جمع بندی عُمری دگر بباید بعد از وفات ما را

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عُمری دگر بباید بعد از وفات ما را

سلام....
می گن مخصوصا وقتی حرف از اثبات نبوت عامه می شه، که خدا ما را برای تکامل و سعادت اخروی آفریده....خدا ما رو خلق کرده به تکامل برسیم....تکامل یعنی شکوفا کردن استعداد ها...چه از نوع بد و چه از نوع خوب....می گن وقتی سیب فاسد می شه هم در واقع تکامل پیدا کرده...به این شکل که استعداد فاسد شدنی رو که داشته به عرصه ی ظهور قرار داده...اما می گن خدا انسان را آفریده که در جهت خیر به تکامل برسه...بهشتی بشه و نه جهنمی... و گفته می شه اگر خدا ما را برای تکامل آفریده لوازم و وسایل لازم برای نیل به این هدف رو هم در اختیار ما قرار می ده وگرنه نقض قرض در آفرینش پیش می آد....و می گن که ضرورت داره که خدا پیامبرانی بفرسته که ما را هدایت کنن....اما این متکلما و این علما که این حرف های خوشگل مشگل رو می زنن، انگار یادشون رفته و یا حواسشون نیست گویا که تنها لوازم و وسایل مورد نیاز پیامبران نیستن....آیا خدا لوازم و وسایل دیگه رو هم قرار داده؟

برای رسیدن به تکامل، اون چیزی که هدف هست، خیلی شرایط و لوازم نیاز هست....وقتی به این دو روز دنیا نگاه می کنیم، می بینیم خیلی محدوده....شرایط و محیط اجتمایی، خانواده و خیلی از فاکتور های دیگه ای که برای رسیدن به تکامل لازمه، بدون اینکه تو در چگونگی آنها نقشی داشته باشی، اونطوری نیستن که تو به تکامل برسی....توی یک خانواده ای بزرگ می شه و تا به خودت میایی می بینی که معتاد و تریاکی شده و ایدز داری و فردا پس فردا قراره بمیری.....سیزده سالته، جنگ می شه، شور و هیجان پیدا می کنی، احساسی می شه می ری جنگ و جونتو از دست می دی، تازه باید مسیر تکامل رو شروع می کردی که می ری جبهه و زیر تانک جونتو از دست می دی....این ها مثال هایی بود و مثال ها بسیاره که جدا از پیامبری، لوازم بسیاری دیگه باید مهیا بشه و به تو اجازه بدن که به تکامل برسی....چرا علما گیر دادن به پیامبری....چی توی این دنیا سر جاشه برای رسیدن به تکامل که حالا پیامبری سر جاش باشه؟؟

حالا از پیامبری بگذریم...اگر خدا ما را برای تکامل آفریده و باید شرایط و لوازم رو فراهم کنه، وگرنه نقض قرض پیش می آد...پس باید دنیا های دیگه و عمر های دیگری در پی این دو روز دنیا هم وجود داشته باشه که ما شانس به تکامل رسیدن رو داشته باشیم...

وقتی دو دو تا چهار تا می کنم، می بینم که چقدر عقیده تناسخ منطقی و عقلانی تره....اینکه ما بمیریم و عمر های دیگری رو در غالب شخصی و جسمی دیگر طی کنیم که به تکامل برسیم...در هر عمرمون به هدف نزدیک تر بشیم....می خواستم بدونم، در قرآن به صراحت و به روشنی و به طور مستقیم نه با ایما و اشاره و کنایه و تخیلات مفسران، چیزی در مورد عمر های دیگر و ثانویه به زبان اومده؟عرض کردم به طور مستقیم، واضح، آشکار.روشن؟آیا ما عمرهای دیگه ای رو هم پشت سر خواهیم گذاشت چیزی که ما از بچگی معمولا می شنویم...ما یک دنیا بیشتر سیر نخواهیم کرد...مردیم...فردا پس فردا قیامت از توی گور ها در خواهیم آمد و حساب کتاب می شیم....فلانی که میره بهشت و فلانی می ره جهنم....

سوال بعدی، همونطور که خیلی از شرایط در این دنیا فراهم نیست و ما انتظار عمر های دگر رو می کشیم یا بنده حداقل می کشم....آیا اشکالی داره که پیامبری هم در کار نباشه؟؟آیا ضرورت داره ارسال پیامبران؟؟اگر دنیاهای دیگه و شانس های دیگه ای هم سر راه ما هست چرا نیازی هست که حالا در همین دو روز دنیا خدا پیامبری بفرسته؟چه ضرورتی هست در همین دنیایی که خیلی از شرایط دیگه برای به تکامل رسیدن هم مهیا نیست پیامبری ببینیم؟خوب ما می تونیم در عمر های بعدیمون پیامبر ببینیم...پس با این توضیحات ضرورت ارسال پیامبران که انقدر متکلمان براش صغری کبری می چینن، به چالش کشیده نمی شه؟؟

استاد مسلم لطفا.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و احترام

سوال شما سوال دقیقی بود که مبانی گسترده ای را در بر می گرفت، بنده سعی کردم تا آنجا که می شود خلاصه بنویسم اما مقتضای خود سوال و گستردگی قلمرو آن بحث مفصلی می طلبید، لذا از این که پاسخ قدری طولانی شده است پیشاپیش عذرخواهی می کنم.

پارسا مهر;900317 نوشت:
حالا از پیامبری بگذریم...اگر خدا ما را برای تکامل آفریده و باید شرایط و لوازم رو فراهم کنه، وگرنه نقض قرض پیش می آد...پس باید دنیا های دیگه و عمر های دیگری در پی این دو روز دنیا هم وجود داشته باشه که ما شانس به تکامل رسیدن رو داشته باشیم...

وقتی دو دو تا چهار تا می کنم، می بینم که چقدر عقیده تناسخ منطقی و عقلانی تره....اینکه ما بمیریم و عمر های دیگری رو در غالب شخصی و جسمی دیگر طی کنیم که به تکامل برسیم...در هر عمرمون به هدف نزدیک تر بشیم....می خواستم بدونم، در قرآن به صراحت و به روشنی و به طور مستقیم نه با ایما و اشاره و کنایه و تخیلات مفسران، چیزی در مورد عمر های دیگر و ثانویه به زبان اومده؟عرض کردم به طور مستقیم، واضح، آشکار.روشن؟آیا ما عمرهای دیگه ای رو هم پشت سر خواهیم گذاشت چیزی که ما از بچگی معمولا می شنویم...ما یک دنیا بیشتر سیر نخواهیم کرد...مردیم...فردا پس فردا قیامت از توی گور ها در خواهیم آمد و حساب کتاب می شیم....فلانی که میره بهشت و فلانی می ره جهنم....

برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه کرد:

نکته اول: موضع قرآن کریم

موضع قرآن کریم در خصوص عمرهای متعدد و بازگشت های پی در پی به دنیا روشن است، یعنی نه تنها اشاره ای به تناسخ ندارد، بلکه به صراحت آن را نفی می کند:
«إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ‏ِ ارْجِعُونِ * لَعَلىّ‏ِ أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاَّ إِنَّهَا كلِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلىَ‏ يَوْمِ يُبْعَثُون‏»؛ زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى‏ گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد!* (شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏ گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏ گويد! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.(مومنون:99 و100)
یعنی قرآن کریم ضمن رد درخواست بازگشت انسان ها، جایگاه ایشان را بعد از مرگ عالم برزخ میداند.

در این خصوص باید به دو نکته خیلی مهم توجه بفرمایید:
اولا: این بازگشت ها در صورتی توجیه پذیر و منطقی خواهند بود که انسان آنچه در زندگی های پیشین کسب کرده را همراه خود بیاورد، در حالی که قرآن صراحتا می فرماید: انسان ها وقتی به دنیا می آیند، هیچ داشته و اندوخته ای ندارند و تازه با این چشم و گوش و عقلی که خداوند به آنها داده شروع به کسب می کنند:
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون‏»؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى‏ دانستيد و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد.(نحل:78)

و ثانیا: اگر انسان داشته های زندگی پیشین را با خودش بیاورد که باز هم همان مسیر را دنبال خواهد کرد، قرآن می فرماید: انسان ها به خاطر آنچه که در دنیا کسب کرده و شخصیتشان شکل گرفته اگر هزار بار هم به دنیا بازگردند دوباره همان مسیر را ادامه خواهند داد:
«وَ لَوْ تَرَى‏ إِذْ وُقِفُواْ عَلىَ النَّارِ فَقَالُواْ يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ بِايَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ* بَلْ بَدَا لهَم مَّا كاَنُواْ يخُْفُونَ مِن قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نهُواْ عَنْهُ»؛ اگر آنها(اهل دوزخ) را هنگامى كه در برابر آتش (دوزخ) ايستاده ‏اند، ببينى! مى‏ گويند: اى كاش (بار ديگر، به دنيا) بازگردانده مى ‏شديم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى‏ كرديم، و از مؤمنان مى‏ بوديم! (آنها در واقع پشيمان نيستند) بلكه اعمال و نيّات زشتى را كه قبلًا پنهان مى‏ كردند، در برابر آنها آشكار شده (و به وحشت افتاده ‏اند). و اگر بازگردند، به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند بازمى‏ گردند.
مثل انسانی که میلی به مسواک زدن ندارد، هر بار که به دندانپزشکی می رود و زجر آن را تحمل می کند می گوید این بار دیگر مرتب مسواک میزنم، اما بعد از گذشت چند روز آن خوف و وحشت را فراموش کرده و به روند قبلی باز می گردد، پس عملا بازگشت های متعدد تأثیری نخواهند داشت، و انسان همان را که کسب کرده اند ادامه خواهد داد، لذا قرآن کریم صراحتا می فرماید: کسی هرگز به دنیا باز نمی گردد.
بنابراین از نگاه قرآن اولا انسان ها با ورود به دنیا هیچ ملکه ای به همراه ندارند، وثانیا اگر داشته باشند و بیاورند هم همان مسیر گذشته را دنبال خواهند کرد.

نکته دوم: زیبا، اما محال!

این حرف که اگر غرض خداوند از آفرینش انسان، تکامل اوست، باید لوازم آن را هم فراهم کند، والا نقض غرض خواهد بود، حرف کاملا درست و منطقی ای است، اما تشخیص دقیق و عمیق آنکه چی و چه مقدار واقعا به مصلحت است و چی و چه مقدار واقعا به مصلحت نیست، بسیار دشوارتر از آن است که انسان بتواند به تمام ابعاد آن دست یابد، مگر آنکه به تمام قوانین رویین و زیرین عالم احاطه علمی داشته باشد.
لذا اینکه بگوییم بازگرداندن انسان ها به دنیا برای رشد و هدایتشان مفید است و موجب تحقق غرض خداوند می شود، در صورتی پذیرفتنی است که انسان یقین کند مانعی در کار نیست. گاهی ما تئوری هایی را مطرح میکنیم که تئوری زیبایی است اما چون نسبت به مبانی زیرین لازم برای آن اطلاع چندانی نداریم جذب روبنای آن می شویم و از تزلزل زیربنای آن غافل می مانیم.

لذا به نظرم علاوه بر آنچه که در نکته اول از دیدگاه قرآن بیان شد، در این خصوص باید فلسفی به مسئله نگاه کرد: خداوند عالَم ماده را به گونه ای خلق کرده که همه چیز در حال «تغییر» و «شدن» هست، در یک چارچوب روشن، و تحت تأثیر قانون علت و معلول، همه چیز به سمت خداوند و تکامل رشد می یابند، جمادات به سمت نفس نباتی، نفوس نباتی به سمت نفس حیوانی، نفوس حیوانی به سمت نفوس انسانی، نفوس انسانی متناسب با رشد و تکامل جنین حادث می شوند، یعنی مجرد شدن ادامه یک رشد متصل و پیوسته است، یعنی همین نطفه که دارای حیات است در یک حرکت استکمالی دارای نفس مجرد میشود، نه اینکه از بیرون به آن چیزی بدهند، حرکت استکمالی ضمن حفظ داشته هایش، سعه وجودی پیدا می کند، لذا ضمن حفظ بُعد مادی، دارای نفس مجرد انسانی می شود،(ملاصدرا، شواهد الربوبیه، ص221) پس بین نفس و بدن ترکیب اتحادی برقرار است، نه انکه دو چیز جدا را با هم ترکیب کرده باشند، لذا ترکیب نفس فعلیت یافته با یک بدن بالقوه و بازگشت او به دنیا از طریق نطفه محال است(آیت الله سبحانی، الالهیات، ج4، ص307و308)

پس حدوث نفس در جریان یک حرکت اتفاق افتاده، و این حرکت انسان با تحقق نفس انسانی متوقف نمی شود، بلکه از این به بعد در قالب نفس انسانی به حرکت خود ادامه می دهند، تا پایان این زندگی دنیوی! و در ادامه سیر برزخی و...؛ یعنی این ها همه اش یک سیر و حرکت است از دنیا تا آخرت، سیر یک حقیقت، نه دو حقیقت! روح و جسم را مثل ماشین و راننده تصور نکنید که اگر این ماشین به مانع برخورد کرد بگوییم راننده سوار یک ماشین دیگر شود و به راهش ادامه دهد! این تصور غلطی است. بنابراین حلول نفس در یک بدن دیگر و بازگشت آن به دنیا، حتی اگر بپذیریم موجب رشد بیشتر می شود، ناشدنی است.البته ادله دیگری هم بر استحاله آن بیان شده اما چون مستقیما به موضوع مربوط نمی شود از آوردن آن پرهیز می کنم. (ر.ک: الالهیات، ج4، ص305 به بعد)

نکته سوم: ابزار الهی برای هدایت و تحقق غرض

خداوند نسبت به تحقق غرضش بی تفاوت نبوده و ابزار و وسایلی چون عقل و فطرت و شریعت و انبیاء و ائمه(ع) و توفیق و... در اختیار بشر گذارده است، یعنی در یک کلام هدایت تکوینی، هدایت تشریعی، و هدایت پاداشی.
اینها ابزار کوچکی نیستند، از همین عقل تحت عنوان رسول باطنی نام برده شده(الکافی، ج1، ص16)، و رسولان الهی چه ظاهری و چه باطنی معصوم هستند، یعنی اگر کسی بدون دخالت هوای نفس، و پیش فرض ها و توهامات و خیالاتش، از عقل تبعیت کند قطعا اهل نجات است، لذا قرآن از قول اهل جهنم می فرماید:

«لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‏ أَصْحابِ السَّعير»؛ مى‏گويند: «اگر ما گوش شنوا داشتيم(پیروی از شرع) يا تعقّل مى‏ كرديم(عقل)، در ميان دوزخيان نبوديم!
قرآن کریم به جای واژه «و»، واژه «أو» به معنای «یا» را آورده است، یعنی پیروی از یکی از این دو(عقل یا نقل) انسان را نجات می دهد. چرا که عقل با شرع رابطه متقابل دارند، هر کسی دستش را در دست شرع بگذارد، شرع دست او را در دست عقل می گذارد، و هر کسی دستش را در دست عقل بگذارد، عقل دست او را در دست شرع می گذارد.

و همچنین فطرت، که به قدری قوی است که در روایت داریم اگر پدر و مادر بچه را مطابق عقائد شرک آلود امروزی یهود و نصرانیت تربیت نکنند، بچه موحد خواهد شد:
«كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ‏ وَ يُنَصِّرَانِه‏» (بحارالانوار، ج3، ص281)
یا همان ارسال انبیاء و پیشوایان متعدد و کتب آسمانی
بنابراین خداوند آنچه بر عهده داشته برای تحقق غرضش را عملی نموده است.

نکته چهارم: تزاحم و تمانع، لازمه عالم ماده

وقتی همه چیز به شکل مادی در حال حرکت است نمی تواند بین آنها تزاحمی نباشد، طبیعتا برخی حرکت ها با هم تعارض دارند لذا ممکن است هر کدام از این حرکت ها به مانعی برخورد کند و از ادامه حرکت باز ایستند.
اصلا اینکه برخی حرکت ها به مانع برخورد می کنند خودش جزء نظم عالَم است، و حکیمانه است، چون امر دائر مدار بین اهم(یک نظام منظم و در چارچوب علل و عوامل و رسیدن اکثریت به غرضشان) و مهم(رسیدن همه حرکت ها به غرضشان) است، لذا این نقض غرض نیست، سیبی که با آفتی روبرو شده، نظم عالم این است که از ادامه حرکت بایستد، یا گیاهی که توسط گله ای لگد مال شده، یا حیوانی که توسط انسان یا حیوانات دیگر خورده شده، یا انسانی که در دوران جنینی سقط شده یا در طفولیت به واسطه بیماری از بین رفته است، حرکت او به مانع برخورد کرده است.

تمام این رشد یا توقف بر اثر برخورد با مانع، همه از یک قاعده تبعیت میکنند لذا کاملا قابل رد گیری، پیگیری، و راهکار اندیشی هستند، اگر خداوند بخواهد این قاعده را به هم بزند، باید دائما نقش علل و عوامل إعدادی را انکار کند، آن موقع است که بشر توان تشخیص هیچ نظمی را نخواهد داشت، چون اصلا در عالم نظمی وجود نخواهد داشت، و این غیر حکیمانه است، همان طور که خودش از این ابا دارد:
«أَبَى‏ اللَّهُ‏ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب»؛ خداوند ابا دارد از اینکه اشیاء را جز از طریق اسباب محقق سازد.(الکافی، ج1، ص183)‏

نکته پنجم: کیفیت مقدم بر کمیّت

تکامل ضرورتا با عمر طولانی محقق نمیشود، یعنی اینطور نیست که کمیّت بیشترین تاثیر را بر تکامل داشته باشد، بلکه در تکامل انسان کیفیت مهم تر از کمیّت است، ممکن است کسی عمر کوتاهی داشته باشد اما عمر با برکتی داشته باشد، علاوه بر اینکه بسیاری از موانعی که ما به چشم مانع به آن نگاه می کنیم، ممکن است نقش یک سکوی پرش را ایفا کنند، لذا مثلا در خصوص بیماری ها فرموده اند:
«لَوْ يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ مَا لَهُ مِنَ الْأَجْرِ فِي الْمَصَائِبِ لَتَمَنَّى أَنَّهُ قُرِضَ بِالْمَقَارِيض‏»؛ اگر مومن بداند در مقابل این مصیبت ها چه اجری دارد، آرزو می کند گوشت های بدنش را با قیچی در دنیا بچینند.(الکافی، ج2، ص255)

پس این طور نیست که گمان کنید کسی که حالا ایدز گرفته یا با سرطان دست و پنجه نرم میکند، به مانعی در تکامل برخورد کرده، یا دارد سرمایه اش را برای تکامل از دست می دهد، تا بخواهیم با عمرهای متعدد این کمیت را جبران کنیم، خیر، خود این کیفیت ها، بخشی از تکامل اوست.
یا همین شهادت یک نوجوان سیزده ساله، این واقعا برخورد با مانع نیست، بلکه مصداق ره صد ساله را یک شبه رفتن است، همان طور که پیامبر(ص) می فرمایند:
«فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِر»؛ بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، پس آنگاه که شخصی در راه خدا کشته شود، بالاتر از آن خیر و نیکی نیست.(الکافی، ج5، ص53)
در مورد سایر مردم هم به اعتقاد بنده انسان اگر حتی در یک روز پایانی عمرش واقعا بخواهد مسیر تکامل را طی کند، همان یک شب بسیار رشد خواهد کرد، ولو اینکه معتاد شده، و ایدز گرفته باشد.

پارسا مهر;900317 نوشت:
سوال بعدی، همونطور که خیلی از شرایط در این دنیا فراهم نیست و ما انتظار عمر های دگر رو می کشیم یا بنده حداقل می کشم....آیا اشکالی داره که پیامبری هم در کار نباشه؟؟آیا ضرورت داره ارسال پیامبران؟؟اگر دنیاهای دیگه و شانس های دیگه ای هم سر راه ما هست چرا نیازی هست که حالا در همین دو روز دنیا خدا پیامبری بفرسته؟چه ضرورتی هست در همین دنیایی که خیلی از شرایط دیگه برای به تکامل رسیدن هم مهیا نیست پیامبری ببینیم؟خوب ما می تونیم در عمر های بعدیمون پیامبر ببینیم...پس با این توضیحات ضرورت ارسال پیامبران که انقدر متکلمان براش صغری کبری می چینن، به چالش کشیده نمی شه؟؟

با چشم پوشی از آنچه که گفته شد، اگر ما تناسخ را بپذیریم باز هم ضرورت نبوت در جای خودش باقیست، چون بالاخره حکمت خداوند اقتضاء می کند در هر عرصه ای انبیائی باشند تا دست مردم را بگیرند و در مسیر تکامل هدایت کنند و آنها را از این چرخه دائمی خسته کننده رهایی بخشند.
چون در هر عرصه ای که پیامبری نباشد عده ای در درون چرخه باقی می مانند در حالی که اگر پیامبری می بود، عده ای این ظرفیت را داشتند که از او پیروی کرده و خودشان را از این بازگشت های مکرر نجات دهند.

پارسا مهر;900317 نوشت:
استاد مسلم لطفا

از لطف و توجه حضرتعالی متشکرم@};-

پرسش:
خداوند انسان را برای تکامل خلق کرده است، به همین خاطر است تمام لوازم و شرائط تکامل را برای انسان فراهم آورد، وگرنه نقض غرض پیش می آید، یکی از این شرائط داشتن فرصت کافی است، اما وقتی به این دو روز دنیا نگاه می کنیم، می بینیم خیلی محدود است،
با این اوصاف، وقتی دو دو تا چهار تا می کنم، می بینم که چقدر عقیده تناسخ منطقی و عقلانی تر است، اینکه ما بمیریم و عمر های دیگری رو در قالب دیگری طی کنیم که کم کم به هدف نزدیک تر شده، و در نهایت به تکامل کامل برسیم.
آیا قرآن کریم به صراحت و روشنی از عمر های دیگر سخن گفته است؟ و اینکه در صورت پذیرفتن فرض مذکور آیا آمدن انبیاء ضرورت دارد؟

پاسخ:
برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه کرد:

نکته اول: موضع قرآن کریم
موضع قرآن کریم در خصوص عمرهای متعدد و بازگشت های پی در پی به دنیا روشن است، یعنی نه تنها اشاره ای به تناسخ ندارد، بلکه به صراحت آن را نفی می کند:
«إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ‏ِ ارْجِعُونِ * لَعَلىّ‏ِ أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كلاَّ إِنَّهَا كلِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلىَ‏ يَوْمِ يُبْعَثُون‏»؛ زمانى كه مرگ يكى از آنان فرارسد، مى‏ گويد: «پروردگار من! مرا بازگردانيد!* (شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏ گويند:) چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏ گويد! و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند.(1)
یعنی قرآن کریم ضمن رد درخواست بازگشت انسان ها، جایگاه ایشان را بعد از مرگ عالم برزخ میداند.

در این خصوص باید به دو نکته خیلی مهم توجه بفرمایید:
اولا: این بازگشت ها در صورتی توجیه پذیر و منطقی خواهند بود که انسان آنچه در زندگی های پیشین کسب کرده را همراه خود بیاورد، در حالی که قرآن صراحتا می فرماید: انسان ها وقتی به دنیا می آیند، هیچ داشته و اندوخته ای ندارند و تازه با این چشم و گوش و عقلی که خداوند به آنها داده شروع به کسب می کنند:
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون‏»؛ و خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى‏ دانستيد و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد.(2)

ثانیا: اگر انسان داشته های زندگی پیشین را با خودش بیاورد که باز هم همان مسیر را دنبال خواهد کرد، قرآن می فرماید: انسان ها به خاطر آنچه که در دنیا کسب کرده و شخصیتشان شکل گرفته اگر هزار بار هم به دنیا بازگردند دوباره همان مسیر را ادامه خواهند داد:
«وَ لَوْ تَرَى‏ إِذْ وُقِفُواْ عَلىَ النَّارِ فَقَالُواْ يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لَا نُكَذِّبَ بِايَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ* بَلْ بَدَا لهَم مَّا كاَنُواْ يُخفُونَ مِن قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نهُواْ عَنْهُ»؛

اگر آنها(اهل دوزخ) را هنگامى كه در برابر آتش (دوزخ) ايستاده ‏اند، ببينى! مى‏ گويند: اى كاش (بار ديگر، به دنيا) بازگردانده مى ‏شديم، و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى‏ كرديم، و از مؤمنان مى‏ بوديم! (آنها در واقع پشيمان نيستند) بلكه اعمال و نيّات زشتى را كه قبلًا پنهان مى‏ كردند، در برابر آنها آشكار شده (و به وحشت افتاده ‏اند). و اگر بازگردند، به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند بازمى‏ گردند.(3)

مثل انسانی که میلی به مسواک زدن ندارد، هر بار که به دندانپزشکی می رود و زجر آن را تحمل می کند می گوید این بار دیگر مرتب مسواک میزنم، اما بعد از گذشت چند روز آن خوف و وحشت را فراموش کرده و به روند قبلی باز می گردد، پس عملا بازگشت های متعدد تأثیری نخواهند داشت، و انسان همان را که کسب کرده اند ادامه خواهد داد، لذا قرآن کریم صراحتا می فرماید: کسی هرگز به دنیا باز نمی گردد.
بنابراین از نگاه قرآن اولا انسان ها با ورود به دنیا هیچ ملکه ای به همراه ندارند، وثانیا اگر داشته باشند و بیاورند هم همان مسیر گذشته را دنبال خواهند کرد.

نکته دوم: زیبا، اما محال!
این حرف که اگر غرض خداوند از آفرینش انسان، تکامل اوست، باید لوازم آن را هم فراهم کند، والا نقض غرض خواهد بود، حرف کاملا درست و منطقی ای است، اما تشخیص دقیق و عمیق آنکه چی و چه مقدار واقعا به مصلحت است و چی و چه مقدار واقعا به مصلحت نیست، بسیار دشوارتر از آن است که انسان بتواند به تمام ابعاد آن دست یابد، مگر آنکه به تمام قوانین رویین(ظاهری) و زیرین(باطنی) عالم احاطه علمی داشته باشد.

لذا اینکه بگوییم بازگرداندن انسان ها به دنیا برای رشد و هدایت شان مفید است و موجب تحقق غرض خداوند می شود، در صورتی پذیرفتنی است که انسان یقین کند مانعی در کار نیست. گاهی ما تئوری هایی را مطرح میکنیم که تئوری زیبایی است اما چون نسبت به مبانی زیرین لازم برای آن اطلاع چندانی نداریم جذب روبنای آن می شویم و از تزلزل زیربنای آن غافل می مانیم.

لذا به نظرم علاوه بر آنچه که در نکته اول از دیدگاه قرآن بیان شد، در این خصوص باید فلسفی به مسئله نگاه کرد:
خداوند عالَم ماده را به گونه ای خلق کرده که همه چیز در حال «تغییر» و «شدن» هست، در یک چارچوب روشن، و تحت تأثیر قانون علت و معلول، همه چیز به سمت خداوند و تکامل رشد می یابند، جمادات به سمت نفس نباتی، نفوس نباتی به سمت نفس حیوانی، نفوس حیوانی به سمت نفوس انسانی، نفوس انسانی متناسب با رشد و تکامل جنین حادث می شوند، یعنی مجرد شدن ادامه یک رشد متصل و پیوسته است،

یعنی همین نطفه که دارای حیات است در یک حرکت استکمالی دارای نفس مجرد میشود، نه اینکه از بیرون به آن چیزی بدهند، حرکت استکمالی ضمن حفظ داشته هایش، سعه وجودی پیدا می کند، لذا ضمن حفظ بُعد مادی، دارای نفس مجرد انسانی می شود،(4) پس بین نفس و بدن ترکیب اتحادی برقرار است، نه آنکه دو چیز جدا را با هم ترکیب کرده باشند، لذا ترکیب نفس فعلیت یافته با یک بدن بالقوه و بازگشت او به دنیا از طریق نطفه محال است(5)

پس حدوث نفس در جریان یک حرکت اتفاق افتاده، و این حرکت انسان با تحقق نفس انسانی متوقف نمی شود، بلکه از این به بعد در قالب نفس انسانی به حرکت خود ادامه می دهند، تا پایان این زندگی دنیوی! و در ادامه سیر برزخی و...؛ یعنی این ها همه اش یک سیر و حرکت است از دنیا تا آخرت، سیر یک حقیقت، نه دو حقیقت! روح و جسم را مثل ماشین و راننده تصور نکنید که اگر این ماشین به مانع برخورد کرد بگوییم راننده سوار یک ماشین دیگر شود و به راهش ادامه دهد! این تصور غلطی است.

بنابراین حلول نفس در یک بدن دیگر و بازگشت آن به دنیا، حتی اگر بپذیریم موجب رشد بیشتر می شود، ناشدنی است.البته ادله دیگری هم بر استحاله آن بیان شده اما چون مستقیما به موضوع مربوط نمی شود از آوردن آن پرهیز می کنم. (6)

نکته سوم: ابزار الهی برای هدایت و تحقق غرض
خداوند نسبت به تحقق غرضش بی تفاوت نبوده و ابزار و وسایلی چون عقل و فطرت و شریعت و انبیاء و ائمه(علیهم السلام) و توفیق و... در اختیار بشر گذارده است، یعنی در یک کلام هدایت تکوینی، هدایت تشریعی، و هدایت پاداشی.
اینها ابزار کوچکی نیستند، از همین عقل تحت عنوان رسول باطنی نام برده شده(7)، و رسولان الهی چه ظاهری و چه باطنی معصوم هستند، یعنی اگر کسی بدون دخالت هوای نفس، و پیش فرض ها و توهامات و خیالاتش، از عقل تبعیت کند قطعا اهل نجات است، لذا قرآن از قول اهل جهنم می فرماید:

«لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا في‏ أَصْحابِ السَّعير»؛ مى‏گويند: «اگر ما گوش شنوا داشتيم(پیروی از شرع) يا تعقّل مى‏ كرديم(عقل)، در ميان دوزخيان نبوديم!(8)
قرآن کریم به جای واژه «و»، واژه «أو» به معنای «یا» را آورده است، یعنی پیروی از یکی از این دو(عقل یا نقل) انسان را نجات می دهد. چرا که عقل با شرع رابطه متقابل دارند، هر کسی دستش را در دست شرع بگذارد، شرع دست او را در دست عقل می گذارد، و هر کسی دستش را در دست عقل بگذارد، عقل دست او را در دست شرع می گذارد.

و همچنین فطرت، که به قدری قوی است که در روایت داریم اگر پدر و مادر بچه را مطابق عقائد شرک آلود امروزی یهود و نصرانیت تربیت نکنند، بچه موحد خواهد شد:
«كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ‏ وَ يُنَصِّرَانِه‏» (9)
یا همان ارسال انبیاء و پیشوایان متعدد و کتب آسمانی
بنابراین خداوند آنچه بر عهده داشته برای تحقق غرضش را عملی نموده است.

نکته چهارم: تزاحم و تمانع، لازمه عالم ماده
وقتی همه چیز به شکل مادی در حال حرکت است نمی تواند بین آنها تزاحمی نباشد، طبیعتا برخی حرکت ها با هم تعارض دارند لذا ممکن است هر کدام از این حرکت ها به مانعی برخورد کند و از ادامه حرکت باز ایستند.
اصلا اینکه برخی حرکت ها به مانع برخورد می کنند خودش جزء نظم عالَم است، و حکیمانه است، چون امر دائر مدار بین اهم(یک نظام منظم و در چارچوب علل و عوامل و رسیدن اکثریت به غرضشان) و مهم(رسیدن همه حرکت ها به غرضشان) است، لذا این نقض غرض نیست، سیبی که با آفتی روبرو شده، نظم عالم این است که از ادامه حرکت بایستد، یا گیاهی که توسط گله ای لگد مال شده، یا حیوانی که توسط انسان یا حیوانات دیگر خورده شده، یا انسانی که در دوران جنینی سقط شده یا در طفولیت به واسطه بیماری از بین رفته است، حرکت او به مانع برخورد کرده است.

تمام این رشد یا توقف بر اثر برخورد با مانع، همه از یک قاعده تبعیت میکنند لذا کاملا قابل رد گیری، پیگیری، و راهکار اندیشی هستند، اگر خداوند بخواهد این قاعده را به هم بزند، باید دائما نقش علل و عوامل إعدادی را انکار کند، آن موقع است که بشر توان تشخیص هیچ نظمی را نخواهد داشت، چون اصلا در عالم نظمی وجود نخواهد داشت، و این غیر حکیمانه است، همان طور که خودش از این ابا دارد:
«أَبَى‏ اللَّهُ‏ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب»؛ خداوند ابا دارد از اینکه اشیاء را جز از طریق اسباب محقق سازد.(10)‏

نکته پنجم: کیفیت مقدم بر کمیّت
تکامل ضرورتا با عمر طولانی محقق نمیشود، یعنی اینطور نیست که کمیّت بیشترین تاثیر را بر تکامل داشته باشد، بلکه در تکامل انسان کیفیت مهم تر از کمیّت است، ممکن است کسی عمر کوتاهی داشته باشد اما عمر با برکتی داشته باشد، علاوه بر اینکه بسیاری از موانعی که ما به چشم مانع به آن نگاه می کنیم، ممکن است نقش یک سکوی پرش را ایفا کنند، لذا مثلا در خصوص بیماری ها فرموده اند:
«لَوْ يَعْلَمُ الْمُؤْمِنُ مَا لَهُ مِنَ الْأَجْرِ فِي الْمَصَائِبِ لَتَمَنَّى أَنَّهُ قُرِضَ بِالْمَقَارِيض‏»؛ اگر مومن بداند در مقابل این مصیبت ها چه اجری دارد، آرزو می کند گوشت های بدنش را با قیچی در دنیا بچینند.(11)

پس این طور نیست که گمان کنید کسی که حالا ایدز گرفته یا با سرطان دست و پنجه نرم میکند، به مانعی در تکامل برخورد کرده، یا دارد سرمایه اش را برای تکامل از دست می دهد، تا بخواهیم با عمرهای متعدد این کمیت را جبران کنیم، خیر، خود این کیفیت ها، بخشی از تکامل اوست.
یا همین شهادت یک نوجوان سیزده ساله، این واقعا برخورد با مانع نیست، بلکه مصداق ره صد ساله را یک شبه رفتن است،

همان طور که پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرمایند:
«فَوْقَ كُلِّ ذِي بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِر»؛ بالاتر از هر کار خیری، خیر و نیکی دیگری است تا آنکه فردی در راه خدا کشته شود، پس آنگاه که شخصی در راه خدا کشته شود، بالاتر از آن خیر و نیکی نیست.(12)
در مورد سایر مردم هم به اعتقاد بنده انسان اگر حتی در یک روز پایانی عمرش واقعا بخواهد مسیر تکامل را طی کند، همان یک شب بسیار رشد خواهد کرد، ولو اینکه معتاد شده، و ایدز گرفته باشد.

نکته ششم: ضرورت نبوت، حتی با پذیرفتن تناسخ
اگر ما تناسخ را بپذیریم باز هم ضرورت نبوت در جای خودش باقیست، چون بالاخره حکمت خداوند اقتضاء می کند در هر عرصه ای انبیائی باشند تا دست مردم را بگیرند و در مسیر تکامل هدایت کنند و آنها را از این چرخه دائمی خسته کننده رهایی بخشند.
چون در هر عرصه ای که پیامبری نباشد عده ای در درون چرخه باقی می مانند در حالی که اگر پیامبری می بود این ظرفیت را داشتند که از او پیروی کرده و خودشان را در همین دوره به تکامل لازم برسانند، و از دوره های بعدی بی نیاز گردانند، و از این بازگشت های مکرر نجات دهند.


_______________________________
1. مومنون:99 و100/23.
2. نحل:78/16.
3. انعام:27و28/6.
4. ملاصدرا، شواهد الربوبیه، ص221.
5. سبحانی، جعفر، الالهیات، ج4، ص307و308.
6. ر.ک: همان، ج4، ص305 به بعد.
7. کلینی، محمد، الکافی، ج1، ص16.
8. ملک:10/67
9. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج3، ص281.
10. الکافی، ج1، ص183.
11. همان، ج2، ص255.
12. همان، ج5، ص53.

موضوع قفل شده است