تضاد بین ملاک ها و ارزشها (رضایت پدر و مادرهامون) در ازدواج

تب‌های اولیه

40 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تضاد بین ملاک ها و ارزشها (رضایت پدر و مادرهامون) در ازدواج

سلام.
من پسری 27 ساله ، مقید به اصول دین ،پرتلاش در رعایت فروع دین و دارای تحصیلات عالیه هستم. به دلیل داشتن موانعی هنوز نمیخوام فعلا برم سرکار کنم. در خانواده ای ساده زیست و بی ریا بزرگ شدم. وضعیت اقتصادیمون خوبه خدا رو شکر ولی زندگیمون ساده است. در 4 سال پیش دختر خانومی رو دیدم و از او خوشم اومد.. حدود دوسال ازم کوچیکتره و در شهری نزدیک شهر خودمون زندگی میکنه. پدر و مادرش هردو کارمند دولت هستن در یکی از محله های خوب شهر زندگی میکنند. تا حالا خونشون رو ندیدم و اصلا باهاشون برخورد نداشتم که ببینم اونام مثل ما ساده زندگی میکنند یا نه. اختلاف فرهنگی ما قابل توضیح دقیق نیست چون اینقدر اطلاعی ندارم ازش. فقط اینطور میتونم بگم که *****ایشان خانواده ای مذهبی با گرایشهای امروزی هستن در حالی که ما خانواده ای مذهبی با گرایش های سنتی هستیم*****. از نظر سطح درآمد شاید ایشان یک و یا با اکراه دو دهک از ما بالاتر باشند.
بعد از تحقیقات فراوان در 3.5 سال پیش بالاخره جرات پیدا کردم که با وجود همه ی دانسته ها و نداتسته هام موضوع رو با خانوادم مطرح کردن. طبق انتطارم استقبال خوبی کردن اما مشخص بود که نگرانی های معمول خانواده رو هم دارن. در جواب درخواست خواستگاری به سن کم من و عجله ی زیادم اشاره کردن و توصیه به ادامه تحصیل و پیشرفت کردن. جوابی که خیلی عاقلانه و درست بود. دو سال بعد در جواب خواستگاری به تصمیم دخترشون برای ادامه تحصیل، بیکار بودن من اشاره کردن و اعلام کردن که دامادشون باید بومی، همرده و در قواره ی خودشون باشه و البته به اینکه من اینطوری نیستم هیچ اشاره ای نکردن. به نظرم اینکار و خواسته هاشون خیلی منطقی و درست میاد. خواستگاری سوم هم همینطور. در 14 ماه قبل که درخواست خواستگاری چهارم رو مطرح کردم که همون شرایط قبلی به اضافه ی خواسته های دیگری مطرح شد. البته خواسته ها و شرایط به شکلی بود که بیشتر جنبه ی طرد کردن داشت . انصافا اینکار روش بسیار خوبی برای رد کردن خواستگار سمج هستش. از خواستگاری دوم به بعد پدر و مادر من هم دیگه هیچ علاقه ای برای پنهان کردن مخالفتشون نداشتن و مستقیم بهم میگفتن که " چون تو درخواست میکنی، ما هم وظیفه ی خودمون رو انجام میدیدم وگرنه ما با این خانواده هیچ سنخیتی نداریم!"
و اما چرا این همه اسرار؟؟ من که اینقدر جوابهای واضحی گرفته بودم چرا اینقدر گیر میدادم؟ ***** دلیلش این بود که از سمت این خانوم امیدوار میشدم***** و چون میدونستم نسبت به هم علاقه ی متقابل داریم هیچ وقت پا پس نکشیدم. تا اینکه مشخص شد این خانوم برعکس من که همه چیز رو به خانوادم گفتم هیچ حرفی به خانوادش نمیزده و این بندگان خدا به نوعی از درخواست خواستگاری از یک شهر دیگه به نوعی تعجب میکردن و خوب مشخصه که چنین جوابهایی بدن. تازه درک میکنم که حق داشته. دخترها به اندازه ی پسرها در بیان خواسته هاشون آزاد نیستن و از طرفی، چون ایشون مطمئن بوده که من توانایی پاسخگویی به خواسته های پدر ومادرش رو ندارم حرفی هم بابتش نمیزده. از طرفی هم ممکنه که به حال و روز امروز من گرفتار شده باشه. حال و روزی که بهش اشاره میکنم. این پایان ماجرا نیست. خواستگاری آخر پایان رابطه ی خانواده ها نبود. من توانایی قبول این ماجرا رو نداشتم و***** باعث و بانی یک پایان ناخوش شدم****** به شکلی که جدالی لفظی بین خانواده ها شکل گرفت و هرکس به نفع خودش صحبت کرد. حرفایی که من زدم اصلا وجهه ی خوبی نداشت و اصولا درست نبود، اما پایان کار اینظوری رقم خورد که ایشون گفتن ما اصلا و ابدا دختر به شما نمیدیم. شما اصلا به ما نیخورید و از اینجور حرفها.
****و حالا بعد از یک سال دوباره با اون خانوم برخورد کردم. هر دو تغییراتی کردیم****. تغییرات که اگر در یکی دو سال پیش اتفاق می افتاد شاید هیچگاه کار به اینجا نمیرسید.
تغییراتی که ما رو بیش از پیش به هم نزدیک کرده. البته از لفظ شناخت به جای تغییر استفاده کنم بهتره. او بهتر من رو شناخته و من هم همینطور.
او رو نمیدونم در چه حالیه ولی من وقتی ملاکها و شرایط همسر آیندم رو در ذهنم تعیین میکنم ناخودآگاه به این خانوم میرسم. او مومنه، محجبه، باخانواده، باشعور باحیا و باسواده. از طرفی هم بر طبق اونچه که گفتم، راه و دستمون بسته است. ملاک هام همش یه جا جمع شده و این خانوم شده.
اما موانعی داریم که بر ملاکها می چربه. پدر و مادرهامون که به هیچ عنوان راضی نیستن، فاصله اقتصادی و فرهنگی و جغرافیاییمون و پیشینه ی رابطه ی خوبی هم نداریم.
من حالا در همون منگنه ای که این خانوم گیر کرده بود، افتادم و نیاز به کمک شما بزرگواران دارم.
من بالاخره جرات کردم و دوباره موضوع رو به شکلی متفاوت مطرح کردم. خانواده حرفی زدن که جوابی براش ندارم : " اگر درخواست خواستگاری رو مطرح کنیم و اینبار هم مثل دفعه های قبل باشه چی به روز ما مینونه؟؟؟ درسته که هم رو نمیشناسیم اما عذت و احترام که داریم؟ چه تضمینی هست که بهمون پرخاش نشه؟"

مشاور محترم، به نظرتون چکار باید بکنم؟ آیا باید به فکر ترمیم رابطه و امید دوباره باشم و یا اینکه پا روی همه ی علایق و خواسته هام بزارم و عطایش رو به لقایش ببخشم؟ اصولا این رابطه بین خانواده هامون قابل ترمیم هست؟

قسمتهایی که به این صورت بین ****....**** نوشته شده رو به همین شکل بپذیرید. از ارائه ی توضیح بیشتر ناتوانم.
متشکرم.

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد حامی

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام
خدمت شما برادر بزرگوارم
اميدوارم واقعا بنده را به عنوان كارشناس پذيرفته باشيد و سراغم آمده باشيد و براي تجاربم ارزش قائل باشيد كه سخت به دست آمده اند و تلخ. خيلي افراد مشاوره هاي رايگان را از باب سنگ مفت گنجشك مفت مي پذيرند.
با توجه به نكاتي كه در پيام خصوصي بيان كردم بايد بگويم كه روزگار واقعيت هاي عجيبي داره كه بر خلاف ميل مان بايد تلاش كنيم و آن را بپذيريم. چند هفته قبل يكي از اقوام جوان ما كه با نشاط براي عمل جراحي به بيمارستان رفت و منتظر عمل بود با ناباوري اقوام همان جا ايست قلبي كرد و با دو فرزند كوچك دنيا را وداع گفت. پذيرش اين واقعيت خيلي سخت است ولي چه بايد كرد اگر اقوام و به خصوص فرزنداش نپذيرند روز به روز از واقعيت و حقيقت دور مي شوند و خود و ديگران گرفتار اضطراب و افسردگي مي شوند.
دوست من! از زندگي خودتان امتيازاتي بيان كرديد كه بنده هم به سادگي و آرامش چنين زندگي هايي غبطه مي خورم. واقعا اعتقاد دارم ما با دنبال كردن تشريفات مدرن تشويش و نگراني ها را زياد مي كنيم.
بايد قبول كنيد كه دختري كه در ناز و نعمت زندگي كرده دختري كه زندگي مدرن و رفاه بخشي از زندگي و شخصيتش شده و فرهنگ خود و خانواده اش شده اگر هم از روي احساسات قول بدهد كه مي تواند با زندگي شما و ارتباط با خانواده شما كنار بياييد بالاخره كم مي آورد. گاهي ممكن است در مشاجرات، خانواده ها هم با هم گرفتار ارتباط هاي تلخ و توهين آميز شوند.
نكته ديگر اين كه تجربه بنده مي گويد تغيير انسان ها ممكن است ولي نبايد خوش باور هم بود چون تغيير بسيار تدريجي است و براساس شناخت است. نوشته ها در عالم مجازي مي تواند فرسنگ ها تا واقعيت فاصله داشته باشند
تا همين الان هم كم هزينه براي اين ارتباط نداده ايد شما شكر خدا موفق هستيد و مي دانم اين مدت انرژي زيادي براي اين ارتباط گذاشته ايد
بزرگوار اگر خانواده شما عملا با شما مخالفت نكرده اند به نظرم نمي خواهند دلتان را بشكنند ولي حقيقت اين است كه تناسب هايي زيادي بين شما نيست بر فرض هم كه دختر با شما و يا شما با او تطبيق پيدا كنيد نبايد از نقش غيرمستقيم خانواده ها غافل شويد. [HL]در بسياري از مواقع مشاجرات زندگي زناشويي ريشه در اختلاف خانواده ها و تفاوت ديدگاه ها و فرهنگ و سطح اقتصاد آنها دارد.[/HL]
تجربه بنده مي گويد كه براساس تجاربي كه در اين خواستگاري داشتيد و آن تنشي كه بين شما رخ داد ممكن نيست خانواده به اين ازدواج تن دهند
بنابراين شما هر چند سخت است نام آن دختر را از ذهن تان ديليت كنيد و از خداوند تبارك و تعالي بخواهيد همسري سازگار و هم كفو متناسب با فرهنگ خودتان به شما عنايت كند.
موفق باشيد
[/]

[="Indigo"]سلام

مشاور در این باره حرفی نزدن ولی به نظرم خواستگاری ممتد و زیاد دلیل قانع کننده ای برای جواب مثبت دادن نیست.

منظورم اینه که چرا سعی نمیکنید کمی از شرایطی که خونواده دختر خانوم برای داماد آیندشون در نظر دارن رو برآورده کنید. نوشته بودید بنابر شرایطی نمیشه سرکار برید.

نمیدونم ولی کاره پاره وقتی جیزی. که متوجه بشن اهل کار هستید ولی فعلا نمیخواید برید. آخه اون خونواده که شناختی از شما ندارن.

یا بقیه چیزا. به نظرم بدون تغییر شرایط، خواستگاری کردن این معنی رو میده که شما شرط بذارین ما که گوش نمیدیم!!!!![/]

[="Tahoma"][="DarkGreen"]سلام بر شما
درسته خب در پيام خصوصي به ايشان پاسخ داده ام
در كل مشكلات و ناهتمايي هاي فردي و اجتماعي بر سر راه اين ازدواج متنوع و متعدد از است: از جمله به روز و سنتي بودن، تفاوت فرهنگ ها، اختلاف شرايط اقتصادي، نگرش خانواده به داماد آينده و...
[/]

ya_hosein;778659 نوشت:
ارای تحصیلات عالیه هستم.

ya_hosein;778659 نوشت:
اما چرا این همه اسرار؟؟

ya_hosein;778659 نوشت:
اما عذت و احترام که داریم؟

میشه تحصیلاتتونو بگین؟بعضی موقعها اشتباه نوشتاری به خاطر نزدیک بودن حرفای کیبورده ولی این اشتباه املایی فاجعه هستش!:Gig:

ya_hosein;778659 نوشت:
و چون میدونستم نسبت به هم علاقه ی متقابل داریم هیچ وقت پا پس نکشیدم.

یعنی فکر میکنی ایشون اولین و اخرین دختری هستن که به شما علاقه مند میشه.اینقدر زیادن اینجور دخترا توی مسیر زندگی...

اگه هنوز شاغل نیستی.نرو.چون دوباره همین اش و همین کاسه.
یه چیزی هم همینجوری میگم:تجربه به من ثابت کرده اصلا روی ملاکای ظاهری قضاوت نباید کرد.که مثلا جلوی تو محجبه و باشعور و ... هست.دختر دیدم ابروهاشم برنداشته بود.چادری.کسی میدیدش میگفت این خیلی نجیبه.ولی دختر کثیفی بود...
پس تا وقتی که درست حسابی تحقیق نکردی کاری نکن.

raha2020;780718 نوشت:
سلام

مشاور در این باره حرفی نزدن ولی به نظرم خواستگاری ممتد و زیاد دلیل قانع کننده ای برای جواب مثبت دادن نیست.

منظورم اینه که چرا سعی نمیکنید کمی از شرایطی که خونواده دختر خانوم برای داماد آیندشون در نظر دارن رو برآورده کنید. نوشته بودید بنابر شرایطی نمیشه سرکار برید.

نمیدونم ولی کاره پاره وقتی جیزی. که متوجه بشن اهل کار هستید ولی فعلا نمیخواید برید. آخه اون خونواده که شناختی از شما ندارن.

یا بقیه چیزا. به نظرم بدون تغییر شرایط، خواستگاری کردن این معنی رو میده که شما شرط بذارین ما که گوش نمیدیم!!!!!

اصولا موضوع کار و شرایط خواستگاری نیست. خدا رو شکر همین فردا میتونم یه کار ثابت دست و پا کنم و برم سرکار.
مسئله در عدم رضایت خانواده هاست.
مطمئنا بخشی از نارضایتیشون به خاطر مسایلی مثل فاصله ی طبقاتی و جغرافیایی هست ولی مشکل بزرگ تنشی هست که بین ما اتفاق افتاد. شاید اگر فاصله ی کمتری داشتم هیچوقت کار به تنش کشیده نمیشد.
اونا فکر میکنن دخترشون بهترین دختر دنیاست و من رو داماد شکارچی یا خواستگاری پررو و سمج میدیدن . خانواده ی من هم من رو بهترین پسر میدونن که دختر مردم من رو دیوونه ی خودش کرده و سرکارم گذاشته.
من خیلی تلاش کردم این دید رو از خانوادم دور کنم و تا حد خیلی زیادی موفق هم بودم. اما چه سود؟
به نظرتون اگر من الان ماهی 3 میلیون درآمد داشته باشم، این 3 میلیون میتونه اون گذشته رو پاک کنه و دل پدر و مادرهای ما رو به هم نزدیک کنه؟

محسن1990;780801 نوشت:
این اشتباه املایی فاجعه هستش!

درسته برادر ولی گاهی فقط مینویسی، فقط مینویسی ولی به چگونه نوشتن فکر نمکینی.

محسن1990;780801 نوشت:
یه چیزی هم همینجوری میگم:تجربه به من ثابت کرده اصلا روی ملاکای ظاهری قضاوت نباید کرد.که مثلا جلوی تو محجبه و باشعور و ... هست.دختر دیدم ابروهاشم برنداشته بود.چادری.کسی میدیدش میگفت این خیلی نجیبه.ولی دختر کثیفی بود...
پس تا وقتی که درست حسابی تحقیق نکردی کاری نکن.

تو مشاوره باید فرض رو بر این بزاریم که طرف راست میگه. در ضمن باید بگم بالخره باید با یه ملاکی، کَسی رو سنجید!! ما که عالم به غیب نیستیم بتونیم باطن افراد رو ببینیم!
در همه ی اقشار و اصناف، خوب و بد هست. نمیشه که با دیدن یه نفر درباره ی همه قضاوت کرد. منم 2000 تا دختر بدحجاب ابرو بردار میشناسم که هر کار کثیفی رو انجام میدن ، اینا که دلیل نمیشه همه مثل هم باشن.

[="Indigo"]سلام

حامی;780754 نوشت:

درسته خب در پيام خصوصي به ايشان پاسخ داده ام

جناب حامی قصد جسارت نداشتم. ببخشید اگه دخالت کردم

ya_hosein;780843 نوشت:
اونا فکر میکنن دخترشون بهترین دختر دنیاست و من رو داماد شکارچی یا خواستگاری پررو و سمج میدیدن . خانواده ی من هم من رو بهترین پسر میدونن که دختر مردم من رو دیوونه ی خودش کرده و سرکارم گذاشته.
من خیلی تلاش کردم این دید رو از خانوادم دور کنم و تا حد خیلی زیادی موفق هم بودم. اما چه سود؟
به نظرتون اگر من الان ماهی 3 میلیون درآمد داشته باشم، این 3 میلیون میتونه اون گذشته رو پاک کنه و دل پدر و مادرهای ما رو به هم نزدیک کنه؟

چون این دیدگاهو دارن به نظرم ماهی ۱۰ ملیونم داشته باشید فایده نداره.

شاید اگه خودتون تنها با پدرشون صحبت کنید، یه مدلی که متوجه بشن تکیه گاه خوبی برای دخترشون هستید فایده داشته باشه.

البته نباید طوری باشه که فکر کنن بدون اجازه از خونوادتون اومدید. انشالا که هرچی به صلاحتونه پیش بیاد.[/]

raha2020;780874 نوشت:
چون این دیدگاهو دارن به نظرم ماهی ۱۰ ملیونم داشته باشید فایده نداره.

مسئله اصلا پول نیست. اونها سنگ های بزرگی جلوی پای من انداختن تا بیخیال بشم. اینکه همون توقعات رو از همه ی خواستگارهای قبلی و بعدی داشتن رو حقیقتا نمیدونم.

دو خانواده ی کاملا دور و غریبه هستیم که فقط دختر و پسر هم رو میشناسن.
خدا رو شکر، خدا رو شکر نه اونقدر پررو و سرخودیم که بخوایم خودمون کار رو تموم کنیم و پا روی همه چیز بزاریم و نه اونقدر مطمئن که بخوایم به قول آقای حامی از ذهن همدیگر رو پاک کنیم.

نمیدونم اگر کسی همین سوال رو میپرسید من چه جوابی میدادم اما این رو میدونم انجام چیزایی که خیلی راحت گفته میشه، خیلی سخت تر گذشتن از هفت خان رستمه.

سلام ...

با خوندن متن اولین چیزی که به ذهنم رسید پدر و مادرتون بودن ...
چقدر فداکارن که با وجود اینکه چند بار سنگ رو یخ شدن و حتی دفعه آخر بهشون بی احترامی شده اما این بار هم باز به خاطر شما حاضرن!!!
شما چطور اجازه میدین از همین ابتدا که هنوز مراحل اولیه س به جای عزت و حرمت، خفت و خواری نصیبشون بشه؟؟؟
یکم به حقوق اونها هم فکر کنید شک نکنید تنها دلیل شون برای همراهی تون دوست داشتن تونه و نه دل اون دختر!!!!

ازدواج فقط پیوند دو تا آدم نیست که!! شما دوتا خونواده رو دارین بهم وصل میکنین که نه تنها هیچ سنخیتی باهم ندارن بلکه تنش هم ایجاد شده بینشون!
فکر می کنید این دلخوری ها مربوط به همون لحظه و روز و ثانیه بود و گذشت ؟؟؟
از کجا میدونین پس فردا همین خانم عاشق!!!! وقتی که تب عشقش خوابید، طلبکار نباشه تو اومدی تو اصرار داشتی والدین تو بی احترامی کردن و...
از کجا میدونین می تونین دختری که در سطح بالاتری از شما قرار داره راضی نگه دارین؟؟؟
فکر نکنین چون به قول خودتون یه دهک فاصله س، پس میتونین از پسش بربیاین!
من خیلی از دخترا رو میشناسم زندگیشون متوسطه ولی چنان بلند پروازن و چنان توقعاتی دارن که طرف میلیاردم باشه نمیتونه پاسخگو باشه

یا اصلا فرض کنین پدر و مادرش راضی م بشن اما تا آخر عمر یا منتظر آتو گرفتن ازتون باشن یا چشم دیدن خانواده تونو نداشته باشن؟؟
به نظر منم جناب حامی کاملا درست گفتن هرچقدر هم این خانم از همه لحاظ مورد تایید باشه باز دنیاتون متفاوته و بهتره شما به جای یک ازدواج عاشقانه یک ازدواج عاقلانه رو انتخاب کنید تا بعدا مصداق این جمله نشین """ خودم کردم که لعنت بر خودم باد"""

با سلام

وقتی پای عشق به میان می آید، معیارها برای خیلی از دختر و پسرهای جوان جا به جا می شود. آن وقت است که اگر اختلاف تحصیلی وجود داشته باشد، با پررنگ کردن ارزش های دیگر آن را ندید می گیرند، وقتی پای اختلاف سطح مالی به میان می آید، یاد ازدواج شاهزاده و گدا می افتند و وقتی اختلاف سن مطرح می شود، با مثال های مختلف سعی در توجیه تفاوت ها دارند. این که رسم و رسوم، اعتقادات، رفتار خانوادگی و عرف شما با هم متفاوت باشد چقدر می تواند در خوشبختی شما مداخله کند؟برای ازدواج، دو دسته از اشتراکات باید وجود داشته باشد؛ اول، همسانی در بافت زندگی و دوم، چگونگی تعامل زن و مرد.بافت زندگی عبارت است از تحصیلات اعتقادات مذهبی، رفتارهای اجتماعی، افکار، شرایط خانوادگی، موقعیت مالی و مذهبی و فاکتورهایی از این دست که باید تا جایی که امکان دارد به یکدیگر شباهت داشته باشند تا شما بتوانید به خوشبختی زندگی تان امیدوار باشید.
اصطلاحی که ما به کار می بریم، هم کفو بودن دو طرف است. چگونگی تمایل زن و مرد هم باید به گونه ای باشد که وقتی با یک نفر در تعامل هستیم، از آن فرد حسی توأم با احترام بگیریم، نه احساسی مبتنی بر بی تفاوتی یا بی اعتنایی، و بعد اگر این شرایط فراهم بود، ازدواج کنیم. چیزی که در روابط شما و همسر آینده تان تاثیر زیادی می گذارد، صرفا تشابه سنی و تحصیلی و مادی نیست. این اختلاف زمان نیست که در رابطه شما اهمیت دارد، بلکه اختلاف بر سر دیدگاه ها و نگرش ها می تواند دردسر ساز شود.تصور کنید در خانواده شما، مراودات چهارچوب و قاعده خاصی داشته باشند حال آنکه در خانواده همسرتان روابط بازتر باشد و حتی پوشش هم به اندازه ای که شما به آن مقید هستید، رعایت نشود. در این شرایط، شما مجبورید برای تک تک ارتباطاتی که دارید، متحمل هزینه شوید. هزینه های عاطفی، فشار روانی و تنش و چالش.
البته افراد تغییرپذیرند و می توانند در طول زمان به توافقاتی درباره روش زندگی شان برسند اما مسلما اگر پیش از توافق، شباهت بین آنها وجود داشته باشد، اختلاف نظرهای کمتری به وجود می آید و انرژی و وقت کمتری برای رسیدن به هماهنگی صرف می شود. چیزی که نتیجه مستقیم آن بالا رفتن رضایت از زندگی و بیشتر شدن آرامش و همدلی است.بنابراین اگر مایلید که در زندگی آینده تان تناسب فرهنگی داشته باشید، به مشابهت های خود و طرف مقابل در زمینه اعتقادات، آداب و رسوم، سطح تحصیلات خانواده، هنجارها و مقررات خانوادگی و فامیلی، پایبندی به رسوم محلی و مدرن یا سنتی بودن خانواده و فرد توجه کنید. تک تک این مسائل می توانند در آینده زندگی شما تاثیر گذار باشند.

با سلام مجدد

تفاوت زیاد از لحاظ سبک زندگی شامل فرهنگ ارتباطی، آداب و رسوم و... در دو خانواده از پیش آگهی های منفی در ازدواج است یعنی احتمال مشکل دار شدن رابطه را افزایش می دهد ولی معنی آن این نیست که نباید با یکدیگر ازدواج کرد بلکه افرادی که در این فضا می خواهند ازدواج کنند بهتر است قبلا" با یکدیگر در این موارد صحبت کنند و قرارداد ارتباطی مشخصی را با یکدیگر تعیین کنند یعنی سطح ،چگونگی و قوانین ارتباطی دو خانواده را . مگر اینکه برای خانواده ها این تفاوت ها ملاک نباشد یا هدفشان تنها داشتن یک رابطه رسمی با یکدیگر باشد .
ولی مهمترین عامل این است که شما باید بتوانید با اعتماد به نفس بالا وارد این رابطه بشوید. اگر داشتن خانواده ای که مورد پسندتان نیست خیلی شما را اذیت کند و با خانواده بالاتری ازدواج کنید در موضع ضعف خودتان را قرار خواهید داد و رابطه خوشحال کننده ای نخواهید داشت و اگر با فردی همانند خانواده تان ازدواج کنید پشیمان خواهید ماند. بهتر است قبل از هر چیز تکلیف را با احساس تان نسبت به خانواده تان مشخص کنید بعد به فکر ازدواج باشید.اگر با این تفکری که دارید به ایشان توضیح هم ندهید وی متوجه ضعف تان خواهد شد و رابطه تان از تعادل خارج می شود و این به نفع تان نخواهد بود. مطالبی هم که نوشته اید پس از افزایش اعتماد به نفس تان تغییر خواهند کرد و با دید بازتری می توانید طرف تان را ارزیابی کنید نکته آخر اینکه فرزند اول و آخر دو خانواده ترکیب خوبی هستند و ایرادی در آن وجود ندارد.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و الرحمه
وقت بخیر
از دعوت شما سپاسگزارم
بزرگوار، جناب حامی مدیر و کارشناس بخش مشاوره هستند و طبعا تجارب بسیار مفیدی در این مجال دارند و سایر کارشناسان بزرگوار نیز در تخصص خودشان صاحبان آراء و تجارب مفیدی هستند.
بنده مطالبی که ایشان فرمودند مطالعه نمودم و متوجه شدم حتی در خصوصی از مسائلی مطلع شدند که نگرش وسیع تری نسبت به دیگران در امر شما دارند و راهنمایی های مفیدی را خدمتتان بیان نموده اند و اینکه خانواده های شما از دو قشر مختلف و از دو شهر و فرهنگ متفاوت هستند بیشترین نقش را در زندگی شما ایفا می کنند چون تجربه این مساله را داشته ام و بستگانم را که با این مساله مواجه بودند و در ابتدا آن را در نظر نگرفته اند دیده ام و به صورتی شده که کاملا از یک سمت قطع رابطه کامل صورت پذیرفته و هیچ صله رحمی که از واجبات فرزندان نسبت به والدینشان هست صورت نمی پذیرد و حتی از یک تلفن و اظهار محبت دریغ نموده اند با اینکه خانواده مرد و یا زن هیچ دخالتی و سعیی بر برهم زدن آرامش این بزرگواران ننموده و از حق فرزندی خود نیز چشم پوشی نموده اند و قلبشان را به این تسکین می دهند که الحمدلله مهم فرزندمان است که از زندگی خود راضیست اما حتی آن فرزند هم در زندگی خود خوشی ندارد چون تحکم زن و یا مرد خانواده آنچنان بر او حاکم شده که حتی احساس ارزشمندی خود را از دست داده و این زندگی را طبیعی می داند و اگر خانواده اش او را به منزل راه ندهد مطمئنم که در پشت در منزل می خوابد
به حدی که رفیقان و فامیل همسر برای همسر از وجود او مهم تر است.
در اصل عزت انسانی خود را از دست داده اند و «خسر الدنیا و الآخره» درباره ایشان صدق می کند
تمام این مطالبی که عرض کردم نه از یک خانواده از خانواده های مختلفی دیده ام قصدم به زن ذلیلی یا مرد ذلیلی نیست قصدم اینست که اگر فرهنگها تناسب داشته باشد و امور دیگر، این دو نفر و خانواده ها بهتر با هم کنار می آمدند چون کفویت فقط به دو نفر نیست که می خواهند زیر یک سقف زندگی کنند خانواده ها نیز باید هم کفو باشند در امور مختلفه زندگی.
عذرخواهی می کنم از استاد بزرگوار جناب حامی فقط این اموری که عرض کردم تایید مطلب شما بزرگوار است چون می دانم مراجعین شما خیلی بیشتر از این چند نفریست که بنده می شناسم
امیدوارم شما برادر بزرگواری که دنبال راه حل هستید با استعانت از خداوند متعال و راهنمایی این کارشناسان بزرگوار سایت به نتیجه مفیدی دست یازید
موفقیت و سعادتمندی شما را آرزو مندم
و عذر از زیاده گویی
التماس دعا

سلام.
ممنون از شروع کننده تاپیک بخاطر دعوت شون.
خوب من نظر خودم رو که بخوام بگم:
اولا که از نظر من برای ازدواج هرگونه تصمیم و تلاشی که بین خود دو نفر و بدون اطلاع خانواده ها باشه کاملا اشتباهه.و تلاش و تصمیم و صحبت برای ازدواج باید در چهارچوب خانواده ها و مثلا جلسات خواستگاری باشه، و اگر قراره صحبت ديگه ای خارج از جلسات خواستگاری باشه حتما با اطلاع و اجازه و رضایت خانواده های دو طرف باشه.
و در غیر اینصورت هر صحبت یا اقدام دیگه به نظرم اشتباهه و ایجاد مشکل میکنه.
اما در خصوص تفاوت خانواده های شما و ایشون:
من تجربه ای از خواستگاری از چنین خانواده هایی رو برای یکبار دارم.
من که پسری مذهبی و مقید از خانواده ای مذهبی و مقید هستم.معیارهای من هم که برای انتخاب همسر چادری بودن، مذهبی و متدین و مقید بودن، خوش اخلاق بودن، رعایت حرمت بین محرم و نامحرم، و خودآرایی نکردن در مقابل نامحرم، و اینکه شغل و رشته تحصیلی اش هم رشته خودم نباشه بود.
افراد زیادی بعنوان واسطه بودن و به ما مورد معرفی میکردن.
یه مورد رو یکی از فامیل معرفی کرد و ما به خواستگاری اش رفتیم. در معرفی اولیه دخترخانم دختری چادری و مذهبی از خانواده مذهبی و خوبی بود.
اما در اولین جلسه خواستگاری تفاوتهای بین ما و اونها مشخص شد. اینکه دختر فقط خودش چادری و معتقد بود و خواهرانش و مادرش چادری نبودن و حتی با چادری شدن این دختر هم بشدت مخالفت کرده بودن.محرم و نامحرم رو رعايت نمیکردن و به بهانه اینکه ما باهم مثل خواهروبرادر هستیم با نامحرمان فامیل دست میدادن.پدر دختر هم جانباز بود اما به قول خودش اهل رقص و آهنگ و اینا هم بود.و موارد دیگه....
خوب ما دیدیم خانواده ما با اونها فرق داره اما بخاطر خوب بودن خود دختر آشنایی رو ادامه دادیم.منتها در ادامه جلسات خواستگاری دختر مطالبی رو عنوان کرد که نشون میداد دختر مذهبی و معتقدی هست اما باورهاش خیلی عمیق نیست. مثلا از من میخواست اگر خونه کسی رفتیم و یه خانم بیحجاب اونجا بود و اصلا سرش رو نپوشبده بود هیچ واکنشی نشون ندم.....
پس ما جواب مون منفی شد و سراغ این مورد دیگه نرفتیم...

متشکرم از حضور همه ی دوستان

ترگل;781030 نوشت:
دفعه آخر بهشون بی احترامی شده اما این بار هم باز به خاطر شما حاضرن

توهین نشده بود بلکه سعی کرده بودن به هرنوع ممکن ما رو ازخودشون دور کنن. همونطور که قبلا هم گفتم هرکسی دراون شرایط بود شاید همینکار رو میکرد

ترگل;781030 نوشت:
به جای یک ازدواج عاشقانه یک ازدواج عاقلانه رو انتخاب کنید

همه ی تلاشم برای همینه. منتها در عاقلانه یا عاشقانه بودن این رابطه شک دارم

یا عالی;781048 نوشت:
بنده مطالبی که ایشان فرمودند مطالعه نمودم و متوجه شدم حتی در خصوصی از مسائلی مطلع شدند که نگرش وسیع تری نسبت به دیگران در امر شما دارند و راهنمایی های مفیدی را خدمتتان بیان نموده اند و اینکه خانواده های شما از دو قشر مختلف و از دو شهر و فرهنگ متفاوت هستند بیشترین نقش را در زندگی شما ایفا می کنند چون تجربه این مساله را داشته ام و بستگانم را که با این مساله مواجه بودند و در ابتدا آن را در نظر نگرفته اند دیده ام و به صورتی شده که کاملا از یک سمت قطع رابطه کامل صورت پذیرفته و هیچ صله رحمی که از واجبات فرزندان نسبت به والدینشان هست صورت نمی پذیرد و حتی از یک تلفن و اظهار محبت دریغ نموده اند با اینکه خانواده مرد و یا زن هیچ دخالتی و سعیی بر برهم زدن آرامش این بزرگواران ننموده و از حق فرزندی خود نیز چشم پوشی نموده اند و قلبشان را به این تسکین می دهند که الحمدلله مهم فرزندمان است که از زندگی خود راضیست اما حتی آن فرزند هم در زندگی خود خوشی ندارد چون تحکم زن و یا مرد خانواده آنچنان بر او حاکم شده که حتی احساس ارزشمندی خود را از دست داده و این زندگی را طبیعی می داند و اگر خانواده اش او را به منزل راه ندهد مطمئنم که در پشت در منزل می خوابد

چقدر دردناک و ناراحت کننده است :Ghamgin::Ghamgin:

mehrant;781074 نوشت:
اما در اولین جلسه خواستگاری تفاوتهای بین ما و اونها مشخص شد. اینکه دختر فقط خودش چادری و معتقد بود و خواهرانش و مادرش چادری نبودن و حتی با چادری شدن این دختر هم بشدت مخالفت کرده بودن.محرم و نامحرم رو رعايت نمیکردن و به بهانه اینکه ما باهم مثل خواهروبرادر هستیم با نامحرمان فامیل دست میدادن.پدر دختر هم جانباز بود اما به قول خودش اهل رقص و آهنگ و اینا هم بود.و موارد دیگه....

نه خدا رو شکر مطئنم ایشون اینطوری نیستن. ایشان خانواده ی مقیدی هستن.

دوستان بزرگترین مشکل خانواده های ما اینه که بهم دسترسی نداریم و مثلا نمتونیم همدیگر رو در کوچه و خیابان ببینیم. ما همیشه خانواده ای رو دیدیم که فقط میگن کار و پول و شغل و درآمد و انها هم خانواده ای رو دیدن که فقط میخوان پسرشون رو دوماد کنن واصلا به جایی که میرن و به اصطلاح به بزرگی لقمه ای که برمیدارن توجهی ندارن. در حالی که حقیقتا هیچکدوم از اینا اون چیزی که وانمود میکردن نبودن. شروع یک قرار ملاقات هم خودش خیلی شرایط میخواد که قبلا گفتم.

اگر در طول اون خواستگاری ها فقط و فقط یک بار خانوادشون اجازه ی حضور میدادن شاید کار به اینجا نمیکشید. اگر این اتفاق می افتاد ممکن بود همه چیز خیلی زود تموم بشه. یا به نتیجه میرسید و یا اینکه کلا به بن بست میرسیدیم و همه چیز تموم میشد.

گیردادن های بیش از اندازه ی من هم، تاثیر زیادی در به درازا کشیدن این قضیه داشت. کلا وقتی فکرش رو میکنم میبینم ریشه های این رابطه بر روی آبه.

پدر و مادرهامون که اصلا راضی نیستن و طوری با هم برخورد کردن انگار هزاران سال نسل اندر نسل کینه از هم داشتن.
کارشناسان و مشاوران هم که هیچ نقطه نظر امیدوار کننده ای نداشتن و همش ما رو از ادامه منع کردن.
خودمون هم که توانی نداریم.

با سلام

ممنون از دعوتتون

بزرگوار قبول کنید اشتباه بزرگتون این بوده که قبل از خواستگاری وتوافق والدینتون بینتون

رابطه عاطفی برقرارشده .ای کاش هیچوقت این کار رو نمیکردید که الان با وجود این همه

مشکل باز نمیتونید همدیگه رو فراموش کنید . بزرگوار این دختر هر چقدر هم دلش با شما

باشه باز به حمایت پدرومادرش نیاز داره ومطمئن باش الان کاملا احساسی داره برخورد میکنه

اگه واقعا نمیتونید فراموشش کنید یه بار دیگه هم برید ولی احتمالش بسیار زیاده که سرخرده برگردید

ولی به نظر من هم درسته سخته فراموش کردنش ولی میتونید هم رو فراموش کنید.

[="Purple"]

ya_hosein;781090 نوشت:
همه ی تلاشم برای همینه. منتها در عاقلانه یا عاشقانه بودن این رابطه شک دارم

واقعا شک دارین؟؟؟:Gig:

ya_hosein;781090 نوشت:
کارشناسان و مشاوران هم که هیچ نقطه نظر امیدوار کننده ای نداشتن و همش ما رو از ادامه منع کردن.

به نظر من شما دلتون میخواد حرفی که دوس دارین رو از مشاورا بشنوین،شما درگیر احساسات شدین و از قدیم گفتن آدم عاشق کر و کور میشه
من بهتون پیشنهاد میدم یه مدت فاصله بگیرین سعی کنید اصلا بهش فکر نکنین نه به ازدواج باهاش نه به فراموش کردنش
بعد که در حالت نرمال تری نسبت به وضعیت الان قرار گرفتین و تونستین به احساساتتون غلبه کنید
کاملا شرایط رو بسنجین و سعی کنین چیزهایی رو ببینین که تاحالا دلتون نخواسته ببینین و اونوقت تصمیم بگیرین
اینجوری یه فرصتم دادین به اون خانم ببینین واقعا پاتون می مونه یا همش حرفه؟؟[/]

سلام به شما برادر عزیز

ya_hosein;778659 نوشت:
در جواب درخواست خواستگاری به سن کم من و عجله ی زیادم اشاره کردن و توصیه به ادامه تحصیل و پیشرفت کردن. جوابی که خیلی عاقلانه و درست بود
این پاسخ چه از طرف خانواده دختر و چه از طرف خانواده محترم شما ، به هیچ وجه درست نبوده که البته جای توضیح آن اینجا نیست

ya_hosein;778659 نوشت:
البته خواسته ها و شرایط به شکلی بود که بیشتر جنبه ی طرد کردن داشت. انصافا اینکار روش بسیار خوبی برای رد کردن خواستگار سمج هستش
خیر اصلاً روش خوبی نیست!
اولاً اگر خواستگاری که میخواهند ردش کنند ، توانست برود و آن خواسته ها را برآورده کند چه؟
ثانیاً اگر خواستگار دیگری از خواستگار اول تحقیق کرد و دلایل پاسخ رد را فهمید و خودش هم آن نکات را نداشت و کلاً پشیمان شد چه؟
ثالثاً اگر روش خوبی بود که روی شما تاثیر میگذاشت :Nishkhand:

ya_hosein;778659 نوشت:
تا اینکه مشخص شد این خانوم برعکس من که همه چیز رو به خانوادم گفتم هیچ حرفی به خانوادش نمیزده
صحبت شما دو نفر قبل از ازدواج را من هم کار درستی نمیدانم ، ولی از طرفی آن را فاجعه هم نمی دانم. مشکل از شما دو نفر نیست ، مشکل از همان اعتقادی هست که از کلام خودتان نقل قول کردم. اینکه این سن برای ازدواج زود است!!! اگر زود بود ، شما دو نفر و خیلی دیگر از دخترها و پسرها قبل از ازدواج با هم آشنا نمیشدند

ادامه در پست بعد..........

ya_hosein;778659 نوشت:
سلام

حامی;780688 نوشت:
تجربه بنده مي گويد كه براساس تجاربي كه در اين خواستگاري داشتيد و آن تنشي كه بين شما رخ داد ممكن نيست خانواده به اين ازدواج تن دهند
بنابراين شما هر چند سخت است نام آن دختر را از ذهن تان ديليت كنيد و از خداوند تبارك و تعالي بخواهيد همسري سازگار و هم كفو متناسب با فرهنگ خودتان به شما عنايت كند

در این مورد حرف هایی دارم که بهتر است نگویم.......

اما به جنبهء دیگر آن می پردازم
پرسشگر عزیز ، به نظر من ابتدا باید ببینید از چه نوع افرادی هستید

برخی افراد ، همین که همسرشان هم کفو آنها باشد برایشان کافی است و برای شروع زندگی ، به دل و احساس توجهی ندارند. اینها هزاران گزینه دارند که میتوانند از بین آنها انتخاب کنند

گروهی دیگر عاشق پیشه هستند و باید عاشق شوند و اگر عاشق کسی بشوند ، میگویند یا او یا دیگر هیچ کس!! و اگر نتوانند با عشقشان ازدواج کنند مکن است دیگر هرگز ازدواج نکنند

گروه سوم نه مطلقاً به عقل (به معنای عامیانه) تکیه دارند و نه مطلقاً به احساس. بلکه هر دو را در نظر میگیرند. یعنی اگر عاشق کسی بشوند و او را از دست بدهند ، باز هم به دنبال عشق دیگری خواهند گشت. اما تفاوتشان با گروه اول این است که به دنبال

عشق دیگری میگردند ، نه فرد دیگر

حالا شما باید ابتدا مشخص کنید که در کدام گروه قرار می گیرید ، بعد بهتر میتوانم شما را راهنمایی کنم
ضمناً دقت بفرمائید که به درست و غلط بودن موارد بالا ، فعلاً کاری نداریم ، بلکه به عنوان گزینه های مختلف به آنها نگاه می کنیم

به نام خدا
با سلام

ya_hosein;778659 نوشت:
آیا باید به فکر ترمیم رابطه و امید دوباره باشم و یا اینکه پا روی همه ی علایق و خواسته هام بزارم و عطایش رو به لقایش ببخشم؟ اصولا این رابطه بین خانواده هامون قابل ترمیم هست؟

به نظر من ازدواج تنها پیوند دختر و پسر نیست ، بلکه پیوند دو خانواده هم هست. پس نمیشه به نظر خانواده بی توجه بود.
البته می بینیم که برخی از خانواده ها در انتخاب عروس یا داماد ملاک ها و معیارهایی رو مطرح می کنند که نه از نظر دینی و نه از نظر منطقی ، ملاکهای مطلوبی نیست
بلکه فقط تحت تاثیر جو موجود قرار می گیرند. خوب در مقابل چنین ملاکها و نظراتی باید ایستادگی کرد ، البته با رعایت احترام.
چراکه والدین در هر صورت خیرخواه فرزندشون هستن هرچند به صورت غیر اصولی
اما اگر خانواده در انتخاب همسر برای شما، ملاک هایی مشابه با شما دارند و تنها در این مورد خاص با شما همراهی ندارند، خوب به نظر من اصرار زیاد نکنید.
در این مورد به خصوص به نظر مادرتون حتما توجه کنید. چون یک زن هم ، همجنسهای خودش رو بهتر میشناسه و هم اینکه خیرخواه فرزندش هست .
از طرفی این احتمال رو هم حتی در حد یک درصد در نظر بگیرید که شما یا خانم مورد نظرتون، شناخت روشنی از هم نداشته باشید و وقتی در متن زندگی قرار بگیرید، با چیزی خلاف آنچه انتظارش را داشتید مواجه شوید.
در این صورت با توجه به مخالفت خانواده ها ، فشار بیشتری به شما وارد خواهد شد.

[="Microsoft Sans Serif"][="Indigo"]سلام دوست عزیز

من که کارشناس نیستم و بهتره نظری ندم....

ولی یه چرخی تو تاپیکا بزن.... بعد یه مدت می فهمی که راهنمایی کاربرا فقط یه مبنا داره، و اون هم اینه که نگا می کنن ببینن خودت به مشکلاتی اشاره کردی و همون موارد رو با زدن مثال یا استدلال و ... سعی می کنن خیلی مهم جلوه بدن ، در صورتی که فرضا می بینی خانم یا آقای x که اینجا کلی از اشکالات نبودن کفویت اقتصادی گفته، یه جای دیگه رفته رو منبر و کلی در اصل بودن یه چیز دیگه و کم رنگ کردن تفاوت طبقاتی گفته:Gig::Gig:

البته نظر دوستان رو نخوندم و این رو کلی عرض کردم، منظور که تنها مشاور قابل اعتماد بین دوستان، صرفا کارشناس هست :khandeh!:(خود شیرینی)... البته کارشناس هم زمانی می تونه شما رو درست راهنمایی کنه که اطلاعات درست و دقیق و کاملی در اختیارش گذاشته باشی... که حتی در این حالت هم نکات مثبت و منفی رو بر اساس تجربه برای شما استخراج می کنه ولی به جای شما تصمیمی نخواهد گرفت:Cheshmak:

.................................................................................................

در هر صورت هیچ کس جای شما نیست و هم فکری دوستان با شما بر مبنای تصوری هست که از شما تو ذهنشون شکل گرفته!!!!!

مثلا شما نوشتی یک یا دو دهک تفاوت اقتصادی دارین.... اما من از مدل صحبت شما احساس کردم تفاوت ها خیلی زیاده!

....................................................................

اما یه چیزی ؟ در چه صورت می تونی از این شخص دل بکنی؟ . من جای شما باشم اجازه نمی دم عمر و جووونیم بازیچه بشه، اگه واقعا با لحاظ کردن راهنمایی افراد اهل فن احساس می کنی همچنان امیدی به این ازدواج هست که این بار صاف و پوست کنده حرفاتو با اون خانم بزن و بگو بیشتر از این نمی تونی منتظر بمونی...
اگه رفیق صمیمیت بودم و از نزدیک می شناختمت و می دونستم که اون خانم داره شل کن سفت کن در میاره.... حسابی اعصابم خورد می شد ... مرد حسابی مگه کلا قرار چند سال از خدا عمر بگیری که 4 سال از بهترین ایام جوونیت منتظر یکی بشینی آخرشم خدای نکرده دستتو بزاره تو پوست گردو

حرصم در اومد...

بازم به حرفای صد تا یه غاز من توجه نکن:khandeh!:[/]

سلام
با تشکر از دعوتتون برای شرکت در بحث

همانطوریکه کارشناس فرمودند [HL]در بسياري از مواقع مشاجرات زندگي زناشويي ريشه در اختلاف خانواده ها و تفاوت ديدگاه ها و فرهنگ و سطح اقتصاد آنها دارد.
[/HL]
بنابراین بهتر است مساله مدارانه برخورد کنید و از اصراری که با هیجان توام است خودداری کنید.

سلام

همای رحمت;781103 نوشت:
بزرگتون این بوده که قبل از خواستگاری وتوافق والدینتون بینتون

رابطه عاطفی برقرارشده .ای کاش هیچوقت این کار رو نمیکردید که الان با وجود این همه

مشکل باز نمیتونید همدیگه رو فراموش کنید .

خودکرده را تدبیر نیست...
باور کنید هرلحظش دردناک بود که بدون رضایت پدر و مادر که رضایت خدا در گرو رضایت اونهاست یه همچین رابطه ای رو ادامه بدم.
تمام تلاشم رو کردم و از هیچ کاری دریغ نکردم اما اونها هیچوقت حتی حاضر نشدن ما رو ببینن. بازم گفتن و دوباره میگم اگر میتونستیم باهم رودر رو بشیم ممکن بود هیچ وقت این فرسایش 3 چهار سال طول نکشه.

Reza-D;781123 نوشت:
سلام به شما برادر عزیز

نقل قول نوشته اصلی توسط ya_hosein نمایش پست ها
در جواب درخواست خواستگاری به سن کم من و عجله ی زیادم اشاره کردن و توصیه به ادامه تحصیل و پیشرفت کردن. جوابی که خیلی عاقلانه و درست بود
این پاسخ چه از طرف خانواده دختر و چه از طرف خانواده محترم شما ، به هیچ وجه درست نبوده که البته جای توضیح آن اینجا نیست

نقل قول نوشته اصلی توسط ya_hosein نمایش پست ها
البته خواسته ها و شرایط به شکلی بود که بیشتر جنبه ی طرد کردن داشت. انصافا اینکار روش بسیار خوبی برای رد کردن خواستگار سمج هستش
خیر اصلاً روش خوبی نیست!

ببینید من از دید یک خانواده صحبت کردم که دختر دم بخت دارن و هزار و یک نقشه براش دارن،یهو از یه شهرستان دیگه زنگ میزنن و خواستگاری میکنن. شما باشی چیکار میکنید؟ خوب مشخصه یه سنگ گنده جلو راهشون میندازی و خداحافط. شاید الان بگید " نه این کار رو نمیکنم" ولی اصلا بعید نیست اینکار رو بکنید. اینکه اینکارشون درسته یا نه رو من نباید جواب بدم اما میدونم راه دیگه ای نداشتن. اونا دوتا گزینه داشتن یا همینجوری صحبت کنن یام از دخترشون درباره ی من بپرسن. مطمئنا با دخترشون صحبت کردن و وقتی ایشون اظهار بی اطلاعی کردن، چنین تصمیمی گرفتن.

Reza-D;781133 نوشت:
حالا شما باید ابتدا مشخص کنید که در کدام گروه قرار می گیرید ، بعد بهتر میتوانم شما را راهنمایی کنم

نمیدونم دقیقا کدومشم. ولی به دو و سه بیشتر نزدیکم. من دوست دارم هرکاری رو به نحو احسنت انجام بدم و یا انجام ندم.
دوست دارم وقتی به کسی یاعلی میگم، پایدار باشم تا پای دار.حالا بزارید با یه مثال حال و روزمون رو براتون توضیح بدم.
فرض کنید دو خانواده میخوان با دو ماشین به مسافرت برن. اگر یکی از این ماشین ها کلا خراب بشه ممکنه این سفر بهم بخوره و یا اینکه با مسافرت یک خانواده، سفر ادامه پیدا کنه و اون خانواده هم برگردن خونشون و برن پارک محلشون. ولی اگر با دوماشین که دارای تجهیزات کاملی نیستن و احتمال خرابیشون بالاست به مسافرت برن اونوقت اصلا نمیشه تکلیف این مسافرت رو مشخص کرد. شاید یکی و یا هردو ماشین خراب بشن در حالی که هر دو درنیمه ی راه هستن و نه راه پس دارن و نه راه پیش. هرجا ماشین هاشون خراب بشه همونجا مقصده.

مثال من و این خانوم مثال دو تا ماشینه که با هم میخوان سفر کنن اما با تجهیزات کامل راه نیفتادن. صد کیلومتر ماشین الف بازی درمیاره و لنگ میزنه و صد کیلومتر ماشین ب بازی درمیاره.
تکلیف این سفر نامشخصه. هردو ماشین ادامه میدن اما بدون هیچ تضمینی برای رسیدن به مقصد. هر لحظه امکان داره یکی کلا از کار بیفته. در این صورت نه راه برگشت داره و نه توان رفتن.
ما الان دقیقا همینجوری شدیم. 3تا 4 سال از بهترین سالهای زندگیمون رو به امید هم سرکردیم اما الان مشخصه که مقصدی و رسیدنی درکار نیست.

نمیدونم این به واقع شکست رو گردن کی بندازم؟

دختر ایرونی;781137 نوشت:
اما اگر خانواده در انتخاب همسر برای شما، ملاک هایی مشابه با شما دارند و تنها در این مورد خاص با شما همراهی ندارند، خوب به نظر من اصرار زیاد نکنید.

دفعه ی اول که این خانوم رو دیدنش به واقع ازش خوششون اومده بود و میگفتن ناخودآگاه مهرش تو دلشون افتاده اما..
اما بعد از اون ماجراها دیگه هیچوقت نظرشون مثبت نشد ه

یا زینب کبری;781139 نوشت:
در هر صورت هیچ کس جای شما نیست و هم فکری دوستان با شما بر مبنای تصوری هست که از شما تو ذهنشون شکل گرفته!!!!!

بله هیچ کس جای من نیست. ولی من دارم راهی رو میرم که خیلیها رفتن. اونا میتونن بگن برو یا نه چون خودشون رفتن و آخر راه رو دیدن.

به نام خدا

ya_hosein;781153 نوشت:
. 3تا 4 سال از بهترین سالهای زندگیمون رو به امید هم سرکردیم اما الان مشخصه که مقصدی و رسیدنی درکار نیست.

این حرفتون منو یاد خاطره ای انداخت.
مدتی با دوستان روی یک موضوعی کار می کردیم و بعد متوجه شدیم که به کل راه و روشمون اشتباه بوده، تقریبا همه نا امید شده بودیم و هر کدوم داشتیم خودمون رو سرزنش می کردیم،
یکی از دوستام گفت:
کاریه که شده، نمیشه به عقب برگشت ولی مهم اینه که جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته. فرصتهای بعدی رو نباید از دست داد.
شکست می تونه هر جایی برای هر شخصی اتفاق بیافته، اما مهم این هست که ما از هر شکست درس بگیریم و اون رو جبران کنیم.

ya_hosein;781153 نوشت:
اما الان مشخصه که مقصدی و رسیدنی درکار نیست

پس چرا این تاپیک را زدید؟!

اگر از دسته اول نیستید ، (دوم و سومش مهم نیست) پس نباید بدون دقت در تمام جوانب موضوع را به هم بزنید
شاید نیمه گمشده شما همین خانم باشد و شاید نیاز است برایش مبارزه کنید

ya_hosein;781155 نوشت:
بله هیچ کس جای من نیست. ولی من دارم راهی رو میرم که خیلیها رفتن. اونا میتونن بگن برو یا نه چون خودشون رفتن و آخر راه رو دیدن

افرادی که راه شما را رفته اند دو گروه هستند:

برخی به شما خواهند گفت که این راه را بروید چون خوب میشود
اکثر این افراد به این دلیل چنین پیشنهادی میدهند که طی کردن این راه برای خودشان خوب بوده است

برخی هم به شما خواهند گفت که این راه را نروید چون بد میشود
اکثر این افراد نیز به این دلیل چنین پیشنهادی میدهند که از طی کردن این راه نتیجه بدی برای آنها به دست آمده است

پس باز هم به حرف دوستمان خواهیم رسید که:

یا زینب کبری;781139 نوشت:
هم فکری دوستان با شما بر مبنای تصوری هست که از شما تو ذهنشون شکل گرفته!
بنده هم اضافه میکنم که ، به علاوهء تصویری که از زندگی خودشان دارند

البته تمام گفته های دوستان برای شما مفید خواهد بود ، اما هیچکسی جای شما نیست

Reza-D;781159 نوشت:
شاید نیمه گمشده شما همین خانم باشد و شاید نیاز است برایش مبارزه کنید

حتما یه چیزایی دیدم که اینطور اصرار به ازدواج با این خانوم داشتم. ولی هزار و یک حیف که دنیا فقط من و ایشون نیستیم. اگر او به قول شما همون نیمه ی گم شده ی من باشه بازهم دلیلی بر چشم پوشی از این همه تضاد و دوری وجود نداره
و اما چرا این موضوع رو ایجاد کردم:

جوابش در همونیه که گفتید: فرد دلخواهم رو پیدا کردم اما غیر از خودم هیچ کس دیگه نمیخواد که من به این فرد دلخواه برسم. من فکر میکردم فقط در خونمون تنهام الان میبینم که همه و همه از اینکار من رو منع میکنن و به نظرم اونا حق دارن. همونطور که یک دست بی صداست، همونطور هم یک خواسته و یک ایده برخواسته از یک مغز میتونه ناکارآمد و اشتباه باشه.
وقتی همه مخالف اینکارن دلیلی بر درستیش وجود نداره

ya_hosein;781304 نوشت:
حتما یه چیزایی دیدم که اینطور اصرار به ازدواج با این خانوم داشتم. ولی هزار و یک حیف که دنیا فقط من و ایشون نیستیم. اگر او به قول شما همون نیمه ی گم شده ی من باشه بازهم دلیلی بر چشم پوشی از این همه تضاد و دوری وجود نداره
و اما چرا این موضوع رو ایجاد کردم:

جوابش در همونیه که گفتید: فرد دلخواهم رو پیدا کردم اما غیر از خودم هیچ کس دیگه نمیخواد که من به این فرد دلخواه برسم. من فکر میکردم فقط در خونمون تنهام الان میبینم که همه و همه از اینکار من رو منع میکنن و به نظرم اونا حق دارن. همونطور که یک دست بی صداست، همونطور هم یک خواسته و یک ایده برخواسته از یک مغز میتونه ناکارآمد و اشتباه باشه.
وقتی همه مخالف اینکارن دلیلی بر درستیش وجود نداره


چیزی را که میخواستم فهمیدم
الان باید جایی بروم. وقتی برگشتم توضیح کاملی خدمت شما عرض خواهم کرد

ya_hosein;781304 نوشت:
حتما یه چیزایی دیدم که اینطور اصرار به ازدواج با این خانوم داشتم
سلام برادر
اول چند نکته خدمت شما عرض کنم ، بعد پاسخ نهایی

1 - اختلاف فرهنگی و عشق ، دو دشمن خونی یکدیگر هستند. من نمی توانم درمورد آن خانم قضاوت کنم ، اما معمولاً اختلافات فرهنگی بعد از ازدواج خودش را نشان خواهد داد. لذا مشخص نیست که در آینده نیروی کدامیک بر دیگری بچربد

2 - خانمها معمولاً بیشتر از آقایان به خانواده وابسته هستند. پس نمیشود با قاطعیت به احساس آنها پیش از ازدواج تکیه کرد. زیرا دقیقاً همین احساس ، بعد از ازدواج آنها را دوباره به سوی خانواده خواهد کشاند و چه بسا خانمی درمورد پیروی نکردن از عقاید خانوادهء خود ، قول هایی به شما بدهد که بعد از ازدواج خلاف آن عمل کند. نه این که نخواهد ، بلکه روحیه اش به او اجازه نمیدهد

3 - اختلاف فرهنگی مثل اختلاف های دیگر نیست که بشود بخاطر عشق از آن گذشت. مثلاً اگر عاشق کسی باشید که زیباییش از شما بیشتر است (یا کمتر است) ، پولدار نیست (یا خیلی پولدار است) ، تحصیلاتش بیشتر از شماست (یا کمتر است) ، یا مواردی این چنین ، و او نیز عاشق شما باشد ، اختلافات بالا را میتوان حل کرد. اما فرهنگ یعنی همه چیز یک انسان. یعنی هدفش ، آرمانش ، روشش ، رفتارش ، عقیده اش ، خواسته اش و..... که حقیقتاً اگر دو نفر و یا خانواده های آنها در این موارد با هم اختلاف داشته باشند ، این اختلاف میتواند کمر هر عشق سوزانی را بشکند

حرف نهایی:
به نظرم شما از گروه سوم هستید. یعنی عشق برایتان مهم است ، اما نه آنطور که بگوئید یا همین و یا دیگر هیچکس دیگر!
پیشنهاد من این است که زودتر موضوع را پایان دهید و هم به خود و هم به آن خانم اجازه بدهید موقعیت بهتری برای ازدواج پیدا کنید. به نظرم موقعیت عاشق شدن دوباره نصیب شما خواهد شد

اما:
اگر تصمیم گرفته اید رابطه را تمام کنید ، لطفاً خودتان را به بازی نگیرید. سیگار نیست که بخواهید آرام آرام آن را ترک کنید! بلکه باید بلافاصله و بدون هیچ اما و اگری ، موضوع را بطور کامل خاتمه دهید. هر گونه بروم نروم در این کار میتواند عواقبی برای شما و آن خانم داشته باشد که شاید به راحتی جبران نشود

نکته اول:
خاتمهء کامل موضوع به معنای فراموشی کامل نیست. چه بخواهید و چه نخواهید ، این خانم بخشی از خاطرات شما خواهد شد و امکان ندارد بتوانید او را ذهن خود حذف کنید ، پس ابتدا با این حقیقت کنار بیایید. اما میتوانید او را در خاطرات قرار دهید و دیگر به سراغش نروید

نکته دوم:
برای انتخاب های بعدی ، حتماً حتماً از مشاور کمک بگیرید. زیرا احتمال اینکه آگاهانه یا ناخودآگاه ، سایر دختران را با این خانم مقایسه کنید بسیار زیاد است و از آنجایی که بسیار بعید است دو زن کاملاً شبیه به هم باشد ، ممکن است دیگر به راحتی نتوانید به دختری دل ببندید

موفق باشید

[="Arial"][="DarkGreen"][=verdana]سلام و عرض ادب

این اصرار شما از دو جنبه قابل بررسی هست. بهتره تکلیف خودتون رو ابتدا با خودتون مشخص کنید که علت اصلی کدومه اون وقت میتونید بهتر تصمیم بگیرید.

1- این دختر واقعا ارزش این اصرار و پیگیری رو داره.

2- چون [=verdana]برای رسیدن به این هدف چند سال انرژی صرف کردید حاضر نیستید بیخیال بشید حتی با اینکه میدونید اصرارتون اشتباهه.

برای اینکه بتونید تشخیص بدید کدوم درسته روش اینه فکر کنید بدون هیچ تلاش و صرف انرژی در این لحظه شرایط شرایط حاله یعنی تمام کارهایی که کردید رو بیخیال شید فقط نتایجش چه مثبت و چه منفی (مثلا شناختی که از دختر دارید به عنوان مثبت و اختللافات خانوادگی که پیش اومده به عنوان منفی) رو لحاظ کنید.

اگر متوجه شدید گزینه دومه و قصد دارید تصمیم عاقلانه بگیرید ادامه اصرار شما اشتباهه.

نکته بعدی هم این که فرض کن شما تمام تلاشت رو کردی و تونستی خانواده ها رو راضی کنی بعد موقع مشکلات انتظار حمایت خیلی نداشته باش آماده باش خیلی راحت سر هر چیزی اختلافات بالا بگیره و یا موقع زندگی مشترک متوجه میشی خیلی از چیزهایی که در مورد دختر مورد نظرت فکر میکردی با واقعیت تفاوت داره .

اما نظر شخصی من

اگر این دختر واقعا بهت علاقه داشت میتونست خانواده اش رو راضی کنه بنابراین خودشم تا حدودی هم نظر با خانواده اش هست.

ان شا الله خدا براتون بهترین خیر رو رقم بزنه

یا حق

Reza-D;781836 نوشت:
اختلاف فرهنگی

هیچوقت نفهمیدم این اختلاف چقدر بود! همش بر اساس دیده های اندک خودم و یه کم هم از گفته های در و همسایه ها بود.
به هر حال متشکرم از حضورت برادر.

حق دوست;781847 نوشت:
ان شا الله خدا براتون بهترین خیر رو رقم بزنه

همچنین برای شما. سپاس

برادر عزیز ، زمانی که به شما گفتم:

Reza-D;781415 نوشت:
چیزی را که میخواستم فهمیدم
انتظار داشتم بپرسید: چه چیزی؟
اما نپرسیدید
دلیلش هم این است که به قول معروف ، وا داده اید و با خودتان گفتید: دیگر تحمل و حوصله ندارم. هر چه میشود بشود!

به صحبت های خودتان دقت بفرمائید:

ya_hosein;781864 نوشت:
هیچوقت نفهمیدم این اختلاف چقدر بود!

ya_hosein;781153 نوشت:
نمیدونم دقیقا کدومشم

ya_hosein;781304 نوشت:
حتما یه چیزایی دیدم که اینطور اصرار به ازدواج با این خانوم داشتم

ya_hosein;781153 نوشت:
مثال من و این خانوم مثال دو تا ماشینه که با هم میخوان سفر کنن اما با تجهیزات کامل راه نیفتادن

ya_hosein;781304 نوشت:
همه و همه از اینکار من رو منع میکنن

ya_hosein;781304 نوشت:
وقتی همه مخالف اینکارن دلیلی بر درستیش وجود نداره

ya_hosein;781304 نوشت:
یک خواسته و یک ایده برخواسته از یک مغز میتونه ناکارآمد و اشتباه باشه


به همین دلیل کاربر "حق دوست" به شما گفتند که:
حق دوست;781847 نوشت:
بهتره تکلیف خودتون رو ابتدا با خودتون مشخص کنید


اساسی ترین مشکل شما ، نه آن خانم است ، نه خانوادهء شما و نه حتی خانوادهء دختر. بلکه خودتان هستید

Reza-D;781876 نوشت:
اساسی ترین مشکل شما ، نه آن خانم است ، نه خانوادهء شما و نه حتی خانوادهء دختر. بلکه خودتان هستید

درسته مطمئنا اینکه من باخودم رک و راست نیستم حرف حسابیه که جواب نداره اما منظورم از طرح این پرسش بیرون رفتن از این دودلی ها و سردرگمی هاست.
میخوام مثل خودتون جواب بدم.
اول از خودم بگم و علاقم به اون دختر. من اون دختر رو خیلی خیلی دوست داشتم به اندازه ای که دو سه سال در ذهنم باهاش زندگی کردم. بعد که فهمیدم اونا به ما جواب مثبت نمیدن سعی کردم از ذهنم بیرونش کنم. البته این حس که اونا هیچوقت بهم جواب مثبت نمیدن با خاطر عمکرد اون خانوم بود نه حرفای پدر و مادرش. اون خانوم اگر حرفی از من میزد و یا به شکل ضمنی موافقتش رو به پدر و مادرش اعلام میکرد مطمئنا اونها به شکل دیگه ای برخورد میکردن.بعد که فهمیدم اونا به ما جواب مثبت نمیدن سعی کردم از ذهنم بیرونش کنم و تا اندازه ی زیادی موفق بودم اما گاهی هم از کوره درمیرفتم و به خاطر اینکه احساس میکردم سرکارم گذاشته خیلی ازش ناراحت میشدم. دریکی از همین " ازکوره در رفتن ها" باعث و بانی اون تنشی شدم که قبلا دربارش گفتم. بعد از این اتفاق دید مثبت و تا حدودی منفی ام ، تبدیل به دیدی منفی و گاهی خنثی شد.
چند وقتی خیلی خیلی ازش کینه داشتم و دائم بهش فکر میکردم تا اینکه دوباره باهاش برخورد کردم وباز جوگیر شدم و از کارهاش اظهار تنفر کردم، ولی ایشون برعکس جواب دادن. اظهار پشیمانی کردن و گفتن به خاطر کاری که کردن احساس گناه میکنن. ( این ارتباط در فضای مجازی شکل گرفت).
الان دیدم نسبت بهش مثبته . دوباره به شکلی موضوع رو با خانواده مطرح کردم و اصلا استقبال نکردن.
با حرفی که دیروز دوستمون زد تصمیم گرفتم که تکلیفم رو با خودم مشخص کنم. نشستم و با خودم فکر کردم وقتی به قلبم رجوع میکنم میبینم مثل همون روز اولی که دیدمش حس مثبتی بهش دارم .شاید باورتون نشه اصلا قیافش یادم نمیاد، هرطوری که بود رفتم شهرشون تا چهرش رو ببینم و یادم بیاد ولی ندیدمش. نمیتونم با اطمینان بگم ولی فکر میکنم که او هم الان همین حس رو نسبت به من داره. این از من و این خانوم.
و اما من و خانوادش. فک نکنم چیز زیادی تغییر کرده باشه. من اونا رو میشناسم ولی اگر دخترشون حرفی از من نزده باشه اونا اصلا من رو نمیشناسن . اگر دخترشون من رو درست معرفی کرده باشه دیدشون بهم به دو شکله: یا مثبتِ مثبت یام منفیِ منفی.از سویی هم اصلا بعید نیست ایشون همچین کاری کرده باشه و همه چیز رو به خانوادش گفته باشه. هرچند که نوشدارو پس از مرگ سهراب بوده. اگر هم حرفی نزده باشه مطمئنم که خانوادش از من خیلی بدشون میاد چون احساس میکنن که آدم بد و مزاحمی هستم.
خانوادم و خانوادش هم که توضیحش رو قبلا ارائه دادم.
خانواده ی من و اون دختر. وقتی من که 100ها بار او رو دیدم ازش چیزی یادم نمیاد چطور ممکنه اون بنده خداها که فقط یه سری دیدنش چیزی ازش به یاد داشته باشن؟ اونا خیلی کنجکاو بودن که خانوداه ی ایشون رو ببینن و باهاشون صحبت کنن ولی اونا هیچوقت نزاشتن ما خونشون بریم. همیشه بهم میگن که چندبار زنگ زدیم و جواب منفی دادن، دست آخر هم که تهدیدت کردن دیگه چجوری بهت بفهمونیم که اونا دختر بهت نمیدن؟ میگن با حرفایی که اونا زدن مشخصه که ما بهم نمیخوریم.
شما راست گفتید.من باید با خودم رک و راست باشم و تصمیم گرفتم واقعا باشم!!
به قول یه بنده خدایی راستگوی بی ادب بهتر از دروغگوی با ادبه.
وقتی برمی گردم و به همین نوشته ی خودم فکر میکنم میبینم همش مغایر با مقدمات یک ازدواج موفقه.

خدا خودش میدونه و خوب میدونه که خیلی دوست داشتم باهاش زیر یک سقف زندگی کنم.دوست داشتن که کمه، آرزوم بود.
من هروقت به اخلاقیاتش فکر میکنم مییبینم که او همون " عاشق فاطمه ی زهراییه " که از خدا می خواستم ولی نمیدونم چرا اینجوری شد.
ولی شبها راحت میخوابم چون برای داشتنش هیچی کم نگذاشتم و همه ی تلاشم رو کردم تا بهش برسم اما نشد
برای خودم متاسفم که نتونستم او رو در دنیای خودم داشته باشم، چون دنیای واقعی اون دنیاییه که کارشناس محترم گفت، نه دنیای دوست داشتن و آرزو داشتن.

سلام

البته دوستان حرف ها رو زدن و من فقط خواستم بگم که:

نگران آینده و حسرت برای از دست دادن این خانم نباشید

افرادی که با این مسئله عاقلانه برخورد می کنن و این اختلافات رو می پذیرند، دوباره می تونند زندگی جدیدی رو شروع کنند، زندگی که جز خاطره ای از عشق قبلی در اون نخواهد بود

البته فک نکنید باید همین فردا تمام اون مهر و محبت تبدیل بشه فقط به یک خاطره

از خدا خیلی بخواید و خیلی دعا کنید مهر اون خانم از دل شما بره + روش هایی که کارشناسان برای این کار پیشنهاد می کنن

به هر حال به قول خودتون شما سعی خودتون رو کردید(درست یا غلط الله اعلم) و ملاک انتخابتونم ایمان اون خانم بوده پس دیگه شکی ندارید که خدا نخواسته و چیزی که خدا نخواد یعنی آرزوی داشتنش رو داشتن بی معنیه و رسیدن بهش بی مفهوم و سرانجام تلخی خواهد داشت.

تا دیر نشده و بیشتر از این فرصت ها رو از خودتون و اون خانم نگرفتید این ماجرا رو به یکباره تموم کنید و دیگه هرگز و هرگز و هرگز از هیچ طریقی نه دیداری نه فضای مجازی نه هیچ گونه تماسی سعی نکنید با اون خانم ارتباط برقرار کنید.

حتی اگه می تونید تمام راههای ارتباطی رو برای همیشه از بین ببرید که حتی اگه خدایی نکرده دوباره خواستید هم نتونید به اون خانم دسترسی داشته باشید.

این رو در نظر داشته باشید ادامه دادن بیشتر از این ظلم به کسی هست که ادعای دوست داشتنش رو دارید ( چون باید اعتراف کنم متاسفانه ما دخترا در این مواقع اصولا از روی احساساتمون تصمیم می گیریم، خیلیم فرقی بین مذهبی و غیر مذهبیمون وجود نداره. و حتی اگه مطمئن باشه شما با هم اختلاف زیادی دارید بازم همین که بدونه دوستش دارید نمی تونه شما رو از ذهنش پاک کنه. باید هر دو طرف کاملا از رسیدن نا امید باشید و زندگی جدیدی رو شروع کنید)

هرچند می دونم گفتن این حرفا خیلی آسونه و عمل کردن بهش سخت و گاهی جانفرسا، ولی همین که این کار رو بخاطر خدا انجام بدید و از خدا طلب یاری کنید مطمئن باشید کم کم حکمت این جدایی رو هم جوری متوجه میشید که شکر می کنید که این ازدواج سر نگرفت.

امیدوارم هر آنچه خیرتون در اون هست براتون رقم بخوره و همیشه شکرگزار باشید.

و اما آخر داستان.
من به حرف کارشناس گوش ندادم. اصلا به هزینه ای که در این چند سال کرده بودم، توجهی نکردم و شکست های قبلی رو یادم رفته بود.
یادم رفته بود که اصلا به اون دختر اعتباری نیست! یادم رفته بود که او همه کار میکنه تا جلوی پدر و مادرش خودش رو خوب جلوه بده و بگه که من هیییچ سنخیتی با این آقا ندارم!

بعد از طرح این موضوع دوباره به سمت اون دختر رفتم و او اینبار بیشتر از همیشه تحویلم گرفت! حتی یکبار با هم مستقیم همکلام شدیم اما در فضای مجازی!
گفتم پول و کار ندارم، گفت به داشته هات تکیه کن!
گفتم دوست دارم بهت برسم، گفت انشالله!
گفتم از کجا معلوم نظر پدر و مادرت عوض شده باشه، گفت تو فقط خواستگاری کن!! می بینی که عوض شده.

یک ماه با پدر و مادرم کلنجار رفتم، یک ماه ازشون درخواست و تمنا کردم که برام خواستگاری کنن. این درخواست ها برای این بود که راضی باشن وگرنه خودشون می گفتن که برات می ریم خواستگاری ولی به عنوان همراه نه حامی!!
هر بار که ازم پرسیدن چرا گذشته رو یادت رفته!! در جواب می گفتم که اونا هم گذشته رو یادشون رفته و دیگه مثل سابق نیستن! دیگه قرار نیست از پشت تلفن ردمون کنن چون دخترشون همه چیز روبهشون گفته !
بالاخره راضی شدن که برام حامی باشن، نه همراه!!!
شب زنگ زدیم به خونشون اما گوشی رو برنداشتن!
فردا ظهرش زنگ زدیم و بازم گوشی رو برنداشتن!!
فردا شبش به پدرش زنگ زدیم. گوشی رو برداشت و گفت

" دخترمون رو 5 ماه پیش عروس کردیم "

من رو میگی!! آب شدم رفتم تو زمین!!!:khobam:
یادم از روزایی اومد که 10 روز منتظر بودم تا یه جواب بهم بده. اونم با واسطه، اونم تو فضای مجازی!! اونم نه جواب رک و راست، جوابی پر از معما که باید 3 روز برای فهمیدنش وقت میزاشتم!!
خدا خیرشون بده پدر و مادرم رو، حرفی نزدن اما مشخص بود که چقدر به خاطر این همه ساده بودن، به حالم تاسف می خوردن!

نمی دونم دختره خیلی شیطون بود یا پدر و مادرش خیلی مستبد!!!
اما میدونم 4 سال از زندگیم اینجوری گذشت!
دختر: آره ازت خوشم میاد و دوستت دارم----- پدر و مادرش: ما دخترمون رو بهت نمی دیم.
دختر : این بار قضیه فرق می کنه، باهاشون صحبت کردم--------پدر و مادرش: اصلا و ابدا دخترمون رو بهت نمی دیم
دختر: به خدا، به پیر، به پیغمبر، به امام حسین من از کارام پشیمونم، تو فقط خواستگاری کن، خودت همه چیز رو می فهمی------- پدر و مادرش: دخترمون رو شوهر دادیم (اونم با خنده :khandeh!: و خیلی مودبانه)

دوستان، عزیزان
همه ی داستان من همین بود. منم نفهمیدم که چرا اینطوری شد و حقیقت چیه!
فقط می دونم که باید بهتون چند مورد رو بگم!!!!

1- باد صبا و پیمان زنان یکسانند. خواهشا از یک زن انتظار بیجا نداشته باشین. به اندازه ی تواناییهاش ازش انتظار داشته باشین.
2- به فضای مجازی اصلا اعتماد نکنین چون همه چیزش مجازی و روی هواست. اگر در فضای مجازی چیزهای باارزشی مثل آبرو و غرورتون رو از دست بدید، به هیچ وجه، به هیچ وجه قابل پیگیری نیست .هرچقدر هم که پلیس فتا حواسش به همه چی باشه :khaneh:، بازم جا برای زیرآبی رفتن هست.
3- وقتی کسی میگه : " نماز و روزه مهم نیست، بالاخره یه روز که به سن ما برسن نمازم میخونن و روزشونم می گیرن، اصل پوله تو این دور و زمونه"، هیچ وقت عوض نمیشه و هیچوقت دخترش رو به بی پول نمیده :Nishkhand:

4- به آدم آبرودار اعتماد کنید، اما به کسی که فقط دنبال حفظ آبروی خودشه و بقیه براش مهم نیستن، اعتماد نکین. اینا به وقتش آبروی همه رو میبرن که خودشون ذره ای ضرر نکنن!
5- به حرف استاد حامی و همکاران ایشون گوش بدید. همش راسته:ok:

متشکرم.
خیلی ممنون از توجهتون

ya_hosein;805504 نوشت:
1- باد صبا و پیمان زنان یکسانند. خواهشا از یک زن انتظار بیجا نداشته باشین. به اندازه ی تواناییهاش ازش انتظار داشته باشین

2- به فضای مجازی اصلا اعتماد نکنین چون همه چیزش مجازی و روی هواست. اگر در فضای مجازی چیزهای باارزشی مثل آبرو و غرورتون رو از دست بدید، به هیچ وجه، به هیچ وجه قابل پیگیری نیست .هرچقدر هم که پلیس فتا حواسش به همه چی باشه ، بازم جا برای زیرآبی رفتن هست

3- وقتی کسی میگه : " نماز و روزه مهم نیست، بالاخره یه روز که به سن ما برسن نمازم میخونن و روزشونم می گیرن، اصل پوله تو این دور و زمونه"، هیچ وقت عوض نمیشه و هیچوقت دخترش رو به بی پول نمیده

4- به آدم آبرودار اعتماد کنید، اما به کسی که فقط دنبال حفظ آبروی خودشه و بقیه براش مهم نیستن، اعتماد نکین. اینا به وقتش آبروی همه رو میبرن که خودشون ذره ای ضرر نکنن!

5- به حرف استاد حامی و همکاران ایشون گوش بدید. همش راسته


موضوع قفل شده است