با این چند مشکل، زندگیمو چطور بسازم؟

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
با این چند مشکل، زندگیمو چطور بسازم؟

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام. خانمی28ساله هستم. سه چهار ماهه وارد زندگی مشترک شدم و یک سال و دوماه عقد بودم. همسرم31سالشه. من لیسانس ایشون فوق دیپلم دارن. هردو مذهبی هستیم ازدواجمون به شدت سنتی بوده. هردوشاغل و کارمندیم (ایشون نظامی ان)و از نظر مالی در بدشرایطی هستیم. حقوق هردومون خیلی کمه.

دردوران عقد همسرم (به اعتراف خودش)بخاطر تردیدهای مسخره اش، ظلم های زیادی در حقم کرد تا ترکش کنم اما متاسفانه من خودم رو به حماقت میزدم یا صبوری میکردم یا نهایتاً غر میزدم و آخرکار هم که پا پس کشیدم با وساطت برادرم و مادرشوهرم به زندگی برگشتم. رفتیم کربلا و با هزار مصیبت و خون به جگر شدن من، ولیمه ساده ای گرفتیم و وارد زندگی مشترک شدیم.

روزای اول اخلاق همسرم خیلی شبیه دوران عقد بود اما یهو عوض شد.

حالا دیگه من اعصابم بهم میریخت از یادآوری روزای سختی که داشتم و تحقیرهایی که شدم و همسرم صبوری و مهربونی میکرد. هنوزم رابطمون همینطوره من غرمیزنم دعوا میکنم باهربهانه کوچیکی و اون آرومم میکنه. حتی چندبار اعتراف کردم به این خوبیش و کلی ذوق زده شده ازاینکه ازش تشکر کردم.
-------------------------------------------------------------------------

اولاً من واقعاً کم آوردم اتفاقاتی در ماه های قبل تاچندروز بعد مراسممون برای روحیه ام افتاد که باعث شد کم بیارم الانم شرایط کاریم سخته و هم بخاطر مسایل مالیم و بدهکاریم و هم تشویقای خیلی زیاد همسرم میرم سرکار و فرسوده تر برمیگردم به خونه. و اعصابم ضعیف تر میشه و حساسیتم بیشتر و دعوا جدی تر. هربار میگم دیگه بعد عید نمیرم همسرم موضع میگیره که نه حتما برو!

حس میکنم شوهرم رو دوس ندارم(اینو خودش هم میگه بهم که حس میکنم ازم زده شدی). از ترس آبرو یاناشکری نکردن ادامه میدم اما بداخلاقیام رو اعصابمه. من آدمی نبودم که به کسی ظلم کنم و الآن دارم این رفتارا رو میکنم حالم خرابه.

بهش هم گفتم که منو ببره پیش روانپزشک من یه چیزیم شده اما هیچ جدی نمیگیره.

البته نه اینکه همیشه من ایراد بگیرم و غر بزنم ایشونم بالاخره مواردی پی میاد غر بزنه و اذیتم کنه. اما خب من از خودم انتظار بیش از این دارم. از شوهرم که از اولش این رفتارا رو دیدم و مهربونی الانش برعکس برام جای تعجب داره!
-----------------------------------------------------------------------

ثانیاً از نظر مزاج اختلاف داریم که به هیچ وجه نمیاد مشاور. گاهی راضی میشه اما به عمل نمیرسه. من واقعاً دراذیتم. اصلاً از رابطمون راضی نیستم. تو این حدود دوسال و نیم بیشتر از سه چهاربار رابطمون راضیمون نکرده. تازه اونم بخاطر حفظ روحیه همسرم کلی پیازداغ زیاد کردم که خیلی خوب بود واین حرفا!
----------------------------------------------------------------------

ثالثاً همسرم درمورد بچه منو فریب داد. خب من در آستانه 29سالگی هستم و همین الان هم زود نیس برا اقدام و ایشون چندسال دیگه احتمال خیلی زیاد، دیگه اصلاً بچه نمیخواد.

و از اول اینطور مطرح نکرد و هربار که بحث بچه میشد با احتیاط خیلی زیادی طوری حرف میزد که نفهمم نظر واقعیش رو. اوایل حتی موافق بچه داشتن نشون میداد بااینکه اشاره کوتاهی میکرد که دیگه حوصله ام کم شده. اما الان رک میگه من حوصله بچه ندارم و تا سال ها حرفش رو نزن. منم از روز اول بهش گفته بودم اگه بچه تو زندگیم نباشه جدا میشم.

حتی بدترین دعوای زندگیمون رو همین چندروز پیش کردیم سر موضوع بچه . من عجله ندارم همین الان مخصوصاً با این شرایط ناپایدار روحیم میخوام اول استعفا بدم و به خودم برسم بعد موقعی اقدام کنیم که شرایط روحیم بهتر شده باشه. بهش گفتم یکسال زمان میذاریم برا اینکه شرایط مهیا بشه اما اصلاً زیربار نمیره اول میگفت سه چهارسال الان گاهی میگه اصلاً نمیخوام. گاهی میگه تا سال ها حرفی نزن. بهش میگم ینی حاضری منو از دست بدی؟ میگه از دستت نمیدم بچه دارم نمیشیم!

مسایل ریز دیگه هم هست:

من تشنه یه سفر دونفره هستم حتی سه نفره من و اون و مادرش. حتی موافقت الکی هم کرده اما اصلاً اقدام نمیکنه. بااینکه شدیداً به مادرش وابستس و بفهمه یه کاری برا مادرش کردم کلی ذوق میکنه. پیشنهاد سفر سه نفره هم خودم دادم. اینم بگم همون اول زندگی یه سفر تفریحی با همکاراش رفت شمال! گفت اینطوری روابط کاریمون بهتر میشه! البته اینو چندهفته بعد سفرش گفت اول دروغ گفت ماموریته!

کلاً باهرتغییری تو زندگیش مخالفه بعد که تغییر پیش اومد کم کم خودش رو وفق میده. برا هرمساله کوچیک و بزرگی اینطوره. موقع استخدام، موقع تحصیل، موقع ازدواج یا خیلی مسایل درون زندگی. این اخلاقش کلافه ام کرده.

خیلی دوس داره من به هر درخواست غیرمنطقیش چشم بگم. هر کار دوس داره بکنه . هرتیپ میخواد بزنه. یه مهمونی مهم رو با ظاهر پلشت بیاد و من به پروپاش نپیچم. بااینکه بشدت خونواده خودش دراین موردها از من دفاع میکنن!

اصرار داره رازنگهداری کنه مثلاً جلوی من جاریم زنگ زده از یه مساله ناموسی بهش میگه باهاش مشورت میکنه. من میپرسم هیچی نمیگه فقط میگه رازشه راضی نیس بگم. ینی اینقد سر این دعوای بدی کردیم که چمدونم رو بستم نصف شب برم خونه بابام. تابالاخره فرداش باوساطت مادرش و دلجویی که ازم کرد حل شد.

اصرارداره نشون بده که خیلی چیزا رو نمیگه بهم. مثلاً ازحقوق و سرمایه و بدهیش هیچی نمیدونم.بااینکه حسابگر خونه بابام بودم. دراین مساله با همه سختیش اما ازهمون اول کنار اومدم تا زندگی سربگیره. البته درمسایلی هم که حرف میزنه اینقد بد و چندمدل حرف میزنه هربار بهش میگم داره میپیچونه و چندساعت زمان میذاره فقط ثابت کنه که منظورش چی بوده و چی نبوده. و...


ادامه در پست بعدی ....


ادامه پست قبلی:

نقل قول:

الان این چند مشکل هم برام به وجود اومده:

1-چندوقتیه شدیداً شوق مرگ دارم . بااینکه میدونم گناهان زیادی دارم و جام بهشت و راحتی نیست اما بیشتر دوس دارم دراثر یه تصادف یا مثلاً طوفان بزنه از پشت بوم بیفتم پایین یا باد مترو منو بندازه پایین یا اتفاقات این چنینی بیفته تصادفاً همه چی تموم بشه. حتی جدیدترها فکر خودکشی هم وسوسه اش میاد که خداروشکر باهمه بغضی که نسبت به خدا به دلایلی پیداکردم اما تو این مساله ازش میترسم.

2-من از اوایل نامزدی بشدت به فکر رسیدن به خودم و تیپ جدید و آراسته برا نامزدم زدن و راضی نگه داشتنش از نظر رابطمون بودم. حتی الان تو زندگی مشترک هم هرچندهفته از یه تیپ جدید رونمایی میکنم و خودشم به این ویژگیم اذعان میکنه. خدایی من راضی نگهش میدارم و اون اصلاً تلاش نمیکنه یا خیلی کم.

البته بگم از نظر علمی کمی مشکل داشتم که داره رفع میشه ولی بهرحال خودم بیشتر ذوق دارم مشکل رفع بشه و کلاً فقط دوبار اون خواسته و همش از طرف منه انگار همش نیاز منه! بااینکه میفهمم اونم بی نیاز و بی میل نیست. تادعوت کنم استقبال میکنه!
اما الان چندشبه منم بی میل شدم و اصطلاحاً میپیجونمش.

3-قبل از ازدواج که تصمیم به طلاق گرفتم برادرم مانع شد اما الان اگه دلیل قانع کننده بیارم براش حرفی نداره و راضی میشه حمایتم کنه. مخصوصاً برای بچه زن برادرم میگه اگه حرفش همین بمونه سعی میکنیم سال بعد از طرف خونواده خودش فشار بیاریم اگه بازحل نشد تو جدا شو.

4-من اصلاً اهل موسیقی لهوی نبودم اما چندوقته که این مشکلات میاد سراغم آهنگای اینورآبی که گاهی حس میکنم خالی از غنانیس گوش میدم. نمازم کمرنگ شده جز حجاب و روزه و قبول داشتن ولایت فقیه و یه سری باورهای اصولی چیز زیادی از مسلمونی ازم نمونده.

5-شدیداً وسواسم برگشته. استرس های زیادی دارم همش تصور میکنم یه اتفاق بدی میفته. میریم پارک همش حس میکنم برادرزاده آسیبی میبینه. شوهرم از کوه میره بالا همش تصور میکنم الان میفته پایین و...(البته این کوه نوردی اجباری بود یه مهمونی خونوادگی تو روستای کوهستانی خاله ام وگرنه ذوق کوهنوردی با من و نداره)

6-تو دعواهامون من بی ادبی هایی بهش کردم اگه بخوام زندگی رو ادامه بدم چکارکنم فراموش کنه؟ چون همش خودش رو همون چیزایی که بارش کردم خطاب میکنه و روش اثر گذاشته

خیلی ممنونم



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

@};-

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حامی

سلام عليكم
ممنون از اعتمادتون
خدا را شكر كه مي بينيم از روي انصاف به كاستي هاي خود هم اشاره كرده ايد. چيزي كه غالبا در مشاوره ها و قضاوت ها رعايت نمي شود.
خب اشاره نكرده ايد كه بيماري شما درمان شده است يا نه. چه قدر اين مشكلات مي تواند ناشي از بيماري هاي شما باشد. آيا شوهرتان به خاطر مشكلات جسمي شما از آوردن بچه فعلا خودداري مي كند يا نه؟
درباره وسواس تان هم بيشتر توضيح بفرماييد از كي شروع شده و در چه موضوعاتي است؟

....
كدام يك از نشانه هاي مربوط به افسردگي زير را در خود مي بينيد؟

1) خلق و خوی افسرده. برای اطلاق افسرده بودن به فرد، او باید تمام روز و تقریباً هر روز این حالت را داشته باشد. این خلق و خوی افسرده توسط خود شخص با احساس اندوه، پوچی و افسردگی حس می شود یا توسط اطرافیانش مشاهده می گردد. در میان کودکان یا بزرگسالان، این خلق و خو می تواند با تندخویی بروز پیدا کند.
2) بی علاقگی یا لذت نبردن از فعالیت هایی که معمولاً لذت بخش و جالب اند. این نشانه هر روز و عملاً برای تمامی فعالیت ها دیده می شود.
3) حس خودکم بینی یا احساس گناه بیش از حد و نامتناسب. این احساس تقریباً همیشه و تقریباً هر روز حضور دارد.
4) داشتن ایدۀ خودکشی به طور مکرر، خواه با نقشه یا بدون نقشۀ دقیق یا با اقدام به خودکشی. فکر به مرگ (مثلاً گفتن «من ترجیح می دهم که مرده باشم») نیز از این دسته محسوب می شوند.
5) مشکلات خواب. ممکن است به شکل بی خوابی یا پرخوابی بروز کند. این مشکلات هر روز در میان افراد افسرده دیده می شود.
6) آشفتگی یا کندشدن روانی - حرکتی. این نشانه نیز هر روز حضور دارد که یا توسط خود فرد افسرده گزارش می شود یا اطرافیانش مشاهده می کنند. در افسردگی، حرف فقط بر سر یک احساس بی قراری یا کندشدگی ساده نیست، بلکه این آشفتگی یا کندشدگی قابل ملاحظه و مشهود است.
7) مشکلات اشتها که هم به شکل بی اشتهایی و کاهش وزن و هم بالعکس
با افزایش اشتها و اضافه شدن وزن می تواند روی دهد. این مشکلات بدون رژیم گرفتن به وجود می آیند.
Dirol مشکلات تمرکز. این مورد اغلب با مشکل در اندیشیدن و حتی تردیدهای تکراری ظاهر می شود. پدیده ای قابل مشاهده و روزانه است و تنها احساس عدم موفقیت در متمرکز شدن نیست.
9) احساس روزانه خستگی یافقدان انرژی.

پاسخ كار بر به سؤالات بالا

...;825208 نوشت:
سلام جناب حامی ممنون از لطفتون
بله تقریبا حل شد اما با اصرار من. البته عوارضی داره که باید رفع بشه و همکاری ایشون لازمه که اصلاً همکاری ندارن تقریباً(راحت بگم ترجیح میده همین وضعیت فعلی رو)
ولی ربطی نداره مشکلات به این مساله و نخواستن بچه هم بخاطر تفکرات شخصی و بی حوصلگیش هست
وسواس رو که از نوجوانی در طهارت داشتم و یه مدتی خوب شدم و بعد از ازدواج با تحریک همسرم چون اونم بشدت حساسیت رو نظافت و طهارت داره برگشت:(
الان بیشتر حس میکنم تفکرم وسواسی و پر از استرسه
نشستم خونه منتظرم مهمون بیاد یهو استرس می گیرم بی دلیل
بااینکه هیچ مشکلی نیس
از این طور مثال ها.

نشونه یک رو نمیتونم بگم هرروز دارم ولی خیلی پیش میاد که کل روز یا بیشتر ساعات روز حالم بده و اینقدر فکرای ناراحت کننده سراغم میاد هرجا باشم حتی تو اتوبوس اشکم جاری میشه
نشونه دو فعلاً خیر ولی جدیداً دارم از بعضی چیزا که برام جذاب بود خسته میشم
سومی خیر تقریباً اما خب بخاطر بار سنگین گناهان گذشته عذاب وجدان هرازگاهی سراغم میاد که فک نکنم ربطی داشته باشه به منظور شما
چهارمی بله خیلی خیلی خیلی زیاد شده روزهای اخیر(البته اینم بگم از موقعیتش هم میترسم مثلاً دیشب یه لحظه فک کردم همسرم میخواد گردنم رو بچرخونه و بشکنه اونم به شوخی اینو وانمود کرد اما من واقعاً ترسیدم)
پنجمی کلاً که سالهاست پرخوابم اما نظم خوابم بعد از ازدواج اساساً بهم ریخته . شب ها کم می خوابم و بعدازظهر ها سرکار، و در طول مسیر، چرت های طولانی و عمیق
ششمی نفهمیدم درست. اما حواس پرتیم بیشتر شده مثلاً یادم میره تاکسی از یه خیابون پیچیده یا نه. یادم میره مدیرمون چنین چیزی گفته یانه. قبلاً خیلی تیزتر بودم و مدیرمون خیلی اذعان داشت به زرنگیم
هفتمی پرخوری درواقع نه تمایل به غذا بلکه تمایل به هله هوله خوردنم زیاده
هشتمی رو متوجه نشدم
نهمی بله خب شرایط کاریم سخته و همیشه مثل جنازه هستم وقتی میرسم خونه

سلام عليكم
ممنون كه اعتماد داريد و به سؤالات پاسخ داديد. در پاسخ به مشكلات شما نكاتي بيان مي كنم. اميدوارم با دقت بخوانيد و در عمل اجرا كنيد:
1- بيماري قبلي: در پيام خصوصي از بيماري سابق تان نوشته بوديد و شكر خدا اين بيماري ريشه كن شده است تا حدود زيادي. ولي به هر حال چون مدت زيادي درگيري اين بيماري بوده ايد لازم است ظرفيت از دست رفته «ذهني»، «معنوي و «جسمي» شما بازآفريني شود. بنابراين حتما لازم است به طور جدي براي تفريح و كسب نشاط تان برنامه اي مكتوب داشته باشيد. تفريح جلوه هاي بسيار گسترده اي دارد. شايد ابتدا تصور شود كه تفريح حتما نياز به لب دريا دارد اگر باشد خوب است ولي ما غالبا مهارت لذت بردن از امور جزيي را يادنگرفته ايم مثلا واقعا مي توان از امور جزيي زير لذت برود:
آب دادن به گل تشنه، غذا دادن به ماهي، ديدن دو كبوتر يا ياكريم از پشت پنجره و غذا برايشان ريختن، مشاهده تلاش يك مورچه، نوشيدن يك ليوان آب گوارا در چنين جرعه و نگاه كردن به همان آب، گلاب و عطرها و بخورهاي خوشبو، ارسال يك پيامك خنده دار براي دوستان، تغيير يك قاب در منزل، قاب گرفتن عكس هاي دوران مختلف زندگي و تعويض آنها، و راز و نياز و ناز كردن براي خدا و ائمه (عليه السلام)، لذت توبه و بازگشت به سوي خدا بعد از يك دوش و غسل توبه و جشن تولد گرفتن براي خود و ورزش هاي هوازي منظم و مستمر (طناب زدن، دوچرخه سواري در محيطي كه نامحرم نيست، شنا، دويدن بين آهسته و دويدن و..)،......

2- اضطراب ناهنجار: قانون تبديل و تغيير انرژي از حالي به حال ديگر را خوانده ايد. انرژي اضطرابي اگر در وجود ما مديريت نشود از شكلي به شكل ديگر در مي آيد. وسواس ريشه در اضطراب دارد و اضطراب علل مختلفي دارد. اگر اضطراب ناهنجار و عللش از بين نرود وسواس مي تواند بعد از مدتي به شكل ديگري بروز و ظهور پيدا كند. اگر در خانواده بيماري اضطرابي و وسواس سابقه داشته احتمال ژنتيكي بودن اضطراب قوي است. هر چند كه هميشه مجموعه اي از علل در پديد امد اختلالي دخيل است و استرس ها و افكار منفي و مزاجم و تفاسير نادرست و غلوآميز از شرايط مي تواند به اين مشكلات دامن بزند. وقتي اضطراب و وسواس مزمن شود به تدريج ما را به سمت افسردگي مي كشانند. خدا رو شكر باورهاي ديني كه به شما كمك كرده است.
تلاش كنيد شوهرتان را متقاعد كنيد با هم نزد روان شناس باليني برويد لازم نيست كه به ايشان بگوييد براي مشكل هر دوي ما بگوييد خودم نياز دارم. البته در ضمن مشاوره ايشان از سخنان روان شناس استفاده مي كند و احتمال همراهي زياد است. اگر هم قبول نكردند خودتان برويد اگر مخالفت هم كردند لازم نيست حتما اذن بگيريد براي درمان. مي توانيد روزي كه به منزل مادرتان مي رويد با مادرتان نزد متخصص برويد. اگر روان شناس لازم بود شما را به روان پزشك (متخصص اعصاب و روان) ارجاع مي دهند كه با مشورت با ايشان دارو درماني كنيد.

3- مشاجرات: مشاجرات زندگي علل مختلفي دارد و چون بنده با شوهر شما در ارتباط نيستم نمي توانم دقيقا ريشه يابي كنم، ولي مسلما سختي كار شما، بيماري قبلي شما، نياز به استراحت شما و... مي تواند «آستانه تحمل» شما را پايين آورد و رنجور كند و طوري كه زود به خود بگيريد و از كوه كاه بسازيد. بنابراين به خودتان بيشتر برسيد كه اگر از اين ناحيه مشكل است رفع شود.

4- بچه دار شدن: خب مي بينيد كه شما خودتان نياز حل اختلافاتتان با همسرتان، نياز به استراحت و تجديد و قوا و درمان اضطراب و غم هايتان داريد بنابراين الان رحم و منزل شما مهمانخانه خوبي براي حضور فرزند نيست بنابراين مدتي بدون دغدغه تلاش كنيد
كه آرامشتان را زياد كنيد.

5- توبه گناهان: براي يك فرد ديندار گناه سبب احساس گناه شديدي مي شود. براي درمان اين احساس گناه و عذاب وجدان، توبه و آشتي با خداوند بهترين راه است. در روايت داريم كسي كه توبه كند مانند كسي است كه گناهي نكرده است و خداوند عاشق او مي شود.
اضطراب شما سبب شده كه به فراموشي موقت با موسيقي لهوي پناه ببريد و اگر ادامه دهيد مي تواند تا حد اعتياد به موسيقي پيش رود. ابتدا موسيقي ممكن است لذت بخش باشد ولي وقتي عادت شد لذت نخواهد داشت.

ادامه داره...

[="Tahoma"][="DarkGreen"]6- طلاق: طلاق گرفتن خيلي راحت است خيلي. ولي اگر با ناتدبيري و عاقبت انديشي و آنيده نگري و واقع بيني همراه نباشد از چاله در آمدن و به چاه افتادن است. بسياري از افراد بيوه وقتي بعد از مدتي مجبور مي شوند با شرايطي ازدواج كنند مي گويند اي كاش در همان زندگي سازگارتر بوديم و اهل مدارا. با مطالعه و مشورت مشكلات را حل مي كرديم.
خب ممكن است بپرسيد چگونه حرمت هايي كه از بين رفته است را جبران كنيم. «هنر» انسان اين است كه اگر جايي متوجه شد اشتباه كرده است از اشتباه خود بازگردد و به آن ادامه ندهد و در مقام عمل و گفتار جبران كند. طوري كه همسرتان متوجه شود كه شما واقعا بناي زندگي داريد و قصد داريد گذشته را جبران كنيد.
[/]

سلام .
منن چند تا مساله براتون مینویسم .

1. مردها عاشق دیده شدن هستند و باید در هر حال توسط خانومشون بزرگ شمرده بشن . همیشه در حضور و غیاب شوهرتون باید اون رو بالا ببرین . اگر این کار رو نکنین مجبور میشین خیلی کارهای دیگه انجام بدین تا جبران کنین .

2. آقایونی که در نظام کار میکنند خیلی شکمو هستند و غذا براشون خیلی مهم هست . به نظرم در درون آشپزی هاتون کمی حوصله به خرج بدین .

3. شدیدا بهش نشون بدین که دوستش دارین ... حتی اگر از اون بی مهری میبینین این کار رو ادامه بدین . همچنین این عمل طوری نباشه که محدودش کنین .

4. بهش نچسبین ... برای خودتون هم هدفهایی داشته باشین . منظورم این نیست که بهش بی تفاوت باشین. قتی شوهرتون میاد خونه مثلا تا دو ساعت بهش بچسبین ولی بعد از دو ساعت شما برای خودتون کار دارین .. کتاب بخونین . تحقیق کنین و ...

5. غرغر نکنین .. یه راه دیگه پیدا کنین .

6. ه،ه چیزتون رو در درون ایشون نبینید . یا شما باید دنبال ایشون باشین یا ایشون دنبال شما . خدا رو شکر که دارین بیرون کار میکنین ...

7.زیاد سخت نگیرین . الان همه خونه ها مشگل مادیات دارن و همه خونه ها چنین مشگلاتی دارند . هیجان ها رو بخوابونین و سعی کنین هیجان های کنترل شده ایجاد کنین . مثله سوپرایز و کادویه یه روز عادی و ...

8. هر روز باید برای شوهرت یه روز جدید باشه . حالا هر هنری داری باید به کار بگیری . این کار میتونه یه سوپرایز باشه یا یک داستان .

9. وقتی هری پاتر به دنییا اومد . والدمورت تصیم گرفت برای اینکه کارش سخت نشه در همون ابتدا هری پاتر رو بکشه . از طرفی هیچ جادویی قویتر از جادوی سیاهی که والدمورت به کار میبرد نبود . والدمورت به خونه هری پاتر حمله میکنه ... و پدر و مادر هری پاتر رو میکشه ولی در اخرین لحظات مادر هری پاتر از جادوی عشق استفاده میکنه و جادویه عشق بزرگترین جادویه دنییاست و با جادوش والدمورت ازش شکست میخوره . و هری پاتر زنده میمونه . هر کلامی که استفاده میکنین پشتش جادوی عشق باشه .

سلام
بنظر می رسد بخش عظیم مشکلات شما و همسرتان به دلیل مشکلات مالی است چون شوهرتان با از دست دادن شغل شما موافق نیست اتفاقا شاید به همین دلیل شما را به مسافرت نمی برد چون بنده نمونه های اینچنینی زیاد دیدم.
بنابراین بخاطر همینم هست که نمی خواد بچه بیارید
هز انسانی باید در دلش غنی باشه وگرنه مورد داریم طرف ماهی 57 میلیون حقوق میگیره ولی بازم درخواست 63 درصدی اضافه حقوق داده! یعنی به حقوقی که داره راضی نیست!
مورد هم داشتیم یکی از شهدا، در زمان زندگیش درخواست می ده از حقوقش کم کنند!
فرق این دوتا چیه؟ کدومشون پولدارن؟ کدومشون فقیره؟
شما سنتون جوریه که حتما یادتون میاد ی زمونی ما بچه که بودیم شلوارمون وصله می خورد کفشمون دوخته میشد موز نمی تونستیم بخوریم گوشت کم می خوردیم و....
اما الان توقعات رفته بالا. بنابراین اگر مشکل مالی دارید به شوهرتون نشون بدین که پول خیلی برای شما اهمیت نداره و زن بسازی هستید (اینجوری اگر مشکلتون مالی باشه تقریباً همه مشکلاتتون حل میشه)

موضوع دیگه که شما مطرح کردین اینه که فرمودید احترام شوهرتون رو از بین بردین. متاسفانه حل کردنش دشواره. من خودم بعنوان ی آقا اینجوریم، اگر فرضاً همسرم (که ندارم) احتراممو از بین ببره دیگه هیچی ازم باقی نمی مونه
حالا شما باید احترامش رو برگردونید.
راهی که بهتون پیشنهاد می دم اینه که براش کادو بخرید. خیلی راهکار خوبیه معمولا جواب میده
بعدشم با پیامک یا نامه دلشو بدست بیارید و بهش نشون بدین که دیگه تکرار نمیشه

مارینر;825231 نوشت:
2. آقایونی که در نظام کار میکنند خیلی شکمو هستند و غذا براشون خیلی مهم هست . به نظرم در درون آشپزی هاتون کمی حوصله به خرج بدین .

سلام
سوای از نظامی بودن یا غیر نظامی
کلا آقایون و حتی خانم ها به غذا اهمیت زیادی میدن. بعدشم فقط خود غذا و خوشمزگی اون مهم نیست. چیدمانش هم مهمه، تزئین و به موقع آماده شدن و....
استارتر محترم ظاهراً مشکل شما مشکل عام و جز مسائل عادی است. اکثرا زوجین مشکلات اینچنی دارن هیچ شخصی نیست که مشکل نداشته باشه طبعا هیچ زوجی هم نیستن که مشکل نداشته باشن بنابراین مهم اینه که شما چطور بتونید با مشکلات کنار بیایید و خودتون رو وفق بدین.
یک نکته دیگه هم عرض کنم اینه که تا وقتی که شما حرف طلاق رو میزنید و به طلاق فکر می کنید خیلی بعیده که مشکلتون حل بشه! اصلا فکر طلاق رو از سرتون بیرون کنید.
طلاق عرش خدا رو به لرزه در میاره و مکروهترین حلال خدا است.
به توصیه قرآن، بهتره از ی شخص سوم (هم از خانواده خودتون و هم از خانواده شوهرتون) کمک بگیرید
موضوع قفل شده است