آیا گریزی از عقلانیت مدرن وجود دارد؟

تب‌های اولیه

87 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا گریزی از عقلانیت مدرن وجود دارد؟

با عرض سلام و خسته نباشید
ابتدا بنده مقدمه ای عرض کنم و سپس سوالم را مطرح کنم . مدرنیته تقریبا از قرن پانزدهم در اروپا و غرب شروع شد . اندیشه هایی ازقبیل اومانیسم ناشی از مدرنیته است که در این اندیشه انسان خدای خود است . اما عقلانیتی که در مدرنیته وجود دارد نوعی عقلانیت خود بنیاد است . عقلانیت خودبنیاد به این معنی است که عقل به هیچ چیز اعتماد نمی کند . یعنی عقل مدرن به ما می گوید که من باید بفهمم و سپس عمل کنم به آن چه می دانم . مدرنیته دین را امری راز آلود می داند . یعنی دین را چیزی می داند که انسان نمی تواند بفهمد چرا باید این دین و دستوراتش را داشته باشد و عمل کند و باید سر بنهد به آن . این جا است که مدرنیته و عقلانیت مدرن مقاومت می کند و می گوید من به چیزی که از آن سر در نمی آورم ایمان نیاورده و اعتقاد نخواهم داشت و عمل نخواهم کرد . به عنوان مثال ما در مورد حضرت علی (علیه السلام) می گوییم که ایشان امام است . عالم است . به طرق آسمان از طرق زمین آگاه تر است و شروع می کنیم به ذکر فضایل امیرالمومنین . بعد به بشر می گوییم: ای بشر ، اون علی همه ی آن چه که لازم است را می داند . حالا اون علی داره به تو می گه نماز بخون . روزه بگیر . خلاصه اش این می شود که ((علی (علیه السلام) چیزی را می داند که تو نمی دانی . حالا که نمی دونی بیا بشو شیعه ی علی . یعنی دنباله رو علی باش.)) یا در مورد خداوند هم همین را می گوییم . می گوییم که خداوند همه چیز را می داند . خداوند می داند که خوب و بد تو چیست . بنابراین یک پیغمبر را فرستاده و به او وحی کرده و بهش گفته که چه کار کن . علما هم از قرآن و سخنان پیغمبر و اهل بیت رفتند اون چیزی که خدا گفته در می آورند و به تو می گویند و مثلا می شه رساله توضیح المسائل . اما عقل مدرن می گه مگه من چلاغم . مگه مغز من تاب داره . مگه من چمه . علی (علیه السلام) عالم طرق آسمان و زمین است که باشد . امام صادق (علیه السلام) هم همه چیزدان است که باشد . ایشان باید برای من توضیح دهند که چرا باید فلان کار را انجام دهی ؟ باید توضیح دهند که چرا باید هر روز نمازبخوانم ؟ چرا نبایدبه نامحرم نگاه کنم ؟ چرا باید گرسنگی بکشم و روزه بگیرم؟ اما عقلانیت دینی می گوید که عقل بشر برای او کافی نیست . باید این عقل یک جاهایی خفه شود و بگذارد خداوند به او بگوید که چه باید بکنی؟ انسان مدرن قبول نمی کند؟ نمی تواند قبول بکند . هرچه بهش می گی اعتماد کن ، اعتماد نمی کند . یکی از دلایلش این است که چرت و پرت هایی به نام خدا کشیش های قرون وسطی به خورد او داده اند و سوء استفاده های زیادی کرده اند . مثلا بهشت می فروختند و ... . اگر فرض شود که انسان یک سری چیزها نمی داند و باید اعتماد کند ممکن است یک سری چیزهایی به نام خدا به نام او ببندند . حالا من به نقد مدرنیته کار ندارم و کاری ندارم که مدرنیته چه بلاهایی سر بشر امروز آورده است . انسان مدرن ، انسان نیست بلکه بشر است . حیوان است . حیوان ناطق . انسان مدرن از صبح تا شب فکر شکم و لذت است . انسان مدرن در اوج رفاه افسرده است . انسان مدرن عشق را نمی تواند بفهمد و نمی فهمد . زیرا زمانی که خدا رفت بدترین بلاها سر بشر می آید و خدا از دنیای مدرن رفته است . به قول نیچه ما خدا را کشتیم . حال اولین سوال این است که چگونه به انسان مدرن بگوییم که بیا و اعتماد کن . بیا و اعتماد کن به این که خدا می داند و تو نمی دانی و باید به وحی او اعتماد کنی؟ ببینید انسان مدرن این چیز را محال می داند . نمی دانم آیا واضح می گویم یا نه؟ انسان مدرن حتی اگر هم بخواهد اعتماد کند ساختارش طوری است که نمی تواند اعتماد کند به چیزی که نمی داند . آیا این که انسان مدرن به چیزی که چیزی درباره اش نمی داند اعتماد نمی کند چیز بدی است برای او ؟ آیا عقلانی نیست که اعتماد بکنیم به آن چه که نمی دانیم . این سوال اول من بود . اما سوال مهمتر من این است که فرض کنید ما اصلا قبول کردیم که باید اعتماد کنیم . حال بیاییم به چه اعتماد کنیم ؟ فرض کنید می گویند به قرآن . در قرآن آیه داریم که می گوید ((یدالله فوق ایدیهم )) . آیا این خدایی که عالم است دست دارد؟ دست او چند انگشت دارد؟ طول هر انگشت او چقدر است؟ می بینیم که اگر عقل خودمان را به کار نیندازیم باید خدای دست دار را قبول کنیم. بنابراین آیه را تفسیر می کنیم . اما با چه ؟ با عقلمان . اما مگر عقل ما می رسد به این که کلام خدا را تفسیر کنیم؟ عقل ما می تواند اسیر اوهام شود . اسیر تمنیات شود . اسیر هیجانات شود . پس چه دلیلی داریم که با عقلمان آیات را تفسیر کنیم ؟ در مورد کلام اهل بیت هم همینطور . اگر کلام اهل بیت را با عقلمان تفسیر نکنیم هم مشکلاتی پیش می آید. (این حرف را حتما بگویید که قبول دارید یا نه؟ ) اما چه دلیلی دارد که به عقل وهمناک خود اعتماد کنیم . این جا به یک دور می رسیم . عقلمان ناقص است و بنابراین باید به وحی و کلام معصوم مراجعه کنیم. آن جا هم می بینیم که عقلمان را باید به کار بیندازیم . عقلی که ناقص است . عقلی که عقده ای ممکن است باشد . باورتان نمی شود من بعضی اوقات می بینی با یک مرد 50 ساله می بینی صحبت می کنم و می بینم که این چه چرت و پرت هایی می گوید . یک راهش این است که مثل ابن تیمیه بیاییم و کلا عقل را ول کرده و بگوییم خدا دست دارد . آیا این کار را انجام دهیم ؟ حالا چه کار کنیم ؟ چگونه در دور باطل نیفتیم ؟ بگذارید طوری دیگر بگویم. وقتی کلام خدا و معصومین را باید با عقل خود بسنجیم این نوعی عقلانیت خودبنیاد یا همان عقلانیت مدرن است به سبک دینی . یعنی در واقع ما می گوییم که کلام خدا چگونه باشد . ما می گوییم که معصوم چه بگوید. معصوم به ما نمی گوید که چه کن . ما حرف خود را در دهان خدا و معصومین می اندازیم و سپس عمل می کنیم . آن چیز که خود می خواهیم از معصومین می گیریم نه آن چیزی که آن ها می خواهند به ما بگویند . این می شود نوعی عقلانیت مدرن . این عقلانیت دینی نیست. آن وقت چیزی که این وسط کار می کند هوای نفس است . هوای نفس با عقل ما مخلوط شده و کلام خدا و اهل بیت را تفسیر می کند و بنابراین دینی که می خواهد ما را بسازد ما را خراب می کند . بنابراین شاید ما نمی توانیم عقلانیت خودبنیاد نداشته باشیم زیرا در دور باطلی که گفتم می افتیم . عقلانیت خودبنیاد دینی و عقلانیت خودبنیاد مدرن هم که چیزی جز سیطره ی حیوانیت نیست. این طوری که معلومه نمی شود از خودبنیادی عقل فرار کرد . حالا چه کنیم ؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد رئوف

با سلام خدمت شما دوست گرامی

سوالات ارزشمندی مطرح کردید (هر چند حجم مطلبتان زیاد بود)

چند نکته عرض می کنم خدمت شما:

- نخست تصویری که از عقلانیت مدرن ارائه کردید، کامل نبود. عقلانیت مدرن اگرچه خواستار زندگی بر اساس فهم خویش (زندگی اصیل) است، ولی معنایش این نیست که انسان مدرن، در همه امور متخصص است و اصلا به دیگران مراجعه نمی کند. شما یک انسان مدرن را در نظر بگیرید که مریض شده است و بدنش نیاز به عمل باز قلب دارد. آیا او می تواند از تمام احتمالات بیماری خود، مطلع شود و خودش به این تشخیص برسد که نیازمند عمل باز قلب هست یا نه؟ قطعا نمی تواند بلکه باید به یک متخصص مراجعه کند. هنگامی که ماشین اش خراب می شود آیا می تواند خودش تعمیر کند یا از همه جزئیات سر در بیاورد؟ یا وقتی می خواهد منزل بسازد و ...
در همه این موارد انسان مدرن چاره ای جز اعتماد کردن ندارد.

- حال به سراغ دین می آییم. در مورد دین نیز انسان مدرن اگر متخصص دین باشد، که بر اساس تخصصش پیش می رود ولی اگر نیست، چاره ای جز مراجعه به متخصص دین ندارد.

- نکته مهم این است که آنچه از نظر عقلانیت مدرن، مذموم است، تقلید کورکورانه است (که در فضای سنتی هم مذموم است) اما پیروی از دیگران بر اساس دلیل، هیچ اشکالی ندارد. و نه تنها اشکالی ندارد بلکه چاره ی دیگری هم غیر از آن نداریم. (1)

- بنابراین این مقدمات، اگر ما دلایلی داشته باشیم که هر آنچه فرد الف می گوید، به مصلحت ماست یا هر آنچه فرد الف می گوید حقیقت دارد، پیروی از فرد الف، هیچ منافاتی با عقلانیت ندارد.
از همین رو انسان مدرن، با عقلانیت مدرنش هم می تواند از دین سنتی پیروی کند.

- نکته دیگر این است که در فهم دین نیز نیازمند آن هستیم که آن را از اموری غیرعقلانی و غیر مستدل و غیر معتبر پالایش دهیم. مانند مسائلی که در مورد قرون وسطی گفتید و یا برخی از باورهای خرافی که دامن گیر جامعه دینی خودمان شده است.

- مسئله دیگر این است که در تفسیر باید مبانی ای اتخاذ شود که فهم متن دینی را میسر کند. این بحث البته بحث مفصلی است و بیشتر به کارشناسان محترم علوم قرآنی مربوط می شود ولی اجمالا عرض می کنم که این چنین نیست که از نظر علمای ما، همه الفاظ قرآن معنای تحت الفظی داشته باشند، در برخی موارد که دلایل کافی (من جمله دلیل عقلی) وجود دارد، می توان از ظاهر آیه دست کشید و معنای تاویلی برای آن در نظر گرفت. مانند همین آیه ید الله فوق ایدیهم.

- این مسئله را در نظر داشته باشیم که عقل در نگاه ما، خود از منابع دین شناسی است و عقل در مقابل شرع قرار نمی گیرد بلکه عقل در مقابل نقل قرار می گیرد و هر دو با هم دلیل شرعی محسوب می شوند. (2)

در نهایت، نظر بنده این است که انسان مدرن، با عقلانیت مدرن هم می تواند از دین سنتی، بهره ببرد و ما می توانیم او را نیز به دین فرا بخوانیم.

موفق باشید

1. اگر به زبان انگلیسی تسلط دارید، مطالعه این کتاب را توصیه می کنم:

, Epistemic Authority: A Theory of Trust, Authority, and Autonomy in Belief Linda Trinkaus Zagzebski

2. در این زمینه به اثر آیت الله جوادی آملی با عنوان منزلت عقل در هندسه معرفت دینی مراجعه کنید.

با سلام خدمت شما و تشکر بابت ایجاد این تاپیک.

ابوالبرکات;801594 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید
ابتدا بنده مقدمه ای عرض کنم و سپس سوالم را مطرح کنم . مدرنیته تقریبا از قرن پانزدهم در اروپا و غرب شروع شد . اندیشه هایی ازقبیل اومانیسم ناشی از مدرنیته است که در این اندیشه انسان خدای خود است . اما عقلانیتی که در مدرنیته وجود دارد نوعی عقلانیت خود بنیاد است . عقلانیت خودبنیاد به این معنی است که عقل به هیچ چیز اعتماد نمی کند . یعنی عقل مدرن به ما می گوید که من باید بفهمم و سپس عمل کنم به آن چه می دانم . مدرنیته دین را امری راز آلود می داند . یعنی دین را چیزی می داند که انسان نمی تواند بفهمد چرا باید این دین و دستوراتش را داشته باشد و عمل کند و باید سر بنهد به آن . این جا است که مدرنیته و عقلانیت مدرن مقاومت می کند و می گوید من به چیزی که از آن سر در نمی آورم ایمان نیاورده و اعتقاد نخواهم داشت و عمل نخواهم کرد . به عنوان مثال ما در مورد حضرت علی (علیه السلام) می گوییم که ایشان امام است . عالم است . به طرق آسمان از طرق زمین آگاه تر است و شروع می کنیم به ذکر فضایل امیرالمومنین . بعد به بشر می گوییم: ای بشر ، اون علی همه ی آن چه که لازم است را می داند . حالا اون علی داره به تو می گه نماز بخون . روزه بگیر . خلاصه اش این می شود که ((علی (علیه السلام) چیزی را می داند که تو نمی دانی . حالا که نمی دونی بیا بشو شیعه ی علی . یعنی دنباله رو علی باش.)) یا در مورد خداوند هم همین را می گوییم . می گوییم که خداوند همه چیز را می داند . خداوند می داند که خوب و بد تو چیست . بنابراین یک پیغمبر را فرستاده و به او وحی کرده و بهش گفته که چه کار کن . علما هم از قرآن و سخنان پیغمبر و اهل بیت رفتند اون چیزی که خدا گفته در می آورند و به تو می گویند و مثلا می شه رساله توضیح المسائل . اما عقل مدرن می گه مگه من چلاغم . مگه مغز من تاب داره . مگه من چمه . علی (علیه السلام) عالم طرق آسمان و زمین است که باشد . امام صادق (علیه السلام) هم همه چیزدان است که باشد . ایشان باید برای من توضیح دهند که چرا باید فلان کار را انجام دهی ؟ باید توضیح دهند که چرا باید هر روز نمازبخوانم ؟ چرا نبایدبه نامحرم نگاه کنم ؟ چرا باید گرسنگی بکشم و روزه بگیرم؟ اما عقلانیت دینی می گوید که عقل بشر برای او کافی نیست . باید این عقل یک جاهایی خفه شود و بگذارد خداوند به او بگوید که چه باید بکنی؟ انسان مدرن قبول نمی کند؟ نمی تواند قبول بکند . هرچه بهش می گی اعتماد کن ، اعتماد نمی کند .

کاملا درست می فرمایید. در حقیقت جامعه مدرن یک جامعه سکولار است که هر کس مایل بود می تواند دین را در زندگی شخصی خودش وارد کند.
انسان مدرن به این نکته تاکید دارد که میتواند بدون کمک گرفتن از وحی و کتب دینی و تنها با اتکا به عقل خویش مشکلاتش را حل کند. این مساله کاملا در تضاد با اندیشه دینی و اسلامی که معتقدند بشر به سعادت نمی رسد مگر با کمک دین .
بنابراین جامعه مدرن ، یک جامعه سکولار است چون باور دارد که مشکلاتش را با کمک تفکر خودش می تواند حل کند و نیازی به دین نیست .
ابوالبرکات;801594 نوشت:
یکی از دلایلش این است که چرت و پرت هایی به نام خدا کشیش های قرون وسطی به خورد او داده اند و سوء استفاده های زیادی کرده اند . مثلا بهشت می فروختند و ... . اگر فرض شود که انسان یک سری چیزها نمی داند و باید اعتماد کند ممکن است یک سری چیزهایی به نام خدا به نام او ببندند .

البته از این چرت و پرت ها در تایخ 1400 ساله اسلام هم فراوان یافت می شود.

ناصر خسرو در جامع الحکمتین می نویسد :
علماء دین حقّ مر علم طب را و علم نجوم را همی دلیل اثبات نبوت
کنند ... و به علت کافر خواندن این علما لقبان مر کسانی را که علم
آفرینش دانند، جویندگانِ چون و چرا خاموش گشتند و گویندگان این
علم خاموش ماندند و جهل بر خلق مستولی شد، خاصه بر اهل زمین ما
که خراسان است و دیار شرق.
... [=WebRoya]هیچ کس کتابی نکرد اندر چون و چرای آفرینش، از بهر آنکه از آن پنج علت که هر کتابی را پیش از این ثابت کردیم که بباید زایل زایل شد. و کس نماند بدین زمین که یاد کردیم که علم دین حق را که آن از نتایج روح القدس است با علم آفرینش که آن از علایق فلاسفه است جمع توانست کردن، از بهر آنکه فیلسوف مرین علما لقبان را به منزلت ستوران انگاشت و دین اسلام را از جهل ایشان خوار گرفت؛ و این علما لقبان مر فیلسوف را کافر گفتند، تا نه دین حق ماند بدین زمین و نه فلسفه....
---------------------------------
انوری، قرن ششم:
ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم / کاندر طلب راتب هر روزه بمانی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز / تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
--------------------------------------
...... پس ثابت شد که اصلاً به تعلم علوم فلاسفه، سوای آنچه علمای شریعت آن را
داخل علوم خود ساخته اند اشتغال ضروری نیست. بنابر این بر شیخ الاسلام
واجب باشد که ازتعلم آن منع کند و اصلاً نگذارد که کسی به درس و افاده ی
آن مشغول گردد.
سلوک الملوک، فضل الله روزبهان
اوائل صفویه / همزمان با عصر گالیله
-------------------------------------
تصاویر از صفحات مربوط به بحث کتاب جامع الحکمتین ناصر خسرو :

ابوالبرکات;801594 نوشت:
حالا من به نقد مدرنیته کار ندارم و کاری ندارم که مدرنیته چه بلاهایی سر بشر امروز آورده است . انسان مدرن ، انسان نیست بلکه بشر است . حیوان است . حیوان ناطق . انسان مدرن از صبح تا شب فکر شکم و لذت است . انسان مدرن در اوج رفاه افسرده است . انسان مدرن عشق را نمی تواند بفهمد و نمی فهمد . زیرا زمانی که خدا رفت بدترین بلاها سر بشر می آید و خدا از دنیای مدرن رفته است . به قول نیچه ما خدا را کشتیم .

این بلاهایی که می گویید از جمله فقر و محیط زیست و مصرف گرایی بی حد و حصر و غیره را انسان مدرن بر سر مردم دنیا نیاورده بلکه سرمایه داری مقصر همه این هاست . انواع دیگر دیدگاه های انسان مدرن همچون سوسیالیسم و غیره خواستار عدالت اجتماعی ، نابودی فقر و رفاه هستند .
انسان در طی تاریخ به ارزش هایی همچون عدالت اجتماعی ، آزادی بیان ، نفی دیکتاتوری و غیره رسیده که انسان مدرن خواستار آن است .
شما سرمایه داری و سیاست های آمریکا را با خرد مدرن اشتباه گرفتید .
ابوالبرکات;801594 نوشت:
اما سوال مهمتر من این است که فرض کنید ما اصلا قبول کردیم که باید اعتماد کنیم . حال بیاییم به چه اعتماد کنیم ؟ فرض کنید می گویند به قرآن . در قرآن آیه داریم که می گوید ((یدالله فوق ایدیهم )) . آیا این خدایی که عالم است دست دارد؟ دست او چند انگشت دارد؟ طول هر انگشت او چقدر است؟ می بینیم که اگر عقل خودمان را به کار نیندازیم باید خدای دست دار را قبول کنیم. بنابراین آیه را تفسیر می کنیم . اما با چه ؟ با عقلمان . اما مگر عقل ما می رسد به این که کلام خدا را تفسیر کنیم؟ عقل ما می تواند اسیر اوهام شود . اسیر تمنیات شود . اسیر هیجانات شود . پس چه دلیلی داریم که با عقلمان آیات را تفسیر کنیم ؟ در مورد کلام اهل بیت هم همینطور . اگر کلام اهل بیت را با عقلمان تفسیر نکنیم هم مشکلاتی پیش می آید. (این حرف را حتما بگویید که قبول دارید یا نه؟ ) اما چه دلیلی دارد که به عقل وهمناک خود اعتماد کنیم . این جا به یک دور می رسیم . عقلمان ناقص است و بنابراین باید به وحی و کلام معصوم مراجعه کنیم. آن جا هم می بینیم که عقلمان را باید به کار بیندازیم . عقلی که ناقص است . عقلی که عقده ای ممکن است باشد . باورتان نمی شود من بعضی اوقات می بینی با یک مرد 50 ساله می بینی صحبت می کنم و می بینم که این چه چرت و پرت هایی می گوید . یک راهش این است که مثل ابن تیمیه بیاییم و کلا عقل را ول کرده و بگوییم خدا دست دارد . آیا این کار را انجام دهیم ؟ حالا چه کار کنیم ؟ چگونه در دور باطل نیفتیم ؟ بگذارید طوری دیگر بگویم. وقتی کلام خدا و معصومین را باید با عقل خود بسنجیم این نوعی عقلانیت خودبنیاد یا همان عقلانیت مدرن است به سبک دینی . یعنی در واقع ما می گوییم که کلام خدا چگونه باشد . ما می گوییم که معصوم چه بگوید. معصوم به ما نمی گوید که چه کن . ما حرف خود را در دهان خدا و معصومین می اندازیم و سپس عمل می کنیم . آن چیز که خود می خواهیم از معصومین می گیریم نه آن چیزی که آن ها می خواهند به ما بگویند . این می شود نوعی عقلانیت مدرن . این عقلانیت دینی نیست. آن وقت چیزی که این وسط کار می کند هوای نفس است . هوای نفس با عقل ما مخلوط شده و کلام خدا و اهل بیت را تفسیر می کند و بنابراین دینی که می خواهد ما را بسازد ما را خراب می کند . بنابراین شاید ما نمی توانیم عقلانیت خودبنیاد نداشته باشیم زیرا در دور باطلی که گفتم می افتیم . عقلانیت خودبنیاد دینی و عقلانیت خودبنیاد مدرن هم که چیزی جز سیطره ی حیوانیت نیست. این طوری که معلومه نمی شود از خودبنیادی عقل فرار کرد . حالا چه کنیم ؟

چه سوال جالبی ... .

ابوالبرکات;801594 نوشت:
آیا گریزی از عقلانیت مدرن وجود دارد؟

سلام

عقلانیت مدرن و انسان مدرن یاد گرفته که همه چیزو بکنه تو لوله آزمایش و تست کنه تا بعد بتونه بهش برچسب صحیح یا غلط بزنه .. به صورت و ظواهر بیشتر دقت میکنه تا جوانب دیگر و اصلا حتی جوانب دیگر رو نمیبینه !!

اینکه روی عقلانیت برچسب سنتی و مدرن زده میشه حاکی از یک خط مشی مشکوکی ست برای کندن انسان از مفاهیم عمیقی که بهش وصله !

انسان مدرن فکر میکنه خیلی میفهمه ، توهم زده و سرگردان بین لوله های آزمایش و تئوری های بی سروتهِ این دانشمند و اون دانشمند که خودشونم گیج و گم هستن ، مونده حیرون !! کدومو برداره تا ژست بهتری داشته باشه ؟!

وقتی با اشخاص این چنینی صحبت میکنم اول باید شخص رو به این درک برسونیم که لزوما هر نقل قول مدرنی صحیح نیست و هر نقل قول سنتی و قدیمی ای هم نادرست .. تمام پایه ای علم امروز بر همون افکار و عقاید و اکتشافات سنتی پابنده ، که اگر اونها نبودن کجا اینها بوجود میومدن؟

اکثر این اشخاص تحت نفوذ و تسلط تئوری ها و سخنان منورالفکران غرب زده هستن .. وقتی دل همسو نباشه فهمی حاصل نمیشه .. رسیدن به حقیقت همسویی دل و عقل رو یکجا میطلبه ، فواد انسان باید باز و پذیرای حقیقت باشه تا بشه دو کلام حرف حساب زد .

در اینجور موارد بهتره از شخص بخوایم که در تنهایی و بدور از غوغای بیرون ، بشینه و فکر کنه به کلام قرآن و بزرگان .. و خدا رو به یاری و حتی به چالش بطلبه .. خودش و خدای خودش و اگرم اعتقادی به خدا نداره خب خدای مارو صدا کنه ..

اینکه چرا باید تکلیف دینی انجام بدیم ، بعد از اینکه نور حقیقت بر دل و ذهن شخص تابید ، اونوقت این چراها بهش پاسخ محکمی داده میشه ، نمیشه که یک درخت بدون ریشه برگ و میوه بده .. نباید تو اینجور مباحث از وسط کار یهو شروع کنیم به بحث کردن چون فایده ای نداره .. عین اینه که منتظر شیم یک شاخه خشکیده جوونه بزنه !!

بنده فکر میکنم که عقل و فواد باید با هم وارد میدان بشن ، هر یک بدون اون یکی راه بجایی نمیبره جز بیراهه..

نقل قول:
آیا این که انسان مدرن به چیزی که چیزی درباره اش نمی داند اعتماد نمی کند چیز بدی است برای او ؟

نه بد نیست .. اما انسان مدرن باید اینم بفهمه که به چیزی که چیزی دربارش نمیدونه نه میتونه اعتماد کنه و نه صددرصد ردش کنه .. این خودرای بودن و یکطرفه به قاضی رفتن خودش آفت زندگی انسان مدرن شده!

حالا یکی هم پیدا میشه که دلیلی برای درست بودن مفاهیمی که از دل میگیریم میخواد! خب شاخصه ی ما قرآن و اهل بیت (ع) هست و اگر این شخص پله های ابتدایی رو یعنی همسو کردن دل و عقل رو طی کنه ، خودبخود به اینها ایمان میاره و اصلا نیاز به دلیل و مدرک نیست!

همه چیر بر میگرده به استارت اولیه که اگر درست زده بشه ، خودش میره تا آخر..

مشک;802588 نوشت:
عقلانیت مدرن و انسان مدرن یاد گرفته که همه چیزو بکنه تو لوله آزمایش و تست کنه تا بعد بتونه بهش برچسب صحیح یا غلط بزنه .. به صورت و ظواهر بیشتر دقت میکنه تا جوانب دیگر و اصلا حتی جوانب دیگر رو نمیبینه !!

سلام علیکم .
احسنت به شما . این دقیقا همان کاری است که پوزیتیویست ها _ positivist _ می کنند و نتیجه هم میگرند چون اگر فرض کنیم حرف های شما هم درست باشد و خدایی وجود داشته باشد تمایل ندارد که در کار ساعتی که کوک کرده زیاد دخالت کند و کمتر معجزه میکند و بیشتر علاقه دارد قوانین طبیعت کارشان را انجام دهند .

مشک;802588 نوشت:
اما انسان مدرن باید اینم بفهمه که به چیزی که چیزی دربارش نمیدونه نه میتونه اعتماد کنه و نه صددرصد ردش کنه ..

خب این همان کاریست که ندانم گرا ها می کنند . آیا کار آنها به نظر شما عقلانی است ؟
مشک;802588 نوشت:
حالا یکی هم پیدا میشه که دلیلی برای درست بودن مفاهیمی که از دل میگیریم میخواد! خب شاخصه ی ما قرآن و اهل بیت (ع) هست و اگر این شخص پله های ابتدایی رو یعنی همسو کردن دل و عقل رو طی کنه ، خودبخود به اینها ایمان میاره و اصلا نیاز به دلیل و مدرک نیست!

همه چیر بر میگرده به استارت اولیه که اگر درست زده بشه ، خودش میره تا آخر..


در این زمینه می شود مرا راهنمایی کنید ؟

تکاپوگر;802594 نوشت:
خب این همان کاریست که ندانم گرا ها می کنند . آیا کار آنها به نظر شما عقلانی است ؟

سلام

این کار تا جایی عقلانی ست که شخص رو به یافتن حقیقت بکشونه .. نه اینکه تاابد در حالت تعلیق و بیخیالی بسر ببره ..

نقل قول:
در این زمینه می شود مرا راهنمایی کنید ؟

قبلا در چندتاپیک در مورذش بحث های شده .. اما اجمالا در همون پست عرض کردن کردم که وقتی نور حقیقت رو دریافت کردیم و باهاش لجبازی نکردیم و دلمون رو یکدله کردیم اونوقت باب فهم و درک خیلی از مطالب برامون باز میشه .. و منظورم از استارت اولیه ، رسیدن به نقطه ی ایمان ابتدایی ست ایمان به خدا و کتب آسمانی ..

بعد از اون ناخودآگاه با شنیدن حقیقت دچار بسط و شعف روحی میشیم و قدرت تمیز دادن در جونمون شکل میگیره .. و جایی هم که وارد کوره راههای پر پیچ و خم میشیم هستن کسانیکه دستمون رو بگیرن مثل مجتهدین و علما .. که خود ایشان از بررسی کلام ائمه و قرآن بصورت تخصصی و شبانه روزی به حقایق نائل میان.

بهرحال نمیتونیم ادعا کنیم که در تمامی علوم خبره هستیم و نیازی به یاور نداریم .. این خودش یک حکم عقلانی ست...

مشک;802602 نوشت:
سلام

این کار تا جایی عقلانی ست که شخص رو به یافتن حقیقت بکشونه .. نه اینکه تاابد در حالت تعلیق و بیخیالی بسر ببره ..

قبلا در چندتاپیک در مورذش بحث های شده .. اما اجمالا در همون پست عرض کردن کردم که وقتی نور حقیقت رو دریافت کردیم و باهاش لجبازی نکردیم و دلمون رو یکدله کردیم اونوقت باب فهم و درک خیلی از مطالب برامون باز میشه .. و منظورم از استارت اولیه ، رسیدن به نقطه ی ایمان ابتدایی ست ایمان به خدا و کتب آسمانی ..

بعد از اون ناخودآگاه با شنیدن حقیقت دچار بسط و شعف روحی میشیم و قدرت تمیز دادن در جونمون شکل میگیره .. و جایی هم که وارد کوره راههای پر پیچ و خم میشیم هستن کسانیکه دستمون رو بگیرن مثل مجتهدین و علما .. که خود ایشان از بررسی کلام ائمه و قرآن بصورت تخصصی و شبانه روزی به حقایق نائل میان.

بهرحال نمیتونیم ادعا کنیم که در تمامی علوم خبره هستیم و نیازی به یاور نداریم .. این خودش یک حکم عقلانی ست...


اون نور حقیقت چطوری بر قلب کسی خواهد تابید ؟ کجا پیداش کنیم ؟ اون نقطه استارت کجاست ؟

یک سوال از همگان :

عقل مدرن چیست ؟ کسی میتواند آن را تعریف کند ؟

چون افرادی مثل پوپر پوزیتیویسم را نادرست می دانند . پس آن ها چگونه می اندیشند ؟

رئوف;802573 نوشت:
با سلام خدمت شما دوست گرامی

سلام 1- وقتی انسان مدرن مریض می شود نیازی را در خودش احساس می کند که برود پیش دکتر تا درمان شود. اما انسان مدرن نیازی نمی بیند به دین تا برود پیش متخصصش و آن را یاد بگیرد . او ابتدا سوال می کند که دین برای چیست؟2- مرز بین خرافه و دین چگونه مشخص می شود؟

مشک;802602 نوشت:
سلام

این کار تا جایی عقلانی ست که شخص رو به یافتن حقیقت بکشونه .. نه اینکه تاابد در حالت تعلیق و بیخیالی بسر ببره ..

قبلا در چندتاپیک در مورذش بحث های شده .. اما اجمالا در همون پست عرض کردن کردم که وقتی نور حقیقت رو دریافت کردیم و باهاش لجبازی نکردیم و دلمون رو یکدله کردیم اونوقت باب فهم و درک خیلی از مطالب برامون باز میشه .. و منظورم از استارت اولیه ، رسیدن به نقطه ی ایمان ابتدایی ست ایمان به خدا و کتب آسمانی ..

بعد از اون ناخودآگاه با شنیدن حقیقت دچار بسط و شعف روحی میشیم و قدرت تمیز دادن در جونمون شکل میگیره .. و جایی هم که وارد کوره راههای پر پیچ و خم میشیم هستن کسانیکه دستمون رو بگیرن مثل مجتهدین و علما .. که خود ایشان از بررسی کلام ائمه و قرآن بصورت تخصصی و شبانه روزی به حقایق نائل میان.

بهرحال نمیتونیم ادعا کنیم که در تمامی علوم خبره هستیم و نیازی به یاور نداریم .. این خودش یک حکم عقلانی ست...

سلام .
احتمالا با تئوری ها و نظریات انیشتن آشنا هستید ... ایشون نظریات بسیار زیادی در مورد دنیایی که داریم در درونش زندگی میکنیم داده اند ... خیلی هاشون در زمان حیاتشون توسط خودشون اثبات شده ... خیلی هاشون هم اثبات نشده ... چندی پیش شنیدم که یکی از نظریات انیشتن که سالها پیش در مورد صحبت میکرده توسط شخصی دیگر اثبات شده و ...

ولی همین ایشون هم ندانم گرا بوده ... هیچ تئوری برای وجود یا عدم وجود خدا نداشته ... حتی نمیتونسته چیزی رو حدس بزنه ...

شما در مورد نور حقیقت صحبت کردین ... بزارین ببینم نور حقیقت همون چیزی هستش که دارم حدس میزنم ...

1. اینکه شروع میکنی به خوب بودن و واجباتت رو سره وقت انجام میدی ... و به مرور زمان میبینی که

* آروم شدی ... احساس گرما در درون تنت میکنی ... انرژی میگری
* احساس میکنی یک پشت و پناه داری ...
* خیلی شبها خواب های رنگ وارنگ میبینی ... بعضی موقع ها با صدای اذان از خواب بیدار میشی
* به مرور زمان صبح ها برای نماز صبح احساس میکنی یکی از خواب بیدارت میکنه
* آدمهای اطرافت نسبت بهت مهربانتر میشن ... دیگه از چیزی نمیترسی
* وقتی با چادرت بیرون میری .... و آدمهای دیگه رو بدون چادر و روسری میبینی شیرینی ایمانی رو در وجودت احساس میکنی
* اینکه اگر دنیا رو آب ببره ... تو رو خواب برده ... و اصلا هیچ چیز برات مهم نیست ...
و ...

یا اینکه نور حقیقت از نظره شما چیزیه دیگری هست ...
امکانش هست یه توضیح بدین نور حقیقت ت رو شما چجوری دیدین ....

مارینر;802960 نوشت:
سلام .
احتمالا با تئوری ها و نظریات انیشتن آشنا هستید ... ایشون نظریات بسیار زیادی در مورد دنیایی که داریم در درونش زندگی میکنیم داده اند ... خیلی هاشون در زمان حیاتشون توسط خودشون اثبات شده ... خیلی هاشون هم اثبات نشده ... چندی پیش شنیدم که یکی از نظریات انیشتن که سالها پیش در مورد صحبت میکرده توسط شخصی دیگر اثبات شده و ...

ولی همین ایشون هم ندانم گرا بوده ... هیچ تئوری برای وجود یا عدم وجود خدا نداشته ... حتی نمیتونسته چیزی رو حدس بزنه ...

شما در مورد نور حقیقت صحبت کردین ... بزارین ببینم نور حقیقت همون چیزی هستش که دارم حدس میزنم ...

1. اینکه شروع میکنی به خوب بودن و واجباتت رو سره وقت انجام میدی ... و به مرور زمان میبینی که

* آروم شدی ... احساس گرما در درون تنت میکنی ... انرژی میگری
* احساس میکنی یک پشت و پناه داری ...
* خیلی شبها خواب های رنگ وارنگ میبینی ... بعضی موقع ها با صدای اذان از خواب بیدار میشی
* به مرور زمان صبح ها برای نماز صبح احساس میکنی یکی از خواب بیدارت میکنه
* آدمهای اطرافت نسبت بهت مهربانتر میشن ... دیگه از چیزی نمیترسی
* وقتی با چادرت بیرون میری .... و آدمهای دیگه رو بدون چادر و روسری میبینی شیرینی ایمانی رو در وجودت احساس میکنی
* اینکه اگر دنیا رو آب ببره ... تو رو خواب برده ... و اصلا هیچ چیز برات مهم نیست ...
و ...

یا اینکه نور حقیقت از نظره شما چیزیه دیگری هست ...
امکانش هست یه توضیح بدین نور حقیقت ت رو شما چجوری دیدین ....

به قول استاد شجریان که اصلا ازش .... نمیاد،
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرد----- هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند.

فک کنم شما به اون درجه رسیدید که اینطوری احساسات رو میخونید و ازش برای رسیدن به مقصودتون استفاده می کنید!
نمی دونم چرا ولی احساس می کنم شما خانم مارینر از اون دسته ای هستید که هیییچ وقت یک راه رو برنمی گزینند!
همیشه در حالت انتخاب باقی هستند و شاید هیچ وقت ازش بیرون نیایند!
همیشه در مباحث به چیزهایی فکر می کنید که ازشون فراری هستین، مثل حجاب!
این حسی که توصیفش کردید، هرچی باشه و به خاطر هرکی باشه خیلیییییی عالیه و شما اگر اینقدر توانایی خوندن احساسات رو دارید یه بارم سعی کنید تجربش کنید. هر وقت تونستید بگید تا مام از این کار خوشحال بشیم Smile
او خوبه چون فکر میکنه یکی پشتش هست، شما میتونی همه جا و همه وقت خوب باش فقط به خاطر خودتون! هر وقت تونستید بگید تا مام از این کار خوشحال بشیم Smile
او با چادرش احساس ایمان بهش دست میده، شمام اگه تونستی به روسری و موهات همون احساس رو داشته باشید، هر وقت تونستید بگید تا مام از این کار خوشحال بشیم Smile

نور حقیقت برای این خانم اینه و از اینکه اینجوری به نور حقیقت برسه کیف میکنه. شما به ما بگو که نور حقیقت از نظر شما چیه؟
شاید اینه که روزها ساعت 7 از خواب بلند شید صبحانه بخورید، لباس آراسته و خوشتیپ (از نظر خودتون) بپوشید، برید سرکار،
تو راه به دخترهایی که مذهبی ان نگاه کنید و هی مثل کسی که به سلامت از یه پل خطرناک گذشته، به عقب نگاه کنید رو روزهایی رو یادتون بیاد که مثل او غرق در دین و مذهب بودید، هی او رو تحلیل کنید و هی به حقانیت خودتون پی ببرید، و آفرین به خودتون بگید که دیگه در ددنیای او نیستید
به سر کار برید و در حالی که به هیچ وجه دوست ندارید مثل اون دختر مذهبی دیده بشید یک روز کاری رو طی کنید!
تا یه همکار آقا که مذهبی هست رو می بینید که حاضر نیست به شما و چشم تو چشم شما نگاه کنه، به تحلیلش بپردازید و از فهمیدن اینکه این قشر چقدر بدبین و محافظه کارن لذت ببرید.
یک روز رو همینطوری سر می کنید در حالی که شدیدا به خودتون افتخار میکنید که خدایی نیست که به خاطر کارهایی که خودم با دست خودم انجام دادم ازش شکر کنم.
کسانی که مثل خودتون هستند رو قرن 22 یی و بقیه رو کسانی بدونید که بالاخره یک روز به حرفای شما میرسن!
خودتون رو پیام آور دنیای مدرن در یک دنیای بسته ی غرق در مذهب مثل اینجا بدونید و از داشتن چنین حسی به خودتون ببالید.
عصر و شب هم بیاین یه سایتایی مثل اینجا و به نشر عقایدتون بپردازید!

شما بهتره یه کم به سیر تکاملی افکاراتتون بندازید، آخرش که چیییییی؟
همه رو به راه خودتون آوردید ولی کدوم راه؟ شما آخرش می خوای به چی برسی!
ما افتخار می کنیم که می خوایم به بهشت برسیم و می ترسیم از جهنم! با همین خوشیم و سر میکنیم اما نمیدونم نور حقیقت یا منادی ظلمت در شما چجوری معنی میشه؟
این نور ایمان شما هرچی که هست برای من نور پوچی و غرق در هیچی بودنه چون اصلا باعث نمیشه یک قدم به جلو یا به عقب بردارم

تکاپوگر;802594 نوشت:
سلام علیکم .
احسنت به شما . این دقیقا همان کاری است که پوزیتیویست ها _ positivist _ می کنند و نتیجه هم میگرند چون اگر فرض کنیم حرف های شما هم درست باشد و خدایی وجود داشته باشد تمایل ندارد که در کار ساعتی که کوک کرده زیاد دخالت کند و کمتر معجزه میکند و بیشتر علاقه دارد قوانین طبیعت کارشان را انجام دهند .

در مورد دیگر حرف هایتان ان شالله بحث خواهیم کرد اما این حرفی که از قول پوزیتیویست ها گفتید حرفی است که بسیار تا بسیار از علمای دین شنیده ایم. مثلا می گویند ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها. یا جای دیگر که گفته می شود : ولا تجد لسنت الله تحویلا . دقیقا همین حرفی است که می گویید یعنی خدا تمایلی ندارد که در کار ساعتی که کوک کرده دخالت کند. دقیقا عقلانیت مدرن می گوید خدا بیرون ازعالم قرار دارد و ما بایدنظمی که او در عالم ایجاد کرده کشف کنیم . دکارت که پدر مدرنیته است اولین بار گفت عقل ابزار است . سپس خدا کنار رفت و گفتند خدا همون طبیعت است. حالا یک سوال ؟ آیا خدا همون نظم طبیعت است؟ این حرف شما باعث شد که یک سوال در ذهن من پیدا شود که چه دلیلی دارد که ما مثل مدرن ها نگوییم که ما باید نظم جهان را کشف کنیم و کاری نداشته باشیم که خدایی هست یا نیست؟ الان فرض کنید فهمیدیم خدایی هست وقتی او نمی تواند به دلیل تزاحم عالم کاری بکند و وقتی نمی خواهد کاری کند انسان بدبخت چه کند؟ باید برود نظم را کشف کند. این طور که من فهمیدم این تنها حرف مدرن ها و پوزیتیویست ها نیست بلکه حرف بسیاری از روحانیون و حتی حرف ائمه و خود خداوند هم هست . بنابراین باید برویم سنت های الهی را با عقل ابزاری بسنجیم و چاره ای نداریم .

koosha;802970 نوشت:
به قول استاد شجریان که اصلا ازش .... نمیاد،
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرد----- هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند.

فک کنم شما به اون درجه رسیدید که اینطوری احساسات رو میخونید و ازش برای رسیدن به مقصودتون استفاده می کنید!
نمی دونم چرا ولی احساس می کنم شما خانم مارینر از اون دسته ای هستید که هیییچ وقت یک راه رو برنمی گزینند!
همیشه در حالت انتخاب باقی هستند و شاید هیچ وقت ازش بیرون نیایند!
همیشه در مباحث به چیزهایی فکر می کنید که ازشون فراری هستین، مثل حجاب!
این حسی که توصیفش کردید، هرچی باشه و به خاطر هرکی باشه خیلیییییی عالیه و شما اگر اینقدر توانایی خوندن احساسات رو دارید یه بارم سعی کنید تجربش کنید. هر وقت تونستید بگید تا مام از این کار خوشحال بشیم Smile
او خوبه چون فکر میکنه یکی پشتش هست، شما میتونی همه جا و همه وقت خوب باش فقط به خاطر خودتون! هر وقت تونستید بگید تا مام از این کار خوشحال بشیم Smile
او با چادرش احساس ایمان بهش دست میده، شمام اگه تونستی به روسری و موهات همون احساس رو داشته باشید، هر وقت تونستید بگید تا مام از این کار خوشحال بشیم Smile

نور حقیقت برای این خانم اینه و از اینکه اینجوری به نور حقیقت برسه کیف میکنه. شما به ما بگو که نور حقیقت از نظر شما چیه؟
شاید اینه که روزها ساعت 7 از خواب بلند شید صبحانه بخورید، لباس آراسته و خوشتیپ (از نظر خودتون) بپوشید، برید سرکار،
تو راه به دخترهایی که مذهبی ان نگاه کنید و هی مثل کسی که به سلامت از یه پل خطرناک گذشته، به عقب نگاه کنید رو روزهایی رو یادتون بیاد که مثل او غرق در دین و مذهب بودید، هی او رو تحلیل کنید و هی به حقانیت خودتون پی ببرید، و آفرین به خودتون بگید که دیگه در ددنیای او نیستید
به سر کار برید و در حالی که به هیچ وجه دوست ندارید مثل اون دختر مذهبی دیده بشید یک روز کاری رو طی کنید!
تا یه همکار آقا که مذهبی هست رو می بینید که حاضر نیست به شما و چشم تو چشم شما نگاه کنه، به تحلیلش بپردازید و از فهمیدن اینکه این قشر چقدر بدبین و محافظه کارن لذت ببرید.
یک روز رو همینطوری سر می کنید در حالی که شدیدا به خودتون افتخار میکنید که خدایی نیست که به خاطر کارهایی که خودم با دست خودم انجام دادم ازش شکر کنم.
کسانی که مثل خودتون هستند رو قرن 22 یی و بقیه رو کسانی بدونید که بالاخره یک روز به حرفای شما میرسن!
خودتون رو پیام آور دنیای مدرن در یک دنیای بسته ی غرق در مذهب مثل اینجا بدونید و از داشتن چنین حسی به خودتون ببالید.
عصر و شب هم بیاین یه سایتایی مثل اینجا و به نشر عقایدتون بپردازید!

شما بهتره یه کم به سیر تکاملی افکاراتتون بندازید، آخرش که چیییییی؟
همه رو به راه خودتون آوردید ولی کدوم راه؟ شما آخرش می خوای به چی برسی!
ما افتخار می کنیم که می خوایم به بهشت برسیم و می ترسیم از جهنم! با همین خوشیم و سر میکنیم اما نمیدونم نور حقیقت یا منادی ظلمت در شما چجوری معنی میشه؟
این نور ایمان شما هرچی که هست برای من نور پوچی و غرق در هیچی بودنه چون اصلا باعث نمیشه یک قدم به جلو یا به عقب بردارم

سلام ...
از اون پستهایی بود که خیلی وقت بود نخونده بودم ...

اولا : کی گفته من به حقیقت رسیدم ... این شمایین که میگین به حقیقت رسیدین ....
ثانیا : کی گفته من میخوام دیگران رو به راه خودم بیارم ... مگه اصلا من راهی دارم !!! من خودم سره دو راهیم ؟؟؟
ثالثا : خوب دقیقا برای منم همینجوریه ... نه میتونم یه قدم جلو بزارم ... نه یه قدم عقب ... مشگل این نوع تفکر چیه ؟؟؟

جناب کوشا ...
چرا حضرت محمد تا 40 سالگی میرفت غار حرا ... و تفکر میکرد و در جا میزد ...
چرا مثلا در مسیحی بودن و انجام شئائر مسیحی همت نمیگماشت ...
اونقدر وایساد .. نه یه قدم جلو رفت و نه یه قدم عقب برگشت ... تا اینکه مسیر براش باز شد .

منم الان همون حالت رو دارم .

مارینر;802975 نوشت:

چرا حضرت محمد تا 40 سالگی میرفت غار حرا ... و تفکر میکرد و در جا میزد ...

سلام
ببخشید وسط بحث میپرم
تا جایی که ما میدونیم حضرت محمد "حنیف" بودند و در غار حرا به عبادت اشتغال داشتند! پیامبران باید معصوم باشند اگر غیر از این مسئله که من عرض کردم میبود حضرت محمد دیگ شایستگی پیامبری رو نداشتند و نمیتونستند الگوی مناسبی برای مردم باشند.

n0o0b_sina;802984 نوشت:
سلام
ببخشید وسط بحث میپرم
تا جایی که ما میدونیم حضرت محمد "حنیف" بودند و در غار حرا به عبادت اشتغال داشتند! پیامبران باید معصوم باشند اگر غیر از این مسئله که من عرض کردم میبود حضرت محمد دیگ شایستگی پیامبری رو نداشتند و نمیتونستند الگوی مناسبی برای دنیا باشن.

حضرت عیسی مسیح معجزات فراوانی داشتند ... همچنین اعتقاد مسیحیان این بود که مسیح فرزند خداست ...

با اینکه حضرت عیسی مسیح معجزات زیادی داشتند و با اینکه اعتقاد مسیحیان این بود که مسیح فرزند خداوند است ولی حضرت محمد چنین اعتقادی رو نداشتند و مسیحی نشدند ... ( چون با خودشون نگفتند عقل من کامل نیست و ممکن هست خدا سه تا باشه و من این مساله رو نفهمم )

به نظر من حضرت محمد تا قبل از بعثت نسبت به دین مسیحیت یک ندانم گرا بود ...

چون معجزات زیادی منتسب به حضرت عیسی مسیح رو شنیده بود ولی نمیتوانست قبول کند مسیح فرزند خداست .

مارینر;802986 نوشت:
حضرت عیسی مسیح معجزات فراوانی داشتند ... همچنین اعتقاد مسیحیان این بود که مسیح فرزند خداست ...

با اینکه حضرت عیسی مسیح معجزات زیادی داشتند و با اینکه اعتقاد مسیحیان این بود که مسیح فرزند خداوند است ولی حضرت محمد چنین اعتقادی رو نداشتند و مسیحی نشدند ... ( چون با خودشون نگفتند عقل من کامل نیست و ممکن هست خدا سه تا باشه و من این مساله رو نفهمم )

شما اگر تحقیق کنید بدون تعصب و از روی عقل، اگر باز هم به حقانیت اسلام و خدا ایمان نیاوردید، گناهی برای شما نیست و طبق وعده ی خداوند بخشیده خواهید شد.

روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى‌دهد، (شعرا ۸۸) مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد. (شعرا ۸۹)

شهید مطهری: اگر كسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مكتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمی‏سازد، او اهل نجات از دوزخ است (همان، ص 293)

یاعلی

مارینر;802960 نوشت:
سلام .
احتمالا با تئوری ها و نظریات انیشتن آشنا هستید ... ایشون نظریات بسیار زیادی در مورد دنیایی که داریم در درونش زندگی میکنیم داده اند ... خیلی هاشون در زمان حیاتشون توسط خودشون اثبات شده ... خیلی هاشون هم اثبات نشده ... چندی پیش شنیدم که یکی از نظریات انیشتن که سالها پیش در مورد صحبت میکرده توسط شخصی دیگر اثبات شده و ...

ولی همین ایشون هم ندانم گرا بوده ... هیچ تئوری برای وجود یا عدم وجود خدا نداشته ... حتی نمیتونسته چیزی رو حدس بزنه ...

شما در مورد نور حقیقت صحبت کردین ... بزارین ببینم نور حقیقت همون چیزی هستش که دارم حدس میزنم ...

1. اینکه شروع میکنی به خوب بودن و واجباتت رو سره وقت انجام میدی ... و به مرور زمان میبینی که

* آروم شدی ... احساس گرما در درون تنت میکنی ... انرژی میگری
* احساس میکنی یک پشت و پناه داری ...
* خیلی شبها خواب های رنگ وارنگ میبینی ... بعضی موقع ها با صدای اذان از خواب بیدار میشی
* به مرور زمان صبح ها برای نماز صبح احساس میکنی یکی از خواب بیدارت میکنه
* آدمهای اطرافت نسبت بهت مهربانتر میشن ... دیگه از چیزی نمیترسی
* وقتی با چادرت بیرون میری .... و آدمهای دیگه رو بدون چادر و روسری میبینی شیرینی ایمانی رو در وجودت احساس میکنی
* اینکه اگر دنیا رو آب ببره ... تو رو خواب برده ... و اصلا هیچ چیز برات مهم نیست ...
و ...

یا اینکه نور حقیقت از نظره شما چیزیه دیگری هست ...
امکانش هست یه توضیح بدین نور حقیقت ت رو شما چجوری دیدین ....

سلام مارینر جان ..

منظور بنده از نورحقیقت ، همون هدایتی ست که ازش صحبت میشه .. در وجود خودماست ، فطری ست ، منتها خواست و اراده ی خدا و خود انسان رو میطلبه .. همون نوری که خیلی هارو یک شبه حر کرد ..

حقیقتش من خودم رو تا این اندازه ای که شما لطف کردید وصف کردید ، اون بالاها نمیبینم ..

آدمهای اطرافم باهام مهربون نیستن نه، اتفاقا موج دین گریزی خیلیارو باخودش برده و فشار زیادی رو کسانیه که سعی میکنن ایمانشون رو حفظ کنن ، خدا شاهده..

این لینک رو بد نیست مطالعه بفرمایید منظورم از عقل و فواد و نور الهی رو بهتر متوجه میشید ..

تکاپوگر;802607 نوشت:
اون نور حقیقت چطوری بر قلب کسی خواهد تابید ؟ کجا پیداش کنیم ؟ اون نقطه استارت کجاست ؟

یک سوال از همگان :

عقل مدرن چیست ؟ کسی میتواند آن را تعریف کند ؟

چون افرادی مثل پوپر پوزیتیویسم را نادرست می دانند . پس آن ها چگونه می اندیشند ؟

سلام

همون پاسخی که به خانم مارینر دادم برای شما هم هست ..

عقل مدرن ، همین لوس بازیهای جدیده هر چی انسان تک بعدی تر و ماشینی تر ، دارای تفکر مدرن تر...

مثلا یک حیوان حتی تمایل داره به زیستن در محیطی امن و سرپوشیده ، اما انسان مدرن ، از فطرت خودش حتی از فطرت حیوانات هم فاصله گرفته و در خانه ی شیشه ای زندگی میکنه که هر کسی میتونه زیرچشمی نگاهی بکنه و رد بشه ، و هر چقدر که بیشتر موفق بشه فطرت خودشو پس بزنه و بی قید تر زندگی کنه اسمش میشه ، تعقل مدرن ، یا مثلا پست مدرن !! یه همچین چیزایی... اما هر چیه ربط داره به دور شدن از فطرت...

مارینر;802960 نوشت:
احتمالا با تئوری ها و نظریات انیشتن آشنا هستید ... ایشون نظریات بسیار زیادی در مورد دنیایی که داریم در درونش زندگی میکنیم داده اند ... خیلی هاشون در زمان حیاتشون توسط خودشون اثبات شده ... خیلی هاشون هم اثبات نشده ... چندی پیش شنیدم که یکی از نظریات انیشتن که سالها پیش در مورد صحبت میکرده توسط شخصی دیگر اثبات شده و ...

سلام . با تعریفی که از " ندانم گرایی " کردین :
مارینر;802986 نوشت:
به نظر من حضرت محمد تا قبل از بعثت نسبت به دین مسیحیت یک ندانم گرا بود ...

همه دانشگران نسبت به جهان ندانم گرا هستند . هیچ دانشگری ادعا نمی کنه که آنچه که به عنوان نظریه ارائه می دهد " حقیقت " است چون اصلا science به دنبال " ماهیت " نیست بلکه " مدل سازی " می کند .
ببینید ابن سینا به دنبال " ماهیت " و " جوهره " و " حقیقت " مواد بود . مثلا او واقعا می خواست بداند " آب" چیست .
اما بشر امروزی _ به دلایلی _ به فکر " مدل سازی " است نه " حقیقت " اشیاء . بذارین مثالی بزنم تا موضوع روشن تر بشه .
شما احتمالا هوا فضا می خوانید و با مکانیک کلاسیک آشنایید . نیوتون جهان را یک ماشین در نظر گرفت و قوانینی فرض کرد که بشر امروزی به لطف آن قوانین است که مارینر ها را به فضا می فرستد . درست خواندید ، جهان را ماشین در نظر گرفت و قوانین را فرض کرد. اما جهان حتما آن چیزی نیست که نیوتون تصور کرده بود . او چیزی از سیاه چاله ها ، کوانتوم ، انرژی هسته ای و غیره نمی دانست بنابراین نظریه او یک "مدل سازی" از جهان است و با "حقیقت" جهان کار ندارد . حقیقت جهان تلفیقی است از کوانتوم ، نسبیت ، گرانش و غیره .

به این میخواهم برسم که دانشگران هیچگاه نمی گویند که آنچه که ما می گوئیم " واقعیت " دارد و غیر از این نیست چون کارشان این نیست . باور دارم که این " مدل سازی " ها در طی زمان به " حقیقت " نزدیک تر می شود اما تا لحظه رسیدن به " حقیقت " ما نسبت به نظریه هایمان یک ندانم گرا هستیم _ که احتمالا هیچگاه هم به حقیقت نخواهیم رسید _ منتهی ندانم گرایی که معتقدیم درستی نظریه مان محتمل تر است . برای نمونه به سخنان استیون هاوکینگ درباره به وجود آمدن جهان از هیچ ، یا داوکینز درباره فرگشت و یا واتسون درباره ساختار سه بعدی مولکول DNA توجه کنین . جالب است ، ما حتی نمی دانیم ساختار فضایی DNA واقعا آن چیزی است که در عکس پروفایلم وجود دارد یا نه !

بنابراین نظریه های انیشتین یک " مدل " پیچیده تر از جهان نسبت به نیوتون است . نیوتون مکان و زمان را جدا " فرض " کرده بود و انیشتین آن ها را پیوسته ،نیوتون جرم را ثابت و انیشتین متغیر . اما هیچ کدام کاملا منطبق بر " واقعیت " نیست . بنابراین حتی انیشتین هم با تعریفی که شما ارائه دادین نسبت به جهان یک " ندانم گرا " بود .

همه این ها را گفتم تا شما را متوجه این موضوع کنم که آنچه که انیشتین ، هاوکینگ ، داوکینز می گویند ؛ آنچه که در کتاب ها و مجلات می خوانیم ؛ آنچیزهایی که فکر میکنیم واقعیت دارند ؛ چه اسمشان " نظریه " باشد و چه " فرضیه " ؛ همه و همه تنها ممکن است حقیقی باشند . تنها ممکن است .

بعدا نوشت : راستی احتمال میدم آنچه که شما از اثبات شدن یکی از تئوری های انیشتین شنیدین ؛ کشف امواج گرانشی بوده که از نتایج نسبیت عام و خاص به دست میاد . دربارش تحقیق کنین که خیلی هم جالبه .
----------------------------

ابوالبرکات;802972 نوشت:
در مورد دیگر حرف هایتان ان شالله بحث خواهیم کرد اما این حرفی که از قول پوزیتیویست ها گفتید حرفی است که بسیار تا بسیار از علمای دین شنیده ایم. مثلا می گویند ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها. یا جای دیگر که گفته می شود : ولا تجد لسنت الله تحویلا . دقیقا همین حرفی است که می گویید یعنی خدا تمایلی ندارد که در کار ساعتی که کوک کرده دخالت کند. دقیقا عقلانیت مدرن می گوید خدا بیرون ازعالم قرار دارد و ما بایدنظمی که او در عالم ایجاد کرده کشف کنیم . دکارت که پدر مدرنیته است اولین بار گفت عقل ابزار است . سپس خدا کنار رفت و گفتند خدا همون طبیعت است. حالا یک سوال ؟ آیا خدا همون نظم طبیعت است؟ این حرف شما باعث شد که یک سوال در ذهن من پیدا شود که چه دلیلی دارد که ما مثل مدرن ها نگوییم که ما باید نظم جهان را کشف کنیم و کاری نداشته باشیم که خدایی هست یا نیست؟ الان فرض کنید فهمیدیم خدایی هست وقتی او نمی تواند به دلیل تزاحم عالم کاری بکند و وقتی نمی خواهد کاری کند انسان بدبخت چه کند؟ باید برود نظم را کشف کند. این طور که من فهمیدم این تنها حرف مدرن ها و پوزیتیویست ها نیست بلکه حرف بسیاری از روحانیون و حتی حرف ائمه و خود خداوند هم هست . بنابراین باید برویم سنت های الهی را با عقل ابزاری بسنجیم و چاره ای نداریم .

دقیقا درست متوجه شده اید .
یک تفاوت فاحش جهان بینی انسان مدرن با متدینین در این است که او احتمال اینکه خدا کمکش کند را در نظر نمی گیرد ، اثر دعا را در نظر نمی گیرد و کلا با غیر مادیات کاری ندارد و این اتفاقا نقطه قوتش است چون در اینصورت خودش به فکر محکم کاری امورش می افتد.
اما اگر فرض کنیم که چیز هایی که در قرآن نوشته واقعیت دارد به هر حال آن موجودات غیر مادی در زندگی ما تاثیر دارند ، دعا و نماز و روزه تاثیر دارد ، توسل تاثیر دارد و قس علی هذا ، بنابراین انسان مدرن از خیلی چیز ها جا می ماند .
در اینصورت اگر قرآن حقیقت داشته باشد ، مسلمانی که همانند انسان مدرن عمل کند اما از توسل و دعا غافل نباشد خیلی جلوتر از همتایان اروپایی اش می شود !
امیدوارم منظورم را درست رسانده باشم .

سلام علیکم

تکاپوگر;803093 نوشت:
به این میخواهم برسم که دانشگران هیچگاه نمی گویند که آنچه که ما می گوئیم " واقعیت " دارد و غیر از این نیست چون کارشان این نیست .

به این جمله شما یک تکمله ای را بنده اضافه کنم و آن اینکه : دانشگران هیچگاه نمیگویند که آنچه که ما میگوئیم "واقعیت" دارد و غیر از این نیست چون کارشان این نیست ؛

و این را نیز نگفته اند که اگر "واقعیت" غیر از این هم باشد و بدانیم نخواهیم گفت , چون این هم کارشان نیست .

فی المثل
کار آنها این است که بگویند ما طبق آخرین تحقیقات مثلا به این نتیجه رسیدیم که مصرف کوائین باعث دسترسی فرد به بخش ناخودآگاه مغز او شده و باعث هوشمندی بیشتر او میگردد.

و اگر هم بدانند فرد با چند بار مصرف ماده ای از خانواده آمفی تامین معتاد شده وبعد از مدتی زوال عقل در او تثبیت میشود باز هم نخواهند گفت , چون کار شان این نیست.

چون عقلانیت مدرن سود شخصی و سود گروهی (مشروط بر افزایش سود شخصی) را عین عقلانیت میداند و اگر چیزی منفعت فردی دارد پس درست و عقلانی است .

koosha;802970 نوشت:
به قول استاد شجریان که اصلا ازش .... نمیاد،
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرد----- هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند.

آقا این قول حافظ است.
این رو می گم که یکدفعه این شبهه پیش نیاید که آقای شجریان شعر می گفتند.

مشک;802588 نوشت:
سلام

عقلانیت مدرن و انسان مدرن یاد گرفته که همه چیزو بکنه تو لوله آزمایش و تست کنه تا بعد بتونه بهش برچسب صحیح یا غلط بزنه .. به صورت و ظواهر بیشتر دقت میکنه تا جوانب دیگر و اصلا حتی جوانب دیگر رو نمیبینه !!

اینکه روی عقلانیت برچسب سنتی و مدرن زده میشه حاکی از یک خط مشی مشکوکی ست برای کندن انسان از مفاهیم عمیقی که بهش وصله !

انسان مدرن فکر میکنه خیلی میفهمه ، توهم زده و سرگردان بین لوله های آزمایش و تئوری های بی سروتهِ این دانشمند و اون دانشمند که خودشونم گیج و گم هستن ، مونده حیرون !! کدومو برداره تا ژست بهتری داشته باشه ؟!

وقتی با اشخاص این چنینی صحبت میکنم اول باید شخص رو به این درک برسونیم که لزوما هر نقل قول مدرنی صحیح نیست و هر نقل قول سنتی و قدیمی ای هم نادرست .. تمام پایه ای علم امروز بر همون افکار و عقاید و اکتشافات سنتی پابنده ، که اگر اونها نبودن کجا اینها بوجود میومدن؟

اکثر این اشخاص تحت نفوذ و تسلط تئوری ها و سخنان منورالفکران غرب زده هستن .. وقتی دل همسو نباشه فهمی حاصل نمیشه .. رسیدن به حقیقت همسویی دل و عقل رو یکجا میطلبه ، فواد انسان باید باز و پذیرای حقیقت باشه تا بشه دو کلام حرف حساب زد .

در اینجور موارد بهتره از شخص بخوایم که در تنهایی و بدور از غوغای بیرون ، بشینه و فکر کنه به کلام قرآن و بزرگان .. و خدا رو به یاری و حتی به چالش بطلبه .. خودش و خدای خودش و اگرم اعتقادی به خدا نداره خب خدای مارو صدا کنه ..

اینکه چرا باید تکلیف دینی انجام بدیم ، بعد از اینکه نور حقیقت بر دل و ذهن شخص تابید ، اونوقت این چراها بهش پاسخ محکمی داده میشه ، نمیشه که یک درخت بدون ریشه برگ و میوه بده .. نباید تو اینجور مباحث از وسط کار یهو شروع کنیم به بحث کردن چون فایده ای نداره .. عین اینه که منتظر شیم یک شاخه خشکیده جوونه بزنه !!

بنده فکر میکنم که عقل و فواد باید با هم وارد میدان بشن ، هر یک بدون اون یکی راه بجایی نمیبره جز بیراهه..

نه بد نیست .. اما انسان مدرن باید اینم بفهمه که به چیزی که چیزی دربارش نمیدونه نه میتونه اعتماد کنه و نه صددرصد ردش کنه .. این خودرای بودن و یکطرفه به قاضی رفتن خودش آفت زندگی انسان مدرن شده!

حالا یکی هم پیدا میشه که دلیلی برای درست بودن مفاهیمی که از دل میگیریم میخواد! خب شاخصه ی ما قرآن و اهل بیت (ع) هست و اگر این شخص پله های ابتدایی رو یعنی همسو کردن دل و عقل رو طی کنه ، خودبخود به اینها ایمان میاره و اصلا نیاز به دلیل و مدرک نیست!

همه چیر بر میگرده به استارت اولیه که اگر درست زده بشه ، خودش میره تا آخر..

انسان مدرن فکر نمی کنه که همه چیز رو می فهمه اما می گه من تا جایی که می فهمم کار می کنم . اعتماد نمی کنم. او گیج است اما گیجی را به تقلید ترجیح می ده. انسان مدرن به هیچ عنوان یک طرفه به قاضی نمی ره . البته به نظر من راضی کردن انسان مدرن به این که نیاز به وحی داره شاید خیلی سخت نباشه. این که ما به این انسان بگیم که تو واقعا چیزی از اون طرف نمی دونی . در مورد همین عالم هم اطلاعات محدودی داری. پس نیاز داری به وحی. و سپس بهش می گیم نیاز داری به اهل بیت . اما مسئله مهم این جاست که وقتی احتمال دارد عقل بشر اسیر اوهام و تمنیات و شهوات شود و اصلا این یک دلیله که به وحی احتیاج داره پس چرا در رویارویی با وحی و کلام معصوم انسان عقل خودش را باید به کار بیندازه؟ این یکی از مهم ترین مشکلات منه .

ابوالبرکات;801594 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید
ابتدا بنده مقدمه ای عرض کنم و سپس سوالم را مطرح کنم . مدرنیته تقریبا از قرن پانزدهم در اروپا و غرب شروع شد . اندیشه هایی ازقبیل اومانیسم ناشی از مدرنیته است که در این اندیشه انسان خدای خود است . اما عقلانیتی که در مدرنیته وجود دارد نوعی عقلانیت خود بنیاد است . عقلانیت خودبنیاد به این معنی است که عقل به هیچ چیز اعتماد نمی کند . یعنی عقل مدرن به ما می گوید که من باید بفهمم و سپس عمل کنم به آن چه می دانم . مدرنیته دین را امری راز آلود می داند . یعنی دین را چیزی می داند که انسان نمی تواند بفهمد چرا باید این دین و دستوراتش را داشته باشد و عمل کند و باید سر بنهد به آن . این جا است که مدرنیته و عقلانیت مدرن مقاومت می کند و می گوید من به چیزی که از آن سر در نمی آورم ایمان نیاورده و اعتقاد نخواهم داشت و عمل نخواهم کرد . به عنوان مثال ما در مورد حضرت علی (علیه السلام) می گوییم که ایشان امام است . عالم است . به طرق آسمان از طرق زمین آگاه تر است و شروع می کنیم به ذکر فضایل امیرالمومنین . بعد به بشر می گوییم: ای بشر ، اون علی همه ی آن چه که لازم است را می داند . حالا اون علی داره به تو می گه نماز بخون . روزه بگیر . خلاصه اش این می شود که ((علی (علیه السلام) چیزی را می داند که تو نمی دانی . حالا که نمی دونی بیا بشو شیعه ی علی . یعنی دنباله رو علی باش.)) یا در مورد خداوند هم همین را می گوییم . می گوییم که خداوند همه چیز را می داند . خداوند می داند که خوب و بد تو چیست . بنابراین یک پیغمبر را فرستاده و به او وحی کرده و بهش گفته که چه کار کن . علما هم از قرآن و سخنان پیغمبر و اهل بیت رفتند اون چیزی که خدا گفته در می آورند و به تو می گویند و مثلا می شه رساله توضیح المسائل . اما عقل مدرن می گه مگه من چلاغم . مگه مغز من تاب داره . مگه من چمه . علی (علیه السلام) عالم طرق آسمان و زمین است که باشد . امام صادق (علیه السلام) هم همه چیزدان است که باشد . ایشان باید برای من توضیح دهند که چرا باید فلان کار را انجام دهی ؟ باید توضیح دهند که چرا باید هر روز نمازبخوانم ؟ چرا نبایدبه نامحرم نگاه کنم ؟ چرا باید گرسنگی بکشم و روزه بگیرم؟ اما عقلانیت دینی می گوید که عقل بشر برای او کافی نیست . باید این عقل یک جاهایی خفه شود و بگذارد خداوند به او بگوید که چه باید بکنی؟ انسان مدرن قبول نمی کند؟ نمی تواند قبول بکند . هرچه بهش می گی اعتماد کن ، اعتماد نمی کند . یکی از دلایلش این است که چرت و پرت هایی به نام خدا کشیش های قرون وسطی به خورد او داده اند و سوء استفاده های زیادی کرده اند . مثلا بهشت می فروختند و ... . اگر فرض شود که انسان یک سری چیزها نمی داند و باید اعتماد کند ممکن است یک سری چیزهایی به نام خدا به نام او ببندند . حالا من به نقد مدرنیته کار ندارم و کاری ندارم که مدرنیته چه بلاهایی سر بشر امروز آورده است . انسان مدرن ، انسان نیست بلکه بشر است . حیوان است . حیوان ناطق . انسان مدرن از صبح تا شب فکر شکم و لذت است . انسان مدرن در اوج رفاه افسرده است . انسان مدرن عشق را نمی تواند بفهمد و نمی فهمد . زیرا زمانی که خدا رفت بدترین بلاها سر بشر می آید و خدا از دنیای مدرن رفته است . به قول نیچه ما خدا را کشتیم . حال اولین سوال این است که چگونه به انسان مدرن بگوییم که بیا و اعتماد کن . بیا و اعتماد کن به این که خدا می داند و تو نمی دانی و باید به وحی او اعتماد کنی؟ ببینید انسان مدرن این چیز را محال می داند . نمی دانم آیا واضح می گویم یا نه؟ انسان مدرن حتی اگر هم بخواهد اعتماد کند ساختارش طوری است که نمی تواند اعتماد کند به چیزی که نمی داند . آیا این که انسان مدرن به چیزی که چیزی درباره اش نمی داند اعتماد نمی کند چیز بدی است برای او ؟ آیا عقلانی نیست که اعتماد بکنیم به آن چه که نمی دانیم . این سوال اول من بود .

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
عرض تبریک ایام شعبانیه خدمت شما و همه‌ی بزرگواران،
بزرگترین مغلطه‌ی رایج این است که بگوییم عقل حجیت ذاتی دارد و بعد منظورمان از تعقل چیزی باشد که دیگر حجیت ذاتی ندارد (مثل تفکر منطقی)، سپس این عقل اصطلاحی را علم کرده و بخواهیم با آن راه را از چاه بیابیم و بگوییم جز چیزی که این عقلم می‌گوید را نمی‌پذیرم ... ظاهراً، خیلی از اوقات، متفکرینی هم که به تفکرات خود و مطالبی که به آن‌ها باور دارند بیش از هر چیز دیگری اعتبار می‌دهند دچار همین مغلطه‌ای شده‌اند ... وارد شدن به این بحث‌ها بدون ورود پیدا کردن به شناخت‌شناسی و تشخیص اینکه معیار تعیین حق و باطل چه چیزی باشد دور باطل است، یکی می‌گوید که عقل من می‌گوید که عقل معتبرترین معیار برای کشف حقیقت است و دیگری می‌گوید خود این یک مغلطه‌ی روباه و دمش هست که عقل شما خودش را معتبرترین معیار برای رسیدن به حقیقت می‌داند ... در نگاه اول اینجا با معضل بزرگی مواجه شده باشیم، با هر معیاری که بخواهیم معیاری را تشخیص دهیم که اعتبارش مطلق باشد یا آن معیار باید رأی به خودش دهد که منجر به چنان مغلطه‌ای خواهد شد و یا باید معیار دیگری را پیشنهاد دهد که در این صورت در همین پیشنهاد دادنش اعتبار کاملی نخواهد داشت ... از اینجاست که عده‌ای به ندانم‌گرایی و نسبی‌گرایی روی می‌آورند و منکر وجود چیزی به اسم حقیقت مطلق می‌شوند ... اما ادیان و گروه‌هایی از متفکران راهی را برای پاسخ دادن به این معضل دارند که بجز متفکران دینی حقیر ندیدم که بتوانند دفاع درستی از آن راه خود بکنند، گرچه حتی خیلی از متفکرین دینی هم از همان دفاع دین‌محورانه غافلند ... در هر صورت نظر این دو گروه متفکرین این است که تنها معیاری پذیرفتنی است که دلیل و شاهدی برای اعتبار خود لازم نداشته باشد، یعنی بدیهی باشد، اینکه مثلاً در فلسفه بگویند حجیت عقل ذاتی است هم از همین جهت است، اما ایرادی هم که به برخی از ایشان وارد است این است که با وجود تعاریفی که از مراتب متفاوت بداهت ارائه می‌دهند تمام بحث‌هایشان در گستره‌ی علم Epistemic است، یعنی یک چیزی که به نظرمان بدیهی است را بدیهی می‌گیرند ولی راهی را سراغ ندارند که بشود مطمئن شد که این حقیقت در عالم خارج حقیقتاً هم متحقق است، مثل اینکه می‌گویند بزرگ در کوچک جای نمی‌گیرد، گزاره‌ای که بر طبق تجربیات گذشته‌ی ایشان و بلکه تجربیات تاریخی اقوام متعددی ممکن است درست و بدون استثناء باشد و به همین دلیل آن را بدیهی بشمرند ولی غیرممکن نیست که زمانی شرایطی برقرار شود که این گزاره دیگر برقرار نباشد، اگرچه از نگاه امروزمان چنان احتمالی بعید و بلکه نامحتمل به نظر برسد (فرق «به نظر برسد» با «بدانیم که هست» همان فرق میان دو نگاه Epistemic و Ontic است) ... در واقع سؤال اساسی که پیش می‌آید این است که از کجا بفهمیم که یک مطلب ظاهراً بدیهی است حقیقتاً هم بدیهی است و مثلاً در اثر تلقین و آموزش و یا اینکه تا کنون با عکس آن روبرو نشده‌ایم آن را بدیهی ندانسته باشیم ... اینجا جوابی مطرح می‌شود که دیگر از دایره‌ی پذیرش مدرنیته‌ی مدّ نظر شما و حتی حوزه‌ی کاری برخی از متفکرین دینی خارج می‌شود ... اینجا صحبت از قلب می‌شود و نه منطق ... ای انسان تو خودت به احوال خود آگاه هستی، اگرچه عذرها و بهانه‌ها برای توجیه نظرات خود بتراشی ... نظر مرحوم علامه هم ظاهراً همین بوده است که بدیهیات علوم اکتسابی حداکثر سراب هستند اگر ریشه در علم حضوری نداشته باشند ... این مطلبی است که حتی فلاسفه‌ی مسلمان هم گاهی قبولش ندارند و به قول مرحوم علامه ناخودآگاه گرفتار مشکلات شناخت‌شناسی خواهند شد ...

هر دلیل و مدرکی برای این است که انسان را به آرامش قلبی نسبت به پذیرفتن یک مطلب برساند ... قلب اگر پذیرفت شخص می‌گوید بله پذیرفتم، اگر نپذیرفت می‌گوید برایم دلیل بیشتر بیاور و مدام در تکاپو خواهد بود تا شاید قلب نکته‌ی آشنایی ببیند و از همان مسیر به درک و تصدیق مطلب برسد ... دلیل به خودی خود ارزشی ندارد، دلیل وسیله‌ای است که دلالت می‌کند ... آنچه مهم است درک شدن توسط قلب است ...

اما مسأله به این سادگی هم نیست ... برای کسی که قلبش کف دستش باشد این مطلب صادق است ولی برای کسی که عادت کرده است به توجیه کردن و فریب دادن خود برای تن دادن به نظراتی که به ‌آنها تمایلی شهوانی دارد (با شهوت از هر نوعش، چیزی که نسبت به آن اشتها دارد)، برای کسی که به تعبیر قرآن قلبش مریض است و به تفسیر امام صادق علیه‌السلام به بدی تمایل دارد و از خوبی کراهت دارد، برای چنین کسی دیگر مطلب به این روشنی نیست ... این شخص ممکن است فکر کند که چیزی را می‌داند ولی در اصل توهم کرده باشد و این توهم نیز نتیجه‌ی دروغ‌بافی‌هایی باشد که نفسش در گوشش وسوسه کرده و به جای حقیقت به او خورانده است ... اینجاست که عده‌ای گمان می‌کنند که پس شهودات قلبی مختص عده‌ی خاصی است که به قول امام حسین علیه‌السلام در تبعیت از شرع مقدس قلبشان شفا یافته است تا آنجا عقلشان بر شرع منطبق شده و به قول معروف «کل ما امر به العقل امر به الشرع و کلما امر به الشرع امر به العقل» ... از این نگاه علوم حضوری و شهودات قلبی فقط برای خواص و اولیاء خدا معتبر است و مابقی حق ندارند در حالت کلی به آن اعتنا نمایند، چرا که قدرت تشخیص خطورات قدسی از خطورات شیطانی را ندارند ...
اما اینطور نیست، اگر اینطور بود باز همان مشکلات شناخت‌شناسی بروز پیدا می‌کرد ... بخصوص که خیلی‌ها ظاهراً بدون دخالت خودشان و قبل از بالغ شدن عقلشان توسط والدین و جامعه‌ای که در آن متولد شده و رشد کرده‌اند در مسیرهای اشتاه افتاده و خوب و بد برایشان اشتباه تعریف گشته و در نتیجه تمایلات و کراهت‌های ایشان به سمت جدول کارهای خوب و بد اشتباهی هدایت شده و نظم یافته است .... چنین کسانی ظاهراً از ابتدای بلوغ عقلی‌اشان که یک انسان بالغ محسوب می‌شوند و از انفعال خارج می‌شوند قلبشان مریض است و در نتیجه پذیرفتن چنان مطلبی بدون هیچ اصلاحیه یا متممی مانند این است که یا نعوذبالله عدالت خداوند را به چالش کشیده باشیم و یا حساب‌کشی از ایشان را منتفی بدانیم ... چرا که لا یکلف الله نفس الا وسعها ...
در اینجا توجه به دو مطلب می‌تواند کمکان نماید:
۱. فطرت که مطابق روایت مبارکه در عالم ذر به همه‌ی انسان‌ها اعطا شده است تا خدا را با آن بشناسند ... فطرت و وجدان یاوران قلب هستند

۲. در روایاتی که عقل را توضیح می‌دهند آمده است که شخصی که بالغ شده است حجاب عقل برایش کنار رفته و به نور هدایت خدا می‌تواند درست را از غلط تشخیص دهد و بشناسد ... یعنی مستقل از اینکه والدینش چه چیزی را به او به عنوان خوب یا بد آموزش داده‌اند ...

فطرت یعنی اینکه همه خدای خود را می‌شناسند ... می‌شناسند اگرچه در اثر همان تربیت‌ها و همان داده‌های غلط آموزش داده شده و عوامل دیگری مانند سرگرم شدن به دنیا و مشغولیت‌ها و لذت‌هایش از این آگاهی خود غافل شده و کم‌کم به کل فراموشش کرده باشند ... مطابق قران دین قیّم و قوی و استوار همان فطرت است، و پیامبران همه متذکر بوده است، متذکر یعنی تذکر دهنده، یعنی متوجه کننده، یعنی به یادآورنده ... پیامبران چیز جدیدی به انسان‌ها نگفتند که انسان‌ها از ایشان دلیلی بر صدق گفتارشان طلب نمایند، ایشان چیزی را گفتند که همه‌ی نوع بشر از زمانی که در عالم ذر بوده‌اند می‌دانسته‌اند،‌ برخی فراموش کردند و برخی هم شاید جز در مورد برخی جزئیات فراموشش نکردند ... پیامبران صاحبان نَفَس الهی بودند، کلامشان گیرا بوده و عمق جان‌ها را متأثر می‌کرده است، همین امروز هم داریم کسانی را که نفسشان گیراست و کلامی می‌گویند که عمق جان را متأثر می‌کند و قلب را به انقلاب می‌رساند و منقلب می‌شوند ... اگر در جلسات دینی مخاطب چنان اشخاصی قرار گرفته باشید معنای این مطلب را متوجه هستید، کلام ایشان معمولاً خبری است، دلیلی برای درستی حرف‌هایشان ارائه نمی‌دهند، ولی قلب می‌شنود و به یاد می‌آورد و شرمنده می‌شود که چطور از حقیقت به این روشنی غافل بوده است، بعد شاید عهدهایی هم با خودش ببندد که دیگر دچار آن نخوت و غفلت نگردد ...
اما برای کسانی که به چنین افرادی دسترسی ندارند وضع چگونه خواهد بود؟ برای ما که معجزه‌ی رسالت پیامبرمان در اختیارمن هست شاید مشکلی نباشد، ولی به هر حال بوده‌اند زمان‌هایی که دسترسی نه به حجت خدا داشته‌اند و نه به معجزات ایشان و نه مردی الهی که صاحب چنان نفسی بوده باشد ... آن‌ها وضعشان چگونه خواهد بود؟ ... یا اینکه در نکته‌ی دوم بالا گفته شد که با بالغ شدن انسان حجاب از روی عقل کنار می‌رود و شخص متوجه خوب و بد می‌شود چگونه است وقتی این مطلب به نظر با تجربیات معمول خود و نزدیکانمان چندان جور در نمی‌آید؟

در جواب می‌توان دوباره به بحث تعریف عقل بازگشته و جایگاه عقل و قلب نسبت به یکدیگر را بررسی نمود ... انسانی که بالغ می‌شود به خودش اشراف دارد اگر بخواهد که اشراف داشته باشد، یعنی اگر خودش را زیر نظر بگیرد، مراقب خودش باشد، ببیند که کجا دارد به چیزی که فکر می‌کند (نه اینکه دانستن او لزوماً منطبق بر حق هم باشد) درست است عمل می‌کند و کجا بخاطر شهواتش روی آنچه فکر می‌کند درست است پا می‌گذارد و بعد سعی می‌کند تا با توجیهاتی خودش را آرام کند و عذاب وجدانش را ساکت نماید و خلاصه خودش را راضی کند که این کار چندان هم بی‌دلیل نبوده است و مزایایی هم دارد ... هر شخصی حتی اگر هیچ پیامبر یا وصی پیامبری هم ندیده باشد پیش می‌آید زمانی که به درون خودش نگاه کند و حقیقت خودش را ببیند، اگر چیزی که دید خوب نبود و ترس و ناراحتی وجودش را برداشت و تصمیم گرفت که درست بشود دیگر خودش را زیر نظر قرار می‌دهد و مدام نفس خود را متهم می‌کند و سعی می‌کند جلوی دروغ‌پردازی‌ها و توجیه‌گری‌های آن را گرفته و مانند مدعی‌العموم با مجرم برخورد کرده و مراقب باشد که آنچه درست است انجام شود ... اگر دقت کنید در گذشته هم کسانی که به پیامبران ایمان می‌آوردند کسانی بودند که دوست داشتند طاهر شوند و انسان باشند و نفس‌پرست (کسی که نفسش را می‌پرستد که یعنی مطیع محض نفسش هست) نبوده‌اند، مستقل از اینکه با سواد بوده‌اند یا بی‌سواد، متفکر به معنای رایج آن بوده‌اند یا انسان‌هایی ساده، باهوش بوده‌اند یا معمولی و یا حتی زیر معمولی ... از بعد از این کسانی که این چنین عقل را در خدمت مراقبت از خود بگیرند و با آن با حیله‌های نفسشان مبارزه کنند و هر تک آن را پاتک مناسب دهند و از یک سوراخ دو بار گزیده نشوند، اینان هستند که به قول مرحوم آیت‌الله بهجت در و دیوار استاد او برای هدایتش به سمت خدا می‌شوند و کل عالم برای او در جهتی رقم می‌خورد که او آنچه تا کنون نمی‌دانسته را یاد گرفته و قدم‌به‌قدم به مسیر هدایت نزدیک و نزدیک‌تر گردد ... مسیر دین همین مسیر است ... و عقل که ابزار اصلی در این هدایت است زیر نظر دارد که هر کاری در چه جهتی است، در جهت چیزی که ما در یک نگاه Epistemic آن را درست می‌پنداریم و یا در جهت شهواتی که خود عقل عبرت‌‌گیر به یادمان می‌آورد که تبعیت از آن منجر به سعادت نمی‌شود و همراه با غم‌زدگی و فسردگی و پشیمانی خواهد بود ... به این ترتیب عقلی که در روایات وارد شده است که حجت باطنی خداست برای هدایت نوع بشر و باز وارد شده است که انسان را جز به خدا نمی‌رساند این عقل است، این عقل است که شانه‌به‌شانه‌ی حجت‌های ظاهری که انبیاء و اوصیاء علیهم‌السلام هستند انسان را به سعادتش نزدیک و نزدیک‌تر می‌کنند، نه عقل اصطلاحی که چیزی جز همان تفکر منطقی نیست، اما آیا هر منطق‌گرایی هدایت می‌یابد؟ آیا هر منطق‌گرایی هم‌جهت با منطق‌گرایان دیگر قرار می‌گیرد و مقابل هم قرار نمی‌گیرند؟ آیا همه‌ی فیلسوفان مسلمان شیعه می‌شوند؟ آیا همه‌ی فیلسوف‌ها اصلاً خداپرست می‌شوند؟
مطابق روایات همه زمانی در زندگی‌اشان می‌رسد که خدایی که در عالم ذر شناخته‌اند را به خاطر خواهند آورد، در درون خودشان، اینکه به آن ایمان بیاورند یا کافر شوند دیگر بر عهده‌ی خودشان هست و اینکه نفس‌پرست باشند و یا حق‌جو و حق‌پرست (حق یکی از نام‌های خداوند است) ...
هدایت به قلب عرضه می‌شود و ایمان آوردن یا کافر شدن فعل قلب است، قلب سلیم ایمان می‌آورد و قلب مریض کافر می‌شود، سالم یا مریض بودن قلب هم ریشه در رویکرد نفس‌پرستانه یا حق‌جویانه‌ی انسان دارد که در همین زمینه هم مختار است، در باقی مسائل نه کاملاً مختار است و نه کاملاً مجبور، بل امر بین الأمرین ... هدایت به مغز عرضه نمی‌شود و ایمان و کفر هم نتیجه‌ی هیچ تفکری نیست، شخصی که با قلبش ایمان آورده اگر مواجه با شبهاتی شود که مغز و تفکر منطقی‌اش در مقابل آن شبهه و اسناد آن تسلیم شود ایمانش را از دست نمی‌دهد و می‌گوید من به درستی راهم ایمان دارم و این شبهه هم حتماً جوابی دارد، اگرچه من فعلاً جواب آن را ندانم و این اولین باری نیست که با چیزی مواجه شده‌ام که نمی‌دانم، چه بسیار زمان‌هایی که فکر می‌کردم درست فکر کرده‌ام و بعدها معلومم شده است که اشتباه می‌کرده‌ام ... این رویکرد هم همچنان کار عقل حقیقی است در مقابل عقل اصطلاحی که با گفتن یک «نحن ابناء الدلیل» سلاح بر زمین گذاشته و تسلیم نظر مخالف می‌شود و البته افرادی که واقعاً پایبند به عقل اصطلاحی باشند آنقدر هر روز از یک اعتقاد به اعتقادی دیگر پناهنده می‌شوند که دست آخر منکر وجود حقیقت مطلق شده و ندانم‌گرایی را اتخاذ خواهند کرد، اگر به علت پشت‌پا زدن به عقل حقیقی و تبعیت کردن از شهوت (تبعیت از وسواس فکری که دوست دارند همه چیز را بفهمند و بعد آن را بپذیرند، مستقل از اینکه فهم ایشان چه ارزش و اعتبار حقیقی به آن مطلب خواهد داد یا از آن خواهد گرفت) دچار نفس‌پرستی و کفر به حقیقت نشوند ... به زعم حقیر ندانم‌گرایی هم کم‌کم منجر به کفر و انکار خداوند خواهد شد، به همین دلیل که در مقابل عقل عبرت‌بین قرار می‌گیرد، مثل اینکه شخصی مواجه شود با دعوت پیامبری و به او بگوید که من با سخنان تو قانع نمی‌شوم و برایم چنین و کن و چنان کن تا باور کنم ولی آن پیامبر هر چقدر هم که مطلب را روشن به درک او برساند باز شک و تردید منطق‌گرایانه رهایش نکند و کافر گردد ...

خلاصه اینکه عقل باید تبعیت شود و حجیت آن هم ذاتی هست ولی اول باید بدانیم خود این عقل چیست ... مثلاً تجربی‌کارها بعضاً معتقد به قابل اعتماد بودن عقل تجربی هستند، منظورشان هم همان نظریات تجربی است که در عمل کاربرد مؤثری داشته باشد، اگرچه بدانیم که همه جا درست نیستند و یا مطمئن نباشیم که همه جا (حتی آن جاهایی که هنوز در گستره‌ی کشفیات ما قرار نگرفته است) درست باشند ... منطقیون هم تفکرات منطقی خود را تعقل می‌شمرند ... حتی در لسان دین هم ما چندین عقل داریم، مثل عقل معاش ... بالأخره اگر بین عقل تجربی و عقل منطقی و عقل معاش و سایر عقول ممکن می‌تواند اختلاف باشد یکی یا تمام این عقول خواهد گفت که بالأخره حق با کدام عقل است!؟ بین دو حجت اگر اختلاف باشد که دیگر هدایت واحدی در کار نخواهد بود ... در نتیجه باید در همین ابتدای مسیر تکلیف خودمان را با مفهوم عقل و تعقل و عقلانیت روشن کنیم ...

ابوالبرکات;801594 نوشت:
اما سوال مهمتر من این است که فرض کنید ما اصلا قبول کردیم که باید اعتماد کنیم . حال بیاییم به چه اعتماد کنیم ؟ فرض کنید می گویند به قرآن . در قرآن آیه داریم که می گوید ((یدالله فوق ایدیهم )) . آیا این خدایی که عالم است دست دارد؟ دست او چند انگشت دارد؟ طول هر انگشت او چقدر است؟ می بینیم که اگر عقل خودمان را به کار نیندازیم باید خدای دست دار را قبول کنیم. بنابراین آیه را تفسیر می کنیم . اما با چه ؟ با عقلمان . اما مگر عقل ما می رسد به این که کلام خدا را تفسیر کنیم؟ عقل ما می تواند اسیر اوهام شود . اسیر تمنیات شود . اسیر هیجانات شود . پس چه دلیلی داریم که با عقلمان آیات را تفسیر کنیم ؟ در مورد کلام اهل بیت هم همینطور . اگر کلام اهل بیت را با عقلمان تفسیر نکنیم هم مشکلاتی پیش می آید. (این حرف را حتما بگویید که قبول دارید یا نه؟ ) اما چه دلیلی دارد که به عقل وهمناک خود اعتماد کنیم . این جا به یک دور می رسیم . عقلمان ناقص است و بنابراین باید به وحی و کلام معصوم مراجعه کنیم. آن جا هم می بینیم که عقلمان را باید به کار بیندازیم . عقلی که ناقص است . عقلی که عقده ای ممکن است باشد . باورتان نمی شود من بعضی اوقات می بینی با یک مرد 50 ساله می بینی صحبت می کنم و می بینم که این چه چرت و پرت هایی می گوید . یک راهش این است که مثل ابن تیمیه بیاییم و کلا عقل را ول کرده و بگوییم خدا دست دارد . آیا این کار را انجام دهیم ؟ حالا چه کار کنیم ؟ چگونه در دور باطل نیفتیم ؟ بگذارید طوری دیگر بگویم. وقتی کلام خدا و معصومین را باید با عقل خود بسنجیم این نوعی عقلانیت خودبنیاد یا همان عقلانیت مدرن است به سبک دینی . یعنی در واقع ما می گوییم که کلام خدا چگونه باشد . ما می گوییم که معصوم چه بگوید. معصوم به ما نمی گوید که چه کن . ما حرف خود را در دهان خدا و معصومین می اندازیم و سپس عمل می کنیم . آن چیز که خود می خواهیم از معصومین می گیریم نه آن چیزی که آن ها می خواهند به ما بگویند . این می شود نوعی عقلانیت مدرن . این عقلانیت دینی نیست. آن وقت چیزی که این وسط کار می کند هوای نفس است . هوای نفس با عقل ما مخلوط شده و کلام خدا و اهل بیت را تفسیر می کند و بنابراین دینی که می خواهد ما را بسازد ما را خراب می کند . بنابراین شاید ما نمی توانیم عقلانیت خودبنیاد نداشته باشیم زیرا در دور باطلی که گفتم می افتیم . عقلانیت خودبنیاد دینی و عقلانیت خودبنیاد مدرن هم که چیزی جز سیطره ی حیوانیت نیست. این طوری که معلومه نمی شود از خودبنیادی عقل فرار کرد . حالا چه کنیم ؟

ما حق نداریم قرآن را با عقل خود بسنجیم و معنا کنیم چرا که اولاً فرموده‌اند هیچ چیزی مانند عقول مردم از فهم قرآن دورتر نیست و ثانیاً در خود قرآن آمده است که هر چه ندانستید را از راسخون در علم و از اهل ذکر و از کسانی که می‌توانند قرآن را مسّ نمایند دریافت نمایید و قرآن را مسّ نمی‌کند مگر طاهرین که در آیه‌ی تطهیر معرفی شده‌اند ... همچنین ما از تأویل بالرأی نهی شده‌ایم، در همان آیه‌ای که خداوند به ما دستور داده است که علم متشابهات نزد راسخون در علم است، بنابراین اگر بخواهیم در قرآن بیندیشیم باید مراقب باشیم که جایی خلاف ظاهر قرآن یا تفسیر‌های اهل بیت علیهم‌السلام چیزی نگوییم، یعنی اگر مثلاً ظاهر قرآن این بود که در معاد همین جسم دنیایی‌امان زنده خواهد شد و تفاسیر اهل بیت علیهم‌السلام هم همین را می‌گفت دیگر ما حق نداریم بگوییم که بخاطر شبهه‌ی آکل‌ومأکول که جوابی برایش سراغ نداریم و به نظرمان خلاف عقل است معاد نمی‌تواند جسمانی باشد و اگر باشد نمی‌تواند با همین ماده‌ی جسم دنیوی‌امان باشد، چرا که شاید آن شبهه جوابی داشته باشد که علم ما به آن نمی‌رسد، کما اینکه بی‌جواب هم نیست ... عالمی بود که می‌فرمود خداوند دست دارد و اتفاقاً فقط خداوند هست که دست دارد، باقی اگر دست دارند این دست داشتن مجاز است و حقیقی نیست، مثل اینکه مالک حقیقی خداست و دست داشتن ما خبر از یک مالکیت اعتباری می‌دهد ... و قص علی هذا ...

اما در مورد تفکر کردن در روایات و همچنین در آیات قرآن به صورتی که با آیات و روایات در تضاد نباشد، مگر با ظاهر آیات با استناد به روایاتی که مشتابهات آیه را توضیح داده‌اند، در این باره یک فرق اساسی میان دین‌دارها و جریان مدرنیته است ... دین‌دارها راه را به صورت یقینی پیدا کرده‌اند، یقینی که بر اساس آن شهادتین داده‌اند و اطاعت بی‌چون‌وچرا از خدا و خلفای او را بر خود واجب کرده‌اند، اکنون دیگر مسیر مشخص است اگرچه ممکن است برخی از قدم‌ها اشتباه برداشته شود، در اینجا دیگر خداوند فرموده است که تکلیف به اندازه‌ی توانتان است، ما ممکن است در جایی از قرآن تفسیر به رأی کرده باشیم و حواسمان نبوده باشد و چند سالی هم در اشتباه باشیم و متوجه نشویم، در این حالت اگر تلاشمان را برای تفسیر درست کردن انجام داده باشیم دیگر حرجی بر ما نیست، اگرچه جبران مافات بر عهده‌امان باشد، اما کسی که هنوز با یک معیار حقیقی به حقیقت مطلق پلی نزده و در عالم علوم اکتسابی خودش به تعبیر قرآن سرگردان است، چنین کسی هر چقدر هم که تفکر کند این تفکر در یک جهت مرجحی که رجحان حقیقی بر جهات دیگر داشته باشد نیست و در نتیجه در نین شرایطی حرکت کردن و ایستادن، فکر کردن و فکر نکردن، تفاوت ارزشی با هم ندارند، به این معنا که کسی که به خیال خود حرکتی کرده و جلو رفته است هیچ بعید نیست که زمانی دیگر به این نتیجه برسد که با این حرکت در اصل عقب رفته است و نه جلو، توصیف ایشان باز در قرآن آمده است که هر زمان نوری روشن می‌شود و ایشان حرکتی می‌کنند ولی خداوند نور را از چشم ایشان می‌برد و در ظلمات وهم می‌ایستند، این وضع کسی است که کور است و نمی‌بینید، دلش سیاه است و بصیرتی ندارد، از نظر شرعی هم به ما فرموده‌اند که در تاریکی‌های فتنه‌ها سر جای خود بایستید و نه به جلو بروید و نه به عقب، چرا که هر حرکتی که بکنید ممکن است به طرفی که ظالم است در ظلمش کمکی رسانده باشید و خودتان متوجه نباشید، مرحوم آیت‌الله‌ بهجت هم معرف است که می‌فرمودند هر وقت درست و غلط را تشخیص ندادید سر جایتان ثابت بایستید، در قرآن هم آمده که انسان حق ندارد از چیزی که نمی‌داند تبعیت کند، ولو اینکه والدینش به او دستور دهند، پرستش خدا باید از روی آگاهی باشد، خدا را باید دید، در فضای روشن باید دید، این برای همگان میسر است، ولی عده‌ای در حقیقت آنچه دیده‌اند شک می‌کنند و وسواس ایشان را به این نقطه می‌رسد که مثلاً تا آنچه را که دیدم‌ام نتوانم با فلسفه یا ریاضی و منطق اثبات کنم یا با دست لمسش کنم و با چشم سر ببینمش نخواهم پذیرفت ... تبعیت از وسواس هم یعنی تبعیت از شیطان ... اگر به باطن خودشان نگاه کنند می‌توانند متوجه شوند که چه وقت دچار وسواس شده‌اند و چه موقع احتیاطشان عقلایی است ...

والله العالم

نظرات حقیر صرفاً جهت هم‌فکری است و خالی از هر گونه اعتباری نزد هر کسی غیر خودم تا این لحظه هست
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

باء;803251 نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم
[/SIZE]

سلام جناب باء
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

( عقل گرایان ) در تفسیر و تعبیری که از حق و باطل میکنند و با اینکه میدونند عقلانیتشون هم غلط هست و هم ناقص ولی با این حال باز به سمته عقل میرن ... چون ...

1. ابزار دیگری رو برای تفسیر پدیده ها و اثر گذاری اونها بر رویه هم نمیشناسند .
2. قائل به این هستند که عقل به مرور زمان میتونه راهها و مسیرهای اشتباه رو کشف کنه و خودش رو روز به روز اصلاح کنه و با این حال هیچ وقت هم به حقیقت نرسه ...

خوب ... این مسیر و این راه مشخص هست ...

شما میخواین از معیاری و خط کشی صحبت کنین که نسبی نیست ... خطا نداره ... و ...
خوب اینجا به نوعی نقل شما بسیار خنده دار تر از عقل گرایان هست ...

عقل گرایان نمیگن ... حرف ما و سخن ما حجت هست چون عقلمون این رو میگه ... عقل گرایان بدین مساله اذعان دارند که همیشه عقلشون استباه کار میکنه ... همیشه علمشون ناقص هست ...

ولی شما میگین خط کش من درسته ... هیچ نقصی هم نداره ...
اگر من به شما بگم فردا بارون میاد ... و فردا بارون نیاد ... خیلی راحت علم من نسبت به پیش بینی آب و هوای فردا زیر سوال میره ...

ولی کسی که خط کش حقیقت رو در دستانش گرفته ...
میگه بارون اومد ... تو ندیدی .... و این یه شبهه است که شما باهاش درگیر هستی و باید اون رو برطرف کنی ... چون چشمات ندید بارون اومد ... ( و شاید هم 100 درصد حرفش درست باشه )

ببنید ... بزارین ساده تر براتون بگم ...
شما عقل دارین و نوشته ای عقلانی مینویسین و در نهایت اثبات میکنین که حرفهای من درست یا غلط هست ...

ولی من چه ابزاری برای مقابله کردن با شما دارم ...
شما میگین من بر اساس قلب حرکت میکنم ...

قلب چی داره ...
آیا در دنیایه قلب گرایان استدلال مفهوم داره ...
آیا در دنیای قلب گرایان چیزی به نام تناقض داریم ...
عملگر های این دنیا چی هست ...
و ...

من نهایتا اگر اثبات کنم که حرفتون پر از مغلطه و تناقض هست... شما میگین با خط کش عقل اثبات کردی که حرف من مغلطه هست ... ولی خط کش حقیقی عقل نیست و خط کش حقیقت قلب هست ...

خوب بگین این قلب با چه چیزهایی روبرو هست ... ملاکش برای تشخیص حق و باطل چی هست ... اصلا با این عینک میشه حق و باطل رو تعریف کرد یا نه ... چون حق و باطل با عینک عقل دیده میشن ... میخواستم ببینم آیا با عینک قلب هم دیده میشن یا نه ...

مارینر;803432 نوشت:
سلام جناب باء
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
ممنون از لطتان، ان شاء الله که شما هم خوب و سلامت باشید
مارینر;803432 نوشت:
( عقل گرایان ) در تفسیر و تعبیری که از حق و باطل میکنند و با اینکه میدونند عقلانیتشون هم غلط هست و هم ناقص ولی با این حال باز به سمته عقل میرن ... چون ...
1. ابزار دیگری رو برای تفسیر پدیده ها و اثر گذاری اونها بر رویه هم نمیشناسند .
2. قائل به این هستند که عقل به مرور زمان میتونه راهها و مسیرهای اشتباه رو کشف کنه و خودش رو روز به روز اصلاح کنه و با این حال هیچ وقت هم به حقیقت نرسه ...

اگر پذیرفتند که عقلشان ناقص است و در نتیجه نتایجی که از تعقل خود می‌گیرند گاه ممکن است ناقص (بخشی از تصویر کلی که تنها در نظر گرفتن همان تصویر می‌تواند تعبیرهای غلطی از حقیقت را نتیجه دهد) و گاه غلط باشد، در این صورت دیگر حقیر اصراری ندارم که ایشان اصلاً مفهم تعقل را تعریف کنند و بعد آن را به عنوان سنگ محک تشخیص حقیقت به کار ببرند ... اما در مورد دو نکته‌ای که فرمودید:
۱. بله این ادعا را دارند که هیچ راه بهتری را برای نزدیک شدن به حقیقت نمی‌شناسند ... بلکه مثلاً بر مبنای اصولی مانند اصل عدم قطعیت هایزنبرگ در فیزیک حتی منکر وجود راهی برای شناخت بی‌پرده، دقیق و کامل خود حقیقت می‌شوند ... اما خدا می‌داند که در دل خود این مدعیان چه می‌گذرد! ... یعنی واقعاً چنان راهی را سراغ ندارند یا فقط روی آن سرپوش می‌گذارند و انکارش می‌کنند ... البته قبول دارم که ظاهراً تا کنون کسی از میان ایشان ننشسته است که مثلاً بحث شهود قلبی را دقیق فرمول‌بندی کند که چه وقت قابل اعتماد است و چه وقت نیست و یک فرد معمولی چطور می‌تواند از این مسیر به حقیقت برسد، ولی این انتظاری است که از ایشان به عنوان متفکر می‌رود که وقتی دیدند این تنها راهی است که می‌تواند ایشان را به قطعیت در یک زمینه برسد روی آن هم کار نمایند، اما بگذارید خودم هم جواب خودم را بدهم، ایشان اگرچه به اطمینان برسند که مثلاً خدا هست ولی در همان صدق اطمینان خود هم شک دارند و به آن بدبین هستند، خواهید گفت که پس معذورند، حال آنکه اینطور نیست، این تردید و شک در چیزی که اطمینان به آن از هر اطمینان دیگری که زیر بار آن می‌روند قوی‌تر است خبر از این دارد که جایی اشتباهی صورت گرفته است، و آن این است که ایشان ابتدا به عنوان یک اصل مسلّم پذیرفته‌اند که عقل و تعقل با معنای عرفی آن‌ها باید حرف آخر را بزند و اگر در مورد شهود قلبی گاهی آن تعقل با معنای عرفی چاره‌ای جز سکوت ندارد به آن شک می‌کنند ... از وسط ماجرا که نگاه کنیم به ایشان حق خواهیم داد ولی اگر از ابتدای ماجرا به ماجرا نگاه کنیم می‌بینیم که اشتباه ایشان در همان آغاز راه است که یک معنای عرفی از تعقل را به صورت مطلق اعتبار بخشیده‌اند، گرچه به قول شما در توصیف آن معترفند به اینکه همین عقل هم کامل نیست ....
۲. اینکه می‌فرمایید قائل به این هستند که تعقل به مرور زمان وضع را بهتر می‌کند خودش پر از شبهه است ... آنها اگر درست و غلط حقیقی را نشناسند چطور می‌دانند که عقل ایشان را به هدف نزدیکتر و یا از آن دورتر کرده است؟ ... البته در عالم مدرنیته مثلاً اصل را بر تولید ثروت و ثمردهی و کارکرد بیشینه یا رفاه بیشینه می‌گذارند و بر همین اساس با تعقل ولو از روش سعی و خطا سعی می‌کنند خود را به این هدف برسانند و به قول شما هم می‌دانند که شاید گاهی اشتباه کنند و راه را عوضی بروند ولی با این وجود برای رسیدن به آن هدف راهی بهتر از این عقل مادی سراغ ندارند ... حال آنکه اصل تشخیص هدف به آن صورت که ایشان انجام داده‌اند زیر سؤال است و در واقع حقیر از شما سؤال می‌پرسم که خود این هدف چگونه تعیین شده است؟ آیا جز این است که ایشان به دنبال چیزی هستند که بیشتر طالب آن هستند؟ آیا این جز خواسته‌ی دل ایشان است؟ آیا عقل‌گرایی ایشان مستقل از نقطه‌ی آغازین مدّ نظر حقیر است که با قلب تعیین می‌شود؟ ... اگر خیر، پس الآن می‌توانیم به صورت مشترک فکر کنیم که این هدف‌گذاری نتیجه‌ی قلب سلیم حقیقت‌طلب است و یا قلب مریض عافیت‌طلب و شهوت‌پرست ... پیش‌بینی شما از جواب این سؤال در مسیر ان تفکر مشترک چیست؟
مارینر;803432 نوشت:
خوب ... این مسیر و این راه مشخص هست ...

اصل صحبت حقیر برای انتخاب جهت حرکت است، مگرنه در جهت درست دیگر با هر وسیله‌ای که خواستید جلو بروید، اینجا دیگر اگر اختلافی در وسیله‌ی حرکتمان رو به جلو باشد صحبت بر سر بازده حرکت و سرعت پیشروی و ایمنی آن و از این دست مسائل است، ولی ما هنوز سر اصل قضیه اختلاف داریم، ما می‌گوییم این طرفی برویم و مدرنیته و ظاهراً شما می‌فرمایید آن طرفی برویم ... معیار برای تعیین جهت چیست؟ آیا شما جز برای رسیدن به چیزی که «دوست دارید» به آن برسید برنامه‌ریزی خواهید کرد؟ آیا دوست داشتن یا نداشتن یک چیز برای شما را عقلتان تعیین می‌کند؟
مارینر;803432 نوشت:
شما میخواین از معیاری و خط کشی صحبت کنین که نسبی نیست ... خطا نداره ... و ...
خوب اینجا به نوعی نقل شما بسیار خنده دار تر از عقل گرایان هست ...
عقل گرایان نمیگن ... حرف ما و سخن ما حجت هست چون عقلمون این رو میگه ... عقل گرایان بدین مساله اذعان دارند که همیشه عقلشون استباه کار میکنه ... همیشه علمشون ناقص هست ...
ولی شما میگین خط کش من درسته ... هیچ نقصی هم نداره ...
اگر من به شما بگم فردا بارون میاد ... و فردا بارون نیاد ... خیلی راحت علم من نسبت به پیش بینی آب و هوای فردا زیر سوال میره ...
ولی کسی که خط کش حقیقت رو در دستانش گرفته ...
میگه بارون اومد ... تو ندیدی .... و این یه شبهه است که شما باهاش درگیر هستی و باید اون رو برطرف کنی ... چون چشمات ندید بارون اومد ... ( و شاید هم 100 درصد حرفش درست باشه )

ببنید ... بزارین ساده تر براتون بگم ...
شما عقل دارین و نوشته ای عقلانی مینویسین و در نهایت اثبات میکنین که حرفهای من درست یا غلط هست ...
ولی من چه ابزاری برای مقابله کردن با شما دارم ...
شما میگین من بر اساس قلب حرکت میکنم ...
قلب چی داره ...
آیا در دنیایه قلب گرایان استدلال مفهوم داره ...
آیا در دنیای قلب گرایان چیزی به نام تناقض داریم ...
عملگر های این دنیا چی هست ...
و ...

من نهایتا اگر اثبات کنم که حرفتون پر از مغلطه و تناقض هست... شما میگین با خط کش عقل اثبات کردی که حرف من مغلطه هست ... ولی خط کش حقیقی عقل نیست و خط کش حقیقت قلب هست ...

خوب بگین این قلب با چه چیزهایی روبرو هست ... ملاکش برای تشخیص حق و باطل چی هست ... اصلا با این عینک میشه حق و باطل رو تعریف کرد یا نه ... چون حق و باطل با عینک عقل دیده میشن ... میخواستم ببینم آیا با عینک قلب هم دیده میشن یا نه ...


اگر حقیر بر اساس ایمانم، با فرض آنکه با حصول جمیع شرایط شکل گرفته باشد، به این نتیجه برسم که فردا باران می‌بارد و فردا ببینم که باران نیامد طبیعی است که به نادانسته‌هایم شک کنم و نه به دانسته‌هایم، به چیزی شک کنم که در موردش مطمئن نیستم و نه به چیزی که در موردش اطمینان و بلکه ایمان قلبی دارم ... شما اینطور فکر نمی‌کنید؟ ... نتیجه این می‌شود که می‌پذیرم که باران آمده اگرچه ندیده و نشنیده باشم و آثار دیگر بارش آن را نیز نیافته باشم، حالا سعی می‌کنم ببینم منظور از باران آمدن چه چیزهایی بجز آنچه که انتظار دیدنش را داشتم می‌توانسته باشد و آن‌ها را دنبال می‌کنم تا ان شاء الله معنای درست‌تر آن گزاره را متوجه بشوم ...
با این وجود شما با هر ابزاری که می‌توانید حقیر را نقد کنید، یکی دیگر از باورهای حقیر این است که راهی که درست است دیگر درست است و هر راه دیگری هم اگر نتواند آن را به صورت یکتا مشخص نماید لااقل درست بودن آن در کنار راه‌های احتمالی دیگر را می‌پذیرد و هر چه که باشد نمی‌تواند نشان دهد که این راه اشتباه باشد ... کما اینکه علوم جدید نمی‌توانند وجود خدا را رد کنند اگرچه سر اینکه بتوانند اثبات کنند یا نه حرف و حدیث باشد ... بنابراین دست شما هم بسته نیست، از راهی که خواستید نقد کنید، هر چه بگویم ان شاء الله نخواهم گفت که «با خط کش عقل اثبات کردی که حرف من مغلطه هست ... ولی خط کش حقیقی عقل نیست و خط کش حقیقت قلب هست» ... اگر اشکالی گرفتید که نتوانستم نشان دهم که وارد نیست اما با توجه به توضیحات بالا دلیل نمی‌شود که دست از ایمانم بردارم، شاید امروز نتوانم وارد نبودن نقدتان را نشان دهم و فردا بتوانم، به هر حال به همان صورتی که ایمان دارم که این مطلب درست است به همان صورت هم طبیعتاً ایمان دارم که نقدهای شما هیچ کدام وارد نخواهند بود ... گرچه این ایمان صرفاً برای خودم معتبر است و شما و هر کس دیگری باید خودش به دنبال حقیقت بگردد، در این مباحثه‌ها هیچ حقی نه اثبات می‌شود و نه رد می‌شود، صرفاً برخی شبهات شاید شکل بگیرد یا برطرف شود که در تقویت یا تضعیف ایمان نقش داشته باشد ...

در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیه‌السلام

ابوالبرکات;803208 نوشت:
اما مسئله مهم این جاست که وقتی احتمال دارد عقل بشر اسیر اوهام و تمنیات و شهوات شود و اصلا این یک دلیله که به وحی احتیاج داره پس چرا در رویارویی با وحی و کلام معصوم انسان عقل خودش را باید به کار بیندازه؟ این یکی از مهم ترین مشکلات منه .

سلام

یه دونه لینک گذاشتم قبل تر .. اون مطالب خوبی داشت ..

وقتی احتمال داره تو خیابون ماشین بهتون بزنه یا اتفاق ناگواری بیفته ، چرا از خونتون بیرون میرید ؟ خب بهتره که بشینیم و دودستی درودیوار خونه رو بچسبیم و جم نخوریم !

اما اینکه هشدار داده شده به وسوسه های شیطانی ، میزانی هم قرارداده شده براش .. ولمون نکردن به امون خودمون! بخاطر همینه که روایات و احادیث و بزرگان فن رو گذاشتن برای دستگیری .. ضمن اینکه فقط عقل رو بکار نندازیم ، تمام حواس و قلب و نیروهای درونیمون رو باید بسیج کنیم ، چون رسیدن به حقیقت ارزش اینو داره که یه تکون جامع به خودمون بدیم..

مشک;803823 نوشت:
سلام

اما اینکه هشدار داده شده به وسوسه های شیطانی ، میزانی هم قرارداده شده براش .. ولمون نکردن به امون خودمون! بخاطر همینه که روایات و احادیث و بزرگان فن رو گذاشتن برای دستگیری .. ضمن اینکه فقط عقل رو بکار نندازیم ، تمام حواس و قلب و نیروهای درونیمون رو باید بسیج کنیم ، چون رسیدن به حقیقت ارزش اینو داره که یه تکون جامع به خودمون بدیم..

منظورتون از میزان چیه؟ همچنین وقتی می گید حس و قلب مسئله مبهم می شه. حس ما خطا پذیره. قلب ما هم خطا پذیره. خطاهای حس که زیادند. اما از خطاهای قلب یک مثال می زنم . بنده یک دوستی دارم . ایشون عاشق یکی از همکلاسی هاش شده. دختره با چند نفر رفیقه. دوست منم می دونه این رو. بازم رفته خواستگاری. بعدش دختره بهش گفته که من ازت بدم میاد. باز هر ماهی یک بار می ره خواستگاری. بازم دختره بهش می گه نه. حالا به نظر شما قلب دوست من درست کار می کنه. اصلا روایت داریم که حب الشئ یعمی و یصم. پس قلب هم قابل اعتماد نیست.

ابوالبرکات;803841 نوشت:
منظورتون از میزان چیه؟ همچنین وقتی می گید حس و قلب مسئله مبهم می شه. حس ما خطا پذیره. قلب ما هم خطا پذیره. خطاهای حس که زیادند. اما از خطاهای قلب یک مثال می زنم . بنده یک دوستی دارم . ایشون عاشق یکی از همکلاسی هاش شده. دختره با چند نفر رفیقه. دوست منم می دونه این رو. بازم رفته خواستگاری. بعدش دختره بهش گفته که من ازت بدم میاد. باز هر ماهی یک بار می ره خواستگاری. بازم دختره بهش می گه نه. حالا به نظر شما قلب دوست من درست کار می کنه. اصلا روایت داریم که حب الشئ یعمی و یصم. پس قلب هم قابل اعتماد نیست.

سلام

بله حق باشماست .. امکان خطا هست ، اما فکر کنم توضیحات جناب باء خیلی کامل و جامع هست . منظور بنده از میزان ، قرآن و روایات و احادیث هستن ..

اینکه چطور انسان میتونه از نقطه صفر یا حتی زیرصفر به درجاتی از ایمان برسه ، فقط قضیه ی عقل دخیل نیست .. جوشش از درون میطلبه .. یک کشش معنوی یک جذبه ی روحانی یک بسط درونی .. حسش متقاوته با شور و شر جوانی و کشش جنس مخالف!

منظورم از حواس اینه که ، خوب ببینیم ، خوب بشنویم خوب منتقل کنیم مفاهیم رو به قلبمون ، مثلا با خوندن قرآن خوب تمرکز کنیم تمام حواسمون رو جمع کنیم به آثار کلمات! شگفتی و عظمتش رو حس کنیم درک کنیم...ار خداوند مدد بخوایم تا دنیای پشت پرده ی این دین و این کتاب نورانی رو نشونمون بده ، طعمش رو بهمون بچشونه..

این حجابی که اتفاقا همین عقل وسواسی برامون بوجود آورده با نوری که در دل و جان همه ی ما هست ، فقط پسش میزنیم ، تعدیل کنیم .. خیلی احساساتی بودن یا خیلی استدلالی و فرمولی بودن هیچ کدوم راه تعادل نیست .. این چیزیه که زندگی بمن یاد داده .. یک راه میانه هست که هر کسی بنا به مقتضیات جسمی و روحیش باید اونو پیداش کنه و دنبالش کنه .. من اسلام ، تشیع ، رو این چنین متعادل و لطیف دیدم ..

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،

وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّ‌سُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا ۗ وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنتَ عَلَيْهَا إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّ‌سُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ ۚ وَ إِن كَانَتْ لَكَبِيرَ‌ةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّـهُ ... [البقرة، ۱۴۳]
و بدینسان گردانیدیم شما را امّتی میانه، تا باشید گواهانی بر مردم، و باشد پیمبر گواهی بر شما، و ننهادیم قبله‌ای را که بر آن بودی مگر تا بشناسیم آن را که پیروی کند پیمبر را، از آنکه بر پاشنه پای خود برگردد، و همانا گران است آن مگر بر آنان که هدایت کرده است خدا ...

مشک;803865 نوشت:
این حجابی که اتفاقا همین عقل وسواسی برامون بوجود آورده با نوری که در دل و جان همه ی ما هست ، فقط پسش میزنیم ، تعدیل کنیم .. خیلی احساساتی بودن یا خیلی استدلالی و فرمولی بودن هیچ کدوم راه تعادل نیست .. این چیزیه که زندگی بمن یاد داده .. یک راه میانه هست که هر کسی بنا به مقتضیات جسمی و روحیش باید اونو پیداش کنه و دنبالش کنه .. من اسلام ، تشیع ، رو این چنین متعادل و لطیف دیدم ..

نمی‌دانم ولی به نظرم رسید که تمام حرف در همین است ... تعادل ... تعادل از ماده‌ی عدل یعنی هر چیزی سر جای درست خودش ... یعنی اول باید جای درست هر چیز را بدانیم و بعد حق آن را رعایت کنیم ... این یادگیری اگر از ناحیه‌ی خدا باشد شناخت حقوق هم شناخت حقیقی بوده و عدالت هم عدالتی واقعی می‌شود و تنها چنین کسی است که به معنای حقیق آن متعادل است، باقی هر کدام از جهتی در افراط یا تفریط هستند، اگرچه به نظر خودشان متعادل‌ترین متعادلان باشند ...
برای این کار دیگر بی‌معناست که بگوییم کسی از زیبایی ظاهری کس دیگری خوشش می‌آید و هوای دلش را به حساب ممیل قلبش بشمریم ... دلم خواست نه به این معنی است که قلبم خواست ... این دل که به جای قلب جا زده می‌شود همان هوس است و همان نفس اماره است و قلب حرم خداست، این کجا و آن کجا ... شناخت از قلب وقتی درست نباشد حق آن را چگونه می‌توان در شناخت‌شناسی رعایت نمود؟
همچنین بی‌معناست که عقل را منحصر کنیم در یک تفکر منطقی و بعد بگوییم همه‌ی ارزش‌ها در همین تعقل است و هر کسی که موافق ما نباشد عقل‌گریز است و متحجر ... صبر کنید ... آیا مطمئن هستید که عقل همان باشد که شما به آن چنگ زده‌اید؟ ... قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین ...
همچنین بی‌معناست که بگوییم معاد جسمانی نیست چون جسم فلان است و فلان نیست ... صبر کنید ... آیا مطمئن هستید که شما می‌دانید که جسم چیست و ماده چیست و تجرد از ماده چه معنایی دارد؟ آیا از ناحیه‌ی خداوند به این آگاهی رسیده‌اید یا از روی تعاریف عرفی مستعمل در کوچه و بازار؟ اگر از خودتان سخن گفته‌اید آیا گوش دادن به شما واجب است همانطور که گوش دادن از خداوند واجب است؟ اگر نیست پس چگونه در طول تاریخ مدام یکی دیگری را تکفیر کرده است و از طرف خدا حکم به ارتداد دیگری داده است، چون برداشتش از یک موضوع با برداشت دیگری متفاوت بوده است؟
... و سایر مسائل ...

تا ما به قرآن و روایات رجوع نکنیم و از خودمان حرف بزنیم و روی حرف‌های خودمان فکر کنیم و باز حرف بیشتری بزنیم چگونه به حقیقت راه یابیم و چگونه حقّ حقیقت را رعایت کنیم و چگونه به عدالت برسیم و چگونه امت وسط شویم ...
بی‌دلیل نیست آن فرمایش امام باقر علیه‌السلام در جواب سؤال آن مرد که پرسید آیا نماز حرف می‌زند که خداوند فرموده است نماز نهی می‌کند از فحشاء و منکر؟ پاسخ امام با یک لبخند و یک توضیح شروع شد و آن اینکه خدا رحمت کند ضعفای از شیعیان ما را، آنها هستند که اهل تسلیم هستند ... رحم الله ضعفاء من شیعتنا هم اهل التسلیم ... اهل تسلیم بودن یعنی مسلمان بودن ... یعنی امة وسط بودن ... یعنی به حقیقت متصل بودن ...

خدا ما را از هر وسواسی حفظ نماید ... و همچنین از هر افراطی و تفریطی ...
بیاییم از هر چه داریم و نداریم توبه کنیم و مسلمانی ز سر گیریم ... بیاییم از اول یاد بگیریم ... بیاییم خدا و پیامبرش و اوصیای پیامبرش را، سلام را و رحمتش را و برکاتش را، منشأ اثر برای خود قرار دهیم، بعد از آنکه سالها تحت تأثیر خانواده و دوستان و آشنایان و معلمان و نویسندگان متکثر و متنوع یاد گرفتیم و گمان کردیم که چیزی می‌دانیم ... فکر کردن بر اساس آموزه‌های خدا کجا و فکر کردن بر اساس صحبت این و آن کجا ... بیاییم مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ نباشیم، از کسانی که بر پاشنه پای خود برگردد نباشیم ... اگرچه سخت است و لَكَبِيرَ‌ةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّـهُ

و الله العالم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیه‌السلام

باء;803891 نوشت:
تا ما به قرآن و روایات رجوع نکنیم و از خودمان حرف بزنیم و روی حرف‌های خودمان فکر کنیم و باز حرف بیشتری بزنیم چگونه به حقیقت راه یابیم و چگونه حقّ حقیقت را رعایت کنیم و چگونه به عدالت برسیم و چگونه امت وسط شویم ...

سلام

بله حق با شماست .. توضیحات کاملی بود .. بسیار زیبا.

مارینر;802975 نوشت:
اولا : کی گفته من به حقیقت رسیدم ... این شمایین که میگین به حقیقت رسیدین ....

لهنتون مثل اوناییه که فک می کنن خودشون همه چیز رو می فهمن و بقیه در هپروت بسر می برن

مارینر;802975 نوشت:
ثالثا : خوب دقیقا برای منم همینجوریه ... نه میتونم یه قدم جلو بزارم ... نه یه قدم عقب ... مشگل این نوع تفکر چیه ؟؟؟

شما دنیا رو بر مبنای 1000 سال عمر با عذت گذاشتید. انشالله به اون سن برسید ولی بالاخره در این عمر کوتاهمون ما باید به سمتی گرایش داشته باشیم وگرنه خودمون یک تفکر، جبهه یا سبک جدید هستیم. هیچ بیطرفی در دنیا وجود نداره.

مارینر;802975 نوشت:
چرا حضرت محمد تا 40 سالگی میرفت غار حرا ... و تفکر میکرد و در جا میزد ...
چرا مثلا در مسیحی بودن و انجام شئائر مسیحی همت نمیگماشت ...

اولن که همه می دونیم تنها دینی که به بهترین شکل از ادیان آسمانی دیگه یاد کرده و پیامبرانش رو پیامبران بزرگوار نامیده، دین محمد (ص) است. مطمئن باشید ایشون دشمنی یا ندانم گرایی خاصی با یهود یا مسیح نداشته و بعدها هم ثابت کردن که ندارن.
دوم. پیغمبر فقط از نظر فیزیکی درجا میزد. مشخصه که هرکسی نمیتونه هرجا ذهنش رفت بدنش رو هم ببره.

مارینر;802975 نوشت:
اونقدر وایساد .. نه یه قدم جلو رفت و نه یه قدم عقب برگشت ... تا اینکه مسیر براش باز شد .

مگر میشه آخه؟ راه خدا تحصن و در جا زدن نمیشناسه. باید بری. باید 40 سال امین مردم باشی. 40 سال حرف دروغ از دهنت در نیاد و پاکی پیشه کنی.

مارینر;802975 نوشت:
منم الان همون حالت رو دارم .

خوش به حالتون

مشک;802588 نوشت:
عقلانیت مدرن و انسان مدرن یاد گرفته که همه چیزو بکنه تو لوله آزمایش و تست کنه تا بعد بتونه بهش برچسب صحیح یا غلط بزنه .. به صورت و ظواهر بیشتر دقت میکنه تا جوانب دیگر و اصلا حتی جوانب دیگر رو نمیبینه !!

البته تو همین کارها هم زیاد موفق نیستن.
چون روح رو نمیبینن میگن نیست ولی خداییش به نظر من کمتر کسی تو این دنیا پیدا میشه که در تنهاییشهاش بتونه با خودش بگه که آره! من روح تو بدنم نیست!

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر----------یادگاری که در این گنبد دوار بماند
عشق رو هر انسانی در عمرش تجربه میکنه ولی چون نمیشه با تو لوله ی آزمایشگاهش کرد میگن ترشح هرمونیه! (البته خیلیاش اونقدر چرته که همون ترشح هرمونی بهش بگیم بهتره :Cheshmak:)

سلام

دراصل ماها خودمونم جوونای همین نسل هستیم ، بچه هایی که با ماهواره و سی دی و اینترنت بزرگ شدیم .. تفکراتمون سنتی و قدیمی نیست..آپدیتِ آپدیتیم ! حالا با درجات مختلف!

اما چقدر اختلاف!! دیگه از شکاف گذشته ، دره ست.. مگه ما کجای تاریخ ایستادیم که میتونیم اسمش رو مدرن بزاریم و اون قبلیارو سنتی ! فکر کنم جای بدی ایستادیم ، که این اسمارو روش گذاشتن !

هر زمانی میتونه اسم خودش رو بزاره مدرن .. و تمام این تفکراتی که امروز هست قبلا هم بوده .. من یه زمانی یه سری سوالات به ذهنم میرسید که فکر نمیکردم در زمانهای گذشته اصلا به ذهنشون رسیده باشه ! ولی خیلی اتفاقی به چندتاشون برخوردم که توسط بزرگان جواب داده شده بود !

منتها دستهای شیطانی طوری تلقین میکنن که انگار تنهاییم ، خودمونیم و تفکراتمون و گوشی موبایلمون! شرطیمون کردن به یه سری چیزا... بهرحال بنظر میرسه که اکثر شبهات و افکار خوره ای مون رو جوابهای خوبی بهش دادن.. فقط باید بگردیم پیدا کنیم یا بپرسیم ..

ولی خیلی ظلم کردن خیلی..حرصم میگیره..:god:

مشک;804222 نوشت:
مگه ما کجای تاریخ ایستادیم که میتونیم اسمش رو مدرن بزاریم و اون قبلیارو سنتی ! فکر کنم جای بدی ایستادیم ، که این اسمارو روش گذاشتن !

هر زمانی میتونه اسم خودش رو بزاره مدرن .. و تمام این تفکراتی که امروز هست قبلا هم بوده .. من یه زمانی یه سری سوالات به ذهنم میرسید که فکر نمیکردم در زمانهای گذشته اصلا به ذهنشون رسیده باشه ! ولی خیلی اتفاقی به چندتاشون برخوردم که توسط بزرگان جواب داده شده بود !


بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام علیکم خانوم مشک .
به نظر می آید شما آن تغییر و تحولاتی را که در شیوه نگرش انسان ها به طبیعت و حکومت و امثالهم به وجود آمد و نامش را گذاشتند " مدرنیته " با مفهوم واژه " مدرن " اشتباه گرفته اید .
در longman ذیل واژه مدرن میخوانیم : belonging to the present time or most recent time
این همان چیزی است که شما از آن نام بردید و به درستی هم انتقاد کردید .

اما ببینیم " مدرنیته " چیست .

نقل قول:
گیدنزمطرح می کند که مدرنیته دنیای متفاوت وجدیدی را نمایندگی می کند که برسه اصل و یا سه شالوده بنا شده است. این سه اصل که گیدنزبرمی شمارد عبارتند از: 1- یک نگاه خاص به دنیا، یعنی نگاهی که معتقد است که انسان سرورومالک دنیاست ومی تواند در جهان ایجاد دگرگونی کند وبه موازات آن یک سری ایده ها ومفاهیم را درفرهنگ سیاسی با خود به همراه آورد ودنیای جدیدی را رقم زند. این مفاهیم، آزادی، برابری، فردگرایی، لیبرالیسم، خردگرایی، و….هستند. یعنی به عبارت دیگراگربخواهیم ازبعد فلسفی، مدرنیته را تعریف بکنیم برمی گردیم به همان مفاهیم نومانند انسان گرایی یا Humanism، نقش فعال وسروری انسان درجهان، استیلای برطبیعت، ایده ترقی، خرد به عنوان دادگاه شعور بشری، افسون زدائی ازجهان، و …..که ازلحاظ فلسفی همگی به همان عصرروشنگری برمی گردد. به قول متفکرآلمانی هابرماس، عصر روشنگری سه دستاورد مهم با خود داشته است که عبارت بودند ازخردگرایی، فردباوری، وسکولاریسم. اما به قول گیدنز، مدرنیته بیش ازیک نگاه فلسفی است. بعد اجتماعی دارد، بعد اقتصادی دارد، بعد سیاسی دارد. بنابراین اومعتقد است که خصلت دوم مدرنیته آن مجموعه نهادهای اقتصادی مانند تولید صنعتی واقتصاد آزاد است که مدرنیته را دراین دوران جدید رقم می زند. سوم مجموعه ایی ازنهادهای سیاسی، برای ملت – دولت ها است. بنابراین، به نظرمن باید این را درشکل وسیع تری نگاه کرد، بعد فلسفی وسیاسی.


منبع : http://mehrzadboroujerdi.com/%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%AA%D9%87/

اولین ویژگی مدرنیته است . یعنی یک جهان بینی با در نظر نگرفتن خدا . یعنی بررسی طبیعت ، آزمایش کردن بدون در نظر گرفتن دخالت خدا که البته هم جواب می دهد و جواب هم خواهد داد چون :

ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها - با ابی الله ان یجری الاشیاء الاسباب - فجعل لکل شی ء سببا و لکل سبب شرحا و جعل لکل شرح علما و جعل لکل علم بابا ناطقا

[=WebRoya]خداوند امتناع دارد که امور عالم را جاری کند مگر از طریق وسائط و اسبابی خداوند برای هر چیز سببی و برای هر سبب حکمتی و برای هر حکمتی دانشی و برای هر دانشی دروازه گویایی قرار داده است.

اما کامل نیست چون معتقدیم مقوله هایی فرامادی همچون دعا ، نماز ، توسل و امثالهم تاثیر گذارند .

در مدرنیته انسان جای خدا قرار میگیرد ؛ هر قانونی که بخواهد وضع میکند و عمل میکند ؛ نگاهش به طبیعت پند گیرندانه نیست بلکه می خواهد هر چه بیشتر بر آن چیره شود تا بتواند هر چه بیشتر در آن تصرف کند و تغییرش دهد و در نهایت موضوعات فرافیزیکی همچون دین را در اجتماع وارد نمی کند یعنی جامعه ای سکولار را تشکیل می دهد .
بنابراین اگر ما همین موبایل و تبلت را به زمان صفویه می بردیم و به آنها نحوه استفاده از آنان را یاد میدانیم باز هم آنان را " مدرنیست " نمیدانستیم چون مدرنیست بودن به داشتن و یا نداشتن این چیز ها ربطی ندارد ؛ بلکه آن شیوه تفکر ، نگرش و عمل است که مهم است .

تصور میکنم حالا یک دلیل برای خواندن کتاب " غرب چگونه غرب شد " صادق زیباکلام داشته باشید .
با احترام .

سلام علیکم

تکاپوگر;804230 نوشت:
کتاب " غرب چگونه غرب شد "

دو کتاب با این عنوان در نت وجود دارد یکی کتابی است علمی نوشته جیمز موریس بلاوت و دیگری ظاهرا رمان است که نوشته استاد ادبیات و زبان فارسی صادق زیباکلام است .

فکر کنم شما اشتباها نام نویسنده را زیبا کلام نوشته اید .

تکاپوگر;804230 نوشت:
سم الله الرحمن الرحیم.
سلام علیکم خانوم مشک .
به نظر می آید شما آن تغییر و تحولاتی را که در شیوه نگرش انسان ها به طبیعت و حکومت و امثالهم به وجود آمد و نامش را گذاشتند " مدرنیته " با مفهوم واژه " مدرن " اشتباه گرفته اید .
در longman ذیل واژه مدرن میخوانیم : belonging to the present time or most recent time
این همان چیزی است که شما از آن نام بردید و به درستی هم انتقاد کردید .

اما ببینیم " مدرنیته " چیست .

[=WebRoya] تصور میکنم حالا یک دلیل برای خواندن کتاب " غرب چگونه غرب شد " صادق زیباکلام داشته باشید .

سلام

آها شما از اونجا دلخورید !! :khandeh!:

باشه ، قبول .. گرچه مفهوم دقیق این کلمات رو میدونم ، اما اعتراف میکنم که هر چی جلوتر میرم میبینم هیچی نمیدونم!

موفق باشید

فاتح;804245 نوشت:
دو کتاب با این عنوان در نت وجود دارد یکی کتابی است علمی نوشته جیمز موریس بلاوت و دیگری ظاهرا رمان است که نوشته استاد ادبیات و زبان فارسی صادق زیباکلام است .

فکر کنم شما اشتباها نام نویسنده را زیبا کلام نوشته اید .


سلام علیکم .
این کتاب به تازگی توسط انتشارات روزنه چاپ شده و در نمایشگاه کتاب اخیر رونمایی شد .

مشک;804280 نوشت:
گرچه مفهوم دقیق این کلمات رو میدونم ، اما اعتراف میکنم که هر چی جلوتر میرم میبینم هیچی نمیدونم!

شناخت " مدرنیته " برای نقد کردن آن لازم است مخصوصا برای ما که میخواهیم تمدنی اسلامی بسازیم . شناخت مدرنیته با نقد آن فرق دارد و برای دست یافتن به آن باید کتاب های متفکران برجسته مدرنیته همچون مارکس ، جان استوارت میل ، آگوس کنت ، نیچه و امثالهم را خواند و برای ساخت تمدن اسلامی آن ها را هضم کرد و سپس بازتولید .
این تفاوت دارد با خواندن نقد های مدرنیته به جای خواندن متفکران و سازندگان مدرنیته . ما 60 سال است داریم به کمونیست ها فحش می دهیم اما هنوز در ایران آثار مارکس _ پدر تفکر مارکسیستی _ ترجمه نشده است . یعنی ما به چیزی فحش میدهیم که نمیدانیم چیست ! ! !
برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به سخنرانی های اخیر دکترابراهیم فیاض استاد دانشگاه تهران و البته یک مسلمان مخلص و پرکار :
http://simafekr.tv/0fa1055idattach.htm
http://simafekr.tv/0fa1054idattach.htm

با احترام .

پ.ن: البته این کار را باید نخبگان علوم انسانی بکنند و هر کس که علاقه مند است و کار سختی است و بیم گمراهی در راهش می رود و لا یکلف الله نفسا الا وسعها .

تکاپوگر;804382 نوشت:
برای ساخت تمدن اسلامی آن ها را هضم کرد و سپس بازتولید .

سلام ..

برای ساخت تمدن اسلامی باید مارکس رو هضم کنیم ؟؟:moteajeb: شایدم منظورتون این بوده که برای هدایت اونها باید با تفکراتشون آشنا شیم ..

تکاپوگر;804382 نوشت:
یما 60 سال است داریم به کمونیست ها فحش می دهیم اما هنوز در ایران آثار مارکس _ پدر تفکر مارکسیستی _ ترجمه نشده است . یعنی ما به چیزی فحش میدهیم که نمیدانیم چیست ! ! !

چطور میگید آثار این بابا ترجمه و چاپ نشده ؟ اینم سند...

لینک1

لینک 2

برای شناخت مارکسیسم ، کتابهای استاد مطهری شاهکار هستن ... ایشون انقدر در شناخت و پیگیری این تفکر جدی بودن که :

نقل قول:
آنجا که استاد می‌فرمایند: «من در این دانشکده، چند سال پیش نامه‌ای نوشتم به شورای دانشکده و در آن تذکر دادم؛ یگانه دانشکده‌ای که صلاحیت دارد یک کرسی را اختصاص بدهد به مارکسیسم همین دانشکده‌ی الهیات است؛ ولی نه اینکه مارکسیسم را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه استادی که واقعاً مارکسیسم را شناخته باشد و به آن مؤمن باشد و خصوصاً به خدا اعتقاد نداشته باشد.

بهرحال فحش دادن که کلا خوب نیست ، ما هم فحش نمیدیم بهشون ، اونایی که فحش میدن یکم آتیشی هستن زیاد جدی نگیرید !

آگاهی . علم . دانش . عقلانیت و .... از نوعی هستند که فراموش نمیشوند ... و ذهن و ساختار ذهن رو بالاجبار عوض میکنند ...
بر خلاف احساس . عقیده . باور . تعصب و ...

مثلا اگر شما در درون اتاق تاریکی باشید و چیزی رو نبینید ... زمانیکه چراغ رو روشن میکنند خیلی چیزها رو میفهمید ... نسبت بهش علم و دانش بدست میارین ...
عقلانیت هم همینطور هست ... وقتی کسی سعی میکنه در درون زندگیش از عقلش استفاده کنه و با کارکردهاش آشنا میشه و ازش نتیجه میگیره نمیتونه فراموشش کنه ...

در نهایت تنها چیزی که میتونه عقلانیت مدرن رو کنار بزنه ... عقلانیت مدرن دیگری هست که از اون مدرن تر ... علمی تر ... عقلاتی تر و ... باشه ...

[="Franklin Gothic Medium"]

مارینر;804454 نوشت:
آگاهی . علم . دانش . عقلانیت و .... از نوعی هستند که فراموش نمیشوند ... و ذهن و ساختار ذهن رو بالاجبار عوض میکنند ...
بر خلاف احساس . عقیده . باور . تعصب و ...

بسم الله الرحمن الرحیم
سرکار مارینر بزرگوار، شما معتقد هستید که انسان اصلاً چیزی به اسم فراموشی و غفلت ندارد؟ اگر دارد آیا نادانسته‌هایش را فراموش می‌کند و از آن‌ها غافل می‌شود یا دانسته‌هایش را؟ اینکه می‌فرمایید آگاهی و علم و دانش و عقلانیت هرگز فراموش نمی‌شود یعنی حقیر اجازه دارم هر سؤالی در مورد آگاهی‌هایی که شما در طول عمر خود در مدارس و دانشگاه و غیر آن کسب کرده‌اید را بپرسم و شما بالفور جواب خواهید داد؟ ...
شاید بفرمایید منظورم هر علمی نبود، منظورم علمی بود که عمیقاً درک شده باشد و آنچه که زمانی یاد می‌گیریم و زمان دیگری از یاد می‌بریم از جنس علم نیست و از جنس مخفوظات است ... اما در این صورت سرکار مارینر نظرتان در مورد کسانی که در یک تصادف ناگهان همه چیز حتی عزیزترینانشان و هویت خودشان را از یاد می‌برند چیست؟ آن‌ها چه چیز عمیقی را به خاطر خواهند آورد؟
...
اجازه می‌دهید اینطور جمع‌بندی کنم که هر معلوماتی به هر اندازه که عمیق‌تر در لوح وجودی انسان ثبت شود سخت‌تر از یاد او می‌رود؟ ...
در این صورت حتی شناخت خداوند را هم می‌توان فراموش کرد ... خدا را می‌توان فراموش کرد اگر خودمان را فراموش کنیم ... الَّذِينَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ ۚ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ... بله انسان خودش را هم ممکن است فراموش کند ... انسان‌ها در واقع با خو کردن به دنیا و شکل گرفتن خودآگاهشان بر اساس خاطراتی که کسب می‌کنند (ظاهراً همان جسمانیة‌الحدوث بودن نفس که فلاسفه هم می‌گویند) از خودشان هم غافل می‌شوند و یادشان می‌رود که چه هستند و که هستند ... سرکار مارینر شما چه هستید و که هستید؟ خودتان می‌دانید؟ بجز اسم و فامیل و نام اعضای خانواده و احیاناً تا چند نسل قبل‌تر از خود و اینکه در کجا به دنیا آمده‌اید و زمانی که به دنیا آمدید روی چه تاریخی ثبت شده است و امثالهم دیگر چطور می‌توانید خودتان را توصیف نمایید؟ ... اینها همه روبان‌هایی هستند که به گردنمان بسته‌ایم که با آن‌ها از دیگران متمایز شویم، اینها همه اعتباری هستند اگرچه برخی از آن‌ها به دست خود ما نبوده باشند، آن‌ها ما هستیم ولی ما آن‌ها نیستیم ... حقیر مدعی هستم، بلکه اسلام مدعی است که خودتان را به یاد بیاورید تا خداوند را به صورت بدیهی به یاد بیاورید ... من عرف نفسه فقد عرف ربّه ... کار پیامبران همین بوده است ... یادآوری ... یادآوری چیزی که می‌دانند ولی از بس که از آن یاد نکرده‌اند که زیر خروارها اسم و رسم و عادت و تعاریف اعتباری باخود و بی‌خود دفن شده و به دست فراموشی سپرده شده است، زیر خروارها اما و اگر، زیر خروارها ظاهر علمی و باطن ندانم‌گرایانه، از وقتی فکر کردیم که می‌دانیم دیگر حتی چندان به فکر چیزهایی که فراموش کرده‌ایم نیستیم و دنبال فقدان‌های خود در جاهای دیگری خواهیم گشت ... نتیجه‌ی این تفکر و تلاش برای پیدا کردن پاسخ به نیازها و فقدان‌هایمان شده است مدرنیته ... یا انواع ایسم‌ها ...

... بله عقلانیت و علم و آگاهی هم می‌تواند مورد فراموشی قرار بگیرد ... انسانی که فطرتاً خدا را می‌شناسد هم ممکن است خدا را فراموش کند ... بلکه انسان خودش را و هم می‌تواند فراموش کند ... مخصوصاً که ترجیح بدهد آنچه که هست نباشد و چیزی باشد که آرزو دارد باشد ... به نظر حقیر بخش بزرگی از این مسائل بدیهی است، به نظر شما اینطور نیست؟

مارینر;804454 نوشت:
مثلا اگر شما در درون اتاق تاریکی باشید و چیزی رو نبینید ... زمانیکه چراغ رو روشن میکنند خیلی چیزها رو میفهمید ... نسبت بهش علم و دانش بدست میارین ...
عقلانیت هم همینطور هست ... وقتی کسی سعی میکنه در درون زندگیش از عقلش استفاده کنه و با کارکردهاش آشنا میشه و ازش نتیجه میگیره نمیتونه فراموشش کنه ...

چرا ... باز هم می‌تواند فراموش کند ... شما چراغ را روشن کنید تا او ببیند و بفهمد ... بعد که دید دوباره چراغ را خاموش کنید ... اما به جای آنکه او را در خلأ با دانسته‌هایش تنها بگذارید شروع کنید به تعریف کردن داستان‌های تخیلی برایش ... کم‌کم خواهید دید که در عین بیداری به رؤیا فرو رفته و حقایقی را که در عین روشنی چراغ دیده بود را خواب معرفی خواهد کرد و بعد از آن هم دیگر کم‌کم اصل ماجرا را فراموش می‌کند و از آن یاد هم نخواهد کرد ... حالا یک نفر را بفرستید که در این وانفسا که سرگرم ماجراهای تخیلی داستان‌ها شده است به او خبر از چیزی دهد که در زمان روشن بودن چراغ دیده بود، این می‌شود همان نبوت، همان پیام‌آوری، همان یادآوری‌کردن ...
مارینر;804454 نوشت:
در نهایت تنها چیزی که میتونه عقلانیت مدرن رو کنار بزنه ... عقلانیت مدرن دیگری هست که از اون مدرن تر ... علمی تر ... عقلاتی تر و ... باشه ...

این دیگر لج‌بازی کردن است ... این اصرار بر عقلانیت و عقلانیت و باز هم عقلانیت بودن عقلانیت مدرن بعد از دانستن معنای دقیق عقلانیت است یا اصلاً کاری به معنای عقلانیت ندارید و صرفاً به شما گفته‌اند همینکه همه می‌دانند و هیچ کسی هم درست نمی‌داند خیلی خوب است و اصلاً بهترین است و بهتر از آن هم خودش هست؟
امروز یک مطلب از کتاب‌های ابن سینا می‌خواندم برایم خیلی جالب بود ... نوشته بود که کسی که وقتی مطلب عجیبی به او گفته می‌شود برای آنکه خودش را مطرح نماید بدون تحقیق سریع انکار می‌کند فرقی ندارد با کسی که وقتی مطلبی به او گفته می‌شود بدون تحقیق می‌پذیرد ...

بسم الله ... بفرمایید عقلانیت چیست ... سپس بفرمایید عقلانیت مدرن چیست ... سپس بفرمایید این عقلانیت چرا بهترین گزینه است و چطور متوجه شدید که امکان ندارد هرگز راهی بهتر از آن باشد ... در این صورت شما از دسته کسانی که به سادگی مطالب را می‌پذیرند یا به همان سادگی رد می‌کنند نخواهید بود ...

یا علی علیه‌السلام

سلام ...
امیدوارم که جناب سین حالتون خوب باشه ... چند مطلب ...

1. انسان فراموشکار هست ... من هم فراموشکار هستم ... ولی خوب شخصا من در مورد تمامی اموری که یادشون میگیرم و ارزش برام دارند فلش کارت درست کردم و هر کدومشون رو در درون یک پریود زمانی بازخوانی میکنم . گاها شده که فلش کارتها رو فقط با چشمم مرورشون کردم ... این فلش کارتها الان شاید تعدادشون به 1000 تا هم رسیده باشه ... و درمورد انواع مسائل روانشناسی و مدیریت و علوم و ... هست و علت اینکه این کار رو کردم این بوده که عقلم به اینجا رسیده که باید فلش کارت درست کنم .... به غیر از درست کردن فلش کارت پرچم سازی و ابزارسازی و ... هم میکنم اونها رو هم دقیقا برای این انجام میدم که عقلم بهم گفته ... البته اینها چیزی نیستند که من رو مغرور کنه ... یادگرفته ام که جهل و غرور و ترس و شهوت غولهایی هستند که دارند دنیایه ما رو کنترل میکنند .

2. شما میتونید هر سوالی که دسوت دارین رو از من بپرسین ... شاید بتونم همون لحظه بهتون جواب بدم ... ( چون اون مطلب اونقدر برام ارزش داشته که در درون مغزم فعال هست و براش روتین اجرایی دارم ) و یا اینکه پس از مدتی بهتون جواب بدم ... ( چون برام ارزش نداشته و نیاز به زمان داشته باشم تا بخوام بهشون جواب بدم )

3. در مورد این صحبت کردین که هر علمی که عمیق تر در درون لوح وجودی انسان شکل گرفته باشد ... سخت از یاد او میرود ... خوب بله من این حرف رو قبول دارم ... چون نورونهای مغزی بیشتری درگیر اون مساله میشن و ... حتی وقتی کسی میخواد عشقی رو فراموش کنه روانشناسان اولین صحبتی که با اون شخص میکنند این هست که باید تجربه عشقی بالاتری داشته باشی تا اون رو فراموش کنی ... من هم دقیقا منظورم همین هست ... اگر من چراغی برام روشن بشه و چیزی رو ببینم و درک کنم ... اون برام ملکه میشه ... و در درون فلش کارتهایم براش برگه ای رو باز میکنم ... و اگر داستان تخلیلی بخواد رویه من تاثیر بزاره ... من میفهمم که کسی داره با تعریف داستان تخیلی احساسات و حواس من که ضعیف هستند رو استخدام میکنه ... و بارها و بارها به خودم میگم تجربه بیداری تو صحیح هست .... هر شب قبل از خوابیدنم بارها و بارها تکرارش میکنم تا مغزم درگیر اون تلقین صحیح قرار بگیره ... شاید این چیزهایی که دارم براتون تعریف میکنم از نظرتون خنده دار باشه ... ولی کاری هست که دارم هر روز انجام میدم ... اون چیزهایی که شما اسمش رو فطرت میزارین ... بارها و بارها برای من درد سر شدند و اونها رو با تلقین و تکرار کنار گذاشتم . چون مصداقشون رو دقیقا همون داستان های تخیلی و روشن شدن چراغ 1 ثانیه ای میدونم ...

4.فراموش کردن خدا !!! صد البته که کسی مانند من نمیتونه این کار رو انجام بده !!! چون سلولهای زیادی از مغزم بارها و بارها با عجز و ناتوانی و گریه و زاری و التماس و بیداری شب و دعا و راز و نیاز ... آنهم چندین و جند بار با مساله ای با نام خدا درگیر بوده ... من نمیتونم مساله ای به نام خدا رو فراموش کنم ... ولی به مرور زمان و با تجربیاتی که داشتم و اتفاقاتی که افتاده به مرور زمان مسائل دیگری هم باهاشون درگیر شدم ... شاید بحث شخصی بشه ... ولی خیلی وقته که آرزویی ندارم ... چون میدونم آرزو منو به سمته خدا میکشه ... خیلی وقت هست که دارم طعم زیبای مدیریت زندگی رو احساس میکنم ... وقتی شکست میخورم ... وقتی دوباره بلند میشم ... وقتی پیروزی های کوچکی بدست میارم ... و بزرگ شدن خودم رو میبینم ...

5. در مورد عقلانیت بارها و بارها در درون همین سایت بحث شده و منم یکی از راویان بودم .... شاید وقتی دیگر ...

[="Franklin Gothic Medium"]

مارینر;804684 نوشت:
سلام ...
...
اگر من چراغی برام روشن بشه و چیزی رو ببینم و درک کنم ... اون برام ملکه میشه ... و در درون فلش کارتهایم براش برگه ای رو باز میکنم ... و اگر داستان تخلیلی بخواد رویه من تاثیر بزاره ... من میفهمم که کسی داره با تعریف داستان تخیلی احساسات و حواس من که ضعیف هستند رو استخدام میکنه ... و بارها و بارها به خودم میگم تجربه بیداری تو صحیح هست .... هر شب قبل از خوابیدنم بارها و بارها تکرارش میکنم تا مغزم درگیر اون تلقین صحیح قرار بگیره ... شاید این چیزهایی که دارم براتون تعریف میکنم از نظرتون خنده دار باشه ... ولی کاری هست که دارم هر روز انجام میدم ... اون چیزهایی که شما اسمش رو فطرت میزارین ... بارها و بارها برای من درد سر شدند و اونها رو با تلقین و تکرار کنار گذاشتم . چون مصداقشون رو دقیقا همون داستان های تخیلی و روشن شدن چراغ 1 ثانیه ای میدونم ...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار مارینر،
ان شاء‌الله که حال شما هم خوب باشد
در مورد فرمایشی که در بالا از شما نقل قول کرده‌ام یک سؤال مطرح است ... بفرمایید که اگر چراغ روشن شد و مسائل برایتان درک شد و سپس ملکه شد و سپس در فلش‌کارت‌هایتان برگه‌ای را برایش باز کردید و سپس چراغ خاموش گشت و شما ماندید و خودتان و بعد از هر طرف کسانی که مورد اعتمادتان هستند (مثلاً جانتان را نجات داده‌اند که بالاتر از آن را سراغ ندارید،َ مثل کاری که والدین یک نوزاد برایش انجام می‌دهند و کودک باور نمی‌کند که آن‌ها در برخی مسائل دیگر قابل اعتماد نباشند، بخصوص که در کودکی قدرت فکر و عقل بلوغ‌یافته‌ای هم ندارد) شروع کردند به تعریف کردن آن داستان‌های تخیلی و شما در این حالت نه تنها احساسات که بلکه تعقل ضعیفی هم داشتید (مثلاً در همان شرایط کودکی قبل از بلوغ) و در اثر تکرار آن داستان‌ها در اصل دیده‌ی خودتان شک کردید چه؟ اگر به طور هم‌زمان برای مسائلی که از ایشان شنیدید هم فلش‌کارت‌هایی درست کردید چه؟ ... وقتی بزرگ شدید و قدرت تعقل کافی کسب کردید و از خودتان پرسیدید که من که هستم و کجا هستم و بعد انواع فلش‌کارت‌ها را در اطراف خود یافتید که ضد و نقیض هم بودند چه؟ صحبت ما از بعد از این است که ماجرای آن چراغ روشن را تا حدودی فراموش کردیم، اینکه شما سعی کنید و به خودتان تلقین کنید که آن ماجرا فراموشتان نشود اگرچه بری برخی افراد غیرممکن نباشد ولی به طور عام برای افراد معمولی چیزی نیست که در عمل رخ می‌دهد ... تا آنجا که امروز شما مدعی هستید که آنچه ما اسمش را فطرت می‌گذاریم از دسته‌ی همان تخیلات و اوهام و رؤیاهاست و داستان دیگری است که واقعی است ... مثل اینکه باید ورزش کرد تا سالم بود، مثل اینکه باید منظم بود و پیشرفت کرد و مثل اینکه علم Science و تکنولوژی خیلی مهم هستند امثالهم ... چیزهایی که به طرز مشابه ما مدعی هستیم تخیلی و اوهام هستند (البته خوب هستند ولی به عنوان فرع بر اصل، به عنوان وسیله‌ای که در خدمت اصل دیگری به کار بسته شوند، نه اینکه خودشان هدف نهایی یک زندگی باشند)

در چنین شرایطی راه شما برای تشخیص فلش‌کارت‌های اصلی و با اصالت که در زمان بیداری نوشته شده‌اند از فلش‌کارت‌های تقلبی که در حال خواب و سرمستی نوشته شده‌اند چیست؟ احتمالاً هر دو خواهیم گفت عقل ... حقیر می‌توانم به صورت الگوریتمیک نشان دهم که چطور عقل تشخیص می‌دهد که فلش‌کارت‌های راستین که باید مدام آن‌ها را به خودم یادآوری کنم و خودم در موردشان پیامبر خودم باشم کدامند، این همان عقلی است که در روایات به عنوان حجت باطنی از آن یاد شده است، اما با تعریف شما از عقل بعید می‌دانم که بتوان به طور بسته و بدون استقاده از یک شرط اولیه که همان «دوست داشتن» بدون حجت قاطع است به این مهم اقدام نمود ... به زعم حقیر و تا آنجا که دیده‌ام عموماً اینطور است که می‌گویند دورنمایی که «دوست دارم» به آن برسم فلان است، در نتیجه اصالت با فلش‌کارت‌هایی است که «تفکر منطقی‌ام» تصدیق می‌کند که در جهت رسیدن به آن خواسته‌ی دلم (هوای نفسم البته هوای نفس به معنای عامش) یاور من است، بعد هم در اقدامی نه چندان جوان‌مردانه با تلقین منفی سایر فلش‌کارت‌ها سوزانده می‌شوند، مثلاً روزی یک بار به خودشان تلقین می‌کنند که نه خدایی نیست و اینها همه توهم است ...

مارینر;804684 نوشت:
فراموش کردن خدا !!! صد البته که کسی مانند من نمیتونه این کار رو انجام بده !!!
...
خیلی وقته که آرزویی ندارم ... چون میدونم آرزو منو به سمته خدا میکشه ... خیلی وقت هست که دارم طعم زیبای مدیریت زندگی رو احساس میکنم ... وقتی شکست میخورم ... وقتی دوباره بلند میشم ... وقتی پیروزی های کوچکی بدست میارم ... و بزرگ شدن خودم رو میبینم ...

مدیریت زندگی؟ در چه جهتی؟ با چه بردی؟ ... تمام هنر یک انسان عاقل این است که اگر برنامه‌ریزی می‌کند برای تمام مسیر زندگی‌اش برنامه‌ریزی کند، یعنی نکند کل زندگی یا بخش بزرگی از زندگی‌اش را قربانی یک لذت زودگذر یا کوتاه‌مدت کند، نکند چیزی که به دست می‌آورد خیلی کمتر از چیزی باشد که از دست می‌دهد ... مدیریت سپس بر اساس آن برنامه‌ریزی خواهد بود ... مدیریت بدون برنامه‌ریزی که به هر حال نداریم ... حالا شما فکر می‌کنید اسلام و کلاً ادیان چیزی بجز برنامه‌ریزی هستند و سپس توصیه به اینکه مطابق این برنامه‌ریزی زندگی خود را مدیریت نمایید؟ ... طعم زیبای مدیرت را چطور می‌چشید؟ چه تضمینی دارید که در زمان مرگ حتماً یا نابود شوید و نیست شوید و یا در چیزی شبیه به تناسخ به دنیا بازگردید و باز روز از نو و روزی از نو؟ اگر بعد از مرگ، چیزی که هیچ کافری هم منکر رخ دادنش نیست، متوجه شدید که برای ادامه‌ی مسیر نیاز به توشه‌ی راهی دارید که باید از دنیا با خود می‌آوردید ولی شما برای جواب دادن به این نیاز حیاتی خود هیچ برنامه‌ریزی در دنیا نداشته و هیچ مدیریت و تلاشی هم برای رسیدن به آن نکرده‌اید چه؟ ... لذت‌های برنامه‌ریزی‌کردن‌هایتان در دنیا چه ارزشی در آن زمان نزد شما خواهد داشت جز اینکه افسوس بخورید که چرا از این شرایط زندگی خودتان غافل بوده‌اید؟ ... اینجا از بلند شدن بعد از شکست‌ها و رسیدن به پیروزی‌های کوچک و دیدن بزرگ شدن خود لذت می‌برید، ولی اگر یک هزارم درصد احتمال داشته باشد که آنجا نگاه کنید و ببینید که تمام این بزرگ‌شدن‌ها یک توهم بوده است، تمام آن شکست‌ها را اشتباه تعبیر کرده و برنامه‌ریزی‌هایتان برای زندگی‌اتان اشتباه بوده و پیروزی‌هایی که به آن‌ها دل‌خوش بودید هبائاً منثوراً شده است و مانند این است که از ابتدا هم وجود نداشته‌اند، آن وقت چه؟ ... برنامه‌ریزی یک اسم نیست که به وجودش در زندگی‌امان شادمان باشیم، برنامه‌ریزی یک کار است که اگر به درستی انجام نشود گاهی نداشتنش بهتر از داشتنش هست ... کسی که نصف نقشه را در دست دارد نمی‌تواند مطابق همان نصفه‌ای که در دست دارد برنامه‌ریزی کرده و با تمام سرعت به پیش برود ... دین می‌گوید حواستان به زندگی پس از مرگ هم باشد ... عده‌ای گفتند مگر بعد از مرگ چه خبر است و تلاش کردند حقیقت را دریابند، عده‌ای بلند شدند و گفتند نگران نباشید، بعد از مرگی وجود ندارد، تمام نقشه همین است، پس خیالتان راحت باشد و تمام همتتان را بگذارید روی همین زندگی، به پیشرفت در همین زندگی فکر کنید، این به نوعی همان مدرنیته است، به نظر شما این نگاه وجهی از عقلانیت را با خود دارد؟ ... علمایشان می‌گویند ندیدم پس نیست! به نظر شما اسم عالم بر ایشان گذاشتن توهین به ساحت مقدس علم نیست؟
مارینر;804684 نوشت:
در مورد عقلانیت بارها و بارها در درون همین سایت بحث شده و منم یکی از راویان بودم .... شاید وقتی دیگر ...

شاید آن موقع منتقدی نداشته‌اید، حقیر حتی به تقریر رایج در میان مسلمین هم اعتراض دارم تا چه برسد به تقریر سایر بزرگواران ...
...
با این وجود ظاهراً هر دو گرفتار هستیم و فرصت بحث بیش از این نیست، ان شاء الله که ارزش روحیه‌ی حق‌طلبانه‌اتان و صداقت با خودتان را به همین منوال مدام در فلش‌کارت‌هایتان به خودتان یادآوری نمایید تا گرد زمان شما را نسبت به حقیقت و اهمیت تن دادن به آن سست نگرداند، هر چه که باشد و در هر شرایطی که باشد، حتی اگر آخر عمرمان هست و می‌بینیم که تمام عمرمان را در راهی دیگر سپری کرده‌ایم و در یک نگاه به نظر برسد که برای این امر دیر شده است، ان شاء الله همیشه آنطور باشید که صادقانه تشخیص می‌دهید درست‌تر است ...
یا علی علیه‌السلام

سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

1. اجازه بدین که برگردیم به همون مثال چراغ و روشن شدن محیط پیرامون و مساله تجربیات و تلقین ها و نجات دادن جان توسط شخص دیگری و ... فرض میکنیم که واقعا چنین اتفاقی بیوفته ... یعنی من 100 سال پیش در درون اتاق تاریکی قرار داشتم ... در حدود 1 ساعت چراغ روشن شده و منم فلش کارتهام رو درست کردم ... بعدش چراغها خاموش میشن و من با تلقین ها و گزاره هایی مواجه میشم که از گوشه و اطراف بهم هجوم میارن ...

مثلا اجازه بدین دو نمونش رو با هم بررسی کنیم ...

الف ) فرض کنین من گوشه اتاق یک شیر آب دیدم ... در اینصورت هر روز و هر ساعت با اینکه چشمام اون شیر آب رونمیبینه ... میرم و از اون شیر آب میخورم ... بعد از مدتی و در همون تاریکی هر چقدر که به اون سمت میرم ... میبینم که هیچ شیر آبی وجود نداره ... یک روز تشنگی رو تحمل میکنم ... دو روز تحمل میکنم ... سه روز تحمل میکنم ... تا اینکه شخصی در درون همون تاریکی بهم الهام میکنه دیگه شیر آب اونجا نیست ... اون یکی گوشه اتاق هست ... و منم خودم رو کشون کشون میکشم اون سمته اتاق و میبینم که درست میگفته ... و شیر آب در اونجا قرار گرفته ... و من یک روز ... ده روز ... صدها روز دیگر از همون شیر آب استفاده میکنم ... و رشد میکنم و بزرگ میشم ... و در همین حین هر از چندی یک فرشته میاد و در درون گوشم زمزمه میکنه که اون شیر آب نیست ... شیر آب سره جاش قرار داره ... و من بارها و بارها به فرشته اطمینان میکنم و هر بار با تشنگی 30 یا 40 یا 50 روزه مواجه میشم و در نهایت بر میگردم ... در اینجا و در این مساله ... خوب معلوم و مشخص هست که از نظره من دیگه عقلانیت این هست که فلش کارتهای قدیمیم رو بندازم دور و فلش کارتهای جدید ایجاد کنم .

ب) فکر میکنم که شما هم به این اعتقاد داشته باشین که ما حواسی داریم که توسط اونها به تفسیر دنیامون میپردازیم .... مثلا قدرت بینایی و شنوایی و لامسه و ... ما با لمس کردن اشیا نمیتونیم تفسیر و تعبیری درست از ماهیت وجودی موجودات اطرافمون داشته باشیم ... شاید بشه گفت که بینایی بالاترین حس ما در تعبیر و تفسیر محیط پیرامونمون هست ... ولی خوب به مرور زمان فکر میکنم که شما هم فهمیدین که حواس ما اشتباه میکنند ... حس بینایی اشتباه میکنه ... حس شنوایی اشتباه میکنه ... شما هم بارها و بارها مثله من خواب بودین ... و در حین خواب فهمیدین که خواب هستین ... چجوری !!! اینجوری که عقلتون ( و نه قلبتون ) فهمیده یه جایه کار داره میلنگه ... حالا برمیگردیم به صحبتی که شما کردین ... فرض کنین که چراغها روشن میشه و من میبینم که آب داره سر بالا میره ... بعد چراغها خاموش میشه ... و من میبینم که میلیاردها ساله که آب سرپائین میره ... خوب من اعتقادم این میشه که همیشه آب سرپائین میره ... و اون لحظه که چراغها روشن شده ... در اصل چراغ روشن نشده و یک خواب بوده ...

و اما برگردیم به ادامه صحبتهای شما ...
در مورد اینکه پای دوست داشتن را وسط کشیدید و گفتید که من دوست دارم کاری رو بکنم و برای دوست داشتنم بقیه کارتها رو میسوزنونم ... دقیقا یاده یکی از گفته های برتراند راسل افتادم ... برتراند راسل پیر و کهن سال شده و آخرین روزهای مرگش رو سپری میکنه ... یک نفر با دوربین و یک میکروفون بهش نزدیک میشه و به ایشون میگه :

"لرد راسل فرض کنین فرزندان ما این فیلم را مانند یک مکتوب هزار ساله بیابند و در آن بنگرند ... به گمان شما و معرفتی که از زندگیتان کسب کرده اید چه چیزی ارزش بازگو کردن برای نسل های بعد از شما رو داره "

و ایشون در جواب میگن ...

" میخواهم دو مطلب را عنوان کنم یکی مطلب فکری و دیگری اخلاقی ... آن مطلب فکری که میخواهم به آن بپردازم این است که زمانیکه در مورد مساله ای تحقیق میکنید یا فلسفه ای رو مورد بررسی قرار میدهید فقط از خودتون بپرسید که امور واقع چه چیزهایی هستند ... و این امور واقع چه حقیقتی را تائید میکنند ... هیچ وقت اجازه ندهید آن چیزی که دوست دارید که باور کنید ( خدمت قلب گرایان ) یا آنچه گمان میکنید که اگر پذیرفته شود اثرات مفید اجتماعی خوبی خواهد داشت شما را منحرف کند . بلکه تنها به این امر توجه کنید که امور واقع چه چیزهایی هستند و در ادامه هم به یک مطلب اخلاقی هم اشاره میکنند "

دقیقا این مشگلی که شما دارین از من میگیرین ... همون مساله ای هست که به نوع نگاه و جهانبینی شما برمیگرده ... من دوست ندارم مباحث رو شخصی کنم ... تنها براتون یک جمله میگم که مطمئن بشین ... من چندین سال پیش افسردگی داشتم ... هنوز هم دارم ... فکر میکنم کسانی با طرز تفکر من همیشه این افسردگی رو به همراه داشته باشند ... من این رو مطمئن بودم که اگر مانند شما فکر کنم ... و شعائر مذهبی رو به جا بیارم ... باز پشتم گرم میشه ... باز روزهام آفتابی میشن و ... ولی خوردن قرصهای عجیب و غریب افسردگی رو به این نوع نگاه ترجیح دادم ... اینکه میدونم این قرصها عوارض دارند و باز ترجیح میدم این کار رو بکنم فکر میکنم دیگه جایی برای مدعای شما نذاره ...

اجازه بدین بقیش رو بعدا براتون بنویسم .

[="Franklin Gothic Medium"]

مارینر;804769 نوشت:
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

1. اجازه بدین که برگردیم به همون مثال چراغ و روشن شدن محیط پیرامون و مساله تجربیات و تلقین ها و نجات دادن جان توسط شخص دیگری و ... فرض میکنیم که واقعا چنین اتفاقی بیوفته ... یعنی من 100 سال پیش در درون اتاق تاریکی قرار داشتم ... در حدود 1 ساعت چراغ روشن شده و منم فلش کارتهام رو درست کردم ... بعدش چراغها خاموش میشن و من با تلقین ها و گزاره هایی مواجه میشم که از گوشه و اطراف بهم هجوم میارن ...

مثلا اجازه بدین دو نمونش رو با هم بررسی کنیم ...

الف ) فرض کنین من گوشه اتاق یک شیر آب دیدم ... در اینصورت هر روز و هر ساعت با اینکه چشمام اون شیر آب رونمیبینه ... میرم و از اون شیر آب میخورم ... بعد از مدتی و در همون تاریکی هر چقدر که به اون سمت میرم ... میبینم که هیچ شیر آبی وجود نداره ... یک روز تشنگی رو تحمل میکنم ... دو روز تحمل میکنم ... سه روز تحمل میکنم ... تا اینکه شخصی در درون همون تاریکی بهم الهام میکنه دیگه شیر آب اونجا نیست ... اون یکی گوشه اتاق هست ... و منم خودم رو کشون کشون میکشم اون سمته اتاق و میبینم که درست میگفته ... و شیر آب در اونجا قرار گرفته ... و من یک روز ... ده روز ... صدها روز دیگر از همون شیر آب استفاده میکنم ... و رشد میکنم و بزرگ میشم ... و در همین حین هر از چندی یک فرشته میاد و در درون گوشم زمزمه میکنه که اون شیر آب نیست ... شیر آب سره جاش قرار داره ... و من بارها و بارها به فرشته اطمینان میکنم و هر بار با تشنگی 30 یا 40 یا 50 روزه مواجه میشم و در نهایت بر میگردم ... در اینجا و در این مساله ... خوب معلوم و مشخص هست که از نظره من دیگه عقلانیت این هست که فلش کارتهای قدیمیم رو بندازم دور و فلش کارتهای جدید ایجاد کنم .

ب) فکر میکنم که شما هم به این اعتقاد داشته باشین که ما حواسی داریم که توسط اونها به تفسیر دنیامون میپردازیم .... مثلا قدرت بینایی و شنوایی و لامسه و ... ما با لمس کردن اشیا نمیتونیم تفسیر و تعبیری درست از ماهیت وجودی موجودات اطرافمون داشته باشیم ... شاید بشه گفت که بینایی بالاترین حس ما در تعبیر و تفسیر محیط پیرامونمون هست ... ولی خوب به مرور زمان فکر میکنم که شما هم فهمیدین که حواس ما اشتباه میکنند ... حس بینایی اشتباه میکنه ... حس شنوایی اشتباه میکنه ... شما هم بارها و بارها مثله من خواب بودین ... و در حین خواب فهمیدین که خواب هستین ... چجوری !!! اینجوری که عقلتون ( و نه قلبتون ) فهمیده یه جایه کار داره میلنگه ... حالا برمیگردیم به صحبتی که شما کردین ... فرض کنین که چراغها روشن میشه و من میبینم که آب داره سر بالا میره ... بعد چراغها خاموش میشه ... و من میبینم که میلیاردها ساله که آب سرپائین میره ... خوب من اعتقادم این میشه که همیشه آب سرپائین میره ... و اون لحظه که چراغها روشن شده ... در اصل چراغ روشن نشده و یک خواب بوده ...


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
ان شاء الله شما هم خوب و خوش و سلامت باشید
اگر مسأله اینطور بود که شما می‌فرمودید حقیر هم دیگر چیزی نمی‌گفتم ... ولی نیست ... خدای اسلام بت‌پرستان را نهی کرده است از پرستش بت‌های بی‌جان و فرموده‌ است چرا می‌پرستید بت‌هایی را که اگر ایشان را بخوانید شما را جواب نخواهند داد، لابد یعنی اگر خودش را بخوانیم جواب خواهد داد، در جای دیگر هم به همین مطلب اشاره‌ی صریح کرده و فرموده است که بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را ... شما اگر خدای اسلام را خواندید و جواب نگرفتید (جواب گرفتن یعنی جواب گرفتن، نه لزوماً اجابت شدن هر خواسته‌ی عقول یا نامعقولی که بکنیم) مطابق منطق همین قرآن مجاز هستید خدای اسلام را رها کنید، ... ولی به شخصه اگر بگویید که امتحان کردم و همینطور بود حقیر باور نمی‌کنم که با خودتان صادق بوده باشید، شما هم می‌توانید مشابه همین مطلب را در مورد حقیر بیان کنید، هر خواننده‌ای هم بنا بر تجربه‌ی شخصی‌اش یکی از دو طرف دعوا را همینطور ارزیابی خواهد کرد، و خدا می‌داند که هر کدام از ما چقدر با خودمان صادق هستیم ...
اینجاست که حقیر صحبت از عقل حقیقی می‌کنم، عقلی که لزوماً مرتبط با مباحث فلسفی نیست، عقلی که به نوعی یک «دادستان» است، یک مدعی‌العموم است، عقلی که نفس انسان را رصد کرده و آن را تحت نظر داشته و مدام آن را متهم می‌کند و تلاش می‌کند بفهمد که فلان خواسته‌اش به چه نیت‌هایی ممکن است باشد تا جلوی کیدهای احتمالی آن را بگیرد ... داریم در مورد نفسی صحبت می‌کنیم که خواسته‌های خودش را توجیه می‌کند تا آنجا که انسان گاهی باورش کرده و به آن اعتماد می‌کند و بر همین اساس کلاغ را رنگ می‌کند و جای طوطی به انسان قالب می‌کند ... نفسی که علی‌رغم انتظار ما انسان را به زهد و تقوا دعوت می‌کند و ما هم می‌گوییم چه نفس خوبی که در بندگی خدا همراهی‌ام می‌کند و بعد معلوم می‌شود که هدفش از این زهد و تقوا ریا بوده است و یا می‌خواسته به ما ثابت کند که کسی هستیم و مغرور شویم و مثلاً پیش خودمان یک دفتر رکورد داشته باشیم که فلان عبادت سخت را هم در پرونده‌ام دارم و قص علی هذا ... نفسی که می‌گوید به دیگران کمک کن تا رویت فلان حساب را باز کنند یا دوستت داشته باشند یا تحویلت بگیرند ... نفسی که آنقدر انسان را به احکام شرعی متوجه می‌کند که شخص دچار وسواس شد و به کل وضو گرفتن و نماز خواندن و امثال آن را ببوسد و کنار بگذارد ... اگر سعی کرده باشید نفستان را مهار کنید می‌دانید که دارم در مورد چه موجود هفت‌خطی صحبت می‌کنم، هر وقت می‌آییم مهارش کنیم و فکر می‌کنیم جلویش را گرفته‌ایم بعدها می‌فهمیم که از جای دیگری به دنبال به زمین زدنمان بوده است ... فقط عقل سلیم است که از پس این نفس برمی‌آید ... باید دادستان شد، از گذشته درس گرفت و بنا را بر مجرم بودن نفس گذاشت و مدام آن را متهم کرد و سعی کرد نقشه‌هایش را قبل از اجرا کردن باطل کرد، باید تلاش کنیم که هیچ وقت به آن اعتماد نکنیم، اگر روی خوش نشان داد شک کنیم که چرا اینطور شده است، کم‌کم طعم عقلانیت حقیقی را می‌چشیم، کم‌کم مزه‌ی زندگی بر اساس عقلانیت به عقل سلیم را می‌چشیم، کم‌کم لذت تعقل را می‌چشیم، باز هم نماز خواندن لذت‌بخش می‌شود ولی این بار دیگر این لذت با آن لذت که قبل از خودسازی می‌برد فرق دارد، هر دو لذت است ولی این کجا و آن کجا، این بار دیگر اهمیت ندارد که چه کسی نگاه می‌کند یا چه کسی از ما تعریف می‌کند و چه کسی توهین می‌کند یا با سردی برخورد خواهد کرد، این بار دیگر منتظر اینکه یک نفر بگوید التماس دعا نیستیم، این بار دیگر نماز بخاطر خداست که ارزش دارد ... آیا شما به این جایگاه رسیده‌اید و نفس خود را مهار کرده‌اید؟ ... مرحوم امام در جماران بودند و مردم شعار می‌دادند که جانمان فدای امام و از این دست مسائل و ایشان هنوز به جایگاه نیامده بودند، مرحوم حاج‌احمدآقا پیش امام بودند، از امام چیزی پرسیدند و جواب امام این بود، اگر تمام کسانی که امروز برایم اینطور شعار می‌دهند فردا بیایند و بر علیهم شعار بدهند کمترین فرقی برایم ندارد ... آیا شما هم به اینجا رسیده‌اید ... اگر رسیده‌اید و نفستان را مهار کرده‌اید و طعم عقلانیت را چشیده‌اید و خدا را نیافته‌اید حقیر به شما می‌گویم حتماً چنان خدایی را انکار کنید، ولی باورم نمی‌شود که چنین چیزی رخ بدهد ...
مارینر;804769 نوشت:
و اما برگردیم به ادامه صحبتهای شما ...
در مورد اینکه پای دوست داشتن را وسط کشیدید و گفتید که من دوست دارم کاری رو بکنم و برای دوست داشتنم بقیه کارتها رو میسوزنونم ... دقیقا یاده یکی از گفته های برتراند راسل افتادم ... برتراند راسل پیر و کهن سال شده و آخرین روزهای مرگش رو سپری میکنه ... یک نفر با دوربین و یک میکروفون بهش نزدیک میشه و به ایشون میگه :

"لرد راسل فرض کنین فرزندان ما این فیلم را مانند یک مکتوب هزار ساله بیابند و در آن بنگرند ... به گمان شما و معرفتی که از زندگیتان کسب کرده اید چه چیزی ارزش بازگو کردن برای نسل های بعد از شما رو داره "

و ایشون در جواب میگن ...

" میخواهم دو مطلب را عنوان کنم یکی مطلب فکری و دیگری اخلاقی ... آن مطلب فکری که میخواهم به آن بپردازم این است که زمانیکه در مورد مساله ای تحقیق میکنید یا فلسفه ای رو مورد بررسی قرار میدهید فقط از خودتون بپرسید که امور واقع چه چیزهایی هستند ... و این امور واقع چه حقیقتی را تائید میکنند ... هیچ وقت اجازه ندهید آن چیزی که دوست دارید که باور کنید ( خدمت قلب گرایان ) یا آنچه گمان میکنید که اگر پذیرفته شود اثرات مفید اجتماعی خوبی خواهد داشت شما را منحرف کند . بلکه تنها به این امر توجه کنید که امور واقع چه چیزهایی هستند و در ادامه هم به یک مطلب اخلاقی هم اشاره میکنند "

دقیقا این مشگلی که شما دارین از من میگیرین ... همون مساله ای هست که به نوع نگاه و جهانبینی شما برمیگرده ... من دوست ندارم مباحث رو شخصی کنم ... تنها براتون یک جمله میگم که مطمئن بشین ... من چندین سال پیش افسردگی داشتم ... هنوز هم دارم ... فکر میکنم کسانی با طرز تفکر من همیشه این افسردگی رو به همراه داشته باشند ... من این رو مطمئن بودم که اگر مانند شما فکر کنم ... و شعائر مذهبی رو به جا بیارم ... باز پشتم گرم میشه ... باز روزهام آفتابی میشن و ... ولی خوردن قرصهای عجیب و غریب افسردگی رو به این نوع نگاه ترجیح دادم ... اینکه میدونم این قرصها عوارض دارند و باز ترجیح میدم این کار رو بکنم فکر میکنم دیگه جایی برای مدعای شما نذاره ...


به زعم حقیر جناب راسل که البته متفکر بزرگی بودند دچار وسواس فکری بوده‌اند و البته خدا به احوال بندگانش آگاه‌تر است ... این نظر حقیر از روی ایمانم به خداست، امکان ندارد ایشان در طول عمرشان خدا را ندیده باشند یا به هر ترتیب به یاد نیاورده باشند، با توجه به اینکه ایشان لااقل علی‌الظاهر دست آخر به خدا ایمان نیاوردند حقیر اینطور باور دارم که ایشان می‌خواسته‌اند همه چیز را از طریق خاصی اثبات کنند و چون نتوانسته‌اند خدا را رد کرده‌اند، اما باید از ایشان در مورد دلبستگی‌اشان به روش مورد علاقه‌اشان برای اثبات مسائل پرسید و شناخت‌شناسی‌اشان را بررسی نمود، از باء بسم الله تا سین آخر والناس ... اینکه واقعاً رویکرد ایشان عقلانی بوده است یا آن دوست‌داشتنی که از آن نهی کرده‌اند دامان خودشان را هم گرفته بوده است ... شاید ایشان هم گمان می‌کرده‌اند که عقلانیت یعنی ریاضی و فلسفه، دو حوزه‌ای که خودشان هم در آن وارد شدند ... در این صورت باید از ایشان در مورد حقانیت همین تعریف سؤال کرد ... و این داستان سر دراز دارد ...

از این مطلب که بگذریم آنچیزی که جناب راسل در باب دوست داشتن گفته‌اند به نوعی همان حرف ما در بالاست، حقیر اگر دست روی معرفت قلبی می‌گذارم منظورم متفاوت است از دوست داشتن متعارفی که مطرح می‌شود ... کسی که خبطی می‌کند و می‌گویند چرا این کار را کردی و می‌گوید دوست داشتم، این دوست داشتن یک تمایل نفسانی است، آیا این ربطی به صحبت‌های حقیر دارد؟ ...

مارینر;804769 نوشت:
اجازه بدین بقیش رو بعدا براتون بنویسم .

سرکار مارینر، اینکه شما چه بر سر خود آورده‌اید و از سلامتی خود گذشته‌اید که حقیقت و توهم را بتوانید تمیز دهید قاببل تقدیر است، اینکه چه مشقت‌ها را با تلقین و درست کردن فلش‌کارت و غیره به خود تحمیل کردید که به بیراهه نروید قابل تقدیر است، شما در ادعای حقیقت‌طلبی خودتان صادق‌تر از حقیر هستید، حرف حقیر فقط یک چیز است و دیگر مزاحم اوقاتتان نمی‌شوم، مبنای کارتان اشکال دارد، لااقل روی مبنای آن بیشتر وقت بگذارید ... آن بحث‌هایی که داشتیم را بخاطر بیاورید، اینکه شما می‌فرمودید مثلاً غرب از ما بهتر است و ایدؤلوژی‌اشان از ایدئولوژی ما بهتر است چون در مسیر پیشرفت قرار دارند ولی مسلمین بیشتر درجا می‌زنند و بعد از شما سؤال می‌شد که از کجا دانستید که آن‌ها در مسیر پیشرفت هستند یا حتماً خیلی جلوتر و بهتر از ما هستند، خاطرتان هست؟ حقیر می‌گویم اینکه به شما می‌گفتند آن گوشه‌ی اتاق هنوز هم شیر آبی هست ولی شما می‌روید و می‌گردید و نمی‌یابید شاید به این خاطر است که تعریفتان از آب هم به مرور زمان کم‌کم عوض شده و امروز شما انتظار چیزی دیگری را دارید و آن را نمی‌یابید، شاید چون دنبال تصور خاصی از شیر آب هستید و دنبال نشانه‌های آن می‌گردید از نشانه‌های آشکار شیر آب حقیقی به سادگی می‌گذرید و آن‌ها را نمی‌بینید ... شاید ... اینها همه شاید است ... دیگر حقیر هم حرف جدیدی ندارم که بزنم ... در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیه‌السلام

سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

چندین مطلب نوشته بودین ... که باعث شد کمی بخوام رویه تفکراتم فکر کنم . جناب سین ... نخست در مورد کنترل نفس صحبت کردین ... من فکر میکنم اون چیزهایی که شما باهاش درگیر بودین رو خوب میشناسم ... حتی همون کنترل نفس ... و همون مشگلاتی که شما عنوان کردین ... مثالهایی که شما زدین شاید از قصد و شاید به قصدی دیگر ... مثالهایی ابتدایی از کنترل نفس بودند . فکر میکنم خوده شما هم با مسائل سخت تر و مشگل تر درگیر باشین ... تقریبا برای من اصلا مهم نیست که هزاران نفر نمازخوندنم رو ببینن یا نبیینن ... و ...

خاطرم هست که جوونیهام در مورد روحانی تحقیق کرده بودم که ایشون برای اینکه بر رویه زبانش کنترل داشته باشه حدود 25 سال در دهانش ریگ نگه داشته بود .... و این عمل موجب شده بود که دهانش زخم بشه و همیشه اون زخم رو به همراه داشت .

خاطرم هست که جایی در مورد کنترل نفس تحقیق میکردم و شخصی میره و از ایشون میپرسه که چگونه به کنترل نفس برسم ... ایشون هم در جواب میگه کاره سختی هست ... و من تنها یک رو پیدا کردم و آن هم این است که تمایل نفسانی رو با تمایل نفسانی دیگر آتش بزنی ( یا یه همچین چیزی دقیقش رو یادم نمیاد )

و حاطرم هست که کسی از آیت الله طباطبائی سوال میکنه و میگه چگونه به کنترل نفس برسم و ایشون در جواب عنوان میکنه ... همه کارهات رو برای رضای خدا انجام بده ... و شب هنگام خودت رو مورد بازخواست قرار بده که کدومشون برای رضای خدا بوده و کدومشون نبوده ...

این ها رو براتون نوشتم که بهتون بگم این جا ها هم بودم ... البته صحبتش ماله خیلی وقت پیشه ....

در مورد عقل و قلب و ... صحبت کردین ...
من و شما یه مشگل داریم ... اون هم این هست که من چیزی رو عقل میدونم و شما اون چیز رو عقل نمیدونین ... و من چیزی رو قلب میدونم که شما اون رو قلب نمیدونین و تعاریف دقیقی تا به حال از عقل و قلب عنوان نکردیم .

من نمیدونم منظورتون از قلب چی هستش ... ولی فکر میکنم ... و فکر میکنم یه همچین چیزی باشه ...

وقتی انسانهایی مومن میشن ... شعائر مذهبیشون رو انجام میدن .... برای خدا کارهاشون رو انجام میدند ... احساس یه گرمی در درون بدنشون میکنند ... این گرما و این حالت مانند یک گاردی دور تا دور بدنشون رو میگیره ... رویه تصمیم گیریهاشون اثر میزاره ... و باعث میشه که تصمیمهایی رو درست و غلط بدونند ...

من این نوع رفتار رو عقلانیت نمیدونم ...
من وقتی قران میخوندم ... نماز میخوندم ... یا یه کاره خوبی انجام میدم ... دقیقا احساس میکنم که یک سیستم عاملی بر رویه بدنم نصب میشه ... و با اینکه برای کارهام دلیلی ندارم ولی بعضی چیزها برام بی اهمیت و بعضی چیزها برام پر اهمیت میشن . به احاذیث و مسائل زیاد گیر نمیدم ... و ...

ولی دقیقا وقتی از این حس و حال میخوام برم کتاب ریاضی رو بخونم ... یا یه مساله ای رو حل کنم ... دقیقا احساس میکنم که سلولهای مغزیم دارند تغییر حالت میدند ... اون سیستم عامل رو دارند کنار میزارند و سیستم عاملی دیگر رو بوت میکنند ... مثله زمانی که خواب هستیم و میخوایم بیدار بشیم ... یا بالعکس ...

وقتی میخوایم بخوابیم ... به نوعی خودمون رو آروم میکنیم ... و بعدش کم کم بدون اینکه بفهمیم وارد یه فضای دیگه میشیم .
وقتی میخوایم بیدار بشیم ... احساس میکنیم که حس هامون داره کم رنگ تر میشه و به جاش مغزمون داره فرمان رو به دست میگیره ...

احساسی که من از قلب دارم ... دقیقا همین هست ....
یک تغییر سیستم عاملی ... البته منکر این نمیشم که برخی از آدمها دیگه کلا عقلشون رو گذاشتن کنارو همش در همون وادی هستند ...

فکر میکنم ادامش باشه برای جایی دیگر ...اجازه بدین یه موضوع باز کنم تا کمی دقیق تر و با تعاریف جلو بریم .

متشکرم .

با سلام خدمت دوستان گرامی

به جهت مشغله هایی که در این مدت داشتم، امکان حضور در سایت برایم فراهم نبود. از امروز مجددا در سایت حضور خواهم داشت و ان شالله بحث را با یکدیگر به پیش خواهیم برد.

موفق باشید

تکاپوگر;804382 نوشت:
سلام علیکم .

برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به سخنرانی های اخیر دکترابراهیم فیاض استاد دانشگاه تهران و البته یک مسلمان مخلص و پرکار :
http://simafekr.tv/0fa1055idattach.htm
http://simafekr.tv/0fa1054idattach.htm

با احترام .

پ.ن: البته این کار را باید نخبگان علوم انسانی بکنند و هر کس که علاقه مند است و کار سختی است و بیم گمراهی در راهش می رود و لا یکلف الله نفسا الا وسعها .

بنده این سخنرانی را گوش داده ام. هی از اول تا آخرش گفت باید غرب رو بشناسیم. دو کلام غرب شناسی نگفت. آخرش هم دوباره حمله کرد به آقای جوادی آملی و کسانی که فلسفه ی صدرایی رو درس می دهند. در یکی دو مقاله ی دیگر هم که از این آقا خوندم همین طوری عمل کردند. اساسا من فکر می کنم (شایدم اشتباه می کنم) ایشون قدرت تئوری پردازی ندارند و فقط طرح پرسش می کنند و راه حل می خواهند. خودشون راه حلی ارائه نمی دهند. تنها راه حلی که تلویحا و شایدم تصریحا ارائه می دهند این است که باید ملاصدرا را بیندازیم دور و آقای جوادی آملی هم خانه نشین شوند تا مشکلات حل شوند.

[="Franklin Gothic Medium"]

مارینر;806151 نوشت:
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

چندین مطلب نوشته بودین ... که باعث شد کمی بخوام رویه تفکراتم فکر کنم . جناب سین ... نخست در مورد کنترل نفس صحبت کردین ... من فکر میکنم اون چیزهایی که شما باهاش درگیر بودین رو خوب میشناسم ... حتی همون کنترل نفس ... و همون مشگلاتی که شما عنوان کردین ... مثالهایی که شما زدین شاید از قصد و شاید به قصدی دیگر ... مثالهایی ابتدایی از کنترل نفس بودند . فکر میکنم خوده شما هم با مسائل سخت تر و مشگل تر درگیر باشین ... تقریبا برای من اصلا مهم نیست که هزاران نفر نمازخوندنم رو ببینن یا نبیینن ... و ...

خاطرم هست که جوونیهام در مورد روحانی تحقیق کرده بودم که ایشون برای اینکه بر رویه زبانش کنترل داشته باشه حدود 25 سال در دهانش ریگ نگه داشته بود .... و این عمل موجب شده بود که دهانش زخم بشه و همیشه اون زخم رو به همراه داشت .

خاطرم هست که جایی در مورد کنترل نفس تحقیق میکردم و شخصی میره و از ایشون میپرسه که چگونه به کنترل نفس برسم ... ایشون هم در جواب میگه کاره سختی هست ... و من تنها یک رو پیدا کردم و آن هم این است که تمایل نفسانی رو با تمایل نفسانی دیگر آتش بزنی ( یا یه همچین چیزی دقیقش رو یادم نمیاد )

و حاطرم هست که کسی از آیت الله طباطبائی سوال میکنه و میگه چگونه به کنترل نفس برسم و ایشون در جواب عنوان میکنه ... همه کارهات رو برای رضای خدا انجام بده ... و شب هنگام خودت رو مورد بازخواست قرار بده که کدومشون برای رضای خدا بوده و کدومشون نبوده ...

این ها رو براتون نوشتم که بهتون بگم این جا ها هم بودم ... البته صحبتش ماله خیلی وقت پیشه .... .


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم سرکار ماینر و رحمت خدا بر شما،
ان شاء الله که شما هم خوب و سلامت باشید،
بله مثال‌های زیادی برای این مسائل هست ... یک نفر بود که گفت چهار دسته‌ی شهوت داریم که انسان‌ها عموماً تمام تلاششان را در راستای یک یا چند تا از آن‌ها صرف می‌کنند، یکی شهوت ثروت، یکی شهوت قدرت و سلطنت و توانایی، یکی شهوت شهرت، معروفیت و محبوبیت، و یکی هم شهوت جنسی ... البته حقیر کاملاً با این تقسیم‌بندی موافق نیستم ولی برای یک بحث کیفی بد نیست، شهوت خوردن مثلاً در هیچ کدام از اینها مستقیماً قرار نمی‌گیرد، ولی به هر حال ...

خیلی‌ها را می‌شناسم که به سراغ عرفان اسلامی رفتند برای شهوت قدرتشان، یعنی می‌خواستند کراماتی به دست بیاورند و کارهایی بکنند که دیگران نمی‌توانستند بکنند، اتفاقاً چه سختی‌هایی را هم که تحمل نمی‌کردند، بعد از مدتی هم از اسلام رفتند سراغ بودائیسم و ادیان بشری هند و تبت و چین ... اینها دنبال ثروت نبودند، دنبال شهوت جنسی هم نبودند، ولی با وجود زندگی مرتاضانه و قناعتی که در زندگی و ادبی که در رفتارشان داشتند به هر حال به دنبال قدرت بودند ...

حقیر یک مدت این راه را رفتم ... شروعش جوگیری بود و یک حس نورانیت و فکر کردم که چرا فلانی توانست من نتوانم ... میانه‌ی راهش زهد و قناعت بود و عبادات بسیار و فرار از جمع‌های اهل دنیا ... رهاوردش غرور بود و تکبر و اینکه خودم را بالاتر از همه ببینم و غول نفسی که هر روز بزرگتر از قبل می‌شد و کم‌کم داشتم عنانش را از دست می‌دادم ... انتهایش اما رهایی بود در مذهب شیعه، آنجا که فرمودند اصل دین در تعادل است و حقیر با وجود منع‌های سنگینی که نفسم را از نعمات خدا و لذات می‌کردم دیدم که رعایت تعادل سخت‌تر از آن منع‌ها و محرومیت‌هاست ... اینکه از نخورده بگیر بده به خورده یعنی نخوردن ساده‌تر است از اینکه به اندازه بخوری و با خواهش بیش از نیاز مبارزه کنی ... خلاصه‌اش اینکه دیدم حدود یک سال فقط دور خودم چرخیدم، نه قصدم خدا بود و نه راهم خدایی بود و نه دستاوردم خدایی بود ... آن همه زهد و ظاهر عبادات همه به دستور همان نفسی بود که فکر می‌کردم در بندش کرده‌ام ... این همه تلاش همه در شهوت قدرت بود ... می‌خواستم به خودم ثابت کنم که «ما می‌توانیم» ... به دنبال نتیجه بودم نه به دنبال بندگی خدا ... شکر خدا که آن شب ناگهان راه را نشانم دادند ... گرچه از یک خطر جستن به معنای نجات الی الجنة نیست ... از چاهی بیرون آمدم و خدا می‌داند که در چند چاه دیگر افتاده باشم ... درگیری با نفس کار ساده‌ای نیست ... ولی لااقل انسان کم‌کم دستش می‌اید که چه خواهشی از جنس خواهش‌های نفس است و چه خواهشی از یک جنس دیگری است که وجهه‌ی ملکوتی دارد ... لذت هیچ دیدن خود در مقابل خدا کجا قابل مقایسه است با لذت شمردن طاعات و عبادات خود برای خدا و باد کردن بیخودی؟ و حالا چطور منکر خدایی شوم که بارها دیده‌ام او را ... دیدنی که در طی آن خود را حقیر یافته‌ام و خدا را همه چیز و همه کسم؟ ... دیدنی که در آن انکار وجود داشتن خودم ساده‌تر از انکار وجود داشتن خدا بوده باشد؟ ...

اگرچه بزرگواران و اساتید با حقیر مخالفند و شاید هم درست بگویند و حقیر در اشتباه باشم، ولی برداشتم از روایات متعددی این است که عبادت خدا جز با دیدن خدا محقق نمی‌شود ... رفع تکلیف می‌شود ولی عبادت نمی‌شود ... آیا شما سرکار مارینر کسی هستید که خدا را، و نه یک نور ته قلبتان که به راحتی به آن شک می‌کنید، بلکه خدا را ببینید و انکارش کنید؟ بدانید حقیقی است و بگویید نه شاید دروغ باشد؟ صحبت حقیر پیرامون چنین چیزی است ... عقل مدّ نظر حقیر هم در چنین رابطه‌ای تعریف می‌شود ... عقل این تجربه را از تجربیات دروغین تمایز می‌دهد ... بعد از اینکه انسان با خودش تصمیم گرفت که با به دنبال شهوات متفاوت بودن خودش را گول نزند و خواسته‌های خودش را از زبان خدا و پیامبر توجیه نکند، از زبان انسانیت توجیه نکند ...
در گذشته هم کسانی به پیامبران ایمان می‌آوردند که چنین بوده‌اند ... به این معنا عاقل بوده‌اند ... نه به معنایی که در این تاپیک و سایر جاها تحت عنوان عقلانیت و عقلانیت مدرن معرفی می‌شود ... با این تعریف ریاضی یک علم عقلی نیست، فلسفه هم یک علم عقلی نیست، عقلانیت با شعور و آگاهی بیشتر تناسب دارد تا با هوش و زکاوت و با توده‌ی علوم حصولی ...

مارینر;806151 نوشت:
در مورد عقل و قلب و ... صحبت کردین ...
من و شما یه مشگل داریم ... اون هم این هست که من چیزی رو عقل میدونم و شما اون چیز رو عقل نمیدونین ... و من چیزی رو قلب میدونم که شما اون رو قلب نمیدونین و تعاریف دقیقی تا به حال از عقل و قلب عنوان نکردیم .

من نمیدونم منظورتون از قلب چی هستش ... ولی فکر میکنم ... و فکر میکنم یه همچین چیزی باشه ...

وقتی انسانهایی مومن میشن ... شعائر مذهبیشون رو انجام میدن .... برای خدا کارهاشون رو انجام میدند ... احساس یه گرمی در درون بدنشون میکنند ... این گرما و این حالت مانند یک گاردی دور تا دور بدنشون رو میگیره ... رویه تصمیم گیریهاشون اثر میزاره ... و باعث میشه که تصمیمهایی رو درست و غلط بدونند ...

من این نوع رفتار رو عقلانیت نمیدونم ...
من وقتی قران میخوندم ... نماز میخوندم ... یا یه کاره خوبی انجام میدم ... دقیقا احساس میکنم که یک سیستم عاملی بر رویه بدنم نصب میشه ... و با اینکه برای کارهام دلیلی ندارم ولی بعضی چیزها برام بی اهمیت و بعضی چیزها برام پر اهمیت میشن . به احاذیث و مسائل زیاد گیر نمیدم ... و ...

ولی دقیقا وقتی از این حس و حال میخوام برم کتاب ریاضی رو بخونم ... یا یه مساله ای رو حل کنم ... دقیقا احساس میکنم که سلولهای مغزیم دارند تغییر حالت میدند ... اون سیستم عامل رو دارند کنار میزارند و سیستم عاملی دیگر رو بوت میکنند ... مثله زمانی که خواب هستیم و میخوایم بیدار بشیم ... یا بالعکس ...

وقتی میخوایم بخوابیم ... به نوعی خودمون رو آروم میکنیم ... و بعدش کم کم بدون اینکه بفهمیم وارد یه فضای دیگه میشیم .
وقتی میخوایم بیدار بشیم ... احساس میکنیم که حس هامون داره کم رنگ تر میشه و به جاش مغزمون داره فرمان رو به دست میگیره ...

احساسی که من از قلب دارم ... دقیقا همین هست ....
یک تغییر سیستم عاملی ... البته منکر این نمیشم که برخی از آدمها دیگه کلا عقلشون رو گذاشتن کنارو همش در همون وادی هستند ...

فکر میکنم ادامش باشه برای جایی دیگر ...اجازه بدین یه موضوع باز کنم تا کمی دقیق تر و با تعاریف جلو بریم .

متشکرم .


بله تعاریفمان با هم متفاوت است ... هر دو قائل به این مطلب هستیم که عقل حجیت دارد و قابل اعتماد است، ولی باید بدانیم که این حجیت داشتن و این قابل اعتماد بودن به کدام تعریف برمی‌گردد ... خود این مطلب را حتماً قبول دارید که مقدمه‌ی هر بحث دیگری باید باشد ... به صرف اینکه بگوییم عقل هر چه بگوید درست است و بعد بگوییم عقل یعنی فلان پس هر چه فلان بگوید درست است کار بر نمی‌اید، باید اول مطمئن بشویم که عقل همان فلان است تا بعد به آن اعتماد کنیم ... ممنون که زحمت باز کردن یک موضوع دیگر را می‌کشید، ولی این مطلب نسبت به این تاپیک هم انحرافی محسوب نمی‌شود، بحث این تاپیک هم بر سر عقلانیت مدرن و امکان گریز منطقی از آن است و اینکه نظر اسلام در این زمینه چه چیزی است ...
[SPOILER] در مورد ریاضیات هم که فرمودید تجربه‌ی حقیر با تجربه‌ی شما متفاوت است، خیلی از مسائل اسلام را از طریق ریاضیات تحقیق کرده و متوجه شده‌ام، برخی از آن مسائل را در تاپیک‌های متفاوت بیان کرده‌ام ... حقیر نه تنها ریاضیات که بلکه هیچ علم دیگری را هم در تقابل با دین نیافته‌ام، در این سایت شبهات زیادی در این زمینه مطرح شده است ولی حتی یکی از آن‌ها را هم در ادعایشان موجه نیافتم ... حتی خیلی از وجوه نگاهم به دین خدا و فهم روایات معصومین علیهم‌السلام را از ریاضیات بخصوص و از سایر علوم به طور عام کسب کرده‌ام و هیچ کدام مزاحمتی برای نگاهم به دین خدا نداشت که آن‌ها را متعلق به دو دنیای متفاوت یا دو سیستم‌عامل بی‌ارتباط‌به‌هم ببینم :Gig: [/SPOILER]
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیه‌السلام

سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

چند مطلب بود که در ادامه براتون مینویسم ...

1.اولا اینکه از گروهی نام بردین که به دنبال قدرت و توانگری بودند و بعد از مدتها طی کردن مسیر ریاضت و ... از اسلام فاصله گرفتند و به سمته آئین بودایی رفتند ... و صد البته مطمئن هستم که شما هم میدونین در درون دین بودائی مسائلی مانند شهود و ... هم وجود داره ... یکی از ادیان بشری که دوستش دارم همین دین بودایی هست ... مسائلی مانند ورزیدگی ذهنی و تمرکز فکر و اخلاق گرا بودن و رفتار خوب و ... ( با اینکه با جهانبینیشون مشگل دارم )

خوب از نظره شما چرا یک انسان عقل گرا نباید دنبال قدرت باشه .... من واقعا خیلی دوست دارم بتونم طی طریق کنم . بتونم حقایق رو بفهمم . بتونم مشهور باشم . بتونم روز به روز رویه مغزم کار کنم و اون رو بهتر و بهتر کنم . ولی واقعا هدف شما رو نمیتونم درک کنم ... شما چجوری به اید درک رسیدین ... احتمالا در جریان هستین که استیو جابز ( مدیر سابق شرکت اپل ) یه بودایی بوده ... گیاهخوار بوده ... تجربه مصرف ال اس دی رو داشته و ... به نظرم اون چیزی که استیو جابز رو استیو جابز کرد ( همونجور که خودش هم میگه ) آموزشهایی بود که دیده بود ... اینکه ورزیدگی ذهنی داشت ... اینکه تمرکز بالایی داشت . اخلاق گرا بود ... و با اون سن و سالش هنوز شخصی نو آور بود ... به نوعی ساختار ذهنی اون رو عنوان میکرد .

من واقعا تمام این چیزهایی که شما ازش بدتون میاد رو دوست دارم ... ( ورزیدگی ذهنی ... طی طریق ... درک حقایق ... علم ... اخلاق ... ) اگر زمانی به اونجا رسیدم و این چیزها رو داشتم مطمئنا نگاهم به بالاتر خواهد بود ... همکنون دربهاش جلوم باز نیست که بدونم از این چیزها بالاتر چه چیزهایی هست ... اون زمان مطمئنا بهش فکر میکنم .

به هر حال ...
منم جزو کسایی بودم که یه زمانی آرزوهای زیادی داشتم ... به خیلی هاشون نرسیدم ... آخرین چیزی که میخواستم با دعا کردن بدست بیارم ... عقل و هوش و علم بود ... حداقلش این سه مورد چیزی بود که با خواستهای دیگران و هوی و هوس رقابتی نمیشد ... ولی باز هم با دعا کردن و خواستن از خدا نتونستم بدستش بیارم .

هر ایدیولوژی که بتونه این سه مورد رو بهم بده ... برای من ارزش هست ... و در این مساله فکر میکنم تفاوت دیدگاه داریم ... شما دنبال بندگی کردن هستین و این براتون ارزش هست .

[=Franklin Gothic Medium]

مارینر;806368 نوشت:
سلام ...
امیدوارم که خوب و خوش و سلامت باشین ...

چند مطلب بود که در ادامه براتون مینویسم ...

1.اولا اینکه از گروهی نام بردین که به دنبال قدرت و توانگری بودند و بعد از مدتها طی کردن مسیر ریاضت و ... از اسلام فاصله گرفتند و به سمته آئین بودایی رفتند ... و صد البته مطمئن هستم که شما هم میدونین در درون دین بودائی مسائلی مانند شهود و ... هم وجود داره ... یکی از ادیان بشری که دوستش دارم همین دین بودایی هست ... مسائلی مانند ورزیدگی ذهنی و تمرکز فکر و اخلاق گرا بودن و رفتار خوب و ... ( با اینکه با جهانبینیشون مشگل دارم )

خوب از نظره شما چرا یک انسان عقل گرا نباید دنبال قدرت باشه .... من واقعا خیلی دوست دارم بتونم طی طریق کنم . بتونم حقایق رو بفهمم . بتونم مشهور باشم . بتونم روز به روز رویه مغزم کار کنم و اون رو بهتر و بهتر کنم . ولی واقعا هدف شما رو نمیتونم درک کنم ... شما چجوری به اید درک رسیدین ... احتمالا در جریان هستین که استیو جابز ( مدیر سابق شرکت اپل ) یه بودایی بوده ... گیاهخوار بوده ... تجربه مصرف ال اس دی رو داشته و ... به نظرم اون چیزی که استیو جابز رو استیو جابز کرد ( همونجور که خودش هم میگه ) آموزشهایی بود که دیده بود ... اینکه ورزیدگی ذهنی داشت ... اینکه تمرکز بالایی داشت . اخلاق گرا بود ... و با اون سن و سالش هنوز شخصی نو آور بود ... به نوعی ساختار ذهنی اون رو عنوان میکرد .

من واقعا تمام این چیزهایی که شما ازش بدتون میاد رو دوست دارم ... ( ورزیدگی ذهنی ... طی طریق ... درک حقایق ... علم ... اخلاق ... ) اگر زمانی به اونجا رسیدم و این چیزها رو داشتم مطمئنا نگاهم به بالاتر خواهد بود ... همکنون دربهاش جلوم باز نیست که بدونم از این چیزها بالاتر چه چیزهایی هست ... اون زمان مطمئنا بهش فکر میکنم .

به هر حال ...
منم جزو کسایی بودم که یه زمانی آرزوهای زیادی داشتم ... به خیلی هاشون نرسیدم ... آخرین چیزی که میخواستم با دعا کردن بدست بیارم ... عقل و هوش و علم بود ... حداقلش این سه مورد چیزی بود که با خواستهای دیگران و هوی و هوس رقابتی نمیشد ... ولی باز هم با دعا کردن و خواستن از خدا نتونستم بدستش بیارم .

هر ایدیولوژی که بتونه این سه مورد رو بهم بده ... برای من ارزش هست ... و در این مساله فکر میکنم تفاوت دیدگاه داریم ... شما دنبال بندگی کردن هستین و این براتون ارزش هست .


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
ان شاء الله که خوب و سلامت باشید
بزرگوار حقیر کی از ورزیدگی ذهن و طی طریق و درک حقایق و علم و اخلاق بدم آمده است!؟ ... سبحان الله! حقیر حتی از ثروت و قدرت و شهرت و محبوبیت هم بدم نمی‌آید ... چطور بدم بیاید وقتی در دعاهای امام سجاد علیه‌السلام وارد شده است که خدایا مرا محبوب آسمان و زمین قرار بده ... و همچنین سایر مسائل ... امکانات بیشتر در دنیا یعنی پتانسیل بالاتر برای منشأ خیرات بزرگتر بودن، مشکل اینجاست که مثل بنده‌ای بی‌عرضه باشد و نتواند از امکاناتش درست استفاده کند و در این صورت امکانات بیشتر معادل خواهد شد با بروز بزرگتری از بی‌عرضگی و ضعف بیشتر ... در مقابل آن ما روایتی را داریم که می‌فرماید العبودیة جوهر کنهه ربوبیة، یعنی بندگی خدا گوهری است که در عمق آن (نهایت آن) ربانیت است ... در قرآن هم از اصطلاح ربّانیون استفاده شده است، خود ما هم بزرگانی را مثلاً عالم ربّانی خطاب می‌کنیم ... این ربانیت به معنای نعوذبالله خدا شدن نیست، بلکه مظهر اسماء و صفات شدن است ... منشأ اثر ربوبی در عالم تکوین شدن است ... اما اینجا نکات ظریف کم نیستند ... مثلاً اگر کسی بخواهد که به آن ربویّت برسد همین خواسته‌اش مانع از تحقق روحیه‌ی عبودیت در او می‌شود که بعد از طریق آن به خواسته‌اش برسد ... یعنی رسیدن به آن مقام ابتدا نیاز دارد که انسان در خواسته‌های خودش و در آنچه که هست فنا شود تا در خداوند حیات ابدی پیدا کند ... هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ... كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ... تنها چیزی که هلاکتی ندارد وجه خداست ... وجه خدا آن است که اگر در آن بنگری خدا را ببینی ... وجه‌الله همان اسم الله است ... وجه‌الله شدن یعنی صفات خدا را در خود تجلی دادن ... برای این کار باید از خود تهی شد ... دیو چو بیرون رود فرشته در آید ... از منیت که تهی شویم از خدا پر می‌شویم ... وقتی به حدیث موتوا قبل أن تموتوا عمل کنیم و بمیریم قبل از آنکه بمیریم، آن وقت حیات جاودانی به سراغمان می‌آید قبل از آنکه از دنیا مفارقت کرده و از بدن جدا شده باشیم ... اینها چیزهایی هستند که کسانی که سالک راه شهوات چهارگانه و غیر آن هستند ظرفیت درکش را ندارند ... کسی که به دنبال قدرت است مدام دارد باد می‌کند، نهایتاً اگر در طول حیاتش نترکد در زمان مرگش خواهد ترکید و می‌بیند که بهره‌ای از حقیقت ندارد ... اما کسی که به دنبال بندگی خداست وضعش فرق دارد ... او به نور حضرت حق متحقق می‌شود ... او تو خالی نیست، تو پر است، گرچه یک گوی توخالی بادی و یک گوی توپر فلزی از نظر ظاهر شبیه به هم باشند ...

اگر لذت گذشتن از خود برای کمک کردن به دیگران را چشیده باشید می‌دانید که امکان دارد از خود خالی شویم و لذت بیشتری ببریم نسبت به اینکه از خود پُر شویم ...

اتفاقاً عقلانیت مدرن در این بزنگاه به شدت گیر می‌افتد و نمی‌تواند از آن راحت بگذرد ... تفکر منطقی در پیچیدگی ظاهر اشیاء گیر می‌کند و نمی‌تواند راهی به باطن بیابد مگر اینکه حدس و گمانی بزند که البته انسان را از دانستن حقیقت بی‌بهره نمی‌کند ... در نگاه عقلانیت دینی انسان ظاهر را می‌بیند ولی از آن معبری باز می‌کند به باطنی که حواس ظاهری قادر به درک آن نیستند ... عقلانیت مدرن می‌گوید می‌خواهی لذت ببری به دنبال رفاه برو، عقلانیت مدّ نظر دین می‌گوید می‌خواهی به آرامش و لذت برسی از رفاه فاصله بگیر و قناعت کن، همچنانکه در حدیث قدسی هم نقل به مضمون اینطور آمده است که من غنی و بی‌نیازی را در قناعت قرار دادم و مردم آن را در مال‌اندوزی می‌جویند و هرگز نخواهند یافت ... به همان صورت هم خداوند لذت حقیقی را در گذشتن از خود و فانی شدن در خودش قرار داده است و انسان آن را در رسیدن هر چه بیشتر به منیت خودش می‌جوید و هرگز از آنچه که می‌یابد راضی نخواهد شد و اتفاقاً این همه تلاش بی‌حاصل که ماحصل آن زود نقش بر آب می‌شود کم‌کم او را دچار تشویش و اضطراب می‌کند، مگرنه آنکه از تکبر خالی شد دلش به یاد خدا آرام می‌گیرد و چنان است که اولیاء خدا را نه خوفی از آینده است و نه حزنی نسبت به گذشته ... لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ...
به همین دلیل است که آن کسی که خدا را دارد چیزی کم ندارد و آن کسی که خدا را ندارد چیزی ندارد ... خداست جبران‌کننده‌ی هر نداشته‌ای ... خداست انیس من لا انیس له ... خداست غیاث من لا غیاث له ... کسی که از منیت خودش بگذرد هیچ چیزی را پررنگ‌تر از رنگ خدا در زندگی‌اش نمی‌یابد و دیگر برایش معنا ندارد که کسی بگوید خدایت کجاست او را با انگشت نشانم بده ...

سرکار مارینر ... دو نگاه داریم ... اینکه هدف را که به نوعی همان کمال است را در انتهای یک مسیر ببینید و پیمایش خود به سمت آن را آغاز کنید، در این صورت یک مسیر طولانی صعب را برای رسیدن به هدف خود می‌روید به این امید که هدفتان درست تعیین شده و به کمال مطلوب (مطلوب هم قبل و هم بعد از رسیدن به آن و تجربه کردنش)، اگر هدف در بی‌نهایت باشد هم هرگز به آن نخواهید رسید، این احتمال هم هست که اصلاً آنچه به عنوان کمال در نظر خود مجسم و تصور نموده‌اید سرابی بیش نباشد و در نتیجه طی کردن این مسیر فقط همان خستگی راه را برایتان به ارمغان داشته باشد ... اما نگاه دیگر این است که هدف خود مسیر باشد، این می‌شود همان که به قول آن استاد بزرگوار حافظ از آن تعبیر به «شرب مدام» می‌کند، یعنی برای بهره‌مند شدن از آن لازم نیست تا به انتهای آن را بروید بلکه هر قدمی که بردارید خود آن درجه‌ای از کمال را به شما می‌چشاند ... دیگر باکی نیست که مسیر بی‌نهایت باشد، هر کسی به هر اندازه که به جلو برود بهره‌مند شده است ... راه بندگی خدا چنین راهی است ... نیازی به رسیدن به طی‌الأرض نداریم، نیازی به طی‌السماء نداریم، اگر دادند لطف کرده‌اند مگرنه ما به دنبال چیز دیگری هستیم، به دنبال محبت خدا، به دنبال خود بندگی خدا ... این مسیر شرب مدام مسیری است که در آن می‌توان از ثروت و قدرت و محبوبیت گذشت و رسوای عالم هم شد ولی ذره‌ای احساس غبن و ضرر و ناراحتی نکرد ... و افسوس عمر گذشته را نخورد ... آیا در مورد چیزهایی که شما به دنبالش هستید چنین چیزی ممکن است؟ آیا عقلانیت مدرن می‌تواند چنین نقشه‌ای را برای خوشبختی انسان ترسیم نماید؟

نظر حقیر این است که راه سعادت بشر گذر از عقلانیت مدرن و تمسک جستن به عقلانیت دینی است

در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر ان شاء الله
یا علی علیه‌السلام

ابوالبرکات;806263 نوشت:
بنده این سخنرانی را گوش داده ام. هی از اول تا آخرش گفت باید غرب رو بشناسیم. دو کلام غرب شناسی نگفت. آخرش هم دوباره حمله کرد به آقای جوادی آملی و کسانی که فلسفه ی صدرایی رو درس می دهند.

سلام دقیقا درست می فرمایید .
این کار _ غرب شناسی _ را ما جوان تر ها باید انجام دهیم و همان طور که گفتند با خواندن آثار متفکران اصلی غرب چون مارکس و جان لاک و غیره اما متاسفانه هنوز نتوانستیم 30 جلد یادداشت های مارکس را ترجمه کنیم .
مرحله اول شناخت غرب است و بعد از آن تولید تمدن اسلامی .

تکاپوگر;806660 نوشت:
مرحله اول شناخت غرب است و بعد از آن تولید تمدن اسلامی .

سلام

من ممنون میشم بصورت مبسوط این خط رو شرح بدید!! که چطوری از غرب شناسی به " تولید " تمدن اسلامی میرسیم ؟! .. مهندسی معکوسه ؟

موضوع قفل شده است