جمع بندی قانون پایستگی جرم و انرژی و مساله خلقت

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قانون پایستگی جرم و انرژی و مساله خلقت

با سلام، با توجه به اینکه علم امروزه میگوید چیزی خلق و نابود نمیشود بلکه فقط از حالتی به حالت دیگر تغییر شکل میدهد، مساله خلقت چطور توجیه میشود ؟

سطح : دیپلم

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]باسلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما

در مورد قانون پایستگی ماده و انرژی که از دستاوردهای علوم تجربی است، مقدار ماده و انرژی همواره ثابت است و هیچ پدیده ای از نیستی به وجود نمی آید و هیچ موجودی هم به کلی نابود نمیگردد. نظریه یاد شده، با این اعتقاد رایج میان دینداران که معتقدند خداوند، موجودات را از نیستی به هستی می آورد منافات دارد.

د رحالیکه برفرض چنین قانونی درست باشد، این سوال از چند جهت نادرست است:
اولا: قانون بقای ماده و انرژی به عنوان یک قانون علمی و تجربی، تنها در مورد پدیده های قابل تجریه اعتبار دارد و نمی توان بر اساس آن، نظر داد که آیا ماده و انرژی ازلی است یا ابدی.
به عبارت دیگر:
م1. از انجا که این نظریه در حیطه علوم تجربی است و
م2. علوم تجربی تنها در محدوده مسائل تجربی میگنجد و
م3. ازلی و ابدی بودن قابل تجربه نیست(یعنی ازل و ابد و شناخت موجودات ازلی و ابدی ،از تیررس آزمایش و تجربه خارج است چون انسان تنها میتواند نسبت به موجودات حال حاضر اظهار نظر تجربی کند)
بنابراین:
بر اساس تجربه و ازمایشهای تجربی نمیتوان ادعا که ماده و انرژی ابتدا و انتهای زمانی ندارد.
بلکه فقط میتواند در حیطه موجودات گذشته ای که ازمایش کرده است و موجوداتی که در حال حاضر ازمایش میشود چنین نظری را داد.
پس ازلی بودن عالم از طریق نظریات تجربی قابل اثبات نیست.
همانطور که ابدی بودن عالم نیز قابل اثبات تجربی نیست.

[=microsoft sans serif]
ـــــــــــــ
1.نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، قم، نشر اسلامی، ص78

[=&quot]ثانیا: این قانون هیچ ملازمه ای با انکار خالق ندارد.
چون:
م1. آنچه باعث احتیاج و نیاز یک موجود به علت میشود، امکان آن است. نه حدوث زمانی و محدودیت زمانی آنها.[=&quot](یعنی فقط موجوداتی که از نظر زمانی ابتدا ندارند، نیاز به علت و ایجاد کننده ندارند بلکه موجودی نیاز به علت دارد که وجود داشتن برایش ضروری نباشد و بودن برایش ممکن باشد نه ضروری. درست مانند همه ما انسانها و موجوداتی که در اطرافمان مشاهده میکنیم که وجود داشتن برایمان ضرورت ندارد وگرنه حتی یک لحظه نیز نمیتوانستند نباشد و یا حتی فرض کنیم که نباشند.)(1)
[=&quot]م2. موجودات عالم طبیعت، هر چقدر که از نظر زمانی بی ابتدا باشند باز هم ممکن الوجود هستند و ممکن الوجود هم نیاز به علت دارد.
بنابراین:
حتی اگر ازلی بودن عالم را به عنوان یک اصل فلسفی از مباحث فلسفی به عاریه بگیریم یا از اشکال بالا صرف نظر کرده و ازلی بودن عالم را نتیجه یا لازمه قهری یک نظریه تجربی به شمار بیاوریم، باز هم نتیجه مورد انتظارمان به دست نمی آید و ازلی بودن عالم مستلزم بی نیازی آن از علت نیست.
چرا که همیشگی و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژی به معنای بی نیازی از آفریننده ینست بلکه هرقد رعمر جهان طولانی تر باشد نیاز بیشتری به آفریدگار خواهد داشت.
به عبارت دیگر:
ماده و انرژی، علت مادی جهان را تشکیل میدهند نه علت فاعلی آنرا و خودشان نیاز به علت فاعلی دارند.

ثالثا: این قانون تمام پدیده های عالم را در بر نمیگیرد:
م1. موجوداتی مانند روح یا نفس، مادی نیستند، پس نه ماده هستند نه انرژی؛
م2. این موجودات در عالم طبیعت حضور دارند؛
م3.قانون پایستگی تنها در مورد پدیده های مادی(که از سنخ ماده و انرژی هستند) جاری است؛
این قانون، کلیت ندارد و موجوداتی را میتوان یافت که از تغییر پی در پی به وجود نیامده است بلکه ابداع شده اند. پس آنها نیاز به خالق دارند.(2)

موفق باشید.

[=&quot]ــــــــ
2. آموزش عقائد، محمد تقی مصباح یزدی، تهران، نشر امیرکبیر، 1377ش، ص108

صدیق;813989 نوشت:

ماده و انرژی، علت مادی جهان را تشکیل میدهند نه علت فاعلی آنرا و خودشان نیاز به علت فاعلی دارند.

منظور از علت فاعلی چیست ؟ چرا چیزی که ازلی است نیازمند خالق است ؟ وقتی شما میگویید ازلی است یعنی اینکه آغازی ندارد، حال چیزی که آغاز ندارد چرا باید نیازمند خالق باشد تا آن را آغاز کند ؟

صدیق;813989 نوشت:

یعنی فقط موجوداتی که از نظر زمانی ابتدا ندارند، نیاز به علت و ایجاد کننده ندارند بلکه موجودی نیاز به علت دارد که وجود داشتن برایش ضروری نباشد

خب من هم عرض کردم ماده و انرژی از نظر زمانی اگر فرض شود ابتدا ندارند نیاز به علت و ایجاد کننده ندارند و سایر چیزها هم میتواند مخلوق اینها باشد که خود علتی ندارند

صدیق;813989 نوشت:

یعنی فقط موجوداتی که از نظر زمانی ابتدا ندارند، نیاز به علت و ایجاد کننده ندارند بلکه موجودی نیاز به علت دارد که وجود داشتن برایش ضروری نباشد

بر چه اساس میگویید ماده و انرژی وجودشان ضرورت ندارد ؟ اگر جواب این است که امروز وجود دارند ولی دیروز نبودند باید عرض کنم فرض بر این است که اصل آنها همواره وجود داشته فقط ظاهر آنها تغییر میکند، و در واقع ذات آنها ثابت است اما در فعلشان متغیر هستند

صدیق;813989 نوشت:

موجوداتی مانند روح یا نفس، مادی نیستند، پس نه ماده هستند نه انرژی؛

خب در این صورت نتیجه میگیریم که روح و نفس نیازمند خالق دیگری هستند، که حالا بعدا میتونیم در مورد وجود داشتن و نداشتن روح و نفس بحث کنیم

صدیق;813989 نوشت:

این قانون، کلیت ندارد و موجوداتی را میتوان یافت که از تغییر پی در پی به وجود نیامده است بلکه ابداع شده اند. پس آنها نیاز به خالق دارند.

میشود چند مثال از موجوداتی بزنید که ابداع شده اند و حاصل تغییر ماده نیستند ؟

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;814006 نوشت:
چرا چیزی که ازلی است نیازمند خالق است ؟ وقتی شما میگویید ازلی است یعنی اینکه آغازی ندارد، حال چیزی که آغاز ندارد چرا باید نیازمند خالق باشد تا آن را آغاز کند ؟

سلام
علت فاعلی یعنی ایجاد کننده.
یعنی موجودی که باعث موجود شدن چیز دیگری میشود.

به من بیاموز;814006 نوشت:
چرا چیزی که ازلی است نیازمند خالق است ؟ وقتی شما میگویید ازلی است یعنی اینکه آغازی ندارد، حال چیزی که آغاز ندارد چرا باید نیازمند خالق باشد تا آن را آغاز کند ؟

خورشید و پرتوهای آن، شبیه رابطه واجب الوجود و مخلوق ازلی را دارد.
یعنی پرتوهای خورشید، همزمان با خود خورشید بوده اند ولی وابسته به او هستند و معلول او هستند. بدین معنا که خورشید علت به وجود آمدن چنین پرتوهایی است.

به من بیاموز;814006 نوشت:
خب من هم عرض کردم ماده و انرژی از نظر زمانی اگر فرض شود ابتدا ندارند نیاز به علت و ایجاد کننده ندارند و سایر چیزها هم میتواند مخلوق اینها باشد که خود علتی ندارند

این یک بحث فلسفی است لطفا دقت کنید. سعی میکنم که ساده بیان کنم.
در یک دسته بندی کلی عقلی، موجودات عالم به دو صورت هستند.
یا وجود داشتن برایشان ضرورت دارد یا ضرورت ندارد.
دسته اول، که واجب الوجود نامیده میشود، موجوداتی هستند که نمیتوانند نباشند. اصلا امکان ندارد که نباشد. حتی فرض هم نمیتوان کرد که نباشند.
دسته دوم، که ممکن الوجود نامیده میشود، موجوداتی هستند که میتوانند نباشند.

حال ماده و انرژی از کدام قبیل است.
ماده و انرژی هایی که بعد از اولین ماده و انرژی بوده اند که قطعا ازلی نیستند و تغییر یافته اند.
اما ماده و انرژی اولیه(اگر تعبیر اولیه با ازلی بودن سازگار باشد که نیست ولی مسامحه میکنیم) را در نظر بگیریم، سوال از او میپیرسیم که وجودش از کجاست. اگر بگویید که وجودش ضروری است و نیاز به علت ندارد(یعنی واجب الوجود است) پس باید خصوصیات واجب الوجود راداشته باشد و هیچ محدودیت و نیازی نداشته باشد. در حالیکه وقتی میگویید که ماده و انرژی های بعدی در اثر تغییرات همو به وجود می آیند و اینکه فیزیکی است، یعنی محدود است و نیاز به مکان و زمان دارد. پس واجب الوجود نیست و نیاز به علت دارد.

به من بیاموز;814006 نوشت:
بر چه اساس میگویید ماده و انرژی وجودشان ضرورت ندارد ؟ اگر جواب این است که امروز وجود دارند ولی دیروز نبودند باید عرض کنم فرض بر این است که اصل آنها همواره وجود داشته فقط ظاهر آنها تغییر میکند، و در واقع ذات آنها ثابت است اما در فعلشان متغیر هستند

ماده فعلی، ماده لحظه قبل و روز قبل نیست. پس باید در مورد اولین ماده و انرژی صحبت کنیم نه ماده و انرژی های فعلی.
اولین ماده و انرژی نیز به چند دلیل وجودش ضروری نیست.
اولا اینکه فیزیکی و مادی است ولی موجود مادی نمیتواند واجب الوجود باشد چرا که موجود مادی نیازمند است و نیازمندی با ضرورت وجود نمیسازد.
ثانیا بر اساس اصل پایستگی در آنها تغییر ایجاد میشود و تغییر با وجوب وجود نمی سازد. چون تغییر یعنی کمال را ندارد و میخواهد به دست بیاورد یا کمالی را از دست میدهد. در هر دو صورت، یعنی ذاتش کامل نیست یا به سمت نقص پیش میرود و هر دو نشانه نیازمندی است به موجودی که آن نقص را برطرف کند.

به من بیاموز;814006 نوشت:
میشود چند مثال از موجوداتی بزنید که ابداع شده اند و حاصل تغییر ماده نیستند ؟

روح. فرشته و سایر مجردات.

صدیق;814157 نوشت:
[=microsoft sans serif]
سلام
علت فاعلی یعنی ایجاد کننده.
یعنی موجودی که باعث موجود شدن چیز دیگری میشود.

خورشید و پرتوهای آن، شبیه رابطه واجب الوجود و مخلوق ازلی را دارد.
یعنی پرتوهای خورشید، همزمان با خود خورشید بوده اند ولی وابسته به او هستند و معلول او هستند. بدین معنا که خورشید علت به وجود آمدن چنین پرتوهایی است.

این یک بحث فلسفی است لطفا دقت کنید. سعی میکنم که ساده بیان کنم.
در یک دسته بندی کلی عقلی، موجودات عالم به دو صورت هستند.
یا وجود داشتن برایشان ضرورت دارد یا ضرورت ندارد.
دسته اول، که واجب الوجود نامیده میشود، موجوداتی هستند که نمیتوانند نباشند. اصلا امکان ندارد که نباشد. حتی فرض هم نمیتوان کرد که نباشند.
دسته دوم، که ممکن الوجود نامیده میشود، موجوداتی هستند که میتوانند نباشند.

حال ماده و انرژی از کدام قبیل است.
ماده و انرژی هایی که بعد از اولین ماده و انرژی بوده اند که قطعا ازلی نیستند و تغییر یافته اند.
اما ماده و انرژی اولیه(اگر تعبیر اولیه با ازلی بودن سازگار باشد که نیست ولی مسامحه میکنیم) را در نظر بگیریم، سوال از او میپیرسیم که وجودش از کجاست. اگر بگویید که وجودش ضروری است و نیاز به علت ندارد(یعنی واجب الوجود است) پس باید خصوصیات واجب الوجود راداشته باشد و هیچ محدودیت و نیازی نداشته باشد. در حالیکه وقتی میگویید که ماده و انرژی های بعدی در اثر تغییرات همو به وجود می آیند و اینکه فیزیکی است، یعنی محدود است و نیاز به مکان و زمان دارد. پس واجب الوجود نیست و نیاز به علت دارد.

ماده فعلی، ماده لحظه قبل و روز قبل نیست. پس باید در مورد اولین ماده و انرژی صحبت کنیم نه ماده و انرژی های فعلی.
اولین ماده و انرژی نیز به چند دلیل وجودش ضروری نیست.
اولا اینکه فیزیکی و مادی است ولی موجود مادی نمیتواند واجب الوجود باشد چرا که موجود مادی نیازمند است و نیازمندی با ضرورت وجود نمیسازد.
ثانیا بر اساس اصل پایستگی در آنها تغییر ایجاد میشود و تغییر با وجوب وجود نمی سازد. چون تغییر یعنی کمال را ندارد و میخواهد به دست بیاورد یا کمالی را از دست میدهد. در هر دو صورت، یعنی ذاتش کامل نیست یا به سمت نقص پیش میرود و هر دو نشانه نیازمندی است به موجودی که آن نقص را برطرف کند.

روح. فرشته و سایر مجردات.

سوال من این است که چگونه چیزی به اسم واجب الوجود میتواند کامل باشد اما شامل خوده ما نشود ؟ و به عبارت دیگر ما خود نیز بخشی از آن واجب الوجود نباشیم ؟ و اختیار و اراده ما خارج از محدوده آن واجب الوجود باشد ؟

به من بیاموز;811400 نوشت:
با سلام، با توجه به اینکه علم امروزه میگوید چیزی خلق و نابود نمیشود بلکه فقط از حالتی به حالت دیگر تغییر شکل میدهد، مساله خلقت چطور توجیه میشود ؟

سطح : دیپلم


بسم الله الرحمن الرحیم
اخیرا دانشمندان علم فیزیک کشف کرده اند که وقتی دو پروتون به هم برخورد میکنند جرم به وجود آمده قدری بیشتر از مجموع جرم دو پروتون اولیه است. وقتی علم فیزیک بعد از سالها جار زدن قانون پایستگی ماده و انرژی اکنون آمده و حرفی خلاف آن میزند از کجا معلوم چند وقت دیگر که علم پیشرفت بیشتری کرد حرف تازه ای نزند. بعلاوه اگر ما بخواهیم با ثابت در نظر گرفتن میزان ماده و انرژی در جهان منکر اصل خلقت شده و جهان را غیر مصنوع و ازلی فرض کنیم اشکالات اساسی از دیدگاه تجربی و فلسفی به و جود می آید.
از دیدگاه علم تجربی جهان درحال انبساط است . حال اگر ما این روند را بصورت وارونه درنظر بگیریم به یک ابتدا میرسیم که جهان بصورت فشرده و ساکن بوده . درحال حاضر علم تجربی برای توجیه تشکیل جهان خلقت از این مرحله به بعد نظریه ی بیگ بنگ را محتمل ترین نظریه میداند اما از توجیه علت چنین پدیده ای قاصر است . همچنین قادر نیست برای قبل از بیگ بنگ توضیح منطقی ارائه کند و از این رو با توجه به تفکر اکسپریمنتالیستی و سکولاریستی غرب میگوید جهان قادر است خودش خودش را از هیچ ایجاد کند . که این حرف حتی با استناد به اصول علم تجربی هم قابل قبول نیست . بدین معنا که اگر همانطور که گفتم تشکیل جرم تازه بعد از هربار برخورد و همجوشی دو پروتون بیشتر از اجرام اولیه باشد باز هم ما باید به یک حداقل مقدار ماده ی اولیه برای شروع آفرینش برسیم که تشکیل آن بصورت خود به خودی ممکن نیست . یعنی ما به جایی رسیده ایم که دیگر نمیتوانیم علت تجربی برای پیدایش اجرام پیدا کنیم. اینجاست که هیچ راهی جز قبول خالقی مدبر که خلفتش ماورای ماده است و ماده را زمانی که نبوده از هیچ به وجود آورده نداریم. و تاکنون علم تجربی نتوانسته هیچ توجیه علمی و منطقی حتی بر مبنای اصول خود برای آفرینش حداقل ماده ی لازم برای آفرینش ارائه کند و آنچه اکنون در غرب شاهد آن هستیم چیزی جز بحث های نشئت گرفته از حدس و گمان و از لائیسیته و سکولاریزم نیست که حتی المقدور سعی دارد از ورود و حضور خداوند و مفاهیم دینی در معادلات علمی عقلی و اجتماعی جلوگیری کند.
والسلام علی من اتبع الهدی

به من بیاموز;814174 نوشت:
سوال من این است که چگونه چیزی به اسم واجب الوجود میتواند کامل باشد اما شامل خوده ما نشود ؟ و به عبارت دیگر ما خود نیز بخشی از آن واجب الوجود نباشیم ؟ و اختیار و اراده ما خارج از محدوده آن واجب الوجود باشد ؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
من باب ضرورت وجود واجب الوجود باید بصورت خیلی خلاصه خدمتتان عرض کنم که اگر واجب الوجودی نباشد دیگر اصلا وجود معنا ندارد . برای درک بهتر موضوع به این مثال توجه کنید: (( فرض کنید شما یک ساعت ساز هستید حال اگر وجود شما به عنوان یک حقیقت مستقل از ساعت و مقدم بر آن و به عنوان یک خالق قادر محرز نباشد وجود ساعت هم معنایی نخواهد داشت . به عبارت دیگر وجود ساعت زمانی ممکن است که شما وجود داشته باشید))
اما این که چگونه واجب الوجود میتواند کامل باشد اما شامل ما نشود باید بگویم اگر واجب الوجود شامل ما هم میشد که دیگر واجب الوجود نبود . بلکه همه ی ما واجب الوجود میشدیم و اصلا واجب الوجودی دیگر معنا نداشت. واجب الوجود زمانی معنا پیدا میکند که وجودش از خودش باشد و به دیگران هم وجود ببخشد و دیگران در پیدایش و بقاء نیازمند او باشند وگرنه اگر هرکس وجود استقلالی داشت و واجب الوجود بود که دیگر اصلا واجب الوجودی معنا نداشت . ثانیا وجود استقلالی و ازلی و ابدی یک حقیقت ذاتی برای واجب الوجود است حال آنکه بشر نه ازلی است و نه ابدی . روزی به دنیا می آید و روزی هم میمیرد . یعنی مصنوع و مخلوع است و وجودش از خودش نیست.

به من بیاموز;814174 نوشت:
و به عبارت دیگر ما خود نیز بخشی از آن واجب الوجود نباشیم ؟

ببینید شما یک درختی را در نظر بگیرید که شاخه ای از آن را بر میدارید و میگذارید در آب تا ریشه بزند و بعد آنرا میکارید تا رشد کرده و بزرگ شود و تبدیل به یک درخت بالغ و تنومند شود . حال آیا این درخت همان درخت مادر است ؟ پاسخ این است که خیر . گرچه شمه و مایع اولیه ی وجود این درخت از درخت مادر است اما هیچ کس نمیتواند ادعاکند که این درخت همان درخت است . البته این یک مثال خیلی سطحی و محدود است ولی میتواند در تفهیم مطلب مفید واقع شود. انسان هم مایه و عامل وجودی اش که همان روح است را از خداوند دارد اما عین و خود خداوند نیست . بااین تفاوت که انسان در بقاء خود هم به خداوند وابسته است . مثل یک منبع تولید برق و یک لامپ . لامپ تا زمانی روشن است که ژنراتور برایش برق تولید کند بدیهی است که اگر ژنراتوری در کار نباشد نوری هم در کار نخواهد بود. یعنی انسان در عین اینکه وجود و بقائش از خداست ولی خود جزئی از خدا نیست بلکه مرتبط و محتاج به آن است . در احادیث آمده است که وابستگی و ارتباط روح مومن به خدا از ارتباط و وابستگی پرتو های خورشید به خورشید بیشتر است.

به من بیاموز;814174 نوشت:
[=#0000cd][=113 و اختیار و اراده ما خارج از محدوده آن واجب الوجود باشد ؟[/SIZE][/]

ببینید انسان در عین اینکه مختار است ولی اراده و اختیارش در چهارچوب اراده و اختیار خداوند است.
امام رضا (ع) میفرمایند لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین
یعنی انسان اراده و اختیار برای انجام کار ها دارد اما این اراده و اختیارش نشات گرفته از خداوند و مطیع اراده و مشیت خداوند و در چهار چوب آن است . به بیان ساده تر اراده و اختیار انجام یک کار با انسان است اما اینکه نتیجه چه بشود بستگی به اراده و مشیت خداوند دارد.
مثلا یک وقت شما یک سنگی را به یک شیشه میزنید و ترک برمیدارد اما وقتی من همان سنگ را به شیشه ای مشابه با همان دقت و قدرت شما میزنم شیشه شکسته و خرد میشود. یعنی فعل هردویمان یکسان اما نتایج آنها متفاوت است و این برمیگردد به اراده و مشیت الهی که اراده ی انسان در عین وجود در چهارچوب آن قرار میگیرد . و باید این را هم دانست که خداوند اراده ی خود را اغلب در چهارچوب قانون مندی های جهان خلقت اعمال میکند .
انشاء الله که شما پاسخ پرسش های خود را گرفته باشید.
والسلام علی من اتبع الهدی

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;814174 نوشت:
سوال من این است که چگونه چیزی به اسم واجب الوجود میتواند کامل باشد اما شامل خوده ما نشود ؟ و به عبارت دیگر ما خود نیز بخشی از آن واجب الوجود نباشیم ؟ و اختیار و اراده ما خارج از محدوده آن واجب الوجود باشد ؟

بحثهای قبلی حل شد؟
شما مسائل زیادی را در بخشهای قبلی سوال کردید ولی بدون اینکه در مورد آنها اظهار نظر کنید به چند سوال جدید میپردازید.
بگذارید ابتدا سوال اصلی که مطرح کردید حل شود آنگاه به سوالهای مرتبط با موضوع تاپیک خواهیم پرداخت.

[=microsoft sans serif]

navid;814483 نوشت:
یعنی انسان اراده و اختیار برای انجام کار ها دارد اما این اراده و اختیارش نشات گرفته از خداوند و مطیع اراده و مشیت خداوند و در چهار چوب آن است . به بیان ساده تر اراده و اختیار انجام یک کار با انسان است اما اینکه نتیجه چه بشود بستگی به اراده و مشیت خداوند دارد.
مثلا یک وقت شما یک سنگی را به یک شیشه میزنید و ترک برمیدارد اما وقتی من همان سنگ را به شیشه ای مشابه با همان دقت و قدرت شما میزنم شیشه شکسته و خرد میشود. یعنی فعل هردویمان یکسان اما نتایج آنها متفاوت است و این برمیگردد به اراده و مشیت الهی که اراده ی انسان در عین وجود در چهارچوب آن قرار میگیرد . و باید این را هم دانست که خداوند اراده ی خود را اغلب در چهارچوب قانون مندی های جهان خلقت اعمال میکند .

باسلام و سپاس از مشارکت شما
دوست عزیز
مکتب اهل بیت، هم دوری از تفویض گری است و هم خودداری از جبرگرایی.
امر بین امرین، نه این است و نه آن؛ نه چیزی بین آنها.
بلکه امری است سوای این دو.
درست است که اراده و مشیت انسان مانند اصل وجودش، از خداوند و اراده او ناشی شده است، اما باید دقت کرد که این محل دقیق و ظریف شمشیر دولبه است، از یک سو، جبر قرار دارد و از سوی دیگر تفویض.
آن طور که شما مطرح کردید، علیت در جهان زیر سوال میرود و علیت تمام علتها و اسباب طبیعی و غیر طبیعی، موقوف بر اراده جزیی خداوند است که در همان لحظه یا در علت ایجاد میکند یا سوای از علت آنرا خودش ایجاد میکند.
به عبارت دیگر، خداوند با اراده خود خواسته است که علیت اسباب طبیعی و نیز علیت فاعلهای مختار(مانند جن و انس) جاری و ساری باشد. دسته اول به صورت تکوینی و با مهیا شدن شرایط و دسته دوم با مهیا بودن شرایط و خواست خود فاعل.
شرایط سوختن که به صورت عادی عبارت است از همجواری و نزدیکی یک شیء قابل سوختن در کنار آتش، عدم وجود مانع مانند باد و رطوبت غالب بر حرارت. حال وقتی چنین شرایطی ایجاد شد، آتش بر اساس سنت جار ی و ساری خداوند در طبیعت، میسوزاند.
برای جلوگیری از تفویض لازم نیست همانند اشاعره معتقد شویم که با وجود تمام این شرایط و فقدان موانع، خداوند اراده میکند که آن شیء بسوزد.
اراده خداوند در این فرایند به دو صورت متبلور میشود:
اول: اراده تکوینی بر علت سوختن که در آتش قرار میدهد(البته به جعل بسیط)
دوم: عدم اراده حق در جلوگیری از تاثیر آتش در سوزاندن(که معمولا چنین است و خداوند جلوی تاثیر اسباب را نمیگیرد مگر در موارد خاص مانند داستان حضرت ابراهیم(ع))

صدیق;814538 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بحثهای قبلی حل شد؟
شما مسائل زیادی را در بخشهای قبلی سوال کردید ولی بدون اینکه در مورد آنها اظهار نظر کنید به چند سوال جدید میپردازید.
بگذارید ابتدا سوال اصلی که مطرح کردید حل شود آنگاه به سوالهای مرتبط با موضوع تاپیک خواهیم پرداخت.

من هنوز درست این مساله را متوجه نشده ام که چرا چیزی به اسم واجب الوجود که موجود بودن عین ذاتش است باید بی نهایت و ... باشد، چرا هر چیزی نمی تواند واجب الوجود باشد ؟ خب معلوم است چون به چیزهای دیگر برای واجب الوجود بودن نیاز دارد، در اینجا واجب الوجود خود مجموعه ی همه هستی خواهد بود، اصلا من برداشت دیگری دارم، من فکر میکنم اگر هست پس واجب الوجود است، چون ما آنرا حس میکنیم، اگر حس کنیم پس هست حتی اگر توهم باشد، برای ما وجود دارد.

حرف من این است که وقتی از شما میپرسم چرا واجب الوجود، واجب الوجود است، میگویید این مساله چرا بردار نیست چون وجود داشتن عین ذات واجب الوجود است، خب حالا سوال من است که چرا اینکه وجود داشتن عین ذاتش است برای کل این جهان صادق نیست ؟ شما میگویید چون جهان محدود است، خب آخرش به این نتیجه میرسیم که مجموع تمام این زیر مجموعه ها، میشود واجب الوجود، میشود خداوند.

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;814546 نوشت:
من هنوز درست این مساله را متوجه نشده ام که چرا چیزی به اسم واجب الوجود که موجود بودن عین ذاتش است

سلام
چون همانطور که گفتم، موجودات دو دسته هستند: واجب و ممکن.
اگر موجود واجبی در کار نباشد، هیچ ممکن الوجودی به وجود نخواهد آمد.
بنابراین وقتی ممکن الوجود هست، واجب الوجود هم هست.
اما اینکه کدام موجود مشخص خارجی ممکن الوجود است و کدام یک واجب الوجود، نیاز به بررسی دارد.
واجب الوجود و ممکن الوجود یک سری خصوصیات دارند که بر اساس آن تشخیص داده میشوند.
مهمترین ملاک برای تشخیص، نیاز و عدم نیاز است.
موجودی که هیچگونه نیازی به هیچ موجودی نداشته باشد، واجب الوجود است و غیر از او ممکن الوجودها هستند.

پس دلیل اینکه میگوییم حتما باید واجب الوجود در عالم باشد، وجود ممکن الوجودهاست.

به من بیاموز;814546 نوشت:
چرا هر چیزی نمی تواند واجب الوجود باشد ؟

به صورت پیشینی، به این دلیل که
اولا: واجب الوجود نمیتواند بیش از یک موجود باشد(توحید واجب الوجود)
ثانیا: چون واجب الوجود بدون ممکن الوجود نمیتواند باشد(دلیل دوام فیض)

به من بیاموز;814546 نوشت:
الوجود بودن نیاز دارد، در اینجا واجب الوجود خود مجموعه ی همه هستی خواهد بود،

خیر، مجموعه هستی، واجب الوجود بالذات نیست، هرچند واجب بالغیر هست که اصطلاحی دیگر است.

به من بیاموز;814546 نوشت:
اصلا من برداشت دیگری دارم، من فکر میکنم اگر هست پس واجب الوجود است، چون ما آنرا حس میکنیم، اگر حس کنیم پس هست حتی اگر توهم باشد، برای ما وجود دارد.

دلیل؟؟

به من بیاموز;814546 نوشت:
حرف من این است که وقتی از شما میپرسم چرا واجب الوجود، واجب الوجود است، میگویید این مساله چرا بردار نیست چون وجود داشتن عین ذات واجب الوجود است،

خیر این دلیل و بیان ما نیست.
اینکه چرا واجب الوجود، وجودش ضروری است، مانند این است که بگوییم چرا ممکن الوجود، وجودش ضروری نیست.
اینها ذاتیات وجود هستند و ذاتی چرا بردار نیست و همراه با خود وجود است.

به من بیاموز;814546 نوشت:
خب حالا سوال من است که چرا اینکه وجود داشتن عین ذاتش است برای کل این جهان صادق نیست ؟ شما میگویید چون جهان محدود است، خب آخرش به این نتیجه میرسیم که مجموع تمام این زیر مجموعه ها، میشود واجب الوجود، میشود خداوند.

بین محدودیت عالم با واجب الوجود بودن مجموع آنها هیچ ارتباطی برقرار نیست.
لطفا بهتر توضیح دهید.

صدیق;815503 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بین محدودیت عالم با واجب الوجود بودن مجموع آنها هیچ ارتباطی برقرار نیست.
لطفا بهتر توضیح دهید.

چرا موجود محدود واجب الوجود نیست ؟

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;815538 نوشت:
چرا موجود محدود واجب الوجود نیست ؟

چون موجود محدود نیازمند است.
نیازمند به همان حدودی که او را احاطه کرده اند، زمان، مکان، اجزاءو...
موجودی که نیازمند است، تا زمانی که نیازش برطرف نشود، موجود نمیشود و زمانی هم که نیازش برطرف میشود، موجود شدنش مستند به آن موجودی است که نیاز او را برطرف و موجودش نموده است.
در حالیکه، واجب الوجود در وجودش نیازمند به هیچ موجود دیگری نیست.
پس موجود محدود چون نیاز به موجود دیگری دارد تا نیازش را برطرف کند، واجب الوجود نمیتواند باشد.

صدیق;815756 نوشت:
[=microsoft sans serif]
چون موجود محدود نیازمند است.
نیازمند به همان حدودی که او را احاطه کرده اند، زمان، مکان، اجزاءو...
موجودی که نیازمند است، تا زمانی که نیازش برطرف نشود، موجود نمیشود و زمانی هم که نیازش برطرف میشود، موجود شدنش مستند به آن موجودی است که نیاز او را برطرف و موجودش نموده است.
در حالیکه، واجب الوجود در وجودش نیازمند به هیچ موجود دیگری نیست.
پس موجود محدود چون نیاز به موجود دیگری دارد تا نیازش را برطرف کند، واجب الوجود نمیتواند باشد.

آخه مساله این است که موجودی هم که نامحدود باشد در ذهن نمیگنجد و اصولا نمیشه گفت وجود دارد، چون طبق تعریف ذهنی من از وجود، وجود به چیزی میگویند که دارای معنی باشد، و چیزی دارای معنی است که دارای خاصیت باشد ولی موجود نامحدود چون هیچ محدودیتی ندارد، خاصیتی هم نخواهد داشت، در حالی که شما میگین مثلا الله رحیم است، این خودش نوعی محدودیت نیست که موجودی صفتی داشته باشد ؟ لطفا توضیح بدهید .

[=microsoft sans serif]

به من بیاموز;816437 نوشت:
آخه مساله این است که موجودی هم که نامحدود باشد در ذهن نمیگنجد و اصولا نمیشه گفت وجود دارد،

سلام
اینکه در ذهن نمیگنجد یعنی قابل تصور نیست ولی این منافاتی با آن ندارد که قابل فهم باشد.
یعنی موجودی که نامتناهی است قابل تصور نیست(وگرنه متناهی میشود) ولی میتوان آنرا با حدود مفهومی اش ولو به صورت اجمالی شناخت.
بعلاوه، عدم تصور مستلزم عدم اثبات نیست بلکه برخی امور هستند که انسان به واسطه درک مفهومی، در گنجینه عقلش آنرا میسنجد که وجود دارد یا ندارد.
در مورد واجب الوجود نیز چنین کاری را میکنیم، ابتدا درک مفهومی ازواجب الوجود پیدا میکنیم، آنگاه بر اساس استدلال عقلی، بررسی میکنیم که چنین موجودی میتواند موجود باشد یا نه و اگر هست چگونه ضروری یاغیر ضروری.
در اینجا، تصوری از واجب نداریم بلکه مفهوم او برایمان کفایت میکند.

به من بیاموز;816437 نوشت:
چون طبق تعریف ذهنی من از وجود، وجود به چیزی میگویند که دارای معنی باشد،

تعریف ذهنی شما را نمیدانم، اما تعریف فلاسفه از وجود، چیزی است منشأ اثر که عالم خارج را پر کرده است.

به من بیاموز;816437 نوشت:
در حالی که شما میگین مثلا الله رحیم است، این خودش نوعی محدودیت نیست که موجودی صفتی داشته باشد ؟ لطفا توضیح بدهید .

ما مدعی نیستیم که مثلا رحیمیت خداوند را به صورت کامل و دقیق میشناسیم که مثلا چند درجه است. اگر چنین ادعایی داشته باشیم، بدان معنا که یکی از صفاتش را به صورت محدود(ولو دارای میلیاردها درجه) شناخته ایم. حال انکه نامتناهی است.
ما میگوییم خداوند رحیم است ولی رحمتش بی نهایت است. کریم است ولی کرامتی که بی نهایت است، عادل است و عدالتش بی نهایت است و ...
همانطور که ذات او بی نهایت است، صفاتش نیز بی نهایت است.

[=microsoft sans serif][=arial]پرسش:
با توجه به اینکه علم امروزه میگوید چیزی خلق و نابود نمیشود بلکه فقط از حالتی به حالت دیگر تغییر شکل میدهد، مساله خلقت چطور توجیه میشود ؟

پاسخ:
[=microsoft sans serif]باسلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما

در مورد قانون پایستگی ماده و انرژی که از دستاوردهای علوم تجربی است، مقدار ماده و انرژی همواره ثابت است و هیچ پدیده ای از نیستی به وجود نمی آید و هیچ موجودی هم به کلی نابود نمیگردد. نظریه یاد شده، با این اعتقاد رایج میان دینداران که معتقدند خداوند، موجودات را از نیستی به هستی می آورد منافات دارد.

در حالیکه برفرض چنین قانونی درست باشد، این سوال از چند جهت نادرست است:
اولا: قانون بقای ماده و انرژی به عنوان یک قانون علمی و تجربی، تنها در مورد پدیده های قابل تجربه اعتبار دارد و نمی توان بر اساس آن، نظر داد که آیا ماده و انرژی ازلی است یا ابدی.
به عبارت دیگر:
م1. از انجا که این نظریه در حیطه علوم تجربی است و
م2. علوم تجربی تنها در محدوده مسائل تجربی میگنجد و
م3. ازلی و ابدی بودن قابل تجربه نیست(یعنی ازل و ابد و شناخت موجودات ازلی و ابدی ،از تیررس آزمایش و تجربه خارج است چون انسان تنها میتواند نسبت به موجودات حال حاضر اظهار نظر تجربی کند)
بنابراین:
بر اساس تجربه و ازمایشهای تجربی نمیتوان ادعا که ماده و انرژی ابتدا و انتهای زمانی ندارد.
بلکه فقط میتواند در حیطه موجودات گذشته ای که ازمایش کرده است و موجوداتی که در حال حاضر ازمایش میشود چنین نظری را داد.
پس ازلی بودن عالم از طریق نظریات تجربی قابل اثبات نیست.
همانطور که ابدی بودن عالم نیز قابل اثبات تجربی نیست.

ثانیا: این قانون هیچ ملازمه ای با انکار خالق ندارد.
چون:
م1. آنچه باعث احتیاج و نیاز یک موجود به علت میشود، امکان آن است. نه حدوث زمانی و محدودیت زمانی آنها.(یعنی فقط موجوداتی که از نظر زمانی ابتدا ندارند، نیاز به علت و ایجاد کننده ندارند بلکه موجودی نیاز به علت دارد که وجود داشتن برایش ضروری نباشد و بودن برایش ممکن باشد نه ضروری. درست مانند همه ما انسانها و موجوداتی که در اطرافمان مشاهده میکنیم که وجود داشتن برایمان ضرورت ندارد وگرنه حتی یک لحظه نیز نمیتوانستند نباشد و یا حتی فرض کنیم که نباشند.)(1)

م2. موجودات عالم طبیعت، هر چقدر که از نظر زمانی بی ابتدا باشند باز هم ممکن الوجود هستند و ممکن الوجود هم نیاز به علت دارد.

بنابراین:
حتی اگر ازلی بودن عالم را به عنوان یک اصل فلسفی از مباحث فلسفی به عاریه بگیریم یا از اشکال بالا صرف نظر کرده و ازلی بودن عالم را نتیجه یا لازمه قهری یک نظریه تجربی به شمار بیاوریم، باز هم نتیجه مورد انتظارمان به دست نمی آید و ازلی بودن عالم مستلزم بی نیازی آن از علت نیست.
چرا که همیشگی و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژی به معنای بی نیازی از آفریننده ینست بلکه هرقد رعمر جهان طولانی تر باشد نیاز بیشتری به آفریدگار خواهد داشت.
به عبارت دیگر:
ماده و انرژی، علت مادی جهان را تشکیل میدهند نه علت فاعلی آنرا و خودشان نیاز به علت فاعلی دارند.

ثالثا: این قانون تمام پدیده های عالم را در بر نمیگیرد:
م1. موجوداتی مانند روح یا نفس، مادی نیستند، پس نه ماده هستند نه انرژی؛
م2. این موجودات در عالم طبیعت حضور دارند؛
م3.قانون پایستگی تنها در مورد پدیده های مادی(که از سنخ ماده و انرژی هستند) جاری است؛
این قانون، کلیت ندارد و موجوداتی را میتوان یافت که از تغییر پی در پی به وجود نیامده است بلکه ابداع شده اند. پس آنها نیاز به خالق دارند.(2)

موفق باشید.
ـــــــــــــ
1.نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، قم، نشر اسلامی، ص78
[=microsoft sans serif] 2. آموزش عقائد، محمد تقی مصباح یزدی، تهران، نشر امیرکبیر، 1377ش، ص108

موضوع قفل شده است