جمع بندی آیا رسول الله(ص)در جنگ های خود از خدعه ونیرنگ استفاده میکردند؟

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا رسول الله(ص)در جنگ های خود از خدعه ونیرنگ استفاده میکردند؟

سلام. در کتاب المغازی واقدی، در جلد1، صفحه 151، می خوانیم که در جنگ احد، پیامبر به حباب بن منذر بن جموح امر فرمودند که مخفیانه برای کسب خبر و ارزیابی دشمن، میان ایشان فرستاد و به او امر فرمود: چون برگشتی نزد هیچیک از مسلمانان به من گزارش مده، جز اینکه بگویی دشمن را اندک دیدم.

آیا اگر تعداد دشمن زیاد بود و حباب می گفت دشمن را اندک دیدم، دروغ نگفته بود؟ و اگر این دروغ بود، آیا به معنای این نیست پیامبر در اینجا امر به عمل ناشایستی کرده اند؟

متشکرم

با نام و یاد دوست




کارشناسان بحث: استاد ممسوس و استاد حافظ

חסר משמעות;778434 نوشت:
سلام. در کتاب المغازی واقدی، در جلد1، صفحه 151، می خوانیم که در جنگ احد، پیامبر به حباب بن منذر بن جموح امر فرمودند که مخفیانه برای کسب خبر و ارزیابی دشمن، میان ایشان فرستاد و به او امر فرمود: چون برگشتی نزد هیچیک از مسلمانان به من گزارش مده، جز اینکه بگویی دشمن را اندک دیدم.

آیا اگر تعداد دشمن زیاد بود و حباب می گفت دشمن را اندک دیدم، دروغ نگفته بود؟ و اگر این دروغ بود، آیا به معنای این نیست پیامبر در اینجا امر به عمل ناشایستی کرده اند؟


با سلام و احترام و پوزش از تاخیر

به نظرم شما در برداشت از گزارش قدری دچار اشتباه شدید زیرا
پیامبر اسلام برای جمع اوری اطلاعات و اخبار مربوط به تحولات دشمن در عرصه نبرد میدانی جاسوسانی را برای کسب اطلاعات ارسال میکرد یکی از این موراد در جنگ احد اتفاق افتاد پیامبر حباب بن منذر را فرستاد تا از امار و ارقام دشمن اطالاعاتی را اخذ کند قبل از اینکه حباب عازم شود پیامبر به او فرمود ((چون برگشتی ، در حضور هیچ یک از مسلمانان به من گزارش مده ، مگر دشمن را انـدک یافته باشی )).
همانطور که مشخص است پیامبر میفرماید در حضور مردم به من گزارشی مده مگر اینکه دشمن اندک باشند یعنی اگر تعداد مشرکین کم بود گزارش دادن در حضور مسلمین مانعی ندارد مفهوم مخالف ان این است که اگر تعداد مشرکین زیاد بودند در حضور مسلمین حرفی نزن
واضح است که پیامبر برای تقویت روحیه سربازان خود و عدم سستی و ترس و استرس در وجود انان، این خواسته را از حباب دارد یعنی اگر تعداد مشرکین زیاد است فقط به خودم بگو و به مردم حرفی مزن

ممسوس;779713 نوشت:

با سلام و احترام و پوزش از تاخیر

به نظرم شما در برداشت از گزارش قدری دچار اشتباه شدید زیرا
پیامبر اسلام برای جمع اوری اطلاعات و اخبار مربوط به تحولات دشمن در عرصه نبرد میدانی جاسوسانی را برای کسب اطلاعات ارسال میکرد یکی از این موراد در جنگ احد اتفاق افتاد پیامبر حباب بن منذر را فرستاد تا از امار و ارقام دشمن اطالاعاتی را اخذ کند قبل از اینکه حباب عازم شود پیامبر به او فرمود ((چون برگشتی ، در حضور هیچ یک از مسلمانان به من گزارش مده ، مگر دشمن را انـدک یافته باشی )).
همانطور که مشخص است پیامبر میفرماید در حضور مردم به من گزارشی مده مگر اینکه دشمن اندک باشند یعنی اگر تعداد مشرکین کم بود گزارش دادن در حضور مسلمین مانعی ندارد مفهوم موافق ان این است که اگر تعداد مشرکین زیاد بودند در حضور مسلمین حرفی نزن
واضح است که پیامبر برای تقویت روحیه سربازان خود و عدم سستی و ترس و استرس در وجود انان، این خواسته را از حباب دارد یعنی اگر تعداد مشرکین زیاد است فقط به خودم بگو و به مردم حرفی مزن

با سلام. در متن ترجمه فارسی، همینی آمده که من در سؤال ارسال کردم. لطفاً متن عربی را ذکر بفرمایید تا ببینیم منظور جمله چیست.

با سلام و احترام
متن عربی اینگونه است
قال للحباب لاتخبرنی بین احد من المسلمین الا ان تری قلة ( مغازی واقدی ج 1 ص 208)
پیامبر به حباب فرمود جلوی مسلمین به من گزارش و خبر مده مگر اینکه دشمن را کم دیده باشی ( یعنی اگر تعداد انها کم بود جلوی مسلمین گزارش بده اگر زیاد بود جلوی انان چیزی مگو)

ممسوس;780016 نوشت:
با سلام و احترام
متن عربی اینگونه است
قال للحباب لاتخبرنی بین احد من المسلمین الا ان تری قلة ( مغازی واقدی ج 1 ص 208)
پیامبر به حباب فرمود جلوی مسلمین به من گزارش و خبر مده مگر اینکه دشمن را کم دیده باشی ( یعنی اگر تعداد انها کم بود جلوی مسلمین گزارش بده اگر زیاد بود جلوی انان چیزی مگو)

با سلام و تشکر. مسئله دیگری که با عنوان این تاپیک نیز سازگار است، این است که در ذیل ماجرای ماجرای قتل [کعب] ابن اشراف، که در پی توهین او پیامبر و توطئه گریهایش رخ داد، می خوانیم که محمد بن مسلمه، به همراه تنی چند از اوس از جمله عبّاد بن بشر و ابونائله سِلکان بن سلامه و حارث بن اوس و ابوعبس بن جبر جمع شدند و کفتند: ای رسول خدا، ما او را می کشیم به ما اجازه بده، هر چه لازم باشد، بگوییم زیرا از این کار چاره ای نیست. پیامبر فرمود: هر چه می خواهید بگویید.(ترجمه فارسی المغازی واقدی، ج1، ص136)

اینکه حضرت اجازه می دهند که آنها هر چه می خواهندبگویند، آیا لازمه اش سه امر غیراخلاقی نیست: اول اینکه آنها حق دارند برای فریب دادن کعب، به پیامبر اهانت کنند، و دوم اینکه حق دارند دورویی کنند و در حالی که باطناً با رسول خدا هستند، تظاهر به دشمنی با ایشان کنند و سوم اینکه این تظاهر به دشمنی با رسول خدا، یک دروغ است.

با تشکر.

חסר משמעות;780287 نوشت:
اینکه حضرت اجازه می دهند که آنها هر چه می خواهندبگویند، آیا لازمه اش سه امر غیراخلاقی نیست: اول اینکه آنها حق دارند برای فریب دادن کعب، به پیامبر اهانت کنند،

با سلام و احترام و عرض پوزش ار تاخیر
در این متن و یا در منابع تاریخی این افراد چه اهانتی به پیامبر کردند ایا این سخنانی که بین حضرت و انها رد و بدل شده اسمش اهانت است؟

חסר משמעות;780287 نوشت:
دوم اینکه حق دارند دورویی کنند و در حالی که باطناً با رسول خدا هستند، تظاهر به دشمنی با ایشان کنند و سوم اینکه این تظاهر به دشمنی با رسول خدا، یک دروغ است.

با تشکر.

با سلام
عملی که این افراد با کعب بن اشرف کردند دورویی نیست زیرا دوروریی در جایی است که در باطن دو رو باشند و نفاق در دل داشته باشند و این افراد نه در دل خود نفاقی نسبت به پیامبر داشتند و نه دورویی به کار بردند بلکه برای هدفی بزرگتر (کشتن دشمن خدا) با اجازه از خود پیامبر اظهار نفاق و دورویی کردند نه اینکه در دل نفاق داشته باشند.
بنابر این مشخص است که انها با اجازه شخص پیامبر دست به این دورویی ظاهری زدند و از پیامبر نزد کعب گله کردند تا هدفی بزرگ که همان رضایت و اعتماد کعب بود را جلب نمایند البته این موارد شاذ و نادر فقط در جنگ جایز است ان هم با اجازه خود حضرت رسول
اما ایا عملکرد این افراد در سریه قتل کعب بن اشرف دروغ محسوب میشد و ایا پیامبر به انان امر به دروغ کردند؟
انچه که از عملکرد سیره پیامبر در جنگها و از روایات برداشت میشود این است که عملکرد این افراد در کشتن کعب از مصادیق خدعه در جنگ است. خدعه که در فارسی همان فریب و نیرنگ است در روایات مذمت شده است در حدیث شریفی حضرت علی میفرماید « ایاک والخدیعه فان الخدیعه من خلق اللئیم»[1] از فریب دادن بپرهیزید زیرا خلق انسان پست مرتبه است یا در روایتی دیگر فرمود « لا دین لخداع»[2]
حتی در آموزه های دینی و مذهبی شیعه خدعه در امور سیاست، حکومت و زمامداری امری مذموم است
خدعه در جنگ
منابع حدیثی و روایی خدعه و فریب در جنگ را اجازه میدهند همچین سیره نبوی و علوی در جنگها حاکی از جواز این دروغ است.
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در جنگ خندق شنیدم که فرمود: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ» [3] یعنی جنگ فریب است.
و نیز فرمود: «تُکَلِّمُوا بِما ارَدْتُمْ» [4] یعنی آنچه را که می‌خواهید درباره نابودی دشمن (با گفتن دروغ) به زبان بیاورید، آزاد هستید.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود:
«ثَلاثٌ یَحْسِنْ فیهِّنَ الْکِذْب: الْمَکیدَةُ فِی‌الْحَرْبِ وَعَدْتُکَ زُوْجَتُکَ وَالْاصْلاحِ بَیْنَ النَّاسِ»[5]


[/HR][1] . غررالحکم، عبدالواحد، آمدی، ج 2 ص 306

[2] . همان ج 6 ص 393

[3] . شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 15 ص 133

[4] . همان

[5] . خصال شیخ صدوق ص 69


امام صادق(ع) فرمود: «خداوند کسى که در جنگ به حریف خود نیرنگ بزند و به او دروغ بگوید، بازخواست نمی‌کند».
بنابر این طبق روایات و احادیث پیامبر و معصومین خدعه و فریب در جنگ اشکالی ندارد.
حتی علمای شیعه از زمان علامه حلی با استناد به روایات و سیره پیامبر خدعه در جنگ با دشمن را جایز و ادعای اجماع کردند.
این روش را در سیره نظامی پیامبر و حضرت علی مشاهده میکنیم. برخی از شواهد تاریخی را بیان میکنیم.
به پيامبر(ص ) اطلاع دادند كه يهود بنى قريظه افرادى را پيش ابوسفيان فرستاده و به او گـفـتـه انـد اگر به جنگ با محمّد برخيزيد، ما به يارى شما خواهيم شتافت . پيامبر(ص ) نيز بـعـد از اطـلاع ، به منبر رفت و فرمود: يهود بنى قريظه افرادى را پيش من فرستاده و گفته اند اگر ما (مسلمانان ) با ابوسفيان به جنگ برخاستيم ، به يارى و كمك ما خواهند شتافت . اين خـبـر وقـتـى به ابوسفيان رسيد گفت : يهود به ما خيانت كرد. آنگاه على (ع ) فرمود: (اَلْحَرْبُ خُدْعَةٌ) [1]

در غـزوه (بـنـى لحـيان )، هدف پيامبر(ص ) ادب كردن قبيله بنى لحيان بود. پيامبر(ص ) جهت حـركـت خود را بر سپاه اسلام پوشيده مى داشت و چنين وانمود مى كرد كه به جانب شام مى رود و پـس از ايـنـكه مطمئن شد خبر رفتن او به شام در همه جا منتشر شده است ، با سرعت به جانب مكّه بـازگـشـت تـا بـه قـبـيـله بـنى لحيان رسيد و دشمن نيز بدون مقاومت به طرف كوه ها گريخت .[2]
در جـنـگ خـنـدق ، عـمروبن عبدود به همراه چندتن از نيروهاى دشمن با پرش اسب ، از باريكترين نـقـطـه خـنـدق عبور كرد و در برابر مسلمانان رجز خوانى كرد. پيامبر اكرم (ص ) به مسلمان ها دسـتـور مـقـابله داد، امّا هيچ كس حاضر نشد به مقابله با عمرو برود، تا اينكه على (ع ) به پا خـاست و با اجازه رسول خدا(ص ) به ميدان شتافت و با عمرو به نبرد پرداخت . على (ع ) در آن دم تـدبـيـر بـه كار بست . به عمرو فرمود: تو كه جنگجوى عربى ، پس چرا با كمك ديگران بـه نـبرد من آمده اى ؟ همين كه عمرو به عقب نگاه كرد، على (ع ) با يك ضربه سريع ، دو ساق پـايـش را جـدا كـرد و سـپس سر از تنش ‍ جدا نمود و سر او را در حالى كه از آن خون مى ريخت ، نـزد رسـول خـدا آورد. پـيـامبر فرمود: با او حيله كردى ؟ امير مؤ منان (ع ) عرض كرد: آرى ، جنگ خدعه است .[3]
عـدى بـن حاتم مى گويد: روزى كه حضرت على (ع ) در صفين با معاويه مواجه شد، با صداى بـلنـد بـه اصـحاب خود فرمود: (وَ اللّهِ لاقتلن مُعاوِيَةَ وَ اَصْحابَهُ): به خدا قسم ! معاويه و اصحاب او را خواهم كشت ! سپس به آهستگى فرمود: ان شاء اللّه . و من كه نزديك او بودم عرض كـردم يـا اميرالمؤ منين تو بر آنچه فرموده بودى ، قسم خوردى ، امّا بعد جمله ان شاء اللّه را ادا فرموديد. على (ع ) فرمود: الحرب خدعه ، مردم مرا به راست گفتارى مى شناسند. قصدم اين بود كه اصحابم را تحريص و تشجيع كنم تا انسجام خود را حفظ نمايند.[4]


[/HR][1] . بحار ج 20 ص 246

[2] . پیامبر و آیین نبرد ص 418

[3] . بحار ج 20 ص 228

[4] . مستدرک الوسائل، ج 11 ص 102


در ايام پر التهاب و پر مخاطره جنگ خندق ، نعيم بن مسعود نزد پيامبر(ص ) آمد و گفت : من تازه اسـلام را پـذيـرفـتـه ام و بـا تـمـام ايـن قبايل دوستى و آشنايى دارم ، آنان از اسلام من آگاهى نـدارنـد، اگـر دسـتـورى داريـد بـفـرمـايـيـد تـا اجـرا كـنـم . رسول خدا(ص ) فرمود: تو اگر در ميان ما باشى به اندازه يك نفر كارآيى دارى ، بدين خاطر ميان آنان برو و تلاش كن كه اين جمعيّت پراكنده شوند، زيرا جنگ خدعه است .[1]
نـعـيـم ابـتـدا بـه سـوى بـنـى قـريـظـه رفت و پس از ابراز دوستى و يادآورى روابط نزديك گـذشته گفت قريش براى نبرد با محمّد به اينجا آمده اند، اگر توانستند ضربه اى مى زنند و اگـر نـتـوانـسـتـنـد، به شهر و ديار خود باز مى گردند. آن وقت شما مى مانيد و مسلمانان اين شـهـر و بـه تـنـهايى قدرت مقابله با مسلمانان را نداريد. به نظر من تا وقتى گروگانى از قـريـش و غطفان نگرفته ايد، به حمايت آنها وارد نبرد نشويد تا شما را پس از درگيرى تنها نگذارند. بنى قريظه پيشنهاد نعيم را پسنديد. پس از آن نعيم نزد ابوسفيان رفت و بعد از يادآورى روابط دوستانه اش با قريش گفت : بنى قـريـظـه پـيكى نزد محمّدفرستاده اند تا با او صلح كنند و براى جبران گذشته مى خواهند از شـمـا گـروگـان هايى بگيرند و به مسلمان ها بدهند و سپس با مسلمان ها متحد شده و عليه شما وارد جنگ شوند.
روز بـعـد وقـتى ابوسفيان گروهى را نزد بنى قريظه فرستاد و به آنها پيام داد كه هر چه زودتر وارد نبرد شويد. آنها گفتند گروگان هايى به ما بدهيد تا از حمايت شما مطمئن شويم . چـون اين خبر به ابوسفيان رسيد با خود گفت : اين همان است كه نعيم به ما هشدار داد، ماكسى را به آنها گروگان نمى دهيم .
بنى قريظه نيز با خود گفتند: اين همان سخن نعيم است . آنها مـى خـواهـنـد مـا را تـنها بگذارند. بدين ترتيب نقشه نعيم عملى شد و اتحاد لشكر احزاب از هم گسست و زمينه شكست آنها فراهم شد.[2]
ابن عبّاس می‌گوید: پیامبر(ص) یکى از اصحاب خود را مأمور کشتن یک نفر یهودى کرد. او گفت: اى پیامبر خدا! در صورتى از عهده این کار برمی‌آیم که دستم را باز بگذارى. پیامبر خدا فرمود: «همانا جنگ، نیرنگ است. پس هر کار می‌خواهى، بکن».[3]
نتیجه :
بنابر این خدعه و فریب در جنگ اشکالی ندارد و دروغ محسوب نمیشود.


[/HR][1] . سیره ابن هشام ج 3 ص 229

[2] . بحار ج 20 ص 207

[3] . متقی هندی، علی بن حسام الدین‏، کنز العمّال، ج 4، ص 469، بیروت، مکتبة التراث الاسلامی، چاپ اول، 1397ق.


ممسوس;781759 نوشت:
با سلام و احترام و عرض پوزش ار تاخیر
در این متن و یا در منابع تاریخی این افراد چه اهانتی به پیامبر کردند ایا این سخنانی که بین حضرت و انها رد و بدل شده اسمش اهانت است؟

با سلام. منظورم سخنان رد و بدل شده بین آنها و حضرت نیست. منظورم اجازه برای سب کردن در حضور کعب برای ایجاد اعتماد در اوست. حتی اگر اهانت هم نشده باشد، باز اجازۀ اهانت به رسول خدا از سوی حضرت به آنها داده شده است. آیا این امر به معروف است؟

ممسوس;781889 نوشت:

با سلام
عملی که این افراد با کعب بن اشرف کردند دورویی نیست زیرا دوروریی در جایی است که در باطن دو رو باشند و نفاق در دل داشته باشند و این افراد نه در دل خود نفاقی نسبت به پیامبر داشتند و نه دورویی به کار بردند بلکه برای هدفی بزرگتر (کشتن دشمن خدا) با اجازه از خود پیامبر اظهار نفاق و دورویی کردند نه اینکه در دل نفاق داشته باشند.
بنابر این مشخص است که انها با اجازه شخص پیامبر دست به این دورویی ظاهری زدند و از پیامبر نزد کعب گله کردند تا هدفی بزرگ که همان رضایت و اعتماد کعب بود را جلب نمایند البته این موارد شاذ و نادر فقط در جنگ جایز است ان هم با اجازه خود حضرت رسول


با سلام مجدد،

باز مسئله را نسبت به رسول خدا و اسلام بررسی کردید. اینکه فرد در دل چیزی داشته باشد و بر زبان چیز دیگر نیز نفاق است. مثلاً می گویند مؤمنی، نامش را یادم نیست، به مردی رسید و حالش را پرسید، گفت به پول نیاز دارم. او به خانه رفت و پولی که داشت را برایش آورد. گفتند چه لزومی داشت به او پول بدهی؟ گفت اگر پولی که نیاز داشت را به او نمی دادم (در حالی که این پول را در اختیار داشتم) احوالپرسی کردنم، نفاق بود.

اینجا هم این افراد، هر چند نیتشان خیر و نابودی دشمن رسول خداست، ولی در ظاهر و مقام حرف، نزد کعب اظهار بی ایمانی می کنند، در حالی که در دل ایمان دارند. این اظهار زبانی، آیا دروغ و خلاف آنچه در دل دارند(یعنی نوعی نفاق)، نیست؟

متشکرم

חסר משמעות;782165 نوشت:
اینجا هم این افراد، هر چند نیتشان خیر و نابودی دشمن رسول خداست، ولی در ظاهر و مقام حرف، نزد کعب اظهار بی ایمانی می کنند، در حالی که در دل ایمان دارند. این اظهار زبانی، آیا دروغ و خلاف آنچه در دل دارند(یعنی نوعی نفاق)، نیست؟

با سلام
تصور میکنم این بخش از سوال شما مربوط به گروه اعتقادات یا اخلاق میشود ربطی به تاریخ ندارد
باتشکر

חסר משמעות;782165 نوشت:
باز مسئله را نسبت به رسول خدا و اسلام بررسی کردید. اینکه فرد در دل چیزی داشته باشد و بر زبان چیز دیگر نیز نفاق است. مثلاً می گویند مؤمنی، نامش را یادم نیست، به مردی رسید و حالش را پرسید، گفت به پول نیاز دارم. او به خانه رفت و پولی که داشت را برایش آورد. گفتند چه لزومی داشت به او پول بدهی؟ گفت اگر پولی که نیاز داشت را به او نمی دادم (در حالی که این پول را در اختیار داشتم) احوالپرسی کردنم، نفاق بود.

اینجا هم این افراد، هر چند نیتشان خیر و نابودی دشمن رسول خداست، ولی در ظاهر و مقام حرف، نزد کعب اظهار بی ایمانی می کنند، در حالی که در دل ایمان دارند. این اظهار زبانی، آیا دروغ و خلاف آنچه در دل دارند(یعنی نوعی نفاق)، نیست؟


با سلام خدمت همه دوستان، بویژه جناب استاد ممسوس؛
به جاست از پاسخ‌های کامل و دقیق ایشان قدردانی و تشکر به عمل بیاورم.

یکی از مباحث چالش برانگیز میان عالمان علم اخلاق، «عروض عناوین متضاد بر فعل واحد» است. مثلا یک فعل از یک جهت، مصداق دروغ‌گویی است و از جهتی دیگر، مصداق نجات جان مسلمان محسوب می‌شود. مکاتب مختلف اخلاقی، پیرامون این مسئله راه‌حلهایی را ارائه داده‌اند.
نکته‌ لازم به ذکر، قبل از پرداختن به اصل پاسخ، آن که در بسیاری از مکاتب اخلاقی، ارزش را دارای یک مرحله می‌دانند یعنی در هر کاری امر دایر است بر این که یا آن کار ارزش دارد و یا ندارد مثلا در مکتب کانت، اگر انجام کاری فقط برای اطاعت از حکم عقل و ندای وجدان باشد، ارزشمند است و الا ارزشی ندارد لذا فداکاری مادر برای فرزندش عملی بی‌ارزش است در حالی که در دین اسلام هر یک از این رفتارها مرحله‌ای از ارزش را دارا است. مراتب ارزش اخلاقی در مکتب اسلام طیف وسیعی از ارزش‌ها را شامل می‌شود که می‌توان برای آن مراحلی را تا بی‌نهایت قائل شد.

نکته دیگر آن که در مکتب اخلاقی اسلام، اگر حسن و قبح اوصافی ذاتی برای افعال انسانی مي‌بودند، مطلق و همیشگی می‌شدند در حالیکه می‌دانیم چنین نیست. مثلا دروغ‌گویی برای نجات جان مسلمانی قبیح نیست.

به طور کلی واقع‌گرایان و مطلق‌گرایان اخلاقی درباره مسأله جواز یا عدم جواز کذب، یا قیود و شرایط احکام اخلاقی به بحث و گفتگو پرداخته‌اند؛ از میان آنها کانت معتقد است احکام اخلاقی مقید و مشروط به نتایجشان نیستند و مثلا راست‌گویی مطلقا یک وظیفه اخلاقی است و استثنا بردار نیست. یعنی باید به تکلیف و وظیفه خود عمل کنیم صرفنظر از اینکه چه نتایجی به بار می‌آورد. در مقابل اغلب واقع‌گرایان و مطلق‌گرایان، مقید بودن و مشروط بودن بسیاری از احکام اخلاقی را پذیرفته‌اند و مطلق بودن اخلاق با مشروط بودن برخی احکام اخلاقی منافات ندارد. اینان، برای حل مشکل تعارض و تضاد عناوین مختلف بر فعل واحد، دو راه حل را گفته‌اند:
راه حل متکلمان و اصولیان:
فعل ما دارای دو عنوان است: یکی راست گفتن و دیگری عامل قتل بودن؛ چیزی نظیر اجتماع امر و نهی در فعل واحد که سه حالت ممکن است رخ دهد: نخست اینکه مرتبه حسن با قبح مساوی باشد و شخص بالفعل نه مستحق مدح و نه مستحق ذم است دوم آن که مرتبه حسن آن قوی‌تر از قبحش باشد پس به همان اندازه مستحق مدح است سوم اینکه عکس صورت دوم باشد. نتیجه اینکه راست‌گویی همیشه خوب است و استثنایی ندارد ولی گاهی خوبی‌اش مقهور خوبی بزرگ‌تر می‌شود.
راه حلی بهتر:
باید در شناخت موضوع احکام و ارزش‌های اخلاقی دقت بیشتری کرد. ملاک کلی ارزش اخلاقی، مصلحت واقعی فرد و جامعه است. مصلحت یعنی هر چیزی که موجب کمال و صلاح واقعی انسان است پس راست‌گویی صرفا از جهت راست‌گویی موضوع حکم اخلاقی نیست بلکه از آن جهت که آدمی را به سعادت می‌رساند خوب است. پس اگر این کارکرد خود را از دست داد، دیگر نمی‌توان آن را موضوعی برای محمول «خوب» قرار داد. علت ثبوت حکم خوب برای عنوان صدق، مصالح جامعه است و علت نیز معمم و مخصص است. پس عقل می‌گوید این موضوع دارای قیودی پنهانی است که اگر نیک بنگریم، می‌توانیم قیودش را به دست بیاوریم.

امیدوارم، پرسشگر محترم، با لحاظ این قاعده و معیار در مطلب مورد سؤال خویش، پاسخ خویش را دریافت کرده باشند.

حافظ;785105 نوشت:

با سلام خدمت همه دوستان، بویژه جناب استاد ممسوس؛
به جاست از پاسخ‌های کامل و دقیق ایشان قدردانی و تشکر به عمل بیاورم.

یکی از مباحث چالش برانگیز میان عالمان علم اخلاق، «عروض عناوین متضاد بر فعل واحد» است. مثلا یک فعل از یک جهت، مصداق دروغ‌گویی است و از جهتی دیگر، مصداق نجات جان مسلمان محسوب می‌شود. مکاتب مختلف اخلاقی، پیرامون این مسئله راه‌حلهایی را ارائه داده‌اند.
نکته‌ لازم به ذکر، قبل از پرداختن به اصل پاسخ، آن که در بسیاری از مکاتب اخلاقی، ارزش را دارای یک مرحله می‌دانند یعنی در هر کاری امر دایر است بر این که یا آن کار ارزش دارد و یا ندارد مثلا در مکتب کانت، اگر انجام کاری فقط برای اطاعت از حکم عقل و ندای وجدان باشد، ارزشمند است و الا ارزشی ندارد لذا فداکاری مادر برای فرزندش عملی بی‌ارزش است در حالی که در دین اسلام هر یک از این رفتارها مرحله‌ای از ارزش را دارا است. مراتب ارزش اخلاقی در مکتب اسلام طیف وسیعی از ارزش‌ها را شامل می‌شود که می‌توان برای آن مراحلی را تا بی‌نهایت قائل شد.

نکته دیگر آن که در مکتب اخلاقی اسلام، اگر حسن و قبح اوصافی ذاتی برای افعال انسانی مي‌بودند، مطلق و همیشگی می‌شدند در حالیکه می‌دانیم چنین نیست. مثلا دروغ‌گویی برای نجات جان مسلمانی قبیح نیست.

به طور کلی واقع‌گرایان و مطلق‌گرایان اخلاقی درباره مسأله جواز یا عدم جواز کذب، یا قیود و شرایط احکام اخلاقی به بحث و گفتگو پرداخته‌اند؛ از میان آنها کانت معتقد است احکام اخلاقی مقید و مشروط به نتایجشان نیستند و مثلا راست‌گویی مطلقا یک وظیفه اخلاقی است و استثنا بردار نیست. یعنی باید به تکلیف و وظیفه خود عمل کنیم صرفنظر از اینکه چه نتایجی به بار می‌آورد. در مقابل اغلب واقع‌گرایان و مطلق‌گرایان، مقید بودن و مشروط بودن بسیاری از احکام اخلاقی را پذیرفته‌اند و مطلق بودن اخلاق با مشروط بودن برخی احکام اخلاقی منافات ندارد. اینان، برای حل مشکل تعارض و تضاد عناوین مختلف بر فعل واحد، دو راه حل را گفته‌اند:
راه حل متکلمان و اصولیان:
فعل ما دارای دو عنوان است: یکی راست گفتن و دیگری عامل قتل بودن؛ چیزی نظیر اجتماع امر و نهی در فعل واحد که سه حالت ممکن است رخ دهد: نخست اینکه مرتبه حسن با قبح مساوی باشد و شخص بالفعل نه مستحق مدح و نه مستحق ذم است دوم آن که مرتبه حسن آن قوی‌تر از قبحش باشد پس به همان اندازه مستحق مدح است سوم اینکه عکس صورت دوم باشد. نتیجه اینکه راست‌گویی همیشه خوب است و استثنایی ندارد ولی گاهی خوبی‌اش مقهور خوبی بزرگ‌تر می‌شود.
راه حلی بهتر:
باید در شناخت موضوع احکام و ارزش‌های اخلاقی دقت بیشتری کرد. ملاک کلی ارزش اخلاقی، مصلحت واقعی فرد و جامعه است. مصلحت یعنی هر چیزی که موجب کمال و صلاح واقعی انسان است پس راست‌گویی صرفا از جهت راست‌گویی موضوع حکم اخلاقی نیست بلکه از آن جهت که آدمی را به سعادت می‌رساند خوب است. پس اگر این کارکرد خود را از دست داد، دیگر نمی‌توان آن را موضوعی برای محمول «خوب» قرار داد. علت ثبوت حکم خوب برای عنوان صدق، مصالح جامعه است و علت نیز معمم و مخصص است. پس عقل می‌گوید این موضوع دارای قیودی پنهانی است که اگر نیک بنگریم، می‌توانیم قیودش را به دست بیاوریم.

امیدوارم، پرسشگر محترم، با لحاظ این قاعده و معیار در مطلب مورد سؤال خویش، پاسخ خویش را دریافت کرده باشند.

با سلام.

ضمن تشکر از شما، با بحث شما من به یاد مسئلۀ تقیه افتادم. نظر به اینکه علمای اهل سنت تقیه را قبول ندارند، آیا آنها نیز مطالبی که بیان داشتید را مطرح می کنند یا توجیه دیگری برای مسئله دارند؟

חסר משמעות;786724 نوشت:
ضمن تشکر از شما، با بحث شما من به یاد مسئلۀ تقیه افتادم. نظر به اینکه علمای اهل سنت تقیه را قبول ندارند، آیا آنها نیز مطالبی که بیان داشتید را مطرح می کنند یا توجیه دیگری برای مسئله دارند؟

این قسمت از سؤال مربوط به بخش کلام است. با این توضیح که در میان اهل سنت، فرقه‌های کلامی متعددی است که باید در مورد هر یک به طور مجزا سؤال خود را مطرح کنید. آن چه از معیار و ضابطه ذکر شد، مربوط به علمای شیعه بود. اهل سنت اشعری، قائل به نظریه امر الهی اند. مدافعان این نظریه قائل‌اند افعال آدمی، صرف نظر از امر و نهی الهی، به خودی خود، هیچ اقتضائی نسبت به خوبی و بدی ندارند. هم فهم معنای خوب و بد و باید و نباید وابسته به امر و نهی الهی است و هم خوبی یا بدی و بایستگی و نبایستگی افعال اختیاری انسان نیازمند ورود حکم الهی است. معیار صواب و خطا و حسن و قبح کارهای انسان، اراده و قانون الهی است.

این مسئله، از روزگار سقراط مطرح بوده است. شیعه و معتزلیان و ماتریدیه بر آن‌اند که خوبی و بدی از صفات ذاتی افعال‌اند و عقل آدمی به تنهایی توانایی درک خوبی و بدی برخی از کارها را دارد. اوامر الهی صرفا جنبه کاشفیت دارند. اما اشعریان بر ان اند که امرو نهی خداوند مثبِت نیکی و بدی افعال است.
در عین حال که این سؤال از این حیث، جزء مباحث کلامی است، ظاهرا بنده تا حدود زیادی پاسخ شما را دادم.


پرسش

کتاب المغازی واقدی، در جلد1، صفحه 151، می خوانیم که در جنگ احد، پیامبر به حباب بن منذر بن جموح امر فرمودند که مخفیانه برای کسب خبر و ارزیابی دشمن، میان ایشان رود و به او امر فرمود: چون برگشتی نزد هیچیک از مسلمانان به من گزارش مده، جز اینکه بگویی دشمن را اندک دیدم.
آیا اگر تعداد دشمن زیاد بود و حباب می گفت دشمن را اندک دیدم، دروغ نگفته بود؟ و اگر این دروغ بود، آیا به معنای این نیست پیامبر در اینجا امر به عمل ناشایستی کرده اند؟

کلیدواژه : پیامبر، حباب بن منذر، جنگ احد، کسب خبر، دروغ

پاسخ

پیامبر اسلام برای جمع اوری اطلاعات و اخبار مربوط به تحولات دشمن در عرصه نبرد میدانی جاسوسانی را برای کسب اطلاعات ارسال میکرد یکی از این موراد در جنگ احد اتفاق افتاد پیامبر حباب بن منذر را فرستاد تا از امار و ارقام دشمن اطلاعاتی را اخذ کند قبل از اینکه حباب عازم شود پیامبر به او فرمود
(قال للحباب لاتخبرنی بین احد من المسلمین الا ان تری قلة) [1]
(چون برگشتی ، در حضور هیچ یک از مسلمانان به من گزارش مده ، مگر دشمن را انـدک یافته باشی )
همانطور که مشخص است پیامبر میفرماید در حضور مردم به من گزارشی مده مگر اینکه دشمن اندک باشند یعنی اگر تعداد مشرکین کم بود گزارش دادن در حضور مسلمین مانعی ندارد مفهوم آن این است که اگر تعداد مشرکین زیاد بودند در حضور مسلمین حرفی نزن
واضح است که پیامبر برای تقویت روحیه سربازان خود و عدم سستی و ترس و استرس در وجود انان، این خواسته را از حباب دارد یعنی اگر تعداد مشرکین زیاد است فقط به خودم بگو و به مردم حرفی مزن

منابع
واقدی، مغازی، تحقیق، مارسدن جونس، الاعلمی، بیروت، 1409


[/HR][1] . واقدی، مغازی، ج 1 ص 208


پرسش:
آیا رسول الله(ص)در جنگ های خود از خدعه ونیرنگ استفاده میکردند؟

پاسخ:
عملی که این افراد با کعب بن اشرف کردند دورویی نیست زیرا دوروریی در جایی است که در باطن دو رو باشند و نفاق در دل داشته باشند و این افراد نه در دل خود نفاقی نسبت به پیامبر داشتند و نه دورویی به کار بردند بلکه برای هدفی بزرگتر (کشتن دشمن خدا) با اجازه از خود پیامبر اظهار نفاق و دورویی کردند نه اینکه در دل نفاق داشته باشند.
بنابر این مشخص است که انها با اجازه شخص پیامبر دست به این دورویی ظاهری زدند و از پیامبر نزد کعب گله کردند تا هدفی بزرگ که همان رضایت و اعتماد کعب بود را جلب نمایند البته این موارد شاذ و نادر فقط در جنگ جایز است ان هم با اجازه خود حضرت رسول
اما ایا عملکرد این افراد در سریه قتل کعب بن اشرف دروغ محسوب میشد و ایا پیامبر به انان امر به دروغ کردند؟

انچه که از عملکرد سیره پیامبر در جنگها و از روایات برداشت میشود این است که عملکرد این افراد در کشتن کعب از مصادیق خدعه در جنگ است. خدعه که در فارسی همان فریب و نیرنگ است در روایات مذمت شده است در حدیث شریفی حضرت علی(علیه السلام) میفرماید « ایاک والخدیعه فان الخدیعه من خلق اللئیم»[1]از فریب دادن بپرهیزید زیرا خلق انسان پست مرتبه است یا در روایتی دیگر فرمود « لا دین لخداع»[2] حتی در آموزه های دینی و مذهبی شیعه خدعه در امور سیاست، حکومت و زمامداری امری مذموم است

خدعه در جنگ
منابع حدیثی و روایی خدعه و فریب در جنگ را اجازه میدهند همچین سیره نبوی و علوی در جنگها حاکی از جواز این دروغ است.
حضرت علی (علیه السلام) فرمود: از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در جنگ خندق شنیدم که فرمود: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ»[3] یعنی جنگ فریب است.
و نیز فرمود: «تُکَلِّمُوا بِما ارَدْتُمْ»[4] یعنی آنچه را که می‌خواهید درباره نابودی دشمن (با گفتن دروغ) به زبان بیاورید، آزاد هستید.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود:
«ثَلاثٌ یَحْسِنْ فیهِّنَ الْکِذْب: الْمَکیدَةُ فِی‌الْحَرْبِ وَعَدْتُکَ زُوْجَتُکَ وَالْاصْلاحِ بَیْنَ النَّاسِ»[5]

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداوند کسى که در جنگ به حریف خود نیرنگ بزند و به او دروغ بگوید، بازخواست نمی‌کند»

بنابر این طبق روایات و احادیث پیامبر و معصومین خدعه و فریب در جنگ اشکالی ندارد.
حتی علمای شیعه از زمان علامه حلی با استناد به روایات و سیره پیامبر خدعه در جنگ با دشمن را جایز و ادعای اجماع کردند.
این روش را در سیره نظامی پیامبر و حضرت علی(علیهم السلام) مشاهده میکنیم. برخی از شواهد تاریخی را بیان میکنیم.
به پيامبر(صلی الله علیه وآله)اطلاع دادند كه يهود بنى قريظه افرادى را پيش ابوسفيان فرستاده و به او گـفـتـه انـد اگر به جنگ با محمّد برخيزيد، ما به يارى شما خواهيم شتافت . پيامبر(صلی الله علیه وآله) نيز بـعـد از اطـلاع ، به منبر رفت و فرمود: يهود بنى قريظه افرادى را پيش من فرستاده و گفته اند اگر ما (مسلمانان ) با ابوسفيان به جنگ برخاستيم ، به يارى و كمك ما خواهند شتافت . اين خـبـر وقـتـى به ابوسفيان رسيد گفت : يهود به ما خيانت كرد. آنگاه على (ع ) فرمود: (اَلْحَرْبُ خُدْعَةٌ)[6]

در جـنـگ خـنـدق ، عـمروبن عبدود به همراه چندتن از نيروهاى دشمن با پرش اسب ، از باريكترين نـقـطـه خـنـدق عبور كرد و در برابر مسلمانان رجز خوانى كرد. پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) به مسلمان ها دسـتـور مـقـابله داد، امّا هيچ كس حاضر نشد به مقابله با عمرو برود، تا اينكه على (علیه السلام) به پا خـاست و با اجازه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به ميدان شتافت و با عمرو به نبرد پرداخت . على(علیه السلام) در آن دم تـدبـيـر بـه كار بست . به عمرو فرمود: تو كه جنگجوى عربى ، پس چرا با كمك ديگران بـه نـبرد من آمده اى ؟ همين كه عمرو به عقب نگاه كرد، على(علیه السلام)با يك ضربه سريع ، دو ساق پـايـش را جـدا كـرد. وقتی نـزد رسـول خـدا آمد، پـيـامبر فرمود: با او حيله كردى ؟ امير مؤ منان(علیه السلام) عرض كرد: آرى ، جنگ خدعه است .[7]

عـدى بـن حاتم مى گويد: روزى كه حضرت على(علیه السلام) در صفين با معاويه مواجه شد، با صداى بـلنـد بـه اصـحاب خود فرمود: (وَ اللّهِ لاقتلن مُعاوِيَةَ وَ اَصْحابَهُ): به خدا قسم ! معاويه و اصحاب او را خواهم كشت ! سپس به آهستگى فرمود: ان شاء اللّه . و من كه نزديك او بودم عرض كـردم يـا اميرالمؤ منين تو بر آنچه فرموده بودى ، قسم خوردى ، امّا بعد جمله ان شاء اللّه را ادا فرموديد. على (علیه السلام)فرمود: الحرب خدعه ، مردم مرا به راست گفتارى مى شناسند. قصدم اين بود كه اصحابم را تحريص و تشجيع كنم تا انسجام خود را حفظ نمايند.[8]

در ايام پر التهاب و پر مخاطره جنگ خندق ، نعيم بن مسعود نزد پيامبر(صلی الله علیه وآله) آمد و گفت : من تازه اسـلام را پـذيـرفـتـه ام و بـا تـمـام ايـن قبايل دوستى و آشنايى دارم ، آنان از اسلام من آگاهى نـدارنـد، اگـر دسـتـورى داريـد بـفـرمـايـيـد تـا اجـرا كـنـم . رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: تو اگر در ميان ما باشى به اندازه يك نفر كارآيى دارى ، بدين خاطر ميان آنان برو و تلاش كن كه اين جمعيّت پراكنده شوند، زيرا جنگ خدعه است .[9]

ابن عبّاس می‌گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله) یکى از اصحاب خود را مأمور کشتن یک نفر یهودى کرد. او گفت: اى پیامبر خدا! در صورتى از عهده این کار برمی‌آیم که دستم را باز بگذارى. پیامبر خدا فرمود: «همانا جنگ، نیرنگ است. پس هر کار می‌خواهى، بکن»[10]
نتیجه :
بنابر این خدعه و فریب در جنگ اشکالی ندارد و دروغ محسوب نمیشود.
پیامبر اسلام برای جمع اوری اطلاعات و اخبار مربوط به تحولات دشمن در عرصه نبرد میدانی جاسوسانی را برای کسب اطلاعات ارسال میکرد یکی از این موراد در جنگ احد اتفاق افتاد پیامبر حباب بن منذر را فرستاد تا از امار و ارقام دشمن اطلاعاتی را اخذ کند قبل از اینکه حباب عازم شود پیامبر به او فرمود
(قال للحباب لاتخبرنی بین احد من المسلمین الا ان تری قلة) [11]
(چون برگشتی ، در حضور هیچ یک از مسلمانان به من گزارش مده ، مگر دشمن را انـدک یافته باشی )
همانطور که مشخص است پیامبر میفرماید در حضور مردم به من گزارشی مده مگر اینکه دشمن اندک باشند یعنی اگر تعداد مشرکین کم بود گزارش دادن در حضور مسلمین مانعی ندارد مفهوم آن این است که اگر تعداد مشرکین زیاد بودند در حضور مسلمین حرفی نزن
واضح است که پیامبر برای تقویت روحیه سربازان خود و عدم سستی و ترس و استرس در وجود انان، این خواسته را از حباب دارد یعنی اگر تعداد مشرکین زیاد است فقط به خودم بگو و به مردم حرفی مزن(11)


کلیدواژه : پیامبر، کشتن، کعب بن اشرف، دروغ، تظاهر به کفر

منابع

  1. عبدالواحد آمدی، غررالحکم، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1366
  2. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، موسسه آل البیت، قم، 1409
  3. شیخ صدوق، خصال، جامعه مدرسین، قم، 1362
  4. مجلسی، بحار الانوار، دارالتراث، بیروت، 1403
  5. محدث نوری، مستدرک الوسائل، موسسه آل البیت، قم، 1408
  6. ابن هشام، السیرة النبویه، دارالمعرفه، بیروت، بی تا


[/HR][1] . غررالحکم، عبدالواحد، آمدی، ج 2 ص 306

[2] . همان ج 6 ص 393

[3] . شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 15 ص 133

[4] . همان

[5] . شیخ صدوق خصال، ص 69

[6] . بحار الانوار ج 20 ص 246

[7] . همان ج 20 ص 228

[8] . مستدرک الوسائل، ج 11 ص 102

[9] . سیره ابن هشام، ج 3 ص 229

[10] . بحار ج 20 ص 207


منابع
(11)واقدی، مغازی، تحقیق، مارسدن جونس، الاعلمی، بیروت، 1409

(11). واقدی، مغازی، ج 1 ص 208


موضوع قفل شده است