خدا من را براي چه آفريد؟ ( مشكلات متنوع در زندگي)

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا من را براي چه آفريد؟ ( مشكلات متنوع در زندگي)

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام به همه اساتید و کاربران.

یه کمی از خودم می نویسم تا دید کارشناس بهتر باشه. من دختری 28 ساله و مجرد و دارای تحصیلات عالیه در رشته خودم هستم. از اول بچگیم درس خوندم. پدر و مادرم معلم بودند و از اون موقع که یادمه درس میخوندم و همه تلاشم برای شاگرد اول شدن بود. اگه خدای ناکرده مثلا با اختلاف چند صدم شاگرد دوم کلاس می شدم ، حتی در مقطع ابتدایی، کارم با کرام الکاتبین بود و تحقیرها و تنبیه های والدین در انتظارم. علاوه بر این من در مدرسه استعداد درحشان درس میخوندم (سه سال راهنمایی و 4 سال دبیرستان) و چون محل زندگی و مدرسه با هم تفاوت داشت، تمام این سالها رو یا در خوابگاه بودم یا در حال تردد به سمت مدرسه و خانه. طوری که همکلاسی هام به من میگفتن تو بچه خوابگاهی. و جالب اینه که پدر و مادر منو مجبور کردن که به سختی تن بدم و برم اون مدرسه تا خدشون تو فامیل و همکارا سرشون بالا بگیرن. همه این سختی ها برای درس خوندن رو اضافه کنید به مشکلات فراوان خانوادگی. دم کنکور نمیتونستم درس بخونم. خسته شده بودم و اصلا دلم نمیخواست حتی دانشگاه برم. کنکور دادم و رفتم رشته مورد علاقه. این 9 سال همش تو دانشگاه شاگرد اول بودم. مقالات isi و فلان و بیسان. فارغ التحصیل که شدم چون استاد خیالش راحت شده بود و از قبل من چند تا مقاله توپ داده بود منو رها کرد. من به خیال اینکه بازار کار برای رشته ام هست مدت زیادی دنبال کارگشتم. اما نبود. بود اما برای امثال من نبود . یا باید میرفتم التماس که با پارتی بازی برم سرکار یا اینکه با پر رویی خودمو یه جا جا میکردم. من همه جا رفتم به همه هم سپردم اما کار نبود. از طرف فامیل خیلی تحقیر شدم که این که اینهمه پزش رو میدادن حالا هیچی شده و بی مصرف مونده. من حتی به کمیته امداد هم سپردم که برای بچه های بی بضاعت رایگان میام کلاس تقویتی میگذارم ولی اونهام ردم کردن. سختی کار اینجا بود که میدیم همکلاسی های بیسواد خودم در دانشگاه که بزور خودشونو از اخراجی و مشروط نگه میداشتن حالا با پارتی بازی سر بهترین کارها رفتن و به من میگفتن برای پیشرفت برو دنبال یه راه دیگه.

اینها همه هیچ. از دبیرستان تا سال اخر ارشد خواستگاران بسیار خوبی داشتم که پدرم همه رو تارومار کرد. به قدری بد رفتار میکرد و داد و بیداد راه مینداخت که دلم خون می شد. نذاشت من ازدواج کنم درحالی که از نظر روحی بسیار نیازمند بودم. الان 2 ساله که از تزم دفاع کردم. تمام هم و غم و انرژیم رو در زندگی روی چیزی گذاشتم که بدردم نخورد. اونم تقصیر من نبود بلکه اجبار خانواده بود. تو فامیل ما هرکی درس نخوند و سرخوش و بیخیال بود به یه جایی رسید و غصه خور و درس عبرت من شدم. الان کلاس خصوصی دارم اما خیلی کمه. چون تو شهر ما متقاضی خیلی نیست. دوست دارم برم دنبال یه هنری چیزی که بهم آرامش بده. اصلا دوست ندارم برم سر کار اما پدر و مادر و اطرافیان روزی نیست که سرکوفتش رو بهم نزنن و جالبه که توقع کار دائمی هم دارن و تدریس خصوصی و اینا رو حساب نمیارن.

کار تا جایی پیشرفته که سر زبون پدر و مادرم افتاده که برو دوباره یه رشته دیگه بخون که توش پول باشه. دوباره برو ارشد یه رشته دیگه رو بگیر. یعنی کار از صفر. تازه معلوم نیست بعد از 2 سال درس خوندن آیا اون رشته بازار کار داره یا نه. خوب من خسته شده ام. مگر یک زن چقدر می تواند تحت فشار باشد. در دانشگاه برای اینکه به گناه نیفتم و حتی یک نگاه خطا به استاد راهنمایم یا همکلاسی هایم نندازم خیلی خودم رو کنترل کردم و به خودم فشار می آوردم. آیا من حق آرامش و راحتی و تا لنگ ظهر خوابیدن و تخمه شکستن و فیلم دیدن ندارم. آیا حق 8 ساعت خواب در شبانه روز و داشتن همسر و خونه و زندگی رو ندارم.

از بچگی به شدت ما رو با بقیه مقایسه میکردن و تحقیر میکردن که عرضه ندارید. حالا هم تا یکی از بچه های فامیل یا همکارا مثلا با پارتی میره جایی استخدام میشه و یا نخونده میره کنکور میده و شانسی رتبه خوبی میاره به رخ ما میکشن و میگن عرضه نداری.

جالب اینه که از وقتی دفاع کردم تا خواستگار میاد هم پدر و هم مادرم میگن به ما ربطی نداره( که بعدا حرف توش درنیاد که ما گفتیم. اگه بدبخت شدی خودت کردی و اگه خوشبخت شدی ما کردیم). یعنی من برای ادامه زندگی هیچ پشتیبانی ندارم، حتی برای تحقیق از خانواده پسر. فامیل رو هم که باها ازموده ام و نمیشه روشون حسابی کرد.

من الان خیلی ناراحتم آقا. پدر و برادرم اعتیاد دارند و مایه رسوایی هستند. از نظر عاطفی سالهاست که تامین نشده ام و هر روز سیل سرکوفت بی مصرف بودن به من زده می شود. این ها به ااضافه مشکلات بسیاری است که دیگر نمی گویم. شب و روز خواب ندارم. امروز میخواستم بعد از یکی از همین سرکوفتهای احمقانه، برم خودمو از طبقه سوم بندازم پایین.
نه مسافرتی. نه دورهمی. نه مهمانی دادنی. نه مهمانی رفتنی. نه حتی دور یک سفره غذا خوردنی. نه دو کلمه با هم حرف زدنی. هیچی هیچی هیچی. زندگی ما خالی از سر سوزن محبت است.

ترا خدا به من بگید چکار کنم. خواستگار زیاد دارم اما به دلیل اعتیاد پدر و برادر میان میبینن و به صورت های بسیار ناشایستی به روی من میزنن و منو طرد میکنن که در روحیه من بسیار تاثیر بدی گذاشته است. ترک دادن ایشان هم که تقریبا محال است چون حتی خودشان با وجود اینکه قیافه شان تابلوست، اعتیادشان را قبول ندارند.

من مانده ام که آخر خدا مرا برای چه آفرید؟ من که دختر خوبی برای پدر و مادر نبوده ام ( مایه سرفرازی و پز دادنشان نبودم). من که لیاقت همسر بودن را نداشته ام. من که لیاقت مادر بودن را نداشته ام. من که لیاقت مفید بودن در اجتماع را پس از سالها تحصیل نداشته ام. پس به چه درد میخورم؟؟؟؟


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حامی

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام و بركات الله عليكم
در پيام خصوصي پاسخ اين سؤال داده شده است تا حدودي
ممنون مي شوم شما هم نظر خودتان را بيان كنيد و در اين بحث شركت فرماييد
[/]

باسلام
خدا رو شکر بازی موفقیت تحصیلی داشتید
در این که شرایط رو خودتون میتوانید تغییر بدید شکی ندارم اگه بخواهید
می‌شناسم آدمهایی که مثل مرده متحرک هستند
یعنی حتی برای خوردن یک لیوان آب باید پدر مادر تصمیم بگیرند
بگذریم
انشاءالله فهم و شعور چی بگم درست تر باشه افراد جامعه یه پله بره بالاتر
منتظر تشویق اطرافیان نباشید
همه زندگی که کار نیست
مهم اینه اول خودتون از شرایطی که دارید راضی هستید یا نه
مادرم گفت برای چی میروی دانشگاه ول کن درس برای زن زندگی نمیشه آخرش هم از صبح تا شب درگیر کار کردن
گفتم برای کار کردن نمیرم گفت وقت و زمان رو از دست ندی
وقتی همه دغدغه زندگی متمرکز بشه به یه بخشی از زندگی مثلا ادامه تحصیل خب نتیجه خوبی هم نخواهد داشت
شما به جای هی انرژی منفی دادن به خودتون سعی کنید حضورتان رو تو جمع دوستان فامیل مهمانی و... کمرنگ نکنید
برای آینده که پیش رو دارید خودتون برنامه ریزی کنید مشورت بگیرد ( مشاور خوب ) و مسیر و ادامه بدید
مخالف خواهید داشت موافق خواهید داشت اینها مهم نیست به اندازه این که آینده داشته باشید که به همه جوانب نیازهاتون پرداخته باشید
امیدوارم شرایط ازدواج خوب هم براتون فراهم بشه
خیلی چیزای دیگه خواستم بگم ولی دیگه تا همینجا کافیه
موفق و سرفراز باشید

با سلام

یه دختری شغل باباش رفتگر شهرداری بود؛ دختره با هزاران آرزو وامید می خواست مثل همه زندگی کند؛ می خواست شوهری با آبرو با کلاس داشته باشه؛ به خاطر شغل باباش که رفتگر بود کسی در این خونه رو نمی زد؛ یه روز دلش شکست یه نامه ای به امام رضا نوشت ؛تو نامه اش نوشته بود:
[=arial,helvetica,sans-serif]« السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا معین الضعفاءوالفقرا السلام علیک یا امام رضا
یا امام رضا دلم خیلی پره ؛منم جووونم آرزو دارم امید دارم؛به خاطراینکه شغل بابام رفتگر شهرداریه؛ کسی در این خونه رو نمی زنه وكسي به خواستگاري من نمياد؛یا امام رضا نمی دونم چیکارکنم؛یا امام رضا؛امیدمو نا امید نکن؛یا امام رضا قلب و دلم رو نشکن؛یا امام رضا قربونت برم حرفای دلش رو نوشت ؛گریه هاش رو کرد؛ دلش رو خالی کرد؛آدرس خونه رو تو نامه نوشت ؛اومد حرم امام رضا نامه رو داخل ضریح انداخت؛چند ماهي گذشت؛خانواده ای از تهران برا زیارت اومده بودن مشهد ؛ بیماری پدر خانواده چشم درد بود؛ دکترها گفته بودند که باید عمل کنه؛احتمال اینکه بیناییش رو از دست بده؛ زیاد بود؛چند روز اونجا موندن؛ پسر خانواده رفت
پیش یکی از خادمهای حرم ؛گفت:بابام مریضه؛ شاید چشماش رو از دست بده ؛خواهش می کنم ؛روزی که ضریح رو غبار آلود می کنید ؛من یه کم غبار داخل ضريح رومی خوام برا شفای چشمای بابام؛بهش گفتند :فلان روز ضریح رو غبار گیری میکنیم ؛بیا بهت میدیم؛بعدازمدتی پسره اومد مشهد به خادمهای حرم گفت: اومدم برا گرفتن غبار داخل ضریح؛خادمها از تو ضریح همان نامه را برداشتند؛ یه کم غبار داخلش ریختند؛ اون رو بسته بندی کردند؛ به پسره دادند؛پسره بسته را گرفت آورد تهران برا باباش وقتی بسته رو باز کرد ؛نامه رو دید ؛دید نامه یه دختر به امام رضاست؛ الهی قربانت برم یا امام رضا ،الهی من فدات بشوم؛الهی قربان آن غریبیت بشوم؛ گریه امانش رو بریده بود مامانش بهش گفت :چی شده پسرم؛گفت:مامان امام رضا بهم نامه داده؛امام رضا برام یه همسفر پیدا کرده؛ امام رضا برام همسر پیدا کرده ؛ مادر می خواهم بریم مشهد به همان آدرسی که تو این نامه نوشته؛ من دختری را که امام رضا بهم معرفی کرده رو میخواهم؛غبار را به باباش داد به چشماش بماله؛ بعد یه مدتی چشمای باباش خوب شدند؛ همگی آمدند پا بوس امام رضا ؛ زیارت کردند؛ بعدش رفتند به همان آدرس؛در زدند؛به بهانه پرسيدن يك آدرس ؛ گفتند ما غریبیم؛ می شود بیاييم داخل؛ صاحب خانه راهشان داد؛ یه مدتی نشستند نا خود آگاه چشمانشان گریان شد؛ گفتند: ما اآمديم خواستگاری قضیه رو بهشان گفتند؛ پسره دختر را به عقد خودش درآورد؛ یك جشن مفصل براش گرفت وبا خودش به تهران برد؛ ای امام رضا می شه یه کارت دعوت هم به ما بدهی؟ یا امام رضا می شود دل مارا هم رضا رضاییی کنی یا امام رضا ؛یارئوف و یا رحیم می شود مشکلات مارا هم حل کنی؟دل منم شکسته؛ قلب منم شکسته؛ میشه مرحم زخمهای دل منم باشی؟ نمی دانم کسانی که الان دارند می خوانند چه آرزویی دارند؟ نمی دانم تو دلتون چی میگذره؟نمی دانم دلت الان هواش رو کرده؟ نمی دانم تا حالا راحت باهاش حرف زدید یا نه؟ نمی دانم تا حالا ازش کمک خواستید یانه؟ این رو میدوانم هر که بره دست خالی بر نمی گردد؛الهی قربانت بروم؛یا امام رضا چه قدر حرف ناگفتنی دارید که باهاش بزنید؟ می خوام بهتون بگم ؛ ای برادرم؛ای خواهرم یکی هست که اگر صداش بزنید جوابتون رو میده؟ چه قدر ازش کمک خواستید وانجام نداده؟ میخواهم نتیجه ای که میگیرید؛ ازخواندن این داستان رو برام تو نظراتون برام بفرستید ممنون می شوم؛چیزی که اعتقاد دارم را برايتان می نویسم؛ هرکسی بار اولش باشه بره مشهد؛ حرم امام رضا هر آرزویی کند بر آورده می شه؛پس مواظب آرزو هاتون باشید هرکسی بعداز ازدواجش اولین سفرش رو مشهدمقدس و زیارت امام رضا قرار بدهد ؛بدون آن که ؛آن زوج بفهمند؛ امام رضا هدیه بهشان میدهد؛ اینهای رو که گفتم یه حقیقته بنده خدایی زمانی که ازدواج کرد رفت مشهد واومد ؛طولی نکشید زمینی خرید و صاحب خانه شد؛ وبااینکه خودش می گفت دستم خالی بوده منم از همه کسانی که زحمت کشیدند نوشته هام رو خواندند؛ می خواهم اگر مشکلی دارن برن پیش امام رضا واگر تازه ازدواج کردند یا قرارهست؛ ازدواج کنند؛ حتما اولی سفرشان؛ را زیارت امام رضا قرار بدهند؛

ممنونم ازهمه شما

موفق ومؤيد و خوشبخت باشید

موضوع قفل شده است