حجر بن عدی، قیام سرخ قسمت اول,دوم و سوم
تبهای اولیه
حجر بن عدی، قیام سرخ
پس از جریان سقیفه و یاری جستن امیرمومنان(ع) از مبارزان بدرو سابقین صحابه، که به شهادت کوثرالهی فاطمه زهرا(علیهاالسلام) و فرزند پاک وی محسن شش ماهه انجامید، میتوانقیام حجربن کندی را نخستین حرکتخونین شیعه به شمار آورد.
تاریخ دقیق تولد حجربن عدی در دست نیست; ولی برخی از منابعتاریخی، از وی به عنوان صحابی کمسن و سالی که در کسب فضایلانسانی و ملکات نفسانی در ردیف بزرگان آنها بود، نام بردهاند.
پس اگر سن او را در اواخر حیات رسول خدا (ص) هفده سال بدانیم،میتوانیم سن وی را هنگام شهادت حدود 58 سال به شمار آوریم.
اسلام حجر
پس از غزوه بدر، آفتاب اسلام در آسمان مدینه ظاهر شد و دیدگانبسیاری را خیره ساخت. دیگر اسلام امری درونی باوری مخفی نبود;سرود پیکارهای خونینی بود که در صفوف پولادین مردان سترگ تجلیمیکرد و ایمان راسخ مومنان راسیتن را در صحنه جهاد به تصویرمیکشید. نوید پیروزی توحید که از تکبیر رعد آسای شیرخدا درنبرد احزاب ظاهر شد، پیکر حق جویان را نیرویی تازه بخشید.
صدای دل انگیز اسلام در سراسر جزیرهالعرب پیچید و معارف زلالشسمت دلهای مشتاق سرازیر شد. سیل تشنگان حقیقت از نقاط مختلفجهان سوی مدینه شتافتند.
برخی مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاریو اویس قرنی انفرادی و بعضی نیز گروهی نزد پیغمبر اکرم(ص)رفته، در کمال آزادی اسلام را میپذیرفتند. در تاریخ اسلام،کسانی که به صورت گروهی به ملاقات رسول خدا(ص) شتافته، به اسلامایمان میآوردند «وفد» نامیده میشوند. این گروهها به دو دستهتقسیم میشود:
1- بزرگانی که از اعتبار سیاسی یا قبیلهای بر خوردار بودند،در راس گروهی از طرفدارانشان به مدینه میآمدند و بسیاری ازآنان نیز با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) مسلمان میشدند.
2- کسانی که در پی کشف حقایق و خارج شدن از کجرویهای عقیدتی،با یک هم فکری به حضور فرستاده خداوند شرفیاب شده، به دور ازگرایشهای قومی و سیاسی به اسلام میپیوستند.
حجر بن عدی نوجوانی حقجو بود و در شمار دسته دوم جای داشت.
سال دقیق ایمان آوردنش معلوم نیست; ولی میتوان گفت: وی همراهبرادرش هانی بن عدی به مجلس پیغمبر اکرم(ص) آمد و به دستمبارک آن حضرت به دین اسلام مشرف شد.
سیمای علمی حجر
برخی از محدثان حجر را از تابعین، یعنی کسانی که با یارانرسول خدا(ص) معاشرت نزدیک داشتند، شمردهاند; اما بیشتر مورخانو محدثان، ضمن تصریح به کم سن بودنش، وی را از بزرگان صحابه پیامبراکرم دانستهاند.
در حقیقت این نکته را میتوان دلیلروشنی بر وسعت ابعاد علمی و عملی حجر دانست; زیرا هیچ کس بدوناین دو نمیتواند به مقام بلند اصحاب بزرگ نبی اکرم(ص) دستیابد.
او در این زمینه از چنان درجهای بر خوردار بود که حتی مورخاناهل سنت نیز وی را ثقه یعنی کسیکه در گفتارو کردار مورداعتماد کامل است، شمردهاند. در فقه شیعه نیز، ضمن اعتبار همینمعنا راویی را به این نام میخوانند که در فهم نقل روایتگرفتار خطا و فراموشی نشود. افزون بر این، فردی که در جوانیبار علمی و عملی سالخوردگان دانشمند را بر دوش گیرد، باید ازهوش و استعداد بالا; انگیزه نیرومند، اراده و کوشش عالی وتزکیه و خود سازی روحی نسبتا کاملی بر خور دار باشد.
سیمای معنوی، اجتماعی و نظامی
حجر بن عدی افزون بر فضیلتهای علمی، در بعد ایمان و بندگیپروردگار نیز مقامی والا داشت. عرفان عملی آن مرد خدا چنان بودکه بسیاری از مخالفان تشیع، که در عدم انصاف شهرهاند،کرامتهای روحی آن شیعه مخلص را تا مرز مستجاب الدعوه بودننگاشتهاند. او در بعد اجتماعی نیز چهرهای شاخص داشت و نفوذمردمیاش در تمام مراحل قیامش به چشم میخورد.
حمایت گستردهعمومی و استقامت پسندیده وی در برابر دو چهره فریبکار وخونریز تاریخ بشر، معاویه و فرزند ابیه نشان دهنده نفوذ والایحجربن عدی است. بسیاری از منابع تاریخی اهل سنتبه معروفبودنش به «حجرالخیر» گواهی دادهاند. هنگام نماز و دفنابوذر، در ربذه همراه مالک اشتر بود. حضور وی در ردههای بالایفرماندهی سپاه امیرمومنان(ع) و حکومتهای پیشین بخشی دیگر ازویژگیهای شایسته او را نمایان میسازد. در جنگ صفین، از سویامام(ع) به فرماندهی قبیله بزرگ کنده برگزیده شد و در حماسهنهروان، در سمت ریاست میسره ارتش نیرومند آن حضرت لشکرگمراهان را به خاک مذلت افکند. حدود شایستگیهای انسانی ویافزون بر گنجایش این گفتار است.
بنابراین، بدانچه گذشتبسنده میکنم و سخن را در باره قیامتاریخی حجر پی میگیریم.
در سال 41 هجری مغیره بن شعبه از سوی معاویه حاکم کوفه شد. بهشهادت تاریخ و حتی صاحب نظران غیر مسلمان، معاویه نخستین کسیبود که به نام خلیفه اسلامی، به رسم شاهان ایران و امپراطورانروم باستان، حکومت کرد.
او ضمن فرمانی به مغیره به نکات زیرتاکید ورزید:
1- به کار بردن تازیانه بر مردم ضروری است.
2- از ناسزاگفتن به امیرمومنان(ع) و تحقیر پیروانش خود دارینگردد.
3- از شیعیان عیبجویی کرده، بر تکریم عثمان و هواخواهانشافزوده شود.
اولین درسی که فرزند هند به کارگزاران خود داد، استفاده اززور و حاکمیت شلاق برای کوبیدن جسم و جان مردم بود و جالباینکه او این عمل ظالمانه را از ویژگیهای سیاست و خردمندیمیشمارد.
خداوند حق را به آب روان و حیاتبخش تشبیه کرده که سرسبزیطبیعت و شادابی مردم در گرو وجود او است. و برای باطل نیزکفهای سبک و بی ارزش را مثال آورده که روی جریان آب در هیئتیخیره کننده ظاهر میشود و سرانجام با تمام ابهت کاذبش از میانمیرود.
معاویه که حق را شناخته و از باطل بودن خود به خوبیآگاه بود، تمام سعی خویش را در مبارزه با حق به کار برد تابتواند چند روزی به بقای ظاهری حکومتش ادامه دهد.
مبارزهپیگیر معاویه با نام علی(ع) که تجسم همه نیکیها و تجلی تمامزیباییهای هستی است; گویای نهایت پستی و پلیدی اوست. اومیدانست امیرمومنان(ع) کسی نیست که با مرگ به نیستی بپیوندد.
و دیگر هیچ اثری بر جامعه ننهد. بنا براین، جلوه دادن نام علیو از میان بردن عظمتیادش رادر راس برنامههای خود قرار داد.
البته معاویه واقعا از قتل عثمان متاثر نبود. عبدالفتاحعبدالمقصود، که خود از محققان معاصر اهل سنت است، در جلد دومکتاب علی(ع) مینویسد: «برای معاویه زندگی و خلافت عثمان مطرحنیست. او به حکومتخود میاندیشد.
زمانی که بقای ریاستخود رادر قوام خلافت عثمان بداند، از او دفاع میکند; و روزی هم کهتشخیص دهد از بر افراشتن علم خونخواهی خلیفه به مقاصد خودبهتر میرسد، مقدماتش را فراهم میسازد.
چنانکه وقتی استمداد اورا شنید، با آنکه یکصد هزار مرد جنگی در اختیار داشت، التفاتیبه کمک خواهی وی نکرد. چون خبر قتل عثمان به او رسید، او کهمنتظر چنان لحظهای بود به تحریک مردم پرداخت; چه اینکه تحریکاز انگیزههای نفسانی و تجارت معاویه سرسلسله امویان بود کهاین بار نیز غریزه تجارت پیشهاش وی را به تاخیر در کمک بهعثمان و هدفهای وسیعتر و سودمندتری راهنمایی کرد.
مغیره بنشعبه، که ابن اثیر در جلد دوم تاریخ معروف خود وی را در شمارچند مرد با هوش عرب قرار داده است، مردی فریبکار و نیرنگ بازبود. جرجی زیدان مسیحی مینویسد: «واما مغیره اگر شهر هفتدروازهای باشد و از هیچ دروازه آن کسی بدون فریب و فسون بیرونآمدن نتواند، مغیره از تمام آن هفت دروازه بیرون میجهد.
اینبار عقل تجارتگر آن پیر تبهکار سود ظاهریاش را در پیروی ازتمایلات پسر ابوسفیان دید و فرمان حاکم شام را اطاعت کرد.حقوق پیروان مکتب علوی را به تاخیر میانداخت و گاه از اصلپرداخت آن نیز خود داری میورزید.
او، چون دیگر فرمانروایاندستگاه اموی، به مسجد و منبر به عنوان ابزار مصالح شخصی و حبو بغضهای فردی مینگریست. روزی در خطبه نماز جمعه به امیرمومنان(ع) و خاندان وحی ناسزاگفت.
ناگاه صدای اعتراض حجر بنعدی کلامش را برید. هرچند جملات حجر کوتاه بود، ولی بسیار پرمحتوا و شورانگیز مینمود. «تو حق نداری حقوق ما را به تاخیراندازی و در اموال مردم بدون اجازه آنان تصرف کنی.تو نمیتوانی به امیرمومنان(ع) یعنی به بهترین مخلوق خداونداهانت روا داری.»
آنگاه بر روان علی(ع) دورد فرستاد و معاویهو حاکم بیشرمش را لعن و نفرین کرد.چون مغیره به مرکز فرمانروایاش رسید، هواخواهان بنی امیه ونیز فرومایگانی که هر روز در پی موقعیتهای ویژه به مدحقدرتهای تازه مشغولند، نزدش شتافتند; بر کشتن حجر و یارانشتاکید کردند و گفتند: «چنانچه حجر و شیعیان مخالف را تنبیهنکنی، سبب شورش دیگران میشوند. و امیر شام از تو دلگیر خواهدشد.»
مغیره در آخرین روزهای زندگی، مانند بیشتر جنایتکارانجهان که خود را در آخر خط مشاهده میکنند، حقایقی را به زبانآورد که عمری به خاطر سود جویی بیشتر به جنگ آنان رفته بود.ولی افسوس که حقایق پس از ناتوانی جنایتکاران آشکار میگردد.در حالی که سران قبایل گرد بسترش حلقه زده بودند، گفت: «اجلمن فرا رسیده، نمیخواهم نیکان این شهر را بکشم تا آنها خوشبختو من بدبختباشم.
معاویه در این دنیا عزیز و مغیره در آخرتذلیل گردد.
او، که به گفته مسعودی و طبری به دلیل شیوع بیماری طاعون ازآن شهر گریخته بود و سرانجام پس از بازگشتبه سبب همان بلایعمومی از دنیا رفت. سیاستبازی ماهر بود که به هر چیز از دیدسود شخصی مینگریست و در این راه از هیچ کردار پستی کوتاهینمیکرد.
..
حجر بن عدی قیام سرخ (قسمت دوم)
معاویه حکومت کوفه را به زیاد بن ابیه داد. او نخستین کسی بودکه حکومت «عراقین» یعنی بصره و کوفه و بخشی از ایران را به عهده گرفت. او مردی ناپاک بود و چون پدرش مشخص نبود، وی رازیاد ابن ابیه (زیاد فرزند پدرش) میخواندند. معاویه بر به کارگرفتن افراد ناپاک و بیرحم و بویژه فرومایه و بیاصل اصرارمیورزید; چنانکه اکثر پستهای مهم در زمان وی به همین گونهافراد سپرده شده بود.
زیاد، که چون معاویه در راه رسیدن بهمقاصد خویش از هیچ جنایتی دریغ نمیورزید، چنان مورد توجه امیرشام قرار گرفت که وی را فرزند ابوسفیان خواند و نسبش را بهبنی امیه ملحق ساخت. (1)
گروهی زیاد بن ابیه را از افراد باهوش و خطبای زبردست عرب شمردهاند.
بیتردید انسان بینسبی که از دامن کنیزی هرزه و بیآبرو به نامسمیه قدم به زمین نهاده، با تحقیر و ریشخند عمومی خو گرفتهاست و همزمان عقده حقارت و هوش بسیار دارد، در راه قدرت وموفقیت از هیچ جنایتی خودداری نمیورزد. زیاد به کوفه آمد.
عمروبن حریث معاون سابق مغیره را جانشین خود ساخت و خود روانهبصره شد. (2) فرزند ابیه، به علت تفاوت دمای هوای این دو شهر،زمستان در بصره و تابستان در کوفه زندگی میکرد. (3)
عمرو بن حریث نیز، در خطبه نماز، سخنان تحقیرآمیز حاکم قبل را تکرارکرد. حجر و گروهی از مومنان وی را سنگباران کرده از مسجدبیرون انداختند. (4) او بوسیله پیکی زیاد را از ماجرا آگاهساخت.
والی جدید، که از سیاست بازان ماهر به شمار میرفت،بیدرنگ عازم کوفه شد. بعد از تشکیل آن مجلس معروف در شام ونسبت دادن فزرند ابیه به قریش انتظار زیاد آن بود که دیگر اورا زیاد ابن ابوسفیان بخوانند، ولی فریاد گروهی مردم که او رازیاد بن ابیه خطاب میکردند، بر ملالتخاطرش افزود. در حالی کهخشمش دو چندان گشته بود، وارد دار الاماره شد. و بر اریکه قدرتتکیه زد.
به گفته طبری، چون زیاد وارد کوفه گردید، مردم را درمسجد گرد آورد; در یک سخنرانی تهدید آمیز به شیعیان توهین کردو مورد اعتراض حجر و همراهانش قرار گرفت. (5)
او که از شخصیتوالا و نفوذ معنوی حجر در میان مردم بخوبی آگاه بود، ابتدا ازراه تزویر وارد شد تا حجر را با خود همراه سازد یا دست کم بهسکوت وادارد.
حجر را نزد خود خواند و گفت: ای حجر تو نیکمیدانی که من تو را خوب میشناسم، زیرا پیش از این هر دو در صفیاران علی(ع) بوده و دل بر مهر او سپرده بودیم; ولی امروززمانه دگرگون گشته و دشمنی معاویه به دوستی تبدیل شده. (6) پسمراقب رفتارت باش، قبر خویش را با دستخود حفر نکن، زبانت رانگهدار و در خانهات بنشین. (7)
او برای اینکه نیات خود را، دوراز شورشهای مردمی، بهتر عملی سازد، در شورای شهر نیز مقامی رابه حجر پیشنهاد کرد. حجر، که تنها انگیزهاش ایمان به رهبریاهل بیت (علیهم السلام ) بود، از پذیرش مقام خودداری ورزید. (8) و بر تلاش خویش جهت احقاق حقوق مردم و نشر فضایل امیر مومنان(ع)افزود. زیاد که خود را در مقابل ایمان نفوذناپذیر حجر ناتواندید، کشتار فجیع و سرکوب عمومی پیشه کرد. ابن اعثم کوفی، مورخقرن سوم هجری، در باره رفتار زیاد با شیعیان میگوید: زیاد هرکجا یکی از دوستداران امیر مومنان(ع) را مییافت، میکشت;
پاهایشان را میبرید و چشمانشان را بیرون میکشید. معاویه نیزبر حسب مصلحت او میرفت. (9)
این جملات بیانگر بیرحمی زیاد است.
آخر عبارت نشان میدهد معاویه نیز خود را با رفتار زیاد هماهنگساخته بود.
زیاد که در مقابل ایمان استوار حجر ناکامی را لمسکرده بود، با عصبانیت وارد مسجد شد و بر فراز منبر فریاد زد:
اگر نتوانم این شهر را از شر تحریکات حجر آرام سازم، مردنیستم. بلایی سرش بیاورم که عبرت دیگران گردد. شما زبانتان بامن است و دلهایتان با حجر. (10) با یک دستسر میشکنید و با دستدیگر مرهم مینهید. به زودی قومی را خواهم آورد که شما را باخواری درهم کوبد و ذلیل سازد.
چون سخن به اینجا رسید، مردم آمادگی خود را برای اطاعت اعلامکردند. (11)
آنگاه گفت: هر یک از شما برخیزید، دست اطرافیان خودرا گرفته، از گرد حجر متفرق سازید. حاضران، به طمع مقام ومنزلت جدید و نیز تثبیت و ترفیع وقعیت خویش، فرمانش را اجراکردند.
زیاد به یکی از فرماندهانش دستور داد: برخیز و حجر را نزد منآور.
اگر سرپیچی کرد، با شمشیر احضارش کن.
چون مامور زیاد برای اجرای فرمان وی دستبه اقدام زد، یارانحجر مقاومت کردند.
ابو عمرطه کندی به حجر بن عدی که در شبستانمسجد بود، گفت: بهتر استبرخیزی و به یارانت ملحق گردی تاشاید در حمایت آنان از شر دشمنان مصون باشی.
سربازان زیادیاران حجر را در میان گرفتند. مردی از بنی حمراء عمودی بر فرقعمرو بن حمق کوفت. عمرو که از صحابه بزرگ رسول خدا(ص) محسوبمیشد، به زمین افتاد.
یارانش بیدرنگ وی را از معرکه بیرونبرده، پنهان ساختند.
چون محاصره قدری شکست، حجر خود را به استرش رساند و همراه عمرطه به خانه خود رفت.
خانه حجر، که ازاماکن سیاسی شهر به شمار میرفت، بزودی مورد توجه مامورانقرار گرفت.
بسیاری از مردم کوفه برای یاریاش گرد آمدند. درمیان یاریدهندگان، قبیله کنده از کمترین تعداد برخورداربود; زیرا حاکم کوفه، به منظور کاستن از قدرت این قبیله ریاستآن را به طور یک جانبه به محمد بن اشعث کندی سپرده بود.
تعدادی از افراد قبیله به منظور رسیدن به قدرت و ثروت، سنگهواداری از محمد را به سینه زده، در مقابل افکار واقعگرایمتدینین ایستادند و در نتیجه آتش اختلاف در قبیله شعلهور شد.
وضعیت چنان مینمود که جان حامیان قیام، در اثر بسیاری دشمنان،در خطر جدی است.
حجر که از نیات معاویه و دستنشانده وی بخوبیآگاه بود، یارانش را به پراکندگی و مخفی شدن فرا خواند و خودبه منزل مردی از قبیله بنی حوت یا مریثبه نام سلیم بن یزیدرفت.
سیلم تعهد کرد که در مقابل فشار دشمن از وی حمایت کند.
حجر با شنیدن صدای گریه دختر میزبان، که به سبب ترس وجودمهمان را ناخوش میداشت، تصمیم به ترک منزل گرفت و چون سماجتسلیم را مانع آن دید، بدون اطلاع وی از پنجره بیرون جسته، سمتخانه عبد الله بن حارث (برادر مالک اشتر) رهسپار شد.
کنیز سیاه پوستیکه او را دیده بود به سربازانی که در جستجوی حجر بودند،گفت: اینک حجر در میان قبیله نخعی به سر میبرد، من ساعتی قبلوی را در آنجا دیدهام. مردی خبر جستجوی ماموران در میانقبیله نخع را به گوش حجر رساند، او با آنکه عبد الله برایحمایتش شمشیر بسته بود و بر ماندنش اصرار میورزید از آنجاخارج شد. (12)
حجر آن مسلمان بیدار دل، که درس دوراندیشی رااز مولایش امام حسین(ع) بخوبی آموخته بود، بر حفظ جان شیعیاناهتمامی خاص داشت. پس پافشاری و آمادگی عبد الله مانع رفتن وینشد.
سرانجام به خانه ربیع بن ناجد ازدی رفت. زیاد، که ازسیاستمداران کهنهکار به شمار میرفت، برای اولینبار شعارمعروف تفرقه بینداز و حکومت کن را عملی ساخت.
دو گروه بزرگنزاری و یمنی عمدهترین قبایل عرب ساکن کوفه بودند. او برایآنکه از یک سو از برخورد دو تیره مذکور، تشنج عمومی و خارجشدن شهر از سیطره خود جلوگیری کرده; از طرف دیگر، یکپارچگی وهمدلی اعراب جنوبی را که خطری آشکار برای حکومتشام به شمارمیآمدند، از میان برد; قبیله یمنی را مسوول دستگیری حجر بنعدی ساخت. بیشتر افراد این قبیله شیعه بودند. (13)
بنابر این دستور زیاد عملی نشد و مراد فرزند ابیه تحقق نیافت.
بزودی عدم دستگیری حجر او را به ستوه آورد. محمد اشعث راطلبید و در نهایتخشم تهدید کرد چنانچه حجر را در کمترین فرصتحاضر نسازد، اموالش را مصادره کرده، خودش را میکشد و بدنش راریز ریز خواهد ساخت. او، که از نحوه بیان زیاد به شدت ترسیدهبود، سه روز مهلتخواست. سپس به جستجوی انقلابیان پرداخت.
حجر نیز یک شبانهروز در منزل ربیعه اقامت کرد.
از آنجا پیام فرستاد تا از زیاد برایش امان بگیرند. پسر اشعث نزد بزرگانشیعه همانند عبد الله بن حارث رفت و از آنان خواستبرای حجر اززیاد امان بگیرند و از او نخواهند تا حجر و یارانش برای حکمنهایی به شام بفرستد. (14)
پسر ابیه پذیرفت.
حجر در محاصره چندتن از ماموران وارد قصر شد.
ده روز در زندان بود تا برخی ازیاران دیگرش به وی پیوستند; آنگاه زیاد طوماری آورد و در آنعلیه حجر و یاران فداکارش بدین مضمون اقامه جرم کرد.
1- حجر بن عدی گروهی را دور خود جمع کرده بر عثمان ناسزامیگوید;
2- مردم را به جنگ با معاویه تحریک میکند.
3- تصمیم دارد خلافت را به خاندان علی(ع) برگرداند.
4- او به اتفاق یارانش فرماندار خلیفه را از شهر بیرون کردهاست.
5- به علی بن ابی طالب(ع) محبت میورزد.
6- علاوه بر دوستی با ابو الحسن، از دشمنان او نیز بیزاریمیجوید.
7- همراهانش نیز در افکار و رفتار همانند اویند. (15)
بعد از تنظیم گزارش، تعدادی از روسای خودفروخته شهر آن را امضاکردند و بیدرنگ به دمشق فرستادند. سپس حجر و همراهانش را کهنه تن کوفی و چهارتن غیر کوفی بودند، همراه دو تن از مزدورانزیاد به نامهای وائل بن حجر خضرمی و کثیر بن شهاب، که دربیادبی معروف بود، نزد معاویه فرستاده شد. چون به چند میلیکوفه رسیدند، دخترش در شعر غمانگیزی، که بدرقه راه پدر کرد،مظلومیت وی و بیرحمی روحی حاکم شام را به این مضمون تبیینکرد:
ای ماه نورانی بالا برو شاید حجر را هنگام رفتن ببینی.
او به سوی معاویه پسر حرب رهسپار است.
تا کسی که خود را امیر میداند، او را بکشد.
و بدنش را بر دروازه دمشق بیاویزد.
و کرکسها از صورت «زیبایش» بخورند.
سلاطین بعد از شهادت حجر بر ستم خود خواهند افزود.
و ظلم در کاخهای عورنق و سدیر گوارا و رایج میگردد.
ای حجر بن عدی، سلام و شادمانی بر تو باد.
ولی میترسم که تو چون مولایت امیر مومنان(ع) از جام شهادتبهرهمند گردیو پیر حیلهگر شام در بیشه خالی غرش کند.
ای کاش حجر نیز چون دیگران به مرگ طبیعی میمرد.
تا مانند شتران ذبحش نمیکردند.
اما او «مرد و مردانه» چون هر رئیس «دلیر» قبیله کشتهمیشود و سربلند و باوقار از این دنیا هجرت میکند. (16)
حجر و یارانش را در محلی به نام مرج عذرا، که ظاهرا در دو فرسنگیشهر دمشق آن روز واقع بود، در زندانی که معاویه آن را جهتزندانی کردن مخالفان غیر شامی و به رخ کشیدن قدرت و شوکتخویشساخته بود، به بند کشیدند. یکی از نزدیکان دستگاه معاویهخواست، برای رهائی حجر، معاویه را نرم سازد، ولی او به اینبهانه که وی رئیس قیامکنندگان است، نپذیرفت. آنگاه چندمامور خویش را تحت فرماندهی مردی یک چشم نزد آنان فرستاد وبه وی دستور داد: اگر از ما اطاعت کرده، از ابو الحسن بیزاریجستند; در امانند و گرنه طعم مرگ را در مقابل قبرهای کنده شدهبه بدترین حالتبه آنان بچشان. چون پیک معاویه نزد آنان رسید،یکی از یاران حجر گفت: اگر حدسم درستباشد، او نیمی از ما رامیکشد و باقی نجات مییابند. بدو گفتند: از کجا دریافتی؟ پاسخداد: چون یک چشم دارد.
مرد یک چشم، پس از جملاتی توهین آمیز دستور زاده هند را بیانداشت. حجر و شش نفر از یارانش گفتند: شمشیر تیز نزد ما بهتراز آنچیزی است که ما را بدان میخوانی. برای ما به پیشگاه خداو پیغمبر(ص) و جانشین او شتافتن، از دوزخ بهتر است. (17) آنگاهنیمی از افرادی که با حجر بودند، به صورت ظاهر، از علی(ع)برائت جستند.
حجر و یاران پایدارش تمام شب را عبادت کردند.
پس از طلوع آفتاب، آن جوانمردان نیکسیرت را جهت قربانی کردندر راه اعتقادات پاکشان جلوی تیغ راندند. حجر که برق وصال دلآرایدوست را دید، از آنان خواست اجازه دهند دو رکعت نمازگزارد. نماز را در کمال خضوع و خشوع خواند، بدو گفتند: از ترسمرگ نماز را چنین منقلب خواندی؟!
پاسخ داد: نه، هرگز براینماز شستشو نکردهام; مگر آنکه آن را به بهترین وجه ممکن بهجای آوردم تا امروز نمازی بدین راحتی نگزارده بودم; در حالیکه تیغ برهنه و قبر کنده را در مقابل خویش میبینم. هدبه بنفیاض قضاعی شمشیر تیزش را بر گردن حجر نهاد. او گمان کرد آنمجاهد راستین در چنان لحظه حساسی به خاطر ترس از مرگ از محبتامیر مومنان(ع) دست میکشد. از وی خواست، با اهانتبه علی(ع)آزادی و زیستن در نعم دنیوی را برگزیند. حجر سوگند یاد کرد:
هرگز از بیم شمشیر سخنی بر خلاف رضای خالق نخواهم گفت و خشنودیاو را بر هر حادثه ناگواری ترجیح میدهم. (18) سرانجام گلویش رابریدند (19) حلقومی که جز سخن حق از آن خارج نشده بود. شش تناز یارانش نیز، که چون وی در اعتقاد راسخ ماندند; پس از اندکیبه او پیوستند.
(ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکهالا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون.) (20)
پینوشتها:
1- الفتوح، ابن اعثم کوفی، فصل 5، ص 774.
2- کلامل، ابن اثیر، ج 2، ص 474.
3- نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ص 28.
4- کامل ابن اثیر، ج 2، ص486457.
5- طبری، ج 2، ص 135.
6- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص23.
7- طبقات ابن سعد، ج6، ص 218.
8- سیری در تاریخ تشیع، محمد امانی، ص 102.
9- الفتوح، ص 788.
10- طبقات، ج6، ص 218.
11- طبری، ج6، ص 142.
12- کامل، ج 2، ص459.
13- همان، ص 502.
14- طبری، ج 5، ص 262.
15- همان، ص269; کامل، ج 2، ص 488; اغانی، ابو الفرجاصفهانی، ج17، ص 322.
16- مروج الذهب، ج 2، ص7.
17- همان، ص 8.
18- طبری، ج6، ص156.
19- مروج الذهب، ص 8.
20- سوره فصلت.
حجر بن عدی قیام سرخ قسمت سوم
حجر بن عدی
قیام سرخ (3)
در قسمت آغازین این بحث، برخی ویژگیهای فردی و نیز شروع حرکت حجر، مورد اشاره قرار گرفت. در دومین بخش، گوشهای از پایداری و فداکاری آن افسر ولایت و نیز شهادت او و هفت تن از یارانش بررسی شد. مطلب حاضر که بخش سوم و پایانی این نوشتار است، به زندگی پربار حجر کندی و آثار قیام وی میپردازد. امید آنکه بیان زندگی ارزشمند مردان بزرگ، جوانان این مرز و بوم را در پاک زیستن یاری دهد.
حجر در زمان عثمان:
در زمان عثمان بیشتر پستهای دولتی در دستبنی امیه بود.
علاوه بر این، مروان بن حکم و ابو سفیان بن حرب، دوتن از سران آن قبیله، راهنمای سیاسی عثمان بودند. چنان معروف است که ابو سفیان نزد چند تن از بنی امیه به عثمان گفت: حال که حکومت در دستان شماست، آن را نگه دارید و چون توپی به یکدیگر پاس دهید. بیتردید حاکمان چنین جامعهای به آرمان مردم نمیاندیشند. ابن اعثم کوفی مینویسد: مردم شهرها از ستم فرمانروایان خویش به تنگ آمده بودند. برخی از سران بصره، کوفه و مصر هنگام حج نزد عثمان شکایتبردند.
او به حکمرانان آن شهرها تذکر داد; ولی وقتی به محل کار خود باز گشتند، بیدادگری را از سر گرفتند. بزرگان دیندار کوفه، که حجر بن عدی از آنها بود، به کارهای خلاف شرع سعیدبن عاص، حاکم کوفه، اعتراض کردند.
حجر در حکومت امیر مؤمنان (ع)
چنانکه مورخان نوشتهاند: بعد از کشته شدن عثمان، مردم برای بیعتبه سوی علی (ع) شتافتند.
زندگی سیاسی و نظامی حجر بن عدی:
چنانکه در نخستین قسمت این گفتار اشاره شد، حجر همراه برادرش هانی بن عدی نزد رسول خدا (ص) رسید و آزادانه اسلام را پذیرفتند. او در راه کمال و قرب به رسول خدا (ص) چنان کوشید که در همان دوران، با سن اندکش، در شمار اصحاب جوان آن حضرت جای گرفت.
حجر در زمان خلفا:
در حکومت ابو بکر نامی از حجر بن عدی نیست. اما در زمان حکمرانی عمر، بویژه در جنگهای سرنوشتساز «جلولا» و «حلوان»، نقشی کلیدی داشت. جلولا نزدیک «خانقین» امروز واقع بود که پس از پیروزی اسلام بر «مدائن» فتح شد و راه را برای پیروزی بزرگ «نهاوند»، که مسلمانان آن را «فتح الفتوح» نامیدند، گشود. حجر در آنجا با ده هزار نیرو از شام به کمک سعد بن ابی وقاص شتافت و در مقام فرماندهی 5 هزار رزمنده به نبرد پرداخت. «مرج عذراء»، که در آن روزگار از سرزمینهای روم شرقی به شمار میرفت، به دستحجر بن عدی فتح گردید. حضرت علی (ع) که تا آن زمان برای جلوگیری از پراکنده شدن اجتماع نوپای مسلمانان شکیبایی پیشه کرده بود، به سبب اقبال گسترده مردم و ترس از بروز پدیدههای ناخوشایند دیگر، حکومت را پذیرفت. او در نخستین فرصت، دستنشاندگان عثمان را که با بهرهگیری از اموال دولتی سرمایههای بسیار اندوخته بودند، از سمتهایشان عزل کرد. معاویه، که از سالها پیش، بر شام حکمرانی داشت و قدرت شگفتانگیزی فراهم آورده بود، به مخالفتبا حضرت روی آورد. امام (ع) به منظور برطرف ساختن مشکلات مسلمانان و دفع شر معاویه فرزند ابوسفیان، سران قبایل و افراد با نفوذ خود را به یاری طلبید.
حجر بن عدی و عمر بن حمق خزاعی، نخستین کسانی بودند که به کمک حضرت شتافتند و اعلام آمادگی کردند.
آنان ضمن جلوهگر ساختن عزم خود، آشکارا به نفرین معاویه پرداختند و او را کوچک شمردند. حضرت اراده آنان را ستود، اما از نفرین بازشان داشت، و فرمود: هرچند معاویه بر این کار، سزاوار است، ولی دوست ندارم زبان پاک شما به بدگویی او آلوده شود. برای امیر مؤمنان (ع) سرنگونی معاویه، که بیش از صد هزار مرد جنگی زیر فرمان داشت، جز با جنگ ممکن نبود. بدین سبب، از بزرگان و سران سپاه خود خواست تا لشکری نیرومند گرد آورند. سرانجام با تلاش و سخنرانی حجر بن عدی و چند پاکدل دیگر، نه هزار تن در بیرون شهر کوفه آماده کارزار شدند.
حجر بن عدی در گروه پیش قراولان سپاه علی (ع) جای گرفت و با قلبی آکنده از حماسه، آهنگ دمشق کرد. حجر بن عدی را «حجر الخیر» هم میخواندند; زیرا پسر عمویش که با وی همنام بود، «حجر الشر» شهرت داشت و در صف معاویه میجنگید. او روزی آهنگ کارزار کرد و از یاران علی (ع) هماورد خواست. حجر بن عدی به مصاف وی شتافت و با نیزه از اسب بر زمینش افکند. در همان حال، مردی از بنی اسد در رسید و ضربهای بر حجر نواخت. حجر با چالاکی، حمله وی را دفع کرد و سینهاش را با نیزه درید.
سپاه حضرت بر لشکر شام هجوم برد و حجر الشر گریخت. در روزهای دیگر، ادهم، که در شمار لشکر معاویه جای داشت، به میدان آمد و از سپاه امیرمومنان (ع) مبارز خواست.
حجر بن عدی به سوی میدان تاخت و در نبردی دلاورانه حریف را از پای در آورد. بیدرنگ مردی دیگر به نام حکم هماورد طلبید. حجر شجاعانه به زندگی او نیز پایان داد. پس از وی، سومین جنگجو پای به عرصه پیکار نهاد; اما پیش از آنکه به حجر برسد، با تیغ سپهسالار سپاه علی (ع) ، مالک اشتر نخعی به هلاکت رسید.
در یکی از روزهای «صفین»، نیروهای علی (ع) بر لشکر معاویه حمله بردند و آتش پیکار بالا گرفت و مردان معاویه هراسان گریختند. شجاعتحجر بن عدی و معقل بن قیس ریاحی، دو یار فداکار امام (ع) ، در آن گیر و دار، لشکر شام را به حیرت واداشت.
در آغاز این جنگ، ریاست قبیله کنده، که در اختیار اشعثبن قیس بود، از جانب امیر مؤمنان (ع) به حجر پیشنهاد شد. حجر، که از علاقه اشعثبه مقام یاد شده، آگاه بود و میدانست علی (ع) در آن موقعیتبه جنگجویانی چون او نیازمند است، از پذیرش آن مقام، چشم پوشید. حجر در «نهروان» فرماندهی چپ سپاه اسلام را به عهده داشت.
پس از جنگ صفین، امام علی (ع) دیگر بار به گرد آوری سپاه پرداخت. اما جز گروهی اندک، کسی دعوتش را اجابت نکرد. این رخداد، پس از شهادت مالک اشتر در آخرین روزهای زندگانی امام (ع) تحقق یافت.
مردی فریاد بر آورد: آثار مرگ مالک در میان مردم عراق احساس میشود. شهادت میدهم اگر او زنده بود، تمام مردم آماده رزم میشدند. حضرت ناراحتشد و به کنایه چنین فرمود: من به این حق از او سزاوارترم. مالک، که خدایش رحمت کند، پیرو من بود. در این هنگام، حجر بن عدی و سعید بن قیس همدانی از جای برخاسته گفتند: ای امیر مؤمنان (ع) ! ما فرمانبردار تو هستیم. گفتارت را میپذیریم و در راه تو، از جان خود و نزدیکان خویش، چشم میپوشیم. سپس معقل بن قیس ریاحی بهپا خاست و سخنانی همانند آنان گفت. آنگاه امام آن سه یاور با وفا را، به جمعآوری نیرو گماشت. در سال چهلم هجری، معاویه به قلمرو امیر مؤمنان (ع) تجاوز کرد.
او، پس از کشتن مردم و غارت اموال آنان به کارهای بسیار فجیع دستیازید. وقتی علی (ع) از پیشروی و جنایات لشکر شام به سرپرستی ضحاک بن قیس فهری، آگاه شد، سخنرانی پرشوری کرد و حجر بن عدی را به فرماندهی چهار هزار نفر به مصاف وی فرستاد. حجر در یکی از مناطق شام با آنها درگیر شد. مردان معاویه به سوی شام گریختند.حجر بن عدی آنان را تا محلی به نام «سماوه» نزدیک شام دنبال کرد. پس از آن نزد امیر مؤمنان (ع) باز گشت و خبر مسرتبخش پیروزی را به امام (ع) عرضه داشت.
او همواره سرباز فداکار رهبرش بود و آرمانی جز خشنودی وی نداشت. شبی که ابن ملجم با هدف به شهادت رساندن مولای متقیان در مسجد خفته بود، حجر بن عدی نیز برای عبادت پروردگار در مسجد به سر میبرد.
او اشعثبن قیس را دید که بر ابن ملجم گذشت و به وی گفت: برای کاری که آمدهای، برخیز که اکنون روشنی صبح، رسوایت میسازد. حجر، با توجه به شناختی که از اشعث داشت، به رمز کلامش پیبرد و از وجود توطئه، آگاه شد. بنابراین، به اشعث گفت: خدایتبکشد ای یک چشم! میخواهی امیر مؤمنان (ع) را به شهادت رسانی؟ پس به ابن ملجم اشاره کرد و ادامه داد: اکنون، این نامرد را نیز به کشتن دادی. آنگاه به سوی خانه علی (ع) حرکت کرد، ولی وقتی به آنجا رسید، حضرت از مسیری دیگر به مسجد رفته بود. شتابان برگشت و نزدیک مسجد، خبر شهادت امیر مؤمنان (ع) را شنید.
حجر در حکومت امام حسن علیه السلام
حجر در حکومت امام حسن (ع) نقشی کلیدی داشت و در پیروی از امامش پایدار بود. پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) ، معاویه که از خطر سوء قصد رهایی یافته بود، گستاخ شد و برای درهم کوفتن حکومت نوپای امام حسن (ع) با صدهزار مرد جنگی راه عراق پیش گرفت. وقتی امام (ع) از حرکت لشکر شام آگاه شد، مردم را در مسجد گرد آورد و به جنگ فراخواند. مردم خاموش ماندند و از پاسخ به حضرت خودداری کردند. در میان گفتار شورانگیز امام (ع) ، صدای رعدآسای حجر سکوت مجلس را شکست و چهره حاضران را سمتخویش جلب کرد.
او گفت: ای مردم نادان! شرمتان باد، این جگر گوشه رسول خدا (ص) و جانشین شایسته آن بزرگوار است که شما را به یاری دین میخواند... سخنان آتشین حجربن عدی و تنی چند از یاران امام (ع) ، غیرت زودگذر مردم را تحریک کرد و آنان را برای نبرد آماده ساخت. شمار سربازان امام (ع) از سپاه معاویه، بسیار کمتر بود.
حضرت برای گردآوری مردان بیشتر، به افراد با نفوذ نیاز داشت; کسانی که بتوانند با کاردانی و نفوذ کلامشان، مردم اطراف کوفه را به میدان مسؤولیتپذیری بکشند. حضرت این شایستگی را در چهره حجر بن عدی دید و به او فرمان داد در بیرون شهر به گردآوری سپاه پردازد. او بسیاری از مردم را در «نخیله» گرد آورد.
آخرین ماموریت حجر بن عدی در لشکر امام حسن (ع) ، بردن پیام ویژه آن حضرت بود. او، به منظور جلوگیری از تاثیر نقشههای فریبکارانه معاویه بر فرماندهان سپاه امام پیام ویژه حضرت را به خط مقدم رساند.
قیام و سیمای حجر در نگاه معصومین (ع)
پیامبر اکرم (ص): معاویه، در یکی از سفرهایش، در مدینه با عایشه ملاقات کرد. عایشه از شهادت حجر و یارانش سخن راند به سرزنش معاویه پرداخت.
سرانجام معاویه چهره در هم کشید، خود را ناراحت نمایاند و گفت: مرا با حجر تنها بگذار تا خداوند بین من و آنها داوری کند. عایشه لختی مکث کرد و گفت: انی سمعت رسول الله (ص) یقول: «یقتل بمرج عذراء نفر یغضب لهم اهل السموات»; از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: بعد از من در محلی به نام «مرج عذراء» کسانی کشته خواهند شد که فرشتگان الهی به سبب کشته شدن آنها، به خشم میآیند.
امیر مؤمنان (ع): علی (ع) بامداد بیستم ماه رمضان، مردم را به حضور پذیرفت و از آنها خواست، درباره هرچیزی که میخواهند بپرسند; ولی پرسشها را کوتاه سازند. مردم گریستند. حجر بن عدی برخاست و شعر زیبایی را که خود درباره حضرت سروده بود، خواند.
حضرت پرسید: حجر! وقتی از تو بخواهند از من بیزاری جویی، چه خواهی کرد؟
پاسخ داد، ای امیر مؤمنان (ع) ! اگر با شمشیر ریز ریزم کنند و در آتشم بسوزانند، هرگز از شما دوری نخواهم جست.
امام (ع) دربارهاش چنین دعا کرد:«وفقت لکل خیر یا حجر جزاک الله خیرا عن اهل بیت نبیک» ای حجر! همواره توفیق الهی رفیق راهتباد. خداوند از سوی اهل بیت پیامبرت (ص) (به پاس یاری ایشان) به تو پاداش خیر دهد.
عبد الله بن رزین میگوید: شنیدم امیر مؤمنان (ع) به مردم فرمود: «یا اهل العراق سیقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم کمثل اصحاب الاخدود»; ای اهل عراق! به زودی هفت تن در سرزمین «عذراء» کشته خواهند شد که چون اصحاب اخدودند. چیزی نگذشت که حجر بن عدی و شش تن از یارانش به شهادت رسیدند.
امام حسن (ع): چون امام حسن (ع) خبر شهادت حجر بن عدی را شنید، بر زیاد بن ابیه چنین نفرین کرد: خدایا! بلایی بر زیاد نازل ساز که چارهای از آن نیابد، تو بر همه چیز توانایی. به نوشته برخی از تاریخنگاران دعای آن حضرت مستجاب شد. نخستبرجستگی سفتی در انگشت زیاد، آشکار گشت و سرانجام با همان زخم به هلاکت رسید.
امام حسین (ع) چون خبر شهادت حجر بن عدی به امام حسین (ع) رسید، اندوهگین شد. نامهای به معاویه نوشت و او را سرزنش کرد. امام (ع) شهادت حجر را سند سیهروزی و جنایتپیشگی معاویه برشمرد و افزود: «مگر تو قاتل حجر بن عدی و یارانش نیستی؟! آن مردان عبادتپیشه و فروتنی که بدعت را گناهی بزرگ میشمردند و امر به معروف و نهی از منکر میکردند.
با آنکه پیمانهای مستحکم و عهدهای مؤکد بسته بودی، از روی دشمنی و ستمگری، آنان را به قتل رساندی، پیمان خدا شکستی و بر فرمانش بیاعتنا شدی!» مطالب یاد شده از زبان مبارک رسول خدا (ص) و سه معصوم زمان حجر، علاوه بر بیان جایگاه والای او نزد آن رهبران راه نور، نشان دهنده خشنودی آنان از «قیام سرخ حجر بن عدی» است.
چون عایشه از دستگیری حجر و همراهانش آگاه شد، عبد الرحمن بن حارث بن هشام را همراه با نامهای نزد معاویه فرستاد. او، ضمن تاکید جدی بر آزادی حجر و یارانش، نوشت: «الله الله فی الحجر و اصحابه» او با این جمله در حقیقت، مقام بلند حجر و اهمیت زنده ماندنش را به فرزند هند، گوشزد کرد; ولی چه سود که پیک بعد از شهادت جانسوز حجر و همراهانش به شام رسید. و سودمند واقع نشد. وقتی شریح بن هانی، صحابه رسول خدا (ص) وافسر سرشناس سپاه امام علی (ع) از گرفتاری حجر و شهادت دادن عدهای از سران خودفروخته کوفه، علیه او آگاه شد، نامهای نزد معاویه فرستاد و ضمن برشمردن فضایل حجر، چنین نوشت: شهادت میدهم، حجر نماز میخواند، زکات میدهد، حجبه جای میآورد و از امر به معروف و نهی از منکر نیز غفلت نمیورزد.
تاثیر شهادت حجر
اولین اثر شهادت حجر بن عدی و یارانش، رسوایی معاویه و شکل گرفتن اعتراضها و سرزنشهای گسترده علیه او بود. او، که خویشتن را منادی حلم و آزادی میدانست، دیگر حرفی برای گفتن نداشت. «فاجعه عذراء» مردم را به هیجان آورد. خشم و اندوه، جهان اسلام را فرا گرفت. در نگاه شخصیتهای آگاه مسلمان، شهادت حجر بن عدی، صحابی نامدار رسول خدا (ص)، با آن وضع رقتبار، حرمت اسلام را در هم شکسته بود. برخی از سرشناسان مسلمان، که دل به گوشهگیری و دوری از رخدادهای سیاسی روز سپرده بودند، با شنیدن فاجعه شهادت حجر ناخشنودی خویش را آشکار ساختند. عبد الله بن عمر زنبیل در دست از بازار مدینه میگذشت که خبر شهادت حجر را شنید.
از حرکتباز ایستاد و از فرط ناراحتی زنبیل از دستش افتاد. گوشهای نشست و در حالی که زانوان خویش را به نشانه اندوه در آغوش گرفته بود، ناخشنودی خود را از ناتوانی و گرفتار آمدن مسلمانان به فرمانروایی چون معاویه ابراز داشت. حسن بصری، از دانشمندان معروف اهل سنت و معاصر حجر بن عدی، پس از شنیدن خبر شهادت حجر همواره غمگین مینمود و مکرر میگفت: معاویه در زندگی چهار گناه مرتکب شد که هر یک به تنهایی برای اعلام گمراهی و رسیدن او به عذاب الهی کافی است:
1- شمشیر کشید و با مکر و نیرنگ حکومت را به چنگ آورد.
2- زیاد بن ابیه را برادر خود و پسر ابو سفیان خواند.
با آن که رسول خدا (ص) فرموده بود: فرزند از آن بستر (زن و شوهر) است و پاداش زناکار، سنگسار شدن است.
3- خلافت مسلمانان را به فرزند میخوارهاش، که طنبور مینواخت و حریر میپوشید، سپرد.
4- حجر بن عدی را به شهادت رساند. سپس سه بار با چهره و صدای اندوهگین، میگفت: «فیا ویلا له من حجر» پس وای بر معاویه از حجر! ربیع بن زیاد بصری از سوی معاویه فرمانروای خراسان بود. چون خبر شهادت حجر بن عدی و یارانش را شنید، بسیار عصبانی شد، اندوه فراوان قلبش را آزرد و به انتظار روز جمعه نشست. سرانجام جمعه فرا رسید.
خطبههای نماز را به پایان برد و از مردم خواست از دل بر دعاهایش، آمین گویند. آنگاه دستبه دعا برداشت و گفت: «خدایا! اگر ربیع را در پیشگاه تو خیری است، جانش را بگیر.» هنوز نماز تمام نشده بود، که به سرای جاودانگی پر کشید. معاویه در بستر مرگ، وحشتزده میگریست و میگفت: روز محاکمه من درباره حجر بن عدی بس دراز خواهد بود.
مرا با حق تو، چه افتاد؟ ای پسر ابو طالب! مرا با تو، چه افتاد ای حجر بن عدی؟
حجر وصیت کرد: زنجیر آهنین از من برندارید و خونم را نشویید، زیرا میخواهم در صراط با همین حال معاویه را ملاقات کنم. مرحوم صدوق حدیث زیر را با شش واسطه از عمر بن بشر همدانی نقل میکند: عمر بن بشر از ابی اسحاق، که در جامعهشناسی آن روزگار از نگرش خوبی برخوردار بود، چنین پرسید: «متی ذل الناس؟
قال حین قتل الحسین بن علی و ادعی زیاد و قتل حجر بن عدی» «خواری و ذلت مردم از چه زمانی آغاز شد و چه وقت مردم به این بدبختی افتادند؟» ابن اسحاق پاسخ داد: «از زمان شهادت حسین بن علی (ع) و ملحق ساختن زیاد به ابو سفیان از سوی معاویه و کشته شدن حجر بن عدی». این گفتگو، سالها پس از واقعه عذرا نشاندهنده تاثیر گسترده شهادت حجر بر جامعه آن روز است.
فرزندان حجر:
حجر دو پسر و یک دختر داشت. فرزند بزرگش را عبد الرحمان و فرزند کوچکترش را همام میخواندند. عبد الرحمان سالها پس از شهادت پدر زیست، اما همام با وی به شهادت رسید. به نوشته گروهی از محققان: چون حجر آماده ملاقات با خدا شد، از جلاد خواست اگر فرزندش نیز در گروه شهیدشوندگان است، او را پیش از پدر بکشند.
آنگاه به پسرش گفت: نزد جلاد رو تا با شکیبایی بر مرگت، در پیشگاه پروردگار، اجر بیشتر یابم. وقتی سر فرزند را بریدند، به حجر گفتند: در مرگ پسرت، شتاب کردی؟
پاسخ داد: بیم داشتم چون لبه شمشیر را بر گردنم میبیند، ترس از مرگ، او را از دوستی علی (ع) باز دارد. خواستم در سرای جاوید، که خداوند برای شکیبایان، شهیدان و محبان اهل بیت (ع) مهیا کرده است، گرد هم باشیم. دختر حجر از پسرانش کوچکتر بود. او شبی که حجر را در زنجیر اسارت رهسپار شام دید، شعر زیبایی بدرقه راه پدر کرد و مظلومیتحجر و ناجوانمردی دشمن را با بهترین مضامین، بر سینه ستبر تاریخ نگاشت. به نظر میرسد نسل حجر از پسر بزرگ و دخترش، تداوم یافته باشد. حجر پیرو راستین ولایتبود و خون پاکش را به پای شجره طیبه امامت ریخت. او از معارف اسلام، درکی عمیق داشت و جویندگان حقیقت از سرچشمه زلال دانشش بهره میبردند. او همچنین سخنان حضرت علی (ع) را در مجموعهای گرد آورده بود، هنگام نیاز، از آن بهره میجست و از کسی جز علی (ع) حدیث نقل نمیکرد. روزی غلامش گفت: فرزندت عبد الرحمان را دیدم، از دستشویی بیرون آمد، ولی دستانش را نشست.
حجر گفت: بگذار ببینم، آقایم در این باره چه فرموده است؟ به اتاق رفت، چیزی مانند کتاب، که گفتار علی (ع) در آن نگاشته بود، بیرون آورد. در آن نگریست و گفت: «الطهر نصف الایمان» پاکیزگی نیمی از ایمان است.
آرامگاه حجر
مقبره حجر در 40 کیلومتری شهر دمشق، در روستایی به نام «مرج عذرا»، واقع شده است. روی قبر گنبد بزرگی به رنگ خاکستری براق وجود دارد. اطراف مرقد، مساحت وسیعی برای نشستن زوار دیده میشود. روی دیوارها و سقف، چراغها و هدایای گرانبهای اهدایی از سوی مؤمنان جهان، قابل مشاهده است.
بر بالای قبر، ضریح زیبایی قرار دارد و اطراف آن با قالیهای گرانبها مفروش شده است. هر روز بسیاری از مردم ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و سایر کشورهای اسلامی به زیارت آن مرقد شریف میشتابند.
بر یکی از دیوارهای حرم وی، تابلو زیبایی از حریر وجود دارد که شعری از «محمد جواد سهلانی» بر آن گلدوزی شده است. در کنار مرقد، مسجد بزرگی به نام «حجر بن عدی» ساخته شده است که هر روز در آن نماز جماعتبرگزار میشود.
محوطه وسیع اطراف آن پر از زوار و وسایل مختلف برای راحتی زائران مهیاست. چنانکه پیداست این روستا به زودی شهری بزرگ خواهد شد; زیرا در آن ساختمانها و محلهای تجاری در دستساخت است.
کتابنامه حجر بن عدی
کتابهایی نیز در رابطه با حجر بن عدی نوشته شده که نام برخی از آنان چنین است: 1- پیمان جوانمردان، سید غلامرضا سعیدی، دار الفکر. 2- حجر بن عدی، واحد آموزش سپاه، سپاه پاسداران. 3- حجر بن عدی، اللهیاری، دفتر نشر فرهنگ اسلامی. 4- حجر بن عدی، علی مقدممنش، آزادی. 5- حجر بن عدی، محمد محمدی، علامه. 6- حجر بن عدی، ناصر کمرهای. 7- حجر بن عدی، انقلابی شهید، محمد فوزی، مؤسسه انجام کتاب. 8- حجر بن عدی، درخشش در تاریکی، حسن اکبری مرزناک، امت.
غلامحسین صمیمی