درد دل فرزند جانباز

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
درد دل فرزند جانباز

سلام و عرض احترام خدمت اسک دینی های عزیز

در خانه نشسته ایم
چای خوش رنگ را می ریزیم و همراه با دیدن فوتبال ، یا سریال مورد علاقه خود میل می کنیم
بدون شک آنها که در طول هشت سال جنگ به سوی معبود شنافتند
یا آنان که به اسارت دشمن در آمدند
یا آنان که هستند اما یا جراحات مانده از جنگ ، ریه های پر از مواد شیمیایی و یا لرزه های فکری حاصل از موج های انفجار
همهء آنها همین را می خواستند
می خواستند خواهر ها و برادرهایشان با خیالی آسوده از زندگی لذت ببرند

پس هیچکس نمی تواند بگوید آسایش امروز ما ایرادی دارد
اما انصاف این است که آنها را فراموش نکنیم و یادمان نرود آسایش امروزمان را مدیون چه کسانی هستیم

شهدا رفته اند ، اما خانواده های آنها که هستند
اسرا آزاد شدند ، اما شاید رنج های فرزندانشان هنوز در قلبشان اسیر است
جانبازان هستند ، اما ما چه؟ هستیم؟ هنوز اینجاییم؟ در کنارشان؟

این شعر را به احترام تمام جانبازان عزیز و خانواده های گرانقدر آنها سرودم
هرچند در برابر دریای زحمات آنها ، شعر من به اندازهء قطره ای هم نیست

بنام خداوند بخشنده مهربان

اتل متل یه دختر
که عاشق باباشه
میخواد برای بابا
جون بده و فنا شه

اتل متل یه دختر
که تو جوونی پیره
هرگز به زیرِ بارِ
منت کشی نمیره

هر روز برای بابا
سیب گلاب می چینه
باباش که چشم نداره
جای بابا ، می بینه

گاهی برای ظاهر
جای باباش میخنده
قیمت کار دختر
خدا میدونه چنده

دختر دلش گرفته
از طعنه های مردم
نون دیگه توی سفرش
نمیده بوی گندم

بهش میگن که بابات
سهمیه داره هر ماه
کار شب و روزشه
غصه و ناله و آه

میگن که خوش به حالت
سهمیه شو میگیری
هیچکی نمیگه اما
تو چه غمی اسیری

یه روز یه خانمی گفت
دنیا چه خوبه باهات!
چه حالی میکنی با
سهمیه های بابات!

دختر قصهء ما
دیگه طاقت نیاورد
یه سیلی زد تو گوشش!
جوری که اون زمین خورد!

گفت که باشه عزیزم!
هر چی بگی قبوله
ولی بدون معامله
پابند یک اصـولـه

میخوای که داشته باشی
معاملهء تمیزی؟!
هر چی بخوای بگیری
باید بدی یه چیزی

جوونیِ مامانت
به جای ده تا چادر!
پای چپ باباتم
جای یه ماشین آجر!

ببخش عمر باباتو
به جای چندتا پیرهن!
سهم بابام برا تو
چشم بابات برا من

شادی و شور و حالت
بجای چندتا مانتو
تو عمرمو بده پس
هر چی دارم برا تو


به مادر قول داده بود بر می گردد …
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت :
بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …

.

رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌ ؟
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌ ؟
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌ ؟
رنگ و رو رفته ترین تاقچه خانه مان‌
مهر و تسبیح و کتاب پدرم یادت هست‌ ؟
خانه کوچکمان کاهگلی بود ، جنون‌
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌ ؟
قصد کردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌ ؟
خواهر کوچک من تند قدم بر میداشت‌
گریه می کرد که او را ببرم یادت هست‌ ؟
گریه می کرد در آن لحظه عروسک میخواست‌
قول دادم که برایش بخرم ، یادت هست‌ ؟
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌ ؟
شعرهایش همه از جنس کبوتر ، باران‌
دیرگاهی است از او بی خبرم یادت هست‌ ؟
آن شب شوم ، شب مرده ، شب دردانگیز
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌ ؟
توی اروند در آن نیمه شب با قایق‌
چارده ساله علی ،‌ همسفرم یادت هست‌ ؟
ناله ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌ ؟
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می کرد
جستجوهای غم انگیز ترم یادت هست‌ ؟
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته ای داد برایش ببرم یادت هست‌ ؟
بعد یک ماه همان کوچه ، همان مادر بود
ضجه های پسرم ، هی پسرم یادت هست‌ ؟
چارده سال از آن حادثه ها می گذرد
چارده سال چه آمد به سرم یادت هست‌ ؟
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌
توی صف از همه دنبالترم یادت هست‌ ؟
لحظ ‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌
لحظه ای بعد که بی بال و پرم یادت هست‌ ؟
اتفاقی که مرا خانه نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌ ؟

شهیدان و جانبازان از تمام آرزوهای خود گذشتند ...چرا؟
از تمام شادی هایشان گذشتند......چرا؟
تمام سختی هارو قبول کردن ....چرا؟
تمام درد هارو پذیرفتن......چرا؟
برای اینکه پرچم کشورت همیشه بالا باشد و نام کشورت تن هر بی غیرتی که چشم به کشور و ناموست را دارد بلرزاند ...برای ارامش تو رفتن..برای اینکه امروز راحت نفس بکشی ..برای اینکه با اسایش بخوابی و امنیت داشته باشی
براستی کمی دوروبرت رانگاه کن کمی خبر هارو گوش کن خبر های وحشتناکی که هرروز از جنایت ها میشنوی اما ببین کشور تو در اسایش هست ..در امنیت هست..هیچ دشمنی جرات حمله به کشورت را ندارد میدانی چرا؟ زیرا هنوز خاطرات جنگ و دفاع مقدس را به یاد دارن .....و چه طعم تلخی بود شکست برای متجاوزان به خاک کشورت ....و چه طعم شیرینی بود برای من و تو پیروزی مان ...اما هرگز من و تو صدای آه درد جانبازا را نشنیدیم ..هنوز که هنوزه هرگز خاطرات تلخشان را به رُخَت نمیکشن تا تو از خاطراتشان درد نکشی بلکه درد هایشان را برایت شیرین و جذاب و خنده دار تعریف میکنن تا تو آزار نبینی و درد نکشی از دردهایشان ....