جمع بندی نمازم مشکل دارد؛ راهنمایی ام کنید
تبهای اولیه
بنام خدای بی همتا
کارشناسان و دوستان گرامی ، سلام و عرض ادب
مطالب کمی طولانی هستن ولی از دوستان ، بخصوص کارشناس محترم درخواست می کنم کامل مطالعه بفرمایند چون تصمیم گرفتم که یک بار برای همیشه راه خودم رو مشخص کنم و به نتیجه برسم
در زمان نوجوانی علاقه بسیار زیادی به عبادات ، بخصوص نماز داشتم. همیشه موقع نماز عطر می زدم و لباس تمیز می پوشیدم. حتی مدتی بود که هرگز بدون وضو نبودم و حتی شب اگر به دستشویی میرفتم بعدش وضو می گرفتم و میخوابیدم. اون موقع نماز شب هم می خوندم و خب تاثیرات مثبت زیادی هم برای من داشت
اما چند دلیل باعث شد که این حالات در من کمرنگ بشه:
1 - من خدا رو بسیار مهربان و بخشنده شناختم ، اما بعدها دیدم که مدام از سوزاندن و قهر خدا گفته میشه. کم کم عشق به خدا تبدیل شد به وحشت از خدا. البته بعدها که سنم بیشتر شد و خودم تحقیق کردم (تاکید می کنم خودم تحقیق کردم و به حرف بعضی ها گوش ندادم...) ، فهمیدم که بیشتر این حرفها که درمورد خدا گفته شده اشتباهه و افراد گوینده اهداف دیگه ای رو دنبال میکردن که ربطی هم به بهشتی و جهنمی شدن ما نداره. با این حال اون حالت ترس همچنان در ته قلبم مونده و نمیذاره اون عشق قبلی رو به خدا احساس کنم
2 - اونچه که از دین و دینداری شنیدم و آموزه هایی که به من رسید ، من رو از خیلی لذت های زندگی محروم کرد. در همون زمانی خیال میکردم که کلاً رنگ شاد ، خندیدن ، تفریح ، علاقه به س.ک.س ، لباس شیک و..... فی ذاته حرامه. اینها باعث شد که بخش اعظمی از جوانی من در ترس از گناه بگذره و الان که فهمیدم اینها هیچکدوم اشتباه نیستن ، تقصیر رو از چشم اسلام می بینم. شاید بفرمایید گناه اسلام چیه؟ اینها گناه مبلغان اسلامه. خب اگر اینها حرفهای اسلام نیست ، پس بفرمایید اسلام واقعی کجاست که ما پیداش نمی کنیم؟
3 - احترام و ارزش بیش از حدی که اسلام برای برخی افراد ، مثلاً پدر و مادر قائل شده ، به شکلی که والدین خیال می کنن که هر بلایی بخوان میتونن سر فرزندان بیارن و حق اونهاست و فرزندان فقط و فقط باید چشم گوش بسته چشم بگن ، دلیل دیگری هست که دل من رو نسبت به دینم مکدر کرده. چرا تعادل در این موارد حفظ نشده؟ چرا یکی بیش از حد حق داره و دیگری حقی بسیار جزئی داره؟
4 - برخی شبهات که هرگز براشون پاسخ قابل قبولی دریافت نکردم. مثل به کنیزی بردن زنهایی که در جنگ اسیر میشن و بدتر از اون قانون تحلیل کنیز و چندین شبههء دیگه ، دلیل دیگه ای هست که من رو به دین اسلام بدبین کرده و عشقم رو به نماز و عبادت کاهش داده. البته چند مورد از اونها رو تا حد زیادی پاسخ گرفتم مثل حکم ارتداد که در همین سایت بحث کردیم و من قانع شدم. اما در موارد زیادی هم بارها با اساتید گفتگو کردم ولی هرگز به نتیجه دلخواه نرسیدم و قانع نشدم
5 - اطرافم می بینم که اکثر افرادی که اهل دین و نماز و روزه هستن ، زندگیشون حول همین عبادات میگرده و خیلی به مسائل دیگه کار ندارن. اما بیشتر کارهای علمی و پیشرفت ها کار کسانی هست که خیلی با دین کاری ندارن یا اینکه خدا پرست هستن ولی نماز و روزه ندارن. به عبارتی الان تا حدودی (نه کاملاً) به این نتیجه رسیدم که کارهای بسیار مفیدتری از نماز خوندن و حفظ قرآن هم میشه انجام داد. به نظر من فقط خوندن نمازهای واجب کافیه و بجای خوندن نمازهای مستحب ، میشه باری از مشکلات اطرافیان برداشت یا یک مطلب علمی یاد گرفت یا کارهای دینی مفیدتر مثل تبلیغ شیعه رو انجام داد
6 - میگن اگر کسی نماز نخونه از یاد خدا غافل شده. درحالیکه من افراد زیادی رو میشناسم که نماز میخونن از اون طرف دوست دختر هم دارن و نزول هم میگیرن. اما خود من یه چند سالی نماز نمیخوندم. ولی در همون مدت حتی موقع نفس کشیدن هم به یاد خدا بودم و هر کاری میخواستم انجام بدم رضای خدا رو در نظر می گرفتم. مثلاً میخواستم حرفی درمورد کسی بزنم یک لحظه به ذهنم میرسید که خدا راضی نیست دیگه نمی گفتم. یا میخواستم جنسی رو به کسی بفروشم خدا رو ناظر می دیدم و صادقانه عیب های اون وسیله رو به خریدار می گفتم ، عیب هایی که خودش اصلاً خبرنداشت. خب پس چطور میشه گفت که یاد خدا فقط در نماز خوندنه؟! چرا نماز نتونست اون نماز خون هایی که مثال زدم رو به یاد خدا بندازه و چرا منِ بی نماز دائم به یاد خدا بودم؟
7 - وجود یک سری قوانین عجیب و غریب که تنها کارکرد اونها اینه که باعث ایجاد دردسر میشن. مثل مهریه زن که هیچ فلسفه ای نمیشه براش تراشید (بارها بحث کردم) یا حق طلاق برای مرد که حتی صحبت های شهید مطهری رو هم مطالعه کردم ولی بجز یک سری توجیح چیز دیگه ای ندیدم. درحالیکه با یک سری قوانین جایگزین که خود مردم و حتی متولیان دین قرار دادن ، به نتایج خیلی بهتری رسیدیم و ثبات در خانواده ها بهتر شد. البته این مورد تاثیر زیادی در عقیده من به اسلام نداشته ولی خب میخوام ذره ذره عقایدم رو بگم تا به بهترین نتیجه ممکن برسم
8 - دلیل دیگری هم هست که خصوصیه و اگر کارشناس محترم خواستن بطور خصوصی فقط خدمت ایشون عرض می کنم
اما در مقابل دلایل بالا ، مواردی هم هست که باعث شده اون 5 دلیل نتونن من رو کلاً از دین اسلام دور کنن. مثلاً حکمت های بسیار زیبا و درستی که در دین اسلام وجود داره ، وجود پیامبر(ص) و امامانی(ع) که اونقدر بزرگ بودند و هستند که به این راحتی نمیشه بر سیرهء اونها خدشه ای وارد کرد ، آیات بسیار زیادی در قرآن که تک تک اونها گواه بر صدق این دین داره ، تصدیق صدها پیامبر دیگه که ظهور حضرت محمد(ص) و دین اسلام و وعده داده بودند و...............
در کل من اسلام رو به نسبت روش های دیگه ، برترین روش برای زندگی میدونم ، ولی کامل و بی نقص.....؟؟!!
نمی دونم ، واقعاً نمی دونم. چون از طرفی می بینم که چه آیین خوب و والاییه ، از طرفی برخی از مشکلات زندگیم زمانی حل شد که در جایی بیرون از اسلام دنبال راه حلش گشتم (راه حرام هم نبود). اما تا موقعی که توی اسلام دنبال جواب بودم به هیچ نتیجه ای نرسیدم
حالا درخواستم از کارشناس عزیز این هست که بنده رو راهنمایی بفرمایند که چطور میتونم دوباره به همون عشق و شوق سابق برگردم؟ الان نمازم کم و زیاد میشه ، گاهی میخونم ، گاهی قضا میشه. در بیشتر موارد صرفاً برای رفع تکلیف و اینکه به جهنم نرم نماز میخونم چون میدونم اگه نخونم خدا منو میسوزونه!
ضمناً درخواست دارم که پاسخ های کلیشه ای مثل اینکه نماز تشکر از خداست و نماز خیلی خوبه و 3528 تا ثواب داره و هر کسی نماز نخونه خدا چوب تو آستینش میکنه و..... به بنده ندید که خودم اینا رو حفظم. لطفاً راهکار مؤثر و مناسب شرایط من بهم بدید
حالا درخواستم از کارشناس عزیز این هست که بنده رو راهنمایی بفرمایند که چطور میتونم دوباره به همون عشق و شوق سابق برگردم؟ الان نمازم کم و زیاد میشه ، گاهی میخونم ، گاهی قضا میشه. در بیشتر موارد صرفاً برای رفع تکلیف و اینکه به جهنم نرم نماز میخونم چون میدونم اگه نخونم خدا منو میسوزونه!
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام عرض ادب؛
برای آن که دوباره به همون حال خوب سابق یا حتی بهتر از اون موقع برگردید، لازمه که اون عواملی که خودتون به او اشاره کردید یا بهتر بگم اون موانع رو یکی پس از دیگری از سر راه بردارید. البته شاید موانع دیگری هم باشه که در حقیقت، اونها مانع اصلی باشند و این موارد ذکر شده، موانع دست دومی یا دست سومی باشند.
من ابتدا به اون عامل یا عواملی (مانع یا موانع) که به اون اشاره نشده و احتمال داره این مشکل، اصلا ریشه در همونها داشته باشه نه اینهایی که به اون اشاره شده، و در حقیقت اینهایی که ذکر شده، از آثار و لوازم اون مشکل اصلیِذکر نشده هستند، اشاره می کنم؛ سپس، به مواردی که خودتون اشاره کردید میپردازم.
تا اینجا با ادبیات محاورهای نوشتم اما از این به بعد، ادبیاتم رو به دلائلی، کتابی مینویسم.
شناخت نفس کاری بس دشوار است اما ممکن. ما موظفیم نفس خود را در آغاز شناخته، سپس به تربیت آن بپردازیم. اگر یک حیوان اهلی را به دست ما بسپارند، حتی در قبال یک حیوان بیتفاوت نبوده، آهسته آهسته، به تربیت و تأدیب و ارتیاض او میپردازیم؛ حال، نفس ما که کمتر از یک حیوان خانگی نیست!
نفسی که از آن سخن میگوییم، یکی از ابعاد و شئون آن، نفس اماره است. در کنار شأن امارهای نفس، نفس لوامه و مطمئنه قرار دارد. تازه اینها غیر از آن فطرت انسان است که زیاد در مورد آن شنیدهایم اما نمیدانیم این فطرت چه کاره بوده و چه وقت سر بر میآورد!
یکی از ابعاد شناسایی نفس، شناخت منافذ تغذیهی این نفس و تأثیر گذاران در این نفس است.
یکی دیگر از ابعاد شناخت نفس، چگونگی تعامل با نفس اماره است. اگر خواستهای داشت، چگونه با آن مواجه شویم؟ خیلی انقلابی، یا با کمی نرمش و مدارا؟
حتما راجع به نجواهای درونی نفس و القائات شیطانی و ربانی و ملکی آن مطالبی به سمع و نظرتان رسیده است اما وجه تمایز هر یک از دیگری چیست؟ منظور از گوش دل چیست؟ هویت گوش، شنیدن است آیا در خود چنین کارکردی را یافتهایم؟ یا از باب «یؤمنون بالغیب»، تنها به داشتن گوش دل، ایمان داریم؟ اگر یک واقعیت و نفسالامر دارد که دارد، چطور آن را تجربه کردهایم؟
راستی، راجع به وسوسه نفس چه مطالبی را میدانیم؟! اگر قرآن میفرماید: «الذی یوسوس فی صدور الناس»، آيا این وسوسه، دارای مشخصاتی هست که بتوان آن را بوسیلهی این مشخصات شناسایی کرد؟ از کجا میتوان دریافت، فلان نجوای درون، از کدام نوع است؟ وسوسه شیطان یا ندای فطرت یا حتی خواطر و القائات ملکی؟ یا حتی القاء ربانی؟
اینها مطالبی است که اگر کمی از آن ها اطلاع پیدا کنیم در چند جایگاه برای ما مفید است:
اول، در اعتقاد به ضرورت شناخت نفس؛
دوم، در اعتقاد و باور به ضرورت تربیت و تأدیب نفس؛
سوم، در کوچک نشمردن نفس خاکی که به تعبیر روایات، دشمنترین دشمنان ما همین نفس ماست؛
چهارم، بالا بردن اطلاعات و معارف ما در زمینههای توحید و مباحث مرتبط با توحید؛ زیرا بر طبق تعبیر روایات، هر کس خودش را شناخت، خدایش را خواهد شناخت.
برادر گرامی؛ خیلی از مشکلات، زاییده بسیط دیدن مملکت وجود خویش است ما فکر میکنیم با یک نفْس یا به تعبیر دیگر با یک خودِ کاملا بسیط و بدون غل و غش و پیچیدگی روبروییم و حال آن که با یک موجود خیلی خیلی پیچیده و پر رمز و راز مواجهیم. درست مانند این است که یک شخصی که به ظاهر یک تن است با فرد «الف» به دشمنی می پردازد و فرد الف میانگارد که دشمنش یک نفر است که این همه دسیسه و نقشه را برای او پیاده میکند طبیعتا محاسبات و برنامهریزیهای خویش را برای مقابله با وی، مختصر و در حد و اندازه همان یک نفر طراحی میکند و حال آنکه از پشت صحنهی این دشمن به ظاهر واحد غافل است. غافل است که عدهای او را در این دشمنی یاری میرسانند. طبیعی است اگر به این پشت صحنه پی ببرد، با تجهیزات و مستمسکهای بیشتری به مقابله با دشمنیِ دشمنِ به ظاهر واحد، خواهد پرداخت.
از همین منظر، البته برای پاسخ به اینکه چرا خداوند حکیم است یا حکیم نیست، عقل کفایت میکند؛ اما کدام عقل؟ عقلی که در شرایطی کاملا عادی و مساعد به کار خویش بپردازد؛ اما مشکل از همین جا شروع میشود، گاهی اوقات بندهی نوعی، خدا را حکیم نمیدانم و این حکیم ندانستن را به عقل خویش مستند میکنم، اما کدام عقل؟ عقلی که در زیر خروارها نفسانیت دفن شده است! آیا حکم چنین عقلی، معتبر است؟ آیا همه موضوعات در کنکاشهای عقلی یکساناند؟ یک موضوع است که اصلا نفسانیت باشد یا نباشد، عقل به راحتی به واقعیت آن پی خواهد برد اما برخی موضوعات هستند که خوراک نفسانیت و طبع خاکی و حیوانی ماست و طبیعتا تا این موضوع به دست عقل برسد تکه پاره شده و چیزی از آن سالم نخواهد ماند. آیا موضوعی مثل «دو ضرب در دو»، با موضوعی مثل احسن بودن نظام خلقت، برای عقل و کنکاش عقلی از یک سنخ اند؟
ظاهرا کسی که به راحتی با عقل خود عدم احسن بودن نظام خلقت را نتیجه گرفته است، این موضوع را با «دو ضرب در دو» یکسان دیده است و به راحتی و با اطمینان خاطر در مورد آن به قضاوت عقلی نشسته است.
یقینا ابوجهلها در طول تاریخ، معتقداتشان را با عقل خویش یافته، بدان ملتزم شدهاند؛ اما عقلی، اسیر، نه عقلی حاکم و امیر.
به نظر میرسد موضوعات، برای فعالیت عقلی و کنکاشهای عقلانی، یکسان نیستند. همه قضاوتهای عقلانی نیازمند بیطرفی به معنای واقعی کلمه است. مسلما این بیطرفی در حکم عقلی «دو ضرب در دو» رعایت شده است اما آیا در قضاوتهایی درون دینی و یا حتی هستیشناسانه، چنین بیطرفی رعایت می گردد؟ اصلا آیا عقل در بعضی از این امور، شایستگی قضاوت را دارد؟
ذکر مثال: نقل شده، یکی از فقهاء سلف، برای آن که حکم نجاست آب چاه را از منابع اسلامی اجتهاد کند، قبل از هر چیز ابتدا چاه منزل خویش را که به نجاست متنجس شده بود پر از خاک نمود تا قضاوتی فارغ از منفعتطلبی انجام دهد.
حتما اصطلاح جنود عقل و جنود جهل را شنیدهاید؛ آیا این جنود به معنای واقعی کلمه، وجود دارد یا افسانه یا تخیلی اند و صرفا چون دارای کارکردهای مثبت و مفید در زندگی ما می باشند، در روایات و احادیث ما بدان پرداخته شده است؟
به نظر حقیر، یکی از عوامل کمرنگ شدن معنویت و رنگباختن آن، تکیه و اعتماد بیش از حد به عقل شخصی و دومین مشکل، بسیط و سطحی دیدن نفس خود است که تغییر این طرز نگاه ضروری است.
شیطان هیچ گاه از بیرون متعرض انسان نمیشود بلکه از درون انسان را به بدبختی میکشاند متأسفانه باید گفت شیطان از خود ما به راههای و قابلیتهای این درون، آگاهتر است. مانند کسی که اهل یک شهر است اما اطلاع دقیقی از هیچ یک از خیابانها و کوچههای اصلی شهر ندارد و اگر بر اثر حادثهای مجبور به فرار از کوچه پس کوچههای این شهر باشد، توان چنین کاری را ندارد.
مطالب فوق، کلیاتی است که هیچ تطبیقی بر شخص پرسشگر محترم ندارد که البته برای مصداقی کردن و جزئی شدن، نیازمند مشارکت بیشتر پرسشگر محترم در بحث حاضر است تا زوایای مختلف بحث به صورت جزئی پیگیری شود.
حتما راجع به نجواهای درونی نفس و القائات شیطانی و ربانی و ملکی آن مطالبی به سمع و نظرتان رسیده است اما وجه تمایز هر یک از دیگری چیست؟ منظور از گوش دل چیست؟ هویت گوش، شنیدن است آیا در خود چنین کارکردی را یافتهایم؟ یا از باب «یؤمنون بالغیب»، تنها به داشتن گوش دل، ایمان داریم؟ اگر یک واقعیت و نفسالامر دارد که دارد، چطور آن را تجربه کردهایم؟
راستی، راجع به وسوسه نفس چه مطالبی را میدانیم؟! اگر قرآن میفرماید: «الذی یوسوس فی صدور الناس»، آيا این وسوسه، دارای مشخصاتی هست که بتوان آن را بوسیلهی این مشخصات شناسایی کرد؟ از کجا میتوان دریافت، فلان نجوای درون، از کدام نوع است؟ وسوسه شیطان یا ندای فطرت یا حتی خواطر و القائات ملکی؟ یا حتی القاء ربانی؟
با تشکر از کارشناس محترم
لطفا توضیحات مبسوطی در خصوص این پاراگراف دهید.
ممنون
(تاکید می کنم خودم تحقیق کردم و به حرف بعضی ها گوش ندادم...) ، فهمیدم که بیشتر این حرفها که درمورد خدا گفته شده اشتباهه و افراد گوینده اهداف دیگه ای رو دنبال میکردن
مطابقت با واقعیت این فهم رو از کجا مطمئنید؟
داستان ماها حکایت اون سینماییه که در اونجا به افراد یک عینکهای سه بعدی میدن که فقط با اون عینک، تصویر سه بعدی میشه و بدون اون عینک، هیچی پیدا نیست. یا مثل اون تصویریه که با گذاشتن عینکهای رنگی، رنگ این تصویر هم عوض میشه. حقیقت هستی عمیقتر از این حرفهاست. ریشه دار تر از این فهمهاست.
باید به فهم مطابق با واقع رسید. من فکر میکنم قرآن بهترین راه برای این کار باشه. چون دچار تحریف و دخل تصرف نشده و شما مستقیم، وقایع را از زبان خود خدا میشنوید.
در قرآن، هم ترس هست و هم امید. هم عذاب هست و هم پاداش و نعمت.
واقعا اگر خدا، یک خدایی میبود که عذاب توی کار این خدا نمیبود، آیا سنگ روی سنگ بند می شد؟! آیا می شه بگیم یک همچین خدایی، خدای متعادلیه؟ اصلا عذاب خدا چه تبیینی داره؟
ترساندنهای خدا، مانند اون ترساندن پدر است که فرزندش را از رها کردن دست پدر می ترساند که اگر دستم را رها کنی، تصادف میکنی و جانت را از دست می دهی.
خداوند در قرآن می فرماید: ِ «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه» (طلاق/1) خب، چرا تعدی کردن من از حدود خدا به ظلم به خود گره خورده است؟ (لطفا پاسخ این سؤال را بدید؟ )
یک نظر اجمالی: از همین جمله کوتاه قرآنی به دست می آید که همه دستورات وارد در دین، حتی مستحبات، حتی مکروهات، همه از یک واقعیتهایی در هستی نشأت گرفته اند. در فرهنگ قرآن، ظلم تنها برای چند گناه به کار نرفته بلکه برای همه حدود الهی به کار رفته است. معنای این آیه آن است که همه دستورات دین، موافق با کمال انسان است (حتی آن دستورات مستحبی) موافق با جان انسان و حقیقت انسان است که اگر ذرهای از متن دین و دستور دینی تخطی صورت بگیرد، حقیقت ظلم صورت گرفته است. چون عملا این دستور به نفع خودش بوده است. اگر با این فرهنگ به عذاب نگاه شود آیا مخالف حتی رحمانیت پروردگار است؟ آیا مخالف عقلانیت است؟
با تشکر از کارشناس محترم
لطفا توضیحات مبسوطی در خصوص این پاراگراف دهید.
ممنون
سلام
لطفا این پرسش در قالب یک تاپیک جداگانه مطرح شود. طرح این عناوین، برای تبیین مسئلهی دیگری بود. به دلیل طولانی بودن سؤال پرسشگر محترم نمیتوان این گونه نکات استطرادی را هم در آن گنجاند.
در زمان نوجوانی علاقه بسیار زیادی به عبادات ، بخصوص نماز داشتم. همیشه موقع نماز عطر می زدم و لباس تمیز می پوشیدم. حتی مدتی بود که هرگز بدون وضو نبودم و حتی شب اگر به دستشویی میرفتم بعدش وضو می گرفتم و میخوابیدم. اون موقع نماز شب هم می خوندم و خب تاثیرات مثبت زیادی هم برای من داشت
سلام
همیشه اون چیزی که در بچه گی هست در بزرگسالی برعکس میشه
مثلا من یادم می اومد وقتی راهنمایی بودیم نمازمون و با دقت می خوندیم اما یه سری بچه ها سر نماز لوس بازی در می اوردن مثلا یکی رو میزاشتن مکبر و اون می گفت الله و اکبر شیرجه نمی دونم چی چی و اینا که همه می خندیدن ما خوشمون نمی اومد اما الان همونا شدن نمی دونم امام جماعت فلان شهر و کلی ارگان مورگان و ا دم زیر دستشون هست!
ولی ما که اونا رو ایراد میگرفتیم می گفتیم شما هیچی نمیشین الان ما شدیدم کارگر و اینا !:))
در کل به این چیزا نمیشه اعتنا کرد!
ونچه که از دین و دینداری شنیدم و آموزه هایی که به من رسید ، من رو از خیلی لذت های زندگی محروم کرد. در همون زمانی خیال میکردم که کلاً رنگ شاد ، خندیدن ، تفریح ، علاقه به س.ک.س ، لباس شیک و..... فی ذاته حرامه. اینها باعث شد که بخش اعظمی از جوانی من در ترس از گناه بگذره و الان که فهمیدم اینها هیچکدوم اشتباه نیستن ، تقصیر رو از چشم اسلام می بینم. شاید بفرمایید گناه اسلام چیه؟ اینها گناه مبلغان اسلامه. خب اگر اینها حرفهای اسلام نیست ، پس بفرمایید اسلام واقعی کجاست که ما پیداش نمی کنیم؟
:ok: جوانی به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله آمد و اظهار کرد که میخواهم مسلمان شوم؛ حضرت به این جوان فرمود: حاضری پدرت را بکشی؟ این جوان لحظاتی را درنگ کرد و بعد از آن در پاسخ گفت، آری؛ پیامبر صلی الله علیه و آله با تبسمی شهادتین را از وی جویا شد و اسلامش پذیرفته شد. حضرت در مورد کشتن پدر هم اشارهی خوبی کردند که اسلام قتل پدر را از کسی نمیطلبد بلکه به رعایت حال پدر تأکید و سفارش میکند؛ در حقیقت حضرت خواستند ببینند اسلام در نظر این جوان، تا چه اندازه مهم است آیا در مقایسه بین علائق و اسلام، اسلام مقدم است یا علائق؟[1]
این یک واقعیتی ست که تا چه اندازه حاضریم بابت دینمان از خواستههایمان دل کنده، آن ها را فدای خواست و مشیت خداوند کنیم؟ که البته خواست و مشیت الهی فایدهاش به خودمان برگشت میکند. اوست که تمام مصالح و مفاسد ما را میشناسد و با توجه به مصالح و مفاسدمان دستوراتی را به ما ابلاغ فرموده است.
هر کس باید ببیند چقدر حاضر است برای دین مایه بگذارد که هر مقدار برای دین مایه بگذاریم دین نیز به ما از انسانیت بهره خواهد داد.
[/HR][1] (أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُکَ أُبَایِعُکَ عَلَى الْإِسْلَامِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أُبَایِعُکَ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ فَقَبَضَ الرَّجُلُ یَدَهُ فَانْصَرَفَ ثُمَّ عَادَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُ عَلَى أَنْ أُبَایِعَکَ عَلَى الْإِسْلَامِ فَقَالَ لَهُ عَلَى أَنْ تَقْتُلَ أَبَاکَ قَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَأْمُرُکُمْ بِقَتْلِ آبَائِکُمْ وَ لَکِنْ الْآنَ عَلِمْتُ مِنْکَ حَقِیقَةَ الْإِیمَان؛ محاسن/1/248)
مطالب فوق، کلیاتی است که هیچ تطبیقی بر شخص پرسشگر محترم ندارد که البته برای مصداقی کردن و جزئی شدن، نیازمند مشارکت بیشتر پرسشگر محترم در بحث حاضر است تا زوایای مختلف بحث به صورت جزئی پیگیری شود
بله متوجه کلی بودن این بخش از فرمایش شما شدم و البته اینکه میتونه شامل پرسشگر (من) بشه یا نشه. باید عرض کنم که من دنبال راه حل برای مشکلم هستم و برای همین تمام سعیم رو می کنم که صادقانه یه شما پاسخ بدم. بله حقیقت اینه که وسوسه های مختلف در زندگی میتونه روی عملکرد هر فردی از نظر دینی تاثیرگذار باشه و بدون شک من هم از این قاعده مستثنا نیستم. لذا در این مورد هر توصیه ای داشته باشید با جان و دل میشنوم
اما درمورد سایر مطالبی که فرمودید ، درخواست میکنم با تامل بیشتری صبت های بنده رو بخونید. برای مثال درمورد این بخشی که فرمودید:
حضرت خواستند ببینند اسلام در نظر این جوان، تا چه اندازه مهم است آیا در مقایسه بین علائق و اسلام، اسلام مقدم است یا علائق؟[1]
این یک واقعیتی ست که تا چه اندازه حاضریم بابت دینمان از خواستههایمان دل کنده، آن ها را فدای خواست و مشیت خداوند کنیم؟ که البته خواست و مشیت الهی فایدهاش به خودمان برگشت میکند. اوست که تمام مصالح و مفاسد ما را میشناسد و با توجه به مصالح و مفاسدمان دستوراتی را به ما ابلاغ فرموده است.
هر کس باید ببیند چقدر حاضر است برای دین مایه بگذارد که هر مقدار برای دین مایه بگذاریم دین نیز به ما از انسانیت بهره خواهد داد
خیال میکردم که کلاً رنگ شاد ، خندیدن ، تفریح ، علاقه به س.ک.س ، لباس شیک و..... فی ذاته حرامه
یا اینجا که فرمودید:
در قرآن، هم ترس هست و هم امید. هم عذاب هست و هم پاداش و نعمت.
واقعا اگر خدا، یک خدایی میبود که عذاب توی کار این خدا نمیبود، آیا سنگ روی سنگ بند می شد؟! آیا می شه بگیم یک همچین خدایی، خدای متعادلیه؟ اصلا عذاب خدا چه تبیینی داره؟
به ما گفته میشه که امر به معروف و نهی از منکر یکی از وظایف مهم یک مسلمانه و من هم قبول دارم
اما وقتی می پرسیم که این اعمال رو برای ما توضیح بدید و تبیین کنید ، به ما اینطور گفته میشه (منظور از گفتن هم گفتن زیبانی هست و هم عملی):
به خانم بدحجاب بگو موهات رو بده تو
به مرد شراب خور بگو شراب بخوری سرب تو حلقت می ریزن
به جوان مجرد بگو به نامحرم نگاه نکن
و...............
می بینید که حتی در تصور ما مذهبی ها (اگر خدا بنده رو مذهبی بدونه) اونی که جا افتاده نهی از منکره و کمتر اثری از امر به معروف هست
شما استاد بنده هستید و بدون شک خیلی قبل از من این داستان که مردی استمناء کرده بود و به نزد امام علی(ع) برده شد رو شنیدید
امام ابتدا با دست بر پشت دست اون شخص زدند و بعدش کنیزی رو به عقد ایشون درآوردن و از زمین های موجود هم زمینی برای کشت و زرع در اختیار اونها قرار دادند. این چیزی بود که برای ما تعریف شد (البته بعدها چنین ماجراهایی رو شنیدم). حالا شما بفرمایید در عمل اگر در مملکت اسلامی ما کسی چنین خطایی کنه ، آیا حرف من اشتباست که زدن پشت دست که هیچ ، احتمالاً شلاق و.... هم براش تجویز میشه ، اما دیگه نه خبری از تزویج هست و نه خبری از وسیله ای برای کسب درآمد
البته به نظرم بحث اگر بخواد روی تک تک این موارد زوم بشه از مسیر خودش منحرف میشه. من هم نمیخوام اینجا به کم کاری دولت یا نبود امکانات ازدواج بپردازم. فقط میخواستم تصویر بهتری از منظورم خدمت شما ارئه کنم. اینکه چه در گفتار و بیان روایات ، و چه در عمل و اجرا ، بخش ترساندن بسیار شدیدتر نما پیدا کرد و بخش امید و بخشش و شادی بسیار کمرنگ بود. بخصوص در اوایل انقلاب. حتی اگر خاطر مبارک باشه ما توی همین چند سال اخیر به مولودی و گرفتن جشن و شادی پرداختیم
حالا هم من سؤالم اینه که حتی اگر بفرمایید که خب اینها تقصیر مجریان و متولیان دین بوده ، نه خود اسلام ، من خواهم پرسید که خب با این حساب بنده اسلام واقعی رو از چه کسی و چطوری باید به دست بیارم؟
آیا نمی فرمایید مجریان و متولیان؟
در این صورت خواهم پرسید که شما که چند لحظه پیش ایرادهای مطروحه رو به گردن برخی مجریان و متولیان انداختید ، پس بر چه اساسی من باید باز هم به اونها اعتماد کنم؟ از کجا معلوم که باز هم حرفی خلاف اصل دین تحویل من ندن؟
[SPOILER]اگر موافق باشید فعلاً در همین چهارچوبی که شروع شده به نتیجه برسیم. انشاالله بعدش به سایر مواردی که خدمتتون عرض کردم بپردازیم. البته نهایتاً شما استاد هستید و من گوش به دستور شما هستم[/SPOILER]
به ما گفته میشه که امر به معروف و نهی از منکر یکی از وظایف مهم یک مسلمانه و من هم قبول دارم به خانم بدحجاب بگو موهات رو بده تو می بینید که حتی در تصور ما مذهبی ها (اگر خدا بنده رو مذهبی بدونه) اونی که جا افتاده نهی از منکره و کمتر اثری از امر به معروف هست شما استاد بنده هستید و بدون شک خیلی قبل از من این داستان که مردی استمناء کرده بود و به نزد امام علی(ع) برده شد رو شنیدید البته به نظرم بحث اگر بخواد روی تک تک این موارد زوم بشه از مسیر خودش منحرف میشه. من هم نمیخوام اینجا به کم کاری دولت یا نبود امکانات ازدواج بپردازم. فقط میخواستم تصویر بهتری از منظورم خدمت شما ارئه کنم. اینکه چه در گفتار و بیان روایات ، و چه در عمل و اجرا ، بخش ترساندن بسیار شدیدتر نما پیدا کرد و بخش امید و بخشش و شادی بسیار کمرنگ بود. بخصوص در اوایل انقلاب. حتی اگر خاطر مبارک باشه ما توی همین چند سال اخیر به مولودی و گرفتن جشن و شادی پرداختیم حالا هم من سؤالم اینه که حتی اگر بفرمایید که خب اینها تقصیر مجریان و متولیان دین بوده ، نه خود اسلام ، من خواهم پرسید که خب با این حساب بنده اسلام واقعی رو از چه کسی و چطوری باید به دست بیارم؟ آیا نمی فرمایید مجریان و متولیان؟ در این صورت خواهم پرسید که شما که چند لحظه پیش ایرادهای مطروحه رو به گردن برخی مجریان و متولیان انداختید ، پس بر چه اساسی من باید باز هم به اونها اعتماد کنم؟ از کجا معلوم که باز هم حرفی خلاف اصل دین تحویل من ندن؟اینجا هم بنده نگفتم که چرا از عذاب خدا گفته میشه یا اصلاً چرا خدا عذاب هم داره. فهم این مطلب که انذار و تبشیر هر دو برای رشد انسان لازم هستن به نظر من از ابتدایی ترین مسائل هست. عرض بنده این بود که به شکلی خلاف واقع و نادرست ، ترس از خدا بسیار پررنگ بیان شد. قبلاً در تاپیکی مثالی زده بودم به نظرم اینجا هم کاربرد داره تا منظور من بهتر برای شما مشخص بشه
اما وقتی می پرسیم که این اعمال رو برای ما توضیح بدید و تبیین کنید ، به ما اینطور گفته میشه (منظور از گفتن هم گفتن زیبانی هست و هم عملی):
به مرد شراب خور بگو شراب بخوری سرب تو حلقت می ریزن
به جوان مجرد بگو به نامحرم نگاه نکن
و...............
امام ابتدا با دست بر پشت دست اون شخص زدند و بعدش کنیزی رو به عقد ایشون درآوردن و از زمین های موجود هم زمینی برای کشت و زرع در اختیار اونها قرار دادند. این چیزی بود که برای ما تعریف شد (البته بعدها چنین ماجراهایی رو شنیدم). حالا شما بفرمایید در عمل اگر در مملکت اسلامی ما کسی چنین خطایی کنه ، آیا حرف من اشتباست که زدن پشت دست که هیچ ، احتمالاً شلاق و.... هم براش تجویز میشه ، اما دیگه نه خبری از تزویج هست و نه خبری از وسیله ای برای کسب درآمد
گردن نهادن به شریعت ختمی، دارای یک ویژگی مهم (اثر و نتیجه) و اساسی است و آن اینکه کسی که از صادقانه وارد آن شد، آرام آرام قوت گرفته، از کمترین درجه، به اوج درجات روحی و معنوی ارتقاء مییابد. این ویژگی را میتوان در عاملین راستین مشاهده کرد.
میتوان کسی را که در ابتدای راه عبودیت و معنویت قرار دارد و گامهای اولیه را بر میدارد، به بچهای که تازه در حال یادگرفتن «راهرفتن» است تشبیه کرد. این بچه ابتدا به اختیار والدین قدم و به دلخواه والدین گام برمیدارند اینچنین نیست که هر جا بخواهند بروند، بتوانند بروند بلکه هر جا والدین خواستند آنها را با خود میکشانند اما بعد از آن که راه رفتن به صورت ملکه در آنان جای گرفت، خود، اختیار خویش را در دست گرفته و به هر سمت و سو حرکت میکنند.
ما در ابتدای راه، ممکن است در معرض سخنان خوفی قرار بگیریم و دچار خوف شویم. و ممکن است در معرض سخنانی شوقی واقع شویم و شائق شویم این دیگر به روزی و رزق معنوی هر کس بستگی دارد. لب کلام این که هنوز راه رفتن را یاد نگرفتهایم هنوز لقمه برداشتن و لقمه جویدن را فرا نگرفتهایم باید یک ناصر و یاوری در این کار امدادمان کند. از این جا به بعد بحث از حساسیت و ظرافت بیشتری برخوردار است خواهش میکنم با تأمل بیشتر مطالعه کنید:
اما کار تدینِ یک متدین به اینجا ختم نمیشود (خوب دقت کنید شاید این مطالب را جای دیگری نه شنیده و نه دیده باشید)
دوباره قسمت اخیر از کلام فوق را به صورت خلاصه تکرار میکنم؛ این کلاس اول است که اگر شخصی در پای سخنان خائفانهی یک سخنران یا واعظ بیرونی نشست، طبیعتا سراپا خائف شود (حداقل تا لحظاتی) و اگر پای سخنان شوق برانگیز واعظی نشست، سراپا مسرور و مشعوف گردد چنین شخصی، عنانگیر احساسات و احوال معنوی خویش نیست بلکه دیگران عنانگیر اویند. البته این مسئله، دال بر نقص و محملی برای مذمت و سرزنش نیست. برای این مرحله و کلاس اول، اتفاقا همین خوب است و باید باشد. اما در قدمهای دیگر چه؟
آیا کسی که کلاس اول را به اتمام رساند باید سالها در همین کلاس اول درجا بزند؟!
و اتفاقا در شریعت پتانسیل چنین ارتقاء و ادامه تحصیلی به خوبی و ظرافت تعبیه شده است.
مهندسی شریعت به گونهای است که اگر شخص حتی در جامعهای سرشار از کفر و الحاد واقع گردد، میتواند در همان جامعه یکی از اولیاء الهی گردد. من قصد ندارم مصادیق و موارد را برای شما بازگو کنم ولی از باب تقریب به ذهن، تنها به ذکر نمونهای بسنده میکنم. همسر فرعون، حتی در محیط خانوادگی، شرایطی بر علیه داشت (نه به نفع).
چنین چیزی (که خداوند اسباب هدایت را در هر شرایطِ بر علیه، برای ما فراهم میسازد)، به دست شریعت و تن دادن به آن قابل اجراست.
اولیای الهی حتی از وجود شیطان و نقشههای او به نفع هدایت و بندگی خویش استفاده میکنند تا چه برسد به شنیدن سخنان خوف برانگیز و یا سخنان غیر کارشناسی شده کارشناسان دینی (بر روی منبرها)؛ چرا؟ به خاطر اینکه مانند انسانی که راه رفتن برای او به صورت ملکه در آمده، عنانگیر خویش اند. با مبنای جان خویش احساسات خویش را رنگ میزنند نه با سخن واعظان. البته سخن واعظ را کاملا نفی نمی کنم اما سخن واعظ یکی از اسباب در دستشان است نه عامل اصلی و رکن رکین کار؛
اولیای الهی به دلیل قرار گرفتن در کلاسهای بالاتر، قادر اند از درون خویش بیرون خویش را آباد کنند. در مقابل، شاگردان کلاس اول، منتظرند کسی از بیرون، از آنان دستگیری کند حال بسته به آن شخص دستگیری کننده، که آیا خوش خط است یا بد خط، آیا خوش صداست یا بد صدا؟ و هزار و یک مؤلفهی دیگر از این قبیل، در این این دستگیری دخیل اند.
حتما با بازی مارپله آشنایی دارید. در این بازی با استفاده از مارهای خانههای پایینی خود را به خانههای بالایی می رسانیم. سبک و سیاقی که در اولیای الهی دیده میشود اینچنین است. قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» (اعراف/ 201)؛ ترجمه: «متقین چون با پندار شيطانى برخورد كنند (خدا را) ياد كنند و در دم به بصيرت آيند». این یعنی از وجود مار به نفع فلاح و رستگاری استفاده کردن.
اولیای الهی دیگر منتظر واعظ بیرونی نیستند.
شاید تاکنون این اتفاق برای شما هم افتاده باشد که از بیرون شخصی با یک حالت احساسی خاصی به شما حرفی زده باشد و یا کرشمهای نشان داده باشد؛ مثلا با یک حالت احساسی به شما گفته باشد: «این کار را نکن» و شما بر اثر این تأثیر احساسی، متأثر شده باشید و آن کار را ترک کرده باشید! مسئله در القائات ملَکی و شیطانی به همین صورت است گاهی بار احساسی فراوانی در این گونه القائات نهفته است و بر اثر همین، آن چنان دل را تکان میدهد که انسان تابع آن القاء می شود (البته اعمال ما در این گونه القائات و احساسات تنیده در آن نقش به سزایی دارند؛ به تعبیر دیگر می توان گفت ما قبلا چه کار کردهایم که اینقدر راحت دلمان فرو می ریزد!) شیطان، هر گاه زمینه را در شخصی زیاد ببیند بار احساسیاش هم زیاد می گردد اما در مقابل، اولیای الهی در مقابل وسوسههای شیطانی و القائات او، درست مثل این که یک رعیتی به انسان متشخصی حرفی زده باشد با ریشخند میگوید: «این چه میگوید!»
البته این ولیخدا، در مورد پیدایش این القاء شیطانی به درگاه الهی جزع و فزع هم دارد، ناراحتی و دلواپسی هم دارد؛ اما در نهایت این القاء به نفع او تمام خواهد شد نه به ضرر او.
اما وظیفه ما:
ما باید شریعت ختمی را به صورت یک کلاس عریض و طویلِ یک مرحلهای نبینیم بلکه یک دانشگاه دارای مراحل متعدد ببینیم و با ورود به مرحله اول، به همان مرحله اول بسنده نکنیم بلکه در صدد گذر از مراحل یکی پس از دیگری باشیم.
این سخن یکی از محوری ترین روشها و تکنیکهای ارتقاء معنویت است ولی متأسفانه مورد غفلت و سهلانگاری و کوچک بینی ما شده است این سخن که: «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَا لَمْ يَعْلَم». هر کس به آن چه میداند عمل کند خداوند علومی را که نمیداند به او یاد میدهد.
اتفاقا یکی از دستورات سلوکی آیت الله بهجت، همین روش راهبردی بود. اگر حیاتی بود بیشتر راجع به این تکنیک صحبت خواهیم کرد.
پس این که عدهای به صورت افراطی در ما خوف ایجاد کردهاند، دلیل بر این نیست که ما خائف باقی بمانیم در یک مرحلهای، به گونهای خواهیم شد که دیگر این حالات ما هستند که خوف و رجاء را به ما پیشنهاد میکنند. مثلا با شنیدن یک نجوای شیطانی در درون خود، خائف می گردیم، دچار جزع و فزع می شویم و با شنیدن یک نجوای ربانی، دچار شعف و سرور و رجاء می گردیم. پس هر عیب که هست از درجا زدن در کلاس اول است.
البته تعبیر «خوف» به عنوان یک نمونه از حالات روحی و معنوی انسان و به عنوان یک مصداق از میان مصادیق متعدد ذکر شده است و الا مسئله منحصر به آن نیست.
اولیای الهی حتی از وجود شیطان و نقشههای او به نفع هدایت و بندگی خویش استفاده میکنند تا چه برسد به شنیدن سخنان خوف برانگیز و یا سخنان غیر کارشناسی شده کارشناسان دینی (بر روی منبرها)؛ چرا؟ به خاطر اینکه مانند انسانی که راه رفتن برای او به صورت ملکه در آمده، عنانگیر خویش اند. با مبنای جان خویش احساسات خویش را رنگ میزنند نه با سخن واعظان. البته سخن واعظ را کاملا نفی نمی کنم اما سخن واعظ یکی از اسباب در دستشان است نه عامل اصلی و رکن رکین کار
پذیرفتم
خب حالا بفرمایید در کجا ، از چه کسی و به چه صورتی باید در پی یادگیری درست دین و راه الهی باشم؟
اما الان همونا شدن نمی دونم امام جماعت فلان شهر و کلی ارگان مورگان و ا دم زیر دستشون هست!
ولی ما که اونا رو ایراد میگرفتیم می گفتیم شما هیچی نمیشین الان ما شدیدم کارگر و اینا !:))
بسمه العظیم
با سلام
ملاک برتری انسانها میزان تقوای آنهاست،موقعیت اجتماعی فقط امتیاز دنیایی است
که شاید برای برخی وبال و نقمت باشد نه نعمت!
با سلام و دردود
دیدگاه ها ی بنده :
1 - من خدا رو بسیار مهربان و بخشنده شناختم ، اما بعدها دیدم که مدام از سوزاندن و قهر خدا گفته میشه. کم کم عشق به خدا تبدیل شد به وحشت از خدا. البته بعدها که سنم بیشتر شد و خودم تحقیق کردم (تاکید می کنم خودم تحقیق کردم و به حرف بعضی ها گوش ندادم...) ، فهمیدم که بیشتر این حرفها که درمورد خدا گفته شده اشتباهه و افراد گوینده اهداف دیگه ای رو دنبال میکردن که ربطی هم به بهشتی و جهنمی شدن ما نداره. با این حال اون حالت ترس همچنان در ته قلبم مونده و نمیذاره اون عشق قبلی رو به خدا احساس کنم
اگر دقت کنیم خب تمامی صفات خدا عالی هستند و مطلق
پس وقتی صحبت از عذاب میشه در حقیقت انسان خودش ، خودش رو عذاب میده و عذاب رو فراهم میکنه !
انسانی که بیراهه میره در حقیقت مثل این میمونه که خونه رو اتش میزنه و میگه که چون خداوند مهربان هست من نباید بسوزم ؟
خداوند بخشنده مهربان هست اما ما اختیار هم داریم و در قبال اعمالی که انجام میدهیم مسئول هستیم
2 - اونچه که از دین و دینداری شنیدم و آموزه هایی که به من رسید ، من رو از خیلی لذت های زندگی محروم کرد. در همون زمانی خیال میکردم که کلاً رنگ شاد ، خندیدن ، تفریح ، علاقه به س.ک.س ، لباس شیک و..... فی ذاته حرامه. اینها باعث شد که بخش اعظمی از جوانی من در ترس از گناه بگذره و الان که فهمیدم اینها هیچکدوم اشتباه نیستن ، تقصیر رو از چشم اسلام می بینم. شاید بفرمایید گناه اسلام چیه؟ اینها گناه مبلغان اسلامه. خب اگر اینها حرفهای اسلام نیست ، پس بفرمایید اسلام واقعی کجاست که ما پیداش نمی کنیم؟
اسلام مخالف شادی و تفریح و خنده و . . . نیست ولی مدیریت شده و در جهت مثبت میگه قدم بردارید که سعادت در همین هست.
اون لذتی که در ترک گناه هست در خود گناه نیست
.
یه کامپیوتر وقتی گرم میشه خودش اگر زبون داشت میگفت بابا من سوختم یه بطری اب خالی کنید روی سی پی یو تا خنک بشم ! چون سعادت خودش رو نمیدونه !
ولی ما چون میدونیم و سازنده اش هستیم با خالی کردن اب زمینه ی مرگش رو فراهم کرده ایم و هر چه میخواست اینکارو نمی کردیم !
گناه و برخی کارها هم همین طوره انسان میگه من دوس دارم از این راه به لذت بسم ولی خب نمیدونه این شبیه یه تله هست !
5 - اطرافم می بینم که اکثر افرادی که اهل دین و نماز و روزه هستن ، زندگیشون حول همین عبادات میگرده و خیلی به مسائل دیگه کار ندارن. اما بیشتر کارهای علمی و پیشرفت ها کار کسانی هست که خیلی با دین کاری ندارن یا اینکه خدا پرست هستن ولی نماز و روزه ندارن. به عبارتی الان تا حدودی (نه کاملاً) به این نتیجه رسیدم که کارهای بسیار مفیدتری از نماز خوندن و حفظ قرآن هم میشه انجام داد. به نظر من فقط خوندن نمازهای واجب کافیه و بجای خوندن نمازهای مستحب ، میشه باری از مشکلات اطرافیان برداشت یا یک مطلب علمی یاد گرفت یا کارهای دینی مفیدتر مثل تبلیغ شیعه رو انجام داد
خب نماز و روزه و عبادت هیچ منافاتی با علم و علم اموزی نداره
و این بستگی به خود انسان داره که چه استعدادی داره
برخی مذهبی ها که دیده اید خب استعدادی در مبانی دینی دارند و میرند سمتش
ادم هایی هستند در کنار مباحث دیگر علمی مطالعه ی دینی هم دارند
میگن اگر کسی نماز نخونه از یاد خدا غافل شده. درحالیکه من افراد زیادی رو میشناسم که نماز میخونن از اون طرف دوست دختر هم دارن و نزول هم میگیرن. اما خود من یه چند سالی نماز نمیخوندم. ولی در همون مدت حتی موقع نفس کشیدن هم به یاد خدا بودم و هر کاری میخواستم انجام بدم رضای خدا رو در نظر می گرفتم. مثلاً میخواستم حرفی درمورد کسی بزنم یک لحظه به ذهنم میرسید که خدا راضی نیست دیگه نمی گفتم. یا میخواستم جنسی رو به کسی بفروشم خدا رو ناظر می دیدم و صادقانه عیب های اون وسیله رو به خریدار می گفتم ، عیب هایی که خودش اصلاً خبرنداشت. خب پس چطور میشه گفت که یاد خدا فقط در نماز خوندنه؟! چرا نماز نتونست اون نماز خون هایی که مثال زدم رو به یاد خدا بندازه و چرا منِ بی نماز دائم به یاد خدا بودم؟
کسی که نماز میخونه دلیلی بر این نیست که 100 درصد ادم خوبی هست و تمام جوانب رو رعایت میکنه !
انتظار داریم کسی که نماز میخونه خب این نماز اگر صحیح و خالص باشه در تمام دقایق زندگیش جریان داشته باشه
پس ما خودمون وظیفه داریم نماز رو بخونیم و تمام جوانب شرعی رو در زندگی رعایت کنیم
اینکه فلانی نماز میخونه و فلان کارو انجام میده نباید دلیلی باشه برای زده شدن ما از دین !
___________________
در کجا ، از چه کسی و به چه صورتی باید در پی یادگیری درست دین و راه الهی باشم؟
ما چون مدام به دنبال یادگیری هستیم و از یک بُعد دیگر غافلیم که همان عمل به آنچه که فرا گرفتهایم، است، کم کم، تبدیل میشویم به عالمان بیعمل.
خطر علم بدون عمل چیست؟ (توضیح: این تنها یکی از تبیینهای این مسئله است و الا تبیینهای دیگری نیز وجود دارد. این تبیین از منظر سیر و سلوک میباشد)
واعظ درونی ما را به کارهای خیر که تقریبا همان دانستههای ماست دعوت میکند، با عمل نکردن، این واعظ درونی رفته رفته، کم سو و بیفروغ میشود بیفروغ شدن واعظ درون، باعث تقویت نفس و قدرت گرفتن خواهشهای نفسانی میشود. نتیجهی این فرایند را خودتان حدس بزنید!
ایمان، در عمل خود را بروز میدهد؛ یکی از عوامل انجام عمل صالح، نبودن موانع است و بزرگترین مانع، خواهشهای نفس است.
برخی از اشخاص، خواهشهای نفسانیشان، پر زور نیست اما برخی خواهشهای نفسانی پر زوری دارند چرا؟ ژنتیکی است؟ عوامل محیطی؟ و هزار عوامل دیگر؟ کدام؟
طبع نفس انسانی آن است که خواهش داشته باشد و اتفاقا خواهشهایش هم اینسویی و خاکی است؛ مثلا دوست دارد بخوابد از کار کردن خوشش نمیآید؛ مثلا دوست دارد مدام تفریح کند، دوست دارد پر خوری کند؛ دوست دارد به این طرف و آن طرف نگاه کند؛ اگر این خوراکها به صورت حساب شده به او داده شود؛ او یاد می گیرد که نباید زیاده خواهی کند ولی اگر هر چه خواست به او داده شد، مانند بچههای لوسی که هر چه از پدر و مادر می خواهند برایشان فراهم است و چون با اخلاق پدر و مادر آشنا شدهاند، اگر موردی با تأخیر همراه شود، چنان داد و فریاد زده و حتی بر سر و روی پدر و مادر می زنند که اعجاب دیگران را بر می انگیزد.
نفس انسان هم کافی است تنها در دو مورد، خواستهاش را به راحتی فراهم کنید، بار سوم، فریاد کنان، از تو طلب میکند.
برگردم به مطالب ابتدائی؛ عرض شد، اگر به دانستههایی که توسط واعظ درونی خواسته میشود عمل نشد، در واقع، نقطه مقابل این واعظ، وسوسههای نفسانی است با توو سری خوردن این واعظ درونی، آن وسوسهها قوت و نیرو میگیرند و عملا شما در فضای انجام اعمال صالحه، خلع سلاح شدهاید. به همین راحتی.
حالا بعد از آن که این نفسانیت قوت گرفت، به طور عجیبی برای انسان بازیهای جور واجور در میآورد مثلا یکی از بازیهای نفس، و چه بسا یکی از صفات و خصوصیات نفس و طبع خاکی، انداختن تمام تقصیرها به گردن غیر خود است این غیر خود، شامل خدا و رسل او و بندگان و حتی جمادات و نباتات و تقدیرات و قضا و قدر و ... میشود. به راحتی نفس با انسان نجوا کرده و دم گوشمان می گوید: «نکند این خطا، این عقب ماندگی، این محرومیت، این ... را به عهده بگیری! ساحت تو منزه از این حرفهاست ! این وصلهها به تو نمیچسبد! و ... »
حالا ببینیم اولیای خدا، یعنی همان کسانی که نجوای نفسانیت خود را در مشت خود گرفتهاند و اجازهنمیدهند سر و صدای آن، مانع از رسیدن ندای فطرت به جانشان شود، چه میگویند؟ چه منطقی دارند؟ درواقع این منطق از خصوصیات فطرت ایشان است فطرتی که در نقطه مقابل نفس و طبع خاکی آنها قرار دارد: منطقشان منطق «اعتذار» (عذر خواهی) است. اعتذار از چه کسی؟ اعتذار از خدا، اعتذار از اولیاء خدا، و اعتذار از بندگان خدا و حتی اعتذار از بندگان گنهکار و معصیتکاران.
اما عذر خواهی اولیای خدا از خدا که واضح است و نیاز به توضیح و تبیین ندارد.
عذرخواهی از خوبان هم خیلی کار دشوار و شاقی برای این گونه بندگان نیست.
اما عذر خواهی از خطا کاران چه؟ بندگان کارکشتهی خدا مدام در صدد توجیه خطای خطاکاران اند.
عبارتی از شرح منازل السائرین به عنوان شاهدی بر مدعای خویش انتخاب کردهام؛ کاشانی در باب فتوت، اینطور مینویسد:
«تحمّل الأذى و الصفح عن الزلّة بطيب النفس، فيلزم أن لا يتأذّى بإيذاء العدوّ و جنايته و يظهر الرضا عنه- حتّى لا يحتاج إلى الشفاعة- و يسبقه بالاعتذار إليهعدو مع طيب النفس و التودّد- كما مرّ- فإن لم يفعل حتّى احتاج العدوّ إلى الاعتذار إليه و الشفاعة: فليخجل من تقصيره» (شرح منازل السائرین، ص 413).
«کسی که دارای فتوت و جوانمری است اولا گناه و اذیت دیگران را با طیب خاطر تحمل کرده و از آن می گذرد و به گونهای تربیت شده است که حتی در از اذیت دشمن، اذیت نشود و به روی طرف مقابل نیاورد که من از دست تو رنجیده خاطر شدهام تا آن اذیت کننده مجبور به عذر خواهی و واسطه کشی نباشند حتی اگر دشمن او دست به عذرخواهی و واسطهکشی بزند، او از این وضعیت خجالت زده خواهد شد». پس هسته مرکزی فتوت که یکی از مقامات است و در حقیقت از عوارض و اثرات مبارزه با نفس است آن است که اگر کسی بد کرد باطنا و ظاهرا طالب عذرخواهی آن شخص نباشی. پس به طریق اولی، چنین کسی، مشکلات و قصورها و کمبودها را به گردن دیگران نمیاندازد.
در جای دیگر، خواجه عبدالله انصاری در مقام بیان مشخصههای صاحبان فتوت و جوانمری، اینچنین میگوید: «تَعتذر إلى من يَجنِي عليك» «تو از کسی که به تو جنایت کرده عذر تراشی کنی». این دیگر چه منطقی است!؟ به همین صورت ظاهری به نظر می آید یک مقدار غیر منطقی است غیر عقلانی است غیر اصولی است. اما باید گفت غیر اصولی است اما از نگاه نفس خاکی و طبع زمینی.
شما اگر در قرآن نظری بیفکنید چنین منطقی را خواهید یافت.
در قرآن جریان حضرت یوسف و گزارشی که بعد از عزیز مصر شدن به پدر می دهد نقل شده است؛ در آیه 100 از سوره یوسف اینگونه می فرماید: «...وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطانُ بَيْني وَ بَيْنَ إِخْوَتي...» ترجمه: « و شما را پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را بهم زد از آن بيابان (بدينجا) آورد»
خواهش میکنم به این منطق کاملا دقت کنید: برای توضیح این آیه شریفه ابتدا یک مثال عامیانه میزنم: فرض کنید یک فرزندی کار خطا و اشتباهی انجام داده باشد وقتی پدرش با این کار و با این فرزند مواجه میشود با یک ادبیات ویژه سعی در تبرئه فرزند و نجات شخصیت از دست رفته فرزند در اثر ارتکاب کار زشت دارد؛ مثلا به او میگوید: پسرم! تقصیر تو نبود تقصیر شیطان بود این شیطان بود که تو را فریب داد تو نمیخواستی کار زشت کنی شیطان تو را به دام انداخت!
در اینجا حضرت یوسف، وقتی در مقابل پدر از برادران جنایتکارش سخن به میان میآورد، طوری سخن میراند که گویا آنان مقصر نبوده، شیطان بین او و برادران جدایی انداخته است. «من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی».
چنین ادبیاتی در سیره اهلبیت علیهم السلام نیز مشهود است. مثلا در مسئلهای شخص شامی در مقابل امام حسن به امیر المومنین علیه السلام توهین و ناسزا گفت اما حضرت، این جسارت او را توجیه نمودند (قریب به این مضمون) که این شخص در شام بوده و پدر من را ندیدهاست تقصیر ندارد ... .
پس نتیجهای که می خواهم بگیرم این است که
اولا بیشتر به دنبال عمل به دانستههای خویش باشیم تا به دنبال ازدیاد دانستهها؛ تا به عواقب بد آن دچار نشویم
ثانیا ما باید یاد بگیریم اول و آخر تقصیرها را متوجه خودمان کنیم نه دیگران و محیط و ... . حتی اگر در یک فضای لائیک و کاملا کفرآمیز قرار گرفتیم نباید بیدینی خود را به گردن پیرامون خویش اندازیم. که البته این معضل، از خصلتهای طبع خاکی ماست که باید هر چه زودتر با آن تصفیه حساب کرد.
اولا بیشتر به دنبال عمل به دانستههای خویش باشیم تا به دنبال ازدیاد دانستهها؛ تا به عواقب بد آن دچار نشویم
ثانیا ما باید یاد بگیریم اول و آخر تقصیرها را متوجه خودمان کنیم نه دیگران و محیط و ... . حتی اگر در یک فضای لائیک و کاملا کفرآمیز قرار گرفتیم نباید بیدینی خود را به گردن پیرامون خویش اندازیم. که البته این معضل، از خصلتهای طبع خاکی ماست که باید هر چه زودتر با آن تصفیه حساب کرد
سلام و عرض ادب
توصیه های شما به روی چشم. اما مشکل من الان اینه که نمیدونم اون دانسته ها تا چقدر درست هستن و تا چه حد غلط که بخوام به اونها عمل کنم. اصل مشکل من همینه. مشکل اساسی من اینه که بی اعتماد شدم (بهتره بگم کم اعتماد). اصلاً گذشته هیچ ، اونکه گذشته. اما الان چه؟ الان باید به کدام گفته اعتماد کنم؟ از شما میخوام منبع درست و راه صحیح در کسب علوم اسلامی رو به بنده معرفی کنید
یک مطلب مهم هم عرض کنم که بر شما مشتبه نشه. به هیچ عنوان اینطور تصور نکنید که دنبال راهبری هستم که راه رو آسان بگیره. خیر به هیچ وجه اینطور نیست. اما دنبال راه درست و صحیح میگردم. دنبال مسیر صحیح. البته منظور شما رو از توصیه هاتون متوجه شدم. اینکه با عمل به دانسته ها ، خداوند راه رو برای فهم مسیر صحیح برای بنده باز میکنه انشاالله. در واقع توصیه های شما مصداق این شعر هست که:
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
قبول و به روی چشم. اما هم چنان یک چراغ راه در طی مسیر لازم به نظر میرسه
من عاجزم ز گفتن و مردم شنیدن
در تایید فرمایش شما
مشغلهء دست تو ، شستن سجاده است
طاقت عقل تو نیست ، لکهء دامان من
نیست مرا احتیاج ، چهرهء پیدای تو
نیست تو را سودی از ، نیمهء پنهان من
ممنون استاد عزیز
ولی من دنبال حکمتم ، نه آثار
ضمناً نماز به تنهایی مد نظرم نیست ، بلکه کلیت دین رو عرض کردم
اما مشکل من الان اینه که نمیدونم اون دانسته ها تا چقدر درست هستن و تا چه حد غلط که بخوام به اونها عمل کنم. اصل مشکل من همینه. مشکل اساسی من اینه که بی اعتماد شدم (بهتره بگم کم اعتماد). اصلاً گذشته هیچ ، اونکه گذشته. اما الان چه؟ الان باید به کدام گفته اعتماد کنم؟ از شما میخوام منبع درست و راه صحیح در کسب علوم اسلامی رو به بنده معرفی کنید
اما هم چنان یک چراغ راه در طی مسیر لازم به نظر میرسه
سلام علیکم؛
اتفاقا این راهی که بنده برای شما بیان کردم (البته از نه از قول خود بلکه به نقل از شریعت و سالکان طریق) یکی از ویژگیهایش این است که اهل عمل به معلومات، ولو آن که آن معلومات، معلومات به جا و سزاواری نباشد، از آن نتیجه خواهد. گرفت. نتیجه هم به این صورت است که کم کم به جایی میرسد که دلش بر حال خود گواهی میدهد. البته من فکر نمیکنم شما بر سر حرام و حلال و واجب و حرام جهل و تردید و شک داشته باشید صحبت بر سر یک سری مستحسنات است یک سری شیوهها؛ مثل همان اموری که خودتان ذکر کردید مانند این که فلان رنگ لباس را نپوشم و اموری از این قبیل؛ در واقع یک سری سختگیریهایی که بر سر راهتان قرار دادهاند.
ببینید، باز هم به نکتهی گفته شده در پستهای قبل خود اشاره کنم؛ البته با کمی تغییر زاویه نگاه؛
کسی که در کلاس اول سلوک است، مانند آن مورچهای است که که بر روی گلهای قالی مشغول حرکت است؛ از آن جا که تصویر گلهای قالی را از بالا نظاره نمیکند، مدام به رنگهای بر سر راه خود ایراد گرفته، بعضا از برخی تمجید هم میکند. ولی وقتی از بالا به آن نگاه کرد، آن را به جا و در جای خویش، نیکو مییابد.
از مضرات و خطرات ماندن در کلاس اول و عدم ارتقاء همین است. ما وقتی به علممان عمل کردیم ولو آن معلومات، معلوماتی بُنجُل و متحجرانه بوده باشد ولی عمل به علم خاصیت خودش را بخشیده، شما را ارتقاء می دهد (هنوز حرفم تمام نشده، دقت بفرمایید)
آن خاصیتی که من در عمل به علم دنبالش میگردم این است که شما در کلاسهای بالاتر، خودتان اهل ذوق و صفا میشوید؛ دیگر خودتان، بر حسب نیازتان (نه بر حسب دیکته شدن از سوی مرشدتان) جهتگیری خواهید کرد. مثلا در جایی عظمت و جلال خدا را میبینید و خود را سرتاپا فقر و نیاز، حالت خوف به شما روی میآورد و اهل بکاء خواهید شد و گاهی این عظمت در کنار عشق و محبت به خدا به شما چشیده خواهد شد که طبیعتا دارای حالت بسط و رجاء خواهید شد.
این که شنیده میشود فلانی خراباتی است و فلانی مناجاتی؛ یا فلان عارف، بیشتر اهل رجاء است و فلان عارف، بیشتر اهل خوف و ترس؛ نه اینکه معلومات آنان، ایشان را به این حالات کشانده باشد، بلکه حالشان بر این مطلب گواهی میدهد که گریه کنند یا بسط و رجا داشته باشند.
بله، در کلاسهای بالاتر، سالک طریق الی الله، با گواهی حال، سمت و سوی خود را پیدا میکند.
مثل این که شما وقتی تشنه میشوید خودتان با گواهی حالتان به سمت آب می روید نه نان؛ چرا به سمت نان نمیروید؟ می گویید تشنهام، آب خونم کم شده، نه نان خونم؛ آن کسی هم که مثلا اهل رجاء زیاد است یا اهل خوف زیاد است و حالت قبض بیشتری نسبت به بسط دارد، میگوید خوف خونم کم شده، گریه خونم کم شده، آن کسی هم که متبسم بوده و مستانه میرقصد، او هم بر اثر گواهی دل است بر اساس نیاز جانش است.
بله، طفل شیرخوار، نه تشنگی را و نه گرسنگی را درک نمیکند مادر باید بفهمد که چه وقت نیاز به آب دارد و چه وقت نیاز به غذا؛ گاهی هم در این فهم خودش اشتباه میکند و به زور به بچهای که گرسنه نیست، شیر میدهد و به بچهای که تشنه نیست آب میدهد و آن بچه هم در حال زجر کشیدن.
پس بهترین راه حل شما، آن است که هر چه زودتر در سایه عمل، خود را صاحب ذوق و فهم کنید.
البته این را هم بگویم، آن کسی که شما را از فلان رنگ شاد ترسانده و امثال آن؛ تا حدودی حق داشته و به جا عمل کرده است. چون شما را در ابتدای راه سلوک دیده است و اقتضای آن قدمهای اول، همین سختگیریها ست. بازهم مثال کلاس اولی را تکرار کنم (با عرض معذرت) مانند آن کلاس اولی که معلم برای آن که به خوبی نوشتن را به او آموزش دهد، کوچکترین کج نویسی و کژنویسی از او را خطا و غلط تلقی میکند (حتما دست خط دوران اول ابتدایی را یادتان هست!) مدام او را از بیرون رفتن از خط، میترساند؛ اما وقتی شخص به کلاسهای بالاتر رفت، دکتر شد، دست خطش میشود دست خط دکتری که کاملا به خوش خطی معروف است:Cheshmak:.
فرق «شما» در کلاس اول با «شما» در کلاسهای بالاتر آن است که در کلاسهای بالاتر خودتان با علاقه و ارادهی خودتان به دنبال برخی سختگیریها خواهید رفت مثلا خودتان با اراده خودتان بدون این که کسی به شما بگوید، در وقت نماز، همه لباسهای خود را به تن میکنید، حتی جوراب خویش را به پا کرده در مقابل خدا میایستید همان کاری که مرحوم آیت الله قاضی میکردند؛ خودتان، از فلان رنگ استفاده نمیکنید، چون شما با فلان رنگ، جلوه رسول اللهی پیدا نمیکنید بلکه مثلا هیئت و شمائل حزب کفر و طاغوت را به خود میگیرید؛ خودتان، با تصمیم و ارادهخودتان، از کروات زدن فراری هستید و هزار و یک مورد دیگر.
برای شروع، باید از مسلمات شروع شود تا در نتیجه، مشتبهات نیز وضوح یابند. نباید غیر مسلماتی را که موجب تردید و دودلی شما شده و در نتیجه خوف و ترس کاذب و غیر ارزشی در شما آفریدهاند، دیده شوند. نگاه اصلی و محوری، باید به مسلمات باشد مسلمات، مثل همین نماز.
شما وقتی تشنه میشوید خودتان با گواهی حالتان به سمت آب می روید نه نان؛ چرا به سمت نان نمیروید؟ می گویید تشنهام، آب خونم کم شده، نه نان خونم؛ آن کسی هم که مثلا اهل رجاء زیاد است یا اهل خوف زیاد است و حالت قبض بیشتری نسبت به بسط دارد، میگوید خوف خونم کم شده، گریه خونم کم شده، آن کسی هم که متبسم بوده و مستانه میرقصد، او هم بر اثر گواهی دل است بر اساس نیاز جانش است
متوجه شدم. اما یه سؤال
از همون مثال خودتون استفاده میکنم. این راه خطر بزرگی داره و اون هم این هست که شیطان حق و باطل رو در جلوی چشم انسان مخلوط کنه
تصور کنید که من به واجبات عمل کردم و از حرام ها دوری کردم (طبق دانسته های خودم) و در نتیجه به جایی برسم که وقتی تشنه بشم خودم این حالت رو تشخیص بدم و در پی رفع اون باشم (تا اینجا مطابق با فرمایش شما) ، اما ممکنه شیطان ذهن من رو به سمتی ببره که به جای آب ، شراب رو برای رفع تشنگی انتخاب کنم. راه حل شما برای این موضوع چیه و چکار باید کرد که دچار این اشتباه نشیم؟
تصور کنید که من به واجبات عمل کردم و از حرام ها دوری کردم (طبق دانسته های خودم) و در نتیجه به جایی برسم که وقتی تشنه بشم خودم این حالت رو تشخیص بدم و در پی رفع اون باشم (تا اینجا مطابق با فرمایش شما) ، اما ممکنه شیطان ذهن من رو به سمتی ببره که به جای آب ، شراب رو برای رفع تشنگی انتخاب کنم. راه حل شما برای این موضوع چیه و چکار باید کرد که دچار این اشتباه نشیم؟از همون مثال خودتون استفاده میکنم. این راه خطر بزرگی داره و اون هم این هست که شیطان حق و باطل رو در جلوی چشم انسان مخلوط کنه
قرار نیست شما از ضابطهها و محدودهها به در بروید. در مورد ظرائف کار هم باید بگم فرقان نوری است که هر گونه شیطنت را به شما معرفی خواهد کرد؛ خودتان خواهید فهمید البته این امکان هست که شما برخلاف حقیقت عمل کرده بر طبق شیطنتهای نفس و وسوسهها و القائات شیطانی حرکت کنید که در این صورت، دوباره به خانه اولتان یعنی نفس، برخواهید گشت.
این سخن که حال شخص گواهی خواهد داد که چه چیز در این مرحله برایش خوب و چه چیز بد است، یک مسئلهی جدی در کار سالکان طریق است که نباید به صورت سخنی رؤیایی و غیر واقعنما قلمداد گردد.
اختلاط حق و باطل زاییدهی غبارآلودگی و غبارآلودگی، زاییدهی غوغای نفس (درون) است اگر غوغای نفس و نداهای آن خوابید، شناسایی القائات شیطان و وسوسههای او کار آسانی خواهد بود.
روشن است در فضای غبار آلود، همیشه امر مشتبه خواهد بود و اشتباه، نتیجههای زیانباری از قبیل، ترس، تشویش خاطر، اضطراب، ناراحتیهای روانی، سرابانگاریها و ... به بار خواهد آورد.
در بیانات اهلبیت علیهم السلام، تأکید فراوانی بر رسیدگی به درون و رسیدن به خداوند از طریق درون، دیده میشود.
قرآن نیز میفرماید: «قد أفلح من تزکّی». ما معمولا با این آیات به سان شعارهایی زیبا برخورد داشتهایم و غالبا در صدد عملی ساختنشان نبودهایم.
قرار نیست شما از ضابطهها و محدودهها به در بروید. در مورد ظرائف کار هم باید بگم فرقان نوری است که هر گونه شیطنت را به شما معرفی خواهد کرد؛ خودتان خواهید فهمید البته این امکان هست که شما برخلاف حقیقت عمل کرده بر طبق شیطنتهای نفس و وسوسهها و القائات شیطانی حرکت کنید که در این صورت، دوباره به خانه اولتان یعنی نفس، برخواهید گشت.
این سخن که حال شخص گواهی خواهد داد که چه چیز در این مرحله برایش خوب و چه چیز بد است، یک مسئلهی جدی در کار سالکان طریق است که نباید به صورت سخنی رؤیایی و غیر واقعنما قلمداد گردد.
اختلاط حق و باطل زاییدهی غبارآلودگی و غبارآلودگی، زاییدهی غوغای نفس (درون) است اگر غوغای نفس و نداهای آن خوابید، شناسایی القائات شیطان و وسوسههای او کار آسانی خواهد بود.
روشن است در فضای غبار آلود، همیشه امر مشتبه خواهد بود و اشتباه، نتیجههای زیانباری از قبیل، ترس، تشویش خاطر، اضطراب، ناراحتیهای روانی، سرابانگاریها و ... به بار خواهد آورد.
در بیانات اهلبیت علیهم السلام، تأکید فراوانی بر رسیدگی به درون و رسیدن به خداوند از طریق درون، دیده میشود.
قرآن نیز میفرماید: «قد أفلح من تزکّی». ما معمولا با این آیات به سان شعارهایی زیبا برخورد داشتهایم و غالبا در صدد عملی ساختنشان نبودهایم.
سلام ؛ ممنون :Gol:
حالا به موارد بعدی بپردازید لطفاً :Nishkhand:
احترام و ارزش بیش از حدی که اسلام برای برخی افراد ، مثلاً پدر و مادر قائل شده ، به شکلی که والدین خیال می کنن که هر بلایی بخوان میتونن سر فرزندان بیارن و حق اونهاست و فرزندان فقط و فقط باید چشم گوش بسته چشم بگن ، دلیل دیگری هست که دل من رو نسبت به دینم مکدر کرده. چرا تعادل در این موارد حفظ نشده؟ چرا یکی بیش از حد حق داره و دیگری حقی بسیار جزئی داره؟
ارزیابی ما از احکام دین، بر اساس علم محدود ما و معیارهایی محدود و کم ظرفیت انجام میشود و حال آن که جعل این احکام بر اساس علمی نامحدود و معیارهایی همه جانبه انجام پذیرفته است. سنجش همهی جوانب، در احکام و جعل آنها ملحوظ است.
اگر گفته می شود حلال محمد، تا روز قیامت حلال خواهد بود و همچنین حرام او تا روز قیامت حرام خواهد بود، صرفا یک ضرورت تعبدی و خالی از پشت صحنهی واقعیت و خارجیت نیست؛ بلکه بر اساس مصالح نفس الامری و واقعی است.
اصلا دلیل جعل شریعت و احکام، آن است که ما را در مسیری طولانی قیادت و راهنمایی کند؛ این حرکت و آن مسیر، همه واقعیاتی نفسالامری اند پس نتیجتا، این احکام خالی از اثر گذاری واقعی و خارجی در ما نیست.
اگر خداوند حکمی را جعل کرده است، تا قیامتِ فرد و جامعه را مد نظر داشته است. حتی اگر عقل قاصر ما آن را نیابد.
اگر فرزند، به اطاعت و رعایت افراطی نسبت به پدر و مادر موظف شده است، این ایراد، از نگاه یک فرزند است. در واقع، این ارزیابی، از افقی دور دست و کلان صورت نگرفته است. هرچند، به پدر و مادر نیز در قبال فرزند توصیههای فراوانی نموده است، اما در قسمت توصیه پدر و مادر به فرزند، طوری وانمود شده است که انگار پدر و مادر هیچ گونه وظیفهای در قبال فرزند ندارند؛ و حال آن که در جای خود، به پدر و مادر نیز در قبال فرزند، توصیههای اکید و محکمی نموده است.
پس لازم است اگر یک روی سکه را ملاحظه نمودید، روی دیگر سکه را نیز ملاحظه نمایید؛ چرا که احکام در قالب یک مجموعه قابل سنجش و ارزیابی اند نه به صورت انفراد. همچنان که در ساحت عمل به آن نیز، ایمان به بعض و انکار بعض، مردود و باطل است.
برگشت این گونه ایرادات و انتقادات به خصلت کافر کیشی نفس است. نفس انسان کافر کیش است؛ به محض آن که در موردی، برخلاف طبع خاکیاش، ناملایمتی را مشاهده و احساس کند، به انحاء گوناگون، در صدد محو و انکار آن بر خواهد آمد. «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَه» (عبس/ 17).
پس بایستی برای خشکاندن این گونه رذائل، به دشمنی با نفس برخاسته، آن را تهذیب کنیم.
پس لازم است اگر یک روی سکه را ملاحظه نمودید، روی دیگر سکه را نیز ملاحظه نمایید؛
این دقیقاً همان چیزی است که من کمبود آن را حس میکنم. اینکه چرا آنقدر که یک روی سکه (حقوق والدین) در کشور ما دیده شده ، روی دیگر (حقوق فرزندان) دیده نشده؟
لطفاً این بحث بنده و استاد "سجاد" گرامی رو مشاهده بفرمایید. به این بخش از بحث ما در این تاپیک مربوط میشه (از همین جایی که لینک دادم ببینید کافیه):
http://www.askdin.com/showthread.php?t=53879&p=778814&viewfull=1#post778814
این دقیقاً همان چیزی است که من کمبود آن را حس میکنم. اینکه چرا آنقدر که یک روی سکه (حقوق والدین) در کشور ما دیده شده ، روی دیگر (حقوق فرزندان) دیده نشده؟
همانطور که میدانید سنت امتحان انسانها یکی از سنتهای قطعی و مسلم خداوند است. این امتحان الهی دارای ماده امتحانی است؛ مواد امتحانی متغیراند؛ گاهی جماد است؛ گاهی نبات است؛ گاهی خلوت است؛ گاهی، جلوت است؛ گاهی، اوامر و نواهی صادر از جانب خود خداست؛ و گاهی هم آدمهای اطراف ما ماده امتحانی ما قرار میگیرند.
مثلا در آیه چهارم از سوره محمد اینچنین وارد شده: «... لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْض...» برخی توسط برخی مورد آزمایش و امتحان قرار میگیرند. یا در آیه بیستم از سوره فرقان میخوانیم: «... و جعلنا بعضکم لبعض فتنة أتصبرون و کان ربک بصیرا» ما بعضی را مایه امتحان بعضی قرار میدهیم که ببینیم که آیا صبر میکنند یا نه ... .
خب یک طرح سؤال امتحانی به این است که یک سری اختیاراتی به کسی داده شود بعد ببینیم که آیا این شخص از این اختیارات سوء استفاده میکند یا نه!
مثل پادشاهی که در صدد آزمودن یکی از وزرای خود است به ظاهر یک سری اختیارات محدودی به او تفویض میکند بعد هم به صورت مخفیانه او را رصد میکند.
از یک جهت میتوان به سؤال پرسشگر محترم اینچنین پاسخ داد:
اگر خداوند به پدر و مادر اختیاراتی عطا کرده و حقوقی را به نفع آنها وضع فرموده است، در عین حال که همه، به حق وضع شده و هیچ مشکلی در این امتیازات نمیباشد، در عین حال، از جهتی، آنان (پدر و مادر) نیز در حال امتحان میباشند که آیا از این تفویض اختیارات و اعطاء امتیازات، دچار ظلم کردن میشوند یا خیر. و فراموش نکنیم که سنت امتحان از سنتهای قطعی الهی است.
از طرفی، قرار نیست در جعل حقوقی که به نفع پدر و مادر صادر میشود، موارد جزئی سوء استفادهها در نظر گرفته شود؛ بلکه مصالح کلی و شامل در نظر گرفته میشود. اگر چه موارد جزئی سوء استفاده نیز، از چشم تیز بین الهی به دور نبوده، همهی اینها مورد محاسبه الهی قرار خواهد گرفت.
لازم است بدانیم این محاسبه، تنها در آخرت مورد لحاظ قرار نمیگیرد؛ بلکه در معادلات این دنیا نیز در احکام قضا و قدر الهی ملحوظ خواهد شد.
حتما مثل معروف «یک تیر و دو نشان » را شنیدهاید؛ حکیم، هر چه در حکمت، قویتر باشد کارهایش همه جانبهتر است. یک تیر میزند اما دو نشان را هدف میگیرد. بلا تشبیه، خداوند نیز اینچنین است اینچنین نیست که خداوند از افعالش، هدفی واحد را دنبال کند ممکن است یک اتفاق تلخ برای من رخ دهد در این یک اتفاق، چندین هدف دنبال شود مثلا همسایهی من مورد آزمون قرار گیرد، همسر من همچنین، مادر من همچنین، ... ؛ در عین حال مایه ترفیع درجه من نیز باشد، از طرفی، یک صفت رذیله را نیز از جان من بزداید و همچنین، به خاطر این حادثهی تلخ، یک تغییر مثبت در مسیر زندگی فرزند من نیز اتفاق بیفتد و .... .
در حالیکه من و امثال من، اگر بخواهیم مثلا آبی بنوشیم فقط و فقط به دنبال نوشیدن آب هستیم و هیچ هدف و انگیزهی دیگری را در کنار آن ملاحظه نمیکنیم.
اگر خداوند به پدر و مادر اختیاراتی عطا کرده و حقوقی را به نفع آنها وضع فرموده است، در عین حال که همه، به حق وضع شده و هیچ مشکلی در این امتیازات نمیباشد، در عین حال، از جهتی، آنان (پدر و مادر) نیز در حال امتحان میباشند که آیا از این تفویض اختیارات و اعطاء امتیازات، دچار ظلم کردن میشوند یا خیر
موجر و مستاجری را در نظر بگیرید که قرار است برای آنها قانون وضع کنیم. این قوانین برای هر دو گروه حکم امتحان خواهد داشت (با این فرض که هدف ما امتحان کردن آن دو است). یعنی برای هر کدام حقوقی قرار میدهیم تا امتحان شوند. تا اینجا مشکلی نیست. حتی اگر به یکی از دو نفر به دلایلی حقوق بیشتری هم بدهیم ، باز هم اگر دلایل منطقی باشند مشکلی نیست 1 - آیا میشود قانون گذار بیاید و کلاً به یک نفر حقوق بسیار زیادی بدهد و به گروه مقابل حقوق بسیار کمتری بدهد و راهی برای دفاع از خود هم به او ندهد و بعد بگوید میخواهم نفر اول را امتحان کنم؟! (ایراد به اصل حقوق)
2 - یا اگر بفرمائید قانون الهی ناعادلانه نیست و ایراد از مجریان است ، باز میپرسم آیا میشود مجریان بیایند و به دلخواه خود حقوق یک نفر را بیشتر در نظر بگیرند و در قانون دست ببرند؟! (ایراد به روش اجرای حقوق)
لطفاً به هر دو سؤال با دو فرض جداگانه پاسخ بفرمائید
1 - آیا میشود قانون گذار بیاید و کلاً به یک نفر حقوق بسیار زیادی بدهد و به گروه مقابل حقوق بسیار کمتری بدهد و راهی برای دفاع از خود هم به او ندهد و بعد بگوید میخواهم نفر اول را امتحان کنم؟! (ایراد به اصل حقوق)
امتحان در شرایطی معنای واقعی خود را پیدا میکند که یک طرف به معنای واقعی، خلع سلاح شده باشد. اگر کسی در موضع قدرت باشد اما ظلم نکند، میتوان گفت انسان عادل و خوبی است و الا اگر شرایط ظلم کردن را نداشته باشد و سپس ادعای عدم ظالم بودن کند، چنین چیزی بیمعناست.
چرا در قرآن داستان فرعون و فرعونیان ذکر شده است؟ این به معنای آن نیست که در طول تاریخ، یک فرعونی بود و تمام شد؛ بلکه در ضمن این حکایات، به تک تک مخاطبین و مسلمانان و مؤمنان گوشزد میشود که این قصه فرعون، به تنهایی نیست؛ ممکن است این اینگونه جایگاه و شخصیت، بر تک تک شما تطبیق شود. ولو اینکه دارای «مصر» نیستید ولی تفرعون نهفته در وجود شما، زنده است.
«نفست اژدرهاست او کی خفتهاست؟! از غم بیآلتی افسرده است»
بیان دیگر از قسمت دیگر سؤالتان این است که چرا باید در این فرایند امتحان و امتیاز دهیِ افراطی، به یک طرف داستان، چنان بسط ید داده شود که طرف دیگر (فرزندان) قربانی شوند؟ چرا برای امتحان کردن یزید و یزیدیان، امام حسین علیه السلام باید قربانی شود؟ آیا این نحوه قانون گذاری عادلانه است؟
جواب: ما با خدایی روبرو هستیم که هیچ سعی و زحمتی از سوی هیچ موجودی از منظر و مرآی او به دور نیست او بینا و شنوا است او بصیر است او سمیع است؛ همچنانکه گفته می شود: «او شکور است او جابر است و او حکیم است» او جابر و شکور است یعنی اگر در این نظام احسن، حقی به ظاهر از فردی ضایع شد، یا در راه اطاعت از دستورات متحمل سختی و اذیتی گشت، خداوند جبران میکند؛ تلافی میکند در جای دیگر عطا میکند؛ گر ز حکمت ببندد دری؛ ز رحمت گشاید در دیگری.
نکته دیگر که ظاهرا از نظر شما مخفی مانده است این است که در قضاوت پیرامون یک قانون، نباید متغیر بودن نسبتها و عناوین را از قلم انداخت. درست است که شخص الف، در یک برهه از زمان، فرزند است و مورد زورگویی والدین قرار گرفته است اما همین شخص الف، در برههی دیگر از زمان، خود، مادر یا پدر می گردد؛ گهی زین به پشت و گهی پشت به زین. به تعبیر دیگر اینچنین نیست که هر شخص، تا پایان عمر مادی خود، در جایگاه فرزندی باقی بماند. پس اینچنین نیست که یک شخص به طور دائم و مطلق، در یک جایگاه خاص قرار بگیرد.
اینچنین نیست که یزید همیشه بر مسند حکومت قرار داشته باشد اینچنین نیست که امام حسین علیه السلام، همیشه و دائما نسبت به حکومت داری محروم گردد، زمانی به نام رجعت فرا خواهد رسید، که ایشان صاحب حکومت و حکمرانی ظاهری میگردند. البته این تغیر نسبت هم قابل استثنا و نقض میباشد چون ممکن است فرزندی هیچ گاه در جایگاه پدر یا مادری قرار نگیرد؛ خب چنین شخصی در جای دیگری صاحب نفوذ و اقتدار خواهد شد ولو اینکه در این دنیا از هیچگونه ترفّعی برخوردار نشود، باز هم در محاسبات الهی گم نخواهد شد.
پاسخ، از دریچهای دیگر: همه حقیقت به ظواهر خلاصه نمیگردد. جدای از اینکه ما ظاهری داریم، دارای باطنی نیز میباشیم. بنده خودم به این پاسخ خیلی معتقدم؛ دقت بفرمایید؛ برای توضیح، از یک مثال استفاده میکنم:
دو برادر را تصور کنید که فاصلهی سنیشان دو یا سه سال است. برادر بزرگتر به خاطر بزرگتر بودن، مدام نسبت به برادر کوچکتر زورگویی میکند و بر سر او میکوبد به طوری که برادر کوچکتر جرأت و قدرت عرض اندام در مقابل برادر بزرگتر را ندارد، ظاهر این داستان، خیلی غم انگیز و قابل تأسف است و هیچ راه مفری هم ندارد چون بر اساس نظام تکوین این گونه مقدر شده که یکی بزرگتر باشد و دیگری کوچکتر و در واقع این زورگوییها از تبعات این نحوه چینش است اما اگر از بالاتر به این قضیه نگاه شود؛ میبینیم یک اتفاقاتی در نفس (باطن) این برادر کوچکتر در حال انجام است و آن این است که نفس این برادر کوچکتر به شدت در حال تأدیب است؛ به شدت، متواضع شده است، به شدت، دارای رقت قلب شده است، به شدت، روحیهی عاطفی پیدا کرده است و هیچ گونه تکبر و تجبر و انانیت و زور گویی در وجود او پیدا نمی شود و این هم دلائل مختلفی میتواند داشته باشد یکی اینکه چون در برادر بزرگتر، قبحِ بیادبی را مشاهده نموده، لذا با ادب شده است؛ دیگر این که چون طعم بی ادبی را چشیده است، و مدام کتک خورده است! لذا تکبرش به شدت شکسته است و در یک کلام، دارای نفس رامی شده است؛ مانند یک عبد سیاه چرده که در حال عصبانیت حتی ذرهای فرکانس صدایش را بالا نمیبرد، مؤدب شده است.
برادر گرامی، ما در این دنیا باید از طریق رام کردن نفس، طریق الی الله را پیموده، به قرب الهی نائل شویم؛ و تا نفس سرکش، رام نشود، این راه پیمودنی نیست. حال، ما باید از هر چیزی که به رام کردن نفس ما کمک کند، استقبال کنیم. هر آنچه در این دنیا بتواند به رام کردن نفس ما بینجامد، ولو صورتی «کریه و نامتلائم» داشته باشد، به نفع ماست.
گاهی ما به اختیار خودمان اقدام به رام کردن نفس میکنیم ولی گاهی هدایت اجباری خداوند شامل حالمان میگردد (توفیق الهی. یهدی من یشاء) پس ممکن است رام شدن نفس، از طریق توفیقات اجباری باشد در توفیقات اجباری چه بسا ما باطناً راضی به آن نباشیم (مثل همان برادر کوچکتر که بر اساس نظام تکوینی و نظام خلقت، در جایگاه کوچکتری قرار گرفته است و مورد ظلم برادر بزرگتر واقع شده) برادر کوچکتر، به حسب آن مقطع از زمان که متحمل آزار و اذیتهای برادر بزرگتر است، متضرر شده و از این تضرر، ناراضی است اما حتی این ضرر ظاهری و این تحمل کردن که بر اساس قضا و قدر الهی و نظام تکوینی و عالم خلق ترسیم شده است به نفع او تمام شده است یعنی به رام کردن نفس او منجر شده است.
مثال فوق، در مورد عالم تکوین و عالم خلقت بود که شما ملاحظه کردید که چه مشکلاتی به بار آورد اما همین مشکلات، آبستن آثار و برکات خیر بود. حال میتوان در نظام تشریع هم اینگونه تبیین نمود. می توان در مثال فوق، جای نظام تکوین را با نظام تشریع عوض کرد. ممکن است بر اساس نظام تشریع، یکی برتر از دیگری شود و صاحب امتیازاتی گردد و بواسطه سوء استفاده کردن از این جایگاه، بر کسی ظلم کند، درست است که این ظلم، در دم، موجب ضرر است اما چه بسا در دراز مدت و در نهایت، موجب منفعت شود؛ اینچنین نیست که تمام نفع و منفعت، به نفع و منفعت بدنی و ظاهری و زودگذر خلاصه شود؛
چه بسا بر اثر این نحوه چینش (که بر اساس نظام تشریع است) و به تبع این چینش، بر اثر سوء استفادهی اشخاص، شخص مظلوم، به سمت رام شدن و رام کردن نفس نزدیک شود و این چیز بدی نیست و خیلی هم خوب است.
همچنان که در روایات منقول است کسانی که در این دنیا دعاهایشان مستجاب نشده است وقتی در قیامت، مابإزاء های خواستههایشان را مشاهده میکنند، آرزو میکنند ای کاش هیچ دعایی از آنان در دنیا مستجاب نمیشد!
پس با این مقایسه بحث خودم را جمع میکنم: همان جوابی که شما در نوع چینشهای نظام تکوین در مورد برخی مقدرات تبعیضآمیز میدهید در مورد نوع چینشهای تبعیض آمیز در نظام تشریع هم خواهید داد. در نظام تکوین گفته میشود اگر فلانی، کشتی را سوراخ کرد، قرار است این ضرر، به نفع او تمام شود؛ چون اگر این کشتی به سلامت به مسیر خود ادامه میداد گرفتار ظالمی میگشت که کشتیهای سالم را به زور به تصاحب خویش در میآورد؛ پس برای این که این کشتی به تصاحب آن ظالم در نیاید باید در این مرحله، سوراخ شود. سوراخ شدن کشتی به ظاهر، ضرری است غم انگیز، اما در نهایت به نفع صاحب آن منجر شد. در نظام تشریع هم به همینگونه پاسخ خواهیم داد. پس، پاسخهایمان، هم در نظام تشریع و هم در نظام تکوین، از یک سنخ است.
2 - یا اگر بفرمائید قانون الهی ناعادلانه نیست و ایراد از مجریان است ، باز میپرسم آیا میشود مجریان بیایند و به دلخواه خود حقوق یک نفر را بیشتر در نظر بگیرند و در قانون دست ببرند؟! (ایراد به روش اجرای حقوق)
با عنایت به پاسخ فوق (در پست 32)، پاسخ از این پرسش نیز روشن است.
سلام و تشکر از پاسخ مفصل و کامل :Gol:
بیان دیگر از قسمت دیگر سؤالتان این است که چرا باید در این فرایند امتحان و امتیاز دهیِ افراطی، به یک طرف داستان، چنان بسط ید داده شود که طرف دیگر (فرزندان) قربانی شوند؟ چرا برای امتحان کردن یزید و یزیدیان، امام حسین علیه السلام باید قربانی شود؟ آیا این نحوه قانون گذاری عادلانه است؟
به عبارتی یزید ظلم کرد در اموری که هیچ گونه حقی نداشته و والدین ظلم میکنند در اموری که خداوند به آنها این حق را داده (یا مجریان دین این حق را تراشیده اند)
درست است که شخص الف، در یک برهه از زمان، فرزند است و مورد زورگویی والدین قرار گرفته است اما همین شخص الف، در برههی دیگر از زمان، خود، مادر یا پدر می گردد
اولاً حقوق زمانی معنا دارد که ایفاد گردد. پس اگر ما به فرزندان بگوئیم فعلاً والدین شما حق دارند ، صبر کنید تا شما هم پدر و مادر شده و صاحب حق شوید ، درست مثل این است که به آنها بگوئیم حالا که والدین پدر شما را در می آورند ، صبر کنید تا یک روز هم شما پدر فرزندانتان را درآورید!!!
ثانیاً انسان دوست دارد که بتواند حق خود را از کسی بگیرد که حقش را خورده. مثلاً شخص A به من ظلم میکند ، من دوست دارم قانون از من در برابر همان شخص A حمایت کند ، نه اینکه به من بگوید در عوض ظلمی که شخص A به تو کرده ، تو را سرپرست شخص B قرار میدهیم!!!
ثالثاً این نگاه اگر از جهت دیگری که عرض خواهم کرد نهادینه شود ، اتفاقاً بسیار خطرناک خواهد بود. به این صورت که فرزندان بگویند:
اینچنین نیست که یزید همیشه بر مسند حکومت قرار داشته باشد اینچنین نیست که امام حسین علیه السلام، همیشه و دائما نسبت به حکومت داری محروم گردد، زمانی به نام رجعت فرا خواهد رسید، که ایشان صاحب حکومت و حکمرانی ظاهری میگردند. البته این تغیر نسبت هم قابل استثنا و نقض میباشد چون ممکن است فرزندی هیچ گاه در جایگاه پدر یا مادری قرار نگیرد؛ خب چنین شخصی در جای دیگری صاحب نفوذ و اقتدار خواهد شد ولو اینکه در این دنیا از هیچگونه ترفّعی برخوردار نشود، باز هم در محاسبات الهی گم نخواهد شد
با این حساب باید بگوئیم اگر اسرائیل امروز دارد به فلسطین ظلم میکند ، خدا خواسته که از طرفی اسرائیل را امتحان کند و و از طرفی روح بندگی را در فلسطینیان تقویت کند!! (مثال دو برادر که فرمودید)
همان امام حسین(ع) که میفرمائید ، چرا شهید شدند؟ آیا غیر از این است که جلوی ظلم ایستادند؟ آیا امام(ع) گفتند:
خیر ، ایشان در همین دنیا جلوی ظلم یزید ایستادند
تا جایی که من میدانم ، انسان نباید زیر بار ظلم برود و تسلیم ناحق شود. البته درمورد والدین بحث جنگ نیست ، اما به نظرم اینطور هم نیست که ما باید تمام زندگی و آینده خود را فدای تصمیمات خودخواهانه و غلط والدین کنیم ، به این امید که روز قیامت خدا حسابشان را بیرون خواهد کشید. آن که جای خودش ، اما در همین دنیا هم باید قوانین و شرایطی وضع شود که جلوی رفتار خارج از حدود والدین گرفته شود و جلوی ظلم بایستیم
اگر از بالاتر به این قضیه نگاه شود؛ میبینیم یک اتفاقاتی در نفس (باطن) این برادر کوچکتر در حال انجام است و آن این است که نفس این برادر کوچکتر به شدت در حال تأدیب است؛ به شدت، متواضع شده است، به شدت، دارای رقت قلب شده است، به شدت، روحیهی عاطفی پیدا کرده است و هیچ گونه تکبر و تجبر و انانیت و زور گویی در وجود او پیدا نمی شود و این هم دلائل مختلفی میتواند داشته باشد یکی اینکه چون در برادر بزرگتر، قبحِ بیادبی را مشاهده نموده، لذا با ادب شده است؛ دیگر این که چون طعم بی ادبی را چشیده است، و مدام کتک خورده است! لذا تکبرش به شدت شکسته است و در یک کلام، دارای نفس رامی شده است؛ مانند یک عبد سیاه چرده که در حال عصبانیت حتی ذرهای فرکانس صدایش را بالا نمیبرد، مؤدب شده است
1 - اگر تادیب نفس در برادر کوچک را خواست خدا بدانیم و سودمند ، آن وقت برادر بزرگتر اعتراض خواهد کرد که خدایا ، چرا بر خلاف برادر کوچکتر ، من را در موقعیتی قرار دادی که نه تنها نفسن ادب نشود ، بلکه شرایط طغیان نفس در من فراهم شود؟
2 - اگر در پاسخ به بخش 1 بفرمائید برادر بزرگتر هم روزی زیر دست بزرگتر دیگری بوده ، آن وقت میپرسم پس چرا نفس او رام نشده؟! و بالاتر اینکه اگر این فرض شما کلیت داشت ، پس باید نسل به نسل این تاثیر خودش را بیشتر نشان میداد و در نتیجه الان باید شاهد وجود مردمانی بسیار رقیق القلب ، مهربان ، مؤدب ، خوش رفتار و باشخصیت میبودیم. اما می بینیم که نه تنها این چنین نیست ، بلکه برعکس است!!
3 - با توجه به دو مورد بالا ، میتوان گفت که گر چه ممکن است آنچه که فرمودید نیز پیش بیاید و تاثیر مثبتی ببینیم. اما کاملاً محتمل است که برعکس آن هم پیش بیاید. یعنی ظلمی که به شخص کوچکتر میشود ، او را تبدیل به انسانی عقده ای ، خشن ، پرخاشگر و انتقام جو کند که حتی بعدها بانی جنایات بسیاری شود که بدون شک خود شما هم نمونه های آن را دیده اید یا شنیده اید
گاهی ما به اختیار خودمان اقدام به رام کردن نفس میکنیم ولی گاهی هدایت اجباری خداوند شامل حالمان میگردد
با عنایت به پاسخ فوق (در پست 32)، پاسخ از این پرسش نیز روشن است
حالا درخواستم از کارشناس عزیز این هست که بنده رو راهنمایی بفرمایند که چطور میتونم دوباره به همون عشق و شوق سابق برگردم؟
سلام علیکم و رحمةالله و برکاته
توصیه ی اکید می کنم که سخنرانی های استاد علیرضا پناهیان(حفظه الله) را در دانشگاه امام جعفر صادق علیه السلام در محرم سالهای 92 و 93 و 94 با دقت گوش دهید.
به راحتی می توانید دانلود کنید.
با گوش دادن به این سخنرانی ها بسیاری از نگرش های افراطی و ناکاملی که راجع به اسلام و خدا ودین داشتم اصلاح شد.
بسیار پرمحتوا و مؤثر خواهد بود ان شاءالله
سلامت و موفق باشید
سلام
[SPOILER]درخواست دوستی ما رو هم که قبول نکردی داداش :Nishkhand:[/SPOILER]
به دلایلی چند وقتی هست که دیگه صحبت های جناب پناهیان رو گوش نمیدم
اما از اونجایی که امام علی(ع) میفرمایند:
دانلود میکنم و گوش میکنم ، انشاالله که مؤثر باشه
- احترام و ارزش بیش از حدی که اسلام برای برخی افراد ، مثلاً پدر و مادر قائل شده ، به شکلی که والدین خیال می کنن که هر بلایی بخوان میتونن سر فرزندان بیارن و حق اونهاست و فرزندان فقط و فقط باید چشم گوش بسته چشم بگن ، دلیل دیگری هست که دل من رو نسبت به دینم مکدر کرده. چرا تعادل در این موارد حفظ نشده؟ چرا یکی بیش از حد حق داره و دیگری حقی بسیار جزئی داره؟
عزیزدلم!
اسلام به فرزندان، توصیه کرده که در هرشرایطی احترام والدین را حفظ کنند.
همون توصیه را هم عیناً به والدین کرده!
شما به آیات نورانی قرآن دقت کنید..
حضرت نوح علیه السلام چطوری به پسر کافرش حرف می زنه؟!
يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلَا تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ
«پسرم! همراه ما سوار شو، و با کافران مباش!»
(سوره ی هود/آیه 42)
واژه ی "يَا بُنَيَّ" در زبان عربی، یک واژه ی بسیار محبت آمیز است.
یعنی همون پسر عزیزم یا پسرگلم و امثالهم معنی میده.
توجه کنید که حضرت نوح نبی علیه السلام، حتی پسر کافر و لجوجش را به اسم هم صدا نمی کند! چه برسد که بخواهد(معاذالله) توهین کند و بگوید "به درک ک سوار نمیشی!!!!!"
همین واژه ی محبت آمیز را هنگامی که حضرت لقمان، فرزندش را نصیحت می کند یا هنگامی حضرت یعقوب علیه السلام، خواب پسرش یوسف علیه السلام را تعبیر می کند هم می بینیم.
یعنی طریق انبیاء و اولیاء خدا، محبت به فرزندان است، حالا فرزندان، چه کافر باشند و چه پیامبر(مثل یوسف)!!!
اسلام به فرزندان گفته به والدین احترام بگذارید.
اما هرگز به والدین نگفته که توقع احترام دائمی داشته باشید!!!
به والدین هم گفته که به فرزندان احترام بذارید.
اما به فرزندان نگفته توقع احترام دائمی داشته باشید!!!
یک مثال مشابه عرض کنم:
به خانم ها گفته اگر مهریه تان را ببخشید پاداش بزرگی در قیامت خواهید داشت.
اما به مردها نگفته توقع داشته باشید زنتون مهریه شو کامل ببخشه و مجبورش کنید که این کارو کنه!!!!
لطفاً دقت نمایید.
وقتی به فرزندان میگه احترام بذارید، خب به این هم فکر کرده که این فرزندان، احترامو باید از کجا یاد گرفته باشند؟!
قطعا از همون احترامی یاد میگیرن که پدرمادر برای اونا قائل شدن! به خاطر همین به والدین هم عین همین توصیه رو کرده.
التماس دعا
بعدا نوشت:
البته دقت نمایید
فلسفه ی احترام شدید به والدین
این است که با احترام بسیارزیاد به ولی غیرمعصوم، شیوه ی فدا شدن برای ولی معصوم را می آموزیم!
بعد هم اینکه وقتی ما پدر و مادرمونو انقد احترام می کنیم و برامون عزیز هستن، وقتی در زیارت عاشورا میگیم "بابی انت و امی" واقعا یعنی واقعا حاضریم عزیزترین کسانمون فدا بشن!
کسی که احترام نمیذاره دیگه این جمله اش بی معنی خواهد بود
به عبارتی یزید ظلم کرد در اموری که هیچ گونه حقی نداشته و والدین ظلم میکنند در اموری که خداوند به آنها این حق را داده (یا مجریان دین این حق را تراشیده اند)خیر ، کمی تفاوت وجود دارد بین انچه که مطلوب بنده است و آنچه که شما استاد عزیز مطرح فرمودید. یزید را هر انسان عاقل و آزاده ای ناحق میداند و امام حسین(ع) (جانم فدایش) را برحق. اما درمورد والدین و حقوق آنها در اکثر موارد کسی آنها و اعمال و نظرات آنها را ناحق نمیداند
وقتی که بنده مثالی میزنم قرار نیست آن مثال در همه زوایا بر ممثَّل منطبق باشد بنده برای گوشهای از سخنم، این مثال را زدم یعنی برای ریخت و پاش امتحان، این مورد را مثال زدم نه برای اصل مبحث. چرا یزیدی که ناحق است و آدم خوبی نیست باید برای امتحانش چنین افراد پاکی مادهی امتحانی او قرار بگیرند.
اولاً حقوق زمانی معنا دارد که ایفاد گردد. پس اگر ما به فرزندان بگوئیم فعلاً والدین شما حق دارند ، صبر کنید تا شما هم پدر و مادر شده و صاحب حق شوید ، درست مثل این است که به آنها بگوئیم حالا که والدین پدر شما را در می آورند ، صبر کنید تا یک روز هم شما پدر فرزندانتان را درآورید!!! ثانیاً انسان دوست دارد که بتواند حق خود را از کسی بگیرد که حقش را خورده. مثلاً شخص A به من ظلم میکند ، من دوست دارم قانون از من در برابر همان شخص A حمایت کند ، نه اینکه به من بگوید در عوض ظلمی که شخص A به تو کرده ، تو را سرپرست شخص B قرار میدهیم!!! ثالثاً این نگاه اگر از جهت دیگری که عرض خواهم کرد نهادینه شود ، اتفاقاً بسیار خطرناک خواهد بود. به این صورت که فرزندان بگویند:این را هم نمیتوانم به عنوان دلیلی کامل بپذیرم. به 3 دلیل:
خب.... امروز زور دست شما والدین است.... اما فردا که ما بالغ شدیم و شما پیر شدید ، آن وقت نوبت ماست!!!
بیان بنده در مقام جبران تلفات احتمالیِ شخصی به دلیل جعل قوانین عمومی و همه گیر است. اگر فرزندی (در یک مورد خاص) بواسطه داشتن پدر و مادری غیر متقی، در معرض ظلم و آزار قرار گرفت، اینچنین نیست که این ظلم از چشم تیزبین الهی دور بماند و در جای دیگر جبران نشود. بنده یک مورد از راههای جبرانش را عرض کردم این که گفته شد او نیز خود روزی پدر یا مادر خواهد شد، به عنوان نمونه عرض شد و الا قرار نیست وارد چگونگی جبران آن کمبود و معضل شویم. مشکل شما به بهتر بگویم مشکل بنده این است که من عرضم را در قالب دیالوگ بیان کردم شما آن را به عنوان یک برهان منطقی قلمداد نمودهاید. پس خواهش میکنم با اتخاذ مبنای مؤلف محوری در فهم متون، به تفهم کلام بنده بپردازید و به قولی، همدلانه متون بنده را مطالعه فرمایید.
مراد بنده از این که آن فرزند روزی پدر یا مادر میشود این نیست که آن فرزند اگر حقی از وی تضییع شده است، به دلیل تضییع حقش در موطنی، در موطنی دیگر که صاحب قدرت و نفوذ شد، تلافی و تقاص کند، نکته کلام قاصر بنده این بود که مثلا اگر کسی در محل الف پولی را گم کرد جابریت خداوند در محل «ب» بروز کرده و پولی را به دست وی میرساند. اگر شخص الف در جایگاه «فرزندی» گرفتار ظلم والدین شد، جابریت خداوند، اختیاراتی را که در آن جایگاه از وی سلب شده بود، به او بر میگرداند؛ باز تأکید میکنم بنده بر سر این روشها تأکیدی ندارم اینها روشهای حاصل از حدس و گمانهزنی بنده است که به عنوان تفهیم مطلب بیان شده است و الا شاید خود شما سبک بهتری را پیشنهاد کنید.
خام مطلب این گونه است که خداوند جابر است و شکور، یعنی اگر حقی به کسی داده و این اعطاء حق باعث شده شخصی (فلان پدر یا مادر) نه به دستور خدا بلکه با سوء اختیار خودشان و با سوء استفاده کردن از قانون بی عیب و نقص خدا، به شما ظلمی کرده باشد، خداوند در جای دیگر، حقوقی را به نفع شما قرار دهد که شما با استفاده از آن حقوق، آن ضرر از دست رفته را جبران کنید؛ اگر به لحاظ کمال، دچار افول شده بودید، آن را جبران کنید؛ حال اگر شما هم از این حقوق اعطایی (جبرانی)، به نفع کمال و تعالی خویش استفاده نکردید این دیگر مشکل شماست و الا معادلات به خوبی چیده شده بود تا شما آن تنزلات را به ترفعات تبدیل کنید اما نکردید! مثلا صاحب فرزند شدید اما به جای اینکه با رفتاری اسلامی با آنها رفتار کنید، مانند پدر و مادر خودتان، به آنان ظلم کردید؛ این دیگر تقصیر قانونگذار نیست بلکه به واسطه استفاده نکردن خودتان از موقعیت به وجود آمده برای شماست. (مراد بنده، مقابله به مثل و اینجور حرفها نبود که شما بیان کردید! این نشان می دهد کلام بنده را در یک فاز دیگری فهم نمودهاید که البته قصور از بیان بنده بوده است ولی باید حق بدهید که فهم این مطلب نیازمند ظرافت و دقت نظر است)
حالا شما میگویید چرا باید این چنین قوانینی جعل بشود تا این گونه موارد پیش بیاید؟
بنده جواب خواهم داد قوانین به دلیل کلی بودن و عمومیت داشتن، بالاخره متحمل سوء استفاده خواهد شد و در موارد شخصی، آسیب زا خواهد بود (البته به حسب ظاهر) ولی وضع کننده یک قانون (خداوند)، اگر در زمره عقلا باشد(که هست)، نباید این موارد شخصی و جزئی را در جعل قانون کلی و فراگیر برای بشریت به حساب بیاورد. باید در جعل قانون برای کل بشریت، مصلحت کل بشریت لحاظ شود نه عدم تضرر برخی، آن هم به دلیل سوء استفاده از قانون و یک بُعدی نگاه کردن به موضوع.
دقت کنید جهتهای بحث را از یکدیگر تفکیک کنید. جهت وضع کننده قانون یک جهت از بحث است جهت کسانی که نقشها را به عهده می گیرند جهت دیگری از موضوع مورد بحث ماست.
با این حساب باید بگوئیم اگر اسرائیل امروز دارد به فلسطین ظلم میکند ، خدا خواسته که از طرفی اسرائیل را امتحان کند و و از طرفی روح بندگی را در فلسطینیان تقویت کند!! (مثال دو برادر که فرمودید)استاد عزیز ، با توضیحاتی که میفرمائید خیال میکنم که دارید بر عقاید کسانی که هر فعل بد و نادرستی را به خدا نسبت میدهند صحه میگذارید! (البته میدانم که اینطور نیست ، عرضم این است که از ظاهر کلام شما اینطور به ذهن میرسد)
این خلط جنابعالی ناشی از تفکیک نکردن حیثیتهای بحث است. اگر احساس میکنید این بحث برای شما قابل هضم نیست زودتر بفرمایید تا این سبک از پاسخ را قطع کنیم چرا که به جای نفعرسانی، مضر خواهد بود.
خدا هیچ گاه به اراده تشریعی، قتل و آزار مقتولین را اراده نکرده است ولی اگر، بر اثر سوء اختیار ظالمان، مظلومینی گرفتار شوند، این ظلم، ولو به حسب ظاهر ظلم است اما به نفع مظلوم منتهی خواهد شد. مگر حضرت زینب سلام الله علیها نفرمود ما رأیت الا جمیلا؟! آیا برای کم نیاوردن در مقابل یزید این جمله را فرمود؟! امام سجاد علیه السلام خطاب به یزید فرمود اگر خواستی بدانی چه کسی پیروز میدان بوده است - هنگام نماز - اذان و سپس اقامه بگو!
ولو اینکه کار اسرائیلیان جنایت است و قطعا در دنیا و آخرت قابل سرزنش و انکار است، ولی از جهتی دیگر (از حیثیتی دیگر و با قطع نظر از پیگرد داشتن کار اسرائیلیان در درگاه الهی) این تحمل ظلم، مورد عنایت الهی بوده، در نهایت، به نفع جبهه اسلام و حق، تمام خواهد شد. این به این معنا نیست که پس چون به نفع جبهه اسلام است، پس عملکرد اسرائیل نیز از قباحت خارج گردد؛ نه، فعل قبیح، قبیح است و ما منکر قباحت او نیستیم ولی همانطور که در پستهای گذشته عرض کردم، سخن بر سر این است که افعال و اغراض خداوند ، ذو وجوه است (یک تیر و چند نشان) چند جانبه نگر است تنها یک جنبه را در نظر ندارد از یک موقعیت به انحاء مختلف استفاده میکند (توجه: تعابیر به لحاظ معرفتی و توحیدی، ناقص و اَلکن میباشند و تنها برای تفهیم مطلب به کار برده شده اند)
از شما دعوت میکنم یک بار دیگر پستهای گذشته را مطالعه بفرمایید.
اگر احساس میکنید این بحث برای شما قابل هضم نیست زودتر بفرمایید تا این سبک از پاسخ را قطع کنیم چرا که به جای نفعرسانی، مضر خواهد بود
به هیچ وجه علاقه ای ندارم مسیر بحث شما را تغییری بدهم چون همانطور که قبلاً هم عرض کردم ، شما به خوبی مطلب ابتدایی من را که خواسته بودم از منظر کلیشه ای به من پاسخ داده نشود تشخیص دادید و عالی پیش می روید. نگاه شما برایم تازه تر است. اما دقیق شدن من در جزئیات از این بابت است که میخواهم مطالب را اصطلاحاً بچلانم! تا خرده تردیدهایم نیز از بین برود. وگرنه بحث های شما قابل درک است و درعین بیان شیوا ، ساده سخن میگوئید. ولی خب بالاخره در هر بحثی ممکن است دو طرف در جایی منظور طرف دیگر را اشتباه متوجه شوند (بخصوص من نسبت به شما). ضمناً خیالتان راحت باشد که طرف مقابل شما هم انشاالله گیرایی خوبی دارد :Nishkhand:
چون باید جایی بروم مطالب شما را الان کامل مطالعه نمیکنم زیرا سرسری خواهد شد. بعداً کامل میخوانم و نظرم را خدمت شما بزرگوار عرض خواهم کرد
1 - اگر تادیب نفس در برادر کوچک را خواست خدا بدانیم و سودمند ، آن وقت برادر بزرگتر اعتراض خواهد کرد که خدایا ، چرا بر خلاف برادر کوچکتر ، من را در موقعیتی قرار دادی که نه تنها نفسن ادب نشود ، بلکه شرایط طغیان نفس در من فراهم شود؟
از چند طریق میتوان مطلب فوق را پوشش داد: «بحث توفیق»، «بحث قضا و قدر و اختیار»، «عدل الهی و رعایت تساوی میان بندگان».
البته تنها بر اساس بحث توفیق، آن هم با مسامحه، میتوان گفت این مطلب مربوط به انجمن اخلاق و عرفان خواهد شد و الا بر طبق بحث قضا و قدر و عدل الهی، بحث از این مطلب، خارج از حیطه این انجمن بوده، مربوط به انجمن کلام خواهد شد اما تا حدودی سعی میکنم گذرا به آن پاسخ دهم.
از منظر توفیق، باید گفت، توفیق، اگر چه إعطائش به دست خداوند است اما پیشنیازهای توفیق، مربوط به خداوند نیست؛ بلکه، به دست بندگان است. در حقیقت، توفیقی که از جانب رب است، به نوعی به عملکرد و تلاش و کوشش «عبد» مربوط است. اینچنین نیست خداوند به دلخواه خویش، به فردی توفیقاتی عطا کند مثلا توفیق گناه نکردن به وی بدهد یا توفیق موفق شدن در امتحانات الهی به او بدهد و ... .
برگردم به مثال؛ شاید برادر کوچکتر به حسب ظاهر بگوید عجب شانسی داشتم که من به حسب خلقت، در این جایگاه کوچکتری قرار گرفتم و باعث شد مدام منکوب و مقهور برادر بزرگتر شوم! اما در این جا باید آیه «عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم» را برای او آورد و گفت «صدق الله العلی العظیم» چرا که، غیر مستقیم، توفیق الهی نصیب حال او شده است.
توضیح مطلب: الان ممکن است یک مقدار متعجبانه به صفحه کامپیوترتان نگاه کنید و حتی از سخن من ناراحت شوید اما مجبورم مثالی برای اطفاء تعجبتان بیاورم:
دو نفر اند یکی در قم و یکی در تهران، هر دو از ایمان نسبی برخوردارند اما کاملا روشن است کسی که در قم به سر میبرد راحتتر میتواند به التزامات ایمان خود پایبند باشد تا شخصی که در تهران است (البته ممکن است بگویید کسانی اند در فاسد ترین محیطها هستند اما صادقانه به ایمانشان میپردازند؛ دقت کنید در مثال مناقشه نیست؛ من کاری به این موارد ندارم، مقصودِ من، کلیت امر با قطع نظر از قوت ایمان برخی است و کاری به مصادیق ندارم که حالا فلان مصداق را میتوان یافت که اینچنین نیست) در حالت عادی، دینداری در محیط سالم خیلی بهتر از محیط ناسالم است (باز هم تأکید می کنم کاری به اشخاص و افراد پر قدرت در این میان ندارم) لذا گفته شده با افرادی که شما را به یاد خدا میاندازند نشست و برخواست کنید.
آیا کسی که در مغازه بوتیک زنانه به عنوان فروشنده است، راحتتر دینداری میکند و بارش را صحیح به سر منزل مقصود می رساند یا کسی که در یک کتابفروشی به عنوان فروشنده مشغول به کار است؟ (کاری به این ندارم که ممکن است فروشنده کتاب به حسب ضعف ایمانش به مراتب از آن بوتیک فروش پستتر و سستایمانتر باشد)
خب، حالا از این مثالها برای بحث توفیق استفاده میکنم: کسی که در قم زندگی می کند نسبت به کسی که در آلمان زندگی می کند، توفیق بیشتری از جانب الهی شامل حالش شده است (البته ممکن است آن قمی، از این توفیق استفاده نکند که خود این استفاده نکردن از توفیقات الهی داستان دیگری دارد که بماند ...)؛ خود جنابعالی، موارد و مصادیق دیگر را ادامه دهید.
در مثال خودمان، برادر کوچکتر نیز اینچنین است.
ممکن است شما بگویید چرا توفیق شامل حال او شد اما توفیق شامل حال برادر بزرگتر نشد؟ چرا برادر بزرگتر، در جایگاهی که زمینه طغیان گری و زور گویی برایش فراهم است قرار گرفت ولی برادر کوچکتر، در جایگاهی که زمینهی خشکانده شدن طغیان و سرکشی از لوازم آن است، قرار گرفت؟ (دقت کنید؛ بحث قضا و قدر و اختیار و عدل الهی هم چاشنی این بحث است)
این سؤال ممکن است به تعداد موهای سرتان پاسخ داشته باشد
مثلا، می توان گفت چون لقمهای که نطفهی فرزند بزرگتر را تشکیل داد، شبههناک بود ولی لقمهای که فرزند کوچکتر را تکون بخشید، لقمهای پاک و بدون شبهه بود.
یا مثلا در شب زفاف، پدر و مادر بدون توجه به خداوند نطفه فرزند بزگتر را منعقد کردند اما در مورد فرزند کوچکتر اینچنین نبود و بعد از طهارت ظاهری و اقامه نماز مستحبی و ... نطفه فرزند کوچکتر را منعقد کردند. تازه این پاسخها مربوط به عملکرد پدر و مادر است؛ می توان پاسخهایی را که مربوط به عملکرد خود فرزندان است را هم بدهیم.
خلاصه اینکه مبحث توفیق، دامنه گستردهای دارد که اطلاع از چیستی و چگونگی آن، در حیطه کار ما نیست.
اما آیا این ناعدالتی نیست؟ اینکه فرزند بزرگتر در جایگاهی قرار بگیرد که این جایگاه، نسبت به طغیان و سرکشی، سرپایینی محسوب شده و به راحتی به سوی کژی سُر خواهد خورد و در مقابل، فرزند کوچکتر، با قرار گرفتن در این جایگاه، نسبت به طغیان و سرکشی، در سربالایی قرار بگیرد. خب ممکن است فرزند بزرگتر مدعی شود اگر من هم حداقل در این جایگاه بزرگتری قرار نمی گرفتم، آدم خوبی میبودم.
مختصرا باید گفت:
اولا، هیچ گاه فراهم آمدن زمینهی خیر یا زمینهی شر، موجب سلب اختیار از بشر نیست. حتی کسی که توفیقات خیر شامل حال او شده است، ممکن است از این توفیق نه تنها به نفع خودش استفاده نکند بلکه به ضرر خویش استفاده کند. و بالعکس؛ یعنی ممکن است کسی که توفیقات خیر شامل حالش نشده است، با ارادهی خویش راه سعادت را بپیماید و رستگار گردد. پس نتیجه می گیریم، توفیق، علت تامه نیست تنها به معنای فراهم شدن زمینه است.
ثانیا، حسابرسی از صاحب توفیق، با احتساب توفیق است و همچنین حسابرسی از کسی که توفیق شامل حالش نشده است، با احتساب این عدم شمول توفیق است. و لذا اگر کسی در محیطهای فاسد، یک قدم به سمت خدا حرکت کند این یک قدم وی، به اندازهی ده قدم کسی که در محیطهای سالم به سمت خداوند حرکت میکند، ارتقاءبخش است. مثلا، با اندک زور و حرکتی، مسافت زیادی به جلو پرتاب خواهد شد؛ لذا گفته می شود، مذهبیهای ساکن در شهرهای غیر مذهبی، خیلی مذهبیتر از مذهبیهای شهرهای مذهبیاند. و این از سر عدل خداوند است. چون شرایط، شرایط یکسانی نبوده است.
از اطاله کلام خویش، عذرخواهم.
اما اگر از بالاتر به این قضیه نگاه شود؛ میبینیم یک اتفاقاتی در نفس (باطن) این برادر کوچکتر در حال انجام است و آن این است که نفس این برادر کوچکتر به شدت در حال تأدیب است؛ به شدت، متواضع شده است، به شدت، دارای رقت قلب شده است، به شدت، روحیهی عاطفی پیدا کرده است و هیچ گونه تکبر و تجبر و انانیت و زور گویی در وجود او پیدا نمی شود و این هم دلائل مختلفی میتواند داشته باشد یکی اینکه چون در برادر بزرگتر، قبحِ بیادبی را مشاهده نموده، لذا با ادب شده است؛ دیگر این که چون طعم بی ادبی را چشیده است، و مدام کتک خورده است! لذا تکبرش به شدت شکسته است و در یک کلام، دارای نفس رامی شده است؛ مانند یک عبد سیاه چرده که در حال عصبانیت حتی ذرهای فرکانس صدایش را بالا نمیبرد، مؤدب شده است.
با سلام خدمت استاد حافظ و همگی
مطلبی که اشاره نمودید بخش مهمی در قضیه است.و بسیار دارای ارزش است. اما کودکی که در این شرایط رشد یابد،یعنی متحمل زور گویی شده باشد در بسیاری از برهه های زندگی دچار مشکل خواهد شد.جرات تصمیم گیری نخواهد داشت.در شرایط سخت و بحرانی ترجیح خواهد داد که میدان را خالی کند و حقوقش را از دست بدهد.و فکر نمی کنم این آن ارتقای معنوی باشد که خداوند از او انتظار دارد.مثال میزنم:
دختری که در تمام روز های زندگی شاهد زورگویی پدر بوده.و حتی از طبیعی ترین حقوق یک انسان که حق خوراک و سرپناه بوده محروم مانده است. همیشه سعی کرده جای خالی پدر را با سایه ی پیامبرش پر کند. حال با تاکید فراوان اسلام در امر ازدواج و احادیث مختلف معصومین در مدح متاهلین و ذم متجردین و ارزش عبادت متاهلین و غضب پیامبرش مبنی بر "فلیس منی" مواجه میشود .باید چه کند؟باید چه تصمیمی بگیرد؟ وقتی تمام ارزش و اعتبار دختر با پدر سنجیده میشود،با ارزشی که پدر برای خانواده اش قایل است،کسی نگاه نمی کند به دایی ها و عموها.نگاه میکنند به پدر.
این دختر اینجا هم باید تصمیم بگیرد.تصمیم بگیرد که آیا مخاطب فلیس منی باشد یا همسر و تکه ی دهان کسی مثل پدرش.این تصمیم گیری ساده نیست.این خطاب پیامبرم سنگین است.
چوب دو سر طلا!
با سلام خدمت استاد حافظ و همگی
مطلبی که اشاره نمودید بخش مهمی در قضیه است.و بسیار دارای ارزش است. اما کودکی که در این شرایط رشد یابد،یعنی متحمل زور گویی شده باشد در بسیاری از برهه های زندگی دچار مشکل خواهد شد.جرات تصمیم گیری نخواهد داشت.در شرایط سخت و بحرانی ترجیح خواهد داد که میدان را خالی کند و حقوقش را از دست بدهد.و فکر نمی کنم این آن ارتقای معنوی باشد که خداوند از او انتظار دارد.مثال میزنم:
دختری که در تمام روز های زندگی شاهد زورگویی پدر بوده.و حتی از طبیعی ترین حقوق یک انسان که حق خوراک و سرپناه بوده محروم مانده است. همیشه سعی کرده جای خالی پدر را با سایه ی پیامبرش پر کند. حال با تاکید فراوان اسلام در امر ازدواج و احادیث مختلف معصومین در مدح متاهلین و ذم متجردین و ارزش عبادت متاهلین و غضب پیامبرش مبنی بر "فلیس منی" مواجه میشود .باید چه کند؟باید چه تصمیمی بگیرد؟ وقتی تمام ارزش و اعتبار دختر با پدر سنجیده میشود،با ارزشی که پدر برای خانواده اش قایل است،کسی نگاه نمی کند به دایی ها و عموها.نگاه میکنند به پدر.
این دختر اینجا هم باید تصمیم بگیرد.تصمیم بگیرد که آیا مخاطب فلیس منی باشد یا همسر و تکه ی دهان کسی مثل پدرش.این تصمیم گیری ساده نیست.این خطاب پیامبرم سنگین است.
چوب دو سر طلا!
بله کاملا درست است؛ بنده منکر هزار و یک آسیبی که به واسطه ظلم و ستم پدر یا مادر یا هر کس دیگری ایجاد شده نیستم؛ اصلا باطن ظلم، ظلمت است، و ظلمت چیزی جز تباهی و ویرانی و نیستی نیست ولی کاری که بنده میخواستم انجام دهم و نکتهای که بنده در صدد بیان آن بودم این بود که در میان هزار و یک آسیب، نقطهی روشنی نهفته است که شاید اصلا به چشم نیاید و از نظر ما مخفی باشد ولی یک حقیقتی است که باید پذیرفت که بنده این نقطهی روشن را به زیر ذره بین برده، درشتنمایی کردم؛ و الا بنده میدانم که بعضا آسیبهایی جبران ناپذیر (در این دنیا) به این فرزند وارد شده است و از همین رو است که والدین در قیامت به خاطر این گونه موارد توبیخ خواهند شد، از آنان حسابکشی شده، و باید پاسخگو باشند. شاید یکی از علل فرار پدر و مادر از دست فرزند در قیامت، این موارد باشد.
این نکته را هم متذکر بشوم که کلام بنده اینگونه نبود که خداوند برای جبران ظلم، به این شخص «ارتقاء» میدهد؛ بلکه چیزی که «مایه ارتقاء» است را به او میدهد اصلا ممکن است شخص مزبور، این «مایهی ارتقاء» را ندیده و به دنبال این ندیدن، از آن استفاده هم نکند (که غالبا هم چنین است).
بنده به تجربه به موارد فراوانی برخورد کردهام که کسانی که در چنین فضاهایی قرار داشتهاند در عین حال که آسبهای فراوانی که برخی هم قابل جبران نیست، متحمل شدهاند، به لحاظ روحی، آمادهی کارهای روحی و مستعد برای آن شدهاند؛ چرا که پیشنیاز کارهای روحی، داشتن نفسی تسلیم است. این واقعیت مهمی است که با داشتن نفسی کافرکیش و طغیان گر و زیاده خواه و بازیگوش نمیتوان به کارهای روحی پرداخت. همانطور که در پستهای قبلی به عرض رسید، مانند یک عبد سیاهچرده که حتی به خود اجازه خشم و غضب و عصبانیت از مولای خویش حتی در باطن را نمیدهد، دارای نفسی سِلْم گشته است. خب، یکی از آثار بیرونی و عوارض این خصیصه، «دیر خشمی» است. این واقعیتی است که یکی از عوامل انحطاط روحی و سلوکی، خشمها و غضبهای بیمورد و نابجای ماست حال، اگر یک علتی، ولو آن علت، آفاتی را هم در بر دارد (البته منوط به اینکه شخص ما در به وجود آوردن آن علت دخیل نباشیم) روحیهای را برای ما فراهم کند که از لوازم این روحیه، دیر خشمی باشد، این میتواند مایه ترقی و کمال ما گردد. میتوان گفت این روحیه، فی نفسه، نه خوب است نه بد، اما شخص دارای این روحیه میتواند با جهت دادن به آن در مسیر هدایت و کمال،از آن به نفع هدایت و کمال و پیشرفت خویش استفاده کند و عقب ماندگی های خود را بوسیله آن جبران کند.
روشن است که چنین استفادهای منوط به التفات و توجه به چنین نقطهی روشن در این میانهی انبوهی از لطمات و آسیبهاست و الا همه چیز بر علیه این شخص خواهد بود و همانطور که گفتید، در بحران به وجود آمده، از بین خواهد رفت.
نتیجهای که می خواهم از این گفتگو بگیرم این است که توجه به خدا یک چیز است اما توجه به اسماء الله که هر یک رنگ و صبغهی خاصی به خود گرفتهاند مطلب دیگری است. اگر ما مثلا به «جابریت» خداوند ایمان تفصیلی داشته باشیم، در دل انبوهی از محرومیتها که برخی ناشی از نظام تشریع و برخی ناشی از نظام تکوین است، به دنبال نقاط روشن میگردیم (به خاطر آن ایمانمان) و با یافتن این نقاط، از پلکان این نقاط روشن، خود را به بالا میکشانیم نه اینکه مانند هزاران شکستخوردهای که برای رهایی از مشکلات، اقدام به خودکشیها و خودزنیها بکنیم!
توجه به خدا یک مفهوم خیلی مندمج و مبهم است، شما که میگویید به خدا توجه داشته باشیم؛ به چه جنبهای و با چه رنگ و لعابی به خدا توجه کنیم؟! معمولا گفته میشود به وجود خدا توجه داشته باش، یعنی به اینکه خدا تو را خلق کرده؛ به اینکه ... بله همان جابریت خدا در دل این وجود حق و ربوبیت حق نهفته است اما برای ذهن من و شما باید مفصل شود؛ ملموس شود؛ با رنگ و لعاب ویژه ابراز شود تا به حقیقت آن نزدیکتر شویم. در ادبیات محاورهای ما نیز اصطلاح «کلی گویی» در مقابل «کاربردی و مصداقی» قرار دارد اگر کسی کلی گویی کند در مقابلش خواهیم گفت، کمی مصداقی تر و کاربردی تر سخن بگو؛ با توجه به حیثیات مختلفی که اسماء الله در بر دارند، میتوان به ایمانی «کاربردیتر و مصداقیتر» دست یافت.
ایمان من به جابریت خدا (به عنوان مثال) باعث میشود که در دل هزاران مشکل و محرومیت، به جای آن که دیگران را ملامت کنم و به جای آنکه خدا و خلق خدا را محکوم نمایم، به دنبال چشم دوختن به نقاط روشن در دل این سیاهی ها و ظلمتها باشم؛ آن وقت، با پیدا کردن این نقاط روشن، مسیر هدایت را به راحتی طی خواهم کرد.
مگر پیامبر صلی الله علیه و آله، در دوران کودکی و نوجوانیاش، متحمل هیچ سختی و محرومیت و ظلمی نشد!؟ اصلا ایشان پدر و مادری نداشت! مگر اهلبیت عصمت و طهارت، در دوران کودکی، تنها و تنها سروری میکردند؟! مگر در واقعه کربلا، کودکی نبود؟! پس چرا در دوران بزرگسالی، دارای شخصیتی اینچنین برجسته و با ثبات بودند؟ ...
مهم آن است که در محرومیت و مظلومیت، به کدام نقطه چشم بدوزیم! به دستآوردهای بشری یا به «الله» و اسماء و صفات بیپایان او!
پس ضروری است در افق توحید و یگانهپرستی، چنین افقهایی نیز داخل گردد؛ چرا که توحید دارای دامنهی گستردهای است؛ توحید تنها بر سر نماز تقریر و بیان نمی شود بلکه بایستی در زندگی دارای نمود شده، ابراز گردد.
سلام و سپاس فراوان
بنده به تجربه به موارد فراوانی برخورد کردهام که کسانی که در چنین فضاهایی قرار داشتهاند در عین حال که آسبهای فراوانی که برخی هم قابل جبران نیست، متحمل شدهاند، به لحاظ روحی، آمادهی کارهای روحی و مستعد برای آن شدهاند؛ چرا که پیشنیاز کارهای روحی، داشتن نفسی تسلیم است. این واقعیت مهمی است که با داشتن نفسی کافرکیش و طغیان گر و زیاده خواه و بازیگوش نمیتوان به کارهای روحی پرداخت
کاملا موافقم و برایم قابل درک است.
اگر ما مثلا به «جابریت» خداوند ایمان تفصیلی داشته باشیم، در دل انبوهی از محرومیتها که برخی ناشی از نظام تشریع و برخی ناشی از نظام تکوین است،
میشه لطفا جابریت خداوند را واضح تر بیان بفرمایید . همچنین تکوین و تشریع را به درستی درک نمی کنم.و تفاوتش خیلی برام روشن نیست.:Gig:
میشه لطفا جابریت خداوند را واضح تر بیان بفرمایید . همچنین تکوین و تشریع را به درستی درک نمی کنم.و تفاوتش خیلی برام روشن نیست.
جابریت مصدر از اسم «جابر» به معنای جبران کردن است.
نظام تکوین که همان نظام خلقت است یعنی به سبب خلقت، شخص الف، برادر کوچکتر شخص ب شده است این بعدیت در شریعت مقرر نشده بود بلکه در نظام خلقت که بر اساس قضا و قدر است اینچنین مشخص شده است. حالا طبق مثالی که در قبل گفته شد، به حسب ظاهر، نوع چیدمان خلقت، در ظلمهایی که برادر بزرگتر به برادر کوچکتر روا میدارد، دخیل است.
نظام تشریع یعنی همان شریعت؛ مثلا یک سری ظلمهایی توسط پدر و مادر به فرزند روا می شود (در مورد مثال ما) و یکی از عوامل آن (به حسب ظاهر) حقوقی است که شریعت برای والدین قائل شده است در واقع به خاطر سفارشات اکیدی که دین راجع به پدر و مادر فرموده، برخی از والدین، از آنها سوء استفاده کرده، در حق فرزندان جفا روا میدارند (در مثال) که یکی از علل آن، نظام شریعت است.
سلام وآرزوی سال خوش وخرم برای شما ازاینراکه بدون تعارف بیان میکنم عذرخواهی میکنم
اولا. اینکه کم توجه ای به مسایل دینی رابردوش دیگری حمل میکنی نشانه شجاعت نیست بلکه ضعف شماست واین روحیه ای رادرخود تقویت میکنید تا عیب ها وضعف هایت را به گردن دیگران بندازی ودنبال مقصر بگردی که این حالت خوبی نست که مداواش بحث دیگریست
ثانیا مبلغان دینی وظیفه دارند براساس قرآن وسیره معصومین راهنمایی کنند حالا کی چی گفته وشما به قول خودتون تحقیقی شخصی کردید فهمیدید غلطه ومبلغان مقاصد شخصی خود هستن .نمی دانم منبع تحقیق شما کی وچی بود ومبلغ شما چی گفت ولی عرض میکنم سلمنا ازمبلغی چیزی شنیدی بعدا از قران وسیره خلاف انرادیدی نمی توانید همه مبلغان رامتهم کنی واین کاردورازانصافه کمااینکه من بیام شمارا بخاطر یه اشتباه به یه حکمی متهمکنم که غلطه
بنظرم احتمال می دم ولو نیتت چنین نباشد
ولی ازحرفات فهمیده میشود که اینطور مقیدات نبوده بلکه خواستی یه اتهامی به مبلغان دینی رواکنی ان شاالله من ازکلامت بد برداشت کرده باشم
اینکه درباره احکام فقهی بیان داشتی اول خودت راازلذات دور داشتی بد فهمیدی اشتباه کردی.عرض کنم اسلام مانع لذات حلال نیسن وراه لذات حلال رابیان کرده این برمی گردد به عدم اگاهیت که خودراازلذات حلال دورکردی بعد ضربه خوردی مقصرخودهستی مثلا اسلام درباره خواب وعبادات وزندگی وووبرنامه داده شما اومدید مثلا هنگام خواب پات رادرازنکردی بارنج خوابیدی خوب این خودت اشتباه کردی خدا به اندازه وسعت تکلیف میخواد نه به اندازه ان عارف زاهد واسلام تکلیف مالایطاق نمی خواهد
اما مراازلذت لذتی بود که دین منع کرده مثل دوره دانشچویی برخی میگن چه میشه من بادخترهمکلاسیم باهم باشیم رابطه شهوتی نداشته باشیم ولی دست بدیم باهم سینمابریم باهم باشیم فقط نزدیکی نکنیم اشکال ندارهاگه اینها باشه عرضکنم دین مانع هست علت این عدم ارتباط یا نتیجه ومفاسد این ارتباط رابیان کردهگه بحثش وقت دیگری رامیطلبد
اما احترام .اسلام همانطوریکه فرمود وبالوالدین احسانا وحقی برای والدین گذاشته که فرزندان باید انجام دهند حدومرز هم تعیین کرده برای والدین هم گفته فرزندان دارای حقوق هستن لذا اسلام دستور به خلاف نداده واین رامی دانید ودیدید زبان خوب ونرم وادب ومنطق طرف مقابل رابه پذیرش وامیدارد پس کج سلیقه ای دربرخورد راپااسلام ودین ومبلغان نگذار جان برادر عزیز
اینکه اکثردینداران رامتهم کردی فقط حرف ازنماز عبادت می زنند وچیزی بلدنیستن وکارعلمی از بینمازها سرمی زند فکر واندیشه غلطیست چون دین فقط نمازنیست نماز عبادت روزه یه بخش ازاحکام است دین توصییه به فراگیری دانش است حتی دربلاد کفر این تعبیر شما دورازحقیقت است که انسانهای متدین به مسایل علمی نمی پردازند هرچه هست وشد ادمهای بی دین یا غیرمتدین انجام می دهند سوال بوعلی سینا بی دین بود علامه حسن زاده املی که بهتمام فنون اشنایی دارد دیندارنیست این عزیزانی که سلولهای بنیادین راانجام دادن وکارعلمیست دیندارنبودن ووووو چشم بسته سخن نگوید عزیز
اینکه گفتید برخی نمازمیخونند وگناه میکنند ومن نمازنمی خوندم ولی ازیاد خداغافل نبودم..عرض کنم نمازی نمازاست که انسان راازفحشا ومنکر بازبدارد والا اون شکل نمازداشته نه روحنماز اون کسانی که جنگ نهروان امدن هم نمازمی خوندن همنمازشب وپیشانیشان جای مهربود وحافظ قران ولی براما وقتشان خروج کردن دین شد لقلقه زبانشان بله ازیاد خداغافل بودن شماهم که ازنماز ترک نمودید نماز یکی از راه های ارتباط خداست که از این ارتباط غافل بودید
اما درباره احکام فقهی مثل مهریه وطلاق وووراقبول ندارید وقانع نمی شید هرچه بگم جون شما اول تکلیف رارئشن کردید فایده ای نداره فقط بگم استخراج احکام فقهی توسط فقیه از 4 چیز است نه از سلیقه خود وقران وسنت وعقل واجماع استفاده میکند وفتوا می دهد حالا شما نمی پذیرید کلام الهی وسنت معصمین را دیگه من چیزی ندارم بگم
بهرحال بحث علمی بود اگه بی پرده سخن گفتم عذرخواهی میکنم قصد جسارت نبوده خیرببینید
سؤال
راههای پیشنهادی که از طریق آنها میل و علاقهی انسان مؤمن به نماز بیشتر گشته، احوالات معنوی وی در سایه آن ارتقا مییابد، چیست؟
پاسخ
1. حل و فصل گرههای عقیدتی از مهمترین عوامل سلبی در اینباره است؛ زیرا تا زمانی که عوامل فرسایشی و اخلالگر در وجود ما در حال فعالیت اند، اقدامات سازنده و مثبت، تأثیر کمتری خواهند داشت پس بایستی به قول مولانا که گفت: «اول ای جان دفع شر موش کن؛ وانگه اندر جمع گندم کوش کن»؛ موانع از صفحه جان و از مسیر راه زدوده گردند؛ چرا که پس از مانع زدایی، اقدامات مثبت و سازنده، اثرگذارتر خواهند شد.
2. تلقی غالب ما از مبارزه با نفس، مبارزه با نفس در منهیات و تروک از قبیل گناهان است و حال آن که در واجبات نیز چنین مبارزهای بایسته است. مبارزه با نفس در بستر نماز، بهترین روش برای ارتقاء میل انسان به نماز است. این مبارزه، در سطوح متفاوتی از قبیل نفی خطورات شیطانی و نفسانی، توجه و تمرکز انسان بر حالت حضور در پیشگاه پروردگار و مراقبت بر استمرار بخشیدن به آن در طول مدت نماز، معنا مییابد.
3. عملکرد انسان در خارج از نماز، تولید کنندهی حالات مثبت و منفی در حال نماز است به طوری که گناهان در طول شبانهروز، باعث کمرنگ ساختن اعتقادات صحیح و غلبه حالات نفسانی گمراهکننده بر نجواهای فطری و روحانی در طول نماز میباشد؛ زیرا بر اساس همین قاعده خداوند در قرآن میفرماید:
«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»[1] ترجمه: «سپس سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند!».
از مصادیق بارز تکذیب، تکذیب نجواهای فطری و روحانی توسط هواهای نفسانی است که ضرر چنین رخدادی در طی نماز، بیشتر از ضرر آن در غیر حال نماز است؛ چرا که معراج بودن نماز، کارکرد خود را از دست داده، برعکس، مایهی خسارت نیز خواهد شد. از چنین خسارتی در آیه شریفهی «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»[2] به وضوح سخن به میان آمده است.
4. پیروی از قاعده استمرار و مداومت: همه امور معنوی از جمله نماز، در سایه استمرار و مداومت نتیجه بخش خواهند بود؛ بنابراین، استعجال و توقع نتیجهگیری در بازهی زمانی کوتاه، امری ست غیر معقول و غیر حکیمانه. بر این اساس، اگر در صدد اقدام به تغییر در جهت اصلاح نماز هستیم، برای نتیجه گرفتن از آن لازم است تا مدتی قابل اعتنا، حوصله به خرج داده، کار خود را استمرار بخشیم.
این قاعده، در کریمه قرآنی ذیل روشن است:
«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[3]
مثال: اگر بر آن شدیم تا حضور قلب در نماز و حال حضور مع الله را در نماز جاری سازیم، نباید با پروازهای اولیه خیال به اینطرفت و آنطرف، از کوره به در رفته، این تمرین حال حضور را ترک کنیم بلکه بایستی سماجت به خرج داده، با استفاده از اهرمهای الزام آور (مانند نذر شرعی و عهد شرعی) به این امر استمرار بخشیم.
5. امور دیگری از جمله تقید به اول وقت و نماز جماعت، مشاهدهی اقامهی نماز بزرگان و علما (حتی از تلویزیون و یا عکس)، رعایت طمأنینه در حرکات و اذکار نماز، تلاوت اذکار نماز با صوت حزین و خوش، ادای نوافل نمازهای واجب یومیه و حدالمقدور رعایت مستحبات نماز در تعمیق بخشی به کیفیت نماز کمک شایانی خواهند کرد.
نتیجه
به منظور تقویت کیفیت نماز و پررنگ نمودن نماز در زندگی ، لازم است عوامل مزاحم، رفع و دفع گشته، در مقابل، عوامل مُراحِم و اصلاحی محقق گردند. هر یک از این دو دسته عوامل، شامل امور اعتقادی و عملی میباشند. به هر میزان، موارد بیشتری اجرایی و عملیاتی گردند، کیفیت نماز به لحاظ آثار متوقع از آن سطح برتری به خود گرفته تا جایی که شخص، خودْ فوائد و آثار معنوی برآمده از آن را چشیده، بر تصمیم خود بر ادامهی مسیر، جازمتر خواهد گشت.
منابع
[1]. روم/ 30: آیه 10.
[2]. إسراء/ 17: 82.
ترجمه: « و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مىكنيم و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمىافزايد».
[3]. فصلت/ 41: آیه 30.
ترجمه: «به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است!» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مىشوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!»