جمع بندی برهان وجوب و امکان

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
برهان وجوب و امکان

با سلام اگر ثابت شود ملاک احتیاج اشیا حدوث ان هاست نه امکان ایا برهان وجوب وامکان رد میشود

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد صادق

mn6040;773732 نوشت:
با سلام اگر ثابت شود ملاک احتیاج اشیا حدوث ان هاست نه امکان ایا برهان وجوب وامکان رد میشود

باسلام وتشکر .
اولا این که ملاک احتیاج را حدوث تلقی گردد محظوراتی دارد که در جای خود بحث وشما آن را می دانید .
در ثانی آن برهان در هر دو صورت وبر هر دو مبنای کلامی وفلسفی دایر است .
اختلاف در تبیین برهان ضرر ی به اصل برهان نمی زند .
از دیرباز میان صاحب‌نظران این مسئله مطرح بوده که ملاک نیاز معلول به علت (مخلوق به خالق) چیست ؟
برخی (متکلمان) معتقدند که ملاک احتیاج حدوث است .
طبق این نظریه ربط نیاز جهان به خدا مثل ربط و نیاز ساختمان به بنّا است که بعد از حدوث،نیاز آن از علت برطرف خواهد شد، این درست مثل وجود ساختمان است که در احداث نیاز به بنّا دارد، ولی در بقا نیازی به او ندارد. (1)
میان برخی از اندیشه های غربی ها نیز چنین تصوری مطرح است که رابطه خدا با جهان را همانند ساعت ساز لاهوتی که ساعتی را ساخت و آن را کوک نمود و آن گاه آن را به حال خود رها نمود ، بسياري از دانشمندان غربی و به تبع آن ها بسياري از فعالان در عرصه فلسفه و علم در دو سده اخير در مغرب زمين چنين تصويري از خداوند در ذهن دارند. (2)
ولی فلاسفه با رد این تصور ملاک نیاز به علت را امکان و یا فقر وجودی دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(3) و در نتیجه هیچگاه معلول بی نیاز از علت نخواهد بود تا بتوان فرض وجود معلول بدون علت را داشت .
در مورد مثال های مطرح شده هم باید گفت مشکل اصلی این تصورات در عدم درک صحیح مفهوم علت و معلول نهفته است و با تصور صحیح علت و معلول روشن می شود که وجود معلول بدون علت معنا نخواهد داشت؛ در واقع این افراد به نادرستی بنّا را علت ساختمان تصور کرده اند حال آنکه بنّا علت ساختمان نیست ؛ حرکات دست بنّا تنها علت چیده شدن آجرها در کنار هم بوده است و وقتی حرکت دست ها متوقف شد، معلول (قرار گرفتن آجرها کنار هم) نیز تمام شد، اما آنچه که ساختمان را حفظ می کند، دیگر حرکات دست سازنده نیست تا بگوییم چرا با وجود تمام شدن حرکات دست و مردن سازنده، هنوز ساختمان باقی است، بلکه در این جا علت بقا چیزی دیگری است و آن استحکام یافتن ملاط ها و روی هم بودن آجرها است .
اگر علت های نگهدارنده از بین برود، ساختمان نیز از بین خواهد رفت. اما خداوند نسبت به جهان مانند بنّا نیست، چنان که والدین لعت ایجاد فرزند نیستند ، بلکه علت ایجاد یک فرزند مجموعه شرایطی است که باعث ایجاد نطفه و جنین نوزاد و رشد آن می شود و والدین تنها بستر ساز تحقق بخشی ازاین مقدمات هستند ؛ علت حیات و وجود بیرونی هر کی از ما سلامت سلول های بدن و حیات آن هاست که ناشی از تغذیه مداوم است که اگر این امور منتفی شود ما هم از بین خواهیم رفت .
رابطه علت و معلول همانند رابطه درخت و سایه اوست که معنا ندارد درخت قطع شود اما سایه او کماکان باقی باشد و احدی چنین تصوری را به خود راه نمی دهد ؛ پس وجود عالم خود بهترن گواه بر وجود علت العلل عالم یعنی خداوند است .

پی‌نوشت‌ها:
1. الهی قمشه ای،حکمت الهی، انتشارات اسلامی، تهران، 1363 ش، ج 1،ص 74 .
2. ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاء‌الدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1362ش، ص 50.
3. مصباح يزدي، آموزش فلسفه ، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1368ش، ج 2، ص 29، ص 342 .

با سلام در برهان وجوب و امکان چرا ملاک احتیاج ممکن ممکن بودن ان است ایا نمی توان ملاک ان را عین حدوث بودن ان دانست بعضی فقط ملاک را حدوث می دانند که اشتباه است چون باعث میشود ممکن در بقا بی نیاز باشد ولی طبق حرکت جوهری اگر ان را عین حدوث بدونیم یعنی ان را هر لحظه محتاج بدانیم نیاز به علت دربقا نیز ثابت میشود

ضمنا این لینک برهان وجوب و امکان را رد کرده:

www.borhannews.com/news/?p=2709

لطفا مطالعه نمایید
با تشکر

mn6040;777799 نوشت:
با سلام در برهان وجوب و امکان چرا ملاک احتیاج ممکن ممکن بودن ان است ایا نمی توان ملاک ان را عین حدوث بودن ان دانست بعضی فقط ملاک را حدوث می دانند که اشتباه است چون باعث میشود ممکن در بقا بی نیاز باشد ولی طبق حرکت جوهری اگر ان را عین حدوث بدونیم یعنی ان را هر لحظه محتاج بدانیم نیاز به علت دربقا نیز ثابت میشود

باسلام .
البته متکلمین علت احتیاج را حدوث تصور نموده اند که اشاکاتی بر آن وارد از جمله همان اشکالی که شما اشاره نموده اید .
ولی فلاسفه ملاک را امکان معرفی نموده است .
در مجموع باید گفت : دربارة ملاک نیاز به علت تامه به طور کلی سه رویکرد مطرح است:
متکلمین معتقدند که آن قید حدوث است ،یعنی هر موجودی که حادث باشد و در یک زمانی موجود نباشد و بعد به وجود بیاید، نیازمند به علت خواهد بود . از این روی موجود قدیم را منحصر به خدای متعال دانسته و چنین استدلال کرده‌اند که اگر موجودی ازلی باشد و سابقه عدم نداشته باشد، نیازی ندارد که موجود دیگری آن را به وجود بیاورد.
در مقابل این رویکرد، فلاسفه معتقدند که قید موضوع در قضیة یاد شده ممکن است ،یعنی هر موجودی که ذاتاً امکان عدم داشته باشد و فرض نبودن آن محال نباشد ،نیازمند به علت خواهد بود و کوتاه بودن یا دراز بودن عمرش او را بی‌نیاز از علت نمی‌سازد، بلکه هر قدر عمرش طولانی‌تر باشد ،نیاز بیشتری به علت خواهد داشت . اگر فرض شود که عمر آن بی‌نهایت باشد ،نیاز هم به علت بی‌نهایت خواهد بود. بنابر این عقلاً محال نیست که موجود معلولی قدیم باشد.
امکانی که به عنوان قید موضوع و ملاک احتیاج به علت، ذکر شده ،صفت ماهیت است و به قول فلاسفه،‌ماهیت است که خود به خود اقتضایی نسبت به وجود و عدم وجود ندارد .به دیگر سخن نسبتش به وجود یکسان است . باید چیز دیگری آن را از حد تساوی خارج سازد و آن چیز همان علت است . از این رو ملاک احتیاج به علت را امکان ماهوی قلمداد کرده‌اند.
اما این بیان با اصالت ماهیت سازگار است و کسانی که قایل به اصالت وجود هستند، سزاوار است که تکیه‌گاه بحث‌های فلسفی خود را وجود قرار دهند . به همین جهت است که صدرالمتألهین فرموده که ملاک احتیاج معلول به علت، نحوة آن است. فقر وجودی و وابستگی ذاتی بعضی از وجودها ملاک احتیاج آنها به وجود غنیّ و بی‌نیاز می‌باشد.
پس موضوع قضیة مزبور موجود فقیر یا موجود وابسته خواهد بود .هنگامی که مراتب تشکیکی وجود را در نظر بگیریم که هر مرتبة ضعیف‌تری وابسته به مرتبة قوی‌تر است ،می‌توانیم موضوع قضیه را موجود ضعیف قرار دهیم و ملاک احتیاج به علت را ضعف مرتبة وجود بدانیم. با دقت در بیان صدرالمتألهین به دست می‌آید که اولاً رابطة علیت را باید در میان وجود علت و وجود معلول جستجو کرد ،نه در ماهیت آنها، و این همان نتیجة طبیعی قول به اصالت وجود است،‌بر خلاف کسانی که پنداشته‌اند که علت، ماهیت معلول را محقق می‌سازد و یا آن را متصف به موجودیت می‌کند و در پی ابطال اصالت ماهیت جایی برای این گونه نظرها باقی نمی‌ماند.
دوم: معلولیت و وابستگی معلول، ذاتی وجود آن است و وجود وابسته هیچ گاه مستقل و بی‌نیاز از علت نخواهد شد.
وجود معلول، عین تعلق و وابستگی به علت هستی‌بخش است . بر این اساس است که وجود عینی به دو قسم مستقل و رابطه تقسیم می‌شود و وجود مستقل علت و وجود رابطه معلول است.(1)

پی‌نوشت‌:
1. آموزش فلسفه، ج 3، ص 29 ـ 30، نشر سازمان تبلیغات اسلامی 1368ش.

mn6040;777803 نوشت:
ضمنا این لینک برهان وجوب و امکان را رد کرده:

www.borhannews.com/news/?p=2709

لطفا مطالعه نمایید
با تشکر

باسلام.
رد یاد شده فاقد اعتبار و دلیل است .
در این باره پست جدید را ملاحظه نماید .

صادق;778859 نوشت:
باسلام.
رد یاد شده فاقد اعتبار و دلیل است .
در این باره پست جدید را ملاحظه نماید .

لینک رو مشاهده کردید ایا حرف هایش درست بود؟

mn6040;779736 نوشت:
لینک رو مشاهده کردید ایا حرف هایش درست بود؟

درود بر شما. خیر، درست نبود.
تنها مطلب جدیدی که در مطالب ایشان بعنوان دلیل ارائه شده این است:
در حالی که حق این است که حدوث حقیقی عالم به گونه سومی است که اندیشه فلسفی و عرفانی از آن کاملا غافل است، و آن این است که بگوییم: زمان، مانند سایر اشیا مخلوق است، و همه اشیا، حتی زمان و مکان هم دارای ابتدای حقیقی می‏باشند، و حقیقت قبل و بعد و اینجا و آنجا، با آفرینش زمان و مکان محقق شده است.[۱۳]
......
اثباتش کجاست؟!

antijahl;779764 نوشت:
درود بر شما. خیر، درست نبود.
تنها مطلب جدیدی که در مطالب ایشان بعنوان دلیل ارائه شده این است:
در حالی که حق این است که حدوث حقیقی عالم به گونه سومی است که اندیشه فلسفی و عرفانی از آن کاملا غافل است، و آن این است که بگوییم: زمان، مانند سایر اشیا مخلوق است، و همه اشیا، حتی زمان و مکان هم دارای ابتدای حقیقی می‏باشند، و حقیقت قبل و بعد و اینجا و آنجا، با آفرینش زمان و مکان محقق شده است.[۱۳]
......
اثباتش کجاست؟!

حرف هاش در مورد تناقض قدیم زمانی و برهان وجوب و امکان چی ایا این دو تناقض دارند تازه مگه فلاسفه زمان را مخلوق نمی دانند!!!!

متنی که ارائه فرمودید متاسفانه از نظر بنده ارزش صرف وقت بیشتر از این ندارد.
(نویسنده صراحتا زمان را شیء عنوان می کند!).

antijahl;779812 نوشت:
متنی که ارائه فرمودید متاسفانه از نظر بنده ارزش صرف وقت بیشتر از این ندارد.
(نویسنده صراحتا زمان را شیء عنوان می کند!).

سلام.

اگه اینطور باشه اساسا تقدم تاخر زمانی حقیقی نبوده و صرف اعتبار چیزی نیست،در حالی که میبینیم تقدم و تاخر زمانی حقیقی است،به عبارتی زمان یک امر حقیقی است...و زمان واقعا بین حوادث زمانی فاصله انداخته است و این فاصله صرف اعتبار نیست...هر چند اگرم فرض شود که صرف اعتبار است باز در نفس الامر وجودی دارد که از ان خبر داده شده(وجود ذهنی) و باز حکم شیئیت در مورد ان صادق است....

erfan_alavi;779821 نوشت:

سلام.

اگه اینطور باشه اساسا تقدم تاخر زمانی حقیقی نبوده و صرف اعتبار چیزی نیست،در حالی که میبینیم تقدم و تاخر زمانی حقیقی است،به عبارتی زمان یک امر حقیقی است...و زمان واقعا بین حوادث زمانی فاصله انداخته است و این فاصله صرف اعتبار نیست...هر چند اگرم فرض شود که صرف اعتبار است باز در نفس الامر وجودی دارد که از ان خبر داده شده(وجود ذهنی) و باز حکم شیئیت در مورد ان صادق است....


علیک سلام.
نویسنده زمان را بعنوان یک ماده و در ردیف دیگر اشیا قرار داده است.
تایید می کنید؟!

antijahl;779826 نوشت:
علیک سلام.
نویسنده زمان را بعنوان یک ماده و در ردیف دیگر اشیا قرار داده است.
تایید می کنید؟!

سلام.

نحوه وجودی اشیا مادی همراه با زمان است،و یک وجودی جدا از این اشیا نیست .

البته زمان انتزاع از حرکت است،و این انتزاع صرف اعتبار محض ذهنی نیست و ما به ازایی در خارج دارد و ان مقدار حرکت است در هر حال زمان خود حکم شیئیت دارد.

erfan_alavi;779949 نوشت:
سلام.

نحوه وجودی اشیا مادی همراه با زمان است،و یک وجودی جدا از این اشیا نیست .

البته زمان انتزاع از حرکت است،و این انتزاع صرف اعتبار محض ذهنی نیست و ما به ازایی در خارج دارد و ان مقدار حرکت است در هر حال زمان خود حکم شیئیت دارد.

علیک سلام
هر شیء از ذراتی فاصله دار تشکیل می شود اما لحظات زمان سیال گونه و ممتد هستند و فاصله ای بین لحظات زمان وجود ندارد.
زمان مقدار حرکت است.
مقدار یا کمیت شیء نیست.
اگر علاقه به گفتگو در این بحث رو دارید بهتره در تاپیک جداگانه ای باشه که در روند مباحث این موضوع اخلال ایجاد نشه.
باتشکر.

antijahl;779993 نوشت:
علیک سلام
هر شیء از ذراتی فاصله دار تشکیل می شود اما لحظات زمان سیال گونه و ممتد هستند و فاصله ای بین لحظات زمان وجود ندارد.
زمان مقدار حرکت است.
مقدار یا کمیت شیء نیست.
اگر علاقه به گفتگو در این بحث رو دارید بهتره در تاپیک جداگانه ای باشه که در روند مباحث این موضوع اخلال ایجاد نشه.
باتشکر.

سلام

اصل مطلب این است که همه چیز به صورت ابر سیال گونه است حتی جسم نیز با دقت بالا چیزی جز ابرهای سیال گونه نیست که با سرعت بسیار بالایی در هم تنیده شدهاند،قرانم میگه کوهها را شما جامد میبینید در حالی که مانند ابر در حرکتند...

نحوه وجود مادی عین حرکته،و زمان انتزاع حرکت در ذهنه یعنی صرف اعتبار محض نیست بلکه یک امر واقعی در خارجه،همین وجود زمان به وجود ذهنی شیئیت برای ان میسازد....هر اثری دارای شیئیت میباشد....

نقل قول:
یعنی صرف اعتبار محض نیست بلکه یک امر واقعی در خارجه،همین وجود زمان به وجود ذهنی شیئیت برای ان میسازد....[="#FF0000"]هر اثری دارای شیئیت میباشد[/]....

سلام.
با این تعریف، سایه هم یک شیء حساب می شود و وجود مادی دارد.
سایه ماده است؟

antijahl;780611 نوشت:
سلام.
با این تعریف، سایه هم یک شیء حساب می شود و وجود مادی دارد.
سایه ماده است؟

سلام.

ماده یعنی حامل استعداد،مثلا دانه گندم که میشود سنبله ،یعنی دانه حامل استعداد سنبله است،ماده یک امر عقلی است..

به همین ماده نیز شئ میگویند به عبارتی دایره شئ همه انحای وجود را در برمیگیرد،هم وجود ذهنی وهم وجود غیر ذهنی و خارجی به عبارتی مطلق وجود،....مفاهیم ذهنی و ماهیات هم در موطن ذهن دارای وجودی هستند،پس انها نیز شئ هستند،به عبارتی هر چیزی که قابل اشاره عقلی وذهنی باشد حکم شئ را دارد خداوند نیز شئ است ؛به عبارتی شئ مساوق با وجود است،پس شئ و وجود از معقولات ثانی فلسفی هستند یعنی اینها یه پا در خارج دارند یه پا در ذهن ولی محل صدق و وصفشان خارج است ولی محل انها در ذهن است....

همه موجودات شئ نامیده میشوند هر چیزی که اثری داشته باشد خواه اثر ذهنی و یا خارجی و مطلق اثر..

http://www.askdin.com/thread53679.html

سوال :
برهان وجوب و امکان ؟

پاسخ :
اولا این که ملاک احتیاج را حدوث تلقی گردد محظوراتی دارد که در جای خود بحث وشما آن را می دانید .
در ثانی آن برهان در هر دو صورت وبر هر دو مبنای کلامی وفلسفی دایر است .
اختلاف در تبیین برهان ضرر ی به اصل برهان نمی زند .
از دیرباز میان صاحب‌نظران این مسئله مطرح بوده که ملاک نیاز معلول به علت (مخلوق به خالق) چیست ؟
برخی (متکلمان) معتقدند که ملاک احتیاج حدوث است .
طبق این نظریه ربط نیاز جهان به خدا مثل ربط و نیاز ساختمان به بنّا است که بعد از حدوث،نیاز آن از علت برطرف خواهد شد، این درست مثل وجود ساختمان است که در احداث نیاز به بنّا دارد، ولی در بقا نیازی به او ندارد. (1)
میان برخی از اندیشه های غربی ها نیز چنین تصوری مطرح است که رابطه خدا با جهان را همانند ساعت ساز لاهوتی که ساعتی را ساخت و آن را کوک نمود و آن گاه آن را به حال خود رها نمود ، بسياري از دانشمندان غربی و به تبع آن ها بسياري از فعالان در عرصه فلسفه و علم در دو سده اخير در مغرب زمين چنين تصويري از خداوند در ذهن دارند. (2)
ولی فلاسفه با رد این تصور ملاک نیاز به علت را امکان و یا فقر وجودی دانسته اند که همواره در حدوث و بقا همراه موجودات و جهان است.(3) و در نتیجه هیچگاه معلول بی نیاز از علت نخواهد بود تا بتوان فرض وجود معلول بدون علت را داشت .
در مورد مثال های مطرح شده هم باید گفت مشکل اصلی این تصورات در عدم درک صحیح مفهوم علت و معلول نهفته است و با تصور صحیح علت و معلول روشن می شود که وجود معلول بدون علت معنا نخواهد داشت؛ در واقع این افراد به نادرستی بنّا را علت ساختمان تصور کرده اند حال آنکه بنّا علت ساختمان نیست ؛ حرکات دست بنّا تنها علت چیده شدن آجرها در کنار هم بوده است و وقتی حرکت دست ها متوقف شد، معلول (قرار گرفتن آجرها کنار هم) نیز تمام شد، اما آنچه که ساختمان را حفظ می کند، دیگر حرکات دست سازنده نیست تا بگوییم چرا با وجود تمام شدن حرکات دست و مردن سازنده، هنوز ساختمان باقی است، بلکه در این جا علت بقا چیزی دیگری است و آن استحکام یافتن ملاط ها و روی هم بودن آجرها است .
اگر علت های نگهدارنده از بین برود، ساختمان نیز از بین خواهد رفت. اما خداوند نسبت به جهان مانند بنّا نیست، چنان که والدین لعت ایجاد فرزند نیستند ، بلکه علت ایجاد یک فرزند مجموعه شرایطی است که باعث ایجاد نطفه و جنین نوزاد و رشد آن می شود و والدین تنها بستر ساز تحقق بخشی ازاین مقدمات هستند ؛ علت حیات و وجود بیرونی هر کی از ما سلامت سلول های بدن و حیات آن هاست که ناشی از تغذیه مداوم است که اگر این امور منتفی شود ما هم از بین خواهیم رفت .
رابطه علت و معلول همانند رابطه درخت و سایه اوست که معنا ندارد درخت قطع شود اما سایه او کماکان باقی باشد و احدی چنین تصوری را به خود راه نمی دهد ؛ پس وجود عالم خود بهترن گواه بر وجود علت العلل عالم یعنی خداوند است .

پی‌نوشت‌ها:
1. الهی قمشه ای،حکمت الهی، انتشارات اسلامی، تهران، 1363 ش، ج 1،ص 74 .
2. ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاء‌الدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1362ش، ص 50.
3. مصباح يزدي، آموزش فلسفه ، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1368ش، ج 2، ص 29، ص 342 .

موضوع قفل شده است