کی از من بدبخت تره؟

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
کی از من بدبخت تره؟

[="Blue"]


مریم نشسته بود کنج اتاقش و های های گریه می کرد! می گفت خدایا؟! برای چه این همه گرفتاری و بدبختی بر سر مــــــــن ریختی؟ بدبختی از این بالاتر که دختری با احساسات لطیف باشی ولی مادری خشن داشته باشی که پیوسته ظرف روحت را با ضربات کشنده خرد کند؟ من از بس گریه کردم خسته شدم از آنهمه زخم زبانش خسته شدم، از آنهمه تحقیرش در جمع خسته شدم، این عادلانه نیست! خوشبحال ستاره با آن مادر مهربانش
مریم نمی دانست، نمی دانست که در همان لحظه
ستاره داشت با خود فکر میکرد آیا تعداد مشکلات او بیشتر است یا تعداد ستاره های آسمان! می گفت خدایا، برای چه این بیماری سخت را به برادرم داده ای، هر چه داریم برای خوب شدنش خرج می کنیم اما دریغ از کمی بهبودی! سرفه های نیمه شبش، اشک های گاه و بیگاه مادرم، آنهمه فشار کاری پدرم، آخر من با اینهمه غصه چه کنم؟ این عادلانه است؟! خوشبحال پسرخاله علی، چه راحت و آسوده است هیچ یک از عزیزانش بیمار نیستند از طرفی هم شغلش براه است و هم همسر زیبایی دارد و هم شان اجتماعی بالایی دارد، خوشبحالش ، ولی من و این همه بدبختی آیا عادلانه است؟
ستاره نمی دانست که در همان لحظه
علی با همسر زیبا اما بداخلاقش دعوای خانمان سوزی داشت، علی مهندسی پرتلاش با درآمدی عالی و همسری زیبا بود اما با همسرش مشکل اعتقادی اخلاقی شدید داشت و محال بود روزی باشد که دعوا نداشته باشند، با خود میگفت خدایا من چقدر بدبختم! مردم همسری دارند که پیوسته به آنها آرامش می دهد ولی من چی؟ یه همسر بداخلاق خودخواه که زندگی را برایم زهر کرده، آنهمه دخالت های اطرافیان و بدحجابیش، آنهمه طعن و کنایه اش، آنهمه ناسازگاریش، اصلا من مثل مردهای متاهل نیستم! از سی روز ماه سی و یک روزش را با هم قهریم! اصلا از من بدخت تر هست؟ آیا این همه سختی عادلانه است؟ خوشبحال محمد حسین که مجرد است و زن ندارد و اینهمه بدبختی را نچشیده، خوشبحال او و خوشبختیش
علی نمی دانست که در همان لحظه،
محمد حسین با خود جنگ داشت! با زمین و زمان دعوا داشت، محمد حسین می گفت نه همسری دارم نه آرامشی، نه آسایشی، نه شغلی، خسته شدم از فشار تجرد ، یعنی کسی بدبختر از من هست؟ خوشبحال آقای رسولی چقدر خوشبخت است، همیشه همسرش را تحسین می کند و از شوهرداری او راضی است پس چرا من بدخبت نمی توانم همسر کفو خود را پیدا کنم؟سنم از 30 هم گذشت، جوانیم حرام شد، ای خدا من چقدر بدبختم، ایا این عادلانه است؟ خوشبحال آقای رسولی!
محمد حسین نمی دانست که
آقای رسولی در همان لحظه در زیردرد آمپول هایی که برای سرطانش تزریق میشد داشت زجر می کشید، دردی کشنده و مهلک، می گفت خدایا ای کاش یک تن سالم داشتم بقیه چیزها به کنار، هیچ نعمتی به تن سالم نمی رسد! ای کاش من هم مثل عباس ورزشکار بودم و سالم! تنش سالم است، ورزشکار هم هست، چرا من باید این همه بدبختی داشته باشم؟ آیا این عادلانه است؟با تن سالم نان خشک هم لذت دارد اما با تن بیمار بوقلمون هم صفایی ندارد، خوشبحال عباس!
آقای رسولی نمی دانست که
عباس همان لحظه در استرس تهیه پول اجاره منزل بود، چند ماهی بود که بی کار شده بود و اجاره خانه اش را نداده بود، صاحبخانه فقط تا آخر فردا شب به او مهلت داده بود و بعد از آن میخواست اسبابش را بیرون بریزد، در آن هوای سرد زیر آسمان پر ستاره قدم میزد و میگفت این عادلانه است که برخی آنهمه پول دارند من محتاج به اندکی پول هستم؟ خوشبحال زن هومن آقا، برای خودش میخورد و می پاشد و هیچ دغدغه ای ندارد اصلا خوشبحال همه زنها برای خودشان چقدر خوشند، مردهای بیچاره باید کار کنند و آنها بخورند، کار هم که پیدا نمی شود! آیا این همه سختی عادلانه است؟ خوشبحال زن هومن آقا!
او نمیدانست که
زن هومن آقا همان لحظه داشت از همسر محترمش! با کمربند کتک می خورد! زندگی او در رفاه اقتصادی بالایی بود اما اخلاق همسرش افتضاح بود، سر هر چیز ریز و درشتی یک دست کتک با کمربند یا کابل به همسرش میخوراند! هومن هم همسرش را میزد و هم فرزند شش ساله اش را، زن هومن آقا با خود میگفت خدایا خسته شدم از اینهه سختی! نه ثروتش را میخواهم نه کتکش را! چرا من اینهمه بدبختم؟ خوشبحال سمیه دختر معلول سر کوچه که هیچ وقت ازدواج نکرده ! کاش مویی در سر او بودم! آیا این همه بدبختی عادلانه است؟
زن هومن آقا نمی دانست که همان لحظه
سمیه داشت می گفت خدایا چه میشد اگر به من هم جسم سالمی میدادی تا مردان به من رغبت کنند؟ چرا با وجود سن 48 سال تاکنون حتی یک کور هم به من تمایل نشان نداده؟ آیا این عادلانه است؟ هیچ موجودی در این دنیا بدبخت تر از من نیست! خوشبحال همه، خوشبحال آقا جواد برای خودش خوش و خرم است زندگی شاد، همسر ایده آل، آیا این همه بدبختی عادلانه است؟
او نمیدانست که
جواد همان لحظه پایش لیز خورده بود و در دیگ آهن مذاب دست و پا می زد، او خسته بود و خواب آلود، اصول فنی هم در کارخانه رعایت نشده بود و سبب سقوط او شد، داشت در مواد مذاب دست و پا میزد و فریاد می کشید، دست هایش را روی کناره های همان ظرف گذاشت، بخار سوزش دستانش بلند شد خودش را بالا کشید تا بیرون آورد اما نتوانست سوزش دستانش را تحمل کند و دوباره به دیگ آهن مذاب افتاد، دوباره به سختی دستش را به لبه های ظرف رساند و خودش را بیرون انداخت و از حال رفت! تمام بدنش سوخته بود! جواد همیشه به خوشبختی مریم فکر می کرد و اینکه چقدر مریم خوشبخت است که توانسته در رشته مورد علاقه اش تحصیل کند ولی او به خاطر شرایطش نتوانسته بود تحصیل کند و مجبور بود کار کند


و این یک چرخه است که من ظاهر زندگی شما را می بینم و شما ظاهر زندگی مرا، هیچ کدام باطن زندگی یکدیگر را نمی بینیم و خیلی ها را خوشبخت تر از خودمان میدانیم!

بدان تو خوشبخت ترین مردمانی! اگر خودت را بدبخت میدانی مشکل از نگاه توست نه از زیادی گرفتاری هایت!
من خوشبخت ترین مردمانم شما چطور؟
[SPOILER] صرفا جهت اطلاع عرض می کنم که تمام ماجراهای بالا داستنان های واقعی است فقط با تغییر نام[/SPOILER]
[/]

سلام

جالب بود و واقعی .. خوشبختی یک حالت وموقعیت ذهنی هست که نمیشه دقیقا براش چارچوب ثابت و کلی تعریف کرد ...

باید قدر داشته هامون رو بدونیم ..

معبودا،
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند...!

[="Purple"]سلام ...
جالب بود
یاد یه جمله از جناب حامی افتادم که تقریبا بااین مضمون بود از زبان مراجعینشون البته

""توش خودمونو کشته بیرونش دیگرانو """

نتیجه اخلاقی این داستان:khaneh::Cheshmak:
فکر نکنین فقط شما بدبختین نه!!!!!!!!!! هممون باهم بدبختیم:ok::ok:[/]

[="Blue"]

miss_targol;784781 نوشت:
فکر نکنین فقط شما بدبختین نه!!!!!!!!!! هممون باهم بدبختیم

خب نه دیگه نشد من این داستان رو می تونم طور دیگه ای بنویسم که هر کی خوند آب دهنش راه بیفته و غبطه بخوره
ما زوایای پنهانش رو نوشتیم اما همه اونها در زندگی شون شادی های زیادی و نعمات زیادی دارند:ok:

miss_targol;784781 نوشت:
یاد یه جمله از جناب حامی افتادم که تقریبا بااین مضمون بود از زبان مراجعینشون البته

""توش خودمونو کشته بیرونش دیگرانو """


:khaneh: جالب بود[/]

[="Purple"]

زینبیون;784785 نوشت:
خب نه دیگه نشد من این داستان رو می تونم طور دیگه ای بنویسم که هر کی خوند آب دهنش راه بیفته و غبطه بخوره
ما زوایای پنهانش رو نوشتیم اما همه اونها در زندگی شون شادی های زیادی و نعمات زیادی دارند

مزاح بود:Cheshmak:
مطمئنا همه ما داشته هایی داریم که دیگران حسرتشو میخورن
فقط مشکل اینجاست همیشه نداشته هامون پررنگ ترن و بیشتر به چشم میان ...


خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر
که داده ات نعمت
و گرفته ات امتحان
و نداده ات حکمت است

[/]

[="Blue"]

زینبیون;784201 نوشت:
کی از من بدبخت تره؟

من که نیستم:Kaf:[/]

با سلام

گاهی اوقان همه امور زندگی به هم می پیچد و به هر دری میزنیم به بن بست می خوریم و در بهتی عجیب فرو می رویم که این چه حکایتی است که چنین ما را متحیر کرده است؟ علت این همه گرفتاری و دربه دری چیست ؟ چگونه می توان از این تنگنا خلاصی یافت ؟
در پاسخ به این پرسش ها باید مقدماتی را ذکر کنیم که در تبیین شرایطی که اسیر آن ها هستیم می تواند راهگشای ما باشند .

بعضی از ما انسان ها شبیه به بازیکن فوتبالی می مانیم که بدون هیچ شناخت و درکی از بازی فوتبال و قوانین آن وارد زمین شده و مشغول به بازی شده ایم ؛ لذا بی هدف به هر طرف حرکت کرده دروازه ی خودی را از رقیب تشخیص نمی دهیم . از زمین خوردن خود ناله ها و شکایتها داریم و از گل خوردن دچار یأس و نا امیدی می شویم و ....
در حالی که یک بازیکن فوتبال باید بداند که مدت زمان بازی چقدر است ؟ قوانین و احکام بازی چیست ؟ قدرت رقیب تا چه حد است؟او باید بداند زمین خوردن لازمه ی بازی است اما خاتمه ی آن نیست ؛ بلکه باید بلافاصله بلند شده مبارزه را از نو شروع کند . هر گاه بی دقتی کرد و گل خورد باید در فرصت باقی مانده تلاش کند و رقیب را شکست دهد و ....دنیا محل بازی ماست و قوانین خاص خود را دارد و تا زمانی که به احکام و دستورات نحوه ی بازی در آن آگاه نباشیم واله و سرگردان خواهیم بود و جز شکست نصیبی نخواهیم داشت . ولی فرق اصلی بین دو مثال مذکور اینست که ایفای نقش در دنیا حقیقتی است که استعدادهای انسان را شکوفا کرده سعادت یا شقاوت ابدی را به بار می آورد ؛ ولی بازی در فوتبال تنها سرگرمی و ورزش است .خداوند مهربان ما را آفرید و در وجود مان استعدادهای فراوانی قرار داد تا در اثر مواجهه ی با سختی ها و مشکلات حرکت صحیح و برنامه ریزی دقیق آن استعدادها شکوفا شود و مدت زمان تلاش و کوشش در این جهت را نیز ایام عمری قرار داد که بتوانیم بهترین بهره را ببریم .

[="Blue"]



[/]

[="Blue"]


بدبخت آن کسی است که ولایت حضرت علی ع رو قبول نکرده و اعمالش همه باطل اند و در همون حال گمراهی می میرد
[/]

[="Blue"]


[/]

[="Blue"]

آیا کسی هست که بتونه این داستان رو از زاویه دیگری نگاه کنه و اون قسمت های شیرینش رو که دیگران می بینند و نعمات بی شماری که هر کدوم دارند رو برامون ترسیم کنه؟:Gol:

[/]

[=B Mitra]راه‌های كنار آمدن با واقعیات تلخ

[=B Mitra]1-توجه به این كه می توانست بدتر از این هم اتفاق افتد.

2- توجه به این امر كه بی تابی وضع را بدتر می‌كند«الجزعُ و أَتعبُ مِن الصبرِ؛ بى‌تابى از صبر و شكیبایى ناراحت كننده تر است.»

در حدیث دیگرى كه از امام هادى علیه السلام نقل شده،ضمن اشاره به نكته جالب دیگرى، مى فرمایند: «أَلمُصیبَة لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلجازِع إِثنانِ.»؛
مصیبت براى انسان صبوریكى است و براى انسان بى صبر و ناشكیبا دوتاست.»

[=B Mitra]

[=B Mitra]بقیه را [=B Mitra]اینجا[=B Mitra] بخوانید...



اينا كه اسمش بدبختي نيس بدبختي يعني اينكه هركاري از دستت برمياد واسه همه انجام بدي اخرسر ازت طلبكار باشن وتلفنت هي زنك بخوره بهت بكن كي بشت سرت جي كفته و.......بد بختي زمانيه كه حتي از خالقت نااميد شي و.........بد بختي وقتيه كه ببيني يكي كه خيلي از نظر اعتقادي از تو بايين تره توسل ميكنه به ائمه اونم واسه بايان نامه مفتي وبي زحمت همون موقع واسش ميرسه اون موقع تو واسه هر جي بايد جندين سال التماس كني وبه ائمه متوسل شي اخرشم .........هيجي بابا :geristan:

ریحــانه الــنبی;790752 نوشت:
راه‌های كنار آمدن با واقعیات تلخ
1-توجه به این كه می توانست بدتر از این هم اتفاق افتد.

2- توجه به این امر كه بی تابی وضع را بدتر می‌كند«الجزعُ و أَتعبُ مِن الصبرِ؛ بى‌تابى از صبر و شكیبایى ناراحت كننده تر است.»

در حدیث دیگرى كه از امام هادى علیه السلام نقل شده،ضمن اشاره به نكته جالب دیگرى، مى فرمایند: «أَلمُصیبَة لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلجازِع إِثنانِ.»؛
مصیبت براى انسان صبوریكى است و براى انسان بى صبر و ناشكیبا دوتاست.»


حرفات هميشه برام غير قابله دركه

[="Blue"]

تنهای تنها;790757 نوشت:
اينا كه اسمش بدبختي نيس بدبختي يعني اينكه هركاري از دستت برمياد واسه همه انجام بدي اخرسر ازت طلبكار باشن وتلفنت هي زنك بخوره بهت بكن كي بشت سرت جي كفته و.......بد بختي زمانيه كه حتي از خالقت نااميد شي و.........بد بختي وقتيه كه ببيني يكي كه خيلي از نظر اعتقادي از تو بايين تره توسل ميكنه به ائمه اونم واسه بايان نامه مفتي وبي زحمت همون موقع واسش ميرسه اون موقع تو واسه هر جي بايد جندين سال التماس كني وبه ائمه متوسل شي اخرشم .........هيجي بابا :geristan:

سلام
پس شما معتقدید که بدبخت ترین هستید؟![/]

من دوست ندارم جای کس دیگه باشم
مشکلات دیگرانو نمیشه با هم مقایسه کرد و گفت مشکل کدوم بیشتره، هرکی برای خودش دردایی داره
اگه مردم بیان درداشونو باهم عوض کنن میگن همون درد خودمون بهتره

من مشابه این داستان خارجی شو دیده بودم کسی بود که از بالای ساختمان برای خودکشی پریده بود و به هر طبقه که میرسید واقعیات زندگی انسانهای به ظاهر خوشبخت اون طبقه رو میدید

[="Blue"]امام صادق ع:

یَا عَبدَ اللهِ لَو یَعلَمُ المُومِنُ مَا لَهُ مِنَ الاَجرِ فِی المَصَائِبِ لَتَمَنَی اَنَهُ قُرَضَ بِالمَقَارِیضُ.

ای عبد الله، اگر مومن می دانست که پاداش مصائب و گرفتاری هایش چه اندازه است ، آرزو میکرد با قیچی تکه تکه شود.

اصول کافی(ط-الاسلامیه) ، ج2 ،ص255(باب شدة ابلاء المومن حدیث15)
[/]

زینبیون;784857 نوشت:

آیا کسی هست که بتونه این داستان رو از زاویه دیگری نگاه کنه و اون قسمت های شیرینش رو که دیگران می بینند و نعمات بی شماری که هر کدوم دارند رو برامون ترسیم کنه؟:Gol:


بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و ادب

در کلّ بزرگترین نعمت و خوشبختی این است که اولّا مشکلاتی را که خودمان مسبّب آن هستیم را به خداوند نسبت ندهیم

این را ادب بندگی می گویند و ذکر یونسیّه مصداق روشنی از آن است:"لا اله الّا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین"

و ثانیا بدانیم هر مشکلی در زندگی می تواند صحنه ای برای آزمایش و کمال ما باشد،مثل کسی که گرفتار همسری

بد خلق است،دستور صبر و محبّت در این مقام انسان را به کمال می رساند و می تواند اصلاح کننده ی رفتار وی هم باشد.

یا شخصی که در داستان شما مادری بد خلق داشت،خب این بهترین میدان آزمایشِ صبر و احسان به والدین است،دستور عملیش

در صحیفه ی سجادیّه به زبان دعا،از امام سجاد علیه السلام رسیده است:

"خداوندا،هر تعدى كه در گفتار و هر تجاوز كه در رفتار بر من روا داشته‏ اند و هر حقى كه از من تباه كرده‏ اند

و هر قصور كه در وظايف خود نسبت به من ورزيده‏ اند،همه را به ايشان بخشيدم و به احسان ارزانى‏ داشتم.

از تو می خواهم كه بار عواقب آن از دوش آن دو بردارى،كه مرا به ‏آن دو ادعايى نيست و نمى ‏گويم كه در نيكى

و مهربانى با من دستخوش ‏مسامحه گشته‏ اند و از آنچه بر من روا داشته‏ اند ملول نيستم....."

و همچنین سایر مشکلات،هر کدام می تواند سکوی پرتابی به سوی خودسازی و کمال باشد.

حالات درونی ما و نحوه ی برخوردمان با مشکلات،نقش تعیین کننده ای در تبدیل آن به نعمت و یا نقمت

و گرفتاری دارد.

زینبیون;784201 نوشت:



مریم نشسته بود کنج اتاقش و های های گریه می کرد! می گفت خدایا؟! برای چه این همه گرفتاری و بدبختی بر سر مــــــــن ریختی؟ بدبختی از این بالاتر که دختری با احساسات لطیف باشی ولی مادری خشن داشته باشی که پیوسته ظرف روحت را با ضربات کشنده خرد کند؟ من از بس گریه کردم خسته شدم از آنهمه زخم زبانش خسته شدم، از آنهمه تحقیرش در جمع خسته شدم، این عادلانه نیست! خوشبحال ستاره با آن مادر مهربانش
مریم نمی دانست، نمی دانست که در همان لحظه
ستاره داشت با خود فکر میکرد آیا تعداد مشکلات او بیشتر است یا تعداد ستاره های آسمان! می گفت خدایا، برای چه این بیماری سخت را به برادرم داده ای، هر چه داریم برای خوب شدنش خرج می کنیم اما دریغ از کمی بهبودی! سرفه های نیمه شبش، اشک های گاه و بیگاه مادرم، آنهمه فشار کاری پدرم، آخر من با اینهمه غصه چه کنم؟ این عادلانه است؟! خوشبحال پسرخاله علی، چه راحت و آسوده است هیچ یک از عزیزانش بیمار نیستند از طرفی هم شغلش براه است و هم همسر زیبایی دارد و هم شان اجتماعی بالایی دارد، خوشبحالش ، ولی من و این همه بدبختی آیا عادلانه است؟
ستاره نمی دانست که در همان لحظه
علی با همسر زیبا اما بداخلاقش دعوای خانمان سوزی داشت، علی مهندسی پرتلاش با درآمدی عالی و همسری زیبا بود اما با همسرش مشکل اعتقادی اخلاقی شدید داشت و محال بود روزی باشد که دعوا نداشته باشند، با خود میگفت خدایا من چقدر بدبختم! مردم همسری دارند که پیوسته به آنها آرامش می دهد ولی من چی؟ یه همسر بداخلاق خودخواه که زندگی را برایم زهر کرده، آنهمه دخالت های اطرافیان و بدحجابیش، آنهمه طعن و کنایه اش، آنهمه ناسازگاریش، اصلا من مثل مردهای متاهل نیستم! از سی روز ماه سی و یک روزش را با هم قهریم! اصلا از من بدخت تر هست؟ آیا این همه سختی عادلانه است؟ خوشبحال محمد حسین که مجرد است و زن ندارد و اینهمه بدبختی را نچشیده، خوشبحال او و خوشبختیش
علی نمی دانست که در همان لحظه،
محمد حسین با خود جنگ داشت! با زمین و زمان دعوا داشت، محمد حسین می گفت نه همسری دارم نه آرامشی، نه آسایشی، نه شغلی، خسته شدم از فشار تجرد ، یعنی کسی بدبختر از من هست؟ خوشبحال آقای رسولی چقدر خوشبخت است، همیشه همسرش را تحسین می کند و از شوهرداری او راضی است پس چرا من بدخبت نمی توانم همسر کفو خود را پیدا کنم؟سنم از 30 هم گذشت، جوانیم حرام شد، ای خدا من چقدر بدبختم، ایا این عادلانه است؟ خوشبحال آقای رسولی!
محمد حسین نمی دانست که
آقای رسولی در همان لحظه در زیردرد آمپول هایی که برای سرطانش تزریق میشد داشت زجر می کشید، دردی کشنده و مهلک، می گفت خدایا ای کاش یک تن سالم داشتم بقیه چیزها به کنار، هیچ نعمتی به تن سالم نمی رسد! ای کاش من هم مثل عباس ورزشکار بودم و سالم! تنش سالم است، ورزشکار هم هست، چرا من باید این همه بدبختی داشته باشم؟ آیا این عادلانه است؟با تن سالم نان خشک هم لذت دارد اما با تن بیمار بوقلمون هم صفایی ندارد، خوشبحال عباس!
آقای رسولی نمی دانست که
عباس همان لحظه در استرس تهیه پول اجاره منزل بود، چند ماهی بود که بی کار شده بود و اجاره خانه اش را نداده بود، صاحبخانه فقط تا آخر فردا شب به او مهلت داده بود و بعد از آن میخواست اسبابش را بیرون بریزد، در آن هوای سرد زیر آسمان پر ستاره قدم میزد و میگفت این عادلانه است که برخی آنهمه پول دارند من محتاج به اندکی پول هستم؟ خوشبحال زن هومن آقا، برای خودش میخورد و می پاشد و هیچ دغدغه ای ندارد اصلا خوشبحال همه زنها برای خودشان چقدر خوشند، مردهای بیچاره باید کار کنند و آنها بخورند، کار هم که پیدا نمی شود! آیا این همه سختی عادلانه است؟ خوشبحال زن هومن آقا!
او نمیدانست که
زن هومن آقا همان لحظه داشت از همسر محترمش! با کمربند کتک می خورد! زندگی او در رفاه اقتصادی بالایی بود اما اخلاق همسرش افتضاح بود، سر هر چیز ریز و درشتی یک دست کتک با کمربند یا کابل به همسرش میخوراند! هومن هم همسرش را میزد و هم فرزند شش ساله اش را، زن هومن آقا با خود میگفت خدایا خسته شدم از اینهه سختی! نه ثروتش را میخواهم نه کتکش را! چرا من اینهمه بدبختم؟ خوشبحال سمیه دختر معلول سر کوچه که هیچ وقت ازدواج نکرده ! کاش مویی در سر او بودم! آیا این همه بدبختی عادلانه است؟
زن هومن آقا نمی دانست که همان لحظه
سمیه داشت می گفت خدایا چه میشد اگر به من هم جسم سالمی میدادی تا مردان به من رغبت کنند؟ چرا با وجود سن 48 سال تاکنون حتی یک کور هم به من تمایل نشان نداده؟ آیا این عادلانه است؟ هیچ موجودی در این دنیا بدبخت تر از من نیست! خوشبحال همه، خوشبحال آقا جواد برای خودش خوش و خرم است زندگی شاد، همسر ایده آل، آیا این همه بدبختی عادلانه است؟
او نمیدانست که
جواد همان لحظه پایش لیز خورده بود و در دیگ آهن مذاب دست و پا می زد، او خسته بود و خواب آلود، اصول فنی هم در کارخانه رعایت نشده بود و سبب سقوط او شد، داشت در مواد مذاب دست و پا میزد و فریاد می کشید، دست هایش را روی کناره های همان ظرف گذاشت، بخار سوزش دستانش بلند شد خودش را بالا کشید تا بیرون آورد اما نتوانست سوزش دستانش را تحمل کند و دوباره به دیگ آهن مذاب افتاد، دوباره به سختی دستش را به لبه های ظرف رساند و خودش را بیرون انداخت و از حال رفت! تمام بدنش سوخته بود! جواد همیشه به خوشبختی مریم فکر می کرد و اینکه چقدر مریم خوشبخت است که توانسته در رشته مورد علاقه اش تحصیل کند ولی او به خاطر شرایطش نتوانسته بود تحصیل کند و مجبور بود کار کند


و این یک چرخه است که من ظاهر زندگی شما را می بینم و شما ظاهر زندگی مرا، هیچ کدام باطن زندگی یکدیگر را نمی بینیم و خیلی ها را خوشبخت تر از خودمان میدانیم!

بدان تو خوشبخت ترین مردمانی! اگر خودت را بدبخت میدانی مشکل از نگاه توست نه از زیادی گرفتاری هایت!
من خوشبخت ترین مردمانم شما چطور؟
[SPOILER] صرفا جهت اطلاع عرض می کنم که تمام ماجراهای بالا داستنان های واقعی است فقط با تغییر نام[/SPOILER]

یه سئوال:
چرا هممون همیشه یه غمی داریم؟؟
کاش روزی اونقدر فهممون بالا بره که دیگه غمی نداشته باشیم؟!
فک کنم Smile هممون بدبختیم
اما یه عامل باعث میشه
خوشبخت ترین بدبخت ها باشیم!
این نظر منه....

زینبیون;784201 نوشت:



مریم نشسته بود کنج اتاقش و های های گریه می کرد! می گفت خدایا؟! برای چه این همه گرفتاری و بدبختی بر سر مــــــــن ریختی؟ بدبختی از این بالاتر که دختری با احساسات لطیف باشی ولی مادری خشن داشته باشی که پیوسته ظرف روحت را با ضربات کشنده خرد کند؟ من از بس گریه کردم خسته شدم از آنهمه زخم زبانش خسته شدم، از آنهمه تحقیرش در جمع خسته شدم، این عادلانه نیست! خوشبحال ستاره با آن مادر مهربانش
مریم نمی دانست، نمی دانست که در همان لحظه
ستاره داشت با خود فکر میکرد آیا تعداد مشکلات او بیشتر است یا تعداد ستاره های آسمان! می گفت خدایا، برای چه این بیماری سخت را به برادرم داده ای، هر چه داریم برای خوب شدنش خرج می کنیم اما دریغ از کمی بهبودی! سرفه های نیمه شبش، اشک های گاه و بیگاه مادرم، آنهمه فشار کاری پدرم، آخر من با اینهمه غصه چه کنم؟ این عادلانه است؟! خوشبحال پسرخاله علی، چه راحت و آسوده است هیچ یک از عزیزانش بیمار نیستند از طرفی هم شغلش براه است و هم همسر زیبایی دارد و هم شان اجتماعی بالایی دارد، خوشبحالش ، ولی من و این همه بدبختی آیا عادلانه است؟
ستاره نمی دانست که در همان لحظه
علی با همسر زیبا اما بداخلاقش دعوای خانمان سوزی داشت، علی مهندسی پرتلاش با درآمدی عالی و همسری زیبا بود اما با همسرش مشکل اعتقادی اخلاقی شدید داشت و محال بود روزی باشد که دعوا نداشته باشند، با خود میگفت خدایا من چقدر بدبختم! مردم همسری دارند که پیوسته به آنها آرامش می دهد ولی من چی؟ یه همسر بداخلاق خودخواه که زندگی را برایم زهر کرده، آنهمه دخالت های اطرافیان و بدحجابیش، آنهمه طعن و کنایه اش، آنهمه ناسازگاریش، اصلا من مثل مردهای متاهل نیستم! از سی روز ماه سی و یک روزش را با هم قهریم! اصلا از من بدخت تر هست؟ آیا این همه سختی عادلانه است؟ خوشبحال محمد حسین که مجرد است و زن ندارد و اینهمه بدبختی را نچشیده، خوشبحال او و خوشبختیش
علی نمی دانست که در همان لحظه،
محمد حسین با خود جنگ داشت! با زمین و زمان دعوا داشت، محمد حسین می گفت نه همسری دارم نه آرامشی، نه آسایشی، نه شغلی، خسته شدم از فشار تجرد ، یعنی کسی بدبختر از من هست؟ خوشبحال آقای رسولی چقدر خوشبخت است، همیشه همسرش را تحسین می کند و از شوهرداری او راضی است پس چرا من بدخبت نمی توانم همسر کفو خود را پیدا کنم؟سنم از 30 هم گذشت، جوانیم حرام شد، ای خدا من چقدر بدبختم، ایا این عادلانه است؟ خوشبحال آقای رسولی!
محمد حسین نمی دانست که
آقای رسولی در همان لحظه در زیردرد آمپول هایی که برای سرطانش تزریق میشد داشت زجر می کشید، دردی کشنده و مهلک، می گفت خدایا ای کاش یک تن سالم داشتم بقیه چیزها به کنار، هیچ نعمتی به تن سالم نمی رسد! ای کاش من هم مثل عباس ورزشکار بودم و سالم! تنش سالم است، ورزشکار هم هست، چرا من باید این همه بدبختی داشته باشم؟ آیا این عادلانه است؟با تن سالم نان خشک هم لذت دارد اما با تن بیمار بوقلمون هم صفایی ندارد، خوشبحال عباس!
آقای رسولی نمی دانست که
عباس همان لحظه در استرس تهیه پول اجاره منزل بود، چند ماهی بود که بی کار شده بود و اجاره خانه اش را نداده بود، صاحبخانه فقط تا آخر فردا شب به او مهلت داده بود و بعد از آن میخواست اسبابش را بیرون بریزد، در آن هوای سرد زیر آسمان پر ستاره قدم میزد و میگفت این عادلانه است که برخی آنهمه پول دارند من محتاج به اندکی پول هستم؟ خوشبحال زن هومن آقا، برای خودش میخورد و می پاشد و هیچ دغدغه ای ندارد اصلا خوشبحال همه زنها برای خودشان چقدر خوشند، مردهای بیچاره باید کار کنند و آنها بخورند، کار هم که پیدا نمی شود! آیا این همه سختی عادلانه است؟ خوشبحال زن هومن آقا!
او نمیدانست که
زن هومن آقا همان لحظه داشت از همسر محترمش! با کمربند کتک می خورد! زندگی او در رفاه اقتصادی بالایی بود اما اخلاق همسرش افتضاح بود، سر هر چیز ریز و درشتی یک دست کتک با کمربند یا کابل به همسرش میخوراند! هومن هم همسرش را میزد و هم فرزند شش ساله اش را، زن هومن آقا با خود میگفت خدایا خسته شدم از اینهه سختی! نه ثروتش را میخواهم نه کتکش را! چرا من اینهمه بدبختم؟ خوشبحال سمیه دختر معلول سر کوچه که هیچ وقت ازدواج نکرده ! کاش مویی در سر او بودم! آیا این همه بدبختی عادلانه است؟
زن هومن آقا نمی دانست که همان لحظه
سمیه داشت می گفت خدایا چه میشد اگر به من هم جسم سالمی میدادی تا مردان به من رغبت کنند؟ چرا با وجود سن 48 سال تاکنون حتی یک کور هم به من تمایل نشان نداده؟ آیا این عادلانه است؟ هیچ موجودی در این دنیا بدبخت تر از من نیست! خوشبحال همه، خوشبحال آقا جواد برای خودش خوش و خرم است زندگی شاد، همسر ایده آل، آیا این همه بدبختی عادلانه است؟
او نمیدانست که
جواد همان لحظه پایش لیز خورده بود و در دیگ آهن مذاب دست و پا می زد، او خسته بود و خواب آلود، اصول فنی هم در کارخانه رعایت نشده بود و سبب سقوط او شد، داشت در مواد مذاب دست و پا میزد و فریاد می کشید، دست هایش را روی کناره های همان ظرف گذاشت، بخار سوزش دستانش بلند شد خودش را بالا کشید تا بیرون آورد اما نتوانست سوزش دستانش را تحمل کند و دوباره به دیگ آهن مذاب افتاد، دوباره به سختی دستش را به لبه های ظرف رساند و خودش را بیرون انداخت و از حال رفت! تمام بدنش سوخته بود! جواد همیشه به خوشبختی مریم فکر می کرد و اینکه چقدر مریم خوشبخت است که توانسته در رشته مورد علاقه اش تحصیل کند ولی او به خاطر شرایطش نتوانسته بود تحصیل کند و مجبور بود کار کند


و این یک چرخه است که من ظاهر زندگی شما را می بینم و شما ظاهر زندگی مرا، هیچ کدام باطن زندگی یکدیگر را نمی بینیم و خیلی ها را خوشبخت تر از خودمان میدانیم!

بدان تو خوشبخت ترین مردمانی! اگر خودت را بدبخت میدانی مشکل از نگاه توست نه از زیادی گرفتاری هایت!
من خوشبخت ترین مردمانم شما چطور؟
[SPOILER] صرفا جهت اطلاع عرض می کنم که تمام ماجراهای بالا داستنان های واقعی است فقط با تغییر نام[/SPOILER]


واقعا چه کنم با این همه سادگی ...
متنی رو عنوان میکنند و در زیر اون مینویسند که این داستان واقعی هست فقط با تغییر اسامی ...

کسی نیست از راوی بپرسه چه کسی این متن رو به رشته تحریر در آورده . کسی که از خصوصی ترین رازها و نیازهای 5 نفر انسان و غصه ها و درد ها و آمال هوشون خبر داره ؟

این داستان واقعی نیست . چون نمیتونه شاهدی داشته باشه .

خوشبخت کسی هستش که در درون مسیر هدفی که برای خودش ترسیم کرده داره حرکت میکنه و روز به روز داره به هدفش نزدیک تر میشه و اینو احساس میکنه .

1. کسی که هدف نداشته باشه خوشبخت نیست .
2. کسی که در حال حرکت نباشه خ شبخت نیست .
3. کسی که با حرکت و اراده به خرج دادنش به هدف نزدیک نمیشه خوشبخت نیست .
4، کسی که موفقیتش رو احساس نکنه خوشبخت نیست .

همه این ادمها باید میفهمیدند که بعضی چیزها قابل تعییر نیستند و نمیتونند اونها رو به عنوان هدف برای خودشون تعیین کنند ... چون به غیر از بدبختی براشون چی ی نمیاره .

هدف گذاری درست . پوشش دادن ضعف ها با نقاط قوت و ... راه خوشبختی هست .

ادمهای خوشبخت هم زیاد داریم . کسانی که تمرکزشون رو از چیزهایی که نمیتونن تغییرش بدن گرفتند و دادند به چیزهایی که میتونند تغیرش بدن

مارینر;790838 نوشت:
این داستان واقعی نیست . چون نمیتونه شاهدی داشته باشه .

ولی می تونه مثالی از واقعیت باشه

[="Blue"]

مارینر;790838 نوشت:
واقعا چه کنم با این همه سادگی ...
متنی رو عنوان میکنند و در زیر اون مینویسند که این داستان واقعی هست فقط با تغییر اسامی ...

کسی نیست از راوی بپرسه چه کسی این متن رو به رشته تحریر در آورده . کسی که از خصوصی ترین رازها و نیازهای 5 نفر انسان و غصه ها و درد ها و آمال هوشون خبر داره ؟

این داستان واقعی نیست . چون نمیتونه شاهدی داشته باشه .

خوشبخت کسی هستش که در درون مسیر هدفی که برای خودش ترسیم کرده داره حرکت میکنه و روز به روز داره به هدفش نزدیک تر میشه و اینو احساس میکنه .

1. کسی که هدف نداشته باشه خوشبخت نیست .
2. کسی که در حال حرکت نباشه خ شبخت نیست .
3. کسی که با حرکت و اراده به خرج دادنش به هدف نزدیک نمیشه خوشبخت نیست .
4، کسی که موفقیتش رو احساس نکنه خوشبخت نیست .

همه این ادمها باید میفهمیدند که بعضی چیزها قابل تعییر نیستند و نمیتونند اونها رو به عنوان هدف برای خودشون تعیین کنند ... چون به غیر از بدبختی براشون چی ی نمیاره .

هدف گذاری درست . پوشش دادن ضعف ها با نقاط قوت و ... راه خوشبختی هست .

ادمهای خوشبخت هم زیاد داریم . کسانی که تمرکزشون رو از چیزهایی که نمیتونن تغییرش بدن گرفتند و دادند به چیزهایی که میتونند تغیرش بدن

کسی به ماه اشاره می کرد آن دیگری ماه را نمی دید و انگشت را نگاه می کرد .......

در رفع اتهام حضرت عالی همین نکته بس: که جواد از بستگان دور ما بود که در مواد مذاب سوخت
و هیچ نیازی نیست، نسبت یا آشناییت سایرین را با خودم به حضرت عالی اثبات کنم![/]

[=B Mitra]حكمت خداوند رحمان


[=B Mitra]گنجشک به خدا گفت: لانه ی کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی و سر پناه بی کسی ام بود اما طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، تو خواب بودی، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند، تو از کمین مار پر گشودی!
چه بسیار بلاها که از تو، به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.


بدبختی یعنی تمام تلاش های (منطقی) خیرخواهانه رو انجام میدی برای زندگی بهتر ولی همونا به طرز عجیبی علیه خودت میشه (و زندگی نابود میشه)

ریحــانه الــنبی;790917 نوشت:
[=B Mitra]گنجشک به خدا گفت: لانه ی کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی و سر پناه بی کسی ام بود اما طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، تو خواب بودی، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند، تو از کمین مار پر گشودی!

فراموش نکنید مار اگه میره بطور وحشیانه حیوانات دیگر رو شکار میکنه طبیعتش اینه، اینطور ساخته شده
یعنی خداوند اینگونه مقدر کرده حیوانی مثل مار روزی اش رو اینگونه بدست بیاره
.
.
.
دقت کردید درست اونجایی که فکر می کنید (زندگی دیگه بدتر از این نمیشه)
زندگی بهتون ثابت می کنه که (بدتر از این هم میشه) !

دیالوگ همیشگی بین من و زندگی:
من: امروز حالم خیلی خوبه
زندگی : الآن گند میزنم به حالت

موضوع قفل شده است