لطفا به من بگید با مادرشوهرم چکار کنم؟

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لطفا به من بگید با مادرشوهرم چکار کنم؟

باسلام.
قبلا هم اینجا سوال کردم وراهکار گرفتم ولی بیفایده بوده ولی بازهم میپرسم شاید خدا به دل یکی از شما گذاشت وراه درست رو به من نشون داد.

شوهر من تک فرزنده ومادرش که حدودا 63 داره وبیماری روحی داره تنها زندگی میکرد البته تازمانی که خونه ی خودش تو شهرستان بود از همه ی پیرزنهایی که میشناختم سالم تر وشادابتربود تااینکه از روی دلسوزی واینکه خودش میخواست اومد پیش ماکه خونمون توی شهردیگه ویه خوابه هست دوتا بچه کوچک هم دارم.
کم کم مصیبت شروع شد دست به هیچی نمیزد و منم از رو دلسوزی حتی اب دستش دادم تااینکه کمکم افسردگی گرفت واز اونجاکه وسواسی هم بودشدیدتر هم شدوچون همه ی کارای خونه رو خودم میکردم ایشون هیچ کمکی نمیکردحتی تو بچه داری هر کسی میشناستش میگه از جوانیش تاالان زن لجباز یکدنده پرخاشگری بوده بسیار بددهن اما من بهش محبت میکرد دایما غرغر میکنه به همه چی کارداره از بچه هابدش میاد میگه کثیف هستن حتی بخاطر اینکه بچه دستش خورده به پتوش یا لباسش کتک هم خوردن تقریبا هرروز ازصبح تاعصربدوبیراه به بچه هام میگه وگاها به من که چرا بچه ام رو نگرفتم وبچه پاگذاشته اونجایی که اون میشینه
گفته خونوادت حق ندارن بیان من حوصله سروصداندارم تقریبا بااینکه توغریبی هستم باکسی رفت وامد ندارم مگراینکه کسی سرزده بیاد وگرنه همه رو میپیچونم که نیان وگرنه خجالتم میده توس سالن نشسته وهمه ی حرکات مارو بررسی میکنه جرات ندارم باشوهرم حرفی بحثی کنم که یانظربیجا میده یابعداشر میشه پس باایماواشاره حرف میزنیم یاخریدام روکاغذ مینویسم بسیارخسیسه یواشکی به بهونه ی کلاس رفتن یا برن بچه هابه پارک و...میرم خریدام میکنم بعدیواشکی میزارم یه گوشه حیات نصفه شب که خواب رفت میارم توخونه .تاحالا چندبارباهم دعواکردیم من بی احترامی نکردم فقط جواب حرفاشو میدادم ولی اون انواع فحش به من وخانواده ام ونفرین به بهم کرد وبعداز اینهمه احترام وزجردادن خودم برای راحتی اون بهم میگفت مگه برام چکار کردی...ازش متنفرم ولی تحملش میکرم احترامش میکردم فقط چندروزاثرداشت شوهرم خودش میبینه میگه مادرم باهیچ کس توزندگیش کنارنمیومده همسایه ها جیگرشون له بوده از ترس نفرینش چیزی نمیگفتن وقتی اومده پیش مااونا گفته بودن راحت شدیم.من دوساله دهن این زن روبا هر ترفندی بستم وهرازگاهی مزدم رو با بدبیراه گفتن دادیه بار خواهرم اومد بچه اش عمل داشت توشهرما ابروم رو پیش دامادمون برد اینقدبی احترامی بهشون کردکه خواهرم بچه رو همون روزبرداشت ورفت به من گفت توچطور زندگی میکنه خونه من عین پادگانه .پارو همه ی راحتی هام گذاشتم.ولی این زن از رو نمیره.چندروز پیش سر اینکه بچه پاگذاشته رو رختخوابش بامن دعوای حسابی کردوهمه زحمتام روبایه جمله که مگه برام چکارمیکنی انکار کردمنم تمام بدنم میلرزیداعصبانیت بچه هام رو برداشتم اومدم توکوچه به شوهرم زنگ زدم دیگه نمیتونم ادامه بدم منوببر شهرمون تانیمه راه رفتیم پشیمون شدم چون مادرم ناراحتی قلبی داره برگشتیم خونه دوستمون موندیم تاصبح فردا...شوهرم باهر زبونی که بگید بارها باهاش صحبت کرده ولی فوق العاده زبون درازه وبی منطق .صبح برگشت خونه تصمیمون شدکه اگه مادرش قبول کردخونه ی شهرستانش بفروشه کنارماخونه بگیره منم همه کاراش میکنم ولی تویه خونه نباشیم من وبچه هام روانی شدیم قبول نکرده گفته تا زنده ام خونم نمیفروشم شوهرم درامدش ناچیزه خودش توانایی نداره حتی گفتیم همون یک دونه اتاق برای تو در رو ببند کاری به ما نداشته باش بچه هام هم نتونن بیان تواتاقت ولی زیربار نمیره میخخاد توسالن باشه که درب به حیاته.حالا هم قهرکرده وگفته تو منو بیرون کردی رفته خونه ی دختر خواهرش ...همه ی اقوامشون حق به ما میدن ولی این زن به فکرخودشه که هم جاش راحت باشه وهم عین خونه ی خودش که درروهیچکس باز نمیکرده وبچه اجازه تکون خوذدن توش نداشته باشه....
من چکار کنم عذاب وجدان دارم
از نفرینش میترسم
ولی حق ازادی بچه ها وروانی شدن خودم چی؟؟؟؟

برچسب: 

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد نشاط

با سلام و احترام
خواهر بزرگوار شرایط شما را کاملا درک می کنیم و کاملا معلوم است که خیلی اذیت می شوید و در شرایط سختی به سر می برید.
از آنجایی که مادر این شوهرتان یک زن بیوه و تنهایی است و از جهت دیگر غیر همسر شما کسی را ندارد و قبول دارم که رفتار او خیلی شایسته و مناسب نیست، منتها طرد او و یا تذکر دادن و اصلاح او دیگر اثر ندارد و جز صبر و تحمل راه دیگری به ذهن نمی رسد مگر اینکه با هزینه خونه خودشان یک خونه تک در کنار خودتان کرایه بکنید و یا یک خونه دو طبقه ای بگیرید و در همین وضعیت صبر بکنید، البته پیرزنهای اینگونه درسته که خیلی غر می زنند منتها اگر شما به کار خودتان مشغول شوید و اصلا به حرفهایش( البته نا مربوطش) اهمیت ندهید، به مرور زمان عادت می کنند و حداقل شما از انجام برخی کارها به استرس نمی افتید) پس اولا رابطه خودتان را با همسرتان بهتر و قوی تر بکنید و در عین هر کاری را که صلاح می دانید و به نفع زندگیتون است و گناه نمی باشد انجام بدهید و خیلی به تذکرات و گفته های مادر شوهرتان حساس نشوید، می توانید در ظاهر مخالفتی از خودتان نشان ندهید ولی در عمل آنچه صلاح زندگیتون هست انجام دهید اگر غری زد و یا خیلی حرف و حدیث گفت به همسرتان بگویید که خودشان مودبانه اشاره کنند که صلاح زندگیم این است. صبر و تحمل چنین رفتارهایی اجر زیادی دارد و قطعا خدا چنین رفتارهای صبورانه شما را بی پاسخ نخواهد گذاشت.
خلاصه:
1. صبر و تحمل بیشتر
2. توجیه او از طریق همسرتان( در برخی از مواقع حساس)
3. قوی تر کردن رابطه عاطفی با همسرتان
4. فروش خانه ایشان و یا اجازه خونه مجزای(دو طبقه ای)
5. بی اهمیت شدن به تذکرات و حرفهای او( البته در صورتی که غیر منطقی است و الا اگر حرف منطقی می گوید، اتفاقا نیکو و شایسته است)
6. بررسی روحیه او( ببنید روحیه مثبت او چیست، یعنی با شناخت شخصیت مثبت او می توانید رفتاری را انجام بدهید که احساس کند شما او را دوست دارید، لذا در این مواقع به راحتی او را طرفدار و دوستدار خودتان می کنید و باعث می شود که چنین تنش هایی پیش نیاید)
7. از افراد دیگری که می توانند در حل مشکل شما کمک کنند از آنها کمک بگیرید.
آرزوی سلامتی و توفیق داریم.

بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام علیکم ور حمه الله وبرکاته

استاد گرامی نکات رو گفتند در نحوه عملی کردن آن سوالی مطرح است خانه شهرستانشون بنام خودشان است یا پدر شوهرتان؟

این خانه ایی که زندگی می کنید چطور؟ برای خودتان هست؟
اگر خانه شهرستان برای پدرشوهرتان است آن را بفروشید(از طریق وراث) و یا به میزان سهم مادر شوهرتان از خانه جدا کنید و ما بقی را بفروشید(راهکارهای شرعی و قانونی برای این چنین تملک و تقسیم ارث رو پیگیری کنید.)

در مورد محبت کردن هم سعی کنید روحیاتشون رو بسنجید ببینید آدمی هستند که با محبت نرم می شوند یا از شخصی مثل خودشون حساب می برند(محبت خوب و برتری دارد.)

یک بار موقعی که کاری برایش نکردید گفتند بگویید بله من کاری نکردم چشماتون رو ببندید بگویید بله راست می گویید!(خلع صلاح احتمالی البته در امر خدمت به مادر فکر کنم به اندازه کافی روایت هست که بشه واقعا توجیه کرد کاری انجام نشده.)

ممکنه این رفتار با شما از سر محبتشون باشه اما نحوه ابرازشون اینگونه است!
در این راه بشینید پای صحبت همسرتون ببنید در کودکی چطور بود و بدون قضاوت در مورد رفتارشون با مادرشون صحبت کنید.
علت رفتار رو بیابید.
ان شاء الله موفق باشید.

شرایطی که گفتین خیلی سخته ولی صبر جمیل که خدا وعده پاداش داده شاید همین باشه. مشکلات گاها خودشون خیلی بزرگتر نشون میدن تا اراده شما رو سست کنن و شکستشون بدن اما وقتی شما واردش میشین حتی متوجه نمیشین کی از بین رفت ولی درعوض رو سفید بیرون میاین.
ایشون با هر اخلاقی که باشن بلاخره مادر هستن واحترامشون واجب.
به نظرم بهتره شما اول ایشون رو به عنوان مادر شوهر نبینین بلکه حس کنین یک بیمار هستن و شما پزشکین و هر کاری میکنن و هرچیزی میگن از روی عمد و واقعی نیست. حساسیتتون رو کم کنین و از بین ببرین. وگرنه نمیتونین. به تک تک حرف هاش توجه میکنین و از ته دل ناراحت میشین. به بچه ها هم موضوع رو با شوخی توجیه کنین مثلا وقتی گفتن مادربزرگ سرمون داد زد لبخند بزنین و بگین آخی طفلی و اشکال نداره چون بچه ها هم از شما انرژی میگیرن و به قضیه نگاه می کنن.
از طرفی هم باهاشون صمیمی نشین و رسمی و محترمانه برخورد کنین اصلا جوابشونو ندین چون این طوری حرمت ها از بین میره و مادرشوهرتون بیشتر جرات میکنه تا دخالت کنه و آشوب به پا کنه. از طرفیم کارهاتونو انجام بدین خریدهاتونو به راحتی انجام بدین و هرموقع خرید رفتین چیزی هم برای ایشون بخرین و از این ترفندها که مطمئنم هرچیزی راهی داره و با توکل بر خدا راهش پیدا میکنین.

موضوع قفل شده است