رئیس وهابیها هم چیزی نمی‌فهمید!(زندگی نامه علامه حلی)

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
رئیس وهابیها هم چیزی نمی‌فهمید!(زندگی نامه علامه حلی)

رئیس وهابیها هم چیزی نمی‌فهمید!

ماجرای علامه حلی و ابن تیمیه

شیخ تقی الدین سبکی معروف به "ابن تیمیه" از دانشمندان متعصب اهل سنت و معاصر با علامه حلی است . بیشتر شخصیتهای علمی به فساد عقیده وی اعتراف دارند تا آنجاکه اورا کافر و مرتدمی دانند.او در زمان حیاتش به علت داشتن نظرات انحرافی به زندان افتاد . دانشمندان شیعه و سنی کتابهای زیادی چه در زمان وی و چه بعد ازاوبر رد عقایدش نوشته‌اند.بعد از اینکه علامه حلی کتاب "منهاج الکرامه" را در اثبات امامت نوشت ابن تیمیه به علت عناد و لجاجتی که با علامه داشت کتابی به نام "منهاج السنه" (به عنوان رد بر شیعه و بویژه رد بر کتاب منهاج الکرامه ) نوشت.
هنگامی که کتاب" منهاج السنه "به دست علامه حلی رسید این بزرگوار با آن همه تهاجمات و بی ادبیها و توهینهای ابن تیمیه، كم ترین اهانتی به او روا نداشت . علامه حلی در پاسخ اشعاری نوشت و برایش فرستاد که ترجمه شعرها چنین است:

اگر آنـچه را سایر مردم می‌دانند تو هم می‌دانستی حـتـمـا بـا دانـشمنـدان دوست می‌شـدی
ولی جاهل و نادان شدی و از نادانی گفتی هر کس بر خلاف هوای نفس تو می‌رود دانا نیست

«لو كنت تعلم كل ما علم الوری طرا لصرت صدیق كل العالم»
«لكن جهلت فقلت ان جمیع من یهوی خلاف هواك لیس بعالم»

ابن حجر عسقلانی - دانشمند اهل تسنن- چنین می‌نویسد: علامه حلی نامی مشهور و اخلاقی نیک دارد. وقتی کتاب ابن تیمیه به او رسید گفت «لو کان یفهم ما اقول اجبته» یعنی: اگر ابن تیمیه توانایی درک وفهم آنچه را که من گفتم می داشت جوابش را می‌دادم.{تبیان}

ماجرای علامه حلی و سه طلاقه كردن اُلجایْتو

روزی سلطان اُلجایْتو مغولی مشهور به شاه خدابنده از روی غضب زن خود را سه طلاقه کرد و بعد پشیمان شد و تمام علمای مذاهب اربعه (اهل تسنن) را جمع کرد و در حکم شرعی طلاق فتوائی موافق خود خواست، اما آنها متفقاً به وقوع سه طلاق و عدم امکان رجوع زوجیت بدون محلل حکم کردند. یکی از وزرا گفت در شهر حله عالمی است که این طلاق را باطل می‌داند. پس نامه‌ای به علامه نوشته و کسی را به احضار وی فرستاد. علمای حاضر در مجلس شاه گفتند که سزاوار نباشد برای احضار مردی رافضی خفیف العقل باطل مذهب کسی از بستگان شاه روانه شود. اما محمد خدابنده گفت تا حاضر شود و ببینم چه خواهد شد. پس شاه مجلسی از علمای اربعه تشکیل داد و علامه در موقع ورود بدان انجمن کفش‌ها را در بغل کرده و بعد از سلام نزد سلطان که خالی بود نشست.
حاضرین از این امر ناراحت شده به وی گفتند چرا برای سلطان سجده نکردی و ترک ادب نمودی؟ گفت که حضرت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) سلطان السلاطین بود و باز هم مردم سلامش می‌دادند، و در آیه شریفه هم هست «فَاِذَا دَخَلتُم بُیوتاً فسلموا علی انفسکم تحیة من عند اللّه مبارکة»، و علاوه در میان ما و شما خلافی نیست در اینکه سجده مخصوص ذات اقدس الهی بوده، و بجز برای خدای تعالی سجده کردن روا نباشد.
گفتند چرا نزد سلطان نشسته و حریم نگذاشتی؟ جواب داد چون غیر از آنجا جای خالی دیگر نبود، و حدیث نبوی است که در حین ورود مجلس هر جا که خالی شد بنشین .
سپس گفتند مگر نعلین چه ارزشی داشت که آن را به مجلس سلطان آوردی و این کار زشت مناسب هیچ عاقلی نمی‌باشد. گفت ترسیدم که حنفی‌ها کفش مرا بدزدند، چنانچه رئیس ایشان کفش حضرت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را دزدید.
حنفی‌ها بانگ برآوردند که ابوحنیفه در زمان آن حضرت وجود نداشته و مدتها پس از وفات آن حضرت تولد یافته.
علامه گفت فراموشم شد، گویا دزد کفش آن حضرت، مالک بوده. پس مالکی مذهبها به همان روش جواب دادند و علامه گفت شاید دزد کفش آن حضرت احمدبن حنبل بوده. و حنبلیها نیز بهمان طریق جواب دادند.ادامه دارد...

...ادامه گفتند: چرا برای سلطان سجده نکردی و ترک ادب نمودی؟ گفت که حضرت رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) سلطان السلاطین بود و باز هم مردم سلامش می‌دادند، و در آیه شریفه هم هست «فَاِذَا دَخَلتُم بُیوتاً فسلموا علی انفسکم تحیة من عند اللّه مبارکة»، و علاوه در میان ما و شما خلافی نیست در اینکه سجده مخصوص ذات اقدس الهی بوده، و بجز برای خدای تعالی سجده کردن روا نباشد
سپس علامه رو به سلطان کرده و گفت حالا معلوم گردید که هیچ یک از روسای مذاهب اربعه در عهد حضرت رسالت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و در زمان اصحاب وجود نداشته و اقوال و آراء ایشان فقط رای و نظر و اجتهاد خودشان است. اما فرقه شیعه تابع حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام می‌باشند که وصی و برادر آن حضرت بود. و بعد به اصل مطلب که همان قضیه طلاق زن سلطان بود پرداخت و پرسید آیا این طلاق با حضور عدلین وقوع یافته؟ سلطان گفت در تنهایی بود. علاّمه گفت پس این طلاق باطل است و همان زن هنوز در زوجیت سلطان باقی است .
پس از آن مناظرات زیادی راجع به امور دینی بین علامه حلی و سایر علمای حاضر در مجلس درگرفت که در همه آنها علم و درایت علامه آشکار گشت و سلطان خدابنده بعد از این جریانات مذهب تشیع را قبول کرد و به اطراف بلاد فرمان داد که به نام دوازده امام خطبه خوانده و سکه زدند و اسامی مقدسه ایشان را در اطراف مساجد و مشاهد ثبت نمایند. علامه نیز کتاب «الفَین» و کتاب «منهاج الکرامة» را به نام آن پادشاه نگاشت و در نزد شاه تقرب زیاد یافت و بر قاضی بیضاوی و قاضی ایجی و محمدبن محمود آملی صاحب نفایس الفنون و دیگر مقربین دربار تفوّق جست، به حدی که شاه در سفر و حضر راضی به مفارقت وی نمی‌شد و امر کرد که برای علامه و طلابی که در درس وی حاضر می‌شدند مدرسه‌ای سیار که دارای حجره‌های کرباسی بوده ترتیب دادند و همواره با اردوی شاهی نقل و در هر منزل نصب شده و مجلس تدریس منعقد می‌شد. درآخر بعضی از کتب علامه نیز قید شده که «از تالیف آن در شهر کرمانشاه در مدرسه سیاره فراغت یافته». و از برخی تواریخ عامه نیز نقل است که از وقایع سال 707هـ . ق. اظهار و اعلان تشیع شاه خدابنده است که به اضلال ابن مطهر شعار تشیع را اعلان و انتشار داده است .{تبیان}

سلام :Gol:
با اینکه نزدیک به دو سال از این مطالب میگذره ولی واقعا برام لذت بخش بود .

موضوع قفل شده است