چرا مردم، حضرت علی (ع) را در مقابل جریان سقیفه یاری نکردند؟
تبهای اولیه
وقایع چنان در تاریخ تکرار می شوند که انگار نسخه واحدی برای جهان نوشته شده و جزء جزء آن باید در ادوار مختلف تکرار شوند .
تاریخ چنین نشان می دهد که جانشینان برحق پیامبران همیشه با یک اقدام کودتا گونه موجه شده اند . وقتی موسی ع به کوه طور رفت برادرش هارون که جانشین او در میان بنی اسرائیل بود با توطئه و کودتای روبرو شد و قوم خداپرست به گوساله پرستی کشیده شدند . مظلومیت هارون در این واقعه را باید در این جمله حزن آلود شنید :
قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150اعراف)
وصی عیسی ع هم با کودتای ریاکارانه شخصی بنام پولس مواجه شد که از یهود بود .
و اما تکرار این سنت در امت محمد ص چگونه است ؟
یکی از سوالات ما شیعیان از خودمان و همچنین یکی از شبهات وهابیت در مقابل تشیع این مساله است که :
چرا مردم علی ع را در مقابل جریان سقیفه و اقدام ابوبکر و عمر یاری نکردند . اگر این مردم سالیان سال شاهد سفارشات رسول الله به خلافت و جانشینی علی ع بودند پس چرا به یکباره خلیفه بر حق او را تنها گذاشتند . آیا چنین چیزی قابل تصور است ؟
جواب این مساله به انحاء مختلفی داده شده است اما عنوانی که بتواند این مساله را بخوبی تحلیل نماید استفاده نشده است .
به فضل الهی ما اینجا عنوانی را بکار می گیریم که ضمن مطابقت تام با جریانات بخوبی ریشه این انفعال را نیز نشان می دهد
این کلمه و عنوان خیلی آشناست :
کودتا
آری کودتا ، این بهترین عنوانی است که باید در مورد جریان سقیفه بکار برد . جریان سقیفه بیش از هرچیز به کودتا شبیه است .
کودتا اغلب عبارتست از اقدام نظامی رعب انگیزی که در مدت کوتاهی نظام حاکم بر جامعه را دچار تغییر و تحول اساسی می کند
در کودتا سران گرداننده امور اغلب از افراد سرشناس و صاحب قدرت یا صاحب نفوذی هستند و دسترسی کافی به منابع و ابزارلازم برای تحقق اهداف خود را دارند .
ویژگی مهم دیگر کودتا ، ناگهانی وغیر منتظره بودن است بطوری که عموم افراد جامعه دچار حیرت و سردرگمی می شوند چون به یکباره می بینند ساختارها و نظامات به هم ریخته و هیچ چیز در سر جای خودش نیست . جامعه دچار انفعال و سردرگمی عجیبی می شود و اغلب این موضوع باعث عدم حضور آنان در اقدامات موثر علیه کودتا نیز می شود .
در کودتا برای ایجاد انفعال اغلب بلکه همیشه از نیروی نظامی و فضای رعب و وحشت استفاده می شود . اکثر کودتاگران هم از نظامیان هستند .
استفاده از نیروی نظامی و فضای رعب و وحشت راهبردی است که کودتاچیان برای به انفعال کشاندن جامعه و جلوگیری از مقابله مردم از آن بهره می برند . در کودتا اولین قربانیان سران گروه مقابل یا مخالفین اند .
حال ویژگیهای کودتا را بر جریان سقیفه منطبق می سازیم تا شباهتهای آن واقعه تاسف بار به کودتا مشخص گردد
1- سریع و غیر منتظره بودن ، جریان سقیفه سریع و ناگهانی صورت گرفت یعنی مردم در حال کفن و دفن رسول الله بودند که مساله سقیفه به وقوع پیوست
2- سران کودتا از افراد صاحب قدرت و صاحب نفوذند ، در کودتای سقیفه سران ، صاحب قدرت و نفوذ بودند . دو تن از آنها یعنی ابوبکر و عمر از سرداران و نزدیکان سببی رسول الله ص بودند
3- استفاده از نیروی نظامی و ایجاد فضای رعب و وحشت ، در کودتای سقیفه نیز از قدرت شمشیر و ایجاد ترس و وحشت بخوبی استفاده شد . بخصوص با حمله کودتاچیان به خانه علی ع و فاطمه ع که عزیزترین امت درنزد رسول الله ص بودند همه اهالی مدینه این پیام را دریافت کردند که جان مخالفین در امان نخواهد بود . حمله به خانه فاطمه ع اساسی ترین وسیله برای ایجاد رعب و وحشت و شکستن تفکر مخالفت بوده است . با مضروب ساختن فاطمه ع و کشاندن ظالمانه علی ع به مسجد برای اخذ بیعت و تهدید به قتل در صورت امتناع از آن ، جریان سقیفه بیش از پیش ماهیت کودتایی خود را نشان می دهد
4- انفعال و عدم اقدام موثر ، با اینکه در مساله خلافت ابوبکر توافق عمومی اولیه ای صورت نگرفت و در طی چند روز بیعت گرفته شد شاهد هیچ نوع مخالفت قابل توجهی جز از سوی علی ع و چند نفر از طرفدارانش در خانه وی نیستیم و این در حالی است که افراد دیگری هم بودند که می توانستند به میدان آمده و خواهان تجدید نظر و احیانا انتخاب خودشان باشند اما چنین اتفاقی نمی افتد چرا که فضای نظامی و رعب آور کودتا دهانها را بسته و همه را به سکوت و عافیت طلبی کشانده است چه اینکه هر کس نگران خود و خانواده اش است و امانی برای مخالف وجود ندارد
با این وجود یک عامل دیگر هم می تواند به این جریان تا حد زیادی کمک کند و آن تلقی ساده ای بوده که مسلمین صدر از مساله حکومت داشته اند . یعنی مسلمانان صدر اسلام هنوز به چنان بلوغ سیاسی و اجتماعی نرسیده بودند که بتوانند عواقب وخیم جدا شدن حکومت از ارزشهای دینی و اسلامی را پیش بینی کنند . یعنی در کنار همه این عوامل این فکر که :
بگذار این چند نفر هم حکومتی بکنند مگر چه میشود؟ قرآن و سنت رسول الله که هست بگو اینها هم بهره خودشان را ببرند . مگر حکومت علی ع با حکومت اینها چه فرقی می تواند داشته باشد هردو موظفند به قرآن و سنت گردن بنهند چرا جانمان را به خطر بیندازیم .
هم بسیار موثر واقع شد . تفکری که هنوز هم تا حد زیادی بر اندیشه سیاسی مسلمین سایه افکنده است .
از آنجا که اعراب و مسلمین سابقه ای در حکومت و حکومت داری نداشتند عجیب نیست که نتوانند پایان این انحراف به ظاهر کوچک را پیش بینی کنند . لذا این تسامح فکری به وضعیت پیش آمده بیشتر کمک می کند تا جایی که نفسشان بند می آید و زبان به کام گرفته و هیچ نمی گویند و هیچ اقدامی نمی کنند . از چیزی که می تواند حتی حق خود آنها باشد صرفنظر می کنند چون خواسته ای را که به مرگ و قتلشان بینجامد خلاف عقلانیت و حتی شرع می دانند بخصوص که از نظر آنها تحول ایجاد شده یک تحول ظاهری در امر حکومت بود و نه بیشتر از آن .
پس اگر بخواهیم دلیل این انفعال اسفناک را در دو کلمه خلاصه کنیم می گوییم :
1- کودتا
2- ساده اندیشی
آنچه که ما را در باور این مطالب کمک می کند اطلاع از دسته بندیهای اصحاب است که در زمان حیات رسول الله ص صورت گرفته بود . این دسته بندیها واقعا وجود داشته است بخصوص با توجه به روایت رسول اکرم ص که فرمودند : علی و شیعیان او رستگارانند .
این کلام حضرت اشاره ای به این دسته بندیها دارد که در زمان ایشان صورت گرفته است چه اینکه اگر گروههای دیگری وجود نداشتند نشان دار کردن گروه علی ع و تبلیغ آن منطق قابل قبولی ندارد لذا نبی اکرم ص از همان زمان گروه علی ع را نشان دار کردند تا افراد به آن اقبال نمایند .
سوالی که اینجا ممکن است مطرح شود اینستکه که اگر علی ع و دیگران حزب و دسته ای داشته اند پس چرا از همان ابتدا و با وجود تبلیغ رسول اکرم ص برای گروه علی ع افراد قابل توجهی بدان نپیوستند ؟
پاسخ این است :
اول اینکه این دسته بندیها نمی تواند در زمان رسول اکرم ص چهره سیاسی داشته باشد وگرنه حضرت صریحا با دیگر گروهها مخالفت می فرمودند بلکه این گروهها بیشترماهیت گروههای تعاون دینی داشته اند که افراد در آن یکدیگر را برای انجام امور دینی واجتماعی کمک می کرده اند . این دسته بندیها اقتضای جریانات اجتماعی است . حضور در این گروهها باعث می شود افراد نقش خود را در تحولات بهتر ایفا کنند . در تحولات سیاسی این گروه بندیها با انگیزه های مادی و اقتصادی صورت می پذیرد اما در تحولات فرهنگی و فکری انگیزه ها متفاوت است .
دوم اینکه اوضاع هر گروه تابع ویژگیهای سران آن است لذا به نظر نمی رسد گروه علی ع اعضای زیادی داشته باشد چرا که در شخصیت علی ع خصایص رفیعی وجود دارد که ورود و همراهی افراد را با آن سخت می سازد . شرایط زمان ظهور اسلام همراه با امتیازات ویژه علی ع چنان بود که هرکسی را یارای همراهی او نبود . شرایط ظهور اسلام شرایط بحرانی و فوق العاده بود و علی ع هم در اوج مقامات علمی و عملی قرار داشت . پرهیزکاری فوق العاده ، فرمانبرداری محض از مقام رسالت و رشادتها و مبارزات سرنوشت ساز علی ع بر کسی پوشیده نبود لذا هرکسی با سردار رشید اسلام نمی تواند همراه شود مگر عده ای دست شسته از دنیا و امتحان پس داده در میدان وظایف فردی و اجتماعی . علی ع بعنوان رهبری بزرگ و تنها حامی اسلام در بسیاری از میادین می بایست در چنین افق بلندی می بود لذا همراهانش تعدادی انگشت شمار از قبیل سلمان و عمار بودند . اما اگر فرصتی حاصل می شد شاید امکان تنزل و توسعه در حزب علی ع می بود ولی قبل از ایجاد این فرصت حزب علی ع در جریان کودتای سقیفه تا حد زیادی از هم گسیخته شد .
از شواهد بدست می آید بعضی از این گروهها در زمان قریب به رحلت رسول اکرم ص رنگ و بوی سیاسی بیشتری یافتند تا جایی که افرادی توانستند با تکیه بر نفوذ و قدرت گروه وابسته به خود راحت فرمان اکید رسول اکرم ص را برای حضور در سپاه اسامه زیر پابگذارند و با وجود منع از ورود به مدینه به آن بازگردند .
این ها همه برای اینست که بتوانیم کودتای سقیفه را با اجزاء ضروری اش در این مساله تصور کنیم . چه اینکه کودتا بدون سازماندهی و برنامه ریزی امکان پذیر نیست . یعنی وقتی از کودتا سخن می گوییم نباید تصور شود گروه کودتاچی هیچ سازماندهی قبلی نداشته است و خلق الساعه بوده است .
حقیر این نظریه را موضوع شایسته ای برای تحلیل جریان پیچیده غصب خلافت می دانم که ارزش دارد محققین بزرگواری آنرا ادامه و توسعه دهند .
والله الموفق
با سلام
به نظر مىرسد اين پرسش يكى از چالشهاى جدّى فرا روى شيعه است؛ زيرا شيعه:
الف) با بهرهگيرى از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجراى غدير مى پردازد؛ منابعى كه در آن صدها صحابى و تابعى شناخته شده وجود دارد.1
ب) با دليلهاى متقن و شواهد مستحكم لغوى، قرآنى، سنتى و تاريخى واژه ولايت موجود در روايت غدير را به معناى سرپرستى و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مىداند نه دوستى.2
ج) اثبات مى كند پيامبر اكرم(ص) در اين ماجرا بر اساس دستور خداوند در پى تعيين جانشين بود نه معرفى كانديداى خلافت.3
با اين همه در گزارشهاى تاريخى - جز چند منبع كه در اعتبار آنها سخن فراوان است4 -
از واكنش شديد مردم و ياد آورى ماجراى غدير خم كمتر سخن به ميان آمده است.
با آنكه قطعاً بيشتر مردم مدينه در ماجراى غدير حضور داشتند، چرا پس از حدود 70 يا 84 روز5 از اين ماجرا آن را فراموش كردند؟
البته احتمال اعتراض عدهاى از مردم و ياد كرد ماجراى غدير به وسيله آنها و مخفى ماندن اين واكنش، به سبب سياست ممنوعيت نقل و تدوين حديث، وجود دارد؛ صحابه متعددى در جريان دفاع از ولايت از بيعت با ابوبكر سرباز زدند.
مانند عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوّام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر،براء بن عازب و ابى بن كعب، (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 124، به نقل از موسوعة الامام على بن ابى طالب، محمد رى شهرى، مركز بحوث دار الحديث، ج 3، ص26).ولى در عدم گستردگى اين اعتراضها ترديد نيست.
با توجّه به ماجراى غدير و تأكيد پيامبر اكرم(ص) بر تعيين جانشين، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمىنمايد. بنابراين، واكنشى چنين محدود چگونه توجيه مى شود؟
براى يافتن سرنخهاى تاريخى اين مشكل بايد موقعيت زمانى اين قطعه از تاريخ و نيز سير جريانهاى سياسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پيامبر اكرم(ص) به دقت بررسى شود.
بر اين اساس، پىگيرى بحث در محورهاى زير ضرورت دارد:
1. قبل از تشكيل دولت مدينه به دست پيامبر اكرم(ص)، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و باديهها تحت نظام قبيلهاى به سر مىبُردند.
در اين نظام سرآمد بودن در صفاتى چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردبارى و شرافت معيار گزينش رهبر به شمار مىآمد و رهبر قبيله حق نداشت از ميان فرزندان و خويشانش جانشين برگزيند.
2. پيامبر اكرم(ص) نخستين كسى بود كه در اين سرزمين نهادى به نام دولت پديد آورد و ارزشهاى فرا قبيلهاى ارائه داد.
آن حضرت(ص) توانست قبايل مختلف شهرها و باديههاى منطقه را تحت يك نظام واحد متمركز سازد. مردم كه وى را پيامبرى آسمانى مىدانستند، تشكيل دولت از سوى او را امرى الاهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتى قابل توجّه نشان ندادند.
3. پيش از فتح مكه اسلام به گونهاى روز افزون در ميان مردم شهرها و باديهها گسترش يافت تا جايى كه سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هيأتها) نام گرفت؛ يعنى سالى كه مردم دسته دسته در قالب هيئتهاى مختلف نزد پيامبر اكرم(ص) مىشتافتند و اسلام خويش را آشكار مىساختند. ناگفته پيدا است، انگيزه همه اين هيأتها معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ايمان قلبى نداشتند.
4. يكى از آموزههاى اسلامى كه پذيرش آن براى مردم دشوار مىنمود، مسأله تعيين جانشين بود؛ زيرا:
الف) مردم فقط پيامبر(ص) را داراى بُعد الاهى مىدانستند و حكومت فرا قبيلهاىاش را مىپذيرفتند. در نگاه آنان، جانشين پيامبر از چنين ويژگىاى برخوردار نبود.6
ب) هنوز بسيارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنيوى آن حضرت مقيّد نمىدانستند؛ چنان كه در مواردى چون صلح حديبيه7 و تقسيم غنايم حنين8 واكنش اعتراضآميز نشان دادند.
ج) بسيارى از مردم اطاعت از فرمانهاى دنيوى مربوط به بعد از زندگانى رسول خدا را نمىپذيرفتند؛ زيرا هنوز از آموزههاى جاهلى كه به رئيس قبيله اجازه تعيين جانشين نمىدهد، دل نبريده بودند؛ و طبيعى بود كه مسأله رياست دولت را از رياست يك قبيله مهمتر بدانند.
د) هنوز بعضى از قريشيان تازه مسلمان چنان مىپنداشتند كه حضرت(ص) در راستاى رقابت قبيلهاى مسأله نبوت را مطرح كرده است. اين گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت(ص) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعيين جانشين به ويژه از تيره بنى هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهرهگيرى از پشتوانه فرهنگ قبيلهاى مردم اعتراض خويش را روشنتر بيان كردند.
ه) در زمان جاهليت تنها اشرافى به مجلس مشورتى قريش (دارالندوه) راه مىيافتند كه به چهل سالگى رسيده باشند.9 بر اين بنياد، پذيرش جانشين رسول خدا، به ويژه اگر آن فرد داماد پيامبر(ص) بود و كمتر از چهل سال10 داشت، بسيار دشوارتر مىشد.
5. دو نكته ديگر، پذيرش جانشينى امام على(ع) را دشوار مىساخت:
الف) حضرت على(ع) نزد قريشيان، به سبب دلاورى هايش در جنگهايى مانند بدر و اُحُد و به خاك و خون كشيدن بزرگان قريش، چهره منفى داشت. اين پديده سبب شد به تبليغات گسترده روى آورند و چهره على(ع) را نزد همه اعراب زشت جلوه دهند.11
ب) مردم قبايل مختلف اين نكته را درك كرده بودند كه با توجّه به لياقتها و استعدادهاى تيره بنى هاشم، اگر مسأله جانشينى در ميان آنها تثبيت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
6. نگاه پيامبر اكرم(ص) به جانشينى حضرت على(ع) الاهى و از روابط قبيلهاى و خويشاوندى بسيار فراتر است؛ زيرا آن حضرت(ص) به حفظ آيين وحى مىانديشيد و طبيعى است كه آشناترين فرد به كتاب و سنت و شجاعترين و كوشاترين فرد در راه گسترش اسلام را برگزيند. البته پيامبر اكرم(ص) با وضعيت جامعه آشنا بود. از اين رو، از آغاز رسالت، در موقعيتهاى گوناگون، به بهانههاى مختلف و با بيانهاى متفاوت ويژگىهاى حضرت على(ع) را ياد آور مىشد و از جانشينىاش سخن به ميان مىآورد.12 آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگترين اجتماع مسلمانان كه برخى شمار آنها را بيش از يكصد هزار تن دانستهاند، آشكارا اين مسأله را اعلام كند13 و دغدغه مخالفت جامعه را ناديده بگيرد. فرازى از آيه 67 سوره مائده كه از اين دغدغه پيامبر پرده بر مىدارد و به وى ايمنى مىبخشد، چنين است: «... واللّه يَعْصمك مِنَ النّاسِ؛ خداوند تو را از ]شرّ [مردم نگاه مىدارد.»
در اين عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسيار راهگشا است. خداوند پيامبر(ص) را از چه چيزى حفظ مىكرد؟ و اين «ناس» چه كسانى بودند؟
با توجّه به واقعيت خارجى و ايمن نماندن پيامبر(ص) از شرّ زبان مردم و نيز با توجّه به اينكه سرانجام مسأله جانشينى امام على(ع) به سامان نرسيد، بعيد نمىنمايد كه مراد از واژه «يعصمك» نگهدارى پيامبر(ص) از هجوم فيزيكى و يكباره مردم باشد؛ چنان كه واژه «ناس» بر مردم عادى دلالت دارد و با توجّه به اكثريت نو مسلمان آن زمان، به حمل اين لفظ بر خلاف ظاهر نيازمند نيستيم.
7. تاريخ درباره بسيارى از حوادثِ مقطع زمانى بين غدير و وفات پيامبراكرم(ص) ساكت مانده است؛ امّا كالبد شكافى دو پديده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پيامبر اكرم(ص) بر گزينش جانشين و گستره تلاشهاى مخالفان آن حضرت آشنا مىسازد. اين پديدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصيت مهم رسول خدا.
1. سپاه اسامه
پيامبر اكرم در واپسين روزهاى زندگىاش فرمان داد لشكرى عظيم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامة بن زيد سمت دورترين مرزهاى كشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود.14 كالبد شكافى دقيق اين جريان نشان مىدهد رسول خدا(ص) در راستاى تثبيت جانشينى حضرت على(ع) به چنين اقدامى دست يازيد؛ زيرا:
الف) در آن هنگام و در آستانه وفات پيامبر اكرم(ص) خالى كردن مركز حكومت از نيروهاى نظامى و ارسال آن به دورترين نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پيامبر اكرم(ص) بسيارى از نومسلمانان قبايل اطراف سر به شورش بردارند و كيان جامعه اسلامى در معرض تهديد قرار گيرد. آنچه اين تصميمگيرى را در نظر پيامبر اكرم(ص) منطقى جلوه مى داد، دور ساختن مخالفان جانشينى حضرت على(ع) از مدينه بود.
ب) انتصاب جوانى 18 ساله15 به مقام فرماندهى لشكر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از كار انداختن مهمترين16 دستاويز مخالفان جانشينى على(ع) هيچ توجيهى نداشت؛ زيرا اسامة بن زيد كه از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و كاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمىآمد و از نظر سنى حدود 15 سال از على(ع) كوچكتر بود - با توجّه به آنكه در بسيارى از ويژگىها با حضرت على(ع) قابل مقايسه نمىنمود - در مقام فرماندهى سپاهى عظيم و متشكل از بزرگان صحابه مانند ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص قرار گرفت.
ج) دقّت در تركيب سپاه اسامه نشان مىدهد تمام كسانى كه احتمال داشت با جانشينى حضرت على(ع) مخالفت ورزند، ملزم بودند در اين سپاه شركت جويند.17 و كسانى كه به بهانه بيمارى پيامبر اكرم(ص) از اردوگاه به مدينه باز مىگشتند، با جمله تأكيدى «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة»18 روبه رو مى شدند. در مقابل، ياران و موافقان جانشينى حضرت على(ع) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در اين سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدينه به سر برند.19
2. پيشگيرى از نگارش وصيت
اين پديده در واپسين روزهاى حيات پيامبر اكرم(ص) تحقّق يافت. در آن روزها، پيامبراكرم(ص) كه احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههاى مخالفت با جانشينى حضرت على(ع) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صريح و ماندگار برجاى گذارد و از گمراهى امت جلوگيرى كند. مخالفان كه اين دستور را با نقشههاى چند ماهه خويش ناسازگار مى ديدند، به شدت نگران شدند و با هزيان گو خواندن كسى كه جز وحى چيزى بر زبان نمىراند، از نگارش اين سند جلوگيرى كردند.
تاريخ در اينجا تنها از يك تن نام مىبَرد.20 امّا آشكار است كه تنها يك نفر - بى آنكه جريانى نيرومند پشتيبانش باشد - نمى تواند با رسول خدا(ص) مقابله كند. از اين رو، بعضى از نصوص گوينده اين عبارت را جمع دانسته، از كلمه «قالوا» استفاده كردهاند.21
8. نخستين تشكيل دهندگان اين جلسه كه با هدف تعيين خليفهاى جز حضرت على(ع) در سقيفه گرد آمدند، انصار به شمار مىآمدند. آن هم انصارى كه در همه جا به پيروى محض از پيامبر اكرم(ص) زبانزد بودند و دوستى شان با خاندان آن حضرت(ص) به ويژه حضرت على(ع) بر همگان ثابت شده است.
راستى چرا انصار؟
و چرا با اين عجله، آن هم در حالى كه هنوز بدن پيامبر اكرم(ص) غسل داده نشده است؟ شواهد تاريخى، نشان مىدهد انصار هرگز از جانشينى شخصيتى مانند حضرت على(ع) هراسناك نبودند و او را ادامه دهنده راه پيامبر اكرم(ص) مىدانستند.
اقدام عجولانه آنها در درك نكتهاى حياتى ريشه دارد. آنها با تيز بينى دريافته بودند كه شانسى براى به قدرت رسيدن حضرت على(ع) وجود ندارد. مخالفت ياران بزرگ پيامبر اكرم(ص) با راه افتادن سپاه اسامه و نيز مخالفت آنان با نگارش وصيت از سوى پيامبر اكرم(ص) و به احتمال فراوان، حوادث ديگرى كه تاريخ ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به اين نتيجه رسانده بود كه مهاجران انديشه به دست گرفتن حكومت در سر مىپرورانند و احتمال دارد قريشيانى كه سرانشان در نبرد با نيروهاى انصار حامى پيامبر به قتل رسيدند، با بهرهگيرى از پيوند نزديك قريش و مهاجران در پى انتقام بر آيند. بنابراين، به سقيفه شتافتند تا طرفداران غصب حق على(ع) را دست كم از به دست گرفتن كامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئههاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدينه همگان حادثه غدير را به ياد داشتند و دلالت آن بر تعيين جانشين را مسلم مىدانستند؛ امّا مشاهده تلاشهاى كسانى كه در جهت مخالفت علنى با غدير گام بر مىداشتند و حركت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شديدترين روش ممكن سركوب مىكردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احياى ياد غدير باز مىداشت.
بنابراين، طبيعى است كه در اين زمان شاهد اعتراض مردم مؤمن و استدلال آنها به اين حادثه مهم تاريخى نباشيم. آنها، با توجّه به زمينههاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون كوفتن مى ديدند. چنان كه، بر اساس نصوص تاريخى، حضرت على(ع) نيز در آن زمان به اين جريان مهم استدلال نكرد. به نظر مىرسد، در آن موقعيت، استدلال گسترده مردم به واقعه غدير پرسش برانگيز است نه عدم استدلال؛ زيرا چنين استدلالى نمايانگر پذيرش يكباره جريان مخالف با فرمان پيامبر(ص) از سوى مردم معتقد به غدير است و با شواهد تاريخى سازگارى ندارد.
پي نوشت:
1. الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، علامه امينى، ج 1، ص 73 - 14. او اين حديث را از يكصدو ده نفر صحابى و هشتاد و چهار تابعى نقل مى كند.
2. همان، ص 370 - 362.
3. همان، ص 378 - 370.
4. مانند كتاب سليم بن قيس و كتاب الاحتجاج نوشته احمد بن على طبرسى.
5. ماجراى غدير خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پيامبر اكرم(ص) و ماجراى سقيفه در 28 صفر يا 12 ربيع الاول.
6. براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به: تاريخ تحول دولت و خلافت از بر آمدن اسلام تا برافتادن سفيانيان، رسول جعفريان، ص 27 به بعد.
7. المغازى، محمد بن عمر واقدى، تحقيق مارسدن جونس، ج 1، ص 606 و 607. در اين كتاب پس از نقل اعتراض عُمر از وى چنين نقل كرده است:«من ]عمر[ چنان در شك افتادم كه از آغاز اسلام خود تا آن هنگام در چنين شكى فرو نرفته بودم.»
8. الكامل فى التاريخ، به ابن اثير، تحقيق على شيرى، ج 1، ص 631.
9. تاريخ سياسى اسلام)1( سيرة رسول خدا(ص)، رسول جعفريان، ص 98.
10. حضرت على(ع) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت.
11. عمر در اين باره مى گويد: «قوم شما (قريش) به شما مانند نگاه گاو به كشندهاش مىنگرند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 9(
12. براى اطلاع از اين موارد، ر. ك: موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنة و التاريخ، محمدى رى شهرى و همكاران، ج 2.
13. الغدير، ج1، ص 214.
14. طبقات، محمد بن سعد كاتب واقدى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، ص 58 - 54.
15. همان، ص 55.
16. همان، ص 54 و 56.
17. السقيفه، محمد رضا مظفر، ص 81 و 77.
18. الملل و النحل، محمد بن عبدالكريم شهرستانى، تصحيح شيخ احمد فهمى محمد، ج 1، ص 14.
19. السقيفه، ص 81.
20. من حياة الخليفة، عمربن الخطاب، عبدالرحمن احمد البكرى، تعليق سيد مرتضى رضوى ص 107 - 101.
21. همان، ص 104.
جواب زرنگار: اولاً: چنين نيست كه مسلمانان اين واقعه را بكلى فراموش كرده بود. ثانيا: بسيارى از كسانى نيز كه با ابوبكر بيعت كردند نه به دليل فراموشى واقعه غدير كه به دلگيرى بود كه مىتوان به اهم آنها اشاره كرد:
1. كينههاى شخصى با على بن ابىطالب:
2. مصلحت انديشى: بسيارى از مسلمانان گرچه ظاهرا كينه شخصى از آن حضرت نداشتند اما خلافت آن حضرت را با ملاكهاى موهوم خود به صلاح جامعه نمى ديدند گرچه انتصاب او به خلافت از سوى پيامبر را نيز اعتراف مىكردند.
3. ترس از تفرقه در امت اسلام.
4. اين ادعا كه ابوبكر زودتر از ما بيعت گرفت.
5. روايت جعلى مبنى بر تغيير رأى پيامبر اكرم(ص) درباره خلافت على(ع)
درباره اين عوامل، بخشى از كتاب روايت دريا، به قلم محمد محمديان را به عنوان ضميمه اول براى مطالعه ارسال مىداريم.
ثالثا: حضرت على(ع) خود در موارد متعددى به واقعه غدير تمسك فرموده است. و از همان روزهاى اول رحلت پيامبر اكرم(ص) تا آخرين لحظات زندگىاش به ويژه در صحنههاى مؤثر مانند انتخاب ابوبكر و عمر و عثمان به خلافت، مردم را به پيام اين واقعه فرا مىخواند واز آنان اقرار مىگيرد.
در زير، به فهرست مواردى كه آن حضرت براى اثبات حقانيت خود به واقعه غدير تمسك كرده است با ذكر منابع آن براى مطالعه بيشتر به عنوان ضميمه دوم ارسال مى شود.
رابعا: چنين نيست كه همه صحابى رسول اكرم(ص) از ايمان مستحكمى برخوردار بودند. آرى، تحريف تاريخ توسط حكام براى توجيه مبانى مكتب اهل سنت انديشه «عدالة الصحابه» را چنان ترويج كرده است كه هالهاى از تقدس، شخصيت همه صحابه را فرا گرفته است. درچنين بينشى است كه سؤال مى شود: اگر همه صحابه عادل بودند پس چرا خلافت على(ع) را نپذيرفتند.
درباره نقد انديشه عدالت صحابه رجوع فرماييد به:
معارف اسلامى از نگاه دو مكتب، علامه سيد مرتضى عسگرى، دكتر جليل تجليل و براى آشنايى با ديدگاه شيعه درباره صحابه بخشى از كتاب شيعه پاسخ مىدهد نوشته سيد رضا حسينى نسب به عنوان ضميمه سوم براى شما ارسال مىگردد.
ضميمه اول
با ارتحال نبىّ مكرم اسلام حضرت محمد(ص) فصل جديدى از كتاب تاريخ پر فراز و نشيب اسلام گشوده شد. در حالى كه جمع كثيرى از مسلمانان بار غم فراق رسول خدا را قابل تحمل نمى ديدند و قادر بر كنترل سيلاب اشك خود نبودند، جمعى ديگر در سقيفه بنى ساعدهگرد هم آمده بودند تا با بهرهگيرى از فرصت پيش آمده با فرد مورد نظر خود بيعت نمايند و زمام امر حكومت اسلامى را به شخص دلخواه خود بسپارند.
سخنان زيادى در سقيفه رد و بدل شد، گاه تند و تلخ و گاه با تعارف و احترام، و در نهايت بيعت مطلوب آن جمع تحقق يافت و رسما لقب خليفه رسول خدا(ص) به خليفه اول اعطاء شد، و او با همين عنوان وارد مسجد النّبى گشت. عدهاى كه اين انتخاب را مىپسنديدند و مطابقميلشان بود، استقبال كردند و با شتاب و علاقمندى اقدام به بيعت نمودند، و سپس اقدامهاى لازم براى گرفتن بيعت از افراد ناراضى به عمل آمد.
نوبت به گرفتن بيعت از جمعى از اصحاب شاخص و وفادار رسول خدا(ص) كه در خانه على بن ابى طالب(ع) گرد هم آمده بودند و بيعت با خليفه اول را صحيح نمىدانستند، و بر سفارش اكيد پيامبر اكرم(ص) پافشارى مىكردند، رسيده بود و هيئت حاكمه موفقيت خود دراستقرار حاكميّت را در گرو بيعت اين جمع مى ديد و براى همين تلاش زيادى نمود تا آنها را در مسجد گرد هم آورد.
اميرالمؤمنين(ع) رهبرى اين گروه را بر عهده داشت و تنها رقيب مطرح براى حكومت بود، همگان جايگاه ويژه حضرت را در نزد پيامبر اكرم(ص) مىدانستند و بيشتر آنان در غدير خم حضور داشتند و حتى با آن حضرت بيعت كرده بودند، اگر چه بر زبان نياوردند اما همگان درنهان خود مىدانستند كه حق مسلم على بن ابى طالب ضايع شده، و اكنون از او مىخواهند كه بر اين امر صحه بگذارد، و خود نيز زمين ماندن سفارشهاى پيامبر اكرم(ص) را تأييد نمايد.
در پى اصرار فراوان براى گرفتن بيعت از اميرالمؤمنين(ع) ايشان به پا خاست و فرمود:
أنا احق بهذا الامر منه و انتم اولى بالبيعة لى، أخذتم هذا الامر من الانصار و احتججتم عليهم بالقرابة من الرسول، و تأخذونه منّااهل البيت غصبا، الستم زعمتم للانصار انكم اولى بهذاالامر منهم، لمكانكم من رسول الله(ص) فاعطوكم المقاده و سلّموا لكم الامارة، وانا احتج عليكم بمثل ما احتججتم على الانصار، انا اولى برسول الله(ص) حيّا و ميّتا، و انا وصيّه و وزيره و مستودع سرّه و علمه، و أناالصدّيق الاكبر و الفاروق الاعظم و اول من آمن به و صدّقه، و احسنكم بلاءً فى جهاد المشركين، و أعرفكم بالكتاب و السنة. و أفقهكم فى الدين و أعلمكم بعواقب الامور، و أذربكم لسانا و اثبتكم جنانا، فعلام تنازعونا هذا الامر؟ انصفونا ان كنتم تخافون الله على انفسكم،ثم اعرفوا لنا من الامر مثل ما عرفته الانصار لكم، و الا فبوؤا بالظلم و العدوان و انتم تعلمون؛ من براى خلافت و جانشينى رسولخدا(ص) شايستهتر و سزاوارتر هستم، و براى شما نيز بيعت با من شايستهتر مى باشد. شما مهاجران براى گرفتن منصب خلافت و زمامدارى مسلمين باانصار به بحث و مشاجره پرداختيد و در نهايت با اين استدلال كه ما مهاجران به پيامبر اكرم(ص) نزديكتر هستيم، بر انصار غالب شديد و آنان را واداربه تسليم نموديد، و اكنون به دنبال تسليم نمودن ما اهل بيت هستيد، مگر شما در مقابل انصار اين گونه استدلال نكرديد كه موقعيت شما نسبت به پيامبر(ص) نزديكتر از آنان مى باشد، و انصار نيز دليل شما را پذيرفتند و حكومت را به شما واگذار كردند؟ من نيز با همين استدلال با شما سخن مىگويم، و دليل من همان استدلال شما در برابر انصار است. براستى در جمع مهاجران چه كسى را نزديكتر از من به رسول خدا(ص) سراغ داريد؟ چه در حال حيات رسول خدا(ص) و چه بعد از ارتحال آن عزيز، من شايستهترين فرد و نزديكترين شخص به ايشان هستم، من وصىّ رسول خدا(ص)،يار و ياور او در همه صحنهها، امانتدار علوم و اسرار ايشان، صديق اكبر و فاروق اعظم هستم. اولين كسى كه به آن حضرت ايمان آورد و دعوت او راتصديق نمود من بودم، در جهاد و مبارزه با مشركين بيش از همه شما سهم دارم، در آشنايى با كتاب و سنّت آگاهتر از شما هستم، و فهم من از دين عميقتراز شما مى باشد، و در تجزيه و تحليل امور دينوى از شما دانا ترم، قدرت بيان و قوت قلب من نيز از همه شما بيشتر است.
پس با كدامين شايستگى و امتياز به مقابله با من برخاستهايد؟ انصاف داشته باشيد و اگر از خدا مىترسيد با ما منصفانه برخورد نماييد، همانگونه كه انصار در برابر استدلال منطقى و صحيح شما تسليم شدند، شما نيز در برابر همان استدلالهاى خودتان، حق ما را به رسميت بشناسيد، و بدانيد كه در غيراين صورت راهى را آغاز مىكنيد كه نهايتى جز ظلم و ستم و عداوت و دشمنى نخواهد داشت و شما آگاهانه در اين راه قدم بر مىداريد،(احتجاج طبرسى، ج 1، ص 182؛ الامامة و السياسة، ابن قتيبة الدينورى، ج 1، ص 28 ـ 29).
بعد از سخنان اميرالمؤمنين(ع) يكى از حاضران برخورد تندى با حضرت نمود و بناى تهديد گذاشت و كلمات تندى بين حضرت و او ردّ و بدل شد. ابو عبيدة بن جرّاح كه از گردانندگان اصلى سقيفه بود براى آرام نمودن جلسه و هم چنين تلطيف روابط برخاست و خطاب به حضرت على(ع) گفت:
«اى عمو زاده ما به هيچ روى در صدد انكار موقعيت خاص تو نيستيم، ما از نزديكى فوق العاده تو با رسول خدا(ص) و منزلت ويژه تو پيش آن حضرت خبر داريم، و سوابق درخشان تو و هم چنين ميزان علم و دانش تو را مىدانيم، بازوى توانمند تو را در يارى دين خدافراموش نمى كنيم، و امتيازات و افتخارات تو و گذشته سراسر مجاهدت تو انكار ناشدنى است.
اما با وجود اين فضايل، نكته قابل تأمّلى وجود دارد كه احساس مىكنم مورد غفلت واقع شده است، و آن جوان بودن و كم سنّ و سال بودن تو مى باشد، در حالى كه ابوبكر پير مردى از بزرگان قوم است كه سرد و گرم روزگار را چشيده و مشكلات و بحرانهاى بزرگى را آزموده و تجربههاى گرانسگى به دست آورده است، و به همين دليل نيز توانايى بيشترى براى برداشتن بار سنگين حكومت زمامدارى مسلمانان دارد. و علاوه بر اين، به هر حال كار تمام شده است و مردم با وى بيعت نمودهاند و به زمامدارى او راضى گشتهاند، و مصلحت تو نيز در تسليم شدن وبيعت نمودن است، اميد است اگر خداوند به تو عمرى داد و بعد از ابوبكر زنده بودى، امر زمامدارى و خلافت به تو محول گردد، و حتى دو نفر در اين مورد، با تو مخالفت نخواهند كرد، و تو نيز آن زمان به اندازه كافى تجربه كسب نمودهاى.
8/7895 سوال: با اين كه جمعيت كثيري در واقعه غديرخم حضور داشتند, چرا علي (ع ) را به خلافت انتخاب نكردند؟
جواب زرنگار: در مسئله غدير خم كه در سال دهم هجري يعني سال آخر حيات پيامبر, كه خداوند رسول خود را مائمور كرد تا پيام مهمي را به مردم ابلاغ كند جاي هيچ ترديدي نيست . و آيه 67 سوره مائده نيز در اين مورد نازل گشته است . »يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل ...; اي پيامبر آنچه را كه پروردگار تو نازل كرده به مردم ابلاغ كن اگر چنين نكردي گويا رسالت او را ابلاغ نكرده اي «. كه عده اي زيادي از مفسرين نزول اين آيه را درباره ماجراي غدير مي دانند, (الغدير, ج 1 و 2, علامه اميني ). كما اينكه عده زيادي از مفسرين نيز آيه اكمال دين را درباره ابلاغ ولايت علي (ع ) براي مردم ذكر كرده اند, (تفسير الدر المنثور, جلال الدين سيوطي ). و اضافه أا اين كه مردم نه تنها ديدند كه پيامبر اسلام (ص ) علي (ع ) را براي بعد از خود به عنوان رهبر انتخاب فرمودند, همين مردم در آن سرزمين غدير خم با علي (ع ) نيز بيعت كردند. بزرگان سقيفه بني ساعده نيز (ابوبكر و عمر) ضمن بيعت با علي (ع ) اين مقام را به امام علي (ع ) تبريك گفتند. »هنيا" لك يا ابن ابي طالب اصبحت مولانا و مولي كل موئمن و مومنه ; اين مقام براي تو فرخنده باد اي علي بن ابيطالب تو از اين پس مولاي ما و مولاي هر فرد و زن با ايمان خواهي بود خود عمر بن خطاب اولين كسي بوده است كه به علي (ع ) در غدير خم تبريك خلافت ولايت را گفت , (الغدير, روايات غدير). به اين موضوع فخر الدين رازي كه از مفسرين بزرگ اهل سنت است در تفسير خود در ضمن تفسير آيه 67 سوره مائده اشاره كرده است . و احمد بن حنبل در مستندش آن را از برائ بن عازب روايت كرده است . (در اين زمينه ر.ك : مسند احمد, ج 5, 358 و 356 و 347 / الدر المنثور, ج 5, جلال الدين سيوطي / صحيح ترمذي , ج 13, ص 164). موضوعي كه نبايد از ان غفلت كرد اين است كه , مطابق ادله بسيار مقتضي كه شيعه دارد, نه تنها در غدير خم بلكه از روز يوم الانذار كه دعوت پيامبر اسلام (ص ) علني شد, ايشان جانشين خود را نيز معرفي كرده و اين سيره مستمر پيامبر بود تا اين كه در غدير خم به طور علني و رسمي به جانشيني حضرت علي (ع ) تصريح و تائكيد نمود و در همان جا از عموم حاضران و حتي زنان حاضر براي ايشان بيعت گرفت . 2- اينكه بگوئيم شاهدان غدير خم با ابوبكر بيعت كردند, درست نيست , الف . به خاطر اين كه اين جريان - سقيفه بني ساعده - در مدينه اتفاق افتاده است , بنابراين همه مسلماناني كه در غدير خم جريان را ديده و شنيده بودند, اهل مدينه نبودند, لذا نمي شود گفت كه همه شاهدان غدير خم با ابوبكر بيعت كرده اند. ب . بزرگاني از صحابي پيامبر اسلام (ص ) كه در مدينه بودند, با سران سقيفه بني ساعده نبودند و با ابوبكر نيز بيعت نكردند; از جمله اين صحابي , عباس - عموي پيامبر - سلمان فارسي , مقداد, برائ بن عازب , حذيفه بن يمان , عباده صامت , ابوالهيثم بن التيان , و غير اينها مي باشد; البته عده اي نيز كه غرض سياسي داشتند مثل ابوسفيان با ابوبكر بيعت نكرده بودند, (امام علي (ع ), عبدالفتاح عبدالمقصود, ج 1, ص 280 و 281). 3- با توجه به جو حاكم بر مدينه كه مملو از ارعاب و تهديد بود, كسي جرائت نمي كرد كه لب بجنباند, در شرايطي كه به دختر پيامبر با آن همه سفارش و منزلت آن هم از زبان پيامبر اسلام (ص ), توهين و جسارت مي شود وضعيت بقيه مشخص است و مي شود گفت براي حبس نفس ها با اين كارها زهر چشمي از امت اسلام گرفتند. 4- قضيه سقيفه بني ساعده يك كودتاي سياسي بود, و موقعي انجام گرفت كه هنوز پيكر مقدس رسول گرامي اسلام دفن نشده بود و مسلمانان متحير بودند, پس نمي شود گفت كه مردم ابوبكر را انتخاب كردند بهترين تعبير اين است كه بگوئيم عده اي مثل عمر بن خطاب و ابو عبيده جراح ابوبكر را انتخاب , و بر مردم تحميل كردند, در حقيقت از دوري اهل بيت پيامبر و صحابي بزرگوار و اختلاف و كشمكش بين انصار و مهاجرين استفاده نمودند و جريان سقيفه را به وجود آوردند. 5- هر چند سرپيچي گروهي از مسلمانان و صحابه از دستور صريح رسول خدا(ص ) جاي تائسف و ناراحتي بود اما امري عجيب و غير منتظره نبود. اينها از دستور پيامبر براي رفتن به جهاد نيز سرپيچي كردند و كمي سن اسامه بن زيد را بهانه نمودند. نكته پاياني اين كه تجزيه و تحليل حوادثي كه در مواقع بحراني اتفاق مي افتد, با حوادثي كه در ايام عادي جريان دارد متفاوت است و بدون ترديد رحلت رسول گرامي اسلام (ص ) يكي از بحراني ترين موقعيت ها براي مسلمانان بود همچون بحران هاي گذشته جمع كثيري از جمله ابوبكر و عمر, نتوانستند تصميم گيري مناسبي بنمايند, بلكه اصلا" آنچه را كه انتظارش مي كشيدند به اجرا درآوردند. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك شود: 1- نهج البلاغه , خطبه سوم , معروف به خطبه شقشقيه 2- امام علي (ع ), عبدالفتاح عبدالمقصود, ج 1, ترجمه سيد محمود طالقاني 3- روايت دريا, محمد محمديان , نشر: كانون انديشه جوان 4- شرحه شرحه , محمد محمديان , نشر: كانون انديشه جوان
با سلام
واكاوي عمق تاریخ اسلام نشانگر آنست که دین اسلام در مدت کوتاه 23 سال هرچند ظواهر جامعه ومردم را تغییر داده بود اما اسلام هنوز ریشه نداونده بود و هر لحظه قومیت وتعصبهای قبیله ای اعراب احتمال فوران داشت .
از طرفی رسانه ها و وسایل ارتباطی مثل امروز گسترده و سریع نبود واخبار پس از وقوع وقایع وتثبیت آنها به اقصا نقاط عالم اسلام میرسید .
جریان انحرافی در اواخر عمر رسول خدا (ص) در جهت منافع شخصی و قومی شکل گرفت وبنص آیه 74 سوره توبه حتی قصد ترور پیامبر (ص) را هم کردند !
وپس از رحلت رسول الله (ص) هم غوغای طایفه ای و ریاست طلبی عده ای بهمراه نفوذ جریان منافقین و یهود؛ دوباره باعث انقلاب علی اعقاب گردید.
سلام
عناوین در تعیین نوع نگاه بسیار موثر است . این شاید تعریف از خود باشد اما به نظرم هیچ عنوانی مثل عنوان کودتای سقیفه نمی تواند سکوت خیل عظیم اصحاب پیامبرص در جریان غصب خلافت را توجیه کند .
نظر شما چیست ؟
والله الموفق
اگر شرایط پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله به درستی ترسیم شود و کودتای انجام شده آنگونه که بوده بیان شود به روشنی به این پرسش پاسخ داده میشود، اما قبل آن بیان دو نکته خالی از وجه نیست
نکته یک: فاصله بین غدیر و رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله هفتاد روز است. نمونه این جریان را در داستان حضرت موسی علیه السلام داریم که هنگام مراجعت از کوه طور به گوساله پرستی قوم خود مواجه می شوند آنهم در چهل روز نه هفتاد روز. یعنی غیبت چهل روز حضرت موسی در قومش باعث شد مردم نه تنها جانشین حضرت موسی بلکه خود حضرت موسی و بلکه بالاتر خدای حضرت موسی را کنار گذاشته و گوساله پرست شدند
نکته دوم: اگر چه در بین صحابه پیامبرصلی الله علیه وآله افراد با تقوی و شجاعی وجود داشتند اما اینگونه نیست که همه آنان چنین شاخصه ای داشته باشند در جنگ احد تعدادی از آنان با وجود تاکید پیامبرصلی الله علیه واله بر حذف تنگه مجاور جنگ، رسیدن که چند کلاه خود و شمشیر را بر فرمایش پیامبرصلی الله ترجیج دادند.(1) نیز در همین جنگ(2) و جنگ حنین(3) برخی صحابه شاخص فرار کردند. لذا صحابه تافته جدا بافته از سایر مردم زمانهای مختلف نبودند و تاریخ نشان می دهد که گاه با اندک جازبه دنیوی فرمایش پیامبرصلی الله علیه واله را زمین می گذاشتند یا با اندک تهدیدی میدان را خالی می کردند.
1. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۹
2.تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۶۹،۱۹۹،۳۰۰،۳۰۸؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۷۲.طبری، جامع البیان،ج ۷، ص۳۲۷؛ سیوطی، جامع الاحادیث، ج۱۴، ص۵۲۹؛اندلسی، المحرر الوجیز،ج ۱، ص۵۲۹
3.صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۳۳۱، صحیح البخاری، ج۴ ص۵۸، ح۳۱۴۲، کتاب فرض الخمس، ب ۱۸، باب مَنْ لَمْ یخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج۵ ص۱۰۰، کتاب المغازی، ب ۵۴، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی (وَیوْمَ حُنَین...، ح ۴۳۲۱،
[h=1]
[/h]
شواهد تاریخی نشان می دهند که عوامل زیادی در این عقب گرد مردم نقش داشته اند ، ما در این سطور ،از عمده عوامل این جریان به دو عامل که مهم است اشاره می کنیم .
عامل اول : کودتا در مدینه :
هفتاد روز بعد از عید غدیر و معرفی حضرت علی علیه السلام ، پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم رحلت نمودند ، کودتاچیان از همان روز غدیر به دنبال شیطنتهایی بودند که مانع از به وقوع پیوستن امر خداوند شوند ، پیامبر صلی الله علیه واله وسلم نیز از تحرکات آنان آگاه بودند ، لذا عمده افراد مخالف را به جیش اسامه فرستاند ، و کسانی که از پیوستن به جیش اسامه خودداری می کردند را لعنت نمودند(2) ولی مخالفان از پیوستن به جیش اسامه خوداری کردند
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم در حرکت دیگری تقاضای قلم و دوات کردند ولی برخی از مخالفان مانع رسیدن قلم و دوات به دست مبارک حضرت شدند و با گستاخی خطاب به آن حضرت گفتند : ان الرجل لیهجر (3)
پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم ، مردم عادی که به کارهای روز مره خود مشغول بودند یک دفعه با یک کودتای نظامی مواجه شدند .
در بعضی از منابع اهل سنت آمده که :
«وكان عامّة المهاجرین وجلّ الأنصار لا یشكّون أنّ علیّاً هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم»
عامه مهاجرین و قاطبه انصار شک نداشتند که علی علیه السلام صاحب امر بعد از رسول خدا خواهد شد(4)
اما ناگهان افراد اجیر شده ای از بیرون مدینه به داخل مدینه آمدند و شهر حالت حکومت نظامی به خود گرفت ، این افراد اجیر شده قبیله بنی اسلم بودند . خلیفه دوم تا چشمش به آنان افتاد گفت:
ما هو إلّا أن رأیت أسلم ، فأیقنت بالنصر (5)
جز این نبود که تا بنی اسلم را دیدم یقین پیدا کردم که پیروز شدیم.
اینجا بود که عمر و ابو عبیده با گروه ( چماق به دست ) كه ژست حمله و تهاجم به خود گرفته و به هر كس مى رسیدند وى را كتك مى زدند و به زور دست او را گرفته ، به عنوان بیعت ، چه بخواهد و چه نخواهد ، بر روى دست ابوبكر مى كشیدند(6)
افراد قبیله بنی اسلم که تمام كوچه هاى شهر مدینه از آنان مملوّ گردیده بود از هر سو براى بیعت با ابوبكر ازدحام کردند(7)
کودتاچیان برای رسیدن به اهداف خود از هیچ کاری فرو گذار نکرده و حتی حمایت منافقین را هم جلب کردند
خلیفه دوم در این باره می گوید: «نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه»(8)
از نیروى منافقان بهره مى بریم و گناه آنان هم به عهده خودشان مى باشد!!.
این حرکات مردم عادی را تحت فشار قرار داد اما بعضی از بزرگان صحابه و بعضی از مخالفان خلافت ابابکر در ابتدا از بیعت با او خودداری نمودند ولی وقتی دیدند کار از کار گذشته و دیگر نمی توانند کاری کنند با ابابکر بیعت کردند ، مخالفان عبارت بودند از على علیه السلام ، عباس عموى پیامبر و تمامى فرزندان او از بنى هاشم ، سعد بن عباده و فرزندان و قبیله او ، حباب بن منذر و همه پیروان او . و همچنین زبیر ، طلحه ، سلمان ، عمار ، ابوذر ، مقداد ، خالد بن سعید ، سعد بن ابو وقاص ، عتبه بن ابو لهب ، براء بن عازب ، اُبىّ بن كعب ، ابو سفیان و دیگران ، از مخالفان بیعت ابو بكر بودند(9)
پس مردم به حال خود نبودند تا بتوانند به راحتی تصمیم بگیرند بلکه یکدفعه با کودتایی مواجه شدند که آن را از قبل پیش بینی نکرده بودند اگر چه حضرت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم آن را پیش بینی کرده بودند ، این کودتا شُک عظیمی در جامعه ایجاد کرد قدرت تصمیم گیری آنی را از مردم گرفت و وقتی مردم به خود آمدند که دیر شده بود.
اگر چه بنا به نقل شواهد تاریخی و روایی شیعه و سنی برخی نیز چون حضرت زهرا سلام الله علیها هرگز تا پایان عمر با ابوبکر بیعت نکردند .
(1)سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، ج 1، ص 266
(2) الملل و النحل، ج 1، ص 29. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 6/52
(3) الطبقاتالكبرى،ج2،ص:187
(4) الأخبار الموفّقیات : ص 580 وشرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید : ج 6 ، ص 21 .تاریخ یعقوبى : ج 2 ، ص 124 ، باب خبر سقیفة بنى ساعدة
(5) یعقوبی ج 2ص 128
(6)شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید : ج 1 ، ص 219 . طبع دار الكتب العلمیّة به تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم
(7) تاريخ الطبري،ج3،ص:222
(8)المصنف لابن أبی شیبة: 7 / 269 ح 120، كنز العمال ج 4 ص 614.
(9)الغدیر(به نقل از کتب اهل سنت) : ج 7 ، ص 93.
عامل دوم : کینه از حضرت علی علیه السلام
عامل بعدی عدم اقبال بعضی از مسلمانان نسبت به حضرت علی علیه السلام ،کنیه ای بود که از ایشان در دل داشتند ، بسیاری از افرادی که در آن زمان در جرگه مسلمانان قرار داشتند ، در سالهای قبل در جنگ بدر، احد و خندق در مقابل مسلمانان بودند ، از حضرت علی علیه السلام متحمل صدماتی شده بودند .
امام رضا علیه السلام در جواب این سوال که چرا مردم به حضرت علی علیه السلام اقبال نشان ندادند ،می فرمایند :
جهتش این است که امام علی علیه السلام تعداد زیادی از پدران و اجداد و برادران و عموها و دایی ها و نزدیکان آنان را که دشمن خدا بودند به قتل رسانده بود لذا به این جهت کینه حضرت را در دل گرفتند و نمی خواستند که ایشان متولی امور شود ولی از غیر علی علیه السلام کینه نداشتند آن گونه که از علی علیه السلام داشتند زیرا کسی به مانند علی علی علیه السلام در جهاد بر مشرکان شرکت نکرده بود به همین جهت بود که از ایشان اعراض کرده و به سراغ دیگری رفتند (1)
حتی مخالفان حضرت علی علیه السلام نیز این امر را بیان نموده اند عبدالله بن عمر خطاب به حضرت علی علیه السلام می گوید:
چگونه قریش ترا دوست داشته باشد در حالی که تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل رسانده ای(2)
ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق از قول یکی از دشمنان حضرت علی علیه السلام به نام حریز بن عثمان می گوید:
من او (علی علیه السلام ) را به این جهت که پدرانم را به قتل رسانده دوست ندارم
دو عامل فوق و عوامل دیگر باعث شدند گروهی از روی ترس ، گروهی از روی هوا و هوس و گروهی بی توجه به مسائل روز ، حق حضرت علی علیه السلام را نادیده گرفته و غدیر عید بزرگ اسلام را زیر پا نهاده و نسبت به آن غدر کنند.
1. عیون اخبار رضا ، ج2ص 81ح15
2. المناقب ، ج 3ص 220
پرسش:
چرا مردم، حضرت علی (ع) را در مقابل جریان سقیفه یاری نکردند؟
پاسخ:
اگر شرایط پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله به درستی ترسیم شود و کودتای انجام شده آنگونه که بوده بیان شود به روشنی به این پرسش پاسخ داده میشود، اما قبل آن بیان دو نکته خالی از وجه نیست
نکته یک: فاصله بین غدیر و رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله هفتاد روز است. نمونه این جریان را در داستان حضرت موسی علیه السلام داریم که هنگام مراجعت از کوه طور به گوساله پرستی قوم خود مواجه می شوند آنهم در چهل روز نه هفتاد روز. یعنی غیبت چهل روز حضرت موسی در قومش باعث شد مردم نه تنها جانشین حضرت موسی بلکه خود حضرت موسی و بلکه بالاتر خدای حضرت موسی را کنار گذاشته و گوساله پرست شدند
وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ أَلَمْيَرَوْاْ أَنَّهُ لَايُكَلِّمُهُمْ وَلَا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَكَانُواْ ظَلِمِينَ((1))
ترجمه : و قوم موسى پس از (رفتن) او (به كوه طور) از زيورهاى خود مجسّمهى گوسالهاى (ساختند و به پرستش) گرفتند كه صداى گاو داشت، آيا نديدند كه آن با آنان سخن نمىگويد و به راهى هدايتشان نمىكند؟ آن را (به پرستش) گرفتند در حالى كه ستمكار بودند.
نکته دوم: اگر چه در بین صحابه پیامبرصلی الله علیه وآله افراد با تقوی و شجاعی وجود داشتند اما اینگونه نیست که همه آنان چنین شاخصه ای داشته باشند در جنگ احد تعدادی از آنان با وجود تاکید پیامبرصلی الله علیه واله بر حذف تنگه مجاور جنگ، رسیدن که چند کلاه خود و شمشیر را بر فرمایش پیامبرصلی الله ترجیج دادند.(2) نیز در همین جنگ(3) و جنگ حنین(4) برخی صحابه شاخص فرار کردند. لذا صحابه تافته جدا بافته از سایر مردم زمانهای مختلف نبودند و تاریخ نشان می دهد که گاه با اندک جازبه دنیوی فرمایش پیامبرصلی الله علیه واله را زمین می گذاشتند یا با اندک تهدیدی میدان را خالی می کردند.
حال اگر تاریخ به دقت خوانده شود و پرده از کودتای شوم پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله برداشته شود حکایت از این واقعیت می کند که دو اهرم ارعاب و تطمیع در عدم حمایت از حضرت علی علیه السلام در ماجرای خلافت نقش داشتند. فرستادن سران کودتا توسط پیامبرصلی الله علیه وآله به بیرون مدینه در ماجری جیش اسامه(5) و ماجرای حدیث قلم و دوات از سوی پیامبرصلی الله علیه وآله(6) و مخالت کودتاچیان با هر دو دستور، نشان از نقشه شوم آنان داشت.
در بعضی از منابع اهل سنت آمده که :
«وكان عامّة المهاجرین وجلّ الأنصار لا یشكّون أنّ علیّاً هو صاحب الأمر بعد رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم»
عامه مهاجرین و قاطبه انصار شک نداشتند که علی علیه السلام صاحب امر بعد از رسول خدا خواهد شد(7)
اما عامل تهدید باعث شد بسیاری از صحابه عقب نشینی کنند. عمر بن خطاب خود در این زمینه می گوید:
ما هو إلّا أن رأیت أسلم ، فأیقنت بالنصر (8)
جز این نبود که تا بنی اسلم را دیدم یقین پیدا کردم که پیروز شدیم.
اینجا بود که عمر و ابو عبیده با گروه ( چماق به دست ) كه ژست حمله و تهاجم به خود گرفته و به هر كس مى رسیدند وى را كتك مى زدند و به زور دست او را گرفته ، به عنوان بیعت ، چه بخواهد و چه نخواهد ، بر روى دست ابوبكر مى كشیدند(9)
افراد قبیله بنی اسلم که تمام كوچه هاى شهر مدینه از آنان مملوّ گردیده بود از هر سو براى بیعت با ابوبكر ازدحام کردند(10)
کودتاچیان برای رسیدن به اهداف خود از هیچ کاری فرو گذار نکرده و حتی حمایت منافقین را هم جلب کردند
خلیفه دوم در این باره می گوید: «نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه»(11)
از نیروى منافقان بهره مى بریم و گناه آنان هم به عهده خودشان مى باشد!!.
این حرکات مردم عادی را تحت فشار قرار داد اما بعضی از بزرگان صحابه و بعضی از مخالفان خلافت ابابکر در ابتدا از بیعت با او خودداری نمودند ولی وقتی دیدند کار از کار گذشته و دیگر نمی توانند کاری کنند با ابابکر بیعت کردند ، مخالفان عبارت بودند از على علیه السلام ، عباس عموى پیامبر و تمامى فرزندان او از بنى هاشم ، سعد بن عباده و فرزندان و قبیله او ، حباب بن منذر و همه پیروان او . و همچنین زبیر ، طلحه ، سلمان ، عمار ، ابوذر ، مقداد ، خالد بن سعید ، سعد بن ابو وقاص ، عتبه بن ابو لهب ، براء بن عازب ، اُبىّ بن كعب ، ابو سفیان و دیگران ، از مخالفان بیعت ابو بكر بودند(12)
پس مردم به حال خود نبودند تا بتوانند به راحتی تصمیم بگیرند بلکه یکدفعه با کودتایی مواجه شدند که آن را از قبل پیش بینی نکرده بودند اگر چه حضرت پیامبر صلی الله علیه واله وسلم آن را پیش بینی کرده بودند ، این کودتا شُک عظیمی در جامعه ایجاد کرد قدرت تصمیم گیری آنی را از مردم گرفت و وقتی مردم به خود آمدند که دیر شده بود.
اگر چه بنا به نقل شواهد تاریخی و روایی شیعه و سنی برخی نیز چون حضرت زهرا سلام الله علیها هرگز تا پایان عمر با ابوبکر بیعت نکردند .
البته علاوه بر عامل ارعاب و تطمیع، عده از صحابه بودند که با حضرت علی علیه السلام دشمنی دیرینه داشتند و به هیچ وجه حاضر به خلافت حضرت علی علیه السلام نمی شدند. کودتاچیان از این پتانسیل نیز استفاده کردند.
اینان کسانی بودند که در سالهای قبل در جنگ بدر، احد و خندق در مقابل مسلمانان بودند ، از حضرت علی علیه السلام متحمل صدماتی شده بودند اما در سالهای آخر پیامبر صلی الله علیه وآله با دلایل و اهداف مختلف در جرگه مسلمانان در آمده بودند
امام رضا علیه السلام در جواب این سوال که چرا مردم به حضرت علی علیه السلام اقبال نشان ندادند ،می فرمایند :
جهتش این است که امام علی علیه السلام تعداد زیادی از پدران و اجداد و برادران و عموها و دایی ها و نزدیکان آنان را که دشمن خدا بودند به قتل رسانده بود لذا به این جهت کینه حضرت را در دل گرفتند و نمی خواستند که ایشان متولی امور شود ولی از غیر علی علیه السلام کینه نداشتند آن گونه که از علی علیه السلام داشتند زیرا کسی به مانند علی علی علیه السلام در جهاد بر مشرکان شرکت نکرده بود به همین جهت بود که از ایشان اعراض کرده و به سراغ دیگری رفتند (13)
حتی مخالفان حضرت علی علیه السلام نیز این امر را بیان نموده اند عبدالله بن عمر خطاب به حضرت علی علیه السلام می گوید:
چگونه قریش ترا دوست داشته باشد در حالی که تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل رسانده ای(14)
لذا عامل ترس و ارعاب، تطمیع و نیز دشمنی برخی با حضرت علی علیه السلام باعث عدم حمایت قاطبه صحابه از حضرت علی علیه السلام شد.
کلیدواژه: حضرت علی علیه السلام، سقیفه، عدم یاری
منابع:
1. اعراف، آیه 148
2.واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۹
3. تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۶۹،۱۹۹،۳۰۰،۳۰۸؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۷۲.طبری، جامع البیان،ج ۷، ص۳۲۷؛ سیوطی، جامع الاحادیث، ج۱۴، ص۵۲۹؛اندلسی، المحرر الوجیز،ج ۱، ص۵۲۹
4. صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۵، ص۳۳۱، صحیح البخاری، ج۴ ص۵۸، ح۳۱۴۲، کتاب فرض الخمس، ب ۱۸، باب مَنْ لَمْ یخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج۵ ص۱۰۰، کتاب المغازی، ب ۵۴، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی (وَیوْمَ حُنَین...، ح ۴۳۲۱،
5. الملل و النحل، ج 1، ص 29. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد 6/52
6. الطبقاتالكبرى،ج2،ص:187
7. الأخبار الموفّقیات : ص 580 وشرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید : ج 6 ، ص 21 .تاریخ یعقوبى : ج 2 ، ص 124 ، باب خبر سقیفة بنى ساعدة
8. یعقوبی ج 2ص 128
9. شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید : ج 1 ، ص 219 . طبع دار الكتب العلمیّة به تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم
10. تاريخ الطبري،ج3،ص:222
11. المصنف لابن أبی شیبة: 7 / 269 ح 120، كنز العمال ج 4 ص 614.
12. الغدیر(به نقل از کتب اهل سنت) : ج 7 ، ص 93.
13. عیون اخبار رضا ، ج2ص 81ح15
14. المناقب ، ج 3ص 220