نمونه ای از یک ازدواج احساسی

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نمونه ای از یک ازدواج احساسی

باعرض سلام و تشكر خدمت تمامی كاربران و كارشناسانی كه این متن را مطالعه می كنند لازم است به اطلاع شما برسانم كه این ماجرا كاملا واقعی با حذف تمامی مشخصات مراجع انتخاب شده و ممكن است موارد مشابه كه با مشاوردر ارتباط بوده است زیاد باشد بنابراین خواهشمند است از برداشت های شخصی و افكار منفی كه در شما احساس بی اعتمادی نسبت به مشاور ایجاد می كند مبارزه كنید

این متن بعد از چندین ارتباط گفتگویی و پیام مستقیم خانمی شکست خورده از زندگی زناشویی به مشاور، جمع بندی شده است امید است كه درس عبرتی برای همگان باشد.

پیام اول

باعرض سلام خدمت مشاور من با شوهرم مشكل دارم و در آستانه جدایی هستم زیرا همسرم به شدت بدبین و دست بزن دارد و از نظر فرهنگ خانوادگی نیز هیچ شباهتی با همدیگر نداریم ایشان در شهر ....زندگی می كردند و من در شهر ..... رابطه اجتماعی خانواده ایشان بسیار ضعیف و پایین ولی رابطه خانوادگی ما و صله رحم بسیار در خانواده ما اهمیت دارد. از طرفی ایشان دچار پرخاشگری و دست بزن هستند و همیشه مرا تحقیر می كنند. نسبت به خویشاوندانی كه از جنس مخالف بنده هستند حساسیت شدیدی دارند. نمونه از رفتارهای ایشان این است كه من داشتم به خواهرم اس ام اس می دادم كه ایشان گوشی ام را گرفت و خورد كرده و یك كتك مفصل به من زد. تازه گی متوجه شدم كه پدر و مادر ایشان هم با هم مشكل دارند و پدرش با اینكه سن بالایی دارد به مادر تهمت های ناجوری می زند از طرفی اعضای ازدواج كرده ایشان هم رابطه خوبی با همسرشون ندارند و برادر بزرگش با همسرش مشكلات زیادی دارد.
ایشان هنگامی ما باهم ازدواج كردیم اصلا كار نداشتن و از طرفی من یكی از ملاکهایم ، زندگی در محل و شهر خودمون بود در حالی كه الان در كنار خانواده و شهر خودش زندگی می كنیم . اون یه چیزهایی براش مهمه كه برای من اصلا اهمیتی نداره و انتظاراتی از من داره كه من نمی تونم برآورده كنم به نظر شما چیكار كنم؟؟؟

پیام دوم

از من خواسته بودید كه تاریخچه ای از زندگی ام و دلیل قبول و پذیرش ایشان بعنوان همسر را برایتان تعریف كنم موضوع از این قرار بود كه : ما قبل از ازدواج در محیط دانشگاه با هم آشنا شدیم و چهار سال بدون اطلاع خانواده همدیگر با هم دوست بودیم صحبت می کردیم البته من احساس گناه هم داشتم زیرا فردی مقید و مذهبی هستم و خانواده مذهبی هم دارم اما یواش یواش دلم براش تنگ می شد و روابطمون بیشتر و بیشتر می شد تا بعد از چهار سال که درسمون تموم شد به خواستگاری من اومد البته من قبل از ازدواج اصلا خانواده اش را نمی شناختم فقط هرچه می دانستم از زبان خود نامزدم بود
تحلیل بررسی و راهکار مشاور در پست بعدی

با سلام / ان شاءالله هر چه زودتر مشکلات همه حل بشه واقعا درد آوره آخه زندگی دو روزه دنیا چرا باید اینجوری تموم بشه امیدوارم خداوند همه ما رو هدایت کنه ان شاءالله





نمونه اي از يك ازدواج احساسي قسمت دوم


باعرض سلام و تشکر از ارتباط تان با این بخش با توجه به تاریخچه زندگی و نحوه آشنایی ، متأسفانه شما به جای اینکه با خود کنترلی و خویشتن داری با قاطعیت تمام بگویید که شرایط خودش را برای خواستگاری رسمی فراهم کند و تا زمانی که ایشان شرایط خودش را برای ازدواج فراهم نکرده به هیچ وجه سرمایه گذاری روانی و عاطفی روی ایشان نداشته باشید، شروع به باز کردن جایی برای ایشان در ذهنتان کرده اید و نوعی وابستگی در شما نسبت به ایشان ایجاد شده است. این وابستگی به حدی بوده که شما حتی ملاک های خودتان را هم زیر پا گذاشته اید و نادیده گرفته اید البته خواص وابستگی و ارتباط های قبل از ازدواج این است که افراد وابسته، شرایط غیر عادی و تفاوت های فرهنگی و شخصیتی همدیگر را فراموش می کنند و از طرفی باعث بدبینی های شدید مرد بعد از ازدواج نسبت به همسرش که از طریق دوستی ایشان را انتخاب کرده بود میشود.

یکی از مواردی که شما به دلیل شتاب زدگی و عجله برای ازدواج با ایشان نادیده گرفته اید ملاک زندگی در شهر خود است از طرفی معمولاً در خواستگاری ها ی استاندارد پسر بدون اینکه با دختر ارتباط مستقیم داشته باشد با فراهم کردن شرایط به خواستگاری رسمی رفته و با معرفی خودش به صورت کامل و بدون سانسور از طرفی تحقیقات محلی دقیق و جزیی توسط خانواده دختر زندگی بی دغدغه ای را شروع می کنند در حالی در وضعیت شما اولاً هیچ از اطلاعی از اصلی ترین تحقیقات یعنی روابط والدین ، اعضای ازدواج کرده ، وضعیت محل تحصیل و زندگی و دوستان انتخابی نداشته اید بلکه اگر هم بعد از وابستگی اطلاع پیدا می کردید و به این نتیجه می رسیدید که شخصیت فرد مورد علاقه در کنار والدین مشکل دار رشد کرد و ممکن است الگوهای ارتباطی مانند بدبینی پدر به اعضای خانواده هم انتقال یافته باشد تمام این موضوعات رو به نفع خودتان توجیه می کردید.

بدبینی ایشان هم به دلیل ارتباط مستقیم بوده و هم به دلیل تأثیرات بدبینی های پدر است و اگر برفرض مثال به صورت اتفاقی ایشان خانواده خوب و نرمالی هم داشت و خودش هم مشکلی از نظر شخصیتی نداشت بعد از ازدواج با این سوال روبرو می شد که من از کجا مطمئن شوم که همسرم قبل ازازدواج با کسی دیگر نبوده؟ و همین موضوع باعث تلخ کردن زندگی برای شما و ایشان می شد .

اما راهکار فعلی شما با توجه به مشکلات عصبی ، روان شناختی و بدبینی پاتولوژیک ایشان ، در درجه اول مراجعه به یک روان شناس حضوری است و شروع دوره های روان درمانی و آموزش مهارت های زندگی زناشویی برای همسرتان با اینکه این گونه افراد هیچ شناختی نسبت به بیماری خود نداشته و دیگران را متهم به داشتن مشکل می کنند ولی به هر حال شما می توانید بگویید که شاید مشکل از خود من بوده و می خواهم با مشاور درباره من صحبت کنید و مشاور با آگاهی کامل از مشکلات خود ایشان درمان روی ایشان متمرکز خواهد کرد در صورت مقاومت ایشان نسبت به مراجعه به روان درمانگر، شما باید از راه قانونی ایشان را مجبور به گذراندن دوره های روان درمانی و دارو درمانی احتمالی کنید و در صورت عدم موفقیت در این مراحل باید متأسفانه بگویم که طلاق بگیرید.
بعد از طلاق هم به هیچ وجه به سرعت ازدواج نکنید و حتما برای ازدواج بعدیتان با مشاور در ارتباط باشید

موفق باشید.



موضوع قفل شده است