رفتارهای ناشایست و نامعقول شوهرم

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رفتارهای ناشایست و نامعقول شوهرم

شوهرم یه مرد کاملا غیرمعقوله رفتارای ناشایست داره ومیخواد من براش مثل برده باشم هرچی میگه ازش اطاعت کنم.اگه به حرفش گوش ندم منو میزنه وشروع به فحاشی میکنه وبه خانوادمو پدرومادرم توهین میکنه.که این منو عذاب میده اگه من برم تواتاق درو ببندم میاد درو با زور باز میکنه منو میندازه ازاتاق بیرون میگه تو چی داشتی ازمال من دزدی میکردی.درضمن با زنهای دیگه هم درارتباط من ارتباط جنسی شو نمیدونم ولی بارها دیدم که خانم ها بهش پیام میدن.تا میگم اینا کی هستن با بتوربطی نداره خودشو خلاص میکنه اگه دست به گوشی شم بزنم منو زیر بار کتک میگیره.تو زندگی که دونفر باهم یکی میشن اما اون فقط خودشه فقط من من میکنه وتو زندگی من اختیار هیچ چیزیو ندارم میخواد سلطه گری کنه.حتی به من پول توجیبی هم نمیده درحالی که اون کارنمیکنه وحق وحقوق منو دولت میده.من ازاین ادم صاحب فرزند دختر شدم وتا وعده ی زایمان منو میزد که بچه رو سقط کن من دختر نمیخوام.من باتمام این شرایط کناراومدم ولی میدونم خودم دارم نابود میشم واین رفتارا روی دخترم که درحال رشد هس تاثیرمیزاره.من نمیخوام دخترم یه عقده ای بار بیاد به خانواده خودشم چندین بار گفتم اوناهم طرف پسرشونو میگیرن تازه تشویقشم میکنن.خانوادش اینجا هستن تازه تا مشکلی هم میشه خانوادشو سرم میریزهکه این منو اذیت میکنه تازه حق به جانبم میشهوخانوادشم طرف اونو میگیرن وازاین وسط من میشم ادم بدهتو زندگی خواهرو برادر بزرگمم مشکل هستمیگه شما ادمای بدی هستیدوگرنه چرا شوهرو زن برادرت بااونا مشکل دارن و این که مجبور شدم برم المان و الان من المان زندگی میکنم هیچکسو ندارم جز شوهر تنها دل خوشیم الان شده بچم به شدت افسردگی گرفتم میدونم رو بچه خیلی تاثیر داره خواهش میکنم کمکم کنید راهنماییم کنید ممنون میشم

برچسب: 

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد نشاط

با سلام
در رفتارهای ناسازگارانه و تنش زا بهترین روش این است که با عقل انصاف و منطقی به موضوع نگاه کنیم و سعی کنیم ریشه مشکلات و عوامل چنین رفتارهایی را کشف کنیم.
شما نخست بهتر است علت رفتارها همسرتان را بررسی کنید و در عین به رفتارهای خودتان یه توجهی هم بکنید چه بسا تا حدودی خودتان هم مقصر باشید.
به هر حال چون مشکل را خیلی کلی بیان کرده اید نمی توان مشاوره دقیقی را بیان و مطرح کرد، ولی به نظر می رسد اگر شما مختصری کوتاه بیایید و همسرتان را جذب مهر و محبتتان کنید، طوری برخورد کنید که همسرتان بداند که شما او را دوست دارید و شیفته شما شود، به مرور زمان می توانید رفتارهای اشتباه او را تغییر دهید والا جنگ و تنش و لج بازی دردی را درمان نمی کند، تا می توانید محبت کنید تا می توانید با صبوری و حلم همسرتان را جذب خودتان بکنید طوری که شیفته شما شود، در این صورت حرف دیگران برای او اثر نخواهد گذشت و بدتر هم خواهد شد، من در بیان این نیستم که همسرتان بی تقصیر است، چه بسا خطاهای رفتاری دارد و ... ولی عاقلانه ترین روش برای حل مشکل این است با همسرتان به طور محبت آمیز صحبت کنید و برای حل مشکلات زندگی تلاش و همت خودتان را به کار بگیرید و با مهر و محبت شما پیش قدم شوید تا هم خودتان و هم فرزندتان و هم شوهرتان از زندگی لذت ببرید. اگر بخواهید با همین منوال زندگی را ادامه بدهید و منتظر باشید همسرتان تلاشی کرده و تغییری بکند، چه بسا مشکل حل نشود و موضوع بدتر از هم ادامه پیدا بکند.
البته بعد از مدتی مشاهده کردید که محبت کارساز نیست و دردی را درمان نمی کند و بلکه اوضاع خرابتر هم می شود، می توانید برای تصمیم نهایی و روش عاقلانه برای زندگی خودتان با یک مشاور متخصص موضوع را درمیان بگذارید تا به راحتی و با خیال راحت تصمیم عاقلانه ای را اتخاذ کنید.

سلام خواهرم

ببخشید در کشور آلمان الان دارید زندگی میکنید ؟

مگه نمیگید از طرف دولت دارید تامین میشید ؟

Hasti23;882275 نوشت:
شوهرم یه مرد کاملا غیرمعقوله رفتارای ناشایست داره ومیخواد من براش مثل برده باشم هرچی میگه ازش اطاعت کنم.اگه به حرفش گوش ندم منو میزنه وشروع به فحاشی میکنه وبه خانوادمو پدرومادرم توهین میکنه.که این منو عذاب میده اگه من برم تواتاق درو ببندم میاد درو با زور باز میکنه منو میندازه ازاتاق بیرون میگه تو چی داشتی ازمال من دزدی میکردی.درضمن با زنهای دیگه هم درارتباط من ارتباط جنسی شو نمیدونم ولی بارها دیدم که خانم ها بهش پیام میدن.تا میگم اینا کی هستن با بتوربطی نداره خودشو خلاص میکنه اگه دست به گوشی شم بزنم منو زیر بار کتک میگیره.تو زندگی که دونفر باهم یکی میشن اما اون فقط خودشه فقط من من میکنه وتو زندگی من اختیار هیچ چیزیو ندارم میخواد سلطه گری کنه.حتی به من پول توجیبی هم نمیده درحالی که اون کارنمیکنه وحق وحقوق منو دولت میده.من ازاین ادم صاحب فرزند دختر شدم وتا وعده ی زایمان منو میزد که بچه رو سقط کن من دختر نمیخوام.من باتمام این شرایط کناراومدم ولی میدونم خودم دارم نابود میشم واین رفتارا روی دخترم که درحال رشد هس تاثیرمیزاره.من نمیخوام دخترم یه عقده ای بار بیاد به خانواده خودشم چندین بار گفتم اوناهم طرف پسرشونو میگیرن تازه تشویقشم میکنن.خانوادش اینجا هستن تازه تا مشکلی هم میشه خانوادشو سرم میریزهکه این منو اذیت میکنه تازه حق به جانبم میشهوخانوادشم طرف اونو میگیرن وازاین وسط من میشم ادم بدهتو زندگی خواهرو برادر بزرگمم مشکل هستمیگه شما ادمای بدی هستیدوگرنه چرا شوهرو زن برادرت بااونا مشکل دارن و این که مجبور شدم برم المان و الان من المان زندگی میکنم هیچکسو ندارم جز شوهر تنها دل خوشیم الان شده بچم به شدت افسردگی گرفتم میدونم رو بچه خیلی تاثیر داره خواهش میکنم کمکم کنید راهنماییم کنید ممنون میشم

...زن نمی دانست که چه بکند؛ شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید ، داخل خانه با بچه ها خوش و بش می کرد اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی می شود و سر دیگران داد و فریاد می کند آن مرد مهربان و بذله گو الآن به آدمی ترسناک و عصبی مزاج تبدیل شده است .زن هر چه که به ذهنش می رسید و هر راهی را که می دانست رفت اما دریغ از اینکه چیزی عوض شود .

روزی به ذهنش رسید به نزد راهبی که در کوهستان زندگی می کند برود تا معجونی بگیرد و به خورد شوهرش دهد ، شاید چاره ای شود !
راه سخت و دشوار کوهستان را گرفت و بعد از ساعتها عبور از مسیرهای سخت ، خود را به کلبه ی راهب رساند ،قصه ی خودش را به او گفت در انتظار نشست که ببیند چه معجونی را برایش می سازد .....

راهب نگاهی به زن کرد و گفت چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است

زن گفت: ببر کوهستان !! ... آن حیوان وحشی؟

راهب: گفت بله هر وقت تار مویی از سبیل ببر کوهستان را آوردی چیزی برایت می سازم که شوهرت را درمان کند . .......

زن در حالتی از امید و یاس به خانه برگشت .نیمه شب از خواب برخاست . غذایی را که آماده کرده بود ، برداشت و روانه ی کوهستان شد آن شب خود را به نزدیکی غاری رساند که ببر در آن زندگی می کرد از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد . آن شب ببر بیرون نیامد

چندین شب دیگر این عمل را تکرار کرد هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد تا آنکه یک شب ببر وحشی کوهستان ، غرش کنان از غار بیرون آمد اما فقط ایستاد و نگاهی کرد ......باز هم زن شبهای متوالی رفت و رفت .... هر شبی که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند .....

این مسئله چهار ماه طول کشید تا اینکه در یکی از آن شبها ، ببر که دیگر خیلی نزدیک شده بود و بوی غذا به مشامش می خورد ، آرام آرام نزدیکتر شد و شروع به غذا خوردن کرد ... زن خیلی خوشحال شد . چندین ماه دیگر اینگونه گذشت.

طوری شده بود که ببر برسر راه می ایستاد و منتظر آن زن می ماند زن نیز هر گاه به ببر می رسید در حالی که سر او را نوازش می کرد به ملایمت به او غذا می داد، هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جو یی ، ترس و وحشتی در میان نبود و هر شب آن زن با طی راه سخت و دشوار کوهستان برای ببر غذا می برد و در حالی که سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید چند ماه دیگر نیز اینگونه گذشت تا انکه شبی زن به ملایمت تا مویی از سبیل ببر کند و روانه ی خانه اش شد .....

صبح که شد ، شادمان به کوهستان نزد آن راهب رفت تار موی سبیل ببر را مقابل او گذاشت و در انتظار نشست ......

فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟ نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود !! زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید !! راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت : " مرد تو از آن ببر کوهستان ، بدتر نیست ،توئی که توانستی با صبر و حوصله ، عشق و محبت خودت را نثار حیوان کوهستان کنی و آن ببر را رام خودت سازی ، توان مهار خشم شوهرت را نیز داری ، محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز .

http://www.tebyan.net/newindex.aspx/index.aspx?pid=934&articleid=275241

اگه زنها ببر كوهستان باشن مرده به ثانيه نكشيده ميره صيغه ميكنه اين زن رو هم طلاق ميده:/
داستانش زيادي تخيليه
والا ببر قابل تغييره ولي ادمها مخصوصا اقايون عمرا
من موندم چه جور اين شوهر رو تحمل ميكني
يك ثانيه هم من با اين مرد زير يه سقف نميمونم
اگه خوشبختي بچت مهمه طلاقت رو بگير
امنيت جاني نداري با اين رواني
اگه هر مشكلي داشت من حرفي نداشتم حتي ارتباطش با زنهاي ديگه رو ميشه حل كرد
ولي دست به زن!!!!! اين ادم نيست دور از جونت حيوانه
برو پزشكي قانوني نامه بگير برا دست به زنهاش
از زندگيت بندازش بيرون
اصلا هم نترس خدا كمكت ميكنه
واقعا ناراحت شدم اگه شوهرت جلو چشمم بود يه فص كتك از خودم ميخورد
مظلوم گير اورده

درضمن عنوان تاپيكت اشتباهه
بايد تيتر ميزدي وحشي بازي هاي شوهرم

[="Navy"]رفتارهاي همسرتون دور از انسانيته!
من خودم به شخصه تحمل نميكنم ولي اينجور مواقع ادمها به دلگرمي احتياج دارن
ميدونم تو مملكت غريب با يه بچه حرف از طلاق زدن خيلي سخته
به نظرم همسرت نياز به يه تلنگر جدي داره
ولي نميدونم چه جوري اين تلنگر رو ميشه زد ، اما بر خلاف ملورين من معتقدم ادمها ميتونن عوض بشن
مرد و زن هم نداره ما تو تاريخ نمونه هاي فراوون داشتيم
مثل حر كه يك شبه عوض شد
به شوهرت كمك كن
به جاي لجبازي و قهر باهاش همدل بشو
بگو علت ارتباطش با زنهاي ديگه چيه ؟ بگو از چيه من ناراضي هستي ؟ چه كمبودي حس ميكني
نذار كار به كتك برسه موقعيت هايي كه به كتك ميرسه رو كلا تو زندگيت سعي كن پيش نياد
مظلوم هم نباش حرفت رو بزن بدون جنگ و دعوا
مقتدر باش ولي بيشتر مهربان باش
مهربوني زن خيلي به مرد كمك ميكنه تا به خودش بياد
[/]

ساراا;883705 نوشت:
بگو علت ارتباطش با زنهاي ديگه چيه ؟ بگو از چيه من ناراضي هستي ؟ چه كمبودي حس ميكني

شاید پرسیدن مستقیم این سئوال ، مناسب نباشه
خیلی خوبه که آدمها با صراحت با هم حرف یزنن. ولی معمولا به دلایلی ، این صراحت خصوصاً در این موارد ، تحقق پیدا نمیکنه.

به نظرم بهتره خودشون بررسی کنند و دقت و نازک بینی بکنند ببینند پاسخ همین سئوالات چیه.

یا اگر خواستند صراحتاً بپرسند ، باید قبلشس با محبت کردن و به دست آوردن دل همسرشون ، یک ارتباط بسیار محبت آمیز برقرار بکنند و بعد بپرسند. تازه قبلش هم خیلی مقدمه چینی بکنند و جوری این سئوال را بپرسند که هم بوی سرزنش و ملامت نده ، هم قضاوت درش نباشه .... نمیشه یهو اینا را پرسید.


به هر حال همسر ایشون انسانه. و هر انسانی ، محبت حالیشه. حتی حیوانات وحشی هم با محبت رام میشن.
حالا یکی زودتر ، یکی دیرتر.
شاید تنها استثنای این قانون ، جنایتکارانی مثل حجاج و صدام و ... باشند.

در پاسخ به سوال ایجاد کننده تاپیک
متاسفانه تا جایی که خوندم همه میگفتن شما که زن خونه هستی و صبح تا شب کتک میخوری مقصری و باید محبت کنی به شوهرت
من پدرم هم همینطوری بود
از کودکی یادمه که همیشه مادرم در حال کتک خوردن بود
مادرم کوتاه میومد
محبت میکرد
همه کار کرد
به مرور زمان مادرم شل شد و زندگی رو ول کرد به امان خدا
پدرم مریض بود
یه بیماری که فک کنم اسمش پارانوئید هست داشت و داره
اما همه مادرم رو مقصر میدونستند
با هر بدبختی بود طلاق گرفت
عموم هی میگفت دو طرف مقصرند و ...
اما الان ک 4 سال میگذره از جداییشون عمومم بابامو مقصر میدونه
نه یکیشون
همه عموهام و عمه هام
میگن از اول اینجوری بود
در صورتی که اول میگفتن نه مادرت مقصره

شمام خانوم شوهرت مریضه
باس بره دکتر درمان شه
حرف اینارم گوش نکن چرت میگن در مورد محبت
محبتت بیشتر شه بیشتر رم میکنه و میگه آهان طرف به پام افتاده
من خودم بچه اول خانواده هستم و کلی عذاب کشیدم از این مساله
و وقتی دارم بهت اینو میگم مثه بقیه نیست که شعار بدن و ... من دردشو حس کردم

شما بهترین کاری که میتونی بکنی اینه که محکم تو روش وایستی و با قدرت هرچه تمام تر پوزه شو به خاک بمالی
شوهرت مریضه و باید بره دکتر دارو بخوره تا درمان شه
از تنهایی تم نترس مادر منم تنها بود خدا کمکمون کرد
الان یه دونه بچه داری راحت تری بعدا بچه هات زیاد میشه میشی مثه مادر من با 4 تا بچه تو شهر غریب با گرفتاری داریم زندگی میکنیم
گرچه پایداری خانواده بهتر از پاچیدنشه ولی به نظر من شما دوتا کار باید بکنی
1- مهربونی کردن فک نمیکنم فایده داشته باشه بدتر شوهرتو پررو میکنه ، وایستا و حقتو بگیر
2- به فکر درمانش از راه روانپزشک و بیمارستان و ... به شکل زوری هم که شده باش

موضوع قفل شده است