مشکلات من و نیاز عاطفی مادرم

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مشکلات من و نیاز عاطفی مادرم

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:


نقل قول:

سلام
مادر و پدرم مسن هستند. مادرم نیاز عاطفی دارد که بچه هایش بهش سر بزنند. ما سه خواهریم و یک برادر. دو خواهر ازدواج کرده اند. یکیش مانده. اما همان یکی با وجودیکه پیش مادر و پدرم است اما باهاشون بد رفتاری میکنه. حداقلش اینه که بهشون بی اعتنایی میکنه. توی یک اتاقی می شینه و در را می بنده و ممکنه صبح تا شب یک کلمه هم باهاشون حرف نزنه.
مادرم دوست داره ما بهش سر بزنیم.طوری شده که ما هر جمعه باید از خانه خودمان اسبابامون رو برداریم بریم خانه مامان. هر جمعه. قانون لا یتخلف. من دوست دارم جمعه که روز آسایش همه خلق الله است خانه خودمان باشم. آدم باید خودش دلش بخواد جایی بره نه اینکه به زور بره. مادرم با زور عاطفی ، بدون اینکه حرفی بزنه ، ما رو مجبور میکنه هر جمعه بریم خونش. اگه هم اعتراض کنم میگه شما محبت من توی دلتون نیست. مادرتون رو دوست ندارید. یا میگه: مگه من گفتم بیایید؟ بهش میگم: همین که از تنهایی شکایت می کنی ، همینکه میگی صبح تا شب چشمم به در حیاطه که کسی بیاد پیشم. همینا فشار عاطفی داری میاری به من دیگه. مگه زور فقط توپ و تفنگه؟ من هر روز جمعه باید بچه هامو از خواب بیدار کنم با کلی دردسر لباس بپوشند و خودمم از خونه زندگیم دست بکشم برم خانه مامانم. اونجا کاری ندارم که بکنم. فقط پشتم رو بزنم به یک دیوار و دیوار جلویی ام را نگاه کنم. بابا منم خونه زندگی دارم. اگه توی خونم باشم کارهامو انجام میدم. زندگیم اونجاست. اصلا کاری هم که نداشته باشم ، چرا باید مجبور باشم هر جمعه بروم خانه مادرم؟ لعنت خدا بر من که اولین جمعه خانواده ام را برداشتم و رفتم خانه مادرم ، و این شد یک وظیفه حتمی همیشگی برای من. کار به جایی رسیده که شیطان بهم میگه : اگه یک روزی مادرم ... ، من خوشحال میشم. خوشحال که دیگه جمعه هام مال خودمه. دیگه مجبور نیستم برم خونه مادرم.

صدبار باهاش دعوا کردم. صدبار بهش گفتم فکر نکنی ما جمعه ها می آییم پیشتون از روی رضا و دلخواه میاییم ، نه والله زوریه. هر جمعه کلی دعوا بین من و زن و بچم روی میده تا ما بار ببندیم و بیاییم خونتون. بابا من هیچ. من به درک. این بچه درس داره ، باید جمعه درسشو بخونه حمام بره ، کار و زندگی داریم بالاخره. وقتی بیاییم اونجا همه چیزمون تعطیل میشه. نمی تونه اونجا درس بخونه. یا باید کلی کیف و کتاب با خودمون بار کنیم انگار میریم سفر! تازه اونجا هم ایندر با عمه و این و اون حرف میزنه درس نمیتونه بخونه. اصلا اینام هیچ. بابا من دلم میخواد روز جمعه خونه خودمون باشم. چرا من باید هر چی جمعه هست خانه مادرم باشم؟ انگار هفته برای من فقط شش روزه. به کی بگم آخه؟ برم توی کوچه داد بزنم همه همسایه ها دورم جمع بشن؟ چند بار آرزوی مرگ کردم. کار به جایی رسیده که میگم خدایا منو بکش تا از جمعه ها رفتن خونه مادرم راحت بشم.

اگه من نرم ، ر وی خواهرا نمیشه حساب کرد. میگن خونه زندگی داریم نمی تونیم. مگه من ندارم؟؟

تازه ، آدم جایی بره که خاطره خوبی از اونجا داشته باشه. من تمام کودکی و نوجوونی ام با دعوا بزرگ شدم. تنها تنکینکی که پدرم بلد بود ، " یا فلان کار را بکن ، یا میزنمت " بود. مادرم که همیشه دادش از شرایط بد اقتصادی به هوا بلند بود. صدای " ندارم ندارم" مادرم هنوز توی گوشمه. همین هم باعث میشه کمه علیرغم وضع خوب نداشتن و کارمند ساده بودن و نیاز زن و بچه ، همیشه یه مقداری از حقوقم را برای کمک به آنها کنار بذارم. توی فامیل می بینم که فلانی برای پسرش که هنوز ازدواج نکرده خونه ساخته. مبلمان. ماشین خریده. فلانی خرج عروسی بچه اش رو خودش داده. من نه تنها از ابتدا همه چیز با خودم بود ، بلکه الان هم باید از حقوقم که کلی بهش نیاز دارم و بچه هام مشکل تغذیه و کمبود وزن و قد دارن ، یه چیزی برای اونا کنار بذارم. خرج دانشگاه آزاد دو خواهرم را که همزمان دانشگاه آزاد قبول شده بودن در شرایطی دادم که زن و بچه داشتم اما خونه نداشتم و فقط لباسی که تنم بود مال خودم بود. اینقدر این بهم فشار آورد که دیابت نوع یک گرفتم. به اونا نمیتونستم چیزی بگم ، وقتی میگفتن دانشگاه پچول خواسته ، بهانه ای جور می کردم و با بچه خودم که دختره و شش سالش بود دعوا میکردم. ناچار بودم. فشار بهم می اومد. باید خودمو تخلیه می کردم.

توی کودکی و نوجوونی همیشه با خودم میگفتم خوب چون پدرم بنا هست ، بنایی شغل کم درآمدیه پس ما خیلی چیزها رو نمی تونیم داشته باشیم. از کنار سوپری ها که میگذشتم ، سوسیس و کالباس و همبرگر که میدیم ، با خودم میگفتم مگه اینا مال ماست؟ ما پدرمون پایین ترین شغل رو داره....
حالا می بینم که اشکال از شغل نبوده. همون آقایی که میگم برای پسرش خونه ساخته و ماشین خریده و خرج عروسی بچشو داده ، اونم بنا است!! پس اشکال از شغل نیست. اشکال از بی فکریه. پدرم اهل زحمت بود اما اهل فکر کردن نبود. گاهی که بنایی نبود (که اغغلب هم نبود و وقتی صبح کار پیبدا نمی کرد و برمی گشت رفتار سرد مادرم با اون هنوز جلوی چشامه – سخت تر از جهنم خدا) ، میرفت حمالی. حتی در روزهایی گرم تابستان که اتفاقا ماه رمضان هم بود. تابستان جنوب رو میگم. میرفت از ماشین ، تیر آهن خالی میکرد با زبون روزه. حاضر بود هر زحمتی رو بکشه اما مگه این کافیه؟ آدم نباس فکر هم بکنه؟ چطور بناهای دیگه که بعضیاشون زیر دست خودش بودند و پیش خودش کار یاد گرفتن ، رفتن حاجی شدند و الان بهترین خونه و زندگی را دارن و حتی برای بچه هاشون هم زندگی می سازنن که اونا از صفر شروع نکنن؟ پدرم به شانس اعتقاد داشت. میگفت شانس بقیه اینطوریه شانس منم اینطوریه.

چرا من دیابت نوع یک گرفتم؟
پدرم بد اخلاق بود. با مادرم زیاد دعوا می کرد. آخه پدرم ، از اول ، مادرم را نمی خواست و طبق سنت محلی به زور بهش داده بودند. خواهرام هم که میدیدن شوهر یعنی این ، میگفتن ما شوهر نمی کنیم. شوهر خواهر بزرگترم هم قمارباز از آب درآمد و خونه زندگی اش را به باد داد. خواهر بزرگترم به خاطر اخلاق بد پدرم و وضع صفر اقتصادی نمی توانست به خانه پدری برگرده و مجبور شد همونجا بمونه و همه سختی ها رو تحمل کنه. خواهرام که میدیدن "شوهر" یعنی چه (اجتماعی هم نبودند و مردم رو ندیده بودن که بدونن که شوهر خوب هم هست) خواستگار که می اومد ، میرفتن توی اتاق در را می بستند. اجتماعی هم نبودیم. مردم رو ندیده بودیم. درسته که اگر مردمو می دیدیم ، از وضع اقتصادی خودمون ناراضی تر می شدیم ، اما لااقل می فهمیدیم دنیا چطوریه. خواهرام تحت اثر رفتار بد پدرم ، دچار مشکل روانی شدند. دچار وسواس. یکیشون ظهر موقع اذون وضو می گرفت ، اما نماز ظهرش قضا می شد. از بس در وضو شک می کرد...
خلاصه من به حق می دیدم که اونا در آستانه " دیوانه شدن" هستن. و علتش هم اوضاع بد محیط خانه است. و راه حلش هم بیرون رفتن از این محیطه. خب ، اجتماعی که نبودند ، پسر هم نبودند که بروند سربازی. تنها راهی که توی خونه نباشند دانشگاه رفتن بود. درس هم که نمی خوندند. آزاد که امتحان دادند و یه رشته به درد نخور قبول شدند به مادرم گفتم بذار بروند درس بخونن. گفت: نداریم. پولشو خودت میدی؟ گفتم مگه نمی بینی؟ من زن و بچه دارم اما خونوه و زندگی ندارم. توی یه نصفه اتاق پیش خودتون هستم که حتی کولر هم ندارد. و تابستانها ما مجبوریم درب اتاق را باز بزاریم تا کمی هوای کولر اتاق شما بیاد برای ما و هیچ حریم خصوصی نداریم. 5 سال در این شرایط بودم. داشتم پول پس انداز میکردم برای خرید مسکن. حتی از خرید شیر پاکتی صد تومنی هم صرف نظر می کردیم تا پول برای مسکن کنار بذاریم. در صفر مطلق سر می کردیم. حالا توی این شرایط ، یهم هزینه دو تا دانشگاه آزاد بیفته سر آدم. میدونین یعنی چه؟ نه درک نمیکنین. این مثال رو من همیشه می زنم راجع به فشاری که اون لحظات تحمل کردم:

میدونین قواعد ریاضی ، ثابت هستند و با هیچ نیرو و فشاری ، چه اقتصادی چه سیاسی چه ... تغییر نمی کنن. حالا فرض کنید شما دو تا فرزند دارید. بعد از جایی که حرفش ، حرف ریاضیه ( یعنی با هیچ چیزی تغییر نمیکنه) به شما بگن که از دو بچه شما ، یکیش را می خواهیم بکشیم. انتخابش با خودت. ده روز وقت داری تصمیم بگیری. اگه انتخاب نکردی ، هر دوشون رو می کشیم.
توی این ده روز چه فشاری به این آدم میاد؟ یه لحظه نگاه این یکی میکنه ، دلش نمیاد. یک لحظه نگاه اون یکی میکنه ، یاد شیرین کاریاش میفته دلش نمیاد.... آخرش خودش از پا در میاد. منم همینطور بودم دقیقاً. میگفتم: یا خواهرام باید دانشگاه بروند تا از محیط خانه بروند بیرون و دیوانه نشوند ( دیوانه شدن حتمی بود. آنها در آستانه اش بودند و من علائمش را می دیدم) ، یا من نباید صاحب خونه بشم و در همین شرایط (اتاق بی کولر و بدون حریم خصوصی) زندگی کنم. تازه وقتی شوهر نکنن ، بعد از پدر و مادرم ، خرجشون گردن من میافته. منم که تمام عمرم رو صرف کنم شاید حتی خونه دار هم نشم. ده روز از قبولی خواهرام در آزمون آزاد نگذشته بود که من دیابت نوع یک گرفتم...

الان من در سر کارم که اداری هست ، با ارباب رجوع بسیار بد رفتار میکنم. خیلی هاشون از دست رفتار من ، کارشون رو رها می کنند و دیگه ادامه نمیدن. چرا رفتارم بده؟ چون ظرف تحملم پر شده. دیگه هیچ جایی برای چیزی نداره. تا کوچکترین ناملایمتی پیش میاد ظرف تحملم سرریز میکنه. هم شاکله ام در محیطی شکل گرفته که رفتار بد و زوری وجود داشته ، هم اینکه وقتی باهام بد رفتاری میشده ، اجازه تخلیه شدذن بهم نمی دادن. پدرم باهام دعوا می کرد و وقتی گریه می کردم میگفت: گریه نکن و گرنه میزنمت. تو را خدا جوری با بچه هاتون رفتار کنین که با محبت ، ظرف تحملشون رو وسیع کنین تا فردا در شرایط سخت جا برای تحمل داشته باشند. نه اینکه با رفتار بد ، ظرف وجودشون را پر کنین که دیگه فردا توی زندگی جایی برای چیزی نداشته باشه.

حالا هی مادرم میگه من چشم به در هستم که بهم سر بزنین. بابا من خاطره خوبی از این خونه ندارم. همه اش فشار ، همه اش بیماری ، حالا هم مثل نماز ، واجب شده که هر جمعه بروم اونجا تا شب بمونیم. زوریه بخدا. چند بار آخه؟ چندجمعه تحمل کنم؟ چند ساله ما این برنامه را داریم. خب صدام در میاد آخه. همین امروز هم زنگ زدم با مادرم دعوا کردم که چرا با فشار عاطفی ما رو مجبور میکنی هر جمعه بیاییم؟


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد حامی

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام و عرض ادب خدمت شما برادر بزرگوارم
از خواندن نامه شما متأثر شدم. خب زندگي با چنين شرايطي فشارزا است و حق داريد با شرايط و توضيحاتي كه بيان كرديد اين گونه به هم بريزيد. قرآن مي فرمايد ما انسان را در سختي آفريده ايم. دنيا اين چنين است كه تلخي و ناكامي جزيي از آن است. بزرگي مي گفت: ديدم يكي از سرمايه داران شهر حال و خوبي ندارد و پيوسته خودش را سرزنش مي كند. به او گفتم چي شده؟ مي گفت: چند كاميون بار بود به من گفتند بخر. فقط دو كاميون بار را خريدم امروز كه اومدم تو بازار مي بينم قيمت هاي حسابي بالا رفته است با خودم مي گويم اي كاش همه را يك جا خودم خريده بود. اين آقا به سودي كه نصيبش شده بوده اصلا فكر نمي كرد و هميشه ذهنش درگير سودي بود كه از دستش رفته بود.
يكي از دوستان مشاورم مي گفت: به خاطر شهرتم افراد ثروتمند زيادي از من خواسته اند كه براي رفع مشكلا و مرافعات به منزلشان بروم ولي بر خلاف تصور مي ديدم كه آرامش ندارند ولي وسايل آسايش آنها زياد است به عنوان نمونه يكي از بزرگترين سرمايه داران شهر اصرار كرد كه براي رفع مشكلات خانوادگي آنها به منزلشان بروم منزل آنها خيلي بزرگ بود و در بهترين نقطه شهر بود. هر كدام از اعضاي خانواده اتاق و سرويس خواب و حمام و ماشين شخصي جداگانه داشتند. شايد كمتر كسي باشد در شهر كه به حال اين خانواده غبطه نخورد ولي وقتي مسائلشان را بيان كردم متوجه شدم عمله اي كه شب ها توي ساختمان هاي نيمه تمام مي خواب و روزي بلوك مي نشيند و با بلوك هاي ديگر براي خودش زير دستي درست مي كند و غذا مي خورد از زندگي لذت بيشتري مي برد.
همسايه ما يك افغاني مستأجر بود كارش گچ كشي بود. دخترش مشكل تغذيه داشت. هنگام معالينه پزشكان گفتند هر دو كليه ايشان از رشد و كارشان نزديك است صددرصد متوقف شود. بايد عمل شود وگرنه از دنيا مي رود. ايشان درس نخوانده بود ولي به عشق دختركش پيگير درمان شد و براي وام و قرض كه شرايطش براي انها در كشور فوق العاده سخت است به افراد زيادي رو زد و بالاخره هزينه عمل را جور كرد بعد از عمل پزشك گفته بود كه احتمال اين كه پيوند كليه بگيرد كم است از سويي ديگر گفته بود بايد منزلتان ببريد فلان منطق شهر كه گرد و خاك كمتر است و منزل هم بايد خيلي بهداشتي و تازه ساز باشد چون ميكروب و ويروس و سرماخوردگي براي دخترش خيلي ضرر داشت.
وقتي با او صحبت كردم گفت: نمي دانم شايد تقدير اين باشد كه دخترم از بعد از عمل از دنيا برود ولي نمي خواهم كاري كنم كه فردا خودم را ملامت كنم كه چرا برايش تلاش نكردم.
در سال ها تجربه مشاوره اي به اين نتيجه رسيده ام كه زندگي دنيا بدون مشكل نيست و انتظار مشكل نداشتن از دنيا و انتظار آرامش كامل از آن و يا شكايت از وضع موجود فقط و فقط اين نتيجه دارد. نااميدي و از دست دادن فرصت براي زندگي بهتر.
مطمئن هستم افراد زيادي كه شرايط شما را مي خوانند از خدا مي خواهد كه نوع مشكلشان مانند مشكل شما بود.

چه بايد كرد؟
دوست بزرگوار! نوع مشكلات شما سبب شده شما نسبت به خيلي از افراد تجربه خوبي كسب كنيد شما مانند سنگ قيمتي هستيد كه تحت فشار قيمت پيدا كرده است. شك ندارم با اين تجربه و دشواري هايي كه كشيده ايد مي تواند منبع آرامش براي فرزندان و زندگي خودتان باشيد.
حقيقت اين است كه برخي مشكلات واقعا مشكل است مانند اعتياد يا سرطان ولي برخي از مشكلات را خودمان در آن مي دميم و بزرگشان مي كنيم. قبول دارم مشكل هستند ولي با نق زدن و غصه خوردن و شكايت، مشكل با بار هيجاني 70 درصد را به 100 درصد مي رسانيم و طبيعي است كه به «درماندگي آموخته شده» برسيم؛ يعني به اين نتيجه برسيم كه همه راه ها به رويم بسته شده و بايد با همين وضع زندگي كنيم و غربيان منتظر مردن باشيم.

نگرش استرس زدا
شايد سربازي رفته باشيد. يكي از اقوام در هتل كار مي كرد. مي گفت همه سربازان دنبال پارتي بودند كه خدمتشان به ان هتل بيفتد ولي در طول خدمت با سربازاني مواجه مي شدم كه هميشه مانند بدبخت ها حسرت مي خوردند و به حال سربازاني كه كشيك مي داند و نگهبان در پادگان غبطه مي خوردند كه انها آرامش و آزادي بهتري دارد. به قول مولوي

آن یکی در کنج زندان، مست و شاد
و ان دگر در باغ، ترش و بی مراد


غصه خوردن براي گذشته دردي از ما دوا نمي كند مانند اين است كه ما دست كليد را در منزل جا گذاشته باشيم الان خسته و كوفته بر گرديم پشت در به جاي فكر و راه حل و مشورت همديگر را سرزنش كنيم و تحليل كنيم كه چرا اين اتفاق افتاد و اگر چه مي كرديم اين اتفاق نمي افتاد.
بايد توانايي ها و استعدادها و امكانات را بسيج كرد تا مشكلات حل شوند. مشكلات نيز مانند دشمن است نبايد به جنگ همه رفت. بايد بين دشمنان تفرقه انداخت و يكي يكي آنها را براساس اولويت بندي حل كرد. خوشبختانه اين كه شما اهل مشورت هستيد قطعا خواهيد توانست از بن بست هاي خودساخته به سوي شادكامي راهي باز كنيد.

تعارض و اضطراب
شما در رابطه با مادرتان در تعارض گير مي كنيد از سويي براي اجتناب از احساس گناه به مادرتان سر مي زنيد از سويي هم تمايل داريد با همسر و فرزندان خود باشيد. اين ترديد و سردر گمي حال شما را زار و نزار كرده است احساس مي كنيد كيش و مات شده ايد در صفحه شطرنج زندگي روان شما براي رفع اضطراب اتوماتيك وار مكانيزم هاي دفاعي ناپخته اي مانند رد و شكايت و توجيه و ..... را به راه انداخته است.
آن قدر هيجان هاي منفي جلوي بينش شما را گرفته كه نمي توانيد به راه حل هاي ديگر فكر كنيد. يكي از فوايد مشورت اين است كه در شرايط بحراني به ما راه حل هايي نشان مي دهد كه خودمان نمي ديديم.
مثلا در ارتباط با مادرتان مي توانيم به تناسب شرايط يكي از راه كارهاي زير را به كار ببنيد
مي توانيد برنامه بريزيد به همراه ايشان برويد از منزل بيرون
مي توانيد يك هفته نرويد و به كارهاي خودتان رسيدگي كنيد
مي توانيد شرايط منزل را فراهم كنيد و الدين را به منزل خودتان ببريد
مي توانيد صبح با فرزنداتان باشيد بعد از ناهار منزل مادرتان برويد
مي توانيد يك جمعه به اتفاق مادر و پدر برويد امام زاده اي ياپياده برويد تا رودخانه اي يا پاركي.
مي توانيد خودتان برويد سر بزنيد و همسرتان به كار خانه و فرزندان رسيدگي كند

احتمالا خواهيد گفت: شما هم دلتان خوش است از دور دستي به آتش داريد. و از شرايط زندگي من بي خبر هستيد هر كدام از اعضاي خانواده من براي خود سازي مي زنند به اين راحتي هم كه فكر مي كنيد نيست. واقعا قبول دارم. من نمي توانم براي زندگي شما كه مشكلات خاص خودش را دارد برنامه خوبي بريزم مخصوصا با چند سطري كه از زندگي خود برايم نوشته ايد ولي مطمئن هستم هميشه راه ها آن قدر هم كه فكر مي كنيم بسته نيست.
نشست و برخاست با افراد ضعيف انسان را سست مي كند و معاشرت با افراد قوي و با اراده و مصيبت ديده بانشاط و فعال انسان را اميداور و پويا مي كند. تازه ازدواج كرده بودم در مشكل گير كرده بودم با بزرگي مشورت مي كردم كه گفت: اين طوري ناراحتي كه من گفتم خدا مرده، قوي باش مرد خدا كه نمرده. بله خداوند نمرده و نخواهد مرد و تا خداوند را در زندگي داريم بايد اميدوار باشيم. حتما خداوند متناسب با شرايط و آزمايش ها به ما صبر داده. ولي بي قراري زياد از حد، وا رفتن و خيلي حجيم تر تصور كردن مشكلات سبب مي شود ما فكر كنيم دنيا به پايان رسيده است.

[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]مديريت احساس گناه
بزرگوار مي توانيد در تعارض احساس گناه بمانيد و واكنش منفي داشته باشيد مي توانيد كه خودتان نقش اول سناريو و فيلم خودتان را بازي كنيد و قهرمان داستان باشيد. طوري كه مربي غيرمستقيمي باشد براي فرزندان نه ان كه آنها هم در مشكلات به جاي مبارزه در ترديد گير كنند و حضوري يا تلفني شكوه كنند.
شما زحمت زيادي براي مادرتان كشيده ايد و مي كشيد چرا با منت اجر خودتان را از بين ببريد؟ مي توانيد همين را سرمايه زندگي تان كنيد شهيد رضي وقتي مادرشان از دنيا رفتند با ناراحتي مي گفتند ديگر با چه دستي بلاها را از خودم دور كنم. دعاي مستقيم مادر و يا رضايت خداوند بلاها را از شما دفع مي كند و رضايت الهي را جلب مي كند.

مقايسه نكنيد
مقايسه خود با ديگران آن هم در شرايط مادي سهم سنگيني در ناخوشي ما دارد. چه بسا خداوند پدر شما را با درامد كم آزمايش كند و همكارش را با درآمد زيادتر. شرايط خانواده ها و معنوي افراد يكسان نيستند بنابراين ما نمي توانيم مقايسه كنيم كه چرا فلان بنا شرايط زندگي بهتري دارد و فلان بنا شرايطش بدتر است. يكي از ائمه منزل فردي بود ظاهرا مرغ او روي ديوار تخم مي كند و تخم مرغ از بالا به پايين مي افتد و نمي شكند ايشان به امام فرمود تعجب نكنيد من در زندگي گرفتاري اي برايم پيش نمي آيد. امام فرمودند خداوند چنين فردي را به حال خود رها كرده است. گاهي نعمت ها به برخي به خاطر صفات خوبشان است تا فرداي قيامت طلبي نداشته باشند.
البته و صد البته ما بايد با تدبير و مشورت با كارشناسان ديني و زندگي عقل معاد و عقل معاش خودمان را پرورش دهيم و از زندگي با تدبير لذت مشروع و حلال خود را كسب كنيم و نبايد مشكلات و تلخي هايي كه از ناتدبيري خودمان است را به پاي خدا و ديگران بگذاريم
شما صاحب زندگي و فرزند شده ايد. الان خودتان هستيد و خودتان تلاش كنيد همان اشكالاتي كه به زندگي والدين خودتان داشتيد در زندگي خودتان تكرار نشود

شادكامي
تنظم انتظارات با واقعيت و امكانات منبع شادكامي است. يكي از مصاديق توجه به واقعيات اين است كه بفهميم شخصيت افراد نسبتا ثابت است و ما دردسر نكشيم كه ديگران را تغيير دهيم. اگر ديگران به اين راحتي تغيير نمي كنند اين عنايت را خدا به ما كرده است كه بتوانيم نگرش خودمان را تغيير دهيم. تغيير نگرش سهم زيادي در كاهش استرس دارد. مثلا اگر رفتار بد مادر را از روي غرض تفسير كنيم حال بدي پيدا مي كنيم ولي اگر بگوييم ما هم جايي او بوديم و در اين با ان مشكلات شايد مثل او عمل مي كرديم اين طور كمتر اذيت مي شويم و كمتر سرزنش مي كرديم.

توقع بنده
بزرگوار الان كه اين نكات را مي نويسم شب از نيمه گذشته است. با عنايت خواستم پاسختان را بدهم به دليل سرماخوردگي وضع و شرايط خوبي نداشتم ولي نمي توانستم نسبت به بي قرار شما هم سهل انگار باشم يك توقع از شما دارم اين كه اين پاسخ را چندين بار در زمان هاي مختلف بخوان يا حتي با همسر محترمتان بخوانيد. و به نكاتش فكر كنيد.
مثلا فكر كنيد آيا اگر تفريحات كم هزنيه زندگي را زيادتر كنيد مقاومت بيشتري نخواهيد داشت. آيا زودرنجي شما كمتر نمي شود؟
آيا مي توانيد به فكر كارهاي داخل منزل هر چند كم درآمد براي خواهران خود باشيد تا با كار خيالات و افكار مزاحم آنها كم شود و خواب و خواركشان تنظيم شود؟

نيز به اين دو حديث دقت كنيد

در اسلام و روان شناسي توصيه شده است كه مشكلات را دو قسم بدانيم:
الف) آنهايي كه چاره دارند: كه بايد با بسيج كردن حاميان و توانايي ها و مطالعه و تفكر و مشورت با افراد با تجربه آن را حل كرد.
ب) آنهايي كه چاره ندارند: كه بايد با بسيج كردن حاميان و توانايي ها و مطالعه و تفكر و مشورت با افراد با تجربه راه هاي سازگاري با آن و كاهش فشارهاي آن را ياد گرفت.امام علی(ع) فرمودند راه رهایی از مشکلات دو چیز است؛ چاره اندیشی در صورتی که مسأله چاره داشته باشد و بردباری هنگامی که چاره نداشته باشد.[1]
امام کاظم فرمودند سختی و رنج برای فرد بردبار یکی است و برای بی تاب، دوتا.[2]

نیک وی اچیچ يكي از افرادي است كه زندگي مي بينيم ولي دقت نمي كنيم كه چگونه ايشان و امثال ايشان مشكلات زندگي را شكلات كرده اند

فيلم او را ببينيد: اينجا

...............................
پی نوشت :
. «إِیاک وَ الْجَزَعَ فَإِنَّهُ یقْطَعُ الاْءَمَلَ، وَ یضْعِفُ الْعَمَلَ، وَ یورِثُ الْهَمَّ، وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمَخْرَجَ فی أَمْرَینِ، فَما کانَتْ لَهُ حیلَةٌ فَالاْءِحْتِیالُ وَ ما لَمْ یکنْ لَهُ حیلَةٌ فَالاْصْطِبارُ»؛: محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج82، ص144، ح29.
2 . اَلْمُصیبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ اِثْنَتان ؛ حسن بن علی حرانی، تحف العقول، ص 414.

طاهر;788454 نوشت:
مادرم میگه من چشم به در هستم که بهم سر بزنین

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام

روزی غیر از جمعه را برای دیدن والدینتان قرار بدهید،و این روز را به تناوب در هر هفته تغییر دهید متناسب با وقتی

که دارید،این روش کمک می کند که مادر بزرگوار و مهربان حضرتعالی جمعه ها چشم انتظار نباشند،و بدانند که اگر

جمعه تشریف نمی برید روز دیگری خواهید رفت،ضمن اینکه حساسیّت همسر و فرزندانتان هم کم می شود.

می توانید ماهی یکبار هم جمعه ها را برای دیدار ایشان قرار دهید.

[="Navy"]سلام وعرض ادب
قشنگ درک میکنم رفتاربدخانواده رو.
امایه سوال.
شماکه اینقدرناراحتی که پدرت ناحق دعواوکتک میزده و....چرا الکی دختر6سالتونودعوامیکردین؟؟؟؟؟؟
تجربه نشدبرای خودتون؟؟؟
نگاه کنیدچقدرازپدرومادرتون دلخورین.میخواهیددخترتونم ازشما ناراحت باشه؟؟؟؟؟؟؟
شماکه میگیدبه فرزندان محبت کنیدچرا دختر6ساله که فقط بچس روبخاطرفشارهای خانوادتون دعواش کردید؟
اگه پشیمونیدبریدودخترتونوببوسیدوازش معذرت بخواهید.
وگرنه فرداروزهمین دخترتون همین حسی که شمابه خانوادتون داریدبه شماخواهدپیداکرد.
[/]

با سلام

آداب رفتار با والدين

در اسلام، رفتار با والدين آدابي دارد كه مهم ترين آنها را برمي شماريم:

نيكي با پدر و مادر
از جمله آداب رفتار با والدين، نيكي و احسان با آنان است. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً؛ به پدر و مادر خود احسان كنيد.» (اسراء: 23) وقتي از امام صادق(ع) درباره احسان پرسش شد، فرمود:
با آنها نيك معاشرت كني تا آنها مجبور نشوند، احتياج خود را از تو بخواهند. اگرچه نيازمند نباشند، بلكه قبل از اينكه آنان اظهار كنند، تو بايد وظيفه خود را انجام دهي

فروتني و بردباري در برابر خشم آنان
از ديگر آداب رفتار با والدين، تواضع و بردباري در برابر آنان است. به ويژه در دوره كهن سالي بايد مراقب بود كه همه برخوردها و رفتارها با احترام و تواضع همراه باشد. خداوند در قرآن در اين باره مي فرمايد:

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيمًا. (اسراء: 23)

اگر يكي از آن يا هر دو در كنار تو به سال خوردگي رسيدند، به آنها [حتي] اُف نگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخني شايسته بگوي.
امام صادق(ع) در شرح اين آيه مي فرمايد:
يعني اگر دل تنگت كردند، به آنها [اُف] مگو. اگر تو را زدند، با آنها تندي مكن و فرمود: [با آنها سخني شريف و بزرگوار بگو]، يعني اگر تو را زدند، بگو: [خدا شما را بيامرزد، اين است سخن شريف تو] و فرمود: از روي مهرباني براي آنها جنبه افتادگي پيش آور]، يعني ديدگانت را به آنها خيره مكن، بلكه با مهرباني و دلسوزي به آنها بنگر و صدايت را از صداي آنها بلندتر مكن و دستت را بالاي دست آنها مگير و بر آنها پيشي مگير.
رسول خدا صلی الله علیه و آله هم درباره تواضع به پدر و مادر مي فرمايد: «از جمله حقوق والدين به فرزندان، متواضع بودن در برابر خشم آنهاست».

فرمان برداري
در اسلام، اطاعت و فرمان برداري از دستورهاي پدر و مادر، نشانه مؤمن بودن فرد مسلمان است، چنان كه رسول خدا صلی الله علیه و آله مي فرمايد:
وَ والديك فَأَطِعْهما وَ بَرَّهما حَيِّيْنَ كانا أو مَيِّتَيْن وَ ان أمَراكَ أنْ تَخْرُجَ مِنْ أهْلك َو مالِك فَافْعَلْ فانَّ ذلك مِنَ الْاِيْمَان.
پدر و مادرت را فرمان بر و به آنها نيكي كن، زنده باشند يا مرده و اگر دستور دادند، خاندان و مالت را كنارگذار، اين كار را بكن كه از ايمان است.
البته، اطاعت از والدين، بي حد و مرز نيست و در جايي كه دستور پدر و مادر، در مسير شرك و كفر و برخلاف دستورهاي دين باشد، نبايد از آن اطاعت كرد. خداوند در قرآن مي فرمايد:
وَإِن جَاهَدَاكَ عَلي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا. (لقمان: 15)
و اگر تو را وادارند تا درباره چيزي كه تو را به آن دانشي نيست، به من شرك ورزي، از آنان فرمان نبر.
امام علي(ع) درباره حق اطاعت از فرمان پدر مي فرمايد: «فَحَقُّ الوالد عَلَي الوَلَد أنْ يُطيعَهُ في كُلِّ شَيْءٍ اِلاّ في مَعْصية الله؛ حق پدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز به جز نافرماني خدا، از پدر اطاعت كند».
رسول خدا صلی الله علیه و آله هم مي فرمايد: «طاعَةُ اللهِ طاعَةُ الْوالِدِ وَ مَعْصِيَةُ اللهِ مَعْصِيَةُ الْوالِدِ؛ اطاعت پدر، اطاعت خداست و نافرماني پدر، نافرماني خداست».

صدا كردن مؤدبانه

فرد مؤمن مسلمان، نه فقط هنگام گفت وگو با پدر و مادر نبايد صداي خود را در برابر صداي آنها بلند تر كند، بلكه هنگامي كه پدر و مادر را خطاب مي كند، بايد با بهترين و زيباترين كلمات و تعبيرها آنها را خطاب كند. رسول خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ شخصي كه از حق پدر بر فرزند پرسيد، فرمود: «از جمله حق پدر بر فرزند اين است كه... او را به اسم صدا نكني».
در واقع، بهتر است هر گاه پدر يا مادر خود را خطاب مي كنيم، از واژه هايي همچون آقاجان، مادرجان، پدر عزيز، مادر عزيز و همانند اينها استفاده كنيم.

راه نرفتن پيشاپيش پدر و مادر

هر چند راه رفتن فرزندان رعنا و جوان پيشاپيش پدر و مادر و نگاه كردن آنها به قد و بالاي فرزندان بسيار لذت بخش است، ولي ادب اقتضا مي كند كه انسان پيشاپيش والدين خود حركت نكند. رسول خدا صلی الله علیه و آله مي فرمايد: «از جمله حقوق پدر بر فرزند... راه نرفتن پيشاپيش اوست».

پرهيز از نشستن قبل از آنها

از آداب ديگر حفظ حُرمت والدين، پرهيز از نشستن در مجالس و محافل قبل از آنها است؛ يعني كساني كه با پدر و مادر خود به مجلس يا محفلي مي روند، تا وقتي كه والدينشان جايي براي نشستن پيدا نكرده و مستقر نشده اند، آنان بايد به احترام پدر و مادرشان از نشستن خودداري كنند يا جاي خود را به آنها بدهند. رسول خدا صلی الله علیه و آله مي فرمايد: «از جمله حقوق پدر بر فرزند... ننشستن قبل از اوست».

قيام به احترام آنان

آداب اسلامي ايجاب مي كند هنگامي كه پدر و مادر به منزل، مجلس يا محفلي وارد مي شوند، اگر فرزندشان در آنجا هست، به احترام آنان برخيزد، چنان كه امام علي(ع) مي فرمايد: «قم عَنْ مَجْلسكَ لأبيكَ؛ به پاخيز به پاي پدرت در مجلس».

دشنام ندادن و فراهم نكردن زمينه دشنام
فرزندان چه در طول حيات و چه در دوره مرگ والدين بايد به گونه اي زندگي و رفتار كنند كه كسي به پدر و مادر آنها دشنام و ناسزا نگويد. به ديگر سخن موجب آزار ديگران نشوند تا ديگران به والدين آنها فحش و ناسزا نگويند. رسول خدا صلی الله علیه و آله مي فرمايد: «از جمله حقوق پدر بر فرزند اين است كه... سبب دشنامشان نشود».
خود فرزند نيز نبايد به پدر و مادرش دشنام بگويد. رسول خدا صلی الله علیه و آله در اين باره مي فرمايد: «لَعَنَ اللهُ مَنْ لَعَنَ والديه؛ هركس پدر و مادر خويش را لعن كند، خدا او را لعنت مي كند.» همچنين مي فرمايد: «مَلْعونٌ مَنْ سَبَّ أباهُ، ملعُونٌ مَنْ سَبَّ امَّهُ؛ هركس به پدر خويش ناسزا گويد، ملعون است و هر كه به مادر خويش ناسزا گويد، ملعون است».

سلام
شرایط خیلی سختی دارین مخصوصا همسرتون که تحمل این شرایط براشون حتما سخت بوده. شما نسبت به خانوادتون خیلی از خود گذشتگی انجام دادین و تمام تلاشتون رو کردین شاید بیشتر از وظیفه. اما با وجود این همه سختی ها الان میبین که باز هم خونه مستقل دارین و شرایط بد میگذره . همه ما زندگی میکنیم و از این دنیا میریم اما وقتی به گذشته مون نگاه میکنیم میبینیم کار خاصی انجام ندادیم شما خوشحال باشین که با امکانات کم انقدر تونستین مفید باشین. و مطمئن باشین که هیچ کاری بدون جواب نیست. بهتره با خواهر هاتون و دیگه اعضای خانواده برنامه ریزی کنین که هر هفته یکیتون برین پیششون اینطوری هر هفته همه اونجا نیستن .

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام بر همگي
پرسشگر محترم نكاتي فرموده اند

............... نوشت:
حامی;789342 نوشت:
مثلا در ارتباط با مادرتان مي توانيم به تناسب شرايط يكي از راه كارهاي زير را به كار ببنيدمي توانيد برنامه بريزيد به همراه ايشان برويد از منزل بيرونمي توانيد يك هفته نرويد و به كارهاي خودتان رسيدگي كنيدمي توانيد شرايط منزل را فراهم كنيد و الدين را به منزل خودتان ببريدمي توانيد صبح با فرزنداتان باشيد بعد از ناهار منزل مادرتان برويدمي توانيد يك جمعه به اتفاق مادر و پدر برويد امام زاده اي ياپياده برويد تا رودخانه اي يا پاركي.مي توانيد خودتان برويد سر بزنيد و همسرتان به كار خانه و فرزندان رسيدگي كند
سلام استاد بزرگوارمادرم مسن است. به علت درد زانوها نمی تواند خیلی راه برود. شاید هر پنج مت باید دو سه دقیقه بنشیند. حتی هر چه به او می گویم با ماشین میام دنبالت و می برمت خونه خودمان دو سه ساعت بمان بعد برت می گردونم ، قبول نمی کند. میگم هر جا خواستی با آژانس تلفنی برو پولش با من ، قبول نمی کند. نمی خواهد از خانه خودش بیرون برود. می خواهد دیگران نزد او بیایند. فکر کنم علتش این باشه که بالاخره در خانه خودش ، خودش حاکم و رئیس هست و بقیه میهمان. اما در خانه دیگران ، دیگران صاحب منزل و حاکمند و او میهمان. شاید نگران است طوری رفتار کند که صاحبخانه ناراحت بشود. هر چه بهش می گم یک شب برویم خانه فامیل و ... چرا همه اش منتظری کسی پیش تو بیاد؟ خوب تو هم پیش بقیه برو گاهی. قبول نمی کند.او اینکه من یکی دو ساعت بروم خانه اش را قبول ندارد. میگم میخوام یک روز پیشم باشید. ما معمولا صبحها حدود ساعت 10 خانه شان هستیم. شبها اگر ساعت 8 بخواهم برگردم میگه: چرا می روید؟ زود است.البته اغلب موارد ، صراحتاً نمیگه. اما از حالتش میفهمم که منظورش چیه. اگر بگیم امشبو میخواهیم اینجا بخوابیم ، انگار دنیا را بهش داده اند.اگر یک هفته نروم ، می گوید: منتظرت بودم نیامدی ، صبح تا ساعت 12 چشمم به در حیاط بود ، ساعت 12 از آمدنت ناامید شدم... حرفهایی میزند که دل آدم را کباب می کند.
حامی;789355 نوشت:
آيا مي توانيد به فكر كارهاي داخل منزل هر چند كم درآمد براي خواهران خود باشيد تا با كار خيالات و افكار مزاحم آنها كم شود و خواب و خواركشان تنظيم شود؟
استاد بزرگوار ، فرهنگ خانه ما این را نمی پسندد. به غیرت منم بر میخورد که خواهرم کار اینطوری انجام دهد. گرچه میدانم اشکال شرعی و ... ندارد اما خب به غیرتم بر میخورد. من وقتی خواهرام لیسانس گرفتند و سر کار نرفتند ، به هیچ کس رو نزدم برای استخدام آنها. با وجودیکه می توانستم حدالاقل تلاشم را بکنم. اما با خودم فکر می کردم: من " خدا " را رها کنم بروم از کس دیگری تقاضای کمک کنم؟ پس " توحید " چه می شود؟ چشم امیدم به مردم باشد؟ درب خانه مردم بروم؟ نه. با تعالیم دینی ما سازگار نیست. لذا خواهرانم با مدرک ، در خانه ماندند. می گفتم اگر خدا خواست و فرجی فرمود ، چه خوب ، و گرنه من به در خانه غیر خدا نمی روم. هنوز هم این قضیه برایم حل نشده است.
[/]

......;790240 نوشت:
سلام استاد بزرگوارمادرم مسن است. به علت درد زانوها نمی تواند خیلی راه برود. شاید هر پنج مت باید دو سه دقیقه بنشیند. حتی هر چه به او می گویم با ماشین میام دنبالت و می برمت خونه خودمان دو سه ساعت بمان بعد برت می گردونم ، قبول نمی کند. میگم هر جا خواستی با آژانس تلفنی برو پولش با من ، قبول نمی کند. نمی خواهد از خانه خودش بیرون برود. می خواهد دیگران نزد او بیایند. فکر کنم علتش این باشه که بالاخره در خانه خودش ، خودش حاکم و رئیس هست و بقیه میهمان. اما در خانه دیگران ، دیگران صاحب منزل و حاکمند و او میهمان. شاید نگران است طوری رفتار کند که صاحبخانه ناراحت بشود. هر چه بهش می گم یک شب برویم خانه فامیل و ... چرا همه اش منتظری کسی پیش تو بیاد؟ خوب تو هم پیش بقیه برو گاهی. قبول نمی کند.او اینکه من یکی دو ساعت بروم خانه اش را قبول ندارد. میگم میخوام یک روز پیشم باشید. ما معمولا صبحها حدود ساعت 10 خانه شان هستیم. شبها اگر ساعت 8 بخواهم برگردم میگه: چرا می روید؟ زود است.البته اغلب موارد ، صراحتاً نمیگه. اما از حالتش میفهمم که منظورش چیه. اگر بگیم امشبو میخواهیم اینجا بخوابیم ، انگار دنیا را بهش داده اند.اگر یک هفته نروم ، می گوید: منتظرت بودم نیامدی ، صبح تا ساعت 12 چشمم به در حیاط بود ، ساعت 12 از آمدنت ناامید شدم... حرفهایی میزند که دل آدم را کباب می کند.

سلام دوست بزرگوارم
يادمه وقتي مادر بزرگم سكه كرد و زمين گير شد فرزندان نوبتي به او سر مي زند و برنامه ماهانه نوشته بودند بالاخره كج دار و مريض روي نوبت سر مي زدند
گاهي هم يكي نمي توانست برود يا عروسش منتي مي گذاشت بنده ناراحت مي شدم يك بار به دايي بزرگم تماس گرفتم و به ايشان گفتم ننه جون وضع مالي خوبي داشته و خودش اربابي بوده براي خودش. اجازه ندهيد حالا خفت و خاري بكشد از پولش هزينه كنيد برايش پرستار هم بگيريد ولي در عين حال نوبت ها هم رعايت شود و....
روزي هم به پدرم كه سخت از مادرش مراقبت مي كرد و خيلي روي دل مادر پيرش رفتار مي كرد گفتم بابا اذيت مي شويد ولي توفيق بزرگي است بابام خنديد و گفت:‌توفيق بزرگي است ولي شامل هركسي نميشه
واقعيت امر اين بود كه من اون روز خيلي جوان بودم و از دور دستي به آتش داشتم.
قبول دارم رسيدگي به مادر و رو دل مادر رفتار كردن كه توقعاتش بالا رفته است خيلي سخت است مادري كه بدون چشم داشت و بدون توقع جوانيش را به پاي ما گذاشت. بي جهت نيست مادر سمبل و نماد مهر و محبت است.
حس خوبي ندارم اين سطرها را مي نويسم. راستش ما هر قدر كه تلاش كنيم براي مادرانمان بازم مهر ما كجا و محبت بدون شرط ايشان كجا.
بزرگوار
غالبا افراد مسن اين طور مي شوند و به منزل و خانه خود انس زيادي دارند ولي گاهي بايد به بهانه او را از منزل بيرون آورد تا از يكنواختي خارج شوند
مثلا به بهانه اي به خاله يا عمه گفت كه به او بگويد مي خواهم به پسرت سر بزنم ولي جس خوبي ندارم تنها بروم بيا با هم برويم يا شما بگوييد مي خواهم به منزل فلاني بروم با شما باشم راحت ترم. در مسير برگشت منزل برويد و يا طبيعت گردي كنيد و يا به امام زاده اي برويد.
يا
به بهانه اي بايد گفت كه حضور شما لازم است مثلا فلان غذاي سنتي را مي خواهيم درست كنيم يا من كسالت دارم (طوري كه دروغ نباشد)
به هرحال شما هم نمي توانيد از زندگي خود بزنيد ولي بايد كاري كنيد كه دل مادرتان نگيرد مثلا داشتن آكواريم يا گل يا مرغ در صورت امكان تا حدود زيادي انها را مشغول مي كند
در منزل شما هم با همسرتان هماهنگ شويد كه برخوردتان با او رسمي و مانند مهمان نباشد. گاهي واگذار كردن كارهاي جزيي و ريز سبب راحتي ايشان مي شود.
در منزل مادر فعال باشيد مثلا كاري كنيد غذاي دلخواه خودتان را آنجا تهيه كنيد. از نزديكان و اقوام صميمي بخواهيد انجا بيايند.و ...( متناسب با شرايط فعاليت ها تنظيم شود)

..........;790240 نوشت:
استاد بزرگوار ، فرهنگ خانه ما این را نمی پسندد. به غیرت منم بر میخورد که خواهرم کار اینطوری انجام دهد. گرچه میدانم اشکال شرعی و ... ندارد اما خب به غیرتم بر میخورد. من وقتی خواهرام لیسانس گرفتند و سر کار نرفتند ، به هیچ کس رو نزدم برای استخدام آنها. با وجودیکه می توانستم حدالاقل تلاشم را بکنم. اما با خودم فکر می کردم: من " خدا " را رها کنم بروم از کس دیگری تقاضای کمک کنم؟ پس " توحید " چه می شود؟ چشم امیدم به مردم باشد؟ درب خانه مردم بروم؟ نه. با تعالیم دینی ما سازگار نیست. لذا خواهرانم با مدرک ، در خانه ماندند. می گفتم اگر خدا خواست و فرجی فرمود ، چه خوب ، و گرنه من به در خانه غیر خدا نمی روم. هنوز هم این قضیه برایم حل نشده است.

سلام
بنده متوجه مذهبي بودن شما هستم و اين نكته را نوشتم
خب بحث رو زدن نيست كارهاي داخل منزل متنوع است و متعدد. قالب بافي و كوبن دوزي و خياطي و تايپ و پرورش قارچ و ريحان و....
گاهي هم شرايط فراهم باشد كار در فضاي زنانه مانند آرايشگاه يا سبزي خردكني يا منشي پزشك زن و...

بزرگوار يكي از روان شناسان مشهور حرف خوبي مي زد مي گفت كار نقش مهمي در سلامتي فرزندان دارد اگر شده به بهانه اي آجر و يا شن اين طرف منزل بريزيد و بگوييد به تدريج ببريد ان طرف باز هم برد با شما است كه مانع خيال پردازي و افسردگي او شده اي البته مبالغه مي كرد يعني مي خواست بگويد اگر كار هم نباشد كارهاي خودساخته بازم فايده دارد.
البته بايد در كارها استعداد و علاقه و انگيز و هدف و شخصيت افراد لحاظ شود

[="Blue"]سلام.با اجازه استاد بزرگوار بنده هم نظری دارم. اگر مادرتون حاضر نمی شن به منزل شما تشریف بیارن شاید اونجا زیاد احساس راحتی نمی کنند، بهترین کار برای اینکه شما هم مشکلتون حل بشه اینه که جمعه ها ایشان رو ببرید خونتون و به همه کاراتون هم می رسید، و برای اینکه ایشان احساس راحتی کنند اینجا باید عروس خانوم لطف کنند و به مادر سر یخچال رفتن و برداشتن هر چیزی رو که تمایل دارند رو تعارف کنند . البته به روشی که به مادرتون بر نخوره، برخی ها دوست ندارند مهمان سر یخچال بره و حتی اگر بره مستقیم یا غیر مستقیم اعتراض می کنند . البته من خودم نمیرم ولی مهمونی رو که بخوام راحت باشه خودمون تشویق می کنیم میگیم یخچال در اختیار شماست هر چه خواستید بردارید و اصلا تعارف نکنید. خیلی جواب میده! منتها عروس باید تعارف بزنه و تعارف شما بی فایده است! اما عروس رو هم نباید مجبور به این کار کرد وگرنه نتیجه بدی داره! در ضمن می تونید برای مادرتون وسیله تفریحی تهیه کنید مثلا ست آپ باکس بگیرید یا تلویزیون خوب یا ...... شما که دارید به مادرتون محبت می کنید و برای خودتون باغهای وسیعی در بهشت ساخته اید با غر زدن و ....... حیفه که اون باغها رو به آتش بکشید.و طعم محبت شیرین رو به کام مادر تلخ کنید.موید باشید[/]

[="Blue"]خواستم نقل قول بزنم نشد که نشد! در رابطه با جمله زیر ******من " خدا " را رها کنم بروم از کس دیگری تقاضای کمک کنم؟ پس " توحید " چه می شود؟ چشم امیدم به مردم باشد؟ درب خانه مردم بروم؟ نه. با تعالیم دینی ما سازگار نیست.***************این فرمایش حضرت عالی به هیچ وجه در آموزه های دینی مسلمین نیست، ما بسیاری از کارهای خود را مجبوریم از دیگران بخواهیم که انجام دهند مثل وقتی که بیمار پیش پزشک می رود و می گوید ای پزشک مرا درمان کن! آیا این با توحید در تضاد است؟ یا وقتی که ماشینتان نیاز به هل دادن دارد، به دو سه نفر می گویید آن را هل دهند! آیا این با توحید در تضاد است؟ این همان شبهه مشهور توسل است که برای شما پیش آمده . من میخواهم آیات و روایات مربوطه را برایتان اینجا قرار دهم متاسفانه سایت همراهی نمی کند و .......[/]

حامی;790246 نوشت:
غالبا افراد مسن اين طور مي شوند و به منزل و خانه خود انس زيادي دارند ولي گاهي بايد به بهانه او را از منزل بيرون آورد تا از يكنواختي خارج شوند


وقتی این اتفاق افتاد یعنی از خانه خارج شدید مطمئن باشید همانطوریکه بزور آمد بزور هم بر میگردد .

بارها برایم پیش امد مادرم را با اصرار به جایی (مورد علاقه) بردم و با اصرار هم برگشتیم یعنی مرتب یادآوری میکنم دیگه باید بریم مادرم میگن جایی کار داری یا قول داده ای خب حالا اینجا نشسته ایم و دور همیم!!

و بهترین حربه این است که همانجا برنامه بعدی را بریزید یعنی طوری که جای بعدی صاحبخانه فعلی هم بتواند بیاید و طبق قول و قراری که بین شما و مادرتان و نفر سوم دارید مادرتان نتواند نپذیرد.

البته همه اینا باید با توجه به علاقه ایشان به جاهای مورد نظر باشد.

ببخشید مگه الآن شما شهر دیگه زندگی می کنید که می گید هر جمعه باید بار ببندید و با زن و بچه برید خونه ی مادر تون؟
اگه در یک شهر هستید خیلی راحت می تونید وسط هفته در یک ساعت بیکاری خودتون یه سر بزنید یکی دو ساعت بشینید و برگردید، لازم نیست که همیشه زن و بچه تون رو ببرید و کل روز اونجا باشید
شما تحت فشار ها و جبر زندگی گذشته تون هستید و به هیچ عنوان نمیشه تأثیر گذشته رو از بین برد (من خودم اصلاً به این حرفا که به آینده نگاه کرد، دوراندیش بود و گذشته رو رها کرد و غیره اعتقاد ندارم چون همه چیز مثل حلقه های زنجیر بصورت جبری به هم وصل هست)

خدایی خیلی زندگیت سخت بوده من جای تو بودم نمیتونستم من تو همین 20 سالگی موندم چیکار کنم ،تو زنم گرفتی
ولی بجاش اون دنیا وضعت خوبه اگه تحمل کنی.
بچه ها میشه یه طرح صلوات یا دعای توسل یا ... بزارید برای حل مشکل ایشون؟

حامی;790240 نوشت:
اما با خودم فکر می کردم: من " خدا " را رها کنم بروم از کس دیگری تقاضای کمک کنم؟ پس " توحید " چه می شود؟ چشم امیدم به مردم باشد؟ درب خانه مردم بروم؟ نه. با تعالیم دینی ما سازگار نیست. لذا خواهرانم با مدرک ، در خانه ماندند. می گفتم اگر خدا خواست و فرجی فرمود ، چه خوب ، و گرنه من به در خانه غیر خدا نمی روم. هنوز هم این قضیه برایم حل نشده است.

سلام
شبهه ای که برای شما پیش آمده این است

صدا زدن غیر خدا ، درخواست از او و توسل به او ، شرک است به شهادت آیات قرآن !

توضیح شبهه: برخی می گویند خداوند خواندن من دون الله را در قرآن ، شرک دانسته است از جمله در غافر/60 - یونس/18 - زمر/3 - رعد/16 - احقاف/5و6 - نحل/20و21 - جن/18و20 - اسراء/56 - اعراف/194 - فاطر/13و14 - فاتحه/5 - بقره/186

برخی از آیات را با هم بررسی کنیم:

آیه ی 60 غافر:
وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ
معنای ادعونی در این آیه به معنای عبادت است به گواه ادامه ی آیه _ یستکبرون عن عبادت

آیه ی 16 رعد:
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا ۚ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَىٰ وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ ۗ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ ۚ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
برخی با استدلال به عبارت من دونه أولیاء می گویند شیعه مشرک است!
حقیقت این است که منظور از أولیاء در این آیه ، خدایان است زیرا در ابتدای آیه می گوید خدای آسمان ها و زمین کیست؟ و سپس در سطر دوم می گوید أم جعلوا للّه شرکاء؟

خداوند در آیه ی 55 مائده می فرمایند:
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ

آیات 20 و 21 نحل:
وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ ﴿۲۰﴾ أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيَاء وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ ﴿۲۱﴾
این آیه نیز درباره ی عبادت است و یا درباره ی خواندن معبود می باشد زیرا :
آیه ی 191 اعراف میفرماید: أَيُشْرِكُونَ مَا لاَ يَخْلُقُ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُون
آیه ی 22 نحل می فرماید: إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُّنكِرَةٌ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ ﴿۲۲﴾
به وضوح مشاهده می شود که خطاب آیه به مشرکان است.

آیات 13 و 14 فاطر:
يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ ﴿۱۳﴾ إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَاءكُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ ﴿۱۴﴾
در آیات فوق ، خداوند ، معبودهای مشرکان را با خود مقایسه می کند فلذا معنای تدعون من دونه در آیه ی 13 ، عبادت است اگرچه معنای تدعوهم و دعائکم در آیه ی 14 عبادت نباشد ولی خواندن معبود است.

آیه ی 5 فاتحه:
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
(خداوندا) فقط تو را می پرستیم و فقط از تو یاری می جوییم.
برخی با استدلال به این آیه ی شریفه ، میگویند از آنجایی که فقط باید از خدا یاری خواست فلذا یاری خواستن از غیر خدا شرک است!

قرآن می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ. بقره/153
آیا صبر و نماز غیر خدا هستند یا نه؟ اگر هستند ، پس آیا خداوند متعال ، نستجیر بالله به مومنان دستور شرک میدهد؟!

باید توجه داشت که: شرک زمانی حاصل میشود که چیزی را در عرض چیز دیگر بدانیم و قرار بدهیم.پس وقتی شما از کسی می خواهید ماشنتان را هل دهد چون او را در عرض خدا قرار نداده اید دچار شرک نشده اید . همچنین است سایر درخواست های از دیگران.


اگر مشکل شما با عرایض بنده حل نشد تاپیک جداگانه ای بزنید و سوالاتان را آنجا مطرح کنید. اما آن را حل نشده رها نکنید

موضوع قفل شده است