جمع بندی چرا خداوند ما را محتاج آفرید؟
تبهای اولیه
یادش بخیر !!!
دبیرستان بودم . یکی از متون نثر منظوم منتسب به گنجور سعوی را خوندیم .
منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قرب است و به شکر اندرش مزید نعمت ....
هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میاید مفرح ذات
پس در هر نفس دو نعمت رواست و هرنعمت را شکری واجب ...
من همون روزها دایما داشتم به این فکر میکردم ... چرا خدا من رو محتاج به نفس کشیدن کرد که با نفس کشیدنم باید شکری به جای بیاورم .
چرا خدا باید من رو برهنه خلق میکرد که با پوشاندنم باید شکری به جا بیاورم .
چرا خدا باید من رو گرسنه خلق میکرد و با سیر کردنم باید شکری به جای اورم .
چرا خدا باید من رو تشنه خلق میکرد که با سیراب کردنم باید شکری به جای اورم .
چرا خدا باید من رو محتاج به ازدواج خلق میکرد و با ازدواجم باید شکری رو به جای بیاورم .
من واقعا برام سوال شد ...
اگر کسی رو من مهتاجش کنم و سپس به او عطا کنم ... ایا من به او نعمت داده ام ؟؟؟
مثلا اگر از کسی لباسهایش گرفته شود ...
این شخص ابرویش برود ...
و سپس به او لباسهایش را بدهم ...
ایا من به او نعمت داده ام ؟
با سلام
«کفر» در لغت به معنای پوشاندن و مخفی کردن است که در مقابل شکر و سپاسگذاری قرار دارد، و «کفر نعمت» به معنای شکر نکردن احسانی است که به انسان میشود. از این رو عاقبت و آثار کفر نعمت را به دو صورت کلی میتوان بررسی کرد. یکی از آن جهت که موجب از دست دادن منافع و فواید شکر نعمت خواهد شد؛ دوم ضررها و مشکلاتی که از ناحیه خود کفران نعمت به انسان میرسد.
الف. در بخش اول باید گفت؛ یادآوری نعمتهای مادی و معنوی برای ایجاد انگیزه مثبت برای شکر و انگیزه منفی نسبت به کفران و ناسپاسی، از سنّتهای الهی است که توسط پیامبران(ع) اعمال میشود؛ نظیر آنچه حضرت هود(ع) به قوم خود، یعنی عاد، حضرت صالح(ع) به قوم خود، یعنی ثمود و حضرت موسی(ع) به قوم خود یعنی بنیاسرائیل فرمودند.
نکتهای که در اینجا وجود دارد آن است که اصرار خدای سبحان و سفارش به شکرگذاری برای آن است که انسان در سعادت باقی بماند؛ زیرا انسانی که به یاد نعمت خدا نبوده و در اندیشه ولی نعمت خود نباشد نعمت را در راه باطل صرف میکند و در نتیجه سعادت خود را از دست خواهد داد.
توضیح اینکه، خدای سبحان هم طبع اوّلی انسان را (که غیر از فطرت است) به او تفهیم میکند و هم سنّت خود را گوشزد مینماید؛ درباره طبع اوّلی انسان میفرماید: «طبیعت انسان بر سوء استفاده است؛ هم نعمتها را کرامتی برای خویش میپندارد، و هم نعمت سبب سرکشی و روگردانی او میشود.»
درباره سنّت ثابت خود نیز میفرماید: «هر کس از نعمت الهی سوء استفاده کند، خدا نعمت را تغییر میدهد.»
به هر تقدیر، خدای سبحان برای اینکه انسان به کیفر تغییر نعمت مبتلا نشود، پیوسته با تعبیرهای گوناگون به او گوشزد میکند که به یاد نعمت حق باشید؛ گاهی با تعبیر «اذکروا» و گاهی با لفظ «اشکروا».
روشن است که ذکر و شکر نعمت و یادآوری و بازگویی آن، اگرچه مفهوماً از هم جدا هستند، ولی مصداقاً در کنار یکدیگرند؛ چراکه ذکر نعمت و یادآوری آن، زمینه شکر نعمت را فراهم میکند و مقدمهای برای بجا صرف کردن آن است.
ب. عواقب و مضرات کفران نعمت: کفر نعمتی که در آیات و روایات آمده، گاهی در مقابل نعمتهای الهی است و گاهی در مقابل احسان و نیکی دیگران به انسان که آثار این دو متفاوت است.
عواقب کفر نعمتهای الهی متعدد است که در قرآن به چند مورد آن اشاره شده است:
1. هلاکت و نابودی کسانی که نعمت را کفران میکنند: «و این به شیوه خاندان فرعون بود و کسانى که پیش از آنها بودند. آنها آیات پروردگارشان را تکذیب کردند و ما به کیفر گناهانشان هلاکشان کردیم و خاندان فرعون را غرقه ساختیم، زیرا همه ستمکار بودند».]
2. تبدیل نعمت به نقمت و بلا، چنانکه خداوند فرمودهاند دست و پا و زبان و مال و فرزندش به ابزاری برای گرفتار شدن وی به عذاب مبدل میگردد و در این حال اگر مهلتی به آنان داده شود، در جهت کیفر سخت آنان خواهد بود.
3. زوال نعمت و یا تغییر آن: در حدیث آمده است مردى از امام صادق(ع) در مورد آیۀ «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَینَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» سؤال کرد. امام(ع) در جواب فرمودند: «این جماعت، گروهى بودند که چند روستای به هم پیوسته داشتند و اهل آنها همدیگر را مىدیدند، و نهرهاى روان و مالهاى زیاد داشتند. اما نعمتهاى خداى عز و جل را ناسپاسى نمودند، پس خداوند متعال نعمتهایی که در اختیار آنها بود را تغییر داد و سیل عَرِم را به سوى ایشان فرستاد که به سبب آن روستاهایشان را غرق کرد و خانهها را خراب نمود و مالهاى ایشان را از بین برد، و به جای آن باغها، دو باغ که حاصل آن میوۀ بدمزه اراک و کنّار بود، به آنها داد. بعد از آن فرموده است: «ذلِکَ جَزَیناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ»؛ یعنى این عذاب عاجل، پاداش دادیم ایشان را، به سبب آنکه کفرانِ نعمت ورزیده، بر رسولان ما کافر شدند، و آیا جزا مىدهم، مگر کفور را».
جا دارد در اینجا به این نکته اشاره کنیم که این عذاب، از اقتضاى عمل گنهکاران ناشى مىشود نه از ناحیه خداوند؛ چرا که از ناحیه او جز رحمت و نعمت ناشى نمىشود. در قرآن کریم آمده است: «ما یفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ»، و «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ». از این دو آیه به خوبى بر مىآید که اگر خداوند گنهکاران را عذاب مىکند، به اقتضاى ربوبیتش نیست، و عذاب او به افراد معینى تعلق مىگیرد که همان کسانیاند که نعمتش را کفران کردهاند. پس عذاب او مستند به گنهکاران است نه به او. همچنین از آیات کریمه قرآن بر مىآید که اصولاً عذاب همان فقدان رحمت است، همچنانکه نقمت، عدم بذل نعمت است و این محروم کردن نعمت و رحمت، جز در مورد افرادى که به خاطر کفر و گناه استعداد رحمت و نعمت را از دست دادهاند، تحقق پیدا نمىکند.
در مورد عاقبت کفران احسانی که غیر خداوند به انسان نموده است، حضرت رسول(ص) فرمود: «هر کس که به او احسان شود، باید جزاى آنرا بدهد، اگر نتوانست باید آنرا ستایش کند و اگر چنین نکرد کفران آن نعمت را نموده است»
دبیرستان بودم . یکی از متون نثر منظوم منتسب به گنجور سعوی را خوندیم . منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قرب است و به شکر اندرش مزید نعمت .... من همون روزها دایما داشتم به این فکر میکردم ... چرا خدا من رو محتاج به نفس کشیدن کرد که با نفس کشیدنم باید شکری به جای بیاورم . من واقعا برام سوال شد ... ایا من به او نعمت داده ام ؟یادش بخیر !!!
هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون بر میاید مفرح ذات
پس در هر نفس دو نعمت رواست و هرنعمت را شکری واجب ...
چرا خدا باید من رو برهنه خلق میکرد که با پوشاندنم باید شکری به جا بیاورم .
چرا خدا باید من رو گرسنه خلق میکرد و با سیر کردنم باید شکری به جای اورم .
چرا خدا باید من رو تشنه خلق میکرد که با سیراب کردنم باید شکری به جای اورم .
چرا خدا باید من رو محتاج به ازدواج خلق میکرد و با ازدواجم باید شکری رو به جای بیاورم .
اگر کسی رو من مهتاجش کنم و سپس به او عطا کنم ... ایا من به او نعمت داده ام ؟؟؟
مثلا اگر از کسی لباسهایش گرفته شود ...
این شخص ابرویش برود ...
و سپس به او لباسهایش را بدهم ...
[=verdana]سلام و عرض ادب
مشکل شما در درک نادرست از معنای شکر خداست. مقاله زیر را بخوانید ان شا الله که پاسختان را خواهید گرفت.
فلسفه شکر از خداوند
شکر کلمه ای است که در قرآن زیاد به آن برخورد کرده ایم. معنی شکر این است که انسان در مقابل فردی که از او خیری به وی رسیده است اظهار قدردانی کند و مثلا بگوید: من ممنون هستم. آیا معنی شکر خدا همین است که بگوییم الهی شکر؟ نه، اشتباه است. الهی شکر صیغه شکر است نه خود شکر. خود شکر چیز دیگری است. مثل اینکه کلمه استغفرالله صیغه توبه است نه خود توبه. توبه پشیمانی از گناه و تصمیم به عدم تکرار است. اظهار «الهی استغفرت و اتوب الیک» اظهار صیغه توبه است نه خود توبه. پس شکر یک معنی دقیقی دارد و آن عبارت است از قدردانی، اندازه شناسی و حق شناسی. لذا شکر هم درباره بنده نسبت به خدا و هم درباره خدا نسبت به بنده به کار می رود: «والله شکور حلیم؛ و خدا بسیار قدرشناس و بردبار است» (تغابن/ 17). خدا شکور است یعنی از عمل بنده قدردانی می کند، آن را از بین نمی برد. بنده اگر بخواهد قدرشناس و شاکر باشد باید قدر نعمتهای خدا را بداند، یعنی هر نعمتی را بداند برای چه هدف و منظوری است و در همان مورد مصرف کند.
در تعریف شکر چنین گفته اند: «استعمال الشیء فبما خلق الله لاجله؛ به کار بردن شیء در راهی که بخاطر آن آفریده شده». آیا شکر مثلا چشم که خدا به ما داده این است که بگوییم: خدایا شکر که به من چشم دادی؟ نه. عقل، فکر، عاطفه، احساسات، فرزند، مال، سلامت، و هر نعمتی که داری، اگر این نعمت را از مسیر خودش منحرف نکنی و در مسیر دیگر استفاده نکنی، شاکری. مثلا زبان را خداوند عبث نیافریده است. با این زبان می شود حقایق را قلب کرد، دروغ گفت، به مردم آزار رسانید، دشنام داد، بدیهای مردم را پخش کرد، اشاعه فحشا کرد، جعل کرد، ولی واقعا باید حساب کینم آیا دست خلقت زبان را برای همین به ما داده: تهمت، غیبت، دشنام؟ یا اینکه مقاصد خود را به دیگران بفهمانیم. فهماندن مقاصد خود به دیگران، تعلیم، ارشاد، نصیحت، شکر زبان است. پس باید همیشه نعمتها را در راه خودش مصرف کرد.
خداوند می فرماید: «و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده لعلکم تشکرون؛ به شما چشم و گوش داد، حواس داد باشد که شما سپاسگزاری کنید» (نحل/ 78). «لعلکم تشکرون» این خیلی مهم است: باشد که شما سپاسگزاری کنید. یعنی چه؟ ممکن است بگوئید یعنی خدایا شکرت که به ما چشم و گوش دادی. نه، اتفاقا یکی از لغات قرآن که شناختن آن خیلی لازم است، لغت شکر است. اصلا لغت شکر معنایش تقدیر است، یعنی قدردانی کردن. شکر یعنی قدردانی. به همین دلیل به خدا شکور گفته می شود.
چرا به خدا شکور می گویند؟ آیا یعنی خدا خودش را شکر می کند؟! این که غلط و معنا ندارد، یا مثلا به بندگانش می گوید من از شما تشکر می کنم؟! خدا را به حکم اینکه تقدیر و قدردانی می کند: «لا یضیع اجر المحسنین؛ مسلما خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند» (توبه/ 120)، ارزش شناسی می کند شکور می گویند، یعنی اعمال نیک و بد، عمل صالح و فاجر را در یک میزان نمی گذارد: «ام نجعل الذین امنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الارض ام نجعل المتقین کالفجار؛ آیا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، همانند مفسدان در زمین میکنیم، یا پرهیزکاران را چون فاجران قرار میدهیم؟» (ص/ 28) آیا ما چنین هستیم که هر دو را یک جور حساب کنیم؟، «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؛ آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند مساوی هستند؟» (زمر/ 9)، نه، چنین چیزی نیست. از این جهت که خدا فضیلت و کوشش و حرکت بشر را، حسن نیت و خلوص بشر را قدردانی می کند به خدا شکور گفته می شود.
بنده شکور یعنی چه؟ یعنی بنده ای که خدا نعمتی را به او داده است و او آن نعمت را تقدیر می کند. تقدیر نعمت یعنی چه؟ قدر نعمت را بشناسد یعنی چه؟ این مسئله ای است که از قدیم مطرح بوده و همه اینطور تعریف کرده اند و تعریفش هم خیلی روشن است، یعنی آن نعمت را در مسیری که برای آن آفریده شده است به کار برد. شکر یعنی به کار بردن نعمت حق در مسیری که خدای متعال آن نعمت را برای آن آفریده است. شکر نعمت دست، گفتن الهی شکر نیست، الهی شکر خبر از شکر است نه خود شکر. مثل اینکه «استغفرالله ربی و اتوب الیه» صیغه توبه است نه خود توبه. برخی میان صیغه توبه و خود توبه اشتباه می کنند، توبه یعنی پشیمانی شدید از گناه، تصمیم اکید بر تکرار نکردن گناه و بازگشت به سوی حقیقت. این، یک لفظ بیانگری دارد که می گوییم: «استغفرالله ربی و اتوب الیه» ولی خود این که توبه نیست. من اگر یک تسبیح دستم بگیرم، نه صد بار بلکه هزاربار این جمله را بگویم، در حالی که پشیمان از گناه نیستم و تصمیم به اینکه دیگر گناه نکنم ندارم و اگر باز هم گناه پیش بیاید انجام می دهم، این صد هزار بار گفتن، توبه نیست، این نگفتنش بهتر از گفتنش است، این صیغه توبه است نه خود توبه. الهی شکر صیغه شکر است نه خود شکر. خود شکر یعنی حرکت کردن، عمل کردن، به کار انداختن نعمت در مسیری که خدا این نعمت را برای آن مسیر آفریده است.
دست را خدا برای چه آفریده است؟ پا را برای چه آفریده؟ مغز را برای چه آفریده؟ گوش را برای چه آفریده؟ عقل را برای چه آفریده؟ به کار انداختن همه اینها در مسیر خود شکر است. پس شکر سمع و بصر چیست؟ «قل انظروا ما ذا فی السموات و الارض و ما تغنی لآیات و النذر عن قوم لایومنون؛ بگو: بنگرید که در آسمان ها و زمین چه آیت هاست، ولى این آیت ها و هشدارها قومى را که ایمان نمى آورند سود نمى بخشد» (یونس/ 101). شکر چشم، مطالعه عالم است! شکر گوش، حقایق را شنیدن، شکر دل، فکر کردن، اندیشه کردن، تجزیه و تحلیل کردن، تجرید کردن، تعمیم دادن و استدلال کردن است. پس معنی آیه چه شد؟ «و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة لعلکم تشکرون؛ و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمى دانستید، و براى شما گوش و دیدگان و دل ها قرار داد تا شکر گزارید» (نحل/ 78).
بشر! مسیر خودت را بدان، خدا تو را در این مسیر حرکت داده است، یعنی اینها نظام الهی است، سنت و مشیت الهی است، مظاهر اراده اوست که تو آمدی، وقتی که آمدی هیچ چیز نمی دانستی، به تو چشم داد، به تو گوش داد، به تو دل داد، برای اینکه شکر کنی، برای اینکه اینها را به کار اندازی، یعنی برای اینکه بشناسی، برای اینکه چشم و گوش و دل را برای شناخت به کار بیندازی. این چشم و گوش تو، لامسه و ذائقه تو، ابزار شناخت است. هر حس ظاهر و باطنی که داری ابزار شناخت است. آن فکر و لب و قلب تو، عقل و اندیشه و حجر تو، سر و خفی و اخفای تو، همه اینها ابزار شناخت است. خدا اینها را آفریده برای اینکه جهان را بشناسی، بنابراین از آنجا که نعمت ابزار شناخت برترین نعمتى است که به انسان داده شده است، چرا که نه تنها با چشم و گوش، آثار خدا را در پهنه هستى مى نگرد و سخنان رهبران الهى را مى شنود و با دل درک و تجزیه و تحلیل مى کند، بلکه در زندگى مادى او نیز هر گونه پیشرفت و ترقى و تکامل مرهون این سه وسیله است، به همین جهت بلافاصله بعد از آن با جمله «لعلکم تشکرون» اهمیت این سه موضوع را یادآور مى شود، یعنى این وسائل را به شما داد تا عالم و آگاه شوید و سپس شکر این همه آگاهى و علم و دانش که بزرگترین امتیاز شما از حیوانات است بجاى آورید، و بدون شک هیچ انسانى قادر بر اداى شکر این سه نعمت بزرگ نیست جز اینکه عذر تقصیر به درگاه خدا آورد!.
منـابـع
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن - صفحه 14-15
مرتضی مطهری- مسأله شناخت- صفحه 48-45
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 11- صفحه 338
ایا من به او نعمت داده ام ؟من واقعا برام سوال شد ...
اگر کسی رو من مهتاجش کنم و سپس به او عطا کنم ... ایا من به او نعمت داده ام ؟؟؟
مثلا اگر از کسی لباسهایش گرفته شود ...
این شخص ابرویش برود ...
و سپس به او لباسهایش را بدهم ...
سلام علیکم:
فقر انسان:
خدا انسان را فقیر ومحتاج نیافریده است. بلکه هر موجودی ذاتا نیازمند وفقیر به خداوند است. چون انسان وسایر موجودات بغیر از خداوند متعال از نیستی آفریده شده اند. وزمانی نبوده اند وبعد خداوند آنها را بوجود آورده است. لذا اصل وجود خود را محتاج به خداوند هستند.
موجودی که در اصل وجودش نیازمند است. چطور می شود. او را غنی وبدون نیاز آفرید؟ وقتی انسان چیزی از خود ندارد وهمه چیز خود را از خداوند دریافت کرده است. نمی تواند غنی از او باشد. واین امر غیر ممکنی است. چون اگر قرار باشد. بی نیاز وغنی قرا رداده شود. خدا باید این کار را انجام دهد. وخود این عین احتیاج به اوست.
علت احتیاج انسان به خداوند:
خداوند متعال واجب الوجود است. یعنی در هیچ چیز از اصل وجود گرفته تا کارها وفعالیتهای خود احتیاج به کسی وچیزی ندارد. چون قائم به خود است. وبالذات همه اینها را از خود دارد. اما انسان ممکن الوجود است. یعنی اول نبوده وبعد خداوند به او وجود بخشیده است. واین احتیاج با تولد یافتن از بین نمی رود. بلکه در هستی وذات او باقی است. انسان در تک تک افعال خود نیاز به ابزار ووسایل خاص آنرا دارد. ولی خداوند وقتی می فرماید: کن فیکون، ارداه خداوند کافی است در تحقق چیزی، ولی انسان چنین نیست. چون ذات انسان فقر است. وباید غنی باشد تا این فقر را پوشش دهد. وآن غنی بالذات خداوند متعال است.
واگر قرار بود خداوند انسان را غنی خلق کند. خود همین نوع خلقت فقر بود. چون از خودش ندارد از دیگری گرفته است. وتا او وجود دارد اینهم هست. لذا اگر لحظه ای عنایت خداوند از انسان برداشته شود از بین خواهد رفت.
بنابراین اگر خدا ما را غنی هم می آفرید باید شکرش می کردیم. چون خدا باز ما را غنی قرار داده بود.
اتصال به کرّ:
خداوند متعال می فرماید: بیدک الخیر، یعنی تمام خیر در دست توست.
تمام خیرات مال خدا وبدست اوست. وچون بخشنده ومهربان است. وبخلی ندارد. در مقابل هر خیری ده برابر اعطاء می کند.
من جاء الحسنة فله عشر أمثالها، وانسانی که سر تا پا فقر ونداری است محتاج این خیری است که در دست اوست. وخداوند به بهانه ای بند است تا ثواب اعطاء کند. چون در مقابل یک کار ساده دهها برابر ثواب عنایت می کند. حتی به نیت خوب هم ثواب می دهد. وهر کس نیت انجام کار خوبی داشته باشد. ولی نتواند به هر دلیلی، خداوند ثوابش را می دهد.
انسان محتاج به خداست. انسان به مثابه آب قلیل است که با برخورد با یک قطره نجاست کلا نجس می شود. ولی همین آب قلبل اگر به کر متصل شود. نجاستش از بین می رود. وهمه اجزائش پاک می شود.
حالا انسانی که شهوت دارد، غضب دارد، هوای نفس دارد. اگر به خودش واگذار شود. با هر کدام از این خطاها وگناهان پاکی خود را از دست داده وآلوده می گردد. اما اتصال وارتباط با خداوند موجب می شود. که طهارت پیدا کند. باهر وضویی که می گیرد. کل گناهانش پاک شود. اگر با آداب خودش باشد.
پس باید به خدا متصل شویم. از کانال بندگان صالحش که اهل بیت(ع) باشند. بتوانیم طهارت کسب کنیم. وخود را از آلودگی نجات دهیم.
من همون روزها دایما داشتم به این فکر میکردم ... چرا خدا من رو محتاج به نفس کشیدن کرد که با نفس کشیدنم باید شکری به جای بیاورم .
چرا خدا باید من رو برهنه خلق میکرد که با پوشاندنم باید شکری به جا بیاورم .
چرا خدا باید من رو گرسنه خلق میکرد و با سیر کردنم باید شکری به جای اورم .
چرا خدا باید من رو تشنه خلق میکرد که با سیراب کردنم باید شکری به جای اورم .
چرا خدا باید من رو محتاج به ازدواج خلق میکرد و با ازدواجم باید شکری رو به جای بیاورم .
به نام خدا
سلام
شکر کردن از خدا متفاوت از شکر کردن از انسانهای مثل خودمون هست.
چون انسانها به هم نیاز دارن ولی خدا به ما هیچ نیازی نداره،
پس اگر هم از خدا شکر گذاری نکنیم ضرری به خدا نمی رسه
شاید باید کمی نگاهمون رو به خداتغییر بدیم و خدا رو بهتر بشناسیم
اینکه میگیم شکرگذاری از خدا ، یعنی استفاده ی از نعمتهایی که به ماداده در راهی که برامون ضرری نداره
همین که به سلامت خود توجه کنیم
همین که از خودمون مراقبت کنیم
با نیت رضای خدا
این یعنی شکر
راست میگه این چه وضعشه، یا منو مثل خودش بکنه یا لااقل شکنجه ام نده ، این چه وضعشه آخه ؟
منو مثل خودش هم بکنه باز او کرده است. ولی او همه چیز را از خودش دارد.
زاحمد تا احد یک میم فرق است همه عالم در آن یک میم غرق است.
مساله درآن یک میم است. که میم امکان است. امکان یعنی احتیاج، نیازمندی، فقر، لذا این ممکن هر چه دارد از او دارد. پس نیازمند اوست. لذا این انسان باید این طناب اتصال را نگه دارد. تا پاره نشود. واگر در اثر گناه ونافرمانی وعدم توبه پاره شود. تهش آنقدر عمیق است. که نمی شود از این چاه ظلمت نجات پیدا کرد.
بندگی وشکر گذاری در مقابل نعمت های خداست. وهر قدر لطف خدا بیشتر، شکر گذاری بیشتر وبندگی شدید تر.
خداوند برای بنده اش غیر خوبی نمی دهد. این بنده است که با معصیت وپاره کردن طنابهای بندگی وغرق شدن در معاصی موجب شکنجه ونابودی او می شود. والا کسانی که با خدا بوده اند. بعد ازدیدن بالاترین وشدید ترین مشکلات فرموده اند:
ما رایت إلّا جمیلا، من غیر زیبایی ندیدم. مگر حادثه ومصیبتی بالاتر از کربلا بود که زینب از مصیبت برادران ویاران برادرش به زیبایی یاد می کند. چون آنها در راه خدا وبرای احیاء ارزشهای دینی جان خود را فدا کرده اند.
[="Franklin Gothic Medium"] ایا من به او نعمت داده ام ؟اگر کسی رو من مهتاجش کنم و سپس به او عطا کنم ... ایا من به او نعمت داده ام ؟؟؟
مثلا اگر از کسی لباسهایش گرفته شود ...
این شخص ابرویش برود ...
و سپس به او لباسهایش را بدهم ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
شاید شما هم تا کنون در اطرافتان دیده باشید و شاید خودتان هم تجربه کرده باشید، گاهی که انسان گرسنه است و غذای خوشمزهای مقابلش میگذارند و او میخورد و سیر میشود در حالی که هنوز دوست دارد از آن غذای خوشمزه بخورد، چه بسا میگوید ای کاش هنوز گرسنه بودم یا جا داشتم که از این غذا بخورم، حیف که چقدر زود سیر شدم ...!
یا جلوی یک نفر یک سفره از غذاهای خوشمزه و متنوع بچینید که تمام غذاهای آن سفره را دوست داشته باشد و خیلی هم دوست داشته باشد، آن شخص چه بسا با خوردن چند لقمه از تعدادی از آن غذاها سیر شود و نتواند از باقی غذاها بخورد و آن وقت حسرت بخورد از اینکه سیر شده است و دیگر گرسنه نیست تا بتواند از باقی آن غذاها نیز بخورد ...
این سؤال خودتان را از آن اشخاص بپرسید میبینید که برایشان بدیهی است که داشتن نیاز (گرسنه بودن) برای خودش یک نعمت است ... گرسنه بودن وقتی غذایی برای برطرف کردن آن باشد خودش یک نعمت است ... برای وصف بهشت چه گفتهاند، اینکه میخورید و از هر چه به آن اشتها دارید نیز میخورید ولی سنگین نمیشوید و دلدرد نمیگیرید و خوابتان هم نمیگیرد ... داشتن اشتها را با این توصیف همگان میدانند که خودش یک نعمت است اگر این اشتها بدون پاسخ نماند ... اشتها اگر باشد ولی پاسخ مناسبی برایش نباشد این میشود مایهی رنجش و بلا ... از تمام بزرگوارانی که در همین سایت مجرد ماندهاند و در رنجش هستند سؤال بپرسید میگویند میل جنسی آزارشان میدهد، ولی از همانها بعد از ازدواج سؤال بپرسید میگویند همین میل و اشتها خودش مایهی لذات بزرگی است ...!
بنابراین اگر خداوند نیازی به انسان بدهد و بعد نیازش را برطرف کند همین خودش یک نعمت است :ok:
نیاز داشتن و برطرف شدن آن نیاز سطحی از رضایت (satisfaction) را به همراه دارد و این رضایت به صورت تجربهای از لذت بردن خواهد بود ... کسی که نیازی نداشته باشد از داشتن امکانات مرتبط با آن نیاز لذتی نمیبرد یا لااقل لذت زیادی نمیبرد ... شما هر روز اگر از غذایی که خیلی دوست دارید هم بخورید دیگر از خوردن آن خیلی لذت نخواهید برد ... هر چه نیاز شخص شدیدتر باشد برطرف شدن آن نیاز هم لذتی بیشتر دارد ... آنها که از عبادت خدا لذت میبرند ابتدا یک احساس فقر و نیاز شدید نسبت به رابطه داشتن با خدا را در خود یافتهاند، نشان به آن نشان که مدام هم در دعاهایشان میگویند این مقام عبد فقیر مسکین مستکین است که هیچ توانایی بر خیر و شرّ خود و همچنین حیات و ممات خود ندارد و نیازمند هر نعمتی است که تو برایش مقرر فرمایی ... این سؤالتان را از کسانی که لذت چشیدن این فقر را درک کردهاند بازگو نمایید تا جواب آنها را بشنوید ... برای ممکنالوجود داشتن نیاز عیب نیست و نقص هم نیست، انکار این نیاز است که عیب و نقص است، به همین خاطر هم تکبر در مقابل خداوند گناه است، انسان موجودی است نیازمند و تظاهر کردن به بینیازی از خداوند نقص است و مانع از بهرهمندی انسان از رشد و سعادتش میشود ... جهنم بزرگترین مصداق داشتن نیاز و برطرف نشدن آن نیاز است و بهشت نیز بزرگترین مصداق داشتن نیاز و برطرف شدن آن نیاز است ... اولی بزرگترین جلوهی رنج و سختی است و دومی بزرگترین جلوهی آرامش و لذت بردن است ...
یا علی علیهالسلام
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
... وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا ۖ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ كَفُورٌ [الشوری، ۴۸]
... و ما هر گاه چشانیم انسان را از جانب خود رحمتی، شادمان شود بدان، و اگر رسدشان بدی بدانچه پیش آورده است دستهای ایشان، همانا انسان بسی ناسپاس است
خداوند کسی را شکنجه نمیدهد و بدیها و رنجشهایی که به ما میرسد نتیجهی گذشتهی خودمان است ... مگرنه اولیاء خدا حتی اگر بدی به ایشان برسد باز ایشان «لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» هستند، چنانکه از حضرت زینب سلاماللهعلیها سؤال شد که کربلا را چگونه یافتند و ایشان فرمودند که «ما رأیت الا جمیلا» ... این بلایا برای ایشان میشود نعمت در ظاهر نغمت، راحتی در ظاهر سختی و بلا ... برای ایشان رضایت و لذت حقیقی جایی است که رضایت خدا در آن باشد، اگرچه رضایت خدا در پس ظاهراً سختیهایی دنیوی نیز باشد ...
یا علی علیهالسلام
خلق الإنسان في کبد( سوره بلد)، انسان در سختی آفریده شده است. واین سختی است که موجب رشد وپیشرفت انسان می شود. اگر رنج نباشد. وانسان همیشه در حال بی نیازی وغنی باشد. به تعبیر سوره علق، إنّ الإنسان لیطغی، أن رءاه استغنی، بی نیازی وعدم احتیاج طغیان می آورد. که نه خود شخص در امان است ونه دیگران از دست او در امان هستند.
انسان ظرفیت بی نیازی را ندرد. چرا که موجودی زمینی واز خاک خلق شده است. که غرائز مختلف در طبیعت او وجود دارد. واگر این انسان بی نیاز باشد. ودست احتیاج بسوی بی نیزا مطلق دراز نکند. دچار غرور وتکبر خواهد شد. واین هم طغیان افرین است. که ثمره اش در حد کوچک می شود: صدام وهیتلردر عصر ما، وچنگیز خان مغول در سابق. وامثال اینها که در تاریخ کم نبوده اند.
نیاز انسان را تعدیل می کند. وهمیشه یادآور اوست که باید حدومرز خود را بشناسد.
خلاصه کلام اینکه وقتی در مورد انسان صحبت می کنیم. باید استعداد وظرفیت او را هم در نظر بگیریم.
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
شاید شما هم تا کنون در اطرافتان دیده باشید و شاید خودتان هم تجربه کرده باشید، گاهی که انسان گرسنه است و غذای خوشمزهای مقابلش میگذارند و او میخورد و سیر میشود در حالی که هنوز دوست دارد از آن غذای خوشمزه بخورد، چه بسا میگوید ای کاش هنوز گرسنه بودم یا جا داشتم که از این غذا بخورم، حیف که چقدر زود سیر شدم ...!
یا جلوی یک نفر یک سفره از غذاهای خوشمزه و متنوع بچینید که تمام غذاهای آن سفره را دوست داشته باشد و خیلی هم دوست داشته باشد، آن شخص چه بسا با خوردن چند لقمه از تعدادی از آن غذاها سیر شود و نتواند از باقی غذاها بخورد و آن وقت حسرت بخورد از اینکه سیر شده است و دیگر گرسنه نیست تا بتواند از باقی آن غذاها نیز بخورد ...
این سؤال خودتان را از آن اشخاص بپرسید میبینید که برایشان بدیهی است که داشتن نیاز (گرسنه بودن) برای خودش یک نعمت است ... گرسنه بودن وقتی غذایی برای برطرف کردن آن باشد خودش یک نعمت است ... برای وصف بهشت چه گفتهاند، اینکه میخورید و از هر چه به آن اشتها دارید نیز میخورید ولی سنگین نمیشوید و دلدرد نمیگیرید و خوابتان هم نمیگیرد ... داشتن اشتها را با این توصیف همگان میدانند که خودش یک نعمت است اگر این اشتها بدون پاسخ نماند ... اشتها اگر باشد ولی پاسخ مناسبی برایش نباشد این میشود مایهی رنجش و بلا ... از تمام بزرگوارانی که در همین سایت مجرد ماندهاند و در رنجش هستند سؤال بپرسید میگویند میل جنسی آزارشان میدهد، ولی از همانها بعد از ازدواج سؤال بپرسید میگویند همین میل و اشتها خودش مایهی لذات بزرگی است ...!بنابراین اگر خداوند نیازی به انسان بدهد و بعد نیازش را برطرف کند همین خودش یک نعمت است :ok:
نیاز داشتن و برطرف شدن آن نیاز سطحی از رضایت (satisfaction) را به همراه دارد و این رضایت به صورت تجربهای از لذت بردن خواهد بود ... کسی که نیازی نداشته باشد از داشتن امکانات مرتبط با آن نیاز لذتی نمیبرد یا لااقل لذت زیادی نمیبرد ... شما هر روز اگر از غذایی که خیلی دوست دارید هم بخورید دیگر از خوردن آن خیلی لذت نخواهید برد ... هر چه نیاز شخص شدیدتر باشد برطرف شدن آن نیاز هم لذتی بیشتر دارد ... آنها که از عبادت خدا لذت میبرند ابتدا یک احساس فقر و نیاز شدید نسبت به رابطه داشتن با خدا را در خود یافتهاند، نشان به آن نشان که مدام هم در دعاهایشان میگویند این مقام عبد فقیر مسکین مستکین است که هیچ توانایی بر خیر و شرّ خود و همچنین حیات و ممات خود ندارد و نیازمند هر نعمتی است که تو برایش مقرر فرمایی ... این سؤالتان را از کسانی که لذت چشیدن این فقر را درک کردهاند بازگو نمایید تا جواب آنها را بشنوید ... برای ممکنالوجود داشتن نیاز عیب نیست و نقص هم نیست، انکار این نیاز است که عیب و نقص است، به همین خاطر هم تکبر در مقابل خداوند گناه است، انسان موجودی است نیازمند و تظاهر کردن به بینیازی از خداوند نقص است و مانع از بهرهمندی انسان از رشد و سعادتش میشود ... جهنم بزرگترین مصداق داشتن نیاز و برطرف نشدن آن نیاز است و بهشت نیز بزرگترین مصداق داشتن نیاز و برطرف شدن آن نیاز است ... اولی بزرگترین جلوهی رنج و سختی است و دومی بزرگترین جلوهی آرامش و لذت بردن است ...یا علی علیهالسلام
سلام جناب سین ...
وقتتون بخیر .... و بابته وقتی که گذاشتین و توضیحاتی در ارتباط با سوالم عنوان نمودین از شما تشکر میکنم .
صحبتهاتون منو یاده یه خاطره انداخت ... یه پسرخاله دارم که الان نزدیک 44 سالشه و خیلی هم جوک هست ...
یه شدت پولدار و به شدت هم چاق و شکمو ...
خاطرم هست یه بار .... سره میز غذا بلند بلند گفت ... به نظره شما بزرگترین نعمت خدا چی هست ...
هر کسی چیزی گفت ... در نهایت خودش گفت ...
بزرگترین نعمت خدا یه شیکم گنده و خالی هست ... چون میتونی توشو با چیزهای خوشمزه و لذیذ پر کنی !!!
به نوعی یاده حرف شما افتادم ...
بگذریم ...
اساس صحبت شما حول این محور بود که اگر از کسی چیزی که بدان نیاز دارد گرفته شود ...
و به آن شخص همان چیز داده شود ...
آن چیز برای او لذت ایجاد میکند ... و لذت ایجاد شده به نوعی نعمت هست ...
خوب ...
من منکر صحبت شما نمیشم .
اما برداشت کلی آنچنانچه شما میکنین رو من نمیکنم .
در برخی از جهات و در پاره ای از مسائل به شرط و شروط حرف شما به نوعی نعمت حساب میشه ... ولی در اکثر موارد به غیر از اینکه نعمتی محسوب نمیشه به نوعی ظلم هم محسوب میشه .
مثالهاش بسیار فراوان هستند .
* مثلا اگر از کسی پولی در زمان خاصی گرفته شود ... اگر خدا در زمانی دیگر به او میلیاردها و یا تریلیاردها تومن بده ... جواب اون نعمتی که در اون لحظه میتونست بده و نداده رو نمیگیره .
* یادم هست یک شعری رو جایی خونده بودم .... که خیلی برام جال بود ...
که پسری دختری رو میخواست و بهش نرسیده بود ...
پس از سالها اون دختر برمیگرده و با اون ازدواج میکنه ...
پسر چند ماهی با او زندگی میکنه و بعدش از اون جدا میشه ...
وقتی علت رو ازش میپرسن ....
میگه من اون رو میخواستم ...
همون زمان ...
همون مکان ...
با همون شرایط ...
این اونی که میخوام نیست ... تغییر کرده ... یه چیزه دیگست ...
* یا طنزی هست ... که پیره مردی در اواخر عمرش برنده حساب بانکی میشه و یک میلیارد تومن جایزه میگیره ... بعدش میره با تمام پولش توالت عمومی میسازه ... وقتی ازش میپرسن چرا رفتی با این همه پول توالت عمومی ساختی ...
میگه تا مردم بشاشن به این بخت و اقبالم ...
- بنابراین اینگونه نیست که اگر چیزی از کسی گرفته شود و پس از مدتی به نوعی دیگر به اون شخص داده بشه ... حتی اگر 1000 هزار برابر شده باشه اون نعمت محسوب بشه ... باید هر مساله به صورت مجزا مورد بررسی قرار بگیره .
مثلا :
مثالهام رو تکرار میکنم :
1- اگر من با دستمام بیام جلویه نفس کشیدن شما رو بگیرم ... شما 10 دقیقه سرخ و سفید و صورتی و آبی بشی ... بعدش رهات کنم تا بتونی نفس بکشی ... آیا من به شما نعمتی دادم ؟؟؟
2- اگر من کسی رو برهنه کنم . اون شخص آبروش بره ... دهها نفر ازش عکس بگیرن و در اینترنت و .... پخش کنند ... بعدش بهش لباسهاش رو بدم ... آیا من به او نعمتی داده ام ؟؟؟
3- اگر من به کسی یک ماه گرسنگی بدم ... اون شخص ضعیف بشه و نارنجی بشه و نتونه راه بره ... بعدش 10000 تا براش پیتزا بگیرم و تو پیتزا غرقش کنم آیا من به او نعمت دادم ؟؟؟
4- یا همین مساله ازدواج ... ازدواج و عشق و عاشقی یه سن و سالی داره ... وقتی از سنه آدم بگذره ... دیگه نعمت نیست ...
این مساله ای که شما مطرح کردین درست و منطقی هست ... اما باید هنرمندانه معقولانه و هوشمندانه و با در نظر گرفتن هزاران پارمتر انجام بشه ... تا نعمت محسوب بشه ...
وگرنه اینی که استدلال بکنیم اگر از کسی چیزی رو بگیریم ... بعدا بهش بدیم ... نعمت هست ... حرف دقیقی نیست .
متشکرم .
[="Franklin Gothic Medium"] در برخی از جهات و در پاره ای از مسائل به شرط و شروط حرف شما به نوعی نعمت حساب میشه ... ولی در اکثر موارد به غیر از اینکه نعمتی محسوب نمیشه به نوعی ظلم هم محسوب میشه . مثالهاش بسیار فراوان هستند . * مثلا اگر از کسی پولی در زمان خاصی گرفته شود ... اگر خدا در زمانی دیگر به او میلیاردها و یا تریلیاردها تومن بده ... جواب اون نعمتی که در اون لحظه میتونست بده و نداده رو نمیگیره . * یادم هست یک شعری رو جایی خونده بودم .... که خیلی برام جال بود ... ... - بنابراین اینگونه نیست که اگر چیزی از کسی گرفته شود و پس از مدتی به نوعی دیگر به اون شخص داده بشه ... حتی اگر 1000 هزار برابر شده باشه اون نعمت محسوب بشه ... باید هر مساله به صورت مجزا مورد بررسی قرار بگیره . مثلا : این مساله ای که شما مطرح کردین درست و منطقی هست ... اما باید هنرمندانه معقولانه و هوشمندانه و با در نظر گرفتن هزاران پارمتر انجام بشه ... تا نعمت محسوب بشه ... متشکرم .سلام جناب سین ...
...
اساس صحبت شما حول این محور بود که اگر از کسی چیزی که بدان نیاز دارد گرفته شود ...
و به آن شخص همان چیز داده شود ...
آن چیز برای او لذت ایجاد میکند ... و لذت ایجاد شده به نوعی نعمت هست ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر
تقریباً بله، اما در واقع اینطور نیست که خدا چیزی را که شخصی به آن نیاز دارد از او بگیرد و بعد همان چیز را که شخص از ابتدا هم مالکش بوده است را باز به او بازگرداند و چون این کار سبب لذت میکند اسمش را بگذارد نعمت ... این کار دزدی است و اگر در یک رابطهی دوستانه نباشد اشکال هم دارد ... و به قول شما ظلم است ... انسان از ابتدا محتاج و فقیر خلق شده است ... مثلاً به طور خاص در روایات وارد شده که در قیامت انسان که محشور میشود همان ابتدا به ساکن گرسنه است و انسان اصولاً با شکم خالی خلق شده است ... از این مثال ساده بگیرید تا هر جای دیگر که خواستید ادامهاش دهید ... مثلاً انسان ظلوماً جهولاً خلق شده است ولی میل به رشد و کمال دارد ... این یعنی کمال انسان به او شناسانده شده است و چون انسان آن کمال مطلوب را در خود نیافته است لاجرم احساس نیاز و فقر نسبت به آن مطلوب را کرده است و این احساس نیاز سبب ایجاد حس طلب در او شده است و انگیزشی در او ایجاد کرده است که او را به تکاپو برای برطرف کردن نیازش وا دارد و بعد در مسیری میافتد که اگر این مسیر درست باشد او را به برطرف کردن نیازش میکشاند و عاقبت ارضای نیازها هم برطرف شدن آن هیجان و طلب و نهایتاً هم سکون و آرامش است ... و خداوند آرامش را برای انسان در بهشت قرار داده است و انسان به دنبال آن در دنیا میگردد و هرگز به آن نخواهد رسید ... دنیا اینطور است که هر چقدر هم به دستش بیاوری باز نیازت را برطرف نمیکند و انسان از هیجان که نمیافتد هیچ تازه بیشتر هم نیازمند میشود و در یک حرکت انتحاری پیش میرود تا به هلاکت کامل برسد ... این هلاکت زمانی است که انسان آنقدر از مسیر درست کمالش دور شده باشد که دیگر راه بازگشتی برایش نباشد ...
با این حساب قضیه کمی متفاوت است از آنچه که شما برداشت فرمودید ... چیزی که انسان به آن نیاز دارد از انسان گرفته نشده است ... آنچه که مقابل انسان قرار داده شده است که مطلوب اوست از ابتدا در ملکیت انسان نبوده است و نعمت است ... فقر و نداشتن به خودی خود نعمت نیست ولی اگر با معرفت به کمال مطلوب باشد منجر به احساس فقر و طلبی میشود که این احساس طلب میشود موتور متحرک انسان برای حرکت کردن به سوی کمال مطلوبش ... آیا موتور متحرک به سمت کمال به نظر شما یک نعمت نیست؟ ... اینکه لذت برطرف شدن یک نیاز و تجربهی رضایت و آرامش ناشی از آن هم برای خودش نعمت بزرگی است یک مسألهی جداگانه است ...
خوب ...
من منکر صحبت شما نمیشم .
اما برداشت کلی آنچنانچه شما میکنین رو من نمیکنم .
که پسری دختری رو میخواست و بهش نرسیده بود ...
پس از سالها اون دختر برمیگرده و با اون ازدواج میکنه ...
پسر چند ماهی با او زندگی میکنه و بعدش از اون جدا میشه ...
وقتی علت رو ازش میپرسن ....
میگه من اون رو میخواستم ...
همون زمان ...
همون مکان ...
با همون شرایط ...
این اونی که میخوام نیست ... تغییر کرده ... یه چیزه دیگست ...
مثالهام رو تکرار میکنم :
1- اگر من با دستمام بیام جلویه نفس کشیدن شما رو بگیرم ... شما 10 دقیقه سرخ و سفید و صورتی و آبی بشی ... بعدش رهات کنم تا بتونی نفس بکشی ... آیا من به شما نعمتی دادم ؟؟؟
2- اگر من کسی رو برهنه کنم . اون شخص آبروش بره ... دهها نفر ازش عکس بگیرن و در اینترنت و .... پخش کنند ... بعدش بهش لباسهاش رو بدم ... آیا من به او نعمتی داده ام ؟؟؟
3- اگر من به کسی یک ماه گرسنگی بدم ... اون شخص ضعیف بشه و نارنجی بشه و نتونه راه بره ... بعدش 10000 تا براش پیتزا بگیرم و تو پیتزا غرقش کنم آیا من به او نعمت دادم ؟؟؟
4- یا همین مساله ازدواج ... ازدواج و عشق و عاشقی یه سن و سالی داره ... وقتی از سنه آدم بگذره ... دیگه نعمت نیست ...
وگرنه اینی که استدلال بکنیم اگر از کسی چیزی رو بگیریم ... بعدا بهش بدیم ... نعمت هست ... حرف دقیقی نیست .
شده تا بحال کسی بخواهد شما را از خواب بیدار کند و شما در خواب مشغول کاری باشید که خیلی برایتان اهمیت دارد و نخواهید که بیدار شوید؟ برای حقیر زیاد پیش آمده ... حالا یا ساعت زنگ میزند یا کسی سعی میکند بیدارم کند ولی با خودم میگویم باید این کار را به سرانجام برسانم یا ببینم نتیجهاش چه میشود بعد بیدار شوم ... وقتی در خواب هستم برایم آن مطلب خیلی مهم جلوه میکند، گویا تمام سرنوشتم به آن گره خورده باشد ... بعد حالا به هر دلیلی از خواب بیدار میشوم و یک چند دقیقهای هم شاید هنوز خواب و بیدار باشم و درست نفهمم که چی خواب بوده و چی واقعیت ... بعد کمکم یادم میآید که کجا هستم و چه کارهایی دارم و در کجای خط زندگیام در دنیا هستم و ناگهان به خوابم مراجعه میکنم و مطلبی که اینقدر در آن خواب برایم مهم بود که میخواستم بخاطر آن در همان عالم خواب بمانم و از کارهای دنیای واقعیام بزنم ... بعد نگاه میکنم میبینم چه مطلب بیربط و مسخرهای به نظرم آنقدر مهم بوده است و تعجب میکنم که چطور فکر کردم آن کار مهم بوده که میخواستم بیدار نشوم! ... نمیدانم چنین تجربهای داشتهاید یا نه ... ولی اگر داشته بوده باشید یا لااقل توانسته باشید شرایطی که حقیر توصیف کردم را درک نمایید دیگر برایتان سخت نخواهد بود که خودتان پاسخ تمام سؤالات و مثالهایی که در بالا زدید را بیان نمایید ... کافی است توجه کنید به این یک روایت امیر مؤمنان علیهالسلام که مردم خواب هستند و وقتی که بمیرند بیدار شده و هوشیار میگردند ...!
تمام مثالهایی که زدید اهمیتشان در همین دنیاست و این دنیا هم عالم خواب است ... چه بسا خواب خودش عالم بیداری باشد ... وقتی رؤیای صادقه میبینید بیشتر بیدار هستید تا وقتی از آن رؤیا بیدار شده و به زندگی معمولتان باز میگردید ... انسان وقتی از این دنیا میرود تازه میفهمد که یعنی چه که پیامبران فرمودند که دنیا مانند کاروانسرا و محل گذر است ... ناگهان نگاه میکند که چقدر سرگرم این خواب زیبا و دلفریب شده بود و الآن که بیدار شده است دستش از زاد و توشه خالی است ... «يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَىٰ» ... اینجاست که میگوید «رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» و به او جواب داده میشود «لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ» ... با این حساب تمام مثالهایی که زدید و سؤالاتی که پرسیدید بدون آنکه نیاز به بررسی دقیق شرایطشان داشته باشند جواب مشخصی دارند و آن اینکه صبر کردن بر دردها و رنجهای دنیوی برای جبران شدنشان در آخرت حتماً مصداق ظلم نیست و نعمت است ... چون اینجا هر چه که هست خواب است و لزوماً حقیقتی ندارد، نه نعمتش و نه نغمتش، هر دو بهانههایی هستند برای امتحان و در واقع برای کسب شناخت انسان نسبت به نقاط قوت و ضعف خودش و فرصتهایی برای رشد دادن خودش ... اما در آخرت همه چیز حقیقی است، نعمتش هم حقیقی است ... بهشت خدا دیگر خوابی نیست که کسی از آن بیدار شود و بگوید همهاش خواب بود ... زندگی اخروی دیگر متوقف نمیشود و سرگرمش هم که شویم اشکالی ندارد چون چیز مهمتری نیست که از آن غافل شده باشیم ... آنجا نعمات ظاهری و باطنی در طول هم هستند و با پرداختن به هر کدام از آنها دیگری هم ملازمش است ...
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
سلام .
جناب سین ...
ما یه اصطلاحی داریم میگیم فلان ابزار دقیق هست ... ولی تو رنج کار نمیکنه ...
اگر شما با ابزار دقیق آشنا باشین ... میدونین منظور از این حرف چی هست ...
صحبتهای شما رو میخونم ... پشتش عقلانیتی میبینم ... خیلی خوب قضیه ساندویچ رو به کار میبرین ... و به قولی دقیق هستین ... ولی به نظر من تو رنج کار نمبکنین ...
فرض کنین ما یه کولیس دیجیتال داریم ...
فاصله 10 میلیمتری رو 17 میلیمتر اندازه میگیره .
فاصله 15 میلیمتری رو 22 میلیمتر
و فاصله 20 میلیمتری رو 27 میلیمتر .
این کولیس دقیق هست و داره درست کار میکنه ... تنها مشگلش اینه که با یه چیزه پر اصالت کالیبره نشده .
اگر این کولیس یک بار با یک چیز پر اصالت کالیبره بشه ...
همواره فاصله 10 میلیمتری رو 10 میلیمتر
فاصله 15 میلیمتری رو 15 میلیمتز
و ...
اندازه میگیره .
شما خوب و منطقی هستین و به نوعی دقیق ... ولی جسارتا باید خدمتتون بگم باید کالیبره بشین ...
صحبتهاتون برخی موقع ها میره تو خواب و رویا
برخی موقع ها میره به حدیثهای 1400 سال پیش
برخی موقع ه میره تو تخیل
و ...
البته هیچ ایرادی نداره که ما بریم و تو هپروت غرق بشیم تا یه مروارید ازش بیرون بکشیم ... ولی اگر طناب اصالتها رو با خودمون نبریم گم میشیم . همونطور که من فکر میکنم شما گم شدین و دیگه تو رنج کار نمیکنین .
یک چیز رو اصل بگیر و اعتقادات رو بر اساس اون کالیبره کن . اگر دیدی دنیات بر اساس اون چیز کالیبره نمیشه ( هی به تناقض میرسی ) یعنی اون چیز اصالت نداره .
برای عکس برداری از یک صفحه ... پایه های دوربین عکاسی باید در درون یک صفحه باشند . به خاطر همین هست که پایه دوربین عکاسی سه پایست ...
اگر پایه دوربین عکاسی چهار پایه بود دوربین در حال لغزیدن بین پایه هاش بود ...
وقتی اصالت رو میگیرین عقل و اجماع و ....
اعتقاداتتون در حال لغزش خواهد بود و تصویر درستی از دنیاتون نمیتونین بگیرین .
وقتی حق تعالی روح را خلق فرمود روح در عالم خودش ادعای ربوبیت کرد
خدا فرمود می فرسمت تو دنیا تو یک قالب جسمی و...........................تا برای لقمه نون و............................
[="Franklin Gothic Medium"] صحبتهاتون برخی موقع ها میره تو خواب و رویا البته هیچ ایرادی نداره که ما بریم و تو هپروت غرق بشیم تا یه مروارید ازش بیرون بکشیم ... ولی اگر طناب اصالتها رو با خودمون نبریم گم میشیم . همونطور که من فکر میکنم شما گم شدین و دیگه تو رنج کار نمیکنین . یک چیز رو اصل بگیر و اعتقادات رو بر اساس اون کالیبره کن . اگر دیدی دنیات بر اساس اون چیز کالیبره نمیشه ( هی به تناقض میرسی ) یعنی اون چیز اصالت نداره . این نظریه کاری با صدق فرضیات و گزارهها به خودی خود ندارد بلکه صدق را تنها با همان خودسازگاری تعریف مینماید ... سلام .
جناب سین ...
...
شما خوب و منطقی هستین و به نوعی دقیق ... ولی جسارتا باید خدمتتون بگم باید کالیبره بشین ...
برخی موقع ها میره به حدیثهای 1400 سال پیش
برخی موقع ه میره تو تخیل
و ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
ممنون از نصیحت خیرخواهانهاتان ... رکگوییهای شما ارزش نصایحتان را دوچندان میکند
حقیر مسیر دین را از درون دین شروع نکردهام، نه اینکه اگر کرده بودم پس حتماً اشکالی داشت ولی به هر حال اینطور نبوده است ... بلکه در نقطهی مقابل آن دین را با نگاه انتقادی بررسی کردم و پذیرفتم ... لااقل بررسیام را با نگاه انتقادی شروع کردم اگر کمکم نوع نگاهم عوض شد ... و اتفاقاً این کار را هم با تلاش برای یافتن تناقض در آن شروع کردم ... اگرچه الآن دیگر درست جزئیات آن را به خاطر ندارم ولی فکر میکنم آن موقع هم مشابه این باور را داشتم که:[INDENT=2][=Franklin Gothic Medium]
برداشت حقیر از نظریهی سازگار یک برداشت ریاضی است، یعنی همان چیزی که در ریاضیات گفته میشود Self-Consistency، مثلاً در بیان هیلبرت:
منبع:
[/INDENT]
و همچنین اگر درست بخاطر داشته باشم تصمیم گرفتم با خودم روراست باشم و به هیچ وجه بخاطر خوشایند خودم سعی نکنم حقیقتی را که درک کردهام توجیه کرده تا بتوانم وارونه بپذیرم .. بنابراین خیلی به خودم رجوع میکردم که این مطلبی که میگویم را واقعاً قبول دارم یا نه و اگر جواب منفی بود آن را به عنوان یک علامت سؤال و تذکر به صورت برجسته در گوشهی ذهنم نگاه میداشتم تا یک وقت به مرور زمان فراموش نکنم که در مورد این مطلب ابهام داشتهام و آن را به عنوان یکی از دانستههایم قلمداد نکنم ... علامت سؤال باید علامت سؤال باقی بماند تا جواب داده شود نه اینکه به مرور زمان استحاله شود به سمت یکی از جوابهای ممکن برای آن ... تا قبل از این تصمیم چه در زمینهی اعتقادی و چه در زمینهی علوم جدید فقط دانستههایم را جمع میکردم و خیلی دقیق نمیدانستم که چه چیزهایی را نمیدام، ولی از وقتی شروع کردم به جمع کردن چیزهایی که نمیدانم یا در موردشان ابهام دارم و نیاز به فکر و مشورت بیشتری دارند تغییرات بزرگی را در زندگیام تجربه کردم بحمدالله، چه در زمینهی اعتقادی و چه در زمینهی علوم جدید ... ظاهراً برکتی که در جمعآوری نادانستهها هست در جمعآوری دانستهها نیست ... تا قبل از آن اگر حرفی میزدم چون یادم نبود که دقیقاً کجای آن برایم مبهم هست روی کل آن یک احتمال خطا قرار میدادم و نمیتوانستم خیلی با اطمینان و دقیق حرف بزنم، حتی در فکر کردن با خودم از یک عدم اطمینان رنج میبردم، ولی بعد از آنکه نقاط ابهام را روشن کردم و دایرههایشان را سعی کردم کوچک و کوچکتر کنم که دقیقاً بدانم چه نکتهای در آن هست که برایم مبهم است و باعث نفهمیدن مطلب شده است دیگر وقتی حرف میزدم میدانستم که چه میگویم و فقط احتیاط میکردم که از نزدیکی آن نقاط ابهامدار زیاد رد نشوم ... در این میان فکر کردن بر روی مطالبی که در نگاه اول تناقض به نظر میرسند هم برکات بزرگی داشتند بحمد الله ... بخصوص در علوم دینی ... هر تناقضی که پیدا میکردم شکر خدا جوابی برایش مییافتم که آن جواب مثل یک نردبان نگاهم را به مسأله ارتقاء میداد ... نردبانی که بالایم میبرد تا دیدم بازتر شود و بتوانم دو گزاره که از پایین به نظر میرسند ضد هم باشند را در کنار هم ببینم و موافق بودن آنها با یکدیگر را هضم نمایم ...
با این حساب ارزش این نصیحت شما را که میفرمایید به دنبال تضادها و تناقضات در باورهایم باشم را متوجه هستم ... ممنون
وقتی اصالت رو میگیرین عقل و اجماع و ....
اعتقاداتتون در حال لغزش خواهد بود و تصویر درستی از دنیاتون نمیتونین بگیرین .
البته از وقتی که الهی بودن قرآن برایم محرز شد و جایگاه اهل بیت علیهمالسلام را دانستم دیگر اصالت را اولاً به ثقلین میدهم که یعنی قرآن و عترت ... عقل ناقص خودم و امثال خودم و اجماع چنین عقولی را هم معیار میدانم ولی ان شاء الله نه در حدّی که از ثقلین پیشی بگیرد ... عقل ناقص حقیر و امثال حقیر اگر صرف فهم سره از ناسره روایات شده و صرف فهم مفاهیم از قول و فعل خدا و تفسیر خلفای خدا از آنها بشود کار خیلی بزرگی است که آرزویم هست بتوانم قدمی در این زمینه بردارم ... چون این راه را ایمنترین راه برای کسب علم شناختهام ... کمخرجترین و بهینهترین راه ...
تا الآن تصویری که از مجموع آیات و روایات و هستیشناسی و دنیا و برزخ و قیامت و آخرت و بلکه عالم ذر و غیره دارم بدون لغزش است، تا بعد خدا چه خواهد ...
باز هم ممنون از خیرخواهیاتان :Gol:
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر،
ممنون از نصیحت خیرخواهانهاتان ...
سلام ...
جناب سین ....
واقعا جواب سوالهاتون رو گرفتین ... یا مانند کسی که عاشق میشه و عشق چشم و گوشش رو میبنده ... و عشقش رو هر جور که باشه قبول میکنه ... تنها قبول کردین !!!
واقعا کسی که با معشوقش روزی 5 بار عشق بازی میکنه ... چشم و گوشی براش میمونه که بتونه درست ببینه و درست گوش بده و درست بیندیشه ؟؟؟
خیلی ها عاشق میشن ...
و عشق چشم و گوششون رو میبنده ...
بعضی موقع ها یه چیزهایی میبینن ... ولی بهش دقت نمیکنن ...
بعضی موقع ها از این ور و اونور یه چیزهایی میشنون .... ولی گوششون دوست داره اون چیزهایی که میخواد رو بشنوه ...
امیدوارم که
1- یا تا آخر عمرت عاشق باشی و هیچ وقت از این عشقت بیدار نشی ....
2- یا اگر بیدار شدی ... شکست عشقیت رو بتونی تحمل کنی و هی به خودت گیر ندی که این همه حقایق رو دیده بودی و کر و کور بودی ...
اینی هم که میگین دیگه به تناقض نمیرسین ....
به خاطره این هستش که یک چیز رو اصل گرفتین ... اون هم دین هست ...
ولی اگر دو یا چند تا چیز رو اصل گرفته بودی ... اونوقت اعتقاداتت مطمئنا بین اون دو یا چند چیز در حال نوسان بود ...
حداقلش در این زمینه منم دیگه به تناقض نمیرسم ...
اونم به خاطره این هست که منم یک چیز رو اصل گرفتم ...
[=Franklin Gothic Medium] خیلی ها عاشق میشن ... امیدوارم کهسلام ...
جناب سین ....
واقعا جواب سوالهاتون رو گرفتین ... یا مانند کسی که عاشق میشه و عشق چشم و گوشش رو میبنده ... و عشقش رو هر جور که باشه قبول میکنه ... تنها قبول کردین !!!
واقعا کسی که با معشوقش روزی 5 بار عشق بازی میکنه ... چشم و گوشی براش میمونه که بتونه درست ببینه و درست گوش بده و درست بیندیشه ؟؟؟
و عشق چشم و گوششون رو میبنده ...
بعضی موقع ها یه چیزهایی میبینن ... ولی بهش دقت نمیکنن ...
بعضی موقع ها از این ور و اونور یه چیزهایی میشنون .... ولی گوششون دوست داره اون چیزهایی که میخواد رو بشنوه ...
1- یا تا آخر عمرت عاشق باشی و هیچ وقت از این عشقت بیدار نشی ....
2- یا اگر بیدار شدی ... شکست عشقیت رو بتونی تحمل کنی و هی به خودت گیر ندی که این همه حقایق رو دیده بودی و کر و کور بودی ...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سرکار مارینر ...
اینطور نیست که جواب تمام سؤالاتم را گرفته باشم، ولی این بار اگر در تناقضی گیر کردم یا کسی شبههای بر خلاف دین مقابلم گذاشت که نزد خودم جوابی برایش نداشتم دیگر نه ان شاء الله راحت در درون خودم میشکنم با این رویکرد که ای داد بیداد! یا باید از اعتقادم دست بردارم و یا مقابل حرف حق که جوابی برایش نیست ایستادهام ... در واقع تجربه شخصیام نشان داده که هر حرفی که حقیر جوابی برایش نداشته باشم لزوماً حرف خقی که جوابی ندارد نیست، بلکه اگر با اعتقادی که دارم برای فهم اشتباه آن نظر وارد گود شوم خداوند هم جواب آن حرف ناحق را دیر یا زود نشانم میدهد یا لااقل به جایی میرساندم که آن حرف را تنها حرف ممکن ندانم و حداقل آن را همارز کنم با حرف دین که از آن به بعد پذیرش حرف دین مانند اصرار بر حرف نادرست در مقابل حرف درست نباشد ...
شما خیلی راحت میتوانید بگویید که این کار مانند آن است که یک نفر هر اعتقادی که دوست داشت را انتخاب نماید و بعد دیگر هر نظر و نقدی بر خلاف آن را طوری توجیه نماید که بتواند همچنان بر اعتقادات خودش باقی بماند ... یعنی با شناختی که از شما و سایر دوستانی که معمولاً در بحثها مخالف هم هستیم دارم شما دوست دارید که اعتقادات انسان نتیجهی دلایلی باشد که کسب کرده است و انسانی برایتان ارزشمند است که اگر مثلاً شدیداً هم معتقد به اسلام یا مسیحیت یا بودائیسم یا خداناباوری یا شرک بود وقتی چیزی به او گفته شد که پاسخی برایش نداشت بپذیرد و تسلیم شود! مگرنه به او خواهید گفت متحجر و خشکمغز ... و اگر هم بدون دلیلی که بیاورد و ظاهراً بدون اینکه دلیلی داشته باشد با استدلالها یا شبهات مطرح شده که گاهی هم اسم علمی بر روی آنها میگذارند را رد کرد و مقابلشان ایستاد او را متعصب میشمرید و این رفتار او را ناشی از یک ترس درونی میشمرید که او از تغییر میترسد و به همین دلیل مقاومت بیهوده میکند و انسان شجاع کسی است که اگر جوابی ندارد بگویید من پذیرفتم که تا کنون اشتباه میکردهام ... چه در جهت اعتقاد نداشتن به خدا و چه در جهت اعتقاد داشتن به خدا ... راستش را بخواهید فکر کنم الآن اکثر دوستان مؤمن و حتی کارشناسان این سایت و خارج این سایت هم در این نگاه با شما موافق باشند ... لااقل با شناختی که حقیر تا کنون کسب کردهام قضیه اینطور است و پیشتر خودم هم همینطور فکر میکردم ... ولی الآن دیگر اینطور فکر نمیکنم و اتفاقاً کسی که در راه دفاع از دین حق تعصب بورزد و بدون آنکه دلیلی داشته باشد شبهات را رد کرده و کنار بزند را محقتر و زلالتر میدانم از کسی که صرفاً تابع فهم الآن خودش از حقیقت است آن هم بر مبنای استدلالها و دلایل ... جالب است که حضرت علی علیهالسلام هم فرمودند که در هیچ چیزی تعصب نداشته باشد ولی اگر ناچار از تعصب ورزیدن هستی لااقل ابتدا حق را بشناس و سپس بر روی آن تعصب بورز! ... البته تعصب صرف نپذیرفتن استدلالها و نظرات مخالف و اصرار بر نظر خود نیست (همانکه به آن تحجر گفته میشود و به زعم حقیر چیز بدی هم نیست اگر بر مدار حقیقت متحجر باشیم) بلکه در خود به نوعی از عصبانیت را دارد، یعنی وقتی جوابی نداشتیم که طرفمان را قانع گرداند به جای آنکه بگوییم «لکم دینکم و لی دین» یا به جای آنکه بگوییم «سلاماً» عصبانی و خشمگین شویم و دچار غیرتی شویم که آنجا جای بروز دادنش نیست ... یعنی حضرت علیهالسلام هم از تعصب نهی فرمودند و نه از تحجر و ایستادگی بر حق حتی اگر گاهی استدلالی بشنویم که در آن زمان جوابی برای آن به ذهنمان نرسد، چه بسا ایستادگی بر حق از نظر ایشان ممدوح هم باشد وقتی در نهایت به شخصی که ناچار از تعصب ورزیدن است اجازه دادند که به شرط تعصب ورزیدن بر روی حق متعصبانه هم برخورد نماید .... این جواز برای تحجر و تعصب اما یک شرط اساسی دارد و آن ابتدا شناخت حقیقت و جبههی حق است ... ای حدیث به تنهایی در زمینهی شناختشناسی کولاک میکند و اگر علما روی آن به اندازهی کافی وقت میگذاشتند الآن رویکرد خیلی از بحثهایشان متفاوت میبود ... اما حقیر مستقل از این حدیث به چنان نتیجهای رسیدم و تازه بعد از رسیدن به این نتیجه بود که دیدم چنان حدیثی هم صادر شده است ... دلیل اینکه دیگر مخالف چنان تحجری نیستم و اتفاقاً کار آن کسی را که بزرگواران میستایند را تقبیح میکنم این است که انسان اگر قبل از شروع کردن به شناخت عالم از خودش شروع کند ابتدا به ساکن میبیند که عقلش ناقص است و چه بسیار چیزها که به نظرش درست هستند ولی در اصل نادرست هستند و چه بسیار چیزها که به نظر او نادرست هستند ولی در اصل درست هستند، چه بسیار چیزها که ابتدا به نظرش بدیهی میرسند و بعدها به بداهت نقیض آن میرسد و تعجب میکند که چطور تا کنون متوجه اشتباه بودن آن مطلبی که ابتدا درستی آن را بدیهی میدانست نشده بوده است! در نتیجه انسانی که در خودش اینطور غور نماید دیگر برای شروع کردن مسیرش به سمت شناخت حقیقت نمیتواند به این فهم ناقص و ظاهری خودش بسنده نماید ... یعنی نمیتواند به علوم حصولی بسنده کند اگرچه به نظرش امروز خیلی هم درست برسند ... حتی آن چیزی که امروز در فلسفه به عنوان بدیهی میشناسند را هم دیگر میداند که ممکن است قرنها بعد مثالهای نقضی برایش پیدا شود که دیگر بدیهی به نظر نرسد و اصلاً اینکه تا کنون آن را بدیهی میدانستهاند این بوده است که تا کنون تجربهای که خلاف آن باشد به ایشان عرضه نشده است ... در چنین نگاهی برخی کلاً نسبیگرا میشوند و ندانمگرا میشوند و برخی به دنبال حقیقت از راه دیگری میگردند که قطعیت را به ایشان بازگرداند ... جالب است که از این نظر وقتی بحث بر سر شناخت حقیقت باشد افراد ندانمگرا جلوتر هستند از آنهایی که گمان میکنند که میدانند، همانطور که در بحش شناخت خدا افرادی که به پوچی رسیدهاند نزدیکتر هستند به شناخت حقیقت تا آنهایی که سرگرم دنیا هستند، این افراد اشتباه بودن رویکرد معمول را متوجه شدهاند و مشکلشان این است که بعد از آن دیگر پاسخ درستی برای سؤالات خود نیافتادهاند و رأیشان این شده است که پاسخی وجود ندارد، حقیقتی وجود ندارد، دلیلی برای زندگی وجود ندارد ... اما پاسخ درست برای این سؤالات در دین وجود دارد ... و شناخت حقیقت تنها با رجوع کردن به درون خود انسان میتواند رخ دهد ... اگر آن کاری که حقیر کردم را شما هم بکنید بعید میدانم به شناختی مشابه نرسید ... در علوم حصولی نادانستههایتان را جمع کنید و در درون خودتان هم به دنبال قطعیت بگردید و هر شبهقطعیتی را محک بزنید برای راستیآزمایی آن ... خدا را که درون خودتان دیدید و بارها شک کردید که راست است یا توهم و باز راست بودنش را محک زدید و برایتان مسلّم شد که او هست تازه زندگیاتان رنگ خدایی به خودش میگیرد و به نور خدا روشن میشود و هر اتفاقی را به نگاه دینی برداشت میکنید و آن وقت دیگر اگر کسی بگوید خدا نیست به حالش حسرت میخورید که چطور از حقیقتی چنان آشکار که نور وجودی او و شماست غافل مانده است ... شما هم تجربهی نشناختن خدا را داشتهاید و حال او را درک میکنید و میترسید که نکند باز هم خدا را فراموش کرده و در اصل خودتان را فراموش کنید ... اگر کسی برایتان دلایل علمی از فرگشت یا فیزیک کوانتوم و یا دلایل فلسفی برای رد کردن وجود خدا مثل برهان شر و غیره آورد هم بدون اینکه لزومی بدانید که جوابی برای رد کردنشان بیاورید فقط میدانید که حتماً اشتباهی در آنها وجود دارد اگرچه علم شما برای یافتن آن اشتباه کافی نباشد ... حقیر به این مقدار هم بسنده نکردم و هر کجا که در این وضعیت قرار گرفتم وارد گود شدم و به چشم خودم اشتباهات آن را پیدا کردم و مطمئن شدم که مخالف دین خدا «لیس علی شیء» ...
جالب است که بعد از اینکه این راه را انتخاب کردم دیدم تمام انبیاء علیهمالسلام هم همتشان صرف راهی جز این راه نشد ... بله به شبهات علمی که پیش میآمد هم پاسخ میدادند ولی تکیهی هدایتگریاشان بر آن هدایت باطنی بوده است ...
حالا شما در این رویکرد آیا عاشقپیشگی میبینید؟
یا در جمع کردن نادانستههایم آیا تشخیص عاشقپیشگی ملاحظه فرمودید؟
شما آیا راه مطمئنتری برای شناخت حقیقت میشناسید؟ هر راهی که بیان کنید حقیر ان شاء الله نشان میدهم که ندانمگرایی بهتر از آن است که روی نتیجهی یک بحث پر از ابهام و علامت سؤال تحجر یا بدتر از آن تعصب بورزیم و با الفاظ دهنپرکنی مانند علم و عقل خود را توجیه نماییم ... مگرنه کدام فیلسوفی هست که بتواند تضمین نماید که نظر فلسفیاش هرگز تا آخر تاریخ نقد نشده و رد نخواهد شد؟ ... یا کدام نظریهپرداز علوم تجربی است که بتواند چنان تضمینی را بدهد؟ .. نهایت این راه که شما آن را راه علمی میدانید همان است که جناب آرماندانشجو به عنوان مانیفست خود بیان کردند که حق را چیزی بدانیم که امروز به نظرمان حق میرسد ... این جمله از نظر کاربردی موافقان زیادی دارد، حتی علمای ما هم میگویند اگر چنین کردید و حق را در غیر اسلام یافتید مستضعف فکری هستید و به جهنم فرستاده نمیشوید، ولی آیا واقعاً عقل سلیم میپذیرد که انسان چیزی را که امروز به نظرش حق میرسد را فرض نماید که حق است؟ ... فرض کردن چه جایگاهی در حقشناسی دارد؟ ... آیا اینکه راه بهتری در عمل پیدا نکردیم و به نظرمان رسید که ناچار از این کار هستیم توجیه قابل قبولی است؟ ... حقیر هم پیشتر میگفتم بله ولی امروز میدانم که نیست، در قرآن هم آمده است که اکثر ایشان جز این نیست که از ظن و گمان پیروی میکنند و ظن و گمان انسان را از شناخت حق بینیاز نمیکند ...
آیا این رویکرد عاشقپیشگی است یا حقیقتطلبانه است؟
اینی هم که میگین دیگه به تناقض نمیرسین ....
به خاطره این هستش که یک چیز رو اصل گرفتین ... اون هم دین هست ...
ولی اگر دو یا چند تا چیز رو اصل گرفته بودی ... اونوقت اعتقاداتت مطمئنا بین اون دو یا چند چیز در حال نوسان بود ...حداقلش در این زمینه منم دیگه به تناقض نمیرسم ...
اونم به خاطره این هست که منم یک چیز رو اصل گرفتم ...
آیا حقیقت و باطل یکی هستند؟ آیا نور و ظلمت یکسان هستند؟
هر کسی به هر حال اصالت را به یک چیزی میدهد ولی اگر شخص حقطلبی باشد و برایش مهم باشد که درست را درست و اشتباه را اشتباه بداند دیگر این حق را به خود نمیدهد که یک چیزی که معلوم نیست حق است یا حق نیست را ابتدا به ساکن و باری به هر جهت و از روی دلبخواه فرض کند که حق بوده و اصالت داشته باشد و سپس دیگر همان را اصل گرفته و به پیش برود و پلهای دیگر را پشت سر خود خراب کند ... اگر چنین کند او هم جز این نیست که از ظن و گمان تبعیت کرده است و خداوند فرموده از آنچه که نمیدانید پیروی نکنید ...
اگر میل دارید این بحث همینجا متوقف شود که هیچ، ولی اگر میل دارید که ادامهاش دهیم، لطفاً چیزی که برای شما اصالت دارد را بیان بفرمایید ... به زعم حقیر در هیچ جایی بجز در دین و آیین حق امکان ندارد که تناقضی وجود نداشته باشد که مستقر باشد ... نظریات زیادی هستند که ظاهرشان در نگاه اول قابل تأیید است و عدهای هم به آن پایبند شدهاند و شاید قرنها هم حاکمیت داشتهاند، ولی نهایتاً اشتباه بودنشان مشخص شده است و ضعف آنها جایی خودش را بروز داده است ... آیا شما برایتان اهمیتی ندارد که چیزی را اصل گرفته باشید که قرنها بعد از فوت کردنتان امکان مشخص شدن اشتباهش باشد؟ یا برایتان اهمیت ندارد که چیزی را اصل گرفته باشید که اگر همهی مردم هم همین امروز بگویند اشتباه است شما بدانید که آنها اشتباه میکنند؟ ...
اکثر مخالفان ما اگر نگاه کنید تودهای عمل میکنند، یعنی خودشان خیلی از جاها برایشان ابهام دارد ولی با اعتماد کردن به دیگران و مثلاً به فلان استاد که رویشان تأثیر زیادی داشته است یا با خواندن کتاب فلان دانشمند که صاحب سبک به حساب میآید و جوایز بینالمللی برده است و یا با دیدن اینکه جریان رودخانه کدامطرفی است جهت خودشان را تعیین میکنند ... یعنی دقیقاً همان نسبتهایی که به ما در تبعیت کردن از علما میدهند متوجه خودشان هست در تبعیت کردن از تودهی مردم و دانشمندان ... اگر بپرسیم چرا هم میگویند آیا از نظر شما علوم تجربی و مترقی مدرن و دینی که ۱۴۰۰ سال پیش آن هم برای اعراب جاهلی آورده شده است یکسان هستند!؟ ... یعنی حتی در همین هم عین ما عمل میکنند که میپرسند آیا نور علم و فهم و ظلمات وهم یکسان هستند؟ ... بنابراین میبینید همه چیز ما و مخالفان ما یکسان است و تنها در یکجا تفاوت داریم، شناخت مصداق حقیقی ظلمت و مصداق حقیقی نور ... از این بحثهایی که امروزه میان دینداران و بیدینان وجود دارد هم بحث به جایی نمیرسد ... هر کسی همان را که دوست دارد باور داشته باشد را باور دارد و استدلال و توجیه و بحث منطقی و غیرمنطقی هم بیشتر برای این است که نشان دهند ما حقیقتطلب هستیم ... برخی هم که در این میان تغییر رویه میدهند نه همیشه ولی خیلیوقتها از روی ترس است از اینکه نکند آن طرفیها راست میگویند و من متحجر هستم ... یا خسته میشوند از مقاومت در مقابل جریان تودهها و خلاف جهت رودخانه حرکت کردن ...
در پناه خدا باشید ان شاء الله
یا علی علیهالسلام
در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیهالسلام
مثلا اگر از کسی پولی در زمان خاصی گرفته شود ... اگر خدا در زمانی دیگر به او میلیاردها و یا تریلیاردها تومن بده ... جواب اون نعمتی که در اون لحظه میتونست بده و نداده رو نمیگیره .
فکر کنم این یکم خودخواهیه . ادم باید یکم از خودش هم مایه بزاره . یکم هم باید صبور باشه و اعتماد داشته باشه به خدا . خدا رو ما چی فرض کردیم!
اگر من با دستمام بیام جلویه نفس کشیدن شما رو بگیرم ... شما 10 دقیقه سرخ و سفید و صورتی و آبی بشی ... بعدش رهات کنم تا بتونی نفس بکشی ... آیا من به شما نعمتی دادم ؟؟؟
اگه نفس کشیدنم از شما باشه خوب من چیزی نمیتونم بهتون بگم چون مال خودتون بوده و گرفتید . بعد اینکه برگردوندید خوب لطف کردید به هر حال نفس مال من نیست .
اگر من کسی رو برهنه کنم . اون شخص آبروش بره ... دهها نفر ازش عکس بگیرن و در اینترنت و .... پخش کنند ... بعدش بهش لباسهاش رو بدم ... آیا من به او نعمتی داده ام ؟؟؟
آیا منبع لباس اون شخص شمایید و اون نتونسته لباس دیگه از جای دیگه ای تهیه کنه؟ خوب لباسها مال شماست و اختیارش رو دارید . شاید بگید این ظلمه ولی زمانی رودر نظر بگیرید که شما هم به اون لباسها نیاز پیدا کنید و اگه اون لباسها به شما نرسه اتفاقاتی که گفتیید برای خودتون می افته . حالا با خیال راحت تر میرید و لباسهاتون رو پس میگیرید حالا ما میدونیم که خداوند نیت اذیت هیچ کدوم از بندگانش رو نداره
اگر من به کسی یک ماه گرسنگی بدم ... اون شخص ضعیف بشه و نارنجی بشه و نتونه راه بره ... بعدش 10000 تا براش پیتزا بگیرم و تو پیتزا غرقش کنم آیا من به او نعمت دادم ؟؟؟
ایا شما واقعا میخواید اذیتش کنید یا اینکه با گرسنگی میخواید چیزی رو بهش بفهمونید . چون خداوند بنا رو روی اذیت نذاشته باید روی احتمالات بیشتر فکر کرد . مثلا بهش میفهمونید که ببین یارو اگه من نباشم تو گرسنه میمونی بدون که هیچ چی نیستی .الکی مغرور نشو یا چیزهای دیگه .
یا همین مساله ازدواج ... ازدواج و عشق و عاشقی یه سن و سالی داره ... وقتی از سنه آدم بگذره ... دیگه نعمت نیست ...
اگه سن و سال نداشته باشه باید بگیم که پدر و مادرهامون عاشق هم نیستن دیگه و به زور با هم زندگی میکنن.
* یا طنزی هست ... که پیره مردی در اواخر عمرش برنده حساب بانکی میشه و یک میلیارد تومن جایزه میگیره ... بعدش میره با تمام پولش توالت عمومی میسازه ... وقتی ازش میپرسن چرا رفتی با این همه پول توالت عمومی ساختی ...
میگه تا مردم بشاشن به این بخت و اقبالم ...- بنابراین اینگونه نیست که اگر چیزی از کسی گرفته شود و پس از مدتی به نوعی دیگر به اون شخص داده بشه ... حتی اگر 1000 هزار برابر شده باشه اون نعمت محسوب بشه ... باید هر مساله به صورت مجزا مورد بررسی قرار بگیره .
از نظر من اینی که بگیم از فقیر نعمت ثروت گرفته شده چیز غلطی هست . یعنی یه دیوار زدن جلوش که اصلا نتونه ثروتمند بشه !؟ یا اینکه میتونه ثروتمند بشه .
* یادم هست یک شعری رو جایی خونده بودم .... که خیلی برام جال بود ...
که پسری دختری رو میخواست و بهش نرسیده بود ...
پس از سالها اون دختر برمیگرده و با اون ازدواج میکنه ...
پسر چند ماهی با او زندگی میکنه و بعدش از اون جدا میشه ...
وقتی علت رو ازش میپرسن ....
میگه من اون رو میخواستم ...
همون زمان ...
همون مکان ...
با همون شرایط ...
این اونی که میخوام نیست ... تغییر کرده ... یه چیزه دیگست ...
[=arial black]با تشکر از شروع این مبحث خوب
فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [=arial black]﴿۱۰﴾[=arial black]
[=arial black]و چون نماز گزارده شد در [روى] زمين پراكنده گرديد و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيد باشد كه شما رستگار گرديد.
[=arial black] فضل خدا
[=arial black]انسان اگر نیازمند نبود اصلا به سراغ فضل خدا نمی رفت و بنابراین رشد و کمالی هم صورت نمی گرفت
نیازهای انسان کدامند؟ مهمترینش نیاز به کسب و کار، نیاز به همسر، نیاز به زندگی اجتماعی و دوستان و رفیقان
بارهبانیت و خانه نشینی نفس تزکیه نمیشه و روح پرورش پیدا نمیکنه
انسان در همین مسیر برطرف کردن نیازهاشه که روحش تکامل پیدا میکنه. غرورش میشکنه، حلم و بردباری رو یاد میگیره. خویشتن داری و تقوا رو یاد میگیره. نیکوکاری رو یاد میگیره. تجربه کسب میکنه خدارو بهتر درک میکنه. محبت و حمایت خدا رو لمس میکنه.
[=arial black]
[=arial black][=arial black]همه اینها در طی یک سفر پر پیچ و خم زندگی انجام میشه و اگر نیازهای انسان نبود این سفر اصلا شروع نمیشد.
[=arial black]که البته فقط همینها نیست و به نظرم حکمت کارهای خدارو نمیتونیم به طور کامل درک کنیم.
[=arial black]راوى مى گويد: از حضرت صادق جعفر بن محمد عليهما السلام پرسيدم: خداوند به چه منظور انسان را آفريد؟
[=arial black]فرمود: خداى تبارك و تعالى انسان را به بازيچه نيافريد و آنان را رها شده قرار نداد، آفرينش انسان براى نماياندن قدرتش بود و براى اين كه آنان را به [=arial black]ميدان تكليف[=arial black] رهنمون شود تا مستوجب رضوان او گردند.
[=arial black]
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
[=arial black]نیاز به کسب و کار
[=arial black]نیاز به همسر[=arial black]
[h=5]پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله : يَا عَلِيُّ سَاعَةٌ فِي خِدْمَةِ الْعِيَالِ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ أَلْفِ سَنَة[/h] [=arial black]یا علی!ساعتی در خدمت عیال بودن بهتر از هزار سال عبادت بهتر است.
وقتی حق تعالی روح را خلق فرمود روح در عالم خودش ادعای ربوبیت کرد
خدا فرمود می فرسمت تو دنیا تو یک قالب جسمی و...........................تا برای لقمه نون و............................
لطفا منبع سخن را هم بیان کنید. بنده اولین بار است که چنین چیزی می شنوم.
اینی هم که میگین دیگه به تناقض نمیرسین ....
به خاطره این هستش که یک چیز رو اصل گرفتین ... اون هم دین هست ...
ولی اگر دو یا چند تا چیز رو اصل گرفته بودی ... اونوقت اعتقاداتت مطمئنا بین اون دو یا چند چیز در حال نوسان بود ...
وقتی انسان دیدگاه خود را انتقادی شروع کند وبا استدلال به جواب برسد دیگر چه اصلی داشته که مانع رسیدن به حقیقت باشد؟
در هیچ چیزی تعصب نداشته باشد ولی اگر ناچار از تعصب ورزیدن هستی لااقل ابتدا حق را بشناس و سپس بر روی آن تعصب بورز! ...
البته وقتی حق را شناختید وا زآن حمایت کردید دیگر تعصب خالی نیست. بلکه از روی علم است. تعصبی غلط است، که انسان علم نداشته باشد. وبدون هیچ دلیلی از چیزی حمایت کند. ولی زمان یکه با علم است. این حمایت خیلی هم خوب است. خداوند می فرماید:
لا تقف مالیس لک به علم، چیزی که به آن علم نداری پیروی مکن.
البته بنده فکر می کنم ما باید دین را درست بشناسیم واگر در مورد آن قضاوت می کنیم از روی علم وآگاهی باشد. وبعد دلایل وانتقادات دیگران را نگاه کنیم. با عقل واستدلال ودلایل دیگر بسنیجیم که کدام مذهب یا مکتب درست می گوید. نه اینکه بدون اینکه دین ومعارف آنرا شناخته باشیم رجوع کنیم به سخنان مخالفان وطبق آنها در مورد دین قضاوت کنیم. چنانچه برخی ها به اسم روشنفکری تصور می کنند دین را دارند نقد می کنند در حالی که خود مقلد صرف برخی دانشمندان غربی هستند.
پرسش:
چرا خداوند انسان را محتاج آفرید، تا در برابر عنایت او شاکر باشد؟ از اول بی نیاز خلقش می کرد؟
پاسخ:
خداوند واجب الوجود است. یعنی در وجود، و سایر امور خود وابسته به چیزی نیست. بلکه قائم به خود بوده و سایر موجودات همه چیز خود از اصل وجود گرفته تا سایر امور را از او دارند.
اینکه خداوند انسان را بی نیاز خلق کند. غیر ممکن است. چون این انسان از اول نبوده است. و بعدا در سایه لطف الهی بوجود آمده است. لذا در اصل خلقت و هستی خود نیازمند به خداوند است. پس نمی تواند در اصل وجود خود بی نیاز باشد.
اما اینکه بعد از خلقت در سایر امور و رفع حوائج خود بی نیاز از خداوند باشد. عده ای از مذاهب و ادیان معتقد به آن هستند. مانند معتزله که معتقد به تفویض هستند. یعنی انسان بعد از خلقت آزاد و تام الاختیار است. و خداوند نقشی ندارد. یا یهودی ها که می گفتند دست های خداوند بسته است. (یدالله مغلولة) و تاثیری در این عالم ندارد.
اما این مساله امکان ندارد. و باید مشخص شود که ملاک و معیار احتیاج انسان به خداوند چیست؟
اگر گفته شود که معیار احتیاج انسان به خداوند حدوث است. که عده ای از متکلمان به آن اعتقاد دارند. بعد از خلقت و وجود یافتن این احتیاج از بین می رود و انسان در این عالم نیازی به خداوند ندارد.
اما اگر معیار احتیاج به خداوند در اصل وجود امکان باشد. که نظر متکلمان شیعه همین است. این امکان ذاتی همیشه همراه با انسان است.
سیه رویی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد الله اعلم.
این امکان همیشه با انسان است. و از او جدا نمی شود و بالطبع تا زمانی که این امکان هست احتیاج هم هست. و بالاتر از آن مبنای ملاصدرا است که مناط احتیاج ممکن به واجب را فقر ذاتی می داند که از قرآن کریم همین استفاده می شود. "انتم الفقراء الی الله والله هو الغنی الحمید" یعنی انسان از خود هیچ ندارد و در همه چیز خود محتاج به رب العالمین است.
در این زمینه می توانید به جلد 9 و 10 مجموعه آثار شهید مطهری در باب شرح مبسوط منظومه مراجعه کنید که بخوبی توضیح داده اند.
در فلسفه هم قاعده ای است که علت محدثه علت مبقیه هم هست. یعنی همانطور که انسان در اصل حدوث و وجود خود نیازمند واجب الوجود است. در بقاء خود نیز این احتیاج را دارد. و اینطور نیست که با حدوث دیگر بی نیاز از رب العالمین شود.