شرح نامه امام علی علیه السلام به حارث همدانی

تب‌های اولیه

120 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شرح نامه امام علی علیه السلام به حارث همدانی

آغاز نامه امام علی علیه السلام به حارث همدانی
سپاس و حمد خدای متعال را که چنین توفیقی نصیب فرمود تا بتوانیم پیرامون کلام
سید الموحدین، امام المتقین، قائد غرّ المحجلین ، یعسوب الدین، ابلغ البلغاء، امیرالمومنین علیه الصلوة والسلام
مطالبی را به سمع مبارک برسانیم، هر چند رمز و راز کلام علی علیه السلام برای چون حقیر بی بضاعتی کشف نشده است که منتقل به عزیزان گردد؛ اما:
ما لا یدرک کُلُّه لا یترک کلُّه.
آب دریا را اگر نتوان کشید / پس به قدر تشنگی باید چشید
بنابراین باید از اقیانوس زلال کلام امیر علیه الصلوة والسلام استفاده کنیم ولو به قدر نمی از یم بهره ای و حاصلی داشته باشیم. آنچه انتخاب شد نامه ای است که در نهج البلاغه صبحی صالح و در ترجمه فیض الاسلام نامه شصت و نه از مجموعه نامه های نهج البلاغه امیرالمومنین علیه الصلوة و السلام است.
عنوان نامه این است: «مِن کتابٍ لَهُ علیه السلام» مانند بقیه نامه ها، به که؟
همیشه در عنوان مشخص می شود که امام علیه السلام نامه را به که نوشته اند:
نویسنده کسی است که که به معارف الهیه احاطه کامل دارد.
نامه را کسی می نویسد که عقل کل وجود و متعلم اول در مکتب و محضر وجود مبارک نبی مکرم است لذا خلاصه و فشرده معالم تمام انبیاء الهی در سینه او جای دارد و چنین کسی هنگامی که دست بر قلم می برد می داند که نوشتن غیر از گفتن است. سخنی که انسان می گوید ممکن است به مرور از بین برود اما نوشته سند است. انسان هنگامی که کتابی می نویسد به عنوان یک سند تاریخی باقی می ماند و حتی در بعضی از موارد در نهج البلاغه می بینیم حضرت تصریح می کنند که ما این نامه را نوشتیم و این توصیه ها را به حاضرین کردیم، «وَ مَن بَلَغَهُ کتابی هذا» و آنهایی که در طول تاریخ و در طی زمان نوشته ما به آنان خواهد رسید و برای آنها حجت است. کسی چون امیرالمومنین علیه السلام با چنین علم و اطلاعی دست به قلم می برد، پس زمان و مکان خاص مراد نظر امیرالمومنین علیه السلام نیست. این نامه ای به تمام ابناء و فرزندان تاریخ در تمام ادوار بشری است. نامه ای که تمام مسلمین و شیعیان را از لسان و خامه مبارک حضرتش مخاطب قرار خواهد داد.

معرفی حارث همدانی:

از جهت آشنایی با مخاطب نامه که به هر حال سبب شده چنین خیری عاید ما گردد، یعنی حارث همدانی چند جمله ای را در معرفی او عرض می نمایم.

این آقا از شخصیت هایی است که وقتی رجالیون او را معرفی می کنند می گویند: «ابو زهیر عبدالله بن الاعور الحارث الهمدانی»[1]، به دنبال کلمه الهمدانی، الکوفی هم هست، یعنی محل دوم ایشان بعدالهمدان، کوفه بوده است. مثلا کسی مانند ابن داوود که از بزرگان فن است از این بزرگوار تعبیری این گونه دارد که او: «من افقه الناس»[2]، او از فقیه ترین مردمان روزگار بوده است.

بعضی از رجالیون دیگر مانند شیخ بهایی از حارث چنین تعبیری دارد: «انه من خواص مولانا امیرالمومنین علیه الصلوة والسلام »[3]؛
او از کسانی بوده است (مانند کمیل )که به امیرالمومنین علیه السلام بسیار نزدیک و مورد توجه حضرتش بوده است. گاه تعبیر دارند: «انّه من اولیائه علیه السلام» ایشان از موالیان نزدیک حضرت امیر بوده است. مرد پخته کاملی که چنین در محضر استاد خود امیرالمومنین علیه السلام تربیت می شود؛ این جا مخاطب نامه است.

پی نوشت:
[1].رجال الکشی، ص81
[2].تنقیح المقال، 245/1
[3].همان مأخذ

حدیث اول از حارث همدانی:

[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]«قَالَ‏ أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع ذَاتَ‏ يَوْمٍ‏ نِصْفَ‏ النَّهَارِ فَقَالَ مَا جَاءَ بِكَ قُلْتُ حُبُّكَ وَ اللَّه‏»[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]


حارث نقل می کند بر امیرالمومنین علیه السلام وارد شدم، اما کی؟وسط روز: «نصف النهار» گرمی حجاز یا عراق با 45 یا 50 درجه گرما. حضرت فرمودند: در این فضا ، در این شرایط چه عاملی موجب شد که آمدی؟ یا حاجتی و خواسته ای داری؟
پاسخ دادم به خدا قسم هیچ انگیزه ای در آمدن ندارم ؛ نه برای درهمی و نه دیناری آمده ام و نه جاهی و نه مقامی.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم / از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم[1]

پی نوشت:
[1].حافظ


«حبک والله» محبت شما من را کشید. این جذبه ولایت تو و عشق به وجود مبارک تو باعث شد که من این وقت روز عاشق دیدار تو شدم، از خانه آمدم تا رخسار ملکوتی تو را ببینم. محبت تو انگیزه ای شد در درون من که مرا به سوی تو آورد. تا که این جمله را بازگو کرد. حضرت این طور پاسخ دادند:
«َ إِنْ‏ كُنْتَ‏ صَادِ
قاً لَتَرَانِي فِي ثَلَاثِ مَوَاطِن‏»[=Traditional Arabic]
حال که انگیزه آمدن تو به سوی من در این زمان و این شرایط جوی و هوا عشق به من و محبت درونی تو است بدان من نیز در سه موضع حساس به دیدار تو خواهم آمد:
«َ حَيْثُ تَبْلُغُ نَفْسُكَ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى حَنْجَرَتِهِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ.»[1]
[=Traditional Arabic]
حضرت فرمودند: آن سه جا را برای تو بازگو می کنم:

1-آن مقام و زمانی که نفس تو به این جا می رسد. آن گاه امام علیه السلام به حنجر خود اشاره کردند، یعنی زمانی که جانت به لب می رسد و می خواهی جان بدهی ، یعنی لحظه مرگ و جان دادن.

2-«عندالصراط» و در صراط آن زمانی که انسان ها به مقتضای اعمالشان در زندگی باید از صراط بگذرند.

3-«عند الحوض» و در آن زمانی که انسان ها وارد بر حوض کوثر خواهند شد، جمعی رانده و جمعی پذیرفته می شوند.

حارث تو امروز به دیدار ما آمدی ؛ اما ما در این سه موضع به دیدارت می آییم و تو ما را خواهی دید. این بشارتی است که امیرالمومنین علیه السلام به این شیعه خالص خودشان و به این شاگرد مکتبشان می دهند که اگر تو جذبه محبت داری ، اگر حب در سینه داری، و اگر محبت باعث کشش تو به ما خاندان است ما هم این گونه پاسخ تو را می دهیم.

پی نوشت:
[1].شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج6، ص33

حدیث دوم و شعر سید حِمیَری

اجازه دهید برای تکمیل سخن قبل از ورود به بحث و شرح نامه شریفه حضرت این جمله و حدیث دیگر را هم بگویم.

این حدیث موجب شهرت بیشتر حارث همدانی شد. خود حدیث دارای کیفیتی جالب است، مضافا به این که یکی از بلغا و ادبا و از شخصیت های ادبی و شیعی معاصر با حضرت صادق علیه السلام در قرن دوم به نام «ابوعبدالله السید الحمیری» که از شاعران و مدح کننده اهل بیت است این حدیث را تضمیین کرد، یعنی این حدیث را در قالب شعر درآورد و این شعر موجب شهرت بیشتر حارث همدانی شد.
این شعر را نوعاً اهل فضل حفظ هستندیا حداقل همان یک بیت معروفش را حفظ هستند.

به کلمه حارث توجه دارید، در ادبیات خوانده ایم گاه ما منادا را ترخیم می کنیم، می شود منادای مرخم ، یعنی حرف آخر اسم را می اندازیم. مثلا مالک را می خواهید صدا بزنید.«یا مالکُ» باید بگویید.بعد می توانید «کاف» حرف آخر را بیاندازید، حال این جا در اعراب آن مخیرید. می توانید اعراب حرف باقیمانده آخر را بگویید. «یا مالِ» و هم می توانید اعراب آخر حقیقی کلمه را بگویید: «یا مالُ»
حرف «را»در کلمه حارث مکسور است، زیرا اسم فاعل است از حرث می آید. لذا می توان در منادای مرخم «یا حارُ » گفت. سید حمیری شعر را این طور آغاز کرد.بیتی در اول دارد که آن را اکثراً در آخر گفته اند.

قولُ علی لِحارث عجَبُ کَم / ثم اعجو به له جملاً
یا حارُ همدان مَن یَمُت یَرنی / من مومن او منافق قُبُلا
یعرفُنی طَرفُهُ وَ اعرفُهُ / بعینه واسمه و ما عملا

این شعر خلاصه و فشرده دو سه حدیث را در بر دارد که سید حمیری در این شعر پیاده کرده است.

«قولُ علی لِحارث عجَبُ». اشاره به همان حدیث است که «یا حارث همدان مَن یَمُت یَرَنی» ای حارث همدانی هر کسی که بمیرد من را می بیند.
مرگ موجب می شود که حجاب ها برداشته شود و چهره حقیقی و واقعی من را خواهند دید و عظمت و جلالت مرا که در دنیا نتوانستند ببینند پس از مرگ خواهند دید
.
«مِن مومن أو منافقٍ»
چه مومن باشد چه منافق ، من را مقابل خود می بیند و شخصیت من را حس می کند.
او با چشمش مرا می شناسدو من او را با تمام وجودش و اسم و عملکردش می شناسم.

و انت عند الصراطِ معترضی / فَلا تَخَف عثرةً و لا زَلَلا
حارث سعی کن خودت را در صراط به من برسانی. آن جا مقام سنگینی است، هول دارد. گاهی دیده اید در مناجات های سیدالساجدین، آن آه و ناله هایی که از وحشت صراط در دعای ابوحمزه ثمالی دارد حضرت یک جا می فرمایند: ذُلُّ مَوقفی
خدای من، سید من، چه کنم با ذلتی که در مواقف قیامت خواهم داشت؟
خودت را در صراط به من برسان. اگر چنین شد آن جا از لغزش و از خطا دیگر ترسی نخواهی داشت.

اقولُ للنّار حین تُوقَفُ / للعرضِ ذریه لا تقربی الرَّجلا
آن گاه هنگامی که تو مقابل آتش بایستی من به آتش خطاب می کنم که این مرد را نگیرد این مرد از ماست.
ذریه لا تَقربیه انَّ لَهُ / حبلاً بِحَبلِ الوصّی مُتَّصلا[1]
او را نگیر و رها کن که او حبل و ریسمانی دارد متصل به ریسمان وصی رسول خدا و به تعبیر ما او از ماست.
ای که گفتی فمن یمت یرنی / جان فدای کلام دلجویت
کاش روزی هزار مرتبه من / مُردمی تا بدیدمی رویت

پی نوشت:
[1].البحار، ج6، ص 180

تا این جا خدمت عزیزان در معرفی اجمال حارث همدانی و شخصیت او مطالبی و روایاتی را عرض کردیم. در آغاز سخن قبل از شروع به شرح و ترجمه نامه این نکته باز قابل ذکر است که یقینا این ابتدای نامه امیرالمومنین علیه السلام نیست. این را به قرینه لازم می دانیم که شخصیتی چون سیدالموحدین امیرالمومنین علیه السلام وقتی سخن را آغاز می کند می داند که همه از او تعلیم می گیرند، لذا امام علیه السلام سخن را بدون بسم الله الرحمن الرحیم و بدون حمد و ثنا و بدون صلوة و سلام بر پیغمبر مکرم اسلام شروع نمی کند. یقینا این نامه حضرت ابتدا خطبه ای دارد که مرحوم سید رضی علیه الرحمة و الرضوان شخصیت بزرگواری که نهج البلاغه را به این کیفیت جمع آوری و گردآوری کرد بنا نداشته است این مقدمات و حمد و ثنا را بنویسد، ایشان به جهت پرهیز از اطاله کلام مقدمات را حذف نموده و اساساً سید رضی اهتمام به گردآوری آثار بلاغی علی علیه السلام داشته است، لذا می بینیم نامه های نهج البلاغه همواره از غرض اصلی نامه شروع می شود اما توجه داشته باشید که تمام این ها حمد و ثنا و تحیت و سلام دارد.

آغاز نامه امام علیه السلام:

حضرت چنین آغاز می کند:
«وَ تَمَسَّكْ‏ بِحَبْلِ‏ الْقُرْآن‏»

اول روشن باشد که این نامه از نظر جامعیت بعد از نامه ای است که امام علیه السلام به فرزند گرانقدرشان حضرت مجتبی علیه السلام نوشتند.(نامه سی و یکم نهج البلاغه) ،
بعد از آن نامه می توان گفت این نامه جامعترین نامه اخلاقی نهج البلاغه است، یعنی مجموعه نامه حاوی یک سری نصایح و محاسن اخلاقی است که امام علی علیه السلام به حارث و حارث های زمان توصیه می کند و تذکر و تعلیم می دهد و در مجموع وقتی که تمام این ها را از ابتدا تا انتها نگاه کنید و بشمارید سی مساله است یعنی حضرت در مجموع سی دستور به حارث داده اند.
ان شاء الله این دستورها را یک یک مرور و بررسی می کنیم، امید است در اینها دقت و تدبری بیشتر شود تا ان شاءالله بتوانیم در مقام عمل به آنچه مولایمان امیرالمومنین علیه السلام خواسته است متخلق باشیم.

تمسک به قرآن تنها راه نجات

تعریف واژه تمسک

پس از ذکر تمام این مقدمات امام علیه السلام چنین آغاز فرمود:
«وَ تَمَسَّكْ‏ بِحَبْلِ‏ الْقُرْآن‏» کلمه تمسک را اگر ترجمه روان فارسی کنیم، یعنی: چنگ در زن. دقیقترین ترجمه فارسی این کلمه می شود: چنگ در زن.«بحبل القرآن» به ریسمان قرآن. این ترجمه ظاهری.

اما کلمه تمسک به اصطلاح ادبی از باب تفعل است که از مَسَک می آید. فعل مَسَک گاه به باب افعال رفته ، گاه به تفعل و گاه به استفعال. گاهی مَسَک را به باب افعال برده اند که امساک شده است.

امساک در لغت به معنای آن است که انسان بخواهد چیزی را نگهداری کند. وقتی کسی چیزی را نگه می دارد به او مُمسِک می گویند خود مَسَک نگهداشتن و حفظ است. امساک یعنی این که ما نگاهدارنده باشیم و ممسک یعنی آن که چیزی را نگه می دارد.

مثال: در زیارت جامعه کبیره این فقره را داریم که برگرفته از قرآن است:

«یُمسِکُ السّماءَ أن تَقَعَ الارضِ»؛ خداوند آسمان را نگه می دارد که مبادا بر زمین بیفتد. یعنی قوام آسمان و قوام کرات و و قوام منظومه به امساک و حفظ الهی است.

«الامساکُ حِفظُ الشَّیء» اصلا حفظ چیزی و نگاه داشتن آن را امساک می گویند.
نگاهدارنده ممسک خواهد بود. در ماه رمضان می گوییم ما از خوردن و نوشیدن امساک و خودداری می کنیم. بعضیافراد هستند که خیلی در حفظ و مال کوشا هستند اما در دهش و دادن کندند، اینها مانند آنانی نیستند که:
قرار در کف آزادگان نگیرد مال / نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
لا یَالِفُ الدّرهَمُ المضروب سَرَّتنا /لکن یَمُرُّ علیها وَ هو مُنطَلِقُ

بلکه این هادر حفظ مال خیلی حسابگرند. به این افراد در اصطلاح اخلاقی مُمسک می گویند. در کلام عرب کلمه ای است به نام مُسکِة که معنا می شود: «ما یُمسِکُ الرّمَقَ من الجسم.»

غذایی که انسان می خورد و او را حفظ می کند، آن غذا را در زبان عرب مسکة می گویند. پس امساک یعنی این که ما چیزی را حفظ کنیم؛ اما اگر مَسَکَ به باب استفعال رفت، استمساک می شود و اگر مسک به باب تفعل برده شود تمسک می شود و استمساک و تمسک عکس معنی قبل را می دهند. هنگامی که ما در به در و کوی به کوی به دنبال چیزی می گردیم که ما را حفظ کند و حافظ و نگهدارمان باشد و جلوی لغزش ما را بگیرد در این جا باب استفعال یا تفعل را به کار می برند. آن جا که ما حافظیم امساک و ممسک به کار برده می شود و آن جا که ما محفوظیم و دنبال چیزی هستیم که آن شیء حافظ ما باشد در آن جا استمساک و تمسک به کار برده می شود.

خداوند در قرآن پیغمبر خود را چنین مخاطب قرار می دهد:

«فَاسْتَمْسِكْ‏ بِالَّذِي‏ أُوحِيَ إِلَيْكَ‏ إِنَّكَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم‏»[1]؛ «آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی.»
پیغمبر تمسک کن و چنگ بزن به آن چیزی که به تو وحی شده است، یعنی قرآن.
امیرالمومنین علییه السلام نیز فرمود: «و تمسک» حارث؛ تو نیاز به آن داری که به چیزی چنگ بزنی. تو نیاز به حافظ داری و به هر حال بدان که:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل ها[2]

پی نوشت:
[1].الزخرف، 43
[2].حافظ

[=Traditional Arabic]

بدان زندگی بسیار دشوار است و تاریکی ها در حیات برای فرزند آدم فراوان است و راههای ضلالت بسیار بیشتر از راه هدایت است. راه هدایت یک راه بیشتر نیست.

اگر یک نقطه الف و یک نقطه ب را تصور کنید بین دو نقطه مذکور فقط یک خط مستقیم رسم می شود. این از اصول ثابت در هندسه است که بین دو نقطه فقط می توان یک خط مستقیم رسم کرد؛ اما هزاران که نه ، میلیون ها خط می توان ترسیم نمود ولی تمام آن خطوط خط های انحرافی است، فقط یک خط است که خط مستقیم است. بدان که در مسیر زندگی راه انحراف فراوان وجود دارد.

انسان از هر چیزی می تواند به انحراف برسد؛ اما راه هدایت فقط یک راه است. لغزش ها فراوان است. گاهی وجود نبی مکرم می فرمودند که من از چند چیز بر امتم می ترسم، یکی از چیزهایی که من بسیار بر امتم می ترسم «مُضِلّاتُ الفِتَن» است، فتنه هایی که موجب ضلالت و گمراهی است در مسیر زندگی اسباب گمراهی و انحراف برای ما فراوان است.

خداوند سبحان در قران کریم از زبان شیطان چنین می فرماید:

«ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرينَ»[1]؛ «سپس از پیش رو و از پشت سر، و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغشان می روم و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت.»

شیطان می گوید خدایا من از چهار جهت فرزندان آدم را محاصره می کنم. از مقابل اینها می آیم، از پشت سر اینها می آیم، از دست راستشان و از دست چپشان می آیم، یعنی من فرزند آدم را از چهار طرف محاصره می کنم. هیچ کدام ما از این قاعده مستثنا نیستیم. ما هر ساعت از شبانه روز تحت محاصره شیطانیم. ما اصلا مدام تحت محاصره هستیم. ما مدام در رصد شیطانیم که هر لحظه می خواهد موجب فساد و طغیان و به زمین زدن ما باشد و در این راه سوگند خورده است.

«قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»[2]؛ «گفت به عزتت سوگند همه آنان را گمراه خواهم کرد.»
....................

پی نوشت:

[1].اعراف، 17

[2].ص، 82

مقابل ما دشمن قسم خورده ایستاده است که ما را بلغزاند. ما نیاز به حافظ داریم. انسان نیاز به عاملی دارد که در پناه آن عامل حفظ شود. حال گاه ما آن ملجأ و ملاذ و آن پناه را می شناسیبم و متوسل و متوجه به ان می شویم. گاهی هم در مقابل ما کاذبانه جلوه می کند، احساس می کنیم که به خیر و صلاح ما است.
«يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»[1]؛ «او گمان می کند که اموالش او را جاودانه می سازد.
......................
پی نوشت:
[1].همزه، 3

خیال می کند که مال می تواند موجب حفظ او باشد. خیال می کند که عنوان حسب و نسب و پدر و اجداد و .....موجب حفظ می شود که تمام اینها جز خیال و وهم پیش نخواهد بو. آدم نیاز به حفظ دارد. آن حفظ چیست؟ ما در پناه چه باشیم؟ دنبال چه باشیم تا ما را حفظ کند؟
در یک کلام امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
وَ تمسَّک حارث؛ متمسک شو، یعنی چنگ بزن به چیزی که فقط آن می تواند تو را حفظ کند. آن چیست؟ «بحبل القرآن» خودت را به ریسمان قرآن متصل کن.

تعریف واژه حبل و مفهوم حبل القرآن:

در کلمه «حبل» هم چند نکته را متذکر می شویم. کلمه حبل در لغت «ما یتوسل به الی الشیء»است. حبل در لغت آن چیزی را می گویند که ما را به چیز دیگری می رساند، یعنی به یک جایی متصل است. انتهایی دارد و ابتدایی که دست ماست، وسیله ای است که ما را به چیز دیگری می رساند، این را حبل می گویند. ابتدایی و انتهایی دارد و از تزلزل و لغزش حفظ می کند. منتها گاه حبل به کار برده می شود و گاه حباله. حبال جمه حبل است. حبل و حبال، مثل سَهم و سِهام.(گاه حباله ای داریم و حبائل).

این عاملی که یک ابتدایی دارد و یک انتهایی و انسان به آن چنگ می زند و ما را به یک شیء دیگر می رساند؛ گاه جنبه مثبت دارد و گاه جنبه منفی، گاه حبل ما را به هدف و مقصد می رساند و گاهی این حبل، حبل کاذبانه است و ما را از هدف دور می کند، یعنی ما درست تشخیص نداده ایم. دستمان را به جای محکمی و «عروة الوثقایی» نگرفته ایم.البته در لغت فرق همیشه فارق نیست، فروقی که در کلام گفته می شود کلیت ندارد، ولی نوعا حبل در امور مثبت به کار برده می شودو حبالة و حبائل در امور منفی. حدیثی است که البته نیاز به توضیح بیشتر دارد، تبی مکرم صلی الله علیه و اله و سلم فرمودند:«النساء حبائل الشیطان»؛ زنها ریسمانند، ولی ریسمانی که یک طرفش متاسفانه دست شیطان است. اینها حبل نیستند، حبالة و حبائل اند.
روشن است در این جمله بعد خاصی در نظر است. حال به لحاظ آن طنازی و لطافت و ظرافت و به لحاظ آن جمال نمایی و خودآرایی که زن دارد و این که می لغزاند. اصلا کلمه زلیخا را توجه دارید که معرب آن زُلَیقا و زَلقی است.

عرض سلام و سپاس فراوان و فراوان بابت اینکه ما را تا عمق معنای کلام حضرت پدر میبرید.امید که جانمان قابلیت پذیرش این نور را داشته باشد.
سوالی دارم و البته به موضوع شاید بی ربط باشد.عذر خواهم.

سمیع;798088 نوشت:
مرگ موجب می شود که حجاب ها برداشته شود و چهره حقیقی و واقعی من را خواهند دید و عظمت و جلالت مرا که در دنیا نتوانستند ببینند پس از مرگ خواهند دید.
«مِن مومن أو منافقٍ» چه مومن باشد چه منافق ، من را مقابل خود می بیند و شخصیت من را حس می کند.

باور این معنا سخت مینماید.از فرط ناباوری و شدت اشتیاق این سوال را میپرسم.آیا براستی همگان بعد از مرگ میتوانند چهره حقیقی و شخصیت و عظمت و تعالی چنین وجودی را درک کنند؟مومن و منافق؟ و همگان در یک سطح میتوانند به این درک برسند؟
اگر چنین است،دلیلش چیست؟چه چیزی باعث میشود لایق این لطف و فضل باشیم؟
و آیا این فقط در مورد حضرت امیر المومنین است؟ در مورد درک مقام و شخصیت نبی مکرم اسلام چگونه است؟در مورد حضرت زهرا س چطور؟در مورد ایشان حدیث داریم که کسی قادر به شناخت ایشان نخواهد بود زیرا خلق از شناخت ایشان باز داشته شده اند.

بازهم از اینکه سوالم به موضوع تاپیک بی ربط است عذرخواهی میکنم.

یکی دیگه.;798959 نوشت:
عرض سلام و سپاس فراوان و فراوان بابت اینکه ما را تا عمق معنای کلام حضرت پدر میبرید.امید که جانمان قابلیت پذیرش این نور را داشته باشد.
سوالی دارم و البته به موضوع شاید بی ربط باشد.عذر خواهم.

باور این معنا سخت مینماید.از فرط ناباوری و شدت اشتیاق این سوال را میپرسم.آیا براستی همگان بعد از مرگ میتوانند چهره حقیقی و شخصیت و عظمت و تعالی چنین وجودی را درک کنند؟مومن و منافق؟ و همگان در یک سطح میتوانند به این درک برسند؟
اگر چنین است،دلیلش چیست؟چه چیزی باعث میشود لایق این لطف و فضل باشیم؟
و آیا این فقط در مورد حضرت امیر المومنین است؟ در مورد درک مقام و شخصیت نبی مکرم اسلام چگونه است؟در مورد حضرت زهرا س چطور؟در مورد ایشان حدیث داریم که کسی قادر به شناخت ایشان نخواهد بود زیرا خلق از شناخت ایشان باز داشته شده اند.

بازهم از اینکه سوالم به موضوع تاپیک بی ربط است عذرخواهی میکنم.


باسمه تعالی
با عرض سلام و خسته نباشید

[=WebRoya]در عالم احتضار وابستگی و تعلق روح از بدن کم رنگ می شود و لذا پرده ها کنار می رود و چنین صحنه هایی دیده می گردد.
یک جهت فلسفه این دیدن که در روایات به آن اشاره شده این است که شخص مومنی که عاشق و دوستدار این افراد بود، وقتی چهره زیبای آنها را می بیند از دنیا دل می کند و راحت جان می دهد. از طرف دیگر شخصی که این افراد را قبول نداشت و در جهت عکس مسیر آنها و دشمنی و بغض آنها قدم بر می داشت می بیند، شرمندگی عجیبی بر او وارد می شود. و غمی بر غم های او افزوده می شود که من چه کسانی را که اینجا همه کاره هستند از دست داده ام.
اما فقط اینکه آیا همه می بینند و اینکه همه ی اهل بیت را می بینند یا خیر؟ آنچه که قدر مطلق همه ی روایات است و از مجموع روایات بر می آید این است که همه بی استثنا، مومن و کافر، پیغمبر اکرم(ص) و امیرالمومنین(علیه السلام) را می بینند. البته طبیعی است که مومن آنها را با چهره باز و خندان می بیند و از او استقبال می کنند. و شخصی که کافر و فاسق است که در مسیر خلاف آنها قدم گذاشته است، طبیعتاً با روی غضبناک آن ها را می بیند و با آنها روبرو می شود
.

سمیع;799088 نوشت:
البته طبیعی است که مومن آنها را با چهره باز و خندان می بیند و از او استقبال می کنند. و شخصی که کافر و فاسق است که در مسیر خلاف آنها قدم گذاشته است، طبیعتاً با روی غضبناک آن ها را می بیند و با آنها روبرو می شود.

عرض سلام مجدد و سپاسگزارم
جدای از دیدار ظاهری،آیا بعد از مرگ ،درک شخصیتشان و شناخت هر چه تمام تر ابعاد وجودیشان امکان دارد؟و اگر هست به چه صورت؟ برای همگان؟

[=WebRoya]اما چند نمونه از روایات:
الف: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: مَا يَمُوتُ مُوَالٍ لَنَا مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِنَا إِلَّا وَ يَحْضُرُهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَن‏ وَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ فَيَرَوْنَهُ وَ يُبَشِّرُونَهُ وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ مُوَالٍ لَنَا يَرَاهُمْ بِحَيْثُ يَسُوؤ [1]
امام صادق(علیه السلام): هیچ کس نیست که دوستدار ما و دشمن دشمنان ما باشد و بمیرد، مگر اینکه [در هنگام مرگش ] رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) و امیر مؤمنان و حسن و حسین(علیهم السلام) حاضر شوند و اگر دوستدار ما نباشد، آنان را به گونه ای که ناراحت شود، مشاهده کند».

ب: الإمامُ الصّادقُ(علیه السلام) لمّا سُئلَ: هل یکرَهُ المؤمنُ علی قَبضِ رُوحِهِ؟: لا و اللّهِ، إنّهُ إذا أتاهُ ملَک المَوتِ لقَبضِ رُوحهِ جَزِعَ عِندَ ذلک، فیقولُ لَهُ ملَک المَوتِ: یا وَلی اللّهِ لا تَجزَعْ، فوالّذی بَعَثَ محمّدا(صلی الله علیه وآله و سلم) لَأنا أبَرُّ بِک و أشفَقُ علَیک من والِدٍ رَحیمٍ لو حَضَرَک، افتَحْ عَینَک فانظُرْ. قالَ: و یمَثَّلُ لَهُ رسولُ اللّهِ(ص) و أمیرُ المؤمنینَ و فاطمةُ و الحسنُ و الحسینُ و الأئمةُ من ذُرِّیتِهِم(علیهم السلام) فیقالُ لَهُ: هذا رسولُ اللّهِ و... رُفَقاؤک... فما شی ءٌ أحَبَّ إلَیهِ مِنِ استِلالِ رُوحِهِ و اللُّحوقِ بالمُنادی[2]

امام صادق(علیه السلام) در پاسخ به این پرسش که آیا مؤمن از جان کندن خود ناراحت می شود؟ فرمود: نه، به خدا، زمانی که ملک الموت برای ستاندن جانش می آید، او بی تابی می کند. امّا ملک الموت به او می گوید: ای دوست خدا! بی تابی مکن؛ زیرا سوگند به آنکه محمّد(صلی الله علیه وآله و سلم) را برانگیخت، من از پدر مهربانی که به بالینت بیاید، با تو خوش رفتارتر و مهربانترم. چشمت را باز کن و بنگر.

رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) و امیر مؤمنان و فاطمه و حسن و حسین و امامان از نسل آنها، (علیهم السلام)، در برابرش نمایان می شوند و به او گفته می شود: این رسول خدا و... رفیقان و همرهان تو هستند... در این هنگام، چیزی برای او خوشتر از این نیست که جانش ستانده شود و به منادی بپیوندد.

3- الإمامُ الصّادقُ(علیه السلام): ما مِن مؤمنٍ یحضُرُهُ المَوتُ إلّا رأی محمّدا صلی الله علیه وآله و سلم و علیا(علیه السلام) حیثُ تَقَرُّ عَینُهُ، و لا مُشرِک یموتُ إلّا رآهُما حیثُ یسوؤه.[3]

امام صادق (علیه السلام): هیچ مؤمنی نیست که مرگش در رسد، مگر اینکه محمّد (صلی الله علیه وآله و سلم) و علی (علیه السلام) را ببیند بدان گونه که شادمان شود و هیچ مشرکی نمیرد، مگر اینکه آن دو بزرگوار را بدان گونه که ناراحت شود مشاهده کند.»

............................................
پی نوشت:
[1]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏؛ بحار الأنوار(ط- بيروت)، ج6، ص 181، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403ق.
[2]. همان، ص196.
[3]. همان، ج79، ص174.

[=Traditional Arabic]

یکی دیگه.;799108 نوشت:
عرض سلام مجدد و سپاسگزارم
جدای از دیدار ظاهری،آیا بعد از مرگ ،درک شخصیتشان و شناخت هر چه تمام تر ابعاد وجودیشان امکان دارد؟و اگر هست به چه صورت؟ برای همگان؟

باسمه تعالی
قطعا امکان دارد منتها ترجیحا از بخش اعتقادی سوال بفرمایید. فقط اجمالا عرض می شود که حضرت علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) در مورد استاد عزیزشان علامه میرزا مهدی الهی قمشه ای که 11 سال محضرشان را درک نموده بودند می فرمودند: «مرحوم آقاى قمشه ‏اى بارها در عظمت شأن نهج‏ البلاغه‏ مى‏فرمود: برويم بهشت‏ نهج البلاغه را خدمت امير المؤمنين (علیه السلام) درس بخوانيم تا بفهميم آن حضرت چه فرموده است. همين فرمايشش را فرزندش آقا نظام الدين سابق الذكر كه بعد از مراسم روز هفت مرحوم الهى از كنار تربتش در وادى السلام قم بيرون مى‏آمديم و خداحافظى مى‏كرديم به ما فرمود: آقايم رفت خدمت امير المؤمنين عليه السلام نهج البلاغه بخواند».
و این خود نشان می دهد که چنین امکانی وجود دارد.
موفق باشید
...................................
پی نوشت
[1]. هزار و یک کلمه، ج2، ص93.

[="Tahoma"]

سمیع;799088 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید

یکی دیگه.;798959 نوشت:
باور این معنا سخت مینماید.از فرط ناباوری و شدت اشتیاق این سوال را میپرسم.آیا براستی همگان بعد از مرگ میتوانند چهره حقیقی و شخصیت و عظمت و تعالی چنین وجودی را درک کنند؟مومن و منافق؟ و همگان در یک سطح میتوانند به این درک برسند؟
اگر چنین است،دلیلش چیست؟چه چیزی باعث میشود لایق این لطف و فضل باشیم؟

با سلام و با اجازه استاد سمیع عزیز
به گمانم به مقام ولایت حضرت بر می گردد . ولایت می تواند کاری کند که آتش سرد کند و یَخ بسوزاند . پس مومن و منافق در اینجا کاره ای نیستند و این مقام ولایت آن حضرات است که باعث می شود هر کسی آنها را درک کند و مومن مسرور و منافق ذلیل شود.
استاد عزیز پوزش می خواهم ، این را نوشتم تا هم شاید جواب خواهرمان باشد و هم خود را محک بزنم. اگر درست است لطف کنید بر صلوات کلیک کنید و اگر غلط ما را روشن بفرمایید.(از اینکه بحث را منحرف کردم از شما و کاربران دیگر معذرت می خواهم)

وقتب در زمستان زمین یخ می بندد، هنگامی که بر روی زمین راه می روید، یک مرتبه تکان می خورید و به زمین می خورید این زمین را می گویند: «ارضٌ زَلقی».و زلیخا نیز از همین خانواده است ، یعنی زنی که هر کس او را ببیند می لغزد. لذا باید کسی چون یوسف باشدکه بگوید:
«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ»[1]؛ «من هرگز خودم را تبرئه نمی کنم که نفس (سرکش)بسیار به بدی ها امر می کند، مگر آنچه را پروردگارم رحم کند. پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
و بگوید:
«قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني‏ إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلي»[2]؛ «یوسف گفت: پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوی آن می خوانند و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی به سوی آنان کتمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.
دلی که حور بهشتی زبود و یغما کرد / کی التفات کند بر بتان یغمایی
اینها چی اند؟ خدایا من زندان با تو را بر دامن پری رویان بدون تو ترجیح می دهم.
..................
پی نوشت:
[1].یوسف، 53
[2].یوسف، 33

در این حدیث شریف نبی مکرم صلی الله علیه و آله و سلم به سوء استفاده از نعمت جمال و زیبایی خدادای اشاره دارند.
بنابراین حبل آن عامل و سبب اتصال مثبت را می گویند. در حالی که حبالة آن عامل و سبب اتصال منفی را می گویند. امیرالمومنین علیه السلام فرمود: تمسک بجو به آن سبب اتصال مثبت که همان حبل سعادت است. در کلمه قرآن مطلب زیاد است که ان شاء الله باید در ادامه بحث خدمت سروران عزیز بازگو کنیم.
ولی ختم کلام را به حدیثی از لسان درربار رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم قرار می دهیم که طی آن پیامبر اکرم کلمه حبل را در مورد قرآن به کار برده اند. حدیث این است: امام علی علیه السلام دعوت کرد که حارث اگر می خواهی چیزی حفظت کند در پناه قرآن برو و دست بزن بحبل القرآن. حال دست در قرآن و حبل القرآن زدن کار ساده ای نیست.

در پناه قران آمدن به ادعا و گزاف نمی شود و این حبل واقعی است اگر هزاران مکتب فکری هم در دنیا ایجاد شود و هزارها سال دیگر هم که بیاید باز تنها راه سعادت انسان قرآن است و فقط قرآن.
اما حدیث مورد نظر: قال رسول الله. رسول اخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
«َالْقُرْآنَ مَأْدُبَةُ اللَّهِ فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ‏ مَااسْتَطَعْتُم‏»[1]، «به درستی که این قرآن خوان گسترده الهی است.»
................
پی نوشت:
[1].الوسائل، ج6، ص168

مأدبه: به آن سفره ای می گویند که در آن فقیر و غنی فرق نمی کند و آن سفره ای است که بهانه برای انداختنش نبوده است، برای ختانٌنبوده است. برای عُرس نبوده است. برای رِکاز نبوده است. این ولیمه نیست. گاه سور فره را ولیمه می لیمه آن غذایی اسن که علت و سبب دارد. برای عروسی است،برای خرید خانه است....و در دستورات داریم: «لَا وَلِيمَةَ إِلَّا فِي خَمْس‏»[1]؛ «سور دادن در پنج مورد است: از جمله عروسی ، برگشت سفرحج، خرید خانه، تولد فرزند.
.............
پی نوشت:
[1].البحار، ج73، ص 157

اما مأدبه آن سفره ای را گویند که علت ندارد، یعنی گسترده اند و فقیر و غنی ندارد. پیر و جوان ندارد. عالم و جاهل ندارد. همه باید بیایند کنار این سفره بنشینند و بخورند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سفره گسترده الهی قرآن است.«فتعلموا» یاد بگیرید، علم حاصل کنید به این سفره گسترده هر چقدر که می توانید، میزان برایتان تعیین نمی کنیم، هر قدر که توان دارید، هر قدر می توانید، بعد فرمود:
«انّ هذا القرآنَ هُوَ حَبُلُ الله المتین.»

بدانید پیروان من، امت من، به درستی که این قران همان حبل الله استوار و محکم و دستگیره ای است که هر کس آن را بگیرد به سوی خدا مستقیم حرکت می کند. این دستگیره او را از لغزش و از «مضلات الفتن»نجات خواهد داد. و «هو نور المبین» و این قرآن نور آشکاری است.
«والشفاءُ النافع.» و این قرآن شفایی است که نفع آن کامل می باشد. گاه شفابه نفع انسان نیست بلکه بعضی ها اگر در بستر مرض باشند برای اینها بهتر است.
به چه کار آیدت جهانداری / مردنت به ز مردم آزاری

بعضی ها سعادتشان در مرگ ایشان است. گاه شفا به نفع انسان نیست. انسان اگر از بستر بلند شود هزار معصیت و فسق می کند. این شفا نافع نیست. «هو الشفاء النافع»؛ قرآن درمان می کند درمانی که نافع است.

«پیروان من، قرآن را بخوانیدپس خداوند عز و جل به شما اجر می دهد شما هر یک حرف قرآن را که تلاوت می کنید خداوند ده حسنه (به تعبیر پیامبر)به شما پاداش می دهد.

من نمی گویم «الم» یک حرف است نه بلکه «الم» را سه حرف حساب می کند و لذا خداوند سی حسنه خواهد داد. آن کتابی که حبل الله المتین است، نور مبین است، شفای نافع است و چنین اجر و مزدی را هم خداوند متعال بر تلاوت و قرائت و بر استمداد از او عنایت می کند کلام او و قرآن اوست.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
حارث اگر می خواهی به هدایت برسی دستت را از ریسمان قرآن جدا نکن و به این حبل هدایت چنگ زن تا به سوی سعادت و نجات رهنمون گردی.
حال در خصوص قرآن و در خصوص تمسک به قرآن ادامه کلام حضرت بیانگر این است که باید قرآن را به عنوان ناصح خود بپذیری. سپس فرمود: (حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام دان.)
کلمات حضرت یک یک جمله قبلی را توضیح می دهد و روشن می کند.

سمیع;801343 نوشت:
گاه شفابه نفع انسان نیست بلکه بعضی ها اگر در بستر مرض باشند برای اینها بهتر است.

سمیع;801349 نوشت:
بعضی ها سعادتشان در مرگ ایشان است. گاه شفا به نفع انسان نیست.

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ادب و تبریک اعیاد رجبیه خدمت حضرتعالی

استاد گرامی جملات فوق در ارتباط با قران چه معنایی دارد؟

یعنی افراد مورد نظر را اگر قران شفا دهد و یا آنها از قران استشفا جویند

برایشان مضرّ است؟ و بعد از شفای قران مرتکب معصیت شده لذا بمیرند بهتر است؟

(به قرینه ی اینکه سخن راجع به شافی و نافع بودن قران است)

با تشکر

حبیبه;801530 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ادب و تبریک اعیاد رجبیه خدمت حضرتعالی

استاد گرامی جملات فوق در ارتباط با قران چه معنایی دارد؟

یعنی افراد مورد نظر را اگر قران شفا دهد و یا آنها از قران استشفا جویند

برایشان مضرّ است؟ و بعد از شفای قران مرتکب معصیت شده لذا بمیرند بهتر است؟

(به قرینه ی اینکه سخن راجع به شافی و نافع بودن قران است)

با تشکر


باسمه تعالی
با تشکر از بذل توجه شما
یک جمله معترضه بود که بیان شد. و کاری به شفا گرفتن از قرآن در مورد این افراد نداشتیم. در واقع بحث اینجاست که قرآن کریم وجودش شفایی است که نافع می باشد. اما برخی از افراد، وجودشان و حضورشان به دلیل معاصی‌ای که مرتکب می گردند باعث شرّ و آزار می گردد. لذا اگر از بیماری ظاهری شفا نیابند برای خودشان و جامعه
بهتر است چون هم خودشان کمتر در باتلاق گناه فرو می روند و هم دیگران را کمتر مورد آزار و اذیت خویش قرار می‌دهند.
موفق باشید.

ادامه بحث:
واژه قرآن
در کلمه قرآن دو مبدأ اشتقاق با دو قرائت مختلف داریم. قرائت معروف که کلمه «قرآن» است، از ماده «قرء الماء» می آید.
قرء الماء: اجتمع الماء. هنگامی که آب در محلی جمع می شود، آنجا مقروّ است، یعنی محل اجتماع آب.
قرآن به معنی اسم مفعول از این فعل به معنی مجموع و مجموعه است، یعنی کتابی که در آن مجموعه وحی های آسمانی پیشین اجتماع دارد. به عبارت دیگر به لحاظ کامل بودن آن و اینکه آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری.
چنانچه خود پیامبر اسلام فرمودند: « أَعْطَانِي جَوَامِعَ‏ الْكَلِم‏ [1] به من جوامع کتابها و کلمات
وجی آسمانی اعطا شده است»
«لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ [انعام/59] هيچ تر و خشكى نیست، جز آنكه در كتابى مبين مسطور است».
هر آنچه بشر در وادی هدایت از ابتدا تا انقراض عالم نیاز داشته است، در این مجموعه وجود دارد. لذا به آن قرآن گفته می شود. این معنای معمول و متعارف قرآن بود که بیان گردید.

............................................
پی نوشت:
[1]. طوسى، محمد بن الحسن، الأمالي( للطوسي)، ص 188، دار الثقافة، قم، 1414ق.

ولی قرائت دیگری هم در در قرآن وجود دارد. بعضی ها قرآن را با تخفیف «همزه» قرائت، زمانی کرده اند، یعنی قرآن را قران خوانده اند. اگر قُران بخوانیم در آن صورت از ماده قرینه و قِران می آید که این هم معنای خوبی است.
قُران یعنی مجموعه ای، که اجزای آن قرینه و روشن کننده و مبین یکدیگرند . قرآن هم قرینه لفظی و هم قرینه معنوی دارد. کسانی که آمار قرآنی را بررسی می کردند، زمانی تحقیقی را انجام داده و به این نتیجه رسیدند که نوعا الفاظ قرآن در مجموعه آن به شکل قرینه به کاربرده شده است.
«وَ السَّماءِ وَ ما بَناها* وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحیها [شمس/5،6] و قسم به آسمان و كسى كه آسمان را بنا كرده و قسم به زمين و كسى كه آن را گسترانيده».
کلمات ارض و سماء و لیل و نهار در مجموعه قرآن با هم برابر به کار برده شده اند و به شکل قرینه آمده اند. از باب قرینه لفظی این گونه است و از باب قرائن معنوی نیز:
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هاد [زمر/23] دا قرآن را فرستاد كه بهترين حديث (و نيكوترين سخن آسمانى خدا) است، كتابى كه آياتش همه (در كمال فصاحت و اعجاز) با هم مشابه است و در آن ثناى خدا (و خاصان خدا) مكرر مى‏شود، كه از تلاوت (آيات قهر) آن خدا ترسان را لرزه بر اندام افتد و (با آيات رحمت) باز آرام و سكونت يابند و دلهايشان به ذكر خدا مشغول گردد. اين (كتاب) همان (رحمت و) هدايت خداست كه هر كه را خواهد به آن رهبرى فرمايد، و هر كس را خدا به گمراهيش واگذارد ديگر هيچ هدايت كننده‏اى نخواهد داشت».

زیستن سعادتمندانه در پناه تعالیم قرآن و عترت
ملاحظه شد، سه واژه در این جمله وجود داشت: «وَ تَمَسَّک بِحَبلِ القرآن»
حارث! چنگ بزن یا دست در آویز در حبل قرآن و ریسمان قرآن. این جا مشخص است که امیرالمومنین (علیه السلام) حارث و همه ما را توصیه می کند به این که در پناه قرآن بیاییم و خود را به آن بسپاریم و در حفظ قرآن باشیم.
کلمه حبل که در این جا در تمسک به کاربرده شد، کنایه از اسباب و عواملی است که انسان را به آن سعادت کامله حقه متصل می کند. انسان را به آن مبدا فیاض وجود متصل می کند که بدین جهت از قرآن و حدیث تعبیر به «حبل» شده است.
«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا [آل عمران/103] و همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام،) چنگ زده و به راه هاى متفرّق نرويد».

سه بخش مهم قرآن
بعد از توصیه اجمالی، که حضرت در رابطه رجوع به قرآن داشتند، یک توصیه تفصیلی را مطرح می فرمایند و به سه بخش از آیات قرآن کریم، عنایت ویژه ای را مبذول می دارند.
«وانتصحه»
قرآن را ناصح خود قرار بده و ناصح خود بدان. این اشاره ای است به مجموعه آیاتی که در قرآن کریم، بخش اخلاقیات را تشکیل می دهد. امیر المومنین (علیه السلام) توجه ما را به آیات اخلاقی قرآن جلب و معطوف می کند. منتها با این کلمه و با این ظرافت در تعبیر که: «وانتصحه»

تعریف واژه نصح
کلمه «وانتصحه» امر از باب افتعال است که از ماده نُصح و نَصَحَ می آید. کلمه نُصح در لغت دو معنی دارد.
معنای اول نَصَحَ: خَلَصَ.
ناصح: خالص. «ما لاشوب فیه»، «ناصح العسل: خالصه». آن عسل مصفای خالص و ناب بدون غش را عرب «ناصح العسل» می گوید.
معنای دومی که گلمه «نَصَح» دارد. عرب می گوید: «نصحت الجلد: خطته» وقتی که انسان چیزی را دوخت و دوز می کند و یا مجموعه ای را به هم پیوند می دهد، فعل نَصَح را به کار می برند.
این عمل نَصح است و فاعل این کار را ناصح می گویند. کما این که از اسامی خیاط در عرب، کلمه ناصح است.
این دو معنای لغوی، نَصح است. حال با هر دو جمله، جمله امیر المومنین (علیه السلام) را معنا می کنیم، تا ببینیم. با کدام معنا مناسبت بیشتری دارد.

صافی بودن قرآن
اگر معنای اول مناسب باشد «وانتصحه» یعنی قرآن را خالص بدان. قرآن را برای خودت خالص قرار بده.
طبیعی است ما به سخنان هر گوینده و سخنرانی که گوش فرا می دهیم حکایت آن است که:

«مَنْ‏أَصْغى‏إِلى‏[=Traditional Arabic]نَاطِقٍ‏ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ، وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ الشَّيْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّيْطَانَ»[1]؛
«هر کس که گوش به گوینده ای می کند، گویا عبادت او کرده است. اگر او از خدا نطق می کند عبادت الله است و اگر از شیطان نطق کند عبادت شیطان است.»
انسان وقتی که پای گفتار گوینده ای می نشیند از مجموع کلمات احساس می کند که از این یک ساعت صحبت مثلا شصت درصد آن نافع بود، چهل درصد آن لفاظی و عبارت سازی بود و به اصطلاح آقایان «صناعة الخطابه» بود.
اگر مجموع مطلب را جمع کنیم می بینیم اگر بحث خوبی بوده نیم ساعت آن نافع بوده است یا این که فقط ده دقیقه اش نافع و پنجاه دقیقه دیگرش لفاظی و فاقد محتوای لازم بوده و به اصطلاح پرت و نامناسب بوده است. معمولا کلامی نیست که از «بای ابتدا» تا «تای تمت» آن صددرصد نافع باشد. آن کلامی که از ابتدا تا انتهای آن هر جای آن را که بنگریم صدر صد خالص است و هیچ شوب و ناخالصی در آن وجود ندارد، فقط کلام خداوند متعال و قرآن است و بس و آن مقامانی که از قرآن نوشیده اند، آن خاندانی که خوراکشان از قرآن است و اینها همان ثقل اصغرند، درقبال ثقل اکبر.
قرآن و کلمات اهل بیت عصمت و طهارت مطالبی است که صدر صد در آن خلوص وجود دارد و هیچ غش و شائبه ندارد. شما هر جای قرآن را که بازکنید صدرصد حکمت بوده و از آن استفاده می کنید.
[=Traditional Arabic]پی نوشت:
[1].الكافي (ط - دارالحديث)، ج‏12،ص 792

تک تک کلمات که نه، تک تک حروف برای شما نکته و اهمیت دارد. «وانتصحه» قرآن را خالص بدان. جایگاه قرآن چنین جایی است. لذا مجموعه مطالبی که از قرآن فرا می گیری این اهمیت و عظمت را دارد. اگر به این نکته معنا کنیم.
اما شاید معنای دوم با فرمایش حضرت مناسب تر باشد و همان گونه که عرض کردم امیرمومنان علیه السلام می خواهد اخلاقیات قرآن را متذکر شود. معنای دوم «وانتصحه» یعنی قرآن را ناصح خودت قرار بده. خود عنوان نصح و نصیحت و ناصح بودن مقام و عنوانی است. اصلا از سمت هایی که انبیا عظام الهی دارند و از عناوینی که در قرآن برای سلسله جلیله انبیا مطرح می شود عنوان ناصح بودن است. نوعا انبیا هنگامی که مطلب خودشان را مطرح می کردند، می گفتند:
«أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمينٌ»[1]؛ «رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ می کنم و من خیرخواه امینی برای شما هستم.»
پی نوشت:
[1].اعراف، 68

من برای شما ناصح ام. من آمده ام تا روابط شما را که با پروردگارتان دچار خلل شده است جبران نموده و پارگی های این روابط از بین رفته را، مجدد دوخت و دوز کنم. ما آمده ایم این پیوندها را برقرار کنیم. نگذاریم بین شما و خالقتان فاصله باشد. ما ناصح ایم به همان معنایی که عرض کردم، یعنی رفع خلل، تیرگی ها، و فتورها، رفع آن کاستی ها. ما آمده ایم که چنین موقعیتی را ایجاد کنیم. این کار را برای شما انجام دهیم. حتی در باب توبه هم توجه دارید آن آیه شریفه را که:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»[1]؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید به سوی خدا توبه کنید، توبه ای خالص......»
پی نوشت:
[1].تحریم، 8

خاصیت ترمیم گری توبه
بعضی از مفسرین آن داستان معروف را در ذیل این آیه در مورد توبه نصوح می نویسد و نصوح را علم می دانند. می گویند نصوح یک شخص بوده است این داستان خواندنی در دفتر پنجم مثنوی است.

بود مردی پیش ازین نامش نصوح/بد ز دلاکی زن او را فتوح
بود روی او چو رخسار زنان/مردی خود را همی‌کرد او نهان
او به حمام زنان دلاک بود/در دغا و حیله بس چالاک بود
سالها می‌کرد دلاکی و کس/بو نبرد از حال و سر آن هوس
زانک آواز و رخش زن‌وار بود/لیک شهوت کامل و بیدار بود
چادر و سربند پوشیده و نقاب/مرد شهوانی و در غرهٔ شباب
دختران خسروان را زین طریق/خوش همی‌مالید و می‌شست آن عشیق
توبه‌ها می‌کرد و پا در می‌کشید/نفس کافر توبه‌اش را می‌درید

داستان نصوح دلاک
می گویند که نصوح مردی بود که خود را به شکل زنان درآورده و در حمام زنان دلاکی می کرد. چون مرد بود و زور و بازو داشت و دلاکی هم نیاز به زور و بازو دارد زن ها می گفتند: بروید پیش فلان کس که او دلاک خوبی است. خیال می کردند نصوح دلاک زن توانمندی است تا روزی شاهزاده خانم وقت به حمام آمد و یک جواهر بسیار نابی بر گردن داشت. این جواهر در حمام گم شد. سریعا درب حمام را بستند و دستور دادند که تمام افراد را و بدنشان را بگردید که مبادا آن را مخفی کرده باشند، تا که نصوح این مطلب را شنید و فهمید که می خواهند افراد را بگردند، ناگهان احساس کرد که الان دستش رو می شود، به گوشه ای از حمام رفت و خود را بر روی زمین افکند و سر را بر روی زمین نهاد و شروع کرد به زاری کردن که خدایا تا الان من به خطا رفتم ولی تو با این خطا آبروی من را حفظ کردی. این لحظه ای است که راز پنهان من آشکار می شود خدایا به تو تعهد می دهم که اگر در این صحنه آبروی من را حفظ نمایی و دستم رو نشود از همین جا برگردم و دیگر هرگز چنین کاری را نکنم و کسی مرا در خطا نبیند.
اندر آن حمام پر می‌کرد طشت/گوهری از دختر شه یاوه گشت
پس در حمام را بستند سخت/تا بجویند اولش در پیچ رخت
بانگ آمد که همه عریان شوید/هر که هستید ار عجوز و از لوند
آن نصوح از ترس شد در خلوتی/روی زرد و لب کبود از خشیتی
گفت یارب بارها برگشته‌ام/توبه‌ها و عهدها بشکسته‌ام
نوبت جستن اگر در من رسد/وه که جان من چه سختیها کشد
گر مرا این بار ستاری کنی/توبه کردم من ز هر ناکردنی
در میان یارب و یارب بد او/بانگ آمد از میان جست و جو

همین طور که سرش بر روی خاک بود و اشک می ریخت یک مرتبه جارچی با صدای بلند اعلام کرد که آن طلا و جواهر شاهزاده خانم پیدا شد. اهل حمام در امن اند. سر را از روی خاک بلند کرد، حاضرین یک به یک پیش نصوح می آمدند و از او عذرخواهی می نمودند و این که گمان نابجایی نسبت به او داشته و غیبتش کرده اند، ولی نصوح حال دیگری داشت و آن را از فضل خدا می دانست. بعد کسی سراغ او امد که دختر سلطان می خواهد که تو او را شستشو دهی، ولی نصوح عذر آورد و از حمام خارج گشت.
بانگ آمد ناگهان که رفت بیم/یافت شد گم گشته آن در یتیم
آن نصوح رفته باز آمد به خویش/دید چشمش تابش صد روز بیش
می حلالی خواست از وی هر کسی/بوسه می‌دادند بر دستش بسی
بد گمان بردیم و کن ما را حلال/گوشت تو خوردیم اندر قیل و قال
زانک ظن جمله بر وی بیش بود/زانک در قربت ز جمله پیش بود
این حلالیها ازو می‌خواستند /وز برای عذر برمی‌خاستند
گفت بد فضل خدای دادگر /ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر
بعد از آن آمد کسی کز مرحمت/دختر سلطان ما می‌خواندت
گفت رو رو دست من بی‌کار شد/وین نصوح تو کنون بیمار شد
من بمردم یک ره و باز آمدم/من چشیدم تلخی مرگ و عدم
توبه‌ای کردم حقیقت با خدا/نشکنم تا جان شدن از تن جدا

این را بعضی ها ذیل آیه کریمه نوشته اند و خواسته اند بیانی برای آیه کریمه باشد در صورتی که این نیست. اصلا از هت ادبی هم این نصوح صفت توبه است. این کلمه اگر می خواست عَلَم و اسم باشد نمی بایست منصوب باشد بلکه توبة نصوح می شد. اصلا از جهت نحوی هم سازگاری ندارد. نصوح همین معنا را دارد.
توبه کنید، توبه ای که نصوح است یعنی چه می کند؟ یعنی دوخت و دوز می کند. یعنی روابط پاره شما را با خدا ترمیم می کند. توبه چنین خصوصیتی را دارد. نوعا خیاط هایی که الان وجود دارند خیاط های نودوزند، در گذشته اکثر خیاط ها کهنه دوز بودند.
مردم این حالت را نداشتند که مدام لباس نو بدوزند. نوعا وضع زندگی این گونه نبود و متاسفانه یکی از آفاتی که ما الان داریم زندگی یک بار مصرف است که صرف نظر از مواردی که به دلیل رعایت اصول بهداشتی و شرایط مکانی و زمانی خاص، مثلا از ظروف یک بار مصرف و غیره استفاده می شود، مع التاسف این حالت تضییع نعمت های الهی متداول شده است و ما از نعمتی که امکان استفاده فراوان دارد یک بار مصرف می کنیم و بعد آن را به دور می افکنیم. این تضییع نعمت الهی است.
قبلا مردم در فکر بودند که حداکثر استفاده را از نعمت های خداوند بکنند، لذا کهنه دوزی بیشتر مطرح بود. همان که به آن می فتند رفوگری. ناصح یعنی رفوگر یعنی این جامه و پارچه و این تارو پودها که پاره شده است را به هم پیوند می دهد.

نقش موعظه و نصیحت
رابطه انسان با خدا این چنین شده است، توبه می آید و این رابطه را نُصح می کند. ناصح چنین کسی است. انبیا که ناصح اند شخصیت هایی هستند که می آیند روابط پاره انسان ها را با خدا اصلاح کنند. اینها می آیند تا حجاب ها را از قلوب انسان ها بردارند و تیرگی ها و ظلمت ها را از وجود آنها می زدایند.
جالب این است که دو صفت برای انبیا در قرآن وجود دارد، یعنی دو کار فعل انبیا است که خود قرآن را هم خدا به این دو صفت متصف کرده است . یکی موعظه و دیگری نصیحت. «موعظَة للمتقین»است، کار انبیا موعظه است.
«قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ»[1]، «بگو تنها شما را به یک چیز اندرز می دهم ،....»
انبیا موعظه می کنند، انبیا واعظ اند.
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ»[2]، «به خاطر بیاور هنگامی را که لقمان به فرزندش در حالی که او را موعظه می کرد گفت پسرم چیزی را همتای خدا قرار مده که شرک ظلم بزرگی است.»
لقمان و دیگر شخصیت های بزرگ قرآنی انسان ها را موعظه می کنند.
پی نوشت:
[1].سبا، 46
[2].لقمان، 13

اصلا خداوند واعظ انسان است و او را موعظه می کند. قرآن موعظه است، انبیا موعظه گرند.
موعظه و نصیحت هر دو در یک خط اند، اما یک فرق با هم دارند. رابطه این دو با هم به اصطلاح عام و خاص است. یعنی نصیحت اعم است و موعظه اخص. موعظه خیرخواهی است. نصیحت هم خیرخواهی است. نهایت موعظه نوعاً آن خیرخواهی است که «زجرمع تخویف» بازداشتن همراه با ترساندن، بیشتر جنبه بازدارندگی دارد. این کار را نکن، چنین نکن،و جملاتی از این قبیل که این بیشتر موعظه است و جنبه بازدارندگی دارد، لذا مردم روی خوشی به موعظه نشان نمی دهند و از آن خوششان نمی آید، زیرا موعظه محدودشان می کند.

نصیحت اعم است، هم جنبه «زجری» دارد و هم جنبه «بعثی» هم جنبه بازدارندگی دارد و هم جنبه به اصطلاح تشویق کردن و به کار بستن، لذا نصیحت اعم است و موعظه اخص؛ اما در مجموع هر صفتی که خداوند انبیا را به آن متصف می کند بر اساس نیاز و ضرورت انسان هاست.
وقتی خدا انبیا را معلم می گوید بشر نیاز به تعلیم دارد «مذکر» می گوید، بشر نیاز به تذکر دارد . ار انبیا ناصح اند یا واعظ، به دلیل نیاز بشر به نصیحت و موعظه است.

سُمی الانسانُ انساناً لنَوَسانِ وجوده» از عواملی که موجب شده است، انسان را انسان بنامند به خاطر نواسانی است که در وچود او قرار دارد. این پاندول ها را دیده اید که نوسان و نوس دارند. انسان را به خاطر نوس و نوسانی که دارد انسان می گویند. حالات ما همیشه یک جور نیست متاسفانه بر یک حال و قرار نمی مانیم.
بعضی ها وقتی که خدمت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می آمدند و می خواستند از مجلس بیرون بروند، با گلایه می گفتند (این حدیث در اصول کافی وجود دارد) ما وقتی خدمت شما می رسیم حال خوشی داریم ولی وقتی از محضر شما بیرون می رویم و در بازار به معامله و کار می پردازیم و سرگرم امور دنیوی می شویم دیگر آن حال برای ما نمی ماند. باز یک رین و یک غش و به هر حال کدورتی بر دلمان حس می کنیم. حضرت فرمود: «اگر به آن حال باقی می ماندید ملائکه با شما مصافحه می کردند.»[1]
پی نوشت:
[1].بحارالانوار، 94، ص97

موضوع قفل شده است