جمع بندی آیا خدا، خدای دیگری به صورت مجازی و ذهنی دارد؟

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا خدا، خدای دیگری به صورت مجازی و ذهنی دارد؟

به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر
ما میدونیم و باور داریم که خداوند مهربان ما همیشه بوده و به وجود نیامده است
همچنین می‌دانیم که خداوند همه چیز را از ذهن خودش و از درون خودش به دنیا آورده یا آفریده
من اصرار دارم که خداوند رو «انسان» بدونیم چون او «انسان» رو جانشین خودش درست کرده، جانشین خدا بودن کم نیستا! یعنی هرچی بگه از طرف خدا گفته!
پس ما خدا رو اینطوری می‌شناسیم که او مثل ما هست (یا حداقل مثل بهترین انسان‌ها که بهترینش حضرت محمد و اهل بیت (ص) ایشون هست)

اما نظریه و مسئله من این هست :
خداوند در زمانی که خودش را شناخت و کشف کرد و قابلیت‌های خودش و چیستی و هستی خودش رو از طرف خودش دریافت (مثل ما انسان‌ها)
مفهومی در ذهن او به وجود اومد و اون مفهموم مفهموم «خدا» بود
یعنی کسی که آفریننده و نگهدار و پرودگار همه چیز هست
او بر هر کاری که بخواهد تواناست
او پر از عشق و محبت و دلسوز همه هست
و همینطور همه صفات و ویژگی‌ها خدا در همه ادیان و شبه‌ادیان و اساطیر و چه و چه
یعنی خدا به این موضوع فکر کرده و «خدا» رو شناخته و دیده خودش همونه!
پس وقتی این رو دریافته تلاش کرده همونطور رفتار کنه و تبدیل بشه به «خدای یکتا» که دومی نداره
خداوند با مشورت خدای خودش کارها رو انجام می‌ده و جهان رو مدیریت می‌کنه!
جالب نیست؟
بعد در کتب مقدسش (مثل قرآن و کتب آدم تا عیسی) از طرف خدای خدا و خودش کتاب رو و آیات رو ساخته و بر پیامبران نازل کرده است

نمی‌دونم تونستم توضیح بدهم یا نه
به ما گفته شده که «در ذات» خدا نی‌آندیشید چون روانی می‌شویم و ممکن هست که حتی خودکشی کنیم یا انواع عقاید باطل و خطرناکی پیدا کنیم
الان خود من که دارم به ذات خدا فکر می‌کنم و این فکر رو به شما منتقل می‌کنم قرصهای بیماری های روانی می‌گین چی می‌گن مصرف می‌کنم! البته زیر نظر پزشک

اما به نظر من وقت اون رسیده که ما به ذات خدا و روایات و آیات کتب الهی فکر کنیم
باید بر کفر و نادانی و نافرمانی و خدانشناسی نه فقط خودمون بلکه همه دیگران پایان بدهیم
بریم ببینیم حرف کفار از اینکه خدا نیست و چه و چه چیه و شبهاتمون رو برطرف کنیم
مطمئمن باشید اگر ما «خوب و مومن و واقعی» باشیم امام زمانمون (ص) ظهور می‌کنه
یا علی

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

با سلام و احترام و تشکر از سوال شما

سوال حضرتعالی بخش های متعدی دارد که برای سهولت در دسترسی به پاسخ ها به هر کدام به صورت مستقل پاسخ داده ام:

IAmMehrona;902794 نوشت:
من اصرار دارم که خداوند رو «انسان» بدونیم چون او «انسان» رو جانشین خودش درست کرده

اینکه خداوند انسان رو خلق کرده و او را جانشین خودش قرار داده دلیل نمی شود که خدا را «انسان» بدانیم! بله اگر بگویید خداوند تمام کمالات وجودی انسان را دارد اما نقائص انسان را ندارد حرف درستی است، اما چنین موجودی دیگر انسان نخواهد بود، چون انسان هم مثل هر مخلوق دیگری محدودیت هایی دارد که او را از سایر مخلوقات جدا کرده، اگر این محدودیت ها را بردارید، او دیگر انسان نیست!
همچنین در به کار بردن واژه «ذهن» برای خداوند باید دقت کرد که منظور از ذهن چیست؟ قطعا اگر آنچه که بر حافظه، و قوای مغزی و مانند آن اطلاق می شود بر خداوند صحیح نیست.
اما اگر یک اصطلاح خاص مد نظرتان باشد، که بر علم حضوری هم منطبق باشد حرف دیگری است، ولی در هر صورت آنچه که با این کلام به فکر انسان تبادر می کند ذهن انسانی است، لذا در این خصوص باید احتیاط کرد.

IAmMehrona;902794 نوشت:
اما نظریه و مسئله من این هست :
خداوند در زمانی که خودش را شناخت و کشف کرد و قابلیت‌های خودش و چیستی و هستی خودش رو از طرف خودش دریافت (مثل ما انسان‌ها)
مفهومی در ذهن او به وجود اومد و اون مفهموم مفهموم «خدا» بود
یعنی کسی که آفریننده و نگهدار و پرودگار همه چیز هست
او بر هر کاری که بخواهد تواناست
او پر از عشق و محبت و دلسوز همه هست
و همینطور همه صفات و ویژگی‌ها خدا در همه ادیان و شبه‌ادیان و اساطیر و چه و چه
یعنی خدا به این موضوع فکر کرده و «خدا» رو شناخته و دیده خودش همونه!
پس وقتی این رو دریافته تلاش کرده همونطور رفتار کنه و تبدیل بشه به «خدای یکتا» که دومی نداره
خداوند با مشورت خدای خودش کارها رو انجام می‌ده و جهان رو مدیریت می‌کنه!
جالب نیست؟
بعد در کتب مقدسش (مثل قرآن و کتب آدم تا عیسی) از طرف خدای خدا و خودش کتاب رو و آیات رو ساخته و بر پیامبران نازل کرده است

در این نظریه شما چند مشکل اساسی وجود دارد:
اول: برای خداوند زمان معنا ندارد، خدا موجودی فرازمانی است، و از ازل به خودش علم داشته است، پس جمله: "در زمانی که خود را شناخت" معنا ندارد.
دوم: اینکه بگوییم: «خداوند زمانی که خود را شناخت...»، یعنی زمانی پیش از آن، خود را نشناخته بود، ولو زمانی بسیار کوتاه! بنابراین خداوند باید آغازی داشته باشد، و موجودی که آغاز داشته باشد نمی تواند خدا باشد، چون اگر ازلی نباشد، خودش نیازمند خدای دیگری است که او را به وجود آورده باشد.
سوم: علم خداوند تماما علم حضوری است، لذا نمی تواند از سنخ مفهوم باشد، بر خلاف ما که هم علم حضوری داریم و علم حصولی و مفهومی.
چهارم: تعبیر: "تلاش کرده همانطور رفتار کنه" درخدا معنا ندارد، خداوند اگر برای داشته هایش به تلاش نیاز داشته باشد دیگر خدا نیست! خدا موجودی است که بی نیاز مطلق است، و هر چه دارد بالفعل دارد، اگر غیر از این باشد اولا بی نیاز مطلق نیست، چرا که به اتلاش نیاز دارد، و ثانیا: یعنی در ذاتش خالی از این اوصاف است، و این دو با خدا بودن او ناسازگار است.
پنجم: این که کسی از علم خودش استفاده کند را مشورت نمی گویند، و همچنین به علم، و الگویی که انسان در ذهن دارد خدای او نمی گویند! اگرچه همانطور که عرض کردم اینکه خداوند در ذهنش الگویی از خدای کامل داشته باشد و بخواهد از آن پیروی کند از اساس مشکلات جدی دارد.
ششم: این بنای شما روی همان مقدمه ای بنا شده است که عرض کردم صحیح نیست، تغییر در ذات خدا محال است، افزوده شدن بر علم خدا محال است.

IAmMehrona;902794 نوشت:
به ما گفته شده که «در ذات» خدا نی‌آندیشید چون روانی می‌شویم و ممکن هست که حتی خودکشی کنیم یا انواع عقاید باطل و خطرناکی پیدا کنیم
الان خود من که دارم به ذات خدا فکر می‌کنم و این فکر رو به شما منتقل می‌کنم قرصهای بیماری های روانی می‌گین چی می‌گن مصرف می‌کنم! البته زیر نظر پزشک

اما به نظر من وقت اون رسیده که ما به ذات خدا و روایات و آیات کتب الهی فکر کنیم
باید بر کفر و نادانی و نافرمانی و خدانشناسی نه فقط خودمون بلکه همه دیگران پایان بدهیم
بریم ببینیم حرف کفار از اینکه خدا نیست و چه و چه چیه و شبهاتمون رو برطرف کنیم

نهی از فکر کردن در ذات خدا به این خاطر نیست که رسیدن به شناخت خدا سخت است و به خاطر این سختی، اکثرا مثلا کافر یا روانی می شوند، تا بگوییم هر کسی این سختی را تحمل کند از خودگذشتگی کرده و تلاشش ستودنی است! بلکه اصلا شناخت ذات خداوند نشدنی و محال است! شیء بزرگتر در ظرف کوچکتر قرار نمی گیرد، لذا امکان اینکه انسان بتواند ذات خدا را بشناسد وجود ندارد،به همین خاطر در روایات هرگز تلاش برای شناخت ذات خدا تحسین و تشویق نشده است، بلکه نهی شده است.
اگر فکر کردن در ذات خدا روا و خوب می بود پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) به این کار اولی تر می بودند اما ایشان هم هرگز در این امر فکر نکردند.
البته شناخت افعال و اوصاف الهی و اثبات وجود او، و رد شبهات کفار و منکرین خداوند که اشاره کرده اید مشکلی ندارد، بلکه خوب و پسندیده است، اما افکاری در خصوص این که خداوند چطور به وجود آمده، چطور می تواند نامتناهی باشد، و در علم او چه میگذرد هیچ ثمره ای جز سردرگمی برای انسان ندارد و اثر قرص ها و درمان شما را از بین میبرد، بدون اینکه ثواب، و یا نتیجه مثبتیی بر آن مترتب باشد.

IAmMehrona;902794 نوشت:
مطمئمن باشید اگر ما «خوب و مومن و واقعی» باشیم امام زمانمون (ص) ظهور می‌کنه

دغدغه و هدف شما در خور تحسین و ستایش است، امیدوارم در این مسیر مشمول الطاف خاصه خداوند و حضرت ولی عصر(ع) باشید.

یا علی(سلام الله علیه)

IAmMehrona;902794 نوشت:
به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر
ما میدونیم و باور داریم که خداوند مهربان ما همیشه بوده و به وجود نیامده است
همچنین می‌دانیم که خداوند همه چیز را از ذهن خودش و از درون خودش به دنیا آورده یا آفریده
من اصرار دارم که خداوند رو «انسان» بدونیم چون او «انسان» رو جانشین خودش درست کرده، جانشین خدا بودن کم نیستا! یعنی هرچی بگه از طرف خدا گفته!
پس ما خدا رو اینطوری می‌شناسیم که او مثل ما هست (یا حداقل مثل بهترین انسان‌ها که بهترینش حضرت محمد و اهل بیت (ص) ایشون هست)

اما نظریه و مسئله من این هست :
خداوند در زمانی که خودش را شناخت و کشف کرد و قابلیت‌های خودش و چیستی و هستی خودش رو از طرف خودش دریافت (مثل ما انسان‌ها)
مفهومی در ذهن او به وجود اومد و اون مفهموم مفهموم «خدا» بود
یعنی کسی که آفریننده و نگهدار و پرودگار همه چیز هست
او بر هر کاری که بخواهد تواناست
او پر از عشق و محبت و دلسوز همه هست
و همینطور همه صفات و ویژگی‌ها خدا در همه ادیان و شبه‌ادیان و اساطیر و چه و چه
یعنی خدا به این موضوع فکر کرده و «خدا» رو شناخته و دیده خودش همونه!
پس وقتی این رو دریافته تلاش کرده همونطور رفتار کنه و تبدیل بشه به «خدای یکتا» که دومی نداره
خداوند با مشورت خدای خودش کارها رو انجام می‌ده و جهان رو مدیریت می‌کنه!
جالب نیست؟
بعد در کتب مقدسش (مثل قرآن و کتب آدم تا عیسی) از طرف خدای خدا و خودش کتاب رو و آیات رو ساخته و بر پیامبران نازل کرده است

نمی‌دونم تونستم توضیح بدهم یا نه
به ما گفته شده که «در ذات» خدا نی‌آندیشید چون روانی می‌شویم و ممکن هست که حتی خودکشی کنیم یا انواع عقاید باطل و خطرناکی پیدا کنیم
الان خود من که دارم به ذات خدا فکر می‌کنم و این فکر رو به شما منتقل می‌کنم قرصهای بیماری های روانی می‌گین چی می‌گن مصرف می‌کنم! البته زیر نظر پزشک

اما به نظر من وقت اون رسیده که ما به ذات خدا و روایات و آیات کتب الهی فکر کنیم
باید بر کفر و نادانی و نافرمانی و خدانشناسی نه فقط خودمون بلکه همه دیگران پایان بدهیم
بریم ببینیم حرف کفار از اینکه خدا نیست و چه و چه چیه و شبهاتمون رو برطرف کنیم
مطمئمن باشید اگر ما «خوب و مومن و واقعی» باشیم امام زمانمون (ص) ظهور می‌کنه


سلام
این مطبی که شما مطرح کردید یک فرضیه است
باید براش دلیل آورد
باید دید کسی یا برهانی اونو تایید میکنه یا خیر
هرچند برای ردش ادله ای قابل طرح است
مثلا اینکه گفتید:خداوند از وقتی خودش رو شناخت به خدایی فکر کرد
خوب این یک تصور ساده درباره خداست که از قیاس او با خود ناشی شده در حالیکه به ما گفتند از مقایسه خدا با خلق خودداری کنید او ذاتا مثل هیچ چیزی که ما آنرا می شناسیم نیست هرچند اوصافش رو بصورتهای مختلف در مخلوقاتش می تونیم مشاهده کنیم.
او برای خدا بودن نیازی به فکر کردن به خدایی نداره . همین که خالقه و پروردگاره برای خدا بودنش کافیه
من توصیه می کنم با توجه به عقاید پایانی که اظهار فرمودید، به ذات و کیفیت خدا فکر نکنید چون این گردنه ای است که تک تک مردانی در هر دوره می تونن ازش رد بشن و دیگران بهتره به ارمغان این تک تک مردان اکتفا کنند و به خودشون زحمت عبور ندهند هرچند از ارتقاء در معرفت هم نباید غافل بود. این ارتقا در اندیشه کردن به فعل خداوندی و به اصطلاح خدایی کردن اوست.
ان شالله شفا و بهبودی نصیبتان گردد
یا علیم

خدایی که من شناختم یک خدای شگفت‌انگیز هست
خدایی که به معنای واقعی کلمه زنده هست و زندگی می‌کند!
او چوب خشک یا سنگ یا یه وجود سیاه پراکنده در فضا نیست!
او کسی هست که انسان رو ساخته تا خودش رو به آفریدگانش نشون بده!
او جسم نیست اما جسم‌های بسیار زیادی داره که بهشون تو سانسکریت آواتار گفته می‌شه
خدای من نقش‌ها و چهره‌های فراوانی داره
ولی برای من مادر و دوست‌دختر هست!
من خدا رو مونث شناخته‌ام!
هرچند که باورش برای کسانی که خدا رو در یک مفهوم فلسفی خلاصه کرده‌اند!
خدایی که احساس نداره و زمان براش مفهومی نداره و از اینجور مزخرفات!
در حدیث گفته شده که هر چه بندگان دارند خدا هم دارد
مثلا نباید بگیم که خدا «گذر زمان ندارد» یا اینکه خدا جنسیت ندارد و از این جور حرفها
اون حدیث رو هم نقل به مضمون کردم
الان یادم نمیاد کجا خوندمش (کتاب آسمان و جهان؟)
یکم از این دنیای کوچیک بیرون بیایید ببنید خدا چیزی نیست که پرستشش می‌کردید و چیزی هم عایدتون نمی‌شد!
خدا عرب نیست! مرد هم نیست!
خدا مثل ما هست نه مثل خودش!

[="Tahoma"][="Navy"]

IAmMehrona;903985 نوشت:
خدایی که من شناختم یک خدای شگفت‌انگیز هست
خدایی که به معنای واقعی کلمه زنده هست و زندگی می‌کند!
او چوب خشک یا سنگ یا یه وجود سیاه پراکنده در فضا نیست!
او کسی هست که انسان رو ساخته تا خودش رو به آفریدگانش نشون بده!
او جسم نیست اما جسم‌های بسیار زیادی داره که بهشون تو سانسکریت آواتار گفته می‌شه
خدای من نقش‌ها و چهره‌های فراوانی داره
ولی برای من مادر و دوست‌دختر هست!
من خدا رو مونث شناخته‌ام!
هرچند که باورش برای کسانی که خدا رو در یک مفهوم فلسفی خلاصه کرده‌اند!
خدایی که احساس نداره و زمان براش مفهومی نداره و از اینجور مزخرفات!
در حدیث گفته شده که هر چه بندگان دارند خدا هم دارد
مثلا نباید بگیم که خدا «گذر زمان ندارد» یا اینکه خدا جنسیت ندارد و از این جور حرفها
اون حدیث رو هم نقل به مضمون کردم
الان یادم نمیاد کجا خوندمش (کتاب آسمان و جهان؟)
یکم از این دنیای کوچیک بیرون بیایید ببنید خدا چیزی نیست که پرستشش می‌کردید و چیزی هم عایدتون نمی‌شد!
خدا عرب نیست! مرد هم نیست!
خدا مثل ما هست نه مثل خودش!

سلام
انسان برای اثبات نظریات خودش به دلیل نیاز داره
شما دلیلی ارائه نمی کنید
خداوند آواتار داره. خب دلیل؟
خدا مونثه. دلیل؟
خدا مثل ماست.دلیل؟
همه این حرفها دلیل می خواد
یا علیم[/]

IAmMehrona;903985 نوشت:
خدایی که من شناختم یک خدای شگفت‌انگیز هست
خدایی که به معنای واقعی کلمه زنده هست و زندگی می‌کند!
او چوب خشک یا سنگ یا یه وجود سیاه پراکنده در فضا نیست!

بله، این سخن شما کاملا درست و صحیح است.

IAmMehrona;903985 نوشت:
او کسی هست که انسان رو ساخته تا خودش رو به آفریدگانش نشون بده!

بله این سخن را می توان پذیرفت، اما دوست عزیز اینکه موجودی جلوه و نشان دهنده خالقش باشد به این نیست که هر چه که دارد خالقش نیز آنها را دارد! خب انسان نیاز به آب و غذا و همچنین نیاز به اکسیژن و مانند آن دارد تا زنده بماند، خب نمی شود گفت خدا هم اینها را دارد!! پس درست تر آن است که بگوییم هر کمال و صفت و ویژگی مثبتی که انسان دارد، خداوند کامل تر از آن را داراست، معنای حدیثی که فرموده اید هم همین است:

IAmMehrona;903985 نوشت:
در حدیث گفته شده که هر چه بندگان دارند خدا هم دارد

پس اوصافی مثل نیازمندی های انسان، جسمانی بودن انسان، جنسیت انسان، و... از خداوند نفی می شود، بنابراین با احترام، این سخنان شما پذیرفتنی نیست:

IAmMehrona;903985 نوشت:
او جسم نیست اما جسم‌های بسیار زیادی داره که بهشون تو سانسکریت آواتار گفته می‌شه
خدای من نقش‌ها و چهره‌های فراوانی داره
ولی برای من مادر و دوست‌دختر هست!
من خدا رو مونث شناخته‌ام!

اما در خصوص این سخن شما:

IAmMehrona;903985 نوشت:
هرچند که باورش برای کسانی که خدا رو در یک مفهوم فلسفی خلاصه کرده‌اند!
خدایی که احساس نداره و زمان براش مفهومی نداره و از اینجور مزخرفات!

خواهش می کنم احساساتی با اعتقادات برخورد نکنید، عرصه اعتقادات، عرصه احساسات نیست، عرصه عقلانیت محض است، اگر مفهوم زمان، و مفهوم احساسات را به خوبی درک و تصور کنید، صد در صد تصدیق خواهید کرد که خداوند نمی تواند در چارچوب زمان و دارای احساسات باشد، اینها نقص است و خدایی که درگیر این مسائل باشد نمی تواند خدای واقعی باشد.
زمان و احساسات هر دو نشان دهنده تغییر و حکت هستند، و در خداوند تغییر و حرکت محال است، چون وقتی پذیرفتیم موجودی کامل ترین موجود است، دیگر تغییر و حرکت در او راه ندارد.
وقتی خداوند از ازل همه چیز را می داند طبیعتا دیگر با دیدن خوش رفتاری و بدرفتاری بندگان احساساتی نشده و خوشحال و عصبانی و ناراحت نمیشود! چون چیز تازه ای برای او آشکار نشده است! محبت و عصبانیت او در فعلش است، نه در ذاتش.

مسلم;904265 نوشت:
بله، این سخن شما کاملا درست و صحیح است.بله این سخن را می توان پذیرفت، اما دوست عزیز اینکه موجودی جلوه و نشان دهنده خالقش باشد به این نیست که هر چه که دارد خالقش نیز آنها را دارد! خب انسان نیاز به آب و غذا و همچنین نیاز به اکسیژن و مانند آن دارد تا زنده بماند، خب نمی شود گفت خدا هم اینها را دارد!! پس درست تر آن است که بگوییم هر کمال و صفت و ویژگی مثبتی که انسان دارد، خداوند کامل تر از آن را داراست، معنای حدیثی که فرموده اید هم همین است:پس اوصافی مثل نیازمندی های انسان، جسمانی بودن انسان، جنسیت انسان، و... از خداوند نفی می شود، بنابراین با احترام، این سخنان شما پذیرفتنی نیست:اما در خصوص این سخن شما: خداوند تغییر و حرکت محال است، چون وقتی پذیرفتیم موجودی کامل ترین موجود است، دیگر تغییر و حرکت در او راه ندارد.وقتی خداوند از ازل همه چیز را می داند طبیعتا دیگر با دیدن خوش رفتاری و بدرفتاری بندگان احساساتی نشده و خوشحال و عصبانی و ناراحت نمیشود! چون چیز تازه ای برای او آشکار نشده است! محبت و عصبانیت او در فعلش است، نه در ذاتش.
سلام و احترام
پس ما چه کسی را میپرستیم؟موجودی که فعل محض است و احساس هم ندارد چگونه میتوان با او راز و نیاز کرد و اوچگونه اجابت میکند؟...چگونه میبخشد؟در ضمن اگر خداوند حرکت ندارد پس محرک عالم کیست؟

غریبه آشنا;904284 نوشت:
سلام و احترام
پس ما چه کسی را میپرستیم؟موجودی که فعل محض است و احساس هم ندارد چگونه میتوان با او راز و نیاز کرد و اوچگونه اجابت میکند؟...چگونه میبخشد؟در ضمن اگر خداوند حرکت ندارد پس محرک عالم کیست؟

با سلام و احترام
ما اتفاقا خداوند را به همین خاطر می پرستیم که هیچ تغییر و حرکتی در او نیست، اگر خداوند غیر از این می بود آن موقع لایق پرستش نمی بود، چون تغییر و حرکت علامت نقص است و موجودی که کمال مطلق باشد از آنها مبرّاء است. ببینید احساسات یعنی تغییر درونی که به خاطر تغییرات بیرونی در درون انسان اتفاق می افتد، یعنی انسان به خاطر وقایعی که در بیرون اتفاق می افتد یا می ترسد، یا خوشحال می شود، یا ناراحت می شود ؛ اما همه این وقایع با اراده الهی اتفاق می افتد، و او از ازل به آنها علم دارد چگونه در مقابل آنها خوشحال یا ناراخت شود؟! خداوند از ازل می داند که من چه مسیری را طی خواهم کرد، خب چرا خوشحال یا نارحت شود؟ تغییر مسیر من برای خود من و دیگران تازگی دارد، اما چیز تازه ای برای او اتفاق نیفتاده، و علم جدیدی برای او حاصل نشده که ذوق زده یا ناراحت شود! پس دوست داشتن و غضب خداوند از اوصاف فعل است، نه صفات ذات او.
حرکت نیز اینچنین است، موجودی که کمال مطلق است حرکت در او راه ندارد، تصور حرکت برای او با کامل بودن بی نهایت او تعارض دارد.

مسلم;905088 نوشت:
با سلام و احترام
ما اتفاقا خداوند را به همین خاطر می پرستیم که هیچ تغییر و حرکتی در او نیست، اگر خداوند غیر از این می بود آن موقع لایق پرستش نمی بود، چون تغییر و حرکت علامت نقص است و موجودی که کمال مطلق باشد از آنها مبرّاء است. ببینید احساسات یعنی تغییر درونی که به خاطر تغییرات بیرونی در درون انسان اتفاق می افتد، یعنی انسان به خاطر وقایعی که در بیرون اتفاق می افتد یا می ترسد، یا خوشحال می شود، یا ناراحت می شود ؛ اما همه این وقایع با اراده الهی اتفاق می افتد، و او از ازل به آنها علم دارد چگونه در مقابل آنها خوشحال یا ناراخت شود؟! خداوند از ازل می داند که من چه مسیری را طی خواهم کرد، خب چرا خوشحال یا نارحت شود؟ تغییر مسیر من برای خود من و دیگران تازگی دارد، اما چیز تازه ای برای او اتفاق نیفتاده، و علم جدیدی برای او حاصل نشده که ذوق زده یا ناراحت شود! پس دوست داشتن و غضب خداوند از اوصاف فعل است، نه صفات ذات او.
حرکت نیز اینچنین است، موجودی که کمال مطلق است حرکت در او راه ندارد، تصور حرکت برای او با کامل بودن بی نهایت او تعارض دارد.

سلام
پس خداوند چگونه با موسی ع تکلم کرد اگر احساس و حرکت ندارد
شما دارید ویژگی مخلوقات را به خدا سرایت میدهید
در حالی که همونطور که خداوند مانند مخلوقات نیاز به علت ندارد و ورای آن است در مورد حرکت و تغییر هم همینطور میتواند باشد ..یعنی در این مورد هم چون مخلوقاتش نیست
حرکت و تغییر در مورد مخلوقات نشان نقص است نه لزوما برای خداوند

غریبه آشنا;905137 نوشت:
سلام
پس خداوند چگونه با موسی ع تکلم کرد اگر احساس و حرکت ندارد
شما دارید ویژگی مخلوقات را به خدا سرایت میدهید
در حالی که همونطور که خداوند مانند مخلوقات نیاز به علت ندارد و ورای آن است در مورد حرکت و تغییر هم همینطور میتواند باشد ..یعنی در این مورد هم چون مخلوقاتش نیست
حرکت و تغییر در مورد مخلوقات نشان نقص است نه لزوما برای خداوند

سلام جناب غریبه آشنای عزیز
ببینید قطعا خداوند دارای زبان و دهان و تار صوتی نیست، لذا سخن گفتن خداوند با سخن گفتن ما متفاوت است، سخن گفتن او با حضرت موسی(ع) بنا بر نظر برخی از باب خلق صدا بوده است، و بنا بر نظر برخی این صدا به صورت علم حضوری در درون موسی(ع) اتفاق افتاده است، نه در بیرون از وجود او، یعنی اگر کسی کنار موسی(ع) بود آن صدا را نمی شنید؛ در هر دو صورت با این سخن، تغییر یا حرکتی در درون خداوند اتفاق نیفتاده است.
اما به طور کلی در مورد تغییر و حرکت، منظورتان از تغییر و حرکت چیست؟ اگر حرکت مادی و مکانی باشد که خداوند مادی نیست؛ اگر حرکت وجودی و کمالی است، خب خداوند در نهایت کمال است، و شدیدترین وجود را داراست، حرکت برای او معنا ندارد!
اگر منظورتان حرکت دیگری است بفرمایید تا طبق آن صحبت کنیم.
ممنونم

مسلم;905145 نوشت:
سلام جناب غریبه آشنای عزیز
ببینید قطعا خداوند دارای زبان و دهان و تار صوتی نیست، لذا سخن گفتن خداوند با سخن گفتن ما متفاوت است، سخن گفتن او با حضرت موسی(ع) بنا بر نظر برخی از باب خلق صدا بوده است، و بنا بر نظر برخی این صدا به صورت علم حضوری در درون موسی(ع) اتفاق افتاده است، نه در بیرون از وجود او، یعنی اگر کسی کنار موسی(ع) بود آن صدا را نمی شنید؛ در هر دو صورت با این سخن، تغییر یا حرکتی در درون خداوند اتفاق نیفتاده است.
اما به طور کلی در مورد تغییر و حرکت، منظورتان از تغییر و حرکت چیست؟ اگر حرکت مادی و مکانی باشد که خداوند مادی نیست؛ اگر حرکت وجودی و کمالی است، خب خداوند در نهایت کمال است، و شدیدترین وجود را داراست، حرکت برای او معنا ندارد!
اگر منظورتان حرکت دیگری است بفرمایید تا طبق آن صحبت کنیم.
ممنونم

منظور این است که خدارو نمیشه توصیف کرد که چون حرکت برای ماده است پس خدا حرکت ندارد..شاید اون حرکت مخصوص به خود را دارد

در ضمن بفرمایید ایجاد صوت چگونه توسط خداوند رخ داده ؟ خداوند در لحظه و مکان معینی تکلم کرده..پس در مکان و زمان هم هست

غریبه آشنا;905159 نوشت:
منظور این است که خدارو نمیشه توصیف کرد که چون حرکت برای ماده است پس خدا حرکت ندارد..شاید اون حرکت مخصوص به خود را دارد

ببینید سخن در معنای «حرکت» است، آنچه که از حرکت می فهمیم به هیچ یک از اقسامش در خداوند راه ندارد، اگر ما بخواهیم غیر از این نتیجه گیری کنیم دو حالت دارد:
حالت اول: اتصاف خداوند به تمام اوصاف، حتی صفاتی که ما از آنها معنای نقص برداشت می کنیم، مثلا بگوییم خداوند (نعوذبالله) جاهل و ظالم و عاجز است، اما نه به معنای جهل و ظلم و عجز انسان!! روشن است که کسی نمی پذیرد، همه می گویند معنای جهل و ظلم و عجز روشن است، در حرکت هم قضیه همین است، معنای آن روشن است، نمی شود میان خالق و مخلوق تفاوت قائل شد!
حالت دوم: تعطیل شدن عقل انسان از شناخت خدا، یعنی اگر بین اوصاف خودمان و اوصاف خدا از نظر معنایی تفاوت قائل شویم باید درب شناخت اوصاف الهی را برای همیشه بست! یعنی بگوییم ما هرگز معنای اوصاف الهی را نمی فهمیم، علم او معنایی غیر از آگاهی دارد، قدرت او معنایی غیر از توانایی دارد و...

غریبه آشنا;905159 نوشت:
در ضمن بفرمایید ایجاد صوت چگونه توسط خداوند رخ داده ؟ خداوند در لحظه و مکان معینی تکلم کرده..پس در مکان و زمان هم هست

ایجاد صوت ، یعنی ایجاد امواج صوتی بدون دستگاه های طبیعی آن، همانطور که خداوند بادها را می فرستد بدون آنکه خودش حرکتی داشته باشد، این بار امواج صوتی را می فرستد.
شما باید بین اوصاف ذات و اوصاف فعل تفاوت قائل شوید، اوصاف ذاتی خداوند مثل علم و قدرت او تغییر ناپذیر هستند، چون این اوصاف عین ذات او هستند و تغییر در آنها به منزله تغییر در ذات است که محال است، اما اوصاف فعل که خارج از ذات او هستند مثل خالقیت، و رازقیت و... مانعی ندارد که تغییر در آنها راه یابد.
پس این افعال الهی هستند که متصف به زمان و مکان می شوند، نه خود خداوند و اوصاف ذاتی اش؛ یعنی خداوند در فلان زمان و فلان مکان باریدن باران را اراده کرده است، اما این امری خارج از ذات اوست، نه داخل ذات او.

مسلم;905178 نوشت:
[=113]

ایجاد صوت ، یعنی ایجاد امواج صوتی بدون دستگاه های طبیعی آن، همانطور که خداوند بادها را می فرستد بدون آنکه خودش حرکتی داشته باشد، این بار امواج صوتی را
شما باید بین اوصاف ذات و اوصاف فعل تفاوت قائل شوید، اوصاف ذاتی خداوند مثل علم و قدرت او تغییر ناپذیر هستند، چون این اوصاف عین ذات او هستند و تغییر در آنها به منزله تغییر در ذات است که محال است، اما اوصاف فعل که خارج از ذات او هستند مثل خالقیت، و رازقیت و... مانعی ندارد که تغییر در آنها راه یابد.
پس این افعال الهی هستند که متصف به زمان و مکان می شوند، نه خود خداوند و اوصاف ذاتی اش؛ یعنی خداوند در فلان زمان و فلان مکان باریدن باران را اراده کرده است، اما این امری خارج از ذات اوست، نه داخل ذات او.

ما چیکار به اوصاف ذات و اوصاف فعل داریم؟!
خداوند با موسی ع تکلم کرده یا خیر؟
خدایی که مطلق است و فعل محض است چگونه در زمان و مکان خاصی با شخصی صحبت میکند؟
فعل خدا مگر جدای از خداست که از او جدایش میکنید

غریبه آشنا;905187 نوشت:
ما چیکار به اوصاف ذات و اوصاف فعل داریم؟!
خداوند با موسی ع تکلم کرده یا خیر؟
خدایی که مطلق است و فعل محض است چگونه در زمان و مکان خاصی با شخصی صحبت میکند؟
فعل خدا مگر جدای از خداست که از او جدایش میکنید

ببینید خداوند اگر خودش باشد و خودش، هیچ زمان و مکانی برای او معنا ندارد، اما وقتی فعلی مادی انجام می دهد، مثلا رازقیت و خالقیت و تکلم و... آن موقع است که این فعل متصف به زمان و مکان می شود، نه ذات خدا، ذات خدا که قبل از آن فعل هم وجود داشت، بدون اینکه نیاز به زمان و مکان باشد، پس خود فعل است که یک فعل زمان مند و مکان مند است.
اما بحث این که چگونه خداوند ثابت و بدون زمان و مکان، فعلی زمان مند و مکان مند از او سر می زند بحث مفصلی است که از آن به «ربط حادث به قدیم» تعبیر میکنند که تقریرها و نظرات متعددی نیز در این رابطه وجود دارد، پاسخ فی الجمله این است که در هست عوالم متعددی وجود دارد که هرچه به پایین برویم یعنی در عالم ماده حرکت بیشتر وجود دارد، و هرچه بالاتر برویم این حرکت تبدیل به ثبات می شود؛ یعنی این ظواهر مادی و متغیر، یک باطن و ملکوتی دارند که آن ثبات دارد، قرآن کریم می فرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(حجر:21)
قرآن می فرماید برای هر چیزی، تکرار می کنم هر چیزی خزائنی است، و اين خزائن تماميش ما فوق عالم مشهود ما است، چون خداى‏ تعالى آنها را به وصف "عنده" (نزد خدا) وصف نموده و اين وصف در جاى ديگر توضيح داده شده: "ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ"؛(هر چه كه نزد خداست ثابت و لا يزال و لا يتغير است) پس خزائن خدا هر چه باشند امور ثابتى هستند كه دستخوش زوال و تغير نمى‏شوند، و چون مى‏دانيم كه اشياء در اين عالم مادى محسوس، متغير و فانى هستند و ثبات و بقايى ندارند، مى‏فهميم كه خزائن الهى ما فوق اين عالم مشهودند.(علامه طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ج12، ص213)
پس حتی اگر تکلم خداوند با حضرت موسی(ع) مادی باشد، به این معنا نیست که خداوند مستقیما صوت ایجاد کند تا با موسی(ع) سخن بگوید، بلکه مانند هر فعل مادی دیگری با وساطت اسباب خودش خواهد بود.

سلام. ببخشید سوال داشتم. اول اینکه خداوند در قرآن فرموده که هیچ بشری نمیتونه با خدا صحبت کنه مگر از پشت پرده ای یا از طریق فرشته ای ویا از طریق وحی. سوالم اینه که خداوند که حضرت موسی رو که کلیم الله خونده چگونه باهاش صحبت کرده.آیا خودش با موسی صحبت کرده؟ مثلا با صدای خودش؟ و لطفا اگه میشه اون آیه رو هم توضیح بدید.

دومین سوالم اینه که در جایی دیدم که یکی از کاربرا نوشته بود من خدا رو مونث میدونم. و بنده هم خدا رو در شخصیت مذکر تصور میکنم . نه اینکه بگم خدا جنسیت داره ها! نه.
آیا این تصور مربوط به فطرت انسانهاست که تمایل به جنس مخالف داره یا فقط عقیده ذهن منه که درگیرم کرده؟!!

فائزه FZ;905322 نوشت:
سلام. ببخشید سوال داشتم. اول اینکه خداوند در قرآن فرموده که هیچ بشری نمیتونه با خدا صحبت کنه مگر از پشت پرده ای یا از طریق فرشته ای ویا از طریق وحی. سوالم اینه که خداوند که حضرت موسی رو که کلیم الله خونده چگونه باهاش صحبت کرده.آیا خودش با موسی صحبت کرده؟ مثلا با صدای خودش؟ و لطفا اگه میشه اون آیه رو هم توضیح بدید.


خداوند برای ارتباط با انبیاء یا بی واسطه به آنها وحی می کند، یعنی آنها در درون خود معارفی را می یابند، یا از طریق فرشته وحی به آنها می رساند، یا اینکه از پشت حجاب، حجاب در اینجا به معنای هر امری است که پوشاننده ظاهری یک امر غیبی است، یعنی از طریق واسطه هایی غیر از فرشته وحی، با آنها سخن می گوید مانند همان درختی که هنگام سخن گفتن با موسی، صدا از آن در آمد.

در مورد سخن گفتن خدا هم باید توجه بفرمایید خداوند که تار صوتی و دهان و زبان ندارد که صدا داشته باشد، پس هرگز صدایی که موسی(ع) شنیده است، صدای خود خداوند نبوده است، بلکه خداوند برای سخن گفتن با حضرت موسی(ع) صدایی را خلق کرده است.

فائزه FZ;905322 نوشت:
دومین سوالم اینه که در جایی دیدم که یکی از کاربرا نوشته بود من خدا رو مونث میدونم. و بنده هم خدا رو در شخصیت مذکر تصور میکنم . نه اینکه بگم خدا جنسیت داره ها! نه.
آیا این تصور مربوط به فطرت انسانهاست که تمایل به جنس مخالف داره یا فقط عقیده ذهن منه که درگیرم کرده؟!!

حقیقتش من برای بار اول بود که با کسی برخورد می کردم که خداوند را مونث می دانست، ابن تصور، تصور نادری است که من در میان آقایان تا به حال مشاهده نکرده بودم! لذا خیلی نمی توان روی آن حساب کرد و نتیجه کلی گرفت، علاوه بر اینکه سنخ میل به خدا، با سنخ میل به جنس مخالف فرق می کند.
اما در هر صورت وقتی از یک موجود ناشناختنی برای انسان گفته شود، ذهن انسان سریع به دنبال تجسم و صورت سازی از او می رود، و آنچه را که محسوس یافته است، به او نسبت می دهد، منتهی کم کم به مرور زمان و با تعقل و تفکر و مطالعه باید نگرش عقلانی جایگزین نگرش عاطفی و تخیلی شود.

مسلم;905318 نوشت:
پس حتی اگر تکلم خداوند با حضرت موسی(ع) مادی باشد، به این معنا نیست که خداوند مستقیما صوت ایجاد کند تا با موسی(ع) سخن بگوید، بلکه مانند هر فعل مادی دیگری با وساطت اسباب خودش خواهد بود.

فرقش در چیست؟ که با واسطه باشه یا بدونه واسطه
یعنی خداوند نمیتواند بدون واسطه صوت ایجاد کند؟
این طوری که شما تبیین میکنید یه نوع جبر است یعنی همه چیز از قبل تعیین شده و هیچ اراده جدیدی نمیتواند باشدشما از یه طرف خدارو کامل میکنید در حالی که از طرف دیگر ناقص میشود
و این به نظر من نتیجه خداشناسی اشتباه است
خداوند را نمیتوان مورد تحلیل عقلی قرار داد....اینکه خدا یک وجود مطلق و بی نیاز است..فقط یک مفهوم است که از تحلیل موجودات ناقص بوجود آمده..

با سلام مجدد

غریبه آشنا;905336 نوشت:
این طوری که شما تبیین میکنید یه نوع جبر است یعنی همه چیز از قبل تعیین شده و هیچ اراده جدیدی نمیتواند باشدشما از یه طرف خدارو کامل میکنید در حالی که از طرف دیگر ناقص میشود و این به نظر من نتیجه خداشناسی اشتباه است


این که اراده جدیدی در خداوند حادث نمی شود به معنای جبر نیست، وقتی کسی علم و قدرتش لایتناهی باشد، و نسبت به ازل تا ابد آگاه باشد، طبیعتا علم او به نظام احسن مبدأ افعالش خواهد بود، هرگز اراده جدیدی در او حادث نمی شود، افعال جدید هستند، ولی لازم نیست اراده جدید و حادث باشد، این که می بینید ما مرتب اراده هایمان تغییر می کند به این خاطر است که مرتب با مسائل جدیدی روبرو می شویم، اما مسئله جدیدی برای خدا مطرح نیست، او به تمام حوادثی که قرار است اتفاق بیفتد و به زمان و مکان و جزئیات آنها از ازل احاطه علمی دارد.

غریبه آشنا;905336 نوشت:
خداوند را نمیتوان مورد تحلیل عقلی قرار داد....اینکه خدا یک وجود مطلق و بی نیاز است..فقط یک مفهوم است که از تحلیل موجودات ناقص بوجود آمده

این که شناخت اوصاف خدا، شناخت فهومی است، حرف درستی است، کسی نمی تواند ذات خداوند را بشناسد، علم به ذات او ممکن نیست، شناختی که ما از اوصاف او پیدا می کنیم، شناخت مفاهیم آن اوصاف است، اما این شناخت مفهومی به معنای اشتباه بودن این شناخت نیست.
و همچنین این که شناخت مفهومی مذکور از تحلیل موجودات ناقص به وجود آمده هم صحیح است، اما باز هم این مسئله، تحلیل و شناخت مذکور را ناکارآمد نمی کند، اتفاقا وقتی در فلسفه اثبات می شود که اصالت با وجود است، نه ماهیت، طبیعتا هر صفتی که کمال وجودی باشد در جمیع مراتب وجود خواهد داشت، منتهی این صفت در مراتب پایین تر، ضعیف تر بوده، و در مراتب بالاتر شدید تر است، و در بالاترین مرتبه باید بدون حد و مرز باشد، پس چنین مبنایی کاملا معقول و منطقی است و در کتب کلامی به کار گرفته شده است(ر.ک: آیت الله سبحانی، الالهیات، ج1، ص155 و 156)

اگر غیر از این باشد ممکن نیست، چون روشن است که مفاهیم اوصاف با هم تباین دارند، یعنی یا خدا عالم است یا جاهل، یا قادر است یا عاجز، یا متحرک است یا ثابت، ما شق سومی نداریم، پس نمی توان به این خاطر که شناخت ما از این اوصاف مفهومی و تحلیلی است آن را کنار گذاشت، در این صورت یا باید عقل را تعطیل کرد، یا همه صفات، حتی صفاتی که ما از آن ضعف را می فهمیم به خدا نسبت داد و بعد گفت کیفیت آن را ما نمی فهمیم! همان طور که اشاعره از اهل سنت میگویند خدا دست دارد، اما نه آن دستی که ما می فهمیم! چشم دارد، نه آن چشمی که ما می فهمیم! روشن است که چنین دیدگاهی پارادوکس است! بالاخره یا دست هست یا نیست! اگر غیر از این دست با این شکل و شمایل باشد که اصلا دست نیست! حرکت هم همینطور است.

مسلم;905534 نوشت:
با سلام مجدد
و همچنین این که شناخت مفهومی مذکور از تحلیل موجودات ناقص به وجود آمده هم صحیح است، اما باز هم این مسئله، تحلیل و شناخت مذکور را ناکارآمد نمی کند، اتفاقا وقتی در فلسفه اثبات می شود که اصالت با وجود است، نه ماهیت، طبیعتا هر صفتی که کمال وجودی باشد در جمیع مراتب وجود خواهد داشت، منتهی این صفت در مراتب پایین تر، ضعیف تر بوده، و در مراتب بالاتر شدید تر است، و در بالاترین مرتبه باید بدون حد و مرز باشد، پس چنین مبنایی کاملا معقول و منطقی است و در کتب کلامی به کار گرفته شده است(ر.ک: آیت الله سبحانی، الالهیات، .[/]

سلام علیکم
خدایی که از تحلیل نقص موجودات بدست می آید و همچنین با طرح مسله وجود...این است که خداوند جسم هم باشد منتها جسم نامتناهی

و اما در مورد اینکه خدا اراده جدید ندارد..خود اختیار انسان نقض این مطلب است..چون لازمه اختیار اراده جدید است و همه اراده انسان هم از خداست

غریبه آشنا;905551 نوشت:
این است که خداوند جسم هم باشد منتها جسم نامتناهی

برادر گرامی من عرض کردم آنچه که کمال وجودی باشد، مثل علم، مثل قدرت، مثل حیات و مانند آن، از نواقص انسانی و امکانی پاکسازی شده و به خدا نسبت داده می شود، نه جسمانیت! جسمانیت که اصلا کمال نیست! بلکه نقص است(1)، آن قاعده ای که گفتیم در مورد کمالات بود که شئوبات و نواقص آن زدوده شده و به خدا نسبت داده می شود، نه اوصافی که نشانه نقص هستند، لذا اصل جسمانیت به عنوان یک نقص و محدودیت در خدا راه ندارد تا بتوان با بی نهایت ساختن آن، این نقص را برطرف کرده و به خدا نسبت داد؛ خواهش می کنم دقت بفرمایید.

غریبه آشنا;905551 نوشت:
اما در مورد اینکه خدا اراده جدید ندارد..خود اختیار انسان نقض این مطلب است..چون لازمه اختیار اراده جدید است و همه اراده انسان هم از خداست

اراده و انتخاب انسان برای خود انسان جدید و است و تازگی دارد، وگرنه خداوند که از ازل حتی پیش از خلقت انسان ها از زمان و مکان و متعلق اراده انسان ها آگاه است.
همه چیزی برای خدا ثابت است، اصلا برای او حدوث و جدید بودن معنا ندارد، علم تازه ای حادث نمی شود، قدرت جدیدی ایجاد نمی شود، و...

توجه بفرمایید این چیزی نیست که فقط عقل بدان گواهی بدهد، بلکه ما روایات متعددی داریم که هر گونه تغییر و تبدل و احساسات و عواطف را از خداوند نفی می کند، من به عنوان مثال به چند روایت اشاره می کنم:

امام باقر(ع):«الصَّمَدُ الْمُتَعَالِي عَنِ الْكَوْنِ وَ الْفَسَادِ وَ الصَّمَدُ الَّذِي لَا يُوصَفُ بِالتَّغَايُر»؛ خداوند صمد بلند مرتبه هرگز دچار کون و فساد نشده، و به تغایر وصف ‌نمی‌شود.(التوحید، ص90)
و نیز می فرمایند:
«هُوَ الْعِقَابُ يَا عَمْرُو إِنَّهُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ زَالَ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَى شَيْ‏ءٍ فَقَدْ وَصَفَهُ صِفَةَ مَخْلُوقٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَسْتَفِزُّهُ شَيْ‏ءٌ وَ لَا يُغَيِّرُهُ»؛ ای عمرو خشم خدا همان عذاب و عِقاب اوست، به درستی که کسی که گمان کند خداوند از حالی به حال دیگر می شود پس او را به اوصاف مخلوقین توصیف کرده است، به درستی که چیزی خداوند را ناراحت نساخته و او را تغییر نمی دهد.

و می فرمایند:
«غَضَبُ‏ اللَّهِ‏ عِقَابُهُ‏ يَا عَمْرُو وَ مَنْ ظَنَّ أَنَّ اللَّهَ يُغَيِّرُهُ‏ شَيْ‏ءٌ فَقَدْ كَفَر»؛ ای عمر، غضب خداوند همان عذاب اوست، (فعل است، نه حالتی نفسانی) و هر کسی گمان کند چیزی خداوند را تغییر می دهد پس به او کفر ورزیده.(مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ج2، ص165)

امام حسین(ع) در پاسخ مردم بصره در خصوص معنای صمدیت الهی فرموده اند: « لَا يَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْبَدَوَاتُ كَالسِّنَةِ وَ النَّوْمِ وَ الْخَطْرَةِ وَ الْهَمِّ وَ الْحَزَنِ وَ الْبَهْجَةِ وَ الضَّحِكِ وَ الْبُكَاءِ وَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ الرَّغْبَةِ وَ السَّأْمَةِ وَ الْجُوعِ وَ الشِّبَع‏»؛ از او(صمد) حالات ابتدایی و ناگهانی مانند: کسالت، خواب، خیال، غصه، اندوه، شادی، خنده، گریه، ترس، امید شوق، بدگمانی، گرسنگی و سیری صادر نمی شود.(التوحید، ص91)

_____________________________
1. به خاطر نیازمندی به اجزاء، نیازمندی به مکان، تعارض جسمانیت و نامحدود بودن، تغییر و زوال پذیری اجسام مادی، و...

مسلم;905690 نوشت:
[=113]

اراده و انتخاب انسان برای خود انسان جدید و است و تازگی دارد، وگرنه خداوند که از ازل حتی پیش از خلقت انسان ها از زمان و مکان و متعلق اراده انسان ها آگاه است.
همه چیزی برای خدا ثابت است، اصلا برای او حدوث و جدید بودن معنا ندارد، علم تازه ای حادث نمی شود، قدرت جدیدی ایجاد نمی شود،


سلام
خب این همان جبر است..و با علم نامحدود خداوند هم نمیتوان توجیهش کرد
اینکه همه اراده ها ار جمله اراده انسان که میگوییم اختیار دارد..ازقبل شده..جبر است
وقتی اراده جدیدی در کار نباشد نه خدا مختار است و نه انسان

غریبه آشنا;905710 نوشت:
سلام
خب این همان جبر است..و با علم نامحدود خداوند هم نمیتوان توجیهش کرد
اینکه همه اراده ها ار جمله اراده انسان که میگوییم اختیار دارد..ازقبل شده..جبر است
وقتی اراده جدیدی در کار نباشد نه خدا مختار است و نه انسان

سلام علیکم
ببینید اراده خداوند طبق نظر حکماء همان علم الهی به نظام احسن است، یا طبق نظر علامه طباطبایی(ره) که اراده از فعل خداوند انتزاع می شود، در هر صورت این علم و اراده بی قید و شرط نیست که منجر به جبر شود، بلکه خداوند از ازل اختیار و انتخاب انسان را میدانسته و همان را اراده کرده است.
توجه کنید که اگرچه انسان ها نمی دانند در آینده چه چیزی را اراده خواهند کرد و اراده ها برایشان تازگی دارد، اما خداوند از ازل همه چیز را میدانسته، اما این علم چون به اختیار انسان ها تعلق گرفته موجب جبر نمی شود.
یعنی خداوند اولا مختار بودن انسان را اراده کرده، و ثانیا از ازل می دانسته انسان چه چیزی را اراده میکنند، و همان را اراده کرده است؛ این چه مشکلی دارد؟

مسلم;905747 نوشت:

یعنی خداوند اولا مختار بودن انسان را اراده کرده، و ثانیا از ازل می دانسته انسان چه چیزی را اراده میکنند، و همان را اراده کرده است؛ این چه مشکلی دارد؟

سلام
این سخن متناقض است
نمیشه که مختار بودن را اراده کرده باشه ولی اراده جدیدی در طول آن رخ ندهد
به هرحال در تعریفی که شما از خدا دارید..نه خدا مختار است و نه انسان
در حالی که آیه صریح داریم که خدا بر هرچیز تواناست

با سلام و احترام

غریبه آشنا;905909 نوشت:
این سخن متناقض است
نمیشه که مختار بودن را اراده کرده باشه ولی اراده جدیدی در طول آن رخ ندهد
به هرحال در تعریفی که شما از خدا دارید..نه خدا مختار است و نه انسان
در حالی که آیه صریح داریم که خدا بر هرچیز تواناست

مشکل این است که شما سخنان بنده را سریع در قالب اراده انسانی ریخته، و تجسم می کنید و بعد به مشکل بر می خورید، خواهش می کنم بدون پیش فرض به سخن بنده توجه بفرمایید، اگر کسی به اراده و انتخاب مخلوق خودش احاطه کامل داشته باشد، چیز جدیدی برای او اتفاق می افتد تا نیاز به اراده جدید باشد؟
اینکه می فرمایید قرآن تصریح فرموده که خداوند بر هر چیزی تواناست، خب بله، اما همین قرآن بر این هم تصریح دارد که خداوند نسبت به هر چیزی داناست، خب آیا اعمال و انتخاب های انسان جزء هر چیز نیست؟ این که می فرماید: «َ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُون‏»؛ خداوند آنچه را مخفی کنید، و آنچه را علنی کنید می داند(نمل:25)

و می فرماید: «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُم‏»؛ آنچه پیش رو و پشت سرشان است خدا می داند(بقره:255)

و نیز می فرماید:
«ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبير»؛ كسى نمى‏ داند كه فردا چه مى‏ كند و كسى نمى‏ داند كه در كدام سرزمين مى‏ ميرد، (اما) خدا دانا و آگاه است.‏(لقمان:34)

طبیعتا اگر شما یک فردی را بسیار خوب بشناسید به اندازه شناختتان از اراده و سلیقه او آگاه خواهید بود، و می توانید قبل از انتخاب او بگویید چه چیزی را انتخاب می کند، و این علم شما موجب جبر برای او نمیشود، پس آگاهی ازلی خداوند به رفتارها و انتخاب های ما جبر نمی آورد، از طرف دیگر چون چیزی بر خدا پوشیده نیست، علم او به نظام احسن، و قدرتش منشأ تمام عالم خواهد بود، نیازی به اراده های متجدد در خداوند نیست، چیزی به تازگی برای او مکشوف نمی شود تا نیاز باشد خداوند (نعوذ بالله) تدبیری جدید بیندیشد و اراده ای جدید در او تحقق یابد.

مسلم;905936 نوشت:
با سلام و احترام

مشکل این است که شما سخنان بنده را سریع در قالب اراده انسانی ریخته، و تجسم می کنید و بعد به مشکل بر می خورید، خواهش می کنم بدون پیش فرض به سخن بنده توجه بفرمایید، اگر کسی به اراده و انتخاب مخلوق خودش احاطه کامل داشته باشد، چیز جدیدی برای او اتفاق می افتد تا نیاز به اراده جدید باشد؟
اینکه می فرمایید قرآن تصریح فرموده که خداوند بر هر چیزی تواناست، خب بله، اما همین قرآن بر این هم تصریح دارد که خداوند نسبت به هر چیزی داناست، خب آیا اعمال و انتخاب های انسان جزء هر چیز نیست؟ این که می فرماید: «َ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُون‏»؛ خداوند آنچه را مخفی کنید، و آنچه را علنی کنید می داند(نمل:25)

و می فرماید: «يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُم‏»؛ آنچه پیش رو و پشت سرشان است خدا می داند(بقره:255)

و نیز می فرماید:
«ما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبير»؛ كسى نمى‏ داند كه فردا چه مى‏ كند و كسى نمى‏ داند كه در كدام سرزمين مى‏ ميرد، (اما) خدا دانا و آگاه است.‏(لقمان:34)

طبیعتا اگر شما یک فردی را بسیار خوب بشناسید به اندازه شناختتان از اراده و سلیقه او آگاه خواهید بود، و می توانید قبل از انتخاب او بگویید چه چیزی را انتخاب می کند، و این علم شما موجب جبر برای او نمیشود، پس آگاهی ازلی خداوند به رفتارها و انتخاب های ما جبر نمی آورد، از طرف دیگر چون چیزی بر خدا پوشیده نیست، علم او به نظام احسن، و قدرتش منشأ تمام عالم خواهد بود، نیازی به اراده های متجدد در خداوند نیست، چیزی به تازگی برای او مکشوف نمی شود تا نیاز باشد خداوند (نعوذ بالله) تدبیری جدید بیندیشد و اراده ای جدید در او تحقق یابد.

صحبت علم خداوند نیست
صحبت این است که انسان اراده و اختیار دارد یا خیر
اگر هر حرکت و فعلی در اصل خودش ثابت است این میشود جبر
یعنی یک چیز ثابت دارد بصورت تدریجی نمایش داده میشود
این جبر نیست؟

غریبه آشنا;905989 نوشت:
صحبت علم خداوند نیست
صحبت این است که انسان اراده و اختیار دارد یا خیر
اگر هر حرکت و فعلی در اصل خودش ثابت است این میشود جبر
یعنی یک چیز ثابت دارد بصورت تدریجی نمایش داده میشود
این جبر نیست؟

ببینید کسانی که اراده را از صفت ذاتی خداوند می دانند آن را به همان علم الهی به نظام احسن بر می گردانند، نه صفتی غیر از آن، در این صورت علم خداوند همان اراده اش است، و همان طور که شما فرمودید علم موجب جبر نمیشود.
حتی بر فرض دوگانگی علم و اراده، بدون اینکه به جبر منتهی شود باز با هم تطابق دارند، این تطابق از این باب است که اراده خدا به همان علمش تعلق گرفته است، یعنی خداوند از ازل می دانسته هر انسانی چه چیزی را اراده می کند، لذا اراده او هم به آن تعلق گرفته، در این صورت جبر نمی شود.
به عبارت دیگر علم خداوند موجب می شود که از انتخاب انسان ها آگاه باشد، و اراده و قدرت او موجب می شود همان انتخاب انسان در خارج محقق شود که مطابق علم الهی است، لذا جای اختیار و انتخاب آنها را تنگ نمی کند.

IAmMehrona;902794 نوشت:
به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر
ما میدونیم و باور داریم که خداوند مهربان ما همیشه بوده و به وجود نیامده است
همچنین می‌دانیم که خداوند همه چیز را از ذهن خودش و از درون خودش به دنیا آورده یا آفریده
من اصرار دارم که خداوند رو «انسان» بدونیم چون او «انسان» رو جانشین خودش درست کرده، جانشین خدا بودن کم نیستا! یعنی هرچی بگه از طرف خدا گفته!
پس ما خدا رو اینطوری می‌شناسیم که او مثل ما هست (یا حداقل مثل بهترین انسان‌ها که بهترینش حضرت محمد و اهل بیت (ص) ایشون هست)

اما نظریه و مسئله من این هست :
خداوند در زمانی که خودش را شناخت و کشف کرد و قابلیت‌های خودش و چیستی و هستی خودش رو از طرف خودش دریافت (مثل ما انسان‌ها)
مفهومی در ذهن او به وجود اومد و اون مفهموم مفهموم «خدا» بود
یعنی کسی که آفریننده و نگهدار و پرودگار همه چیز هست
او بر هر کاری که بخواهد تواناست
او پر از عشق و محبت و دلسوز همه هست
و همینطور همه صفات و ویژگی‌ها خدا در همه ادیان و شبه‌ادیان و اساطیر و چه و چه
یعنی خدا به این موضوع فکر کرده و «خدا» رو شناخته و دیده خودش همونه!
پس وقتی این رو دریافته تلاش کرده همونطور رفتار کنه و تبدیل بشه به «خدای یکتا» که دومی نداره
خداوند با مشورت خدای خودش کارها رو انجام می‌ده و جهان رو مدیریت می‌کنه!
جالب نیست؟
بعد در کتب مقدسش (مثل قرآن و کتب آدم تا عیسی) از طرف خدای خدا و خودش کتاب رو و آیات رو ساخته و بر پیامبران نازل کرده است

نمی‌دونم تونستم توضیح بدهم یا نه
به ما گفته شده که «در ذات» خدا نی‌آندیشید چون روانی می‌شویم و ممکن هست که حتی خودکشی کنیم یا انواع عقاید باطل و خطرناکی پیدا کنیم
الان خود من که دارم به ذات خدا فکر می‌کنم و این فکر رو به شما منتقل می‌کنم قرصهای بیماری های روانی می‌گین چی می‌گن مصرف می‌کنم! البته زیر نظر پزشک

اما به نظر من وقت اون رسیده که ما به ذات خدا و روایات و آیات کتب الهی فکر کنیم
باید بر کفر و نادانی و نافرمانی و خدانشناسی نه فقط خودمون بلکه همه دیگران پایان بدهیم
بریم ببینیم حرف کفار از اینکه خدا نیست و چه و چه چیه و شبهاتمون رو برطرف کنیم
مطمئمن باشید اگر ما «خوب و مومن و واقعی» باشیم امام زمانمون (ص) ظهور می‌کنه
یا علی

سلام و عرض ادب
تلاش برای شناخت بعضی مسایل به خودشناسی و خداشناسی ربطی ندارد و کمکی هم در ازین زمینه نمیکند و حتی نتیجه عکس دارد.مثل اینست که ما برای اثبات مسایل حل نشده ریاضی از علوم تجربی استفاده کنیم.
چند سال بود که وقتی به بی نهات بودن زندگی اخرت فکر میکردم نمیتونستم درک کنم و چند وقت پیش که با یکی از کارشناسان حرم رضوی مشکلمو مطرح کردم فرمودند این مساله به علت ضعف درک ماست و ما توان درک بعضی مسایل رو نداریم.این مورد هم که شما مطرح کردید شبیه همون است.مومن واقعی شدن خوب است ولی با این مسایل نمیتوان به این هدف دست یافت.ئین و ئانش اگر برای رضای خدا کسب نشه و در این راه ازش استفاده نشه چه بسا به سرکشی در برابر ذات باریتعالی منتهی شود.

IAmMehrona;902794 نوشت:
به نام یزدان بخشاینده بخشایشگر
ما میدونیم و باور داریم که خداوند مهربان ما همیشه بوده و به وجود نیامده است
همچنین می‌دانیم که خداوند همه چیز را از ذهن خودش و از درون خودش به دنیا آورده یا آفریده
من اصرار دارم که خداوند رو «انسان» بدونیم چون او «انسان» رو جانشین خودش درست کرده، جانشین خدا بودن کم نیستا! یعنی هرچی بگه از طرف خدا گفته!
پس ما خدا رو اینطوری می‌شناسیم که او مثل ما هست (یا حداقل مثل بهترین انسان‌ها که بهترینش حضرت محمد و اهل بیت (ص) ایشون هست)

اما نظریه و مسئله من این هست :
خداوند در زمانی که خودش را شناخت و کشف کرد و قابلیت‌های خودش و چیستی و هستی خودش رو از طرف خودش دریافت (مثل ما انسان‌ها)
مفهومی در ذهن او به وجود اومد و اون مفهموم مفهموم «خدا» بود
یعنی کسی که آفریننده و نگهدار و پرودگار همه چیز هست
او بر هر کاری که بخواهد تواناست
او پر از عشق و محبت و دلسوز همه هست
و همینطور همه صفات و ویژگی‌ها خدا در همه ادیان و شبه‌ادیان و اساطیر و چه و چه
یعنی خدا به این موضوع فکر کرده و «خدا» رو شناخته و دیده خودش همونه!
پس وقتی این رو دریافته تلاش کرده همونطور رفتار کنه و تبدیل بشه به «خدای یکتا» که دومی نداره
خداوند با مشورت خدای خودش کارها رو انجام می‌ده و جهان رو مدیریت می‌کنه!
جالب نیست؟
بعد در کتب مقدسش (مثل قرآن و کتب آدم تا عیسی) از طرف خدای خدا و خودش کتاب رو و آیات رو ساخته و بر پیامبران نازل کرده است

نمی‌دونم تونستم توضیح بدهم یا نه
به ما گفته شده که «در ذات» خدا نی‌آندیشید چون روانی می‌شویم و ممکن هست که حتی خودکشی کنیم یا انواع عقاید باطل و خطرناکی پیدا کنیم
الان خود من که دارم به ذات خدا فکر می‌کنم و این فکر رو به شما منتقل می‌کنم قرصهای بیماری های روانی می‌گین چی می‌گن مصرف می‌کنم! البته زیر نظر پزشک

اما به نظر من وقت اون رسیده که ما به ذات خدا و روایات و آیات کتب الهی فکر کنیم
باید بر کفر و نادانی و نافرمانی و خدانشناسی نه فقط خودمون بلکه همه دیگران پایان بدهیم
بریم ببینیم حرف کفار از اینکه خدا نیست و چه و چه چیه و شبهاتمون رو برطرف کنیم
مطمئمن باشید اگر ما «خوب و مومن و واقعی» باشیم امام زمانمون (ص) ظهور می‌کنه
یا علی

بسم الله الرحمن الرحیم
باید عرض کنم خداوند از درون ((ذهن)) خودش اجسام رو خلق نکرده
عقیده شما مثل ابتدای توراته که خدا با گفتن ((روشنایی شود)) روز را آفرید
فرض کنید شما پادشاهید
هرچه بگویید انجام می شود
سپس فکر کنید خدمتکاران شما ذهن شمارا بخوانند و هرچه در ذهنتان بیاید براتون آماده میکنند
بعد تصور کنید آون خدمتکار هم نباشه و هرچی در ذهن شماست روبروی شما باشه
و بعد فکر کنید
اتفاقی که حتی بهش فکر نکردید هم انجام شه!
خدا از این مورد آخر هم فراتره
این مسئله ای که برای خدا راحت اما درکش و انجامش برای ما سخته
همچنین انسان موجودی نزدیک به خداست
برض کنید انسان بتونند رباتی خلق کنند
اون ربات شبیه خودشونه اما خودشون نیست
اینکه خدا رو اینطر فرض کنید به دلیل فقر ذهنی ماست

همچنین بگم به صحبت های شما نمیشه اسمش رو نظریه گذاشت زیرا اثبات شده نیست
بگم مفهوم زمان برای خدا معنی نداره
این که ما در زمان و مکان زندگی میکنیم از فق ذهنیه که فکر میکنیم خدا هم زمان رو حس میکنه
این حرف شما کاملا مسخرست :/
خدا چیزیست که ((صمد))ه
در آخر
اگر قرار بود امام زمانی ظهور کنه تا الان ظهور کرده بود

ختم کلام

مسلم;903812 نوشت:
بله اگر بگویید خداوند تمام کمالات وجودی انسان را دارد اما نقائص انسان را ندارد حرف درستی است

سلام تا چه حد میشه این رو اثبات کرد که خداوند صفات عجزی انسان را ندارد ؟؟
پس اگر اینطوری خداوند نمیتونه خشمگین بشه چون خشم هم جزو صفات عجزی هست ، البته بر فرض این که آیاتی که در مورد خشم خد
ا در قرآن اومده اینطور تفسیر کنیم که اون ناشی از عدالت خداست نه خشمش ، ولی باز هم بسیاری از مجازات های که برای این دنیا و آخرت در قرآن در نظر گرفته شده منطقی نخواهد بود به علت اینکه برای گناهانی نچندان بزرگ عذاب های سخت در نظر گرفته شده !!

با سلام و احترام

sina_72;911101 نوشت:
سلام تا چه حد میشه این رو اثبات کرد که خداوند صفات عجزی انسان را ندارد ؟؟
پس اگر اینطوری خداوند نمیتونه خشمگین بشه چون خشم هم جزو صفات عجزی هست

بله قابل اثبات عقلی است، در تاپیک های در این موضوع مفصل بحث شده است، اما اجمالا عرض کنم چون آفریننده جهان و کسی که سلسله علت ها به او ختم می شود و تمام کمالات از او نشأت می گیرد، خودش باید همه کمالات را دارا بوده و از نقائص مبرّی باشد، یا به اصطلاح واجب ن جمیع الجهات باشد، در غیر این صورت خودش هم مرکب از وجود و عدم است، یعنی وجود بخی اوصاف و عدم برخی دیگر، و چنین موجودی خودش نیازمند خالق است!

sina_72;911101 نوشت:
بسیاری از مجازات های که برای این دنیا و آخرت در قرآن در نظر گرفته شده منطقی نخواهد بود به علت اینکه برای گناهانی نچندان بزرگ عذاب های سخت در نظر گرفته شده !!

سینای عزیز ببینید مجازات های اخروی باطن رفتارهای دنیوی هستند، لذا چون ما از حقیقت تاثیر اعمال بی خبر هستیم ممکن است آنها را بزرگ بشماریم، اما اگر رابطه حقیقی بین آنها باشد دیگر بزرگی و کوچکی معنا ندارد، مثل خوردن خودکار به چشم و کوری چشم برای همیشه! خب اگر این قراردادی می بود طبیعتا بزرگ و ظالمانه می بود، اما این تاثیر طبیعی خود عمل است، قراردادی نیست، لذا اگر کسی این رابطه خودکار و چشم را نداند ممکن است اعتراض کند که چرا این مجازات سنگین(کوری) برای یک عمل ساده(زدن خودکار به چشم)؟ اما وقتی از رابطه این دو آگاه شد دیگر آن را ظالمانه نمی داند.
پس ما تا زمانی که به آخرت نرفته و از حقائق و ارتباطات بین رفتارها آگاه نشده ایم نمیتوانیم در این خصوص قضاوت کنیم، قضاوت در جایی ممکن است که انسان احاطه علمی داشته باشد.
قرآن کریم می فرماید کسانی که مال یتیم را به حرام میخورند واقعا دارند آتش می خورند، یعنی حقیقت این خوردن، خوردن آتش است، خب ما که این را نمی فهمیم، نه توان اثبات آن را داریم، و نه توان رد آن را، پس به خاطر مبانی که پذیرفته ایم، این را هم می پذیریم.

پرسش
به ما گفته شده که «در ذات» خدا نیندیشید، اما الان که من دارم به ذات خدا فکر می‌کنم به نتیجه های خوبی رسیده ام، این که باید خداوند را «انسان» بدانیم چون او «انسان» را جانشین خودش قرار داده است؛ بنابراین خداوند مثل ما انسان ها در زمانی که خودش را شناخت و کشف کرد مفهومی در ذهن او به وجود آمد، پس وقتی این را دریافت، تلاش کرد همانطور رفتار کند و به «خدای یکتا» که دومی ندارد تبدیل بشود. یعنی خداوند با مشورت خدای خودش کارها را انجام می‌دهد و جهان را مدیریت می‌کند؛ نظر شما چیست؟

پاسخ
برای پاسخ باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول

نهی از فکر کردن در ذات خدا به این خاطر نیست که رسیدن به شناخت خدا سخت است و به خاطر این سختی، اکثر انسان ها مثلا کافر یا روانی می شوند، تا بگوییم هر کسی این سختی را تحمل کند از خودگذشتگی کرده و تلاشش ستودنی است! بلکه اصلا شناخت ذات خداوند نشدنی و محال است! شیء بزرگتر در ظرف کوچکتر قرار نمی گیرد، لذا امکان اینکه انسان بتواند ذات خدا را بشناسد وجود ندارد، به همین خاطر در روایات هرگز تلاش برای شناخت ذات خدا تحسین و تشویق نشده است، بلکه نهی شده است، و نتیجه آن را کفر یا سرگردانی دانسته اند:
إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْها»؛ از تفکر در (ذات)خدا بپرهیزید، به درستی که تفکر در آن جز بر سرگردانی و تحیّر نمی افزاید.(1)
«مَنْ تَفَكَّرَ فِي ذَاتِ اللَّهِ أَلْحَد»؛ هر کسی در ذات خداوند تفکر کند کافر خواهد شد.(2)
اگر فکر کردن در ذات خدا روا و پسندیده می بود پیامبر(صلی الله علیه و اله) و اهل بیت(علیهم السلام) به این کار اولی تر می بودند اما ایشان هم هرگز در این امر فکر نکردند.

نکته دوم
اینکه خداوند انسان رو خلق کرده و او را جانشین خودش قرار داده دلیل نمی شود که خدا را «انسان» بدانیم! بله اگر بگویید خداوند تمام کمالات وجودی انسان را دارد و از آنجا که کامل تر است نباید نقائص او را داشته باشد، حرف درستی است، اما چنین موجودی دیگر انسان نخواهد بود، چون انسان هم مثل هر مخلوق دیگری محدودیت هایی دارد که او را از سایر مخلوقات جدا کرده، اگر این محدودیت ها را بردارید، او دیگر انسان نیست!
همچنین در به کار بردن واژه «ذهن» برای خداوند باید دقت کرد که منظور از ذهن چیست؟ قطعا اگر آنچه که بر حافظه، و قوای مغزی و مانند آن اطلاق می شود بر خداوند صحیح نیست.
اما اگر یک اصطلاح خاص مد نظرتان باشد، که بر علم حضوری هم منطبق باشد حرف دیگری است، ولی در هر صورت آنچه که با این کلام به فکر انسان تبادر می کند ذهن انسانی است، لذا در این خصوص باید احتیاط کرد.

نکته سوم

در این نظریه شما چند مشکل اساسی وجود دارد:
اول: برای خداوند زمان معنا ندارد، خدا موجودی فرازمانی است، و از ازل به خودش علم داشته است، پس جمله: "در زمانی که خود را شناخت" معنا ندارد، علاوه بر اینکه چنین بگوییم این یعنی خداوند زمانی پیش از آن، خود را نشناخته بود، ولو زمانی بسیار کوتاه! بنابراین طبق این متن خداوند باید آغازی داشته باشد، و موجودی که آغاز داشته باشد نمی تواند خدا باشد، چون اگر ازلی نباشد، خودش نیازمند خدای دیگری است که او را به وجود آورده باشد.
دوم: علم خداوند، علم حضوری است، لذا نمی تواند از سنخ مفهوم باشد، بر خلاف ما که هم علم حضوری داریم و علم حصولی و مفهومی.(3)

سوم: تعبیر: "تلاش کرده همانطور رفتار کند" درخدا معنا ندارد، خداوند اگر برای داشته هایش به تلاش نیاز داشته باشد که دیگر خدا نیست! خدا موجودی است که بی نیاز مطلق است، و هر چه دارد بالفعل دارد، اگر غیر از این باشد اولا بی نیاز مطلق نیست، چرا که به تلاش نیاز دارد، و ثانیا: یعنی در ذاتش خالی از این اوصاف است، و این دو با خدا بودن او ناسازگار است.

چهارم: این که کسی از علم خودش استفاده کند را مشورت نمی گویند، و همچنین به علم، و الگویی که انسان در ذهن دارد خدای او نمی گویند! اگرچه همانطور که عرض کردم اینکه خداوند در ذهنش الگویی از خدای کامل داشته باشد و بخواهد از آن پیروی کند از اساس مشکلات جدی دارد.
پنجم: این بنای شما روی مقدمه ای بنا شده است که از اساس صحیح نیست، تغییر در ذات خدا مطلقا محال است، افزوده شدن بر علم خدا، یا توانایی های او محال است.


___________________________________
1. صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص417.
2. لیثی واسطی، عیون الحکم، ص449.
3. سبحانی، جعفر، الالهیات، ج1، از ص111.

موضوع قفل شده است