جمع بندی معدوم شدن یک شیء ممکن بالذات توسط خودش

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
معدوم شدن یک شیء ممکن بالذات توسط خودش

سلام علیکم.

در فلسفه اسلامی بحثی وجود دارد در خصوص وجوب و امکان و در این بحث شیء ممکن بالذات طرح میشود. مثلا در کتاب "درآمدی بر فلسفه اسلامی" نوشته آقای عبودیت، صفحه 84 پاراگراف آخر چنین آمده:
"...اصل امتناع جمع نقیضین حکم میکند اگر a1 برای A راجح است، با دخالت شیء ذیگری غیر از خود A راجح باشد. به عبارت دیگر، به حکم این اصل، برای رجحان a1 برای A[که ممکن بالذات است] به شیء دیگری غیر از خود A نیاز است. به این شیء مرجح یا علت میگویند."

توضیح اینکه حالتهای a1 و a2 عدم و وجود هستند و A یک شیء ممکن بالذات است و این پاراگراف هم در خصوص اثبات وجود علت و حوزه آن است.

حال سوال بنده این است:
انسان که ممکن الوجود است برای اینکه صاحب وجود شود و حالت "موجود" را اختیار کند و این حالت برای او راجح باشد نیاز به شیء دیگری دارد. این قبول. ولی اگر همین انسان تصمیم بگیرد غذا نخورد یا نفس نکشد یا نعوذ بالله خودکشی کند آنگاه معدوم میشود "بدون دخالت شیء دیگری". یعنی بدون نیاز به شیء دیگری.

در این حالت آیا نمیتوان گفت ممکن بالذات، بالذات یک حالتی را-که در اینجا عدم هست- اختیار کرده است؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=&quot]

alirezaa;831364 نوشت:
انسان که ممکن الوجود است برای اینکه صاحب وجود شود و حالت "موجود" را اختیار کند و این حالت برای او راجح باشد نیاز به شیء دیگری دارد. این قبول. ولی اگر همین انسان تصمیم بگیرد غذا نخورد یا نفس نکشد یا نعوذ بالله خودکشی کند آنگاه معدوم میشود "بدون دخالت شیء دیگری". یعنی بدون نیاز به شیء دیگری.

در این حالت آیا نمیتوان گفت ممکن بالذات، بالذات یک حالتی را-که در اینجا عدم هست- اختیار کرده است؟


باسلام خدمت شما
ممکن الوجود بالذاتْ در یک دسته بندی عقلی، موجودی است در عرض واجب الوجود و ممتنع الوجود بالذات.
این موجود مفروض، همانطور که شما نیز نقل کردید، خود به خود اقتضای هیچ حالتی را در خارج ندارد؛ یعنی در خارج از ذهن، به خودی خود نه موجود است و نه معدوم.
بنابراین، نیاز به موجود دیگری هست تا این حالت تساوی را بر هم بزند و آنرا به سمت وجود یا عدم ببرد.
این موجود دیگر، هر گاه تاثیر خود را بگذارد، ممکن الوجود بالذات، در کنار امکان بالذات خود، وصف بالغیری را نیز می یابد.
اگر او موجود شود، وصف وجوب بالغیر و اگر معدوم شود، وصف ممتنع بالغیر به امکان بالذات او اضافه خواهد شد.
نکته مهم اینجاست که این وصف امکان بالذات، وصفی ذاتی برای ممکن الوجود است و هیچگاه از بین نمیرود، چه توسط علتی به وجود بیاید و چه معدوم بشود.
او همیشه ممکن الوجود است.(1)
اینطور نیست که وقتی موجود شد، دیگر ممکن نباشد.
بنابراین، وقتی اینچنین حالتی برقرار است، در حالت موجود بود، باز هم در ذات خودش حالت تساوی را دارد و ذاتش اقتضای هیچ چیزی را ندارد.
وقتی ذاتش اقضای چیزی را ندارد، برای معدوم شدن و ترجیح یافتن عدم بر وجود، باز هم نیازمند به علتی است خارج از خودش(تا گرفتار دور نشویم)
پس متوجه میشویم موجودی که ممکن الوجود است، اگر بخواهد معدوم شود و از بین برود نیز نیاز به علتی خارج از خودش دارد تا او را از وجوب بالغیر به امتناع بالغیر برساند.
این تحلیل عقلی ماجرا.
اما اینکه گفته میشود فلانی خودکشی کرد، این به معنای آن نیست که خودش عامل از بین رفتن خودش است، بلکه نقش او در معدوم شدن خودش، صرفا مانند نقشی است که مثلا شخص دیگری در کشته شدن او ایفا میکند.
در جائی که انسان دیگری باعث از بین رفتن او شده باشد، نیز همین حالت برقرار است.
در هر دو صورت، این دو عامل، تنها بخشی از علت تامه از بین رفتن حیات را ایجاد کرده اند ولی تا اراده علت هستی ساز وجود نداشته باشد، هیچ موجودی نه به وجود می آید و نه معدوم میشود.
این نگاه مسامحی است که خیال میشود ما یا قاتل، علت تامه از بین رفتن و اماته یک انسان یا یک موجود هستیم.
در مقابل، نگاه توحیدی و نگاه دقیق فلسفی است که هستی بخشی و گرفتن هستی را از جانب خداوند میداند.
چنانکه حضرت ابراهیم در برابر فرعون خدای خویش را اینگونه معرفی میکند:
[=&quot]«أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَآجَّ إِبْرَٰهِۦمَ فِى رَبِّهِۦٓ أَنْ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَٰهِۦمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِۦ وَيُمِيتُ»(بقره:258)

موفق باشید.
ــــــــــ
1. ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبائی، مرحله4، فصل 1و2

سلام خدمت استاد محترم و تشکر از جواب شما.
قسمت اول که فرمودید کاملا صحیحه و به نوعی فصل الخطاب بحث هم هست.

اما متاسفانه قسمت دوم هنوز من را قانع نکرده. چرا که متوقف است بر اولا اثبات خداوند و ثانیا نیازمندی همه ممکن الوجودها در وجود و عدمشان به خداوند.
آیا میتوان قبل از اثبات این دو مساله، توضیح داد که چرا در این مثال، انسان نمیتواند علت معدوم شدن خودش باشد؟

متشکرم.

[="Tahoma"][="Navy"]

alirezaa;831364 نوشت:
حال سوال بنده این است:
انسان که ممکن الوجود است برای اینکه صاحب وجود شود و حالت "موجود" را اختیار کند و این حالت برای او راجح باشد نیاز به شیء دیگری دارد. این قبول. ولی اگر همین انسان تصمیم بگیرد غذا نخورد یا نفس نکشد یا نعوذ بالله خودکشی کند آنگاه معدوم میشود "بدون دخالت شیء دیگری". یعنی بدون نیاز به شیء دیگری.

در این حالت آیا نمیتوان گفت ممکن بالذات، بالذات یک حالتی را-که در اینجا عدم هست- اختیار کرده است؟


سلام
مردن عدم شدن نیست
لذا کسی با توانایی بر خودکشی قادر بر معدوم کردن خود نشده تا با آن بر امکان وجودش توسط خودش حکم کنیم
یا علیم[/]

[=microsoft sans serif]

alirezaa;832240 نوشت:
اما متاسفانه قسمت دوم هنوز من را قانع نکرده. چرا که متوقف است بر اولا اثبات خداوند و ثانیا نیازمندی همه ممکن الوجودها در وجود و عدمشان به خداوند.
آیا میتوان قبل از اثبات این دو مساله، توضیح داد که چرا در این مثال، انسان نمیتواند علت معدوم شدن خودش باشد؟

باسلام
بخش دوم استدلال نبود بلکه موید بود. استدلال در همان بخش اول بود.
با این حال، استدلال کاملی در بخش زیر آورده میشود:
م۱. همه ما انسانها ممکن الوجود هستیم.(بهترین دلیلش این است که ما محدودیم زمانا مکانا و ... و حادثیم)
م۲. ممکن الوجودها در وجود و عدم خود نیازمند به واجب الوجود هستند(در بخش اول گفته شد: ممکن الوجود ذاتا اقتضای هیچ یک از وجود و عدم را ندارد)
م۳. واجب الوجود یکی از طرفین وجود و عدم را برای ممکن الوجود مرجح میکند.
م۴. خدای ادیان همان واجب الوجود است.
م۵. قتل چه به صورت خودکشی و چه به صورت دیگرکشی ترجیح دادن عدم بر وجود است.
نتیجه:
عامل ترجیح عدم بر وجود، واجب الوجود است نه خود ممکن الوجود.

چرا مردن عدم نیست؟

محی الدین;832246 نوشت:

سلام
مردن عدم شدن نیست
لذا کسی با توانایی بر خودکشی قادر بر معدوم کردن خود نشده تا با آن بر امکان وجودش توسط خودش حکم کنیم
یا علیم

[=microsoft sans serif]

محی الدین;832246 نوشت:
مردن عدم شدن نیست
لذا کسی با توانایی بر خودکشی قادر بر معدوم کردن خود نشده تا با آن بر امکان وجودش توسط خودش حکم کنیم

دوست خوبمان جناب محی الدین درست می فرمایند.
مردن عدم نیست چرا که نه روح انسان از بین میرود و نه جسم او.
روح او که به سرا و عالم دیگری میرود.
بدن او نیز که تنها تغییر شکل میدهد.
اما حتی در همین نگاه سطحی و مغالطی عوامانه(که موت را عدم میپندارد) باز هم مرگ به دست انسان نیست و تعلق و قطع تعلق روح از انسان در حقیقت مربوط به خداوند است که «الله يتوفى الأنفس حين موتها والتي لم تمت في منامها»(زمر/42)

سلام مجدد.
خوب پس با این حساب اصلا عدم در دنیا نداریم! ساختمانی که تخریب میشود فقط به آجرهای منقطع فرو می پاشد. یخی که آب میشود فقط تغییر شکل فیزیکی میدهد. آی که بخار میشود همینطور. چوبی که میسوزد فقط به انرژی تبدیل میشود.
فقط الگوها عوض میشوند.

اینطور نیست یا من اشتباه میکنم؟

صدیق;832711 نوشت:
[=microsoft sans serif]
دوست خوبمان جناب محی الدین درست می فرمایند.
مردن عدم نیست چرا که نه روح انسان از بین میرود و نه جسم او.
روح او که به سرا و عالم دیگری میرود.
بدن او نیز که تنها تغییر شکل میدهد.
اما حتی در همین نگاه سطحی و مغالطی عوامانه(که موت را عدم میپندارد) باز هم مرگ به دست انسان نیست و تعلق و قطع تعلق روح از انسان در حقیقت مربوط به خداوند است که «الله يتوفى الأنفس حين موتها والتي لم تمت في منامها»(زمر/42)

صدیق;832711 نوشت:
[=microsoft sans serif]
دوست خوبمان جناب محی الدین درست می فرمایند.
مردن عدم نیست چرا که نه روح انسان از بین میرود و نه جسم او.
روح او که به سرا و عالم دیگری میرود.
بدن او نیز که تنها تغییر شکل میدهد.
اما حتی در همین نگاه سطحی و مغالطی عوامانه(که موت را عدم میپندارد) باز هم مرگ به دست انسان نیست و تعلق و قطع تعلق روح از انسان در حقیقت مربوط به خداوند است که «الله يتوفى الأنفس حين موتها والتي لم تمت في منامها»(زمر/42)


جناب صدیق،از شما که مدیر "علمی" انجمن هستید بعید بود که اینچنین سطحی و بی منطق،حرف جناب محی الدین را تایید کنید.ازشما به عنوان مدیر"علمی" انتظار نمی رفت مغالطه نمایید.شما می خواهید از این برهان(که اشکالات منطقی زیادی برآن وارد است.) به اثبات واجب الوجودی برسید که اسم آن را خدا یا الله یا هرچیزی بنامید.

چگونه وجود روح را به عنوان بدیهیات فرض مساله در نظر گرفتید و ازآن،برهان امکان و وجوب را استدلال می کنید؟؟؟این منطق است؟

شما باید اول،خدا را اثبات کنید تا بتوانید درمورد روح صحبت کنید!!!

اگر برای اثبات روح،به رفرنس قرآنی(که آوردید) یا توراتی یا یونان باستان نیاز بود که دیگر چه نیازی به تعریف این برهان برای اثبات منطقی خدا بود؟

جناب صدیق سلام علیکم.
منتظر پاسخ شما هستم.

یا علی مدد...

alirezaa;832786 نوشت:
سلام مجدد.
خوب پس با این حساب اصلا عدم در دنیا نداریم! ساختمانی که تخریب میشود فقط به آجرهای منقطع فرو می پاشد. یخی که آب میشود فقط تغییر شکل فیزیکی میدهد. آی که بخار میشود همینطور. چوبی که میسوزد فقط به انرژی تبدیل میشود.
فقط الگوها عوض میشوند.

اینطور نیست یا من اشتباه میکنم؟

alirezaa;832699 نوشت:
چرا مردن عدم نیست؟

سلام
مردن بنابر بر باور دینی ما چیزی جز یک انتقال از نشاءه مادی به نشاءه معنوی نیست
حقیقت انسان که روح اوست باقی و جاودان است
آنچه می میرد و کم کم تغییر شکل و چهره می دهد جسم است که دخلی در حقیقت جاودانه انسان ندارد
اگر بگویید قبل از اثبات خدای متعال اثبات روح درست نیست
می گوییم:
اولا اثبات روح منوط به اثباط واجب تعالی نیست . اغلب ادله تجرد نفس عقلی اند
ثانیا ما مدعی می شویم شما ثابت کنید انسان با مردن عدم مطلق می شود. شما باید ثابت کنید انسان چیزی جز همین بدن نیست بلکه ادله عقلی تجرد نفس را رد کنید
یا علیم

[=microsoft sans serif]

S_SHT;832794 نوشت:
جناب صدیق،از شما که مدیر "علمی" انجمن هستید بعید بود که اینچنین سطحی و بی منطق،حرف جناب محی الدین را تایید کنید.ازشما به عنوان مدیر"علمی" انتظار نمی رفت مغالطه نمایید.شما می خواهید از این برهان(که اشکالات منطقی زیادی برآن وارد است.) به اثبات واجب الوجودی برسید که اسم آن را خدا یا الله یا هرچیزی بنامید.

چگونه وجود روح را به عنوان بدیهیات فرض مساله در نظر گرفتید و ازآن،برهان امکان و وجوب را استدلال می کنید؟؟؟این منطق است؟

شما باید اول،خدا را اثبات کنید تا بتوانید درمورد روح صحبت کنید!!!

اگر برای اثبات روح،به رفرنس قرآنی(که آوردید) یا توراتی یا یونان باستان نیاز بود که دیگر چه نیازی به تعریف این برهان برای اثبات منطقی خدا بود؟


باسلام
شما نه عنوان تاپیک را خواندید نه سوال را و نه جواب بنده را.
چه کسی به دنبال اثبات واجب الوجود بود.
کجا ما اسمی از برهان وجوب و امکان بردیم؟
کجا ما اسمی از اثبات خدا آوردیم؟
کجا ما وجود روح را بدیهی گرفتیم؟
لطفا بیشتر دقت کنید و دیگران را به سفطسه و مغلطه و سطحی نویسی متهم نکنید.

[=microsoft sans serif]

alirezaa;832786 نوشت:
خوب پس با این حساب اصلا عدم در دنیا نداریم! ساختمانی که تخریب میشود فقط به آجرهای منقطع فرو می پاشد. یخی که آب میشود فقط تغییر شکل فیزیکی میدهد. آی که بخار میشود همینطور. چوبی که میسوزد فقط به انرژی تبدیل میشود.

همانطور که عرض کردم، در این مسئله دو نوع عدم داریم که نوع اولش خودش دو نوع میشود:

یک عدمی که سابقه وجود ندارد و بعد موجود میشود(ذاتی که موجود نبوده را خداوند ایجاد میکند)
یک عدمی که سابقه وجود دارد و بعد از وجود یافتن معدوم میشود.(ذاتی که موجود بوده را واجب الوجود معدوم میکند)
شیء معدوم ـــــــ موجود
شیء موجود ـــــــ معدوم

شیئی که در حالت دوم معدوم میشود، به معنای واقعی کلمه معدوم نمیشود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود.
اما شیئی که در حالت اول معدوم بوده است، باز هم دو حالت دارد:
یا هیچ یک از اجزایش سابقه وجودی نداشته است، نه مواد آن و نه صورت آن. به این شکل ایجاد کردن، ابداع گفته میشود.
یا برخی از اجزایش یا موادش سابقه وجود داشته است و واجب الوجود از تغییر صورت آنرا ایجاد کرده است(مانند انسان) که به این شکل ایجاد کردن، خلقت گفته میشود.

سلام علیکم.
ضمن تشکر از توجه شما تا کنون و پاسخگویی ممتد شما، کماکان فکر میکنم دخیل کردن موضوعات دیگر مثل تجرد روح به عنوان پیشفرض، حتی اگر قابل اثبات هم باشند (که حتما هستند) حل مشکل مارا اگر نه غیرممکن با سختی مواجه میکند.

موفق باشید.

محی الدین;833362 نوشت:

سلام
مردن بنابر بر باور دینی ما چیزی جز یک انتقال از نشاءه مادی به نشاءه معنوی نیست
حقیقت انسان که روح اوست باقی و جاودان است
آنچه می میرد و کم کم تغییر شکل و چهره می دهد جسم است که دخلی در حقیقت جاودانه انسان ندارد
اگر بگویید قبل از اثبات خدای متعال اثبات روح درست نیست
می گوییم:
اولا اثبات روح منوط به اثباط واجب تعالی نیست . اغلب ادله تجرد نفس عقلی اند
ثانیا ما مدعی می شویم شما ثابت کنید انسان با مردن عدم مطلق می شود. شما باید ثابت کنید انسان چیزی جز همین بدن نیست بلکه ادله عقلی تجرد نفس را رد کنید
یا علیم

سلام علیکم.
تشکر از توجه شما و ادامه بحث تا الان.

1- پس با این حساب در تقسیم بندی که فرمودید مرگ انسان شامل مورد دوم میشه؟
2- اینکه فرمودید "شیئی که در حالت دوم معدوم میشود، به معنای واقعی کلمه معدوم نمیشود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود" نیاز به اثبات دارد. اینطور نیست؟ آیا اثباتی وجود دارد؟
3- به هر حال در مرگ انسان، حتی اگر مورد 2 را هم بپذیریم، صفاتی از انسان معدوم میشوند مثل تکلم، مثل ادراکات حسی (بویایی بالفرض). ایا نمیتوانیم بگوییم این صفات واقعا به معنای واقعی کلمه معدوم شده اند؟ البته به نظرم معدوم شدن صفات انسان ربطی به معدوم شدن خود او ندارد. ولی این سوال را صرفا برای این پرسیدم که آیا میتوان این عدم را یک عدم واقعی پنداشت؟

یا علی...

صدیق;833569 نوشت:
[=microsoft sans serif]
همانطور که عرض کردم، در این مسئله دو نوع عدم داریم که نوع اولش خودش دو نوع میشود:

یک عدمی که سابقه وجود ندارد و بعد موجود میشود(ذاتی که موجود نبوده را خداوند ایجاد میکند)
یک عدمی که سابقه وجود دارد و بعد از وجود یافتن معدوم میشود.(ذاتی که موجود بوده را واجب الوجود معدوم میکند)
شیء معدوم ـــــــ موجود
شیء موجود ـــــــ معدوم

شیئی که در حالت دوم معدوم میشود، به معنای واقعی کلمه معدوم نمیشود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود.
اما شیئی که در حالت اول معدوم بوده است، باز هم دو حالت دارد:
یا هیچ یک از اجزایش سابقه وجودی نداشته است، نه مواد آن و نه صورت آن. به این شکل ایجاد کردن، ابداع گفته میشود.
یا برخی از اجزایش یا موادش سابقه وجود داشته است و واجب الوجود از تغییر صورت آنرا ایجاد کرده است(مانند انسان) که به این شکل ایجاد کردن، خلقت گفته میشود.

[=&quot]باسلام و عرض تبریک به مناسبت عید غدیر
[=&quot]

alirezaa;833603 نوشت:
1- پس با این حساب در تقسیم بندی که فرمودید مرگ انسان شامل مورد دوم میشه؟

[=&quot]بله مرگ انسان، معدوم شدن مطلق نیست بلکه تغییر حالت است.

[=&quot]

alirezaa;833603 نوشت:
2- اینکه فرمودید "شیئی که در حالت دوم معدوم میشود، به معنای واقعی کلمه معدوم نمیشود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود" نیاز به اثبات دارد. اینطور نیست؟ آیا اثباتی وجود دارد؟

[=&quot]تجربه که تاکنون چنین نشان داده است و هر چیزی که مشاهده میکنیم صرفا از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود.
[=&quot]از سوی دیگر از نظر فلسفی نیز این مسئله بدین صورت قابل اثبات است که:
[=&quot]راه فلسفی و عقلانی این است كه اگر بنا بشود موجود معدوم بشود یا معدوم موجود بشود لازم می آید كه وجود تبدیل به عدم یا عدم تبدیل به وجود بشود و عقلا محال است كه وجود و عدم به یكدیگر تبدیل بشوند زیرا مستلزم تناقض است.(مطهری، مجموعه اثار، ج6، ص562)

[=&quot]

alirezaa;833603 نوشت:
به هر حال در مرگ انسان، حتی اگر مورد 2 را هم بپذیریم، صفاتی از انسان معدوم میشوند مثل تکلم، مثل ادراکات حسی (بویایی بالفرض). ایا نمیتوانیم بگوییم این صفات واقعا به معنای واقعی کلمه معدوم شده اند؟ البته به نظرم معدوم شدن صفات انسان ربطی به معدوم شدن خود او ندارد. ولی این سوال را صرفا برای این پرسیدم که آیا میتوان این عدم را یک عدم واقعی پنداشت؟

[=&quot]اگرچه خود این صفات، به نظر میرسد که عرض هستند و عرض به واسطه اینکه وجود مستقل ندارد، وجود و عدم آن نیز وابسته به موضوعش است(که ذات مثلا انسان است).
[=&quot]اما اگر این امور را عرض ندانیم یا منشأ آنها را اموری ذاتی در ذات خود آن موجود بدانیم، به واسطه اینکه گفتیم عدم محض شدن وجودها و ماهیتها ممکن نیست، این امور نیز چنین وضعیتی را می یابند.

[="Tahoma"][="Navy"]

alirezaa;833597 نوشت:
سلام علیکم.
ضمن تشکر از توجه شما تا کنون و پاسخگویی ممتد شما، کماکان فکر میکنم دخیل کردن موضوعات دیگر مثل تجرد روح به عنوان پیشفرض، حتی اگر قابل اثبات هم باشند (که حتما هستند) حل مشکل مارا اگر نه غیرممکن با سختی مواجه میکند.

موفق باشید.


سلام
اثبات و رد امور خالی از صعوبت نیست
نمی توان در یک جاده صاف خیالی چیزی را ثابت یا نفی کرد
بله کسی که از عدم شدن انسان با مرگ سخن می گوید و می خواهد از آن عدم واجب تعالی را نتیجه بگیرد باید تمام احتمالات و ادله مخالف را رد کند و مطمئنا یکی از این ادله ادله عقلی تجرد روح است چون با صحت آن، مساله عدم شدن انسان با مرگ کاملا منتفی است
بنابر گفته علامه حسن زاده آملی بیش از شصت دلیل بر تجرد نفس وجود دارد که برخی اصلی و برخی فرعی اند
یا علیم[/]

[=microsoft sans serif]پرسش: اگر همین انسان به عنوان یک ممکن الوجود، تصمیم بگیرد غذا نخورد یا نفس نکشد یا خودکشی کند آنگاه معدوم میشود "بدون دخالت شیء دیگری". یعنی بدون نیاز به شیء دیگری. در این حالت آیا نمیتوان گفت ممکن بالذات، بالذات یک حالتی را-که در اینجا عدم هست- اختیار کرده است؟

پاسخ:
باسلام خدمت شما
ممکن الوجود بالذاتْ در یک دسته بندی عقلی، موجودی است در عرض واجب الوجود و ممتنع الوجود بالذات.
این موجود مفروض، همانطور که شما نیز نقل کردید، خود به خود اقتضای هیچ حالتی را در خارج ندارد؛ یعنی در خارج از ذهن، به خودی خود نه موجود است و نه معدوم.
بنابراین، نیاز به موجود دیگری هست تا این حالت تساوی را بر هم بزند و آنرا به سمت وجود یا عدم ببرد.
این موجود دیگر، هر گاه تاثیر خود را بگذارد، ممکن الوجود بالذات، در کنار امکان بالذات خود، وصف بالغیری را نیز می یابد.
اگر او موجود شود، وصف وجوب بالغیر و اگر معدوم شود، وصف ممتنع بالغیر به امکان بالذات او اضافه خواهد شد.
نکته مهم اینجاست که این وصف امکان بالذات، وصفی ذاتی برای ممکن الوجود است و هیچگاه از بین نمیرود، چه توسط علتی به وجود بیاید و چه معدوم بشود.
او همیشه ممکن الوجود است.(1)
اینطور نیست که وقتی موجود شد، دیگر ممکن نباشد.
بنابراین، وقتی اینچنین حالتی برقرار است، در حالت موجود بود، باز هم در ذات خودش حالت تساوی را دارد و ذاتش اقتضای هیچ چیزی را ندارد.
وقتی ذاتش اقضای چیزی را ندارد، برای معدوم شدن و ترجیح یافتن عدم بر وجود، باز هم نیازمند به علتی است خارج از خودش(تا گرفتار دور نشویم)
پس متوجه میشویم موجودی که ممکن الوجود است، اگر بخواهد معدوم شود و از بین برود نیز نیاز به علتی خارج از خودش دارد تا او را از وجوب بالغیر به امتناع بالغیر برساند.
این تحلیل عقلی ماجرا.
اما اینکه گفته میشود فلانی خودکشی کرد، این به معنای آن نیست که خودش عامل از بین رفتن خودش است، بلکه نقش او در معدوم شدن خودش، صرفا مانند نقشی است که مثلا شخص دیگری در کشته شدن او ایفا میکند.
در جائی که انسان دیگری باعث از بین رفتن او شده باشد، نیز همین حالت برقرار است.
در هر دو صورت، این دو عامل، تنها بخشی از علت تامه از بین رفتن حیات را ایجاد کرده اند ولی تا اراده علت هستی ساز وجود نداشته باشد، هیچ موجودی نه به وجود می آید و نه معدوم میشود.
این نگاه مسامحی است که خیال میشود ما یا قاتل، علت تامه از بین رفتن و اماته یک انسان یا یک موجود هستیم.
در مقابل، نگاه توحیدی و نگاه دقیق فلسفی است که هستی بخشی و گرفتن هستی را از جانب خداوند میداند.
چنانکه حضرت ابراهیم در برابر فرعون خدای خویش را اینگونه معرفی میکند:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِى حَآجَّ إِبْرَٰهِۦمَ فِى رَبِّهِۦٓ أَنْ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَٰهِۦمُ رَبِّىَ ٱلَّذِى يُحْىِۦ وَيُمِيتُ»(بقره:258)

موفق باشید.
ــــــــــ
1. ر.ک: نهایه الحکمه، علامه طباطبائی، مرحله4، فصل 1و2

موضوع قفل شده است