تواتر و شهادت حضرت فاطمه (س)

تب‌های اولیه

20 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تواتر و شهادت حضرت فاطمه (س)

سلام علیکم و رحمة الله. چندی پیش، سؤالی پرسیدیم در مورد اینکه اگر به منزل حضرت فاطمه در مسجد حمله شده است، و اصحاب شاهد بوده اند، چرا این گزارش فقط به چند طریق صحیح به دست ما رسیده و به حد تواتر نرسیده است(هر چند ادعای آیت الله سبحانی این است که در صورت کنار هم نهادن روایات اهل سنت و شیعیان، تواتر نیز حاصل می شود ولی بحث بر سر ایجاد تواتر در منابع مورد قبول اهل سنت است)

جناب صدرا در این مورد، دو پاسخ ارسال فرمودند:

صدرا نوشت:

(آیا این خانه متصل به مسجد بود؟ چرا همه ی اصحاب این واقعه را نقل ننمودند). که ما قسمت اول را در این تاپیک ذکر نموده ایم:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=25516

لینک مورد نظر، ناظر به شبهۀ دیگری است.

و اما پاسخ مربوط به سؤال بنده:

صدرا نوشت:

در اینکه چرا این ماجرا به شکل تواتر بدست ما نرسیده؛ باید توجه داشت که در میان قطعیات تاریخی، که بسیاری آنها را پذیرفته اند، چند درصد آن با تواتری با ذکر سند متصل به ناظرین یک واقعه بدست ما رسیده است؟ فی المثل داستان غدیر خم، داستانی است که نقل آن به تواتر در اسناد متصل به نقل پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بدست ما رسیده است. یعنی ناقلین از صحابه هر کدام قسمتهایی از این ماجرا را متواترا نقل نموده و در طبقه ی بعد تابعین و بعد از آنان اتباع تابعین با حفظ تواتر نقل گردیده و بعد از آن در کتب حدیثی تا قرن سوم از شیعه و سنی بدست این خبر با این اسناد بدست ما رسیده.

اقل افرادی که در این داستان حضور داشته اند بیش از ده هزار نفر ذکر شده و اکثر آن قریب به صد هزار نفر. حال در این واقعه ی تاریخی مهم چند نفر از صحابه آنرا نقل نمودند؟ ظاهرا آنان که نقل نموده اند نزدیک یا بیشتر از صد نفربوده اند! حال صد نفر در مقایسه ی با ده هزار نفر چند درصد می شود؟ یعنی در این ماجرای بسیار که نظیری در تاریخ ندارد؛ تنها یک درصد از صحابه آنرا نقل نموده اند؛ حال چه رسد به وقایعی که بدین اهمیت نبوده اند.

اهل سنت خود روایت «عليكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدين» را به عنوان اصلی مسلّم در سنت خلفا و تبعیت از آنان نقل نموده اند و در خبر آمده که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بعد از نماز رو به مردم کرده و این حدیث را بیان فرمودند. امّا سوال اینجاست چند نفر از اصحاب که نظاره گر چنین ماجرایی بودند این حدیث را نقل نموده اند؟ با اینکه چنین امری مورد رغبت دستگاه حاکمه بوده است؟

این حدیث با این جایگاهی که در کلام و اعتقاد اهل سنت دارد تنها از طریق یک نفر و آن نیز «عرباض بن ساریه» نقل گردیده است. و نظایر چنین امری در مسائل گوناگون زیاد یافت می گردد.

اما در جریان هتک بیت حضرت صدیقه سلام الله علیها،‌ باید توجه داشت که آن انگیزه ای که در نقل اخبار بوده -که آن نیز در زمان خلیفه ی دوم مورد ممانعت قرار گرفت و این دوران دوران ممانعت از نقل حدیث بوده است- در بیان مصائب حضرت زهرا(سلام الله علیها) یافت نمی گردد؛ زیرا این جریان مخالف مشروعیت دستگاه حاکمه بوده که نه تنها انگیزه ای در نقل آن برای تابعین مکتب خلفا یافت نمی گردد؛ بلکه اصلا بیان چنین واقعه ای نیاز به جسارت داشته است. حال با این اوصاف اخباری در صحیحین و غیره نقل شده که بیانگر ذکر برخی از مصائب آنحضرت است خود جای سؤال و تأمل دارد. نکته ی دیگری که بیان فرمودید که اگر این جریان اتفاق می افتاد با توجه به اینکه بیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) متصل به مسجد بوده و به شکل عادی گروه زیادی از مردم نظاره گر این ماجرا بوده اند؛ و یا به نقل برخی بزرگان عامه اگر چنین امری اتفاق می افتاد مسجد نیز در آتش می سوخت؟

باید توجه داشت که ممکن است خانه ی مذکور خانه ای دیگر بوده مخصوصا با توجه به در اخبار آمده در مقطعی گروهی از بنی هاشم در آن خانه اجتماع نموده؛ و اینکه لازمه چنین امری در این صورت الزاما مشاهده ی جمع کثیری از مردم نبوده؛ زیرا احتمال دارد در زمانی این امر اتفاق افتاده که افراد زیادی غیر از متعرضین در آن مکان حضور نداشته اند؛ علاوه بر اینکه در چنین زمانی که زمان فتنه بوده، حال و روز شهر مدینه حال و روز عادی ای نبوده و خوف و خطر مردم را تهدید می نموده؛ همچنان که در برخی از اخبار وارد شده است.

آنچه در این میان حایز اهمیت است آن است که در نقل صحیح و یا مقبول اهل سنت،‌عدم رضایت و کراهت حضرت زهرا(سلام الله علیها) از شیخین؛ عدم بیعت آنحضرت با ابوبکر؛ اعلان مخالفت با رویه ی آنان؛‌ دفن شبانه؛ آوردن آتش؛ تهدید به سوزاندن؛‌ همگی ذکر شده است و چنین اموری هر انسان منصفی را به تفکر وامی دارد که مگر فاطمه(علیها السلام) پاره ی تن پیامبر(صلی الله علیه وآله)‌ و برگزیده ترین زن عالم نبود که اینگونه مورد ظلم و جفا واقع شد؟

موفق باشید.

نخست بفرمایید سند معتبرتان بر اینکه "اقل کسانی که در واقعه غدیر حاضر بوده اند، ده هزار نفر بوده"، چیست.

دوم اینکه در واقعۀ غدیر به فرض آنطور بوده باشد، در واقعۀ شق القمر، که با تواتر به ما رسیده که هزاران نفر حاضر نبوده اند. پس وقوع تواتر، نیاز به حضور توده های گسترده ندارد.

سوم اینکه فرمودید: «در جریان هتک بیت حضرت صدیقه سلام الله علیها،‌ باید توجه داشت که آن انگیزه ای که در نقل اخبار بوده -که آن نیز در زمان خلیفه ی دوم مورد ممانعت قرار گرفت و این دوران دوران ممانعت از نقل حدیث بوده است- در بیان مصائب حضرت زهرا(سلام الله علیها) یافت نمی گردد؛ زیرا این جریان مخالف مشروعیت دستگاه حاکمه بوده که نه تنها انگیزه ای در نقل آن برای تابعین مکتب خلفا یافت نمی گردد؛ بلکه اصلا بیان چنین واقعه ای نیاز به جسارت داشته است. » از چند جهت جای سؤال دارد:

الف. اینکه در زمان خلیفه ی دوم ممانعت صورت گرفته، ادعایی بر پایۀ سند تاریخی است یا ادعایی بر اساس یک حدس(با پیشفرضهایی که نمی توانیم علیه اهل سنت اقامه کنیم)؟ اگر سند تاریخی دارد، آیا سندش معتبر و قابل استناد علیه اهل سنت هست؟

ب. به طور متقابل شما چگونه چهار پنج روایت صحیح السندی که توسط افراد ثقه و حسن از منظر اهل سنت و دهها روایت مشابه دیگری که در منابع اهل سنت ذکر شده اند را، صرفاً به صورت یک «جسارت» توجیه می کنید؟ آیا این مسئله نباید باعث شود که به ادعای ممانعت کمی شک کنیم، و مسئله را فقط با برچسب جسارت، توجیه نکنیم؟ آیا این قضاوتی منطقی و به دور از پیشفرض است؟

ج.یک سؤالی که هست، مگر اهل سنت به راحتی نمی توانند ظلمهای اصحاب را با تعبیر اشتباه در استنباط(عین عبارت را الان دقیق یادم نیست) توجیه کنند. قتل و تجاوز خالد و مجازات نشدنش از سوی ابوبکر، جنگ معاویه و عایشه و طلحه و زبیر با حضرت علی، همه مصداق ظلمهایی بزرگ هستند، ولی خیلی راحت می گویند فلان صحابی یا فلان همسر رسول خدا یا خلیفه اشتباه فتوا داد. خب اینجا هم می توانند به راحتی توجیه کنند که اگر حمله ای بوده هم براساس فتوا و استنباط اشتباه بوده. چرا باید تلاش برای ممانعت کنند؟

چهارم، در مورد این فرمایش که «در چنین زمانی که زمان فتنه بوده، حال و روز شهر مدینه حال و روز عادی ای نبوده و خوف و خطر مردم را تهدید می نموده؛ همچنان که در برخی از اخبار وارد شده است.» سندش چیست؟ و آیا در منابع اهل سنت با سند صحیح و معتبر آمده است که علیه آنها قابل استناد باشد؟(البته امیدوارم حمله به بیت حضرت را به عنوان سند این امر ذکر نفرمائید)

پنجم، اینکه فرمودید: «آنچه در این میان حایز اهمیت است آن است که در نقل صحیح و یا مقبول اهل سنت،‌عدم رضایت و کراهت حضرت زهرا(سلام الله علیها) از شیخین؛ عدم بیعت آنحضرت با ابوبکر؛ اعلان مخالفت با رویه ی آنان؛‌ دفن شبانه؛ آوردن آتش؛ تهدید به سوزاندن؛‌ همگی ذکر شده است و چنین اموری هر انسان منصفی را به تفکر وامی دارد که مگر فاطمه(علیها السلام) پاره ی تن پیامبر(صلی الله علیه وآله)‌ و برگزیده ترین زن عالم نبود که اینگونه مورد ظلم و جفا واقع شد؟» بنده تا حدودی فرمایش شما را قبول دارم، ولی باید دید اهل سنت نسبت به مسئله چیست. مثلاً رویگردانی حضرت از ابوبکر و خشم ایشان بر او، دلیلش مسئله فدک است، نه حمله به بیت. جایی نیامده که یکی از این عملها، به دلیل حمله به بیت بوده است. اگر اشتباه می کنم، بفرمایید.

برچسب: 

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدرا

tazkie;804719 نوشت:

نخست بفرمایید سند معتبرتان بر اینکه "اقل کسانی که در واقعه غدیر حاضر بوده اند، ده هزار نفر بوده"، چیست.
.

با سلام و عرض ادب

پاسخ سوال اول:

در خصوص تعداد شرکت کنندگان در حج بر اساس نقل اهل سنت آمارهایی داده شده که کمترین مقدار آن چهل هزار نفر بیان شده است.
حلبی(م1044هـ) در سیره ی خود در مورد تعداد حاجیان در حجة الوداع می نویسد: «به هنگام خروج پیامبر(صلی الله علیه وآله) بیماری حصبه در مدینه شیوع پیدا کرد که مانع خروج مردم بسیاری گردید؛ اما با این حال جمعیتی که تنها خدا تعداد آنها را می داند با پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خارج گردیدند. گفته شده تعداد آنها چهل هزار نفر، و گفته شده هفتاد هزار نفر، و گفته شده تعداد آنها شصت هزار نفر بوده است و در گفته هایی دیگر صدو چهارده و صدو بیست هزار نفر و برخی بیشتر نقل نموده اند».[1]

در گروهی از کتب معتبر اهل سنت آمده است که جماعت بسیاری از خارج مدینه به آن شهر آمده تا به همراه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) عازم حج گردند. ابن سعد(م230هـ) در کتاب «طبقات الکبری» بدون اشاره به تعداد حج گزاران بیان داشته که بعد از اعلان پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) جماعت بسیاری برای همراهی با آنحضرت در مدینه گرد آمدند:«فقدم المدينة بشر كثير يأتمون برسول الله صلى الله عليه (وآله)وسلم في حجته».[2]

ابن الجوزی(م597هـ)، در کتاب «المنتظم» نیز بدون اشاره به آمار حج گزاران بیان داشته که خلق بسیاری در مدینه برای انجام مراسم حج گرد آمدند:« فقدم المدينة خلق كثير ليأتموا برسول الله صَلَّى الله عليه وآله وسلم في حجته».[3]

ذهبی(م748هـ) در کتاب«تاریخ الاسلام» نیز به تبع آنان به همین مطلب اکتفاء نموده است:«فاجتمع فِي الْمَدِينَةِ بَشَرٌ كَثِيرٌ».[4]

تعداد زیاد حاجیان در حجة الوداع امری است که برخی از یزرگان فقهی و حدیثی اهل سنت نیز بدان اشاره نموده اند.

نووی(م676هـ) شارح صحیح مسلم در کتاب«المجموع» در بیان تعداد صحابه به نقل از «ابوزرعه ی رازی» که از بزرگان علم حدیث اهل سنت است بیان داشته که تعداد حاجیان در حجة الوداع یکصدو چهارده هزار نفر بوده که همگی در این سفر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دیده و سخنان آنحضرت را شنیده اند: «قال أبو زرعة الرازي فيما روينا عنه حضر مع رسول الله صلى الله عليه(وآله) وسلم حجة الوداع مائة الف وأربعة عشر الفا كلهم رآه وسمع منه».

در قول دیگری ابن کثیر(م774هـ) از قول ابوزرعه ی رازی تعداد حج گزارانرا چهل هزار نفر بیان نموده: «وقال أبو زرعة الرازي: شهد معه حجة الوداع أربعون ألفاً»؛[5] همچنانکه زین الدین عراقی(م806هـ) نیز همین تعداد را بیان نموده است: «شهد مع النبي صلى الله عليه(وآله) وسلم حجة الوداع أربعون ألفا وشهد معه تبوك سبعون ألفا».[6]

ابن حجر هیتمی(م874هـ) نیز جمعیت مذکور را بنابرقول مشهور بیش از صد هزار نفر دانسته است: «ثم حج بنفسه حجة الوداع وكان معه أكثر أصحابه وكانت عدتهم أكثر من مائة ألف في الأشهر».[7]
ابن عثیمین وهابی(م1421هـ) نیز این جمعیت را نزدیک صد هزار نفر بیان نموده است.[8] با توجه به مطاب فوق ده هزار نفر بسیار کمتر از آماری است که در کتب اهل سنت برای این واقعه نقل شده است.

ادامه دارد.


[/HR] [1] . السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، علي بن برهان الدين الحلبي، ج3، ص308، الناشر دار المعرفة: «وعند خروجه صلى الله عليه وسلم للحج أصاب الناس بالمدينة جدري بضم الجيم وفتح الدال وبفتحهما أو حصبة منعت كثيرا من الناس من الحج معه صلى الله عليه وسلم ومع ذلك كان معه جموع لا يعلمها إلا الله تعالى قيل كانوا أربيعن ألفا وقيل كانوا سبعين ألفا وقيل كانوا تسعين ألفا وقيل كانوا مائة ألف وأربعة عشرة ألفا وقيل وعشرين ألفا وقيل كانوا أكثر من ذلك».
[2] . الطبقات الکبری، ابن سعد، ج2، ص173.

[3] . المنتظم في تاريخ الأمم والملوك، ابن الجوزی، ج4، ص5.

[4] . تاریخ الاسلام، الذهبی، ج2، ص702.

[5] . الباعث الحثيث في اختصار علوم الحديث، ابن کثیر، ص25.

[6] . التقييد والإيضاح شرح مقدمة ابن الصلاح، زين الدين عبد الرحيم بن الحسين العراقي، ج1، ص305.

[7] . فتاوى ابن حجر الهيتمى، کتاب اللحج،ج2، ص122.

[8] . شرح رياض الصالحين، محمد بن صالح بن محمد العثيمين، ج1، 242: « وأعلن النبي صلى الله عليه وسلم أنه سيحج وقدم المدينة بشر كثير يقدرون نحو مائة ألف والمسلمون كلهم مائة وأربعة وعشرون ألفا أي لم يتخلف من المسلمين إلا القليل فحجوا مع النبي صلى الله عليه وسلم هذه الحجة التي سميت حجة الوداع لأن النبي صلى الله عليه وسلم ودع الناس فيها بقوله لعلي لا ألقاكم بعد عامي هذا».

tazkie;804719 نوشت:

دوم اینکه در واقعۀ غدیر به فرض آنطور بوده باشد، در واقعۀ شق القمر، که با تواتر به ما رسیده که هزاران نفر حاضر نبوده اند. پس وقوع تواتر، نیاز به حضور توده های گسترده ندارد.

الف. اینکه در زمان خلیفه ی دوم ممانعت صورت گرفته، ادعایی بر پایۀ سند تاریخی است یا ادعایی بر اساس یک حدس(با پیشفرضهایی که نمی توانیم علیه اهل سنت اقامه کنیم)؟ اگر سند تاریخی دارد، آیا سندش معتبر و قابل استناد علیه اهل سنت هست؟

.

با سلام و عرض ادب

پاسخ سوال دوم:

آنچه محقق تواتر است نقل خبر از سوی افراد زیادی است که عادتا تبانی آنان بر دروغ محال باشد(به گونه ای که چنین کثرتی در تمامی طبقات محفوظ باشد) که چنین خبری مفید علم نظری خواهد بود؛[1] بنابراین در تحقق تواتر نیازی به نقل توده ای انبوه و یا شرط عدد خاصی در هر طبقه نیست؛[2] بلکه خبر تعداد زیادی که خود ماجرا را دیده باشند (در طبقه ی اول) به شکلی که با خبر دادن آنها عادتا برای شنونده علم حاصل گردد موجب تواتر خواهد بود.

پاسخ سوال سوم:

قبل از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و در داستان وصیت نانوشته سخنی مبنی بر کفایت کتاب خدا و بی نیازی از سنت توسط خلیفه دوم بیان گردید، امری که آنحضرت در زمان حیات خویش از آن خبر دادند که ما در این تاپیک به آن پرداخته ایم:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=44547

همچنین در ابتدای خلافت ابوبکر ماجرایی اتفاق افتاده که در زمان خلافت خلیفه دوم به اوج خود رسید. این داستان عبارت از سوزاندن تعداد پانصد روایت به دست ابوبکر بود که داستان آن در این تاپیک مورد بررسی قرار گرفته است.

www.askdin.com/showthread.php?t=44171

در زمان حکومت خلیفه دوم این امر کامل شده و خلیفه دوم از نگارش و تدوین و نقل گسترده حدیث ممانعت بعمل آورد و در جریانی به بهانه ی آنکه می خواهد احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله) را جمع آوری و مدوّن سازد نوشته های صحابه را جمع آوری نمود و سپس همگی را سوزاند و گفت: «مثناة کمثناة اهل الکتاب».[3]«کتابهایی همچون کتابهای اهل کتاب».

امر ممانعت از نوشتار و تدوین حدیث تا زمان عمربن عبدالعزیز ادامه داشت و در زمان وی، ممنوعيت‏ نوشتن‏ و تدوین به پایان رسید. وی نامه ای به «ابوبکر بن ابی حزم» نوشته و از او خواست که هر آنچه از احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) موجود است را بنویسد؛ زیرا وی از ناپدید شدن علم و رفتن علما می ترسید: «وَكَتَبَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ العَزِيزِ إِلَى أَبِي بَكْرِ بْنِ حَزْمٍ: انْظُرْ مَا كَانَ مِنْ حَدِيثِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ(وآله) وَسَلَّمَ فَاكْتُبْهُ، فَإِنِّي خِفْتُ دُرُوسَ العِلْمِ وَذَهَابَ العُلَمَاءِ».[4]

«ابن‏ شهاب زهرى» اولين كسى بود كه در سال صد هجرى به دستور عمربن عبدالعزيز به تدوين حديث پرداخت: «وَأول من دون الحَدِيث بن شِهَابٍ الزُّهْرِيُّ عَلَى رَأْسِ الْمِائَةِ بِأَمْرِ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ».[5] ولى اين كار با فوت عمر در سال 101 نيمه تمام ماند و آنچه تدوين شده بود نيز، مفقود گرديد!

ابن حجر در شرح حال «ابوبكربن محمدبن عمرو ابن حزم» متوفاى(117هـ) می نویسد: «عمربن عبدالعزيز به او نوشت كه: «علم را براى او بنويسد» و فرزند وى پس از وفاتش گفت: «آن نوشته ‏ها از بين رفت!». [6]

همچنين، تدوين شده‏ هاى ديگران نيز باقى نماند؛ تا آنگاه كه ابوجعفر منصور دوانيقى به حكومت رسيد و علما را بر تدوين علوم برانگيخت.
ذهبى در ذكر حوادث سال(143هـ) می نویسد:
«و در اين زمان، علماى اسلام، تدوين حديث و فقه و تفسير را آغاز كردند: ابن جریج در مكه به «تصانيف» پرداخت و سعيدبن ابى‏ عروبه و حمّادبن سلمه و ديگران در بصره و اوزاعى در شام، به نوشتن حدیث پرداختند، و مالك در مدينه «موطّأ» را تصنيف نمود و ابن اسحاق «مغازى» را نوشت، و معمّر در يمن و ابوحنيفه و ديگران در كوفه به نوشتن «فقه و رأى» پرداختند و سفيان ثورى كتاب جامع را تصنيف كرد، و پس از اندكى، هشيم به تصنيف كتاب‏هاى خود پرداخت، و ليث در مصر، و ابن‏ لهيعه و بعد ابن‏ مبارك و ابويوسف و ابن‏ وهب به تدوين و تبويب علوم پرداختند و از اين راه، تدوين كتاب‏هاى ادب و لغت و تاريخ و سيره فزونى گرفت؛ و پيش از اين دوران، ساير پيشوايان يا از حافظه خود سخن مى‏ گفتند و يا علوم را از روى نوشته‏ هاى صحيح نامرتب روايت مى‏ كردند. و خداى را سپاس كه دستيابى به علم آسان گرديد و اعتماد بر حفظ به تدريج كاهش يافت و هر چه هست همه از آن خداست».[7]

بنابراین آنچه مسلم است عدم کتابت و نوشتار حدیث تا زمان عمر بن عبدالعزیز بوده و بعد از این دوران امر تصنیف حدیث صورت پذیرفت؛ لذا قبل از این دوران امر نقل حدیث نیز تنها به شکل غیر علنی صورت می پذیرفت خصوصا در دوران عمر بن خطاب.

«قرظة بن کعب» می گوید: «هنگامى‏ كه‏ عمر ما را به عراق فرستاد، او ما را تا منطقه «صرار» همراهى كرد و سپس گفت: «مى‏ دانيد چرا شما را بدرقه كردم؟» گفتيم: «مى‏ خواستى ما را دلگرم و گرامى بدارى» گفت: «علاوه بر آن خواسته ديگرى هم دارم: شما نزد مردانى مى‏ رويد كه صداى قرآنشان همچون صداى زنبور عسل بلند است، پس آن‏ها را با حاديث رسول خدا (صلی الله علیه واله) از اين كار باز مداريد كه من مراقب شما هستم» قرظه گفت: «من پس از آن هيچ حديث و سخنى را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روايت نكردم!».[8]

ذهبى نیز روايت می کند: «عمر، ابن‏ مسعود و ابودرداء و ابومسعود انصارى را حبس كرد و گفت: «شما بيش از حدّ لازم سخنان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را روايت كرده‏ ايد!».[9]

در خصوص داستان منع حدیث کتابهای متعددی نوشته شده که دو اثر توصیه به مطالعه می گردد:
1. ترجمه معالم المدرستین، علامه سید مرتضی عسکری(ره)؛
2. در آمدی بر سیره ی نبوی،‌علامه جعفر مرتضی عاملی.

ادامه دارد.


[/HR] [1] . ر.ک: نزهة النظر فی توضیح نخبة الفکر، ابن حجرالعسقلانی، ص37.

[2] . همان.

[3] . الطبقات الکبری، ابن سعد، ج5، ص188؛ سیر اعلام النبلاء، الذهبی، ج5، ص59؛ تاریخ الاسلام، الذهبی، ج7، ص221: « إن الاحاديث كثرت على عهد عمر، فناشد الناس أن يأتوه بها، فلما أتوه بها، أمر بتحريقها، ثم قال: مثناة كمثناة».

[4] . صحیح البخاری، کتاب العلم،‌باب کیف یقبض العلم.

[5] . فتح البارى، ابن حجر العسقلانی،‌ ج 1 ص 208، باب کتابة العلم، دار المعرفة - بيروت، 1379.

[6] . تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج12، ص39: ««أبي بكر بن محمد بن عمرو بن حزم وكان ولاه عمر بن عبد العزيز وكتب إليه أن يكتب له من العلم من عند عمرة بنت عبد الرحمن والقاسم بن محمد ولم يكن بالمدينة أنصاري أمير غير أبي بكر بن حزم وكان قاضيا زاد غيره فسألت ابنه عبد الله بن أبي بكر عن تلك الكتب فقال ضاعت».

[7] . تاریخ الاسلام، الذهبی، ج9، ص13: « وفي هذا العصر شرع علماء الإسلام في تدوين الحديث والفقه والتفسير، فصنف ابن جريج التصانيف بمكة، وصنف سعيد بن أبي عروبة، وحماد بن سلمة وغيرهما بالبصرة، وصنف الأوزاعي بالشام، وصنف مالك الموطأ بالمدينة، وصنف ابن إسحاق المغازي، وصنف معمر باليمن، وصنف أبو حنيفة وغيره الفقه والرأي بالكوفة، وصنف سفيان الثوري كتاب الجامع، ثم بعد يسير صنف هشيم كتبه، وصنف الليث بمصر وابن لهيعة ثم ابن المبارك وأبو يوسف وابن وهب. وكثر تدوين العلم وتبويبه، ودونت كتب العربية واللغة والتاريخ وأيام الناس. وقبل هذا العصر كان سائر الأئمة يتكلمون عن حفظهم أو يروون العلم من صحف صحيحة غير مرتبة. فسهل ولله الحمد تناول العلم، وأخذ الحفظ يتناقص، فلله الأمر كله».

[8] . سنن ابن ماجة، بَابُ التَّوَقِّي فِي الْحَدِيثِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ(وآله) وَسَلَّمَ، ح28. «بَعَثَنَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى الْكُوفَةِ وَشَيَّعَنَا، فَمَشَى مَعَنَا إِلَى مَوْضِعٍ يُقَالُ لَهُ: صِرَارٌ، فَقَالَ: أَتَدْرُونَ لِمَ مَشَيْتُ مَعَكُمْ؟ قَالَ: قُلْنَا: لِحَقِّ صُحْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَلِحَقِّ الْأَنْصَارِ. قَالَ: لَكِنِّي مَشَيْتُ مَعَكُمْ لِحَدِيثٍ أَرَدْتُ أَنْ أُحَدِّثَكُمْ بِهِ، فأَرَدْتُ أَنْ تَحْفَظُوهُ لِمَمْشَايَ مَعَكُمْ، إِنَّكُمْ تَقْدَمُونَ عَلَى قَوْمٍ لِلْقُرْآنِ فِي صُدُورِهِمْ هَزِيزٌ كَهَزِيزِ الْمِرْجَلِ، فَإِذَا رَأَوْكُمْ مَدُّوا إِلَيْكُمْ أَعْنَاقَهُمْ، وَقَالُوا: أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -، فَأَقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ثم أَنَا شَرِيكُكُم».( أثر صحيح، مجالد -وهو ابن سعيد- وإن كان ضعيفًا، قد توبع، وباقي رجاله ثقات).

[9] . تذکرة الحفاظ، الذهبی، ج1، ص12: «أن عمر حبس ثلاثة: ابن مسعود وأبا الدرداء وأبا مسعود الأنصاري فقال: قد أكثرتم الحديث عن رسول الله صلى الله عليه(وآله) وسلم».

tazkie;804719 نوشت:

ب. به طور متقابل شما چگونه چهار پنج روایت صحیح السندی که توسط افراد ثقه و حسن از منظر اهل سنت و دهها روایت مشابه دیگری که در منابع اهل سنت ذکر شده اند را، صرفاً به صورت یک «جسارت» توجیه می کنید؟ آیا این مسئله نباید باعث شود که به ادعای ممانعت کمی شک کنیم، و مسئله را فقط با برچسب جسارت، توجیه نکنیم؟ آیا این قضاوتی منطقی و به دور از پیشفرض است؟

ج.یک سؤالی که هست، مگر اهل سنت به راحتی نمی توانند ظلمهای اصحاب را با تعبیر اشتباه در استنباط(عین عبارت را الان دقیق یادم نیست) توجیه کنند. قتل و تجاوز خالد و مجازات نشدنش از سوی ابوبکر، جنگ معاویه و عایشه و طلحه و زبیر با حضرت علی، همه مصداق ظلمهایی بزرگ هستند، ولی خیلی راحت می گویند فلان صحابی یا فلان همسر رسول خدا یا خلیفه اشتباه فتوا داد. خب اینجا هم می توانند به راحتی توجیه کنند که اگر حمله ای بوده هم براساس فتوا و استنباط اشتباه بوده. چرا باید تلاش برای ممانعت کنند؟
.

پاسخ سوال چهارم:

نکته ای در اینجا قابل تامل است آن است که نقل ظلمهای وارده بر عترت(علیهم السلام) آسانتر است یا نقل مناقب و عدم ذکر مناقب ساختگی برخی از اصحاب!؟ بی شک در پاسخ گفته می شود نقل فضائل خیلی آسانتر از نقل ظلمهای وارده بر عترت(علیهم السلام) است؛ اما بااین حال مشاهده می گردد کسانی که بدین امر(نقل فضائل و عدم ذکر منقبت ساختگی برخی از دشمنان عترت) مبادرت نموده اند چگونه متهم به تشیع در نزد عامه شده و در مواردی فرجام کار آنان به کشته شدن نیز ختم شده است.
بدون تردید نسائی و حاکم نیشابوری از بزرگترین حافظان عصر خویش بوده اند؛ ‌اما جرم این دو تنها نقل فضائل عترت[1] و عدم ذکر مناقب ساختگی معاویه(علیه الهاویه) بوده که به واسطه ی چنین امری آنان مورد تعرض واقع شده به گونه ای که نسایی در این راه جان خود را از دست داد و حاکم نیز خانه نشین گردید و منبر درسش در آتش بسوخت. حال در چنین فضایی نقل برخی از کارهای برخی صحابه جسارت نمی باشد؟

پاسخ سؤال پنجم
اهل سنت از آنجا که معتقد به عدالت همه ی صحابه می باشند؛[2] نتیجه ی آن مصونیت بخشی به صحابه و ممنوعیت نقد عملکرد آنان خواهد بود؛ لذا همچنان که فرمودید هر جرمی در این مکتب در رابطه با صحابه به تأویل رفته، ‌از توهین به پیامبر(صلی الله علیه وآله) توسط عمر بن خطاب گرفته که به عنوان دل سوزی و مصلحت اندیشی تفسیر شده تا جنایات برخی صحابه همچون خالد بن ولید که با پذیرش عدالت و اجتهاد آنان، جای سؤال و نقد برای کسی باقی نمی ماند؛ زیرا که آنان عادل بوده و عملی بر خلاف عدالت نکرده اند و دیگر آنکه بر اساس تشخیص و اجتهاد خود عمل نموده اند؛ بنابراین در مواردی که عمل آنان منطبق بر واقع بوده از دو اجر بهره مند بوده و در صورتی که خطا نموده باشند باز مأجور خواهند بود؛ همچنان که در داستان جنگ جمل امام علی(علیه السلام) بر حق بود ولی مخالفین نیز از روی هوا و هوس عمل ننمودند؛ بلکه بر اساس اجتهاد خویش عمل نمودند؛ اما در این عملکرد دچار خطا شدند که در این صورت نیز در نزد خدا مأجور خواهند بود. در مورد مظلومیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز همین امر مطرح است؛‌ لذا عمر که خود در رأس مهاجمین به بیت آنحضرت است در پاسخ سؤال آنحضرت که فرمود: «اى پسر خطّاب! مى‏خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى»؟ پاسخ داد: «آرى! و اين از آن‏چه پدرت آورده، قوى‏تر است».[3]

بنابراین در مکتب اهل سنت با پذیرش مسأله ی عدالت صحابه، وجهی برای نقد عملکرد آنان وجود نداشته؛ لذا نزاعها و اختلافات میان آنان حمل بر اختلاف اجتهاد در پرتو عدالت آنان می گردد.

ادامه دارد.


[/HR] [1] . بااینکه حاکم در نقل فضائل ابوبکر و عمر و عثمان چیزی فروگذار نکرده است.
[2] . البته برخی از چهره های علمی اهل سنت همچون امام محمد غزالی مسأله ی عدالت صحابه را نپذیرفتند؛ لذا آنان همچون شیعه مسیر خلافت شیخین را تبعیت از هوای نفس معرفی نمودند.(سیر اعلام النبلاء،‌ الذهبی، ج19، ص328: قال أبو حامد: وهذا تسليم ورضى، ثم بعد هذا غلب عليه الهوى حبا للرياسة، وعقد البنود، وأمر الخلافة ونهيها، فحملهم على الخلاف، فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمنا قليلا، فبئس ما يشترون).
[3] . انساب الاشراف، بلاذری، ج1، ص252.

tazkie;804719 نوشت:

چهارم، در مورد این فرمایش که «در چنین زمانی که زمان فتنه بوده، حال و روز شهر مدینه حال و روز عادی ای نبوده و خوف و خطر مردم را تهدید می نموده؛ همچنان که در برخی از اخبار وارد شده است.» سندش چیست؟ و آیا در منابع اهل سنت با سند صحیح و معتبر آمده است که علیه آنها قابل استناد باشد؟(البته امیدوارم حمله به بیت حضرت را به عنوان سند این امر ذکر نفرمائید)
.

پاسخ به سؤال ششم:

1) وضعیت غیر عادی شهر مدینه با توجه به داستان سقیفه و سرعت در اخذ بیعت با ابوبکر که به گفته ی عمر بن خطاب امری شتاب زده بود، امر غیر قابل انکاری است که البته جریان تعرض به بیت فاطمه(علیها السلام) نیز در راستای چنین امری صورت پذیرفت و الا چگونه قابل تصور است که بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اهل خانه ی فاطمه(علیها السلام) که عزیزترین خلق خدا بوده اند تهدید به سوزاندن خانه گردند؟! حال وقتی عترت(علیهم السلام) بواسطه ی عدم بیعت با چنین برخورد شدیدی مواجه گردند، حال و روز شخصیتهای مخالف دیگر چگونه بوده است.[1]

به عنوان مثال طبری در تاریخ خود در رابطه با بیعت با ابوبکر می نویسد: «قبيله اسلم همگى در مدينه گردآمدند تا با ابوبکر بيعت کنند، آنقدر جمعيت زياد بود که حتى بازارها نيز گنجايش ايشان را نداشت. عمر گفت: قبيله ی اسلم را كه ديدم يقين به پيروزى پيدا کردم».[2]

ابن اثیر نیز در کتاب«الکامل» نیز بیان داشته هنگامی که قبیله ی اسلم با ابوبکر بیعت نمودند، جایگاه ابوبکر به واسطه ی بیعت آنان تقویت گردید و مردم بعد از بیعت آنان بیعت نمودند.[3] حال سوال این است که اهل این قبیله در مدینه چه می کردند؟ آیا جز این بوده که این افراد در جریانی از پیش تعیین شده و برای پیشبرد امر خلافت ابوبکر، ساماندهی شده تا جوی از خشونت را در مدینه حاکم سازند؟

2) در صحیح بخاری که صحیحترین کتاب حدیثی عامه است، تعبیر بسیار ملایمی آمده است که خود بیانگر جفا و ظلم به عترت(علیهم السلام) بوده و امری قابل تأمل است. وی در بیان بیعت امام علی(علیه السلام) با خلیفه اول بعد از آنکه می نویسد: پس امام شخصی را بدنبال ابوبکر فرستاد و به او گفت به نزد ما بیا؛ ولی کسی را به همراه خویش نیاور که چنین امری به واسطه ی کراهت و ناخشنودی آنحضرت نسبت به عمر بود، می نویسد: ...اما تو در امر خلافت نسبت به ما استبداد و خود رأیی روا داشتی، در حالی که ما بواسطه ی قرابت با پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای خود حقی قائل بودیم...[4]



[/HR] [1] . بخاری در نقل جریان سقیفه به امری اشاره می کند که تداعی کننده خشونت بیعت کنندگان با ابوبکر بوده است. وی می نویسد: مردم با ابوبکر بیعت (ابتدایی) نمودند. کسی گفت: سعد بن عباده را کشتید! عمر در پاسخ گفت: خدا او را بکشد: «وبايعه الناس فقال قائل قتلتم سعدا فقال عمر قتله الله». (صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، باب قول النبي صلى الله عليه و سلم ( لو كنت متخذا خليلا )، ح3467،‌ دار ابن كثير ، اليمامة – بيروت).
[2] . تاریخ الطبری، الطبری، ج2، ص244: «قال هشام قال أبو مخنف فحدثني أبو بكر بن محمد الخزاعي أن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا ابا بكر فكان عمر يقول ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر».

[3] . الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج1، ص361: « وجاءت أسلم فبايعت، فقوي أبو بكر بهم، وبايع الناس بعد».

[4] . صحیح البخاری، محمدبن اسماعیل البخاری،‌ باب غزوة خیبر، ج4، ص1549: «فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ: أَنِ ائْتِنَا وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ، كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ، فَقَالَ عُمَرُ: لاَ وَاللَّهِ لاَ تَدْخُلُ عَلَيْهِمْ وَحْدَكَ، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَمَا عَسَيْتَهُمْ أَنْ يَفْعَلُوا بِي، وَاللَّهِ لآتِيَنَّهُمْ، فَدَخَلَ عَلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ، فَتَشَهَّدَ عَلِيٌّ، فَقَالَ: إِنَّا قَدْ عَرَفْنَا فَضْلَكَ وَمَا أَعْطَاكَ اللَّهُ، وَلَمْ نَنْفَسْ عَلَيْكَ خَيْرًا سَاقَهُ اللَّهُ إِلَيْكَ، وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ، وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَصِيبًا».

tazkie;804719 نوشت:

پنجم، اینکه فرمودید: «آنچه در این میان حایز اهمیت است آن است که در نقل صحیح و یا مقبول اهل سنت،‌عدم رضایت و کراهت حضرت زهرا(سلام الله علیها) از شیخین؛ عدم بیعت آنحضرت با ابوبکر؛ اعلان مخالفت با رویه ی آنان؛‌ دفن شبانه؛ آوردن آتش؛ تهدید به سوزاندن؛‌ همگی ذکر شده است و چنین اموری هر انسان منصفی را به تفکر وامی دارد که مگر فاطمه(علیها السلام) پاره ی تن پیامبر(صلی الله علیه وآله)‌ و برگزیده ترین زن عالم نبود که اینگونه مورد ظلم و جفا واقع شد؟» بنده تا حدودی فرمایش شما را قبول دارم، ولی باید دید اهل سنت نسبت به مسئله چیست. مثلاً رویگردانی حضرت از ابوبکر و خشم ایشان بر او، دلیلش مسئله فدک است، نه حمله به بیت. جایی نیامده که یکی از این عملها، به دلیل حمله به بیت بوده است. اگر اشتباه می کنم، بفرمایید.

با سلام و عرض ادب
همچنان که بیان نمودید علت غضبناک شدن حضرت زهرا(سلام الله علیها ) در منابع اصلی عامه مسأله ی فدک بیان شده و سخنی از ظلم به آنحضرت به میان نرفته است؛ لذا آنان معتقدند که نارضایتی حضرت زهرا(سلام الله علیها) با خلیفه ی اول و دوم، صرفا بخاطر امری دنیوی بوده؟! فاطمه(علیها السلام) مدعی بخشش فدک به خویش بود؛ اما ابوبکر چنین امری را نپذیرفت و فدک را تحت اختیار حاکم اسلامی دانست؛ لذا ناراحتی آنحضرت در مورد امری دنیوی بود که در این میان حق نیز با ابوبکر بود؛ زیرا که امکان ندارد صحابه و تربیت شدگان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در امری که عترت(علیهم السلام) حقی در آن داشته اند مرتکب ظلمی شده باشند؟!

بر این اساس وفات آنحضرت(علیها السلام) نیز امری عادی بوده؛ چنانچه پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) در واپسین لحظات عمر شریف خویش فاطمه(علیها السلام) را از آن باخبر ساخته بوند.

بنای چنین اعتقادی بر اساس پذیرش عدالت صحابه و برتری خلفا بر سایر صحابه بوده که نتیجه ی چنین امری مصونیت بخشیدن به عملکرد شیخین و مخدوش نمودن عملکرد اهل بیت(علیهم السلام) خواهد بود، و این در حالی است که قرآن و سنت تنها گواهی بر پاکی و دانایی و حقانیت عترت(علیهم السلام) و نه غیر آنان داده و راه رستگاری را تنها در گرو تبعیت از آنان دانسته است.

با این وجود در برخی از کتب عامه همچون:«الامامة والسیاسة» داستان غضبناک شدن حضرت زهرا(سلام الله علیها) به شکل مبسوط تری بیان شده به گونه ای که اعلان غضب آنحضرت مربوط به مساله ی غصب خلافت و هتک حرمت بیت وحی و منع آنحضرت از حق خویش بوده است.
ابن قتیبه در بیان کیفیت بیعت گرفتن اجباری از امام علی(علیه السلام) می نویسد:

ابوبکر در مورد کسانی که با وی بیعت نکرده بودند و در خانه ی علی(علیه السلام) اجتماع نموده بودند سوال نمود؛ پس وی عمر را به سوی آنان فرستاد. پس عمر آنان را که در خانه ی علی(علیه السلام) اجتماع نموده بودند صدا زد. اما آنان از بیرون آمدن خوداری نمودند که عمر هیزم طلب نمود و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست یا خارج می شوید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش می کشم!

به او گفته شد ای اباحفص! همانا در خانه فاطمه است. عمر گفت و هر چند که وی در خانه باشد. پس آنان خارج شدند و بیعت نمودند مگر علی(علیه السلام) که قسم خورده بود از منزل خارج نشود مگر آنکه قرآن را جمع آوری نماید. پس در این هنگام فاطمه(علیها السلام) به کنار درب منزل آمد و گفت: قومی بدتر از شما سراغ ندارم که جنازه ی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در نزد ما رها نموده و امر خویش را بدون مشورت ما قطعی ساختند...

عمر به نزد ابوبکر بازگشت و گفت: آیا از این شخص متخلف بیعت نمی گیری؟ ابوبکر قنفذ را به نزد علی(علیه السلام) فرستاد و به او گفت: جانشین رسول خدا(صلی الله علیه وآله) تو را فرخوانده! علی(علیه السلام) گفت: چه زود به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دروغ بستید. قنفذ به نزد ابوبکر بازگشت و سخن علی(علیه السلام) را بیان داشت که ابوبکر به مدت طولانی ای گریست؟!

عمر بار دیگر به ابوبکر گفت: به این شخص که از بیعت با تو تخلف نموده مهلت نده! ابوبکر دوباره قنفذ را به نزد امام علی(علیه اسلام) فرستاد. قنفذ دوباره به نزد علی(علیه السلام) آمد و سخن ابوبکر را تکرار نمود و حضرت نیز به سخنان وی واکنش نشان داد و او دوباره به نزد ابوبکر بازگشت و ابوبکر دوباره از سخنان علی(علیه السلام) گریست.

سپس عمر برخواست و جماعتی با او روانه شده تا اینکه به کنار درب خانه ی فاطمه(علیها السلام) رسیدند. آنان درب زده و دق الباب نمودند.
فاطمه(علیهاالسلام) با شنیدن صدای آنان فاطمه(علیها السلام) با بلند ترین صدا پیامبر(صلی الله علیه وآله) را صدا زد: ای پدر ای فرستاده ی خدا! بعد از شما فرزند خطاب و ابو بکر چه ظلمها بر ما روا داشتند.

هنگامی که آن جمعیت فریاد و گریه ی فاطمه(علیها السلام) را شنیدند در حالی که گریه می نمودند بازگشتند به گونه ای که گویا از شدت حزن نزدیک بود قلوب و جگرهایشان تکه تکه گردد؛ اما عمر و جمعیتی دیگر باقی ماندند و علی(علیه السلام) را از منزل خارج نمودند و او را به نزد ابوبکر آوردند....

پس از مدتی عمر به ابوبکر گفت: بیا تا به نزد فاطمه(علیها السلام) رویم؛ زیرا که ما او را به خشم آوردیم....
آن دو به خانه فاطمه (علیها السلام) رفتند و از آن حضرت اجازه ورود خواستند، اما فاطمه (علیها السلام) به آن دو اجازه ملاقات نداد.
آن دو نزد علی (علیه السلام) رفتند و با شفاعت آن حضرت، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اجازه داد.
آنان وارد شدند و چون نشستند، حضرت زهرا (علیها السلام) از آن دو روی برگرداند. به حضرت سلام گفتند؛ اما دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاسخ سلام آنان را نداد.

ابوبکر گفت: ای حبیبه ی رسول خدا! به خدا سوگند که خویشاوندی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از خویشاوندی خاندانم، در نزد من محبوبتر است و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تری. دوست داشتم در آن روزی که پدرت از این جهان رخت بربست، من هم می مردم و بعد از این باقی نبودم. آیا می پنداری با اینکه قدر و منزلت و شرافت تو را می شناسم، تو را از حقّت باز می دارم؟! من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: «لا نورّث، ما ترکت فهو صدقة»؛ ما چیزی را به ارث نمی گذاریم. آنچه که ماند، صدقه است.
حضرت فرمود: اگر حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کنم که شما هم آن را شنیده باشید، اعتراف و عمل می کنید؟
گفتند: آری.

حضرت فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! آیا از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشنیدید که فرمود: «رضا فاطمة‌ من رضای و سخط فاطمة من سخطی، فمن احب فاطمة ابنتی احبنی و من ارضی فاطمة ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی»؛ خشنودی فاطمه، خشنودی من و ناخشنودی او، ناخشنودی من است. پس هرکه فاطمه دخترم را دوست داشته باشد، من را دوست داشته است و هر که فاطمه را خشنود کند، من را خشنود کرده است و هرکه فاطمه را خشمگین کند، مرا خشمگین ساخته است؟
هر دو گفتند:ما این سخن را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیده ایم.
حضرت فاطمه فرمود: «فإني أشهد الله وملائكته أنكما أسخطتماني وما أرضيتماني، ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه»؛ من خدا و فرشتگانش را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین نموده و من را خشنود نساختید و اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را ملاقات کردم، از شما دو نفر در نزد ایشان شکایت خواهم کرد.

ابوبکر گفت: «من از خشم پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خشم تو به خدا پناه می برم».

پس آن گاه ابوبکر گریه کرد.
حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود: «والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها»؛ به خدا قسم! در هر نمازی، تو را نفرین می کنم.
ابوبکر گریه کنان از نزد دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خارج شد و به مردم گفت: «لا حاجة لی فی بیعتکم، اقیلونی بیعتی»؛ من به بیعت شما نیازی ندارم، بیعت با من را رها کنید.[1]

در این نقل بر خلاف نقلهای دیگر که تنها غضبناک شدن آنحضرت را مربوط به داستان مطالبه ی فدک بیان نموده اند؛ غضب و ناراحتی حضرت زهرا(سلام الله علیها) مربوط به همه ی موارد دانسته شده که چنین امری با توجه به عدم بیت آنحضرت با خلیفه ی اول که داستان آن در کتب صحیح اهل سنت ذکر گردیده، بیانگر علت نارضایتی و خشم آنحضرت بر خلیفه ی اول و دوم و اعمال آنان پس از رحلت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) می باشد.

موفق باشید.


[/HR][1] . الامامة والسیاسة، ص17-16.

سلام علیکم و رحمة الله. با تشکر از وقتی که گذاشتید. بنده منظور شما از پرسشگری تدریجی را متوجه نشدم، گویا منظورتان پرسشگری موردی است. متأسفانه یک مشکلی که هست، این می باشد که دوستان اهل فضل هم زیاد هستند و مایلند در اینجور بحثها دخالتی بکنند تا آفتاب علمشان در پس ابر باقی نماند، و بدین نحو، بین پرسشها و پاسخ کارشناس، فاصلۀ زیادی ایجاد می شود و این به نگر بنده مطلوب نیست. لذا بنده با اجازۀ شما، سؤالتم ذیل هر بحث را بپرسم، شما اگر لازم دانستید دوباره تاپیک را ببندید و به مرور پاسخ بدهید. اگر با همین سرعتی که به سؤالات قبل جواب دادید، به اینها هم جواب بدهید، جای خوشحالی دارد و من مشکلی با این میزان زمان برای پاسخگویی ندارم.

صدرا;805674 نوشت:
با سلام و عرض ادب

پاسخ سوال دوم:

آنچه محقق تواتر است نقل خبر از سوی افراد زیادی است که عادتا تبانی آنان بر دروغ محال باشد(به گونه ای که چنین کثرتی در تمامی طبقات محفوظ باشد) که چنین خبری مفید علم نظری خواهد بود؛[1] بنابراین در تحقق تواتر نیازی به نقل توده ای انبوه و یا شرط عدد خاصی در هر طبقه نیست؛[2] بلکه خبر تعداد زیادی که خود ماجرا را دیده باشند (در طبقه ی اول) به شکلی که با خبر دادن آنها عادتا برای شنونده علم حاصل گردد موجب تواتر خواهد بود.



1. به نظر می رسد که کارشناس گرانقدر، متوجه منظور پرسش ما بر سر مقایسۀ تواتر حدیث غدیر و شق القمر، نشده اند. صورت مسئله این است که وقتی می پرسیم چگونه اصحاب و مردم مدینه شاهد چنین ماجرایی بودند ولی این حادثه با تواتر ذکر نشده است، یکی از جوابها این است که در ماجرای غدیر آن همه آدم شاهد بودند و درصد کمی از آنها ماجرا را نقل کرده است! عرض می کنیم خب در شق القمر که آن عدد کثیر حاضر نبوده است، ولی می بینیم که خبر متواتر است. منظور این است که تعداد نقل کنندگان خبر، ارتباطی به تعداد کل شهود ندارد و این استدلال غلط است.

صدرا;805674 نوشت:

پاسخ سوال سوم:

قبل از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و در داستان وصیت نانوشته سخنی مبنی بر کفایت کتاب خدا و بی نیازی از سنت توسط خلیفه دوم بیان گردید، امری که آنحضرت در زمان حیات خویش از آن خبر دادند که ما در این تاپیک به آن پرداخته ایم:

http://www.askdin.com/showthread.php?t=44547

همچنین در ابتدای خلافت ابوبکر ماجرایی اتفاق افتاده که در زمان خلافت خلیفه دوم به اوج خود رسید. این داستان عبارت از سوزاندن تعداد پانصد روایت به دست ابوبکر بود که داستان آن در این تاپیک مورد بررسی قرار گرفته است.

www.askdin.com/showthread.php?t=44171

در زمان حکومت خلیفه دوم این امر کامل شده و خلیفه دوم از نگارش و تدوین و نقل گسترده حدیث ممانعت بعمل آورد و در جریانی به بهانه ی آنکه می خواهد احادیث نبوی(صلی الله علیه و آله) را جمع آوری و مدوّن سازد نوشته های صحابه را جمع آوری نمود و سپس همگی را سوزاند و گفت: «مثناة کمثناة اهل الکتاب».[3]«کتابهایی همچون کتابهای اهل کتاب».

امر ممانعت از نوشتار و تدوین حدیث تا زمان عمربن عبدالعزیز ادامه داشت و در زمان وی، ممنوعيت‏ نوشتن‏ و تدوین به پایان رسید. وی نامه ای به «ابوبکر بن ابی حزم» نوشته و از او خواست که هر آنچه از احادیث پیامبر(صلی الله علیه وآله) موجود است را بنویسد؛ زیرا وی از ناپدید شدن علم و رفتن علما می ترسید: «وَكَتَبَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ العَزِيزِ إِلَى أَبِي بَكْرِ بْنِ حَزْمٍ: انْظُرْ مَا كَانَ مِنْ حَدِيثِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ(وآله) وَسَلَّمَ فَاكْتُبْهُ، فَإِنِّي خِفْتُ دُرُوسَ العِلْمِ وَذَهَابَ العُلَمَاءِ».[4]

«ابن‏ شهاب زهرى» اولين كسى بود كه در سال صد هجرى به دستور عمربن عبدالعزيز به تدوين حديث پرداخت:

«وَأول من دون الحَدِيث بن شِهَابٍ الزُّهْرِيُّ عَلَى رَأْسِ الْمِائَةِ بِأَمْرِ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ».[5] ولى اين كار با فوت عمر در سال 101 نيمه تمام ماند و آنچه تدوين شده بود نيز، مفقود گرديد!

ابن حجر در شرح حال «ابوبكربن محمدبن عمرو ابن حزم» متوفاى(117هـ) می نویسد: «عمربن عبدالعزيز به او نوشت كه: «علم را براى او بنويسد» و فرزند وى پس از وفاتش گفت: «آن نوشته ‏ها از بين رفت!». [6]

همچنين، تدوين شده‏ هاى ديگران نيز باقى نماند؛ تا آنگاه كه ابوجعفر منصور دوانيقى به حكومت رسيد و علما را بر تدوين علوم برانگيخت.
ذهبى در ذكر حوادث سال(143هـ) می نویسد:
«و در اين زمان، علماى اسلام، تدوين حديث و فقه و تفسير را آغاز كردند: ابن جریج در مكه به «تصانيف» پرداخت و سعيدبن ابى‏ عروبه و حمّادبن سلمه و ديگران در بصره و اوزاعى در شام، به نوشتن حدیث پرداختند، و مالك در مدينه «موطّأ» را تصنيف نمود و ابن اسحاق «مغازى» را نوشت، و معمّر در يمن و ابوحنيفه و ديگران در كوفه به نوشتن «فقه و رأى» پرداختند و سفيان ثورى كتاب جامع را تصنيف كرد، و پس از اندكى، هشيم به تصنيف كتاب‏هاى خود پرداخت، و ليث در مصر، و ابن‏ لهيعه و بعد ابن‏ مبارك و ابويوسف و ابن‏ وهب به تدوين و تبويب علوم پرداختند و از اين راه، تدوين كتاب‏هاى ادب و لغت و تاريخ و سيره فزونى گرفت؛ و پيش از اين دوران، ساير پيشوايان يا از حافظه خود سخن مى‏ گفتند و يا علوم را از روى نوشته‏ هاى صحيح نامرتب روايت مى‏ كردند. و خداى را سپاس كه دستيابى به علم آسان گرديد و اعتماد بر حفظ به تدريج كاهش يافت و هر چه هست همه از آن خداست».[7]

بنابراین آنچه مسلم است عدم کتابت و نوشتار حدیث تا زمان عمر بن عبدالعزیز بوده و بعد از این دوران امر تصنیف حدیث صورت پذیرفت؛ لذا قبل از این دوران امر نقل حدیث نیز تنها به شکل غیر علنی صورت می پذیرفت خصوصا در دوران عمر بن خطاب.

«قرظة بن کعب» می گوید: «هنگامى‏ كه‏ عمر ما را به عراق فرستاد، او ما را تا منطقه «صرار» همراهى كرد و سپس گفت: «مى‏ دانيد چرا شما را بدرقه كردم؟» گفتيم: «مى‏ خواستى ما را دلگرم و گرامى بدارى» گفت: «علاوه بر آن خواسته ديگرى هم دارم: شما نزد مردانى مى‏ رويد كه صداى قرآنشان همچون صداى زنبور عسل بلند است، پس آن‏ها را با حاديث رسول خدا (صلی الله علیه واله) از اين كار باز مداريد كه من مراقب شما هستم» قرظه گفت: «من پس از آن هيچ حديث و سخنى را از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روايت نكردم!».[8]

ذهبى نیز روايت می کند: «عمر، ابن‏ مسعود و ابودرداء و ابومسعود انصارى را حبس كرد و گفت: «شما بيش از حدّ لازم سخنان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را روايت كرده‏ ايد!».[9]

در خصوص داستان منع حدیث کتابهای متعددی نوشته شده که دو اثر توصیه به مطالعه می گردد:
1. ترجمه معالم المدرستین، علامه سید مرتضی عسکری(ره)؛
2. در آمدی بر سیره ی نبوی،‌علامه جعفر مرتضی عاملی.

2.بنا به این بخش از فرمایش شما، نه ممانعت مستقیم خلفا با نشر داستان هتک حرمت خانۀ حضرت علی، بلکه ممانعت کلی آنها با نشر حدیث، مانع از نشرِ متواترِ داستان هتک حرمت شده است. گرامی اینجا باید توضیح بفرمایید که اگر این ممانعت کلی، مانع از رسیدن داستانی متواتر به دست ما شده، چگونه ماجراهای دیگری همچون غدیر، مباهله، شق القمر و غیره در حدّ تواتر به دست ما رسیده اند؟

صدرا;806649 نوشت:
پاسخ سوال چهارم:

نکته ای در اینجا قابل تامل است آن است که نقل ظلمهای وارده بر عترت(علیهم السلام) آسانتر است یا نقل مناقب و عدم ذکر مناقب ساختگی برخی از اصحاب!؟ بی شک در پاسخ گفته می شود نقل فضائل خیلی آسانتر از نقل ظلمهای وارده بر عترت(علیهم السلام) است؛ اما بااین حال مشاهده می گردد کسانی که بدین امر(نقل فضائل و عدم ذکر منقبت ساختگی برخی از دشمنان عترت) مبادرت نموده اند چگونه متهم به تشیع در نزد عامه شده و در مواردی فرجام کار آنان به کشته شدن نیز ختم شده است.
بدون تردید نسائی و حاکم نیشابوری از بزرگترین حافظان عصر خویش بوده اند؛ ‌اما جرم این دو تنها نقل فضائل عترت[1] و عدم ذکر مناقب ساختگی معاویه(علیه الهاویه) بوده که به واسطه ی چنین امری آنان مورد تعرض واقع شده به گونه ای که نسایی در این راه جان خود را از دست داد و حاکم نیز خانه نشین گردید و منبر درسش در آتش بسوخت. حال در چنین فضایی نقل برخی از کارهای برخی صحابه جسارت نمی باشد؟


3.شاهد مثال شما، تنها به دو تن از بزرگان اهل سنت است، که البته جرمشان «ابراز بی فضیلتی» برای فرد فوق الذکر است(حداقل در مورد نسائی اینگونه بوده) این البته از سوی اهل سنت جسارتی بزرگتر از اخباری است که مورخ یا محدث نقل می کند و می گوید هدف من گردآوری روایات است. مستحضر هستید که کتب اهل سنت سرشار از روایاتی است که علیه تک تک بزرگان اسلام، حتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، قابل استفاده است، و حتی به درون صحاح هم رسوخ نموده است، و این دیگر نمی تواند محدود به جسارتهای اشخاص باشد. آن کتابهای دیگر هم که داستان هجوم را ذکر نکرده اند، داستانهای دیگری که علیه یکی از آندو یا یکی از اصحاب یا حتی رسول خدا قابل استفاده است را نقل کرده اند، و از این جسارتها، در کمتر کتاب روایی-تاریخی اهل سنت، یافت نمی شود. پس به نظر بنده چند ده گزارش در مورد داستان هجوم به بیت را، که در چهار پنج مورد نیز از افراد ثقه یا حسن به دست ما رسیده اند، نمی توان صرفاً جسارت دانست.

صدرا;806649 نوشت:

پاسخ سؤال پنجم

اهل سنت از آنجا که معتقد به عدالت همه ی صحابه می باشند؛[2] نتیجه ی آن مصونیت بخشی به صحابه و ممنوعیت نقد عملکرد آنان خواهد بود؛ لذا همچنان که فرمودید هر جرمی در این مکتب در رابطه با صحابه به تأویل رفته، ‌از توهین به پیامبر(صلی الله علیه وآله) توسط عمر بن خطاب گرفته که به عنوان دل سوزی و مصلحت اندیشی تفسیر شده تا جنایات برخی صحابه همچون خالد بن ولید که با پذیرش عدالت و اجتهاد آنان، جای سؤال و نقد برای کسی باقی نمی ماند؛ زیرا که آنان عادل بوده و عملی بر خلاف عدالت نکرده اند و دیگر آنکه بر اساس تشخیص و اجتهاد خود عمل نموده اند؛ بنابراین در مواردی که عمل آنان منطبق بر واقع بوده از دو اجر بهره مند بوده و در صورتی که خطا نموده باشند باز مأجور خواهند بود؛ همچنان که در داستان جنگ جمل امام علی(علیه السلام) بر حق بود ولی مخالفین نیز از روی هوا و هوس عمل ننمودند؛ بلکه بر اساس اجتهاد خویش عمل نمودند؛ اما در این عملکرد دچار خطا شدند که در این صورت نیز در نزد خدا مأجور خواهند بود. در مورد مظلومیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) نیز همین امر مطرح است؛‌ لذا عمر که خود در رأس مهاجمین به بیت آنحضرت است در پاسخ سؤال آنحضرت که فرمود: «اى پسر خطّاب! مى‏خواهى دَرْ را بر من آتش بزنى»؟ پاسخ داد: «آرى! و اين از آن‏چه پدرت آورده، قوى‏تر است».[3]

بنابراین در مکتب اهل سنت با پذیرش مسأله ی عدالت صحابه، وجهی برای نقد عملکرد آنان وجود نداشته؛ لذا نزاعها و اختلافات میان آنان حمل بر اختلاف اجتهاد در پرتو عدالت آنان می گردد.



4. منظور بنده هم همین است گرامی. وقتی اصحاب و در رأسشان خلفای راشدین و علی الخصوص شیخین، هر کار غلطی هم بکنند، اجتهاد غلط دانسته می شود، چه لزومی دارد که برای نقل هجوم به خانۀ حضرت علی، به خود زحمت انکار بدهند. اینها که اعمال خالد و مجازات نشدنش از سوی ابوبکر را به اجتهاد غلط، تأویل می کنند، پس دیگر چه مشکلی دارند که اگر هجوم رخ داده بپذیرند و بگویند عمر یا ابوبکر اشتباه اجتهاد کرد، یا حتی از اجتهادی که صورت گرفته، مثل اجتهاد فدک دفاع هم کنند؟

صدرا;806962 نوشت:
پاسخ به سؤال ششم:

1) وضعیت غیر عادی شهر مدینه با توجه به داستان سقیفه و سرعت در اخذ بیعت با ابوبکر که به گفته ی عمر بن خطاب امری شتاب زده بود، امر غیر قابل انکاری است که البته جریان تعرض به بیت فاطمه(علیها السلام) نیز در راستای چنین امری صورت پذیرفت و الا چگونه قابل تصور است که بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اهل خانه ی فاطمه(علیها السلام) که عزیزترین خلق خدا بوده اند تهدید به سوزاندن خانه گردند؟! حال وقتی عترت(علیهم السلام) بواسطه ی عدم بیعت با چنین برخورد شدیدی مواجه گردند، حال و روز شخصیتهای مخالف دیگر چگونه بوده است.[1]

به عنوان مثال طبری در تاریخ خود در رابطه با بیعت با ابوبکر می نویسد: «قبيله اسلم همگى در مدينه گردآمدند تا با ابوبکر بيعت کنند، آنقدر جمعيت زياد بود که حتى بازارها نيز گنجايش ايشان را نداشت. عمر گفت: قبيله ی اسلم را كه ديدم يقين به پيروزى پيدا کردم».[2]

ابن اثیر نیز در کتاب«الکامل» نیز بیان داشته هنگامی که قبیله ی اسلم با ابوبکر بیعت نمودند، جایگاه ابوبکر به واسطه ی بیعت آنان تقویت گردید و مردم بعد از بیعت آنان بیعت نمودند.[3] حال سوال این است که اهل این قبیله در مدینه چه می کردند؟ آیا جز این بوده که این افراد در جریانی از پیش تعیین شده و برای پیشبرد امر خلافت ابوبکر، ساماندهی شده تا جوی از خشونت را در مدینه حاکم سازند؟

2) در صحیح بخاری که صحیحترین کتاب حدیثی عامه است، تعبیر بسیار ملایمی آمده است که خود بیانگر جفا و ظلم به عترت(علیهم السلام) بوده و امری قابل تأمل است. وی در بیان بیعت امام علی(علیه السلام) با خلیفه اول بعد از آنکه می نویسد: پس امام شخصی را بدنبال ابوبکر فرستاد و به او گفت به نزد ما بیا؛ ولی کسی را به همراه خویش نیاور که چنین امری به واسطه ی کراهت و ناخشنودی آنحضرت نسبت به عمر بود، می نویسد: ...اما تو در امر خلافت نسبت به ما استبداد و خود رأیی روا داشتی، در حالی که ما بواسطه ی قرابت با پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای خود حقی قائل بودیم...[4]



5.ابتدا بحث هجوم را از این مسئله جدا کنیم، زیرا این مسئله برای دفاع از آن است و نباید با آن خلط بشود. اما ورود قبیلۀ اسلم، و درخواست امام از تنها آمدن ابوبکر و ابراز ناخشنود ایشان، الزاماً به معنای فضای خوف و خطر در مدینه نیست. اینکه ما فرض کنیم که قبیلۀ اسلم آمده بودند تا خلافت ابوبکر را از طریق خشونت پیش ببرند، یک فرضیه است و محتاج اثبات می باشد.

صدرا;809382 نوشت:


همچنان که بیان نمودید علت غضبناک شدن حضرت زهرا(سلام الله علیها ) در منابع اصلی عامه مسأله ی فدک بیان شده و سخنی از ظلم به آنحضرت به میان نرفته است؛ لذا آنان معتقدند که نارضایتی حضرت زهرا(سلام الله علیها) با خلیفه ی اول و دوم، صرفا بخاطر امری دنیوی بوده؟! فاطمه(علیها السلام) مدعی بخشش فدک به خویش بود؛ اما ابوبکر چنین امری را نپذیرفت و فدک را تحت اختیار حاکم اسلامی دانست؛ لذا ناراحتی آنحضرت در مورد امری دنیوی بود که در این میان حق نیز با ابوبکر بود؛ زیرا که امکان ندارد صحابه و تربیت شدگان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در امری که عترت(علیهم السلام) حقی در آن داشته اند مرتکب ظلمی شده باشند؟!

بر این اساس وفات آنحضرت(علیها السلام) نیز امری عادی بوده؛ چنانچه پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) در واپسین لحظات عمر شریف خویش فاطمه(علیها السلام) را از آن باخبر ساخته بوند.

بنای چنین اعتقادی بر اساس پذیرش عدالت صحابه و برتری خلفا بر سایر صحابه بوده که نتیجه ی چنین امری مصونیت بخشیدن به عملکرد شیخین و مخدوش نمودن عملکرد اهل بیت(علیهم السلام) خواهد بود، و این در حالی است که قرآن و سنت تنها گواهی بر پاکی و دانایی و حقانیت عترت(علیهم السلام) و نه غیر آنان داده و راه رستگاری را تنها در گرو تبعیت از آنان دانسته است.

با این وجود در برخی از کتب عامه همچون:«الامامة والسیاسة» داستان غضبناک شدن حضرت زهرا(سلام الله علیها) به شکل مبسوط تری بیان شده به گونه ای که اعلان غضب آنحضرت مربوط به مساله ی غصب خلافت و هتک حرمت بیت وحی و منع آنحضرت از حق خویش بوده است.
ابن قتیبه در بیان کیفیت بیعت گرفتن اجباری از امام علی(علیه السلام) می نویسد:

ابوبکر در مورد کسانی که با وی بیعت نکرده بودند و در خانه ی علی(علیه السلام) اجتماع نموده بودند سوال نمود؛ پس وی عمر را به سوی آنان فرستاد. پس عمر آنان را که در خانه ی علی(علیه السلام) اجتماع نموده بودند صدا زد. اما آنان از بیرون آمدن خوداری نمودند که عمر هیزم طلب نمود و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست یا خارج می شوید و یا اینکه خانه را با اهلش به آتش می کشم!

به او گفته شد ای اباحفص! همانا در خانه فاطمه است. عمر گفت و هر چند که وی در خانه باشد. پس آنان خارج شدند و بیعت نمودند مگر علی(علیه السلام) که قسم خورده بود از منزل خارج نشود مگر آنکه قرآن را جمع آوری نماید. پس در این هنگام فاطمه(علیها السلام) به کنار درب منزل آمد و گفت: قومی بدتر از شما سراغ ندارم که جنازه ی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در نزد ما رها نموده و امر خویش را بدون مشورت ما قطعی ساختند...

عمر به نزد ابوبکر بازگشت و گفت: آیا از این شخص متخلف بیعت نمی گیری؟ ابوبکر قنفذ را به نزد علی(علیه السلام) فرستاد و به او گفت: جانشین رسول خدا(صلی الله علیه وآله) تو را فرخوانده! علی(علیه السلام) گفت: چه زود به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دروغ بستید. قنفذ به نزد ابوبکر بازگشت و سخن علی(علیه السلام) را بیان داشت که ابوبکر به مدت طولانی ای گریست؟!

عمر بار دیگر به ابوبکر گفت: به این شخص که از بیعت با تو تخلف نموده مهلت نده! ابوبکر دوباره قنفذ را به نزد امام علی(علیه اسلام) فرستاد. قنفذ دوباره به نزد علی(علیه السلام) آمد و سخن ابوبکر را تکرار نمود و حضرت نیز به سخنان وی واکنش نشان داد و او دوباره به نزد ابوبکر بازگشت و ابوبکر دوباره از سخنان علی(علیه السلام) گریست.

سپس عمر برخواست و جماعتی با او روانه شده تا اینکه به کنار درب خانه ی فاطمه(علیها السلام) رسیدند. آنان درب زده و دق الباب نمودند.
فاطمه(علیهاالسلام) با شنیدن صدای آنان فاطمه(علیها السلام) با بلند ترین صدا پیامبر(صلی الله علیه وآله) را صدا زد: ای پدر ای فرستاده ی خدا! بعد از شما فرزند خطاب و ابو بکر چه ظلمها بر ما روا داشتند.

هنگامی که آن جمعیت فریاد و گریه ی فاطمه(علیها السلام) را شنیدند در حالی که گریه می نمودند بازگشتند به گونه ای که گویا از شدت حزن نزدیک بود قلوب و جگرهایشان تکه تکه گردد؛ اما عمر و جمعیتی دیگر باقی ماندند و علی(علیه السلام) را از منزل خارج نمودند و او را به نزد ابوبکر آوردند....

پس از مدتی عمر به ابوبکر گفت: بیا تا به نزد فاطمه(علیها السلام) رویم؛ زیرا که ما او را به خشم آوردیم....
آن دو به خانه فاطمه (علیها السلام) رفتند و از آن حضرت اجازه ورود خواستند، اما فاطمه (علیها السلام) به آن دو اجازه ملاقات نداد.
آن دو نزد علی (علیه السلام) رفتند و با شفاعت آن حضرت، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اجازه داد.
آنان وارد شدند و چون نشستند، حضرت زهرا (علیها السلام) از آن دو روی برگرداند. به حضرت سلام گفتند؛ اما دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاسخ سلام آنان را نداد.

ابوبکر گفت: ای حبیبه ی رسول خدا! به خدا سوگند که خویشاوندی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از خویشاوندی خاندانم، در نزد من محبوبتر است و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تری. دوست داشتم در آن روزی که پدرت از این جهان رخت بربست، من هم می مردم و بعد از این باقی نبودم. آیا می پنداری با اینکه قدر و منزلت و شرافت تو را می شناسم، تو را از حقّت باز می دارم؟! من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: «لا نورّث، ما ترکت فهو صدقة»؛ ما چیزی را به ارث نمی گذاریم. آنچه که ماند، صدقه است.
حضرت فرمود: اگر حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کنم که شما هم آن را شنیده باشید، اعتراف و عمل می کنید؟
گفتند: آری.

حضرت فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! آیا از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشنیدید که فرمود: «رضا فاطمة‌ من رضای و سخط فاطمة من سخطی، فمن احب فاطمة ابنتی احبنی و من ارضی فاطمة ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی»؛ خشنودی فاطمه، خشنودی من و ناخشنودی او، ناخشنودی من است. پس هرکه فاطمه دخترم را دوست داشته باشد، من را دوست داشته است و هر که فاطمه را خشنود کند، من را خشنود کرده است و هرکه فاطمه را خشمگین کند، مرا خشمگین ساخته است؟
هر دو گفتند:ما این سخن را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیده ایم.
حضرت فاطمه فرمود: «فإني أشهد الله وملائكته أنكما أسخطتماني وما أرضيتماني، ولئن لقيت النبي لأشكونكما إليه»؛ من خدا و فرشتگانش را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین نموده و من را خشنود نساختید و اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را ملاقات کردم، از شما دو نفر در نزد ایشان شکایت خواهم کرد.

ابوبکر گفت: «من از خشم پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خشم تو به خدا پناه می برم».

پس آن گاه ابوبکر گریه کرد.
حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود: «والله لأدعون الله عليك في كل صلاة أصليها»؛ به خدا قسم! در هر نمازی، تو را نفرین می کنم.
ابوبکر گریه کنان از نزد دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خارج شد و به مردم گفت: «لا حاجة لی فی بیعتکم، اقیلونی بیعتی»؛ من به بیعت شما نیازی ندارم، بیعت با من را رها کنید.[1]

در این نقل بر خلاف نقلهای دیگر که تنها غضبناک شدن آنحضرت را مربوط به داستان مطالبه ی فدک بیان نموده اند؛ غضب و ناراحتی حضرت زهرا(سلام الله علیها) مربوط به همه ی موارد دانسته شده که چنین امری با توجه به عدم بیت آنحضرت با خلیفه ی اول که داستان آن در کتب صحیح اهل سنت ذکر گردیده، بیانگر علت نارضایتی و خشم آنحضرت بر خلیفه ی اول و دوم و اعمال آنان پس از رحلت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) می باشد.

موفق باشید.


[/hr][1] . الامامة والسیاسة، ص17-16.


6.البته اهل سنت، از حضرت فاطمه هم دفاع می کنند و قائل به دنیاطلبی ایشان هم نیستند. شاید فرض را بر این می گیرند که اینجا اجتهاد حضرت فاطمه اشتباه بوده، ولی در هر حال دو طرف دعوای فدک بر سر امری دنیوی که سرزمین فدک باشد، با هم تقابل داشتند و این الزاماً به معنای گرایش به امور دنیوی نیست؛ شما استاد هستید و بفرمایید نظر اهل سنت در این مورد چیست. اما شما ابتدا به «
عدم رضایت و کراهت حضرت زهرا(سلام الله علیها) از شیخین؛ عدم بیعت آنحضرت با ابوبکر؛ اعلان مخالفت با رویه ی آنان؛‌ دفن شبانه» استناد کردید که «در نقل صحیح و یا مقبول اهل سنت» آمده است، ولی اکنون به کتاب الامامة و السیاسة استناد می فرمایید که رجالیون ایشون را مایل به تشیع می دانند، و روایتش نیز صحیح السند نیست. در واقع تنها مستند شما برای اینکه عدم رضایت و کراهت حضرت از شیخین ریشه در هجوم داشته، یک روایت ضعیف السند است که از یک راوی که در تسننِ وی نیز شک وجود دارد، نقل شده است و این بدون شک قابل استناد برای اهل سنت نیست.

با سپاس

tazkie;804719 نوشت:
واقعۀ شق القمر، که با تواتر به ما رسیده
....در شق القمر که آن عدد کثیر حاضر نبوده است، ولی می بینیم که خبر متواتر است

تواتر شقّ القمر از کجا ثابت شده بزرگوار؟

ملاک شما در ثبوت تواتر چيست که شقّ القمر داراي آن ملاک است ولي واقعه ديگر نيست؟

tazkie;809811 نوشت:
مایلند در اینجور بحثها دخالتی بکنند تا آفتاب علمشان در پس ابر باقی نماند

سرکار عليّه آيا علم غيب داريد که توانسته​ايد بر منويّات و اغراض افراد اينچنين واقف شويد؟

اين علم غيب از کجا برايتان حاصل شده است؟

tazkie;809811 نوشت:


1. به نظر می رسد که کارشناس گرانقدر، متوجه منظور پرسش ما بر سر مقایسۀ تواتر حدیث غدیر و شق القمر، نشده اند. صورت مسئله این است که وقتی می پرسیم چگونه اصحاب و مردم مدینه شاهد چنین ماجرایی بودند ولی این حادثه با تواتر ذکر نشده است، یکی از جوابها این است که در ماجرای غدیر آن همه آدم شاهد بودند و درصد کمی از آنها ماجرا را نقل کرده است! عرض می کنیم خب در شق القمر که آن عدد کثیر حاضر نبوده است، ولی می بینیم که خبر متواتر است. منظور این است که تعداد نقل کنندگان خبر، ارتباطی به تعداد کل شهود ندارد و این استدلال غلط است.

2.بنا به این بخش از فرمایش شما، نه ممانعت مستقیم خلفا با نشر داستان هتک حرمت خانۀ حضرت علی، بلکه ممانعت کلی آنها با نشر حدیث، مانع از نشرِ متواترِ داستان هتک حرمت شده است. گرامی اینجا باید توضیح بفرمایید که اگر این ممانعت کلی، مانع از رسیدن داستانی متواتر به دست ما شده، چگونه ماجراهای دیگری همچون غدیر، مباهله، شق القمر و غیره در حدّ تواتر به دست ما رسیده اند؟

3.شاهد مثال شما، تنها به دو تن از بزرگان اهل سنت است، که البته جرمشان «ابراز بی فضیلتی» برای فرد فوق الذکر است(حداقل در مورد نسائی اینگونه بوده) این البته از سوی اهل سنت جسارتی بزرگتر از اخباری است که مورخ یا محدث نقل می کند و می گوید هدف من گردآوری روایات است. مستحضر هستید که کتب اهل سنت سرشار از روایاتی است که علیه تک تک بزرگان اسلام، حتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، قابل استفاده است، و حتی به درون صحاح هم رسوخ نموده است، و این دیگر نمی تواند محدود به جسارتهای اشخاص باشد. آن کتابهای دیگر هم که داستان هجوم را ذکر نکرده اند، داستانهای دیگری که علیه یکی از آندو یا یکی از اصحاب یا حتی رسول خدا قابل استفاده است را نقل کرده اند، و از این جسارتها، در کمتر کتاب روایی-تاریخی اهل سنت، یافت نمی شود. پس به نظر بنده چند ده گزارش در مورد داستان هجوم به بیت را، که در چهار پنج مورد نیز از افراد ثقه یا حسن به دست ما رسیده اند، نمی توان صرفاً جسارت دانست.

4. منظور بنده هم همین است گرامی. وقتی اصحاب و در رأسشان خلفای راشدین و علی الخصوص شیخین، هر کار غلطی هم بکنند، اجتهاد غلط دانسته می شود، چه لزومی دارد که برای نقل هجوم به خانۀ حضرت علی، به خود زحمت انکار بدهند. اینها که اعمال خالد و مجازات نشدنش از سوی ابوبکر را به اجتهاد غلط، تأویل می کنند، پس دیگر چه مشکلی دارند که اگر هجوم رخ داده بپذیرند و بگویند عمر یا ابوبکر اشتباه اجتهاد کرد، یا حتی از اجتهادی که صورت گرفته، مثل اجتهاد فدک دفاع هم کنند؟

5.ابتدا بحث هجوم را از این مسئله جدا کنیم، زیرا این مسئله برای دفاع از آن است و نباید با آن خلط بشود. اما ورود قبیلۀ اسلم، و درخواست امام از تنها آمدن ابوبکر و ابراز ناخشنود ایشان، الزاماً به معنای فضای خوف و خطر در مدینه نیست. اینکه ما فرض کنیم که قبیلۀ اسلم آمده بودند تا خلافت ابوبکر را از طریق خشونت پیش ببرند، یک فرضیه است و محتاج اثبات می باشد.

6.البته اهل سنت، از حضرت فاطمه هم دفاع می کنند و قائل به دنیاطلبی ایشان هم نیستند. شاید فرض را بر این می گیرند که اینجا اجتهاد حضرت فاطمه اشتباه بوده، ولی در هر حال دو طرف دعوای فدک بر سر امری دنیوی که سرزمین فدک باشد، با هم تقابل داشتند و این الزاماً به معنای گرایش به امور دنیوی نیست؛ شما استاد هستید و بفرمایید نظر اهل سنت در این مورد چیست. اما شما ابتدا به «عدم رضایت و کراهت حضرت زهرا(سلام الله علیها) از شیخین؛ عدم بیعت آنحضرت با ابوبکر؛ اعلان مخالفت با رویه ی آنان؛‌ دفن شبانه» استناد کردید که «در نقل صحیح و یا مقبول اهل سنت

» آمده است، ولی اکنون به کتاب الامامة و السیاسة استناد می فرمایید که رجالیون ایشون را مایل به تشیع می دانند، و روایتش نیز صحیح السند نیست. در واقع تنها مستند شما برای اینکه عدم رضایت و کراهت حضرت از شیخین ریشه در هجوم داشته، یک روایت ضعیف السند است که از یک راوی که در تسننِ وی نیز شک وجود دارد، نقل شده است و این بدون شک قابل استناد برای اهل سنت نیست.

با سلام و عرض ادب

1) روایات بیانگر «شق القمر» از اخبار احاد می باشند و متواتر نیست. در نقل خبر متواتر نیز چنین شرطی نیست که الزاما بیشتر مشاهدین آن خبر را نقل نمایند؛ بلکه نقل خبر از سوی تعداد قابل توجهی از آنان در تحقق این امر کفایت می کند.

2) قطعا مقایسه هجوم به بیت وحی با اخبار دیگر تفاوت آشکاری خواهد داشت؛ لذا به نظر شما چه انگیزه ای از سوی جریان حاکم در نقل این خبر خواهد بود؟! چه رسد به اینکه به نقل متواتر نقل شده باشد؛ علاوه بر اینکه در هجوم به بیت وحی چه کسی گفته که همه ی مردم مدینه شاهد آن ماجرا بوده اند؟ به نقل داستان بنابر نقل ابن قتیبه که مقداری از آن بیان شد توجه فرمائید.

3) کتب اهل سنت مشتمل بر جسارت به همه ی بزرگان نیست؛‌ بلکه در مورد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام)‌ و برخی انبیای الهی(علیهم السلام) مطالب کذبی با هدف قداست زایی نقل شده که در نقل این اخبار (در مورد پیامبر اکرم و امیرالمومنین علیهما السلام)‌ باید به فضای انتشار این اخبار در زمان بنی امیه(لعنهم الله) توجه داشت که در دستگاه حاکم بنی امیه چه اسلامی ترویج می گردد. بنابراین مقایسه ی نقل این اخبار(که برای توجیه اعمال خلاف حکام فاسد بنی امیه بوده) با نقل اخباری که مشروعیت خلفا را زیر سوال می برد، مقایسه ای متفاوت خواهد بود.

4) سوال چهام شما سوال خوبی است؛ اما باید توجه داشت توجیه و دفاع از این اجتهاد تا چه اندازه ای خواهد بود؟ آیا رفتار خالدبن ولید با مالک بن نویرة هم تراز رفتار عمر و ابوبکر با فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است؟ اگر در مورد مالک بن نویره داستان ارتداد آنان قابل توجیه بود،‌ در مورد جسارت به خاندان وحی نیز محمل قابل توجیهی وجود خواهد داشت؟

5) جای تعجب است که نقل خبر قبیله ی اسلم را فرضیه ای نامیدید که نیاز به اثبات دارد؟ آیا شما می توانید با استفاده ی از اخبار موجود خلافت بلا منازع ابوبکر و دوران کاملا آرام آن زمان را بیان فرمائید؟

6) دیدگاه اهل سنت در رابطه با اختلاف در امر فدک بیانگر دنیا طلبی دو طرف نزاع نیست؛ بلکه بیانگر این است که ابوبکر بر اساس سیره و روش پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) عمل نموده؛ اما سخن این است که چگونه عترت که احدی از نظر اوصاف همتای آنان نبوده ادعای امری را نمایند که حقی در آن نداشته اند؟ و با چه دلیلی قول ابوبکر بر فاطمه(علیها السلام) مقدم است.(که در این میان بازگردانیدن این زمین به فرزندان فاطمه(علیها السلام) از سوی برخی حکمرانان بنی امیه و بنی عباس خود بیانگر روشن بودن حقیقت در نزد آنان بوده است).

7) اینکه بیان فرمودید «ابن قتیبة» را رجالیون مایل به تشیع دانسته اند را از کجا بیان فرمودید؟ البته جنابعالی در این نقل به گفتار مخالفین اعتماد نمودید؛ ولی عدم تدبر و توجه برخی را در رد حقائق تاریخی مشاهده فرمائید.

ابن حجر به نقل از دارقطنی در مورد وی می نویسد که وی گرایش به تشبیه داشته(یعنی وی قائل به تشبیه و تجسیم در مورد خدای متعال بوده)بعد ظاهرا برخی از «تشبیه»، «تشیع» فهمیده اند؟ ابن قتیبه نه تنها گرایشی به تشیع نداشته؛ بلکه متهم به ناصبی گری نیز است که چنین امری را بزرگانی همچون: دارقطنی؛ حاکم نیشابوری؛‌ذهبی؛ ابن حجر و احمدبن صدیق الغماری بیان نموده اند.

در این میان تنها کافی است به شرح حال وی در «میزان الاعتدال» و «لسان المیزان» مراجعه شود تا حال وی مشخص گردد که وی نه تنها گرایش به تشیع نداشته؛ بلکه فردی ناصبی بوده است:

«و در کتاب مرآة‌الزمان دیدم که دارقطنی در مورد وی نوشته او گرایش به تشبیه داشته و منحرف از عترت(علیهم السلام)‌بوده و کلام و سخن وی دلالت بر این امر می نماید».[1]

«سِلفِی در مورد او گفته:‌ ابن قتیبه از افراد راستگو بوده ولی حاکم نیشابوری از جهت مذهب با وی مخالف بوده (ابن حجر می گوید) و آنچه در نزد من در مورد سخن سِلفی در مورد مذهب ابن قتیبه روشن است آن است که وی ناصبی بوده؛ زیرا ابن قتیبه منحرف از عترت(علیهم السلام)‌بوده و حاکم از این جهت با وی مخالفت و ضدیّت داشته است».[2]

9)‌ ابن قتیبه به شهادت ابن حجر و دیگران فرد راستگویی است که در اعتقاد ناصبی بوده است، حال به نظر شما نقل حوادث تاریخی توسط وی در مسائلی که مربوط به ظلم به عترت(علیهم السلام) است جای تأمل و تدبر ندارد؟

10) باید توجه داشت که موضوع کتب حدیثی اهل سنت با کتب تاریخی تفاوت آشکاری دارد. در کتب حدیثی محور بر نقل سنت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) بوده و اهتمام این کتب نیز نقل سخنان آنحضرت است؛ لذا اگر برخی وقایع تاریخی به شکل مختصر ذکر شده،‌ به عنوان فرع مبتنی بر اصل که نقل حدیث از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است می باشد؛ لذا اهتمام ویژه ای از سوی حدیث شناسان در ناحیه ی پذیرش این اخبار صورت گرفته و این در حالی است که در کتب تاریخی محور اصلی نقل وقایع تاریخی است و دقتی نیز که در مورد پذیرش روایات فقهی وجود دارد در این ناحیه ی این اخبار صورت نمی پذیرد؛ زیرا در این صورت کمتر خبر تاریخی ای یافت می گردد که با توجه به ناقلان آن اشکالاتی متوجه آن نباشد.

بر این اساس با مراجعه به کتب حدیثی و تاریخی مجموعه ی متصلی از وقایع بعد از رحلت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) مشاهده می گردد که همگی بیانگر ظلم به آل محمد(صلی الله علیه وآله) است و این در حالی است که در ناحیه ی مقابل روایات معارضی از سوی اهل سنت مشاهده نمی گردد که دامن خلفا را از این ظلم تطهیر نماید و این مطالب صرف نظر از نقل روایات اهل بیت(علیهم السلام) و موضع گیری آنان نسبت به خلفا می باشد.

موفق باشید.


[/HR] [1] . میزان الاعتدال،‌ الذهبی،‌ ج4، ص198؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج3، ص357: «ورأيت في مرآة الزمان أن الدارقطني قال كان بن قتيبة يميل إلى التشبيه منحرف عن العترة وكلامه يدل عليه».
[2] . همان، ص358: «وقال السلفي كان بن قتيبة من الثقات وأهل السنة ولكن الحاكم بضده من أجل من أجل المذهب...قلت والذي يظهر لي أن مراد السلفي بالمذهب النصب فإن في بن قتيبة انحرافا عن أهل البيت والحاكم على ضد من ذلك».

صدرا;812093 نوشت:
با سلام و عرض ادب

1) روایات بیانگر «شق القمر» از اخبار احاد می باشند و متواتر نیست. در نقل خبر متواتر نیز چنین شرطی نیست که الزاما بیشتر مشاهدین آن خبر را نقل نمایند؛ بلکه نقل خبر از سوی تعداد قابل توجهی از آنان در تحقق این امر کفایت می کند.

2) قطعا مقایسه هجوم به بیت وحی با اخبار دیگر تفاوت آشکاری خواهد داشت؛ لذا به نظر شما چه انگیزه ای از سوی جریان حاکم در نقل این خبر خواهد بود؟! چه رسد به اینکه به نقل متواتر نقل شده باشد؛ علاوه بر اینکه در هجوم به بیت وحی چه کسی گفته که همه ی مردم مدینه شاهد آن ماجرا بوده اند؟ به نقل داستان بنابر نقل ابن قتیبه که مقداری از آن بیان شد توجه فرمائید.

3) کتب اهل سنت مشتمل بر جسارت به همه ی بزرگان نیست؛‌ بلکه در مورد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام)‌ و برخی انبیای الهی(علیهم السلام) مطالب کذبی با هدف قداست زایی نقل شده که در نقل این اخبار (در مورد پیامبر اکرم و امیرالمومنین علیهما السلام)‌ باید به فضای انتشار این اخبار در زمان بنی امیه(لعنهم الله) توجه داشت که در دستگاه حاکم بنی امیه چه اسلامی ترویج می گردد. بنابراین مقایسه ی نقل این اخبار(که برای توجیه اعمال خلاف حکام فاسد بنی امیه بوده) با نقل اخباری که مشروعیت خلفا را زیر سوال می برد، مقایسه ای متفاوت خواهد بود.

4) سوال چهام شما سوال خوبی است؛ اما باید توجه داشت توجیه و دفاع از این اجتهاد تا چه اندازه ای خواهد بود؟ آیا رفتار خالدبن ولید با مالک بن نویرة هم تراز رفتار عمر و ابوبکر با فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است؟ اگر در مورد مالک بن نویره داستان ارتداد آنان قابل توجیه بود،‌ در مورد جسارت به خاندان وحی نیز محمل قابل توجیهی وجود خواهد داشت؟

5) جای تعجب است که نقل خبر قبیله ی اسلم را فرضیه ای نامیدید که نیاز به اثبات دارد؟ آیا شما می توانید با استفاده ی از اخبار موجود خلافت بلا منازع ابوبکر و دوران کاملا آرام آن زمان را بیان فرمائید؟

6) دیدگاه اهل سنت در رابطه با اختلاف در امر فدک بیانگر دنیا طلبی دو طرف نزاع نیست؛ بلکه بیانگر این است که ابوبکر بر اساس سیره و روش پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) عمل نموده؛ اما سخن این است که چگونه عترت که احدی از نظر اوصاف همتای آنان نبوده ادعای امری را نمایند که حقی در آن نداشته اند؟ و با چه دلیلی قول ابوبکر بر فاطمه(علیها السلام) مقدم است.(که در این میان بازگردانیدن این زمین به فرزندان فاطمه(علیها السلام) از سوی برخی حکمرانان بنی امیه و بنی عباس خود بیانگر روشن بودن حقیقت در نزد آنان بوده است).

7) اینکه بیان فرمودید «ابن قتیبة» را رجالیون مایل به تشیع دانسته اند را از کجا بیان فرمودید؟ البته جنابعالی در این نقل به گفتار مخالفین اعتماد نمودید؛ ولی عدم تدبر و توجه برخی را در رد حقائق تاریخی مشاهده فرمائید.

ابن حجر به نقل از دارقطنی در مورد وی می نویسد که وی گرایش به تشبیه داشته(یعنی وی قائل به تشبیه و تجسیم در مورد خدای متعال بوده)بعد ظاهرا برخی از «تشبیه»، «تشیع» فهمیده اند؟ ابن قتیبه نه تنها گرایشی به تشیع نداشته؛ بلکه متهم به ناصبی گری نیز است که چنین امری را بزرگانی همچون: دارقطنی؛ حاکم نیشابوری؛‌ذهبی؛ ابن حجر و احمدبن صدیق الغماری بیان نموده اند.

در این میان تنها کافی است به شرح حال وی در «میزان الاعتدال» و «لسان المیزان» مراجعه شود تا حال وی مشخص گردد که وی نه تنها گرایش به تشیع نداشته؛ بلکه فردی ناصبی بوده است:

«و در کتاب مرآة‌الزمان دیدم که دارقطنی در مورد وی نوشته او گرایش به تشبیه داشته و منحرف از عترت(علیهم السلام)‌بوده و کلام و سخن وی دلالت بر این امر می نماید».[1]

«سِلفِی در مورد او گفته:‌ ابن قتیبه از افراد راستگو بوده ولی حاکم نیشابوری از جهت مذهب با وی مخالف بوده (ابن حجر می گوید) و آنچه در نزد من در مورد سخن سِلفی در مورد مذهب ابن قتیبه روشن است آن است که وی ناصبی بوده؛ زیرا ابن قتیبه منحرف از عترت(علیهم السلام)‌بوده و حاکم از این جهت با وی مخالفت و ضدیّت داشته است».[2]

9)‌ ابن قتیبه به شهادت ابن حجر و دیگران فرد راستگویی است که در اعتقاد ناصبی بوده است، حال به نظر شما نقل حوادث تاریخی توسط وی در مسائلی که مربوط به ظلم به عترت(علیهم السلام) است جای تأمل و تدبر ندارد؟

10) باید توجه داشت که موضوع کتب حدیثی اهل سنت با کتب تاریخی تفاوت آشکاری دارد. در کتب حدیثی محور بر نقل سنت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) بوده و اهتمام این کتب نیز نقل سخنان آنحضرت است؛ لذا اگر برخی وقایع تاریخی به شکل مختصر ذکر شده،‌ به عنوان فرع مبتنی بر اصل که نقل حدیث از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است می باشد؛ لذا اهتمام ویژه ای از سوی حدیث شناسان در ناحیه ی پذیرش این اخبار صورت گرفته و این در حالی است که در کتب تاریخی محور اصلی نقل وقایع تاریخی است و دقتی نیز که در مورد پذیرش روایات فقهی وجود دارد در این ناحیه ی این اخبار صورت نمی پذیرد؛ زیرا در این صورت کمتر خبر تاریخی ای یافت می گردد که با توجه به ناقلان آن اشکالاتی متوجه آن نباشد.

بر این اساس با مراجعه به کتب حدیثی و تاریخی مجموعه ی متصلی از وقایع بعد از رحلت پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) مشاهده می گردد که همگی بیانگر ظلم به آل محمد(صلی الله علیه وآله) است و این در حالی است که در ناحیه ی مقابل روایات معارضی از سوی اهل سنت مشاهده نمی گردد که دامن خلفا را از این ظلم تطهیر نماید و این مطالب صرف نظر از نقل روایات اهل بیت(علیهم السلام) و موضع گیری آنان نسبت به خلفا می باشد.

موفق باشید.


[/HR] [1] . میزان الاعتدال،‌ الذهبی،‌ ج4، ص198؛ لسان المیزان، ابن حجر، ج3، ص357: «ورأيت في مرآة الزمان أن الدارقطني قال كان بن قتيبة يميل إلى التشبيه منحرف عن العترة وكلامه يدل عليه».
[2] . همان، ص358: «وقال السلفي كان بن قتيبة من الثقات وأهل السنة ولكن الحاكم بضده من أجل من أجل المذهب...قلت والذي يظهر لي أن مراد السلفي بالمذهب النصب فإن في بن قتيبة انحرافا عن أهل البيت والحاكم على ضد من ذلك».

سلام علیکم و رحمة الله

1) بنده از فرمایش شما تعجب می کنم. وقتی یک سند متواتر مثل قرآن، به شق القمر اشاره می کند و اکثریتِ قریب به اتفاق مفسرین آنرا اشاره به اعجاز شق القمر می دانند، چگونه می فرمایید که گزارش آن آحاد است. آیت الله العظمی مکارم شیرازی می فرمایند: «افزون بر اینها روایات زیادى در منابع حدیث اسلامى، درباره وقوع این اعجاز نقل شده که در حد شهرت و تواتراست و جمعى از مفسران از جمله طبرسى، فخررازى و سید قطب و برسویى در روح البیان تواتراخبار شق القمررا پذیرفته اند؛ و هرگز نمى توان با پاره اى از این وسوسه ها و استبعادها دست از آیات و روایات برداشت.»
http://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=42&lid=0&mid=320903&catid=27343

به هر حال، فرمایش شما، به عرایض بنده ربطی ندارد، زیرا بحث بر سر این است که چنین نسبتی بین ناظرین و ناقلین الزامی نیست. اگر منظور شما این است که احتمال دارد درصد کمی از ناظرین نقل کنند و این احتمال در استدلال اهل سنت خلل ایجاد می کند، بحث دیگری خواهد بود.

2) گرامی فرمایش شما در حد یک احتمال معقول است، ولی تا دلیل نیاورید، در حد یک فرضیه باقی می ماند. دلیلی که تا اینجا آوردید، دلیل بر منع آنها از حدیث بود، که با توجه به رسیدن احادیث متواتری چون غدیر و ثقلین به دست ما، مشخص می کند که شدت منع هم زیاد نبوده. ولی اینکه اگر این منع برای کلیت احادیث بوده باشد و برای نقل هجوم به بیت منع شدیدتری بوده است، یک فرضیه است و برای جدی گرفته شدن، باید دلیلی برایش داشته باشیم. به خصوص که کتب اهل سنت از گزارش رفتار غلط اصحاب سرشار است!

اما اینکه تمام مردم مدینه دیده اند، مد نظر نیست، بلکه به هر حال طبیعتاً وقتی چنین هجومی به بیت صورت بگیرد، سر و صدای زیادی می شود و افراد بسیاری مطلع می گردند که ادعای اهل سنت این است که انتظار می رود که در حد تواتر مسئله را نقل کنند.

3)گرامی متأسفانه در مورد اینکه این جسارتها فقط به پیامبر و امیر المؤمنین بوده، مثال نقض زیاد داریم. مصداق بارزش، بالغ بر 30 گزارش از اهل سنت بر هجوم به بیت است. بعلاوۀ رفتارهای غلط و تند بسیاری که به عمر نسبت داده می شود. دو جنایت هولناک خالد بن ولید هم در کمتر کتابی که به آن زمان اشاره دارد، ذکر نشده است و کهنترین اسناد اهل سنت مانند المغازی واقدی به جنایت نخست وی و برائت رسول خدا از عمل او، اشارۀ آشکار دارند. حتماً شما هم کتاب اصحاب در صحاح ستۀ اهل سنت را مطالعه فرموده اید:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=99

پس باز هم بنده گمان می کنم، جسارت خواندن این گزارشات، تعبیر صحیحی نیست.

4)پاسخ شما هم پاسخ خوبی است. گرامی همان کتابی که دینی که دستور به محبت اهل بیت داده، منع کرده است از همبستری با زنی که در ایام عده است و فرموده هر کسی که کسی را بکشد که اقتل یا فساد فی الارض نکرده، مانند این است که تمام مردم را کشته باشد. وقتی خالد قبیله ای را تار و مار می کند و با زنی که در ایام عده است، همبستر می شود، همان دستور دین و آیات قرآن را زیر پا نهاده است. پس اگر شما از جهت تقابل با دستور خدا می فرمایید، خالد نیز عمل یا به قول اهل سنت اجتهادی در مقابل دستور خدا داشته است.

5)گرامی، مطلب پنجم را دقیق نخواندید. عرض نکردم که خبر قبیلۀ اسلم، فرضیه است، عرض کردم که برداشت شما از آن و درخواست امام برای اینکه ابوبکر به تنهایی برای بیعت بیاید، یک فرضیه است.

6)در مورد ابن قتیبه از اهل سنت، در مورد روایاتی که علیه قرآن نقل کرده است، خواندم گرایش به تشیع دارد و نزد ما معتبر نیست، ولی چه گرایش به تشبیه داشته باشد و چه گرایش به تشیع، فساد عقیده دارد و قابل استناد برای اهل سنت نیست. اما شما به هر حال حتی اگر ابن قتیبه را نی هم بدانید، روایتش صحیح السند نیست.

7)گرامی از تناقض چه سودی حاصل می شود؟ یک ناصبی روایتی غیرصحیح برای ظلم بر عترت نقل کرده است! اینجا به تناقض می رسیم، و یا باید نتیجه بگیریم که رجالیون سنی اشتباه کرده اند یا ابن قتیبه از سر نفاق دست به چنین کاری زده است.

8)گرامی در مورد بخش دهم فرمایش شما، استدلال شما، شبیه استدلال اهل کتاب است. به مسیحیان می گوییم چرا پولس را پیامبر می دانید؟ می گویند چون شاگردان مسیح که پیامبر بودند، او را پذیرفتند. می گوییم روی چه حسابی شاگردان مسیح را پیامبر می دانید، می گویند زیرا آنها ادعای پیامبری کردند و هیچ مقابلۀ جدی از سوی کلیسای اولیه با ادعای آنها نشد. به نظر شما، منطقی است که چون در یک طرف ادعاهایی داریم و در طرفِ دیگر ادعای مخالفی حداقل در زمان معاصر نداریم، بگوییم که ادعاهای طرف اول درست است؟ آیا مبنای صحت و سقم ادعا، وجود و عدم وجود ادعای مخالف است؟ بعید می دانم علم منطق، چنین استنباطی را منطقی بداند.

بعلاوه، بنده ارتباط بخش 10 از فرمایش شما را با بخش 6 از سؤال پیشینم متوجه نشدم. بحث بر سر دلیل مستند بر خشم حضرت فاطمه سلام الله علیها بر آندو، به دلیل هجوم به بیت است که فقط یک روایت غیرصحیح برایش دارید.(هر چند در صورت صحت نیز، حدیث واحد یقین آور نیست.)

با سپاس

tazkie;812196 نوشت:
سلام علیکم و رحمة الله

1) بنده از فرمایش شما تعجب می کنم. وقتی یک سند متواتر مثل قرآن، به شق القمر اشاره می کند و اکثریتِ قریب به اتفاق مفسرین آنرا اشاره به اعجاز شق القمر می دانند، چگونه می فرمایید که گزارش آن آحاد است. آیت الله العظمی مکارم شیرازی می فرمایند: «

افزون بر اینها روایات زیادى در منابع حدیث اسلامى، درباره وقوع این اعجاز نقل شده که در حد شهرت و تواتراست و جمعى از مفسران از جمله طبرسى، فخررازى و سید قطب و برسویى در روح البیان تواتراخبار شق القمررا پذیرفته اند؛ و هرگز نمى توان با پاره اى از این وسوسه ها و استبعادها دست از آیات و روایات برداشت.»

2) گرامی فرمایش شما در حد یک احتمال معقول است، ولی تا دلیل نیاورید، در حد یک فرضیه باقی می ماند. دلیلی که تا اینجا آوردید، دلیل بر منع آنها از حدیث بود، که با توجه به رسیدن احادیث متواتری چون غدیر و ثقلین به دست ما، مشخص می کند که شدت منع هم زیاد نبوده. ولی اینکه اگر این منع برای کلیت احادیث بوده باشد و برای نقل هجوم به بیت منع شدیدتری بوده است، یک فرضیه است و برای جدی گرفته شدن، باید دلیلی برایش داشته باشیم. به خصوص که کتب اهل سنت از گزارش رفتار غلط اصحاب سرشار است!

اما اینکه تمام مردم مدینه دیده اند، مد نظر نیست، بلکه به هر حال طبیعتاً وقتی چنین هجومی به بیت صورت بگیرد، سر و صدای زیادی می شود و افراد بسیاری مطلع می گردند که ادعای اهل سنت این است که انتظار می رود که در حد تواتر مسئله را نقل کنند.

با سلام و عرض ادب

قبل از پاسخ به سوالات دیگر به قسمت اول آن پرداخته که مطالب بعد نیز مرتبط با آن است.

هر چند حادثه ی انشقاق قمر که معجزه ی پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است امری قطعی بوده که قرآن نیز بنابر تفسیر بسیاری از مفسرین دلالت بر آن دارد؛ اما این واقعه در نقل اخبار در کتب حدیثی اهل سنت به شکل متواتر نقل نشده؛ بلکه این واقعه نهایتا به شکل خبر مشهور که از اقسام خبر واحد است بدست ما رسیده است. لذا اینکه قرآن متواترا بدست ما رسیده است به آن معنا نخواهد بود که هر چه قرآن کریم بیان فرموده آن نیز متواتر باشد.

به عنوان مثال اعطای خاتم توسط امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نماز امری است که قرآن کریم گواه بر آن بوده وشأن نزول این آیه نیز عملکرد آن حضرت بوده است؛ اما با این حال اخبار بیانگر این عمل به شکل واحد در متون عامه ذکر شده است که علمای حدیث اهل سنت نیز غالب طرق آنرا تضعیف نموده اند؟ با توجه به اینکه در خبر متواتر معتبر است که خبر در تمامی طبقات ناقلین آن به شکل متواتر نقل شده باشد، سؤال آن است که چرا در این واقعه(شق القمر) نقل آن تنها از سوی برخی از صحابه صورت پذیرفته است؟

آیا این واقعه را تنها افراد کمی از مشاهده کنندگان نقل نموده اند؟ یا خیر تعداد ناقلین زیاد بوده؛ اما در طبقات بعد چنین اتفاقی نیفتاده است؟
به همین صورت در داستان هتک حرمت بیت وحی، حدیث غدیر، حدیث خلفای اثنا عشر و... همین سوالات را باید مد نظر قرار داد که در نقل این اخبار چرا خبر از سوی بسیاری نقل نشده و یا آنچه نقل شده به شکل کامل نبوده و با توجه به این مطالب آیا لزومی در متواتر رسیدن یک حادثه ی قطعی در دست داریم؟

موفق باشید.

سلام علیکم و رحمة الله.

صدرا;813103 نوشت:

قبل از پاسخ به سوالات دیگر به قسمت اول آن پرداخته که مطالب بعد نیز مرتبط با آن است.

هر چند حادثه ی انشقاق قمر که معجزه ی پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) است امری قطعی بوده که قرآن نیز بنابر تفسیر بسیاری از مفسرین دلالت بر آن دارد؛ اما این واقعه در نقل اخبار در کتب حدیثی اهل سنت به شکل متواتر نقل نشده؛ بلکه این واقعه نهایتا به شکل خبر مشهور که از اقسام خبر واحد است بدست ما رسیده است. لذا اینکه قرآن متواترا بدست ما رسیده است به آن معنا نخواهد بود که هر چه قرآن کریم بیان فرموده آن نیز متواتر باشد.

به عنوان مثال اعطای خاتم توسط امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نماز امری است که قرآن کریم گواه بر آن بوده وشأن نزول این آیه نیز عملکرد آن حضرت بوده است؛ اما با این حال اخبار بیانگر این عمل به شکل واحد در متون عامه ذکر شده است که علمای حدیث اهل سنت نیز غالب طرق آنرا تضعیف نموده اند؟ با توجه به اینکه در خبر متواتر معتبر است که خبر در تمامی طبقات ناقلین آن به شکل متواتر نقل شده باشد، سؤال آن است که چرا در این واقعه(شق القمر) نقل آن تنها از سوی برخی از صحابه صورت پذیرفته است؟

منظور بنده این بود که گذشته از روایات، قرآن نیز به این مسئله اشاره کرده است. همانطور که در بالا از آیت الله مکارم نقل کردم، دستکم باید بپذیریم که جمعی از علمای اسلام، معتقد به تواتر شق القمر هستند.

صدرا;813103 نوشت:

آیا این واقعه را تنها افراد کمی از مشاهده کنندگان نقل نموده اند؟ یا خیر تعداد ناقلین زیاد بوده؛ اما در طبقات بعد چنین اتفاقی نیفتاده است؟
به همین صورت در داستان هتک حرمت بیت وحی، حدیث غدیر، حدیث خلفای اثنا عشر و... همین سوالات را باید مد نظر قرار داد که در نقل این اخبار چرا خبر از سوی بسیاری نقل نشده و یا آنچه نقل شده به شکل کامل نبوده و با توجه به این مطالب آیا لزومی در متواتر رسیدن یک حادثه ی قطعی در دست داریم؟

بله درست می فرمایید، لزومی به متواتر رسیدن هر خبری نیست. ولی الان استدلال شما قدری با خط مشی پیشین تفاوت دارد. اگر ما بخواهیم اثبات بایستگی را به عهدۀ مدعی بگذاریم، یک بحث است و اگر بخواهیم خود ادعاهای محتاج اثبات بیاوریم، بحثی دیگر است. الان شما مسئله را شکل دیگری مطرح کرده اید و می فرمایید کسی که می گوید اگر مردم مدینه شاهد هتک حرمت بودند، پس باید با تواتر نقل می کردند، خودش مسئول است که این بایستگی را ثابت کند.

اما مسئله اینجاست که ما چه نمونه ای از روایات داریم که یقین داریم در حضور جمع کثیری رخ داده اند، و بدون تواتر به دست ما نرسیده اند، تا هتک حرمت خانۀ وحی دومین آن باشد؟ وقتی یقین و قطعیت، خود محتاج تواتر است، این سؤال در واقع در یک شرایط دایره ای قرار می گیرد. آیا می توانید موردی را در منابع اهل سنت ذکر کنید که خبری «آحاد»(با چهار یا پنج روایت صحیح) که طبق متن روایت «در حضور جمعی کثیر رخ داده است» و ایشان آنرا با یقین و قطعیت پذیرفته باشند؟

با سپاس

tazkie;813590 نوشت:

بله درست می فرمایید، لزومی به متواتر رسیدن هر خبری نیست. ولی الان استدلال شما قدری با خط مشی پیشین تفاوت دارد. اگر ما بخواهیم اثبات بایستگی را به عهدۀ مدعی بگذاریم، یک بحث است و اگر بخواهیم خود ادعاهای محتاج اثبات بیاوریم، بحثی دیگر است. الان شما مسئله را شکل دیگری مطرح کرده اید و می فرمایید کسی که می گوید اگر مردم مدینه شاهد هتک حرمت بودند، پس باید با تواتر نقل می کردند، خودش مسئول است که این بایستگی را ثابت کند.

اما مسئله اینجاست که ما چه نمونه ای از روایات داریم که یقین داریم در حضور جمع کثیری رخ داده اند، و بدون تواتر به دست ما نرسیده اند، تا هتک حرمت خانۀ وحی دومین آن باشد؟ وقتی یقین و قطعیت، خود محتاج تواتر است، این سؤال در واقع در یک شرایط دایره ای قرار می گیرد. آیا می توانید موردی را در منابع اهل سنت ذکر کنید که خبری «آحاد»(با چهار یا پنج روایت صحیح) که طبق متن روایت «در حضور جمعی کثیر رخ داده است» و ایشان آنرا با یقین و قطعیت پذیرفته باشند؟

با سپاس

با سلام و عرض ادب

باید توجه داشت که در نزد اهل سنت تنها اخبار متواتر مفید قطع و یقین نبوده؛ بلکه در این میان برخی از اخبار احاد نیز مفید علم می باشد؛ با این تفاوت که قطع در یکی ضروری و دیگری نظری است که تفصیل آن در کتب اصول حدیث اهل سنت ذکر شده است.

در این میان بسیاری از خطبه های پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) که در جمع زیادی از صحابه نقل شده یا اصلا بدست ما نرسیده و یا اگر رسیده نوعا به شکل اخبار واحد از سوی برخی از روات نقل شده است. همچنین در مقابل برخی از احادیث مشهور که در اعتقاد وفقه اهل سنت مورد پذیرش بوده و حتی برخی از آنان در طبقات بعد به شکل متواتر نقل شده است، در اصل اخباری واحد بوده که برخی از این اخبار عبارتند از:

1) خبر: «لا نورث ما ترکنا صدقة»؛خبری که در اصل تنها از سوی ابوبکر نقل شده؛ اما با این حال اهل سنت آنرا جزو اخبار متواتر حساب نموده اند.
2) خبر: «علیکم بسنتی و سنة خلفاء الراشدین»؛
3) خبر: «صَلُّوا خَلْفَ كُلِّ بَرٍّ وَفَاجِرٍ»؛
4) خبر حرمت نکاح متعه: « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى قَدْ كُنْتُ أَذِنْتُ لَكُمْ فِى الاِسْتِمْتَاعِ مِنَ النِّسَاءِ وَإِنَّ اللَّهَ قَدْ حَرَّمَ ذَلِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».

که این اخبار به ادعای اهل سنت در جمع کثیری از اصحاب بیان گردیده اند؛ در حالی که به شکل خبر واحد در مجامع روایی نقل شده اند. این اخبار ونظایر آن بیانگر آن است که برخی از اعتقادات و احکام قطعی در نزد عامه، مبتنی بر اخبار واحد بوده؛ هر چند در طول تاریخ این اخبار در اذهان خاص و عام لباس شهرت به تن نموده است. در مقابل برخی از اخبارمتواتر و مشهور نیز بوده اند که در طول تاریخ با انگیزه هایی به فراموشی سپرده شده اند؛ همچون داستان غدیر خم که از چنین خطبه ی بسیار مهمی تنها برخی از مفاد آن در متون عامه بدست ما رسیده و در این میان سکوت گروهی از صحابه نیز خود جای سؤال داشته که چگونه همداستان در عدم نقل فضائل و جایگاه آنحضرت بوده اند؛ به گونه ای که امام(علیه السلام) خود به آنان احتجاج نموده و در اثبات چنین فضائلی از آنان اقرار گرفته اند.[1]

با توجه به چنین اموری بیان می داریم: تبعا داستان عدم رضایت حضرت زهرا(سلام الله علیها) نسبت به خلفا و ظلم آنان نسبت به خاندان وحی امری روشن بوده است؛ البته با توجه به این امر که توجیه دستگاه حاکمه نیز در این رفتار حفظ مصالح اسلام بوده است؛[2] اما سخن بر سر این است که آیا صحابه این داستان را نقل نمودند و به تابعین منتقل نمودند؟ ودر این صورت آیا تابعین نیز آنرا همچون اصحاب نقل نمودند و به همین صورت در طول سه قرن که عصر روایت شمرده می شود این داستان بدون هیچ مانعی نقل شده است؟ یا خیر در طول این سه قرن بر اساس سیاست حاکم این داستان شیوع در نقل نداشته و تنها به شکل اخبار واحد برخی از جوانب آن در کتب حدیثی صحیح و غیر آن منعکس شده است؟ همچون محروم نمودن خاندان عترت(علیهم السلام) و غضبناک شدن حضرت زهرا(سلام الله علیها) از خلفا و اعلان نارضایتی آنحضرت از آنان و عدم بیعت خاندان وحی با ابوبکر و دفن شباته ی آنضرت وکراهت حضرت امیر(علیه السلام) از عمر بن خطاب، که در کتب صحیح بخاری و مسلم روایت شده اند. و همچون تهدید به آتش و نیز هجوم به بیت وحی که در روایات مقبول نقل شده است و همچنین نقلهای دیگری که از سوی برخی از صاحبان کتب و علمای قابل اعتنای اهل سنت بیان شده است که جملگی صحنه ی تعرض به بیت وحی را به نمایش گذاشته اند.

با توجه به این نکات به عرض می رسد در قبول وقایع تاریخی لزومی به نقل متواتر آنها نیست که چنین امری در بسیاری از وقایع تاریخی یافت نمی گردد؛ بلکه آنچه در این میان مورد اعتبار بوده نقل اخبار مقبول در این گونه اخبار است به گونه ای که خالی از معارض بوده باشند که داستان هتک حرمت بیت وحی دارای چنین ویژگی ای است.

موفق باشید.


[/HR] [1] . حدیث رحبه و احتجاج حضرت در شورای شش نفری.

[2] . «إن أبا بكر أرسل إلى علي يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة، فتلقّته فاطمة على الباب فقالت فاطمة: يا ابن الخطاب، أتراك محرّقاً عليَّ بابي! قال: نعم، وذلك أقوى‏ فيما جاء به أبوك‏».

با سلام
و تشکر از استاد صدرای گرامی
روایت صحیح که در کتب اهل سنت آمد که نشان از آتش زدن خانه فاطمه زهرا (س) دارد را بیان میکنم

إبن أبي شيبة الكوفي - المصنف - كتاب المغازي - ما جاء في خلافة أبي بكر وسيرته - الجزء : ( 8 ) - رقم الصفحة : ( 572 )

الرواية ( صحيحة السند )
36383
- حدثنا : محمد بن بشر ، نا : عبيد الله بن عمر ، حدثنا : زيد بن أسلم ، عن أبيه أسلم : أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله (ص) كان علي والزبير يدخلأن على فاطمة بنت رسول الله (ص) فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم ، فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة ، فقال : يا بنت رسول الله (ص) ، والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك ، وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك ، وأيم الله ما ذاك بمانعي إن إجتمع هؤلاء النفر عندك ، أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت ، قال : فلما خرج عمر جاءوها فقالت : تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لما حلف عليه ، فإنصرفوا راشدين ، فروا رأيكم ولا ترجعوا إلي ، فإنصرفوا عنها فلم يرجعوا إليها حتى بايعوا لأبي بكر.


تعريف المؤلف إبن أبي شيبة الكوفي

- أما إبن أبي شيبة ، فكفى في وثاقته ما ذكره الذهبي في (ميزان الإعتدال ) حيث قال :

عبد اللّه بن محمد بن أبي شيبة الحافظ الكبير ، الحجة ، أبوبكر ، حدث عنه أحمد بن حنبل ، والبخاري ، وأبو القاسم البغوي ، والناس ووثقه جماعة.

- ثم قال أبوبكر ( يريد به أبو شيبة) ، ممن قفز القنطرة ، وإليه المنتهى في الثقة ، مات في أول سنة 235.

المصدر : الذهبي - ميزان الإعتدال - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 490 ) - الرقم : ( 4549 ) ، هذا حال المؤلف.


تعريف رجال السند محمد بن بشر الرازي - الجرح والتعديل - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 673 )
- ( 460 ) محمد بن بشر بن الفرافصة العبدي أبو عبد الله العبدي الكوفي أخرج البخاري في الفتن ومناقب عمر وغير موضع ، عن علي بن المديني وأبن راهويه وأبن نمير وغيرهم عنه ، عن إسماعيل بن أبي خالد ومسعر وغيرهما مات سنة ثلاث ومائتين.

- قال النسائي هو ثقة.

- وقال بن الجنيد : سمعت بن معين سئل عنه فقال : لم يكن به بأس.


الرازي - الجرح والتعديل - الجزء : ( 7 ) - رقم الصفحة : ( 210 )

1167 - قال : سألت يحيى بن معين ، عن محمد بن بشر فقال : ثقة.


إبن سعد - الطبقات الكبرى - الجزء : ( 6 ) - رقم الصفحة : ( 394 )
- ويكنى أبا عبد الله توفي بالكوفة في جمادي الأولى سنة ثلاث ومائتين في خلافة المأمون وكان ثقة كثير الحديث.


العجلي - معرفة الثقات - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 233 )

- ( 1574 ) محمد بن بشر العبدي كوفى ثقة يكنى أبا عبد الله.


الذهبي - تذكرة الحفاظ - الجزء : ( 1 ) - رقم الصفحة : ( 322 )

302 - 71 / 6 ع - محمد بن بشر الحافظ الثقة أبو عبد الله العبدي الكوفي.

- قال أبو عبيد الآجري : سألت أبا داود ، عن سماع محمد بن بشر من إبن أبي عروبة فقال : هو أحفظ من كان بالكوفة.

- وقال يحيى إبن معين : ثقة.


الذهبي - تذكرة سير أعلام النبلاء - الجزء : ( 9 ) - رقم الصفحة : ( 265 )

74 - محمد بن بشر (ع) إبن الفرافصة ، بن المختار ، بن رديح ، الحافظ الإمام الثبت ، أبو عبدالله العبدي الكوفي.

- وثقه يحيى بن معين وغيره.

- قال أبو عبيد الآجري : سألت أبا داود ، عن سماع محمد بن بشر من إبن أبي عروبة ، فقال : هو أحفظ من كان بالكوفة.


إبن حجر - تهذيب التهذيب - الجزء : ( 9 ) - رقم الصفحة : ( 64 )

90 - ع ( الستة ) محمد بن بشر بن الفرافصة بن المختار الحافظ العبدي أبو عبد الله الكوفي.

- قال عثمان الدارمي ، عن إبن معين : ثقة.

- وقال الآجري : عن أبي داود : هو أحفظ من كان بالكوفة.

- قال البخاري : وأبن حبان مات سنة ثلاث ومائتين ، قلت : كذا قاله إبن حبان في الثقات ، وفيها أرخه يعقوب بن شيبة ومحمد بن سعد وزاد في جمادى الأولى وقالا : وكان ثقة كثير الحديث.

- وقال النسائي : وأبن قانع : ثقة.

- وقال إبن الجنيد ، عن إبن معين : لم يكن به بأس.

- وقال إبن شاهين في الثقات قال عثمان بن أبي شيبة محمد بن بشر : ثقة ثبت إذا حدث من كتابه.


إبن حجر - تقريب التهذيب - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 58 )
- محمد بن بشر العبدي أبو عبد الله الكوفي : ثقة حافظ من التاسعة مات سنة ثلاث ومائتين ع.


إسطوانه موسوعة الحديث الشريف لشركة صخر - الإصدار الأول : ( 2 / 1 ) وهو من رواة البخاري ومسلم ووثقه كل من : يحيى بن معين - أبو داود السجستاني - محمد بن سعد - النسائي - عثمان بن أبي شيب - إبن حبان


إبن حجر - تهذيب التهذيب - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 341 / 342 ) - رقم الترجمة : ( 728 )

- 728 - ع ( الستة ) زيد بن أسلم العدوى أبو أسامة ويقال أبو عبد الله المدني الفقيه مولى عمر.

- وقال مالك ، عن إبن عجلأن : ماهبت أحداًً قط هيبتي زيد بن أسلم.

- وقال أحمد وأبو زرعة وأبو حاتم ومحمد بن سعد والنسائي وأبن خراش ثقة.

- وقال يعقوب إبن شيبة : ثقة من أهل الفقه والعلم وكان عالماًً بتفسير القرآن.

- وقال حماد بن زيد ، عن عبيد الله بن عمر : لا أعلم به بأساًً ألا إنه يفسر برأيه القرآن ويكثر منه.

- وقال الساجي : ثنا : أحمد بن محمد المعيطى قال : قال إبن عيينة : كان زيد بن أسلم رجلاً صالحاً وكان في حفظه شئ.

- وقال أبو حاتم زيد ، عن أبي سعيد مرسل وذكره إبن حبان في الثقات.

الرواية ( صحيحة السند )


محمد بن جرير الطبري- تاريخ الطبري - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 443 ) - طبعة بيروت

- حدثنا :إبن حميد قال : ، حدثنا : جرير ، عن مغيرة ، عن زياد بن كليب قال : أتى عمر بن الخطاب ، منزل علي وفيه طلحة والزبير ورجال
من المهاجرين فقال
: واللّه لأحرقن عليكم أو لتخرجن إلى البيعة فخرج عليه الزبير ، مصلتا بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه.


محمد بن جرير الطبري

محمد بن جرير الطبري ( 224 - 310 هـ ) صاحب التاريخ والتفسير المعروفين بين العلماء.


الطبري - تاريخ الطبري - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 443 ) - طبعة بيروت.


- أما الطبري فليس في إمامته ووثاقته كلام ، فقد وصفه الذهبي بقوله : الإمام الجليل ، المفسر ، صاحب التصانيف الباهرة ، ثقة ، صادق.


تعريف رجال السند إبن حميد


إبن حجر - تهذيب التهذيب - الجزء : ( 9 ) - رقم الصفحة : ( 111 ) - رقم الترجمة : ( 181 )

181 - د ت ق ( أبي داود والترمذي وأبن ماجة ) محمد بن حميد بن حيان التميمي الحافظ أبو عبد الله الرازي.

- روى ، عن يعقوب بن عبدالله القمي وابراهيم بن المختار وجرير بن عبدالحميد وأبن المبارك ..... وعنه أبو داود والترمذي وأبن ماجة وأحمد بن حنبل ويحيى بن معين ......

- قال أبو زرعة الرازي : من فاته إبن حميد يحتاج أن ينزل في عشرة الآف حديث.

- وقال عبدالله بن أحمد ، عن أبيه : لا يزال بالري علم ما دام محمد بن حميد حياً.

- وقال أبو قريش محمد بن جمعة كنت في مجلس الصاغاني فحدث ، عن إبن حميد فقلت تحدث ، عن إبن حميد فقال : وما لي لا أحدث عنه وقد حدث عنه أحمد ويحيى.

- قال : وقلت لمحمد إبن يحيى الذهلي : ما تقول في محمد بن حميد قال : إلاّ تراني هو ذا أحدث عنه.

- وقال إبن أبي خيثمة : سئل إبن معين فقال : ثقة لا بأس به رازي كيس.

- وقال علي بن الحسين بن الجنيد ، عن إبن معين ثقة وهذه الأحاديث التي يحدث بها ليس هو من قبله إنما هو من قبل الشيوخ الذين يحدث عنهم.

- وقال أبو العباس بن سعيد : سمعت جعفر بن أبي عثمان الطيالسي يقول إبن حميد : ثقة كتب عنه يحيى وروى عنه من يقول فيه : هو أكبر منهم.



إبن حجر - لسان الميزان - الجزء : ( 7 ) - رقم الصفحة : ( 492 ) - رقم الترجمة : ( 5741 )

- ( إبن حميد ) الرازي هو محمد بن حميد بن حيان التميمي الرازي أبو عبد الله الحافظ ، عن يعقوب القمى وجرير وأبن المبارك وطائفة ، وعنه أبو داود والترمذي وأبن ماجة ، قال يحيى بن معين ثقة كيس.


خير الدين الزركلي- الأعلام - الجزء : ( 6 ) - رقم الصفحة : ( 110 )

- ( محمد بن حميد ) ( 248هـ - 862 م ) حمد بن حميد بن حيان التميمي الرازي ، أبو عبد الله : حافظ للحديث. من أهل الري ، زار بغداد ، وأخذ عنه كثير من الأئمة كابن حنبل وأبن ماجه والترمذي ، وكذبه آخرون.



إسطوانه موسوعة الحديث الشريف لشركة صخر - الإصدار الأول : ( 2 / 1 )


وهو من رواة الترمذي وأبن ماجة والدرامي ، ووثقه كل من :


يحي بن معين - الخلال


جرير بن عبدالحميد


إبن حجر - تهذيب التهذيب - الجزء : ( 2 ) - رقم الصفحة : ( 75 ) - رقم الترجمة : ( 116 )

- جرير بن عبد الحميد بن قرط الضبي ، أبو عبد اللّه الرازي ، القاضي ، ولد في قرية من قرى إصفهان ، ونشأ بالكوفة، ونزل الري ، روى عنه إسحاق بن راهويه ، وأبنا أبي شيبة ، وعلي بن المديني ، ويحيى بن معين وجماعة.

- كان ثقة يرحل إليه.

- وقال إبن عمار الموصلي: حجّة، كانت كتبه صحيحة.



إسطوانه موسوعة الحديث الشريف لشركة صخر - الإصدار الأول : ( 2 / 1 )


وهو من رواة البخاري ومسلم ووثقه كل من :


النسائي - أبو زرعة الرازي - محمد بن سعد - إبن عمار - أبو القاسم اللآلكائي - الخلال


المغيرة بن مقسم الضبي


إبن حجر - تهذيب التهذيب - الجزء : ( 10 ) - رقم الصفحة : ( 270 ) - رقم الترجمة : ( 482 )

- المغيرة بن مِقْسم الضبي ، الكوفي ، الفقيه ، روى عنه شعبة ، والثوري ، وجماعة ، قال أبوبكر بن عياش : ما رأيت أحداًًً أفقه من مغيرة فلزمته.

- قال العجلي : المغيرة ثقة ، فقيه الحديث.

- وقال النسائي : ثقة ، توفي سنة 136هـ.

- وذكره إبن حبان في الثقات.



إسطوانه موسوعة الحديث الشريف لشركة صخر - الإصدار الأول : ( 2 / 1 )


وهو من رواة البخاري ومسلم ووثقه كل من :


يحيى بن معين - العجلي - أبو حاتم الرازي - النسائي - محمد بن سعد - إبن حبان ( ثقة وكان يدلس ).

( قصة حرق دار فاطمة الزهراء (ع))



عدد الروايات : ( 1 )

البلاذري- أنساب الأشراف - الجزء : ( 1 ) - رقم الصفحة : ( 586 ) - طبع دار المعارف بالقاهرة

- عن المدائني ، عن مسلمة بن محارب ، عن سليمان التيمى وعن إبن عون : أن أبابكر أرسل إلى علي يريد البيعة فلم يبايع فجاء عمر ،
ومعه فتيلة فتلقته فاطمة على الباب فقالت فاطمة : يا إبن الخطاب ! أتراك محرقاً على بابى ؟ ، قال : نعم وذلك أقوى فيما جاء أبوك ؟.


تعريف المؤلف
الذهبي - تذكرة الحفاظ - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 892 ) - برقم : ( 860 )

- كان واحد عصره في الحفظ وكان أبو علي الحافظ ومشايخنا يحضرون مجلس وعظه يفرحون بما يذكره على رؤوس الملأ من الأسانيد ، ولم أرهم قط غمزوه في اسناد إلى آخر ما ذكره.


الذهبي - سير أعلام النبلاء - الجزء : ( 13 ) - رقم الصفحة : ( 162 ) - برقم : ( 96 )

- العلامة ، الأديب ، المصنف ، أبوبكر ، أحمد بن يحيى بن جابر البغدادي ، البلاذري ، الكاتب ، صاحب ( التاريخ الكبير ).


إبن كثير- البداية والنهاية - الجزء : ( 11 ) - رقم الصفحة : ( 69 ) - حوادث سنة : ( 279 )
- نقلاًً ، عن إبن عساكر : كان أديبا ، ظهرت له كتب جياد.



التعريف برجال السند


المدائني

الذهبي - ميزان الإعتدال - الجزء : ( 3 ) - رقم الصفحة : ( 153 ) - رقم الترجمة : ( 5921 )
- وهو على بن محمد أبو الحسن المدائني الأخباري ، صاحب التصانيف ، روى عنه الزبير بن بكار ، وأحمد بن زهير ، والحارث بن أبي أُسامة ، ونقل الذهبي ، عن يحيى أنّه قال المدائني ثقة ، ثقة ، ثقة ، توفّي عام أربع أو خمس وعشرين ومائتين.



مسلمة بن محارب


البخاري - التاريخ الكبير - الجزء : ( 7 ) - رقم الصفحة : ( 387 ) - رقم الترجمة : ( 1685 )

- مسلمة بن محارب الزيادي ، عن أبيه ، ذكره البخاري في تاريخه.


التهانوي - قواعد في علوم الحديث - رقم : ( 385 / 403 )
إبن حجر - تعجيل المنفعة - رقم : ( 219 / 223 / 225 / 254 )

- وقد قال : أهل العلم أن سكوت أبي زرعة أو أبي حاتم أو البخاري ، عن الجرح فـي الراوي توثيق لـه ، وقد مشى على هذه القاعدة الحـافظ إبن حجر فـي ( تعجيل المنفعة )

رأي شخصي : ( فتراه يقول فـي كثير من المواضع : ذكره البخاري ولم يذكـر فيـه جرحا ).



سليمان بن طرخان

إبن حجر- تهذيب التهذيب - الجزء : ( 4 ) - رقم الصفحة : ( 201 / 202 ) - رقم الترجمة : ( 341 )
- سليمان بن طرخان التيمي ـ ولاء ـ روى ، عن أنس بن مالك وطاووس وغيرهم ، قال الربيع بن يحيى ، عن سعيد: ما رأيت أحداًً أصدق من سليمان التيمي.

- وقال عبد اللّه بن أحمد ، عن أبيه : ثقة.
- وقال إبن معين والنسائي: ثقة.
- وقال العجلي : تابعي ، ثقة فكان من خيار أهل البصرة.
إلى غير ذلك من التوثيقات ، توفّـي عام 97.



إبن عون

إبن حجر- تهذيب التهذيب - الجزء : ( 5 ) - رقم الصفحة : ( 346 / 348 ) - رقم الترجمة : ( 600 )

- عون بن إرطبان المزني البصري ، رأى أنس بن مالك ( توفـي عام 151 ).
- قال النسائي في الكنى : ثقة ، مأمون.
- وقال في موضع آخر : ثقة ، ثبت.
- وقال إبن حبان في الثقات : كان من سادات أهل زمانه ، عبادة وفضلاً وورعاً ونسكاً وصلابةً في السنة وشدة على أهل البدع.

( قصة حرق دار فاطمة الزهراء (ع))




عدد الروايات : ( 1 )

السيوطي - مسند فاطمة - رقم الصفحة : ( 36 ) - طبعة مؤسسة الكتب الثقافية ، بيروت

- أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول اللّه (ص) ، كان علي والزبير يدخلون على فاطمة بنت رسول اللّه (ص) ويشاورونها ويرجعون في أمرهم ،فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة ، فقال : يا بنت رسول اللّه ، والله ما من الخلق أحد أحب إلي : من أبيك وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك ، وأيم الله ما ذاك بمانعي إن إجتمع هؤلاء النفر عندك ، أن أمرهم أن يحرق عليهم الباب ، فلما خرج عليهم عمر جاءوا ، قالت : تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف باللّه لئن عدتم ليحرقن عليكم الباب ، وأيم اللّه ليمضين لما حلف عليه.

( قصة حرق دار فاطمة الزهراء (ع))





عدد الروايات : ( 2 )

إبن قتيبة الدينوري - الإمامة والسياسة - الجزء : ( 1 ) رقم الصفحة : ( 19 )
[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- إن أبابكر (ر) تفقد قوماً تخلفوا ، عن بيعته عند علي كرم اللّه وجهه ، فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم وهم في دار علي ، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب ، وقال : والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لأحرقنها على من فيها ، فقيل له : يا أبا حفص أن فيها فاطمة ، فقال : وإن ...... إلى أن قال : ثم قام عمر فمشى معه جماعة حتى أتوا فاطمة فدقوا الباب فلما سمعت أصوإتهم نادت بأعلى صوتها : يا أبت [يا] رسول اللّه ، ماذا لقينا بعدك من إبن الخطاب ، وأبن أبي قحافة ، فلما سمع القوم صوتها وبكاءها إنصرفوا باكين ، وكادت قلوبهم تتصدع وأكبادهم تتفطر وبقي عمر ومعه قوم فأخرجوا علياً فمضوا به إلى أبي بكر ، فقالوا له : بايع ، فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ، قالوا : إذا واللّه الذي لا إله إلاّ هو نضرب عنقك .........


إبن قتيبة الدينوري - الإمامة والسياسة - الجزء : ( 1 ) رقم الصفحة : ( 30 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- إن أبابكر أخبر بقوم تخلفوا ، عن بيعته عند علي ، فبعث إليهم عمر بن الخطاب ، فجاء فناداهم وهم في دار علي وأبوا أن يخرجوا ، فدعا
عمر بالحطب فقال : والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لأحرقنها عليكم على ما فيها فقيل له : يا أبا حفص إن فيها فاطمة ، فقال : وإن !! فخرجوا وبايعوا إلاّ علياً ، فزعم أنه قال : حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي عن عاتقي حتى إجمع القرآن ، فوقفت فاطمة على بابها ، فقالت : لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منكم ، تركتم جنازة رسول الله (ص) بين أيدينا وقطعتم أمركم بينكم لم تستأمرونا ولم تروا لنا حقاً ، فأتى عمر أبابكر فقال له : ألا تأخذ هذا المتخلف عنك بالبيعة ؟ ، فقال أبوبكر : يا قنفذ ـ وهو مولى له : إذهب فإدع علياً قال : فذهب قنفذ إلى علي ، فقال : ما حاجتك ؟ ، قال : يدعوك خليفة رسول الله ، قال علي : لسريع ما كذبتم على رسول الله ، فرجع قنفذ فأبلغ الرسالة قال : فبكى أبوبكر طويلاًً ، فقال عمر الثانية : لا تمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة ؟ ، فقال أبوبكر : لقنفذ : عد إليه فقل : أمير المؤمنين يدعوك لتبايع ، فجاءه قنفذ فنادى ما أمر به ، فرفع علي صوته فقال : سبحان الله لقد أدعي ما ليس له ، فرجع قنفذ فأبلغ الرسالة ، قال : فبكى أبوبكر طويلاًً ، ثم قام عمر فمشى ومعه جماعة حتى أتوا باب فاطمة فدقوا الباب ، فلما سمعت أصوإتهم نادت بأعلى صوتها باكية : يا رسول الله ما ذا لقينا بعد أبي من إبن الخطاب وأبن أبي قحافة ! فلما سمع القوم صوتها وبكاءها إنصرفوا باكين ، فكادت قلوبهم تتصدع وأكبادهم تنفطر ، وبقي عمر معه قوم ، فأخرجوا علياً فمضوا به إلى أبي بكر فقالوا له : بايع ، فقال : إن لم أفعل فمه ؟ ، قالوا : إذاً والله الذي لا إله إلاّ هو نضرب عنقك ، قال : إذاً تقتلون عبدالله وأخا رسوله ، قال عمر : أما عبدالله فنعم وأما أخو رسوله فلا ، وأبوبكر ساكت لا يتكلم ، فقال عمر : إلاّ تأمر فيه بأمرك ؟ ، فقال : لا أكرهه على شئ ما كان فاطمة إلى جنبه ، فلحق علي بقبر رسول الله (ص) يصيح ويبكي وينادي : يا إبن أم إن القوم إستضعفوني وكادوا يقتلونني !!.


تعريف المؤلف
خير الدين الزركلي - الأعلام - الجزء : ( 4 ) رقم الصفحة : ( 137 )
- المؤرخ الشهير عبد اللّه بن مسلم بن قتيبة الدينوري (213ـ 276) وهو من رواد الأدب والتاريخ ، وقد ألف كتبا كثيرة منها ( تأويل مختلف الحديث ) و ( أدب الكاتب ) وغيرهما من الكتب.

در بین سخنان آمده در این تاپیک اشاره کاربر به اسناد و روایات صحیح غضب کردن فاطمه زهرا س نسبت به شیخین میباشد که در کتب اهل سنت این سخن بارها و بارها آمد است که ما به تعدادی اشاره میکنیم

غضب الزهراء (ع) على الشيخين




عدد الروايات : ( 20 )
صحيح البخاري - المزارعة - المزارعة بالشطر ونحوه - رقم الحديث : ( 2160 )

‏- حدثنا : ‏ ‏إبراهيم بن المنذر ‏ ، حدثنا : ‏ ‏أنس بن عياض ‏ ‏، عن ‏ ‏عبيد الله ‏ ‏، عن ‏ ‏نافع ‏ ‏أن ‏ ‏عبد الله بن عمر ‏ ‏(ر) ‏ ‏أخبره ‏: أن النبي ‏ (ص) ‏ ‏عامل ‏ ‏خيبر ‏ ‏بشطر ما يخرج منها من ثمر أو زرع فكان يعطي أزواجه مائة ‏ ‏وسق ‏ ‏ثمانون ‏ ‏وسق ‏ ‏تمر وعشرون ‏وسق ‏ ‏شعير فقسم ‏ ‏عمر ‏ ‏خيبر ‏ ‏فخير أزواج النبي ‏ (ص) ‏ ‏أن يقطع لهن من الماء والأرض أو يمضي لهن فمنهن من إختار الأرض ومنهن من إختار ‏ ‏الوسق ‏وكانت ‏ ‏عائشة ‏‏إختارت الأرض.


شرح وتوضيح : فتح الباري بشرح صحيح البخاري.
قوله : وقسم عمر ‏أي خيبر ، صرح بذلك أحمد في روايته ، عن إبن نمير ، عن عبيد الله بن عمر.........


صحيح البخاري - المغازي - حديث بني النظير - رقم الحديث : ( 3730 )

- حدثنا : ‏ ‏إبراهيم بن موسى ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏هشام ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏معمر ‏ ‏، عن ‏ ‏الزهري ‏ ‏، عن ‏ ‏عروة ‏ ‏، عن ‏ ‏عائشة ‏: أن ‏فاطمة ‏(ع) ‏ ‏والعباس ‏أتيا ‏أبابكر ‏ ‏يلتمسان ميراثهما أرضه من ‏ ‏فدك ‏ ‏وسهمه من ‏ ‏خيبر ‏، ‏فقال أبوبكر ‏: ‏سمعت النبي ‏ (ص) ‏ ‏يقول :‏ ‏لا نورث ما تركنا صدقة إنما يأكل آل ‏‏محمد ‏ ‏في هذا المال والله لقرابة رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏أحب إلي أن أصل من قرابتي.


صحيح البخاري - المغازي - غزوة خيبر - رقم الحديث : ( 3913 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

‏- حدثنا : ‏ ‏يحيى بن بكير ‏ ، حدثنا : ‏ ‏الليث ‏ ‏، عن ‏ ‏عقيل ‏ ‏، عن ‏ ‏إبن شهاب ‏ ‏، عن ‏ ‏عروة ‏ ‏، عن ‏ ‏عائشة : ‏ أن ‏ ‏فاطمة ‏ ‏(ع) ‏ ‏بنت النبي ‏ (ص) ‏ ‏أرسلت إلى ‏ ‏أبي بكر ‏ ‏تسأله ميراثها من رسول الله ‏ (ص) ‏‏مما ‏ ‏أفاء ‏ ‏الله عليه ‏ ‏بالمدينة ‏ ‏وفدك ‏ ‏وما بقي من خمس ‏ ‏خيبر ‏، ‏فقال أبوبكر ‏: ‏أن رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏قال : ‏ ‏لا نورث ما تركنا صدقة إنما يأكل آل ‏ ‏محمد ‏ (ص) ‏ ‏في هذا المال وإني والله لا أغير شيئاً من صدقة رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏، عن حالها التي كان عليها في عهد رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏ولأعملن فيها بما عمل به رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فأبى ‏ ‏أبوبكر ‏: ‏إن يدفع إلى ‏ ‏فاطمة ‏ ‏منها شيئاً فوجدت ‏ ‏فاطمة ‏ ‏على ‏ ‏أبي بكر ‏ ‏في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت ، وعاشت بعد النبي ‏ (ص) ‏ ‏ستة أشهر ، فلما توفيت دفنها زوجها ‏ ‏علي ‏ ‏ليلاً ولم يؤذن بها ‏ ‏أبابكر ‏ ‏وصلى عليها........


صحيح البخاري - الفرائض - قول النبي (ص) : لا نورث وماتركناه صدقة - رقم الحديث : ( 6230 )

- حدثنا : ‏ ‏عبد الله بن محمد ‏ ، حدثنا : ‏ ‏هشام ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏معمر ‏ ‏، عن ‏ ‏الزهري ‏ ‏، عن ‏ ‏عروة ‏ ‏، عن ‏ ‏عائشة ‏: أن ‏فاطمة ‏ ‏والعباس ‏(ع) ‏ ‏أتيا ‏ ‏أبابكر ‏ ‏يلتمسان ميراثهما من رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏وهما حينئذ يطلبان أرضيهما من ‏ ‏فدك ‏ ‏وسهمهما من ‏ ‏خيبر ‏ فقال لهما ‏ ‏أبوبكر ‏: ‏سمعت رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏يقول : ‏لا نورث ما تركنا صدقة إنما يأكل آل ‏ ‏محمد ‏ ‏من هذا المال قال ‏أبوبكر : ‏والله لا أدع أمراً رأيت رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏يصنعه فيه إلاّّ صنعته قال : فهجرته ‏ ‏فاطمة ‏ ‏فلم تكلمه حتى ماتت ، حدثنا : ‏ ‏إسماعيل بن أبان ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏إبن المبارك ‏ ‏، عن ‏ ‏يونس ‏ ‏، عن ‏ ‏الزهري ‏ ‏، عن ‏ ‏عروة ‏ ‏، عن ‏ ‏عائشة ‏: ‏أن النبي ‏ (ص) ‏ ‏قال : ‏ ‏لا نورث ما تركنا صدقة.


صحيح مسلم - الجهاد والسير - حكم الفيء - رقم الحديث : ( 3302 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- ‏وحدثني : ‏ ‏عبد الله بن محمد بن أسماء الضبعي ‏ ، حدثنا : ‏ ‏جويرية ‏ ‏، عن ‏ ‏مالك ‏ ‏، عن ‏ ‏الزهري ‏ ‏أن ‏ ‏مالك بن أوس ‏ ‏حدثه قال : ..... قال : فلما توفي رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏قال ‏أبوبكر ‏: ‏أنا ولي رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فجئتما تطلب ميراثك من إبن أخيك ويطلب هذا ميراث إمرأته من أبيها ، فقال أبوبكر ‏: ‏قال رسول الله ‏ (ص) :‏ ‏ما نورث ما تركناه صدقة فرأيتماه كاذباً آثما غادراخائنا والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ، ثم توفي ‏ ‏أبوبكر ‏ ‏وأنا ولي رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏وولي ‏ ‏أبي بكر ‏ ‏فرأيتماني كاذباً آثما غادرا خائنا والله يعلم إني لصادق بار راشد تابع للحق فوليتها ثم جئتني أنت وهذا وأنتما جميع وأمركما واحد فقلتما : إدفعها إلينا فقلت : إن شئتم دفعتها إليكما على أن عليكما عهد الله أن تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فأخذتماها بذلك قال : أكذلك قالا : نعم ، قال : ثم جئتماني لأقضي بينكما ولا والله لا أقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة فإن عجزتما عنها فرداها إلي ..........


صحيح مسلم - الجهاد والسير - قول النبي (ص) : لا نورث ما تركنا فهو - رقم الحديث : ( 3304 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

‏ - حدثني : ‏ ‏محمد بن رافع ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏حجين ‏ ، حدثنا : ‏ ‏ليث ‏ ‏، عن ‏ ‏عقيل ‏ ‏، عن ‏ ‏إبن شهاب ‏ ‏، عن ‏ ‏عروة بن الزبير ‏ ‏، عن ‏ ‏عائشة : ‏أنها أخبرته :‏ ‏أن ‏ ‏فاطمة بنت رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏أرسلت إلى ‏ ‏أبي بكر الصديق ‏ ‏تسأله ميراثها من رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏مما ‏ ‏أفاء ‏ ‏الله عليه ‏بالمدينة ‏ ‏وفدك ‏ ‏وما بقي من ‏ ‏خمس ‏ ‏خيبر ‏، فقال أبوبكر ‏: ‏أن رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏قال : ‏ ‏لا نورث ما تركنا صدقة إنما يأكل آل ‏ ‏محمد (ص) ‏ ‏في هذا المال وإني والله لا أغير شيئاً من صدقة رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏، عن حالها التي كانت عليها في عهد رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏ولأعملن فيها بما عمل به رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏فأبى ‏ ‏أبوبكر ‏: ‏إن يدفع إلى ‏ ‏فاطمة ‏ ‏شيئاً ‏ ‏فوجدت ‏ ‏فاطمة ‏ ‏على ‏ ‏أبي بكر ‏ ‏في ذلك قال : فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت ، وعاشت بعد رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏ستة أشهر ، فلما توفيت دفنها زوجها ‏ ‏علي بن أبي طالب ‏ ‏ليلاً ولم ‏ ‏يؤذن ‏ ‏بها ‏ ‏أبابكر ‏ ‏وصلى عليها ‏ ‏علي .......


صحيح مسلم - الفضائل - ما سئل رسول الله (ص) شيئاً قط فقال : - رقم الحديث : ( 4278 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

‏- حدثنا : ‏ ‏عمرو الناقد ‏ ، حدثنا : ‏ ‏سفيان بن عيينة ‏ ‏، عن ‏ ‏إبن المنكدر ‏ ‏أنه سمع ‏ ‏جابر بن عبد الله ‏ ‏ح ‏ ‏، وحدثنا : ‏ ‏إسحق ‏ ، أخبرنا : ‏ ‏سفيان ‏ ‏، عن ‏ ‏إبن المنكدر ‏ ‏، عن ‏ ‏جابر ‏ ‏وعن ‏ ‏عمرو ‏ ‏، عن ‏ ‏محمد بن علي ‏ ‏، عن ‏ ‏جابر ‏ ‏أحدهما يزيد على الآخر ‏ ‏ح ‏ ‏، وحدثنا : ‏ ‏إبن أبي عمر ‏ ‏واللفظ له ‏ ‏قال : قال سفيان ‏: ‏سمعت ‏ ‏محمد بن المنكدر ‏ ‏يقول : سمعت ‏ ‏جابر بن عبد الله ‏ ‏قال سفيان ‏، ‏وسمعت أيضاً ‏ ‏عمرو بن دينار ‏ ‏يحدث ، عن ‏ ‏محمد بن علي ‏ ‏قال : سمعت ‏ ‏جابر بن عبد الله ‏ ‏وزاد أحدهما على الآخر ‏ ‏قال :‏قال رسول الله ‏ (ص) : لو قد جاءنا مال ‏ ‏البحرين ‏ ‏لقد أعطيتك هكذا وهكذا وهكذا وقال : بيديه جميعاً فقبض النبي ‏ (ص) ‏ ‏قبل أن يجيء مال ‏ ‏البحرين ‏فقدم على ‏ ‏أبي بكر ‏ ‏بعده فأمر منادياً فنادى من كانت له على النبي ‏ (ص) ‏ ‏عدة أو دين فليأت فقمت فقلت : إن النبي ‏ (ص) ‏ ‏قال : لو قد جاءنا مال ‏ ‏البحرين ‏ ‏أعطيتك هكذا وهكذا وهكذا ‏ ‏فحثى ‏ ‏أبوبكر ‏ ‏مرة ثم قال لي : عدها فعددتها فإذا هي خمس مائة فقال : خذ مثليها .........


صحيح مسلم - الجزء : ( 5 ) - رقم الصفحة : ( 26 ) - رقم الحديث : ( 2897 )

- وحدثني : علي بن حجر السعدي ، حدثنا : علي وهو إبن مسهر أخبرنا : عبيد الله ، عن نافع ، عن إبن عمر قال : أعطى رسول الله (ص) خيبر بشطر ما يخرج من ثمر أو زرع فكان يعطي أزواجه كل سنة مائة وسق ثمانين وسقاً من تمر وعشرين وسقاً من شعير فلما ولى عمر قسم خيبر خير أزواج النبي (ص) : إن يقطع لهن الأرض والماء أو يضمن لهن الأوساق كل عام فإختلفن فمنهن من إختار الأرض والماء ومنهن من إختار الأوساق كل عام فكانت عائشة وحفصة من إختارتا الأرض والماء ..........


مسند أحمد - مسند العشرة... - مسند أبي بكر..... - رقم الحديث : ( 25 )
‏- حدثنا : ‏ ‏يعقوب ‏ ‏قال : ، حدثنا : ‏ ‏أبي ‏ ‏، عن ‏ ‏صالح ‏ ‏قال إبن شهاب ‏ ‏أخبرني : ‏ ‏عروة بن الزبير ‏أن ‏ ‏عائشة ‏ ‏(ر) ‏ ‏زوج النبي ‏ (ص) ‏ ‏أخبرته : أن ‏ ‏فاطمة بنت رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏سألت ‏ ‏أبابكر ‏ ‏(ر) ‏ ‏بعد وفاة رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏أن يقسم لها ميراثها مما ترك رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏مما ‏ ‏أفاء ‏ ‏الله عليه ، فقال لها ‏ ‏أبوبكر ‏ ‏(ر) ‏: ‏أن رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏قال : ‏ ‏لا نورث ما تركنا ‏ ‏صدقة ‏ ‏فغضبت ‏ ‏فاطمة ‏ ‏(ع) ‏ ‏فهجرت ‏ ‏أبابكر ‏ ‏(ر) ‏ ‏فلم تزل مهاجرته حتى توفيت قال : وعاشت بعد وفاة رسول الله (ص) ‏ ‏ستة أشهر قال : وكانت ‏ ‏فاطمة ‏ ‏(ر) ‏ ‏تسأل ‏ ‏أبابكر ‏ ‏نصيبها مما ترك رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏من ‏ ‏خيبر ‏ ‏وفدك ‏ ‏وصدقته ‏ ‏بالمدينة ‏ ‏فأبى ‏ ‏أبوبكر ‏‏عليها ذلك وقال : لست تاركاً شيئاً كان رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏يعمل به إلاّّ عملت به وإني أخشى إن تركت شيئاً من أمره أن أزيغ فأما صدقته ‏ ‏بالمدينة ‏ ‏فدفعها ‏ ‏عمر ‏ ‏إلى ‏علي ‏ ‏وعباس ‏ ‏فغلبه عليها ‏ ‏علي ‏، ‏وأما ‏‏خيبر ‏وفدك ‏فأمسكهما ‏ ‏عمر ‏ ‏(ر) ‏ ‏وقال : هما ‏ ‏صدقة ‏ ‏رسول الله ‏ (ص) ‏ ‏كانتا لحقوقه التي تعروه ‏ ‏ونوائبه ‏ ‏وأمرهما إلى من ‏ ‏ولي ‏ ‏الأمر قال : فهما على ذلك اليوم.


سنن أبي داود - الخراج والإمارة والفي - في صفايا.. - رقم الحديث : ( 2578 )
[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- عن عائشة زوج النبي (ص) : أنها أخبرته : أن فاطمة بنت رسول الله (ص) أرسلت إلى أبى بكر الصديق (ر) تسأله ميراثها ........ فأبى أبوبكر (ر) : أن يدفع إلى فاطمة (ع) منها شيئاً.


المتقي الهندي - كنز العمال- الجزء : ( 7 ) - رقم الصفحة : ( 239 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

18768 - عن مالك بن أوس بن الحدثان قال : أرسل إلي عمر بن الخطاب فجئته حين تعالى النهار ....... ثم نشد علياً وعباساً بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلك ؟ ، قالا : نعم ، قال : فلما توفي رسول الله (ص) قال أبوبكر : أنا ولي رسول الله (ص) ،فجئتا تطلب ميراثك من إبن أخيك ويطلب هذا ميراث إمرأته من أبيها ، فقال أبوبكر : قال رسول الله (ص) : لا نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذباًً آثماً غادراً خائناً والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ، ثم توفي أبوبكر فقلت : إنا ولي رسول الله وولي أبي بكر ، فرأيتماني كاذباً آثما غادرا خائنا والله يعلم إني لصادق بار راشد تابع للحق فوليتها ثم جئتني أنت وهذا وأنتما جميع وأمركما واحد ، فقلتما : إدفعها إلينا ، فقلت : إن شئتما دفعتها إليكما على أن عليكما عهد الله وميثاقه أن تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله (ص) وأبوبكر ، فأخذتماها بذلك ، فقال : أكذلك كان ؟ ، قالا : نعم ، قال : ثم جئتماني لأقضي بينكما لا والله ، لا أقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة ، فإن عجزتما عنها فرداها إلي !.


المتقي الهندي - كنز العمال - الجزء : ( 5 ) - رقم الصفحة : ( 622 )

14097 - عن عمر بن الخطاب قال : لما كان اليوم الذي توفي فيه رسول الله (ص) بويع لأبي بكر في ذلك اليوم ، فلما كان من الغد جاءت فاطمة إلى أبي بكر معها علي ، فقالت : ميراثي من رسول الله (ص) أبي ، قال : أمن الرثة أو من العقد ؟ ، قالت : فدك وخيبر وصدقاته بالمدينة أرثها كما ترثك بناتك إذا مت ، فقال أبوبكر : أبوك والله خير مني وأنت خير من بناتي ، وقد قال رسول الله (ص) : لا نورث ما تركناه صدقة يعني هذه الأموال القائمة فتعلمين أن أباك أعطاكها ، فوالله لئن قلت : نعم لأقبلن قولك ، ولأصدقنك ، قالت : جاءتني أم أيمن فأخبرتني أنه أعطاني فدك قال عمر : فسمعته يقول : هي لك فإذا قلت قد سمعته فهي لك ، فأنا أصدقك فأقبل قولك ، قالت : قد أخبرتك بما عندي.


السيوطي - الدر المنثور - سورة الإسراء

- وأخرج البزار وأبو يعلي وأبن أبي حاتم وأبن مردويه ، عن أبي سعيد الخدري (ر) قال :‏ لما نزلت هذه الآية ‏: وآت ذي القربى حقه‏ ، دعا رسول الله (ص) فاطمة فأعطاها فدك ‏.‏

- وأخرج إبن مردويه ، عن إبن عباس (ر) قال :‏ لما نزلت ‏: ‏وآت ذي القربى حقه‏ ، أقطع رسول الله فاطمة فدكا.


إبن حزم - المحلى - الجزء : ( 9 ) - رقم الصفحة : ( 415 )

[ النص طويل لذا إستقطع منه موضع الشاهد ]

- وروي أن علي بن أبي طالب (ر) شهد لفاطمة (ر) عند أبي بكر الصديق (ر) ، ومعه أم أيمن فقال له أبوبكر : لو شهد معك رجل أو إمرأة أخرى لقضيت لها بذلك !.

موضوع قفل شده است