جمع بندی خدا و هدف آفرینش

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خدا و هدف آفرینش

سلام

2 تا سوال داشتم که خیلی ذهنمو مشغول کرده

اول اینکه هدف از افرینش چی بوده؟
دوم خدا دقیقا کجاست؟

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد جلیل

Vulture;771579 نوشت:
اول اینکه هدف از افرینش چی بوده؟

با عرض سلام و خسته نباشید

[=&quot] ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است، حتى اگر به ديگرى خدمت مى‏ كنيم يا دست گرفتارى را مى‏ گيريم و از گرفتارى نجات مى‏ بخشيم، و يا حتى ايثار و فداكارى مى‏ كنيم، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما را بر طرف مى ‏سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى ‏كند.
[=&quot]و چون در مورد صفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى ‏شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيه كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى ‏شد؟! و يا اگر در آيات مى‏ خوانيم هدف‏ آفرينش‏ انسان عبادت است مى‏ گوئيم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟

[=&quot]در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است.
[=&quot]ما به حكم اينكه وجودمان محدود است، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى ‏كنيم، و اعمالمان همه در اين مسير است، ولى در باره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم.
[=&quot]او چشمه ‏اى است فياض و مبدئى است نعمت ‏آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مى ‏گيرد، و آنها را پرورش داده، از نقص به كمال مى ‏برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بندگى ما، و اين است فلسفه عبادات و نيايش هاى ما كه همگى كلاس هاى تربيت براى تكامل ما است.
[=&quot]به اين ترتيب نتيجه مى‏ گيريم كه هدف آفرينش ما پيشرفت و تكامل هستى ما است.
[=&quot]اساسا اصل آفرينش، يك گام تكاملى عظيم است، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن. و بعد از اين گام تكاملى عظيم، مراحل ديگر تكامل شروع مى ‏شود، و تمام برنامه ‏هاى دينى و الهى در همين مسير است. (تفسير نمونه ؛ ج‏22 ؛ ص391)

Vulture;771579 نوشت:
دوم خدا دقیقا کجاست؟

استدلال هاى عقلى به ما مى ‏گويند: «خداوند همه جا هست در عين حال جا و مكان هم ندارد!» آيا اين جمله متضمن يك تناقض آشكار نيست؟ همانند «دايره مربع» يا به قول معروف نظير «كوسه ريش پهن» نيست؟ خير، موضوع از اين قرار نيست.
براى روشن شدن مطلب بايد توضيح مختصرى داد:
ما و همه موجودات عالمِ ماده مكان داريم. مكان داشتن به معنى اشغال يك مقدار مكان است. يك موجود مادى مقدار خاص و معينى از مكان را اشغال مى ‏كند. اگر اينجا باشد، آنجا نيست و اگر آنجا باشد اينجا نيست. اصولًا مفاهيمى مانند «قبل و بعد» و «اينجا و آنجا» بواسطه همين محدوديت موجودات مادى در اشغال مكان به وجود مى ‏آيند. چون ما در يك مكان محدود هستيم، ديگر طبيعى است كه تمام فعاليت هاى ما نيز محدود باشد زيرا فعاليت ‏هاى ما در حدود مكانى كه مى ‏توانيم داشته باشيم امكان انجام يافتن دارند.

و به دليل آن كه مكان، محدود است، پس حوزه فعاليت‏ هاى ما نيز محدود است.


يك‏ «هستى نامحدود و بى ‏پايان» بر خلاف وضعيت موجودات مادى، وابسته به يك نقطه معين نيست و يك مكان مشخص را اشغال‏ نمى ‏كند. براى چنين موجودى داشتن مكان مشخص به معنى محدوديت و حد و پايان داشتن است كه با ذات آن در تعارض است.
چنين موجودى همه جا هست؛ در دريا هست، در دورترين نقاط فضاى پهناور، در درون و برون وجود ما و بالاخره در همه جا هست. در حقيقت، همه جا بودن ذات نامتناهى به اين معنى است كه او اساساً مافوق مكان است. مافوق مكان بودن به اين معنى است كه مكانها در برابر او يكسان است. چنين نيست كه به يك موجود نسبت به موجود ديگرى نزديكتر يا دورتر باشد. همه وجود او در همه جا هست‏ (اصلًا وجود او همه ندارد!). البته بايد پذيرفت كه تصور چنين چيزى براى بعضى افراد مشكل است زيرا آنها هميشه با موجوداتى سر و كار داشتند كه با هم نسبت هاى مختلفى دارند.
براى روشن شدن موضوع و نزديك كردن مطلب به ذهن، يك‏ مثال تا اندازه‏اى كمك مى ‏كند گر چه ذات نامتناهى خداوند همانند هيچ چيزى نيست تا بتوان در مورد آن مثالى زد. اگر از ما بپرسند حاصل ضرب دو عدد 2 و 2 با يكديگر چقدر مى ‏شود جواب مى‏ دهيم نتيجه عدد 4 است. اگر از ما بپرسند كل بزرگتر است يا جزء جواب مى ‏دهيم كل. اما اگر بپرسند نتيجه اين حاصل ضرب و يا بزرگتر بودن كل از جزء كجاست جواب خواهيم داد در همه جا، در آسمان، در زمين و در هر نقطه ‏اى از جهان. اين حقيقت كه كل بزرگتر است از جزء يا نتيجه حاصل ضرب 2 و 2 عدد 4 مى ‏شود، جا و مكان خاص و معينى ندارد. در حقيقت تمام قوانين علمى همين خاصيت را دارند. اين قوانين يك نوع‏ «تجرد» دارند كه آنها را وابسته به مكان خاصى نمى ‏كند. در نتيجه، مى ‏توان درباره آنها گفت با وجود آن كه همه جا هستند اما جا و مكان خاصى ندارند.

بنابراين در مورد خداوند كه مى‏ گوييم او در درون و برون ما هست مانند اين جمله نيست كه خون در رگ هاى ما هست. خير، خداوند مانند خون يا غذا يا رگ و پى در درون ما نيست. او مانندِ نظر برخى صوفيه نيز نيست كه معتقدند هستى او عين هستى موجودات است.
خداوند در درون و برون ماست به اين معنى كه هستى او مافوق مكان است. او آنچنان نامحدود است كه هيچ چيز از حيطه هستى او بيرون نيست. او با همه موجودات هست و به عبارت روشن تر همه موجودات به صورت يكسانى در برابر او حاضرند و هستى و بقاء آنها از اوست. ( خدا را چگونه بشناسيم ؛ ص68)

با سلام

وقتي گفته مي شود: چرا خداوند عالم یا انسان را آفريد؟ یا هدف خدا از آفرينش عالم يا انسان چيست؟ دو معني ممكن است مورد نظر باشد:
1ـ اين كه خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان چه هدفي از خلقت خود داشته است ؟ يعني هدف خودش از آفرينش عالم یا انسان چه بود و می خواست به چه هدفی دست یابد؟
2ـ اين كه خدا چه هدفي را براي موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است ؟ يعني غايت مخلوقات و از جمله انسان چيست و قرار است به کدام مقصد برسند؟
حتماً به گوشتان خورده که خداوند متعال فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ــ و من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند»(الذاريات:56) ؛ این بیان از هدف خلقت انسان ، در حقیقت ، پاسخ پرسش دوم است ؛ امّا گاهی دیده می شود که برخی افراد ، آن را به اشتباه پاسخ سوال اوّل پنداشته و اشکالاتی بر آن وارد می کنند ؛ کما اینکه بسیاری ، عبادت را هم با مراسم عبادی خلط می کنند. پس لازم است که ما هر دو سوال را پاسخ دهیم تا حقیقت مطلب برای شما جوان گرامی نیز روشنتر شود. بحث اجمالی:
پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض.
امّا پاسخ پرسش دوم آنکه خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد ، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. و آن نقطه ی اوج ، برای انسان ، همان مقام عبودیّت و بندگی است. دقّت شود: نمی گوییم عبادت رسمی مثل نماز و روزه ، بلکه می گوییم عبادت و بندگی ؛ که نماز و روزه و امثال اینها ، ابزار رسیدن به چنان مقام وجودی می باشند.
بنا بر این ، از عبادت ما نفعی به خدا نمی رسد ؛ بلکه عبودیّت کمال خود ماست که اگر به آن برسیم کاملیم و اگر نرسیم ناقص خواهیم ماند. پس مراد از عبودیّت و بندگی ، صرفاً به جا آوردن عبادتهای شرعی نیست ؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص قلبی و درجه ی وجودی است که در آن مرتبه ، شخص هیچ اعتباری برای خود و دیگر مخلوقات قائل نیست و جز خدا هیچ نمی بیند و همه ی موجودات و از جمله خود را بند به اراده ی خدا می یابد ؛ لذا بنده ی خدا (بند شده به خدا) نامیده می شود. در این رتبه است که بنده ی خدا ، مظهر اسماء الله می شود و اسماء الهی در وجود او ظاهر می گردند ؛ لذا خلیفة الله و نماینده ی خدا ( نمایان کننده ی خدا) نامیده می شود ؛ چون تمام وجودش خدا را می نمایاند.

پاسخ سوال بعدی

خداوند واجب الوجود و بي نياز مطلق است. مكان و نيز زمان ندارد. زيرا مكان داشتن از خواص جسم است. مكان براي چيزي تصور مي شود كه داراي حجم و امتداد و محدودیت باشد ( يعني داري طول و عرض و ارتفاع باشد). پس نمي توان براي خداي متعال مكان در نظر گرفت. هيچ موجود مكان داري واجب الوجود نخواهد بود.
جسم با تحقق خود خلأیى را كه مكان مى‏نامند، پر مى‏كند، بنابراين هيچ جسمى خالى از مكان نبوده و بى‏نياز از آن نيست. اگر خدا جسم باشد، وجود او همراه با مكانى خواهد بود كه در آن جاى گيرد و به مكان نياز خواهد داشت، اما نياز، با خدايى، سازگار نيست.
هر جسمى مركب از اجزاست. هر مركبى به اجزاى خود نيازمند است. پس اگر خدا جسم باشد، بايد او را مركّب و نيازمند بدانيم، در حالى كه گفته شد نياز و احتياج، با خدا بودن و دارا بودن همه كمالات، سازگار نيست.
علاوه بر این ادراک عقلی، پيشوايان بزرگ اسلام با بيان‏هايى محكم، جسم بودن را از خدا نفى كرده‏اند
امام صادق ( عليه السلام) مى‏فرمايد:
«سبحان من لا يعلم كيف هو ليس كمثله شى‏ء و هو السميع البصير لا يحد و لا يحس... و لا يحيط به شى‏ء و لا جسم؛
منزه است خدايى كه كسى جز او نمى‏داند كه ذات او چگونه است، هيچ چيز مانند او نيست، شنوا و داناست، محدود و محسوس نيست،كمالات او حد و انتها ندارد... با حواس درك نمى‏شود، جسم نيست».

جلیل;773034 نوشت:
به اين ترتيب نتيجه مى‏ گيريم كه هدف آفرينش ما پيشرفت و تكامل هستى ما است.
اساسا اصل آفرينش، يك گام تكاملى عظيم است، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن. و بعد از اين گام تكاملى عظيم، مراحل ديگر تكامل شروع مى ‏شود، و تمام برنامه ‏هاى دينى و الهى در همين مسير است. (تفسير نمونه ؛ ج‏22 ؛ ص391)

با سلام دوباره .
پس در اینصورت نتیجه میگیریم هدفی برای افرینش نبوده و خداوند انسان هارو خلق کرده تا اونارو پرورش بده درواقع مثل یک سرگرمی هستش ؟

yalda solimani;773054 نوشت:
پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض

پس خداوند نیازمند این است که چیزی رو خلق کرده تا خالق نامیده بشه. از پاسخ شما میشه نتیجه گرفت که خدا برای تکمیل خودش مارو افرید.

Vulture;773996 نوشت:
پس خداوند نیازمند این است که چیزی رو خلق کرده تا خالق نامیده بشه. از پاسخ شما میشه نتیجه گرفت که خدا برای تکمیل خودش مارو افرید.


مگر معلول دلیله علته ؟

به من بیاموز;774004 نوشت:
مگر معلول دلیله علته ؟

خیر
اما اگر معلول نباشه علتی هم نیست و این معلوله که به علت معنی میده و اون رو به وجود میاره در واقع علت بدون معلول اصلن علت نیست.

Vulture;774042 نوشت:
خیر
اما اگر معلول نباشه علتی هم نیست و این معلوله که به علت معنی میده و اون رو به وجود میاره در واقع علت بدون معلول اصلن علت نیست.


شما فکر کنید از آسمون باران میبارد، این وسط مقداری هم آب به گیاهان میرسد، آن وقت گیاهان ادعا میکنند اگر ما نبودیم باران معنی نداشت، شما به عظمت خلقت پروردگار دقت کنید که در حد شعور خودمون میتونیم به معنی این خلقت اضافه کنیم هر چند شاید برا خودمون این معنی تمام معانی باشد که از طبیعت میفهمیم ولی فکر نمیکنم تمامی معانی موجود در جهان باشد .

به من بیاموز;774047 نوشت:
شما فکر کنید از آسمون باران میبارد، این وسط مقداری هم آب به گیاهان میرسد، آن وقت گیاهان ادعا میکنند اگر ما نبودیم باران معنی نداشت، شما به عظمت خلقت پروردگار دقت کنید که در حد شعور خودمون میتونیم به معنی این خلقت اضافه کنیم هر چند شاید برا خودمون این معنی تمام معانی باشد که از طبیعت میفهمیم ولی فکر نمیکنم تمامی معانی موجود در جهان باشد .

مثالی که شما زدید مقداری از قضیه اصلی دور بود چون ما درباره خلقت صحبت میکنیم یعنی کل خلقت نه قسمتی از اون اما در مثال شما قسمتی از یک جامعه که در باران هستند (گیاهان) , بود در صورتی که موضوع کل جامعه است.
اگر کل افراد و موجودات زیر باران نبودند قطعا باران معنی نداشت. این موجودات زیر باران هستند که باران رو تبدیل به باران میکنن وگرنه اگر این افراد نباشند بارانی وجود نداره حتی همین افراد اسم باران رو برای اون انتخاب کردند.

Vulture;773985 نوشت:
با سلام دوباره .
پس در اینصورت نتیجه میگیریم هدفی برای افرینش نبوده و خداوند انسان هارو خلق کرده تا اونارو پرورش بده درواقع مثل یک سرگرمی هستش ؟

با سلام

پدری را در نظر بگیرید که فرزند خود را به مدرسه می فرستد اگر از او سوال شود چرا و به چه هدف فرزند خود را به مدرسه می فرستی ممکن است اینگونه جواب دهد که می خواهد با سواد شود و در پیری عصای دست من شود و ممکن است جواب دهد او را به مدرسه می فرستم تا در خانه نباشد و...
و گاه ممکن است اینگونه جواب دهد که هدف من از مدرسه فرستادن او این است که در آینده برای خود کسی شود و در اجتماع جایگاه مناسبی داشته باشد و هدفی جز این ندارم
طبق این پاسخ می بینیم که پدر از مدرسه فرستادن فرزند هدف جز خوشبختی او ندارد و اصلاً در این هدف به خود نمی اندیشد و چیزی برای خود نمی خواهد.

هدف خداوند از خلقت انسان نیز- با کمی تشابه- اینگونه است و خداوند خلقت را بر جبران نقصی در او انجام نداده یعنی اینگونه نبوده که خداوند نیاز به سرگرمی داشته است و انسان را خلق کرده است.
خداوند خیر مطلق و بی نیاز کامل است و تنها هدف از خلقت او جود به بندگان است همانند مثال که پدر تنها از مدرسه فرستادن فرزند خود قصد جود و لطف به فرزند را دارد.
من نکردم خلق تا سودی کنم..... بلکه تا بر بندگان جودی کنم

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحیم

[=&quot]سوال: [=&quot]خدا کجاست و هدف او از آفرینش انسان چه بوده است؟
[=&quot]پاسخ:
[=&quot]الف: [=&quot]استدلال هاى عقلى به ما مى ‏گويند: «خداوند همه جا هست در عين حال جا و مكان هم ندارد!» آيا اين جمله متضمن يك تناقض آشكار نيست؟ همانند «دايره مربع» يا به قول معروف نظير «كوسه ريش پهن» نيست؟ خير، موضوع از اين قرار نيست[=&quot].
[=&quot]براى روشن شدن مطلب بايد توضيح مختصرى داد[=&quot]:
[=&quot]ما و همه موجودات عالمِ ماده مكان داريم. مكان داشتن به معنى اشغال يك مقدار مكان است. يك موجود مادى مقدار خاص و معينى از مكان را اشغال مى ‏كند. اگر اينجا باشد، آنجا نيست و اگر آنجا باشد اينجا نيست. اصولًا مفاهيمى مانند «قبل و بعد» و «اينجا و آنجا[=&quot]» [=&quot]بواسطه همين محدوديت موجودات مادى در اشغال مكان به وجود مى ‏آيند. چون ما در يك مكان محدود هستيم، ديگر طبيعى است كه تمام فعاليت هاى ما نيز محدود باشد زيرا فعاليت ‏هاى ما در حدود مكانى كه مى ‏توانيم داشته باشيم امكان انجام يافتن دارند[=&quot].
[=&quot]و به دليل آن كه مكان، محدود است، پس حوزه فعاليت‏ هاى ما نيز محدود است[=&quot].

[=&quot]يك‏ «هستى نامحدود و بى ‏پايان» بر خلاف وضعيت موجودات مادى، وابسته به يك نقطه معين نيست و يك مكان مشخص را اشغال‏ نمى ‏كند. براى چنين موجودى داشتن مكان مشخص به معنى محدوديت و حد و پايان داشتن است كه با ذات آن در تعارض است[=&quot].
[=&quot]چنين موجودى همه جا هست؛ در دريا هست، در دورترين نقاط فضاى پهناور، در درون و برون وجود ما و بالاخره در همه جا هست[=&quot]. [=&quot]در حقيقت، همه جا بودن ذات نامتناهى به اين معنى است كه او اساساً مافوق مكان است. مافوق مكان بودن به اين معنى است كه مكانها در برابر او يكسان است[=&quot]. [=&quot]چنين نيست كه به يك موجود نسبت به موجود ديگرى نزديكتر يا دورتر باشد. همه وجود او در همه جا هست‏ (اصلًا وجود او همه ندارد!). البته بايد پذيرفت كه تصور چنين چيزى براى بعضى افراد مشكل است زيرا آنها هميشه با موجوداتى سر و كار داشتند كه با هم نسبت هاى مختلفى دارند[=&quot].
[=&quot]براى روشن شدن موضوع و نزديك كردن مطلب به ذهن، يك‏ مثال تا اندازه‏اى كمك مى ‏كند گر چه ذات نامتناهى خداوند همانند هيچ چيزى نيست تا بتوان در مورد آن مثالى زد. اگر از ما بپرسند حاصل ضرب دو عدد 2 و 2 با يكديگر چقدر مى ‏شود جواب مى‏ دهيم نتيجه عدد 4 است. اگر از ما بپرسند كل بزرگتر است يا جزء جواب مى ‏دهيم كل. اما اگر بپرسند نتيجه اين حاصل ضرب و يا بزرگتر بودن كل از جزء كجاست جواب خواهيم داد در همه جا، در آسمان، در زمين و در هر نقطه ‏اى از جهان. اين حقيقت كه كل بزرگتر است از جزء يا نتيجه حاصل ضرب 2 و 2 عدد 4 مى ‏شود، جا و مكان خاص و معينى ندارد. در حقيقت تمام قوانين علمى همين خاصيت را دارند. اين قوانين يك نوع‏ «تجرد» دارند كه آنها را وابسته به مكان خاصى نمى ‏كند. در نتيجه، مى ‏توان درباره آنها گفت با وجود آن كه همه جا هستند اما جا و مكان خاصى ندارند[=&quot].

[=&quot]بنابراين در مورد خداوند كه مى‏ گوييم او در درون و برون ما هست مانند اين جمله نيست كه خون در رگ هاى ما هست. خير، خداوند مانند خون يا غذا يا رگ و پى در درون ما نيست. او مانندِ نظر برخى صوفيه نيز نيست كه معتقدند هستى او عين هستى موجودات است[=&quot].
[=&quot]خداوند در درون و برون ماست به اين معنى كه هستى او مافوق مكان است. او آنچنان نامحدود است كه هيچ چيز از حيطه هستى او بيرون نيست. او با همه موجودات هست و به عبارت روشن تر همه موجودات به صورت يكسانى در برابر او حاضرند و هستى و بقاء آنها از اوست.[1]
[=&quot]ب:
[=&quot]ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ما است، حتى اگر به ديگرى خدمت مى‏ كنيم يا دست گرفتارى را مى‏ گيريم و از گرفتارى نجات مى‏ بخشيم، و يا حتى ايثار و فداكارى مى‏ كنيم، آنها نيز نوعى كمبود معنوى ما را بر طرف مى ‏سازد، و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى ‏كند[=&quot].
[=&quot]و چون در مورد صفات و افعال خدا غالبا گرفتار مقايسه با خويش مى ‏شويم گاه ممكن است اين تصور به وجود آيه كه خداوند چه كمبودى داشت كه با خلقت ما مرتفع مى ‏شد؟! و يا اگر در آيات مى‏ خوانيم هدف‏ آفرينش‏ انسان عبادت است مى‏ گوئيم او چه نيازى به عبادت ما دارد؟[=&quot]
[=&quot]در حالى كه اين طرز تفكرها ناشى از همان مقايسه صفات خالق و مخلوق و واجب و ممكن است[=&quot].
[=&quot]ما به حكم اينكه وجودمان محدود است، براى رفع كمبودهايمان تلاش مى ‏كنيم، و اعمالمان همه در اين مسير است، ولى در باره يك وجود نامحدود اين معنى امكان پذير نيست، بايد هدف افعال او را در غير وجود او جستجو كنيم[=&quot].
[=&quot]او چشمه ‏اى است فياض و مبدئى است نعمت ‏آفرين كه موجودات را در كنف حمايت خود مى ‏گيرد، و آنها را پرورش داده، از نقص به كمال مى ‏برد، و اين است هدف واقعى عبوديت و بندگى ما، و اين است فلسفه عبادات و نيايش هاى ما كه همگى كلاس هاى تربيت براى تكامل ما است[=&quot].

[=&quot]به اين ترتيب نتيجه مى‏ گيريم كه هدف آفرينش ما پيشرفت و تكامل هستى ما است[=&quot].
[=&quot]اساسا اصل آفرينش، يك گام تكاملى عظيم است، يعنى چيزى را از عدم به وجود آوردن و از نيست هست كردن، و از صفر به مرحله عدد رساندن. و بعد از اين گام تكاملى عظيم، مراحل ديگر تكامل شروع مى ‏شود، و تمام برنامه ‏هاى دينى و الهى در همين مسير است[2]
[=&quot]پی نوشت:
[=&quot][1] آیه الله مکارم، خدا را چگونه بشناسيم، یک جلد، چاپ اول، تهران، انتشارات محمدی، ص68[=&quot]
[=&quot][2] آیه الله مکارم، تفسير نمونه،27 جلد، چاپ 32، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج‏22 ؛ ص391[=&quot]

موضوع قفل شده است