جمع بندی نقش روح در بدن

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقش روح در بدن

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و خسته نباشید، زمانی بعضی از مردم فکر میکردند روح نقش مغز را در بدن دارد، بعد ها با پیشرفت علم روانپزشکی و عصب شناسی و ... معلوم شد که روان و ذهن و مغز و ... هر کدام نقش خود را در بدن دارند و در عالم ماده میتوان روی آنها تاثیر گذاشت، امروزه کمتر صفت اخلاقی یا مادی در انسان یافت میشود که روانشناسان برای آن توجیه علمی نداشته باشند اگر جه هنوز بسیاری مسائل بر ما پوشیده است، امروزه اندیشه، ادراک، حافظه، احساسات، امیال، تخیل و انفعالاتى مانند ترس، غم و شادى با معیارهای مادی سنجیده و بررسی میشوند و علم پرده از اسرار آنها بر میدارد، در این میان سر روح بی کلاه مانده است، میخواستم بدانم نقش روح در بدن چیست ؟ چطور عمل میکند ؟ کدام فعالیت انسان تحت تاثیرش قرار دارد و ...

با تشکر

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

بسم الله الرحمن الرحیم

به من بیاموز;813979 نوشت:
نقش روح در بدن چیست ؟ چطور عمل میکند ؟ کدام فعالیت انسان تحت تاثیرش قرار دارد و ...

با سلام و احترام

برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول: انسان از سه لایه یعنی: روح، روان و جسم، تشکیل شده و این سه لایه به قدری در هم تنیده و پیچیده است که انفکاک آن ممکن نیست، این سه لایه در یکدیگر تأثیر گذارده و از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند، و در خارج یک حقیقت هستند، یعنی یک حقیقت واحده در خارج است که در تحلیل مراتب آن به روح و روان و جسم تقسیم می‌شود؛ مانند در ختی که ریشه آن در خاک است و مابقی در بیرون، خب نفس و روح انسان هم متعلق به مراتب عمیق‌تر و باطن این عالم هستند، لذا تأثیرات هر کدام از آنها را باید در مرتبه خودشان بررسی کرد، روح که در مرتبه تجردی انسان است امری مجرد است، طبیعتا باید با مقیاس های متافیزیکی آن را تحلیل کرد، و جسم با مقیاس های متافیزیکی، و روان هم مابین این دو؛ لذا هر چیزی در درون انسان که علم تجربی به بودن آن پی ببرد، می‌تواند به عوارض آن هم پی ببرد، و هر چیزی که از نظر تجربی قابل اثبات نباشد و در دسترس تجربه قرار نگیرد، طبیعتا آثار آن هم از طریق تجربه قابل اثبات نخواهد بود. لذا ما هرگز نقش عوامل تجربی را در انسان انکار نمی‌کنیم، نقش هورمون ها، نقش اعصاب و روان، نقش ژنتیک و...، همه اینها در انسان تاثیری دارد و لذا می توان برای هر کنش و واکنش بدن انسان یک تقریر تجربی و علمی ارائه داد، اما نمی توان از این طریق به دنبال نقش روح بود، همان طور که وقتی جهان طبیعت را بررسی می کنیم می بینیم هر پدیده ای علت تجربی دارد و هر حادثه ریز و درشتی قابل تبیین علمی است، اما نمی توانیم بگوییم پس دیگر این پدیده های تجربی که می توان تبیین علمی از آنها ارائه داد بی نیاز از خدا هستند، بلکه در ورای هر امر ظاهر و مادی که «خلق» نامیده می‌شود، یک حقیقت باطنی و مجرد وجود دارد که «امر» نامیده می ‌شود؛ «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر»(اعراف:54) و این عالم امر است که روح عالم خلق است(ملاصدرا، اسرار الآیات، ص103)

نکته دوم: وقتی پذیرفتیم که روح یا نفس مرتبه تجردی انسان است باید از ادله تجربی دست کشیده و برای اثبات آن به ادله عقلی روی بیاوریم:
الف) ما معتقد هستیم تمام این تأثیرات فیزیکی که در علوم تجربی و پزشکی کشف شده است تمام اینها وسیله و ابزار هستند،(طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج1، ص118) کسی که درنوک هرم این امور را هدایت و رهبری می‌کند نفس یا همان روح انسان است، یعنی اگرچه چشم است که تصاویر را دریافت می‌کند اما نفس است که دارد می‌بیند، چشم بیش از یک ابزاری برای درک و انتقال تصاویر نیست، زبان تنها ابزاری برای درک طعم و انتقال آن است، خود مغز هم فقط یک ابزاری برای ذخیره و تحلیل داده ها است، اما هرگز این طور نیست که اینها اصالت و استقلال داشته باشند؛ مثلا زبان که طعم را درک کرده و انسان به این واسطه از غذای خوشمزه لذت می‌برد، اما همین زبان با همین خصوصیات گر با زور به او یک غذای خوشمزه اما مسموم را بخورانند هرگز از آن لذتی نخواهد برد، با اینکه در زیان مانعی از لذت بردن نیست، در زبان و انتقال داده ها که تغییری حاصل نشده، یا در زندان ابوغریب به عنوان شکنجه انسانهای محرم مثل خواهر و برادر را لخت به هم می‌چسباندند با اینکه به واسطه لمس مقتضی برای لذت فراهم بوده است اما این لمس به جای لذت، شکنجه بده است، چرا؟ چون اینها ابزار هستند، نه درک کننده؛ این زبان و اندام جنسی نیست که لذت می برد، این نفس و روح است که ادراک کننده و لذت برنده است، منتهی به وسیله این ابزار.
ب) این چشم و گوش و جایگاه این داده ها و ادراک کننده آنها مغز هم نمی‌تواند باشد، چرا که مغز قابل تقسیم است اما این داده ها انقسام ناپذیر هستند(ملاصدرا، اسفار، ج8، ص261) مثلا کسی نمی‌تواند مزه آبگوشت را به دو قسمت تقسیم کند، یا صدای پدر و مادرش را، یا محبت و غضبش را...؛
ج) دلیل دیگر این که آن چیزی که از شما شخصیت ثابت ساخته است نمی تواند این جسم و سلول های جسمی باشد، چرا که این ها دائما در حال تغییر هستند، یعنی حدود هر هفت سال بدن انسان کاملا عوض می‌شود اما ما از خودمان به «من» تعبیر می‌کنیم که هرگز تغییری در او نیست، شما این تغییر را در دست و پا و قد کشیدن و چاق و لاغر شدن و فرسودگی و ... می‌بینید اما در این «من» هیچ تغییری نمی‌بینید.(المیزان، ج10، ص118)

نکته سوم: طبق آنچه که گذشت روشن می‌شود:
اولا: هویت و تشخصما به روح است، این که من کسی دیگری نیستم و شما خودتان هستید به روح شماست، لذا اگر قلب و دست شخصی را به کسی پیوند بزنند این شخص کسی دیگری نمی شود، و اگر دست و پایش را قطع کنند هرگز احساس نمی کند که از هویت او چیزی کم شده باشد، و اصلا این اسامی که روی انسان ها گذاشته می شود در حقیقت برای روح آنهاست نه بدن آنها.(المیزان، ج10، ص118)
ثانیا: تمام تأثیرات جسمی ما نشأت گرفته از وجود روح است، لذا به روح در مرتبه رشد و نمو «روح یا نفس نباتی»، روح در مرتبه حرکت و اراده «روح یا نفس حیوانی» و روح در مرتبه فکر و اندیشه «روح انسانی یا همان نفس ناطقه» می‌گویند(سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج3، ص2022). منتهی همه این تغییرات با ابزار انجام میشود، لذا به هر اندازه ای که این بدن توانایی و کارآمدی داشته باشد نفس و روح به آن تعلق می‌گیرد و از آن استفاده می‌کند و به هر اندازه این بدن ضعیف تر و ناکارآمدتر بشود تعلق و ارتباط روح با آن کمرنگ تر میشود، مثلا کسی که در کما است روح او مشکلی ندارد اما این ابزار از کار افتاده است، مثل مکانیکی که آچارش قابل استفاده نیست، اما باز به همین اندازه هم نفس هنوز با آن در ارتباطاست و از آن قطع ارتباط نکرده تا مرگ اتفاق بیفتد.

با سلام

روح در بدن چیست ؟ چطور عمل میکند ؟ کدام فعالیت انسان تحت تاثیرش قرار دارد و ...

همان قدرت بی منتهای عالم که در آن تقسیم و جدائی نیست بلکه اصل کلی و یگانه از امر پروردگار است. بلی این امر پروردگار که آن را روح می نامیم با هر ماشینی که در عالم آفرینش ساخته شده تا آن حد که ماشین قدرت و استعداد و حدود عمل دارد کار می کند. پس روح در انسان و حیوان و نبات تفاوتی ندارد، همان روح است، که با ماشین کالبد انسان، حیوان، نبات و غیره که در اختیارش گذارده شده انجام وظیفه می نماید
بدن انسان: برای این که بهتر مکانیک عالم خلقت را که روح با آن کار می کند بفهمیم یک گوشه از این بساط عظیم را که آفرینش نامند بررسی می کنم. چون بدن انسان به ما نزدیکتر و درک آن برای ما آسانتر است همان را مورد مطالعه قرار می دهیم. در بدن انسان انواع و اقسام اعضاء مختلف و حواس گوناگون هست که هر کدام آلات و پیچ و مهره مخصوصی دارند که جزئی از ماشین بزرگ کالبد انسانی است. روح با هر یک از این آلات طبق وظیفه و استعدادی که در آنها هست عمل می کند. مثلاً با دست، پا، برای مثال موضوع تفکر را که یکی از اعمال بدنی انسان است مورد توجه قرار می دهیم. اصولاً تفکر از روح است. از اثرات روح تفکر است. اگر بگویند روح چیست، گویم عقل و فکر است، عقل، فکر، بلکه تمام حواس همه یکی و از تراوشات روح است
برای این که مطلب را متوجه شوید به رادیو که اختراع خود بشر است مثال می زنم: گویم رادیوئی در این مکان دارید نه سیم دارد نه بجائی وصل است. فقط به برق اتصال دارد. هرگاه برق وصل شد، روح به آن می دمد. در واقع رادیو به منزله جسم است و برق به منزله روح. حال می گویم اگر رادیو خراب باشد و در دستگاه آن خللی راه یابد هر چند برق به آن متصل کنند کار نمی کند، زیرا ماشینی که در اختیار برق است خراب شده. اگر بار دیگر رادیو را اصلاح کردند و خلل و خرابی آن را رفع نمودند باز به محض اتصال به برق کار می کند.بدن انسان نیز چنین است. روح همیشه هست اما اگر بدن خراب شد، خللی در آن پدید آمد روح دیگر با آن کار نمی کند، نمی تواند کار کند چون بدن فاسد شده و قابل استفاده روح نیست. هرگاه یک جزء بدن از کار بیفتد مثلاً انگشتی بریده شود و یا جزء دیگری فاسد گردد روح با آن قسمت عمل نمی نماید. هرگاه تمام بدن خراب گردد روح قادر به کار کردن با کالبد انسانی نیست.
در این صورت می گویند شخص مرده است. در این حال روح هست و روح زنده است ولی بدن خراب شده. اگر توانستند جزئی از بدن را که خراب شده اصلاح کنند بار دیگر روح با آن عمل می کند، به این معنی که هرگاه دکترها و جراحان اعضاء فاسد را سالم و خرابی آن را ترمیم نمودند روح مجدداً با اعضاء مزبور کار خواهد کرد.

مسلم;814919 نوشت:
وقتی پذیرفتیم که روح یا نفس مرتبه تجردی انسان است

سلام.استاد درک این مسئله که روح که در مرتبه تجردی وجود دارد چطور با ماده و دنیای ماده و سیستم بدن ارتباط برقرار می کند.این دو که از یک جنس نیستند.چطور به هم ارتباط دارند؟:-/

پارسا مهر;814979 نوشت:
سلام.استاد درک این مسئله که روح که در مرتبه تجردی وجود دارد چطور با ماده و دنیای ماده و سیستم بدن ارتباط برقرار می کند.این دو که از یک جنس نیستند.چطور به هم ارتباط دارند؟

سلام و احترام
بله بنده هم دشواری درک چنین مطلبی را به خوبی می فهمم، ما تا خودمان از این دنیای مادی کنده نشویم نمی توانیم ملکوت عالم را مشاهده کنیم؛ ذهن ما به سمت مادیات کشش دارد و آنچه برای او محسوس و قابل دسترسی است مادیات است لذا نمی تواند ماوراء ماده را به خوبی درک کند، اما این که این دو از یک جنس نیستند به این معنا نیست که دو چیز غیر همجنس با هم ترکیب شده اند، یعنی یک جسم آورده اند و یک روح و آنها را به هم پیوند زده اند، بلکه اتحاد روح و جسم اتحاد حقیقی است، یعنی یک چیز در خارج بیشتر نیست؛ نه ترکیب انضمامی که دو چیز بدون اینکه هویت خویش را از دست بدهند در کنار هم قرار می گیرند مثل اجزاء ماشین یا اتومبیل؛ یعنی این دو در حقیقت یک چیز هستند، فقط این شیء واحد در عوالم مختلف، نمودهای مختلف دارد؛ در عالم عقل یک نمود دارد، در عالم مثال یک نمود دارد، و در عالم ماده یک نمود؛ بدن انسان که در عالم ماده این شکل را به خود گرفته است ریشه ای در عوالم بالاتر دارد که همان نفس و روح اوست؛ مراتب خلقت از عالم عقل و بعد عالم مثال و بعد عالم ماده است، و طبق حکمت متعالیه این جسم مرتبه نازله روح و نفس انسان است، یعنی این انسان در عالم ماده به این شکل مادی رخ می نمایاند، اما حقیقتی دارد متعلق به عالم مثال که البته می تواند به عالم عقل هم راه یابد.
یعنی آفرینش الهی از مجردات محض شروع میشود تا مادیات اما در این بین مراتبی وجود دارد و در هر مرتبه از شدت تجرد کاسته شده تا به تجرد مثالی می رسد و سپس به مادیات لطیف می رسد تا به سایر مادیات راه یابد. صدرالمتألهین می گوید: بین روح بخاری و نفس ناطقه واسطه ای وجود دارد که مرتبه مثالی نامیده می شود. و بین روح بخاری و همه اعضای بدن، مرتبه ضعیف تری واسطه است. وی از مراتب وجودی که در بدن و کل عالم وجود دارد، به این نتیجه می رسد که نفس هم مراتبی دارد که یک مرتبه اش دارای تجرّد عالی است و آن مرتبه نفس است. یک مرتبه اش که دارای کثافت است و آن بدن است و بین این دو مرتبه واسطه ای وجود دارد که روح بخاری نامیده می شود. (ملاصدرا، اسفار، ج9، ص74-76)

سلام بر کارشناس محترم
آیا روح انسانهای کافر هم مجرد است؟ در اینصورت موقع مرگ انسان میتواند عالم عقل رو درک کند؟

سلام و درود

سوالم در مورد : حیوانات و گیاهان و اجسام است

حیوانات چطور ؟ روح آنها به چه صورتهایی است؟

آیا گیاهان هم روح دارند؟

اصلا وقتی بیان میشود که اجسام تمام اعمال ما را ثبت می کنند و آنها هم ناظرند آیا اجسام هم روح دارند

(اصلا شعوری برای اجسام تصور هست)

حیات;815189 نوشت:
آیا روح انسانهای کافر هم مجرد است؟ در اینصورت موقع مرگ انسان میتواند عالم عقل رو درک کند؟

با سلام
بدون شک روح مجرد است، اما تجرد ارواح همه انسانها در یک سطح نیست، لذا بعد از مرگ ارواح همه انسان ها خصوصا کفار به عالم عقل نمی رسد و آن را درک نخواهند کرد.(ملاصدرا، شواهد الربوبیه، ص256 و 257)

ابراهیم ا;815192 نوشت:
سوالم در مورد : حیوانات و گیاهان و اجسام است

حیوانات چطور ؟ روح آنها به چه صورتهایی است؟

آیا گیاهان هم روح دارند؟

اصلا وقتی بیان میشود که اجسام تمام اعمال ما را ثبت می کنند و آنها هم ناظرند آیا اجسام هم روح دارند

(اصلا شعوری برای اجسام تصور هست)

با سلام و احترام

بله همه اشیاء یک بُعد مجرد از ماده دارند، حتی جمادات، منتهی معمولا به بُعد مجردی جمادات دیگر نفس یا روح گفته نمیشود، چون ظهور و نمودی ندارد؛ اما رشد گیاهان را ما می بینیم که توسط نفس نباتی تحقق می یابد، یا حرکت و اراده حیوانات که به آن نفس حیوان گفته می شود، یا قوه تفکر انسانی که نشان گر نفس انسانی است؛ پس انسان دارای همه مراتب نفس یا روح هست، یعنی هم ناطقه، هم حیوانی و هم نباتی؛ حیوانات فقط مرتبه نفس نباتی و نفس حیوانی را دارند، و گیاهان فقط دارای نفس نباتی هستند؛ اما همه این نفوس مجرد هستند که البته این تجرد دارای شدت و ضعف است.
قرآن کریم هم می فرماید:
«إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم‏»؛ هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‏ گويد ولى شما تسبيح آنها را نمى‏ فهميد(اسراء:44) روشن است که این تسبیح گفتن نمی تواند تکوینی باشد وگرنه ما متوجه آن میشدیم، در حالی که قرآن می فرماید شما تسبیح آنها را می فهمید؛ پس معلوم است تسبیح گفتن باطنی و مخفی است که لازمه آن شعور است، منتهی در سطح خودشان.

پرسش
با پیشرفت علم روانپزشکی و عصب شناسی و ... معلوم شده است که روان، ذهن، مغز و ... هر کدام نقش خود را در بدن دارند و در عالم ماده میتوان روی آنها تاثیر گذاشت، امروزه کمتر صفت اخلاقی یا مادی در انسان یافت میشود که روانشناسان برای آن توجیه علمی نداشته باشند اگر چه هنوز بسیاری مسائل بر ما پوشیده است، امروزه اندیشه، ادراک، حافظه، احساسات، امیال، تخیل و انفعالاتى مانند ترس، غم و شادى با معیارهای مادی سنجیده و بررسی میشوند و علم پرده از اسرار آنها بر میدارد، در این میان سر روح بی کلاه مانده است، میخواستم بدانم نقش روح در بدن چیست؟ چطور عمل میکند؟ کدام فعالیت انسان تحت تاثیرش قرار دارد و...؟

پاسخ
برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول: انسان از سه لایه یعنی: روح، روان و جسم، تشکیل شده و این سه لایه به قدری در هم تنیده و پیچیده است که انفکاک آن ممکن نیست، این سه لایه در یکدیگر تأثیر گذارده و از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند، و در خارج یک حقیقت هستند، یعنی یک حقیقت واحده در خارج است که در تحلیل مراتب آن به روح و روان و جسم تقسیم می‌شود؛ مانند درختی که ریشه آن در خاک است و مابقی در بیرون، خب نفس و روح انسان هم متعلق به مراتب عمیق‌تر و باطن این عالم هستند، لذا تأثیرات هر کدام از آنها را باید در مرتبه خودشان بررسی کرد، روح که در مرتبه تجردی انسان است امری مجرد است، طبیعتا باید با مقیاس های متافیزیکی آن را تحلیل کرد، و جسم با مقیاس های فیزیکی، و روان هم مابین این دو؛ لذا هر چیزی در درون انسان که علم تجربی به بودن آن پی ببرد، می‌تواند به عوارض آن هم پی ببرد، و هر چیزی که از نظر تجربی قابل اثبات نباشد و در دسترس تجربه قرار نگیرد، طبیعتا آثار آن هم از طریق تجربه قابل اثبات نخواهد بود. لذا ما هرگز نقش عوامل تجربی را در انسان انکار نمی‌کنیم، نقش هورمون ها، نقش اعصاب و روان، نقش ژنتیک و...، همه اینها در انسان تاثیری دارد و لذا می توان برای هر کنش و واکنش بدن انسان یک تقریر تجربی و علمی ارائه داد، اما نمی توان از این طریق به دنبال نقش روح بود، همان طور که وقتی جهان طبیعت را بررسی می کنیم می بینیم هر پدیده ای علت تجربی دارد و هر حادثه ریز و درشتی قابل تبیین علمی است، اما نمی توانیم بگوییم پس دیگر این پدیده های تجربی که می توان تبیین علمی از آنها ارائه داد بی نیاز از خدا هستند، بلکه در ورای هر امر ظاهر و مادی که «خلق» نامیده می‌شود، یک حقیقت باطنی و مجرد وجود دارد که «امر» نامیده می ‌شود؛ «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر»(1) و این عالم امر است که روح عالم خلق است(2)

نکته دوم: وقتی پذیرفتیم که روح یا نفس مرتبه تجردی انسان است باید از ادله تجربی دست کشیده و برای اثبات آن به ادله عقلی روی بیاوریم:
الف) ما معتقد هستیم تمام این تأثیرات فیزیکی که در علوم تجربی و پزشکی کشف شده است تمام اینها وسیله و ابزار هستند،(3) کسی که درنوک هرم این امور را هدایت و رهبری می‌کند نفس یا همان روح انسان است، یعنی اگرچه چشم است که تصاویر را دریافت می‌کند اما نفس است که دارد می‌بیند، چشم بیش از یک ابزاری برای درک و انتقال تصاویر نیست، زبان تنها ابزاری برای درک طعم و انتقال آن است، خود مغز هم فقط یک ابزاری برای ذخیره و تحلیل داده ها است، اما هرگز این طور نیست که اینها اصالت و استقلال داشته باشند؛ مثلا زبان که طعم را درک کرده و انسان به این واسطه از غذای خوشمزه لذت می‌برد، اما همین زبان با همین خصوصیات اگر با زور به او یک غذای خوشمزه اما مسموم را بخورانند هرگز از آن لذتی نخواهد برد، با اینکه در زبان مانعی از لذت بردن نیست، در زبان و انتقال داده ها که تغییری حاصل نشده، یا در زندان ابوغریب به عنوان شکنجه انسانهای مَحرم را لخت به هم می‌چسباندند با اینکه به واسطه لمس مقتضی برای لذت فراهم بوده است اما این لمس به جای لذت، شکنجه بوده است، چرا؟ چون اینها ابزار هستند، نه درک کننده؛ این زبان و اندام جنسی نیست که لذت می برد، این نفس و روح است که ادراک کننده و لذت برنده است، منتهی به وسیله این ابزار.
ب) این چشم و گوش و جایگاه این داده ها و ادراک کننده آنها مغز هم نمی‌تواند باشد، چرا که مغز قابل تقسیم است اما این داده ها انقسام ناپذیر هستند(4) مثلا کسی نمی‌تواند مزه آبگوشت را به دو قسمت تقسیم کند، یا صدای پدر و مادرش را، یا محبت و غضبش را...؛
ج) دلیل دیگر این که آن چیزی که از شما شخصیت ثابت ساخته است نمی تواند این جسم و سلول های جسمی باشد، چرا که این ها دائما در حال تغییر هستند، یعنی حدود هر هفت سال بدن انسان کاملا عوض می‌شود اما ما از خودمان به «من» تعبیر می‌کنیم که هرگز تغییری در او نیست، شما این تغییر را در دست و پا و قد کشیدن و چاق و لاغر شدن و فرسودگی و ... می‌بینید اما در این «من» هیچ تغییری نمی‌بینید.(5)

نکته سوم: باید دقت کرد که ترکیب روح و جسم ترکیب اتحادی است، نه انضمامی(6) پس ترکیبشان به این معنا نیست که یک جسم آورده اند و یک روح و آنها را به هم پیوند زده اند، بلکه اتحاد روح و جسم اتحاد حقیقی است، یعنی یک چیز در خارج بیشتر نیست؛ نه ترکیب انضمامی که دو چیز بدون اینکه هویت خویش را از دست بدهند در کنار هم قرار می گیرند مثل اجزاء ماشین یا اتومبیل؛ بلکه این دو در حقیقت یک چیز هستند، فقط این شیء واحد در عوالم مختلف، نمودهای مختلف دارد؛ در عالم عقل یک نمود دارد، در عالم مثال یک نمود دارد، و در عالم ماده یک نمود؛ بدن انسان که در عالم ماده این شکل را به خود گرفته است ریشه ای در عوالم بالاتر دارد که همان نفس و روح اوست؛ مراتب خلقت از عالم عقل و بعد عالم مثال و بعد عالم ماده است، و طبق حکمت متعالیه این جسم مرتبه نازله روح و نفس انسان است، یعنی این انسان در عالم ماده به این شکل مادی رخ می نمایاند، اما حقیقتی دارد متعلق به عالم مثال که البته می تواند به عالم عقل هم راه یابد.
یعنی آفرینش الهی از مجردات محض شروع میشود تا مادیات اما در این بین مراتبی وجود دارد و در هر مرتبه از شدت تجرد کاسته شده تا به تجرد مثالی می رسد و سپس به مادیات لطیف می رسد تا به سایر مادیات راه یابد. صدرالمتألهین می گوید: بین روح بخاری و نفس ناطقه واسطه ای وجود دارد که مرتبه مثالی نامیده می شود. و بین روح بخاری و همه اعضای بدن، مرتبه ضعیف تری واسطه است. وی از مراتب وجودی که در بدن و کل عالم وجود دارد، به این نتیجه می رسد که نفس هم مراتبی دارد که یک مرتبه اش دارای تجرّد عالی است و آن مرتبه نفس است. یک مرتبه اش که دارای کثافت است و آن بدن است و بین این دو مرتبه واسطه ای وجود دارد که روح بخاری نامیده می شود. (7)

نکته چهارم: طبق آنچه که گذشت روشن می‌شود:
اولا: هویت و تشخص ما به روح است، این که من کسی دیگری نیستم و شما خودتان هستید به روح شماست، لذا اگر قلب و دست شخصی را به کسی پیوند بزنند این شخص کسی دیگری نمی شود، و اگر دست و پایش را قطع کنند هرگز احساس نمی کند که از هویت او چیزی کم شده باشد، و اصلا این اسامی که روی انسان ها گذاشته می شود در حقیقت برای روح آنهاست نه بدن آنها.(8)
ثانیا: تمام تأثیرات جسمی ما نشأت گرفته از وجود روح است، لذا به روح در مرتبه رشد و نمو «روح یا نفس نباتی»، روح در مرتبه حرکت و اراده «روح یا نفس حیوانی» و روح در مرتبه فکر و اندیشه «روح انسانی یا همان نفس ناطقه» می‌گویند(9). منتهی همه این تغییرات با ابزار انجام میشود، لذا به هر اندازه ای که این بدن توانایی و کارآمدی داشته باشد نفس و روح به آن تعلق می‌گیرد و از آن استفاده می‌کند و به هر اندازه این بدن ضعیف تر و ناکارآمدتر بشود تعلق و ارتباط روح با آن کمرنگ تر میشود، مثلا کسی که در کما است روح او مشکلی ندارد اما این ابزار از کار افتاده است، مثل مکانیکی که آچارش قابل استفاده نیست، اما باز به همین اندازه هم نفس هنوز با آن در ارتباط است و از آن قطع ارتباط نکرده تا مرگ اتفاق بیفتد.
_________________________________
1. اعراف:7/54.
2. ملاصدرا، اسرار الآیات، ص103.
3. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج1، ص118.
4. ملاصدرا، اسفار، ج8، ص261.
5. المیزان، ج10، ص118.
6. سبحانی، جعفر، الالهیات، ج4، ص307.
7. ملاصدرا، اسفار، ج9، ص74-76.
8. المیزان، ج10، ص118.
9. سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج3، ص2022.

موضوع قفل شده است