جمع بندی حقیقت عوالم ماورای ماده

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حقیقت عوالم ماورای ماده

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد

سلام

من شنیده ام عوالمی فوق ماده هستند (طبع=عالم ماده و خیال و مثال و عقل و جبروت و لاهوت و اما ) البته اگه ترتیبش رو درست نوشته باشم و چیزی جا ننداخته باشم!
و همچنین تقسیم بندی های مختلف دیگر (مثلا شنیدم عالم جبروت همان عالم عقله)
میخواستم بدونم که بهترین تقسیم بندی این عوالم چیست؟
مبنای نام گذاری این عوالم چه بوده؟ (حدیث یا قرآن یا تجارب عرفا؟)
و هرکدام از این عوالم چه ویژگی هایی دارند؟ (مثلا شنیدم هر عالم علت عالم پایین تر از خود است)
نظر عرفای معاصر در مورد این عوالم چیست؟
آیا منظور از اسمانها این عوالم هستند؟
آیا برای درک این عوالم در این دنیا (قبل از مرگ مقدر ) باید بتوان خلع روح کرد یا ربطی ندارد؟
اینکه میگوند فلانی به تجرد روحی رسیده این به معنی توانایی خلع روح ارادی است؟
و آیا محدودیتی در تعالی انسان در این عوالم وجود دارد ؟ (یعنی تا کجا میشود بالا رفت )
و آیا خداوند از انسان صعود در این عوالم را انتظار دارد یا خیر؟ اگر بله تا چه حد؟

و من الله توفیق

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: جناب استاد

salirezae;789628 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد

سلام

من شنیده ام عوالمی فوق ماده هستند (طبع=عالم ماده و خیال و مثال و عقل و جبروت و لاهوت و اما ) البته اگه ترتیبش رو درست نوشته باشم و چیزی جا ننداخته باشم!
و همچنین تقسیم بندی های مختلف دیگر (مثلا شنیدم عالم جبروت همان عالم عقله)
میخواستم بدونم که بهترین تقسیم بندی این عوالم چیست؟
مبنای نام گذاری این عوالم چه بوده؟ (حدیث یا قرآن یا تجارب عرفا؟)
و هرکدام از این عوالم چه ویژگی هایی دارند؟ (مثلا شنیدم هر عالم علت عالم پایین تر از خود است)
نظر عرفای معاصر در مورد این عوالم چیست؟
آیا منظور از اسمانها این عوالم هستند؟



سلام علیکم

مراتب وجود
تقسم عوالم وجود به سه عالمِ ماده ،‌مثال و عقل از دیرباز معمول بوده و در مورد علت این تقسیم دلایلی نیز مطرح شده است. از طرفی بسیاری از حکمای الاهی عوالم وجود را چهار مرتبه دانسته و غیر از عالم ماده، مثال، و عقول، عالم لاهوت یا عالم ربوبی را نیز مطرح نموده اند و اکثرا از این چهار عالم در معرفت دینی با عنوان ناسوت،‌ملکوت،‌جبروت و لاهوت تعبیر شده است. استدلال هایی که برای ضرورت وجود این عوالم در فلسفه و حکمت مطرح شده در جای خود قابل بررسی است و اصل این تقسیم کلی توسط بنیان گذاران آن اجمالاً از یک روند و ضرورت عقلانی تبعیت کرده است.
در عرفان، یک مرتبه دیگر نیز افزون بر این عوالم مطرح شده و با عنوان مرتبه جامعه یا « انسان » معرفی شده که جامع همه عوالم است.
این پنج مرتبه یعنی ماده، مثال، عقول، عالم ربوبی و مرتبه جامعه یا انسان در معارف عرفانی با عنوان حضرات خمس نامیده شده است.
در دیدگاه عرفانی به جای اصطلاح عالم، اکثراً اصطلاح حضرت به کار رفته چرا که جهان هستی از دیدگاه عرفان، محضر و محل حضور خداست بنابراین عرفای بزرگ، عوالم وجود را به طور کلی در پنج حضرت کلی مشاهده و معرفی کرده اند که به حضرات خمس مشهور است.
ما همین تقسیم وجود به حضرت های پنج گانه را به عنوان کامل ترین تقسیم، مبنای بحث قرار داده و در مورد این پنج حضرت یا پنج مرتبه وجود به تفکیک به بحث خواهیم پرداخت و دلایل و شواهد قرآنی و روایی و نام های مختلفی که برای نامیدن این عوالم یا حضرات - در اصطلاحات مختلف قرآنی، روایی، فلسفی، کلامی و غیره – به کارمی رود را تا حد امکان معرفی خواهیم نمود.

حضرات خمس (حضرت های پنجگانه الاهی) در عرفان
بیشترین بحث در مورد این مراتب را در آثار ابن عربی می توان یافت و پس از او صدر الدین قونوی به طور مدوّن شده ای در مورد اصطلاح حضرات خمس به بحث پرداخته است.
این پنج حضرت عبارتند از:

1- غیب مطلق
این حضرت را دارای دو تعین دانسته اند: احدیت و واحدیت. که از معارف قرآنی بر گرفته شده است از جمله : «قل هو الله احد»[1]. و «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[2].
همچنین اصطلاح غیب مطلق نیز برگرفته از قرآن است که : و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو[3].
نام دیگر این مرتبه که با بیانی ملموس تر همان مرتبه «عماء» است همچنانکه از پیامبر سوال شد: خدا قبل از خلقت در کجا بود فرمودند در عماء[4] که تداعی کننده عدمِ هر صفت و وحدت محض است که گاهی عرفا از آن با همین عنوان عدم نیز تعبیر می کنند[5] این عدم به معنای هیچی نیست بلکه به معنای وجود حق است که از دیدگاه ذهن واژگونه انسان عدم صرف شناخته می شود و بدون فنای ذهنیات و هر وجودی ظاهری، این مرتبه قابل درک نیست. چراکه هرگونه وجودی که ذهن درک کند از این ساحت به دور است.
مرتبه عزت کامل و تنزیه صرف خدا مربوط به همین حضرت الاهی است. بنابراین آیاتی همچون :«انَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ»[6]
اشاره به همین مقام دارد همچنین روایات بسیاری که به مقام تنزیه صرف خداوند اشاره دارند در همین مقام صادر شده است.

2- جبروت یا عالم مجردات صرف
این مرتبه که از آن به حضرت لوح المحفوظی و عالم ارواح مجرده تعبیر شده است همان مرتبه مفارقات تام در اصطلاح حکمت اسلامی است. موجودات این مرتبه بر دو قسم‌اند:
الف:کروبیان.
اینان موجوداتى هستند که تدبیر و تصرفى در عالم اجسام ندارند و غرق در جمال و جلال الاهى‌اند ؛ به ایشان «ملائکة مهیّمه» نیز گفته مى‌شود. تهیّم به معناى شدت هَیَمان است. ملائکة مهیّمه موجوداتى هستند که محبت و عشق به خداى سبحان سراسر وجودشان را در برگرفته و براى قبول فیض از حق تعالى نیازى به واسطه ندارند. آنان محو و شیفتة جمال الاهى‌اند و لذا کسى را جز خداى تعالى نمى‌شناسند و حتى به خودشان نیز توجهی ندارند. عارفان به برکت شهودات خود در مورد آنها سخن گفته‌اند و به تبیین و توصیف هویت آنها پرداخته‌اند. گفتنی است دسته ای از این موجودات اگرچه تعلقى به عالم اجسام ندارند ولی واسطهٔ فیض الاهى بر عالم اجسام‌اند.
ب: روحانیان.

اینان موجوداتی هستند که در عین تجرد به عالم اجسام تعلق داشته و در آن تدبیر و تصرف مى‌کنند.
به این مرتبه در آیات و روایات اشاره های فراوانی شده و در باب ملائکه کروبی و ارواح قدسی و روح اعظم و اصطلاح الروح در قرآن آنجا که می فرماید «تنزل الملئکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر»[7]؛ می توان به این بحث پرداخت.

همچنین روایات زیادی را می توان در این باب نقل کرد که در اینجا به دو نمونه اشاره می شود:
2- عَنْ عُبَیْدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْفَارِسِیِّ وَ غَیْرِهِ رَفَعُوهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً [8]؛ امام صادق (ع) فرمود کروبیین قومی از شیعیان ما از خلق اول هستند که خداوند آنان را در خلف عرش قرار داده و اگر نور یکی از آنها بر اهل زمین قسمت شود همه را کفایت می کند؛ سپس فرمود زمانی که موسی (ع) از خداوند تقاضای رویت کرد پروردگار متعال به یکی از کروبیین امر فرمود که تجلی کند و نور خود را بر کوه اندازد و چون تجلی کرد آن کوه پاره پاره گردید.
در نقل دیگری در ادامه این روایت راوی پرسیده است که این کروبیین چه نام دارند حضرت فرمود: نوح، ابراهیم موسی و عیسی و آن نوری که بر موسی تجلی کرد همان نور کروبی [عین ثابته] موسی بود[9].
در اینجا به خاطر اختصارِ بحث، نمی توان همه روایات مربوط به این باب را نقل و تحلیل نمود از جمله روایاتی که در مورد نور محمدی و معرفت نورانیت حضرت علی (ع) نقل شده همچنین روایاتی که اشاره دارد؛ پیامبر در معراج مثال نوری حضرت علی (ع) را در خلف عرش مشاهده کرد[10].
بسیاری از این روایات به خاطر درک ناقص مخاطبین به توهم الوهیت در مورد معصومین دامن زده حال آنکه این روایات، اختصاص به همین مرتبه از وجود نوری داشته و به معنای غلو نیست.


3- ملکوت یا عالم مثال
حضرت سوم مرتبهٔ عالم مثال است که مرتبة ظهور حقایق مجرد و لطیف با آثار و عوارض مادى نظیر شکل و مقدار است. از این مرتبه به «خیال منفصل» و در لسان شرع به «برزخ» تعبیر شده است. این عالم واسطهٔ عالم ارواح و عالم ماده و اجسام است، قونوى در بیان علت ایجاد و ظهور عالم مثال می‌گوید: «عالم ارواح تقدم وجودى و رتبى بر عالم اجسام دارد و واسطة رسیدن فیض حق بر اجسام است؛ اما از آنجا که میان ارواح و اجسام، به جهت ترکیب و بساطت آنها، مباینت ذاتى برقرار است و سنخیتى با یکدیگر ندارند، خداوند عالم مثال را خلق نمود که بزرخ و جامع و حدّ فاصل میان عالم ارواح و اجسام است تا موجب ارتباط دو عالم شده، فیض حق و امداد و تدبیر او از طریق ارواح به عالم اجسام برسد»[11].
عالم برزخ در اصطاح شرع و قرآن شناخته شده تر آن است که نیاز به بحث داشته باشد و اصطلاح دیگری که برای نامیدن این عالم در روایات به کار می رود، اصطلاح قبر یا عالم قبر است.

4- ناسوت یا عالم ماده
چهارمین حضرت، مرتبهٔ عالم ماده است که همان حضرت شهادت مطلق یا عالم اجسام و مرتبة حس و محسوسات است. موجودات این عالم از حیث ترکیب در نهایى‌ترین حد هستند. این عالم که مشهود اهل ظاهر است قشری ترین مرتبه از عوالم وجود است:
«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ».[12]

5- مرتبه جامعه یا عالم انسان(انسان کامل)
حضرت پنجم مرتبهٔ انسان کامل است که جامع جمیع مراتب الاهى و کونى و تمام تنزلات وجود است. از این مرتبه به «کون جامع» تعبیر مى‌شود. در میان موجودات تنها انسان است که مى‌تواند تمامى حضرات وجود را با یک وجود احدى در خود پیاده کند و شامل جهات حقانى و خلقى باشد.
در عرفان نظرى، انسان جایگاه ویژه‌اى دارد و رتبهٔ او به لحاظ وجودى از همه موجودات بالاتر است، تا جائى که عارفان مقصود اصلى از ایجاد عالم را عالم انسانى و نشئة وى مى‌دانند.
بحث خلافت الاهی در قرآن و حمل امانت توسط انسان اختصاص به این مرتبه دارد همچنین روایت بسیاری در امام شناسی در مذهب امامیه وجود دارد که امام را قطب عالم وجود می داند که همه این روایات بیان گر اثبات این مرتبه است. این روایات بیرون از حد شمارش است و بر هیچ محققی پوشیده نیست. در این جا به یک روایت که در عین حال تفسیر آیه ای از قرآن در این زمینه است اشاره می کنیم:
عن أبی الجارود عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر ع قال لما نزلت هذه الآیة على رسول الله ص وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ قام رجلان من مجلسهما فقالا یا رسول الله هو التوراة قال لا قالا فهو الإنجیل قال لا قالا فهو القرآن قال لا قال فأقبل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ع فقال رسول الله ص هو هذا إنه الإمام الذی أحصى الله تبارک و تعالى فیه علم کل شی‏ء؛ امام باقر (ع) فرمود وقتی این آیه بر پیامبر نازل شد که : ما هرچیزی را در امامی مبین برشمرده ایم دونفر بلند شدند و گفتند این امام مبین تورات است؟ رسول خدا فرمود نه. گفتند انجیل است؟ فرمودند نه. آنگاه امیر المومنین علی (ع) آمدند. پس رسول خدا (ص) فرمود این است همان امام مبین که خدای تبارک و تعالی علم همه چیز را در آن برشمرده و احصاء کرده است.

دلیل تقسیم مراتب کلی وجود بر حضرات خمس
در مورد بیان منطقی و دلیل انحصار عوالم کلی در این مراتب پنجگانه باید گفت اولا مراتب وجود و حضرات الاهی بیرون از حد شمارش است و این تقسیم صرفا یک اعتبار کلی است و با تقسیم عوالم وجود به اعداد و مراتب بیشتر یا کمتر منافاتی نداردمثلا می توان کل عوالم را به غیب و شهادت تقسیم کرد یا به عالم دنیا (جهان نزدیک و پائین)و آخرت (سرای دیگر) یا به هزار عالم یا هیجده هزار عالم و ... اما عمده در این بحث این است که تقسم کلی همه این عوالم در پنج مرتبه بر اساس نظمی الاهی بوده و به طور کلی با هر نوع دسته بندی ، مراتب وجود در درون این تقسیم کلی خواهد بود.
صدر الدین قونوی بیانی در مورد این تقسیم دارد که به طور ضمنی به دلیل این تقسیم هم اشاره دارد که در اینجا نقل می کنیم:
اولین حضرت حضرت غیب مطلق است و در مقابل آن عالم شهادت مطلق قرار دارد.[ غیب مطلق و ضد آن شهادت مطلق]. حال گوئیم مرتبه ای لازم است که جامع این هر دو مرتبه باشد که از آن به مرتبه انسان یا انسان کامل تعبیر می شود. بین این مرتبه جامعه و حضرت غیب مطلق حضرتی واقع شده که نسبتش به غیب شدیدتر و تمام تر است که از آن به عالم ارواح یا کتاب لوح محفوظ تعبیر می کنیم؛ همچنین بین این مرتبه وسط و عالم شهادت نیز عالمی واقع شده که نسبتش به عالم شهادت شدیتر و کامل تر است که از آن تعبیر به عالم مثال می کنیم. بنابراین مجموع عوالم، پنج عالم کلی خواهد بود[13].
و ترتیب منطقی عوالم بر اساس تبیینی که شد این گونه خواهد بود:
غیب مطلق، عالم ارواح ، انسان کامل، عالم مثال،‌عالم ماده. که انسان کامل به عنوان جامع همه عوالم در مرکز هستی قرار دارد و هم عالم شهادت هم عالم ملکوت(مثال) هم جبروت و هم عماء یا غیب مطلق را دارا می باشد.


پی نوشت ها:
[1] الاخلاص، 1.
[2]الزمر، 4.
[3] الانعام، 59.
[4] امام خمینی، روح الله ، مصباح الهدایة إلى الخلافة و الولایة، ص 29، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى - تهران چاپ: چاپ سوم - 1376 هجرى شمسى.
[5] از جمله مولوی در مثنوی.
[6] آل عمران، 97.
[7] القدر، 4.
[8] مجلسی، بحار الانوار، ج 13، ص 224،‌موسسه الوفاء،‌بیروت.
[9] مامقانی، محمد تقی، ناموص ناصری،‌ ص .... در ضمن کتاب، گفت و شنود های، به چاپ رسیده است. نشر تاریخ ایران، 1388.
[10] «لَمَّا صِرْتُ تَحْتَ الْعَرْشِ نَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَاقِفاً تَحْتَ عَرْشِ رَبِّی فَقُلْتُ یَا عَلِیُّ سَبَقْتَنِی فَقَالَ لِی جَبْرَئِیلُ ع یَا مُحَمَّدُ مَنْ هَذَا الَّذِی یُکَلِّمُکَ قُلْتُ هَذَا أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ لَیْسَ هَذَا عَلِیّاً وَ لَکِنَّهُ مَلَکٌ مِنْ مَلَائِکَةِ الرَّحْمَنِ خَلَقَهُ اللَّهُ عَلَى صُورَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ » مجلسی،‌بحار الانوار،‌ج18، ص 300. موسسه الوفاء، بیروت؛ و ابن شاذان،‌قمی، ماة منقبة، ص 32،‌چاپ ودرسه امام مهدی عج،‌قم.
[11] قونوى، شرح الحدیث، ص143.
[12] الروم، 7.
[13] قونوی،‌صدر الدین، اعجاز البیان فی تفسیر ام القرآن،‌ص 10، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‏، قم‏،‌1381 ش‏

salirezae;789628 نوشت:
آیا برای درک این عوالم در این دنیا (قبل از مرگ مقدر ) باید بتوان خلع روح کرد یا ربطی ندارد؟
اینکه میگوند فلانی به تجرد روحی رسیده این به معنی توانایی خلع روح ارادی است؟
و آیا محدودیتی در تعالی انسان در این عوالم وجود دارد ؟ (یعنی تا کجا میشود بالا رفت )
و آیا خداوند از انسان صعود در این عوالم را انتظار دارد یا خیر؟ اگر بله تا چه حد؟

سلام علیکم
پاسخ سؤال را در چهار بخش مى‏توان ارایه نمود: أ. تعریف "کمال" و تفاوت آن با "تمام" و "پیشرفت"، ب. کمال انسان، ج. کمال انسان از نظر دین اسلام، د. راه رسیدن به کمال.

أ. تعریف کمال و تفاوت آن با تمام و پیشرفت: کمال گاه مترادف با تمام به کار مى‏ رود و گاه در مفهومى غیر از آن، در هر صورت در مقابل "نقص" استعمال مى‏ شود. همان طور که تمام نیز در مقابل "نقص"، به کار مى‏ رود.

کمال عبارت است از "فعلیت و هستى محض و نداشتن قوه و استعداد". کمال، داشتن است هر آنچه را که براى شى‏ء ممکن و لایق باشد. به سخن دیگر، کمال، نقطه‏ ى پایان و مرحله ‏ى نهایى و عالى هر شى‏ء و یا صفت یا اوصافى است که فعلیت اخیر شى‏ء اقتضاى واجد شدن آنها را دارد و امور دیگر در حدّى که براى رسیدن به کمال حقیقى آن مفید باشد، "کمال مقدمى" و "مقدمة الکمال" خواهند بود.[1]

شاید بتوان گفت در فلسفه در مورادى، کمال به معناى تمام است و تفاوت چندانى میان آنها وجود ندارد. لکن در متون دینى و محاورات عرفى، میان کمال و تمام تفاوت وجود دارد. قرآن کریم براى تمام و کمال (اتمام و اکمال) دو مفهوم قایل است، و مى‏ فرماید: "اکنون دینتان را براى شما کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و راضى گشتم که اسلام دین شما باشد".[2] دین را از نقص به کمال و نعمت را نیز از نقص به تمام رساندم.

از این رو فرق کمال و تمام را این گونه مى‏توان بیان نمود: کمال، در درجات و مراحل یک شى‏ء است و تمام تحقق و وجود اجزاى یک شى‏ء است، به گونه‏ اى که اگر تمام اجزایى که براى اصل وجود چیزى لازم است، محقق باشد، آن شى‏ء تام و تمام خواهد بود. و الاّ در اصل وجود و ماهیت خود، ناقص است. حال آن که کمال، در جایى است که یک شى‏ء بعد از آن که به حدّ تمام مى‏ رسد، باز درجه ی بالاترى هم مى ‏تواند داشته باشد. لذا یک شى‏ء مى‏ تواند، تمام باشد ولى کامل نباشد.

اما فرق کمال با پیشرفت، این است که در مفهوم کمال - وقتى که همراه با حرکت و استکمال باشد- و تکامل، تعالى نهفته است. تکامل، حرکت است، اما حرکت رو به بالا و عمودى، حرکت از سطحى به سطحى بالاتر، از مرحله و مرتبه ‏اى به مرحله و مرتبه ‏ى بالاتر، ولى پیشرفت در یک سطح افقى نیز صحیح است. مثلاً اگر سپاه و لشگرى در سر زمینى بجنگد و قسمتى از سر زمین دشمن را تصرف کند، مى‏گوییم فلان لشگر در حال پیشرفت است، اما نمى‏ گوییم در حال تکامل است.[3]

ب. کمال انسان: موجودات جهان هستى (ممکنات) یا به گونه‏اى هستند که از ابتداى خلقت خود، هر آنچه را که لایق وجود آنان است، واجد مى‏باشند و حرکت و استکمالى در آنان وجود ندارد، این گونه موجودات، مجردات محض (فرشته،...) مى ‏باشند، و یا به نحوى هستند که فاقد کمال مطلوب و نهایى خود هستند و براى نیل به آن، نیازمند حرکت و استکمال مى‏ باشند مانند موجودات مادى و نیز انسان.

با توجه به مفهوم و معناى کمال و تکامل (حرکت از قوه به فعل)، هر موجودى، کمال مناسب با خود را خواهد داشت. کمالى که یک درخت به دنبال آن است، با کمالى که یک حیوان در جست و جوى آن است، متفاوت است. نیز کمال انسان با کمال دیگر موجودات، یکسان نیست.

از این رو موجودات مادى را به حسب کمالات وجودى مى‏توان درجه بندى کرد و در میان موجوداتى که مى ‏شناسیم، جمادات در درجه‏ ى نازل‏تر و نباتات و حیوانات به ترتیب در وسط و انسان در درجه‏ ى عالى ‏تر قرار دارد. بدیهى است در این درجه بندى، نوع و ارزش کمال منظور است نه حجم و مقدار آن.[4]

تشخیص کمال انسان از کمال هر چیز دیگر دشوارتر و مشکل‏تر است. از جمله مجهولات انسان درباره ‏ى انسان، همین مسأله است که کمال انسان در چیست؟ کمال اکثر اشیاى عالم را (به آسانى) مى ‏توانیم تشخیص دهیم، ولى در مورد انسان این گونه نیست.[5]

بدیهى است، شناختن کمال حقیقى انسان، به معناى درک وجدانى و علم شهودى، تنها براى کسانى میسّر است که خودشان به آن نایل شده باشند، ولى چون رسیدن به کمالات اختیارى (در برابر کمالات اضطرارى و غیر اختیارى) متوقف بر علم و آگاهى مى‏ باشد، لازم است این گونه کمالات قبلاً به نحوى شناخته شوند تا مورد علاقه و اراده قرار گیرند و با انتخاب و اختیار به دست آیند و اگر راه شناختن آنها منحصر به یافتن مى‏ بود، هرگز تحصیل آنها امکان نمى‏ داشت. پس شناختى که قبلاً لازم است، از قبیل معرفت شهودى نیست، بلکه همان شناخت ذهنى و علم حصولى است.[6]

با توجه به مطالب پیشین، اختلاف میان فلاسفه و دانشمندان بر سر تشخیص کمال حقیقى انسان، اختلاف دور از انتظارى نیست.

بیان آرا و نظریات مختلف درباره‏ى کمال انسان (و انسان کامل)، و نقد و بررسى آنها سبب طولانى شدن بحث شده و هدف پرسشگر محترم نیز نبوده است. به همین جهت، به بیان چند نظر پیرامون کمال انسان اکتفا نموده، طالبان آگاهى بیشتر، به کتب مربوط مراجعه نمایند.

1. نظریه برخوردارى از طبیعت: این نظریه، خود به دو نظر فرعى تقسیم مى‏شود: أ. برخوردارى فرد از طبیعت، ب. برخوردارى اجتماع از طبیعت.

بنابر نظریه‏ ى برخوردارى فرد از طبیعت که بر اساس اصالت فرد، پایه گذارى شده است، کمال انسان در استفاده و برخوردارى هر چه بیشتر از طبیعت و لذت‏هاى مادى مى ‏باشد و زندگى مرفه‏ تر و لذت بخش‏تر، با به کارگیرى علم تجربى و ابزار و امکانات پیشرفته‏ ى روز براى استخراج منابع و ثروت‏هاى طبیعى، انجام مى‏ پذیرد.[7]

و بنابر نظریه ی برخوردارى اجتماع از طبیعت که ناشى از نگرش اصالت اجتماع و جامعه مى ‏باشد، رفاه و استفاده‏ ى بیشتر از نعمت‏هاى دنیایى و مادى براى همه ی طبقات اجتماع هدف مى‏ باشد.[8]

2. نظریه‏ ى قدرت: بنابراین نظر، کمال انسان در قدرت است و انسان کامل؛ یعنى انسان قادر و مقتدر. انسان هر چه مقتدرتر و نیرومندتر باشد و بر محیط خارج خود؛ یعنى بر طبیعت و نیز بر انسان‏هاى دیگر مسلط تر باشد، به کمال نزدیک‏تر است. تکامل داروینى هم بر همین اساس است. موجود کامل‏تر در مقیاس داروین؛ یعنى موجود نیرومندتر؛ موجودى که بهتر مى‏ تواند خود را نگه دارى کند و بهتر مى ‏تواند رقیب را در میدان تنازع بقا از میان ببرد. از این رو به داروین ایراد گرفته ‏اند که تو با این "اصل تنازع بقا" اخلاق را به کلى از میان برده‏ اى. چون به موجب این اصل، پایه ی اخلاق متزلزل مى‏ شود.[9]

3. نظریه‏ ى حکما و فلاسفه ی اسلامى (نظریه عقل و حکمت): از نظر حکما و فلاسفه‏ ى اسلامى، کمال انسان به دو چیز است. یکى درک حقایق (حکمت) و دیگرى عدالت. به عبارت دیگر، کمال انسان در حکمت نظرى و حکمت عملى است.[10]

پس انسان کامل از نظر حکما انسانى است که عقلش در مسائل نظرى، حکیمانه باشد (حکمت) و در مسائل عملى (از نظر اخلاق) هم، انسانى است معتدل (عدالت).

4. نظریه‏ ى عرفا (نظریه‏ ى عشق): عرفا معتقدند "حقیقت" یکى است و بس و آن همان خداست. غیر خدا را به نوعى، ظل و چهره و سایه‏ ى آن حقیقت مى‏ دانند. انسان وقتى کامل است که حقیقت را درک کند و به حقیقت هم برسد. "وصول به حق" و "قرب الى اللَّه" و... کمالى است که غایت آمال و آرزوى مشتاقان و عارفان الاهى است. و معناى وصول و رسیدن، "فانى شدن در او" است و فانى شدن به معناى باقى نماندن "من" و "ما" است. کسى که چنین سیرى نداشته و به حقیقت نرسیده، از راه وامانده است. مرکب این "سیر"، "عشق" و "محبت" و "اُنس"، است.[11] و مرکز این عشق، "دل" است. البته عشقى که عرفا مى‏گویند با عشق‏هاى متعارف (و روزنامه‏اى و...) متفاوت است. عشق عارف، عشق حقیقى است که انسان را بالا برده و به خدا مى‏ رساند. و منحصر در عشق به خداست (نه عشق جنسى و یا عشق به...). در این نظریه، وسیله و راه رسیدن انسان به مقام انسان کامل، "اصلاح و تهذیب نفس" است.

در مکتب عرفان، مواردى مانند تحقیر عقل، درون گرایى مطلق و نفس کشى و اهانت آن بسیار اهمیت دارد.[12]

نظریات دیگرى نیز در کمال انسان وجود دارد که از ذکر آنان اجتناب مى‏ گردد. پیرامون چهار نظریه‏ ى پیشین انتقادات و اصلاحاتى از دیدگاه اسلامى و متون دینى و معارف اهل بیت (ع) وجود دارد که از ذکر آنان خود دارى شده و لازم است جهت اطلاع از آنان به کتاب‏هاى نوشته شده در این زمینه مراجعه شود.[13]

ج. کمال از نظر دین اسلام: نظر اسلام نسبت به هر یک از نظریات پیشین به گونه ‏اى نیست که یا به طور کلى آن نظر را قبول نموده، هیچ گونه نقد و اعتراضى به آن نداشته باشد، و یا یکباره آن را ردّ کرده و مورد انتقاد قرار دهد. بلکه با قبول نکات صحیح و مثبت هر کدام، مواردى که با بینش اسلامى و تعالیم قرآنى سازگار نباشد، گوشزد مى‏ نماید و در مورد آراى چهارگانه و... چنین است.[14]

خداى سبحان، کمال محض و کمال آفرین است، هرچه از او ظهور کند، کامل است. عالم و آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر کمال حق اند. همه ی ذرات عالم هستى به سوى کمال و لقاى حق در حرکت اند و مسیر امر الاهى را طى مى‏ کنند. انسان نیز تافته ‏اى جدا بافته از جهان خلقت نیست، از این رو سعى مى ‏کند با رسیدن به کمال مطلوب، خود را با سایر مخلوقات وفق دهد.[15]

قرآن کریم، در آیاتى چند جهان‏بینى صحیح را ترسیم و راه سیر و سلوک (و رسیدن به کمال) را به عارفان سالک نشان مى ‏دهد؛ زیرا اولاً: خدا را به عنوان "و الاخر"[16] معرفى مى‏ کند؛ یعنى دورترین مقصد و عالى ‏ترین مقصود اوست. ثانیاً: کاروان هستى به سمت لقاى حق در حال "صیرورت" و "شدن" است "الا الى اللَّه تصیر الامور".[17] قرآن کریم از سیر انسان به صیرورت یاد کرده است. تفاوت "صیرورت" با "سیر" در این است که سیر به معناى حرکت است که در همه ی اجرام زمینى و آسمانى وجود دارد. اما صیرورت؛ یعنى تحول و شدن و از نوعى به نوع دیگر و از مرحله‏ اى به مرحله‏ ى دیگر تکامل یافتن. انسان‏ها که بى استثنا در حال سیر و حرکت اند، صیرورت و تحول و شدنى را در پیش رو دارند که نهایت آن "لقاى حق تعالى" است.[18]

گرچه همه‏ى هستى، از جمله انسان، به سوى خداى سبحان در صیرورت است، اما افراد، متفاوت هستند، برخى به سوى "اسم عظیم"، عده‏اى به سوى "اسم اعظم"، دسته‏اى به سویى و...، صیرورت مى‏ یابند.[19]

به هر حال، جامع تمامى این صیرورت‏ها، به ویژه صیرورت انسان را مى‏توان، "ملاقات الاهى"[20] و "قرب الاهى" و "مقام عندیت" و... دانست. ثالثاً، مى‏فرماید: "وابتغوا الیه الوسیلة".[21] براى لقاى حق، وسیله اتخاذ کنید که خدا هدف است و غیر خدا (هرگونه عمل قربى) وسیله.[22]

آیات، روایات و ادعیه ‏ى فراوانى، مقصد و نهایت حرکت انسان را لقاى الاهى مى ‏دانند[23] و کتاب‏هاى فراوانى را بزرگان اهل معرفت در این موضوع نگاشته‏ اند.[24]

انبیا و اولیاى الاهى راز و نیازهاى بلند و آتشینى در لقاء و وصال و... و هجران و فراق و... الاهى از خود بر جاى گذاشته‏اند، که پرداختن به آنها، مستلزم نگارش چندین کتاب خواهد بود و مجامع روایى و ادعیه و... در برگیرنده چنین آثارى است.

همان گونه که قبلاً بیان شد، تعبیرات مختلفى براى کمال انسان در متون دینى وجود دارد، مانند: قرب الى اللَّه، لقاء اللَّه، مقام عندیت، وصول الى اللَّه، صیرورت، ولایت، توحید، خلافت، صبغة اللَّه، تخلق به اخلاق الاهى، رؤیة اللَّه، نظر به وجه اللَّه، ابتغاء وجه اللَّه، فنا و انس باللَّه، مجالست مع اللَّه، کمال انقطاع، تعلق به عزّ قدس الاهى، جوار اللَّه، دنو، جنب اللَّه، فتح، اسم اللَّه، قاب قوسین، اوادنى، عبودیت،... که شرح و تفصیل آنان مقصود و هدف نیست، بلکه آنچه مورد عنایت مى‏ باشد، راه رسیدن به کمال (با هر تعبیرى که بیان شود) است و در بخش بعدى به آن پرداخته خواهد شد.[25]

د. راه رسیدن به کمال (قرب الاهى): پس از آن که مفهوم کمال و کمال انسان از منظر اسلام به مقدارى که لازم بود روشن گردید، "راه رسیدن به کمال" از جمله مسائلى است که اهمیت ویژه‏اى را در مباحث سیر و سلوک به خود اختصاص داده است.

کمال انسان که لقاى قرب الاهى و وصول الى اللَّه و...، است نیازمند وسیله است؛ زیرا که فرمود: "اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، از خدا پروا کنید، (براى لقا و سیر) به سوى او، وسیله اتخاذ کنید، و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید."[26] و این وسیله، چیزى جز "بندگى" نیست.

بندگى مفتاح "ولایت" است[27] و نام "بنده"، بهترین اسم ‏هاست. از این رو رسول گرامى اسلام (ص) که انسان کامل است "عبداللَّه" است و در شب معراج، درخواست عبودیت فرمود: "أضفنى الیک بالعبودیة یا رب".[28] عبد در تمام هستى و کمالات و... خود، مدیون مولاى خود است و در پیشگاه او، فانى محض است.

"عبد حقیقى" که "عارف حقیقى" است، از هر رنگى، غیر از رنگ خدا (صبغة اللَّه) وارسته است و تسلیم محض و خاضع و مطیع اوست و اگر چنین بود، قلب او جایگاه آن ذات مقدس است، "لایسعنى ارضى و لاسمائى بل یسعنى قلب عبدى المؤمن".[29] و اگر انسان از اسارت نفس بیرون آید و به عبودیت حق گردن نهد و دل را موحد کرده و زنگار دو بینى را از آیینه‏ ى روح بزداید و قلب را به نقطه‏ ى مرکزیه‏ ى کمال مطلق متوجه کند، چنان وسعتى در قلب او حاصل شود که محل ظهور سلطنت تامه‏ ى الاهیه شود و چنان غنا در آن ظاهر گردد که تمام ممالک باطن و ظاهر را به پشیزى نشمرد. و چنان اراده‏ ى او قوى گردد که متعلق به ملک و ملکوت نگردد و هر دو عالم را لایق خود نداند.
طیران مرغ دیدى تو ز پایبند شهوت
بدر آى تا ببینى طیران آدمیت[30]
عبودیت و بندگى، "گوهرى" است که باطن آن "ربوبیت" است: "العبودیة جوهرة، کنه ها الربوبیة".[31] بر اثر عبودیت، نفس و روح بنده صیقل یافته و محل انعکاس و ظهور انوار الاهى و صفات و اسماى ربانى مى‏ گردد و آیینه‏ ى تمام نماى جمال و جلال حق مى ‏شود.

کلمه‏ ى "عبد" از سه حرف "ع - ب - د" تشکیل گردیده است. "عین"، کنایه از علم و یقین بنده نسبت به خداوند متعال است و "باء" اشاره ‏اى به بینونت و جدایى و دورى او از غیر حق تعالى است، و حرف "دال" دلالتى است بر دنوّ و نزدیکى و تقرب بنده به پروردگار جل جلاله، بى حجاب و بى هیچ واسطه.[32]

معراج رسول گرامى اسلام (ص) و رسیدن به مقام "قاب قوسین اوادنى" به برکت رسیدن به مرتبه‏ى عبودیت مطلق آن انسان کامل است "سبحان الذى اسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى".[33] پیامبر اسلام (ص) نه تنها "عبداللَّه" است، بلکه به مقامى رسید که "عبده" نام گرفت، عبد هویّت مطلقه ‏اى که منشأ همه‏ ى اسماى حسناى الاهى است، و از این رو در نماز شهادت مى‏ دهیم که "و أشهد ان محمداً عبده و رسوله".

و به تعبیر بعضى از بزرگان، در قرآن کریم، هر جا کلمه‏ ى "عبد" به طور مطلق و بدون ذکر نام به کار رود، مخصوص پیامبر اکرم (ص) است.[34]
بندگى او به از سلطانى است
که انا خیر دم شیطانى است
فرق بین و بر گزین تو اى حبیس
بندگى آدم از کبر بلیس
گفت آنکه هست خورشید ره او
حرف طوبى هر که ذات نفسه
ظل ذات نفسه خوش مضجعى است
مستعد آن صفا را مهجعى است
گر از این سایه روى سوى منى
زود طاغى گردى و ره گم کنى[35]
طاعت و عبادت، تنها راه بندگى (قرب الى اللَّه): از آیات و روایات فراوانى که در موضوع بندگى وجود دارد، ارکان و اجزا و صفات بنده و بندگى را مى‏ توان به دست آورد. لکن با مطالعه و بررسى آنان، مى‏ توان گفت: حقیقت بندگى، بعد از معرفت و شهود بنده نسبت به ذات اقدس اله، بر "طاعت و عبادت" استوار است. عبد حقیقى آن است که از ناحیه‏ ى معرفت و شهود نسبت به مولاى خود حجاب خود بینى و خود پرستى را کنار زده و به عزّ ربوبیت حق تعالى ذلّ عبودیت خود نایل آمد. خرق حجاب "انیت و انانیت" از تمام حجاب‏ها مشکل‏تر و مقدمه ‏ى خرق همه حجاب‏هاست، بلکه مفتاحِ مفاتیح غیب و شهادت و باب الابواب عروج به کمال روحانیت است.

از این روست که راه وصول به حقایق ربوبیت، سیر در مدارج عبودیت است. سالک الى اللَّه اگر به مقام ذلّ خود پى برد و نصب العین او ذلت و عزت ربوبیت شد، و هر چه این نظر قوت گیرد، عبادت روحانى‏ تر شود و روح عبادت قوى ‏تر.[36]

به سخن دیگر، اولین گام در راه کمال و تقرب الى اللَّه، رسیدن به مقام "فناى ذاتى" و رها نمودن هرگونه انیّت و انانیت است. خداوند متعالى فرمود: "کسى که از خانه‏ اش بیرون شود در حالى که هجرت کننده به سوى خدا و رسول اوست، آن گاه مرگ او را دریابد، پاداش او بر خدا واقع (و لازم) شده است".[37]

مادام که نفس را تعلقى به خویش و توجهى به انانیت است، مسافر (الى اللَّه) نشده و در حکم حاضر است نه مسافر و مهاجر.[38]
مادر بتها بت نفس شماست
زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست[39]


گام دوم، "طاعت و عبادت" حق تعالى است. خداوند متعال هدف آفرینش جن و انس را عبادت قرار داده است. فرمود: "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون".[40] و راه مستقیم را عبادت خویش معرفى نمود: "و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم" و مرا پرستش کنید، این است راه راست.[41]

از این رو امام باقر (ع) فرمود: "تقرب به خداوند متعال نمى‏توان یافت مگر به طاعات" و بدین جهت است که انجام فرایض و نوافل و... مثل نماز و زکات و... "مقرب"اند: "الصلوة قربان کل تقى"[42] و "مایتقرب الّى عبد من عبادى بشى‏ء احب الىّ مما افترضت علیه...".[43]

"عبادت" گاه به معناى خاص آن است که در فقه و شریعت اسلامى، به اعمالى مانند نماز و روزه و حج، جهاد... اطلاق مى‏شود (واجبات و مستحبات) و گاه به معناى عام و گسترده‏ ى آن است و شامل تمامى کارهایى مى‏ شود که انسان به قصد نزدیکى و رضایت الاهى انجام مى‏ دهد. هر چند که از مباحات باشد. با این فرض، آیه‏ ى شریفه "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون" معنا و مفهوم روشن ترى مى ‏یابد؛ زیرا بنابر مفهوم آیه، تنها هدف خلقت، عبادت است و با معناى دوم عبادت است که تمام کارهاى انسان مى‏ تواند عبادت باشد و حال آن که اگر مراد آیه، عبادت به معناى خاص آن باشد، یقیناً بخشى از زندگى افراد، انجام کارهاى غیر عبادى خواهد بود و در ساعاتى که به این گونه اعمال مشغول باشند، امتثال خواسته‏ ى حق تعالى را ننموده اند.

اولین مرحله‏ ى عبادت در راه کسب کمال و تقرب الاهى، "انجام واجبات (فرائض) و ترک محرمات" است.

در احادیث فراوانى که از اولیاى الاهى و ائمه‏ى معصومین (ع) به دست ما رسیده است بر این دو مطلب، تأکید فراوانى شده که به برخى از آنان اشاره مى‏ شود:

أ. امیرمؤمنان (ع) مى‏فرمایند: "لاعبادة کاداء الفرائض"، هیچ عبادتى مانند انجام فرائض (واجبات) نیست.[44]

ب. امام سجاد (ع) نیز فرمود: "من عمل بما افترض اللَّه علیه، فهو خیر الناس".[45]

ج. امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل فرمود که خداوند عزوجل فرمود: "بنده‏ى من به چیزى محبوب‏تر از آنچه بر او واجب نمودم، تقرب نمى‏جوید، و همانا...".[46]

د. از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: "در آنچه که خداوند با موسى (ع) نجوى فرمود، آمده: اى موسى، متقربان به سوى من، به چیزى مثل ورع و پرهیز از محارم، به من نزدیک نمى‏شوند...".[47]

ه . از امالى شیخ صدوق (‏ره) از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: "اعبدالناس، من اقام الفرائض و اشدّ الناس، اجتهاداً من ترک الذنوب".[48]

و. موسى بن جعفر (ع) از اجداد بزرگوارشان نقل مى‏فرمایند که پیامبر (ص) فرمود: "چیزى محبوب‏تر، نزد خداوند از ایمان به او، و عمل صالح، و ترک آنچه اوامر به ترک آن نموده است، نیست".[49]

به تعبیر برخى بزرگان، انجام واجبات، توجه عبد است به سوى محبوب و اجتناب از محرمات، توجه به حریم خود و مقام عبودیت خود است.[50]

شایان ذکر است که در روایات و ادعیه منقول از امامان معصوم (ع)، راه‏هاى فراوان دیگرى، براى تقرب الى اللَّه ذکر شده است که مجال براى ذکر آنان نیست، تنها به یک مورد اشاره مى ‏شود:

امام باقر (ع) فرمود: در میان آنچه خداوند با موسى (ع) در کوه طور نجوا فرمود، آمده: "... ما تیقرب الى المتقربون بمثل البکاء من خشیتى..."[51] که گریه (و تضرع و...) از خشیت الاهى از بهترین راه‏هاى تقرب متقربان به سوى پروردگار معرفى شده است.
در پایان بیان 3 نکته ضرورى است:
1. آنچه بیان گردید بخش اندکى از مطالبى است که در موضوع "راه رسیدن به کمال" مى ‏توان بیان نمود.
2. رسیدن به کمال و عبادت الاهى داراى شرایط و اسباب، موانع و... مى‏باشد که براى اطلاع از آنان، به کتاب‏هایى که بزرگان اهل معرفت در این زمینه نگاشته‏ اند، رجوع شود.[52]
3. اهل سیر و سلوک براى وصول به لقا و قرب الاهى مراحل و منازلى را بیان نموده‏اند، برخى دو منزل، عده‏اى سه منزل، دسته‏اى هفت منزل، تعدادى چهل مرحله، دیگرى صد منزل و مقام، و بزرگانى نیز، هزار منزل.
لکن آنچه به عنوان راه سلوک و دستور العمل در روایات و کتب و دستور العمل‏هاى عارفان واصل موجود است، سفارش به پنج عمل مهم مى ‏باشد که با این بیان آمده است:
صَمْت و جوع و سَهَر و عزلت و ذکرى به دوام
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
موجب معرفت اللَّه بود صَمْت، ولى
در سَهَر معرفت نفس کند بر تو سلام
جوع باشد، سبب معرفت شیطانى
دانش دینى از عزلت گردد بتمام[53]...
شرح و توضیح این موارد، در کتب عرفان عملى و سیر و سلوک، یافت مى‏ شود که طالبان مى ‏توانند به آنها مراجعه نمانید.[54]


پی نوشت ها:
[1] ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خود سازى، ص 12.
[2] مائده، 3.
[3] ر.ک: مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، ص 12 - 14؛ انسان کامل، ص 17.
[4] ر.ک: مصباح، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 12 - 13.
[5] ر.ک: مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، ص 129.
[6] ر.ک: مصباح، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 19.
[7] مطهرى، مرتضى، انسان کامل، ص 140؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 130؛ مصباح یزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
[8] مصباح، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
[9] مطهرى، مرتضى، انسان کامل، ص 126؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 142.
[10] انسان کامل، ص 121؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 139؛ خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
[11] ر.ک: انسان کامل، ص 124، 170؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 135.
[12] ر.ک: انسان کامل، ص 121 - 126، 170 - 190؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 135 - 138، ص 152 - 154.
[13] ر.ک: مرتضى، مطهرى، انسان کامل، ص 170 - 244؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 152 - 154.
[14] همان.
[15] ر.ک: جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق در قرآن، ص 51.
[16] حدید، 3.
[17] شورى، 53.
[18] ر.ک: جوادى آملى، عبداللَّه، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 99.
[19] همان، ص 107- 108؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر تسنیم، ج 2، ص 594.
[20] "یا ایها الانسان انک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه"، انشقاق، 6.
[21] مائده، 35.
[22] ر.ک: مبادى اخلاق در قرآن، ص 283.
[23] انعام، 31 ، 154؛ یونس، 7 ، 45؛ رعد، 2؛ کهف، 110؛ روم، 8 و... ؛ حدیث قرب فرائض و نوافل؛ دعاى کمیل، دعاى عرفه، مناجات خمس عشر، مناجات‏هاى زاهدین، خائفین، راغبین، مریدین، محبین، متوسلین، مفتقرین، عارفین، ذاکرین.
[24] ملکى تبریزى، میرزا جواد، رسالة لقاء اللَّه؛ امام خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، لقاء اللَّه، ح 28، ص 451؛ حسن زاده، حسن، لقاء الله،... .
[25] ر.ک: نمایه‏هاى:
کمال و سعادت انسان، سؤال 91.
قرب الاهى و اقسام آن، سؤال 89.
بنده و بندگى، سؤال 110... .
[26] مائده، 35.
[27] طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 1، ص 277.
[28] کافى، ج1ص 32.
[29] کافى، ج 2، کتاب ایمان و کفر، ص 250، ح 2.
[30] ر.ک: امام‏خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، ص 82.
[31] مصباح الشریعة، "باب دوم در حقیقت عبودیت"، ص 7، چاپ، موسسة الاعلمى، بیروت.
[32] مقدادى اصفهانى، على، نشان از بى نشان‏ها، ص 317؛ مصباح الشریعة، ص 7.
[33] اسراء، 1.
[34] صدرالمتألهین، تفسیر قرآن کریم، ص 124.
[35] مولوى، مثنوى معنوى، دفتر چهارم.
[36] ر.ک: امام خمینى، آداب نماز، ص 7 - 9.
[37] نساء، 100.
[38] ر.ک: امام خمینی، روح اللَّه، آداب نماز، ص 8.
[39] مولوى، مثنوى معنوى.
[40] ذاریات، 56.
[41] یس، 61.
[42] شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 210؛ ج 7، ص 63.
[43] کافى، ج 2، ص 82 ، 352.
[44] نهج البلاغه، حکمت 113؛ بحارالانوار، ج 71، ص 208.
[45] بحارالانوار، ج71، ص 195.
[46] کافى، ج 2، ص 82؛ بحارالانوار، ج 71، ص 196، ح 5.
[47] بحارالانوار، ج 71، ص 204.
[48] همان، ص 206، 207.
[49] همان، ص 208.
[50] حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‏ى لب اللباب در سیر و سلوک (یادنامه استاد شهید مطهرى، ص 236).
[51] بحارالانوار، ج 70، ص 313.
[52] ر.ک: ملکى تبریزى، میرزا جواد، رسالة لقاء اللَّه؛ طباطبایى نجفى، سید مهدى، رساله‏ى سیر و سلوک؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‏ى لب اللباب؛ فیض کاشانى، ملامحسن، اخلاق حسنه؛ راه نجات؛ محجة البیضاء؛ بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛ دستور العمل‏هاى عرفانى آیات الهى: مرحوم حسنعلى نخودکى اصفهانى (نشان از بى نشان‏ها)؛ سید احمد کربلایى، ملا حسینقلى همدانى، سید احمد کربلایى، میرزا على قاضى طباطبایى و... ؛ شرح چهل حدیث و شرح جنود عقل و جهل، امام خمینى؛ خواجه نصیر الدین طوسى، اوصاف الاشراف و شروح آن؛ جوادى آملى، عبداللَّه، مراحل اخلاق؛ محجة البیضاء، فیض کاشانى، ملامحسن، ج 5، ص 128 و... .
[53] نشان از بى نشان‏ها، ص 283.
[54] حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‏ى لب اللباب؛ محجة البیضاء، ج 5، ص 128 به بعد؛ نشان از بى نشان‏ها، ص30، 303 ،313.

[="DarkOrchid"]

استاد;791133 نوشت:
کروبیین قومی از شیعیان ما از خلق اول هستند

سلام و عرض ادب و احترام

منظور از جمله ی فوق که میفرمایند از خلق اول هستند یعنی همان اتحاد با عقل فعال؟
[/]

عقل فعال;791220 نوشت:
سلام و عرض ادب و احترام

منظور از جمله ی فوق که میفرمایند از خلق اول هستند یعنی همان اتحاد با عقل فعال؟


سلام علیکم و رحمة الله
منظور مقام صادر اول یا همان حقیقت محمدیه صلوات الله علیه و آله است.
موفق باشید.

پرسش
من شنیده ام عوالمی فوق ماده هستند (طبع=عالم ماده و خیال و مثال و عقل و جبروت و لاهوت و اما ) البته اگه ترتیبش رو درست نوشته باشم و چیزی جا ننداخته باشم!
و همچنین تقسیم بندی های مختلف دیگر (مثلا شنیدم عالم جبروت همان عالم عقله)
میخواستم بدونم که بهترین تقسیم بندی این عوالم چیست؟
مبنای نام گذاری این عوالم چه بوده؟ (حدیث یا قرآن یا تجارب عرفا؟)
و هرکدام از این عوالم چه ویژگی هایی دارند؟ (مثلا شنیدم هر عالم علت عالم پایین تر از خود است)
نظر عرفای معاصر در مورد این عوالم چیست؟
آیا منظور از اسمانها این عوالم هستند؟

پاسخ
مراتب وجود
تقسم عوالم وجود به سه عالمِ ماده ،‌مثال و عقل از دیرباز معمول بوده و در مورد علت این تقسیم دلایلی نیز مطرح شده است. از طرفی بسیاری از حکمای الاهی عوالم وجود را چهار مرتبه دانسته و غیر از عالم ماده، مثال، و عقول، عالم لاهوت یا عالم ربوبی را نیز مطرح نموده اند و اکثرا از این چهار عالم در معرفت دینی با عنوان ناسوت،‌ملکوت،‌جبروت و لاهوت تعبیر شده است. استدلال هایی که برای ضرورت وجود این عوالم در فلسفه و حکمت مطرح شده در جای خود قابل بررسی است و اصل این تقسیم کلی توسط بنیان گذاران آن اجمالاً از یک روند و ضرورت عقلانی تبعیت کرده است.
در عرفان، یک مرتبه دیگر نیز افزون بر این عوالم مطرح شده و با عنوان مرتبه جامعه یا « انسان » معرفی شده که جامع همه عوالم است.
این پنج مرتبه یعنی ماده، مثال، عقول، عالم ربوبی و مرتبه جامعه یا انسان در معارف عرفانی با عنوان حضرات خمس نامیده شده است.
در دیدگاه عرفانی به جای اصطلاح عالم، اکثراً اصطلاح حضرت به کار رفته چرا که جهان هستی از دیدگاه عرفان، محضر و محل حضور خداست بنابراین عرفای بزرگ، عوالم وجود را به طور کلی در پنج حضرت کلی مشاهده و معرفی کرده اند که به حضرات خمس مشهور است.
ما همین تقسیم وجود به حضرت های پنج گانه را به عنوان کامل ترین تقسیم، مبنای بحث قرار داده و در مورد این پنج حضرت یا پنج مرتبه وجود به تفکیک به بحث خواهیم پرداخت و دلایل و شواهد قرآنی و روایی و نام های مختلفی که برای نامیدن این عوالم یا حضرات - در اصطلاحات مختلف قرآنی، روایی، فلسفی، کلامی و غیره – به کارمی رود را تا حد امکان معرفی خواهیم نمود.

حضرات خمس (حضرت های پنجگانه الاهی) در عرفان
بیشترین بحث در مورد این مراتب را در آثار ابن عربی می توان یافت و پس از او صدر الدین قونوی به طور مدوّن شده ای در مورد اصطلاح حضرات خمس به بحث پرداخته است.
این پنج حضرت عبارتند از:

1- غیب مطلق
این حضرت را دارای دو تعین دانسته اند: احدیت و واحدیت. که از معارف قرآنی بر گرفته شده است از جمله : «قل هو الله احد»[1]. و «هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»[2].
همچنین اصطلاح غیب مطلق نیز برگرفته از قرآن است که : و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو[3].
نام دیگر این مرتبه که با بیانی ملموس تر همان مرتبه «عماء» است همچنانکه از پیامبر سوال شد: خدا قبل از خلقت در کجا بود فرمودند در عماء[4] که تداعی کننده عدمِ هر صفت و وحدت محض است که گاهی عرفا از آن با همین عنوان عدم نیز تعبیر می کنند[5] این عدم به معنای هیچی نیست بلکه به معنای وجود حق است که از دیدگاه ذهن واژگونه انسان عدم صرف شناخته می شود و بدون فنای ذهنیات و هر وجودی ظاهری، این مرتبه قابل درک نیست. چراکه هرگونه وجودی که ذهن درک کند از این ساحت به دور است.
مرتبه عزت کامل و تنزیه صرف خدا مربوط به همین حضرت الاهی است. بنابراین آیاتی همچون :«انَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ»[6]
اشاره به همین مقام دارد همچنین روایات بسیاری که به مقام تنزیه صرف خداوند اشاره دارند در همین مقام صادر شده است.

2- جبروت یا عالم مجردات صرف
این مرتبه که از آن به حضرت لوح المحفوظی و عالم ارواح مجرده تعبیر شده است همان مرتبه مفارقات تام در اصطلاح حکمت اسلامی است. موجودات این مرتبه بر دو قسم‌اند:
الف:کروبیان.
اینان موجوداتى هستند که تدبیر و تصرفى در عالم اجسام ندارند و غرق در جمال و جلال الاهى‌اند ؛ به ایشان «ملائکة مهیّمه» نیز گفته مى‌شود. تهیّم به معناى شدت هَیَمان است. ملائکة مهیّمه موجوداتى هستند که محبت و عشق به خداى سبحان سراسر وجودشان را در برگرفته و براى قبول فیض از حق تعالى نیازى به واسطه ندارند. آنان محو و شیفتة جمال الاهى‌اند و لذا کسى را جز خداى تعالى نمى‌شناسند و حتى به خودشان نیز توجهی ندارند. عارفان به برکت شهودات خود در مورد آنها سخن گفته‌اند و به تبیین و توصیف هویت آنها پرداخته‌اند. گفتنی است دسته ای از این موجودات اگرچه تعلقى به عالم اجسام ندارند ولی واسطهٔ فیض الاهى بر عالم اجسام‌اند.
ب: روحانیان.
اینان موجوداتی هستند که در عین تجرد به عالم اجسام تعلق داشته و در آن تدبیر و تصرف مى‌کنند.
به این مرتبه در آیات و روایات اشاره های فراوانی شده و در باب ملائکه کروبی و ارواح قدسی و روح اعظم و اصطلاح الروح در قرآن آنجا که می فرماید «تنزل الملئکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر»[7]؛ می توان به این بحث پرداخت.

همچنین روایات زیادی را می توان در این باب نقل کرد که در اینجا به دو نمونه اشاره می شود:
2- عَنْ عُبَیْدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْفَارِسِیِّ وَ غَیْرِهِ رَفَعُوهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ إِنَّ الْکَرُوبِیِّینَ قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِنَا مِنَ الْخَلْقِ الْأَوَّلِ جَعَلَهُمُ اللَّهُ خَلْفَ الْعَرْشِ لَوْ قُسِمَ نُورُ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ لَکَفَاهُمْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ لَمَّا أَنْ سَأَلَ رَبَّهُ مَا سَأَلَ أَمَرَ وَاحِداً مِنَ الْکَرُوبِیِّینَ فَتَجَلَّى لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَکّاً [8]؛ امام صادق (علیه السلام) فرمود کروبیین قومی از شیعیان ما از خلق اول هستند که خداوند آنان را در خلف عرش قرار داده و اگر نور یکی از آنها بر اهل زمین قسمت شود همه را کفایت می کند؛ سپس فرمود زمانی که موسی (علیه السلام) از خداوند تقاضای رویت کرد پروردگار متعال به یکی از کروبیین امر فرمود که تجلی کند و نور خود را بر کوه اندازد و چون تجلی کرد آن کوه پاره پاره گردید.
در نقل دیگری در ادامه این روایت راوی پرسیده است که این کروبیین چه نام دارند حضرت فرمود: نوح، ابراهیم موسی و عیسی و آن نوری که بر موسی تجلی کرد همان نور کروبی [عین ثابته] موسی بود[9].
در اینجا به خاطر اختصارِ بحث، نمی توان همه روایات مربوط به این باب را نقل و تحلیل نمود از جمله روایاتی که در مورد نور محمدی و معرفت نورانیت حضرت علی (علیه السلام) نقل شده همچنین روایاتی که اشاره دارد؛ پیامبر در معراج مثال نوری حضرت علی (علیه السلام) را در خلف عرش مشاهده کرد[10].
بسیاری از این روایات به خاطر درک ناقص مخاطبین به توهم الوهیت در مورد معصومین دامن زده حال آنکه این روایات، اختصاص به همین مرتبه از وجود نوری داشته و به معنای غلو نیست.

3- ملکوت یا عالم مثال
حضرت سوم مرتبهٔ عالم مثال است که مرتبة ظهور حقایق مجرد و لطیف با آثار و عوارض مادى نظیر شکل و مقدار است. از این مرتبه به «خیال منفصل» و در لسان شرع به «برزخ» تعبیر شده است. این عالم واسطهٔ عالم ارواح و عالم ماده و اجسام است، قونوى در بیان علت ایجاد و ظهور عالم مثال می‌گوید: «عالم ارواح تقدم وجودى و رتبى بر عالم اجسام دارد و واسطة رسیدن فیض حق بر اجسام است؛ اما از آنجا که میان ارواح و اجسام، به جهت ترکیب و بساطت آنها، مباینت ذاتى برقرار است و سنخیتى با یکدیگر ندارند، خداوند عالم مثال را خلق نمود که بزرخ و جامع و حدّ فاصل میان عالم ارواح و اجسام است تا موجب ارتباط دو عالم شده، فیض حق و امداد و تدبیر او از طریق ارواح به عالم اجسام برسد»[11].
عالم برزخ در اصطاح شرع و قرآن شناخته شده تر آن است که نیاز به بحث داشته باشد و اصطلاح دیگری که برای نامیدن این عالم در روایات به کار می رود، اصطلاح قبر یا عالم قبر است.

4- ناسوت یا عالم ماده
چهارمین حضرت، مرتبهٔ عالم ماده است که همان حضرت شهادت مطلق یا عالم اجسام و مرتبة حس و محسوسات است. موجودات این عالم از حیث ترکیب در نهایى‌ترین حد هستند. این عالم که مشهود اهل ظاهر است قشری ترین مرتبه از عوالم وجود است:
«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ».[12]

5- مرتبه جامعه یا عالم انسان(انسان کامل)
حضرت پنجم مرتبهٔ انسان کامل است که جامع جمیع مراتب الاهى و کونى و تمام تنزلات وجود است. از این مرتبه به «کون جامع» تعبیر مى‌شود. در میان موجودات تنها انسان است که مى‌تواند تمامى حضرات وجود را با یک وجود احدى در خود پیاده کند و شامل جهات حقانى و خلقى باشد.
در عرفان نظرى، انسان جایگاه ویژه‌اى دارد و رتبهٔ او به لحاظ وجودى از همه موجودات بالاتر است، تا جائى که عارفان مقصود اصلى از ایجاد عالم را عالم انسانى و نشئة وى مى‌دانند.
بحث خلافت الاهی در قرآن و حمل امانت توسط انسان اختصاص به این مرتبه دارد همچنین روایت بسیاری در امام شناسی در مذهب امامیه وجود دارد که امام را قطب عالم وجود می داند که همه این روایات بیان گر اثبات این مرتبه است. این روایات بیرون از حد شمارش است و بر هیچ محققی پوشیده نیست. در این جا به یک روایت که در عین حال تفسیر آیه ای از قرآن در این زمینه است اشاره می کنیم:
عن أبی الجارود عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر ع قال لما نزلت هذه الآیة على رسول الله ص وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ قام رجلان من مجلسهما فقالا یا رسول الله هو التوراة قال لا قالا فهو الإنجیل قال لا قالا فهو القرآن قال لا قال فأقبل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب ع فقال رسول الله ص هو هذا إنه الإمام الذی أحصى الله تبارک و تعالى فیه علم کل شی‏ء؛ امام باقر (علیه السلام) فرمود وقتی این آیه بر پیامبر نازل شد که : ما هرچیزی را در امامی مبین برشمرده ایم دو نفر بلند شدند و گفتند این امام مبین تورات است؟ رسول خدا فرمود نه. گفتند انجیل است؟ فرمودند نه. آنگاه امیر المومنین علی (علیه السلام) آمدند. پس رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود این است همان امام مبین که خدای تبارک و تعالی علم همه چیز را در آن برشمرده و احصاء کرده است.

دلیل تقسیم مراتب کلی وجود بر حضرات خمس
در مورد بیان منطقی و دلیل انحصار عوالم کلی در این مراتب پنجگانه باید گفت اولا مراتب وجود و حضرات الاهی بیرون از حد شمارش است و این تقسیم صرفا یک اعتبار کلی است و با تقسیم عوالم وجود به اعداد و مراتب بیشتر یا کمتر منافاتی نداردمثلا می توان کل عوالم را به غیب و شهادت تقسیم کرد یا به عالم دنیا (جهان نزدیک و پائین)و آخرت (سرای دیگر) یا به هزار عالم یا هیجده هزار عالم و ... اما عمده در این بحث این است که تقسم کلی همه این عوالم در پنج مرتبه بر اساس نظمی الاهی بوده و به طور کلی با هر نوع دسته بندی ، مراتب وجود در درون این تقسیم کلی خواهد بود.
صدر الدین قونوی بیانی در مورد این تقسیم دارد که به طور ضمنی به دلیل این تقسیم هم اشاره دارد که در اینجا نقل می کنیم:
اولین حضرت حضرت غیب مطلق است و در مقابل آن عالم شهادت مطلق قرار دارد.[ غیب مطلق و ضد آن شهادت مطلق]. حال گوئیم مرتبه ای لازم است که جامع این هر دو مرتبه باشد که از آن به مرتبه انسان یا انسان کامل تعبیر می شود. بین این مرتبه جامعه و حضرت غیب مطلق حضرتی واقع شده که نسبتش به غیب شدیدتر و تمام تر است که از آن به عالم ارواح یا کتاب لوح محفوظ تعبیر می کنیم؛ همچنین بین این مرتبه وسط و عالم شهادت نیز عالمی واقع شده که نسبتش به عالم شهادت شدیتر و کامل تر است که از آن تعبیر به عالم مثال می کنیم. بنابراین مجموع عوالم، پنج عالم کلی خواهد بود[13].
و ترتیب منطقی عوالم بر اساس تبیینی که شد این گونه خواهد بود:
غیب مطلق، عالم ارواح ، انسان کامل، عالم مثال،‌عالم ماده. که انسان کامل به عنوان جامع همه عوالم در مرکز هستی قرار دارد و هم عالم شهادت هم عالم ملکوت(مثال) هم جبروت و هم عماء یا غیب مطلق را دارا می باشد.

پی نوشت ها:
[1] الاخلاص، 1.
[2]الزمر، 4.
[3] الانعام، 59.
[4] امام خمینی، روح الله ، مصباح الهدایة إلى الخلافة و الولایة، ص 29، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى - تهران چاپ: چاپ سوم - 1376 هجرى شمسى.
[5] از جمله مولوی در مثنوی.
[6] آل عمران، 97.
[7] القدر، 4.
[8] مجلسی، بحار الانوار، ج 13، ص 224،‌موسسه الوفاء،‌بیروت.
[9] مامقانی، محمد تقی، ناموص ناصری،‌ ص .... در ضمن کتاب، گفت و شنود های، به چاپ رسیده است. نشر تاریخ ایران، 1388.
[10] «لَمَّا صِرْتُ تَحْتَ الْعَرْشِ نَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَاقِفاً تَحْتَ عَرْشِ رَبِّی فَقُلْتُ یَا عَلِیُّ سَبَقْتَنِی فَقَالَ لِی جَبْرَئِیلُ ع یَا مُحَمَّدُ مَنْ هَذَا الَّذِی یُکَلِّمُکَ قُلْتُ هَذَا أَخِی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَالَ لِی یَا مُحَمَّدُ لَیْسَ هَذَا عَلِیّاً وَ لَکِنَّهُ مَلَکٌ مِنْ مَلَائِکَةِ الرَّحْمَنِ خَلَقَهُ اللَّهُ عَلَى صُورَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ » مجلسی،‌بحار الانوار،‌ج18، ص 300. موسسه الوفاء، بیروت؛ و ابن شاذان،‌قمی، ماة منقبة، ص 32،‌چاپ ودرسه امام مهدی عج،‌قم.
[11] قونوى، شرح الحدیث، ص143.
[12] الروم، 7.
[13] قونوی،‌صدر الدین، اعجاز البیان فی تفسیر ام القرآن،‌ص 10، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‏، قم‏،‌1381 ش‏

پرسش:
آیا برای درک این عوالم در این دنیا (قبل از مرگ مقدر ) باید بتوان خلع روح کرد یا ربطی ندارد؟
اینکه میگوند فلانی به تجرد روحی رسیده این به معنی توانایی خلع روح ارادی است؟
و آیا محدودیتی در تعالی انسان در این عوالم وجود دارد ؟ (یعنی تا کجا میشود بالا رفت )
و آیا خداوند از انسان صعود در این عوالم را انتظار دارد یا خیر؟ اگر بله تا چه حد؟

پاسخ:

پاسخ سؤال را در چهار بخش مى‏توان ارایه نمود: أ. تعریف "کمال" و تفاوت آن با "تمام" و "پیشرفت"، ب. کمال انسان، ج. کمال انسان از نظر دین اسلام، د. راه رسیدن به کمال.

أ. تعریف کمال و تفاوت آن با تمام و پیشرفت: کمال گاه مترادف با تمام به کار مى‏ رود و گاه در مفهومى غیر از آن، در هر صورت در مقابل "نقص" استعمال مى‏ شود. همان طور که تمام نیز در مقابل "نقص"، به کار مى‏ رود.

کمال عبارت است از "فعلیت و هستى محض و نداشتن قوه و استعداد". کمال، داشتن است هر آنچه را که براى شى‏ء ممکن و لایق باشد. به سخن دیگر، کمال، نقطه‏ ى پایان و مرحله ‏ى نهایى و عالى هر شى‏ء و یا صفت یا اوصافى است که فعلیت اخیر شى‏ء اقتضاى واجد شدن آنها را دارد و امور دیگر در حدّى که براى رسیدن به کمال حقیقى آن مفید باشد، "کمال مقدمى" و "مقدمة الکمال" خواهند بود.(1)

شاید بتوان گفت در فلسفه در مورادى، کمال به معناى تمام است و تفاوت چندانى میان آنها وجود ندارد. لکن در متون دینى و محاورات عرفى، میان کمال و تمام تفاوت وجود دارد. قرآن کریم براى تمام و کمال (اتمام و اکمال) دو مفهوم قایل است، و مى‏ فرماید: "اکنون دینتان را براى شما کامل کردم و نعمت خویش را بر شما تمام نمودم و راضى گشتم که اسلام دین شما باشد".(2) دین را از نقص به کمال و نعمت را نیز از نقص به تمام رساندم.

از این رو فرق کمال و تمام را این گونه مى‏توان بیان نمود: کمال، در درجات و مراحل یک شى‏ء است و تمام تحقق و وجود اجزاى یک شى‏ء است، به گونه‏ اى که اگر تمام اجزایى که براى اصل وجود چیزى لازم است، محقق باشد، آن شى‏ء تام و تمام خواهد بود. و الاّ در اصل وجود و ماهیت خود، ناقص است. حال آن که کمال، در جایى است که یک شى‏ء بعد از آن که به حدّ تمام مى‏ رسد، باز درجه ی بالاترى هم مى ‏تواند داشته باشد. لذا یک شى‏ء مى‏ تواند، تمام باشد ولى کامل نباشد.

اما فرق کمال با پیشرفت، این است که در مفهوم کمال - وقتى که همراه با حرکت و استکمال باشد- و تکامل، تعالى نهفته است. تکامل، حرکت است، اما حرکت رو به بالا و عمودى، حرکت از سطحى به سطحى بالاتر، از مرحله و مرتبه ‏اى به مرحله و مرتبه ‏ى بالاتر، ولى پیشرفت در یک سطح افقى نیز صحیح است. مثلاً اگر سپاه و لشگرى در سر زمینى بجنگد و قسمتى از سر زمین دشمن را تصرف کند، مى‏گوییم فلان لشگر در حال پیشرفت است، اما نمى‏ گوییم در حال تکامل است.(3)

ب.کمال انسان:
موجودات جهان هستى (ممکنات) یا به گونه‏ اى هستند که از ابتداى خلقت خود، هر آنچه را که لایق وجود آنان است، واجد مى‏ باشند و حرکت و استکمالى در آنان وجود ندارد، این گونه موجودات، مجردات محض (فرشته،...) مى ‏باشند، و یا به نحوى هستند که فاقد کمال مطلوب و نهایى خود هستند و براى نیل به آن، نیازمند حرکت و استکمال مى‏ باشند مانند موجودات مادى و نیز انسان.

با توجه به مفهوم و معناى کمال و تکامل (حرکت از قوه به فعل)، هر موجودى، کمال مناسب با خود را خواهد داشت. کمالى که یک درخت به دنبال آن است، با کمالى که یک حیوان در جست و جوى آن است، متفاوت است. نیز کمال انسان با کمال دیگر موجودات، یکسان نیست.

از این رو موجودات مادى را به حسب کمالات وجودى مى‏توان درجه بندى کرد و در میان موجوداتى که مى ‏شناسیم، جمادات در درجه‏ ى نازل‏تر و نباتات و حیوانات به ترتیب در وسط و انسان در درجه‏ ى عالى ‏تر قرار دارد. بدیهى است در این درجه بندى، نوع و ارزش کمال منظور است نه حجم و مقدار آن.(4)

تشخیص کمال انسان از کمال هر چیز دیگر دشوارتر و مشکل‏ تر است. از جمله مجهولات انسان درباره ‏ى انسان، همین مسأله است که کمال انسان در چیست؟ کمال اکثر اشیاى عالم را (به آسانى) مى ‏توانیم تشخیص دهیم، ولى در مورد انسان این گونه نیست.(5)

بدیهى است، شناختن کمال حقیقى انسان، به معناى درک وجدانى و علم شهودى، تنها براى کسانى میسّر است که خودشان به آن نایل شده باشند، ولى چون رسیدن به کمالات اختیارى (در برابر کمالات اضطرارى و غیر اختیارى) متوقف بر علم و آگاهى مى‏ باشد، لازم است این گونه کمالات قبلاً به نحوى شناخته شوند تا مورد علاقه و اراده قرار گیرند و با انتخاب و اختیار به دست آیند و اگر راه شناختن آنها منحصر به یافتن مى‏ بود، هرگز تحصیل آنها امکان نمى‏ داشت. پس شناختى که قبلاً لازم است، از قبیل معرفت شهودى نیست، بلکه همان شناخت ذهنى و علم حصولى است.(6)

با توجه به مطالب پیشین، اختلاف میان فلاسفه و دانشمندان بر سر تشخیص کمال حقیقى انسان، اختلاف دور از انتظارى نیست.

بیان آرا و نظریات مختلف درباره‏ى کمال انسان (و انسان کامل)، و نقد و بررسى آنها سبب طولانى شدن بحث شده و هدف پرسشگر محترم نیز نبوده است. به همین جهت، به بیان چند نظر پیرامون کمال انسان اکتفا نموده، طالبان آگاهى بیشتر، به کتب مربوط مراجعه نمایند.

1. نظریه برخوردارى از طبیعت: این نظریه، خود به دو نظر فرعى تقسیم مى‏ شود:
الف: برخوردارى فرد از طبیعت.
ب: برخوردارى اجتماع از طبیعت.

بنابر نظریه‏ ى برخوردارى فرد از طبیعت که بر اساس اصالت فرد، پایه گذارى شده است، کمال انسان در استفاده و برخوردارى هر چه بیشتر از طبیعت و لذت‏هاى مادى مى ‏باشد و زندگى مرفه‏ تر و لذت بخش‏تر، با به کارگیرى علم تجربى و ابزار و امکانات پیشرفته‏ ى روز براى استخراج منابع و ثروت‏هاى طبیعى، انجام مى‏ پذیرد.(7)

و بنابر نظریه ی برخوردارى اجتماع از طبیعت که ناشى از نگرش اصالت اجتماع و جامعه مى ‏باشد، رفاه و استفاده‏ بیشتر از نعمت ‏هاى دنیایى و مادى براى همه ی طبقات اجتماع هدف مى‏ باشد.(8)

2. نظریه‏ ى قدرت:
بنابراین نظر، کمال انسان در قدرت است و انسان کامل؛ یعنى انسان قادر و مقتدر. انسان هر چه مقتدرتر و نیرومندتر باشد و بر محیط خارج خود؛ یعنى بر طبیعت و نیز بر انسان‏هاى دیگر مسلط تر باشد، به کمال نزدیک‏تر است. تکامل داروینى هم بر همین اساس است. موجود کامل‏تر در مقیاس داروین؛ یعنى موجود نیرومندتر؛ موجودى که بهتر مى‏ تواند خود را نگه دارى کند و بهتر مى ‏تواند رقیب را در میدان تنازع بقا از میان ببرد. از این رو به داروین ایراد گرفته ‏اند که تو با این "اصل تنازع بقا" اخلاق را به کلى از میان برده‏ اى. چون به موجب این اصل، پایه ی اخلاق متزلزل مى‏ شود.(9)

3. نظریه‏ ى حکما و فلاسفه ی اسلامى (نظریه عقل و حکمت):
از نظر حکما و فلاسفه‏ ى اسلامى، کمال انسان به دو چیز است. یکى درک حقایق (حکمت) و دیگرى عدالت. به عبارت دیگر، کمال انسان در حکمت نظرى و حکمت عملى است.(10)

پس انسان کامل از نظر حکما انسانى است که عقلش در مسائل نظرى، حکیمانه باشد (حکمت) و در مسائل عملى (از نظر اخلاق) هم، انسانى است معتدل (عدالت).

4. نظریه‏ ى عرفا (نظریه‏ ى عشق):
عرفا معتقدند "حقیقت" یکى است و بس و آن همان خداست. غیر خدا را به نوعى، ظل و چهره و سایه‏ ى آن حقیقت مى‏ دانند. انسان وقتى کامل است که حقیقت را درک کند و به حقیقت هم برسد. "وصول به حق" و "قرب الى اللَّه" و... کمالى است که غایت آمال و آرزوى مشتاقان و عارفان الاهى است. و معناى وصول و رسیدن، "فانى شدن در او" است و فانى شدن به معناى باقى نماندن "من" و "ما" است. کسى که چنین سیرى نداشته و به حقیقت نرسیده، از راه وامانده است. مرکب این "سیر"، "عشق" و "محبت" و "اُنس"، است.(11) و مرکز این عشق، "دل" است. البته عشقى که عرفا مى ‏گویند با عشق‏ هاى متعارف (و روزنام ه‏اى و...) متفاوت است. عشق عارف، عشق حقیقى است که انسان را بالا برده و به خدا مى‏ رساند. و منحصر در عشق به خداست (نه عشق جنسى و یا عشق به...). در این نظریه، وسیله و راه رسیدن انسان به مقام انسان کامل، "اصلاح و تهذیب نفس" است.

در مکتب عرفان، مواردى مانند تحقیر عقل، درون گرایى مطلق و نفس کشى و اهانت آن بسیار اهمیت دارد.(12)

نظریات دیگرى نیز در کمال انسان وجود دارد که از ذکر آنان اجتناب مى‏ گردد. پیرامون چهار نظریه‏ ى پیشین انتقادات و اصلاحاتى از دیدگاه اسلامى و متون دینى و معارف اهل بیت (علیهم السلام) وجود دارد که از ذکر آنان خود دارى شده و لازم است جهت اطلاع از آنان به کتاب‏هاى نوشته شده در این زمینه مراجعه شود.(13)

ج. کمال از نظر دین اسلام:
نظر اسلام نسبت به هر یک از نظریات پیشین به گونه ‏اى نیست که یا به طور کلى آن نظر را قبول نموده، هیچ گونه نقد و اعتراضى به آن نداشته باشد، و یا یکباره آن را ردّ کرده و مورد انتقاد قرار دهد. بلکه با قبول نکات صحیح و مثبت هر کدام، مواردى که با بینش اسلامى و تعالیم قرآنى سازگار نباشد، گوشزد مى‏ نماید و در مورد آراى چهارگانه و... چنین است.(14)

خداى سبحان، کمال محض و کمال آفرین است، هرچه از او ظهور کند، کامل است. عالم و آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر کمال حق اند. همه ی ذرات عالم هستى به سوى کمال و لقاى حق در حرکت اند و مسیر امر الاهى را طى مى‏ کنند. انسان نیز تافته ‏اى جدا بافته از جهان خلقت نیست، از این رو سعى مى ‏کند با رسیدن به کمال مطلوب، خود را با سایر مخلوقات وفق دهد.(15)

قرآن کریم، در آیاتى چند جهان‏بینى صحیح را ترسیم و راه سیر و سلوک (و رسیدن به کمال) را به عارفان سالک نشان مى ‏دهد؛ زیرا اولاً: خدا را به عنوان "و الاخر"(16) معرفى مى‏ کند؛ یعنى دورترین مقصد و عالى ‏ترین مقصود اوست. ثانیاً: کاروان هستى به سمت لقاى حق در حال "صیرورت" و "شدن" است "الا الى اللَّه تصیر الامور".(17)

قرآن کریم از سیر انسان به صیرورت یاد کرده است. تفاوت "صیرورت" با "سیر" در این است که سیر به معناى حرکت است که در همه ی اجرام زمینى و آسمانى وجود دارد. اما صیرورت؛ یعنى تحول و شدن و از نوعى به نوع دیگر و از مرحله‏ اى به مرحله‏ ى دیگر تکامل یافتن. انسان‏ها که بى استثنا در حال سیر و حرکت اند، صیرورت و تحول و شدنى را در پیش رو دارند که نهایت آن "لقاى حق تعالى" است.(18)

گرچه همه هستى، از جمله انسان، به سوى خداى سبحان در صیرورت است، اما افراد، متفاوت هستند، برخى به سوى "اسم عظیم"، عده ‏اى به سوى "اسم اعظم"، دسته ‏اى به سویى و...، صیرورت مى‏ یابند.(19)

به هر حال، جامع تمامى این صیرورت ‏ها، به ویژه صیرورت انسان را مى ‏توان، "ملاقات الهى"(20) و "قرب الهى" و "مقام عندیت" و... دانست. ثالثاً، مى‏ فرماید: "وابتغوا الیه الوسیلة".(21) براى لقاى حق، وسیله اتخاذ کنید که خدا هدف است و غیر خدا (هرگونه عمل قربى) وسیله.(22)

آیات، روایات و ادعیه ‏ى فراوانى، مقصد و نهایت حرکت انسان را لقاى الهى مى ‏دانند(23) و کتاب‏ هاى فراوانى را بزرگان اهل معرفت در این موضوع نگاشته‏ اند.(24)

انبیا و اولیاى الهى راز و نیازهاى بلند و آتشینى در لقاء و وصال و... و هجران و فراق و... الهى از خود بر جاى گذاشته ‏اند، که پرداختن به آنها، مستلزم نگارش چندین کتاب خواهد بود و مجامع روایى و ادعیه و... در برگیرنده چنین آثارى است.

همان گونه که قبلاً بیان شد، تعبیرات مختلفى براى کمال انسان در متون دینى وجود دارد، مانند: قرب الى اللَّه، لقاء اللَّه، مقام عندیت، وصول الى اللَّه، صیرورت، ولایت، توحید، خلافت، صبغة اللَّه، تخلق به اخلاق الاهى، رؤیة اللَّه، نظر به وجه اللَّه، ابتغاء وجه اللَّه، فنا و انس باللَّه، مجالست مع اللَّه، کمال انقطاع، تعلق به عزّ قدس الاهى، جوار اللَّه، دنو، جنب اللَّه، فتح، اسم اللَّه، قاب قوسین، اوادنى، عبودیت،... که شرح و تفصیل آنان مقصود و هدف نیست، بلکه آنچه مورد عنایت مى‏ باشد، راه رسیدن به کمال (با هر تعبیرى که بیان شود) است و در بخش بعدى به آن پرداخته خواهد شد.(25)

د. راه رسیدن به کمال (قرب الهى): پس از آن که مفهوم کمال و کمال انسان از منظر اسلام به مقدارى که لازم بود روشن گردید، "راه رسیدن به کمال" از جمله مسائلى است که اهمیت ویژه ‏اى را در مباحث سیر و سلوک به خود اختصاص داده است.

کمال انسان که لقاى قرب الهى و وصول الى اللَّه و...، است نیازمند وسیله است؛ زیرا که فرمود: "اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، از خدا پروا کنید، (براى لقا و سیر) به سوى او، وسیله اتخاذ کنید، و در راهش جهاد کنید، باشد که رستگار شوید."(26) و این وسیله، چیزى جز "بندگى" نیست.

بندگى مفتاح "ولایت" است (27) و نام "بنده"، بهترین اسم ‏هاست. از این رو رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) که انسان کامل است "عبداللَّه" است و در شب معراج، درخواست عبودیت فرمود: "أضفنى الیک بالعبودیة یا رب".(28) عبد در تمام هستى و کمالات و... خود، مدیون مولاى خود است و در پیشگاه او، فانى محض است.

"عبد حقیقى" که "عارف حقیقى" است، از هر رنگى، غیر از رنگ خدا (صبغة اللَّه) وارسته است و تسلیم محض و خاضع و مطیع اوست و اگر چنین بود، قلب او جایگاه آن ذات مقدس است، "لایسعنى ارضى و لاسمائى بل یسعنى قلب عبدى المؤمن".(29) و اگر انسان از اسارت نفس بیرون آید و به عبودیت حق گردن نهد و دل را موحد کرده و زنگار دو بینى را از آیینه‏ ى روح بزداید و قلب را به نقطه‏ ى مرکزیه‏ ى کمال مطلق متوجه کند، چنان وسعتى در قلب او حاصل شود که محل ظهور سلطنت تامه‏ ى الاهیه شود و چنان غنا در آن ظاهر گردد که تمام ممالک باطن و ظاهر را به پشیزى نشمرد. و چنان اراده‏ ى او قوى گردد که متعلق به ملک و ملکوت نگردد و هر دو عالم را لایق خود نداند.
«طیران مرغ دیدى تو ز پایبند شهوت
بدر آى تا ببینى طیران آدمیت» (30)
عبودیت و بندگى، "گوهرى" است که باطن آن "ربوبیت" است: "العبودیة جوهرة، کنه ها الربوبیة".(31)بر اثر عبودیت، نفس و روح بنده صیقل یافته و محل انعکاس و ظهور انوار الاهى و صفات و اسماى ربانى مى‏ گردد و آیینه‏ ى تمام نماى جمال و جلال حق مى ‏شود.

کلمه‏ ى "عبد" از سه حرف "ع - ب - د" تشکیل گردیده است. "عین"، کنایه از علم و یقین بنده نسبت به خداوند متعال است و "باء" اشاره ‏اى به بینونت و جدایى و دورى او از غیر حق تعالى است، و حرف "دال" دلالتى است بر دنوّ و نزدیکى و تقرب بنده به پروردگار جل جلاله، بى حجاب و بى هیچ واسطه.(32)

معراج رسول گرامى اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) و رسیدن به مقام "قاب قوسین اوادنى" به برکت رسیدن به مرتبه‏ى عبودیت مطلق آن انسان کامل است "سبحان الذى اسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى".(33)
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) نه تنها "عبداللَّه" است، بلکه به مقامى رسید که "عبده" نام گرفت، عبد هویّت مطلقه ‏اى که منشأ همه‏ ى اسماى حسناى الاهى است، و از این رو در نماز شهادت مى‏ دهیم که "و أشهد ان محمداً عبده و رسوله".

به تعبیر بعضى از بزرگان، در قرآن کریم، هر جا کلمه‏ ى "عبد" به طور مطلق و بدون ذکر نام به کار رود، مخصوص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله و سلم) است.(34)
«بندگى او به از سلطانى است
که انا خیر دم شیطانى است
فرق بین و بر گزین تو اى حبیس
بندگى آدم از کبر بلیس
گفت آنکه هست خورشید ره او
حرف طوبى هر که ذات نفسه
ظل ذات نفسه خوش مضجعى است
مستعد آن صفا را مهجعى است
گر از این سایه روى سوى منى
زود طاغى گردى و ره گم کنى» (35)
طاعت و عبادت، تنها راه بندگى (قرب الى اللَّه): از آیات و روایات فراوانى که در موضوع بندگى وجود دارد، ارکان و اجزا و صفات بنده و بندگى را مى‏ توان به دست آورد. لکن با مطالعه و بررسى آنان، مى‏ توان گفت: حقیقت بندگى، بعد از معرفت و شهود بنده نسبت به ذات اقدس اله، بر "طاعت و عبادت" استوار است. عبد حقیقى آن است که از ناحیه‏ ى معرفت و شهود نسبت به مولاى خود حجاب خود بینى و خود پرستى را کنار زده و به عزّ ربوبیت حق تعالى ذلّ عبودیت خود نایل آمد. خرق حجاب "انیت و انانیت" از تمام حجاب‏ ها مشکل‏ تر و مقدمه ‏ خرق همه حجاب‏ هاست، بلکه مفتاحِ مفاتیح غیب و شهادت و باب الابواب عروج به کمال روحانیت است.

از این روست که راه وصول به حقایق ربوبیت، سیر در مدارج عبودیت است. سالک الى اللَّه اگر به مقام ذلّ خود پى برد و نصب العین او ذلت و عزت ربوبیت شد، و هر چه این نظر قوت گیرد، عبادت روحانى‏ تر شود و روح عبادت قوى ‏تر.(36)

به سخن دیگر، اولین گام در راه کمال و تقرب الى اللَّه، رسیدن به مقام "فناى ذاتى" و رها نمودن هرگونه انیّت و انانیت است. خداوند متعالى فرمود: "کسى که از خانه‏ اش بیرون شود در حالى که هجرت کننده به سوى خدا و رسول اوست، آن گاه مرگ او را دریابد، پاداش او بر خدا واقع (و لازم) شده است".(37)

مادام که نفس را تعلقى به خویش و توجهى به انانیت است، مسافر (الى اللَّه) نشده و در حکم حاضر است نه مسافر و مهاجر.(38)
«مادر بتها بت نفس شماست
زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست»(39)

گام دوم، "طاعت و عبادت" حق تعالى است. خداوند متعال هدف آفرینش جن و انس را عبادت قرار داده است. فرمود: "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون".(40) و راه مستقیم را عبادت خویش معرفى نمود: "و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم" و مرا پرستش کنید، این است راه راست.(41)

از این رو امام باقر (علیه السلام) فرمود: "تقرب به خداوند متعال نمى‏توان یافت مگر به طاعات" و بدین جهت است که انجام فرایض و نوافل و... مثل نماز و زکات و... "مقرب"اند: "الصلوة قربان کل تقى"(42) و "مایتقرب الّى عبد من عبادى بشى‏ء احب الىّ مما افترضت علیه...". (43)

"عبادت" گاه به معناى خاص آن است که در فقه و شریعت اسلامى، به اعمالى مانند نماز و روزه و حج، جهاد... اطلاق مى‏شود (واجبات و مستحبات) و گاه به معناى عام و گسترده‏ آن است و شامل تمامى کارهایى مى‏ شود که انسان به قصد نزدیکى و رضایت الهى انجام مى‏ دهد. هر چند که از مباحات باشد. با این فرض، آیه‏ شریفه "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون" معنا و مفهوم روشن ترى مى ‏یابد؛ زیرا بنابر مفهوم آیه، تنها هدف خلقت، عبادت است و با معناى دوم عبادت است که تمام کارهاى انسان مى‏ تواند عبادت باشد و حال آن که اگر مراد آیه، عبادت به معناى خاص آن باشد، یقیناً بخشى از زندگى افراد، انجام کارهاى غیر عبادى خواهد بود و در ساعاتى که به این گونه اعمال مشغول باشند، امتثال خواسته‏ حق تعالى را ننموده اند.

اولین مرحله‏ ى عبادت در راه کسب کمال و تقرب الهى، "انجام واجبات (فرائض) و ترک محرمات" است.

در احادیث فراوانى که از اولیاى الهى و ائمه‏ معصومین (علیهم السلام) به دست ما رسیده است بر این دو مطلب، تأکید فراوانى شده که به برخى از آنان اشاره مى‏ شود:

أ. امیرمؤمنان (علیه السلام) می ‏فرمایند:«لاعبادة کاداء الفرائض (44) هیچ عبادتى مانند انجام فرائض (واجبات) نیست.»

ب. امام سجاد (علیه السلام) نیز فرمود: «من عمل بما افترض اللَّه علیه، فهو خیر الناس (45)

ج. امام صادق (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل فرمود که خداوند عزوجل فرمود: "بنده من به چیزى محبوب‏تر از آنچه بر او واجب نمودم، تقرب نمى‏جوید، و همانا...".[46]

د. از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: "در آنچه که خداوند با موسى (علیه السلام) نجوى فرمود، آمده: اى موسى، متقربان به سوى من، به چیزى مثل ورع و پرهیز از محارم، به من نزدیک نمى ‏شوند...".(47)

ه . از امالى شیخ صدوق (‏ره) از پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل شده است که فرمود: «اعبدالناس، من اقام الفرائض و اشدّ الناس، اجتهاداً من ترک الذنوب»(48)

و. موسى بن جعفر (علیه السلام) از اجداد بزرگوارشان نقل مى ‏فرمایند که پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمود: "چیزى محبوب ‏تر، نزد خداوند از ایمان به او، و عمل صالح، و ترک آنچه اوامر به ترک آن نموده است، نیست".(49)

به تعبیر برخى بزرگان، انجام واجبات، توجه عبد است به سوى محبوب و اجتناب از محرمات، توجه به حریم خود و مقام عبودیت خود است.(50)

شایان ذکر است که در روایات و ادعیه منقول از امامان معصوم (علیهم السلام)، راه‏هاى فراوان دیگرى، براى تقرب الى اللَّه ذکر شده است که مجال براى ذکر آنان نیست، تنها به یک مورد اشاره مى ‏شود:

امام باقر (علیه السلام) فرمود: در میان آنچه خداوند با موسى (علیه السلام) در کوه طور نجوا فرمود، آمده: «... ما یتقرب الى المتقربون بمثل البکاء من خشیتى...(51) که گریه (و تضرع و...) از خشیت الهى از بهترین راه‏هاى تقرب متقربان به سوى پروردگار معرفى شده است.
در پایان بیان 3 نکته ضرورى است:
1. آنچه بیان گردید بخش اندکى از مطالبى است که در موضوع "راه رسیدن به کمال" مى ‏توان بیان نمود.
2. رسیدن به کمال و عبادت الهى داراى شرایط و اسباب، موانع و... مى‏باشد که براى اطلاع از آنان، به کتاب‏هایى که بزرگان اهل معرفت در این زمینه نگاشته‏ اند، رجوع شود.(52)
3. اهل سیر و سلوک براى وصول به لقا و قرب الاهى مراحل و منازلى را بیان نموده‏ اند، برخى دو منزل، عده ‏اى سه منزل، دسته‏اى هفت منزل، تعدادى چهل مرحله، دیگرى صد منزل و مقام، و بزرگانى نیز، هزار منزل.
لکن آنچه به عنوان راه سلوک و دستور العمل در روایات و کتب و دستور العمل‏ هاى عارفان واصل موجود است، سفارش به پنج عمل مهم مى ‏باشد که با این بیان آمده است:
«صَمْت و جوع و سَهَر و عزلت و ذکرى به دوام
ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
موجب معرفت اللَّه بود صَمْت، ولى
در سَهَر معرفت نفس کند بر تو سلام
جوع باشد، سبب معرفت شیطانى
دانش دینى از عزلت گردد بتمام»(53)
شرح و توضیح این موارد، در کتب عرفان عملى و سیر و سلوک، یافت مى‏ شود که طالبان مى ‏توانند به آنها مراجعه نمانید.(54)

پی نوشت :
1. ر.ک: مصباح یزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خود سازى، ص 12.
2. مائده، 3.
3. ر.ک: مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، ص 12 - 14؛ انسان کامل، ص 17.
4. ر.ک: مصباح، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 12 - 13.
5. ر.ک: مطهرى، مرتضى، تکامل اجتماعى انسان، ص 129.
6.ر.ک: مصباح، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 19.
7. مطهرى، مرتضى، انسان کامل، ص 140؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 130؛ مصباح یزدى، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
8.مصباح، محمد تقى، خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
9. مطهرى، مرتضى، انسان کامل، ص 126؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 142.
10.انسان کامل، ص 121؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 139؛ خودشناسى براى خودسازى، ص 23.
11.ر.ک: انسان کامل، ص 124، 170؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 135.
12. ر.ک: انسان کامل، ص 121 - 126، 170 - 190؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 135 - 138، ص 152 - 154.
13. ر.ک: مرتضى، مطهرى، انسان کامل، ص 170 - 244؛ تکامل اجتماعى انسان، ص 152 - 154.
14.همان.
15.ر.ک: جوادى آملى، عبداللَّه، مبادى اخلاق در قرآن، ص 51.
16.حدید، 3.
17.شورى، 53.
18. ر.ک: جوادى آملى، عبداللَّه، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 99.
19.همان، ص 107- 108؛ جوادى آملى، عبداللَّه، تفسیر تسنیم، ج 2، ص 594.
20."یا ایها الانسان انک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه"، انشقاق، 6.
21. مائده، 35.
22. ر.ک: مبادى اخلاق در قرآن، ص 283.
23.انعام، 31 ، 154؛ یونس، 7 ، 45؛ رعد، 2؛ کهف، 110؛ روم، 8 و... ؛ حدیث قرب فرائض و نوافل؛ دعاى کمیل، دعاى عرفه، مناجات خمس عشر، مناجات‏هاى زاهدین، خائفین، راغبین، مریدین، محبین، متوسلین، مفتقرین، عارفین، ذاکرین.
24. ملکى تبریزى، میرزا جواد، رسالة لقاء اللَّه؛ امام خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، لقاء اللَّه، ح 28، ص 451؛ حسن زاده، حسن، لقاء الله،... .
25.ر.ک: نمایه ‏هاى:کمال و سعادت انسان، سؤال 91.قرب الاهى و اقسام آن، سؤال 89.بنده و بندگى، سؤال 110.
26. مائده، 35.
27. طباطبایى، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 1، ص 277.
28. کافى، ج1ص 32.
29. کافى، ج 2، کتاب ایمان و کفر، ص 250، ح 2.
30. ر.ک: امام‏خمینى، روح اللَّه، شرح چهل حدیث، ص 82.
31. مصباح الشریعة، "باب دوم در حقیقت عبودیت"، ص 7، چاپ، موسسة الاعلمى، بیروت.
32.مقدادى اصفهانى، على، نشان از بى نشان‏ها، ص 317؛ مصباح الشریعة، ص 7.
33.اسراء، 1.
34. صدرالمتألهین، تفسیر قرآن کریم، ص 124.
35.مولوى، مثنوى معنوى، دفتر چهارم.
36.ر.ک: امام خمینى، آداب نماز، ص 7 - 9.
37.نساء، 100.
38.ر.ک: امام خمینی، روح اللَّه، آداب نماز، ص 8.
39.مولوى، مثنوى معنوى.
40. ذاریات، 56.
41.یس، 61.
42.شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 210؛ ج 7، ص 63.
43.کافى، ج 2، ص 82 ، 352.
44. نهج البلاغه، حکمت 113؛ بحارالانوار، ج 71، ص 208.
45. بحارالانوار، ج71، ص 195.
46. کافى، ج 2، ص 82؛ بحارالانوار، ج 71، ص 196، ح 5.
47.بحارالانوار، ج 71، ص 204.
48. همان، ص 206، 207.
49. همان، ص 208.
50. حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‏ى لب اللباب در سیر و سلوک (یادنامه استاد شهید مطهرى، ص 236).
51.بحارالانوار، ج 70، ص 313.
52. ر.ک: ملکى تبریزى، میرزا جواد، رسالة لقاء اللَّه؛ طباطبایى نجفى، سید مهدى، رساله‏ى سیر و سلوک؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‏ى لب اللباب؛ فیض کاشانى، ملامحسن، اخلاق حسنه؛ راه نجات؛ محجة البیضاء؛ بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛ دستور العمل‏هاى عرفانى آیات الهى: مرحوم حسنعلى نخودکى اصفهانى (نشان از بى نشان‏ها)؛ سید احمد کربلایى، ملا حسینقلى همدانى، سید احمد کربلایى، میرزا على قاضى طباطبایى و... ؛ شرح چهل حدیث و شرح جنود عقل و جهل، امام خمینى؛ خواجه نصیر الدین طوسى، اوصاف الاشراف و شروح آن؛ جوادى آملى، عبداللَّه، مراحل اخلاق؛ محجة البیضاء، فیض کاشانى، ملامحسن، ج 5، ص 128 و... .
53. نشان از بى نشان‏ها، ص 283.
54.حسینى تهرانى، محمد حسین، رساله‏ى لب اللباب؛ محجة البیضاء، ج 5، ص 128 به بعد؛ نشان از بى نشان‏ها، ص30، 303 ،313.

موضوع قفل شده است