جمع بندی دلیل اختلاف در وجود
تبهای اولیه
با سلام
سوالی که تا کنون جواب قانع کننده برایش نیافته ام این است:
بعضی از پدیده ها دارای درجات متفاوت هستند، در عین اینکه یکی پدیده هستند اما درجات مختلف دارند، مانند نور، در این پدیده ها درجات پایین تر نسبت به درجات بالاتر و شدیدتر دارای نوعی عدم نسبی هستند، اما بعضی از پدیده یا هستند یا نیستند، بسیط هستند، درجات مختلف ندارند، مانند وجود، یک پدیده یا هست یا نیست، اینطور نیست که مثلا 50 در صد وجود داشته باشد و 50 درصد عدم! عقلا و منطقا هرگونه که بخواهیم حساب کنیم بنظر میرسد وجود نمیتواند درجات مختلف داشته باشد، چون چیزی در مقابل وجود نیست که بخواهد آنرا تحت تاثیر قرار دهد و شدتش را کم و زیاد کند.
با این وجود می بینیم که در جهان پدیده های مختلف وجود دارند، و این یعنی وجود بسیط نیست، چرا که اگر بسیط بود و اختلافی در آن راه نداشت امکان نداشت ماهیات و پدیده های مختلف بوجود بیایند. با این تناقض چه باید کرد؟ کدام واقعیت و کدام توهم است؟ تحلیل عقلانی صحیح است یا ادراکات حسی؟
برای حل این معما نظریات مختلف داده شده که هر کدام به یک طرف متمایل شده: برخی اصالت را با ماهیات دانسته اند، برخی اصالت را با وجود میدانند و وجود را دارای درجات مختلف، برخی ادراکات را توهم میدانند و ...
هیچ کدام از این نظرات کافی نیست و نمیتواند تناقض را حل کند، با توجه به این تناقض و تناقضات لاینحل مشابه بنظر میرسد عقل ما برای درک چنین مسایلی طراحی نشده یا هنوز توانایی انعکاس جهان آنگونه که هست را ندارند ...
نظر شما چیست؟
با سلام خدمت شما دوست گرامی
لازمه بحث های فلسفی دقت در تعابیر و دوری از تسامح و تساهل در به کار بردن مفاهیم است چرا که هر کدام از این الفاظ و مفاهیم بار معنایی دقیقی دارد که تاثیر مستقیم در بحث های دقیق فلسفی دارد و از طرفی ورود به بحث های فلسفی حوصله و دقت در نظر نیز می طلبد.
اول باید ببینیم منظور از وجود و ماهیت چیست و بعد ببینیم اصالت با کدام یک است و مشخص شود که این وجود و ماهیت در عالم چگونه گسترده شده اند.
برای ورود به بحث مقدماتی لازم است که گام های اساسی ما است برای نیل به مقصود که به صورت مختصر از آنها می گذریم:
1- مفهوم وجود بدیهی است و قابل تعریف نمی باشد و منظور از وجود در فلسفه همان چیزی است که عرف از وجود می فهمد.(ملاصدرا/اسفار/ج1/ص25)
2- مفهوم وجود مشترک معنوی است نه لفظی
توضیح:بيش از ورود به بحث در اين فصل نخست دو اصطلاح اشتراك لفظي و اشتراك معنوي بايد توضيح داده شوند. اين دو اصطلاح، دو اصطلاح معروف در ادبيات هستند. اشتراك لفظي آن است كه يك لفظ داراي چند معناي مختلف باشد. مثل كلمة شير در فارسي و كلمة عين در عربي (كه ميگويند هفتاد معنا دارد از قبيل: چشم، چشمه، فرماندة لشكر، طلا، نقره و...). اشتراك معنوي آن است كه يك لفظ تنها داراي يك معنا باشد ولي بر افراد متعددي صدق كند و در تمامي آن افراد به يك معنا استعمال شود. مانند اغلب كلماتي كه در مكالمات روزمره از آنها استفاده ميكنيم. مثلا كلمة انسان، درخت، اسب، ميز، صندلي، .... كلمة انسان يك لفظ است با يك معنا اما افراد بيشماري دارد و در تمام آن افراد به يك معنا استعمال ميشود. يعني اين طور نيست كه انسان در فلان فرد معنايي غير از انسان در فرد ديگر داشته باشد. بلكه انسان در تمام افرادش به يك معناست.
مفهوم وجود كه گفتیم بدیهی است ، آيا مشترك لفظي است يا مشترك معنوي؟ بدين معنا كه آن مفهوم واضح و بديهي، آيا به چند معنا (لااقل به دو معنا) استعمال ميشود، يعني مشترك لفظي است؟ يا داراي يك معنا بيشتر نيست و در تمام افراد به همان معناي واحد استعمال ميگردد، يعني مشترك معنوي است؟
فلاسفه قائل هستند که مفهوم وجود مشترک معنوی است و ادله فراوانی برای کلام خود ذکر کرده اند که ما در این جا دو برهان از آنها را می آوریم:
برهان از دو مقدمه تشكيل شده است: مقدمة اول؛ وجود اقسام گوناگوني دارد (مقسم براي اقسام گوناگوني واقع ميشود). مقدمة دوم؛ هرچه كه اقسام گوناگون دارد حتماً واحد است. پس وجود (كه مقسم تقسيمات گوناگون قرار ميگيرد) حتما داراي مفهوم واحدي است. اما مقدمة اول بديهي است، زيرا وجود به واجب الوجود و ممكن الوجود تقسيم ميشود همچنين به علت و معلول و به جوهر و عرض و به مادي و مجرد و...تقسيم ميگردد. مقدمة دوم نيز بديهي است زيرا مقسم در هر تقسيمي همان وجه مشترك در اقسام است. مثلا در تقسيم حيوان به گاو و گوسفند و سگ و ... حيوان كه مقسم اين تقسيم است وجه مشترك همة آن اقسام است پس حتماً واحد است، نه متعدد. بنابراين، نتيجه نيز بديهي خواهد بود. با اين استدلال ثابت ميشود كه وجود داراي مفهوم واحدي است و مشترك معنوي است.
برهان دوم آن است كه همان طور كه ميدانيم نقيض وجود كه عدم است مفهومي واحد است پس بايد مفهوم وجود نيز واحد باشد وگرنه ارتفاع نقيضين پيش ميآيد در حاليكه ارتفاع نقيضين محال است. اما دليل آنكه ارتفاع نقيضين پيش ميآيد آن است كه اگر مفهوم عدم، واحد باشد و وجود مثلاً دو معنا داشته باشد، آنگاه اگر در جايي وجود با معناي اولش بود در آنجا دو چيز نخواهند بود يكي عدم (چون نقيض وجود است و اجتماع نقيضين محال است) و ديگري وجود به معناي دوم آن و اين همان ارتفاع نقيضين است زيرا عدم و معناي دوم وجود هيچكدام حضور ندارند. اين برهان را به صورت يك قياس استثنايي ميتوان بيان كرد: «اگر مفهوم وجود متعدد باشد مفهوم عدم نيز بايد متعدد باشد»؛ «ولكن مفهوم عدم واحد است»؛ پس «مفهوم وجود نيز واحد است».(ملاصدرا/اسفار/ج1/ص35)
ادامه دارد....
آنگاه مفهوم وجود را مشترک معنوی دانستیم یعنی هر کجا وجود آمد به یک معنای واحد خواهد بود. انسان موجود است درخت موجود است آسمان موجود است خدا موجود است و.... وجود در همه این ها به به یک معنا خواهد بود البته این یک معنا بودن در دایره مفهوم است و الا در مصداق و عین خارجی ما بالوجدان می یابیم که وجود ما با وجود درخت و آسمان و وجود خدا متفاوت است که بعدا باید روی این بحث کنیم که این تفاوت چه نوع تفاوتی است چرا که این تفاوت ازنوع تعارض و تقابل نمی تواند باشد چرا که گفتیم وجود مشترک لفظی است وجود در انسان و وجود در درخت و وجود در خدا یک نوع اشتراکی دارند و یک نوع افتراقی باید این ها درست بحث شود.
3- زیادت ماهیت بر وجود (منظور از عنوان اين بحث آن است كه مفهومي كه از وجود در ذهن است غير از ماهيت است)
توضیح:در تعريف ماهيت گفته ميشود: «مايقال في جواب ماهو» يعني آنچه كه در پاسخ از سؤال دربارة چيستي اشياء محمول واقع ميشود. مثلاً هنگامي كه در اشاره به يك انسان سؤال شود كه «اين چيست؟» در پاسخ گفته خواهد شد كه «او انسان است» بنابراين «انسان» كه در اين قضيه محمول واقع شده است, ماهيت خواهد بود.
در حقیقت حدها و برش های وجود که چیستی یک شی را تشکیل می دهند ماهیت آن هستند و بودِ آن شی وجود اوست.
مثلاً گاهي ميگوييم كه انسان وجود دارد و گاهي ميخواهيم بدانيم انسان چيست؟ يعني چه تفاوتي با ساير موجودات دارد كه او را در يك دستة جداگانه قرار ميدهيم.
بنابراين به طور خلاصه در اين جا درصدد اثبات اين نكته هستيم كه مفهوم وجود در ذهن غير از ماهيت است. البته اگر اين مطلب به درستي تصور شود از استدلال و برهان بينياز است ولي فلاسفه براي اثبات آن برهانهاي را ذكر كردهاند كه از آن ميان به يكي از آنها اشاره مينماييم.
وجود را ميتوان از ماهيت سلب كرد به اين معنا كه ما ميتوانيم يك ماهيتي از ماهيتها را تصور كنيم و در همان حال وجود را از او نفي كنيم. مثلاً بگوييم «ديو وجود ندارد» يا «غول وجود ندارد». در حالي كه اگر مفهوم وجود عين مفهوم ماهيت يا جزئي از آن بود بديهي است كه نفي وجود از آن امكانپذير نبود. مثلاً چگونه ما ميتوانيم بگوييم انسان انسان نيست و يا انسان حيوان نيست. زيرا وقتي در تعريف انسان ميگوييم كه او حيوان ناطق است. معنايش آن است كه مفهوم انسان با حيوان ناطق مساوي است و هرگز ممكن نيست چيزي انسان باشد ولي حيوان ناطق نباشد. اما از طرفي ميبينيم كه به راحتي ميتوانيم بگوييم ديو يا غول وجود ندارند يعني نفي و سلب وجود از ماهيت، امكان دارد. پس معلوم ميشود كه مفهوم وجود غير از مفهوم ماهيت است و اين همان معناي زائد بودن وجود بر ماهيت است.
در حقيقت اين مسئله را ميتوان از همان دو بحث گذشته يعني بداهت مفهوم وجود و اشتراك معنوي آن نتيجه گرفت. زيرا اگر معناي وجود عين معناي ماهيت باشد، چون ماهيتها متعددند بايد مفهوم وجود هم متعدد باشد در حالي كه وحدت مفهومي وجود پيش از اين ثابت شد.
4- اصالت با وجود است
توضیح:پس از آنكه روشن شد مفهوم وجود غير از مفهوم ماهيت است اكنون نوبت آن است كه به بحث بسيار مهم و اساسي اصالت وجود بپردازيم. ابتدا بايد ببينيم كه منظور از اصالت وجود و همچنين اصالت ماهيت چيست؟ آنگاه برهانهاي مربوط به آنرا بيان كنيم.(این بحث خیلی مهم است هر چند بحث کمی طولانی می شود اما با دقت و حوصله بیشتر آن را دنبال کنید)
ذهن انسان در برخورد با هر شيئ از اشياء پيرامونش دو مفهوم مختلف را از آنها برداشت ميكند، يكي مفهوم وجود و ديگري مفهوم ماهيت. يعني گاهي وجود آن شئ را در نظر ميآورد و ميگويد فلان درخت يا فلان انسان موجود است و زماني ماهيت آنرا درك ميكند و ميگويد آن شئ، درخت است يا آن يكي انسان است.
سؤال از چيستي اشياء (ماهيت آنها) غير از سؤال از هستي آنهاست. اگر از ما سؤال كنند كه فلان شئ چيست: نميتوانيم در پاسخ بگوييم كه آن شئ وجود دارد، بلكه بايد در پاسخ، به اصطلاح، ماهيت آنرا بيان كنيم و مثلاً بگوييم انسان است يا درخت است. برعكس اگر از ما به پرسند كه آيا فلان شئ وجود دارد يا نه؟ نميتوانيم بگوييم انسان است يا درخت است بلكه در پاسخ ميگوييم وجود دارد (يا وجود ندارد).
به تعبير دقيقتر ماهيت عبارت است از: «ما يقال في جواب ماهو». يعني ماهيت چيزي است كه در پاسخ از سؤال از چيستي اشياء محمول واقع ميشود. در برابر ماهيت، مفهوم وجود قرار دارد كه پيش از اين گفتيم مفهومي بديهي و بينياز از تعريف است.
اجازه بدهيد مسئله را به گونة ديگري طرح كنيم. اگر ما جملة «انسان موجود است» را در نظر بگيريم. معناي اين سخن (در نظر ابتدايي) آن است كه: انسان چيزي است كه داراي وجود است. بنابراين (در نظر ابتدايي) در اينجا دو شئ داريم، يكي چيزي به نام انسان و ديگري چيزي به نام وجود و هستي و در اين جمله ادعا كرديم كه يكي از اين دو شئ داراي ديگري است. در حقيقت تا پيش از كنكاش دقيق فلسفي، ذهن ما بين جملة «انسان وجود دارد» و مثلا « ليوان آب دارد» از اين لحاظ تفاوت چنداني نميبيند. يعني همانطور كه در جملة دوم ادعا كردهايم كه ظرفي مانند ليوان داراي چيزي به نام آب است، در جملة اول هم ادعا كردهايم كه چيزي به نام انسان داراي چيز ديگري به نام وجود است. اما با كمي دقت متوجه تفاوت بين اين دو جمله خواهيم شد. در جملة دوم در صورتي كه آب از ليوان گرفته شود و ليوان خالي از آب گردد، هنوز ليوان وجود دارد اما ديگر خالي از آب است ولي در جملة اول در صورتي كه وجود از انسان گرفته شود ديگر انساني هم باقي نخواهد ماند يعني انسان با وجود و هستي يك چيز هستند به طوري كه با رفتن وجود، انسان نيز ميرود. بنابراين تصور اين كه در خارج از ذهن حقيقتا دو چيز داشته باشيم (يعني هم ماهيت و هم وجود) كه يكي داراي ديگري باشد تصور باطلي است. از طرف ديگر ممكن نيست در خارج از ذهن هيچيك از اين دو (يعني نه وجود و نه ماهيت) نباشند، زيرا اين به معناي آن است كه در خارج از ذهن هيچ چيزي موجود نيست و هرچه هست همگي اموري است ذهني. اين گمان هم آشكارا گماني باطل است زيرا سفسطة محض و انكار جهان خارج از ذهن است.
روشن است كه تنها فرض معقول آن است كه بگوييم در جملاتي مانند: «انسان وجود دارد» تنها يكي از اين دو چيز، يا انسان و يا وجود، تحقق دارند و ديگري نوعي برداشت ذهني است كه دربارة آن توضيح خواهيم داد. اگر گفتيم در خارج از ذهن تنها «انسان» تحقق دارد و وجود و هستي برداشت مخصوصي است كه ذهن از «انسان» دارد، در واقع به اصالت ماهيت معتقد شدهايم و برعكس اگر گفتيم در خارج از ذهن تنها وجود و هستي تحقق دارد و «انسان» برداشت مخصوصي است كه ذهن از يك هستي مخصوص دارد، معتقد به اصالت وجود خواهيم بود.
اگر بخواهيم بيانات گذشته را با اصطلاحات خودش بگوييم (پس از فهم دقيق معناي ماهيت و وجود) ميگوييم: در خارج از ذهن يا وجود و ماهيت هردو اصيلاند و يا هيچيك اصيل نيستند و يا تنها يكي از آن دو اصيل است. كاملا واضح است كه فرضهاي اول و دوم، فرضهاي باطلي هستند. بنابر اين تنها بايد دربارة فرض سوم انديشيد، كه يكي از وجود يا ماهيت اصيل بوده و ديگري اعتباري باشد.
فرض اول به اين دليل باطل است كه در اين صورت بايد بپذيريم كه يك شئ در عين آن كه يك شئ است دو شئ است و اين امر اجتماع نقيضين است. زيرا ما وجود را از همان چيزي انتزاع ميكنيم كه ماهيت را انتزاع ميكنيم. فرض دوم نيز نتيجهاش پذيرش سفسطه و انكار جهان خارج از ذهن است.
حال سؤال اصلي در آن است كه كداميك از آن دو اصيلاند و كداميك اعتباري. آيا اصالت با وجود است يا با ماهيت؟ خوب است پيش از پاسخگويي به اين سؤال ابتدا ببينيم كه در صورت پذيرش هريك از اين دو مبنا چه تغييراتي در ديدگاه ما نسبت به جهان به وجود خواهد آمد؟
ادامه دارد...
اگر كسي به اصالت ماهيت معتقد شود در حقيقت ميگويد آن مفهومي كه واقعاً در خارج از ذهن تحقق دارد و كلية آثار و اعمال مورد انتظار از اشياء از او نشأت ميگيرد و به خاطر اوست همان ماهيت اشياء است، اما مفهوم وجود تنها يك مفهوم اعتباري است كه ساختة ذهن بوده و در خارج از ذهن هيچ مورد و مصداقي ندارد. بنابراين در جملة «انسان موجود است» يا «انسان داراي وجود است» آنچه حقيقتاً تحقق دارد انسان است و وجود مفهومي است كه ذهن به جهتي از جهات آنرا ساخته است ولي در حقيقت مفهوم وجود در خارج از ذهن از هيچ چيز حكايت نميكند (مگر بيان منشأ آثار بودن ماهيت انسان). جهان در ديد اصالت ماهيتيها، مجموعهاي از ماهيتهاي گوناگون و متفاوت است بدون آنكه هيچ جهت اشتراكي داشته باشند و همگي از هم جدا و پراكندهاند.
اما اگر كسي به اصالت وجود معتقد شود ميگويد كه آن مفهومي كه حقيقتاً در خارج از ذهن تحقق دارد و منشأ آثار حقيقي است، وجود اشياء است. پس همة آثار به او مربوط است و از ناحية اوست. اما ماهيت تنها مفهومي است كه ذهن از يك وجود خاص كه داراي محدودة مشخصي است برداشت ميكند. بنابراين ماهيت از حدود وجودات بدست ميآيد. ولي آنچه كه حقيقتاً تحقق دارد همان وجود محدود است.
در اينجا بهتر است براي وضوح هرچه بيشتر دو نظرية اصالت وجود واصالت ماهيت مثالي بزنيم كه به نظر ميرسد مثال روشنگري باشد. فرض كنيد براي درست كردن يخ، قالبهاي مختلفي با اشكال گوناگون در دست داريم، يك قالب به شكل كُره، ديگري به شكل هرم و سومي به شكل مكعب. پس از ريختن آب در اين قالبها و درست شدن يخ و بيرون آوردند يخها از درون قالبها، سه قطعه يخ به شكلهاي مذكور خواهيم داشت. حال در اينجا اين سؤال را مطرح ميكنيم كه آيا در اينجا، هم يخها واقعيت دارند و هم شكلهاي كرُه و هرم و مكعب؟ يا هيچيك از آنها واقعيتي ندارند؟ ويا تنها يكي از آنها داراي واقعيت است و ديگري اعتباري است؟ مسلماً نميتوان گفت كه شكلهاي كُره و هرم و مكعب واقعيتي جداي از يخ دارند يعني مثلاً در يخ مكعب شكل، مكعب بودن واقعيتي غير از يخ دارد و همچنين نميتوان گفت كه هيچيك از آنها يعني نه يخ و نه شكل آن واقعيت ندارند. بنابراين تنها فرض معقول آن است كه بگوييم مثلاً در يخ مكعب شكل، يكي از آن دو داراي واقعيت است. اگر گفتيم در اين مثال همة آثار حقيقي مربوط به شكل مكعب يخ است و همان است كه داراي واقعيت است و يخ هيچ اثري ندارد، اين سخن شبيه قول به اصالت ماهيت است و اگر گفتيم در اين مثال تمام آثار حقيقي مربوط به يخ است و هم اوست كه واقعيت دارد و ذهن ما از محدودة خاصي كه اين يخ دارد مكعب بودن را ميسازد، اين سخن شبيه قول به اصالت وجود است.
برای اصالت الوجود ادله فراوانی ذکر کرده اند که اینجا مجال بحث آنها نیست
مهم در اینجا این است که بدانیم آنچه که در خارج هست و منشا اثر است وجود است و ماهیت برداشت ذهن ما از طور و چگونگی وجود است.
5- وجود یک امر تشکیکی است
اصل بحث ما در این قسمت است که همه چهار مورد قبلی مقدمات آن بوده اند
پس از اثبات اصالت وجود و فهم اين كه جهان محل بروز و ظهور هستي است، اين سؤال خودنمايي ميكند كه اين موجودات گوناگون و به ظاهر پراكنده آيا به طريقي با يكديگر ارتباط دارند كه بتوان آنها را تا حد امكان به صورت شئ يا اشياء واحدي درآورد، يا نه؟
در مقام پاسخگويي به اين سؤال در ميان متفكران سه گروه به وجود آمدند. گروه نخست عرفا هستند كه نظرية معروف وحدت وجود از آنان است. آنان معتقدند كه در جهان هستي يك موجود بيشتر حضور و تحقق ندارد و آن هم ذات پروردگار عالم است و بقية موجودات همگي ظهورات و تجليات همان حقيقت يگانه و واحد هستند ولي حقيقتا بهرهاي از وجود ندارند. اين سخن عرفا در ابتدا از ديدگاه فلسفي قابل پذيرش نيست ولي در نهايت در مباحث علت و معلول فيلسوف نيز به همين سخن عارف ميرسد.
گروه دوم بعضي از فلاسفه (يعني فلاسفة مشاء) هستند كه معتقد به كثرت وجودند (بدون اين كه كثرت به وحدت بازگردد) يعني ميگويند موجودات جهان هستي كاملاً از يكديگر جدايند و هيچ جنبة وحدت و اشتراكي در ميان آنها به چشم نميخورد.
گروه سوم فلاسفة پيرو حكمت متعاليهاند. در نظر آنها وجود هم واحد است و هم كثير, يعني درعين وحدت كثرت هم دارد. اين نظريه به تشكيك وجود معروف است. فلاسفه, نظرية تشكيك وجود را با برهان به اثبات ميرسانند كه به اين ترتيب تكليف دو نظرية ديگر نيز مشخص ميگردد. مقصود پيروان حكمت متعاليه از تشكيك وجود آن است كه هرچند وجود و هستي در خارج از ذهن به شكلهاي مختلف و گوناگوني جلوهگر است اما اين حالات و اشكال گوناگون سبب نميشود كه هريك حقيقتي غير از ديگري داشته باشد و با يكديگر وحدت و يگانگي نداشته باشند. اين سخن را در قالب مثال به اين گونه ميتوان توضيح داد:
روزي آفتابي كه خورشيد در آسمان در حال تابيدن است را تصور كنيد. نور خورشيد در حياط خانه ميتابد و از آنجا به داخل اتاق منعكس ميشود و از داخل اتاق به درون سالنِِ كنار اتاق منعكس ميگردد و از آنجا نيز به داخل اتاقي كه در پشت راهرو است منعكس ميشود. اكنون ميپرسيم, نور خورشيد در آسمان و نور خورشيد در حياط خانه و همچنين نور آن در اتاق اول و در سالن و در اتاق دوم همگي يك نوراند يا چند نور؟
در پاسخ اين سؤال هم ميتوانيم بگوييم كه همگي يك نور واحداند, زيرا همة اين نورها انعكاسات مختلف نور خورشيدند, پس در حقيقت يك نور واحداند و هم ميتوانيم بگوييم كه نورهاي مختلفي هستند. زيرا هريك از اين انعكاسات يك درجه و مرتبة خاصي از نور هستند كه با درجة قبلي و بعدي خودش متفاوت است. يعني اين نورها در عين حال كه يك نور هستند با يكديگر از لحاظ شدت و ضعف متفاوتاند. به طوري كه نور بالاترين مرتبه يعني نور خورشيد به هيچ وجه با پايينترين مرتبه يعني نور اتاق دوم قابل مقايسه نيست ولي در عين حال همگي در اين كه يك نور واحداند مشتركاند. پس در مثال ما اين نور در عين حال كه واحد است, متعدد هم هست ولي اين تعدد و اختلاف به وحدت نور آسيبي نميرساند. بايد توجه داشت كه نور ضعيف تركيبي از نور و ظلمت نيست يعني اينطور نيست كه نور ضعيف ضعفش به خاطر افزوده شدن ظلمت به نور باشد بلكه خاصيت مرتبة پايين از نور, ضعف نور است و همچنين اين طور نيست كه تنها نور قوي نور باشد و نورهاي ضعيفتر به طور كلي نور نباشند, بلكه هم نور قوي و هم نور ضعيف هردو در نور بودن اشتراك دارند و اختلافشان در شدت و ضعفي است كه برخاسته از مرتبه و درجة مخصوص هر نور است. اگر در همين جا نور خورشيد را به جاي آنكه با نور اتاق مقايسه كنيم با نور يك شمع مقايسه نماييم نيز همين نكته را در آن ملاحظه مينماييم يعني خواهيم ديد كه تفاوت نور خورشيد با نور شمع در اصل نور بودن نيست بلكه تنها در شدت و ضعف نور است. مطلب فوق مثال گويايي است كه ما را در فهم مقصود فلاسفه بسيار كمك ميكند.
وجود از بالاترين مراتبش يعني ذات خداوند تا پايينترين مراتبش يعني عالم ماده و طبيعت همگي يك حقيقت واحد است ولي داراي مراتب مختلف كه هر مرتبه چون معلول مرتبة پيش از خود است از آن پايينتر و ضعيفتر است ولي نسبت به مرحلة پس از خود قويتر و برتر است. اما اين تفاوت مراتب به واحد بودن حقيقت هستي لطمه وارد نميآورد. يعني هستي در عين حال كه واحد است داراي مراتب مختلف و گوناگون است.
ميتوان مطلب فوق را با بيان ديگري توضيح داد. ما, در موجودات عالم اختلاف را مشاهده ميكنيم ولي با اندك تأملي ميبينيم اختلاف بين موجودات به صورتهاي گوناگوني است. به بيان ديگر, موجودات به شكلهاي مختلفي داراي كثرت هستند. كثرت موجودات يا ذاتي است و يا عَرَضي و كثرت ذاتي نيز يا طولي است و يا عَرْضي. كثرت طولي مربوط به موجوداتي است كه در ميان آنها رابطة علي و معلولي وجود دارد. مانند كثرت و اختلافي كه در ميان موجودات مادي و علل آنها در عالم مجردات, وجود دارد. كثرت عَرْضي مربوط به موجوداتي است كه در ميان آنها هيچگونه رابطة علي و معلولي وجود ندارد. حال يا به اين خاطر است كه هردو معلول يك علتاند و يا حتي اين اندازه هم با يكديگر ارتباط ندارند بلكه هريك معلول علتي غير از ديگري هستند و خودشان نيز با يكديگر رابطة علي و معلولي ندارند. اما كثرت عَرَضي, كثرتي است كه از ناحية ماهيات به وجود سرايت ميكند و مستقيماً و بالذات به وجود مربوط نميشود. به همين جهت باصطلاح كثرت بالعَرَض است همانند اختلاف بين انسان و حيوانات و جمادات و گياهان. اين اختلاف و كثرت در حقيقت به ماهيات مختلف مربوط ميشود و مستقيماٌ به وجود استناد ندارد و به همين جهت است كه آن را كثرت عَرَضي ناميدهاند.
اين مطلب را نيز ميتوان با همان مثال نور كه در گذشته گفته شد بيان كرد. نور علاوه بر اختلافي كه در درجات خود پيدا مينمايد, ميتواند اختلاف ديگري هم پيدا كند. مثلا فرض كنيد نوري كه به داخل اتاق ميتابد از درون شيشههايي با رنگهاي مختلف عبور كند مسلما نور در اثر عبور از اين شيشهها رنگهاي متفاوتي پيدا ميكند ولي اين تفاوت در نور به خاطر تفاوت درجات نور نيست بلكه در اثر عبور از شيشههاي گوناگون است. به همين ترتيب هستي و وجود هنگامي كه با ماهيتهاي مختلف مرتبط ميشود اختلاف پيدا ميكند.
با سلام خدمت شما و تشکر از پاسختون
مطلبی که فرمودید مقایسه است بین نظرات مختلف و اینکه چرا نظریه اصالت وجود بر بقیه ترجیح دارد، سوال بنده البته چیز دیگری است.
به عبارت دیکر بنده فرض را بر این گذاشته ام که نظریه اصالت وجود صحیح است، سوال این است که چنین چیزی چگونه امکان دارد، بین وجود و عدم حدفاصلی نیست، بر خلاف مثال نور و ظلمت، وجود نمیتواند درجات مختلف داشته باشد چرا که برخلاف نور چیزی در برابر وجود نیست که بخواهد شدتش را کم و زیاد کند، بنابراین چگونه امکان دارد که وجود دارای درجات مختلف شده؟
[="Franklin Gothic Medium"] مطلبی که فرمودید مقایسه است بین نظرات مختلف و اینکه چرا نظریه اصالت وجود بر بقیه ترجیح دارد، سوال بنده البته چیز دیگری است. با سلام خدمت شما و تشکر از پاسختون
به عبارت دیکر بنده فرض را بر این گذاشته ام که نظریه اصالت وجود صحیح است، سوال این است که چنین چیزی چگونه امکان دارد، بین وجود و عدم حدفاصلی نیست، بر خلاف مثال نور و ظلمت، وجود نمیتواند درجات مختلف داشته باشد چرا که برخلاف نور چیزی در برابر وجود نیست که بخواهد شدتش را کم و زیاد کند، بنابراین چگونه امکان دارد که وجود دارای درجات مختلف شده؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
جسارتاً فرق ظلمت (در معنای واقعی آن و نه معنای کنایی آن) با عدم در چیست؟ آیا جز این است که ظلمت همان نبودن نور است؟ ظلمت چگونه میتواند بر نور اثر بگذارد؟ سایهروشنی که در طیف نور دیده میشود بخاطر غلبهی ظلمت بر نور نیست بلکه بخاطر کم شدن چگالی حضور فوتونهای نوری است، کم شدن پرتوهای نور، چه به علت جذب شدن برخی از آنها در یک مادهی تار نسبت به فرکانس نور مورد نظر، و یا در اثر تابش در یک زاویهی حجمی معین که سبب واگرا شدن پرتوی نور میشود تا به مرور با افزایش فاصله از منبع نور چگالی نور در فضا کم شود ... نسبت به حقیقت هم میتوان مشابه همین را گفت ... خداوند حضرت حق است و هر تحققی از ناحیهی اوست و در واقع هر چه خداوند اراده نماید بهرهای از حقیقت گرفته و رنگ وجود به خود میگیرد و متحقق میشود ... حالا هر موجودی که بهرهی بیشتری از حق داشته باشد و یا کسب نماید موجود متحققتری است و بهرهی بیشتری از وجود دارد ... به زبان ترمودینامیک میتوانید بگویید که وجود یک خاصیت مقداری است و نه یک خاصیت شدتی، یعنی کم و زیاد شدن آن مانند کم و زیاد شدن دما نیست که یک دما کم یا زیاد شود، یعنی نموّ ریاضی برای آن تعریف نمیشود، بلکه مانند جرم است که با اضافه شدن یک جرم به جرم دیگر جرم مجموع آنها افزایش مییابد ... به عبارت دیگر همانطور که فرمودید خود وجود مراتبی ندارد و صفر و یک است ولی میتوان بهرهی از وجود را تغییر داد تا به کثرت برسیم و منظور علما هم همین است، چنانکه حتی از تعبیر ظرف وجود هم استفاده میکنند و ظاهراً اصطلاح قرآنی آن هم سعهی صدر باشد ... و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
ایا وجودی که نه حجم و مکان و بعد دارد و نه مقدار و تکثر
میتواند شدت و ضعف داشته باشد؟
چرا میگویند برخی وجود ها؟ مگر وجود مقداری است؟
چرا میگویند برخی وجودها ضعیف ترند؟ مگر بسیط با شدت پذیری قابل جمع است؟
وقتی یک وجود مقید را با وجود مقید دیگر مقایسه میکنیم چرا یکی شدت بیشتری دارد؟ یعنی مقدارش بیشتر است؟ حجم بیشتر دارد؟
یعنی چی؟
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
جسارتاً فرق ظلمت (در معنای واقعی آن و نه معنای کنایی آن) با عدم در چیست؟ آیا جز این است که ظلمت همان نبودن نور است؟ ظلمت چگونه میتواند بر نور اثر بگذارد؟ سایهروشنی که در طیف نور دیده میشود بخاطر غلبهی ظلمت بر نور نیست بلکه بخاطر کم شدن چگالی حضور فوتونهای نوری است، کم شدن پرتوهای نور، چه به علت جذب شدن برخی از آنها در یک مادهی تار نسبت به فرکانس نور مورد نظر، و یا در اثر تابش در یک زاویهی حجمی معین که سبب واگرا شدن پرتوی نور میشود تا به مرور با افزایش فاصله از منبع نور چگالی نور در فضا کم شود ... نسبت به حقیقت هم میتوان مشابه همین را گفت ... خداوند حضرت حق است و هر تحققی از ناحیهی اوست و در واقع هر چه خداوند اراده نماید بهرهای از حقیقت گرفته و رنگ وجود به خود میگیرد و متحقق میشود ... حالا هر موجودی که بهرهی بیشتری از حق داشته باشد و یا کسب نماید موجود متحققتری است و بهرهی بیشتری از وجود دارد ... به زبان ترمودینامیک میتوانید بگویید که وجود یک خاصیت مقداری است و نه یک خاصیت شدتی، یعنی کم و زیاد شدن آن مانند کم و زیاد شدن دما نیست که یک دما کم یا زیاد شود، یعنی نموّ ریاضی برای آن تعریف نمیشود، بلکه مانند جرم است که با اضافه شدن یک جرم به جرم دیگر جرم مجموع آنها افزایش مییابد ... به عبارت دیگر همانطور که فرمودید خود وجود مراتبی ندارد و صفر و یک است ولی میتوان بهرهی از وجود را تغییر داد تا به کثرت برسیم و منظور علما هم همین است، چنانکه حتی از تعبیر ظرف وجود هم استفاده میکنند و ظاهراً اصطلاح قرآنی آن هم سعهی صدر باشد ... و الله العالم
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
با سلام خدمت شما
همانطور که فرمودید ظلمت نبود نور است، از جنس عدم است، عدم وجود نور، اما دلایلی که باعث ضعیف شدن شدت نور میشوند از جنس وجود هستند، مثلا جسم دیگری که در مسیر نور قرار می گیرد، یا عامل دیگری که باعث میشود موج نور با دور شدن از منبعش انرژیش را بتدریج از دست بدهد. بنابرین انچه باعث ضعیف شدن شدن نور میشود از جنس وجود است، هر چه ان عامل قوی تر باشد نور ضعیف تر خواهد شد و برعکس.
اما در مورد وجود اینطور نیست، عقلا هیچ عاملی نمیتواند مقدار و شدت وجود را کم و زیاد کند، چرا که در اینجا موضوع خود وجود است و نه ماهیاتی مانند نور که یک ماهیت دیگر ان را تحت تاثیر قرار دهد و مقدار یا شدتش را تغییر دهد، در اینجا تنها و تنها یک پدیده وجود دارد، خود وجود، عامل دیگری نیست که بخواهد بر ان تاثیر بگذارد. زمانی میتوان از اضافه شدن وجود به وجود دیگر گفت که قایل به نوعی عدم باشیم که با وجود پر میشود، اما چنین چیزی چگونه امکان دارد، مگر نه این است که به هرکجا نگاه کنیم پر از وجود است، اساسا عدم بنابر اسمش نمیتواند وجود داشته باشد تا بعد با مقداری وجود پر شود. جهان دریایی از وجود است، جهان هست، و عقلا این هستی نمیتواند یک جا کمتر و جای دیگر بیشتر باشد، چه چیزی میخواهد باعث این کم و زیادی شود؟
[="Franklin Gothic Medium"]ایا وجودی که نه حجم و مکان و بعد دارد و نه مقدار و تکثر
میتواند شدت و ضعف داشته باشد؟
چرا میگویند برخی وجود ها؟ مگر وجود مقداری است؟
چرا میگویند برخی وجودها ضعیف ترند؟ مگر بسیط با شدت پذیری قابل جمع است؟
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر،
ظاهراً موجودات را با هم مقایسه میکنند و نه وجودها را، موجودات یعنی ظرفهای وجود، ظرفها که متفاوت باشند موجودات متفاوت میشوند بدون آنکه وجودی که آن موجودات را پر کرده است در شدت و ضعف متفاوت باشد ...
خدایان باطل در خدا بودن خود باطل و نامتحقق هستند و نسبت خدا دادن به آنها میشود دروغ، اما در چوب و سنگ بودنشان متحقق هستند و از حضرت حق بهره برده و موجود شدهاند و خودشان در مقام سنگ و چوب تجلی خداوند حق هستند و نشانهای برای خردمندان ... متکبران و فرعونیان هم در آنچه که ادعایش را کرده و تصور نموده و در ظنّ سوئی که به خداوند و مؤمنان به او دارند دروغگویانند و بر باطلند، مگرنه در آنچه که خداوند خلقشان نموده است، ولو اینکه در مجموع کالأنعام بل اضل هم باشند باز متحققند و این همان بهرهاشان از حق است که به واسطهی رحمانیت خداوند به ایشان رسیده است ... مهم در حق و باطل همین است، فرق حق و باطل مانند فرق صدق و کذب است ... باطل در مقابل حق درست مانند عدم است در مقابل وجود، بلکه باطل همان عدمی است که به دروغ ادعا شده است موجود باشد، پس به همان اندازه که باطل است بهرهاش از وجود کمتر میشود، ظاهری توخالی میشود، عدمی حقیقتنما که تنها کاربردش در همین دنیاست ... اما وقتی صحبت از تکبر و ادعای باطلی نباشد دیگر سنجش حق از روی اندازهگیری ظرف وجودی یک موجود خواهد بود ... مانند مقایسهی ظرف وجودی پیامبران با ظرف وجودی ملائکهی مقرّب که بهرهاشان از حق ثابت است و برایشان مقامی اس معلوم، مگر آنکه خداوند طور دیگری اراده نماید ... و الله العالم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر،
ظاهراً موجودات را با هم مقایسه میکنند و نه وجودها را، موجودات یعنی ظرفهای وجود، ظرفها که متفاوت باشند موجودات متفاوت میشوند بدون آنکه وجودی که آن موجودات را پر کرده است در شدت و ضعف متفاوت باشد ...
خدایان باطل در خدا بودن خود باطل و نامتحقق هستند و نسبت خدا دادن به آنها میشود دروغ، اما در چوب و سنگ بودنشان متحقق هستند و از حضرت حق بهره برده و موجود شدهاند و خودشان در مقام سنگ و چوب تجلی خداوند حق هستند و نشانهای برای خردمندان ... متکبران و فرعونیان هم در آنچه که ادعایش را کرده و تصور نموده و در ظنّ سوئی که به خداوند و مؤمنان به او دارند دروغگویانند و بر باطلند، مگرنه در آنچه که خداوند خلقشان نموده است، ولو اینکه در مجموع کالأنعام بل اضل هم باشند باز متحققند و این همان بهرهاشان از حق است که به واسطهی رحمانیت خداوند به ایشان رسیده است ... مهم در حق و باطل همین است، فرق حق و باطل مانند فرق صدق و کذب است ... باطل در مقابل حق درست مانند عدم است در مقابل وجود، بلکه باطل همان عدمی است که به دروغ ادعا شده است موجود باشد، پس به همان اندازه که باطل است بهرهاش از وجود کمتر میشود، ظاهری توخالی میشود، عدمی حقیقتنما که تنها کاربردش در همین دنیاست ... اما وقتی صحبت از تکبر و ادعای باطلی نباشد دیگر سنجش حق از روی اندازهگیری ظرف وجودی یک موجود خواهد بود ... مانند مقایسهی ظرف وجودی پیامبران با ظرف وجودی ملائکهی مقرّب که بهرهاشان از حق ثابت است و برایشان مقامی اس معلوم، مگر آنکه خداوند طور دیگری اراده نماید ... و الله العالم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
چه چیزی باعث میشود یک ظرف با ظرف دیگرفرق کند؟ اساسا این ظرف چیست؟ از جنس چیست؟ مگر از جنس وجود نیست، اگر هست که میشود همان وجود و دیگر ظرف نیست، اگراز جنس وجود نیست، از چه جنسی است؟ چیز دیگری غیر از وجود؟
[="Franklin Gothic Medium"] همانطور که فرمودید ظلمت نبود نور است، از جنس عدم است، عدم وجود نور، اما دلایلی که باعث ضعیف شدن شدت نور میشوند از جنس وجود هستند، مثلا جسم دیگری که در مسیر نور قرار می گیرد، یا عامل دیگری که باعث میشود موج نور با دور شدن از منبعش انرژیش را بتدریج از دست بدهد. بنابرین انچه باعث ضعیف شدن شدن نور میشود از جنس وجود است، هر چه ان عامل قوی تر باشد نور ضعیف تر خواهد شد و برعکس. اما در مورد وجود اینطور نیست، عقلا هیچ عاملی نمیتواند مقدار و شدت وجود را کم و زیاد کند، چرا که در اینجا موضوع خود وجود است و نه ماهیاتی مانند نور که یک ماهیت بخواهد ماهیت دیگر را تحت تاثیر قرار دهد و مقدار یا شدتش را تغییر دهد، در اینجا تنها و تنها یک پدیده وجود دارد، خود وجود، عامل دیگری نیست که بخواهد مانند نور بر ان تاثیر بگذارد. زمانی میتوان از اضافه شدن وجود به وجود دیگر گفت که قایل به نوعی عدم باشیم، نوعی عدم نسبی، که با وجود پر میشود، اما چنین چیزی چگونه امکان دارد، مگر نه این است که به هرکجا نگاه کنیم پر از وجود است، اساسا عدم بنابر اسمش نمیتواند وجود داشته باشد تابعد با مقداری وجود پر شود...با سلام خدمت شما
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار،
اتفاقاً عدم نسبی چیزی است که علما به آن قائلند ... موجوداتی که وجودشان وابسته به شرایطی مانند شرایط مکانی و زمانی باشد را مبتنی بر وجود نسبی توضیح میدهند که در مقابل آن هم عدم نسبی قرار میگیرد ... درختی که صندلی شد الآن دیگر صندلی است و نه درخت، اما زمانی درخت بود و نه صندلی، این درخت و صندلی همزمان موجود نیستند و وجود یکی مستلزم عدم دیگری است، این نسبی بودن وجود و عدم در بحث ماهیات است و نه در اصل وجود ... تکثر مدّ نظر شما هم در بحث ماهیات است، در بحث موجودات و نه در بحث مطلق وجود ... بحث ما هم بر سر ظرفهای وجودی متفاوت بود و نه خود وجودهای متفاوت ... ظرفهای وجودی همان عدمهای نسبی هستند، ظرفهایی خالی که از وجود پر میشوند و لبریز که شدند به کمال وجودی خود رسیدهاند ... همهی مابه صورت بالقوه وجود داشتهایم، یعنی به صورت ظرفهایی خالی از وجود، به صورت امکانی، بعد به خواست خداوند خلق شدیم و بهرهای از وجود گرفتیم و بعد دیگر نظریهی حرکت جوهری به پر شدن این ظرفهاست که اشاره دارد ... پس عامل دیگری که در ایجاد تکثر از یک وجود واحد نقش دارد ظرف حامل آن وجود است ... «گر بریزی بحر را در کوزهای چند گنجد قسمت یک روزهای» ... ظرفها از جنس وجود هم نیستند و هم هستند، نیستند به این معنا که در ابتدا فقط به صورت امکانی موجودند و نه به صورت عینی، ولی هستند از این نظر که امکانشان هست که وجود داشته باشند و ممتنعالوجود نیستند ... این امکان هم از مشیّت خداوند فراهم شده است که اولین خلقت خداست در این عالم وجود ... مثل اینکه بر روی یک صفحهی کاغذ دو بعدی امکان رسم مثلثی که جمع زوایای آن ۱۸۰ درجه باشد هست ولی امکان رسم مثلی که جمع زوایای آن ۱۷۹ درجه باشد نیست، امکان رسم هر مثلی که این ویژگی را داشته باشد هست و این یعنی تمام مثلثهای اوقلیدوسی دو بعدی وجود امکانی دارند به محض آنکه یک صفحهی دو بعدی و یک سری اصول موضوعهی اوقلیدوسی خلق شده باشند، دیگر اینکه چه وقت به کدام مثلث فیض وجود جاری شود تا آن مثلث رسم شده و متحقق گردد و موجودی عینی شود یک بحث دیگری است ...
و الله العالم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر،
ظاهراً موجودات را با هم مقایسه میکنند و نه وجودها را، موجودات یعنی ظرفهای وجود، ظرفها که متفاوت باشند موجودات متفاوت میشوند بدون آنکه وجودی که آن موجودات را پر کرده است در شدت و ضعف متفاوت باشد ...
خدایان باطل در خدا بودن خود باطل و نامتحقق هستند و نسبت خدا دادن به آنها میشود دروغ، اما در چوب و سنگ بودنشان متحقق هستند و از حضرت حق بهره برده و موجود شدهاند و خودشان در مقام سنگ و چوب تجلی خداوند حق هستند و نشانهای برای خردمندان ... متکبران و فرعونیان هم در آنچه که ادعایش را کرده و تصور نموده و در ظنّ سوئی که به خداوند و مؤمنان به او دارند دروغگویانند و بر باطلند، مگرنه در آنچه که خداوند خلقشان نموده است، ولو اینکه در مجموع کالأنعام بل اضل هم باشند باز متحققند و این همان بهرهاشان از حق است که به واسطهی رحمانیت خداوند به ایشان رسیده است ... مهم در حق و باطل همین است، فرق حق و باطل مانند فرق صدق و کذب است ... باطل در مقابل حق درست مانند عدم است در مقابل وجود، بلکه باطل همان عدمی است که به دروغ ادعا شده است موجود باشد، پس به همان اندازه که باطل است بهرهاش از وجود کمتر میشود، ظاهری توخالی میشود، عدمی حقیقتنما که تنها کاربردش در همین دنیاست ... اما وقتی صحبت از تکبر و ادعای باطلی نباشد دیگر سنجش حق از روی اندازهگیری ظرف وجودی یک موجود خواهد بود ... مانند مقایسهی ظرف وجودی پیامبران با ظرف وجودی ملائکهی مقرّب که بهرهاشان از حق ثابت است و برایشان مقامی اس معلوم، مگر آنکه خداوند طور دیگری اراده نماید ... و الله العالم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
سلام علیکم جناب سین
میخواستم سوالاتی مطرح کنم که از قضا جناب ال ای دی مطرح کردند.
بهتر است ابتدا تکلیف واژگان را روشن کنیم
بسیط یعنی چه؟
ایا وجود مقید نداریم بلکه موجود مقید داریم؟
ایا ظرف وجود است یا عدم؟
ایا حد، وجود است یا عدم؟
تفاوت وجود با موجود چیست؟ همان تفاوت ، وجود است یا عدم؟
و سوالهای ابتدایی
شدت یعنی چی؟ یعنی وجود بسیط مقدار دارد یا حجم و بعد دارد؟
و ...
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار،
اتفاقاً عدم نسبی چیزی است که علما به آن قائلند ... موجوداتی که وجودشان وابسته به شرایطی مانند شرایط مکانی و زمانی باشد را مبتنی بر وجود نسبی توضیح میدهند که در مقابل آن هم عدم نسبی قرار میگیرد ... درختی که صندلی شد الآن دیگر صندلی است و نه درخت، اما زمانی درخت بود و نه صندلی، این درخت و صندلی همزمان موجود نیستند و وجود یکی مستلزم عدم دیگری است، این نسبی بودن وجود و عدم در بحث ماهیات است و نه در اصل وجود ... تکثر مدّ نظر شما هم در بحث ماهیات است، در بحث موجودات و نه در بحث مطلق وجود ... بحث ما هم بر سر ظرفهای وجودی متفاوت بود و نه خود وجودهای متفاوت ... ظرفهای وجودی همان عدمهای نسبی هستند، ظرفهایی خالی که از وجود پر میشوند و لبریز که شدند به کمال وجودی خود رسیدهاند ... همهی مابه صورت بالقوه وجود داشتهایم، یعنی به صورت ظرفهایی خالی از وجود، به صورت امکانی، بعد به خواست خداوند خلق شدیم و بهرهای از وجود گرفتیم و بعد دیگر نظریهی حرکت جوهری به پر شدن این ظرفهاست که اشاره دارد ... پس عامل دیگری که در ایجاد تکثر از یک وجود واحد نقش دارد ظرف حامل آن وجود است ... «گر بریزی بحر را در کوزهای چند گنجد قسمت یک روزهای» ... ظرفها از جنس وجود هم نیستند و هم هستند، نیستند به این معنا که در ابتدا فقط به صورت امکانی موجودند و نه به صورت عینی، ولی هستند از این نظر که امکانشان هست که وجود داشته باشند و ممتنعالوجود نیستند ... این امکان هم از مشیّت خداوند فراهم شده است که اولین خلقت خداست در این عالم وجود ... مثل اینکه بر روی یک صفحهی کاغذ دو بعدی امکان رسم مثلثی که جمع زوایای آن ۱۸۰ درجه باشد هست ولی امکان رسم مثلی که جمع زوایای آن ۱۷۹ درجه باشد نیست، امکان رسم هر مثلی که این ویژگی را داشته باشد هست و این یعنی تمام مثلثهای اوقلیدوسی دو بعدی وجود امکانی دارند به محض آنکه یک صفحهی دو بعدی و یک سری اصول موضوعهی اوقلیدوسی خلق شده باشند، دیگر اینکه چه وقت به کدام مثلث فیض وجود جاری شود تا آن مثلث رسم شده و متحقق گردد و موجودی عینی شود یک بحث دیگری است ...
و الله العالم
در پناه خدا باشید و عاقبتتان بخیر
یا علی علیهالسلام
همانطور که فرمودید بحث وجود/عدم نسبی و قوه در مورد ماهیات مصداق پیدا میکند در حالی که بحث ما در مورد اصل وجود است، که در این مورد دیگر عدم/وجود نسبی معنایی ندارد. با یک مثال شاید منظورم روشن تر شود. فرض کنید در جهان فقط و فقط رنگ قرمز وجود دارد با یک شدت خاص (همان وجود) در این صورت ایا امکان دارد ما از این وحدت به کثرت برسیم و رنگ های دیگری خلق کنیم؟ عقلا خیر، چرا که رنگ دیگری وجود ندارد که بتوان با ترکیب ان با قرمز رنگ های دیگر ساخت، هر چه هست قرمز هست، یک قرمز بسیط، فرقی نمیکند شما چطور ان را با هن ترکیب کنید، امکان ندارد بتوانید رنگ دیگری غیر از قرمز ایجاد کنید. از طرف دیگر امکان هم ندارد بتوانید ظرف های مختلف داشته باشید، چرا که هر ظرفی بخواهید ایجاد کنید مجبورید حجم و شکل ان را با رنگ قرمز رسم کنید و چون همه جا قرمز است این ظرف اساسا نمیتواند بوجود بیاید، چون در محیط قرمز اطرافش گم میشود، با محیط اطرافش یکی میشود، عاملی نخواهد بود که ان را از محیط اطرافش مجزا کند، بنابرین اگر جهان از یک چیز واحد بسیط ( وجود) ساخته شده باشد نه کثرتی خواهیم داشت و نه ظرفی ...
[="Franklin Gothic Medium"]سلام علیکم جناب سین
میخواستم سوالاتی مطرح کنم که از قضا جناب ال ای دی مطرح کردند.
بهتر است ابتدا تکلیف واژگان را روشن کنیم
بسیط یعنی چه؟
ایا وجود مقید نداریم بلکه موجود مقید داریم؟
ایا ظرف وجود است یا عدم؟
ایا حد، وجود است یا عدم؟
تفاوت وجود با موجود چیست؟ همان تفاوت ، وجود است یا عدم؟
و سوالهای ابتدایی
شدت یعنی چی؟ یعنی وجود بسیط مقدار دارد یا حجم و بعد دارد؟
و ...
بسم الله الرحمن الرحیم،
سلام علیکم جناب طاها،
برخی از سؤالات شما خیلی فلسفی است و بهتر است آن را اهلش جواب بدهند ... اجالتاً برداشت حقیر این است که موجود همان ظرف امکانی است که وجود در آن جریان یافته است و این موجود یک موجود نسبی است چه آنکه جریان وجود در آن میتواند شروع، سپس کم یا زیاد و یا حتی متوقف شود ...
[SPOILER]اینها دیگر خیالپردازیهایی محض است که شاید اصلاً وارد نباشند، فرضیهپردازی است، شاید ارزش فکر کردن بیشتر را داشته باشند و شاید هم نداشته باشند، اینکه برخی از موجودات هستند که فقط وجود را از خود عبور میدهند و در نتیجه اگر جریان وجود از آنها نگذرد خودشان بهرهای از وجود نداشته و معدوم میشوند، شاید مثل حجابهای دنیا که در قیامت برداشته میشود و اثری از آنها باقی نمیماند، ولی برخی از موجودها مانند ظرف هستند که سهم خودشان از وجود را جمع میکنند و رشد مینمایند، برخی وجود جمع میکنند و متحققتر میشوند، برخی از ابتدا لبریز هستند و صرفاً همان مقدار که مصرف دارند در آنها دوباره جایگزین میگردد ولی رشدی نمیکنند (مصرف وجود را به عنوان خلقت آنبهآن قلمداد کنید و اینکه خداوند فرمود «يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»[الرحمن، ۲۹]) و برخی اندکی از وجود داشته و مابقی حباب است که در قیامت معلوم میشود باطل بوده و ظرفشان که مانند توری و سوراخسوراخ است جز اندکی (ناشی از رحمانیت خدا) دیگر همه خالی است، تمامی این موجودات که بهرهای از وجود را ولو اندک در خود جمع میکنند موجوداتی خواهند بود که هرگز عدم نمیشوند ... شاید هم اینها تنها یک بازی فکری است که با ایده گرفتن از چند مثال توسعه داده شده است ... و الله العالم ...[/SPOILER]
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]همانطور که فرمودید بحث وجود/عدم نسبی و قوه در مورد ماهیات مصداق پیدا میکند در حالی که بحث ما در مورد اصل وجود است، که در این مورد دیگر عدم/وجود نسبی معنایی ندارد. با یک مثال شاید منظورم روشن تر شود. فرض کنید در جهان فقط و فقط رنگ قرمز وجود دارد با یک شدت خاص (همان وجود) در این صورت ایا امکان دارد ما از این وحدت به کثرت برسیم و رنگ های دیگری خلق کنیم؟ عقلا خیر، چرا که رنگ دیگری وجود ندارد که بتوان با ترکیب ان با قرمز رنگ های دیگر ساخت، هر چه هست قرمز هست، یک قرمز بسیط، فرقی نمیکند شما چطور ان را با هن ترکیب کنید، امکان ندارد بتوانید رنگ دیگری غیر از قرمز ایجاد کنید. از طرف دیگر امکان هم ندارد بتوانید ظرف های مختلف داشته باشید، چرا که هر ظرفی بخواهید ایجاد کنید مجبورید حجم و شکل ان را با رنگ قرمز رسم کنید و چون همه جا قرمز است این ظرف اساسا نمیتواند بوجود بیاید، چون در محیط قرمز اطرافش گم میشود، با محیط اطرافش یکی میشود، عاملی نخواهد بود که ان را از محیط اطرافش مجزا کند، بنابرین اگر جهان از یک چیز واحد بسیط ( وجود) ساخته شده باشد نه کثرتی خواهیم داشت و نه ظرفی ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
ببخشید، حقیر سواد درست و حسابی فلسفه ندارم و هر چه میگویم نظرات شخصی است و قصدم هم جواب دادن نیست بلکه صرفاً جنبهی همفکری دارد ... نظرم این بود که تکثری در وجود نداشته باشیم و تکثری اگر هست همه از ماهیات باشد ... ظاهراً فلاسفه هم همین را میگویند ولی اگر شما نظرات ایشان را میدانید و باز سؤال موضوع تاپیک برایتان حل نشده باقی مانده است پس حقیر نمیتوانم کمکی کنم، چون تکثری در اصل وجود نمیشناسم و تکثر را ناشی از تکثر در ماهیات میدانم ...
در مثال رنگ قرمزتان شما ابتدا همهی صفحه را از رنگ قرمز پر کردهاید و حالا با همان رنگ قرمز میخواهید مثلثی در آن صفحه رسم کنید که وجود امکانی آن بر اساس اصول موضوعهی خلقت ایجاد شده است (با قرمز فرض کردن خلقت نخستین کمی بحث مبهم میشود، چون اصول موضوعه هم قرار است همان خلقت نخستین باشد که امکانها و قوهها از همان قوانین ناشی میشوند؛ اینکه به عنوان مثالی برای «قانون» از یک «شیء» استفاده کنیم قاعدتاً خطاست و جایی ما را به مشکل خواهد رساند)، طبیعی است که آن مثلث دیده نشود، علتش اما این است که شما با قرمز کردن تمام صفحه عملاً کل نقاط صفحه را بالفعل کردهاید و خلقت بخشیدهاید، یک خلقت یکنواخت بدون تکثر، اما اگر صفحه را سفید (یا سیاه ناشی از عدم) در نظر بگیرید و موجودات امکانی را از روی قوانین ابتدایی خلقت خود بشناسید و سپس با ساز و کاری مثل قانون علیت که ترتب زمانی از آن متولد میشود رنگ قرمز را در حوزهی امکان بکشید خواهید دید که اشکال اوقلیدوسی یکبهیک متولد میشوند ... در این صورت کثرت باز به بحثتان باز خواهد گشت ... در اینجا هم ما همان رنگ قرمز را فقط نگاه داشتیم و رنگ دیگری اضافه نکردیم، بلکه فقط ساز و کاری برای رنگ کردن صفه قرار دادیم که مانع از رنگ کردن تمام نقاط آن به صورت همزمان شود، این ساز و کار میشود ساز و کار خلقت خداوند و قانون علیت ... آیا میشد آنطوری شود که شما فرمودید؟ ... به زعم حقیر بله ولی لابد دیگر آن عالم وجود این عالم وجود نخواهد بود، چه بسا خداوند بیشمار عالم وجود خلق کرده باشد که یکی از انها هم همینطور باشد که شما ترسیم کردهاید، جهانی کاملاً بالفعل ... اما نه، فکر کنم این جهان بالفعل از این جهت لزوماً هم از تمام جهات بافعل نیست و پر بودنش از رنگ قرمز ملازم حکمفرمایی سکون مطلق در آن نیست، چه آنکه همچنان میتوان در آن تغییراتی را از نوعی دیگر در نظر گرفت، هنوز میتوان ظرفهای امکانی جدیدی را در این فضا معرفی کرد مثلاً به صورت حرکات هندسی [=Franklin Gothic Medium](حرکت هندسی یعنی همان موج)[=Franklin Gothic Medium] به جای حرکات مادی (به این معنا که ذرات رنگ را ماده بگیریم که جابجایی آنها حرکات مادی را توصیف نماید)، در این حالت ویژگیهای آن حرکات هندسی میشود ویژگیهای همان موجودات امکانی جدید ... اتفاقاً از این نظر همین عالم وجود هم ظاهراً همینطور باشد، چنانکه اگر مادّةالمواد فضای هندسی باشد و تمام نقاط این فضا بالفعل خلق شده باشند میتوان حرکتهای هندسی در این فضا را به عنوان خواستگاه بروز ماده در طبیعت در نظر گرفت ... اگر فضا از جنس انرژی باشد میدان گرادیان آن از جنس نیرو میشود و دیگر میتوان تمام خواص ذرات مادی را از روی آن استخراج نمود ... میشود همان که بزرگی فرمودند که مادهالمواد یا همان روح مادی از نور حضرت زهراء سلاماللهعلیها خلق شده است و این دریای نور با حضرت علی علیهالسلام برانگیخته شد و موجی در جهان افتاد که آسمانها و زمین از آن خلق گشت ... آن دریای نور اگر همان کوثر باشد که یعنی منشأ خیر کثیر در این صورت ساقی آن حضرت علی علیهالسلام است که میشود واسطهی فیض و قص علی هذا ...
البته اینها صرفاً فرضیهپردازی است ... برای خالی نبودن عریضه گفتم ... مگرنه احتمالاً جواب سؤال شما را نمیدانم، ان شاء الله در بحث با استاد به جواب مدّ نظرتان برسید
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
مطلبی که فرمودید مقایسه است بین نظرات مختلف و اینکه چرا نظریه اصالت وجود بر بقیه ترجیح دارد، سوال بنده البته چیز دیگری است.
با سلام خدمت شما دوست گرامی
چهار مقدمه اولی که عرض کردم مقدمات بحث بود که پاسخ گویی به سوال شما مستلزم درک صحیح این مقدمات است و اصلا بیان نظریات مختلف نیست بلکه یک روند منطقی در سیر فهم فلسفی وجود است که در هر کدام از این مقدمات ان قلت باشد بحث ثمره صحیح خود را نخواهد داشت از این روست که شما را به زحمت مطالعه این متن های طولانی انداختم.
اختلاف در وجود چگونه ممکن است؟به عبارت دیکر بنده فرض را بر این گذاشته ام که نظریه اصالت وجود صحیح است، سوال این است که چنین چیزی چگونه امکان دارد، بین وجود و عدم حدفاصلی نیست، بر خلاف مثال نور و ظلمت، وجود نمیتواند درجات مختلف داشته باشد چرا که برخلاف نور چیزی در برابر وجود نیست که بخواهد شدتش را کم و زیاد کند، بنابراین چگونه امکان دارد که وجود دارای درجات مختلف شده؟
شدت و ضعف وجود از خود وجود است نه به خاطر ترکیب آن با عدم . این وجود است که اقتضای شدت و ضعف را دارد به عبارت دیگر شدت و ضعف از احکام وجود است و یک امر وجودی است. عدم, بطلان محض است و نه كثرتي در آن است و نه امتيازي و نه ميتواند اسباب امتياز شود. اگر قرار باشد كه عدم باعث امتياز دو وجود شود بايد براي آن ذاتي در نظر گرفته شود كه با اضافه شدن به يك وجود سبب امتياز آن از ديگري شود. در حالي كه عدم, باطلالذات است. در واقع اين تفاوتهايي كه احياناً به نظر ميرسد كار وهم است
باید توجه داشت که در مراتب شدید و ضعیفِ نظام هستی، یک وجه اشتراک در موجودات هست که آن، اصلِ تحقق و وجود آنهاست و یک وجهِ امتیاز نیز در موجودات هست که آن، شدت و ضعفِ وجود (با درجات مختلف) است که این نیز به وجود مربوط میشود نه عدم؛ زیرا شدت و ضعفِ یک چیز، عینِ آن چیز است نه غیر آن ولذا شدت و ضعف وجود نیز عینِ وجود است نه غیر از وجود که گفته شود این شدت و ضعف، مربوط به عدم است. پس عدم نه جهتِ اشتراک وجودات را در واقع میسازد نه جهتِ تمایز و افتراق آنها را؛ ولذا باید ترکیب از وجود و عدم را ترکیبی اعتباری و غیر حقیقی بدانیم.(تعلیقات ملاهادی سبزواری، ص۴۶۶.)
مثال نور را هم که شما زدید از سنخ وجود است به این صورت که شدت و ضعف نور از درون خود نور است نه این که تاریکی به آن ملحق شود و درجه نور را کم کند بلکه وقتی نور ضعیف می شود برداشت تاریکی از آن می شود و این کار ذهن است مانند سایه که نبود نور است نه این که چیزی در حقیقت به نام سایه داشته باشیم.
با سلام خدمت شما دوست گرامی
چهار مقدمه اولی که عرض کردم مقدمات بحث بود که پاسخ گویی به سوال شما مستلزم درک صحیح این مقدمات است و اصلا بیان نظریات مختلف نیست بلکه یک روند منطقی در سیر فهم فلسفی وجود است که در هر کدام از این مقدمات ان قلت باشد بحث ثمره صحیح خود را نخواهد داشت از این روست که شما را به زحمت مطالعه این متن های طولانی انداختم.شدت و ضعف وجود از خود وجود است نه به خاطر ترکیب آن با عدم . این وجود است که اقتضای شدت و ضعف را دارد به عبارت دیگر شدت و ضعف از احکام وجود است و یک امر وجودی است. عدم, بطلان محض است و نه كثرتي در آن است و نه امتيازي و نه ميتواند اسباب امتياز شود. اگر قرار باشد كه عدم باعث امتياز دو وجود شود بايد براي آن ذاتي در نظر گرفته شود كه با اضافه شدن به يك وجود سبب امتياز آن از ديگري شود. در حالي كه عدم, باطلالذات است. در واقع اين تفاوتهايي كه احياناً به نظر ميرسد كار وهم است
باید توجه داشت که در مراتب شدید و ضعیفِ نظام هستی، یک وجه اشتراک در موجودات هست که آن، اصلِ تحقق و وجود آنهاست و یک وجهِ امتیاز نیز در موجودات هست که آن، شدت و ضعفِ وجود (با درجات مختلف) است که این نیز به وجود مربوط میشود نه عدم؛ زیرا شدت و ضعفِ یک چیز، عینِ آن چیز است نه غیر آن ولذا شدت و ضعف وجود نیز عینِ وجود است نه غیر از وجود که گفته شود این شدت و ضعف، مربوط به عدم است. پس عدم نه جهتِ اشتراک وجودات را در واقع میسازد نه جهتِ تمایز و افتراق آنها را؛ ولذا باید ترکیب از وجود و عدم را ترکیبی اعتباری و غیر حقیقی بدانیم.(تعلیقات ملاهادی سبزواری، ص۴۶۶.)
مثال نور را هم که شما زدید از سنخ وجود است به این صورت که شدت و ضعف نور از درون خود نور است نه این که تاریکی به آن ملحق شود و درجه نور را کم کند بلکه وقتی نور ضعیف می شود برداشت تاریکی از آن می شود و این کار ذهن است مانند سایه که نبود نور است نه این که چیزی در حقیقت به نام سایه داشته باشیم.
سلام علیکم
بنا به اینکه شدت و ضعف از خود وجود است
ایا شدت و ضعف با بساطت وجود قابل جمع است؟
لطفا این موضوع را در صورت امکان باز کنید.
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
ببخشید، حقیر سواد درست و حسابی فلسفه ندارم و هر چه میگویم نظرات شخصی است و قصدم هم جواب دادن نیست بلکه صرفاً جنبهی همفکری دارد ... نظرم این بود که تکثری در وجود نداشته باشیم و تکثری اگر هست همه از ماهیات باشد ... ظاهراً فلاسفه هم همین را میگویند ولی اگر شما نظرات ایشان را میدانید و باز سؤال موضوع تاپیک برایتان حل نشده باقی مانده است پس حقیر نمیتوانم کمکی کنم، چون تکثری در اصل وجود نمیشناسم و تکثر را ناشی از تکثر در ماهیات میدانم ...در مثال رنگ قرمزتان شما ابتدا همهی صفحه را از رنگ قرمز پر کردهاید و حالا با همان رنگ قرمز میخواهید مثلثی در آن صفحه رسم کنید که وجود امکانی آن بر اساس اصول موضوعهی خلقت ایجاد شده است (با قرمز فرض کردن خلقت نخستین کمی بحث مبهم میشود، چون اصول موضوعه هم قرار است همان خلقت نخستین باشد که امکانها و قوهها از همان قوانین ناشی میشوند؛ اینکه به عنوان مثالی برای «قانون» از یک «شیء» استفاده کنیم قاعدتاً خطاست و جایی ما را به مشکل خواهد رساند)، طبیعی است که آن مثلث دیده نشود، علتش اما این است که شما با قرمز کردن تمام صفحه عملاً کل نقاط صفحه را بالفعل کردهاید و خلقت بخشیدهاید، یک خلقت یکنواخت بدون تکثر، اما اگر صفحه را سفید (یا سیاه ناشی از عدم) در نظر بگیرید و موجودات امکانی را از روی قوانین ابتدایی خلقت خود بشناسید و سپس با ساز و کاری مثل قانون علیت که ترتب زمانی از آن متولد میشود رنگ قرمز را در حوزهی امکان بکشید خواهید دید که اشکال اوقلیدوسی یکبهیک متولد میشوند ... در این صورت کثرت باز به بحثتان باز خواهد گشت ... در اینجا هم ما همان رنگ قرمز را فقط نگاه داشتیم و رنگ دیگری اضافه نکردیم، بلکه فقط ساز و کاری برای رنگ کردن صفه قرار دادیم که مانع از رنگ کردن تمام نقاط آن به صورت همزمان شود، این ساز و کار میشود ساز و کار خلقت خداوند و قانون علیت ... آیا میشد آنطوری شود که شما فرمودید؟ ... به زعم حقیر بله ولی لابد دیگر آن عالم وجود این عالم وجود نخواهد بود، چه بسا خداوند بیشمار عالم وجود خلق کرده باشد که یکی از انها هم همینطور باشد که شما ترسیم کردهاید، جهانی کاملاً بالفعل ... اما نه، فکر کنم این جهان بالفعل از این جهت لزوماً هم از تمام جهات بافعل نیست و پر بودنش از رنگ قرمز ملازم حکمفرمایی سکون مطلق در آن نیست، چه آنکه همچنان میتوان در آن تغییراتی را از نوعی دیگر در نظر گرفت، هنوز میتوان ظرفهای امکانی جدیدی را در این فضا معرفی کرد مثلاً به صورت حرکات هندسی
[=Franklin Gothic Medium](حرکت هندسی یعنی همان موج)[=Franklin Gothic Medium] به جای حرکات مادی (به این معنا که ذرات رنگ را ماده بگیریم که جابجایی آنها حرکات مادی را توصیف نماید)، در این حالت ویژگیهای آن حرکات هندسی میشود ویژگیهای همان موجودات امکانی جدید ... اتفاقاً از این نظر همین عالم وجود هم ظاهراً همینطور باشد، چنانکه اگر مادّةالمواد فضای هندسی باشد و تمام نقاط این فضا بالفعل خلق شده باشند میتوان حرکتهای هندسی در این فضا را به عنوان خواستگاه بروز ماده در طبیعت در نظر گرفت ... اگر فضا از جنس انرژی باشد میدان گرادیان آن از جنس نیرو میشود و دیگر میتوان تمام خواص ذرات مادی را از روی آن استخراج نمود ... میشود همان که بزرگی فرمودند که مادهالمواد یا همان روح مادی از نور حضرت زهراء سلاماللهعلیها خلق شده است و این دریای نور با حضرت علی علیهالسلام برانگیخته شد و موجی در جهان افتاد که آسمانها و زمین از آن خلق گشت ... آن دریای نور اگر همان کوثر باشد که یعنی منشأ خیر کثیر در این صورت ساقی آن حضرت علی علیهالسلام است که میشود واسطهی فیض و قص علی هذا ...البته اینها صرفاً فرضیهپردازی است ... برای خالی نبودن عریضه گفتم ... مگرنه احتمالاً جواب سؤال شما را نمیدانم، ان شاء الله در بحث با استاد به جواب مدّ نظرتان برسید
در پناه خدا باشید
یا علی علیهالسلام
سلام جناب سین، بنده از نظرات شما استفاده میکنم، نظرات شما و دوستان دیگه حتی اگر نظر شخصی باشه معلومه ناشی از مطالعات و تفکر بسیار هست و برای بنده ارزشمند
اما در مورد مثال رنگ قرمز باید بگم که منظور من از رنگ قرمز خود وجود هست و نه خلقت. اگر رنگ قرمز را به عنوان خلقت در نظر بگیریم دچار اشتباه میشیم، چرا که در این صورت وجود یک چیز خواهد بود و انچه خلق میشه چیز دیگه، به عبارت دیگه وقتی رنگ قرمز به عنوان نوعی خلق در نظر گرفته بشه میشه گفت خوب همه جا رو از قرمز پر نمیکنیم، یه جا رو سفید در نظر میگیریم، یه جا رو سیاه، بعد قرمز رو هم خلق میکنیم و اینطور مساله حل میشه و میشه کثرت هم داشت، در صورتی که منظور من از قرمز خود وجود هست و نه امری که بر وجود سوار میشه و به اون ماهیت میده
اما مطلبی که درباره قوانین خلقت و هندسه فرمودید، اتفاقا مثال خوبی هست چون باعث میشه سوال من روشن تر بشه. سوال اینه که چه عاملی باعث شده که در طرح خلقت مجموع زاویای مثلث 180 باشه و لاغیر، این قانون ریشه در وجود داره، چه عاملی باعث شده وجود چنین الگویی برداره؟ مگر وجود یک امر بسیط نیست؟ اگر هست در نتیجه تاثیر چه چیزی بر وجود، وجود چنین شکلی گرفته؟ مگر از غیر از وجود چیز دیگری هم وجود داره؟!
بنا به اینکه شدت و ضعف از خود وجود است
ایا شدت و ضعف با بساطت وجود قابل جمع است؟
لطفا این موضوع را در صورت امکان باز کنید.
با سلام خدمت شما دوست گرامی
آن وجودی که بسیط است و هیچ گونه شدت و ضعفی بر نمی دارد وجود واجب الوجود است که اعلا درجه وجود است و به علت صرافت و بساطتی که دارد هیچ گونه ترکیبی و شدت و ضعفی نمی پذیرد بسیط یعنی هیچ ترکیبی در آن راه ندارد و هیچ نقطه خالی در آن نیست که ضعف آن حساب شود و بخواهد شدت داشته باشد البته نسبت به مراتب پایین تر خود که وجودات ضعیف تری هستند می تواند شدید خوانده شود. اما به خاطر بساطتش ضعفی ندارد. این وجود مختص واجب الوجود است و به خاطر بساطتش یکی بیش نیست . اما همین وجود تجلیاتی دارد و در مقام فعل خود افعالی از او صادر می گردد خلق دارد فیض دارد و... که این ها همه از سنخ وجود است اما در مقام فعل و فیض و خلق این وجود مخلوق دارای جهاتی خواهد بود که همین جهت دار بودنش وجود آن را نسبت به خدا ضعیف تر می کند. گر چه این مخلوقات متکثر می شوند به تکثر جهات و مرکب می شوند به ترکیبات مختلف و به عبارتی تباین ماهوی پیدا می کنند اما همان گونه که گفتیم چون اصل وجود آنهاست نه ماهیت آنها این وجودها وقتی درک می شوند یک چیز هستند اما نه مساوی بلکه متفاوت اند به شدت و ضعفشان . یعنی مابه الاشتراک آنها وجود است (همه موجود اند ) و ما به الامتیاز آن ها نیز وجود است ( ضعف در وجود) پس ما به المتیاز و ما به الاشتراک آنها یکی است و این موجب یک وحدت درونی می شود. اما این نفی تکثر عرضی موجودات را نمی کند چرا که هر مرتبه ای از وجود یک آثاری دارد و بروز آثار مختلف از موجودات متفاوت دلیل بر تفرق آنها در وجودشان می باشد اما این تفرق در آنها از جنس خودشان(وجود) است. و قبول یک وجود مشکک در عالم وجود می تواند مشکل را مرتفع سازد.
پس بساطت و صرفیتی که شما ذکر کردید در مرتبه اعلای وجود که همان واجب الوجود است می باشد و بقیه مراتب وجود با این که وحدت وجودی داخلی دارند اما از آن جهت که مقید به قیود و محدود به حدود می باشند آن صرافت و بساطت جامع را ندارد.
...
آن وجودی که بسیط است و هیچ گونه شدت و ضعفی بر نمی دارد وجود واجب الوجود است که اعلا درجه وجود است و به علت صرافت و بساطتی که دارد هیچ گونه ترکیبی و شدت و ضعفی نمی پذیرد بسیط یعنی هیچ ترکیبی در آن راه ندارد و هیچ نقطه خالی در آن نیست ... این ها همه از سنخ وجود است اما در مقام فعل و فیض و خلق این وجود مخلوق دارای جهاتی خواهد بود که همین جهت دار بودنش وجود آن را نسبت به خدا ضعیف تر می کند.
...
با سلام
بنابر این نظر وجودهای متفاوت بسیاری (بی نهایت) در جهان وجود دارد، یکی وجود حق که بسیط محض است و همه جا را فرا گرفته و کوچکترین ضعف و شدتی در ان نیست، و دیگری بیشمار وجودی که دلیل اختلافشان شدت و رتبه آنهاست. چند اشکال اساسی از نظر عقلی به این نظر وارد است:
1) آن وجودهایی دیگر که همان فعل و خلقت خدا هستند کجا بوجود می آیند، شما میفرماید خدا وجودی بینهایت است، بی نهایتی بسیط که هیچ ضعف و شدتی در آن راه ندارد، با این تفاسیر چگونه امکان دارد در کنار این وجود وجودهایی دیگری که حد و ضعف دارند بوجود بیایند؟ چنین چیزی خودمتناقض نیست؟
2) باز همان سوال اساسی: دلیل اختلاف در وجودهایی مختلف چیست؟ چه عاملی باعث شده وجود الف شدتش از وجود ب کمتر باشد؟
اما در مورد وجود اینطور نیست، عقلا هیچ عاملی نمیتواند مقدار و شدت وجود را کم و زیاد کند، چرا که در اینجا موضوع خود وجود است و نه ماهیاتی مانند نور که یک ماهیت دیگر ان را تحت تاثیر قرار دهد و مقدار یا شدتش را تغییر دهد، در اینجا تنها و تنها یک پدیده وجود دارد، خود وجود، عامل دیگری نیست که بخواهد بر ان تاثیر بگذارد. زمانی میتوان از اضافه شدن وجود به وجود دیگر گفت که قایل به نوعی عدم باشیم که با وجود پر میشود، اما چنین چیزی چگونه امکان دارد، مگر نه این است که به هرکجا نگاه کنیم پر از وجود است، اساسا عدم بنابر اسمش نمیتواند وجود داشته باشد تا بعد با مقداری وجود پر شود. جهان دریایی از وجود است، جهان هست، و عقلا این هستی نمیتواند یک جا کمتر و جای دیگر بیشتر باشد، چه چیزی میخواهد باعث این کم و زیادی شود؟
سلام
خب مگر چه کسی گفته وجود کم و زیاد دارد؟ آنچه که در اطراف و سراسر این جهان دیده میشود تفاوت ظهور اشیا است نه ظهور کم و زیاد
برفرض هم چیزی باشد که وجود چیزی را کم کند ..پس آن چیز باز از سنخ وجود است نه عدم ...منتها در درک و حواس ما نمی آید
سلامخب مگر چه کسی گفته وجود کم و زیاد دارد؟ آنچه که در اطراف و سراسر این جهان دیده میشود تفاوت ظهور اشیا است نه ظهور کم و زیاد
برفرض هم چیزی باشد که وجود چیزی را کم کند ..پس آن چیز باز از سنخ وجود است نه عدم ...منتها در درک و حواس ما نمی آید
سلام
منظورتان از ظهور اشیا چیست؟
فرآیندی که موجب مشاهده ماهیات گوناگون شده
سوال در مورد خود وجود هست نه مشاهده موجودات، بر اساس نظریه اصالت وجود انچه هست تنها و تنها وجود است، بنابراین دلیل اختلافاتی که در موجودات میبینیم این است که این وجود دارای شدت های مختلف شده، در ظروف متفاوت قرار گرفته، این اختلاف در شدت باعث پدید امدن ماهیات مختلف شده. در مقام مثال میشود گفت وجود مانند متری هست که هر جای ان دست بگذارید با قبل و بعد خود از نظر عددی که نشان میدهد متفاوت است، این اعداد در واقع میشوند همان ماهیات مختلف یا بقول شما ظهور موجودات، بنابراین اساس ظهورات متفاوت اختلاف در مراتب وجود است
حال سوال این است که چگونه شده که وجود شدت دار شده، مراتب دار شده، چه چیزی مانع از این شده که شدت وجود x مانند شدت وجود y نباشد؟ ما که غیر از وجود چیز دیگری نداریم که بخواهد مانع وجود شود
شاید یک مثال مساله را روشن تر کند، فرض کنید وجود مانند دریایی است ارام ارام، بدون هیچ موجی، این میشود زمانی که وحدت حاکم است و هیچ کثرتی وجود ندارد، بعد عاملی باعث میشود که این اب موج بردارد و امواج بر سطح دریا ظاهر شوند، در این زمان کثرت پدیدار میشود. در اینجا عامل دومی باعث شد که دریا موج بردارد وگرنه اگر فقط و فقط اب بود و شرایط قبلی حاکم، امکان نداشت دریا موج بردارد. وقتی در مورد وجود فکر میکنیم اما میبینیم عامل دومی نیست که بخواهد وجود را موج دار کند، چرا که بر خلاف مثال دریا، در جهان غیر از وجود عامل دیگری وجود ندارد که بخواهد بر وجود تاثیر بگذارد، از نظر فلسفی هم امکان ندارد یک پدیده واحد هم علت باشد هم معلول ...
همانطور که فرمودید بحث وجود/عدم نسبی و قوه در مورد ماهیات مصداق پیدا میکند در حالی که بحث ما در مورد اصل وجود است، که در این مورد دیگر عدم/وجود نسبی معنایی ندارد. با یک مثال شاید منظورم روشن تر شود. فرض کنید در جهان فقط و فقط رنگ قرمز وجود دارد با یک شدت خاص (همان وجود) در این صورت ایا امکان دارد ما از این وحدت به کثرت برسیم و رنگ های دیگری خلق کنیم؟ عقلا خیر، چرا که رنگ دیگری وجود ندارد که بتوان با ترکیب ان با قرمز رنگ های دیگر ساخت، هر چه هست قرمز هست، یک قرمز بسیط، فرقی نمیکند شما چطور ان را با هن ترکیب کنید، امکان ندارد بتوانید رنگ دیگری غیر از قرمز ایجاد کنید. از طرف دیگر امکان هم ندارد بتوانید ظرف های مختلف داشته باشید، چرا که هر ظرفی بخواهید ایجاد کنید مجبورید حجم و شکل ان را با رنگ قرمز رسم کنید و چون همه جا قرمز است این ظرف اساسا نمیتواند بوجود بیاید، چون در محیط قرمز اطرافش گم میشود، با محیط اطرافش یکی میشود، عاملی نخواهد بود که ان را از محیط اطرافش مجزا کند، بنابرین اگر جهان از یک چیز واحد بسیط ( وجود) ساخته شده باشد نه کثرتی خواهیم داشت و نه ظرفی ...
بسمه النور
با سلام
مسلما حضرتعالی کثرات موجود در هستی را ردّ نمی کنید،کثرات وجودات حقیقی دارند
و بنا به عقیده ی متصوفه اعتباری و موهوم نیستند.
امّا احتمالا سؤال حضرتعالی در مورد نحوه ی صدور کثرت از وحدت است،که می توانید
آن را در حکمت متعالیه بیابید.
بسمه النوربا سلام
مسلما حضرتعالی کثرات موجود در هستی را ردّ نمی کنید،کثرات وجودات حقیقی دارند
و بنا به عقیده ی متصوفه اعتباری و موهوم نیستند.
امّا احتمالا سؤال حضرتعالی در مورد نحوه ی صدور کثرت از وحدت است،که می توانید
آن را در حکمت متعالیه بیابید.
با سلام
حکمت متعالیه در این مورد چه میگوید؟ ممنون میشم برداشت خودتان را بفرماید
http://www.ensani.ir/fa/content/342387/default.aspx
به قول کسی که از یکی از علمای مشهور نقل میکرد :
ما فهمیدیم بود چیست
و فهمیدیم نبود چیست
اما نفهمیدیم نمود دیگر چیست ؟
-----
نمود مگر بود و وجود نیست؟
و .....
با سلامحکمت متعالیه در این مورد چه میگوید؟ ممنون میشم برداشت خودتان را بفرماید
بسمه النور
در حکمت متعالیه،هیچ چیز در مقابل خداوند قرار ندارد و تشکیک در مراتب وجود نیست
بلکه در مظاهر وجود است و مربوط به کثرات اسمائی و صفاتی است،که هر یک مظهری
طلب می کنند(مشاعر،ملاصدرا،407)در مورد صدور وحدت از کثرت هم،اولین صادر از ذات حق تعالی
"وجود منبسط" است که واجد همه ی حقایق وجودات است و کثرت اسمائی و صفاتی را موجب می گردد.
وجود منبسط همان مقام واحدیّت است.
بسمه النوردر حکمت متعالیه،هیچ چیز در مقابل خداوند قرار ندارد و تشکیک در مراتب وجود نیست
بلکه در مظاهر وجود است و مربوط به کثرات اسمائی و صفاتی است،که هر یک مظهری
طلب می کنند(مشاعر،ملاصدرا،407)در مورد صدور وحدت از کثرت هم،اولین صادر از ذات حق تعالی
"وجود منبسط" است که واجد همه ی حقایق وجودات است و کثرت اسمائی و صفاتی را موجب می گردد.
وجود منبسط همان مقام واحدیّت است.
با سلام
چطور چیزی چگونه امکان دارد؟ که خود وجود هیچ تشکیک و مراتبی نداشته باشد اما مظاهر آن داشته باشد، مگر نه این است که مظاهر وجود همان مراتب وجود هستند؟
چطور چیزی چگونه امکان دارد؟ که خود وجود هیچ تشکیک و مراتبی نداشته باشد اما مظاهر آن داشته باشد، مگر نه این است که مظاهر وجود همان مراتب وجود هستند؟با سلام
سلام.
اشیا ،نه هست هستن،و نه نیست،بلکه قائم به هستی هستند که به وجود اون موجودند و وجودشون از اونه....
مظاهر همون هست نما ها هستند،یعنی مینمایند که هست هستند ولی در ذات هیچ هستند ،به عبارتی وجودی از خودشون ندارند بلکه وجود نما هستند...
به عنوان مثال عالم خارج با عالم ذهن چنین است،اونچه در عالم خارجه بود و وجوده واونچه در عالم ذهنه نموده به عبارتی ذهن یک نوع مرات میشه برای این وجود های خارجی...اینه در ذاتش چیزی جز نشان دادن وجود بیرون نیست یعنی در ذاتش از وجود خارجی خبری نیست بلکه نمودی از این وجود رو نشون میده ...
همه عالم هستی حکم ایینه صفات حقه به عبارتی،اون صفات بودن و وجود و در مرتبه ای دیگه هستند ولی این موجودات خارجی نمود های اون وجود حقیقی هستند این یعنی وحدت وجود...
با سلامچطور چیزی چگونه امکان دارد؟ که خود وجود هیچ تشکیک و مراتبی نداشته باشد اما مظاهر آن داشته باشد، مگر نه این است که مظاهر وجود همان مراتب وجود هستند؟
با سلام
بنده این بحث را از دیدگاه ملاصدرا و حکمت متعالیه دنبال می کنم،در این دیدگاه حق تعالی ذات واحدی است که کثرت اسمائی و صفاتی دارد.
کثرت عالم ناشی از کثرات اسمائی و صفاتی است و وحدت عالم ناشی از وحدت ذات.
تشکیک در مراتب وجود همان تشکیک در مظاهر نیست،ملاصدرا کثرت را در وجود نمی داند چرا که قائل به وحدت شخصی وجود است،بلکه کثرت
را در مظاهر می داند به تبع کثرت در اسماء و صفات حق تعالی:"من عرف نفسه فقد عرف ربّه"شما نفس خویش را میزان قرار دهید،یک شخص
واحدید با صفات متکثر:"کل یوم هو فی شأن"اکنون بحث می کنید،می بینید،می شنوید،تفکر می کنید،می نویسید.... این تکثر در صفات شماست
بدون اینکه شما متکثر شده باشید.
سلام.
اشیا ،نه هست هستن،و نه نیست،بلکه قائم به هستی هستند که به وجود اون موجودند و وجودشون از اونه....
مظاهر همون هست نما ها هستند،یعنی مینمایند که هست هستند ولی در ذات هیچ هستند ،به عبارتی وجودی از خودشون ندارند بلکه وجود نما هستند...
به عنوان مثال عالم خارج با عالم ذهن چنین است،اونچه در عالم خارجه بود و وجوده واونچه در عالم ذهنه نموده به عبارتی ذهن یک نوع مرات میشه برای این وجود های خارجی...اینه در ذاتش چیزی جز نشان دادن وجود بیرون نیست یعنی در ذاتش از وجود خارجی خبری نیست بلکه نمودی از این وجود رو نشون میده ...
همه عالم هستی حکم ایینه صفات حقه به عبارتی،اون صفات بودن و وجود و در مرتبه ای دیگه هستند ولی این موجودات خارجی نمود های اون وجود حقیقی هستند این یعنی وحدت وجود...
با سلام
برای باز شدن مساله شاید بهتر باشد ابتدا فرق بگذاریم بین جهان دهنی و جهان عینی، یعنی جهان آنگونه که در ذهن انعکاس میابد و جهان آنگونه که هست. مسایلی که شما در مورد مظاهر وجود و وجودنماها فرمودید بنظر من مربوط میشود به جهان ذهن، اساسا مفهوم ظهور زمانی معنا میابد که بحث ادراک و مشاهده درمیان باشد. در جهان واقع و عینی خارج از ذهن دیگر مساله ظهور و وجودنماها مطرح نیست، در انجا تنها وجود است، هستی است. عقلا اگر در آنجا وجود حقیقتا بسیط باشد و هیچ اختلاف شدتی نداشته باشد، ظهورات متفاوت (ماهیات) نیز در ذهن بوجود نخواهند امد، بنابراین بنظر میرسد در واقع و جهان خارج نیز این خود وجود است که دچار ضعف و شدت شده
بنظر شما آیا امکان دارد در جهان خارج از ذهن وجود واقعا بسیط باشد اما ذهن از آن ماهیات مختلف استخراج کند؟
اگر جواب شما بله است، بفرمایید چگونه چنین چیزی ممکن است، اگر جواب شما خیر است، نظر شما در مورد سوال تاپیک چیست ...
با سلامبنده این بحث را از دیدگاه ملاصدرا و حکمت متعالیه دنبال می کنم،در این دیدگاه حق تعالی ذات واحدی است که کثرت اسمائی و صفاتی دارد.
کثرت عالم ناشی از کثرات اسمائی و صفاتی است و وحدت عالم ناشی از وحدت ذات.
تشکیک در مراتب وجود همان تشکیک در مظاهر نیست،ملاصدرا کثرت را در وجود نمی داند چرا که قائل به وحدت شخصی وجود است،بلکه کثرت
را در مظاهر می داند به تبع کثرت در اسماء و صفات حق تعالی:"من عرف نفسه فقد عرف ربّه"شما نفس خویش را میزان قرار دهید،یک شخص
واحدید با صفات متکثر:"کل یوم هو فی شأن"اکنون بحث می کنید،می بینید،می شنوید،تفکر می کنید،می نویسید.... این تکثر در صفات شماست
بدون اینکه شما متکثر شده باشید.
سلام
نظر من در مورد پست شما همان است که در جواب جناب عرفان علوی نوشتم، بنابراین همان سوال را هم از شما می پرسم
بنظر شما آیا امکان دارد در جهان خارج از ذهن وجود واقعا بسیط باشد اما ذهن از آن ماهیات مختلف استخراج کند؟
سلامنظر من در مورد پست شما همان است که در جواب جناب عرفان علوی نوشتم، بنابراین همان سوال را هم از شما می پرسم
بنظر شما آیا امکان دارد در جهان خارج از ذهن وجود واقعا بسیط باشد اما ذهن از آن ماهیات مختلف استخراج کند؟
سلام علیکم
فکر می کنم استاد شعیب همان ابتدای بحث فرمودند که اصطلاحات فلسفی دقیق هستند و از بحثهای دیگر متمایز.
بنابراین باید با پشتوانه ی قوانین فلسفی بحث شوند.
آنچه در جهان واقع و در عالم طبیعت می بینیم تکثّر است،چون صرف الوجود بودن خاص ذات باری تعالی است
سایر موجودات که صرف الوجود نیستند بلکه مرکب از وجود و ماهیتند وگرنه واجب الوجود بالذات می شدند.
ما تنها ذات حق را أحد واحد می دانیم نه همه ی موجودات را،بسیط در مقابل مرکب می آید،آیا شما این بساطت
را به همه ی موجودات سرایت می دهید؟
سلام علیکم
...
آنچه در جهان واقع و در عالم طبیعت می بینیم تکثّر است،چون صرف الوجود بودن خاص ذات باری تعالی استسایر موجودات که صرف الوجود نیستند بلکه مرکب از وجود و ماهیتند وگرنه واجب الوجود بالذات می شدند.
با سلام
در صفحه قبل جناب شعیب همین نظر را دادند که گفتم بنظر من دو ایراد عقلی به چنین نظری وجود دارد:
بنابر این نظر وجودهای متفاوت بسیاری (بی نهایت) در جهان وجود دارد، یکی وجود حق که بسیط محض است و همه جا را فرا گرفته و کوچکترین ضعف و شدتی در ان نیست، و دیگری بیشمار وجودی که دلیل اختلافشان شدت و رتبه آنهاست. چند اشکال اساسی از نظر عقلی به این نظر وارد است:1) آن وجودهایی دیگر که همان فعل و خلقت خدا هستند کجا بوجود می آیند، شما میفرماید خدا وجودی بینهایت است، بی نهایتی بسیط که هیچ ضعف و شدتی در آن راه ندارد، با این تفاسیر چگونه امکان دارد در کنار این وجود وجودهایی دیگری که حد و ضعف دارند بوجود بیایند؟ چنین چیزی خودمتناقض نیست؟
2) باز همان سوال اساسی: دلیل اختلاف در وجودهایی مختلف چیست؟ چه عاملی باعث شده وجود الف شدتش از وجود ب کمتر باشد؟
نظر شما در مورد این دو سوال چیست؟ چون وقتی شما قایل باشید که خداوند واجب الوجود است و وجودی بسیط ولی ماسوا همه ترکیبی از وجود و ماهیت طبیعتا این سوالات پیش میاد
ما تنها ذات حق را أحد واحد می دانیم نه همه ی موجودات را،بسیط در مقابل مرکب می آید،آیا شما این بساطترا به همه ی موجودات سرایت می دهید؟
من نمیدانم وجود در خارج چه وضعی دارد، اما عقلا هر طور حساب میکنم نمیتوانم عاملی پیدا کنم که بتواند در مقابل وجود بایستد و شدت انرا کم و زیاد کند (برخلاف مثال نور)، وقتی میگوید ماسوا مرکب هستند از وجود و ماهیت، اولین سوالی که پیش میاید این است که مگر غیر از وجود چیز دیگری هم هست که بخواهد با وجود ترکیب شود!
اولین سوالی که پیش میاید این است که مگر غیر از وجود چیز دیگری هم هست که بخواهد با وجود ترکیب شود!
بسمه النور
با سلام
این سؤال بسیار خوبی است،و پاسخ آن،پاسخ سایر سؤالات نیز هست.
مبنای بحث در فلسفه ی ملا صدرا به تعبیر خود ایشان تشکیک در وجود است البته او تشکیک در مراتب وجود را
در مقام بحث و تعلیم و تربیت می داند وگرنه قائل به وحدت شخصی وجود و تشکیک در مظاهر است نه مراتب.
لذا پیرو روش ایشان بنده هم مجبورم مانند پست قبل یک گام عقب نشینی کرده و متناسب با سؤال حضرتعالی
از شرح معنای تشکیک و سپس ملاک رابطه ی تشکیک بین دو واقعیت بحث را پی بگیرم.
ملا صدرا عقیده دارد که زمانی مفهوم تشکیک بر مصادیق اطلاق می گردد که به نحو اولویّت،اقدمیّت و اتمیّت بر آن مصادیق حمل شود
به عبارتی زمانی مفهوم تشکیک بر مصادیق اطلاق می شود که آن مصادیق به نحو تفاضلی از آن حقیقت بر خوردار باشند
معنای این سخن این است که مابه الامتیاز در مصادیق عین ما به الاتفاق باشد.مثال می زنم:دو جزء از یک زمان را در نظر بگیرید: t1 , t2
هر دو در زمان بودن مشترکند،امّا هر یک جزئی از زمان هستند و در این مورد اختلاف دارند،پس ما به الاشتراک آنها"زمان"
عین ما به الاختلاف آنهاست.
موجودات در حقیقت وجود هم سنخند امّا رابطه ای تفاضلی بین آنها برقرار است و این رابطه تمامیت،تاخر و تقدم ذاتی و تفاضل علّی
و معلولی و ........است.
پس در هستی چیزی جز وجود تعیّن و تحقق ندارد و تکثّر در اثر تشکیک و تفاضل در مراتب محقق می گردد.
با سلامبرای باز شدن مساله شاید بهتر باشد ابتدا فرق بگذاریم بین جهان دهنی و جهان عینی، یعنی جهان آنگونه که در ذهن انعکاس میابد و جهان آنگونه که هست. مسایلی که شما در مورد مظاهر وجود و وجودنماها فرمودید بنظر من مربوط میشود به جهان ذهن، اساسا مفهوم ظهور زمانی معنا میابد که بحث ادراک و مشاهده درمیان باشد. در جهان واقع و عینی خارج از ذهن دیگر مساله ظهور و وجودنماها مطرح نیست، در انجا تنها وجود است، هستی است. عقلا اگر در آنجا وجود حقیقتا بسیط باشد و هیچ اختلاف شدتی نداشته باشد، ظهورات متفاوت (ماهیات) نیز در ذهن بوجود نخواهند امد، بنابراین بنظر میرسد در واقع و جهان خارج نیز این خود وجود است که دچار ضعف و شدت شده
بنظر شما آیا امکان دارد در جهان خارج از ذهن وجود واقعا بسیط باشد اما ذهن از آن ماهیات مختلف استخراج کند؟
اگر جواب شما بله است، بفرمایید چگونه چنین چیزی ممکن است، اگر جواب شما خیر است، نظر شما در مورد سوال تاپیک چیست ...
سلام.
البته حرف از مظاهر زدن مربوط به عرفاست چون همونطور که گفته شد انها اساسا برای موجودات وجود مستقلی قائل نیستند،به عبارتی وجود تشخص داره یعنی جزئیه و قابل انطباق به غبر نیست،مانند کلیات....... مثلا وجود زید در خارج تشخص داره نمیشه دو تا زید در بیرون باشه چون مرتبه زید همون وجوده زیده نمیشه مرتبه وجودی زید رو عوض کرد در حالی که باز زید باشه مرتبه وجودی زید همونه که شده زید....یک وجود در عالم بیشتر نیست،وبقیه موجودات مرات این وجودند مثل همین شخصی که جلو ایینه وایساده عکس شخص ظهور شخصه و خود شخص وجود عینی اصلی،اون ایینه شخص چیزی جز نشان دادن و علامت نیست یعنی نظر به ذاتش چیزی جز نشان دادن ندارد در قران نیز از موجودات به ایه تعبیر شده یعنی همین.....پس وجود عینی شخص با خصوصیاتش در مرتبه ای است که مرات شخص با خصوصیاتش در ان نیست ،به عبارتی خصوصیات هر مرتبه قائم به همان مرتبه خودش است و برخاسته از همون مرتبه....نه در خدا با خصوصیاتش در بین موجودات است نه موجودات با خصوصیاتش در ذات حق هستند،این همان است که حضرت رضا به عمران گفتند،.....عرفا همچین تلقی دارن یعنی یک وجود شخصی بیشتر در عالم نیست بقیه موجودات چیزی جز ایه ومرات نیست یعنی با نظر به ذاتشون چیزی جز نمایاندن ندارن و یا به عبارتی در مرتبه ذات از لحاظ وجود صفرند و با احتساب به غیر تجلی حساب میشن.....عارف به موجودات به صورت مستقل نگاه نمیکند بلکه اونو با خود هستی بخشش نگاه میکنه...
فیلسوفان اینجوری نیستن بلکه موجودات را از جهت استقلال مشاهده میکنن و نتیجتا ماهیات هم بر اساس همین جهت استقلال انحایی برای خودش درست میکند انها اساسا نمیتونن همچین چیزی رو قبول کنن که موجودات در حاق ذات خود انحایی از وجود نداشته باشن بلکه برای موجودات نیز وجودی در خور خودشون قائلن...
هر چه شدت وحدت بیشتر باشه مفاهیم و معانی بیشتر به اون حمل میشه،تا اینکه وجودی باشه در نهایت ضعف،مثل قوه محض،البته ماهیت منظورم نیست چون ماهیات ذات مصادیق خودشون هستند و البته حکم سلبی نیز دارن ولی مفاهیم و معانی اینجور نیستند در برابر سلب ساکتن....در هر حال کار عقل و ذهن اعتبار درست کردنه تقدم تاخر وغیره درست کردن مفاهیم بر اساس این اعتبارات،مثلا عقل اعتبار میکنه در مقام ذات هم عالم داریم هم معلوم و هم علم ولی در خارج خبری از این مفاهیم مختلف تقدم تاخر و غیرهم نیست بلکه همه چیز با هم وجود دارد....وحدت هست در خارج...
سلام.البته حرف از مظاهر زدن مربوط به عرفاست چون همونطور که گفته شد انها اساسا برای موجودات وجود مستقلی قائل نیستند،به عبارتی وجود تشخص داره یعنی جزئیه و قابل انطباق به غبر نیست،مانند کلیات....... مثلا وجود زید در خارج تشخص داره نمیشه دو تا زید در بیرون باشه چون مرتبه زید همون وجوده زیده نمیشه مرتبه وجودی زید رو عوض کرد در حالی که باز زید باشه مرتبه وجودی زید همونه که شده زید....یک وجود در عالم بیشتر نیست،وبقیه موجودات مرات این وجودند مثل همین شخصی که جلو ایینه وایساده عکس شخص ظهور شخصه و خود شخص وجود عینی اصلی،اون ایینه شخص چیزی جز نشان دادن و علامت نیست یعنی نظر به ذاتش چیزی جز نشان دادن ندارد در قران نیز از موجودات به ایه تعبیر شده یعنی همین.....پس وجود عینی شخص با خصوصیاتش در مرتبه ای است که مرات شخص با خصوصیاتش در ان نیست ،به عبارتی خصوصیات هر مرتبه قائم به همان مرتبه خودش است و برخاسته از همون مرتبه....نه در خدا با خصوصیاتش در بین موجودات است نه موجودات با خصوصیاتش در ذات حق هستند،این همان است که حضرت رضا به عمران گفتند،.....عرفا همچین تلقی دارن یعنی یک وجود شخصی بیشتر در عالم نیست بقیه موجودات چیزی جز ایه ومرات نیست یعنی با نظر به ذاتشون چیزی جز نمایاندن ندارن و یا به عبارتی در مرتبه ذات از لحاظ وجود صفرند و با احتساب به غیر تجلی حساب میشن.....عارف به موجودات به صورت مستقل نگاه نمیکند بلکه اونو با خود هستی بخشش نگاه میکنه...
فیلسوفان اینجوری نیستن بلکه موجودات را از جهت استقلال مشاهده میکنن و نتیجتا ماهیات هم بر اساس همین جهت استقلال انحایی برای خودش درست میکند انها اساسا نمیتونن همچین چیزی رو قبول کنن که موجودات در حاق ذات خود انحایی از وجود نداشته باشن بلکه برای موجودات نیز وجودی در خور خودشون قائلن...
هر چه شدت وحدت بیشتر باشه مفاهیم و معانی بیشتر به اون حمل میشه،تا اینکه وجودی باشه در نهایت ضعف،مثل قوه محض،البته ماهیت منظورم نیست چون ماهیات ذات مصادیق خودشون هستند و البته حکم سلبی نیز دارن ولی مفاهیم و معانی اینجور نیستند در برابر سلب ساکتن....در هر حال کار عقل و ذهن اعتبار درست کردنه تقدم تاخر وغیره درست کردن مفاهیم بر اساس این اعتبارات،مثلا عقل اعتبار میکنه در مقام ذات هم عالم داریم هم معلوم و هم علم ولی در خارج خبری از این مفاهیم مختلف تقدم تاخر و غیرهم نیست بلکه همه چیز با هم وجود دارد....وحدت هست در خارج...
سلام علیکم
بنظر شما حق با عرفاست یا فلاسفه، اگر نظر شما همان نظر عرفاست دلیل اختلاف در ظهورات مختلف را چه میدانید؟ اگر نظر فلاسفه را صحیح میدانید چه عاملی باعث شده وجود اختلاف پیدا کند؟
بسمه النوربا سلام
این سؤال بسیار خوبی است،و پاسخ آن،پاسخ سایر سؤالات نیز هست.
مبنای بحث در فلسفه ی ملا صدرا به تعبیر خود ایشان تشکیک در وجود است البته او تشکیک در مراتب وجود را
در مقام بحث و تعلیم و تربیت می داند وگرنه قائل به وحدت شخصی وجود و تشکیک در مظاهر است نه مراتب.
لذا پیرو روش ایشان بنده هم مجبورم مانند پست قبل یک گام عقب نشینی کرده و متناسب با سؤال حضرتعالی
از شرح معنای تشکیک و سپس ملاک رابطه ی تشکیک بین دو واقعیت بحث را پی بگیرم.
ملا صدرا عقیده دارد که زمانی مفهوم تشکیک بر مصادیق اطلاق می گردد که به نحو اولویّت،اقدمیّت و اتمیّت بر آن مصادیق حمل شود
به عبارتی زمانی مفهوم تشکیک بر مصادیق اطلاق می شود که آن مصادیق به نحو تفاضلی از آن حقیقت بر خوردار باشند
معنای این سخن این است که مابه الامتیاز در مصادیق عین ما به الاتفاق باشد.مثال می زنم:دو جزء از یک زمان را در نظر بگیرید: t1 , t2
هر دو در زمان بودن مشترکند،امّا هر یک جزئی از زمان هستند و در این مورد اختلاف دارند،پس ما به الاشتراک آنها"زمان"
عین ما به الاختلاف آنهاست.
موجودات در حقیقت وجود هم سنخند امّا رابطه ای تفاضلی بین آنها برقرار است و این رابطه تمامیت،تاخر و تقدم ذاتی و تفاضل علّی
و معلولی و ........است.
پس در هستی چیزی جز وجود تعیّن و تحقق ندارد و تکثّر در اثر تشکیک و تفاضل در مراتب محقق می گردد.
با سلام
بنظر شما چه عاملی باعث رابطه تفاضلی بین موجودات شده؟
در شهری مناظره برگزار کردند که عین الربط بودن اشیا رو توضیح بدن اخر کار نه این گروه ان گروه را فهمید و نه ان این را.
من مانده بودم چرا برخی از طرفداران بدون فهمیدن مطلب تعصب به خرج میدادند.
این وری مدعی بود همه کتابهای ان وری ها را خوانده و متبحر شده ان یکی میگفت نه.
کلا بحر عمیقی است.
امیدوارم در این جستار نکته ی نغزی و بیان شیوایی نصیبم شود.
سلام
احساس میکنم نتوانسته ام سوال را آنچنان که در ذهنم است منتقل کنم. یک مثال شاید کمک کند
فرض کنید وجود مساوی با ماده است، و ماده همان وجود است.
به اطراف خود که می نگریم پدیده های مختلف بسیاری می بینم، در نگاه اول چنین کثرتی عجیب نیست، با خود میگویم خب عناصر مختلف با هم ترکیب شده اند و این پدیده های متفاوت بوجود امده اند.
کمی عمیق تر که برویم اما میبینیم که مساله به این سادگی نیست. پدیده های مادی در عین کثرتی که دارند در یک چیز وحدت دارند و آن مادی بودن است، چرا که جنس تمام پدیده های مادی از ماده است. حال سوال این است که این ماده چیست و چگونه توانسته چنین کثرتی بوجود بیاورد، مگر ماده یک چیز واحد نیست، مگر نه این است که جز ماده چیز دومی وجود ندارد، پس چطور شده که از این ماده واحد این کثرت بوجود آمده، چه چیزی باعث شده بخشی از ماده الکترون شود و بخش دیگر پروتون؟ حتما با خود میگویم عناصر تشکیل دهنده ایندو با هم فرق میکنند، خب سوال را یک قدم عقب تر میبریم و میپرسیم چه عاملی باعث شده که خود آن عناصر با هم فرق کنند؟ و همینطور ادامه میدهیم، عقلا این تجزیه شدن به عناصر دیگر نمیتواند تا بی نهایت ادامه یابد چرا که در این صورت هیچ چیز بوجود نمی آمد، بنابراین یکجا در آن پایین ترین سطح باید یرسیم به جایی که اولین کثرت بوجود امد،جایی که برای اولین بار بخشی از ماده متمایز از محیط اطرافش میشود، که بخشی از ماده ویژگی های میابد متفاوت از ویژگی های قسمت دیگر، که باز همان سوال خود را نشان میدهد، چه عاملی باعث شد این قسمت متمایز شود؟ مگر نه این است که فقط و فقط ماده بود، مگر نه این است که چون ماده واحد است خصوصیات و آثارش هم واحد است، مگر نه این است که قبل از متمایز شدن بخش دوم جز ماده و خصوصیات ذاتی اش چیز دیگری نبود، پس چه شد که عنصر دوم متولد شد؟ عاملی از خارج دخالت کرد، این که امکان ندارد چون جز ماده چیزی دیگری نیست که بخواهد باعث تغییر اوضاع شود. چه چیزی باعث شده تحت دقیقا همان شرایط و بدون دخالت عامل دوم، وضع تغییر کند و عنصر جدید خلق شود؟
حال بجای ماده، وجود را قرار دهید ...
سلام علیکم
بنظر شما حق با عرفاست یا فلاسفه، اگر نظر شما همان نظر عرفاست دلیل اختلاف در ظهورات مختلف را چه میدانید؟ اگر نظر فلاسفه را صحیح میدانید چه عاملی باعث شده وجود اختلاف پیدا کند؟
سلام.
خداوند بسیط من جمیع جهات است نتیجتا واحد و فعلش نیز به حکم همچین امری واحد است و بسیط،ولی مرتبه فعل به دلیل دوری از قله به فعل حد میده،که این حد از ناحیه مرتبه خود فعل است نه از ناحیه ارتباط با حق،نتیجتا فعل ،عدم کمال بالا(فاعل) را داراست و این عدم کمال اثاری رو برای فعل ایجاد میکنه که این اثار از ناحیه ذات فعل است،یعنی جهات و حدود برای فعل ایجاد میکنه،و این جهات همون جهات کثرت هستند،مثلا نفس به خودی خود یک امر بسیط است،وتاوقتی اثری از از خودش صادر نکنه جهتی نمیتوان براش متصور شد به محص اثر یک جهت براش درست میشه،مثلا قوای نفسانی از قبیل حس و خیال و عقل برای نفس همین حکم رو دارن یعنی این جهات کثرت برای نفس ایجاد میکنند در حالی که هر مرتبه از این کثرات خصوصیاتش مختص به خود بوده و در مراتب دیگه سرایت نمیکنه....به عبارتی قوای نفسانی هر کدام در مرتبه خودشان هستند حس لامسه در مرتبه خیال معدومه و قوه خیال در مرتبه عقل معدومه....این مراتب به حکم ضرورت چینش شده اند مثل افراد در صف نیستند که بتوان جایشان(که اعتباریست) را عوض کرد...خلاصه اینکه خواص و مشخصات موجودات ناظر به مراتب انهاست یعنی مرتبه وجودی هر موجودی اثاری بهش مترتب میشه که البته از مراتب دیگه نمیشه واین اثار همون چیزیست که ما اختلاف و امتیاز رو انتزاع میکنیم...
ولی عرفان یک چیز دیگه میگه،میگه هر امری تحت یک اسم از اسما الهیست،میگن هر چه از وحدت به سمت کثرت بیام اسما حق انشعاب باز میکنند،یعنی چند اسم تحت یک اسم قرار میگیره،...پس همه عالم هستی تحت اسما الهیست و خود این اسما محل کثرات موجودات در عالم شده اند،مثلا یک گندم در خاک بایس تحت شرایط مخصوصی قرار بگیره بعد این گندم تحت اسم فالق میشکافه و تحت اسم مصور شکلش عوض میشه؛یعنی همینطور نمیشه اسما الهی رو صدا زد وتحت اون قرار گرفت بلکه بایس تحت اسم واقع شد مثلا همین دانه رو روی میز بذاریم هر چه فالق رو صدا بزنه شکافته نمیشه بلکه بایس شرایط این صدا رو به خودش بگیره همه هستی میگن اینجوریه....از عالم بالا بگیر بیا تا عالم ماده....
در هر حال کثرت در عدم کمال ایجاد میشه ؛یعنی جایی که کمال وعدم با هم مخلوط باشه....البته کمال مطلق چیزی جز کمال نمیده ولی خب بالاضروره نقص کمال در فعل بر اساس مرتبه اش ایجاد میشه و البته عدم کمال نیز اثراتی دارند که کثرات را بیشتر میکنند.....
سلام.خداوند بسیط من جمیع جهات است نتیجتا واحد و فعلش نیز به حکم همچین امری واحد است و بسیط،ولی مرتبه فعل به دلیل دوری از قله به فعل حد میده،که این حد از ناحیه مرتبه خود فعل است نه از ناحیه ارتباط با حق،نتیجتا فعل ،عدم کمال بالا(فاعل) را داراست و این عدم کمال اثاری رو برای فعل ایجاد میکنه که این اثار از ناحیه ذات فعل ...
در هر حال کثرت در عدم کمال ایجاد میشه ؛یعنی جایی که کمال وعدم با هم مخلوط باشه....البته کمال مطلق چیزی جز کمال نمیده ولی خب بالاضروره نقص کمال در فعل بر اساس مرتبه اش ایجاد میشه و البته عدم کمال نیز اثراتی دارند که کثرات را بیشتر میکنند.....
با سلام و تشکر از پاسخ شما
بنظر بنده تناقضی آشکار در این نظر وجود دارد، اگر خداوند بسیط من جمیع جهات است و فعلیت محض است و بی نهایت، دیگر نمیتوان از قله و دوری و عدم کمال و قوه سخن گفت. وقتی خداوند بی نهایت است، وقتی وجود خداوند فعلیت محض است، بسیط من جمیع جهات است، وجود هم در همه جا فعلیت محض خواهد بود، بسیط من جمیع جهات، فعل خدا هم فعلیت محض خواهد بود، بسیط خواهد بود، واحد خواهد بود، بخشی از خدا خواهد بود، خود خدا خواهد بود، چون این فعل برای تحقق یافتن نیاز به وجود دارد، باید سوار بر وجود شود، اما هر جایی از وجود که این فعل بخواهد تحقق پیدا کند ضرورتا بخشی از خدا خواهد بود، چون خدا بی نهایت است، بنابراین فعل نمیتواند حد بخورد، نمیتواند از خدا دور شود، چون فاصله نیست، قله و دامنه وجود ندارد، همه جا خداست، بر هر نقطه از وجود دست بگذارید مرکز خدا خواهد بود، فعلیت محض خواهد بود، بسیط خواهد بود، کمال خواهد بود و ... این یک ایراد اساسی است که بر این نظر وارد است ...
البته نمیگویم که این نظر اشتباه است، اما این ایراد وارد است و تا زمانی که نتوان جواب قانع کننده به آن داد میشود نظری در کنار نظرات دیگر، اگر آنها را کنار گذاشتیم چون نتوانستیم برای ایراداتشان جواب قانع کننده بیابیم، این نظر هم باید کنار گذاشت، چرا که دیگر وجه ترجیحی نمیماند ...
با سلامبنظر شما چه عاملی باعث رابطه تفاضلی بین موجودات شده؟
بسمه الحکیم
با سلام
اگر به نفس حقیقت وجود نظر کنیم،و وجود را عاری از مادّه و عوارض مادّی لحاظ کنیم:"تجلّی"
سلاماحساس میکنم نتوانسته ام سوال را آنچنان که در ذهنم است منتقل کنم. یک مثال شاید کمک کند
فرض کنید وجود مساوی با ماده است، و ماده همان وجود است.
به اطراف خود که می نگریم پدیده های مختلف بسیاری می بینم، در نگاه اول چنین کثرتی عجیب نیست، با خود میگویم خب عناصر مختلف با هم ترکیب شده اند و این پدیده های متفاوت بوجود امده اند.
کمی عمیق تر که برویم اما میبینیم که مساله به این سادگی نیست. پدیده های مادی در عین کثرتی که دارند در یک چیز وحدت دارند و آن مادی بودن است، چرا که جنس تمام پدیده های مادی از ماده است. حال سوال این است که این ماده چیست و چگونه توانسته چنین کثرتی بوجود بیاورد، مگر ماده یک چیز واحد نیست، مگر نه این است که جز ماده چیز دومی وجود ندارد، پس چطور شده که از این ماده واحد این کثرت بوجود آمده، چه چیزی باعث شده بخشی از ماده الکترون شود و بخش دیگر پروتون؟ حتما با خود میگویم عناصر تشکیل دهنده ایندو با هم فرق میکنند، خب سوال را یک قدم عقب تر میبریم و میپرسیم چه عاملی باعث شده که خود آن عناصر با هم فرق کنند؟ و همینطور ادامه میدهیم، عقلا این تجزیه شدن به عناصر دیگر نمیتواند تا بی نهایت ادامه یابد چرا که در این صورت هیچ چیز بوجود نمی آمد، بنابراین یکجا در آن پایین ترین سطح باید یرسیم به جایی که اولین کثرت بوجود امد،جایی که برای اولین بار بخشی از ماده متمایز از محیط اطرافش میشود، که بخشی از ماده ویژگی های میابد متفاوت از ویژگی های قسمت دیگر، که باز همان سوال خود را نشان میدهد، چه عاملی باعث شد این قسمت متمایز شود؟ مگر نه این است که فقط و فقط ماده بود، مگر نه این است که چون ماده واحد است خصوصیات و آثارش هم واحد است، مگر نه این است که قبل از متمایز شدن بخش دوم جز ماده و خصوصیات ذاتی اش چیز دیگری نبود، پس چه شد که عنصر دوم متولد شد؟ عاملی از خارج دخالت کرد، این که امکان ندارد چون جز ماده چیزی دیگری نیست که بخواهد باعث تغییر اوضاع شود. چه چیزی باعث شده تحت دقیقا همان شرایط و بدون دخالت عامل دوم، وضع تغییر کند و عنصر جدید خلق شود؟
حال بجای ماده، وجود را قرار دهید ...
بسمه الصانع
با سلام
پس اصل اشکال حضرتعالی تکثر عرضی و رابطه ی آن با تشکیک وجود است؟
1) آن وجودهایی دیگر که همان فعل و خلقت خدا هستند کجا بوجود می آیند، شما میفرماید خدا وجودی بینهایت است، بی نهایتی بسیط که هیچ ضعف و شدتی در آن راه ندارد، با این تفاسیر چگونه امکان دارد در کنار این وجود وجودهایی دیگری که حد و ضعف دارند بوجود بیایند؟ چنین چیزی خودمتناقض نیست؟ 2) باز همان سوال اساسی: دلیل اختلاف در وجودهایی مختلف چیست؟ چه عاملی باعث شده وجود الف شدتش از وجود ب کمتر باشد؟بنابر این نظر وجودهای متفاوت بسیاری (بی نهایت) در جهان وجود دارد، یکی وجود حق که بسیط محض است و همه جا را فرا گرفته و کوچکترین ضعف و شدتی در ان نیست، و دیگری بیشمار وجودی که دلیل اختلافشان شدت و رتبه آنهاست. چند اشکال اساسی از نظر عقلی به این نظر وارد است:
با سلام خدمت شما دوست گرامی
یک مساله مهم که می تواند راهگشا و باز کننده گره سوال باشد این است که شما وجود را امر مادی گرفته اید و برای آن جا مشخص می کنید آنگاه با بودن یک وجود فرض وجود دیگری را نمی توانید بکنید. آنگاه وجود بسیط و شدید خدا جا را برای دیگر وجودات تنگ کرده و موجود دیگری فرض نخواهد داشت!
در صورتی که وجود خدا کثیری از مخلوقات او مجرد هستند و عوارض ماده و مادی را ندارند پس بودن آنها با بودن درجات ضعیف تر از آنها در عالم منعی را پیش نمی آورد.
البته پیش آمدن این سوال برای ذهن ما طبیعی است چرا که خود مادی هستیم و مادی فکر می کنیم و تا ذهنمان از ماده تجرید نشود نمی توانیم به حقایق پی ببریم البته فلسفه تا قسمتی این راه را با استدلال و برهان جلو می برد ولی به قول مولانا پای استدلالیان چوبین بود. نه این که راه به حقیقت نبرد و به سر منزل مقصود نرساند بلکه به خاطر همین مادی بودنش مسیر استدلالی او خیلی کند است و برای این که در این مسیر راه بیافتد لاجرم باید برای او مثال هایی زد هر چند که این مثال ها ناقص هستند اما تا حدودی تقریب ذهن می شود.
برای این که وجود موجود های مجرد و بی جایی آنها و امکان وجود آنها با هم تقریب به فهم شود به مثال زیر توجه کنید:
1-ذهن ما مجرد از ماده است و علم نیز مجرد می باشد : شما در ذهن خود یک کلبه در کنار دریاچه با سقفی پوشیده از شالی های علف های بسیار تصور کنید در حالی که در کنار دریاچه مشغول ماهیگیری است ( تصور کردید؟ واقعا تصور کنید این یک کار کارگاهی و موثر در فهم جواب است) چند تکه ابر هم در آسمان این تصویر ذهنی خود متصور شوید
این همه تصویر با این وسعت در ذهن شما نقش بست آیا این وجود های ذهنی شما جا را بر ذهن شما تنگ کردند یا ذهن شما محدود شد
سوال آیا این ها در ذهن شما تشکیل شدند؟ آیا ذهن شما داخل در این موجودات ذهنی هست یا خارج آن، آیا این موجودات ذهنی داخل در ذهن شماست یا خارج آن؟ آیا به هم ممزوج شده اند یعنی تکه ای از ذهن شما کلبه شده و تکه از از آن ابر شده و ..؟؟ در این صورت دیگر نمی شود به آن چیزی اضافه کرد در حالی که شما تا بی نهایت شی ذهنی می توانید به آن اضافه کنید بدون این که جا بر کسی تنگ شود و یا ذهم شما محدود شود(البته این کمی تمرین می خواهد )
2- علم مجرد است اگر یک عالم کل را در نظر بگیرید اظهار علم او آیا از علم او کم می کند؟ آیا اگر کسی که جاهل است از علم او فرا بگیرد علم اولی محدود می شود ؟ اگر او عالم کل است علم جدیدی که در فرد دیگری به وجود می آید چگونه با بی نهایت بودن علمش سازگار است؟ آیا اگر علمش را به کسی بدهد خودش به همان اندازه بی علم می شود؟؟
برای این که مساله به ذهنمان نزدیک شود چاره ای نداریم جز این این که به این مثال ها رو بیاوریم گر چه مثال می تواند جهات مبعدی نیز داشته باشد. علم از این جهت که از سنخ وجود است می تواند کمی به ما در این جهت کمک کند. ما یک خالق کوچک هستیم در عرصه ذهن و وجود های ذهنی خودمان . هر کدام از ما خالق تصورات ذهنی خویش هستیم و برخی در این زمینه مهارت بالایی دارند. شما به این مخلوق خود تا وقتی که توجه داشته باشید هست و وقتی دست عنایت خود را از او بردارید نابود می شود. الآن آن کلبه ذهنی شما کجاست؟ دوباره آن را خلق یا تداعی می کنید.
ادامه دارد....
ادامه....
برای تشکیک و این که یک وجود کامل می تواند وجودات دیگر را داشته باشد البته با حفظ شدت و ضعف ، بدون این که وجود کامل محدود شود یک مثال می زنم البته این مثال ها از آن جهت که از سنخ ماده است می تواند جهات بعد زیادی داشته باشد ولی برای تقریب ذهن مفید است:
1- مثال نور که بارها عرض شده: یک نور صد درجه را تصور کنید اگر همه نور همین صد درجه باشد همین نور صد درجه در درون خود درجات مختلفی از نور را دارد درجه 99 را دارد درجه 40 را دارد درجه 20 را دارد و درجه 1 را هم دارد . این نور 100 درجه همه این درجات را در خود دارد بدون این که محدود شود. و وقتی متصاعد می گردد در شعاع های مختلف این درجات ضهور پیدا می کنند و موجود می شوند
2- یک لباس با رنگ آبی تیره را تصور کنید این رنگ آبی تیره در خود درجات رنگ آبی به سمت کم رنگ را دارد هر بار که شسته می شود این لباس کم رنگ تر می شود. هر کدام از این طیف رنگ ها در آبی اولیه بوده است
نکته : این دو مثال از آنجا که از سنخ ماده هستند مشکلاتی دارند اما برای تقریب ذهن ماده زده ما خوب اند. صدور نور از منبع نور از آنجا که نور متشکل از فتون های مادی است به نحو تجافی است یعنی برای صادر شدن نور از منبع باید این نور از منبع کنده شود و صادر شود و وقتی این نور ساطع شد دیگر در منبع خود به همان اندازه وجود ندارد و منبع از آن نور خالی شده است. اما در در مجردات و در اوج آن وجود خدا این صدور فیض به نحو تجافی نیست بلکه به نحو تجلی است دقیقا مانند مثال علم و عالم که وقتی عالم علم خود را بروز می دهد این علم از او کنده نمی شود که دیگر او آن را نداشته باشد بلکه در عین این که خود آن را دارد آن را بروز می دهد و از او متجلی می شود.
ایجاد آفرینش هم همین گونه است خدا آفرنش را می آفریند به نحو صدور تجلی . و با این وصف نه از او چیزی با این تجلی کم می شود و نه عرصه بر او تنگ می گردد.و معیت او با اشیاء معیت علی و معلولی است از آنجا که همه وجود معلول از علت است و درجه ای از درجات اوست معلول با علت است و علت با معلول و این ها با هم اند و در هم نیستند و جدای از هم نیز نیستند( مانند همان مثال تصویر ذهنی) همین تعبیر در کلام امام علی (ع) به زیبایی منعکس شده است: «داخل في الاشياء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمفارقه؛ خداوند داخل همه چيز است نه به آميختگي و خارج از همه چيز است نه به جدايی(» (خطبه اول نهج البلاغه)
حق تعالي يگانه اي است بي پايان كه تمام جهان هستي را در بر گرفته است و سريان پيدا كرده است و هيچ ذره اي در اين عالم و جهان هستي وجود ندارد كه به بركت وجود حق تعالي موجود نشده باشد. به اين حالت وجود حق تعالي احاطه نيز گويند و لذا قرآن مي فرمايد: «هو الاول والاخر والظاهر والباطل؛ او همه جا را در بر گرفته از اول و آخر و ظاهر و باطن» (حديد، آيه 3). اين وجود پهناور و بيكران و بي پايان كه در قرآن به «صمد» تعبير مي شود در دل ذره ذره اشياء حضور وجودي دارد مانند حضور دريا در امواج و لذا اين ذرات بدون وجود حق معدومند و به بركت و با او موجودند و اين حضور را خداوند در قرآن به چند صورت بيان كرده است: «هو معكم اينما كنتم» و «نحن اقرب اليه من جعل الوريد» (ق، آيه 16) و «ان الله يحول بين المرء و قلبه» (انفال، آيه 24). اين حضور وجودي خدا در اشياء محدود، او را محدود نمي سازد،
با سلام و تشکر از پاسخ شمابنظر بنده تناقضی آشکار در این نظر وجود دارد، اگر خداوند بسیط من جمیع جهات است و فعلیت محض است و بی نهایت، دیگر نمیتوان از قله و دوری و عدم کمال و قوه سخن گفت. وقتی خداوند بی نهایت است، وقتی وجود خداوند فعلیت محض است، بسیط من جمیع جهات است، وجود هم در همه جا فعلیت محض خواهد بود، بسیط من جمیع جهات، فعل خدا هم فعلیت محض خواهد بود، بسیط خواهد بود، واحد خواهد بود، بخشی از خدا خواهد بود، خود خدا خواهد بود، چون این فعل برای تحقق یافتن نیاز به وجود دارد، باید سوار بر وجود شود، اما هر جایی از وجود که این فعل بخواهد تحقق پیدا کند ضرورتا بخشی از خدا خواهد بود، چون خدا بی نهایت است، بنابراین فعل نمیتواند حد بخورد، نمیتواند از خدا دور شود، چون فاصله نیست، قله و دامنه وجود ندارد، همه جا خداست، بر هر نقطه از وجود دست بگذارید مرکز خدا خواهد بود، فعلیت محض خواهد بود، بسیط خواهد بود، کمال خواهد بود و ... این یک ایراد اساسی است که بر این نظر وارد است ...
البته نمیگویم که این نظر اشتباه است، اما این ایراد وارد است و تا زمانی که نتوان جواب قانع کننده به آن داد میشود نظری در کنار نظرات دیگر، اگر آنها را کنار گذاشتیم چون نتوانستیم برای ایراداتشان جواب قانع کننده بیابیم، این نظر هم باید کنار گذاشت، چرا که دیگر وجه ترجیحی نمیماند ...
سلام.
این چیزایی که شما میگید در صورتی درست است که وجود فعل در عرض حق قرار بگیره،البته فعل حق بسیطه و واحد اینطور نیست که دائم در حال اراده کردن باشه،حضرت حق با یک اراده بسیط همه عالم را ابداع نمود،....فعل حق اگر در عرض حق بود حرف شما کاملا متین بود یعنی فعل حق همه خصوصیات ذات را نیز دارا بود یعنی حد و ماهیتی نیز در کار نبود،ولی مسئله اینه که فعل متاخر از ذاته و در طول حق،نتیجتا بالضروره حد میخوره،این حدم از ناحیه خودشه وگرنه حضرت حق چیزی جز کمال رو نمیده،ولی مرتبه فعل نمیتونه این کمال رو با همه خصوصیات ذاتی حق با حفظ مرتبه فعل بودنش دارا بشه ،...همین امتیاز رتبی فعل با حق خودش یک حده برای فعل،....تاخز از ذات یعنی اینکه دیگه ذات نیست نتیجتا خصوصیت ذاتی رو نیز نداره،یعنی عدم کمال ذات در فعل همین عدم یعنی حد و جهت ....
البته بی نهایت برای خدا زیاد جالب نیست چون بی نهایت در مورد ماهیات به کار میره،مثلا جهان هستی یک جهان بی نهایت است یا اعداد نیز بی نهایتند،ولی محدود،خدا اطلاق وجود داره همین حد اطلاق را نیز از خودش طرد میکنه...البته بین حق و موجودات تباین است ولی این تباین فاصله متعارف نیست،بلکه تباین صفتی و کمالیست،به عبارتی صفاتی که در فعل است در ذات ممتنع است یعنی صفات امکانی در ذات حق ممتنع است،نتیجتا ذات وجودی است که کلا مغایر با خصوصیات امکانیست....ولی کمال اشیا در حق وجود دارد و این کمال به صورت بساطت است وبه حکم همین بساطت خداوند از همه اشیا به خودشون نزدیکتره و سیطره وجودی داره...نتیجتا خدا در همه جا هست و جایی خالی از حق نیست....
البته انسان هنوز به حقایق افعال پی نبرده چه برسد به حقایق و خصوصیات علم حق،علم انسان بسیار محدود است و نتیجتا خصوصیات و اثار محدوی هم داره،ولی علم و ذات حق خصوصیاتش عین ذات بوده نتیجتا وجودی کاملا مغایر در اثر با عوالم امکانی داره......در مورد نفس انسان شما هر چه مثال هم بزنید نمیتوانید به درک علم حق و نحوه صدور افعال از او فائق بیایید،علم انسان مراتب مختلف نفس اوست به عبارتی نفس انسان جدا از علمش نیست اینجور نیست که نفس یک امر جدایی باشه و معلومات نفس عارض به ان شده باشه،بلکه نفس چیزی جز مراتب مختلف علم نیست،...اونچه هم که انسان تصور میکنه همین صورت علمیه که نفس میشه هم مرتبه اون صورت و میشه خود اون صورت..ولی ما نمیدانم عالم ماده و جسمانیت چگونه خارج از ذات ایجاد شده چون طبق احادیث قبل از خلقت فقط خدا بوده،و معلومی نبوده،یعنی چیزی جز عالم ذات نبوده،حالا عالم ماده که چیزی جز مکان نیست چه تناسبی با ذات حق و صدور از ان داشته نامعلوم است...اصل مطلب خیلی پیچیدس مجموع عالم خودش در مکان و زمان نیست ولی جواهر عالم مادی همه مکان و زمان دارند یک چیز تو در توست...