جمع بندی سوالاتی پیرامون عالم معنا

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوالاتی پیرامون عالم معنا

با سلام، من خودم توانایی تعریف کردن عالم معنا را ندارم و به این بسنده میکنم که عالم معنا، عالم فهم و درک است .

میخواستم بدونم آیا قدیم تر از عالم معنا ، عالمی هم وجود دارد یا خیر ؟ اگر وجود دارد کدام است ؟ اگر وجود ندارد عالم معنا از کجا آمده است ؟

با تشکر .

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عامل

[="Tahoma"][="Blue"]سلام عليكم

قبل از پاسخ، ذكر چند مقدمه ضروري است:


مقدمه1؛ اصطلاح عالم معنا در هر علمي معناي خاصي دارد:
از نظر عرفان، به معنای ذات و صفات الهی است.
اگر در فلسفه به کار رود، به معنای حقیقت اشیاء است، که در ورای ظاهر آن وجود دارد.
در علم کلام نیز این کلمه را در معنای ماوراء الطبیعه و عالم لاهوت و مثل آن به کار می برند.
و اگر در علم منطق و اصول و ادب به کار رود، به معناي مفهومي است كه در ذهن انسان شكل مي گيرد.


مقدمه2؛ در حکمت اسلامی عالم خلقت به سه عالم کلّی تقسیم می شود که عبارتند از:


1. عالم عقل: این عالم از ماده و آثار ماده مثل حرکت، زمان، مکان، کیفیت، کمّیت و... منزه است؛ و از حیث وجودی قویترین مرتبه عالم است؛ و تقدم وجودی بر تمام عوالم خلقت دارد. این عالم برتمام عوالم خلقت احاطه ی وجودی داشته و علت آنهاست.


2. عالم مثال: این عالم نیز از ماده و برخی آثار ماده مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال منزّه است؛ ولی برخی از آثار ماده مثل کیفیّت و کمیّت در آن وجود دارد؛ لذا برخلاف عالم عقل، موجودات آن دارای شکل و رنگ واندازه و امثال این مقولاتند. این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل و معلول آن است ولی از عالم مادّه قویتر بوده بر آن احاطه وجودی داشته و علت آن است. موجودات این عالم شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در ذهن خود تصور می کند.


3. عالم مادّه: این عالم همان عالمی است که ما هم اکنون در آن زیست می کنیم. این عالم از حیث وجودی دارای ضعفترین مرتبه است؛ و زمان و مکان از خصوصیّات ذاتی(جوهری) آن است. موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم قبلی دائماً درحال تغییر و به فعلیّت رسیدن و استکمال اند.(1)


مقدمه3؛ رابطه این عوالم سه گانه رابطه ی طولی است؛ یعنی عالم مثال باطن و حقیقت عالم ماده است و عالم عقل باطن وحقیقت عالم مثال است؛ و نسبت باطن به ظاهر مثل نسبت معنی به کلمه است. معنی نه در داخل کلمه است ونه در خارج آن ؛ چون خارج وداخل از مشخصات امور مادی است و معنی امر مادی نیست.


بنابر مقدمات مذكور، منظور از عالم معنا در علوم حقيقي، عالمي است كه در مقابل ماده و يا به عبارتي فراماده و متافيزيكي است. در اين صورت عوالمي كه مادي نباشند را در بر خواهد گرفت و با حواس ظاهری درک نمی‌شود؛ که در این صورت به عالم مثال، ملائکه و حتی گاهی به خداوند نیز عالم معنا گفته می‌شود.
بنابراين منظور از اين عبارت(در علوم حقيقي نه اعتباري) عالمي مستقل و در طول عالم ماده است.
بنابر مقدمه دوم، مرتبه اي از عالم معنا، عالم مثال است كه تقدم بر عالم ماده دارد و مرتبه اي ديگر نيز عالم عقل است كه بر ديگر عوالم تقدم دارد. و البته اين عوالم قوانين مختص به خود را دارند.


[/HR]1. صدرا، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه،ج‏۳،ص ۳۶۲.

[/]

عامل;894018 نوشت:
سلام عليكم

قبل از پاسخ، ذكر چند مقدمه ضروري است:


مقدمه1؛ اصطلاح عالم معنا در هر علمي معناي خاصي دارد:
از نظر عرفان، به معنای ذات و صفات الهی است.
اگر در فلسفه به کار رود، به معنای حقیقت اشیاء است، که در ورای ظاهر آن وجود دارد.
در علم کلام نیز این کلمه را در معنای ماوراء الطبیعه و عالم لاهوت و مثل آن به کار می برند.
و اگر در علم منطق و اصول و ادب به کار رود، به معناي مفهومي است كه در ذهن انسان شكل مي گيرد.


مقدمه2؛ در حکمت اسلامی عالم خلقت به سه عالم کلّی تقسیم می شود که عبارتند از:


1. عالم عقل: این عالم از ماده و آثار ماده مثل حرکت، زمان، مکان، کیفیت، کمّیت و... منزه است؛ و از حیث وجودی قویترین مرتبه عالم است؛ و تقدم وجودی بر تمام عوالم خلقت دارد. این عالم برتمام عوالم خلقت احاطه ی وجودی داشته و علت آنهاست.


2. عالم مثال: این عالم نیز از ماده و برخی آثار ماده مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال منزّه است؛ ولی برخی از آثار ماده مثل کیفیّت و کمیّت در آن وجود دارد؛ لذا برخلاف عالم عقل، موجودات آن دارای شکل و رنگ واندازه و امثال این مقولاتند. این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل و معلول آن است ولی از عالم مادّه قویتر بوده بر آن احاطه وجودی داشته و علت آن است. موجودات این عالم شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در ذهن خود تصور می کند.


3. عالم مادّه: این عالم همان عالمی است که ما هم اکنون در آن زیست می کنیم. این عالم از حیث وجودی دارای ضعفترین مرتبه است؛ و زمان و مکان از خصوصیّات ذاتی(جوهری) آن است. موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم قبلی دائماً درحال تغییر و به فعلیّت رسیدن و استکمال اند.(1)


مقدمه3؛ رابطه این عوالم سه گانه رابطه ی طولی است؛ یعنی عالم مثال باطن و حقیقت عالم ماده است و عالم عقل باطن وحقیقت عالم مثال است؛ و نسبت باطن به ظاهر مثل نسبت معنی به کلمه است. معنی نه در داخل کلمه است ونه در خارج آن ؛ چون خارج وداخل از مشخصات امور مادی است و معنی امر مادی نیست.


بنابر مقدمات مذكور، منظور از عالم معنا در علوم حقيقي، عالمي است كه در مقابل ماده و يا به عبارتي فراماده و متافيزيكي است. در اين صورت عوالمي كه مادي نباشند را در بر خواهد گرفت و با حواس ظاهری درک نمی‌شود؛ که در این صورت به عالم مثال، ملائکه و حتی گاهی به خداوند نیز عالم معنا گفته می‌شود.
بنابراين منظور از اين عبارت(در علوم حقيقي نه اعتباري) عالمي مستقل و در طول عالم ماده است.
بنابر مقدمه دوم، مرتبه اي از عالم معنا، عالم مثال است كه تقدم بر عالم ماده دارد و مرتبه اي ديگر نيز عالم عقل است كه بر ديگر عوالم تقدم دارد. و البته اين عوالم قوانين مختص به خود را دارند.


[/HR]1. صدرا، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه،ج‏۳،ص ۳۶۲.

نیاز عالم عقل به خداوند چیست ؟ چرا عالم عقل نمیتواند خالق باشد ؟

[="Tahoma"][="Blue"]سلام علیکم

به من بیاموز;894218 نوشت:
نیاز عالم عقل به خداوند چیست ؟ چرا عالم عقل نمیتواند خالق باشد ؟

از آنجایی که عالم عقل مبدء حقیقی نیست، خودش مخلوق بوده و سر تا پا نیاز و فقر است.
مستقل حقیقی فقط خداست، به همین دلیل دیگر علل مانند عقل و ... همگی به مبد حقیقی یعنی خداوند متعال منتهی می شوند.
بنابراین هر مخلوقی چه در اوج تجرد و چه در پایین ترین درجه ماده، عین ربط به خالق خویش است و اگر از تدبیر الهی منقطع گردد نابود خواهد شد. همین نیاز باعث می شود که خالق حقیقی نباشد و در حد علت معد(مقدمه ساز افاضه علت حقیقی) باقی بماند.
[/]

عامل;894367 نوشت:
سلام علیکم

از آنجایی که عالم عقل مبدء حقیقی نیست، خودش مخلوق بوده و سر تا پا نیاز و فقر است.
مستقل حقیقی فقط خداست، به همین دلیل دیگر علل مانند عقل و ... همگی به مبد حقیقی یعنی خداوند متعال منتهی می شوند.
بنابراین هر مخلوقی چه در اوج تجرد و چه در پایین ترین درجه ماده، عین ربط به خالق خویش است و اگر از تدبیر الهی منقطع گردد نابود خواهد شد. همین نیاز باعث می شود که خالق حقیقی نباشد و در حد علت معد(مقدمه ساز افاضه علت حقیقی) باقی بماند.

مثلا چه نیازی دارد ؟

[="Tahoma"][="Blue"]سلام

به من بیاموز;894419 نوشت:
مثلا چه نیازی دارد ؟

نیازش در اصل وجود.
مخلوقات فقر ذاتی دارند، یعنی در ذات خود محتاج اند.
محتاج به مبدئی هستند که خود محتاج به غیر نباشد و آن مبدء اولیه همان خالق یکتاست.[/]

عامل;894456 نوشت:
سلام

نیازش در اصل وجود.
مخلوقات فقر ذاتی دارند، یعنی در ذات خود محتاج اند.
محتاج به مبدئی هستند که خود محتاج به غیر نباشد و آن مبدء اولیه همان خالق یکتاست.

آن مبدء هم خود نیازمند مبدء دیگر است مگر اینکه کامل باشد و هیچ نیازی نداشته باشد، که در آن صورت برابر است با کل هستی، چرا که ما وجود را در تک تک عناصر جهان میبینیم ولی برخی میگویند اینها وجود ندارند، فقط مراتب وجود هستند، این را میشود توضیح دهید که چگونه وجودی که ما آن را در می یابیم وجود ندارد و فقط مرتبه است ؟ مگر عدم را میشود دریافت ؟

[="Tahoma"][="Blue"]سلام مجدد

به من بیاموز;894458 نوشت:
آن مبدء هم خود نیازمند مبدء دیگر است مگر اینکه کامل باشد و هیچ نیازی نداشته باشد، که در آن صورت برابر است با کل هستی، چرا که ما وجود را در تک تک عناصر جهان میبینیم ولی برخی میگویند اینها وجود ندارند، فقط مراتب وجود هستند، این را میشود توضیح دهید که چگونه وجودی که ما آن را در می یابیم وجود ندارد و فقط مرتبه است ؟ مگر عدم را میشود دریافت ؟

اگر آن مبدء هم محتاج مبدء دیگری باشد، مبدء حقیقی نبوده و آخرین مبدء، مبدء حقیقی است.
مبدء حقیقی بی نهایت است و به همه چیز احاطه دارد؛ به عبارتی: دَاخِلٌ‏ فِي‏ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْ‏ءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْ‏ء؛ خداوند داخل در اشیاء است اما نه بطوری که اشیاء داخل در یکدیگر قرار می گیرند و خارج از اشیاء است اما نه بصورت خروج اشیاء از یکدیگر...(کلینی، الكافي؛ ج‏1 ؛ ص86) بنابراین مساوی با اشیاء نیست اما بر همه آنها احاطه دارد.
اما اینکه فرمودید هیچ چیز در جهان وجود ندارد و هر چه هست، مراتب می باشد...
این بیان عرفاست که همه عالم را پرتوی از ذات حق می دانند و برای اشیاء وجود مستقل و حتی رابطی نیز قائل نیستند. این بیان با توجه به مقدمات و نحوه بیانش قابل دفاع است. البته به این معنا نیست که کل عالم توهم است! بلکه عالم را پرتوی از حق می دانند که وجود حقیقی است و دیگر موجودات چیزی جز تعلق به او نیستند.
در پایان، ما در عالم چیزی بنام عدم نداریم! بلکه هر چه داریم وجود است و عدم ساخته ذهن ماست.
[/]

عامل;894463 نوشت:
سلام مجدد

اگر آن مبدء هم محتاج مبدء دیگری باشد، مبدء حقیقی نبوده و آخرین مبدء، مبدء حقیقی است.
مبدء حقیقی بی نهایت است و به همه چیز احاطه دارد؛ به عبارتی: دَاخِلٌ‏ فِي‏ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْ‏ءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْ‏ء؛ خداوند داخل در اشیاء است اما نه بطوری که اشیاء داخل در یکدیگر قرار می گیرند و خارج از اشیاء است اما نه بصورت خروج اشیاء از یکدیگر...(کلینی، الكافي؛ ج‏1 ؛ ص86) بنابراین مساوی با اشیاء نیست اما بر همه آنها احاطه دارد.
اما اینکه فرمودید هیچ چیز در جهان وجود ندارد و هر چه هست، مراتب می باشد...
این بیان عرفاست که همه عالم را پرتوی از ذات حق می دانند و برای اشیاء وجود مستقل و حتی رابطی نیز قائل نیستند. این بیان با توجه به مقدمات و نحوه بیانش قابل دفاع است. البته به این معنا نیست که کل عالم توهم است! بلکه عالم را پرتوی از حق می دانند که وجود حقیقی است و دیگر موجودات چیزی جز تعلق به او نیستند.
در پایان، ما در عالم چیزی بنام عدم نداریم! بلکه هر چه داریم وجود است و عدم ساخته ذهن ماست.

عدم هم که نداریم، پس این چه وجودیست که باعث تفاوت بین ما و خدا میشود ؟

[="Tahoma"][="Blue"]

به من بیاموز;894465 نوشت:
عدم هم که نداریم، پس این چه وجودیست که باعث تفاوت بین ما و خدا میشود ؟

وجود خالق با کمال مطلق بودن
وجود مخلوق با مقید بودن
وجود مخلوق هر اندازه و درجه که هست، موجود است نه وجود بعلاوه عدم!
به عبارتی قید مخلوق همان وجود محدود و درجه اوست.
[/]

عامل;894473 نوشت:

وجود خالق با کمال مطلق بودن
وجود مخلوق با مقید بودن
وجود مخلوق هر اندازه و درجه که هست، موجود است نه وجود بعلاوه عدم!
به عبارتی قید مخلوق همان وجود محدود و درجه اوست.


فرض کنید شخصی میگوید وجود یعنی محدودیت و محدودیت یعنی قابل درک بودن

وجود = محدودیت = قابل درک بودن

حالا ثابت کنید چیزی که قابل درک شدن نیست وجود دارد که معنای وجود را به :

وجود = خدا

تغییر دهید .

[="Tahoma"][="Blue"]سلام
دلیل این جمله:

به من بیاموز;894490 نوشت:
فرض کنید شخصی میگوید وجود یعنی محدودیت و محدودیت یعنی قابل درک بودن

چیست؟
و چه ربطی به عالم معنا دارد؟

به من بیاموز;894490 نوشت:
ثابت کنید چیزی که قابل درک شدن نیست وجود دارد

اینطور نیست که ما از خداوند هیچ گونه ادراکی نداشته باشیم...
لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ‏ مَعْرِفَتِه؛ عقلهای انسانها را بر اوصاف خویش آگاه نکرده و[در عین حال] آنها را از میزان لازم شناخت خود محروم نکرده است.(نهج البلاغة؛ خطبه 49، ص88)‏
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

به من بیاموز;890395 نوشت:
با سلام، من خودم توانایی تعریف کردن عالم معنا را ندارم و به این بسنده میکنم که عالم معنا، عالم فهم و درک است .

میخواستم بدونم آیا قدیم تر از عالم معنا ، عالمی هم وجود دارد یا خیر ؟ اگر وجود دارد کدام است ؟ اگر وجود ندارد عالم معنا از کجا آمده است ؟

با تشکر .


سلام
عالم معنا را گاهی به مفهوم کل عوالم غیر مادی بکار می برند و گاهی به معنای عالم مثال و بالاتر از آن که تجردشان از ماده یا احکام آنست
عالم معنا به معنای مطلق عوالم غیر مادی دارای مراتبی است که از ذات باریتعالی شروع می شود و به عالم مثال ختم می گردد
ذات حق متعال وجود محض است و از تمام قیدها رهاست در مرتبه پایین تر در عالم عین عالم عقول کلیه یا همان عالم فرشتگان قرار می گیرد و در مرتبه پایینتر عقول جزئیه یا عالم ارواح و در پایینتر از آن عالم مثال که تنها تفاوتش با عالم ماده از جنس ماده نبودن است وگرنه سایر اوصاف ماده را دارد.
البته عالم ماده هم علم و درک است اما در مرتبه نازلی که اغلب بدان آگاهی نمی توان حاصل کرد.
یا علام[/]

چرا بهش میگن عالم معنا؟
عالم معنا همون عالم کلمات معنی دار و الفاظ و اینا باید باشه

[="Tahoma"][="Navy"]

صمیمی;894700 نوشت:
چرا بهش میگن عالم معنا؟
عالم معنا همون عالم کلمات معنی دار و الفاظ و اینا باید باشه

سلام
بطور کلی معنا یعنی چیزی که مادی نیست. مثل همان معنای کلمات که شما به آن اشاره کردید. معنای کلمات واقعیاتی اند که ویژگی های مادیات را ندارند. البته در توضیح بالا گفتیم که این معنا بودن مراتبی دارد که ذکر شد.
یا علیم[/]

محی الدین;894712 نوشت:

سلام
بطور کلی معنا یعنی چیزی که مادی نیست. مثل همان معنای کلمات که شما به آن اشاره کردید. معنای کلمات واقعیاتی اند که ویژگی های مادیات را ندارند. البته در توضیح بالا گفتیم که این معنا بودن مراتبی دارد که ذکر شد.
یا علیم

هر چیزی که وجود دارد معنا هست چون معنا دارد.پس ماده هم چون وجود دارد معنا است.
باید دید اول ماده چیست به چی میگیم ماده تا بتوانیم غیر ماده را هم راحت تعریف کنیم.

[="Tahoma"][="Navy"]

صمیمی;894717 نوشت:
هر چیزی که وجود دارد معنا هست چون معنا دارد.پس ماده هم چون وجود دارد معنا است.
باید دید اول ماده چیست به چی میگیم ماده تا بتوانیم غیر ماده را هم راحت تعریف کنیم.

سلام
اینکه هرچیزی معنا دارد به معنابخشی ذهن انسان به امور بر می گردد و منظور ما از عالم معنا این نیست بلکه این معنا بخشی به شانی از شوون وجود انسان برمی گردد که از عالم معناست
و اما ماده را ظاهرا اینطور تعریف می کنند
شی دارای ابعاد سه گانه مکان دار زماندار
پس چیزی که فرازمان یا فرامکان باشد معنوی است
یا علیم[/]

[="Tahoma"][="Blue"]سلام

صمیمی;894700 نوشت:
چرا بهش میگن عالم معنا؟
عالم معنا همون عالم کلمات معنی دار و الفاظ و اینا باید باشه

عالم معنا اگر در مورد علوم اعتباری مانند ادبیات و زبان شناسی بکار رود، منظور همان مفهوم کلمات خواهد بود.
اما اگر همین عبارت در مورد علوم حقیقی مانند فلسفه و عرفان که در مورد حقائق اشیاء بحث می کنند، بکار رود، باید اشاره به شیء خارجی و واقعی داشته باشد، که منظور در این قسمت عوالم ماوراء ماده خواهد بود.
عامل;894018 نوشت:
منظور از عالم معنا در علوم حقيقي، عالمي است كه در مقابل ماده و يا به عبارتي فراماده و متافيزيكي است. در اين صورت عوالمي كه مادي نباشند را در بر خواهد گرفت و با حواس ظاهری درک نمی‌شود؛ که در این صورت به عالم مثال، ملائکه و حتی گاهی به خداوند نیز عالم معنا گفته می‌شود.

[/]

سوال:منظور از عالم معنا چیست؟
آیا قبل از عالم معنا نیز عوالم دیگری وجود دارد؟



پاسخ:
اصطلاح عالم معنا در هر علمي معناي خاصي دارد؛ از نظر عرفان، به معنای ذات و صفات الهی است، در فلسفه به معنای حقیقت اشیاء و برخی مراتب عالم هستی(مثال و عقل) است، در علم کلام نیز این کلمه را در معنای ماوراء الطبیعه و عالم لاهوت و مثل آن به کار می برند. و اگر در علم منطق، اصول و یا ادبیات به کار رود، به معناي مفهومي است كه در ذهن انسان شكل مي گيرد.

منظور از عالم معنا در علوم حقيقي، عالمي است كه در مقابل ماده و يا به عبارتي فراماده و متافيزيكي است. در اين صورت عوالمي كه مادي نباشند را در بر خواهد گرفت و با حواس ظاهری درک نمی‌شود؛ که در این صورت به عالم مثال، ملائکه و حتی گاهی به خداوند نیز عالم معنا گفته می‌شود.


عالم خلقت به سه عالم کلّی تقسیم می شود که عبارتند از:
الف) عالم عقل: این عالم از ماده و آثار ماده مثل حرکت، زمان، مکان، کیفیت، کمّیت و... منزه است؛ و از حیث وجودی قویترین مرتبه عالم است؛ و تقدم وجودی بر تمام عوالم خلقت دارد. این عالم برتمام عوالم خلقت احاطه ی وجودی داشته و علت آنهاست.

ب) عالم مثال: این عالم نیز از ماده و برخی آثار ماده مثل حرکت و زمان و مکان و انفعال منزّه است؛ ولی برخی از آثار ماده مثل کیفیّت و کمیّت در آن وجود دارد؛ لذا برخلاف عالم عقل، موجودات آن دارای شکل و رنگ واندازه و امثال این مقولاتند. این عالم از حیث وجودی ضعیفتر از عالم عقل و معلول آن است ولی از عالم مادّه قویتر بوده بر آن احاطه وجودی داشته و علت آن است. موجودات این عالم شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در ذهن خود تصور می کند.

ج) عالم مادّه: این عالم همان عالمی است که ما هم اکنون در آن زیست می کنیم. این عالم از حیث وجودی دارای ضعفترین مرتبه است؛ و زمان و مکان از خصوصیّات ذاتی(جوهری) آن است. موجودات این عالم برخلاف موجودات دو عالم قبلی دائماً درحال تغییر و به فعلیّت رسیدن و استکمال اند.(1)

نکته: رابطه این عوالم سه گانه رابطه ی طولی است؛ یعنی عالم مثال باطن و حقیقت عالم ماده است و عالم عقل باطن وحقیقت عالم مثال است؛ و نسبت باطن به ظاهر مثل نسبت معنی به کلمه است. معنی نه در داخل کلمه است و نه در خارج آن؛ چون خارج و داخل از مشخصات امور مادی است و معنی امر مادی نیست.

بنابر تقسیم گذشته، مرتبه اي از عالم معنا، عالم مثال است كه تقدم بر عالم ماده دارد و مرتبه اي ديگر نيز عالم عقل است كه بر ديگر عوالم تقدم دارد و تمامی این عوالم متاخر از واجب الوجود اند. پس اگر منظور از عالم معنا(مانند دیدگاه عرفانی) شامل خداوند نیز باشد، قبل از او عالمی وجود نخواهد داشت و اگر تنها شامل عوالم سه گانه باشد، همگی متاخر از واجب الوجود اند.


[/HR]1. صدرا، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج‏۳، ص ۳۶۲.
موضوع قفل شده است