احساس کمبود محبت شدید در زندگی

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
احساس کمبود محبت شدید در زندگی

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام.
من یه پسر جوان 21 ساله و سال سوم دانشگاه هستم .نماز می خونم و دارم سعی می کنم رابطه خودمو با خدا قوی تر کنم.
یکی دو سالی هست که از دوره ی تب و تاب اول جوانی گذر کردم و فهمیدم که غیر از نیاز جنسی نیاز های مهم تری برام به وجود اومده یا بهتره بگیم برام پررنگ تر شده.
مثل نیاز به داشتن همراه و همفکر ، نیاز به داشتن همدل ، نیاز به محبت دیدن و محبت کردن ، نیاز به داشتن استقلال به خصوص استقلال مالی ، نیاز به داشتن برنامه و هدف معین توی زندگی و ...
من تونستم به سختی از نیاز جنسی بگذرم و بذارمش کنار. الان دیگه تقریبا برام مهم نیست.البته وقتایی برام کمرنگ میشه که مشغول یه کار مهم میشم مثل درسای سخت و ...
هفته پیش یه حس عجیب و جدید بهم غلبه کرد که شاید بتونم بگم برای اولین بار بود که اینقدر شدت داشت.... نمی دونستم چه اتفاقی برام افتاده .... خیلی اعصابم خورد و داغون شده بود . از هر چیزی دلخور می شدم.... خیلی با خودم تکرار می کردم که "چه مرگت شده؟؟!!!:Gig:" یا "چرا به همه چی گیر می دی؟" و "چی می خوای که حالتو بهتر کنه؟؟؟"
اولش نفهمیدم که چی می خوام و واقعا دیدم هیچی برام لذت بخش نیست. ولی آخر به این نتیجه رسیدم که:
"...... کمبود محبت دارم......." و : "تا حالا هیچ کسی با محبتش منو اقتاع نکرده حتی مادرم!!! وقتی هم خواسته بهم محبت کنه خودم ازش استقبال نکردم و بعضی وقتا پسش زدم!!!"
اینا اولین نتیجه هایی بود که بهش رسیدم. فهمیدم مشکل کار کجاست:" کمبود محبت"
حالا گریزی بزنیم به وضع خانوادگی من:
خانواده ی من متوسط مایل به مذهبی هستند. حلال حرام برامون خیلی مهمه . نماز و روزه برامون مهمه. کلاً نظر دین و خدا برامون مهمه تو زندگی.
من خوابگاهی هستم و نصف هفته در خوابگاه و نصفش رو خونه هستم.
من یه خواهر دارم که 16 سالشه و دبیرستانیه . با خواهرم روابط خوبی دارم(روابط معمولی و بدون ابراز عاطفه) مگه بعضی اختلاف نظرای کوچیک که به خاطرش ریز ریز دعوا می کنیم و زود آشتی . ولی در کل همدیگه رو دوست داریم . مادر خوب و مهربونی دارم که خانه داره و خیلی زحمت می کشه تو خونه و یه ساعت بیکار نمی مونه. با مادرم هم روابط خوبی دارمالبته روابط معمولی و با ابراز عاطفه خیلی کم(از طرف مادرم ابراز فقط هست). پدرم هم کارمنده و خیلی زحمتکش و با هم روابط خوبی داریم و حرف می زنیم و می گیم و می خندیم و احترام پدر و پسری بینمون هست.پدر و مادرم روابط خوبی مثل بقیه زن و شوهرای فامیلمون دارند .(شاید بهتر از بقیه)
من فهمیدم مشکل از کجاست. مشکل اینه که
1-من ابراز محبت نمی کنم.
(مثال :من بلد نیستم برم تو خونه مادرمو در آغوش بگیرم بگم دوستت دارم! اصلا نمی تونم! عاجزم از این کار!)
2-به من ابراز محبت نمی شود یا خیلی کم می شود( شاید چون ابراز محبت نمی کنم کسی هم به من ابراز محبت نمی کند!) یا اگر هم بشود و اعصابم خورد باشد شاید با طرف مقابل با سردی رفتار کنم یا حتی با اخم جوابش را بدهم.
(مثال:وقتی مادرم میاد میشینه بغلم و دست به سر و صورتم می کشه و می گه "چه پسر گلی دارم" ، من هیچ عکس العملی نشون نمی دم (فوقش شاید بخندم!) اگر هم اعصابم از جایی یا از زندگی خورد باشه شاید با اخم بهش نگاه کنم.)
3- (مهمترین مشکل:) در خانواده ، من ابراز محبت را نیاموخته ام. کلاً ابراز محبت بلد نیستم.
(جالبه که دقت کردم دیدم خواهرم هم ابراز محبت بلد نیست.این نتیجه رو از مقایسه ی رفتار دخترای فامیلمون با پدر و مادرشون با رفتار خواهرم توی خونه فهمیدم.مثلاً دیدم بعضی دخترای فامیل با باباشون می گن می خندن. همدیگه رو بغل می کنن ، بوس می کنن (جلوی بقیه!) یا مثلا قربوش صدقه مامانشون میرن ، باهاش همدردی می کنن .دستشو می بوسن و .... ولی خواهر من نه با بابام اینطوریه نه با مادرم!!! یه خورده هم با مادرم همیشه سر مسائل کوچیک مثل دوستهای خواهرم و یا خرید و ... دعوا و مشکل داره ، ولی نه دعوای اساسی. ( که البته به خاطر دوران بلوغ خواهرم هم هست که بهونه گیر شده.) )
پس نتیجه نهایی این که : .... در خانواده به ما ابراز محبت آموخته نشده است.... و این تقصیر من و خواهرم نبوده...

حالا از شما مشاورای عزیز و دوستان دیگه به ویژه خواهرای گرامی کمک می خوام که به من ابراز محبت رو یاد بدید. با توجه به این که این مساله برای من به یه عقده(!) تبدیل شده و اعصابمو ریخته به هم و باعث شده که هیچ دلخوشی نداشته باشم و از دنیا و ما فیها زده بشم . تازه توی زندگی آینده من هم این مساله واقعا می تونه مشکل ساز باشه.
سوال من از شما: برای یاد گرفتن ابراز محبت از کجا و چه کسی شروع کنم؟ چطور رفتارمو با مادرم و خواهرم و حتی پدرم تغییر بدم و گرم تر کنم؟ چطور این جرات رو به خودم بدم که دست مادر و پدرمو ببوسم و بهشون بگم دوستشون دارم؟ تجربیات خودتونو لطفاً به من هم آموزش بدید.
ببخشید پرحرفی کردم.خواستم کامل توضیح بدم تا نقطه ی مبهمی باقی نمونه.
ممنون از همه
خدانگهدار.

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید:Gol:

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد حامی

سلام و ادب و احترام خدمت شما پرسشگر محترم و خانواده معنوي شما
ممنونم كه اين سايت را براي مشاوره انتخاب كرديد و به كارشناسان اين مركز اعتماد داريد.
ما به عنوان انسان هيجان هاي مختلفي داريم. در گير و دار زندگي و فراز و نشيب هاي آن انواع هيجان ها را به طور هنجار تجربه مي كنيم. عدم بروز اين هيجان هاي در موقع مناسب خود و يا افراط و تفريط در بروز آنها نشانه مشكل يا اختلال ذهني ( رواني) است. بنابراين اصل هيجان ها نعمت است.
دوست بزرگوارم! اين كه اخيرا چه تجربه اي داشته ايد و با چه قرائني كشف كرده ايد كه اين ريشه در كمبود محبت دارد براي ما نياز به بررسي بيشتري دارد تا مطمئن شويم. ولي در كل احوالات هيجاني ما افت و خيز زيادي دارد كه آب و هوا، فصول، ترافيك، سر و صدا، شرايط زيستي و فيزيولوژي، انتظارات و نگرش ها، بيماري، چگونگي فعاليت غدد درون ريز، و نيازها، گرايش هاي فطري و غريزي و... روي آن اثر دارد. به عنوان مثال ما به طوري طبيعي سيكل نوسان ملايم، شادي و غم را در ماه تجربه مي كنيم.

هيجان هاي اصلي
هيجان هاي اصلي ما عبارتند از : خشم، ترس، اضطراب، شادماني، تعجب، اندوه، انزجار و عشق. از تركيب اين هيجان ها هيجان هاي فرعي متولد مي شوند. «آگاهي» از اين حالات نقش مهم در مديريت هيجان ها دارد چرا كه دانايي تواني مديريت را ارتقا مي بخشد. كه مطالعه كتب و ديدن نرم افزارهاي مربوط به هوش هيجاني و شركت در جلسات مشاوره اي بسيار كمك كننده است.

نعمت خانواده
دوست من قبول دارم مشكل شما در دنيايي كه شما زندگي كرده ايد حجيم و بزرگ است ولي
مطمئن هستم بسياري از كاربراني كه در وضعيت دشواري به سر مي برند شرايط زندگي شما را خواندند به حال شما غبطه مي خورند. از خدا مي خواستند مشكل شما را داشتند تا مثل آب خوردن ان را حل كنند.
يك موشك براي پرتان سكوي پرتاب و خرج ( مواد سوختني و اشتعال زا) دارد. براي ما انسان ها بيرون كشيدن نعمت ها از زير برگ هاي خزان روزمرگي و فراموشي، و تمركز بر نعمت ها و داشته ها نقش خرج موشك براي اوج گرفتن و شادكامي و موفقيت ما دارد. بنابراين بينش ها و گرايش ها و اميال فطري عالي، نعمت ها و تجارب مثبت و داشته هاي كوچك و بزرگ تان را يكي يكي با كنكاش بيابيد و در دفتري بنويسيد و پيوسته مرور كنيد. اين كار به شما انرژي و قدرت براي رفع ضعف ها و عيوب و خردورزي، واقع بيني و اجتناب از خيال پردازي مي دهد.
تمرين بالا يك سود مهمي دارد و آن دميدن «احساس ارزشمندي» در شما است. اين طوري دوست دار محبت و تأييد ديگران ولي اسير آن نخواهيد بود. از سويي ديگر احساس ارزشمندي شما را مانند خورشيد مي كند تا بدون تكبر و بخل ايثارگرانه به ديگر مهر بورزيد.
براي كسي كه مهر ورزي والدين را در خانه زياد تجربه نكرده است بي ترديد مهرورزي كار دشواري است ولي فراموش نكنيد كه ما انسان هستيم و جانشين خداوند در زمين. اگر به طور جدي چيزي را اراده كنيم قواي ذهني و ميل ها و نيروهاي بدني ما احساس ضعف نخواهد كرد.
قال الصادق عليه السلام :
ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَويَت عَلَيهِ النِّـيَّةُ؛ اگر اراده قوى باشد، هيچ بدنى براى انجام دادن كار، ناتوان نيست.[1]
ائمه عليهم السلام از ياران خود مي خواستند كه بروند و عملا محبت خود را به دوستانشان ابراز كنند. بله اين امر براي آنها كه اين كار را انجام نداده بودند سخت بود ولي چون امام مي خواستند و آنها اراده مي كردند اين كار شدني بود.

ورزش مهرورزي

همان گونه كه براي ورزش بايد خودمان را گرم كنيم و نرمش كنيم و به تدريج عضلات قوي تري پيدا كنيم. براي يادگيري مهارت و هنر مهرورزي هم نياز داريم برنامه داشته باشيم و تمرين مستمر كنيم. براي مهروزي چه كارهاي عملي اي مي توان انجام داد:
1- شروع مهرورزي به طور غيرحضوري:‌پيامك، نامه و تماس تلفني
2- مهروزي هنگام مناسبت هاي خاص مانند جشن تولد، اعياد اسلامي، نوروز و..
3-مهروزي به مناسبت موفقيت خاص قبولي در امتحان يا پذيرش شغلي يا تحصيلي و...
4- توجه به قدرت اراده كه خداوند داده ( آموزش نديده ايم ولي امري اكتسابي است و قابل رشد است)
5- توجه به اجر الهي
6- توجه به گذران بودن ابر فرصت ها: معلوم نيست فردا اين فرصت را ما داشته باشيم زندگي هزار چرخ دارد معلوم نيست كه ما يا ايشان تا كي در مهمانسراي دنيا باشيم.
7- مهرورزي هنگام خروج از منزل (احساس شرم نمي كنيد )
8- مهروزي جدي در قالب مزاح و شوخي
9- تمرين از مهروزي غيركلامي همراه كلامي و نوشتاري ( مثلا روي كادوي تولد نامه اي بگذاريد -بهتر است خودتان بخوانيد ان را برايش)، ابزار كلامي همراه با بوسيدن دست پدر و مادر
10- تصور كنيد خداي ناخواسته انها را از دست داده ايد و حسرت مي خوريد كه اي كاش زنده بودند و امكان مهرورزي داشتيد. خب اين نعمت را امروز خداوند به شما داده است فرصت ها را شكار كنيد.

...................
1. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 400، ح 5859.

[="Tahoma"][="DarkGreen"]ادامه سؤال كاربر محترم

.... نوشت:
سلام
ممنون که موضوع "احساس کمبود محبت " رو ارجاع دادید و بهش جواب دادید.
ولی با این که گفته بودم که نظر و پیشنهاد های بقیه هم برام مهمه، شما موضوعو بستید و نگذاشتید کسی نظر بده.:Ghamgin:
حالا چندتا مساله هست که می خوام توی ادامه ی متن خودتون اضافه کنید.و بهش جواب هم بدید و بذارید من از نظرات بقیه کاربرا هم اسفاده کنم.
از اینجا به بعد رو لطفا وارد تاپیک کنید:
"سلام
میخوام جواب این ابهام رو که برای استاد حامی پیش اومده بود رو بدم:
نقل قول:

.....
دوست بزرگوارم! اين كه اخيرا چه تجربه اي داشته ايد و با چه قرائني كشف كرده ايد كه اين ريشه در كمبود محبت دارد براي ما نياز به بررسي بيشتري دارد تا مطمئن شويم.
.....

من دوست نداشتم این مساله رو همون اول مطرح کنم ... ولی انگار مساله ی تاثیر گذاری بوده...و اینجا تقریبا اعتراف
:Gig: می کنم:

مساله یا همون تجربه ی جدید اینه که من این ترم آزمایشگاه دارم !!! ولی قضیه اش با آزمایشگاه های قبلیم فرق می کنه .جلسه ی اول این آزمایشگاه رو رفتم و توی گروه بندی به ناچار با یه خانم هم گروهی شدم که از ورودی های سال خودمونه(تو آزمایشگاه یه پسر اضافه اومده بود یه دختر!) .البته مشکلی با این مساله نداشتم و راحت باهاش کنار اومدم چون خودمو آدم با جنبه ای می دونم و واقعا هم تسلط دارم روی افکارم حین رابطه با جنس مخالف و ایشونو مثل خواهر خودم می دونم. من الان سال سومم و از سال اول دانشگاه تقریبا با هیچ دختری رابطه نداشتم مگه تو موارد درسی. ولی تو این مورد دیگه مجبور شدم دیگه...!
با این که هیچ حسی نسبت با ایشون ندارم و توی آزمایش هم خیلی جدی هستیم و خنده و شوخی نداریم و فقط آزمایش رو انجام می دیم و خارج از آزمایشگاه هم هیچ رابطه ای نداریم ، فکر کنم از وقتی با این خانم هم گروهی شدم این اتفاق افتاده و این افکار سراغم اومده...

:Gig:
نمی دونم... در هر صورت من حتی یه نگاه هم توی صورت ایشون نکردم و دقیقا قیافه شون رو نمی دونم چه شکلیه!!!
آیا این هم گروهی شدن ما باعث به وجود اومدن این افکار شده؟؟ و این عقده ی کمبود محبت رو به قول معروف انداخته بیرون؟؟
لطفا استاد حامی اجازه بدن بقیه کاربرای محترم هم نظر بدن و در مورد متن سوال اصلیم و اینکه چطور روابط احساسی رو یاد بگیرم و توی خانواده ام
رواج بدم کمکم کنند.
با تشکر.
"

[/]

[="Blue"]

حامی;784224 نوشت:
مساله یا همون تجربه ی جدید اینه که من این ترم آزمایشگاه دارم !!! ولی قضیه اش با آزمایشگاه های قبلیم فرق می کنه .جلسه ی اول این آزمایشگاه رو رفتم و توی گروه بندی به ناچار با یه خانم هم گروهی شدم که از ورودی های سال خودمونه(تو آزمایشگاه یه پسر اضافه اومده بود یه دختر!)

سلام
امان از دست بعضی از اساتید با این گروه بندی هاشون! با استادتون صحبت کنید شما رو در گروه آقایون قرار بده، اگر قبول نکرد با مدیر گروه رشته صحبت کنید یا حتی از نهاد رهبری در دانشگاه کمک بگیرید و اگر هم به هیچ وجه راضی نشدند این ترم اون درس رو حذف کنید! ما هم در دانشگاه آزمایشگاه زیاد داشتیم از شرایط بدش خوب باخبرم!

حامی;784224 نوشت:
ایشونو مثل خواهر خودم می دونم

هر چقدرم که شما ایشونو مثل خواهرتون بدونید جذابیتی که او براتون داره هزاران برابر بیشتر از جذابیت خواهرتونه! چون نامحرمه! چون از محارمتون نیست! ما قطعا به جنس مخالف گرایش داریم چه انکارش کنیم چه نکنیم!

حامی;784224 نوشت:
نمی دونم... در هر صورت من حتی یه نگاه هم توی صورت ایشون نکردم و دقیقا قیافه شون رو نمی دونم چه شکلیه!!!

حتما که نباید به نامحرم نگاه کنیم، حضورش در فاصله بسیار کم ، صداش، حتی نفسش می تونه محرک باشه، همین که آشفته شدید موید عرض بنده است

نیاز به مهرورزی به جنس مخالف به صورت خدایی در همه انسان ها هست(مگر انسان های پریشان و بیمار) طبیعیه که شما الان همچین حسی دارید!
من فک نمی کنم خانوادتون خانواده سردی باشند، خیلی از مادرها هستند که هیچ وقت فرزندانشون رو نوازش نمی کنند و من سراغ دارم، ولی مادر شما احساسی هستند
یه فکری به حال ازمایشگاهتون بکنید با افتدار!
ان شاءالله حل میشه[/]

[="Blue"]

حامی;784224 نوشت:
چطور روابط احساسی رو یاد بگیرم و توی خانواده ام رواج بدم کمکم کنند.

هدیه بدید!
در حد وسعتون
شاخه گل، روسری، حتی جوراب، عطر و ....
با دلیل و بی دلیل
خونوادتون رو می بینید لبخند بزنید و لطیفه تعریف کنید
پیدا کردن لطیفه هم کاری نداره ، اینترنت پره، فقط لطیفه هاش تمیز باید باشه
می تونید بعضی وقتا فیلم های مناسب کمدی به همراه تخمه و تنقلات تهیه کنید و با خونواده نگاه کنید این روش و خنده دست جمعی نوعی مهرورزی هست به نظرم و شما رو بهم نزدیک میکنه[/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]

زینبیون;784242 نوشت:
هر چقدرم که شما ایشونو مثل خواهرتون بدونید جذابیتی که او براتون داره هزاران برابر بیشتر از جذابیت خواهرتونه!

ان شاالله در تاپيك http://www.askdin.com/thread53961-14.html#post784236
بحث كشمكش هاي نفس و عقل به زودي بحث دقيقي از منظر روان شناختي خواهم داشت پاسخ به همين قسمت است[/]

با سلام

فکر نکنم کمبود محبت اصلاً معنی نداشته باشه .
با این همه محبتی که خدا به ما داشته ، نعمت زندگی ، نعمت انسان بودن ، نعمت خانواده ، نعمت دست پا چشم گوش ، نعمت طبیعت و زیبایی های اون و ... کمبود محبت داشتن یه جورایی ناشکریه .
اینو برا کسانی گفتم که عاشق خدا هستن ؛ دوستشون خداست ، زندگیشون برا خداست ، کارکردنشون برا خداست و ...

سلام.

منم سالها پیش که آزمایشگاه برداشته بودم افتادم تو گروه پسرها. رفتم با داد و بیداد پیش مدیر گروه درستش کردم. اصلا چه معنی داره که دختر و پسر همزمان درس آزمایشگاه داشته باشن!. متاسفانه دانشگاه جمهوری اسلامی همینه دیگه.
شما تازه ترم سومی هنوز وارد تحصیلات تکمیلی نشدی. متاسفانه تو اون سطح گاها مجبور میکنن آدم رو که با جنس مخالف حداقل چند ماهی رو یه پرژه مشترک کار کنن ( البته همه جا اینطور نیست). من وقتی با یکی از پسرهای خیلی خیلی خوب دکتری میخواستم یه پوستر کنفرانس بزنم ، بهش گفتم همه کارشو خودم میکنم ( تا ارتباطمون به حداقل برسه) و فقط یکبار با ایشون تبادل اطلاعات کردیم. دیگه باید توکل کنی به خدا.

اینکه بعضی هام میگن بیخیال شو و اهمیت نده ، مگه تو شیشه خورده داری که در مورد دختر مردم فکر کنی و ... همش الکیه حرف بیخوده. من چه در کار با پسرهای تحصیلات تکمیلی هم سن و چه در ارتباط با استادهای مسن این تجربه رو داشتم که : اصلا دست خود آدم نیست . انگار که یه اتفاق فیزیولوژیک غیر ارادی در بدن انسان رخ میده که حال و هواتو عوض میکنه. تنها راهش هم جدا شدن از اون شخصه.

موضوع قفل شده است