بسیجی ساده تکه تکه می شود

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
بسیجی ساده تکه تکه می شود

[h=2]عده ای «سردار تخریبچی ها» می نامندش و جمعی «دانشجو معلم بسیجی». بسیجیان تحت امرش او را «فرمانده عارف و سلحشور» می خوانند و فرماندهان هم رزمش «مخترع و مبتکر و طراح جنگ افزارها و ادوات نظامی.» «مورخ جنگ» از دیگر عناوین اوست. «دائره المعارف جنگ» هم بود؛ اما زیبنده ترین عنوانی که خود همواره به آن افتخار می کرد، «بسیجی ساده» بود.[/h]

سردار «شهید علیرضا عاصمی» فرزند محمد سال 1341 در کاشمر متولد شد. دوران تحصیل خود را تا پایان دوران دبیرستان در کاشمر پشت سر گذاشت. در دوران انقلاب نقش بسزایی داشت. او مسئول گروه هنری انجمن اسلامی بود. با پیروزی انقلاب و تشکیل نهادهای مختلف انقلابی در نهادهایی چون سپاه، کمیته، جهاد و ... به فعالیت مشغول شد. با آغاز جنگ جزو اولین افرادی بود که به جبهه اعزام شد.
سردار دلاور علیرضا عاصمی که در سنگرهای فرماندهی تخریب قرارگاه های کربلا، نجف، خاتم الانبیاء (ص)، لشکر امام علی (ع) و تیپ ویژه پاسداران، رشادت ها و حماسه های ماندگاری از خویش به یادگار گذاشت.
[h=2]سی چهار بر روی دکل[/h] محمدرضا بنایی از دستاوردهای شهید عاصمی این گونه یاد می کند: وقتی به اردوگاه رفتم، به خاطر تجربه ای که در امور فنی داشتم، علی خیلی از طرح ها را به من پیشنهاد می کرد. سوله ای را هم برای این کارها اختصاص داده بود. اوایل، برش دادن مین ها برای آموزش بهتر آن ها را مطرح کرد که انجام می دادم. بعدها در سال 65 که قضایای عملیات برون مرزی مطرح شد، یک بار طرح ساخت بمب ساعتی مخصوصی را به من گفت که موتور ساعت آن را هم تهیه کرد اما به انجام نرسید. طرح دیگری در مورد نارنجک انداز داشت که نارنجک در یک محفظه ای روی اسلحه، نصب و با فشنگ گازی شلیک می شد. در مورد ضد هوایی ها هم خیلی فکر می کرد که هواپیماها نتوانند روی آن ها قفل کنند و امکان شلیک به آن از بین برود.
ازجمله آخرین طرح های او هم تهیه بمب های مثلثی شکل برای کار راحت تر روی تأسیسات نفتی بود که مقداری ورق آلومینیوم آورده بود و من خرج های «سی چهار = c4» را با همان گویی که در نظر داشت، برای نصب روی دکل ها و... آماده کردم.
[h=2]اجر عظیم[/h] محسن اسماعیلی از هم رزمان شهید روزهای آخر، یک روز بعد از نماز صبح، درحالی که قرآن می خواند از او سؤال کردم شما همین طوری قرآن می خوانید یا آیات خاصی را انتخاب می کنید؟ جواب داد که هر وقت بخواهم قرآن را بازکنم، نیت می کنم و در پی این هستم که چه آیاتی بر اساس این نیت می آید. نیت امروز من بود که «خدایا! من از اول جنگ، درس و خانه را رها کردم و برای رضای تو به جبهه آمدم. می خواهی با من چه معامله ای بکنی؟» این آیات آمد: «کسانی که درراه ما مجاهدت کنند و از شهرشان هجرت کنند، برای آن ها اجری عظیم است.»
[h=2]طرح تازه[/h] ازجمله آخرین طرح های او هم تهیه بمب های مثلثی شکل برای کار راحت تر روی تأسیسات نفتی بود که مقداری ورق آلومینیوم آورده بود و من خرج های «سی چهار = c4» را با همان گویی که در نظر داشت، برای نصب روی دکل ها و... آماده کردم

وی همچنین می گوید: یکی از دوستان از تهران آمده بود. خیلی نگران علی بود خواب دیده بود که علی وارد جماران می شود. همه درها به رویش باز می شود تا به امام (ره) می رسد.
امام (ره) او را می بوسند و می پرسند: «این بار هم طرح تازه ای آورده ای؟»
علی می گوید: «طرح هایم تمام شده، آمده ام برای شهادتم دعا کنید...» خواب را که برای علی تعریف کردیم، خندید...
[h=2]علی صدپاره شد[/h] محسن اسماعیلی در ادامه روایت می کند: چند روز قبل از شهادتش نوار نوحه: «دستغیب صدپاره شده دیگر نمی آید» را به طور مکرر گوش می داد. هر بار دل تنگ تر از پیش، ناله می کرد و می گریست و می گفت: پس چرا ما این گونه شهید نمی شویم؟ می شود کسی بگوید: «علی صدپاره شد دیگر نمی آید؟»
شب موعود فرامی رسد و علی و هم رزمانش را التهابی عجیب فرامی گیرد. آخرین شبی بود که علیرضا رنج زنده بودن را تحمل می کرد. شب را به همراه دوستانش به شکرانه این که توفیقی نصیبشان خواهد شد، نماز شب را خواندند و سرانجام در ساعت 2 بعدازظهر روز دوشنبه 13/10/1365 درحالی که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه پاسداران بود، سر بر آستان معبود گذاشتند، ندای حق را عاشقانه لبیک گفتند و درراه خدا پودر شدند.

[h=2]آخرین توصیه[/h] شهید عاصمی در آخرین نامه یا بهتر گفته شود وصیت نامه خود می نویسد: خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض می کنم، امیدوارم در پناه حضرت ولی عصر به خدمت خودتان درراه اسلام و انقلاب ادامه دهید. و در مقابل این سعادتی که نصیب خانواده ما شده است و خدا فرد موردنظرش را از میان جمع ما انتخاب کرده است شکرگزار باشید و قدر این نعمت الهی را بدانید و مواظب باشید که امتحانات الهی یکی پس از دیگری اجرا می شود و این ما هستیم و شما هستید که باید از خدا بخواهیم که لحظه ای ما را به خودمان وانگذارد.
اگر اختلاف بین مسئولان کاشمر پیش می آید. اگر کسی تنها می شود و اگر آبرویی ریخته می شود این ما هستیم که باید خط اصلی خودمان را فراموش نکنیم و فقط رضای خدا بر ایمان مطرح باشد بگذار هر کس ناراحت می شود، بشود ولی خدا راضی باشد (تحمل مصائب و مشکلات سخت است ولی درراه خدا از عسل هم شیرین تر است.) آری برای کسی که در آتش درد و غم می سوزد، سوختن حیات اوست البته می بخشید از اینکه من این ها را گفتم چون خودتان معلم و پرورش دهنده ما بودید و خود بهتر می دانید، شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خودخواهی و خودبینی های بعضی بکنم و با آمدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سودجویان و فرصت طلبان در شهر درست کرده بودند وزندگی را خوب خوردن و خوب زندگی کردن می دیدند، بیرون آمدم و در محیطی الهی و خدایی قرار گرفتم که دیگرکسی برای مقام و منصب کار نمی کند و معیار برتری همان (اِنَّ اَکرمکم عندا ٦ اَتقی کم) هست و چیزی که در اینجا معنی ندارد و مسئله من و تو است که همه ما هستیم و ید واحده، خدا جبهه را نصیب همه کند و همه کس توفیق آمدن به جبهه را پیدا کنند.
این را باید بگویم که جبهه به من و شما احتیاج ندارد این ما هستیم که به جبهه احتیاج داریم. زیرپوش ها هم که زحمت کشیده بودید رسید خیلی خوب بود بچه ها خوشحال شدند و دعایتان کردند؛ خیلی بجا بود دست شما درد نکند.


[/HR]
منابع: وبلاگ افلاکیان، وبلاگ سیره نبوی، سایت شهیدنیوز