دو راهی (فهمیدن بیماری همسرم بعد از عقد)

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دو راهی (فهمیدن بیماری همسرم بعد از عقد)


با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

[=&amp]با سلام خدمت شما[/] [=&amp]
متاسفانه یه مشکل خیلی بزرگ توی زندگیم پیش اومده که زندگیم رو مختل کرده
میخوام ببینم از دیدگاه اسلام چطور باید در برابر این مشکل رفتار کنم و حلش کنم وفقط ازتون خواهش دارم تو یه وقت مناسب و با حوصله بخونید و تا هر جا که میتونید جواب کامل و با طول و تفسیری بدین ..
خیلی ممنون[/]

[=&amp]الان حدود یکسال هست که با دختر برادر زن پسر عمه خودم در عرض 3 هفته بعد از اشنایمون عقد جاری شد و من از مدیر مدرسشون و زن پسر عمم که یه جورایی واسطمون شده بود هم خانواده و خانومم رو تایید کرده بودن از نظر خوبی و حجاب و ایمان بعد حدود 1 ماه بعد از عقدمون، دختر دختر عمم بهمون در مورد خانومم گفت که شنیده بیماری صرع داره و در مورد مادر خانومم هم مطمئن بود که ناراحتی اعصاب داره و بی دلیل جیغ میزنه و وضعیت طبیعی نداره و میگفت فکر کرده که به ما گفتن و ما میدونیم ،
وقتی فهمیدیم شوکه شدیم اخه هیچ حرکت غیر طبیعی از مادر خانومم ندیده بودم و رفتم از خانومم پرسیدم گفت من هیچ بیماری ندارم میتونی از درو همسایه بپرسی قسم خورد و دست روی قران گذاشت ولی مامانم ناراحتی اعصاب داره اونم فقط به خاطره جدایی پدرو مادرشه(که در زمان عقد ما 2 ماه قبلش دوباره ازدواج کرده بودن) و اینکه وضعیت خانوادگی بدی داشته و از این حرفا بعد منم گفتم بهر حال نارحتی اعصاب برای هر کسی با این مشکلات طبیعی هست و برای من اونقدر مهم نبود و مادرخانوم و پدر خانومم خودشون بعد از عقد یه جورای گفتن که ناراحتی اعصاب داشته تا اینکه 5 ماه بعد من یه دفعه زد به سرم و گیر دادم که مامانت دقیقا چه جوری میشه و یه دستی بهش زدم که همه چیزو میدونم اونم گفت و از علائم بیماریش فهمیدم که بیماری اختلال دو قطبی داره که یه جور جنون دوره ای هست و نزدیک به 15بار به مدت یک ماه در سال جنون و افسردگی میگرفته .[/] [=&amp]

این بیماری متاسفانه تا حدود زیادی ارثی هست و درمان قطعی نداره ولی میشه تا حدودی با دارو کنترلش کرد ،وقتی فهمیدم به پدر خانومم گفتم اون گفت که دخترم سالمه و هیچ بیماری نداره ولی در مورد مادرخانومم اول کار میخواسته بگه خیلی مردد بوده بگه یا نه و به زن پسر عمم گفته بوده که به گوش ما برسونه ولی تو لحظه اخر با مشورت با مادر بزرگ خانومم پشیمون شده و به دلایل خودش نگفته .[/]
من [=&amp]خیلی تحقیق کردم تا راهی پیدا کنم ببینم خانوم من هم ارث برده یا نه ولی هیچ راهی وجود نداره که بشه تشخص داد نه واسه بیماری صرع و نه بیماری دوقطبی(خدا میدونسه چه جوری گیجم کنه)[/] [=&amp]فقط مادرم از این قضیه با خبره و به روی مادر خانومم هم نیوردم به خودم گفتم خودش دقیقا نمیدونه که چه مریضی داره و گفتم ممکنه مریضیش دوباره شروع بشه همچنین خانومم هم نمیدونست دقیقا چی هست مریضیش و پدرخانومم جزئیات مریضی مادرخانومم رو از بچه هاش مخفی میکرد و بهشون میگفت به خاطر مشکلات خانوادگیش هست خوب راست میگفت ولی همه چیزو نمیگفت اخه این بیماری بسیار به استرس و نگرانی وابسطه هست و در بعضی از بیمارانی که هیچ استرسی نداشتن(بسته به شدت بیماری) اصلا بروز نکرده .[/]

[=&amp]از طرفی تو این مدته به کم خونی خانومم که خودشون بهم گفته بودن شک کردم بردمش ازمایش خون گفتن تلاسمی مینور داره که این بیماری چیز خاصی نیست و گفتن که ما نمیدونستیم که نوع کم خونی دخترمون چیه اخه تا حال ازمایش خون نداده و میترسیده که بیاد بده و خانوادشم گیر ندادن (خانومم 17 سالشه)بهر حال این بیماری چیز انقدر نگران کننده ای نیست.[/]
[=&amp]بعد از این ماجرا پدرخانومم خیلی حرفای در مورد شروع بیماری زنش گفت و مشکلاتی که با خانوادش داشته و سختی های که زنش و خودش کشیده و گفت نمیدونسته که زنش قرار مریض بشه ولی الان از زنش کاملا راضیه و میگه با خانوادش زمین تا اسمون فرق میکنه و راحت میتونسته طلاقش بده ولی پاش مونده ودوسش داره.[/] [=&amp]
مادر خانومم 2 سال پیش به مدت یک ماه جنون گرفت و قبل از اون 5 سال قبلش جنون گرفته بود که پدرخانومم اعتقاد داره به خاطر زیارت امام حسینی هست که بردتش اگر خانومم مادرشو لو نداده بود هیچ کسی فکرشو هم نمیکنه که مادر خانومم قبلا مریض میشده یعنی حتی متخصص ترین دکترم که ببنتش نمیتونه تشخیص بده که مریض میشده و تازه هنوز هوشیارتر از اطرافیانشه و شاید دیگه هرگز دچار اون حالت نشه .[/] [=&amp]

روز بعد از عقدمون که از هیچی خبر نداشتم یه خواب بد دیدم خواب دیدم که یه مهتابی(لامپ) شکسته روی کف اشپزخونمون بعد من وارد شدم حواسم نبود رفتم یه کم تو این خرده شیشه ها بعد دیدم 2 تا سرسوزن امپول تا اخر رفته توی پاشنه پام و بابام و داداشم خیلی راحت دارن روی این خرده شیشه ها راه میرن و من با کمال تعجب که این خرده شیشه رو چرا ریخته و اینا چرا دارن روش راه میرن توی خواب خیلی نگران دو تا سوزن تو پام رفته نبودم و نشستم که درشون بیارم که از خواب پا شدم و احساسم توی خواب اینطور بود که چون سر سوزن امپول یه جوری هست که جای دست داره راحت میشد بیرون کشیدش .[/]
[=&amp]فک میکنم دوتا سوزن یکیش تالاسمی خانوم هست و اون یکی بیماری مادر خانومم که منو نگران کرده.[/] [=&amp]من نمیگیم هر خوابی ببینم تعبیر میشه ولی خواب دیده بودم که تعبیر میشد بعد از خواب اول خیلی خواب های بد دیگه با موضوعات مختلف دیدم که یه جورایی داشتم روانی میشم از بس خواب بد میدیدم البته خودم اعتقادم اینه اگه خوابی صحت داشته باشه همون اولی هست که از هیچی خبری نداشتم و فکر منفی نمیکردم و خیلیهاش الکی و شیطانی بود فک میکنم بارها به خودم گفتم هدف از خواب دیدن بعد از عقد چیه اگه خدا میخواست زودتر بهم بگه چرا قبل از عقد هیچ خوابی ندیدم چرا مادرم که اکثر موقع ها خواب با تعبیر میدید هیچ خوابی ندیده بود[/]؟
[=&amp]در مورد اعتقاداتمون باید بگم من خودم یه ادم تقریبا معتقدی هستم ایمانم متوسطه و تا اونجای که بتونم حلال و حرام رو جدا میکنم و خانواده خانومم همشون نماز خون معمولی هستن مثل خانواده من ، میخوام بگم بی اعتقاد نیستن ولی اوایل خیلی جاها برای اینکه خودشون رو بالاتر بگیرن یه سری دورغ میگفتن ولی خیلی بزرگ نبود خانومم اون اوایل یه دروغی گفت گه مچشو بد جور گرفتم و گفتم من با دروغ گو زندگی نمیکنم (البته دروغ خیلی خاصی نبود ) دیگه از اون موقع دیگه نگفته و خیلی ترسوندمش بابت دروغ حتی خیلی کوچیک در کل با خانومم رابطه خیلی خوبی دارم به طوری که ازش راضی هستم دوسم داره نگرانم هست و اهل زندگیه .[/] [=&amp]سعی کردم عجولانه عمل نکنم والان تو این یکسال عقدمون از خانومم و خانوادش به غیر از اون پنهان کاری راضی هستم [/] [=&amp]ولی شک و ترس و خواب های بد وجودمو فرا گرفته و نمیتونم تحمل کنم.

حال به نظر شما که کارشناس مذهبی هستین میخوام از نظر دین اسلام بدونم که:
[/] [=&amp]1-ایا دارم امتحان الهی میشم ؟
[/] [=&amp]2-اگه امتحانه چطور میتونم سربلند بشم ؟ ادامه دادن این زندگی ؟یا جدا شدن قبل از اینکه دیرتر بشه؟
[/] [=&amp]3- ایا اینها با نگفتن بیماری مادر خانومم به من و بچه هام ظلم نکردند؟مگر نباید در برابر ظلم اقدام کنیم؟چه اقدامی؟[/]
[=&amp]4-ایا من حق نداشتم از این قضیه با خبر بشم؟
[/] [=&amp]5-تعبیر خوابی که براتون تعریف کردم میدونید؟
[/] [=&amp]6-ایا این اتفاق تقصیر خودم بوده؟باید خودمو سرزنش کنم؟[/] [=&amp]من از مدرسه تحقیق کردم و بعدا متوجه شدم که از همسایه هاشون هم هیچ کسی نمیدونسته و فقط دختر عمه هام و واسطمون که زن پسر عمم بود میدونستند خوب منم بهشون اعتماد داشتم و هرگز و هرگز و هرگز تصورشو هم نمیکردم که از چنین مشکلی خبر داشته باشن و به من که بابام بهشون کلی کار کرده بود و حق فامیلی داشتیم هیچی نگن.. تو همون روزا قبل از با خبر شدنمون بطور غیر مستقیم متوجه شدیم اونا توقع داشتن ما برای مراسم صداق طی کنی دعوتشون میکردیم ولی خوب ما هیچ کسی رو دعوت نکردیم و اونها به قول خوشون ما اونها رو داخل ادم حسابشون نکردیم ولی بعدا تو مراسم عقدمون دعوت شدن که اومدن و بعد از عقد که دختر دختر عمم از دهنش در میره یا هر چیزه دیگه ی بالاخره قضیه بیماری مادرخانومم رو لو میده.

[/] [=&amp]7-ایا اعتماد من بی جا بوده؟ من اگه خودم بودم تو هر شرایطی که بودم قضیه رو هر چند ازشون دلخور باشم به گوششون میرسونم اخه یه مسئله کوچیک نبود.....امان از حسادت ....امان از ....فک کنم خیلی اون موقع خوشحال بودن که مارو بی خبر میزاشتن...بعدا هم دیگه نه به روشون اوردیم نه رابطه ای داشتیم باهاشون .[/]

[=&amp]من نمیگم خیلی اهل توکل به خدا هستم ولی تو قضیه ازدواج همیشه معتقد بودم حتما باید خدا کمکت کنه و یه جواری بخشی از بار ازدواجم رو به خدا سپرده بودم. [/] [=&amp]در اخر ازتون تمنا دارم هرچه میتونید وقت بزارین و با توضیحات کامل با ایه و روایت پاسخ و مشاوره بدین اخه الان اونقدر فکرم درگیر این مسئله هست که نمیتونم به امور روزمره زندگیم اونطور که باید برسم و ناراحتی معده گرفتم که نتونستم بیش از 6 روزه امسال بگیرم در صورتی که قبلا حداقل 26 تا 27 تا شو میگرفتم.[/]

با تشکر و سپاس



با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

:Gol:

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد نشاط

با سلام
دوست خوبم
مختصری باید از ریز شدن و تفحص کامل بکاهید، در هر زندگی مشکلاتی هست ولی نوع آن فرق می کند، بهتر است صبر کنید با مهر و محبت و احترام و توکل به خدا زندگی خودتان را شیرین کنید شاید مصلحتی است که بعد متوجه می شوید. در یکی از شهرهای بزرگ یک پزشک متخصصی بود( من می شناختم ، خدا رحمت کند) که با دختر عمویش که چاق بود و اصلا خواستگار نداشت ازدواج می کند، در آن زمان همه مسخره می کنند ولی این دکتر می گوید من میخواهم خدا به خاطر این همسرم به من رحم کند، این پزشک فردی شد که زبانزد عام و خاص بود به قدری در طبابت ماهر بود و فرزندان صالحی داشت که حتی آنها هم پزشک شدند، می گفت علت این همه توفیقات به خاطر این همسرم هست.
پس عزیز دنبال مقصر نباش، به کسی شک نکن به زندگی ات برس و سعی کن زندگی را برای خودت بهشت کنی و یقین بدان که خدا حواسش به شماست. گذشته و ریشه یابی را رها کن که خدا هم چنین رفتاری را دوست ندارد و به صلاح تو نیست و چه بسا غم تو را فزون بخشد.
در پست های بعدی توضیحاتی دیگری در قبال سوالات مطرح شده خواهیم داد.

[=Franklin Gothic Medium]به نظرم این موضوع در این حد که بهش اهمیت دادین مهم نیست و شما دچار وسواس شدین.
شاید ی جورایی شیطون داره شما رو وسوسه می کنه تا این رابطه به جدایی ختم شه،
شما که معتقدین مراقب باشین

سلام
فقط بگم خواب های بدت بخاطر دل شوره ها و ترست هست. نگران این هستی که زنت که میخواد باهات زندگی کنه کوچکترین مشکلی داشته باشه.
شما یکسال از عقدت گذشته و تا حالا از آثار بیماری صرع در زنت ندیدی. پس لازمه کمی به خدا بسپاری و نفس راحتی بکشی. صدقات بفرست . خواب های بدت بخاطر تلاطم و آشوب فکری و روانی شما هست. بهتره دنبال تعبیر نباشید.

با سلام
بهتر بود کاربر محترم از خصوصیات اخلافی همسرش توضیحاتی را بیان می کرد.
ولی به هر حال در تمام زندگی ها مشکلاتی گریبانگیر افراد می شود، و بهترین تدبیر صبر و توکل به خداست و الا اعتراض و یا جدایی تدبیر منطقی نیست. مگر اینکه هیچ توانایی و ظرفیت حل مشکل را نداشته باشید، باز در این صورت بهتر است تحت مراقبت یک متخصص به طور حضوری این مساله را پیگیری کنید تا موضوع به طور کامل و ریشه ای بررسی شود.

با سلام و احترام
بزرگوار
مشکلی را که مطرح کرده اید، مشکی نیست که نتوان تحمل کرد و کنار آمد هنوز که اتفاق خاصی نیافتاده که شما این قدر نگران و ناراحتی شدید از خود نشان بدهید، خدا را چه دیدید که مساله ای خاص در زندگی شما اتفاق نیافتد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. بهتر است از تفتیش و تفحص این مشکل بپرهیزید که تنها کار اخلاقی نیست بلکه سود و ثمری هم ندارد، شما با توجه به سطح آگاهی خودتان در ابتدای ازدواج با گفته و اعتماد دیگران مرتکب انتخابی شده اید که نتیجه اش مورد رضایت شما نیست. می توان گفت قصور از جانب خودتان بوده، و کسی را نباید مقصر بدانید. ولی لازم هم نیست که خودتان را سرزنش کرده و از شرایط پیش آمده احساس تنفر و ناراحتی بکنید. خوب طبیعی است که در زندگی، وجود مشکل یک اصل مسلم است و نمی توان زندگی را بدون آن تصور کرد، ساختار خلقت بر اساس سختی و مشقت و امتحان الهی است، آیه
«الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ؛
آن کس که مرگ و حیات را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می کنید ، و او شکست ناپذیر و بخشنده است.»(ملک:2)
عملا ناظر بر این است که تمامی انسانها در دایره امتحان الهی قرار می گیرند و فردی عزیز و محبوب خدا خواهد شد که بتواند با تحمل و صبوری و عزت ارزشمند در این امتحان پیروزمندانه رضایت الهی را جلب کند، یقیننا بدانید که کمال روحی و روانی فرد در این شرایط سخت و مشکلات است که رشد می کند و پرورش پیدا می کند. از نگرانی و غصه های بیجا و بی اساس بپرهیزید که دردی را دوا نمی کند. روح توکل خودتان را بالا ببرید و رفتار خوبی با همسرتان داشته باشید و هیچ منتی بر سر او نگذارید که خدا بندگانش را خیلی دوست دارد. رفتار صادقانه و محبت آمیز همراه با درک و صبوری، موجب خوشحالی شما و خدای متعال خواهد شد. اگر این قضایای مطرح شده هم نبود، شکل امتحان شما به نوع دیگر بود، برای فرض اگر در زندگی شما خدای ناکرده یک قتلی اتفاق می افتاد، حتی غیر عمدی هم بود و شاکی ها رضایت نمی دادند و مجبور بودی پشت میله های زندان وضعیت سخت را تحمل می کردید، بهتر بود ؟!
به نظر می رسد زندگی خودتان را بسازید و برای مشکلات تدبیر لازم را داشته باشید تا چنین تفکرات نگران کننده و مسموم نتواند در روح و روان شما تاثیر منفی بگذارد.
و اگر به هیچ عنوان توان تحمل چنین وضعیت حاضر را( البته هنوز اتفاقی نیافتاده و مساله ای بوجود نیامده و مشکل خاصی بوجود نیامده و مشکل شما فقط نگرانی از آینده می باشد) ندارید، می توانید با مراجعه به یک مشاور متخصص به صورت حضوری، تصمیم قطعی در مورد زندگی همسرتان بگیرید.

موضوع قفل شده است