جمع بندی فطرت الهی از تخیل تا واقعیت

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
فطرت الهی از تخیل تا واقعیت

سلام.در طول یک سال گذشته با کسانی برخورد و مراوده داشته ام حالا چه به صورت اتفاقی و یا چه برنامه ریزی شده که به بیماری های عصبی و روانی مثل افسردگی مبتلا شدن.
[SPOILER]تو پرانتز در مورد افسردگی بگم.ما یک اصطلاح افسردگی داریم در زندگی روز مره که مثلا معلولا به کسی که نا امیده و روحیه اش خرابه و انگیزه نداره نسبت می دیم.این افسردگی اصلا منظور من نست.یک افسردگی داریم که یک نوع بیماری عصبی هست که ذهن و مغز شخص رو مختل می کنه و ربطی با اون اصطلاح روزمره نداره.در بیماری افسردگی، شخص حتی ممکنه بسیار پر انرژی باشه و بسیار با روحیه و با انگیزه باشه، ولی قدرت و توان انجام کاری رو نداشته باشه.مثلا کند ذهن شده باشه، فراموشی پیدا کرده باشه، عدم تمرکز پیدا کرده باشه و از این قبیل موارد، آن هم به صورت جدی و شدید.پس مد نظر داشته باشید که منظورم از افسردگی چیست.این را هم بگویم که بیماری افسردگی در اکثر موارد برای درمان نیاز به دارو دارد و شخص بیمار با گفت و گو و مشاوره و نمی دونم روحیه دادن و انگیزه دادن شفا پیدا نمی کند.گفتم که حتی شخص افسرده ممکن است بسیار انگیزه و پر انرژی و با روحیه باشد ولی مغزش دچار اخلال شده باشد.[/SPOILER]
عرض می گردم که من در طول یک سال گذشته با بیماران زیادی از این جنس برخورد داشته ام.یک نکته خیلی جالب که مرا جذب خودش کرد این بود که این بیماران، در اعتقاداتی که یک عمر با آن بزرگ شده بودند خلل و شبهه و شک وارد شده بود.مثلا در شک و تردید بودند که آیا خدایی وجود دارد یا نه؟برام جالب بود که چطور کسی که یک عمر خدا پرست بوده و نماز و روزه اش را ترک نمی کرده با یک بیماری اینگونه دچار شک و تردید در وجود خدا شده.خوب حالا شما این مقدمه رو داشته باشید.بریم سر اصل مطلب:
خداباوران مثلا کارشناسان سایت ادعا دارن و اعتقاد دارند که یک فطرت الهی جدایی از عقل و جدایی برهان و استدلال در هر انسانی وجود دارد که به انسان ثابت می کند و می قبولاند که خدایی هست.این دسته از خداباوران فطرت الهی را کاملا یک راه شناخت وجود خدا به رسمیت شناخته اند و اعتقاد دارند که هرچند شاید عموم مردم با دلیل و برهان محکمی به خدا نرسیده باشند ولی با فطرت الهی خود خدارا درک کرده و شناخته و می پرستند.بنده همیشه سر این ادعای خداباوران مشکل داشتم و احساس می کنم می توان آن را به عنوان یک شوخی و یا لطیفه پذیرفت:P، یک وقت توهین محسوب نشود، دیگر ببخشید حرف دلم را گفتم.من احساس می کنم همه آنچه که فطرت الهی می خوانندنش چیزی نیست جز باوری که از تفکرات ناخودآگاه انسان و تلقیناتی که از کودکی به او خورانده شده، حاصل شده است.که می تواند باوری اشتباه باشد و می تواند باوری صحیح و حق باشد.و یا حداقل اینطور هم نخواهم بگویم، باید بگویم که خداباوران، دلایل قانع کننده ای ارائه نمی دهند که ما چیزی به نام دیده ی دل یا فطرت را بپذیریم و آن را به رسمی بشناسیم.
حالا برگردیم به آن مقدمه که اول تاپیک عرض کردم.چطور می شود که یک شخص خدا باور که یک عمر با خدا باوری سر کرده، و اعتقاداتش هم به ادعای علما نه از روی برهان های قاطع و خدشه ناپذیر بلکه از راه فطرت الهی و دیده دل، کسب کرده، با یک بیماری روانی در وجود خدا به شک و تردید می افتد؟مگر دیده دل ربط و پیوندی دارد به مغز؟مگر فطرت و دیده ی دل همان مغز و اعصاب است؟چرا شخص بیماری عصبی می بیند فطرتش از کار می افتد؟اتفاقا بنا به روایات و آیات و عقایدی از علما انتظار داریم، که شخص بیمار، بیشتر به خدا جذب شده و بیشتر با دیده دل و فطرت خدا را دریابد و حضورش را احساس کند.چون دچار مشکل شده، ناراحتی و گرفتاری شده، درد می کشد(این را هم بگویم، بیماری های افسردگی شدید بسیار زجر آور و درد آور است.به همین سادگی ها به این بیماری نگاه نکنید.)عرض می کردم که ما انتظار داریم در چنین شرایط و حالاتی که شخص به شدت احساس نیاز و یاری دارد، به تمام معنا با فطرت الهی حضور خدا را دریابد.نه برعکس....
[SPOILER]
شاید بد نباشد یک روایتی از امام نقل کنم در این باره
[=&quot]شخصی خدمت امام صادق(ع) عرض کرد: خدا را به من آن چنان معرفی کن که گویی او را می بینم،‌ حضرت از او سؤال کرد: آیا هیچ وقت از راه دریا مسافرت کرده‌ای؟ (گویا حضرت توجه داشتند به این که قضیّه برای او اتفاق افتاده است) گفت: آری. گفتند: اتفاق افتاده است که کشتی در دریا بشکند؟ گفت: بلی، اتفاقاً در سفری چنین قضیّه ای واقع شد. گفتند: به جایی رسیدی که امیدت از همه چیز قطع شود و خود را مُشرف به مرگ ببینی؟ گفت: بلی چنین شد. گفتند: در آن حال امیدی به نجات داشتی؟ گفت: آری. گفتند: در آن جا که وسیله ای برای نجات تو وجود نداشت، برای چه کسی امیدوار بودی؟ آن شخص متوجه شد که در آن حال گویا دل او با کسی ارتباط داشته، در حدّی که گویی او را می دیده است.[/]
[/SPOILER]
دلیل این رفتار بیماران افسرده فکر می کنم از این ناشی می شود که چیزی به نام فطرت الهی وجود خارجی ندارد، آن خدایی هم که تا آن زمان با دیده دل و فطرت به خیال خود می دیده و می شناخته و قبول می کرده، حاصل تفکرات ناخودآگاه و اندیشه های ناخودآگاه و تلقینات بوده، که چون به بیماری عصبی رسیده، عدم تمرکز، کند ذهنی و فراموشی و الی آخر باعث شده، آن تفکرات و اندیشه های ناخودآگاه و تلقینات با اشکال افتاده و با موانعی مواجه شوند و فرد احساس کند خدایی وجود ندارد و یا دلیلی بر وجود خدا ندارد، و از خود سوال کند، آیا واقعا خدایی وجود دارد؟چرا من یک عمر فکر می کردم خدایی هست؟



پس حرف بنده این است که حداقل به نظر مدعیان به وجود فطرت الهی دلایل قانع کننده و کافی ارائه نمی دهند که چیزی به نام فطرت وجود دارد که می توان آن را به رسمیت شناخت و تمام زندگی خود را بر پایه ی آن بنیاد نهاد.
در ادامه به یک اظهار نظر در این باره اشاره می کنم که از لینک http://www.ensani.ir/fa/content/7322/default.aspx گرفته شده اند.

[SPOILER]
أ. عدم وجود ملاک برای فطری
نخستین شبهه، انکار اصل فطرت در سرشت انسانی و به تبع آن انکار فطرت خداشناسی است. برخی بر این رأی هستند که اصولاً در انسان امر فطری وجود ندارد؛ چرا که وجود هر امری به دلیل و ملاکی بسته است و ما نمی‌توانیم ملاک یا ملاک‌هایی را برای بازشناسی فطری از غیر فطری در انسان یا حیوان ارائه دهیم.
برای تمیز خود احکام فطری ملاکی نداریم و عملاً همیشه هر چیزی را می توان به نحوی فطری و یا ضد آن قلمداد نمود (سروش، 1358: 270 و نیز: 1373: ص 260 و 264).

پاسخ به این شبهه: اگر دقت کنیم ملاک هایی وجود دارد.از جمله: أ. عدم نیاز به جعل مستقل (عدم نیاز به عامل خارجی)؛ ب. ثبات و دوام؛ ج. کلیت و عمومیت؛ د. درک و شناخت ؛ هـ. . قداست.
مقاله اشاره کرده در تاریخ که سیر کنیم می بینیم که خدا شناسی بدون تعلیم و تعلم و عامل خارجی برای مردم حاصل شده و بر دل های می نشیند.
پاسخ اینکه، قربانتان برود، چطور ادعا می کنید که خدا شناسی بدون تعلیم و آموزش بوده؟بزرگترین معلم هر انسانی طبیعت و محیط اطراف او است.که به انسانی از بدو کودکی تا رسد و بلوغ درس می دهد.همه انسان های این معلم طبیعی را دارند و از آن درس ها یاد می گیرند.و این معلم برای همه ی انسان ها با هر نژاد و رسمی تقریبا یکسان و شبیه هست.پس عدم نیاز به عامل خارجی یک حرف ناصحیح هست.قداست هم کاش معنا می کردند.....بگذریم....
می خواستم به دیگر اظهارات آن مقاله اشاره کنم که دیدم زیادی مفصل می شود.ببینیم کارشناس چه در چنته دارد.

[/SPOILER]

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عامل

[="Tahoma"][="Blue"]سلام عليكم
قبل از هر چيز عيد فطر را به شما تبريك ميگم ...

اما در مورد فطرت به نظر ميرسه اول از تعريف آن شروع كنيم و بعد به دلايل و مسائل مبتني بر آن برسيم.
منظور از فطرت، نوع خاصي از خلقت است كه در مورد انسان بكار ميرود؛ راغب اصفهانی در مفردات در مورد معنی فطرت چنین می گوید: «و خداوند خلق را فطر نموده است و این فطر یعنی ایجاد کردن شیء به شکلی بدیع و تازه بر کیفیتی که فعلی از افعال از آن صادر گردد». (1)
ابن اثیر نیز در نهایه، در توضیح ماده «فطر» در حدیث نبوی، «کل مولود یولد علی الفطرة » (2) می گوید: «فطر به معنی ابتدا و اختراع است و فطرة حالت آن ابتداء و اختراع را بیان می کند مانند جلسة و رکبة یعنی نوعی خاص از نشستن و سوار شدن و معنی حدیث این است که: هر فردی بر نوعی خاص از صفات جبلی و طبیعی متولد می شود به طوری که آماده پذیرش دین الهی می گردد و اگر او را با همان صفات واگذارند پیوسته بر آن صفات استمرار دارد و از آنها مفارقت نمی کند و همانا علت عدول انسانها از آن، آفتی از آفات بشری یا تقلیدی است که از غیر در آنها اثر می گذارد...» (3)
بدين ترتيب «فطرت» در مورد انسان و خصلتهای فرا حیوانی او به کار می رود، در حد حالتی آگاهانه است. همچون غریزه و طبیعت سیری تدریجی و ساختاری ثابت دارد اما مرحله ای تکاملی است که پس از فعلیت یافتن طبیعت و غریزه و نیز پس از شکوفایی حس و خیال یعنی همراه با پیدایش عقل تکون می یابد.
البته در قرآن كريم علاوه بر آيات فطرت كه انسان را فطرتا خدا جو معرفي ميكند، آياتي هم وجود دارد كه او را در بدو خلقت بدون هيچ گونه آگاهي ميداند، مانند: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا وجعل لکم السمع والابصار والافئدة لعلکم تشکرون»، كه در ادامه رابطه اين دو دسته از آيات بيان خواهد شد.
براي امور فطري ضوابطي هم گفته شده مانند: در همه افراد بشر يافت ميشود، هر چند كيفيت آن از نظر شدت و ضعف متفاوت باشد، در طول تاريخ بشر ثابت است، نيازي به تعليم و تعلم ندارد.
اما دلايل وجود قوه اي بنام فطرت در انسان:
اولين دليل از مراجعه به تاريخ زندگي بشر و ميل او به پرستش، عدل و صداقت بدست مي آيد. از اين دليل متكلمان مسيحي هم به عنوان برهان اجماع عام استفاده كرده اند. بطوري كه اين احساس دروني در تمام اقوام البته با شدت و ضعف وجود داشته است.
مرحوم امام خميني برهان بر فطرت را اينطور بيان ميكند: انسان در فطرت خود هر كمال را بطور مطلق ميخواهد و نيز فطرتا از نقص متنفر است، هر چه غير خداست ناقص است و خدا مناسب كمال مطلق است.(4)
همچنين ميتوان از برهان تضايف هم به اين شكل استفاده كرد كه چون محبت به كمال مطلق در انسان وجود دارد، بنابراين محبوب كه كمال مطلق است، بايد وجود داشته باشد و كمال مطلق فقط خداست.
دليل ديگر شهود باطني اين حس است كه با نوع واحد بودن انسان قابل تعميم است.
برخي نيز در اين رابطه به ادله نقلي استناد كرده و باقي ادله را تبييني دانسته اند.

ادامه دارد...


[/HR]1. مفردات الالفاظ القرآن، ص 396.
2. احیاء العلوم، ج 3، ص 13.
3. نهایة فی غریب الحدیث والاثر، ص 357.
4. شرح چهل حديث، ص185.
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]ادامه بحث...

گروهی با استناد به برخی آیات قرآن مانند آیه شریفه: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا وجعل لکم السمع والابصار والافئدة لعلکم تشکرون»(نحل/78) خواسته اند هرگونه گرایش فطری را انکار کنند. اما علامه طباطبایی در تفسیر المیزان (1) ذیل آیه فوق میفرماید: سیاق آیه، و اشاره آن به مبادی علم حصولی یعنی حس و فکر و نیز پیدایش تدریجی معلومات در آنها، دلالت بر این معنی دارد که آنچه در این آیه از انسان در بدو تولد نفی شده است علم حصولی است. بنابراین، انسان در آغاز به هیچ چیزی که مبدا آن حس یا عقل باشد علم حصولی ندارد.

نکته ای که در این بین به نظر راه گشا میرسد اینست که آیا فطرت و امور فطری در ابتدای خلقت انسان بالفعل است یا اینکه بالقوه بوده و با رشد و تکامل عقلی انسان به فعلیت میرسد؟
برخی با توجه به آیاتی همچون: «والله خلقکم ثم یتوفاکم ومنکم من یرد الی ارذل العمر لکی لایعلم بعد علم شیئا ان الله علیم قدیر»(نحل/70) امور فطری را بالقوه دانسته اند. هر گرایشی اعم از فطری یا غیر فطری پس از علم نفس به غایت آن و ارزشمندی آن غایت، برای انسان حاصل می شود. بر این اساس نفس انسانی در آغاز پیدایش، هیچ تصور یا تصدیق فطری و نیز هیچ ارزش یا گرایش فطری را واجد نیست. تنها چیزی که انسان در آغاز و نیز به هنگام کهنسالی یعنی پس از ضعف قوا و از دست دادن معلوماتش واجد می شود علم حضوری نفس به خودش است.

بنابراین انسان در حالی که طفل است خیر و شر خویش را به وسیله تجهیزات غریزی تشخیص می دهد و بر همین حال است تا به مرحله بلوغ و رشد عقلانی برسد و ادراک حق باطل برایش میسر گردد و در این هنگام، بسیاری از مصادیق خیر و شر در نزد وی تغییر می یابند و اگر انسان به پیروی از هواهای نفسانی اصرار کند، از تبعیت حق غافل می گردد و تارها بر فطرت فعلیت یافته خود می تند. پس انسان با رسیدن به بلوغ عقلانی به اولین منزل و مرتبه ویژه انسان می رسد و از این اولین منزل انسانیت، امور فطری او نمایان شده و صفاتی که در مورد فطریات به عنون وجه فارق فطری از غریزی برشمردیم آشکار می گردد.
بدین ترتیب رشد کردن و یا مغفول ماندن فطرت به خود انسان و توجه او به این امر نهادینه بستگی دارد.

نهایت چیزی که این دسته از دانشمندان میگویند، اینست که فطری نه در آغاز تولد همراه انسان است و نه اینکه هر انسانی در هر مرتبه ای آن را تصدیق می کند بلکه آن است که در مسیر تکوینی انسان به سمت کمال پس از رسیدن وی به مرتبه بلوغ عقلانی در پرتو اعمال صالحه شکوفا می گردد.

بنابراین دیدگاه، فطری بودن دین نه به این معنی است که انسان در هر مرتبه ای و با هر بینش و هر گونه عملی متوجه و متمایل به آن است بلکه به این معناست که دین به عنوان مجموعه ای از اصول و سنن و قوانین عملی که اتخاذ آنها به دلیل مبتنی بودن بر حوایج حقیقی، سعادت حقیقی انسان را تضمین و او را به کمال حقیقی می رساند از مقتضیات تکوینی خلقت انسان است و از آنجا که حوایج در صورتی حقیقی اند که نفس انسانی آن را طلب وعقل وی آن را تصدیق کند پس دین از مقتضیات خلقت انسان در مرتبه عقل و نه قبل از آن است بنابر این باید کوشید تا به مرتبه بلوغ عقلانی رسید و در آن مرتبه باقی ماند تا مصادیق حق و باطل که به تشخیص تجهیزات غریزی بر انسان معلوم شده بود تغییر یابند و جای خود را به مصادیقی دیگر دهند و این جز با رشد عقلانی و ایمان و عمل صالح یعنی جز با تربیت و پرورش صحیح دست یافتنی نیست.

ادامه دارد...


[/HR]1. تفسیر المیزان، (عربی)، ج 12، ص 312.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

پارسا مهر;816458 نوشت:
دلیل این رفتار بیماران افسرده فکر می کنم از این ناشی می شود که چیزی به نام فطرت الهی وجود خارجی ندارد، آن خدایی هم که تا آن زمان با دیده دل و فطرت به خیال خود می دیده و می شناخته و قبول می کرده، حاصل تفکرات ناخودآگاه و اندیشه های ناخودآگاه و تلقینات بوده، که چون به بیماری عصبی رسیده، عدم تمرکز، کند ذهنی و فراموشی و الی آخر باعث شده، آن تفکرات و اندیشه های ناخودآگاه و تلقینات با اشکال افتاده و با موانعی مواجه شوند و فرد احساس کند خدایی وجود ندارد و یا دلیلی بر وجود خدا ندارد، و از خود سوال کند، آیا واقعا خدایی وجود دارد؟چرا من یک عمر فکر می کردم خدایی هست؟

با سلام
فطرت آن ویژگی غالبی است که در عموم انسانها بوده و در طول تاریخ ظهور و بروز داشته است. مثل خداپرستی . و البته الزاما در همه انسانها بر مبنای مشاهده قلبی نیست بلکه در اکثر قریب به اتفاق هم نیست اما چیزی است که عموم به دلایلی بدان گرایش دارند. اینکه کسی از ندای این فطرت چنان دور باشد که منکر خدا شود امر بعیدی نیست همچنانکه بوده و هستند منکران خدای یکتای متعال. و همینطور بعید نیست که کسی خدای متعال را سالها بندگی کند بعد به دلیلی و از جمله بیماری روانی و عصبی در او شک کند یا منکر شود چه اینکه این نوری است که با حجابهای مختلف پوشیده می شود مانند بیماری روانی و عصبی که مناسبت زیادی با آن دارد. به نظر بنده دربرخی از این بیماران بین دو امر تضادی واقع می شود که منجر به شک یا بی باوری می شود. و آن دو عبارتند از : باور به خدای متعال و رضایت به وضعیت موجود، نارضایتی به وضعیت موجود یکه خدای متعال قادر به رفع آن است اما رفع نمی کند. و از آنجا که وضعیت فعلی آن افراد نامطلوب است و نمی خواهند آنرا بپذیرند یا سعی کافی در رفع آن ندارند یا اینکه امید به پایان آن ندارند لذا در مورد خدای قادر متعالی که با دخل و تصرف در حال آنها می تواند آنها را نجات ببخشد دچار شک می شوند چون از یک سو شدیدا به تحول نیازمندند از سوی دیگر نا امیدند و از سوی سوم خدای متعال را در عدم رفع بیماری خود مقصر می پندازند لذا در او یا در عدالت او یا ابعاد دیگر دچار شک و تردید می شوند. این نوع شک و تردیدها در شرایط دیگری هم ممکن است به سراغ انسان بیاید و با باور او یا عادت او یا ندای درون او بجنگد پس صرف بروز این حالت دلیل بر نفی قطرت نیست.
یا علیم[/]

محی الدین;817882 نوشت:
فطرت آن ویژگی غالبی است که در عموم انسانها بوده و در طول تاریخ ظهور و بروز داشته است. مثل خداپرستی . و البته الزاما در همه انسانها بر مبنای مشاهده قلبی نیست بلکه در اکثر قریب به اتفاق هم نیست اما چیزی است که عموم به دلایلی بدان گرایش دارند

با سلام.یعنی می فرمایید که با توجه به اینکه این ویژگی که فطرت باشد بر مبنای مشاهده ی قلبی نیست، سندیت و حجیت برای کسی ندارد؟یعنی غالبا و عموم نمی توانند ادعا کنند که ما فطرتا به خدا باور داریم و همین برای ما کافیست که یقین بدانیم خدا هست؟و باید در وجود خدا شک کنند و تحقیق کنند تا یقین حاصل کنند؟وقتی برمبنای مشاهده ی قلبی نباشد، دیگر از اعتبار می افتد که؟درسته؟
ببینید حرف من در این تاپیک این است که آیا فطرت انسان که ادعا می شود در غالب و عموم مردم وجود دارد، دلیلی بر وجود خداست و آیا افراد باید به صرف اینکه فکر می کنند فطرت الهی دارند باید اعتراف داشته باشند که حتما خدایی هست؟من احساس می کنم پاسخ شما به این سوال خیر است.درست است؟
محی الدین;817882 نوشت:
به نظر بنده دربرخی از این بیماران بین دو امر تضادی واقع می شود که منجر به شک یا بی باوری می شود. و آن دو عبارتند از : باور به خدای متعال و رضایت به وضعیت موجود، نارضایتی به وضعیت موجود یکه خدای متعال قادر به رفع آن است اما رفع نمی کند. و از آنجا که وضعیت فعلی آن افراد نامطلوب است و نمی خواهند آنرا بپذیرند یا سعی کافی در رفع آن ندارند یا اینکه امید به پایان آن ندارند لذا در مورد خدای قادر متعالی که با دخل و تصرف در حال آنها می تواند آنها را نجات ببخشد دچار شک می شوند چون از یک سو شدیدا به تحول نیازمندند از سوی دیگر نا امیدند و از سوی سوم خدای متعال را در عدم رفع بیماری خود مقصر می پندازند لذا در او یا در عدالت او یا ابعاد دیگر دچار شک و تردید می شوند.

اما چیزی که من فهمیده ام.شک و تردید در وجود خدا در بیماران افسرده و روانی بسیار شدید و شایع تر است تا بیماران دیگر.خوب بیماران سرطانی که وضعشان بد تر است از این جهت که آنها ممکن است بدانند که چند سال بیشتر عمر نخواهند کرد...ولی شک و تردید در وجود خدا در این دسته بیماران تا اونجا که من فهمیده ام، بسیار کمتر از بیماران افسرده است.بیماران سرطانی که باید نا امید تر باشند.البته این چیزی است که من نتیجه گرفته ام.
از طرفی ادعا می شود که انسان ها در سختی و مصیبت ها خدا را با علم حضوری خود می بینند، این ادعا کجا می رود؟یک بیمار افسرده که باید با تمام وجود و دیده قلب خدا را احساس کند، ولی در وجود خدا شک می کند!چطور این امر توجیه ی شود؟آیا این ادعا از نظر شما اصلا صحت دارد؟کیفیات آن چگونه است؟مهم تر اینکه، آیا این احساس حجیت دارد که بگوییم که خدایی را ثابت می کند؟

عامل;817426 نوشت:
اما در مورد فطرت به نظر ميرسه اول از تعريف آن شروع كنيم و بعد به دلايل و مسائل مبتني بر آن برسيم.

با سلام و عرض ادب و صد ممنون بابت پاسخ ها.من نمی دان فرمایشات شما تمام شده یا با توجه به اینکه نوشته اید ادامه دارد...هنوز بخشی از صحبت هایتان باقی مانده.من مختصر یک سری نکات رو بیان کنم.
من اگر در این جا از کلمه فطرت استفاده کردم، منظورم تنها و تنها فطرت الهی بود.اینکه آیا ما فطرت داریم...منظورم فطرت الهی بود.یعنی کاری ندارم که حالا ما یک فطرت حق جو داریم و اینها...حرفم این است که فطرت خدا پرستی داریم یا نه؟و اینکه به فرض این فطرت را داشته باشیم.عموم مردم این فطرت را به فرض داشته باشند، آیا این فطرت چیزی را ثابت می کند؟شخص باید بگوید که من و یا ما انسان ها فطرت خدا پرستی داریم، پس خدایی هست؟آیا این فطرت حجیت دارد؟من احساس می کنم، که عموم مردم برهان های خدشه ناپذیر و قاطع در باب اثبات خدا ندارند، پس یا خدا پرستیشان با گاو پرستی و آتش پرستی تفاوتی ندارد و حاصل جهل است و یا خیر از روی فطرت است و معتبر است و باید بدان ارزش و اعتبار قائل بشوند و حتی جونشان را باید در راه آن بگذارند.مثلا در یک تاپیک من شهید حسین فهمیده را مثال زدم.گفتم، اگر او با اعتقاد به خدا و برای خدا و بهشت او و رضای خدا شهید شده...آیا کارش معقول بوده؟آیا او واقعا خداپرست بوده،اعتقادش را از کجا آورده بود؟برهان صدیقین و نمی دانم حرف و حدیث های فلاسفه را خوانده بوده؟با سیزده سال سنش؟که شما گفتید یک اموری از اعتقادات می توانند فطری باشند....حالا بنده اینجا می خواهم این فطری بودن رو بررسی کنم.آیا اعتقاد به خدا فطری و خالی از برهان و استدلال است؟
عامل;817426 نوشت:
در همه افراد بشر يافت ميشود، هر چند كيفيت آن از نظر شدت و ضعف متفاوت باشد، در طول تاريخ بشر ثابت است، نيازي به تعليم و تعلم ندارد.

خوب حالا فرض کنیم که در انسان یک فطرتی هست و بعضی امور و اخلاقیات و روحیات فطری هستند در انسان.آیا خدا پرستی و اعتقاد به خدا فطری است؟می توانیم بگوییم که عموم مردم اعتقادشان به خدا از سر فطرت است و معتبر است؟اپس اینجا سوال می شود که آیا اصلا خدا پرستی و اعتقاد به خدا هم فطری هست یا نه که حالا ما بعد روی این قضیه بحث کنیم که اگر فطری هستند، آیا حجیتی دارند و چیزی را ثابت می کنند، آیا خدا را ثابت می کنند یا نه؟
خوب، آیا خدا پرستی و اعتقاد به خدا فطری است؟به چه دلیل، خوب شما ملاک هایی معرفی کردید.
1-در همه افراد بشر یافت می شود...خوب می توانیم بگوییم که هر فطرتی در همه بشر وجود دارد.ولی نمی توانیم بگوییم که هر چیزی که در تمام بشر یافت می شود فطری است.مثلا یک روحیه غم و اندوه بودنی شاید دریک برهه ی خاصی در تمام افراد بشر وجود داشته باشد.مثلا نوع رسم و رسومات و جو و شرایط دنیا به گونه ای باشد که همه از بدو تولد عادت به غمگین بودن و زاری کردن داشته باشن.آیا می توانیم بگوییم که اندوهناک بودن، فطری است؟طبیعتا خیر....پس به فرض اعتقاد به خدا در تمام انسان باشد، این به تنهای چیزی را ثابت نمی کند.اعتقاد به خدا می تواند اعتقادی باشد که شرایط و جو محیط بر روی انسان ها می گذارد و فطری نباشند.
2-نيازي به تعليم و تعلم ندارد.... خوب این ملاک واقعا پیچیده ای به نظر می رسد.اینکه نیازی به تعلیم و تعلم ندارد یعنی چه؟یعنی معلم نمی خواهد؟معلمی انسان وار و با زبان که تعلیم دهد؟آیا طبیعت و محیط اطراف و اجتماع که در همه نقاط دنیا و برهه های زمانی تقریبا مشابه هستند نمی توانند معلم های انسان ها باشند و آن روحیات و اعتقادات به خیال ما فطری را تعلیم داده باشند؟پس به فرض اعتقاد به خدا نیازی به تعلیم و تعلم توسط یک انسان معلم نداشته باشد..ولی آیا نیاز به معلمی به نام طبیعت و اجتماع ندارد؟جای بررسی دارد...

عامل;817426 نوشت:
اولين دليل از مراجعه به تاريخ زندگي بشر و ميل او به پرستش، عدل و صداقت بدست مي آيد. از اين دليل متكلمان مسيحي هم به عنوان برهان اجماع عام استفاده كرده اند. بطوري كه اين احساس دروني در تمام اقوام البته با شدت و ضعف وجود داشته است.

این اولین دلیل بر وجود فطرت که بیان کردید.اولا تنها مختص به فطرت خدا پرستی و اعتقاد به خدا نیست.یعنی چیزی که من مد نظرم است.و اگر اشاره اش تنها به فطرت خدا پرستی باشد...فکر کنم انتقادی که به این دلیل می توان گرفت، را در متن بالایی که به اشاره به دو ملاک فطری مطرح کردم، بیان کردم.

عامل;817426 نوشت:
مرحوم امام خميني برهان بر فطرت را اينطور بيان ميكند: انسان در فطرت خود هر كمال را بطور مطلق ميخواهد و نيز فطرتا از نقص متنفر است، هر چه غير خداست ناقص است و خدا مناسب كمال مطلق است.(4)

خوب انسان هر کمال را در فطرت خود به فرض می خواهد یعنی چه؟...یعنی می خواهد که آن کمالات را در خود نهادینه کند؟اگر بلی از این قضیه چطور نتیجه گرفته می شود که خدایی وجود دارد؟یا آن کمالات را می خواهد در وجود کسی ببیند؟ از این قضیه چطور نتیجه گرفته می شود که خدایی وجود دارد؟خواهشن این قضایا را روشن کنید.

عامل;817426 نوشت:
همچنين ميتوان از برهان تضايف هم به اين شكل استفاده كرد كه چون محبت به كمال مطلق در انسان وجود دارد، بنابراين محبوب كه كمال مطلق است، بايد وجود داشته باشد و كمال مطلق فقط خداست.

می توانیم این ایراد را بگیریم که به فرض محبت به کمال مطلق در انسان وجود دارد یک احساس درونی است و وجود خارجی ندارد و در ذهن ماست، بنابراین محبوب که کمال مطلق هست نیز اگر وجود دارد تنها یک احساس درونی است و وجود خارجی ندارد و تنها در ذهن ماست؟من خیلی با این برهان تضایف مشکل دارم و اصلا آن را بی معنی می بینم.مثلا انسان تشنه می شود، آیا باید حتما آب وجود داشته باشد؟شما فرض کنیم یک تنها انسان روی زمین در برهه ای از تاریخ وجود داشته باشد که شدیدا تشنه است و احساس تشنگی می کند.ولی روزگار به جایی رسده که یک قطره آب هم روی زمین باقی نمانده.خوب اینجا شخص تشنه است ولی آبی که سیرابش کند وجود ندارد.خلاصه اگر فکر می کنید لازم است این قضیه برهان تضایف را هم روشن تر کنید. و آیا اصلا برهان قاطعی است؟اشتباه نکنم، علامه طباطبایی هم انتقاداتی به این برهان داشته.

[="Tahoma"][="Navy"]

پارسا مهر;817923 نوشت:
با سلام.یعنی می فرمایید که با توجه به اینکه این ویژگی که فطرت باشد بر مبنای مشاهده ی قلبی نیست، سندیت و حجیت برای کسی ندارد؟یعنی غالبا و عموم نمی توانند ادعا کنند که ما فطرتا به خدا باور داریم و همین برای ما کافیست که یقین بدانیم خدا هست؟و باید در وجود خدا شک کنند و تحقیق کنند تا یقین حاصل کنند؟وقتی برمبنای مشاهده ی قلبی نباشد، دیگر از اعتبار می افتد که؟درسته؟
ببینید حرف من در این تاپیک این است که آیا فطرت انسان که ادعا می شود در غالب و عموم مردم وجود دارد، دلیلی بر وجود خداست و آیا افراد باید به صرف اینکه فکر می کنند فطرت الهی دارند باید اعتراف داشته باشند که حتما خدایی هست؟من احساس می کنم پاسخ شما به این سوال خیر است.درست است؟

سلام
منظور بنده این است که فطری بودن خداپرستی تنها مبتنی بر شهود نیست چه اینکه اغلب افراد محروم از شهود آگاهانه فطری هستند بلکه فطرت در اغلب افراد به گرایشهای قلبی و درونی متکی است تا شهود و البته حجیت تنها منوط به شهود هم نیست بلکه حجیت فطرت به همیشگی و همگانی بودن آن است

پارسا مهر;817923 نوشت:
اما چیزی که من فهمیده ام.شک و تردید در وجود خدا در بیماران افسرده و روانی بسیار شدید و شایع تر است تا بیماران دیگر.خوب بیماران سرطانی که وضعشان بد تر است از این جهت که آنها ممکن است بدانند که چند سال بیشتر عمر نخواهند کرد...ولی شک و تردید در وجود خدا در این دسته بیماران تا اونجا که من فهمیده ام، بسیار کمتر از بیماران افسرده است.بیماران سرطانی که باید نا امید تر باشند.البته این چیزی است که من نتیجه گرفته ام.
از طرفی ادعا می شود که انسان ها در سختی و مصیبت ها خدا را با علم حضوری خود می بینند، این ادعا کجا می رود؟یک بیمار افسرده که باید با تمام وجود و دیده قلب خدا را احساس کند، ولی در وجود خدا شک می کند!چطور این امر توجیه ی شود؟آیا این ادعا از نظر شما اصلا صحت دارد؟کیفیات آن چگونه است؟مهم تر اینکه، آیا این احساس حجیت دارد که بگوییم که خدایی را ثابت می کند؟

آنچه که روایات و بطور مثال روایت مد نظر شما بدان دلالت می کند افزایش یا ایجاد ناگهانی باور انسان به خدایی است که فراتر از همه اسباب می تواند یاریگر انسان در یک وضعیت ناگهانی بحرانی بشود
در مساله بیماران روانی و عصبی برخی آیتم ها مفقود است
1. تدریجی بودن حالت بجای ناگهانی بودن
2. داشتن فرصت برای صغری و کبرای ذهنی بر خلاف امکان تفکر و تعقل در حالات بحرانی و ایجاد رابطه مستقیم با قلب
در حقیقت همین بی واسطه شدن رابطه قلب و خدا در حالت بحرانی است که موجب نمایش فطرت الهی انسان است اما همینکه تفکر و تخیل و توهم به میان آمد حجابی بر فطرت می گردد
البته این بدان معنا نیست که تفکر مطلقا حجاب است اما به نسبت رابطه مستقیم قلبی حجاب است بخصوص اگر خیال و وساوس شیطان هم رهزن شود که کلا باعث انحراف و انکار می شود
یا علیم[/]

پارسا مهر;817923 نوشت:
با سلام.یعنی می فرمایید که با توجه به اینکه این ویژگی که فطرت باشد بر مبنای مشاهده ی قلبی نیست، سندیت و حجیت برای کسی ندارد؟یعنی غالبا و عموم نمی توانند ادعا کنند که ما فطرتا به خدا باور داریم و همین برای ما کافیست که یقین بدانیم خدا هست؟و باید در وجود خدا شک کنند و تحقیق کنند تا یقین حاصل کنند؟وقتی برمبنای مشاهده ی قلبی نباشد، دیگر از اعتبار می افتد که؟درسته؟
ببینید حرف من در این تاپیک این است که آیا فطرت انسان که ادعا می شود در غالب و عموم مردم وجود دارد، دلیلی بر وجود خداست و آیا افراد باید به صرف اینکه فکر می کنند فطرت الهی دارند باید اعتراف داشته باشند که حتما خدایی هست؟من احساس می کنم پاسخ شما به این سوال خیر است.درست است؟

سلام
منظور بنده این است که فطری بودن خداپرستی تنها مبتنی بر شهود نیست چه اینکه اغلب افراد محروم از شهود آگاهانه فطری هستند بلکه فطرت در اغلب افراد به گرایشهای قلبی و درونی متکی است تا شهود و البته حجیت تنها منوط به شهود هم نیست بلکه حجیت فطرت به همیشگی و همگانی بودن آن است

پارسا مهر;817923 نوشت:
اما چیزی که من فهمیده ام.شک و تردید در وجود خدا در بیماران افسرده و روانی بسیار شدید و شایع تر است تا بیماران دیگر.خوب بیماران سرطانی که وضعشان بد تر است از این جهت که آنها ممکن است بدانند که چند سال بیشتر عمر نخواهند کرد...ولی شک و تردید در وجود خدا در این دسته بیماران تا اونجا که من فهمیده ام، بسیار کمتر از بیماران افسرده است.بیماران سرطانی که باید نا امید تر باشند.البته این چیزی است که من نتیجه گرفته ام.
از طرفی ادعا می شود که انسان ها در سختی و مصیبت ها خدا را با علم حضوری خود می بینند، این ادعا کجا می رود؟یک بیمار افسرده که باید با تمام وجود و دیده قلب خدا را احساس کند، ولی در وجود خدا شک می کند!چطور این امر توجیه ی شود؟آیا این ادعا از نظر شما اصلا صحت دارد؟کیفیات آن چگونه است؟مهم تر اینکه، آیا این احساس حجیت دارد که بگوییم که خدایی را ثابت می کند؟

در روایات مد نظر وقوع ناگهانی حادثه محور اصلی نمایش فطرت است در حالیکه در بیماری عصبی این ویژگی مهم مفقود است
وقتی فرد در یک مدت زمان طولانی با تفکر و تخیل و احیانا وساوس شیطانی روبرو باشد بجای اینکه فطرتش جلوه گر شود محجوب می شود
اما در شرایط بحرانی ناگهانی این وسائط کنار می روند و رابطه قلبی مستقیم ایجاد می شود
البته ایجاد رابطه در این شرایط در افراد ضعف و شدت دارد و حتی ممکن است برخی بروز ندهند
پس این دو مورد تفاوتهای قابل توجهی با هم دارند
در مورد بیماران سرطانی هم تفاوتی هست و آن احتمال به مرگ همراه امیدی به نجات است
اما در بیماران روانی ، اصل بیماری یاس است لذا نور امید در آن نیست تا موجب روشنایی و شکوفایی فطرت شود
یا علیم

محی الدین;817962 نوشت:
البته حجیت تنها منوط به شهود هم نیست بلکه حجیت فطرت به همیشگی و همگانی بودن آن است

اشتباه نکنم، دیدگاه شما تا حد زیادی با دیدگاه استاد عامل یکسانه.پس در این صورت من زیاد مزاحم شما نمی شوم.و شما را سوال پیچ نمی کنم.یک جورایی پاسخ به فرمایشات استاد عامل و سوالاتی که در ذهنم ایجاد می شود و با استاد عامل در جریان می گذارم شما را هم خطاب قرار می دهد.ممنونم...
فقط....
محی الدین;817962 نوشت:
در مورد بیماران سرطانی هم تفاوتی هست و آن احتمال به مرگ همراه امیدی به نجات است
اما در بیماران روانی ، اصل بیماری یاس است لذا نور امید در آن نیست تا موجب روشنایی و شکوفایی فطرت شود

این نکته رو هم بگم که بیماری روانی ای که من منظورم هست به هیچوجه مساوی با داشتن یاس و نا امیدی نیست.گفتم که شخص می تونه خیلی پر انرژی و با روحیه و با انگیزه باشه و خیلی امیدوار باشه به زندگی و برنامه های زیادی برای آینده خودش داشته باشه و امیدوار که حالش بهبود پیدا کنه...گفتم که کند ذهنی، فراموش کاری و عدم تمرکز اینجا مطرحه و این اثرات هم می تونه خیلی دفعتا و آنی و لحظه ای به جان فرد بیافتد...شما افراد افسرده ای که روحیه بدی دارن و نا امید و بی انگیزه هستند و از زندگیشون سیرن و در اکثر مواقع نیاز به مشاوره و روانشناس دارن نه دارو را به هیچوجه با بیماران اعصاب و روانی مثل بیماران افسردگی که مورد اشاره بنده هست مقایسه و یکی نکنید.

[="Tahoma"][="Navy"]

پارسا مهر;817969 نوشت:
این نکته رو هم بگم که بیماری روانی ای که من منظورم هست به هیچوجه مساوی با داشتن یاس و نا امیدی نیست.گفتم که شخص می تونه خیلی پر انرژی و با روحیه و با انگیزه باشه و خیلی امیدوار باشه به زندگی و برنامه های زیادی برای آینده خودش داشته باشه و امیدوار که حالش بهبود پیدا کنه...گفتم که کند ذهنی، فراموش کاری و عدم تمرکز اینجا مطرحه و این اثرات هم می تونه خیلی دفعتا و آنی و لحظه ای به جان فرد بیافتد...شما افراد افسرده ای که روحیه بدی دارن و نا امید و بی انگیزه هستند و از زندگیشون سیرن و در اکثر مواقع نیاز به مشاوره و روانشناس دارن نه دارو را به هیچوجه با بیماران اعصاب و روانی مثل بیماران افسردگی که مورد اشاره بنده هست مقایسه و یکی نکنید.

سلام
نمیشه گفت در این بیماران عامل یک چیزه
در کفر زمینه های فکری روحی گرایشی و حتی بیماری می تونه دخیل باشه در ایمان هم همینطور
اما همانطور که گفته شد شاهد مثال روایات مد نظر شما شرایط بحرانی ناگهانی است نه شرایط تدریجی یا طولانی مدت
موفق باشید
یا علیم[/]

[="Tahoma"][="Blue"]سلام
ان شاء الله سر فرصت ادامه بحث رو هم قرار میدهم...
اگر اشتباه نکنم شما اصل فطرت و امور فطری را قبول دارید و بحث شما اینست که آیا یکی از مصادیق امور فطری، فطرت خدا جوی انسان هست یا نه؟
در هر حال...

پارسا مهر;817959 نوشت:
حرفم این است که فطرت خدا پرستی داریم یا نه؟

انسان فطرتا و طبیعتا میل به کمال مطلق دارد، هر چند در برخی ازمنه در مصادیق اشتباه میکند. بنابراین بت پرستان هم این میل را داشته اند اما در مصداق این کامل مطلق اشتباه کرده اند.
میل به پرستش را هم علما داخل در امور فطری دانسته اند، یافته های تاریخی هم پرستش را در اقوام اولیه تائید میکند.

پارسا مهر;817959 نوشت:
آیا اعتقاد به خدا فطری و خالی از برهان و استدلال است؟

فطری بودن اعتقاد به خدا به معنای استدلال نداشتن نیست.
به عبارتی این میل یک محرک است که گاهی با استدلال تقویت میشود و گاهی به تنهایی موجب اعتقاد به خدا میشود. که البته چنین اعتقادی اگر بدون دلایل دیگر باشد، ضعیف خواهد بود.

پارسا مهر;817959 نوشت:
خوب انسان هر کمال را در فطرت خود به فرض می خواهد یعنی چه؟...یعنی می خواهد که آن کمالات را در خود نهادینه کند؟اگر بلی از این قضیه چطور نتیجه گرفته می شود که خدایی وجود دارد؟یا آن کمالات را می خواهد در وجود کسی ببیند؟ از این قضیه چطور نتیجه گرفته می شود که خدایی وجود دارد؟خواهشن این قضایا را روشن کنید.

انسان هم میل به کمال مطلق دارد و هم میل به ارتقا کمالات خود، هر چند به کمال مطلق نمیرسد اما هدفش کمال مطلق است.
این استدلال و بحث تضایف منوط به وجود نیاز واقعی در وجود انسان است، به عبارتی هر گاه نیاز واقعی و طلب حقیقی باشد باید متعلق آن هم باشد. همانطور که انسان تشنه به طلب آب برمی آید و انسان هراسان از گرگ پا به فرار میگذارد.
[/]

عامل;818308 نوشت:
اگر اشتباه نکنم شما اصل فطرت و امور فطری را قبول دارید و بحث شما اینست که آیا یکی از مصادیق امور فطری، فطرت خدا جوی انسان هست یا نه؟

با سلام مجدد.بله من با اصل فطرت مشکلی ندارم.اما بحث من این است که آیا انسان فطرتی دارد که با توصل بدان بتواند بگوید که من به خدا اعتقاد دارم و نیاز به دلیل و برهان ندارم؟یک همچین فطرتی وجود دارد؟یا نه تنها یک فطرتی هست که تنها انسان را گرایش می دهد به خدا، که به فرض همچین فطرتی وجود داشته باشد، آیا این فطرت چیزی را ثابت می کند؟فکر می کنم شما اینجا بحث و استدلال تضایف را پیش کشیدید.
خلاصه می خوام بدونم که در عمل فطرت چه کاربردی و نتایجی داره و اثراتی در پی داره.
اینم بگم به نظر من اگر خدا پرستی حتما نیاز به برهان و دلیل داره، دیگه باید گفت که اکثر مردم اعتقادشون رو از روی جهل انتخاب کردن.چون اکثر مردم فلسفه و منطق نخوندن.نمی دونن برهان صدیقین چیست.یا برهان نظم چه می گوید.دو سه تا از سوال از برهان نظم ازشان بکنیم، بی جواب می مانند و به مم مم کردن می افتند....یعنی عموم مردم اعتقادشان پوشالی و با گاو پرستی و امثال اینها تفاوتی ندارد.و این خیلی بد است و تناقضات زیادی را بوجود می آورد.و مرا اساسی به فکر فرو برده و یک جورایی کار پیامبران، بی معنا و فریب انسان ها می شود

عامل;818308 نوشت:
این استدلال و بحث تضایف منوط به وجود نیاز واقعی در وجود انسان است، به عبارتی هر گاه نیاز واقعی و طلب حقیقی باشد باید متعلق آن هم باشد. همانطور که انسان تشنه به طلب آب برمی آید و انسان هراسان از گرگ پا به فرار میگذارد.

البته من یک خورده به بحث تضایف در پست پیشین اشاره داشتم.اصلا خیلی احساس می کنم بی معنیست.یعنی من که معنایش رو درک نکردم.به فرض نیاز واقعی و طلب حقیقی باشد،اما متعلق آن هم که می فرمایید باید باشد، می تواند تنها موجودی ذهنی باشد و وجود خارج از ذهن نداشته باشد.یعنی چی که باید در دنیای واقعی هم وجود داشته باشد؟این اصل از کجا آمده؟یکی واقعا تشنه است ولی ممکن است در دنیای خارج از ذهنش، آبی وجود نداشته باشد.یعنی شما می فرمایید که انسان که تشنه می شود، حتما در دنیای واقعیه هم، آب باید وجود داشته باشد و می فرمایید که تا انسان هست، باید آب هم وجود داشته باشد؟من مثال زدم در پست پیشین، که آب می تواند تمام شود روزی، ولی تشنگی آخرین انسان روی زمین تمام نشود.من گیج شدم این تضایف را نمی فهمم از کجا پیدا شده.

با سلام
خیلی از باورها و افکار در مورد خدا خیلی درست نبوده اند و نیستند
شک و شبهه به این مفهوم ها تعلق میگیره نه خود خدا
و البته این نشونه بدی نیست ..ابتلاءات باعث میشوند که ما شک کنیم و درست تر خدارو بشناسیم

یه حدیثی دیدم که در مورد قیامت گفته بود خدا اونطوری که هست خودشو نشون میده و عموم مردم قبول نمیکنند و بعد اونطور که مردم میشناختند خودشو نشون میده و مردم تاییدش میکنند

اتفاقا خیلی مواقع بیماری باعث نزدیکی بیشتر به خدا میشود
به خاطر همین هم در دین آمده که از بیمار التماس دعا بخواهید
منتها بعضی بیماری های روحی که میل به کفر ایجاد میکند شاید حسابش با بقیه بیماریها فرق کند و شاید در حوزه دخالت شیاطین و اجنه باید تفسیرش کرد

ولی در کل به جز موارد خاص بیماری موجب شدت یافتن معنویت و قرب به خداوند است

[="Tahoma"][="Blue"]سلام

پارسا مهر;818428 نوشت:
من با اصل فطرت مشکلی ندارم

بالاخره شما برای این امور فطری که در انسان هست و در حیوانات نیست، باید ملاکهایی داشته باشد.
این ملاکها رو بیان کنید تا بررسی کنیم خدا جویی هم جزو آنهاست یا نه؟

پارسا مهر;818428 نوشت:
به فرض همچین فطرتی وجود داشته باشد، آیا این فطرت چیزی را ثابت می کند؟

اصل این فطرت یک میل ایجاد میکند که در افراد مختلف است و این اختلاف به سبب فاکتور های متعددی مثل محیط، تربیت و ... می تواند باشد.
اما همین فطرت که ممکن است نمود همیشگی نداشته باشد، گاهی بروز کرده و سبب هدایت میشود. مانند همون حدیث امام صادق(ع) و شخصی که سوار کشتی شده بود. یا جریان حضرت ابراهیم و شکستن بتها که به بت بزرگ نسبت داد: قَالُواْ ءَ أَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بَِالهَِتِنَا يَإِبْرَاهِيمُ(62) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَسَْلُوهُمْ إِن كَانُواْ يَنطِقُونَ(63) فَرَجَعُواْ إِلىَ أَنفُسِهِمْ فَقَالُواْ إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّلِمُونَ(64)؛ (هنگامى كه ابراهيم را آوردند) به آن بزرگوار گفتند: اى ابراهيم آيا تو اين عمل را با خدايان ما انجام دادى!؟ حضرت ابراهيم فرمود: (نه!) بلكه اين بت بزرگ است كه اين عمل را انجام داده است. از خود بتها جويا شويد اگر مى‏ توانند سخن بگويند. بت پرستان پس از اينكه به وجدان خود رجوع كردند با خويشتن گفتند: حتما شما از ستمكاران خواهيد بود.(انبیاء/ 62-64)


پارسا مهر;818428 نوشت:
اینم بگم به نظر من اگر خدا پرستی حتما نیاز به برهان و دلیل داره، دیگه باید گفت که اکثر مردم اعتقادشون رو از روی جهل انتخاب کردن.چون اکثر مردم فلسفه و منطق نخوندن.

اعتقاد معقول نیازی به فهمیدن فلسفه و منطق ندارد هر چند اگه همراه دلایل علمی تر و دقیق تر بشه بهتر است.
غالب مردم اصل برهان هایی مثل نظم رو متوجه میشوند و خداوند نیز از آنها به اندازه خودشان میخواهد نه بیشتر.
اگر همه بخواهند مثل فلاسفه برای اثبات خدا مطالعه کنند و وقت بگذارند، جامعه لنگ خواهد ماند. پس راه معقول تر اینست که هر کس به اندازه خود وقت بگذارد و عدل الهی هم به همین منوال جاری شود.

پارسا مهر;818428 نوشت:
عموم مردم اعتقادشان پوشالی و با گاو پرستی و امثال اینها تفاوتی ندارد

ایندو با هم مساوی نیستند...
مهمتر از راه رسیدن به واقع، خود واقعیت است. بنابراین حتی اگر کسی لنگ لنگان به واقع برسد، حظی و فیضی خواهد برد. البته علمی و یقینی بودن این راه ثمرات فراوانتر و غیر قابل مقایسه ای با راه اول دارد.
پس کسی که یک عمر باطل را پرستیده و کسی که یک عمر حق را پرستیده قابل قیاس نیستند.

پارسا مهر;818428 نوشت:
البته من یک خورده به بحث تضایف در پست پیشین اشاره داشتم.اصلا خیلی احساس می کنم بی معنیست

ببینید بحث تضایف دو طرفه است نه یک طرفه.
دانشمندانی که از این راه برای فطرت استدلال کرده اند دوطرفه به مساله نگاه کرده اند.
به عبارتی مثلا چون آب خارجی هست، انسان تشنه سراغ آن را میگیرد. یعنی واقعیتی هست که چنین میلی به آن قرار داده شده است.
این مطلب با اینکه هر چه ما تصور کنیم باید در خارج هم مصداق داشته باشد تفاوت دارد.
البته این بحث خالی از چالش نیست...
[/]

[="Tahoma"][="Blue"]سوال:
آیا انکار خدا به دلیل برخی بیماریهای روانی توسط بعضی از بیماران، می تواند ناقض فطری بودن گرایش به خداوند باشد؟

پاسخ:
مقدمه1: واژه «فطرت» در مورد انسان و خصلتهای فرا حیوانی او به کار می رود. همچون غریزه و طبیعت سیری تدریجی و ساختاری ثابت دارد اما مرحله ای تکاملی است که پس از فعلیت یافتن طبیعت و غریزه و نیز پس از شکوفایی حس و خیال یعنی همراه با پیدایش عقل تکون می یابد.

مقدمه2: براي امور فطري ضوابطي نیز گفته شده است: اولا؛ در همه افراد بشر يافت ميشود، هر چند كيفيت آن از نظر شدت و ضعف متفاوت باشد، ثانیا؛ در طول تاريخ بشر ثابت است، ثالثا؛ نيازي به تعليم و تعلم ندارد.
مرحوم امام خميني(ره) در مورد «فطری بودن گرایش به خدا» می فرماید: انسان در فطرت خود هر كمال را بطور مطلق ميخواهد و نيز فطرتا از نقص متنفر است، هر چه غير خداست ناقص است و خدا مناسب كمال مطلق است.(1)

مقدمه3: با توجه به آیاتی همچون: «والله خلقکم ثم یتوفاکم ومنکم من یرد الی ارذل العمر لکی لایعلم بعد علم شیئا ان الله علیم قدیر»(2)(نحل/70) می توان امور فطری را بالقوه دانست. هر گرایشی اعم از فطری یا غیر فطری پس از علم نفس به غایت آن و ارزشمندی آن غایت، برای انسان حاصل می شود. بر این اساس نفس انسانی در آغاز پیدایش، هیچ تصور یا تصدیق فطری و نیز هیچ ارزش یا گرایش فطری را واجد نیست. تنها چیزی که انسان در آغاز و نیز به هنگام کهنسالی یعنی پس از ضعف قوا و از دست دادن معلوماتش واجد می شود علم حضوری نفس به خودش است.
بنابراین انسان در حالی که طفل است خیر و شر خویش را به وسیله تجهیزات غریزی تشخیص می دهد و بر همین حال است تا به مرحله بلوغ و رشد عقلانی برسد و ادراک حق باطل برایش میسر گردد و در این هنگام، بسیاری از مصادیق خیر و شر در نزد وی تغییر می یابند و اگر انسان به پیروی از هواهای نفسانی اصرار کند، از تبعیت حق غافل می گردد و تارها بر فطرت فعلیت یافته خود می تند. پس انسان با رسیدن به بلوغ عقلانی به اولین منزل و مرتبه ویژه انسان می رسد و از این اولین منزل انسانیت، امور فطری او نمایان شده و صفاتی که در مورد فطریات به عنون وجه فارق فطری از غریزی برشمردیم آشکار می گردد.

بدین ترتیب فطری بودن دین نه به این معنی است که انسان در هر مرتبه ای و با هر بینش و هر گونه عملی متوجه و متمایل به آن است بلکه به این معناست که دین به عنوان مجموعه ای از اصول و سنن و قوانین عملی که اتخاذ آنها به دلیل مبتنی بودن بر حوایج حقیقی، سعادت حقیقی انسان را تضمین و او را به کمال حقیقی می رساند، از مقتضیات تکوینی خلقت انسان است.
از طرفی غالب بیماران در دوران بیماری متوجه و متمایل به خداوند متعال میشوند. خصوصا بیمارانی که مبتلا به بیماریهای لاعلاج شده اند، یاوری غیر خدا برای خود نمی بینند.

بنابراین، انکار خداوند توسط عده کمی از بیماران روانی نمیتواند ناقض فطری بودن گرایش به خداوند متعال باشد، زیرا اولا فطرت امری بالقوه است و فعلیت یافتن آن متوقف بر توجه انسان و عدم موانع است و ثانیا در غالب بیماران، بیماری سبب گرایش به خداوند میشود.


[/HR]1. شرح چهل حديث، ص185.
2. و خدا شما را آفريد، آن گاه شما را مى‏ ميراند، برخى از شما به سوى پست‏ ترين مرحله عمر [كه سالخوردگى و فرتوتى است‏] برگردانده مى‏ شود، تا پس از دانش اندكى كه داشت چيزى را نداند يقيناً خدا دانا و تواناست.

[/]
موضوع قفل شده است