جمع بندی سوره یوسف آیه 30 : «منزه است خدا»

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوره یوسف آیه 30 : «منزه است خدا»

فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَة مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَریمٌ
ترجمه:

هنگامى که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد; و براى آنها پشتى (و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت; و به دست هر کدام، چاقوئى (براى بریدن میوه) داد; و (به یوسف) گفت: «وارد بر آنان شو»! هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند; و (بى توجه) دست هاى خود را بریدند; و گفتند: «منزه است خدا! این بشر نیست; این یک فرشته بزرگوار است»!
سوال من از کارشناس محترم اینه که مگه زنان اون مجلس خدا پرست بودند که بگن((منزه استخدا!))؟
خیلی ممنون میشم اگه جواب این شبهه رو بدین. در پناه حق.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد یاسین

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام احترام


«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَ آتَتْ كُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَكٌ كَريمٌ»[1] (پس چون (زن عزيز) سخنان مكرآميز آنها را شنيد سراغ آنها فرستاد و برايشان تكيه گاهى آماده ساخت و به دست هر يك كاردى (براى خوردن ميوه) داد و (به عنوان سلام و پذيرايى آنها به يوسف) گفت: به مجلس آنها درآى. چون او را ديدند بزرگش شمردند و (واله جمالش شدند به حدى كه) دست‏هايشان را سخت بريدند و (از فرط تعجب و تحسين) گفتند: منزه است خداوند، اين بشر نيست، اين جز فرشته ‏اى بزرگوار نيست(.

تعبیر«حاش لله» وقتی به کار برده می شود که بخواهند فردی را نسبت به موضوعی تبرئه کنند و او را از تهمتی منزه بدانند.[2] این تعبیر یک اصلاح بود و ربطی به اعتقاد و باور به خداوند و موحد بودن نداشت.


معنى [حاشَ لِلَّهِ‏] يعنى ما او را از اين كار كه بر او تهمت ميكنند دور مى‏بينيم و بر كناره مى‏بينيم از آنچه در او ديديم از سيماى صالحان و علامت خير و رشد و عفّت و صلاح و خوانده ‏اند .[3]


[/HR]
[1] - سوره یوسف،آیه31.

[2] - زمخشری،الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص: 465

[3] جرجانى ابو المحاسن حسين بن حسن، جلاء الأذهان و جلاء الأحزان، ج‏4، ص: 314


افشین1375;798674 نوشت:
فَلَمّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَة مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَکٌ کَریمٌ
ترجمه:
هنگامى که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد; و براى آنها پشتى (و مجلس باشکوهى) فراهم ساخت; و به دست هر کدام، چاقوئى (براى بریدن میوه) داد; و (به یوسف) گفت: «وارد بر آنان شو»! هنگامى که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند; و (بى توجه) دست هاى خود را بریدند; و گفتند: «منزه است خدا! این بشر نیست; این یک فرشته بزرگوار است»!
سوال من از کارشناس محترم اینه که مگه زنان اون مجلس خدا پرست بودند که بگن((منزه استخدا!))؟

تاپیک جمع بندی

بسم الله الرحمن الرحیم

معنی « وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ‏» این است که زنان چون می دانستند یوسف(علیه السلام) خود را آلوده نکرد و در دام زلیخا نیافتاد، گفتند یوسف بخاطر ترس از خدا و رعایت امر خداوند خودش را از زلیخا حفظ کرد.[1]
علامه طباطبایی می فرماید: :" وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ" تقديس خداوند در مورد يوسف(علیه السلام) است، تقديس خداى سبحان، به این معنی است که معتقدین به خداوند در هر امری که یک نوع منزه و مبری دانستن را می خواهند به کسی نسبت دهند نخست خدا را تنزيه و سپس به تنزيه شخص مورد نظر مى‏پردازند.[2]
در مورد معنی تقدیس گفته شده تقدیس کردن خداوند يعنى اشياء و پديده‏ها را به فرمانت تطهير و پاك مى‏كنيم و نيز گفته شده يعنى ترا تقديس مى‏كنيم و با قدس و پاكى توصيفت مى‏نمائيم.[3]

اعتقاد به وجود خداوند در میان افراد مختلف وجود داشت، حتی مشرکین اصل وجود خداوند را قبول داشتند و خالقیت خدا را انکار نمی کردند:« وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيم‏»[4] (هر گاه از آنان بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟» مسلّماً مى‏گويند: «خداوند قادر و دانا آنها را آفريده است»).

بنابراین زنان مجلس زلیخا، در عین حال که در محیط شرک آلود زندگی می کردند و برای خداوند شریک قائل بودند، منکر وجود خدا نبودند.



[/HR][1]- دخيل على بن محمد على‏،الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ص: 312

[2]- علامه طباطبایی، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏11، ص: 150.

[3]- ترجمه مفردات راغب، ج‏4، ص: 146

[4] -زخرف/9.

موضوع قفل شده است