جمع بندی ولایت فقیه در بنی اسرائیل

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ولایت فقیه در بنی اسرائیل

سلام تو یه سخنرانی شنیدم که کسی ولایت فقیه رو از روی داستان بنی اسرائیل شرح میداد و میگفت زمانی که بنی اسرائیل منتظر ظهور حضرت عیسی بود با فقیهانش حکومت تشکیل داد و منتظر شد
حالا سوال من اینه : بنی اسرائیل چه حکومتی تشکیل داد ؟ قوانین این حکومت از روی چه کتابی استناد میشد ؟ از تورات تحریف شده ؟؟؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد کریم

sporal;822070 نوشت:
سلام تو یه سخنرانی شنیدم که کسی ولایت فقیه رو از روی داستان بنی اسرائیل شرح میداد و میگفت زمانی که بنی اسرائیل منتظر ظهور حضرت عیسی بود با فقیهانش حکومت تشکیل داد و منتظر شد
حالا سوال من اینه : بنی اسرائیل چه حکومتی تشکیل داد ؟ قوانین این حکومت از روی چه کتابی استناد میشد ؟ از تورات تحریف شده ؟؟؟

سلام وعرض ادب
البته باید متن سخنان ایشان وادله ای را که بیان کرده اند دید. ولی آنچه بصورت اجمالی دراین باره می شود. گفت. حضرت داود وسلیمان که از پیامبران امت بنی اسرائیل وقبل از حضرت عیسی بوده اند. تشکیل حکومت داده اند. وحکومت با عظمتی هم داشته اند. ولی آنها این دو پیامبر را نبی ورسول الهی نمی دانند.
نکته دیگری که در آیات قرآنی وجود دارد. اشاره قرآن است. که بنی اسرائیل رهبانان وبزرگان دینی خودر ا خدای خود قرار دادند. ودر احادیث ما بیان شده است که مراد این نیست که آنها را می پرستیدند. بلکه آنها حلال الهی را حرام وحرام را حلال می کردند. وامت بنی اسرائیل از آنها تبعیت می کردند. ومراد از خدا قرا دادن علماء دینی خود همین است.
اگر مراد اینها باشد. چنین چیزی بوده است. اما اگر غیر این است. باید ادله اش را دید.
البته بعد از فتح فلسطین در زمان یوشع بن نون وصی حضرت موسی علیه السلام بنی اسرائیل سالها تا زمانی که بخت النصر آنهار از هم پاشاند. حکومتشان را از بین برد. حکومت داشتند. ولی حکومتی که بمرور از مسیر درست منحرف شده بود. ودر دست رهبرانی منحرف قرار داشت.
آیه چهار سوره اسراء هم به این مساله واز هم پاشیدن اجتماع بنی اسرائیل در دو مرحله اشاره دارد.

بسمه العلیم

کریم;822236 نوشت:
حضرت داود وسلیمان که از پیامبران امت بنی اسرائیل وقبل از حضرت عیسی بوده اند. تشکیل حکومت داده اند. وحکومت با عظمتی هم داشته اند. ولی آنها این دو پیامبر را نبی ورسول الهی نمی دانند.

با سلام و احترام

استاد گرامی سخن فوق به این معناست که یهودیان این دو پیامبر الهی را جزء انبیاء بنی اسرائیل نمی دانند؟

آیا نام این دو پیامبر علیهم السلام در تورات نیامده است؟

با تشکر

حبیبه;822600 نوشت:
ا سلام و احترام

استاد گرامی سخن فوق به این معناست که یهودیان این دو پیامبر الهی را جزء انبیاء بنی اسرائیل نمی دانند؟

آیا نام این دو پیامبر علیهم السلام در تورات نیامده است؟


در تورات یا همان عهد قدیم نام این دو پیامبر در کتاب پاشاهان آمده است. وآنها را پادشاه می دانند. نه پیامبر، که پادشاهی بزرگی داشته اند.

فکر میکنم منظور ایشون این سخنرانی استاد رائفی پور هست:
http://www.aparat.com/v/NAMCH

البته تو این سخنرانی قوم بنی اسرائیل منتظر منجی که حضرت موسی هست بودند که ایشون نوشتن حضرت عیسی.

[="Navy"]سلام این استاد رائفی پور مگه علم لدنی داره؟ یا مثلا بچه کسی هست که اینو داشته باشه پدرش بهش بگه؟ کلا ادم کتاب ورق زن توی جمهوری اسلام جایی نداره توی مسئول و نظریه پردازان باید حتما قدرت های ماورای طبیعی داشته باشی تا مردم بیان حرفت و گوش کنن و الا کی اهمیت میده به ادم![/]

اتمچه;824650 نوشت:
سلام این استاد رائفی پور مگه علم لدنی داره؟ یا مثلا بچه کسی هست که اینو داشته باشه پدرش بهش بگه؟ کلا ادم کتاب ورق زن توی جمهوری اسلام جایی نداره توی مسئول و نظریه پردازان باید حتما قدرت های ماورای طبیعی داشته باشی تا مردم بیان حرفت و گوش کنن و الا کی اهمیت میده به ادم!

درود.
ببخشید من متوجه منظورتون نشدم!

[="Navy"]

Infinite;824656 نوشت:
درود.
ببخشید من متوجه منظورتون نشدم!

نه کلی گفتم من هنوز خوب نمیشناسمش می پرسم - همه چی بلده میگم؟[/]

حبیبه;822600 نوشت:
بسمه العلیم

با سلام و احترام

استاد گرامی سخن فوق به این معناست که یهودیان این دو پیامبر الهی را جزء انبیاء بنی اسرائیل نمی دانند؟

آیا نام این دو پیامبر علیهم السلام در تورات نیامده است؟

با تشکر

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
بله نام ایشان درکتب عهد عتیق آمده است ولی با بدترین تعابیر.و نه بعنوان پیامبر بلکه بعنوان پادشاه. بخصوص تعابیر شدیدی درمورد ولد زنا و جادوگر بودن حضرت سلیمان (ع) در کتبشان ذکر شده که انسان از بیانش شرم دارد.
البته این تخریب چهره ی انبیاء الهی توسط یهود به همین جا ختم نمیشود و اینها تهمت های بسیاری به انبیاء عظیم الشان الهی زده اند مثل تهمت زنای حضرت لوط (ع) با دخترش و ....
اما در این میان آنچه توجه بنده را به خود جلب میکند نه تهمت ها و دروغ های یهود بلکه اباطیل و اراجیفی است که در کتب اهل بدعت بخصوص در صحاح سته شان به انبیاء الهی بخصوص شخص رسول خدا(ص) زده میشود که بعضا درشباهت با تهمت های کتب عهد عتیق مو نمیزند و نشان میدهد اهل بدعت و بخصوص طاغوت ثانی بیش از اینکه دین خود را از رسول خدا (ص) اخذ کنند از یهود و عالمانشان و تورات اخذ نموده اند.
برای مثال خلیفه ی دوم علاقه ی وافری به تورات چه قبل از اسلام و چه بعد از آن داشت و زمانی که ائمه ی معصوم (ع) و اصحاب جلیل القدر پیامبر از نقل روایت منع شده بودند کسانی چون کعب الاحبار و ابوهریره که رسما یهودیان نفوذی در دین اسلام بودند هزار هزار بدای مردم حدیث نقل میکردند. بیش از پنحاه درصد صحاح سته ی اهل سنت را احادیث ابوهریره تشکیل میدهند درحالی که احادیث منقول از امیرالمومنین(ع) در این کتب حدود پانصد حدیث است.این درحالی است که امیر المومنین (ع) از آغاز عمر شریفشان تا زمان شهادت رسول خدا(ص) به دست عوامل یهود و عایشه و حفصه(طبق حدیث صحیحین اهل سنت که از قول عایشه میگوید درزمان بیماری پیامبر خواستیم دارویی به او بدهیم پیامبر قبول نکرده و نخوردند و من و حفصه به زور این دارو را در دهان پیامبر ریختیم و وقتی حضرت بهوش آمدند گفتند تمام حاضران در این اتاق بغیر از عباس که هم اکنون آمد باید از این دارو بخورند!!!!!) همراه و ملازم ایشان بودند اما ابوهریره بعد از فتح خیبر و با کشتی جعفر ابن ابی طالب خدمت پیامبر (ص) رسید و اسلام آورد و دوسال در مدینه بود و بعد به بحرین رفت و تا زمان شهادت رسول خدا (ص) به مدینه بازنگشت.

و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
بنده در زیر برخی از این تهمت ها را برایتان برمیشمرم که غالبا برگرفته از صحاح سته و بلکه صحیحین اند.
1. تهمت سیلی زدن حضرت موسی(ع) به ازرائیل و یک چشم کردن او.
2. تهمت برداشتن سنگ لباس حضرت موسی (ع) را و فرار کردن آن و رویت عورت ایشان توسط مردم.
3. تهمت شرکت رسول خدا (ص) در مجالس رقص و آواز زنان
4. تهمت نشستن رسول خدا (ص) با زنان بی حجاب و نامحرم در یک اتاق بعد از نزول آیه ی حجاب و اعتراض عمر به این کار و تذکر به زنان!!!
5. تهمت آمیزش رسول خدا (ص ) با عایشه در ماه رمضان و در ایام عادت ماهانه ی او و تذکر عایشه به پیامبر و پیشنهاد پیامبر به عایشه که درمیان فرجمان پارچه میگذاریم!!!
6. تهمت سرپا بول کردن پیامبر(ص) در حضور حذیفه و روبه دیوار در یک زباله دانی.
7. تهمت امامت جماعت پیامبر برای مسلمین درحالی که عایشه که در ایام عادت ماهانه بود نزدیک ایشان خوابیده بود و نیمی از لحافش به دور پیامبر(ص) بود و ایشتن مسلمین را امامت میکردند!!!!
و.... که شرم اجازه ی بیان بیش از این را نمیدهد.
که همگی حاکی از این اند که چگونه طبق مضمون حدیث نبوی امت اسلامی به مسیر یهود رفته و همچون ایشان گام برداشتند تا اینکه یهود از سوراخ مارمولکی داخل نشدند مگر این که اهل بدعت هم از آن داخل شدند.
والسلام علی من اتبع الهدی

سلام
دیگه اینو خیلی ها میدونن استاد رائفی پور یکی از بهترین سخنرانان در ایران
اونم سخنرانی های مذهبی!!!!!!
دقیقا منظور شما چیه از حرفتون؟؟؟؟

بسمه البصیر

navid;824661 نوشت:
برای مثال خلیفه ی دوم علاقه ی وافری به تورات چه قبل از اسلام و چه بعد از آن داشت و زمانی که ائمه ی معصوم (ع) و اصحاب جلیل القدر پیامبر از نقل روایت منع شده بودند کسانی چون کعب الاحبار و ابوهریره که رسما یهودیان نفوذی در دین اسلام بودند هزار هزار بدای مردم حدیث نقل میکردند. بیش از پنحاه درصد صحاح سته ی اهل سنت را احادیث ابوهریره تشکیل میدهند

سلام علیکم

از توضیحات حضرتعالی متشکرم،امّا یک نکته در فرمایشات شما وجود دارد که نیاز به ارائه سند و مدرک و نیز بحث و تحلیل

دارد.همه ما می دانیم که کتابت حدیث در دوران خلفاء ممنوع بوده و در زمان عمر ابن عبدالعزیز یعنی قرن دوم هجری اجازه

تدوین حدیث داده شده است.گذشته از این تدوین حدیث اهل سنت(صحاح سته)درقرن سوم هجری بوده است و دو دوره

قبل از آن وجود دارد 1-مصنفات اولیه که حساسیّت چندانی در صحت و سقم آن وجود نداشته و از صحابه و تابعین نقل می کردند

و جز موطأ مالک ابن انس چیزی از آن باقی نمانده است.2-دوره ی تدوین مسانید که اواخر قرن دوم شروع شده است،خصوصیت

این دوره این است که فرمایشان نبی اکرم صلی الله علیه و اله از صحابه و تابعین جدا شد،منتهی احادیث تنقیح نشدند و همه نوع

حدیث از مجعول و صحیح و ضعیف و.....گرد آمد،بنابراین نسبت این احادیث سخیف به خلیفه ی دوم و نیز تأیید و دست داشتنش

در گرد آوری آنها نیاز به مستندات قوی و غیر قابل خدشه دارد،تا متهم به بعضی مسائل نشویم،لطفا اگر چنین مستنداتی دارید

بیان بفرمائید.

با سپاس

حبیبه;824665 نوشت:
بسمه البصیر

سلام علیکم

از توضیحات حضرتعالی متشکرم،امّا یک نکته در فرمایشات شما وجود دارد که نیاز به ارائه سند و مدرک و نیز بحث و تحلیل

دارد.همه ما می دانیم که کتابت حدیث در دوران خلفاء ممنوع بوده و در زمان عمر ابن عبدالعزیز یعنی قرن دوم هجری اجازه

تدوین حدیث داده شده است.گذشته از این تدوین حدیث اهل سنت(صحاح سته)درقرن سوم هجری بوده است و دو دوره

قبل از آن وجود دارد 1-مصنفات اولیه که حساسیّت چندانی در صحت و سقم آن وجود نداشته و از صحابه و تابعین نقل می کردند

و جز موطأ مالک ابن انس چیزی از آن باقی نمانده است.2-دوره ی تدوین مسانید که اواخر قرن دوم شروع شده است،خصوصیت

این دوره این است که فرمایشان نبی اکرم صلی الله علیه و اله از صحابه و تابعین جدا شد،منتهی احادیث تنقیح نشدند و همه نوع

حدیث از مجعول و صحیح و ضعیف و.....گرد آمد،بنابراین نسبت این احادیث سخیف به خلیفه ی دوم و نیز تأیید و دست داشتنش

در گرد آوری آنها نیاز به مستندات قوی و غیر قابل خدشه دارد،تا متهم به بعضی مسائل نشویم،لطفا اگر چنین مستنداتی دارید

بیان بفرمائید.

با سپاس

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با شناختی که بنده از شما دارم بعید میدانستم که اینگونه ناشیانه در این قضیه اظهار نظر کنید. صحاح سته و درراس آنها صحیحین مسلم و بخاری در نزد اهل سنت شان ویژه ای دارند. بطوری که آنها صحیحین خود را بعد از قرآن صحیح ترین کتب میدانند. هر مطلبی که در این دوکتاب باشد ازلحاظ اینها صحیح و حجت است. بطوری که در جرح و تعدیل میگویند راویان این دو کتاب از پل گذشته اند یعنی کسی که حدیثش در این دوکتاب بیاید اصلا نیاز به تایید یا رد بر مبانی علم رجال ندارد و حدیثش صحیح است. آنوقت شما می آیید میگویید بسیاری از این مطالب مجعول و ضعیف اند؟ بله برای من و شما این حرف قابل قبول است ولی برای اهل سنت که این کتب را بعد از قرآن صحیح ترین کتب میدانند این حرف ها بیشتر به شوخی شبیه است.
درمورد مستندات مربوط به خلیفه ی دوم هم باید بگویم در اسرع وقت در همین تایپیک خدمتتان ارائه خواهم داد. انشاء الله

بسمه البصیر

navid;824669 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
با شناختی که بنده از شما دارم بعید میدانستم که اینگونه ناشیانه در این قضیه اظهار نظر کنید. صحاح سته و درراس آنها صحیحین مسلم و بخاری در نزد اهل سنت شان ویژه ای دارند. بطوری که آنها صحیحین خود را بعد از قرآن صحیح ترین کتب میدانند. هر مطلبی که در این دوکتاب باشد ازلحاظ اینها صحیح و حجت است. بطوری که در جرح و تعدیل میگویند راویان این دو کتاب از پل گذشته اند یعنی کسی که حدیثش در این دوکتاب بیاید اصلا نیاز به تایید یا رد بر مبانی علم رجال ندارد و حدیثش صحیح است. آنوقت شما می آیید میگویید بسیاری از این مطالب مجعول و ضعیف اند؟ بله برای من و شما این حرف قابل قبول است ولی برای اهل سنت که این کتب را بعد از قرآن صحیح ترین کتب میدانند این حرف ها بیشتر به شوخی شبیه است.
درمورد مستندات مربوط به خلیفه ی دوم هم باید بگویم در اسرع وقت در همین تایپیک خدمتتان ارائه خواهم داد. انشاء الله

اینجا موضع قضاوت نیست،بنده نیز قضاوت نکردم بلکه اندکی راجع به سیر تدوین حدیث اهل سنت را خدمتتان معروض داشتم

در مورد اظهار نظر حقیر در باره صحاح سته نیز با دقت کافی خواهید دید که مطلب در مورد صحاح نیست بلکه مربوط به:

حبیبه;824665 نوشت:
-دوره ی تدوین مسانید که اواخر قرن دوم شروع شده است،خصوصیت

این دوره این است که فرمایشان نبی اکرم صلی الله علیه و اله از صحابه و تابعین جدا شد،منتهی احادیث تنقیح نشدند و همه نوع

حدیث از مجعول و صحیح و ضعیف و.....گرد آمد،

مسانید مربوط به دوره قبل از صحاح سته است.

navid;824669 نوشت:
درمورد مستندات مربوط به خلیفه ی دوم هم باید بگویم در اسرع وقت در همین تایپیک خدمتتان ارائه خواهم داد. انشاء الله

ان شاالله،متشکر

پ.ن

در بحثهای مربوط به اهل تسنن نمی شود بدون مستندات قوی سخن گفت

و بهتر است به منابع خود اهل سنت استناد گردد،این روش بحث علمی در

مسائل مربوط به مذاهب است.

حبیبه;824672 نوشت:
بسمه البصیر

اینجا موضع قضاوت نیست،بنده نیز قضاوت نکردم بلکه اندکی راجع به سیر تدوین حدیث اهل سنت را خدمتتان معروض داشتم

در مورد اظهار نظر حقیر در باره صحاح سته نیز با دقت کافی خواهید دید که مطلب در مورد صحاح نیست بلکه مربوط به:

مسانید مربوط به دوره قبل از صحاح سته است.

ان شاالله،متشکر

پ.ن

در بحثهای مربوط به اهل تسنن نمی شود بدون مستندات قوی سخن گفت

و بهتر است به منابع خود اهل سنت استناد گردد،این روش بحث علمی در

مسائل مربوط به مذاهب است.

بسم الله الرحمن الرحیم
سسلام علیکم
طبق وعده ی قبلی برای عرض مستندات درمورد روابط خلیفه ی دوم با یهود و علاقه ی او به تورات خدمتتان رسیده ام.
آنچه از لابلای متون تاریخی و مذهبی به خوبی استنباط میشود این است که عمر ابن خطاب چه بعد قبل از بعثت چه بعد از آن و حتی درزمان خلافت روابط مخفی با یهود و علاقه ی وافری به تورات داشته است. البته این علاقه دوطرفه بوده تاجایی که یهودیان به عمر لقب ((فاروق)) دادند. لقبی که بنابه نص روایت صحیح السند لقب امیرالمومنین (ع) است و این افراد این لقب را از این حضرت دزدیده اند. در این زمینه به روایات زیر توجه کنید.
محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي‌نويسند :
قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا .
الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57 .
ابن شهاب گويد : اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن‌ها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است .
و نيز ابن كثير دمشقي سلفي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مي‌نويسد :
عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوي ، الملقب بالفاروق قيل لقبه بذلك أهل الكتاب
البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150 .
عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، ‌گويند كه اهل كتاب اين لقب را به عمر دادند .

اما روایات مربوط به علاقه ی عمر ابن خطاب به تورات و یهود میتوانید به آدرس زیر مراجعه بکنید.
http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?t=156167

بسمه العزیز

navid;824697 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سسلام علیکم
طبق وعده ی قبلی برای عرض مستندات درمورد روابط خلیفه ی دوم با یهود و علاقه ی او به تورات خدمتتان رسیده ام.
آنچه از لابلای متون تاریخی و مذهبی به خوبی استنباط میشود این است که عمر ابن خطاب چه بعد قبل از بعثت چه بعد از آن و حتی درزمان خلافت روابط مخفی با یهود و علاقه ی وافری به تورات داشته است. البته این علاقه دوطرفه بوده تاجایی که یهودیان به عمر لقب ((فاروق)) دادند. لقبی که بنابه نص روایت صحیح السند لقب امیرالمومنین (ع) است و این افراد این لقب را از این حضرت دزدیده اند. در این زمینه به روایات زیر توجه کنید.
محمد بن سعد در الطبقات الكبري ، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق ، ابن اثير در اسد الغابة و محمد بن جرير طبري در تاريخش مي‌نويسند :
قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون يأثرون ذلك من قولهم ولم يبلغنا أن رسول الله صلى الله عليه وسلم ذكر من ذلك شيئا .
الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاريخ مدينة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاريخ الطبري - الطبري - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 4 - ص 57 .
ابن شهاب گويد : اين گونه به ما رسيده است كه اهل كتاب نخستين كساني بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن‌ها متأثر شدند و اين لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هيچ مطلبي در اين باره به ما نرسيده است .
و نيز ابن كثير دمشقي سلفي در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البداية والنهاية مي‌نويسد :
عمر بن الخطاب بن نفيل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوي ، الملقب بالفاروق قيل لقبه بذلك أهل الكتاب
البداية والنهاية - ابن كثير - ج 7 - ص 150 .
عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق ، ‌گويند كه اهل كتاب اين لقب را به عمر دادند .

اما روایات مربوط به علاقه ی عمر ابن خطاب به تورات و یهود میتوانید به آدرس زیر مراجعه بکنید.

سلام علیکم

سخن بر سر اینکه چه کسی لقب فاروق به عمر داد و یا علاقه و روابط وی با یهود نیست

بلکه درخواست بنده منبعی برای این سخن بود:

navid;824661 نوشت:
اما در این میان آنچه توجه بنده را به خود جلب میکند نه تهمت ها و دروغ های یهود بلکه اباطیل و اراجیفی است که در کتب اهل بدعت بخصوص در صحاح سته شان به انبیاء الهی بخصوص شخص رسول خدا(ص) زده میشود که بعضا درشباهت با تهمت های کتب عهد عتیق مو نمیزند و نشان میدهد اهل بدعت و بخصوص طاغوت ثانی بیش از اینکه دین خود را از رسول خدا (ص) اخذ کنند از یهود و عالمانشان و تورات اخذ نموده اند.
برای مثال خلیفه ی دوم علاقه ی وافری به تورات چه قبل از اسلام و چه بعد از آن داشت و زمانی که ائمه ی معصوم (ع) و اصحاب جلیل القدر پیامبر از نقل روایت منع شده بودند کسانی چون کعب الاحبار و ابوهریره که رسما یهودیان نفوذی در دین اسلام بودند هزار هزار بدای مردم حدیث نقل میکردند.

شما فرمودید اتهاماتی به انبیاء الهی در صحاح نسبت داده شده و این نشانگر این است که عمر دینش را از یهود گرفته است.

1- چه ارتباطی بین این دو موضوع وجود دارد؟صحاح در قرن سوم هجری یعنی سیصد سال بعد از دوران عمر تدوین شده است.

شما فرض بفرمائید این مطلب را یکی از اهل تسنن بخواند و از حضرتعالی ارتباطش را بخواهد.

2-کتبی که از آنها نقل فرمودید کتبی تاریخی هستند و در بحث با اهل سنت نمی شود به آنها استدلال کرد

گرچه نویسندگان آن سنی باشند،برای استدلال به چنین موضوعی به تعبیر خودتان باید به صحاح سته استدلال

شود تا بتوانیم در مقابل اهل سنت حرفی برای گفتن داشته باشیم.

شاید حقیر به عنوان یک شیعه سخن حضرتعالی را بپذیرم و به بیشتر از آن هم معتقد باشم اما یک شیعه

باید به قوت استدلال و برهان مجهز شود تا بتواند به خوبی از حریم اعتقاداتش دفاع کند و حرف متقنی برای

گفتن داشته باشد.

حبیبه;824699 نوشت:
بسمه العزیز

سلام علیکم

سخن بر سر اینکه چه کسی لقب فاروق به عمر داد و یا علاقه و روابط وی با یهود نیست

بلکه درخواست بنده منبعی برای این سخن بود:

شما فرمودید اتهاماتی به انبیاء الهی در صحاح نسبت داده شده و این نشانگر این است که عمر دینش را از یهود گرفته است.

1- چه ارتباطی بین این دو موضوع وجود دارد؟صحاح در قرن سوم هجری یعنی سیصد سال بعد از دوران عمر تدوین شده است.

شما فرض بفرمائید این مطلب را یکی از اهل تسنن بخواند و از حضرتعالی ارتباطش را بخواهد.

2-کتبی که از آنها نقل فرمودید کتبی تاریخی هستند و در بحث با اهل سنت نمی شود به آنها استدلال کرد

گرچه نویسندگان آن سنی باشند،برای استدلال به چنین موضوعی به تعبیر خودتان باید به صحاح سته استدلال

شود تا بتوانیم در مقابل اهل سنت حرفی برای گفتن داشته باشیم.

شاید حقیر به عنوان یک شیعه سخن حضرتعالی را بپذیرم و به بیشتر از آن هم معتقد باشم اما یک شیعه

باید به قوت استدلال و برهان مجهز شود تا بتواند به خوبی از حریم اعتقاداتش دفاع کند و حرف متقنی برای

گفتن داشته باشد.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
بنده در اینجا ذکر چند نکته را ضروری میدانم.
1. احادیث صحیح محدود به صحیحین نمیشوند و هر حدیثی که یکسری شرایط ازقبیل عدم انقطاع ، توثیق سلسله راویان، عدم مقایرت با احادیث متواتر و قطعی دیگر و ... را داراباشد قابل احتجاج اند و ((عدم حجیت خبر واحد)) از مبانی رجالی شیعه است نه اهل سنت.

2. کتب تاریخی بسیاری همچون ((بدایه النهایه)) و ... کتب معتبری از اهل سنت هستند و دربسیاری از موارد نمیتوان جزئیات تاریخی را از متونی همچون صحاح استخراج کرد و ما ناچار به رجوع به کتب تاریخ و سیره هستیم.
3.تهمت های بسیاری به انبیاء الهی در کتب اهل سنت نسبت داده شده اند و گویا شما متن بنده را خوب نخوانده اید یا منظور بنده را متوجه نشده اید. بنده گفتم اهل بدعت و بخصوص طاغوت ثانی. بنده کجا گفتم چون در صحاح اهل سنت چنین و چنان آمده پس عمر عاشق تورات و یهود بوده. شما علت و معلول را جابجا کردید. خیر چون پیشوایان اهل بدعت علاقه مند به یهودیت بودند و اجازه ی مسخ و تحریف دین را به یهود دادند صحاح اهل سنت پر از تعالیم یهود است.
بعلاوه دوست و برادر بزرگوار ((خیر البریه)) در لینکی که خدمتتان ارائه دادم مفصلا این علاقه ی عمر به یهود و تورات و الهام گیری از تورات در تغییر سنن الهی را از متون روایی و تاریخی صحیح السند اثبات کردند و این در الزام مخالف بما یعتقد کافی میباشد. بنده به شما پیشنهاد میکنم این مقاله را بطور کامل مطالعه کنید.
والسلام علی من اتبع الهدی

بسمه الحق

navid;824781 نوشت:
بنده در اینجا ذکر چند نکته را ضروری میدانم.
1. احادیث صحیح محدود به صحیحین نمیشوند و هر حدیثی که یکسری شرایط ازقبیل عدم انقطاع ، توثیق سلسله راویان، عدم مقایرت با احادیث متواتر و قطعی دیگر و ... را داراباشد قابل احتجاج اند و ((عدم حجیت خبر واحد)) از مبانی رجالی شیعه است نه اهل سنت.

ابتدا عرض کنم که حجیت خبر واحد بین علماء امامیه مورد اختلاف است و در بین اهل سنت نیز با شروطی

مورد پذیرش قرار می گیرد،مطلب مفصل و نقل قول باعث اطاله کلام است لذا برای اطلاع بیشتر لینک زیر را مطالعه

بفرمائید:

http://sabzehsara.blogfa.com/post/92/%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%AD%D8%AC%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D8%A8%D8%B1-%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86%D8%B8%D8%B1-%D8%A7%D9%87%D9%84-%D8%B3%D9%86%D8%AA

navid;824781 نوشت:
. کتب تاریخی بسیاری همچون ((بدایه النهایه)) و ... کتب معتبری از اهل سنت هستند و دربسیاری از موارد نمیتوان جزئیات تاریخی را از متونی همچون صحاح استخراج کرد و ما ناچار به رجوع به کتب تاریخ و سیره هستیم.

از کتاب مذکور و سایر منابعی که رفرنس دادید چیزی جز اینکه لقب فاروق را اهل کتاب به عمر داده اند برداشت نمی شود.

اما این سؤال برای حقیر شخصا پیش آمد،چرا چنین لقبی به او دادند؟ که اگر پاسخ بفرمائید متشکر می شوم.

navid;824781 نوشت:
بعلاوه دوست و برادر بزرگوار ((خیر البریه)) در لینکی که خدمتتان ارائه دادم مفصلا این علاقه ی عمر به یهود و تورات و الهام گیری از تورات در تغییر سنن الهی را از متون روایی و تاریخی صحیح السند اثبات کردند و این در الزام مخالف بما یعتقد کافی میباشد. بنده به شما پیشنهاد میکنم این مقاله را بطور کامل مطالعه کنید.

در مورد سایر موارد اجازه دهید لینک مذکور را بطور کامل مطالعه کنم.

با تشکر

اتمچه;824657 نوشت:

نه کلی گفتم من هنوز خوب نمیشناسمش می پرسم - همه چی بلده میگم؟


آهان. والا در این مورد که خودتون باید قضاوت کنید. ولی از نظر من که 5 ساله سخنرانی های ایشون رو گوش میدم، 99% صحبتهاشون عقلانی و از روی سند و مدرکه.

بسمه الحق المبین

navid;824781 نوشت:
بعلاوه دوست و برادر بزرگوار ((خیر البریه)) در لینکی که خدمتتان ارائه دادم مفصلا این علاقه ی عمر به یهود و تورات و الهام گیری از تورات در تغییر سنن الهی را از متون روایی و تاریخی صحیح السند اثبات کردند و این در الزام مخالف بما یعتقد کافی میباشد. بنده به شما پیشنهاد میکنم این مقاله را بطور کامل مطالعه کنید.

سلام علیکم

بنده به دنبال مدارکی متقن مانند مباحثات مذکور در مقاله ی فوق و تحلیل آن بودم،اکنون می شود

به بعضی از منابع موجود در لینکی که زحمت بارگذاری آن را کشیدید، استنادی قوی داشت.

با تشکر

حبیبه;824958 نوشت:
بسمه الحق المبین

سلام علیکم

بنده به دنبال مدارکی متقن مانند مباحثات مذکور در مقاله ی فوق و تحلیل آن بودم،اکنون می شود

به بعضی از منابع موجود در لینکی که زحمت بارگذاری آن را کشیدید، استنادی قوی داشت.

با تشکر

سلام علیکم
به نظر بنده اگر نگوییم تمام این مدارک متقن اند حداقل میتوان گفت بعضی از منابع و مدارک مطرح شده در این مقاله قابل احتجاج قوی میباشند.

[=arial]
با سلام

تحقيق در متون تاريخي كاري دشوار وخطير است و نياز به وقت وحوصله وفهم كافي ودقيق دارد ...اما از مجموع اخبار وشواهد شكي نميماند كه جريان يهود در طول تاريخ به بهترين شكل وبا مرموزترين شگردها به اهداف خود رسيده اند .

در تاريخ اسلام هم قبل وحين وبعد از رسول خدا ص با نقشه هايي در نبرد سخت ونرم نيز تا حد زيادي موفق شدند .

اما نقش يهود در سقيفه و خلافت اسلامي نيز مويد به اخبار صحيح و متعددي از عامه وخاصه است مانند نقش زيد بن ثابت يهودي در سقيفه و بعدش و آزادي دادن خليفه ثاني به كعب الاحبار يهودي و تميم داري يهودي در انتشار اسرائيليات در جامعه اسلامي و زنداني نمودن اكابر اصحاب مانند ابوذر وابن مسعود وابي درداء ، و سوختن احاديث رسول خدا ص توسط ابوبكر وعمر و ....

اما اسناد :
أن زید بن ثابت أخذ بید أبى بكر.

فقال: هذا صاحبكم فبایعوه.

ثم انطلقوا فلما قعد أبو بكر على المنبر نظر فی وجوه القوم فلم یر علیا، فسأل عنه، فقام ناس من الانصار فأتوا به (با زور امام علی ع را برای بیعت کشاندند): فذكر نحو ما تقدم، ثم ذكر قصة الزبیر بعد على.
اسناده صحيح .

ببينيد چگونه زيد بن ثابت يهودي در سقيفه از عمر وحزبش حمايت ميكرد و فرياد ميزد با ابوبكر #صاحبتان بيعت كنيد !!!

اجازه عمر به انتشار اسرائیلیات :

وَرَوَى: الزُّهْرِيُّ، عَنِ السَّائِبِ بنِ يَزِيْدَ، قَالَ:
أَوَّلُ مَنْ قَصَّ تَمِيْمٌ الدَّارِيُّ، اسْتَأْذَنَ عُمَرَ، فَأَذِنَ لَهُ، فَقَصَّ قَائِماً.

وأخرج ابن سعد (3 / 500) باسناد صحيح من طريق عفان ابن مسلم، عن وهيب، عن أيوب، عن أبي قلابة، عن أبي المهلب: " كان تميم يختم القرآن في سبع ".
وروى الزهري، عن السائب بن يزيد، قال: أول من قص تميم الداري، استأذن عمر، فأذن له، فقص
قائما.
این یهودی در زمان عمرباذن عمر پیش از خطبه‌های نماز جمعه سخنرانی می‌کرد.

وَهَذِهِ الْأَقْوَال وَاَللَّه أَعْلَم كُلّهَا مَأْخُوذَة عَنْ كَعْب الْأَحْبَار فَإِنَّهُ لَمَّا أَسْلَمَ فِي الدَّوْلَة الْعُمَرِيَّة جَعَلَ يُحَدِّث عُمَر رَضِيَ اللَّه عَنْهُ عَنْ كُتُبِهِ قَدِيمًا فَرُبَّمَا اِسْتَمَعَ لَهُ عُمَر رَضِيَ اللَّه عَنْهُ فَتَرَخَّصَ النَّاس فِي اِسْتِمَاع مَا عِنْده وَنَقَلُوا مَا عِنْده عَنْهُ غَثّهَا وَسَمِينهَا وَلَيْسَ لِهَذِهِ الْأُمَّة وَاَللَّه أَعْلَم حَاجَة إِلَى حَرْف وَاحِد مِمَّا عِنْده وَقَدْ حَكَى الْبَغَوِيّ الْقَوْل بِأَنَّهُ إِسْحَاق عَنْ عُمَر وَعَلِيّ وَابْن مَسْعُود وَالْعَبَّاس رَضِيَ اللَّه عَنْهُمْ وَمِنْ التَّابِعِينَ عَنْ كَعْب الْأَحْبَار وَسَعِيد بْن جُبَيْر وَقَتَادَة وَمَسْرُوق عِكْرِمَة وَعَطَاء وَمُقَاتِل وَالزُّهْرِيّ وَالسُّدِّيّ قَالَ وَهُوَ إِحْدَى الرِّوَايَتَيْنِ عَنْ اِبْن عَبَّاس رَضِيَ اللَّه عَنْهُمَا وَقَدْ وَرَدَ فِي ذَلِكَ حَدِيث لَوْ ثَبَتَ لَقُلْنَا بِهِ عَلَى الرَّأْس وَالْعَيْن وَلَكِنْ لَمْ يَصِحَّ سَنَدُهُ .
الكتاب : تقسير القرآن العظيم
شهرة الكتاب: تفسير ابن كثير
المؤلف : عماد الدين أبو الفداء إسماعيل بن كثير الدمشقي
قال الحافظ ابن كثير في تفسيره، فيه وفي وهب بن منبه: سامحهما الله تعالى فيما نقلاه إلى هذه الامة من أخبار بني إسرائيل من الاوابد والغرائب والعجائب، مما كان ومما لم يكن، ومما حرف وبدل ونسخ، وقد أغنانا الله بما هو أصح منه وأنفع وأوضح وأبلغ، ولله الحمد والمنة.

ابن کثير مي گويد: هنگامي که کعب در زمان خلافت عمر اسلام آورد براي عمر از کتب قديمي که در اختيار داشت حديث نقل مي کرد و عمر نيز به سخنان او گوش فرا مي داد، و مردم را نيز در شنيدن سخنان او آزاد مي گذاشت و مردم نيز مطالب او را اعم از راست و دروغ نقل می¬کردند، در حالي که خدا مي داند که اين امت حتي به يک کلمه از آنها نياز نداشت

پيرو بحثهاي قبل در مورد يهودي شدن اسلام توسط حزب سقيفه ، ابوهريره بدستور چه كسي وبه چه هدفي احاديث كعب الاحبار يهودي را با احاديث رسول خدا ص قاطي ميكرد و بمردم ميگفت ؟!!!!
بكير بن الاشج، عن بسر بن سعيد، قال: اتقوا الله، وتحفظوا من الحديث ; فوالله لقد رأيتنا نجالس أبا هريرة ; فيحدث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم، ويحدثنا عن كعب، ثم يقوم ; فأسمع بعض من كان معنا يجعل حديث رسول الله عن كعب، ويجعل حديث كعب عن رسول الله صلى الله عليه وسلم . سير اعلام نبلاء .صحيح

قاطي كردن احاديث رسول الله ص و #كعب بعلت سخنان ابوهريره !!!

أبو داود الطيالسي أنا عمران القطان عن بكر بن عبد الله عن أبي رافع عن أبي هريرة أنه لقى كعبا فجعل يحدثه ويسأله فقال كعب: ما رأيت أحدًا لم يقرأ التوراة أعلم بما فيها من أبي هريرة.تذکره الحفاظ ذهبی

کعب الاحبار در تمجید از ابوهریره می گفت :
" کسی را ندیدم که تورات را نخوانده باشد اما به محتوای آن از ابوهریره آگاه تر باشد.

همین ابوهریره به زید بن ثابت یهودی لقب حبر که به علمای یهودی میدادند عطا کرد !

قال أبو هريرة حين مات زيد بن ثابت: اليوم مات حبر هذه الأمة! و لعل الله أن يجعل في ابن عباس منه خلفا .طبقات الکبری

وتایید ابوهریره توسط زید بن #ثابت يهودي :

حماد بن شعيب، عن إسماعيل بن أمية، عن محمد بن قيس بن مخرمة: أن رجلا جاء إلى زيد بن ثابت، فسأله عن شئ، فقال: عليك بأبي هريرة ; فإنه بينا أنا وهو وفلان في المسجد ندعو، خرج علينا رسول الله صلى الله عليه وسلم ; فجلس، وقال: " عودوا إلى ما كنتم ".سیر اعلام ذهبی

عمر هم كه اصحاب رسول خدا ص را از احاديث رسول خدا ص منع وبه كعب وتميم داري اجازه انتشار اسرائيليات را داد ومعاويه رومی هم كه بروايت صحيح مسلم ميگفت فقط احاديث زمان عمر را روايت كنيد ؟؟!!!!

معاويه كه دستنشانده عمر بود بروايت اخبار عامه ميگفت كعب الاحبار از علما بود و مادرحقش كوتاهي كرديم ؟؟!!!!

آیا اگر جناب ابوبکر وعمر اینقدر از زید حمایت وپشتیبانی نمیکردند وی قادر بود چنین اعمالی را انجام دهد ؟!

وروى البغوي بإسناد صحيح عن خارجة بن زيد: كان عمر يستخلف زيد بن ثابت إذا سافر فقلما رجع إلا أقطعه حديقة من نخل.
بسيار اتفاق مى افتاد كه عمر بن خطاب هنگام مسافرت هايش، زيد بن ثابت را جانشين خود مى كرد و خيلى كم اتفاق مى افتاد كه به هنگام مراجعت از سفر باغ نخلى به او هديه ندهد!

جمع یهودیان جمعه !

امام علی(ع) درباره کعب‌الاحبار می‌گفت: او از دروغگویان است.

وخود عمر هم که محبوبترین فرد نزد یهود بود (بروایت طبری وواحدی) وحتی میخواست تورات را به رسول خدا یاد دهد (درالمنثور سیوطی) وبه شریعت اسلام قانع نمیشد ( کشف المشکل ابن الجوزی) و برسول خدا میگفت احادیث اهل کتاب تو قلب ما مینشینند ! بروایت ابن ضریس و قدس را یهودیان به وی پیشکش کردند وبه او لقب فاروق دادند ( ابن سعد وطبری وذهبی ) ویهود بعمر میگفتند تو والله صاحب مایی بدون شک بروایت ابن عبد البروصالحی شامی ... ونماز در بيت المقدس را دوست داشت بروايت طبراني ، ومسجدی آنجا ساخت ! بروایت ابن کثیرهمین جناب عمر و ابوبکر (پدرش ابوقحافه استاد یهودیان بود) وعثمان ( بنی امیه اصلا عرب وقرشی نبودند بلکه رومی از نسل برده امیه عبد شمس ) بالاترین حمایت را از زید بن ثابت کردند ووی را مناصب عالی دادند حتی جمع مصحف شریف ؟!

محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، وعن محمد بن إسماعيل، عن الفضل بن شاذان جميعا، عن ابن أبي عمير، عن عمر بن أُذينة، عن زرارة قال: كنت قاعدا إلى جنب أبي جعفر (عليه السلام) وهو محتب مستقبل الكعبة، فقال: أما إن النظر إليها عبادة، فجاءه رجل من بجيلة يقال له: عاصم بن عمر، فقال لابي جعفر (عليه السلام): إن كعب الاحبار كان يقول: إن الكعبة تسجد لبيت المقدس في كل غداة، فقال أبوجعفر (عليه السلام): فما تقول فيما قال كعب الاحبار؟ فقال: صدق، القول ما قال كعب، فقال أبوجعفر (عليه السلام): كذبت وكذب كعب الاحبار معك، وغضب.کافی

چرا عمر فدک را از اهل بیت ع گرفت ؟ چون فدک اموال یهود خیبر بود که رسول خدا ص بامر خدا آنرا به اهل بیت بخشید اما حزب یهودی سقیفه بعد از رسول خدا ص آنرا پس گرفتند !

حتی دخترش حفصه را فرستاد نزد یهود تورات بیاموزد وبیاید به رسول خدا ص یاد بدهد :

وَأَخْرَجَ عَبْدُ الرَّزَّاقِ فِي الْمُصَنَّفِ، وَالْبَيْهَقِيُّ فِي الشُّعَبِ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، أَنَّ حَفْصَةَ جَاءَتْ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِكِتَابٍ مِنْ قَصَصِ يُوسُفَ فِي كَتِفٍ، فجعلت تقرؤه والنبيّ صلّى الله عليه وَسَلَّمَ يَتَلَوَّنُ وَجْهُهُ فَقَالَ: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَتَاكُمْ يُوسُفُ وَأَنَا نَبِيُّكُمْ فَاتَّبَعْتُمُوهُ وَتَرَكْتُمُونِي لَضَلَلْتُمْ» .

حفصه دختر عمر در خانه پیامبر #تورات میخواند ؟! این یعنی چه ؟!

وبعضی اصحاب مانند ابن عباس بخوبی به نقشه عمر ویهود برای نابودی اسلام از درون (جنگ نرم) بعد از شکست جنگ سخت ( نقشه ترور در عقبه تبوک بنص آیه 74 سوره توبه) هشدار میدادند و میگفتند : قال ابن عباس : كعب الاحبار كذاب يريد ادخال اليهودية في الإسلام وقال عنه كذب كعب كذب كعب كذب كعب قاتل الله هذا الحبر وقبّح حبريّته ، ما أجرأه على الله وأعظم فريته .

بهمین دلیل کعب الاحبار بعمر میگوید تو در کتاب ما بشارت داده شدی !!!!

عن كعب أن عمر بن الخطاب قال: أنشدك بالله يا كعب! أتجدني خليفة أم ملكا؟ قال: بل خليفة، فاستحلفه فقال كعب: خليفة والله! من خير الخلفاء، وزمانك خير زمان. "نعيم بن حماد في الفتن".

ثم قال كعب : أشهد أنك خليفة ولست بملك فقال له عمر وكيف ذاك ؟ قال : أجدك في كتاب الله قال عمر : تجدني باسمي ؟ قال : لا ولكن بنعتك أجد : نبوة ثم خلافة ورحمة على منهاج نبوة ، ثم خلافة ورحمة على منهاج نبوة ، ثم ملكاً عضوضاً ـ نعيم بن حماد في الفتن .

عمر از اصحاب رسول خدا ص وجانشينش نمی پرسید بلکه از کعب #یهودی تفسیر قران را میجست :
وفي ج 5 ص 347 ( وأخرج عبد الرزاق وعبد بن حميد عن قتادة رضي الله عنه ... في قوله تعالى وأدخلهم جنات عدن قال : إن عمر بن الخطاب رضي الله عنه قال : يا كعب ما عدن ؟ قال : قصور من ذهب في الجنة يسكنها النبيون والصديقون وأئمة العدل ) .

این عمر یهود و نصارا را تصدیق میکند اما رسول خدا ص را تهمت هذیان براستی چرا ؟ !

مرتبه دیگر عمر جوامع تورات را از برادر یهودیش از بنی زریق میگیرد وبه رسول خدا عرضه میکند :

وعن أبي الدرداء قال : جاء عمر بجوامع من التوراة إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال : يا رسول الله جوامع من التوراة أخذتها من أخ لي من بني زريق فتغير وجه رسول الله فقال عبد الله بن زيد الذي أري الأذان : أمسخ الله عقلك ألا ترى الذي بوجه رسول الله صلى الله عليه و سلم ؟ فقال عمر : رضينا بالله ربا وبالإسلام دينا وبمحمد نبيا وبالقرآن إماما فسري عن رسول الله صلى الله عليه و سلم ثم قال :
والذي نفس محمد بيده لو كان موسى بين أظهركم ثم اتبعتموه وتركتموني لضللتم ضلالا بعيدا أنتم حظي من الأمم وأنا حظكم من النبيين
رواه الطبراني في الكبير وفيه أبو عامر القاسم بن محمد الأسدي ولم أر من ترجمه وبقية رجاله موثقون ( هنا في هامش الأصل : بلغ بسماع المقابلة على مؤلفه بقراءة الحافظ شهاب الدين أحمد بن حجر في السابع )

يعني نميدانسته كه رسول خدا ص از تورات ويهود متنفرند و ... ؟؟؟!! هي تكرار ميكند عرضه تورات را !!!!!
دفعه بعد دوباره نسخه توراتی را نزد پیامبر می اورد :

وَعَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ ثَابِتٍ الْأَنْصَارِيِّ «أَنَّ عُمَرَ نَسَخَ صَحِيفَةً مِنَ التَّوْرَاةِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: " لَا تَسْأَلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْءٍ».
رَوَاهُ الْبَزَّارُ، وَرِجَالُهُ رِجَالُ الصَّحِيحِ، إِلَّا جَابِرًا الْجَعْفِيَّ، وَهُوَ ضَعِيفٌ اتُّهِمَ بِالْكَذِبِ. البته علت ضعیف بودن جار جعفی همان شیعه بودنش است نه چیز دیگر :
و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن يعلى المحاربى : قيل لزائدة : ثلاثة لا تروى
عنهم ، لم لا تروى عنهم ؟ ابن أبى ليلى ، و جابر الجعفى ، و الكلبى ؟ قال : أما
جابر الجعفى فكان و الله كذابا يؤمن بالرجعة !!(علت تضعيف جابر تشيعش است)

و این امور از جانب عمر چندین مرتبه بوده حتی در یک بار رسول خدا عمق خطر را احساس نمودند ودستور صلاة جامعه .... دادند !!!!!

وأخرج أبو يعلى وابن المنذر وابن أبي حاتم ونصر المقدسي في الحجة والضياء في المختارة ، عن خالد بن عرفطة قال : كنت جالساً عند عمر إذ أتاه رجل من عبد القيس فقال له عمر : أنت فلان العبدي؟ قال نعم . فضربه بقناة معه ، فقال الرجل : ما لي يا أمير المؤمنين؟! قال اجلس ، فجلس؛ فقرأ عليه بسم الله الرحمن الرحيم { الر تلك آيات الكتاب المبين } إلى قوله { لمن الغافلين } فقرأها عليه ثلاثاً وضربه ثلاثاً ، فقال له الرجل : ما لي يا أمير المؤمنين؟! فقال : أنت الذي نسخت كتاب دانيال . قال : مرني بأمرك أتبعه ، قال : انطلق فامحه بالحميم والصوف ، ثم لا تقرأه ولا تقرئه أحداً من الناس ، فلئن بلغني عنك أنك قرأته أو أقرأته أحداً من الناس لأنهكنك عقوبة ، ثم قال : اجلس . فجلس بين يديه . فقال : انطلقت أنا فانتسخت كتاباً من أهل الكتاب ، ثم جئت به في أديم ، فقال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم : « » ما هذا في يدك يا عمر؟ « فقلت يا رسول الله ، كتاب نسخته لنزداد به علماً إلى علمنا ، فغضب رسول الله صلى الله عليه وسلم حتى احمرت وجنتاه ، ثم نودي بالصلاة جامعة . فقالت الأنصار : أغضب نبيكم السلاح . فجاؤوا حتى أحدقوا بمنبر رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال : » يا أيها الناس ، إني قد أوتيت جوامع الكلم وخواتيمه ، واختصر لي اختصاراً ، ولقد أتيتكم بها بيضاء نقية ، فلا تتهوّكوا ولا يغرنكم المتهوّكون

عمر میگوید کتاب اهل کتاب را برای افزایش علممان کپی (نسخ) کردم !!!!!!! ورسول خدا دستور نماز جامعه دادند و گفتند به من جوامع کلم و خواتیمش داده شده یعنی بهتر از تورات ! حیران نشوید و سقوط نکنید ....

در حالیکه رسول خدا ص بشدت از یهود و اسرائیلیات نهی نموده بودند :

فقد روى عبد الرزاق في المصنف:10/312: (عن زيد بن أسلم أن النبي(ص) قال: لاتسألوا أهل الكتاب عن شئ ، فإنهم إن يهدوكم قد أضلوا أنفسهم ! قيل: يا رسول الله ألا نحدث عن بني إسرائيل ؟ قال: تحدثوا ولا حرج ) ؟!

حتي بروايت ابن الجوزي عمر به شريعت اسلام قانع نيست و ....
فَإِن قيل: فَمَا السِّرّ فِي أَن عمر لم يقنع بِمَا فِي شريعتنا حَتَّى طلب الاستنان بِملَّة إِبْرَاهِيم، وَقد نَهَاهُ رَسُول الله عَن مثل هَذَا حِين أَتَى بأَشْيَاء من التَّوْرَاة، فَقَالَ. " أمطها عَنَّا يَا عمر "؟
الكتاب: كشف المشكل من حديث الصحيحين
المؤلف: جمال الدين أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي (المتوفى: 597هـ)
المحقق: علي حسين البواب
الناشر: دار الوطن - الرياض

حتی عائشه را هم یک یهودی معالجه میکرد با تورات :
((أن أبا بكر الصديق دخل على عائشة وهي مريضة ويهودية ترقيها! فقال أبو بكر: إرقيها بكتاب الله. موطاء مالک

در خبر زیر جناب عمر از قول یک یهودی خوشش می آید و آنرا به رسول خدا ص عرضه میکند ورسول خدا عصبانی وآنرا با آب دهانش محو وپاک میسازد :

عن جبير بن نفير عن عمر قال : انطلقت فى حياة النبى - صلى الله عليه وسلم - حتى أتيت خيبر فوجدت يهوديا يقول قولا فأعجبنى فقلت هل أنت مكتبى بما تقول قال : نعم ، فأتيته بأديم فأخذ يملى على ، فلما رجعت قلت : يا رسول الله إنى لقيت يهوديا يقول قولا لم أسمع مثله بعدك فقال : لعلك كتبت منه قلت : نعم ، قال : ائتنى به ، فانطلقت فلما أتيته قال : اجلس اقرأه فقرأت ساعة ونظرت إلى وجهه فإذا هو يتلون فصرت من الفرق لا أجيز حرفا منه ، ثم رفعته إليه ثم جعل يتبعه رسما رسما يمحوه بريقه وهو يقول : لا تتبعوا هؤلاء فإنهم قد تهوكوا حتى محا آخر حرف (أبو نعيم فى الحلية)

لما صالح عمر بن الخطاب أهل بيت المقدس جاءه كعب الأحبار فأسلم، ففرح به، وقال: هل لك أن تسير معي إلى المدينة وتزور قبره -صلى الله عليه وسلم, وتتمتع بزيارته، قال: نعم.

هدف عمر چه بود ؟ آیا میخواست رسول خدا ص را یهودی کند ؟

وجالبست که عمر از احادیث تورات وتلمود لذت میبرد ومیگوید : أتیت خیبر فوجدت یهودیاً یقول قولاً فأعجبنی ، ........... إنا نسمع أحاديث من اليهود تعجبنا أفتى أن نكتب بعضها ؟ ودر خبر :

به این سخن عمر توجه زیاد شود که به رسول خدا ص میگوید احادیث اهل کتاب (یهود ونصاری) تو #قلب ما مینشینند برعکس سخن شما ! و قصد داریم آنها را بنویسیم ؟!!!!

وأخرج ابن الضريس في "فضائل القرآن" ، وأبو عبيد في "غريب الحديث" 3/29، ومن طريقه البيهقي في "الشعب" عن الحسن البصري: أن عمر بن الخطاب قال: يا رسول الله، إن أهل الكتاب يحدثوننا بأحاديث قد أخذت #بقلوبنا وقد هممنا أن نكتبها، فقال: "يا ابن الخطاب
أمتهوَّكون أنتم كما تهوكت اليهود والنصارى؟ أما والذي نفس محمد بيده لقد جئتكم بها بيضاء نقية، ولكني أعطيت جوامع الكلم، واختصر لي الحديث اختصاراً"، ورجاله ثقات إلا أنه من مراسيل الحسن البصري.

خیلی قدرت میخواد که در مقابل رسول خدا ص چنین حرفی بزنی !!!!!!
یعنی میخواد بگه ما اسلام را نمیخواهیم یهود بهتره !!!!!!

در کتاب مجمع الزواید نوشته هیثمی ج۹ ص۱۷۲ خطبه ای از پیامبر (ص)نقل میکند: که فرمود"ای مردم! هر که دشمن ما اهل بیت باشد ؛خداوند در روز قیامت اورا یهودی محشور میکند"جابربن عبدالله پرسید: ای رسول خدا هرچند که نماز و روزه بجای آورده باشد؟ حضرت فرمود:"هرچند نماز بخواند روزه بگیردوادعای اسلام داشته باشد.

ورابطه نقشه یهودیان برای تحریف اسلام با کنار زدن امیر المومنین ع و بقدرت رساندن خلفای یهودی آنجا که کعب الاحبار بروایت ابن عساکر میگفت در تورات آمده که ابوبکر عمر عثمان معاویه ! تا جائیکه معاویه هم تعجب کرد وگفت :
کسي در اطراف عثمان شعر مي خواند و مي گفت:
ان الامير بعده عليا و في الزبير خلفا رضيا
کعب الاحبار گفت: لا و لکنه صاحب البغلة الشهباء ، يعني معاوية. به معاويه گفتند: کعب تو را به تمسخر گرفته و گويد که تو حکومت را به دست خواهي گرفت. معاويه نزد کعب آمده گفت: چگونه اين سخن را مي گويي در حالي که علي و زبير و اصحاب رسول الله (ص) هستند؟ کعب گفت: انت صاحبها. (السنة، حديث شماره 348).
ابوبکر خلال اين روايت را در بحث جامع امر الخلافة بعد رسول الله (ص) آورده و گويي بر آن بوده است تا نشان دهد در کتب آسماني هم قيد شده بوده که کار علي بن ابي طالب به جايي نخواهد رسيد و طبق گفته کعب که از کتب آسماني خبر داشته مقدر بوده يا به عبارت ديگر خداوند چنين مقدر کرده بوده که معاويه به خلافت برسد

آیا این سخن کعب نشان از توطئه ای قدیم وبرنامه ای حساب شده از روز سقیفه برای تحریف اسلام ویهودی نمودن اسلام با کنار زدن امیر المومنین ع ندارد ؟!
ودلیل دیگر بر نقش یهود در تخریب اسلام

أخبرنا أبو محمد بن الأكفاني أنبأنا أبو محمد الكتاني أنبأنا أبو محمد بن أبي نصر أنبأنا أبو الميمون حدثنا أبو زرعة حدثني الحكم بن نافع حدثنا شعيب بن أبي حمزة عن الزهري أخبرني حميد \ ح \ وأخبرنا أبو الحسن علي بن محمد أنبأنا أبو منصور النهاوندي
بيده فانطلقا جميعا فقلت لأمر ما جاء كعب يدعو معاوية فاتبعت آثارهما فلما كنت قريبا منهما حيث أسمع كلامهما ولا أحب أن يرياني سمعت كعبا يقول يا معاوية والذي نفسي بيده إن في كتاب الله المنزل محمد أحمد صلى الله عليه وسلم أبو بكر الصديق رحمه الله عمر الفاروق عثمان الأمين فالله الله يا معاوية في أمر هذه الأمة ثم ناداه الثانية إن في كتاب الله المنزل ثم أعاد الثالثة. تاریخ دمشق

کعب یهودی مشاور عمر از کجا به این یقین میدانست که ابوبکر وعمر وعثمان ومعاویه خلیفه میشوند وامام علی ع نمیشود ؟؟؟.

تفصيل :https://sites.google.com/site/hojjah/javdan.zip?attredirects=0&d=1

navid;824661 نوشت:
اما در این میان آنچه توجه بنده را به خود جلب میکند نه تهمت ها و دروغ های یهود بلکه اباطیل و اراجیفی است که در کتب اهل بدعت بخصوص در صحاح سته شان به انبیاء الهی بخصوص شخص رسول خدا(ص) زده میشود که بعضا درشباهت با تهمت های کتب عهد عتیق مو نمیزند و نشان میدهد اهل بدعت و بخصوص طاغوت ثانی بیش از اینکه دین خود را از رسول خدا (ص) اخذ کنند از یهود و عالمانشان و تورات اخذ نموده اند.

با عرض سلام و ادب خدمت خواهران و برادران گرامی در این زمینه برای اثبات بیش از پیش این مطلب به اشتراک عقیده ی اهل سنت و یهودیت درمورد تجسیم خداوند میپردازیم که باید توجه نمود بسیاری از احادیث تجسیم خداوند در کتب اهل سنت از قول ابوهریره. به اصطلاح صحابی در باطن یهودی نقل شده اند. در این زمینه به مقاله ی زیر از سایت ((ندای شیعه)) توجه بفرمایید.

[h=2]عقیده اهل سنت در تورات- خداوند می خندد[/h][=YekanWeb-Regular]طبق روایت متواتر نزد اهل سنت، صحابه و… تابع سنتهای یهود و نصارا می شوند.
تابع بودن یعنی همان راه رو روش آنها! من جمله توهین به انبیای الهی یا تایید صفاتی که از خداوند سلب هستند …
و این است عاقبت عدم اتباع از اهل بیت علیهم السلام؛
۶۸۸۹ حدثنا محمد بن عبد الْعَزِیزِ حدثنا أبو عُمَرَ الصَّنْعَانِیُّ من الْیَمَنِ عن زَیْدِ بن أَسْلَمَ عن عَطَاءِ بن یَسَارٍ عن أبی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال لَتَتْبَعُنَّ سَنَنَ من کان قَبْلَکُمْ شِبْرًا بشبر وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ حتى لو دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ تَبِعْتُمُوهُمْ قُلْنَا یا رَسُولَ اللَّهِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى قال فَمَنْ
صحیح البخاری ج ۶ ص ۲۶۶۹

۴۳ حدثنا محمد بن یحیى ( أنبأ ) إسماعیل بن أبان الوراق أبو أویس حدثنی ثور بن زید الکنانی وموسى بن میسره بن عکرمه عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لترکبن سنن من کان قبلکم شبرا بشبر وذراعا بذراع وباعا بباع حتى لو أن أحدهم دخل جحر ضب لدخلتم وحتى لو ان أحدهم جامع أمه بالطریق لفعلتم
السنه للمروزی ج ۱ ص ۱۸
ترجمه: ابوسعید خدری – رضی الله عنه – می گوید: رسول اکرم – صلى الله علیه وسلم – فرمود: «شما وجب به وجب و ذراع به ذراع از روش پیشینیان، پیروی خواهید کرد. حتی اگر آنان وارد سوراخ سوسماری شده باشند شما نیز وارد آن خواهید شد». واگر یکی از آنها با مادر خود در راه مجامعت کند، شما نیز اینکارو می کنید.
راوی می گوید: گفتیم: ای رسول خدا! منظور از گذشتگان، یهود و نصارا است؟ فرمود: «پس چه کسی است»؟!
در این قسمت به صفت “خنده” یا “ضحک” می پردازیم؛ صفتی که عقیده تورات وو عقیده اهل سنت و عقیده شیعه درباره ی آن دیدگاه های مختلفی دارند؛

[=YekanWeb-Regular][=YekanWeb-Regular]عقیده یهود درباره صفت خنده :
مزامیر فصل ۲ ایه ۴:
الساکن فی السموات یضحک.الرب یستهزئ بهم.
خداوند که در آسمان بر تخت خود نشسته است، به نقشه‌های ایشان می‌خندد.
مزامیر فصل ۳۷ ایه ۱۳
الرب یضحک به لانه راى ان یومه ات.
خداوند بر او خواهد خندید، زیرا میبیند که روز او میآید.
مزامیر ۵۹ : ۸
اما انت یا رب فتضحک بهم.تستهزئ بجمیع الامم
و امّا تو ای خداوند، بر ایشان خواهی خندید و تمامیِ امّت‌ها را استهزا خواهی نمود.
[h=3]عقیده اهل تجسیم:[/h]۲۶۷۱ حدثنا عبد اللَّهِ بن یُوسُفَ أخبرنا مَالِکٌ عن أبی الزِّنَادِ عن الْأَعْرَجِ عن أبی هُرَیْرَهَ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم قال یَضْحَکُ الله إلى رَجُلَیْنِ یَقْتُلُ أَحَدُهُمَا الْآخَرَ یَدْخُلَانِ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُ هذا فی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلُ ثُمَّ یَتُوبُ الله على الْقَاتِلِ فَیُسْتَشْهَدُ
روایت از ابوهریره که پیامبر نسبت میدهد که فرمود: خداوند روز قیامت به دو نفر می خندد؛ کسی که قاتل دیگری است. زیرا کشته شده در راه خدا کشته شده و قاتل او که بعدا توبه کرده و خودش در راه خدا شهید می شود.
[h=4]صحیح البخاری ج ۳ ص ۲۶۷۰[/h]وهمین مطلب در کتاب توحید ابن خزیمه آمده است:
حدثنا عبد الرحمن بن بشر بن الحکم قال ثنا عبد الرزاق قال ثنا معمر عن همام بن منبه قال هذا ما حدثنا به أبو هریره قال قال رسول الله ( یضحک الله لرجلین أحدهما یقتل الآخر کلاهما یدخل الجنه
[h=4]کتاب التوحید وإثبات صفات الرب عز وجل ، اسم المؤلف: أبو بکر محمد بن إسحاق بن خزیمه – کتاب التوحید ج ۲ ص ۵۷۲[/h]همچنین در کتاب رویت الله آقای دارقطنی آمده :
فیقول عز وجل أنا ربکم فیقولون حتى ننظر إلیک فیتجلى لهم تبارک وتعالى یضحک قال سمعت النبى صلى الله علیه وسلم قال حتى تبدو لهاته وأضراسه
خداوند میگوید : من پروردگار شما هستم. مردم (در قیامت) می گویند: تا نگاه کنیم به تو. پس خداوند برای آنها جلوه میکند و می خندد. میگوید از پیامبر ص شنیدم که گفت: تا جایی که دندان ها و زبان انتهای حلق او آشکار می شود.
رؤیه الله ج ۱ ص ۷۱
شیخ عبد الله بن محمد الغنیمان میگوید:
قوله: (( حتى یضحک الله منه )) صفه الضحک تکاثرت علیها الأدله، وهی صفه من صفات الفعل، یجب الإیمان بها على ظاهر ما دلت علیه النصوص، ولا یجوز تأویل الضحک بلازمه
الکتاب : شرح کتاب التوحید من صحیح البخاری، تألیف الشیخ : عبد الله بن محمد الغنیمان ج۲ص۸۷
سخن او ” تا اینکه خداوند از او می خندد” ؛ صفت خنده که ادله درباره آن زیاد شده است . و آن صفتی از صفات فعلیه است که واجب است به آن ایمان داشت. بر حسب ظاهر انچیزی که نصوص بر آن دلالت دارد. و اصلا نباید تاویل کرد آن را .
پس تاویل این صفت کار درستی نیست که به معنی رحمت تاویل شود !آنهم رحمتی که دندان های رحمت و زبان انتهای حلق داشته باشد!!
الشیخ العثیمین فی تقریب التدمریه میگوید:
وأما الفرح، والضحک، والغضب، ونحوها فهی صفات کمال لا نقص فیها فلا تنتفی عنه،
واما صفت خوشحالی و خنده و غضب و مثل اینها ، اینها صفات کمالیه هستند و صفات نقصیه نیستند و از او نفی نمی شوند.
لینک مطلب از سایت وهابیون :
http://fatwa.islamweb.net/fatwa/index.php?page=showfatwa&Option=FatwaId&Id=161839
اما عقیده شیعیان در این باره این است که خداوند مثل و مانندی ندارد . و اگر هم روایتی در باب تجسیم و تشبیه وارد شود، طبق عقیده شیعه باید تاویل شود. چون یک اصل کلی ما داریم : ” انه لیس کمثله شی”
شیخ صدوق ضمن روایت مفصلی در کتاب توحید ازعبدالعظیم حسنی نقل میکند که گفت بر امام علی بن محمد الجواد علیه السلام وارد شدم و حضرت فرمودند:
…. إن الله تبارک وتعالى واحد ، لیس کمثله شئ ، خارج عن الحدین حد الإبطال وحد التشبیه ، وإنه لیس بجسم ولا صوره ولا عرض ولا جوهر
قطعا خداوند تبارک و تعالی واحد است و چیزی مثل و مانند او نیست ؛ از دو حد خارج است؛ حد ابطال و حد تشبیه. و او جسم نیست و تصویر نیست و عرض و جوهر هم نیست…
توحید ص۸۱
اما آقایان اهل تجسیم ، تاویل را قبول ندارند و در اثبات باطل بودن تاویل کردن این چنین مواردی ، کتاب ها نوشته اند.
عاقبت دوری از مکتب اهل بیت علیهم السلام همین است که صفات خدا را باید از دل کتب یهود استخراج کنند.
کما اینکه ابن تیمیه هم به اینکه در تورات و انجیل همه صفات خداوند به درستی وارد شده اند اقرار میکند!!!
[h=5]وأما الرسل صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین فیثبتون إثباتا مفصلا وینفون نفیا مجملا یثبتون لله الصفات على وجه التفصیل وینفون عنه التمثیل[/h][h=5]وقد علم أن التوراه مملوءه بإثبات الصفات التی تسمیها النفاه تجسیما ومع هذا فلم ینکر رسول الله صلى الله علیه وسلم وأصحابه على الیهود شیئا من ذلک ولا قالوا أنتم مجسمون[/h][h=5]بل کان أحبار الیهود إذا ذکروا عند النبی صلى الله علیه وسلم شیئا من الصفات أقرهم الرسول على ذلک وذکر ما یصدقه کما فی حدیث الحبر الذی ذکر له إمساک الرب سبحانه وتعالى للسماوات والأرض المذکور فی تفسیر قوله تعالى ) وما قدروا الله حق قدره ( الآیه سوره الزمر ۶۷[/h][h=4]منهاج السنه النبویه ج ۲ ص ۵۶۲[/h]واما رسولان صلوات خدا بر آنها باد، به صورت مفصل درباره صفات خداوند بحث کرده اند و تمثیل را از او نفی کرده اند. و براستی که در تورات مملو از اثبات صفاتی است که از آنها به عنوان صفات جسمانیت یاد می شوند(توسط نفی کنندگان) و با این وجود پیامبر ص و صحابه منکر آن نشدند در مقابل یهود و نگفتند که شما اهل تجسیم هستید!
بلکه احبار یهودی وقتی نزد پیامبر ص چیزی از صفات را می گفتند، پیامبر ص تایید می نمود!! و تصدیق آن چیزی که در حدیث حبر آمده که بحث امساک خداوند را مطرح میکند، در تفسیر ایه ” ما قدروا الله حق قدره”

منبعhttp://nedayeshia.com/torat_e_sunni/

موردی دیگر

[h=2]ماجرای قضاوت و ازدواج حضرت داود با همسر اوریا[/h][=YekanWeb-Regular][=YekanWeb-Regular][=YekanWeb-Regular]ماجرای قضاوت و ازدواج حضرت داود با همسر اوریا
یک داستان از حضرت داود و توصیف همان داستان در تورات و کتب اهل سنت و کتب شیعه؛
کدام وصف به عقل و حقیقت نزدیک تر است؟
برای روشن شدن این مقاله را تا انتها مطالعه نمایید.
[=YekanWeb-Regular]داستان به روایت قرآن:
سوره مبارکه ص:
۲۱وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ
۲۲إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ
۲۳إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ
۲۴قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ
۲۵فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب
ترجمه:
۲۱ ـ آیا داستان شاکیان هنگامى که از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟!
۲۲ ـ در آن هنگام که (بى مقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد، گفتند: «نترس، دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده; اکنون در میان ما به حق داورى کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن!
۲۳ ـ این برادر من است; او نود و نُه میش دارد و من یکى بیش ندارم; اما او اصرار مى کند که: این یکى را هم به من واگذار; و در سخن بر من غلبه کرده است»!
۲۴ ـ (داود) گفت: «مسلماً او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میشهایش، بر تو ستم نموده; و بسیارى از شریکان (و دوستان) به یکدیگر ستم مى کنند، مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند; اما عده آنان کم است، داود دانست که ما او را آزموده ایم، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.
۲۵ ـ ما این عمل را بر او بخشیدیم; و او نزد ما داراى مقامى والا و سرانجامى نیکوست!
[=YekanWeb-Regular] [=YekanWeb-Regular]داستان از دیدگاه یهود و نصارا:
عهد عتیق – دوم سموئیل فصل ۱۱
مطالعه آنلاین:
http://www.mechon-mamre.org/p/pt/pt08b11.htm
[=YekanWeb-Regular]https://www.jw.org/en/publications/bible/nwt/books/2-samuel/11[=YekanWeb-Regular]/
[=YekanWeb-Regular]
داود و بتشبع‌
۱ بیرون‌ رفتن‌ پادشاهان‌، که‌ داودْ یوآب‌ را با بندگان‌ خویش‌ و تمامی‌ اسرائیل‌ فرستاد، و ایشان‌ بنی‌عَمّون‌ را خراب‌ کرده‌، رَبَّه‌ را محاصره‌نمودند، اما داود در اورشلیم‌ ماند.
۲ و واقع‌ شد در وقت‌ عصر که‌ داود از بسترش‌ برخاسته‌، بر پشت‌بام‌ خانۀ پادشاه‌ گردش‌ کرد و از پشت‌ بام‌ زنی‌ را دید که‌ خویشتن‌ را شستشو می‌کند؛ و آن‌ زن‌ بسیار نیکومنظر بود.
۳ پس‌ داود فرستاده‌، دربارۀ زن‌ استفسار نمود و او را گفتند که‌ «آیا این‌ بَتْشَبَع‌، دختر اَلِیعام‌، زن‌ اُوریای‌ حِتِّی‌ نیست‌؟»
۴ و داود قاصدان‌ فرستاده‌، او را گرفت‌ و او نزد وی‌ آمده‌، داود با او همبستر شد و او از نجاست‌ خود طاهر شده‌، به‌ خانۀ خود برگشت‌.
۵ و آن‌ زن‌ حامله‌ شد و فرستاده‌، داود را مخبر ساخت‌ و گفت‌ که‌ «من‌ حامله‌ هستم‌.»
۶ پس‌ داود نزد یوآب‌ فرستاد که‌ اوریای‌ حتّی‌ را نزد من‌ بفرست‌ و یوآب‌، اُوریا را نزد داود فرستاد.
۷ و چون‌ اوریا نزد وی‌ رسید، داود از سلامتی‌ یوآب‌ و از سلامتی‌ قوم‌ و از سلامتی‌ جنگ‌ پرسید.
۸ و داود به‌ اوریا گفت‌: «به‌ خانه‌ات‌ برو و پایهای‌ خود را بشو.» پس‌ اوریا از خانۀ پادشاه‌ بیرون‌ رفت‌ و از عقبش‌، خوانی‌ از پادشاه‌ فرستاده‌ شد.
۹ اما اُوریا نزد در خانۀ پادشاه‌ با سایر بندگان‌ آقایش‌ خوابیده‌، به‌ خانۀ خود نرفت‌.
۱۰ و داود را خبر داده‌، گفتند که‌ «اوریا به‌ خانۀ خود نرفته‌ است‌.» پس‌ داود به‌ اوریا گفت‌: «آیا تو از سفر نیامده‌ای‌؟ پس‌ چرا به‌ خانۀ خود نرفته‌ای‌؟»
۱۱ اوریا به‌ داود عرض‌ کرد که‌ «تابوت‌ و اسرائیل‌ و یهودا در خیمه‌ها ساکنند و آقایم‌، یوآب‌، و بندگان‌ آقایم‌ بر روی‌ بیابان‌ خیمه‌نشینند. و آیا من‌ به‌ خانۀ خود بروم‌ تا اکل‌ و شرب‌ بنمایم‌ و با زن‌ خود بخوابم‌؟ به‌ حیات‌ تو و به‌ حیات‌ جان‌ تو قَسَم‌ که‌ این‌ کار را نخواهم‌ کرد.»
۱۲ و داود به‌ اوریاگفت‌: «امروز نیز اینجا باش‌ و فردا تو را روانه‌ می‌کنم‌.» پس‌ اوریا آن‌ روز و فردایش‌ را در اورشلیم‌ ماند.
۱۳ و داود او را دعوت‌ نمود که‌ در حضورش‌ خورد و نوشید و او را مست‌ کرد، و وقت‌ شام‌ بیرون‌ رفته‌، بر بسترش‌ با بندگان‌ آقایش‌ خوابید و به‌ خانۀ خود نرفت‌.
۱۴ و بامدادان‌ داود مکتوبی‌ برای‌ یوآب‌ نوشته‌، به‌ دست‌ اوریا فرستاد.
۱۵ و در مکتوب‌ به‌ این‌ مضمون‌ نوشت‌ که‌ «اوریا را در مقدمۀ جنگِ سخت‌ بگذارید، و از عقبش‌ پس‌ بروید تا زده‌ شده‌، بمیرد.»
۱۶ و چون‌ یوآب‌ شهر را محاصره‌ می‌کرد، اوریا را در مکانی‌ که‌ می‌دانست‌ که‌ مردان‌ شجاع‌ در آنجا می‌باشند، گذاشت‌.
۱۷ و مردان‌ شهر بیرون‌ آمده‌، با یوآب‌ جنگ‌ کردند و بعضی‌ از قوم‌، از بندگان‌ داود، افتادند و اُوریای‌ حَتِّی‌ نیز بمرد.
۱۸ پس‌ یوآب‌ فرستاده‌، داود را از جمیع‌ وقایع‌ جنگ‌ خبر داد.
۱۹ و قاصد را امر فرموده‌، گفت‌: «چون‌ از تمامی‌ وقایع‌ جنگ‌ به‌ پادشاه‌ خبر داده‌ باشی‌،
۲۰ اگر خشم‌ پادشاه‌ افروخته‌ شود و تو را گوید چرا برای‌ جنگ‌ به‌ شهر نزدیک‌ شدید، آیا نمی‌دانستید که‌ از سر حصار، تیر خواهند انداخت‌؟
۲۱ کیست‌ که‌ اَبیمَلَک‌ بن‌ یرُبُوشت‌ را کُشت‌؟ آیا زنی‌ سنگ‌ بالایین‌ آسیایی‌ را از روی‌ حصار بر او نینداخت‌ که‌ در تاباص‌ مرد؟ پس‌ چرا به‌ حصار نزدیک‌ شدید؟ آنگاه‌ بگو که‌ بنده‌ات‌، اوریای‌ حِتِّی‌ نیز مرده‌ است‌.»
۲۲ پس‌ قاصد روانه‌ شده‌، آمد و داود را از هر آنچه‌ یوآب‌ او را پیغام‌ داده‌ بود، مخبر ساخت‌.
۲۳ و قاصد به‌ داود گفت‌ که‌ «مردان‌ بر ما غالب‌ شده‌، در عقب‌ ما به‌ صحرا بیرون‌ آمدند، و ما برایشان‌ تا دهنۀ دروازه‌ تاختیم‌.
۲۴ و تیراندازان‌ بر بندگان‌ تو از روی‌ حصار تیر انداختند، و بعضی‌ از بندگان‌ پادشاه‌ مردند و بندۀ تو اوریای‌ حِتِّی‌ نیز مرده‌ است‌.»
۲۵ داود به‌ قاصد گفت‌: «به‌ یوآب‌ چنین‌ بگو: این‌ واقعه‌ در نظر تو بد نیاید زیرا که‌ شمشیر، این‌ و آن‌ را بی‌ تفاوت‌ هلاک‌ می‌کند. پس‌ در مقاتله‌ با شهر به‌ سختی‌ کوشیده‌، آن‌ را منهدم‌ بساز. پس‌ او را خاطر جمعی‌ بده‌.»
۲۶ و چون‌ زن‌ اوریا شنید که‌ شوهرش‌ اوریا مرده‌ است‌، برای‌ شوهر خود ماتم‌ گرفت‌.
۲۷ و چون‌ ایام‌ ماتم‌گذشت‌، داود فرستاده‌، او را به‌ خانۀ خود آورد و او زن‌ وی‌ شد، و برایش‌ پسری‌ زایید. اما کاری‌ که‌ داود کرده‌ بود، در نظر خداوند ناپسند آمد.




داستان تورات یک داستان خرافی بیش نیست که در ادامه به نقد آن می پردازیم؛
اما قبل از آن ما از دیدگاه یک شیعه به دفاع از انبیای الهی بر می آییم و دفاعیه اهل سنت هم مطرح میکنیم!!
[=YekanWeb-Regular]تفسیر آیات قرآن کریم از دیدگاه اهل سنت:
أبو الحسن مقاتل بن سلیمان بن بشیر الأزدی بالولاء البلخی الوفاه: ۱۵۰هـ :
فأنزل الله تبارک وتعالى فی قولهم : ) ما کان على النبی من حرج فیما فرض الله له ( یقول : فیما أحل الله له ، ) سنه الله فی الذین خلوا من قبل ( یقول : هکذا کانت سنه الله فی الذین خلوا من قبل محمد ، یعنی داود النبی صلى الله علیه وسلم حین هوى المرأه التی فتن بها ، وهی امرأه أوریا بن حنان ، فجمع الله بین داود ، وبین المرأه التی هویها ، وکذلک جمع الله عز وجل بین محمد صلى الله علیه وسلم ، وبین زینب إذ هویها کما فعل بداود ، علیه السلام ، فذلک قوله عز وجل : ) وکان أمر الله قدرا مقدورا ( [ آیه : ۳۸ ] فقدر الله عز وجل لداود ومحمد تزویجهما .
تفسیر مقاتل بن سلیمان ج ۳ ص ۴۸
آقای مقاتل بن سلیمان می نویسد:
پس خداوند درباره سخنشان نازل کرد “هیچ گونه منعی بر پیامبر در آنچه خدا بر او واجب کرده نیست!” می گوید: آنچه که خدا برای او حلال کرده است؛ “این سنت الهی در مورد کسانی که پیش از این بوده‌اند نیز جاری بوده؛”
میگوید:
این چنین بود سنت خدا در باره کسانی که پیش از محمد (ص) بوده اند یعنی داود نبی؛ زمانیکه هوای زنی به سرش زد که با او آزموده شد! و آن همسر اوریا بن حنان بود.
پس خداوند بین داود و زنی که عاشقش شد را جمع کرد.
و همچنین خداوند بین محمد (ص) و بین زینب ، زمانیکه هوای او بسرش زد ، مثل داود؛
پس به این دلیل سخن خداوند است: ” فرمان خدا روی حساب و برنامه دقیقی است!” پس خداوند مقدر کرد برای داود و محمد ، ازدوجشان را!
کدام انسان شریفی است که این نسبت را برای پیامبران خدا صحیح بداند؟؟؟ این مطالب اگر تورات و …است، انتظاری نیست.
اما از کتب اهل سنت باید پرسید که این داستانها به چه نحو وارد کتب شما شده اند؟؟؟ چرا این ادبیات با ادبیات اهل بیت مخالفت و با ادبیات تورات سازگاری دارد؟؟؟
قال إبن إسحاق فحدثنی بعض أهل العلم أن داود حین دخل محرابه ذلک الیوم قال لا یدخل على أحد حتى اللیل فلا یشغلنی شیء خلوت له حتى أمسى فدخل محرابه ونشر زبوره یقرأ وفی المحراب کوه تطلعه على تلک الجنینه فبینما هو جالس یقرأ زبوره إذ أقبلت حمامه من ذهب حتى وقعت فی الکوه فرفع رأسه فرآها فأعجبته ثم ذکر ما قال لا یشغله شیء عما دخل له فنکس رأسه وأقبل على زبوره فتصوبت الحمامه للبلاء والاختبار من الکوه فوقعت بین یدیه فتناولها بیده فاستأخرت غیر بعید فأتبعها ببصره أین تقع فنهض إلى الکوه لتناولها من الکوه فتصوبت إلى الجنینه فأتبعها بصره این یقع إذا المرأه جالسه تغتسل بهیئه الله أعلم بها فی الجمال والحسن والخلق فیزعمون أنها لما رأته نقضت رأسها فوارت به جسدها منه فاختطفت قلبه فرجع إلى زبوره ومجلسه وهی من شأنه لا یفارق قلبه ذکرها وتمادى به البلاء حتى أغزى زوجها أوریا ثم أمر صاحب جیشه أن یقدمه إلى المهالک حتى أصابه ما أراد به من الهلاک ولداود تسعه وتسعون امرأه فلما أصیب صاحبها خطبها داود فنکحها فبعث الله إلیه وهو فی محرابه ملکین یختصمان إلیه مثلا ضربه الله له ولصاحبه فلم یرع بهما إلا واقفین على رأسه فی محرابه فقال ما أدخلکما على فقالا ) لا تخف ( لم ندخل لبأس ولا لریبه ) خصمان بغى بعضنا على بعض ( فجئناک لتقضی بیننا ) فاحکم بیننا بالحق ولا تشطط واهدنا إلى سواء الصراط (فقال تکلما فقال الملک الذی یکلم عن أوریا زوج المرأه ) إن هذا أخی ( على دینی ) له تسع وتسعون نعجه ولی نعجه واحده فقال أکفلنیها ( أی احملنی علیها ثم ) وعزنی فی الخطاب ( أی قهرنی فی الخطاب وکان أقوى منى وأعز فحاز نعجتی إلى نعاجه وترکنی لا شیء لی فنظر داود إلى خصمه الذی لم یتکلم فقال لئن کان صدقنی لأفعلن بک ثم ارعوى داود فعرف أنه الذی یراد بما صنع فی امرأه أوریا فوقع ساجدا تائبا منیبا باکیا فسجد أربعین صباحا ما یأکل وما یشرب حتى أنبتت دمعه الخضر تحت وجهه فتاب الله علیه وقبل منه فیزعمون أنه قال یارب هذا غفرت لی ما جنیت فی شأن المرأه فکیف بدم القتیل المظلوم فقیل له والله أعلم
تعظیم قدر الصلاه ، اسم المؤلف: محمد بن نصر بن الحجاج المروزی أبو عبد الله الوفاه: ۲۹۴
تعظیم قدر الصلاه ج ۱ ص ۱۰۸
ابن اسحق گفت: برای من برخی از علما و اهل علم گفته اند که داود نبی زمانیکه وارد محرابش شد،آن روز بر هیچکس وارد نمیشد تا اینکه شب شود. تا اینکه کاری و را مشغول نکند و در خلوت خود باشد. تا اینکه شب شود. پس وارد محرابش شد و شروع به خواندن زبور نمود.
در محراب یک روزنه بود که باغ از آن دیده میشد. پس وقتی که نشسته بود، و زبور میخواند، یک کبوتر طلایی آمد تا اینکه در روزنه نشست؛ پس داود سرش را بلند کرد تا از روزنه دیدن کند ، کبوتر پرواز کرد و پرید. داود با چشم کبوتر را دنبال کرد تا اینکه یک زنی را دید که نشسته و غسل می کند با ظاهری که خدا میداند در زیبایی و نیکویی و خلق! پس گمان کرده اند که ان زن وقتی داود را دید، سر خود را پایین گرفت تا بدن خود را بپوشاند؛
پس قلب داود خاموشی گرفت و به زبور و مجلس خودش برگشت و آن زن طوری بود که قلب داود از یاد او جدایی نیافت. و دوست داشت به او برسد تا اینکه همسر آن زن یعنی اوریا را به جنگ فرستاد ، سپس به فرمانده لشکر گفت که او را در معرکه خطراک قرار دهد (تا کشته شود) و برای داود ۹۹ زن بود!!
پس وقتی وریا کشته شد،داود از او خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد.
و خداوند به سمت داود درحالیکه داود در محرابش بود، دو ملک که شکایت و مخاصمه داشتند را فرستاد.این ضرب المثلی است که خدا بیان نمود برای او و همراهی اش. پس داود متوجه آنها نشد مگر اینکه آنها را ناگهانی بالای سرخود دید.گفتند: نترس. ما برای شک و تردید نیامدیم. برخی از ما از بعضی شکایت داریم. و آمده ایم تا تو قضاوت کنی.
…..
پس داود به آن که ساکت بود نگاه کرد پس گفت: اگر مرا تصدیق کند،همان کار را میکنم. سپس داود از این قضاوت دست برادشت و فهمید که منظور همان کاری است که با همسر اوریا شد است.
پس به سجده افتاد در حالی که توبه میکرد و گریه میکرد. تا اینکه ۴۰روز چیزی نمی خورد و نمی آشامید تا اینکه اشکش سبز شد در زیر چهره اش.
پس خدا توبه اش را قبول نمود و اورا عقاب نکرد. پس گمان کرده اند که او گفت: ای پروردگار ! این بخشش تو بر من است از آنچه جنایت کردم درباره این زن! پس چکنم با خون ان کشته شده مظلوم؟ پس به او گفته شد: خدا آگاه تر است!!!
این داستان شباهت عجیبی با مطلب کتاب مقدس داشت!!!
[=YekanWeb-Regular]داود خواست تا زنای محصنه کند:
پا را فراتر گذاشته و گفته اند که پیامبر خدا قصد زنا با زنی شوهر دار را داشت!!! والعیاذ بالله
أبو سعید أحمد بن محمد بن زیاد بن بشر بن درهم البصری الصوفی (المتوفى : ۳۴۰هـ) الوفاه: ۳۴۰
معجم ابن الأعرابی ج ۱ ص ۱۱۵:
نا محمد ، نا یونس بن محمد ، نا حماد بن سلمه ، عن علی بن زید ، عن خلیفه ، عن ابن عباس ، « أن داود النبی علیه السلام حدث نفسه ، إن هو ابتلی اعتصم (۱) ، فقیل له إنک تبتلى وأعلم الیوم الذی تبتلى فیه فأخذ الزبور ، وأغلق باب المحراب ، وأقعد منصفا (۲) على الباب ، وقال : لا تأذن الیوم لأحد فبینا هو یقرأ الزبور إذ جاء طائر مذهب کأحسن ما یکون من الطیر ، فجعل یدنو منه حتى أمکنه أن یأخذه فتناوله بیده فبطش فاستوفز (۳) خلفه وأطبق الزبور فدنا منه فأخذه فانصب منحدرا فوقع على حصن فنظر فإذا امرأه تغتسل عند برکتها من الحیض فلما رأت ظله حرکت رأسها ، وغطت جسدها بشعرها ، فقال للمنصف : اذهب فقل لها فلتجئ فأتاها فأخبرها بقوله وقال : إن نبی الله یدعوک فقالت : ما شأنی وشأن نبی الله إن کانت له حاجه فلیجئ أما أنا فلا آتیه فرجع المنصف إلى داود فأخبره بذلک فانطلق إلیها فلما رأته أغلقت الباب وقالت یا داود ما شأنک أما تعلم أنه من فعل هذا رجمتموه فرجع وکان زوجها غازیا فی سبیل الله فکتب إلى أمیره فانظر أن تجعل أوریا فی حمله السریر لعله أن یفتح الله وإما أن یقتل ، فقدموه فی حمله التابوت (۴) فقتل فلما انقضت عدتها خطبها واشترطت علیه إن ولدت غلاما جعله خلیفه من بعده وأشهدت على ذلک خمسین رجلا من بنی إسرائیل وکتبت علیه کتابا فما شعر بنفسه حتى ولد سلیمان بن داود وتسور علیه الملکان المحراب وخر (۵) داود ساجدا »
احمد بن محمد بصری ضمن نقل داستان قبل میگوید:
آن زن داشت غسل حیض می نمود وقتی سایه داود را دید سر خود را حرکت داد و بدنش را با موهایش پوشاند ؛پس داود به منصف گفت: برو و به او بگو باید بیایی. پس او آمد و زن را از سخن داود باخبر ساخت؛ و گفت: پیامبر خدا تورا می خواند.
زن گفت: مرا چه به پیامبر خدا؟ اگر او حاجتی دارد بیاید ولی من نخواهم رفت..
منصف به داود ماجرا را گفت . و به سوی آن زن آمد. وقتی که داود را دید در را بست و گفت: ای داود چه درسر داری؟؟؟ آیا نمیدانی که هرکس اینکار را کند باید سنگسار شود؟ پس داود برگشت!!
و همسر او در جنگی بود؛داود به فرمانده او نوشت تا او را به معرکه بفرستد تا کشته شود. پس کشته شد و وقتی عده ی زن تمام شد، از او خواستگاری کرد و با او شرط کرد که اگر پسری بدنیا آید او را خلیفه بعد خود قرار دهد!!!
(درحالیکه قران جعل خلافت را بتنها دراختیار خود میداند نه کس دیگر) و بر این ماجرا ۵۰ نفر را شاهد گرفت… تا اینکه سلیمان متولد شد و بر محراب رفت و خدا را سجده کرد!!!
[=YekanWeb-Regular]خواستکاری از زن شوهر دار:
برخی دیگر مثلا منصفانه تر گفته اند ؛ که داود از او خواستگاری کرد!!
درحالیکه چه کسی میتواند تصور کند که پیامبر خدا از زنی شوهردار خواستگاری کند؟؟
أحکام القرآن ، اسم المؤلف: أحمد بن علی الرازی الجصاص أبو بکر الوفاه: ۳۷۰ :
وأراد بالنعاج النساء وقد قیل إن داود کان له تسع وتسعون امرأه وأن أوریا بن حنان لم تکن له امرأه وقد خطب امرأه فخطبها داود مع علمه بأن أوریا خطبها وتزوجها
أحکام القرآن للجصاص ج ۵ ص ۲۵۴
احمدبن علی جصاص می نویسد:
و منظور از میش ها، زنان بود و گفته شده که داود ۹۹زن داشته و اوریا بن حنان فقط یک همسر داشته است و داود از همسر او خواستگاری کرد درحالیکه میدانست اوریا از او خواستگاری کرده و ازدواج هم کرده است!!
پناه بر خدا از این خرافات!
[=YekanWeb-Regular]داود کاری کرد که کرد!!!
مختصر تاریخ دمشق ، اسم المؤلف: محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری (المتوفى : ۷۱۱هـ)
وکان أسفل منه بستان لرجل من بنی إسرائیل یقال له أوریا بن صورى، وکانت امرأته سابع بنت حنانا التی أصاب داود علیه السلام منها ما أصاب.
مختصر تاریخ دمشق ج ۳ ص ۷۶
این منظور میگوید:
پایین آن یک باغ بود برای فردی از بنی اسرائیل که به آن اوریا بن صوری گفته میشود؛و برای او زنی بود به نام سابعه دختر حنان که داود آنکاری را کرد که کرد!!!!
[=YekanWeb-Regular]اتباع از سنت یهود و نصاری
طبق روایت متواتر نزد اهل سنت، صحابه و… تابع سنتهای یهود و نصارا می شوند.
تابع بودن یعنی همان راه رو روش آنها! من جمله توهین به انبیای الهی…
و این است عاقبت عدم اتباع از اهل بیت علیهم السلام.
۶۸۸۹ حدثنا محمد بن عبد الْعَزِیزِ حدثنا أبو عُمَرَ الصَّنْعَانِیُّ من الْیَمَنِ عن زَیْدِ بن أَسْلَمَ عن عَطَاءِ بن یَسَارٍ عن أبی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال لَتَتْبَعُنَّ سَنَنَ من کان قَبْلَکُمْ شِبْرًا بشبر وَذِرَاعًا بِذِرَاعٍ حتى لو دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ تَبِعْتُمُوهُمْ قُلْنَا یا رَسُولَ اللَّهِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى قال فَمَنْ
صحیح البخاری ج ۶ ص ۲۶۶۹
۴۳ حدثنا محمد بن یحیى ( أنبأ ) إسماعیل بن أبان الوراق أبو أویس حدثنی ثور بن زید الکنانی وموسى بن میسره بن عکرمه عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لترکبن سنن من کان قبلکم شبرا بشبر وذراعا بذراع وباعا بباع حتى لو أن أحدهم دخل جحر ضب لدخلتم وحتى لو ان أحدهم جامع أمه بالطریق لفعلتم ۳۱
السنه للمروزی ج ۱ ص ۱۸
ترجمه: ابوسعید خدری – رضی الله عنه – می گوید: رسول اکرم – صلى الله علیه وسلم – فرمود: «شما وجب به وجب و ذراع به ذراع از روش پیشینیان، پیروی خواهید کرد. حتی اگر آنان وارد سوراخ سوسماری شده باشند شما نیز وارد آن خواهید شد». واگر یکی از آنها با مادر خود در راه مجامعت کند، شما نیز اینکارو می کنید.
راوی می گوید: گفتیم: ای رسول خدا! منظور از گذشتگان، یهود و نصارا است؟ فرمود: «پس چه کسی است»؟!
[=YekanWeb-Regular][=YekanWeb-Regular]تفسیر صحیح آیه :
آزمون بزرگ داود!
در این آیات، بحث ساده و روشنى درباره قضاوت داود، مطرح شده که بر اثر تحریفات و سوء تعبیرات بعضى از ناآگاهان، جنجال عظیمى در میان مفسران برانگیخته است، امواج این غوغا آن چنان قوى بوده که حتى بعضى از مفسران اسلامى را به دنبال خود کشانده، و داوریهاى نادرست و گاه بسیار زننده را درباره این پیامبر بزرگ، سبب شده است.
ما قبلاً متن آیات قرآن را بدون هیچ شرحى در اینجا بیان مى کنیم تا خوانندگان با ذهن خالى مفهوم آیات را دریابند، و بعد از پایان این تفسیر کوتاه، به سراغ گفتگوهاى مختلفى که در این زمینه شده است، مى رویم.
به دنبال آیات گذشته که، صفات ویژه «داود»(علیه السلام) و مواهب بزرگ خدا بر او را بیان فرمود، قرآن ماجرائى را که در یک دادرسى براى «داود» پیش آمد شرح مى دهد:
نخست، خطاب به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) کرده، مى گوید: «آیا داستان شاکیانى که از دیوار محراب داود بالا رفتند، به تو رسیده است»؟! (وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ).
«خَصم» در اصل معنى مصدرى دارد، و به معنى «نزاع کردن» است، ولى بسیار مى شود که به طرفین نزاع نیز «خصم» مى گویند، این کلمه، بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود، و گاه جمع آن به صورت «خصوم» آمده است.
«تَسَوَّرُوا» از ماده «سور» به معنى دیوار بلندى است که اطراف خانه یا شهر را گرفته باشد، ولى باید توجه داشت که این ماده در اصل به معنى «پریدن و بالا رفتن» است.
«مِحْراب» به معنى صدر مجلس، و یا غرفه هاى فوقانى است، و چون محل عبادت در آن قرار مى گرفته، تدریجاً به معنى «معبد» به کار رفته است، و در استعمالات روزمره، خصوصاً به مکانى که امام جماعت براى اقامه نماز جماعت مى ایستد، گفته مى شود.
در «مفردات» از بعضى نقل شده که: «محراب» مسجد را از این نظر محراب گفته اند که: محل حرب و جنگ با شیطان و هواى نفس است.
* * *
به هر حال، با این که «داود»(علیه السلام) محافظین و مراقبین فراوانى در اطراف خود داشت طرفین نزاع از غیر راه معمولى از دیوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند، چنان که قرآن در ادامه این بحث مى گوید:
«ناگهان آنها بر داود وارد شدند (بى آن که اجازه اى گرفته باشند و یا اطلاع قبلى بدهند) لذا داود از مشاهده آنها وحشت کرده; زیرا فکر مى کرد قصد سوئى درباره او دارند» (إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ).
اما آنها به زودى وحشت او را از بین بردند و «گفتند: نترس! دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى تعدى کرده» و براى دادرسى نزد تو آمدیم (قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض).
«اکنون در میان ما به حق داورى کن، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت فرما» (فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لاتُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ).
«تُشْطِط» از ماده «شطط» (بر وزن فقط) در اصل، به معنى «دورى زیاد» است، و از آنجا که ظلم و ستم انسان را از حق بسیار دور مى کند واژه «شطط» در این معنى به کار رفته، و همچنین به سخنى که دور از حقیقت باشد اطلاق مى شود.
* * *
مسلماً نگرانى و وحشت داود در اینجا کم شد، ولى شاید این سؤال هنوز براى او باقى بود که بسیار خوب، شما قصد سوئى ندارید، و هدفتان شکایت نزد قاضى است، ولى آمدن از این راه غیر معمول، براى چه منظورى بود؟
اما آنها مجال زیادى به داود ندادند و یکى براى طرح شکایت پیش قدم شد و گفت: «این برادر من است، نود و نه میش دارد، و من یکى بیش ندارم، ولى او اصرار دارد که این یکى را هم به من واگذار!، او از نظر سخن، بر من غلبه کرده، و از من گویاتر است» (إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ).
«نَعْجَه» به معنى «میش» (گوسفند ماده) است، و به گاو وحشى و گوسفند کوهى ماده، نیز گفته مى شود.
«أَکْفِلْنِیها» از ماده «کفالت» در اینجا کنایه از واگذار کردن است (معنى جمله این است که کفالت آن را به من واگذار یعنى آن را به من ببخش).
«عَزَّنِى» از ماده «عزت» به معنى غلبه است، و مفهوم جمله این است که: «او بر من غلبه کرد».
* * *
در اینجا داود پیش از آن که گفتار طرف مقابل را بشنود ـ چنان که ظاهر آیات قرآن است ـ رو به شاکى کرد «گفت: مسلماً او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میش هایش، بر تو ستم روا داشته»! (قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى نِعاجِهِ).
اما این تازگى ندارد «بسیارى از دوستان و افرادى که با هم سرو کار دارند، نسبت به یکدیگر ظلم و ستم مى کنند» (وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض).
«مگر آنها که ایمان آورده اند و عمل صالح دارند» (إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ).
«اما عده آنها کم است» (وَ قَلِیلٌ ما هُمْ).
آرى، آنها که در معاشرت و دوستى حق دیگران را بطور کامل رعایت کنند و کمترین تعدى بر دوستان خود روا ندارند، کمند، تنها کسانى مى توانند حق دوستان و آشنایان را به طور کاملاً عادلانه ادا کنند که، از سرمایه ایمان و عمل صالح بهره کافى داشته باشند.
به هر حال، چنین به نظر مى رسد که: طرفین نزاع با شنیدن این سخن، قانع شدند، و مجلس«داود»(علیه السلام) را ترک گفتند.
[=YekanWeb-Regular]عجله در قضاوت:
اما «داود»(علیه السلام) در اینجا در فکر فرو رفت و با این که مى دانست قضاوت عادلانه اى کرده چه این که: اگر طرف دعوا ادعاى شاکى را قبول نداشت حتماً اعتراض مى کرد، و سکوت او بهترین دلیل بر این بوده که مسأله همان است که شاکى مطرح کرده، ـ خصوصاً که از آیات بر مى آید طرف خوش بیان و سخنور بوده است ـ ولى با این حال، آداب مجلس قضا ایجاب مى کند که داود در گفتار خود عجله نمى کرد، بلکه، از طرف مقابل شخصاً سؤال، و سپس داورى مى کرد، لذا از این کار خود سخت پشیمان شد «و گمان کرد که ما او را با این جریان آزموده ایم» (وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ).
به همین دلیل در مقام «استغفار» بر آمد «و از درگاه پروردگارش طلب آمرزش نمود، به سجده افتاد و توبه کرد» (فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ).
«خَرَّ» از ماده «خریر» به معنى سقوط از بلندى و توأم با صدا است، مانند صداى آبشار، و از آنجا که افراد سجده کننده، گوئى از بلندى سقوط مى کنند و به هنگام سجده تسبیح مى گویند، این تعبیر کنایه از سجده کردن آمده.
تعبیر به «راکِعاً» در آیه مورد بحث، یا به خاطر آن است که رکوع به معنى سجده نیز در لغت آمده، و یا رکوع مقدمه اى است براى سجده.
* * *
خداوند او را مشمول لطف خود قرار داد و لغزش او را در این ترک اولى، بخشید چنان که قرآن مى گوید: «ما این عمل را بر او بخشیدیم» (فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ).
«و او نزد ما داراى مقام والا و آینده نیک است» (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب).
«زُلْفى» به معنى «مقام» (و قرب در پیشگاه خدا) است، و «حُسْنَ مَآب»، اشاره به بهشت و نعمت هاى اخروى مى باشد.
* * *
[=YekanWeb-Regular][=YekanWeb-Regular] نکته ها:
۱ ـ ماجراى اصلى داستان داود چه بود؟
آنچه از قرآن مجید استفاده مى شود، بیش از این نیست که: افرادى به عنوان دادخواهى، از محراب داود بالا رفتند و نزد او حاضر شدند; او نخست وحشت کرد، و بعد از آن به شکایت شاکى گوش فرا داد که یکى از آن دو ۹۹ گوسفند ماده داشته و دیگرى فقط یک گوسفند، صاحب نود و نه گوسفند از برادرش تقاضا داشته که آن یکى را هم به او واگذار کند، «داود»(علیه السلام) حق را به شاکى داد، و این تقاضا را ظلم و تعدى خواند، سپس از کار خود پشیمان گشت، و از خداوند تقاضاى عفو کرد، و خدا او را بخشید.
منتهى در اینجا دو تعبیر قابل دقت است: یکى مسأله «آزمایش» و دیگرى مسأله «استغفار و توبه».
قرآن در این دو قسمت، روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته، اما با توجه به قرائن موجود در این آیات و روایات اسلامى، که در تفسیر این آیات آمده، «داود»(علیه السلام) اطلاعات و مهارت فراوانى در امر قضا داشت، و خدا مى خواست او را آزمایش کند، لذا چنین شرائط غیر عادى (وارد شدن بر داود از طریق غیر معمول از بالاى محراب) براى او پیش آورد، او گرفتار دستپاچگى و عجله شد، و پیش از آن که از طرف مقابل توضیحى بخواهد، داورى کرد، هر چند داورى عادلانه بود.
گر چه او به زودى متوجه لغزش خود شد، و پیش از گذشتن وقت، جبران نمود، ولى هر چه بود، کارى از او سر زد که شایسته مقام والاى نبوت نبود، لذا از این «ترک اولى» استغفار کرد، خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
گواه بر این تفسیر ـ علاوه بر آنچه گذشت ـ آیه اى است که بلافاصله بعد از این آیات مى آید و به«داود»(علیه السلام) خطاب مى کند: ما تو را جانشین خود در روى زمین قرار دادیم، لذا از روى حق و عدالت، در میان مردم داورى کن و از هوا و هوس پیروى منما.
این تعبیر، نشان مى دهد که لغزش «داود»(علیه السلام) در طرز قضاوت و داورى بوده است.
به این ترتیب، در آیات فوق، چیزى که مخالف شأن و مقام این پیامبر بزرگ باشد، وجود ندارد.
۲ ـ داستان خرافى تورات در مورد داود
…. قبلا ماجرا از کتاب اشموئیل یا سموئیل یا صموئیل نقل شد:
خلاصه این داستان تا به اینجا چنین مى شود که:
داود روزى به پشت بام «قصر» مى رود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى را برهنه در حال شستشو مى بیند، عشق او در دلش جاى مى گیرد، به هر وسیله اى بود او را به خانه خود مى آورد، و او از داود باردار مى شود!
شوهر این زن، یکى از افسران برجسته لشکر داود، و مرد پاک طینت و با صفائى بود، داود او را (نعوذ باللّه) با توطئه ناجوانمردانه اى از طریق فرستادن او به منطقه خطرناکى در جنگ، به قتل مى رساند، و همسر او را رسماً به ازدواج خود درمى آورد!!
اکنون بقیه داستان را از زبان «تورات» بشنوید:
[=YekanWeb-Regular] (تقریب تورات و کتب اهل سنت)
در فصل ۱۲ از همان کتاب دوم «اشموئیل» چنین آمده است: «خداوند «ناثان» را (یکى از پیامبران«بنى اسرائیل» و مشاور داود) نزد داود فرستاد، و گفت در شهرى دو آدم بودند یکى غنى و دیگرى فقیر، غنى گوسفند و گاو بسیار داشت، و فقیر را جز یک بره کوچک نبود، مسافرى نزد غنى آمد او دریغ کرد که از گوسفندان خود غذا براى میهمان تهیه کند، بره مرد فقیر را گرفت و کشت، اکنون چه باید کرد؟!
«داود»(علیه السلام) سخت خشمگین شد و به «ناثان» گفت: به خدا سوگند! کسى که این کار را کرده مستحق قتل است!او باید چهار گوسفند به جاى گوسفند بدهد! اما «ناثان» به داود گفت: آن مرد، توئى!
داود متوجه کار نادرست خویش شده، توبه کرد، خداوند توبه او را پذیرفت در عین حال بلاهاى سنگین بر سر داود آورد».
در اینجا[=YekanWeb-Regular] «تورات» تعبیراتى دارد که انسان از ذکر آن شرم دارد، لذا از آن صرف نظر مى کنیم.
در این قسمت از داستان تورات نکاتى به چشم مى خورد که مخصوصاً قابل دقت است:
۱ ـ کسى به عنوان دادخواهى نزد داود نیامد، بلکه یکى از پیامبران مشاور او، داستانى را بر سبیل مثال براى پند و اندرز، براى او ذکر کرد، سخن از دو برادر و تقاضاى یکى از دیگرى در اینجا نیست، بلکه سخن از دو آدم غنى و فقیر است که یکى، گاوان و گوسفندان بسیار داشته، و دیگرى، فقط یک بره، ولى مرد غنى بره مرد فقیر را براى میهمان خود کشته، تا اینجا، نه سخن از بالا رفتن از دیوار محراب است، نه وحشت داود، و نه طرح دعوا میان دو برادر، و نه تقاضاى بخشش.
۲ ـ داود، آن مرد غنى ستمگر را مستحق قتل دانست (براى یک گوسفند قتل چرا؟).
۳ ـ بلافاصله حکمى بر ضد این حکم صادر کرد گفت: باید به عوض یک گوسفند چهار گوسفند بدهد؟ (چرا؟).
۴ ـ داود به گناه خود در مورد خیانت به همسر «اوریّاه» اعتراف کرد.
۵ ـ خداوند او را عفو کرد (به این سادگى چرا؟).
۶ ـ خداوند مجازات عجیبى درباره داود قائل شد، که نقل ناکردنش بهتر است.
۷ ـ و همین زن ـ با این سوابق درخشان ـ مادر «سلیمان» شد!
گر چه، نقل این داستان ها به راستى رنج آور است، اما چه مى توان کرد،
بعضى از جاهلان ناآگاه، تحت تأثیر این روایات اسرائیلى، چهره پاک آیات قرآن مجید را تیره ساخته اند، و سخنانى گفته اند که، براى روشن کردن حق، چاره اى جز ذکر بخشى از این داستان رسوا نبود.
[=YekanWeb-Regular][=YekanWeb-Regular]اکنون ما سؤال مى کنیم:
۱ ـ آیا پیامبرى که خداوند او را در آیات گذشته، با ده توصیف بزرگ، ستوده و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را براى الهام گرفتن به سرگذشت او توجه داده، ممکن است، یک هزارم از این اتهامات بر او وارد باشد؟!
۲ ـ آیا این اراجیف، با جمله اى که قرآن در آیات بعد از این مى گوید: یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ: «اى داود ما تو را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار دادیم» سازگار است؟!
۳ ـ پیامبر خدا، نه، اگر یک فرد عادى مرتکب چنین جنایتى شود، همسر افسر وفادار و پاک و با ایمانش را این چنین ناجوانمردانه از دست او برباید، مردم چه قضاوتى درباره او خواهند کرد، و مجازاتش چیست؟!
حتى اگر این کار از افسق فساق سر زند جاى تعجب است!
درست است که «تورات»، داود را پیامبر نمى داند، ولى او را به عنوان یک پادشاه عادل، که مقامى بس ارجمند داشته، و بنیانگذار «معبد» بزرگ «بنى اسرائیل» بوده، معرفى مى کند، از چنین شخصیتى، چنین عملى بعید و زشت و قبیح است.
۴ ـ جالب این که: یکى از کتاب هاى معروف «تورات» کتاب «مزامیر داود» و مناجات هاى او است، آیا مناجات و سخنان یک چنین آدمى، مى تواند در لابلاى کتب آسمانى قرار گیرد؟
۵ ـ هر کس اندک عقل و شعورى داشته باشد، مى داند که داستانهاى «تورات» محرف کنونى، در این زمینه، خرافاتى است که به دست دشمنان مکتب انبیاء و یا افراد بسیار ناآگاه و جاهل ساخته و پرداخته شده است، چگونه مى توان آنها را معیار بحث قرار داد؟
آرى، عظمت قرآن در این است که: از این گونه خرافات خالى است.
[=YekanWeb-Regular][=YekanWeb-Regular]۳ ـ روایات اسلامى(شیعه) و ماجراى داود(علیه السلام)
در روایات اسلامى، داستان زشت و خرافى «تورات» به اشد وجه تکذیب شده، از جمله در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده است که فرمود:
لااُوتِىَ بِرَجُل یَزْعَمُ داوُدَ تَزَوَّجَ امْرَئَهَ اوریّا اِلاّ جَلَدْتُهُ حَدَّیْنِ حَدّاً لِلْنُّبُوَّهِ وَ حَدّاً لِلْاِسْلامِ:
هر کس را نزد من آورند که بگوید: داود با همسر «اوریّا» ازدواج کرده، دو حد بر او جارى مى کنم، حدى براى نبوت و حدى براى اسلام»
«مجمع البیان»، جلد ۸، صفحه ۴۷۳، ذیل آیات مورد بحث.
چرا که نسبت فوق، از یکسو، نسبت یک عمل نامشروع به انسان مؤمنى است، و از سوى دیگر، هتک مقام نبوت (هر چند از روى جهل بوده باشد)، لذا باید دوبار «حد قذف» (هر بار ۸۰ تازیانه) در مورد او اجرا شود.
لازم به یادآورى است که هتک مقام نبوت حکم اعدام را دارد
(قواعد الاحکام، جلد ۱، صفحه ۵۱۶ ـ تحریر الاحکام، جلد ۲ (قدیم)، صفحه ۲۳۹ ـ جامع المقاصد، جلد ۳، صفحه ۴۶۶ ـ جواهر الکلام، جلد ۴۱، صفحه ۴۳۸)
ولى اگر از روى جهل بوده باشد تبدیل به تازیانه مى شود.
همین معنى به تعبیر دیگرى از آن امام بزرگوار نقل شده:
مَنْ حَدَّثَکُمْ بِحَدِیْثِ داوِدَ عَلى ما یَرْوِیْهِ الْقَصّاصُ جَلَدْتْهُ مِأَهً وَ سِتِّیْنَ:
«هر کس حدیث داود را طبق آنچه افسانه سرایان مى گویند براى شما روایت کند، من یکصد و شصت تازیانه به او خواهم زد»
تفسیر «فخر رازى»، جلد ۲۶، صفحه ۱۹۲، ذیل آیات مورد بحث.
در حدیث دیگرى که «صدوق» در «امالى» از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده چنین مى خوانیم:
اِنَّ رِضَا النّاسُ لایُمْلَکُ، وَ اَلْسِنَتَهُمْ لاتُضْبَطُ، أَ لَمْ یَنْسِبُوا داوُدَ اِلى أَنَّهُ تَبِعَ الطَّیْرُ حَتّى نَظَرَ اِلَى امْرَائَهَ اُوریّا فَهَواها، وَ أَنَّهُ قَدَّمَ زَوْجَها أَمامَ التّابُوتِ حَتّى قُتِلَ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِها!:
«رضایت همه مردم را نمى توان به دست آورد، و زبان آنها را نمى توان بست، آیا آنها این نسبت (فوق العاده زشت را) به داود ندادند که او به دنبال پرنده اى به پشت بام قصرش رفت، و چشمش به همسر«اوریّا» افتاد، و عشق او را به دل گرفت، سپس همسر او را به میدان جنگ در پیشاپیش تابوت (که آثار انبیاى «بنى اسرائیل» در آن حفظ مى شد و به عنوان برکت در پیشاپیش لشکر حمل مى نمودند) فرستاد تا کشته شد، سپس با همسرش ازدواج کرد»؟!
یعنی:(جائى که پیامبر بزرگ خدا از زبان مردم در امان نباشد دیگران چه انتظارى مى توانند داشته باشند
«امالى صدوق»، طبق نقل «نور الثقلین»، جلد ۴، صفحه ۴۴۶.)
[=YekanWeb-Regular]اصل داستان در واقعیت:
بالاخره در حدیثى در «عیون الاخبار» از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) چنین آمده است که، به هنگام گفتگو با ارباب مذاهب مختلف در مورد عصمت پیامبران، به یکى از حاضران (على بن جهم)فرمود:
«شما درباره داود چه مى گوئید»؟
گفت: مى گویند: داود در محرابش مشغول عبادت بود، شیطان به صورت پرنده زیبائى در مقابل او نمایان شد، داود نمازش را شکست و به دنبال پرنده رفت!…
سپس افسانه دیدن زن «اوریّا» را در حال غسل کردن، و دل به او بستن و همسرش را در پیشاپیش تابوت به میدان نبرد فرستادن و کشته شدن و ازدواج داود با همسرش را شرح داد.
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) سخت ناراحت شد، دست بر پیشانى مبارک زد و فرمود
: اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، لَقَدْ نَسَبْتُمْ نَبِیّاً مِنْ اَنْبِیاءِ اللّهِ اِلَى التَّهاوُنِ بِصَلاتِهِ حَتّى خَرَجَ فِى أَثَرِ الطَّیْرِ، ثُمَّ بِالْفاحِشَهِ ثُمَّ بِالْقَتْلِ؟!:
«انا للّه و انا الیه راجعون، شما پیامبرى از پیغمبران خدا را به سستى در نمازش نسبت دادیدتا آنجا که (همچون کودکان) به دنبال پرنده اى رفت، سپس او را به فحشاء، و بعد از آن به قتل انسان بى گناهى متهم ساختید»؟!
«على بن جهم» پرسید: پس گناه داود که از آن استغفار کرد و در قرآن به آن اشاره شده چه بود؟
امام(علیه السلام) در جواب، عجله داود را در مسأله قضاوت شرح مى دهد و از آیه بعد
: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ»
به عنوان گواه کمک مى گیرد.
«على بن جهم» سؤال مى کند: پس داستان «اوریّا» چه بوده؟
امام مى فرماید: در زمان داود، زنانى که شوهرانشان از دنیا مى رفت یا کشته مى شد، هرگز ازدواج نمى کردند (و این منشأ مفاسد فراوان بود) نخستین کسى که خداوند این کار را براى او مباح کرد، داود بود (تا این سنت شکسته شود، و زنان شوهر از دست داده از بلاتکلیفى درآیند) لذا داود بعد از آن که«اوریّا» (بر حسب تصادف در یکى از جنگها) کشته شد، همسرش را به عقد خود درآورد، و این بر مردم آن زمان سنگین آمد (و به دنبال آن افسانه ها به هم بافته شد).(
«عیون الاخبار»، طبق نقل «نور الثقلین»، جلد ۴، صفحه ۴۴۵.) و امالی للشیخ الصدوق ص۱۵۲
از این حدیث استفاده مى شود که، مسأله «اوریّا» یک ریشه واقعى ساده اى داشته، که داود به عنوان یک رسالت الهى آن را انجام داد، ولى دشمنان دانا از یکسو، و دوستان نادان از سوى دیگر، و افسانه سرایانى که عادت به ارائه مطالب عجیب و دروغین دارند از سوى سوم، شاخ و برگهائى براى این قصه درست کرده اند که انسان از آن وحشت مى کند.
یکى گفته: لابد این ازدواج بدون مقدمه صورت نگرفته؟
دیگرى گفته: لابد خانه «اوریّا» در همسایگى داود بوده!
و بالاخره، براى این که چشم داود را به همسر «اوریّا» بیندازند افسانه پرنده را بهم بافته، و سرانجام در مجموع پیامبر بزرگى را به انواع گناهان کبیره شرم آور، متهم ساخته اند، و بى خبران ابله آن را نیز زبان به زبان نقل کرده اند که اگر ذکر آن در کتب معروف نیامده بود، حتى نقل آن را غلط مى دانستیم.
البته، این روایت با آنچه در روایت امیرمؤمنان على(علیه السلام) آمده منافات ندارد، زیرا سخن آن حضرت، اشاره به داستان دروغین معروفى است که نسبت زنا و مانند آن (نعوذ باللّه) به این پیامبر بزرگ مى دهد.
* * *
[=YekanWeb-Regular]توجیهات مفسران
نمونه: بعضى از مفسران، توجیهات دیگرى براى داستان داود گفته اند، گر چه با ظاهر آیات سازگار نیست، ولى براى تکمیل بحث، اشاره به بعضى از آنها را بى مناسبت نمى دانیم.
از جمله این که: حضرت داود ساعات خود را با برنامه منظم تقسیم کرده بودو جز در ساعات خاصى ارباب رجوع را نمى پذیرفت.
روزى دو نفر که قصد قتل او را داشتند، خواستند نزد او آیند در حالى که داود در محراب به عبادت پروردگار، مشغول بود، از فرصت استفاده کرده و از محراب او بالا رفتند، هنگامى که نزد او آمدند، محافظان را در اطراف مشاهده کردند، ترسیدند و فوراً دروغى جعل کرده گفتند: ما دو نفر شاکى هستیم که براى دادخواهى نزد تو آمده ایم، و ماجرائى را که قرآن مى گوید، شرح دادند، داود میان آنها قضاوت کرد، اما نظر به این که: آگاه بود، این صحنه سازى به منظور قتل او بوده خشمگین شده و تصمیم بر انتقام از آنان گرفت، اما چیزى نگذشت که از این تصمیم پشیمان گشت و استغفار کرد.(
در تفسیر «فخر رازى» و «روح المعانى» این بحث به عنوان یک توجیه ذکر شده و «مراغى» در تفسیر خود آن را پذیرفته است.
۲ ـ نویسنده «المیزان» در اینجا بیانى دارد که از نظر اساس و پایه، هماهنگ با چیزى است که سایر مفسران بزرگ اسلام در تفسیر این ماجراى داود گفته اند، و ما نیز در بالا آوردیم، ولى در پاره اى از جهات با آن تفاوت دارد که ذیلاً از نظر شما مى گذرد:
«بسیارى از مفسران معتقدند: آن دو نفر شاکى که وارد بر داود شدند از فرشتگان خدا بودند که خداوند آنان را براى آزمایش داود فرستاد.
ولى، خصوصیات داستان مانند بالا رفتن آنها از محراب، و وارد شدن بر داود، به طور غیر عادى، و ترس و وحشت او، و همچنین توجه به این که، این ماجرا یک آزمایش الهى است، همه اینها نشان مى دهد که این ماجرا به صورت «تَمَثُّل» از فرشتگان در قیافه مردانى از نوع انسان بوده است.
(منظور از تمثّل این است که واقعاً در وجود خارجى چنین افرادى به سراغ داود نیامدند بلکه در قوه ادراک داود چنین منعکس شد.
بنابراین، حکمى که او در این دعوا صادر کرد، حکمى در ظرف «تمثّل» بوده درست مثل آن که آنها را در خواب دیده باشد، همان گونه که انسان در وقایع عالم خواب تکلیفى ندارد، در ظرف «تمثّل» نیز تکلیفى نیست، تکلیف در عالم مشهود یعنى جهان ماده است، و اگر خطائى از او سر زده، در همین ظرف «تمثل» بوده، و چیزى نیست که با مقام عصمت ناسازگار باشد، همانند خطاى «آدم» در«بهشت» پیش از آن که هبوط به زمین کند، که محل تکلیف و تشریع است، و به این ترتیب استغفار او استغفار از یک گناه واقعى نیست»
«المیزان»، جلد ۱۷، صفحه ۲۰۳.
ولى، مسلماً ظاهر آیات این است که: این شکایت و طرح دعوا از ناحیه افرادى بوده که عینیت خارجى داشته اند، و با این حال، قضاوت مزبور گناهى نبوده که از داود سر زده باشد، بعد از آن که او از گفتار شاکى، علم و یقین حاصل کرده باشد، هر چند آداب مستحب قضا، ایجاب مى کرده که عجله در قضا نکند، و استغفار او نیز از این «ترک اولى» بوده است.
به هر حال، ضرورتى ندارد که ماجراى این داورى را در ظرف «تمثّل» بدانیم، و یا به گفته بعضى دیگر، آن را یک صحنه سازى براى تنبه و بیدارى داود بشمریم، بهتر این است ظاهر آیات را حفظ کنیم، و به ترتیبى که گفته شد، آن را تفسیر نمائیم که هم ظواهر الفاظ آیه حفظ شده و هم مشکلى از نظر مقام عصمت انبیاء پیش نمى آید.(نمونه-ذیل ایات)

منبع http://nedayeshia.com/9310-2/

سوال:
آیا حکومت بنی اسرائیل براساس ولایت فقیه بوده است؟

جواب:
بنی اسرائیل بعد از اینکه از دست فرعون نجات پیدا کردند. تا وفات حضرت موسی(علیه السلام) حکومت نداشته اند. چون آن حضرت از آنها خواست با شکست حکام ظالم برسرزمین مقدس در آنجا حکومت تشکیل دهند، که بخاطر تن پروری قبول نکردند، وچنین جواب دادند:

قالُوا يا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها فَاذْهَبْ أَنْتَ‏ وَ رَبُّكَ‏ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ.[1]
گفتند: «اى موسى، تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو[يد] و جنگ كنيد كه ما همين جا مى ‏نشينيم.»

وبرطبق گفته قرآن چهل سال در بیابان آواره بودند. وبعد از آن یوشع بن نون(علیه السلام) وصی حضرت موسی (علیه السلام) با نسل جدید جوانان بنی اسرائیل حکام ستمگر سرزمین مقدس را شکست داده ودر آنجا ساکن شدند.
جزء موارد دیگری که قرآن به مساله تشکیل حکومت توسط بنی اسرائیل اشاره دارد. زمان طالوت است.

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ‏ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتي‏ مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم‏.[2]

و پيامبرشان به آنان گفت: «در حقيقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است.» گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنكه ما به پادشاهى از وى سزاوارتريم و به او از حيث مال، گشايشى داده نشده است؟» پيامبرشان گفت: «در حقيقت، خدا او را بر شما برترى داده، و او را در دانش و [نيروى‏] بدن بر شما برترى بخشيده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد مى‏دهد، و خدا گشايشگر داناست.»

این درخواست طبق آیات قبلی بعد از حضرت موسی بوده است. واولین موردی است که قرآن به مساله درخواست پادشاه توسط بنی اسرائیل از پیامبر خودشان دارد. واین در زمان حضرت داود بوده است. چون طبق صریح آیات بعدی حضرت داود از نیروهای حضرت طالوت بوده که جالوت هم توسط او کشته شد.

بعد از طالوت هم حضرت داود وسلیمان حکومت وپادشاهی بزرگی تشکیل دادند که نظیر نداشت. وبرخی از امور وداستانهای مربوط به پادشاهی حضرت سلیمان در سوره نمل آمده است. از جمله داستان بلقیس وتخت او که قبل از آمدنش در نزد سلیمان حاضر کردند.

با توجه به نکات بالا برخی از پیامبران وشخصیت های بزرگ همچون طالوت تشکیل حکومت دادند. اما نه بعنوان ولایت فقیه، بلکه داود وسلیمان پیامبر الهی بودند. هرچند یهودی ها آنها با پیامبر نمی دانند. وبعنوان پادشاه می شناسند. ودر عهد قدیم هم در کتاب پادشاهان اسم شان آمده است.
در مورد انبیاء هم عنوان ولایت فقیه بکار برده نمی شود. بلکه حکومت پیامبر وانبیاء گفته می شود.

منابع


[/HR][1] . مائده/42

[2] .بقره/247
موضوع قفل شده است