جمع بندی تاثیر فلسفه بر فقاهت

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تاثیر فلسفه بر فقاهت

با سلام.
آیا علم فلسفه تاثیری در نحوه و کیفیت استنباط احکام شرعی دارد؟ اگر دارد آیا میتواند بر اعلمیت فقیه تاثیر بگذارد؟
اگر چنین نیست پس آیا سایر علوم فقاهت کافی در احراز فقاهت و اعلمیت میتواند باشد؟
ممنون (البته مختصر و مفید)

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

esi72;827043 نوشت:
آیا علم فلسفه تاثیری در نحوه و کیفیت استنباط احکام شرعی دارد؟ اگر دارد آیا میتواند بر اعلمیت فقیه تاثیر بگذارد؟
اگر چنین نیست پس آیا سایر علوم فقاهت کافی در احراز فقاهت و اعلمیت میتواند باشد؟
ممنون (البته مختصر و مفید)

در مورد تاثیر فلسفه در اجتهاد، چند نکته اصلی وجود دارد:

نکته اول: مباحث فلسفی، واقعا(و بدون توجه به وضع موجود) چه تاثیری در استنباط احکام شرعی دارد؟
در این مورد، شایسته است به این مطلب توجه کنیم که موضوع بحث در این دو علم کاملا متفاوت با یکدیگر است و کلا در دو فضای جدای از هم طرح میشود. چرا که مباحث فلسفی مربوط به موجودات تکوینی است و تحلیل های فلسفی نیز تحلیل های عقلی است در حالیکه احکام، مربوط به امور عرفی و موضوعات عرفی است و سنخ تحلیلهای آن، تحلیلهای عرفی است نه عقلی، فلسفی.
بعلاوه، مباحث و مسائل آن، ارتباط چندانی با فلسفه ندارند. زیرا:
مباحث الفاظ، قطعا عرفی و عقلایی است و با تحلیلهای عرفی سنجیده میشود، در حالیکه نگاه فلاسفه به مباحث الفاظ، از زاویه نگاه فلسفی است نه عرفی.
مباحث ملازمات نیز یا مستقلات عقلی است یا غیر مستقلات. در مستقلات که نوعا به حسن عدل و قبح ظلم بازگشت دارد، فهم عقل مهم است نه مباحث فلسفی. به همین جهت، فهم آن منحصر به فیلسوف نیست.
مباحث اصول عملیه نیز مربوط به حکم عقل است نه حکم فلسفی.
البته اگر مباحث اصول عملیه عقلی(مانند برائت عقلی و اشتغال عقلی و...) و نیز مسئله حسن و قبح را مسئله ای فلسفی بدانیم، میتوان گفت که فلسفه تا حدودی در این مسائل نقش داشته است.(1)

ــــــــــــ
1. [=&quot]برای مطالعه بیشتر ر.ک: مقاله نکته های نو در علوم مقدماتی اجتهاد

[=microsoft sans serif]نکته دوم: فهم مباحث فلسفی، چه تاثیری در استفاده صحیح از آنها در فرایند استنباط دارد؟
این نکته بدین معناست که گاهی اوقات، برخی از علمای اصول فقه و فقیهان، مباحث و قواعدی را در اصول فقه و استنباط احکام به کار برده اند که با فهم دقیق مباحث فلسفی و کارایی آنها میتوان صحت و سقم این استفاده را شناخت.
در این زمینه، چندین نظر وجود دارد:

دیدگاه اول: مشهور و مکتب نجف: دیدگاه رایج میان اصولیان، خصوصا در بین مکتب نجف، این است که در برخورد با هر مسئله اصولی، به مباحث فلسفی مربوط به آن پرداخته و به فهم آن مبحث و نقش آن در آن مسئله اصولی میپردازند.

دیدگاه دوم: علامه طباطبایی و امام خمینی: بر اساس این دیدگاه، فلسفه و اصول فقه هیچ ربطی به هم ندارند و نباید از مباحث فلسفی در اصول فقه استفاده کرد. دلیل این افراد نیز این است که فلسفه به موجودات حقیقی و تکوینی میپردازد و اصول فقه، به مسائل اعتباری که وجود حقیقی و تکوینی ندارند. بنابراین نباید از مباحث فلسفی در اصول فقه بهره برد.(2)

دیدگاه سوم:دیدگاه افراطی: بر اساس دیدگاه ، فلسفه تاثیر زیادی در دقت و موشکافی اصول فقه دارد. خصوصا در مباحث محقق اصفهانی(کمپانی) که مباحث اصولی و فلسفی را با هم گروه زده است و با توسعه در کاربرد بعضی قواعد فلسفی، سعی در داخل کردن این قواعد در علم اصول دارد.

دیدگاه چهارم: مکتب سامرا و رایج مکتب قم: بر اساس این رویکرد، فلسفه و تحصیل آن، به فهم عرفی و فطرت سالم فقهی و اصولی فرد صدمه میزند و باعث کج سلیقگی در فهم مباحث فقهی و اصولی میشود.

ــــــــــــــــ
2.ر.ک: حاشیه الکفایه، علامه طباطبایی، ص10-12[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]نکته سوم: استفاده از مباحث فلسفی در مباحث اصول فقه:
تفكر فلسفى موجب دميده شدن روح تفكر فلسفى در علم اصول و استحكام مبانى آن در برابر جريانهای ضد اصولی مانند اخباری گری شد و ميدان جديدى را براى ابتكار در علم اصول فراروى متفكران گشود. همچنين مسائل جديدى را در علم اصول مطرح نموده است، به گونه‌اى كه برخى از بزرگان فهم علم اصول در دو سده اخير را در گرو آشنايى با فلسفه اسلامى دانسته‌اند(3) برخی از این موارد استفاده عبارتند از:
1.طرح موضوع علم و استفاده از قاعده الواحد.

2. استفاده از احکام عرض: مثلا در تبیین نحوه جعل احکام توسط شارع، آن موضوع را معروض و حکم شرعی را عرض میدانند.

3. استفاده ازاحکامی مانند استحاله اجتماع ضدین: مثلا در مسئله اجتماع امر و نهی، گفته شده که این حالت محال است و دلیلش نیز استحاله اجتماع ضدین است.( 4)

4. استفاده از ضدین و عدم و ملکه در مسئله تحقق ارتداد در فرض وجود شک در اصول دین: اگر رابطه بین اسلام و کفر، عدم و ملکه باشد با فرض شبهه و شک در یکی از اصول دین، فرد دیگر ایمان ندارد و ایمانش را از دست داده است و عنوان مرتد بر او صادق است.(5) اما اگر این رابطه، تضاد باشد فرد در حالت شک، نه مسلم است و نه کافر و چنین شخصی تحت عنوان مرتد در نمی آید و حکم مرتد بر او جاری نمیشود بلکه ابتدا به حل شبهه او اقدام میشود.(6)

5. استفاده از مباحث معرفت شناسی: اخباریون که با افکار محقق استرآبادی رشد و گسترش یافت، یک مبنای اصلی معرفت شناختی داشت مبنی بر اینکه تنها امور تجربی و حسی معتبر هستند و شناخت عقلی معتبر نیست. بر این اساس، وی تحلیلهای عقلی در استنباط را مردود میدانست. مقابله با این رویکرد مبنایی، صرفا با تبیین اعتبار عقل و شناختهای آن ممکن بود که محقق بهبهانی به خوبی آنرا انجام داد. (7)

ـــــــــــ
3. [=&quot]ر.ك: محسن غرويان، ترجمه بداية‌الحكمة، مقدمه كتاب.
[=microsoft sans serif]4. [=&quot]انوار الاصول، ج1، ص20.[=microsoft sans serif]
5. [=&quot]محمد محمدی گیلانی، بی تا، 250
6. [=&quot]مجله حوزه، ش41، 76
7.[=&quot]ر.ک: سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 61.

[=microsoft sans serif]باتوجه به این نکات، به نظر میرسد که مباحث فلسفی، نقش زیادی در اجتهاد ندارند ولی در مسیر اجتهاد، حداقل دو فایده برای فلسفه وجود دارد:

فایده اول: فهم صحت و سقم نظریات برخی اصولیان فیلسوف: از آنجا که برخی از اصولیان، از این مباحث در اصول فقه استفاده نموده اند، فهم این دیدگاه ها، تا حدودی نیازمند شناخت فلسفه است.( Dirol

فایده دوم: نقش باواسطه در مباحث کلامی: مثلا در مسئله حسن و قبح-که مبنای مهمی در مبحث مستقلات عقلی است- گرچه این مسئله یک مسئله فلسفی نیست ولی تحلیلهای فلسفی پشتوانه مباحث کلامی این مسئله است که به صورت غیر مستقیم در آن موثر است.()

ــــــــــــ
8. ر.ک: [=&quot]امام خمينى، تهذيب الاصول، ج2، ص435.[=microsoft sans serif]
9. [=&quot]انوار الاصول، ج3، ص267.

صدیق;829585 نوشت:
دیدگاه دوم: علامه طباطبایی و امام خمینی: بر اساس این دیدگاه، فلسفه و اصول فقه هیچ ربطی به هم ندارند و نباید از مباحث فلسفی در اصول فقه استفاده کرد. دلیل این افراد نیز این است که فلسفه به موجودات حقیقی و تکوینی میپردازد و اصول فقه، به مسائل اعتباری که وجود حقیقی و تکوینی ندارند. بنابراین نباید از مباحث فلسفی در اصول فقه بهره برد.(2)

صدیق;829585 نوشت:
دیدگاه چهارم: مکتب سامرا و رایج مکتب قم: بر اساس این رویکرد، فلسفه و تحصیل آن، به فهم عرفی و فطرت سالم فقهی و اصولی فرد صدمه میزند و باعث کج سلیقگی در فهم مباحث فقهی و اصولی میشود.

سلام
ببخشید بین دو مکتب فوق چه تفاوتی است ظاهرا فرقی بین این دو نیست
در واقع در این صورت نظر بزرگان معاصر فلسفه یعنی علامه وامام رحمه الله چه تفاوتی با مخالفین جدی فلسفه دارد؟
مطلب دیگر اینکه وقتی بعضی بزرگان که کلا با فلسفه مخالف هستند یعنی نسبت به فقه وتاثیر آن در فقه را منکر میشوند؟
یا اینکه برای فلسفه حتی در جای خودش ومباحث کلامی وهستی شناسی هم ارزشی قائل نیستن؟

بسم الله خیر الاسماء

صدیق;829585 نوشت:
دیدگاه اول: مشهور و مکتب نجف:

صدیق;829585 نوشت:
دیدگاه سوم:دیدگاه افراطی:

صدیق;829585 نوشت:
دیدگاه چهارم: مکتب سامرا و رایج مکتب قم:

عرض سلام و احترام

اگر ممکن است منابع سه دیدگاه فوق را هم بفرمائید.

صدیق;829586 نوشت:
استفاده ازاحکامی مانند استحاله اجتماع ضدین:

صدیق;829586 نوشت:
استفاده از ضدین و عدم و ملکه

استاد گرامی دو مبحث فوق در علم منطق مطرح می شوند و اصالتا فلسفی نیستند گرچه در مباحث

فلسفی از آن استفاده می شود.

صدیق;829586 نوشت:
بر این اساس، وی تحلیلهای عقلی در استنباط را مردود میدانست. مقابله با این رویکرد مبنایی، صرفا با تبیین اعتبار عقل و شناختهای آن ممکن بود که محقق بهبهانی به خوبی آنرا انجام داد. (7)

به نظر می رسد مورد فوق تنها در روش و ابزار(تحلیل عقلی) با فلسفه اشتراک دارد و با استفاده از مباحث فلسفی

در مباحث اصول فقه متفاوت است.در غیر اینصورت زحمت کشیده مواردی را مصداقا بیان بفرمائید.

با تشکر

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]با تشکر فراوان از شما
به نظر به هدف زدید و مساله مورد نظر من هم همین بود.
آیا شما با این جمله موافقید: در علم اصول و فلسفه از یک ماده خام مشترک بنام عقل استفاده میشود. حال اگر این عقل در مورد موضوعات هدف فلسفه بحث کرد میشود فلسفه و اگر در امور دینی بحث کرد مربوط میشود به علم اصول.؟؟
من هم که این تاپیک را مطرح کردم به این خاطر بود که دیدم از مطالب عقلی و شبیه فلسفه مثل همین ها که شما مطرح کردید(براءت عقلی محال بودن اجماع نقیضین یا مثلا حضرت مکارم در خارج فقه مضاربه از همین مسایلی که تنها با مبانی عقلی قابل بحث است استفاده میکنند) در امور فقهی استفاده میشود. حال گفتم بپرسم اگر چنین موضوعاتی به کار میرود آیا یک فیلسوف اعلم از مرجع غیر فیلسوف نخواهد بود؟
حال شما که میگویید
:
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]اگر مباحث اصول عملیه عقلی(مانند برائت عقلی و اشتغال عقلی و...) و نیز مسئله حسن و قبح را مسئله ای فلسفی بدانیم.[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]میتوان گفت که فلسفه تا حدودی در این مسائل نقش داشته است.
به نظر شما آیا این مباحث فلسفی است که در فقه استفاده میشود یا مربوط به همان عقل علم اصول است؟

صدیق;829582[=microsoft sans serif نوشت:
[=microsoft sans serif]
در مورد تاثیر فلسفه در اجتهاد، چند نکته اصلی وجود دارد:

نکته اول: مباحث فلسفی، واقعا(و بدون توجه به وضع موجود) چه تاثیری در استنباط احکام شرعی دارد؟
در این مورد، شایسته است به این مطلب توجه کنیم که موضوع بحث در این دو علم کاملا متفاوت با یکدیگر است و کلا در دو فضای جدای از هم طرح میشود. چرا که مباحث فلسفی مربوط به موجودات تکوینی است و تحلیل های فلسفی نیز تحلیل های عقلی است در حالیکه احکام، مربوط به امور عرفی و موضوعات عرفی است و سنخ تحلیلهای آن، تحلیلهای عرفی است نه عقلی، فلسفی.
بعلاوه، مباحث و مسائل آن، ارتباط چندانی با فلسفه ندارند. زیرا:
مباحث الفاظ، قطعا عرفی و عقلایی است و با تحلیلهای عرفی سنجیده میشود، در حالیکه نگاه فلاسفه به مباحث الفاظ، از زاویه نگاه فلسفی است نه عرفی.
مباحث ملازمات نیز یا مستقلات عقلی است یا غیر مستقلات. در مستقلات که نوعا به حسن عدل و قبح ظلم بازگشت دارد، فهم عقل مهم است نه مباحث فلسفی. به همین جهت، فهم آن منحصر به فیلسوف نیست.
مباحث اصول عملیه نیز مربوط به حکم عقل است نه حکم فلسفی.
البته اگر مباحث اصول عملیه عقلی(مانند برائت عقلی و اشتغال عقلی و...) و نیز مسئله حسن و قبح را مسئله ای فلسفی بدانیم، میتوان گفت که فلسفه تا حدودی در این مسائل نقش داشته است.(1)

[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]

ــــــــــــ
1.
برای مطالعه بیشتر ر.ک: مقاله نکته های نو در علوم مقدماتی اجتهاد

[=microsoft sans serif]

reza64;829593 نوشت:
ببخشید بین دو مکتب فوق چه تفاوتی است ظاهرا فرقی بین این دو نیست
در واقع در این صورت نظر بزرگان معاصر فلسفه یعنی علامه وامام رحمه الله چه تفاوتی با مخالفین جدی فلسفه دارد؟

باسلام
تفاوت بنیادینی بین این دو رویکرد وجود دارد.
دیدگاه اول، مخالف فلسفه نیست بلکه مخالف به کار گیری دقتهای فلسفی در اصول فقه و اجتهاد است اما دیدگاه دوم، از اساس معتقد است که مطالعه فلسفه، ذهن انسان را برای اجتهاد منحرف میکند و مضر است.
مخالفت دیدگاه اول بدین دلیل است که سنخ مباحث این دو علم با هم فرق دارد(یکی امور تکوینی و واقعی و دیگری امور اعتباری) ولی مخالفت دیدگاه دوم، به خاطر تفاوت شیوه بحث و تحلیل در این دو علم است(یکی عقلی و دیگری عرفی)

reza64;829593 نوشت:
مطلب دیگر اینکه وقتی بعضی بزرگان که کلا با فلسفه مخالف هستند یعنی نسبت به فقه وتاثیر آن در فقه را منکر میشوند؟
یا اینکه برای فلسفه حتی در جای خودش ومباحث کلامی وهستی شناسی هم ارزشی قائل نیستن؟

متفاوت است.
برخی فقط با به کاری گیری آن مخالفند و برخی از اساس.
از بین کسانی که از اساس با فلسفه مخالفند، برخی به این دلیل است که مطالعه فلسفه برای اجتهاد مضر است و برخی به این دلیل و گمان که مطالعه فلسفه، روحیه تعبد بی چون و چرا را از بین میبرد.

[=microsoft sans serif]

حبیبه;829600 نوشت:
اگر ممکن است منابع سه دیدگاه فوق را هم بفرمائید.

باسلام
همان رفرنس شماره 1

حبیبه;829600 نوشت:
استاد گرامی دو مبحث فوق در علم منطق مطرح می شوند و اصالتا فلسفی نیستند گرچه در مباحث
فلسفی از آن استفاده می شود.

اثبات استحاله اجتماع ضدین و نقیضین مسئله ای فلسفی است نه منطقی.
منظور بنده از طرح آن در اینجا نیز همین بود.

حبیبه;829600 نوشت:
به نظر می رسد مورد فوق تنها در روش و ابزار(تحلیل عقلی) با فلسفه اشتراک دارد و با استفاده از مباحث فلسفی

حجیت عقل و عدم انحصار شناخت به شناخت حسی، مسئله معرفت شناسی است و در آن زمان مباحث معرفت شناسی بیشتر در فلسفه بحث میشده است.
در ضمن تفکیک دقیق و خط کشی منظمی بین مباحث علوم خصوصا در گذشته وجود نداشته است. به همین جهت است که اختلاف های زیادی در مورد ملاک تفکیک علوم و نیز نحوه آن بین علما وجود دارد. و با وجود تفکیک هایی که صورت گرفته است باز هم مباحث بسیار زیادی برخلاف ملاکی که ارائه شده است در منابع آنها به چشم میخورد به صورتی که نمیتوان همه آنها را استطرادی دانست.

حبیبه;829600 نوشت:
در غیر اینصورت زحمت کشیده مواردی را مصداقا بیان بفرمائید.

تفاوت در نوع نگاه به دو ابزار شناخت و اعتبار آن در اجتهاد است.
و کار بزرگ مرحوم بهبهانی اثبات حجیت عقل و اعتبار آن در فرایند اجتهاد و مقابله با اخباری گری است.

[=microsoft sans serif]

esi72;829638 نوشت:
آیا شما با این جمله موافقید: در علم اصول و فلسفه از یک ماده خام مشترک بنام عقل استفاده میشود. حال اگر این عقل در مورد موضوعات هدف فلسفه بحث کرد میشود فلسفه و اگر در امور دینی بحث کرد مربوط میشود به علم اصول.؟؟

تفاوت در روش، تنها یکی از ملاکهای تمایز بین علوم است ولی ملاک دقیقی نیست.
تفاوت در موضوع نیز به همین صورت.
به نظر میرسد نوع شباهت خانوادگی ویتگنشتاین یا تفکیکی از این ملاکها در این مسئله راهگشاتر باشد تا تعیین یک ملاک واحد.
دلیلش نیز این است که علوم به مرور تکامل و گسترش یافته و به تدریج شروع به تخصصی تر شدن نموده است. آنچه باعث میشده که یک مطلب در یک علمی قرار داده شود و بعدها نیز دنبال شود، به دنبال یک ملاک نبودند بلکه گاه به ادنی مناسبت و مشابهتی از حیث موضوع و روش این کار صورت میگرفته است.
بگذریم که این بحث، محور بحث در این تاپیک نیست.

esi72;829638 نوشت:
اگر مباحث اصول عملیه عقلی(مانند برائت عقلی و اشتغال عقلی و...) و نیز مسئله حسن و قبح را مسئله ای فلسفی بدانیم.میتوان گفت که فلسفه تا حدودی در این مسائل نقش داشته است.
به نظر شما آیا این مباحث فلسفی است که در فقه استفاده میشود یا مربوط به همان عقل علم اصول است؟

به نظرم باتوجه به سنخ مباحث فلسفی، اینها مباحث را نمیتوان فلسفی دانست بلکه از صرفا شیوه عقلی استفاده میکند.
ولی اگر کسی اینها را فلسفی بداند میتواند مدعی کارایی فلسفه در اصول فقه و در نتیجه اجتهاد ولو به نحو محدود بشود.

صدیق;829819 نوشت:
[=microsoft sans serif]
تفاوت در روش، تنها یکی از ملاکهای تمایز بین علوم است ولی ملاک دقیقی نیست.
تفاوت در موضوع نیز به همین صورت.
به نظر میرسد نوع شباهت خانوادگی ویتگنشتاین یا تفکیکی از این ملاکها در این مسئله راهگشاتر باشد تا تعیین یک ملاک واحد.
دلیلش نیز این است که علوم به مرور تکامل و گسترش یافته و به تدریج شروع به تخصصی تر شدن نموده است. آنچه باعث میشده که یک مطلب در یک علمی قرار داده شود و بعدها نیز دنبال شود، به دنبال یک ملاک نبودند بلکه گاه به ادنی مناسبت و مشابهتی از حیث موضوع و روش این کار صورت میگرفته است.
بگذریم که این بحث، محور بحث در این تاپیک نیست.

به نظرم باتوجه به سنخ مباحث فلسفی، اینها مباحث را نمیتوان فلسفی دانست بلکه از صرفا شیوه عقلی استفاده میکند.
ولی اگر کسی اینها را فلسفی بداند میتواند مدعی کارایی فلسفه در اصول فقه و در نتیجه اجتهاد ولو به نحو محدود بشود.


با توجه به اینکه غالبا موضوع فلسفه را امور وجودی و تکوینی می‌دانند انصاف آن است که به نظر این موضوعات مطرح شده ربطی به فلسفه نباید داشته باشد.
چون این موضوعات از سنخ استدلالهای عقلی اند و عقل و استدلالهای عقلی در فلسفه نمود بارزی دارند این خلط صورت گرفته که اینها از تاثیرات فلسفه در فقه است در حالی که سخن فلسفه امور تکوینی است و اظهار نظر در این مورد راحت است.
نظر شما در این مورد چیست? آیا شما برای فلسفه یک موضوع واحد قایل هستید که در این صورت موافق با فلسفی نبودن این موضوعات هستید.یا قول دیگر را که خود نقل کردید قبول دارید?: ([=microsoft sans serif]ولی اگر کسی اینها را فلسفی بداند میتواند مدعی کارایی فلسفه در اصول فقه و در نتیجه اجتهاد ولو به نحو محدود بشود.)

[=microsoft sans serif]

esi72;829958 نوشت:
نظر شما در این مورد چیست? آیا شما برای فلسفه یک موضوع واحد قایل هستید که در این صورت موافق با فلسفی نبودن این موضوعات هستید.یا قول دیگر را که خود نقل کردید قبول دارید?: (ولی اگر کسی اینها را فلسفی بداند میتواند مدعی کارایی فلسفه در اصول فقه و در نتیجه اجتهاد ولو به نحو محدود بشود.)

عرض کردم که به نظرم خودم، بیشتر این مباحث صرفا در روش عقلی است نه اینکه از مباحث فلسفی خصوصا فلسفه رایج.

صدیق;830531 نوشت:
[=microsoft sans serif]
عرض کردم که به نظرم خودم، بیشتر این مباحث صرفا در روش عقلی است نه اینکه از مباحث فلسفی خصوصا فلسفه رایج.


با تشکر
عده ای هر آنچه که عقل در مورد آن صحبت کند را فلسفه میدانند . چنین دیدگاهی از نظر اساتید فلسفه صحیح است?

[=microsoft sans serif]

esi72;830565 نوشت:
عده ای هر آنچه که عقل در مورد آن صحبت کند را فلسفه میدانند . چنین دیدگاهی از نظر اساتید فلسفه صحیح است?

باسلام
شاید این کار را فلسفه ورزی بدانند ولی مباحث فلسفی رایج، تاکنون که نشنیده ام.

[=microsoft sans serif]پرسش: آیا علم فلسفه تاثیری در نحوه و کیفیت استنباط احکام شرعی دارد؟ اگر دارد آیا میتواند بر اعلمیت فقیه تاثیر بگذارد؟
اگر چنین نیست پس آیا سایر علوم فقاهت کافی در احراز فقاهت و اعلمیت میتواند باشد.

پاسخ:
[=microsoft sans serif]باسلام وعرض ادب
در مورد تاثیر فلسفه در اجتهاد، چند نکته اصلی وجود دارد:

نکته اول: مباحث فلسفی، واقعا(و بدون توجه به وضع موجود) چه تاثیری در استنباط احکام شرعی دارد؟
در این مورد، شایسته است به این مطلب توجه کنیم که موضوع بحث در این دو علم کاملا متفاوت با یکدیگر است و کلا در دو فضای جدای از هم طرح میشود. چرا که مباحث فلسفی مربوط به موجودات تکوینی است و تحلیل های فلسفی نیز تحلیل های عقلی است در حالیکه احکام، مربوط به امور عرفی و موضوعات عرفی است و سنخ تحلیلهای آن، تحلیلهای عرفی است نه عقلی، فلسفی.
بعلاوه، مباحث و مسائل آن، ارتباط چندانی با فلسفه ندارند. زیرا:
مباحث الفاظ، قطعا عرفی و عقلایی است و با تحلیلهای عرفی سنجیده میشود، در حالیکه نگاه فلاسفه به مباحث الفاظ، از زاویه نگاه فلسفی است نه عرفی.
مباحث ملازمات نیز یا مستقلات عقلی است یا غیر مستقلات. در مستقلات که نوعا به حسن عدل و قبح ظلم بازگشت دارد، فهم عقل مهم است نه مباحث فلسفی. به همین جهت، فهم آن منحصر به فیلسوف نیست.
مباحث اصول عملیه نیز مربوط به حکم عقل است نه حکم فلسفی.
البته اگر مباحث اصول عملیه عقلی(مانند برائت عقلی و اشتغال عقلی و...) و نیز مسئله حسن و قبح را مسئله ای فلسفی بدانیم، میتوان گفت که فلسفه تا حدودی در این مسائل نقش داشته است.(1)

[=microsoft sans serif]نکته دوم: فهم مباحث فلسفی، چه تاثیری در استفاده صحیح از آنها در فرایند استنباط دارد؟
این نکته بدین معناست که گاهی اوقات، برخی از علمای اصول فقه و فقیهان، مباحث و قواعدی را در اصول فقه و استنباط احکام به کار برده اند که با فهم دقیق مباحث فلسفی و کارایی آنها میتوان صحت و سقم این استفاده را شناخت.
در این زمینه، چندین نظر وجود دارد:

دیدگاه اول: مشهور و مکتب نجف: دیدگاه رایج میان اصولیان، خصوصا در بین مکتب نجف، این است که در برخورد با هر مسئله اصولی، به مباحث فلسفی مربوط به آن پرداخته و به فهم آن مبحث و نقش آن در آن مسئله اصولی میپردازند.

دیدگاه دوم: علامه طباطبایی و امام خمینی: بر اساس این دیدگاه، فلسفه و اصول فقه هیچ ربطی به هم ندارند و نباید از مباحث فلسفی در اصول فقه استفاده کرد. دلیل این افراد نیز این است که فلسفه به موجودات حقیقی و تکوینی میپردازد و اصول فقه، به مسائل اعتباری که وجود حقیقی و تکوینی ندارند. بنابراین نباید از مباحث فلسفی در اصول فقه بهره برد.(2)

دیدگاه سوم:دیدگاه افراطی: بر اساس دیدگاه ، فلسفه تاثیر زیادی در دقت و موشکافی اصول فقه دارد. خصوصا در مباحث محقق اصفهانی(کمپانی) که مباحث اصولی و فلسفی را با هم گروه زده است و با توسعه در کاربرد بعضی قواعد فلسفی، سعی در داخل کردن این قواعد در علم اصول دارد.

دیدگاه چهارم: مکتب سامرا و رایج مکتب قم: بر اساس این رویکرد، فلسفه و تحصیل آن، به فهم عرفی و فطرت سالم فقهی و اصولی فرد صدمه میزند و باعث کج سلیقگی در فهم مباحث فقهی و اصولی میشود.

[=microsoft sans serif]نکته سوم: استفاده از مباحث فلسفی در مباحث اصول فقه:
تفكر فلسفى موجب دميده شدن روح تفكر فلسفى در علم اصول و استحكام مبانى آن در برابر جريانهای ضد اصولی مانند اخباری گری شد و ميدان جديدى را براى ابتكار در علم اصول فراروى متفكران گشود. همچنين مسائل جديدى را در علم اصول مطرح نموده است، به گونه‌اى كه برخى از بزرگان فهم علم اصول در دو سده اخير را در گرو آشنايى با فلسفه اسلامى دانسته‌اند(3) برخی از این موارد استفاده عبارتند از:
1.طرح موضوع علم و استفاده از قاعده الواحد.

2. استفاده از احکام عرض: مثلا در تبیین نحوه جعل احکام توسط شارع، آن موضوع را معروض و حکم شرعی را عرض میدانند.

3. استفاده ازاحکامی مانند استحاله اجتماع ضدین: مثلا در مسئله اجتماع امر و نهی، گفته شده که این حالت محال است و دلیلش نیز استحاله اجتماع ضدین است.( 4)

4. استفاده از ضدین و عدم و ملکه در مسئله تحقق ارتداد در فرض وجود شک در اصول دین: اگر رابطه بین اسلام و کفر، عدم و ملکه باشد با فرض شبهه و شک در یکی از اصول دین، فرد دیگر ایمان ندارد و ایمانش را از دست داده است و عنوان مرتد بر او صادق است.(5) اما اگر این رابطه، تضاد باشد فرد در حالت شک، نه مسلم است و نه کافر و چنین شخصی تحت عنوان مرتد در نمی آید و حکم مرتد بر او جاری نمیشود بلکه ابتدا به حل شبهه او اقدام میشود.(6)

5. استفاده از مباحث معرفت شناسی: اخباریون که با افکار محقق استرآبادی رشد و گسترش یافت، یک مبنای اصلی معرفت شناختی داشت مبنی بر اینکه تنها امور تجربی و حسی معتبر هستند و شناخت عقلی معتبر نیست. بر این اساس، وی تحلیلهای عقلی در استنباط را مردود میدانست. مقابله با این رویکرد مبنایی، صرفا با تبیین اعتبار عقل و شناختهای آن ممکن بود که محقق بهبهانی به خوبی آنرا انجام داد. (7)

[=microsoft sans serif]باتوجه به این نکات، به نظر میرسد که مباحث فلسفی، نقش زیادی در اجتهاد ندارند ولی در مسیر اجتهاد، حداقل دو فایده برای فلسفه وجود دارد:

فایده اول: فهم صحت و سقم نظریات برخی اصولیان فیلسوف: از آنجا که برخی از اصولیان، از این مباحث در اصول فقه استفاده نموده اند، فهم این دیدگاه ها، تا حدودی نیازمند شناخت فلسفه است.( Dirol

فایده دوم: نقش باواسطه در مباحث کلامی: مثلا در مسئله حسن و قبح-که مبنای مهمی در مبحث مستقلات عقلی است- گرچه این مسئله یک مسئله فلسفی نیست ولی تحلیلهای فلسفی پشتوانه مباحث کلامی این مسئله است که به صورت غیر مستقیم در آن موثر است.(9)

موفق باشید.
ــــــــــــ
1. برای مطالعه بیشتر ر.ک: مقاله نکته های نو در علوم مقدماتی اجتهاد
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]2.ر.ک: حاشیه الکفایه، علامه طباطبایی، ص10-12[=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]3. ر.ك: محسن غرويان، ترجمه بداية‌الحكمة، مقدمه كتاب.
[=microsoft sans serif]4. انوار الاصول، ج1، ص20.[=microsoft sans serif]
5. محمد محمدی گیلانی، بی تا، 250
6. مجله حوزه، ش41، 76
7.ر.ک: سيد محمّدباقر صدر، المعالم الجديدة للاصول، ص 61.
[=microsoft sans serif][=microsoft sans serif][=microsoft sans serif]8. ر.ک: امام خمينى، تهذيب الاصول، ج2، ص435.[=microsoft sans serif]
9. انوار الاصول، ج3، ص267.

موضوع قفل شده است