روح انسان

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
روح انسان


روح چگونه در جسم جایگیری کرده است؟ آیا معنویات در روح قرار می گیرد یا عقل؟ آیا معنویان و احساسات در یک قسمت قرار می گیرند؟


روح، موجودی مجرد است و جسم و قابل قسمت نیست و حیات و فعالیت اعضای بدن، به او متكی است. واژه روح در قرآن در سوره‏ها و آیات متعددی تكرار شده است و متبادر از آن، همان موجودی است كه مبدأ حیات و زندگی است و آن را منحصر به انسان و یا انسان و حیوان ننموده است، بلكه آن را در غیر انسان و حیوان نیز اثبات نموده است مثل آیه مباركه: "...فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجابا فَأَرْسَلْنا اِلَیها رُوحَنا"1. "..مریم میان خود و آنان حجابی افكند و در این هنگام، ما روح خود را به سوی او فرستادیم".
و آیه مباركه: "وَ كَذلِكَ أَوْحَینا اِلَیكَ رُوحا مِنْ أَمْرِنا"2. "همان‏گونه(كه بر پیامبران پیشین، وحی فرستادیم) بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی كردیم". و آیات دیگر. پس برای روح، مصداقی در انسان هست و مصداق‏های دیگری نیز در برخی موجودات دیگر. این دو آیه و آیات دیگر به صراحت دلالت بر وجود روح در انسان و برخی موجودات دیگر غیر از انسان به معانی مختلف وجود دارد از جمله آیاتی كه به صراحت دلالت بر این دارد كه مراد از روح، تنها روح انسانی است، آیه مباركه زیر است:
"یسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی"3. "از تو (ای پیامبر) راجع به روح می‏پرسند، بگو روح از كار خدا است و به شما جز اندكی از علم داده نشده است". در این آیه گرچه روح، مطلق آورده شده و لكن از قرائن موجود در آیه، استفاده می‏شود كه مراد از روح مورد سؤال، روح انسانی است كه به امر خدا انجام گردیده است. بنابر عقیده بیشتر مفسّران در آیه بالا روح به معنای روان و عامل حیات به‏كار رفته است4. مفسّر بزرگ اهل سنت "شیخ ابوالفتوح رازی" در تفسیر "روح‏الجنان"5. در ضمن بیان اقوالمختلف در مورد مفهوم و معنای روح می‏گوید: "آنچه در این آیه مورد سؤال قرار گرفته، روح آدمی است كه قوام حیات به آن است و آدمی به آن زنده و با فقدان آن انسان زنده نمی‏ماند".

مرحوم شعرانی در حاشیه تفسیر رازی چنین بیان می‏كند: "تفسیر روح با این مفهوم درست‏تر به نظر می‏آید كه سؤال از وجود روح و حقیقت آن از دیرباز میان ملل جهان متداول بود، خاصّه یهود و مخصوصا آن جماعت از یهودیان كه با فلاسفه آمیخته و از عقاید و اختلافشان درباره روح، اطلاع یافته بودند، تعجّب بشر درباره روح از آن است كه می‏بیند قدرتی است بر خلاف طبیعت و گوئی بر ضدّ آن در نبرد است و گوشت و پوست و استخوان را چون به خود رها كنند زود پوسیده و متعفّن و پراكنده می‏گردد و روح، او را سالها از فرسودگی و تعفّن، نگاه می‏دارد و به حركت و سخن می‏آورد و تعقّل و ادراك می‏كند و اینها هیچ‏یك، كار جسم نیست، جسم، سنگین است و سوی پائین میل دارد و روح بر می‏جهد و جسم را می‏جهاند.
"حال پس خود روح از چه مبدأ و منشأ است؟ خداوند جواب داد كه مبدأ آن از فرمان خدا است و مانند نور خورشید بر ابدان تابیده و اگر فرمان الهی نبود و از ورای عالم طبیعت، دستوری نرسیده و فروغی نتافته بود، همه چیز جامد بود و صامت".
تفسیر آیه "وَ ما اُوتِیتُمْ مِنَ العِلْمِ اِلاّقَلِیلاً". "شما آدمیان جز اندكی كه از علم، نصیب ندارند". این است كه روح از دیدگاه قرآن، موقعیتی در عالمِ وجود دارد و آثار و خواصی در این عالم، بروز می‏دهد كه بسیار بدیع و عجیب است و شما از آن بی‏خبرید!
مرحوم "بحرانی" مؤلف تفسیر "برهان" در تفسیر آیه فوق از حضرت امام باقر علیه‏السلام نقل می‏كند كه فرمود: "معنای آیه، این است كه جز تعداد كمی از بشر؛ از روح، آگاهی ندارند".
استاد معظّم علامه فقید، سید محمد حسین طباطبائی قدس‏سره در تفسیر "المیزان"6 می‏نویسد: "كلمه روح به طوری كه در لغت معرفی شده، به معنای مبدأ حیات است كه جاندار به وسیله آن قادر بر احساس و حركت ارادی می‏شود ولی مراد از روح در این آیات همان روح و نفس به نام "نفس ناطقه" می‏باشد كه در كالبد همه افراد انسانهای موجود، وجود دارد. و وجود آن از ناحیه خدا و وابسته به او است". چنانكه در آیه دیگر می‏فرماید: "..اِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ"7. "فرمان او چنین است كه هرگاه چیزی را اراده كند، تنها به آن می‏گوید: موجود باش! آن نیز بی‏درنگ موجود می‏شود". از این آیه معلوم می‏شود كه:

خداوند در برخی از آیات روح و جان موجود در انسان‏ها را متعلّق به خود دانسته یعنی تنها از ناحیه او به انسان، عطاء شده است چنانكه در مورد خلقت حضرت آدم علیه‏السلام می‏فرماید: "فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی"9. "هنگامی كه كار انسان را به پایان رساندم و در او از روح خود (یعنی یك روح شایسته و بزرگ) دمیدم". و در آیه مباركه دیگر چنین وارد شده است: "ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ"10 "سپس اندام انسان را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید". 1. امر خدا یعنی ایجاد هستی و وجودی است كه از ناحیه خداوند به روح متعلّق شده و این موجود، وابسته به خداست و به امر او پیدا شده نه علل و اسباب دیگری. 2. موجودی به نام روح، وجود دارد و به همین مناسبت حضرت مسیح علیه‏السلام به عنوان كلمه خدا و روح او شمرده شده، آنجا كه می‏فرماید: "إِنَّما المَسِیحُ عِیسی بْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَةٌ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ"8. "مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و كلمه اوست كه آن را به مریم القاء كرده است و روحی از جانب او است".
در این دو آیه روح، متعلّق به انسان ذكر شده و با كلمه "مِن" آورده شده یعنی مبدأ پیدایش او از ناحیه خداست. و نام این ایجاد را "نفخ" یعنی دمیدن نهاده است11 هم‏چنانكه این كلمه در سایر آیات وارده در این باب نشان دهنده همین واقعیت است: "یلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ"12. "وحی را به هر یك از بندگان خویش كه بخواهد القاء می‏نماید". و آیه "ینَزِّلُ المَلائِكَةُ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ"13. "فرشتگان را با وحی به هر یك از بندگان خویش كه بخواهد می‏فرستد تا دلهای مرده را به وسیله آن زنده نماید".
و آیه "تَنَزَّلُ المَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ"14. "فرود آیند فرشتگان و روح(مراد جبرئیل است) در آن شب به اذن خدا با هر كاری كه تقدیر خدا در امور مختلف است". چنانكه خوانندگان ملاحظه می‏كنند، كلمه "من" در همه این آیات می‏فهماند كه روح از جنس و سنخ امر است و آنگاه امر را بیان می‏كند و می‏فرماید:
"إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ"15. "فَسُبْحانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلّ شَی‏ءٍ"، "جز این نیست كه هرگاه خداوند اراده كند چیزی را، امر كند به او و بگوید باش، پس به وجود می‏آید".

عالم خلق و عالم امر
به طور كلی در مطالعه آیات قرآنی در جهان آفرینش دو پدیده، جلب توجه می‏نماید: یكی پدیده "خلق" كه در مسیر سلسله علل و اسباب، قرار داشته و بر زمان و مكان، منطبق می‏گردد و مسیر تكامل را تدریجا می‏پیماید. دیگری پدیده "امر" كه نشان دهنده ارتباط موجودات با خداوند می‏باشد، در این پدیده، تدریج وجود ندارد و تنها با اراده خداوند به‏طور آنی، موجود می‏گردد و اسباب و وسائل مادّی در آن راه ندارد و در حقیقت پدیده و عالم امر كه روح از آن عالم است، عالم موجودات غیر مادی است16.
مرحوم علامه طباطبائی قدس‏سره در معنای امر در ذیل آیاتی كه از تفسیر "المیزان" نقل كردیم، می‏گوید: امر هر چیز عبارت است از ملكوت آن چیز و برای هر موجودی، ملكوتی و امری است كه در آیات 185 و آیه 75 سوره انعام و آیه 4 سوره قدر به آن اشاره شده است. مطابق آیات قرآن هر دو پدیده یعنی پدیده مادی و قابل لمس یعنی "عالم خلق" و پدیده‏های امری و مجرد غیر مادی یعنی "امر و خلق" هر دو از جانب خداوند می‏باشد چنانكه در سوره اعراف آیه 54 می‏فرماید: "اَلا لَهُ الخَلْقُ وَ الأَمْرُ". "آگاه باشید كه آفرینش و تدبیر جهان از آنِ اوست یعنی به فرمان او است".
خداوند این معنی را در آیات دیگر از جمله آیه 59 سوره آل عمران، نیز متذكّر می‏گردد به این صورت كه ابتدا خلقت آدم را ذكر و ارتباط آن را با خاك كه یكی از اسباب آن است، بیان، سپس وجود آن را بدون ارتباط به چیزی با تعبیر "كُنْ" یعنی "باش" خاطرنشان می‏سازد پس كیفیت خلقت آدم به صورت تدریج، انجام پذیرفته ولی نفخ روح به صورت غیر تدریجی و یا پدیده امر به وجود آمده پس روح انسان به امر خداوند موجود گشته است و نظیر این آیه را خوانندگان می‏توانند در آیات 12 تا 14 سوره "مؤمنون" مطالعه نمایند.
چنانكه در آیه 59 سوره آل عمران ملاحظه می‏گردد، قرآن پیدایش پدیده روح را به عنوان كیفیتی متفاوت با مراحل قبلی، معرفی كرده است یعنی جنین در ماه‏های اول دوره جنینی، دارای حیات و در حال رشد و نموّ می‏باشد و موقعی كه رشد به حدّی رسید كه ساختمان قلب، كامل گردید و شروع به طپش نمود و اعضای بدن كامل شد، حیات نباتی جنین تبدیل به حیات عالی‏تری گردیده، پدیده دیگری به نام روح و نفس، به وجود می‏آید و از آن تعبیر به كیفیت امری شده است. در روایت وارد از امام سجاد علیه‏السلام در تفسیر نورالثقلین17 به این حقیقت اشاره شده كه حیات ابتدائی كه بیشتر، جنبه نباتی دارد به كیفیت بالاتری كه برای تعقّل و زندگی مستقل آماده گردیده، تبدیل می‏گردد18.
پس؛ از آیات فوق استفاده می‏شود كه روح موجودی محقق و مجرّد از ناحیه پروردگار بوده، جسم نیست زیرا به تعبیر مؤلّف كتاب "رسالة‏النفسیة"19 "جسم قسمت‏پذیر بوده و روح، قسمت‏پذیر نیست، و روح عَرَض هم نیست زیرا كه عَرَض را به خود، قیام نبود و جان، اصل آدمی است و همه اعضاء، تبع وی است، عَرَض چگونه بود...؟"
جالب این است كه مؤلّف كتاب "رسالة‏النفسیة"، "فضل الله بن حامد حسینی" متوفّای 921هـ.ق. بعد از ذكر مطالب یاد شده، دو بیت شعر فارسی نیز در زمینه مورد بحث چنین سروده است:
سرّی است كه جز نهفتنش نیست روان *** دُرّی است نفیس و سفتنش نیست روا
رازی كه میان جانِ جانان منست *** دانسته نیست و گفتنش نیست روا
پاورقیها:
1. مریم، 17.
2. شوری: 52.
3. اسراء، 85.
4. بررسی مقدماتی اصول روانشناسی اسلامی، جلد اول، تألیف دكتر سید ابوالقاسم حسینی، سال 1364، ص 21 و 20.
5. تألیف: شیخ ابوالفتوح رازی، با حواشی مرحوم حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، كتابفروشی اسلامی، سال 1385هـ ق.
6. ترجمه آقای موسوی، ج25، ص 340 و 341.
7. سوره یس، آیه 89.
8. سوره نساء، آیه 171.
9. حجر، 29.
10. سجده، 9.
11. كتاب بررسی مقدماتی روانشناسی اسلامی، ص 23.
12. مؤمن، 15.
13. نحل: 2.
14. قدر، 4.
15. یس، 82.
16. رساله نفسیه، تألیف: فضل الله بن حامد الحسینی، متوفای 921هـ، ص 27.
17. ج1، ص 540.
18. بررسی مقدماتی اصول روانشناسی اسلامی، ج1، ص 24 - 25.

بسمه تعالی
روح در جسم دمیده می شود ؛ونفخت فیه من روحی؛ص ،72.
معنویات که به وسیله ایمان وعمل صالح حاصل می شود باعث اشتداد وجود ووسعت روح میگردد.همچنین معنویات در عقل نیز تاثیر دارد وباعث تفکر صحیح می شود.
معنویات همچنین باعث تعالی احساسات می گردد که نشانه آن ظهور وبروز به موقع عواطف واحساسات است. بحث تولی وتبری که در فروعات دین است می تواند دراین جا مطرح شود

احساسات یک امر مشترک میان همه انسانها است ولی معنویات با اختیار آدمی کسب میشود وهر موجودی به تناسب ایمان وعمل صا لحش معنویاتش متفاوت است،که باعث جهت دهی احساسات نیز میشود.

زمزم;1510 نوشت:
بسمه تعالی
.همچنین معنویات در عقل نیز تاثیر دارد وباعث تفکر صحیح می شود.

آیا عقل نیز در معنویات تاثیرگذار هست ؟ آیا ابزار و راه کسب معنویات عقل هست؟
و راههای کسب معنویات چیست؟


حالات معنوی که در انسان ایجاد می شود گاهی پایدار است و گاهی نیز ناپایدار و زودگذر. وقتی انسان به طبع فضائی که در آن قرار می گیرد حس و حال معنوی پیدا می کند، با برطرف شدن آن فضا او هم حال معنوی خود را از دست می دهد. لذا برای کسب حالات معنوی، نباید بر احساسات و تأثیر گرفتن های سطحی ناشی از احساس در فضای اطراف تکیه کرد؛ بلکه باید از طریق کسب معرفت و استحکام بخشیدن به ایدئولژی که پایه و اساس معنویت است، حال معنوی در خود ایجاد کرد. یعنی به نحوی که این حال معنوی از درون بجوشد؛ نه اینکه با گذر از فضاهای برونی، بر انسان بدمد. به عبارتی اگر معنویات بر پایه احساسات باشد، نتیجه اش ایمان مستودع است؛ اما اگر بر پایه معرفت پایدار گردد، انسان را در کسب ایمان مستقر یاری می کند. وقتی انسان به خود عطر می زند، بوی عطر فقط دقائقی را با او همراه است و بعد می پرد. اما گل چون از خود بو تولید می کند، همیشه معطر است. وقتی انسان با کسب معرفت به خدا در خود انگیزه های معنوی ایجاد کند و با چنین پشتوانه ای معنویت از خود او بجوشد و تراوش کند، می تواند یک حال معنوی پایدار در خود حاصل کند. اما معنویتی که ناشی از احساسات و جوگیر شدن در جمعها حاصل شود، پایدار نخواهد بود. مثلاً در رابطه با موسیقی، نه تنها موسیقی هائی که انسان را از خدا غافل می کند منع شده؛ بلکه به موسیقی های سالم و معنوی نیز توصیه نشده؛ اگرچه این نوع موسیقی ها، منع هم نشده باشد. چون موسیقی بر احساس آدمی اثر می گذارد و روحیه او را در فضای احساسی تغییر می دهد. لذا معنویت حاصل از موسیقی هم پایدار نخواهد بود.
در مجموع انسان باید انگیزه منطقی و عقلائی از معنویت داشته باشد تا بتواند معنویت خود را پایدار نگه دارد و چه بسا اگر معنویت ایجاد شده، ناشی از احساسات ما باشد و نه حاصل از معرفت ما، گاهی بر خلاف تکلیف ما به ما جهت می دهد و این نیست جز معنویت کاذب و شیطانی. چرا که گاهی ممکن است انسان تکلیفی الهی بر دوش داشته باشد که در ظاهر، فاصله گرفتن از محیطی معنوی و عدم بهره مقطعی از آن محیط را اقتضا کند!
اگر چنین نباشد و معنویات به واسطه تعقل از ناحیه معرفت ما پشتیبانی نشود و از درون ما نجوشد، چه بسا گاهی برای ما تکراری و خسته کننده به حساب آید و ما را نسبت به خود زده و خسته کند. پس عادت کردن به معنویات کارساز نیست و دوام نخواهد داشت؛ اما از درون جوشیدن معنویات، به جای عادت در ما ملکه ایجاد کرده، تحصیل درجات معنویت را بر ما سهل و آسان می گرداند و با ذات و طینت ما جوش خورده، دوام خواهد داشت.
در نتیجه بر خلاف موسیقی و یا حس گرفتن سطحی و ظاهری از جمع که معنویت پایدار در ما ایجاد نکرده و صرفاً برای شروع و استارت مفید است، موعظه چیزی است که علاوه بر هشدار به انسان و جلوگیری از غفلت، دائماً معارف الهی را به ما گوشزد می کند و در معرفت ما تأثیر می گذارد. از این جهت است که انسان باید برای دوام معنویاتش، در محافل اهل بیت(ع) و یا جلسات پند و موعظه حضور مستمر داشته باشد و تا می تواند نماز را در مسجد و به جماعت بخواند و نیز از طرفی تا می تواند، از محافلی که رنگ و بوی خدائی ندارد فاصله گرفته، با کسانی که از معنویات دور هستند همنشینی ننماید.
یکی از چیزهائی که روح معنوی را در انسان می میراند، مال شبهه ناک است؛ نه تنها مال شبهه ناک، بلکه اگر انسان امور مادی را بر امور معنوی خویش ترجیح دهد، از معنویات فاصله می گیرد و پرداختن به عبادات بر او گران می شود. وقتی جسم مسلط بر روح شد، مانع پرواز روح می گردد و انسان را از صعود باز می دارد. چاره چنین آفتی این است که: آدمی علاوه بر تغذیه مادی، به تغذیه معنوی خود نیز توجه کند و به جای آنکه شبانه روز را کامل به دنبال منافع مادی و تغذیه جسمانی باشد، به امور روحانی خود نیز اهمیت دهد و برای این امر وقت بگذارد. اگر انسان همه عمر خود را به امور مادی خود اختصاص دهد، سیراب نخواهد شد و نفس سرکش او، هر روز توجه بیش از قبل را طلب خواهد کرد. پس راه إغنای بُعد مادی، پرداختن مفرط به آن نیست؛ بلکه باید آن را مهار کرد و صرفاً در حد متعارف بدان پرداخت.
لذا علاوه بر حضور مستمر در مسجد و جماعات و هیئات که نقش موعظه را دارد و در کسب معرفت کمک می نماید، نکته دیگری که باید برای پایداری معنویات توجه کرد، این است که روح باید بر جسم غلبه کند و آن را در اختیار خود قرار دهد. ازدواج نیز چون هم نیازهای جسمانی انسان را تعدیل می کند و هم روح او را تسکین می دهد، برای آماده کردن انسان در بهره گرفتن از معنویات نقش شایانی دارد.
در کنار همه آنچه در فوق گفته شد، روح دمیدن به ارتباطات و معاشرت با اطرافیان از طریق تقویت عواطف قلبی و برقراری روابط سینه به سینه، از اموری است که بستر کسب معنویات واقعی را در انسان ایجاد می کند. چرا که در این نوع روابط، انسان از بُعد جسمانی خود کنده شده، روح را در ارتباط با دیگران می پروراند. الیته باید توجه داشت که این روابط عاطفی با اطرافیان، محور قرار نگیرد و اصل ارتباط با خدا، به واسطه فرع ارتباط با همنوعان ذبح نگردد؛ بلکه باید با تعقل و تدبر عجین گردد تا نه تعقل ما خشک و عاری از روح و غیر قابل هضم باشد و نه عواطف بر مرکب احساسات انسان را به هر سو بکشاند!
مطلب بسیار مهمی که باید در این زمینه هشدار داده شود، این است که اگر انسان بعد از دریافت حقیقت و پایبندی به آن از حقیقت و معنویات دور گردد، بسیار خطرناک است. چون در این صورت با علم به سمت بطلان رفته و در این صورت قبح کناره گیری از حق در نظر او از بین می رود. مانند کسی که وقتی برای دفعه اول کتابی را مطالعه می کند، عدم روان بودن متن کتاب، او را وادار به توجه به محتوی می کند؛ اما وقتی چند بار آن متن را خواند، طوری تسلط بر الفاظ پیدا می کند و طوری روان و بدون دقت می خواند، که دیگر محتوا را فراموش می کند. معنویت هم به همین صورت پس از مدتی تقید می تواند استحاله شود و رنگ و بوی خود را در آدمی از دست بدهد. برای همین در روایتی از رسول خدا داریم:« ثَلاثَةٌ أخافُهُنَّ عَلی أُمَّتی؛ الضَّلالة بَعدَ المَعرفَةِ وَ مُضِلاتُ الفِتَنِ وَ شَهوَةُ البَطنِ وَ الفَرجِ»1. یعنی:« سه چیز است که به خاطر آنها بر امتم می ترسم؛ گمراه شدن بعد از شناخت و فتنه های گمراه کننده و شهوت شکم و عورة». با این توصیف باید با استفاده از راه هائی که گفته شد، معنویات را در خود ملکه کنیم، تا گرفتار چنین آفتی نگردیم

نیایش سبز;2367 نوشت:
آیا عقل نیز در معنویات تاثیرگذار هست ؟ آیا ابزار و راه کسب معنویات عقل هست؟
و راههای کسب معنویات چیست؟

بنام خدا


با سلام و تشکر

انسان موجودی مختار و انتخابگر است و لازمۀ این ویژگی آگاهی و شناخت است.

رسیدن به پایگاه معنویات از درگاه شناخت امکان پذیر است و از آنجائیکه عقل یکی از ابزار شناخت محسوب می شود از اینرو عقل نیز در رشد و تعالی معنویات مؤثر است.

در نتیجه می توانیم بگوییم که راه های کسب معنویات صحیح و سازنده به عبارتی همان ابزار شناخت هستند که عبارتند از:

فطرت پاک الهی، حس و عقل و وحی و تعبد به دستورات شرع مقدس.

موفق باشید ...


تفاوت بین فطرت، ذات و وجدان در چیست؟ کدامیک اکتسابی هست و کدامیک خدادادی؟


نیایش سبز;5453 نوشت:

تفاوت بین فطرت، ذات و وجدان در چیست؟ کدامیک اکتسابی هست و کدامیک خدادادی؟

با سلام و تشکر

وجدان را آگاهی شخص از شخصیت و درون خود تعریف كرده اند كه عاملی برای شناخت مسائل و جوانب مربوط به حیات اوست.

بر این اساس وجدان یك درك باطنی، ذاتی و درونی است، دركی كه انسان حتی بدون آموزش در می یابد برای این جهان گرداننده ای است (وجدان و فطرت توحیدی) و هم درمی یابد كه مسیر حیات باید در جهت امانت و صداقت باشد و دروغ و خیانت زشت و نارواست.

می دانیم كودكان ذاتاً و وجداناً دروغگویی را بد می دانند و حتی در آغاز زندگی نمی توانند دروغ بگویند. وجدان آنها دروغ را امری ناپسند معرفی می كند و طفل بعدها در اثر تربیت غلط و عدم كنترل مربیان و بدآموزی ها ، در جریانی قرار می گیرد كه قادر می شود دروغ بگوید.

در خصوص ریشه و منشاء وجدان، دو عقیده وجود دارد. یكی از نظر مذهب و دیگری از نظر علمای روان:

1- اكتساب و یادگیری : طرفداران این طرز فكر كه اغلب روان شناسان با اندیشه مادی هستند می گویند كودك در حین تولد وجدان ندارد و برای او معیار و مقیاسی جهت درك ارزشها نیست. او در برابر امانت و خیانت ، راست و دروغ ، بی تفاوت است. بعدها در اثر یادگیری و آموزش و اكتساب درمی یابد كه فلان امر خوب است و آن دیگری بد و ناپسند. تبلیغات و آموزش هاست كه این زمینه را در افراد ، به وجود آورده و یا این آگاهی را به آنها می دهد.

2- فطرت و ذات : گروهی دیگر كه در رأس آنها الهیون هستند وجدان را امری فطری دانسته اند و می گویند وجدان فطرتی و یا غریزه ای فنا ناپذیر است و راهنمایی قابل اعتمادی به انسان می دهد. حتی انسان را به صورتی ناخودآگاه به طرف خیر و سعادت جلب كرده و از لغزش ها دور می دارد.

اصل در آفرینش بر صداقت است و اطفال در اثر بدآموزی یاد می گیرند چگونه فریبكاری كنند و چگونه از طریق دروغ خود را از دامی نجات بخشند .

اما دلیل فطری و ذاتی بودن وجدان، به تقریر زیر است:

در مورد استدلال به این امر كه وجدان امری فطری است و یا به عبارت دقیق تر همان فطرت بیدار و آگاه انسانی است باید به این نكته اشاره كرد كه وجدان و فطرت پاک، تنها در بین افراد مذهبی نیست، در افراد غیر مذهبی هم نشانه های آن را می توان یافت. دلیلش وجود تمایلات عالی در انسان ها و فرار از انگیزه های زیانبخش است. ممكن است افرادی در اثر مبارزه با خود، و تحت تأثیر محیط های آلوده و ناپاک و اندیشه های ناصواب، آن را در خود خفه كنند ولی واقعیت مسئله این است كه ریشه آن هرگز از بین رفتنی نیست.

مسئله وجدان توحیدی و وجدان اخلاقی دراندرون همه انسانها وجود دارد. حتی بدون داشتن مربی می توانند دریابند كه جهان آفریدگاری دارد، صداقت خوب و خیانت بد است.

موفق باشید ...

بنقل از پایگاه تبیان، با کمی تغییر و اضافات.

موضوع قفل شده است