مبعث، بعثت تمام خوبی‌ها

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مبعث، بعثت تمام خوبی‌ها

بسم الله الرحمن الرحیم

مردى از امير المؤمنين على عليه السلام درخواست كرد اخلاق‏ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را برايش بشمارد. آن حضرت فرمود: تو نعمت‏هاى دنيا را بشمار تا من نيز اخلاق آن جناب را برايت بشمارم. عرض كرد: چگونه ممكن است نعمت‏هاى دنيا را احصا كرد، با اينكه خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاتُحْصُوها؛ اگر نعمت‏هاى خدا را بشماريد، نمى‏توانيد به پايان رسانيد.» على عليه السلام فرمود:
خداوند تمام نعمت دنيا را كم مى‏داند در اين آيه كه مى‏فرمايد: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ‏؛ بگو متاع دنيا اندك است» و اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در اين آيه عظيم شمرده است، چنان‏كه مى‏فرمايد: «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ‏؛ تو را خويى بسيار بزرگ است.» اينك تو چيزى را كه اندك است، نمى‏توانى بشمارى، من چگونه چيزى را كه بزرگ است، احصا كنم. با اين حال، همين قدر بدان كه اخلاق نيكوى تمام پيامبران به وسيله رسول اكرم صلى الله عليه و آله تمام شد. هر يك از پيامبران، مظهر يكى از اخلاق پسنديده بودند. چون‏ نوبت به پيامبر رسيد، تمام اخلاق پسنديده را جمع كرد. ازاين‏رو، فرمود: «انّي بُعِثْتُ لِاتِمِّمَ مَكارِمَ الْاخْلاقِ؛ من برانگيخته شدم تا اخلاق نيكو را تمام كنم».[1]


[/HR][1] مصطفى زمانى، داستان‏ها و پندها، ج 2، ص 100، به نقل از: وقايع الايام، ج 3.


امير المؤمنين عليه السّلام در مورد ادب، حسن معاشرت و اخلاق پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى‏فرمايد: «كان اجود الناس كفّا و اجود الناس صدرا، و اصدق الناس لهجة، و اوفاهم ذمّة و ألينهم عريكة، و اكرمهم عشرة، من رآه بديهة هابه، من خالطه قعرفه احبّه. يقول عنه: لم ار قبله و بعده مثله‏[1]؛ او بخشنده‏ترين، شجاع‏ترين، راستگوترين، باوفاترين، دلسوزترين و از گرامى‏ترين قبيله‏ها بود. هركس براى اولين بار او را مى‏ديد، تحت تأثير هيبت او قرار مى‏گرفت و هركس با او همنشين مى‏شد و او را مى‏شناخت، او را دوست مى‏داشت و مى‏گفت:[=Traditional Arabic]كسى مانند آن حضرت را قبل از او نديده‏ام و بعد از او هم نخواهم ديد.»

width: 90% align: center

[TD="width: 45%"] فما تطاول آمال المديح الى‏
[/TD]
[TD="width: 10%"]
[/TD]
[TD="width: 45%"] ما فيه من كرم الاخلاق و الشّيم‏[/TD]
[TD="width: 45%"] و كلّ آى أتى الرّسل الكرام بها[/TD]
[TD="width: 10%"]
[/TD]
[TD="width: 45%"] فانّه اتّصلت من نوره بهم‏[/TD]
[TD="width: 45%"] فانّه شمس فضل هم كواكبها[/TD]
[TD="width: 10%"]
[/TD]
[TD="width: 45%"] يظهرن انوارها للناس فى الظّلم‏[/TD]
[TD="width: 45%"]
[/TD]


«هيچ ستايشگرى نمى‏تواند درباره اخلاق و روش پيامبر سخن بگويد؛ هر معجزه‏اى كه پيامبران ديگر توانستند انجام دهند، بر اثر اتصال به نور پيامبر اسلام است؛ چون آن حضرت خورشيد فضايل و انبياى ديگر ستارگان آن هستند كه نور او را براى مردمى كه در ظلمت هستند، آشكار مى‏كنند.»[=Traditional Arabic]




[/HR][1] نظم درر المسلمين، ص 56.


امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «انّ يهوديا كان له على رسول اللّه دنانير فتقاضاه، فقال له: يا يهودى، ما عندى ما اعطيك، فقال: فانّى لا افارقك يا محمد حتى تقضينى، فقال: اذا أجلس معك، فجلس معه حتّى صلّى فى ذلك الموضع الظهر و العصر و المغرب و العشاء الآخرة و الغداة و كان اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يتهددونه و يتواعدونه، فنظر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اليهم، فقال: ما الذى تصنعون به؟ فقالوا: يا رسول اللّه! يهودى يحبسك! فقال: لم يبعثنى‏ ربّى عزّ و جلّ اظلم معاهدا و لا غيره، فلمّا علا النهار قال اليهودى: اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله، و شطر مالى فى سبيل اللّه‏[1]؛
يك نفر يهودى چند دينار از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طلب داشت كه آن را تقاضا نمود. آن حضرت فرمود: اى مرد يهودى، چيزى همراهم نيست كه به تو بدهم.
يهودى گفت: اى محمد، تو را رها نمى‏كنم تا پولم را بدهى.
آن حضرت فرمود: من هم، همراه تو خواهم بود.
پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در همان‏جا و در كنار آن مرد يهودى ماند و در همان‏جا نماز ظهر، عصر، مغرب، عشاء و صبح را خواند. تا اين‏كه عده‏اى از اصحاب ناراحت شدند و آن مرد يهودى را تهديد كردند و با او به تندى رفتار نمودند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اين چه رفتارى است؟!
آنها گفتند: اى رسول خدا، اين مرد يهودى تو را در اينجا حبس كرده است.
آن حضرت فرمود: من از طرف پروردگارم مبعوث نشده‏ام كه به يك يهودى كه زير پرچم اسلام است يا غير از او ظلم و ستم نمايم.
هنگامى كه روز روشن شد، يهودى گفت: شهادت مى‏دهم كه معبودى جز خدا نيست و شهادت مى‏دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست و مالم را در راه خدا بخشيدم.»


[/HR][1] مستدرك حاكم، ج 2، ص 622.


پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اصحابش شوخى مى‏كرد و با آنها هم‏صحبت و همنشين مى‏شد و با كودكانشان مهربان بود و آنها را در كنار خود مى‏نشاند. دعوت انسان آزاده، برده، كنيز و مسكين را قبول مى‏كرد. در دورترين نقاط مدينه‏ هم از مريضان عيادت مى‏كرد، جنازه‏ها را تشييع مى‏نمود و معذرت خواهى ديگران را قبول مى‏كرد. در خوراك و لباس بر بردگان و كنيزان برترى نداشت. هركسى كه نزد او مى‏آمد، چه انسان آزاد، برده يا كنيز، براى رفع حاجت او اقدام مى‏كرد. بداخلاق و خشن نبود. هنگام نشستن تكيه نمى‏داد. از ديگران جلوتر راه نمى‏رفت. به صورت مداوم به چهره كسى نگاه نمى‏كرد. هر نوع هديه را قبول مى‏كرد، حتى اگر جرعه‏اى شير بود. براى خداوند خشمگين مى‏شد و هيچ‏گاه براى خود خشمگين نشد.[1]
هرگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سوار بر مركبى بود، اگر پياده‏اى را مى‏ديد، او را نيز سوار مى‏كرد و اگر قبول نمى‏كرد كه سوار شود، مى‏فرمود: جلو برو و در فلان محل منتظر من باش.

همچنين روايت شده است كه عده‏اى از مردم مدينه آن حضرت و پنج نفر از اصحابش را به غذايى دعوت كردند. ايشان همراه آن پنج نفر در راه بودند كه يك نفر ديگر نيز به آنها اضافه شد. وقتى كه به مقصد رسيدند، پيامبر به نفر ششم فرمود: همين‏جا بمان! چون اين مردم تو را دعوت نكرده‏اند؛ بگذار تا من داخل بروم و اجازه تو را نيز بگيرم.[2]

همچنين روايت شده است كه عده‏اى از مردم مدينه آن حضرت و پنج نفر از اصحابش را به غذايى دعوت كردند. ايشان همراه آن پنج نفر در راه بودند كه يك نفر ديگر نيز به آنها اضافه شد. وقتى كه به مقصد رسيدند، پيامبر به نفر ششم فرمود: همين‏جا بمان! چون اين مردم تو را دعوت نكرده‏اند؛ بگذار تا من داخل بروم و اجازه تو را نيز بگيرم.[3]

از طريق اهل سنت روايت شده است كه پيامبر در سفرى بود، دستور داد گوسفندى را بكشند. شخصى گفت: اى رسول خدا، كشتن آن با من.
فرد ديگرى گفت: كندن پوست آن با من.
فرد ديگرى گفت: پختن آن با من.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: و جمع كردن هيزم آن با من.
ديگران گفتند: اى رسول خدا، بگذاريد كه ما اين كار را انجام دهيم.
ايشان فرمود: من مى‏دانم كه شما مى‏توانيد اين كار را انجام دهيد، ولى من دوست ندارم كه بر شما برترى داشته باشم؛ چون خداوند متعال دوست ندارد كه بنده‏اش در ميان ديگران برتر باشد. سپس آن حضرت از جاى خود بلند شد و هيزم جمع كرد.[4]


[/HR][1] مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 127.

[2] درر الاخبار، ص 152.

[3] درر الاخبار، ص 152.

[4] سبل الهدى و الرشاد، ج 7، ص 13.


انس بن مالك گفت: هيچ‏گاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با كسى معانقه نكرد و صورت به صورت او نگذاشت كه زودتر صورتش را كنار بكشد. با هركسى كه دست مى‏داد، دستش را زودتر از او نمى‏كشيد و با هركس كه مى‏نشست، زودتر از او از جايش بلند نمى‏شد. هيچ‏گاه در حال نشستن، زانويش را جلوتر از زانوى ديگرى قرار نمى‏داد. هركس را كه مى‏ديد، ابتدا، ايشان‏ سلام مى‏كرد. اول، ايشان با اصحاب دست مى‏داد. هيچ‏گاه پايش را جلوى كسى دراز نكرد. به هركس كه داخل مى‏شد، احترام مى‏گذاشت.
چه‏بسا كه روپوشش را زير آنها پهن مى‏كرد و خودش روى خاك مى‏نشست. به اصحاب احترام مى‏گذاشت و آنها را با كنيه صدا مى‏كرد.
آنها را با محبوب‏ترين اسم‏هايشان صدا مى‏كرد. ايشان هيچ‏گاه صحبت كسى را قطع نكرد، بلكه صبر مى‏كرد تا صحبتش تمام شود.[1]
سلمان فارسى گفت: نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفتم، در حالى كه ايشان به متكايى تكيه داده بود. آن را به من داد و فرمود: اى سلمان، هركس كه مسلمانى نزد او آيد و از روى احترام به او متكا دهد، گناهانش بخشيده مى‏شود.

امام صادق عليه السّلام فرمود:
«كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقسّم لحظاته بين اصحابه، فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسوية، قال: و لم يبسط رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله رجليه بين اصحابه قطّ، و ان كان ليصافحه الرجل فما يترك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يده من يده حتى يكون هو التارك، فلمّا فطنوا لذلك كان الرجل اذا صافحه قال بيده فنزعها من يده؛
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اوقاتش را بين اصحابش به صورت مساوى تقسيم مى‏كرد و هيچ‏گاه پايش را جلوى اصحاب دراز نمى‏كرد. هرگاه با كسى دست مى‏داد، دستش را زودتر از او نمى‏كشيد، حتى گاهى اوقات اصحاب سماجت مى‏كردند تا دست خود را نگه دارند، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باز هم كار خود را انجام مى‏داد.»[2]


[/HR][1] الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 122.

[2] الكافى، ج 2، ص 671.


[="Navy"]



عید مبعث ، مبارک باد

ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد ، ، ، دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ، ، ، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا ، ، ، فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبه‌ام می‌نشاند اکنون دوست ، ، ، گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

خیال آب خضر بست و جام اسکندر ، ، ، به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طرب سرای محبت کنون شود معمور ، ، ، که طاق ابروی یار منش مهندس شد

لب از ترشح می پاک کن برای خدا ، ، ، که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود ، ، ، که علم بی‌خبر افتاد و عقل بی‌حس شد

چو زر عزیز وجود است نظم من آری ، ، ، قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید ، ، ، چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد[/]

خادمان مدينه، بعد از نماز صبح، ظرف‏هاى خود را كه پر از آب بود، مى‏آوردند تا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست در آنها كند و تبرك نمايد. گاهى اوقات هوا سرد بود، ولى آن حضرت باز هم اين كار را انجام مى‏داد.[1]
گاهى اوقات مردم، كودكان خود را مى‏آوردند تا پيامبر براى آنها دعا كند و اسم بگذارد تا متبرك شوند و ايشان براى احترام خانواده، كودك را در دامنش مى‏گذاشت. گاهى اوقات نيز كودك ادرار مى‏كرد و خانواده‏اش بر سر او فرياد مى‏زدند، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏فرمود: اين كار را نكنيد و بگذاريد كه او به راحتى ادرار كند. آن حضرت كودك را آزاد مى‏گذاشت تا ادرار كند و هنگامى كه تمام مى‏شد، براى او دعا مى‏كرد و يا اسمى برايش انتخاب مى‏كرد. اين كار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باعث شادى آن خانواده مى‏شد و هيچ اثرى از ناراحتى در چهره مبارك ايشان ديده نمى‏شد. هنگامى كه آنها مى‏رفتند، پيامبر لباسش را مى‏شست.[2]
روايت شده است كه مردى داخل مسجد شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، با اين‏كه تنها بود، از جايش بلند شد و براى او جا باز كرد. آن مرد گفت: اى رسول خدا، جا كه وسيع است.
ايشان فرمود: حق مسلمان بر مسلمان اين است كه هرگاه او را ديد كه مى‏خواهد بنشيند، برايش جا باز كند.[3]


[/HR][1] نظم درر السمطين، ص 61.

[2] مكارم اخلاق، ص 25.

[3] بحار الانوار، ج 16، ص 240.


امير المؤمنين عليه السّلام در سفرى با يك يهودى همسفر شد. يهودى از آن حضرت پرسيد: اى بنده خدا، كجا مى‏روى؟
ايشان فرمود: به كوفه مى‏روم.
هنگامى كه به دوراهى رسيدند و بايد از هم جدا مى‏شدند، امير المؤمنين عليه السّلام باز هم به دنبال يهودى رفت. آن مرد يهودى گفت: مگر نمى‏خواستى به كوفه بروى؟
ايشان فرمود: بله.
او گفت: اين راه كه راه كوفه نيست.
ايشان فرمود: اين را هم مى‏دانم.
او گفت: پس براى چه به اين راه مى‏آيى؟
فرمود: اين كار را به خاطر هم‏صحبتى با تو انجام دادم، كه در هنگام جدايى كمى تو را بدرقه نمايم، اين دستور پيامبر ماست.
او گفت: آيا پيامبر شما چنين دستورى داده است؟
فرمود: بله.
او گفت: به خاطر اين كارهاى بزرگوارانه شماست كه مردم پيرو دين شما مى‏شوند و تو را گواه مى‏گيرم كه پيرو دين تو شدم.
يهودى همراه امير المؤمنين عليه السّلام برگشت و هنگامى كه او را شناخت مسلمان شد.[1]

width: 99 align: center

اىّ نفس لا تهتدى بهداه‏
[TD="colspan: 2"]
[/TD]
و هو من كلّ صورة مقلتاها


[TD="colspan: 2"]
[/TD]


[TD="colspan: 2"]لا تجل فى صفات أحمد فكرا
[/TD]

[TD="colspan: 2"]فهى الصورة التى لن تراها
[/TD]
ما عسى أن أقول فى ذى معال‏
[TD="colspan: 2"]
[/TD]
علّة الكون كلّه احدها

تلك نفس عزّت على اللّه قدرا
[TD="colspan: 2"]
[/TD]
فارتضاها لنفسه و اصطفاها

حاز قدسيّة العلوم و إن لم‏
[TD="colspan: 2"]
[/TD]
يؤتها أحمد فمن يؤتاها


[TD="colspan: 2"]
[/TD]









«اى جان هدايت نپذير مگر با هدايت اينان چرا كه آنها به مانند چشم هر صورت مى‏باشند. در صفات احمد هيچ تفكر نكن كه اين صورتى است كه هرگز آن را نخواهى ديد. چه مى‏توانم بگويم در كسى كه اخلاقش بالا است و هرچه بگويم يكى از علل خواهد بود. آن جانى را كه نزد خداوند عزيز است و آن را براى خود برگزيد. در تمامى علوم به حد كمال خود رسيد و اگر اين كمالات را به احمد نمى‏داد به چه كسى ديگرى مى‏خواست كه بدهد».


[/HR][1] . نهج السعادة، ج 7، ص 354.


دلسوزى و مهربانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى همه مردم بود. خداوند متعال مى‏فرمايد: «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ[1]؛ رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار دارد كه شما را هدايت كند و نسبت به مؤمنين مهربان و بامحبت است.»
همچنين، فرمود: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ[2]؛ ما تو را جز رحمت، براى عالميان نفرستاده‏ايم.»
از جمله فضايل و برترى‏هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين است كه خداوند دو اسم از اسامى خود را به او داده است: مهربان (رحيم) و دلسوز (رئوف).

مردى باديه‏ نشين نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از ايشان طلب كمك كرد. آن حضرت چيزى به او داد و فرمود: آيا به تو نيكى كردم؟
او گفت: نه نيكى كردى و نه كار خوبى انجام دادى!
مسلمانان خشمگين شدند و خواستند كه او را ادب كنند، ولى پيامبر رحمت و مهربانى صلّى اللّه عليه و آله، با اشاره به آنها فرمود كه خود را نگه دارند.
سپس آن حضرت بلند شد و به منزل رفت و چيز ديگرى به او داد و فرمود: آيا به تو نيكى كردم؟
او گفت: بله، خداوند به تو و خاندانت جزاى نيك دهد.
ايشان فرمود: تو حرفى درباره من، در حضور اصحابم گفتى كه باعث ناراحتى آنها شد، اگر دوست دارى، نزد آنها برو و همين گفته‏ات را به آنها نيز بگو تا كدورتشان نسبت به تو برطرف گردد.
گفت: بله، اين كار را مى‏كنم.
آن مرد باديه‏نشين فرداى آن روز يا شب به خدمت اصحاب رفت و كدورت را از دلشان پاك كرد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه آنجا بود، فرمود: مثل من و اين مرد همانند مثل مردى است كه شترى دارد و شترش رم كرده است. مردم به دنبال آن شتر هستند، ولى او بيشتر فرار مى‏كند و دورتر مى‏شود. صاحب شتر فرياد مى‏زند: او را رها كنيد كه من خودم بهتر از شما مى‏دانم با او چه كنم و با او مهربان‏ترم. سپس صاحب شتر پيش آن مى‏رود و از علف‏هاى زمين به او نشان مى‏دهد و او را برمى‏گرداند و مى‏خواباند و بر آن سوار مى‏شود. اگر من شما را در مقابل گستاخى آن مرد رها مى‏كردم، شما او را مى‏كشتيد، پس او داخل جهنم مى‏ شد.[3]


[/HR][1] . توبه/ 28.

[2] . انبياء/ 107.

[3] . مجمع الزوائد، ج 9، ص 16.


امام باقر عليه السّلام فرمود:
«دخل يهودى على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و عائشة عنده. فقال: السام عليكم.
فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: عليكم ثمّ دخل آخر، فقال مثل ذلك، فردّ عليه كما ردّ على صاحبه، ثمّ دخل آخر، فقال مثل ذلك، فردّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كما ردّ على صاحبه. فغضبت عائشة، فقالت: عليكم السام و الغضب و اللعنة يا معشر اليهود يا اخوة القردة و الخنازير. فقال لها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: يا عائشة انّ الفحش لو كان ممثّلا لكان مثال سوء، انّ الرفق لم يوضع على شى‏ء الّا زانه و لم يرفع عنه قطّ الّا شانه
؛
يك نفر يهودى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد، در حالى كه عايشه نيز آنجا بود. آن يهودى گفت: السام عليكم! (مرگ بر شما باد.)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: عليكم! (بر شما باد.)
يهودى ديگرى آمد و همين سخن را گفت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز همان جواب را داد.
عايشه خشمگين شد و گفت: مرگ، خشم و لعنت بر شما باد، اى يهوديان، اى برادران ميمون‏ها و خوك‏ها!
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى عايشه، اگر فحش و ناسزا مجسم شود، زشت و بد خواهد بود. اين را بدان كه مدارا كردن در هر كارى باعث زينت و زيبايى آن كار مى‏شود و در غير اين صورت باعث زشتى و نازيبايى آن مى‏گردد.»[1]


[/HR][1] الكافى، ج 2، ص 64.


درباره وفادارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، انس بن مالك مى‏گويد: گاهى اوقات كه هديه‏اى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آوردند، ايشان مى‏فرمود: اين هديه‏
را به خانه فلان زن كه دوست خديجه عليها السّلام بود، ببريد. چون آن حضرت، خديجه را دوست مى‏داشت.[1]
عايشه مى‏گفت: از هيچ زنى به اندازه [حضرت‏] خديجه زمانى كه پيامبر از او ياد مى‏كرد، حسادت نمى‏ورزيدم. پيامبر زمانى كه گوسفندى سر مى‏بريد به دوستان خديجه هديه مى‏كرد.[2]
ابو قتاده مى‏گويد: عده‏اى از طرف نجاشى، پادشاه حبشه، نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند. آن حضرت از جاى خود بلند شد و از آنها پذيرايى كرد.
اصحاب به ايشان عرضه داشتند: اى رسول خدا، ما خودمان كارها را انجام مى‏دهيم.
آن حضرت فرمود: آنها به اصحاب ما احترام گذاشتند و به خوبى پذيرايى كردند، من هم دوست دارم كه خودم اين كار را انجام دهم.[3]


[/HR][1] . الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 126.

[2] . العمدة، ص 393.

[3] ( 3). البداية و النهاية، ج 3، ص 99.


امام صادق عليه السّلام فرمود: «ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اتته اخت له من الرضاعة، فلمّا أن نظر اليها سرّ بها و بسط ردائه لها فاجلسها عليه، ثم اقبل يحدّثها و يضحك فى وجهها، ثمّ قامت فذهبت، ثمّ جاء اخوها فلم يصنع به ما صنع بها.
فقيل: يا رسول اللّه! صنعت باخته ما لم تصنع به و هو رجل؟ فقال: لانّها كانت ابرّ بأبيها منه
؛

خواهر رضاعى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را نزد او آوردند. هنگامى كه آن حضرت او را ديد، خوشحال شد و عبايش را براى او پهن كرد و او را بر روى آن نشاند. سپس با صورتى متبسم و خندان با او شروع به صحبت نمود. پس از چندى، آن زن بلند شد و رفت. سپس برادر او آمد، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رفتارى را كه با خواهرش داشت، با برادرش نداشت. علت را پرسيدند، ايشان جواب داد: چون خواهرم به پدرش بيشتر از او نيكى مى‏كرد.»[1]


[/HR][1] . الزهد، ص 34.