تهدید برای یک بزرگراه

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تهدید برای یک بزرگراه

[h=2]عقربه ساعت از روی آخرین دقایق بیست و هفتم بهمن ماه 1362 گذر می کرد که رمز «یا زهرا (سلام الله علیها)» برای عملیات «والفجر 5» در منطقه سرد و کوهستانی «چنگوله» آتش را برانگیخت.[/h]


این عملیات که تهدیدی برای بزرگراه بغداد به بصره محسوب می شد در منطقه «چنگوله» حدفاصل شهرهای مهران و دهلران اجرا شد. نیروهای عمل کننده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دو مرحله باهدف آزادسازی بلندی های منطقه چنگوله وارد عمل شدند.
در همان ساعات نخست، بلندی های «پیزولی»، «آزادخان کشته»، «تنگه چنگوله» و ده ها کیلومترمربع از خاک ایران آزاد و جاده «بدر- طیب» عراق به تسلط نیروهای ایرانی درآمد. همچنین به 4 تیپ از گارد مرزی عراق خساراتی وارد شد.
در مرحله دوم مناطق دیگری نیز از خاک ایران و عراق آزاد شد و نیروهای خودی در آن استقرار یافتند که ازجمله آن، استقرار نیروهای ایرانی در 35 کیلومتری بزرگراه بغداد- بصره است. در این مرحله نیز 4 تیپ کوهستانی عراق به طور 100 درصد و تیپ 50 زرهی لشکر 12 بیش از 50 درصد منهدم شد و دشمن با دادن 3770 تن کشته و زخمی و اسیر در طی شش پاتک سنگین عقب نشینی کرد.
جالب ترین نقطه مشترک شهادت فرزندان من این مورد است که فرزندان شهید من هر دو در عملیات های شهید شدند که رمز هردو عملیات رمز یا فاطمه الزهرا (س) بوده

درمجموع دو مرحله عملیات، منطقه ای به گستردگی 110 کیلومترمربع شامل بلندی های «پیزولی»، «تنگه چنگوله»، «تونل»، «چغاعسکر»، «عباس عظیم»، پاسگاه های شمالی «عین عبد»، «طارق»، «الرباغی»، شهرک های «یک سایه»، «آل یاسین» و روستای شیخ احمد آزاد شد و 40 دستگاه تانک و نفربر، مقداری سلاح سبک و نیمه سنگین،2 فروند چرخ بال، ده ها دستگاه خودروی نظامی و 10 انبار مهمات دشمن منهدم و ده ها دستگاه تانک و نفربر، شماری خودروی نظامی و انواع سلاح های سبک و نیمه سنگین به غنیمت رزمندگان سپاه پاسداران درآمد.
[h=2]باشنا اولین شهید سردوران[/h] یکی از شهدای این عملیات «شهید عین الله باشنا» است که سال 1346 در روستای سردوران شهرستان نهاوند در خانواده ای مذهبی و متوسط دیده به جهان گشود.
مادرش می گوید: پسرم برای رفتن به مدرسه مجبور بود هرروز 3 کیلومتر پیاده روی کند ولی برای کسب علم این زحمت را به جان می خرید.
باوجود سن کم به کارهای سخت کشاورزی می پرداخت و دوشادوش پدرش کار می کرد و همین باعث شده بود در روستا به چهرهٔ محبوبی تبدیل شود و جذابیت خاصی داشت و باوجود سن کم از درک و فهم بالایی برخوردار بود و از ویژگی های بارز فرزند شهیدم عشق و علاقه فراوان به امام خمینی بود که این علاقه را می توان در وصیت نامه او نیز به وضوح دید.
مادر شهیدان باشنا بابیان اینکه در سال 1362 با عزیمت ما به نهاوند دوران جدیدی در زندگی ما آغاز شد، بیان می کند: با عزیمت به نهاوند وی در دبیرستان انقلاب به ادامه تحصیل مشغول شد و باوجود سن کمی که داشت برای اولین بار در دبیرستان انقلاب ایشان به عنوان یک دانش آموز اول دبیرستان داوطلب اعزام به جبهه شد. پس از طی دوره های آموزش نظامی در بسیج در دی ماه 1362 به جبهه های غرب کشور اعزام شد و هنوز سه ماه از مأموریتش نگذشته بود که در تاریخ 27/11/1362 در عملیات والفجر 5 با رمز مقدس «یا فاطمه الزهرا (س)» در منطقه عملیاتی چنگوله به درجه رفیع شهادت نائل شد.
در مرحله دوم مناطق دیگری نیز از خاک ایران و عراق آزاد شد و نیروهای خودی در آن استقرار یافتند که ازجمله آن، استقرار نیروهای ایرانی در 35 کیلومتری بزرگراه بغداد- بصره است

وی می گوید: عین الله اولین شهید روستا بود و علی رغم زندگی خانواده در نهاوند به اصرار مردم روستا پیکر پاکش را در روستای محل تولد (سردوران) دفن کردند که زیارتگاه بسیجیان و عاشقان ولایت است.
گفتنی است: «عزیزالله باشنا» دیگر فرزند شهید این خانواده است که در سال 1343 به دنیا آمد.
مادر شهیدان باشنا می گوید: جالب ترین نقطه مشترک شهادت فرزندان من این مورد است که فرزندان شهید من هر دو در عملیات های شهید شدند که رمز هردو عملیات رمز یا فاطمه الزهرا (س) بوده و نقطه جالب تر اینکه هر دو فرزند شهید من به مانند مادرشان فاطمه زهرا (س) از ناحیه پهلو مورد هدف قرارگرفته اند و شهید شده اند.
شهادت برادر کوچک تر در جلوی چشمانش تأثیر زیادی بر روحیه او داشت چون این دو برادر انس و نزدیکی باورنکردنی با یکدیگر داشتند و شهید عزیزالله باشنا بعد از شهادت برادرش بیشتر اوقات در جبهه بود.
شهید عزیزالله در اولین بمباران نهاوند مجروح شد و روحیات و خصوصیات اخلاقی ایشان طوری بود که در عملیات والفجر 8 همه دوستان و هم رزمانش از شهید نشدنش در این عملیات متعجب بودند ولی بالاخره در شب 65/11/22 در عملیات کربلای 5 در منطقه عملیاتی شلمچه از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل شد.


[/HR] منابع: وبلاگ جاده خاکی، وب سایت خبری

[h=1]آخرین زمزمه[/h]
[h=2]«شهید عجم ملکی» یکی دیگر از شهدای والفجر 5 است که فرماندهی گردان 501 مقداد را بر عهده داشت و در مرحله دوم عملیات به شهادت رسید.[/h]


شهید عجم ملکی سال 1340 در منطقه عشایرنشین سر تنگ زعفرانی (چم لوان) اطراف شهرستان مهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در همان محل به پایان رساند و بعد برای ادامه تحصیل مجبور شد به مهران برود.
پس از حمله بعثیان عراق به مهران وی همراه خانواده به ایلام مهاجرت کرد و در تابستان سا ل 1359 به عضویت سپاه درآمد.

[h=2]فرمانده گروهان 501[/h] در ایلام ایشان به تحصیل خود ادامه دادند و یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی دبیرستان شریعتی ایلام به شمار می رفت تا اینکه در سا ل 1362 به عضویت رسمی سپاه درآمد و بعد از گذراندن دوره آموزش به تیپ امیرالمؤمنین (ع) اعزام شد. به علت شایستگی به عنوان فرمانده گروهان معرفی شد و بعد از مدتی به عنوان معاون فرمانده گردان 501 مقداد منصوب شد. پاسداری از اسلام را وظیفه خود می دانست و برای این وظیفه از هیچ چیز خود حتی از جان خود دریغ نکرد. او به راستی عاشق امام زمان (عج) و فرزند راستینش خمینی کبیر (ره) بود.
دیدم در آن دم آخر با خود زمزمه می کند، گوشم را جلو بردم و از او شنیدم که می گفت: «یا حسین مظلوم» و به سوی معبود خود شتافت، این زمزمه یا حسین شهید در روحیه من تأثیر گذاشت با خود گفتم که این چه کسی است که با ذکر نام «یا حسین» شهادتین را گفت
[h=2]وصال در والفجر ۵[/h] در عملیات والفجر 5 به همراه سایر دوستان که جهت جایگزین کردن نیروها به منطقه اعزام شده بود. عملیات در منطقه جنوب مهران شروع شد و او در آن موقع جانشین گردان بود و گردانش نیز خط شکن بود؛ بعد از آزادسازی بخشی از محور عملیاتی توسط سپاه اسلام، نیروهای خط شکن را به پشت جبهه جهت استراحت انتقال دادند اما او قبول نکرد و در خط مقدم ماندن و در 28 بهمن سال 1362 حدود ساعت 6 صبح نیروهای اسلام در یک پایگاه مزدوران بعثی در سمت جنوب محور عملیاتی یورش بردند. در آن عملیات هم شرکت کرد و بعد از چند ساعت درگیری پایگاه دشمن به تصرف نیروهای خودی درآمد و حدود ساعت 1 بعدازظهر بود که براثر تیر مستقیم دشمن مورد اصابت قرار گرفت.
پس از درگیری و تصرف ارتفاعات مهم و استراتژیک براثر اصابت تیر مستقیم به ناحیه سرش روح پرفتوحش بر بال ملائک قرار گرفت و به ملکوت اعلا پیوست.
[h=2]شهادتین با ذکر یا حسین[/h] محمد پور تیموری هم رزم شهید روایت می کند: شهید عجم ملکی قائم مقامی گردان 501 مقداد را بر عهده داشت و این گردان به کمک گردان 504 ابوذر آمده بود. ما باهم آمده بودیم تا پایگاهی را که رو به روی تپه 230 بود و دست نیروهای عراقی بود تصرف کنیم. شهید گفت: «بچه ها مواظب باشید که تک تیراندازها به پیشانی شما نزنند.» سپس شروع به پر کردن خشاب تفنگش کرد و بعد تیراندازی کرد. تیری به او اصابت کرد و به زمین افتاد. دیدم در آن دم آخر با خود زمزمه می کند، گوشم را جلو بردم و از او شنیدم که می گفت: «یا حسین مظلوم» و به سوی معبود خود شتافت، این زمزمه یا حسین شهید در روحیه من تأثیر گذاشت با خود گفتم که این چه کسی است که با ذکر نام «یا حسین» شهادتین را گفت.
[h=2]سرباز خمینی[/h] وی همچنین بیان می کند: عجم ملکی را در محور عملیاتی مهران ٓ دهلران ملاقات کردم. گفت: «کاش روزی فرامی رسید که دشمن را از خاک مقدس جمهوری اسلامی بیرون می کردیم.»
از او خواستم کمی استراحت کند، اما اظهار کرد که کار دارد و باید به مقر برگردد. گفتم: مگر خسته نیستید؟ با دست به عکس امام (ره) که بر سینه اش نصب بود، اشاره کرد و گفت: «کسی که فرمانده اش خمینی روح خدا باشد، خسته نیست.»


[/HR] منابع: شبکه اینترنتی نگاه، وبلاگ عاشقان وصال