اثبات وجود روح

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات وجود روح

درمسئله خداشناسی دردیت اسلام،یکی ازمهمترین ارکان بعدازخداشناسی،باور به معاد و قیامت است.
باور به معاد نیز،باور به وجود روح را طلب می کند.
عقیده ی اسلام درمورد روح،غیرمادی بودن آن است(روح از وجود خداونداست و خدا،ماده نیست)که هنگام فرارسیدن مرگ،از وجودانسان گرفته می شود.(روح درقالب جسم انسان نهفته است و مکان دارد.)

سوال اول:بافرض پذیرش وجودغیرمادی،چگونه یک وجودغیرمادی با معیارهای ماده سنجیده می شود؟یعنی چگونه یک وجودغیرمادی به وجود مادی محدود می شود؟

سوال دوم:با پذیرش فرض قرارگیری روح در بدن و تعریف مکان برای آن(طبق تعریف قرآن)،آیا این فرض،خود تناقضی بر غیرمادی بودن روح نیست؟

باتشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد طاها

با سلام به شما دوست گرامی

تحقیقات فلسفی (ر.ک: آموزش عقاید، مصباح یزدی، دروس 42 و 43؛ مفاتيح الغيب، ملاصدرا، ص: 337 و فرهنگ معارف اسلامى، سید جعفر سجادی، ج‏3، ص: 2021) و بیانات دینی (ترجمه الميزان، ج‏17، ص: 407؛ تفسير نمونه، ج‏19، ص: 477) حاکی از این است که روح امری غیرمادی و غیر محصور در بدن مادی است؛ بلکه موجودی فراتر از سنخ ماده و بدن مادی است که در عین حال، تدبیر امور بدن مادی را به عهده دارد.

از آیاتی که میتواند شاهد بر این مطلب باشد این دو مورد است:

وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى؛

او كسى است كه (روح) شما را در شب (به هنگام خواب) مى‏ گيرد و از آنچه در روز كرده‏ ايد، با خبر است سپس در روز شما را (از خواب) برمى ‏انگيزد و (اين وضع هم چنان ادامه مى ‏يابد) تا سرآمد معينى فرا رسد. (انعام/60)

اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى؛

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى ‏كند، و ارواحى را كه نمرده‏ اند نيز به هنگام خواب مى ‏گيرد سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى ‏دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) بازمى ‏گرداند تا سرآمدى معيّن.(زمر/42)

بر اساس این دو آیه، غیر از بدن، موجودی به نام روح مجرد از بدن نیز به رسمیت شناخته شده، و علاوه بر این، آیات نامبرده حاکی است روح در قالب بدن محصور نیست و رابطه میان روح و بدن از سنخ ظرف و مظروف نیست زیرا همانطور که میدانیم آدمی هنگام خواب زنده است و اعضای حیاتی بدن مشغول کارند با اینحال خداوند میفرماید در هنگام خواب توفی (گرفتن تمام و کمال) صورت میگیرد همانگونه که در مرگ توفی صورت میگیرد. اگر روح در قالب جسم بود باید با گرفته شدنش (توفی) مرگ برای بدن به ارمغان آید در حالیکه در خواب توفی هست اما مرگی در کار نیست. این نشان میدهد علاوه بر اینکه روح غیر از بدن است، رابطه روح با بدن نیز از قبیل رابطه ظرف و مظروف نیست.

بنابراین از نظر اسلام، نه روح محدود به بدن مادی است و نه بدن به عنوان مکان روح قلمداد شده است بلکه روح امری مجرد از ماده است که در این دنیا تدبیر یک بدن مادی را بر عهده دارد و آنرا ابزار کار خویش نموده است بدون اینکه به استقلال وجودی آن لطمه ای وارد شود.

در پناه حق

باسلام
روح البته به آن شکل که ما آنرا می شناسیم و با آن عادت کرده ایم در قرآن وجود ندارد. در قرآن گفته نشده که ما از روح زنده ایم و وقتی بمیریم روح از بدن ما خارج می شود، یا وقتی روح از بدن ما خارج شد ما می میریم. در قرآن از بازگشت روح به بدن در روز رستاخیز صحبت نشده است. و قرآن از ما نیز نخواسته که به وجود روح ایمان داشته باشیم یا آنرا بشناسیم. در آیه 85 سوره اسری می خوانیم: « وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً = از تو راجع به روح می پرسند. به آنها بگو: روح از امر خدا است و دانشی که به شما داده شده کم است. (یعنی دانشی که به آن می رسید ناچیز است و روح در قلمرو دانش شما نیست).
آنجا که قرآن می گوید "خدا روح خود را در انسان دمیده" بمعنی دمیدن جان و حیات در انسان نیست، چون بنابر آنچه در قرآن مطرح شده پیش از اینکه روح در انسان دمیده شود انسان از نظر حیات و زندگی وجود داشته و زندگی می کرده است. در سوره سجده آیات 7 تا 9 چنین میخوانیم:
« الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانـْسَانِ مِنْ طِينٍ ـ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ـ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالافْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ: خدائی که آفرینش هر چیزی را بهتر نمود و آفرینش انسان را در گِل آغاز نمود ـ مدت درازی بعد نسل وی را از چکیده ای از آب بی ارزشی قرار داد ـ مدت درازی بعد او را راست (قامت) نمود و از روح خود در او دمید. همینطور شنوائی و بینائیها و احساسات (حس چشائی، لامسه و بويائی) برای شما درست کرد. افراد کمی از شما سپاسگذار هستند».
در این آیات می بینیم که آفرینش انسان در گِل آغاز شده (یعنی حیاتی در گِـل پیدا شده که به پیدایش انسان راه می برده)، مدت درازی بعد (چنانکه حرف ثـُمّ که برای بیان فاصله زمانی بلند مدت است بر آن دلالت دارد) انسان از طریق نطفه تولید مثل می کرده است، و مدت درازی بعد انسان راست قامت شده و بعد روح خدا در وی دمیده شده است. یعنی پیش از دمیدن روح در انسان، انسان در قید حیات بوده و زندگی و تولید مثل داشته است. دمیدن روح در انسان بمعنی: دادن کارکرد و عملکرد خدائی به وی است. یعنی اندیشمند نمودن وی. (واژه روح از جمله به معنی: حرکت و کارکرد و عملکرد است). در قرآن روح به خدا نسبت داه می شود و نـَفـس به صاحب خود (یعنی به انسان).
و آنچه در قرآن از آن صحبت شده که از بدن خارج می شود نـَفـس است. قرآن می گوید که هنگام مرگ نـَفـسِ انسان از انسان خارج میشود. نـَفـس بمعنی: خود و خویشتن خودآگاه است. اینکه هویت و ماهیت نفس چیست طبعاً می بایست به کمک دستگاه وبررسی های علمی شناخته شودولی به قول پروردگار دانشی که به آن می رسید ناچیز است و روح در قلمرو دانش ما نیست.
همینطور در روز رستاخیز نیز از نـَفـسِ صحبت شده است. نحوه زنده شدن در روز رستاخیز نیز مکرراً به رشد مجدد گیاهان و درختان تشبیه شده است.وحال آن عنصری که قرار است انسان درروز رستاخیز از آن رشد بکند چه عنصری است الله اعلم.

حامد1;877184 نوشت:
« الَّذِی أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانـْسَانِ مِنْ طِينٍ ـ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ـ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالافْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ: خدائی که آفرینش هر چیزی را بهتر نمود و آفرینش انسان را در گِل آغاز نمود ـ مدت درازی بعد نسل وی را از چکیده ای از آب بی ارزشی قرار داد ـ مدت درازی بعد او را راست (قامت) نمود و از روح خود در او دمید. همینطور شنوائی و بینائیها و احساسات (حس چشائی، لامسه و بويائی) برای شما درست کرد. افراد کمی از شما سپاسگذار هستند».

سلام...این آیاتی که شما به اون اشاره داشتید یک چند روزی هس که مورد توجه من قرار گرفته...شما فکر نمی کنید که بشه به شکل دیگری تفسیرش کرد؟به این شکل مثلا، آیات شماره 9 سجده به بعد در واقع به فعل و انفعالاتی اشاره داره که در درون رحم مادر رخ می ده....کلمه ی ثم هم من توی ترجمه هایی که ازقران دارم به شکل آنگاه ترجمه شده اند.آیه می گه خدا خلقت انسان رو از گل آغار کرد.و ازدیاد نسل رو آبی بی مقدار قرار داده.بعد اشاره به رحم مادر می کنه....آنجا که می گه ثُمَّ سَوَّاهُ اشاره به تبدیل اون آب جهنده به جنین داره....نفخ روح هم در رحم مادر به جنین انسان صورت می گیره...یعنی هر انسانی در رحم مادرش، نفخ روح می شه....چشم و گوش و دلها هم که اشاره می کنه بهشون در واقع در رحم مادر در پی رشد جنین اشاره می کنه.این آیات مشابه آیات سوره مومنون است:
سوره المؤمنون (23) آیه 12 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِْنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ هر آينه ما انسان را از گل خالص آفريديم
سوره المؤمنون (23) آیه 13 ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ سپس او را نطفه اي در جايگاهي استوار قرار داديم
سوره المؤمنون (23) آیه 14 ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ آنگاه از آن نطفه ، لخته خوني آفريديم و از آن لخته خون ، پاره گوشتي ، واز آن پاره گوشت ، استخوانها آفريديم و استخوانها را به گوشت پوشانيديم ، بار ديگر او را آفرينشي ديگر داديم در خور تعظيم است خداوند ، از آن بهترين آفرينندگان

آیه 14 مومنون که اشاره به رشد جنین داره معادل هست با آیه 9 از سوره سجده...اگر امکان داره استاد طاها هم نظرشون رو بگن در این باره....

در ضمن شما یک اشاره ای هم داشتید به نفخ روح..اگر بخواهیم آیات رو با دیدگاه شما تفسیر کنیم..اینطوری هم می تونیم بگیم....که از کجا معلوم پیش از دمیدن روح بر انسان که آیه به اون اشاره داره...انسان پیشین هم روح نداشته؟؟ آیه که منکر نمی شه انسان پیشین روح نداشته...شاید روحی در حد حیوانات داشته...ولی بعد خدا از روح خودش بر انسان دمیده....

[="Tahoma"][="Navy"]

S_SHT;833333 نوشت:
درمسئله خداشناسی دردیت اسلام،یکی ازمهمترین ارکان بعدازخداشناسی،باور به معاد و قیامت است.
باور به معاد نیز،باور به وجود روح را طلب می کند.
عقیده ی اسلام درمورد روح،غیرمادی بودن آن است(روح از وجود خداونداست و خدا،ماده نیست)که هنگام فرارسیدن مرگ،از وجودانسان گرفته می شود.(روح درقالب جسم انسان نهفته است و مکان دارد.)

سوال اول:بافرض پذیرش وجودغیرمادی،چگونه یک وجودغیرمادی با معیارهای ماده سنجیده می شود؟یعنی چگونه یک وجودغیرمادی به وجود مادی محدود می شود؟

سوال دوم:با پذیرش فرض قرارگیری روح در بدن و تعریف مکان برای آن(طبق تعریف قرآن)،آیا این فرض،خود تناقضی بر غیرمادی بودن روح نیست؟

باتشکر


سلام
روح در بدن نیست بلکه بعنوان امر مجرد فراتر از مکان و زمان است اما از آنجا که روح بعد فرامادی خودبدن است با وسائط و مراتبی از او تعالی یافته است و تا این وسائط موجودند توجه روح منصرف به بدن و دریافتهای آن می باشد. اگر روح به دلیلی مانند مرگ یا قدرت یافتن بتواند از بدن منصرف گردد خود را در فضای لایتناهی عالم مجردات می یابد و می تواند به همه یا اکثر آنها اطلاع یابد.
یا علیم[/]

حامد1;877184 نوشت:
روح البته به آن شکل که ما آنرا می شناسیم و با آن عادت کرده ایم در قرآن وجود ندارد.

با سلام به شما دوست گرامی

در پاسخ به مطالب شما چند نکته عرض میکنیم:

1. برداشت شما از آیه 85 سوره اسراء نادرست است؛ آیه این است:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً (اسراء/85)

زیرا:

اولا: این آیه دلالتی بر این ندارد که: لازم نیست به وجود روح (هستی روح) ایمان داشته باشید بلکه نهایتا میتوانید بگویید آیه میفرماید: لازم نیست شما از حقیقت روح (چیستی روح) مطلع باشید.

ثانیا: آیه حتی نمیگوید: لازم نیست شما از حقیقت روح چیزی بدانید؛ بلکه به سوال پرسشگران درباره چیستی روح پاسخ میدهد و آن پاسخ این است که «روح از امر خداست» و وقتی به آیاتی از قرآن مراجعه میکنیم که مراد از «امر خدا» را توضیح داده اند (یس/82) روشن میشود که خدا این سوال را بی پاسخ نگذاشته و پاسخ داده است و ادامه آیه « وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً » اشاره به این مطلب است که این پاسخ و دانش شما درباره روح، اندكى از بسيار است.(برای مطالعه بیشتر ر.ک: ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 276)

ثالثا: در اینکه اصلا مراد از این «الروح» در آیه یاد شده چیست میان مفسرین اختلاف است: اینکه آیا مراد روح انسانی است یا اشاره به ملکی از ملائکه خداست یا منظور قرآن است؟ با توجه به این اختلاف اقوال بهتر است آیه یاد شده را از موضوع بحث (روح انسانی) خارج بدانیم و به سراغ آیات دیگر برویم.

2. برداشت شما از آیات 7-9 سوره سجده نیز نادرست است. آیات از این قرار است:

الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ (سجده/7)

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (سجده/8)

ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (سجده/9)

واژه « نَسْلَهُ؛ نسل او » در آیه 8 نشان میدهد: منظور از «الانسان» در آیه 7، حضرت آدم است نه مطلق انسان؛ همانطور که در آیات دیگری از قرآن نیز به خلقت مستقیم آدم از تراب و طین اشاره شده (آل عمران/59) و (ص/71).

بنابراین آیه 7 صرفا اشاره ای است به اینکه خلقت بشر امروزی از « طينٍ » در حضرت آدم آغاز شد و نسل آدم دیگر مستقیما از طین خلق نشدند بلکه از طریق مقاربت و «‎ ماءٍ مَهينٍ » خلق شده اند. پس آیه 7 اصلا به مساله تفصیل خلقت در رحم که موضوع دو آیه بعد است ربطی ندارد تا بخواهید با تکیه بر آن مراد از روح در آیات بعد را چیزی غیر نعمت حیات معرفی کنید.

مسئله خلقت انسان در رحم مادر از آیه 8 آغاز میشود و در مراحلی که مطرح میشود هیچ سخنی از حیات نیست و صرفا مراحل شکل گیری بدن را توضیح میدهد تا اینکه در آیه 9 با عبارت « نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ » مسئله اضافه شدن روح به این بدن مادی را مطرح میکند.

قرآن همچنین مسئله تعلق روح به بدن حضرت آدم را در امثال این آیات متذکر شده است:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (حجر/28-29)

بنابراین تمسک شما به آیات سوره سجده برای نفی روح به عنوان بخشی از خلقت انسان که مایه حیات اوست، نادرست است.

3. اینکه روح به دنبال خود حرکت و کارکرد و عملکرد خدایی «اندیشیدن» را برای انسان به ارمغان می آورد مطلب درستی است اما بر اساس کدام دلیل و سند، حقیقت روح را منحصر به همین کارکرد دانسته اید و نه چیز دیگر؟

4. با توضیحاتی که در بالا گذشت تا حدودی روشن شد که یکی از معانی روح در قرآن، همین روح انسانی است که با واژه «نفس» نیز از آن تعبیر شده است؛ و برای توضیح بیشتر عرض میکنیم:

قرآن از طرفی میفرماید:

ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في‏ قَرارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ (مومنون/14)

از این آیه استفاده میشود: انسان سه مرحله (نطفه – تکوین بدن – خلق دیگر) را پشت سر گذاشته است.

و از طرف دیگر میفرماید:

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ (سجده/8-9)

از این آیه نیز میفهمیم: انسان سه مرحله (نطفه – تسویه بدن – نفخ روح) را پشت سر گذاشته است.

از کنار هم قرار دادن این دو آیه روشن میشود منظور از عبارت « أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ » همان « نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ » است.

از طرف سوم قرآن مکرر از «نفس»، و «خصوصیات غیر جسمانی نفس» سخن میگوید. حال سوالی که مطرح میشود این است که با توجه به آیات گذشته نفس منطبق بر کدام بخش است؟ پاسخ این است که خصوصیات غیر بدنی نفس بهترین گواه است بر اینکه نفس همان روح است.

نتیجه ای که از این مطلب به دست می آید این است که هر خصوصیتی که قرآن به نفس نسبت میدهد در حقیقت خصوصیات روح انسانی است که از جمله آنها، مرگ (یا دقیقتر بگوییم: توفی) است.

5. در مطالب شما تناقض گویی به چشم میخورد زیرا:

از طرفی میگویید نفس غیر از روح است و خصوصیاتی از قبیل مرگ منحصر به نفس است نه روح اما از طرف دیگر از نفس همان تعریفی را ارائه داده اید که از روح ارائه داده اید:

«نـَفـس بمعنی: خود و خویشتن خودآگاه است.»

«دمیدن روح در انسان بمعنی: دادن کارکرد و عملکرد خدائی به وی است. یعنی اندیشمند نمودن وی

و دیگر اینکه ویژگی «ناشناختنی بودن روح» را درباره نفس نیز بیان کرده اید:

«دانشی که به آن می رسید ناچیز است و روح در قلمرو دانش شما نیست.»

«اینکه هویت و ماهیت نفس چیست طبعاً می بایست به کمک دستگاه وبررسی های علمی شناخته شود ولی به قول پروردگار دانشی که به آن می رسید ناچیز است و روح در قلمرو دانش ما نیست.»

در پناه حق

پارسا مهر;877227 نوشت:
سلام...این آیاتی که شما به اون اشاره داشتید یک چند روزی هس که مورد توجه من قرار گرفته

با سلام به شما دوست گرامی

پست قبل را مطالعه کنید و چنانچه مطلبی باقی ماند مطرح کنید.

در پناه حق

طاها;876867 نوشت:
با سلام به شما دوست گرامی

تحقیقات فلسفی (ر.ک: آموزش عقاید، مصباح یزدی، دروس 42 و 43؛ مفاتيح الغيب، ملاصدرا، ص: 337 و فرهنگ معارف اسلامى، سید جعفر سجادی، ج‏3، ص: 2021) و بیانات دینی (ترجمه الميزان، ج‏17، ص: 407؛ تفسير نمونه، ج‏19، ص: 477) حاکی از این است که روح امری غیرمادی و غیر محصور در بدن مادی است؛ بلکه موجودی فراتر از سنخ ماده و بدن مادی است که در عین حال، تدبیر امور بدن مادی را به عهده دارد.

از آیاتی که میتواند شاهد بر این مطلب باشد این دو مورد است:

وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى؛

او كسى است كه (روح) شما را در شب (به هنگام خواب) مى‏ گيرد و از آنچه در روز كرده‏ ايد، با خبر است سپس در روز شما را (از خواب) برمى ‏انگيزد و (اين وضع هم چنان ادامه مى ‏يابد) تا سرآمد معينى فرا رسد. (انعام/60)

اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى؛

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى ‏كند، و ارواحى را كه نمرده‏ اند نيز به هنگام خواب مى ‏گيرد سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى ‏دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) بازمى ‏گرداند تا سرآمدى معيّن.(زمر/42)

بر اساس این دو آیه، غیر از بدن، موجودی به نام روح مجرد از بدن نیز به رسمیت شناخته شده، و علاوه بر این، آیات نامبرده حاکی است روح در قالب بدن محصور نیست و رابطه میان روح و بدن از سنخ ظرف و مظروف نیست زیرا همانطور که میدانیم آدمی هنگام خواب زنده است و اعضای حیاتی بدن مشغول کارند با اینحال خداوند میفرماید در هنگام خواب توفی (گرفتن تمام و کمال) صورت میگیرد همانگونه که در مرگ توفی صورت میگیرد. اگر روح در قالب جسم بود باید با گرفته شدنش (توفی) مرگ برای بدن به ارمغان آید در حالیکه در خواب توفی هست اما مرگی در کار نیست. این نشان میدهد علاوه بر اینکه روح غیر از بدن است، رابطه روح با بدن نیز از قبیل رابطه ظرف و مظروف نیست.

بنابراین از نظر اسلام، نه روح محدود به بدن مادی است و نه بدن به عنوان مکان روح قلمداد شده است بلکه روح امری مجرد از ماده است که در این دنیا تدبیر یک بدن مادی را بر عهده دارد و آنرا ابزار کار خویش نموده است بدون اینکه به استقلال وجودی آن لطمه ای وارد شود.

در پناه حق

با توجه به اینکه رابطه ی روح با بدن از سنخ ظرف و مظروف نیست،ضرورت وجود روح برای بدن در چیست؟

طاها;877371 نوشت:

با سلام به شما دوست گرامی

در پاسخ به مطالب شما چند نکته عرض میکنیم:

1. برداشت شما از آیه 85 سوره اسراء نادرست است؛ آیه این است:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً (اسراء/85)

زیرا:

اولا: این آیه دلالتی بر این ندارد که: لازم نیست به وجود روح (هستی روح) ایمان داشته باشید بلکه نهایتا میتوانید بگویید آیه میفرماید: لازم نیست شما از حقیقت روح (چیستی روح) مطلع باشید.

ثانیا: آیه حتی نمیگوید: لازم نیست شما از حقیقت روح چیزی بدانید؛ بلکه به سوال پرسشگران درباره چیستی روح پاسخ میدهد و آن پاسخ این است که «روح از امر خداست» و وقتی به آیاتی از قرآن مراجعه میکنیم که مراد از «امر خدا» را توضیح داده اند (یس/82) روشن میشود که خدا این سوال را بی پاسخ نگذاشته و پاسخ داده است و ادامه آیه « وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً » اشاره به این مطلب است که این پاسخ و دانش شما درباره روح، اندكى از بسيار است.(برای مطالعه بیشتر ر.ک: ترجمه الميزان، ج‏13، ص: 276)

ثالثا: در اینکه اصلا مراد از این «الروح» در آیه یاد شده چیست میان مفسرین اختلاف است: اینکه آیا مراد روح انسانی است یا اشاره به ملکی از ملائکه خداست یا منظور قرآن است؟ با توجه به این اختلاف اقوال بهتر است آیه یاد شده را از موضوع بحث (روح انسانی) خارج بدانیم و به سراغ آیات دیگر برویم.

2. برداشت شما از آیات 7-9 سوره سجده نیز نادرست است. آیات از این قرار است:

الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طينٍ (سجده/7)

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (سجده/8)

ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ (سجده/9)

واژه « نَسْلَهُ؛ نسل او » در آیه 8 نشان میدهد: منظور از «الانسان» در آیه 7، حضرت آدم است نه مطلق انسان؛ همانطور که در آیات دیگری از قرآن نیز به خلقت مستقیم آدم از تراب و طین اشاره شده (آل عمران/59) و (ص/71).

بنابراین آیه 7 صرفا اشاره ای است به اینکه خلقت بشر امروزی از « طينٍ » در حضرت آدم آغاز شد و نسل آدم دیگر مستقیما از طین خلق نشدند بلکه از طریق مقاربت و «‎ ماءٍ مَهينٍ » خلق شده اند. پس آیه 7 اصلا به مساله تفصیل خلقت در رحم که موضوع دو آیه بعد است ربطی ندارد تا بخواهید با تکیه بر آن مراد از روح در آیات بعد را چیزی غیر نعمت حیات معرفی کنید.

مسئله خلقت انسان در رحم مادر از آیه 8 آغاز میشود و در مراحلی که مطرح میشود هیچ سخنی از حیات نیست و صرفا مراحل شکل گیری بدن را توضیح میدهد تا اینکه در آیه 9 با عبارت « نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ » مسئله اضافه شدن روح به این بدن مادی را مطرح میکند.

قرآن همچنین مسئله تعلق روح به بدن حضرت آدم را در امثال این آیات متذکر شده است:

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ (حجر/28-29)

بنابراین تمسک شما به آیات سوره سجده برای نفی روح به عنوان بخشی از خلقت انسان که مایه حیات اوست، نادرست است.

3. اینکه روح به دنبال خود حرکت و کارکرد و عملکرد خدایی «اندیشیدن» را برای انسان به ارمغان می آورد مطلب درستی است اما بر اساس کدام دلیل و سند، حقیقت روح را منحصر به همین کارکرد دانسته اید و نه چیز دیگر؟

4. با توضیحاتی که در بالا گذشت تا حدودی روشن شد که یکی از معانی روح در قرآن، همین روح انسانی است که با واژه «نفس» نیز از آن تعبیر شده است؛ و برای توضیح بیشتر عرض میکنیم:

قرآن از طرفی میفرماید:

ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في‏ قَرارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ (مومنون/14)

از این آیه استفاده میشود: انسان سه مرحله (نطفه – تکوین بدن – خلق دیگر) را پشت سر گذاشته است.

و از طرف دیگر میفرماید:

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ (سجده/8-9)

از این آیه نیز میفهمیم: انسان سه مرحله (نطفه – تسویه بدن – نفخ روح) را پشت سر گذاشته است.

از کنار هم قرار دادن این دو آیه روشن میشود منظور از عبارت « أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ » همان « نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ » است.

از طرف سوم قرآن مکرر از «نفس»، و «خصوصیات غیر جسمانی نفس» سخن میگوید. حال سوالی که مطرح میشود این است که با توجه به آیات گذشته نفس منطبق بر کدام بخش است؟ پاسخ این است که خصوصیات غیر بدنی نفس بهترین گواه است بر اینکه نفس همان روح است.

نتیجه ای که از این مطلب به دست می آید این است که هر خصوصیتی که قرآن به نفس نسبت میدهد در حقیقت خصوصیات روح انسانی است که از جمله آنها، مرگ (یا دقیقتر بگوییم: توفی) است.

5. در مطالب شما تناقض گویی به چشم میخورد زیرا:

از طرفی میگویید نفس غیر از روح است و خصوصیاتی از قبیل مرگ منحصر به نفس است نه روح اما از طرف دیگر از نفس همان تعریفی را ارائه داده اید که از روح ارائه داده اید:

«نـَفـس بمعنی: خود و خویشتن خودآگاه است.»

«دمیدن روح در انسان بمعنی: دادن کارکرد و عملکرد خدائی به وی است. یعنی اندیشمند نمودن وی

و دیگر اینکه ویژگی «ناشناختنی بودن روح» را درباره نفس نیز بیان کرده اید:

«دانشی که به آن می رسید ناچیز است و روح در قلمرو دانش شما نیست.»

«اینکه هویت و ماهیت نفس چیست طبعاً می بایست به کمک دستگاه وبررسی های علمی شناخته شود ولی به قول پروردگار دانشی که به آن می رسید ناچیز است و روح در قلمرو دانش ما نیست.»

در پناه حق

چگونه درهنگام حیات و چه هنگام مرگ،روح با بدن از سنخ ظرف و مظروف نیست،ولی شیخ کلینی حدیثی از امام صادق نقل می کند که:

«کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ فَقُلْتُ یَقُولُونَ تَکُونُ فِی حَوَاصِلِ طُیُورٍ خُضْرٍ فِی قَنَادِیلَ تَحْتَ الْعَرْشِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سُبْحَانَ اللَّهِ الْمُؤْمِنُ أَکْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ أَنْ یَجْعَلَ رُوحَهُ فِی حَوْصَلَةِ طَیْرٍ یَا یُونُسُ إِذَا کَانَ ذَلِکَ أَتَاهُ مُحَمَّدٌ ص وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع وَ الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ ع فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَیَّرَ تِلْکَ الرُّوحَ فِی قَالَبٍ کَقَالَبِهِ فِی الدُّنْیَا فَیَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَیْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْکَ الصُّورَةِ الَّتِی کَانَتْ فِی الدُّنْیَ»، کلینی، الکافی، ج 3، ص 245، دارالکتب الاسلامیة، 1365ش

که معنی اش می شود:

امام صادق( ع) فرمود: چون خداوند روح مؤمنی را قبض کند این روح در کالبدی همچون کالبدی که در دنیا داشت قرار می گیرید و در آن متنعم است (می خورد و می آشامد) و چون تازه ‏واردى بدانها رسد او را به همان صورتى که در دنیا بوده می شناسد.

این حدیث صراحتا داره میگه که روح در کالبد قرار می گیره که پس از مرگ هم در کالبد دیگری(که فکرکنم همون جسم مثالی منظوره) قرار می گیره.
آیا این احادیث،با توجه به گفته ی شما و تفسیر شما از روح برطبق قرآن،متناقض نیست؟؟؟(رابطه روح با بدن،از سنخ ظرف و مظروف نیست)

از صحبت های جناب طاها متوجه شدم که روح مخلوق غیرمادی خداست که تدبیرکننده بدن مادی و بدن مثالی است که به امر خداوند،به هنگام خواب، به جسم مثالی توجه میکنه(عالم رویا) و به هنگام مرگ،تدبیر خود را صرفا بر جسم مثالی درعالم مثال سوق میده تا قیامت...(اگه غیرازاینه توضیح بدید واصلاح کنید.)

خب من ضرورت وجود روح رو متوجه نمیشم!

یعنی خدا نمیتونسته که خودش تدبیر این امور رو برای انسانها به تنهایی برعهده بگیره که روح رو خلق کرده که این اعمال رو انجام بده؟(خدا حکیم است.)

پس حتما ضرورتی برای خلق روح بوده.

درحالی که من هنوز ضرورت وجودش رو متوجه نمیشم.مثلا خدا بدن ما رو طوری خلق کرده که خب به خوردن و آشامیدن نیاز داشته باشه.پس ضرورت خلق آب و نعمات دنیوی توسط خداوند رو میشه فهمید.اما با توجه به دریافت های بنده از صحبت های شما،این تدبیرکننده ی بدن مادی و مثالی،بدون وجود روح هم امکان پذیره.یا اینکه من ضرورتش رو متوجه نمیشم.

یا اینکه مثل قرآن بگید که عقل ما ناقصه و از درک این مسائل عاجزه...خب این عقل ناقص چطور باید جواب این مسائل رو متوجه بشه؟

S_SHT;878058 نوشت:
ضرورت وجود روح برای بدن در چیست؟

با سلام به شما دوست گرامی

روح برای طی مسیر تکاملی خود نیازمند بدن است و بدن برای بقای خود نیازمند روح است؛ و از اینروست که میبینیم پس از مرگ، بدن تحرک سابق خود را از دست میدهد و از هم فرو میریزد.

در پناه حق

S_SHT;878063 نوشت:
درحالی که من هنوز ضرورت وجودش رو متوجه نمیشم.مثلا خدا بدن ما رو طوری خلق کرده که خب به خوردن و آشامیدن نیاز داشته باشه.پس ضرورت خلق آب و نعمات دنیوی توسط خداوند رو میشه فهمید.اما با توجه به دریافت های بنده از صحبت های شما،این تدبیرکننده ی بدن مادی و مثالی،بدون وجود روح هم امکان پذیره.یا اینکه من ضرورتش رو متوجه نمیشم.

با سلام به شما دوست گرامی

پاسخ در عبارتهایی است که در مطلب شما برجسته کرده ایم:

فهمیدن و درک نیاز، کار بدن نیست همانطور که منشا تحریک قوای بدنی برای رفع نیاز، بدن نیست بلکه این روح است که درک میکند و حرکت میخشد؛ همان حقیقتی که با واژگانی از قبیل «من - م - شما» از آنها یاد میکنید؛‌ و از اینروست که میگوییم: بدن بدون روح، نه تحرکی دارد و نه بقایی.

در پناه حق

[="Tahoma"][="DarkGreen"]بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم ور حمه الله وبرکاته

برای رابطه روح و جسم و نفس آیا می شود مثال لامپ رو بکار برد؟
(لامپ روشن و نور و جریان برق)[/]

طاها;878121 نوشت:

با سلام به شما دوست گرامی

پاسخ در عبارتهایی است که در مطلب شما برجسته کرده ایم:

فهمیدن و درک نیاز، کار بدن نیست همانطور که منشا تحریک قوای بدنی برای رفع نیاز، بدن نیست بلکه این روح است که درک میکند و حرکت میخشد؛ همان حقیقتی که با واژگانی از قبیل «من - م - شما» از آنها یاد میکنید؛‌ و از اینروست که میگوییم: بدن بدون روح، نه تحرکی دارد و نه بقایی.

در پناه حق

[=arial narrow]من فکر میکنم شما از ذهن و تفکر صحبت می کنید،نه روح...چه چیزی باعث تفاوت من با شماست؟من من هستم چون ذهن و تفکرم،"من" رو میسازه نه وجودی به اسم روح.اگه دورازجون دست من رو به شما و دست شما رو به من پیوند بزنن،باز هم من،منم و شما،شما هستین.اما اگه (درصورت امکان)مغز من رو به شما پیوند بزنن.دیگر شما،شما نخواهید بود.بلکه درواقع منم.اگه عمل پیوند مغز درآینده قابل انجام باشه و این اتفاق بیفته،یعنی با پیوند مغز،اون فرد دیگه اون آدم سابق نباشه،خواستگاه تفاوت های ماهیت من و شما،مغز و فعل و انفعالاتی است که در اون رخ میده(تفکر).نه روح...بازم من ضرورت روح رو متوجه نشدم.مگر اینکه اثبات کنید که روح،قوه تفکر رو القا می کنه وفقط مغز،وسیله ست.که با توجه به اینکه ماهیت روح از ماانسانها پوشیده ست و ازهیچ طریقی نمیشه یک وجودغیرمادی رو تصور کرد،پس تنها راه پیش روی ما همون کلام قرآنه،یعنی درمورد روح سوال نپرسید چون نمی دانید...اما خدای کریم میدونه که کنجکاوی و سوالات مخلوقش،پایان نداره.....

من و شما میدونیم که بدون عملکرد مغز(مرگ مغزی) شما زنده نیستید چون دیگر تفکری نخواهید داشت.اما ازطریق دستگاه میشه ماه ها بقای بدن رو ادامه داد.یعنی قلب بزنه تنفس انجام بشه..اگه روح،وجودی به این حد هوشمند باشه که تمام ادراکات وبقای ما ناشی از اونه،چرا پس از مرگ مغزی،نمیتونه مانع از تپش قلب بشه؟چرا به حیات مادی بدن پایان نمیده؟آیا این حکمت روحه؟اگه روح قبض شده چرا حیات نباتی هنوز برای اون بدن جریان داره؟و اگه روح قبض نشده چه دلیلی وجود داره؟یا شاید روح فقط ادراکات ما رو ناشی میشه نه فعل و انفعالات حیاتی ما رو؟

طاها;878118 نوشت:
با سلام به شما دوست گرامی

روح برای طی مسیر تکاملی خود نیازمند بدن است و بدن برای بقای خود نیازمند روح است؛ و از اینروست که میبینیم پس از مرگ، بدن تحرک سابق خود را از دست میدهد و از هم فرو میریزد.

در پناه حق

اگر بدن و روح،هردو لازم و ملزوم یکدیگر باشند،پس از مرگ نیز،روح باید ازبین برود یا تغییری پیدا کند.من فکرنکنم روح،ملزوم بدن باشه...روح خودش یک هستی است که نیازمند هیچ هستی دیگری جز خالقش نیست.

رستگاران;878131 نوشت:
برای رابطه روح و جسم و نفس آیا می شود مثال لامپ رو بکار برد؟

با سلام به شما دوست گرامی

از باب آسان کردن فهم رابطه روح و بدن میتوان از این نمونه تشبیه ها استفاده کرد اما متوجه باشیم رابطه روح و بدن بسی عمیق تر از رابطه برق و لامپ و نور است.

برق و لامپ و نور همه اموری مادی هستند و طبعا رابطه ای مادی میان آنها برقرار است اما روح امری مجرد از ماده است و طبعا رابطه امر مجرد از ماده با شیئ مادی نوعی رابطه خاص است که توضیح دقیق آن نیازمند تشریح برخی از مباحث فلسفی است.

در پناه حق

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

طاها;878599 نوشت:

با سلام به شما دوست گرامی

از باب آسان کردن فهم رابطه روح و بدن میتوان از این نمونه تشبیه ها استفاده کرد اما متوجه باشیم رابطه روح و بدن بسی عمیق تر از رابطه برق و لامپ و نور است.

برق و لامپ و نور همه اموری مادی هستند و طبعا رابطه ای مادی میان آنها برقرار است اما روح امری مجرد از ماده است و طبعا رابطه امر مجرد از ماده با شیئ مادی نوعی رابطه خاص است که توضیح دقیق آن نیازمند تشریح برخی از مباحث فلسفی است.

در پناه حق

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام علیکم و رحمه الله وبرکاته

استاد آیا روح از عالم امر به معنای امر خداوند هست؟(یعنی دستور مثل فرمان شو خداوند) که به این طریق خداوند صفات خودش را به انساس در صورت احراز شرایط(مثل کسب ملکات حسنه و ترک رزائل) می دهد و روه مجموعه این دستورات است؟[/]

S_SHT;878164 نوشت:
من فکر میکنم شما از ذهن و تفکر صحبت می کنید،نه روح...

با سلام به شما دوست گرامی

چند نکته عرض میکنیم:

1. قایلین به روح مجرد، انکار نمیکنند که مغز مرکز فعالیتهای عصبی برای ادراک است بلکه اضافه میکنند این مرکز عصبی تنها میتواند وسیله ای باشد که زمینه لازم برای تحقق ادراک برای روح را فراهم میکند.

احتمالا میپرسید: چرا خود مغز را منشأ ادراک ندانیم و به روح متوسل شویم؟

پاسخ این است:

زیرا ادراک و آگاهی خصوصیات امور مادی (از قبیل انقسام پذیری) را ندارد. (برای توضیح به آدرس ذیل مراجعه نمایید: مجموعه آثار شهید مطهری، ج6، ص109)

از اینرو نمیتوان ادراک را امری مادی قلمداد نمود و اگر ادراک، امری غیرمادی است پس منشأ و خاستگاه این امر غیرمادی نیز نمیتواند مادی باشد. پس روحی مجرد از ماده وجود دارد که منشأ و خاستگاه ادراک است.

2. نکته دیگری که باید عرض کنیم این است که هر کس از خود دو نوع درک دارد: 1. درک تصوری و 2. درک حضوری.

آنچه که ذهن و تفکر آنرا میساز «من تصوری» است نه «من حضوری». در این عبارت شما به هر دو «من» اشاره شده:

«ذهن و تفکرم، "من" رو میسازه»؛ «م» در واژه «تفکرم» همان من حضوری شماست و عبارت «من» همان من تصوری شماست.

3. درباره این مطلب که:

«پس تنها راه پیش روی ما همون کلام قرآنه،یعنی درمورد روح سوال نپرسید چون نمی دانید... اما خدای کریم میدونه که کنجکاوی و سوالات مخلوقش،پایان نداره.....»

قبلا (در پست شماره 7) صحبت کردیم. به آنجا مراجعه ای داشته باشید.

4. درباره این مطلب که:

«من و شما میدونیم که بدون عملکرد مغز(مرگ مغزی) شما زنده نیستید چون دیگر تفکری نخواهید داشت.اما ازطریق دستگاه میشه ماه ها بقای بدن رو ادامه داد.یعنی قلب بزنه تنفس انجام بشه..اگه روح،وجودی به این حد هوشمند باشه که تمام ادراکات وبقای ما ناشی از اونه،چرا پس از مرگ مغزی،نمیتونه مانع از تپش قلب بشه؟»

عرض میکنیم:

این مطلب شما تنها شامل حال قایلین به روح نمیشود بلکه ناظر به کسانی هم است که قایل به وجود روح نیستند و تمام فعالیتهای بدنی را از ناحیه سیستم عصبی مغز میدانند؛

یعنی جای این پرسش از ایشان هم وجود دارد که اگر مغز کنترل عملکرد اعضای بدن را به عهده دارد چگونه است که با وجود مرگ مغز، تپش قلب و تنفس همچنان باقی است و این مغز مرده چرا مانع از تپش قلب نمیشود؟

پاسخی که دریافت میکنید احتمالا این است:

تپش قلب و تنفس فرد مبتلی به مرگ مغزی بوسیله دستگاه انجام میشود و دستگاه تنها و تنها شرایط یک حیات مصنوعی را برای بدن به ارمغان می آورد.

به تعبیر فلسفی، رابطه طبیعی بدن و مغز جای خود را به یک رابطه قسری (غیرطبیعی) میان بدن و دستگاه داده است.

قایل بودن به وجود روح و اینکه بدن (بطور طبیعی) تحت تدبیر روح است نیز منافاتی با این ندارد که عواملی قسری بر بدن تاثیر بگذارند و برخی از آثاری که روح بصورت طبیعی برای بدن به ارمغان می آورد توسط عوامل قسری و غیر طبیعی به وجود آید؛ نمونه ای از این عوامل قسری را میتوان در مومیایی کردن مردگان مشاهده نمود که باعث باقی ماندن جسد از متلاشی شدن برای مدتی طولانی است.

در پناه حق

S_SHT;878165 نوشت:
اگر بدن و روح،هردو لازم و ملزوم یکدیگر باشند،پس از مرگ نیز،روح باید ازبین برود یا تغییری پیدا کند.

با سلام مجدد

منظور از نیازمندی (در عبارتی که از ما نقل قول کرده اید) این نیست که وجود و عدم روح وابسته به بدن است بلکه همانطور که مکرر گفته ایم بدن مادی ابزار روح در فعالیتهای دنیوی او و تحت تدبیر روح است و مرگ بدن مادی به معنای اتمام این رابطه خاص میان بدن و روح است نه مرگ روح.

به عبارت دیگر، روح یک وجود مستقل مجرد از ماده را داراست اما این بدان معنا نیست که در انجام فعالیتهای خود مطلقا نیازی به بدن نداشته باشد بلکه به دلیل محدودیتهایی که در مسیر تکامل خود داراست در این دنیا فعالیتهایش را با ابزار بدن مادی انجام میدهد؛ در برزخ با بدن برزخی و در قیامت با بدن اخروی؛ البته روح این امکان برایش وجود دارد که در قله تکامل خود به کلی از بدن بی نیاز شود اما برای نوع مردم این بی نیازی از بدن و رسیدن به قله تکامل رخ نمیدهد. (توضیحات بیشتر نیازمند تشریح برخی از مسائل فلسفی است)

در پناه حق

رستگاران;878607 نوشت:
آیا روح از عالم امر به معنای امر خداوند هست؟(یعنی دستور مثل فرمان شو خداوند)

با سلام به شما دوست گرامی

قبلا (در پست شماره 7) عرض کردیم در اینکه منظور از واژه «الروح» در آیه: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» (اسراء/85) چیست آیا منظور روح آدمی است یا چیز دیگر، اختلاف نظری میان مفسرین هست. به نظرم اگر به تفاسیری که در ذیل این آیه آمده مراجعه کنید مناسبتر است مثلا: ترجمه تفسير الميزان، ج‏13، ص: 270.

فقط این نکته را عرض کنیم: وقتی میگوییم روح از سنخ امر الهی است منظور از این امر، دستور لفظی نیست بلکه فرمان تکوینی (یعنی ایجاد) است. در این باره اگر به همین آدرسی که از ترجمه تفسیر المیزان ارائه شد مراجعه کنید مطلب روشن میشود.

در پناه حق

"یُنَزِّلُ اَلْمَلاٰئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ". با توجه به این آیه به احتمال زیاد منظور از روح "روح القدس" است که آن هم فرشته ای است.

انسان "نفس" دارد (مجموع چیزهایی که به عنوان جسم مادی و روح و تفکرات و ... شناخته می شود). منتها این نفس بسیار پیچیده تر از چیزی است که انسان به راحتی به آن پی ببرد. "مثل" هم دارد که با توجه به اعمالش شکل می گیرد ("نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین* علی ان نبدل امثالکم"). دیدن این مثل برای بقیه کار راحتی نیست و فقط اولیاء خدا توانایی دیدن این مثل را برای بقیه انسانها دارند. اما خود فرد پس از مرگش با آن درگیر خواهد بود (خوب باشد که خوب است و بد باشدذ که وای بر او).

آن چیزی هم که به عنوان روح می شناسند بخشی از کالبد انسان است که پس از مرگ باقی می ماند و بخشی از شعور و تفکرات فرد را در بر دارد. بعضا هم دیده می شود که برای افراد ترسناک است.

aminj;878639 نوشت:
انسان "نفس" دارد

با سلام به شما دوست گرامی

توصیه میکنیم به پست شماره 7 مراجعه ای داشته باشید.

در پناه حق

موضوع قفل شده است