جمع بندی آیا میان فرقه های اهل سنت اتحاد برقرار است؟

تب‌های اولیه

33 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا میان فرقه های اهل سنت اتحاد برقرار است؟

سلام

این روزها در خیلی از محافل سخن از وحدت بین مسلمانان است

بنده دانشجو رشته تاریخ هستم

در مورد تحقیقم نیاز به مطالبی دارم اگر من را رهنمائی کنید تشکر میکنم

در مورد فرقهای اهل سنت وحدت وجود دارد و آیا در تاریخ هیچه گونه اختلافی بین آنها نبوده و یا با هم در حال حاضر متحد هستند ؟

۱- حنفيه، كه پيرو ابوحنيفه بوده و فتواهاى او را ملاك فتوا در احكام شرعى مى دانند

۲- شافعيه، كه پيرو محمد بن ادريس شافعى بوده و از لحاظ فراوانى جمعيت بيشترين تعداد و گرايشها را در ميان اهل سنت به خود اختصاص داده اند

۳- حنبليه، كه پيرو احمد بن حنبل مى باشند؛ و اصطلاحاً اهل ظاهر و اهل حديث خوانده شده و به ادعاى خودشان اهل سنت فقط حنابله مى باشند

۴- مالكيه، كه از فتواهاى مالك بن انس تقليد مى كنند.

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد ممسوس

با سلام
در بین ادیان مختلف، اختلافات و منازعات مختلفی را شاهد هستیم که منشا انها با هم متفاوت است برخی به علت مسائل فقهی و کلامی برخی از باب حجیت ظواهر برخی به خاطر عقل گرایی برخی به خاطر مسائل سیاسی و برخی هم به خاطر برداشتهای مختلف از دین است برخی اختلافات هم به خاطر مبارزه با اندیشه ارباب کلیسا رقم خورده است که کشتار وحشیانه حدود سی هزار نفر در سن بارتلمی فرانسه بین کاتولیکها و پروتستانها از آن نمونه است. حتی در بین یهودیان اختلافات فرقه ای و اعتقادی را شاهد هستیم که منجر به پیدایش فرقه های فریسیان، صدوقیان، اینسیان ، قرائون، عنانیه و هرویان شده است.
متاسفانه اختلافات فرقه ای بین شیعه و سنی در جهان اسلام و غیر ان بیشتر بروز و ظهور داشته است که این جریان نامیمون بر اثر عوامل مختلفی شیوع پیدا میکند و در حال حاضر به اوج خود رسیده است که پیدایش داعش و گروههای تکفیری حاصل ان است.

با این حال برخی تصور میکنند که اختلاف بین مسلمانان فقط بین شیعه و سنی مطرح است در حالی که بین مذاهب اربع اهل سنت هم اختلافات کم و بیش جریان دارد.
اولین اختلاف در بین مسلمانان اهل سنت این بود که انان به چهار فرقه مختلف اعم از حنفی شافعی حنبلی و مالکی تقسیم شدند سوال اینجاست که چه عواملی باعث اختلاف بین اهل سنت شد که انان را به چهار فرقه مختلف با مبانی متفاوت تقسیم نموده است.
بی تردید در عصر صحابه و تابعان مردم برای حل مشکلات فقهی خود به آنان مراجعه می کردند و اینگونه نبود که یک مسلمان در همه مسائل از نظرات شخص بخصوصی پیروی نماید تا اینکه در میانه قرن دوم و پس از آن مردم برای دریافت فتوا تنها به شخص واحدی مراجعه کردند و این باعث شد که افکار و آرای او به عنوان یک مذهب پذیرفته شود .
اکنون این پرسش اساسی مطرح است که ریشه ها و عوامل به وجود آمدن مذاهب فقهی چه بوده است ؟

اختلاف شدید فقهی
یکی ازعوامل پیدایی مذاهب ، اختلافات فقهی بسیار متنوع و شدیدی بود که میان فقها و اندیشمندان اهل سنت وجود داشت ؛ هرچند این اختلافات کم و بیش در عصر صحابه و تابعان نیز وجود داشت اما دارای گستردگی اینچنینی نبود .
عوامل اختلاف فقها
مسائل فقهی همانند مسائل دیگر علمی به دو دسته نظری و بدیهی تقسیم می شود . روشن است که در مسائل بدیهی و اولیه اختلافی در نمی گیرد ولی در مباحث نظری که نیاز به اندیشه و اجتهاد دارد اختلاف امری طبیعی است . منشأ این اختلافات به امور هفتگانه زیر برمی گردد.
1. اختلاف در منابع و ادله
برخی فقها منبعی را معتبر می دانستند که دیگران آن را فاقد اعتبار می انگاشتند؛ برای نمونه مذهب حنفی استحسان را به عنوان یک منبع شناخت احکام پذیرفته ولی مذهب ظاهری ، شافعی و امالی آن را نپذیرفته و حتی شافعی کتابی در ردّ آن نوشته است .

. اختلاف در حدود و شرایط ادله
ابوحنیفه برای پذیرش یک خبر ، تواتر آن را شرط میدانست. در حالی که شافعی ، مالک و بسیاری از فقهای شیعه – غیر از سید مرتضی ، شیخ مفید و ابن ادریس – و احمد بن حنبل آن را در اعتبار خبر شرط نمی دانند
3. اختلاف در نوع ادله
همه پیشوایان مذاهب قیاس اولویت و منصوص العلت را معتبر می دانند و تنها اختلاف بین آنها در نوع خاصی از قیاس است که به آن قیاس تمثیل و تشبیه گفته می شود . این قیاس را حنیفان معتبر می دانند ولی فقهای شیعه و نیز ظاهریان و ثوریان آن را معتبر نمی دانند.
4. اختلاف در مقام استظهار و برداشت از دلیل
فقها و علمای مذاهب درباره برداشت از نوع استطاعت با یکدیگر اختلاف دارند به عنوان نمونه درباره استطاعتی که در آیه «ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا » موضوع وجوب حج قرار گرفته است برداشت برخی مانند مالک ابن انس این است که استطاعت عقلی است و برداشت برخی دیگر مانند سید مرتضی این است که استطاعت عرفی است. ولی برداشت جمعی دیگر مانند فقیهان مذهب حنفی ، شافعی ، حنبلی و بیشتر فقیهان شیعه این است که استطاعت شرعی است .

. اختلاف در کیفیت اعتبار و حجیت دلیل
حجیت دلیل نیز در دیدگاه فقها متفاوت است. به عنوان نمونه فقهای مذاهب اربعه اجماع را فی نفسه معتبر می دانند . ولی فقهای شیعه در صورتی آن را دارای اعتبار می دانند که کاشف از رأی معصوم باشد.
6. اختلاف در جمود بر ظاهر الفاظ و عدم جمود
7. تعارض احادیث
تعارض در برخی از احادیث به گونه ای است که رفع آن از راه قانون جمع موضوعی یا جمع حکمی امکان ندارد . مانند موارد دوران امر بین محذورین و در بعضی از آنها تعارض به گونه ای است که جمع موضوعی و دلالتی بین آنها امکان پذیر است . مانند عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مبین و...

اختلاف معتزله و اهل حدیث هر دو از اهل سنت
این دو گروه اختلافشان در مورد مسائل کلامی بود
معتزله عقل گرا و اهل حدیث نقل گرا
کسانی به ظواهر قرآن و حدیث - به ویژه حدیث - بسنده کرده آن را میزان درستی و نادرستی اندیشه ها معرفی کردند. در برابر، گروهی دیگر به عقل اعتنای بیشتری کرده، آن را ملاک اصلی در اجتهاد و اندیشیدن در منابعی چون قرآن و حدیث قرار دادند. نگاهی به سیر اندیشه ها در دنیای اسلام نشان می دهد که در هر دو زمینه، افراط و تفریطهایی صورت گرفت و به دوری از قرآن و حدیث از یک سو و بی اعتنایی دیگران به عقل از سوی دیگر منجر شد .
اگر بر دو روش اندیشیدن بالا، یعنی تکیه بر عقل یا نقل، بحث عرفان و تصوف را ضمیمه کنیم، راه برای پیدایش گروه سومی که به عارف یا صوفی شهرت دارند، باز می شود . این مساله نیز از قرن دوم به بعد وارد میدان مبارزه با سایر گروه ها شد. در این جا هم روشی نو در اجتهاد دینی مطرح بود که بیشتر از زاویه کنکاش در نفس و تصفیه و تزکیه و درونگری به دنبال کشف قضایای دینی و تجربه حضوری آنها بود. در فرهنگ و تمدن اسلامی، صدها نحله صوفی پدید آمد که از شرقی ترین نقاط دنیای اسلام تا غربی ترین آن در مغرب افریقا دامن گسترده اند .

این اختلاف در روش دست یابی به واقعیت سبب بروز فرقه های مختلفی شد که بسته به حمایت حکومت، و نیز زمینه های مردمی و تبلیغات گروهی خودشان، هر کدام در زمانی و مکانی قدرتی به دست می آوردند .
دو گروه مهم در اواخر قرن دوم و طول قرن سوم و بعد از آن، معتزله یا طرفداران عقل و اهل حدیث بودند. حکومت عباسی تا زمان مامون، گرایش مذهبی کلامی آشکاری از خود نشان نمی داد، گر چه هوادار معتزله نبود. مامون و جانشین او معتصم سخت از معتزله حمایت کرده و در این راه سخت گیری های فراوانی بر مخالفان تحمیل کردند

با سلام
وتشکر از استاد گرامی
اين مسأله از ضروريات هر مذهبي است كه فقط خودشان را مسلمان واقعي، هدايت شده، داراي مذهب حق و فرقه ناجيه، و بقيه را گمراه و اهل آتش مي دانند كه البته اساس تشكيل و تأسيس فرقه هاي مختلف اسلامي هم بر همين مبنا است؛
چرا كه اعتراف به حقانيت مذهب مخالف، در حقيقت انكار حقانيت مذهب خود به حساب مي آيد.

و از سويي اين مبنا و فكر در حقيقت منبعث از روايت «افتراق امت» است كه در ميان شيعه و سني متواتر و قطعي است. بر اساس اين روايت، از بين هتفاد و سه فرقه اسلامي، فقط يك فرقه ناجيه، و بقيه اهل آتش هستند.

در طول تاريخ، هر فرقه اي از فرقه هاي اسلامي ادعا كرده اند كه آن فرقه ناجيه، مذهب مورد قبول آن ها است و آن ها هستند كه بر سنت رسول خدا و اصحاب او باقي، و غير از خودشان همگي فرقه ضاله و اهل آتش هستند.
اين عقيده مشترك تمامي فرقه هاي اسلامي است و تنها مربوط به شيعه نيست.

روايات بسياري در اين زمينه در صحاح اهل سنت وجود دارد كه به دو روايت اشاره مي كنيم
ابن ماجه قزويني مي نويسد:
حدثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ ثنا الْوَلِيدُ بن مُسْلِمٍ ثنا أبو عَمْرٍو ثنا قَتَادَةُ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ افْتَرَقَتْ علي إِحْدَي وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَإِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ علي ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّهَا في النَّارِ إلا وَاحِدَةً وهي الْجَمَاعَةُ.
انس بن مالك مي گويد: رسول خدا فرمود: بني اسرائيل هفتادو يك فرقه شدند، و بزودي امت من به هفتادو دو فرقه منشعب خواهند شد، همه فرقه ها اهل آتش خواهند بود غير از يك فرقه و آن فرقه ناجيه، جماعت هستند.
القزويني، محمد بن يزيد ابوعبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح3993، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

محمد ناصر الباني بعد از اين روايت مي گويد:

حديث صحيح ورجاله ثقات علي ضعف في هشام بن عمار لكنه قد توبع كما يأتي والحديث أخرجه ابن ماجه بإسناد المصنف هذا وصححه البوصيري
والحديث صحيح قطعا لأن له ست طرق أخري عن أنس وشواهد عن جمع من الصحابة وقد استقصي المصنف رحمه الله الكثير منها كما يأتي ومضي قبله من حديث عوف ابن مالك وقد خرجته في الصحيحة من حديث أبي هريرة من حديث معاوية وسيذكرهما المصنف
وقد ضل بعض الهلكي من متعصبة الحنفية في ميله إلي تضعيف هذا الحديث مع كثرة طرقه لمخالفته هوي في نفسه وقد رددت عليه في المصدر المذكور آنفا فليراجعه من شاء.
اين حديث صحيح و راويان آن ثقه مي باشند؛ مگر هشام بن عمار، سپس مي گويد: قطعا اين حديث صحيح است؛ زيرا با شش طريق روايت شده است، اگر چه بعضي از متعصبان حنفي خواسته اند آن را تضعيف كنند كه اين هم نشات گرفته از هواهاي نفساني است.
ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، ظلال الجنة، ج 1، ص 27، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة - 1413هـ ـ 1993م.

ترمذي مي نويسد:

حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الْحَفَرِيُّ عن سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عن عبد الرحمن بن زِيَادٍ الْأَفْرِيقِيِّ عن عبد اللَّهِ بن يَزِيدَ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم لَيَأْتِيَنَّ علي أُمَّتِي ما أتي علي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حتي إن كان منهم من أتي أُمَّهُ عَلَانِيَةً لَكَانَ في أُمَّتِي من يَصْنَعُ ذلك وَإِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ تَفَرَّقَتْ علي ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ مِلَّةً وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي علي ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً كلهم في النَّارِ إلا مِلَّةً وَاحِدَةً قالوا وَمَنْ هِيَ يا رَسُولَ اللَّهِ قال ما أنا عليه وَأَصْحَابِي.
عبد الله بن عمر از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: سرگذشت بني اسرائيل در باره امت من تكرار خواهد شد، بني اسرائيل هفتادو دو فرقه شدند و امت من هفتادو سه فرقه خواهند شد، تمام فرقه ها اهل آتش خواهند بود مگر يك فرقه، سؤال شد: آن كدام فرقه است؟ فرمود: آنان كه بر روش من و ياران من باقي باشند.
الترمذي السلمي، محمد بن عيسي ابوعيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج 5، ص 26، ح2641، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
با توجه به فرقه هاي متعددي كه در ميان اهل سنت وجود دارد، حال سؤال اين جا است كه اين فرقه ناجيه، كدام فرقه است؟
اشاعره، معتزله، ماترديه و... .

روشن است كه جمله «ما أنا عليه وأصحابي» از اضافات اهل سنت است؛ چرا كه ممكن نيست رسول خدا صلي الله عليه وآله امتش را امر به محال نمايد؛ زيرا صحابه خود دچار اختلافات شديدي شدند و حتي يكديگر را مستحق قتل دانسته و بايكديگر جنگيده اند.

حال امت اسلامي به عمل كداميك از اصحاب رسول خدا اقتدا كنند؟

به عثمان يا قاتلان او كه از برترين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله بودند؟

در صف ياران معاويه و شام (فئة باغية) باشند يا در صف ياران امير مؤمنان عليه السلام؟

به اصحاب جمل اقتدا كنند يا به امير مؤمنان عليه السلام؟
به عمل أبو الغاديه كه به قول ابن تيميه از سابقون الأولون است، تمسك كنند يا به عمل عمار ياسر؟


فرقه ناجيه از ديدگاه علماي اهل سنت

علماي اهل سنت نيز در تعريف فرقه ناجيه، دچار اختلافات شديدي شده اند، برخي اشاعره و اهل حديث را فرقه ناجيه دانسته اند و برخي ماترديه را. برخي اهل قياس (حنفي ها) را فرقه ضاله دانسته اند و برخي اشاعره و... را. در ذيل به چند نمونه اشاره مي شود.

فقط اشاعره، فرقه ناجيه هستند

قاضي عضد الدين ايجي، از بزرگان اهل سنت مي گويد:
وأمّا الفرقة المستثناة الذين قال فيهم: هم الذين علي ما أنا عليه وأصحابي، فهم الأشاعرة والسلف منالمحدّثين وأهل السنّة والجماعة، ومذهبهم خال من بدع هؤلاء.
فرقه نجات يافته كه در سخن رسول خدا آمده است و فرمود: آنچه كه من و يارانم بر آنيم، اينان اشاعره و محدثان سلف و اهل سنت و جماعت هستند كه مذهبشان از بدعت ها به دور است.
الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ص 718، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ، 1997م.

ماترديه، فرقه ناجيه هستند

أبو سعيد خادمي در دفاع از ماترديه مي گويد:
قَالَ الْعَلَّامَةُ الْعَضُدُ: الْفِرْقَةُ النَّاجِيَةُ وَهُمْ الْأَشَاعِرَةُ لَعَلَّ مُرَادَهُ إمَّا تَغْلِيبَ أَوْ عُمُومَ مَجَازٍ أَوْ ادِّعَاءَ اتِّحَادِهِمْ مَعَ الْمَاتُرِيدِيَّةِ الَّذِينَ تَابَعُوا فِي الْأُصُولِ كَالْحَنَفِيَّةِ إلَي عَلَمِ الْهُدَي الشَّيْخِ أَبِي مَنْصُورٍ الْمَاتُرِيدِيِّ وَجْهُ كَوْنِهِمْ فِرْقَةً نَاجِيَةً الْتِزَامُهُمْ كَمَالَ مُتَابَعَةِ النَّبِيِّ صَلَّي اللَّهُ تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابِهِ فِي مُعْتَقَدَاتِهِمْ بِلَا تَجَاوُزٍ عَنْ ظَاهِرِ نَصٍّ بِلَا ضَرُورَةٍ وَلَا اسْتِرْسَالٍ إلَي عَقْلٍ خِلَافًا لِمُخَالِفِيهِمْ كَمَا ذَكَرَهُ الْعَلَّامَةُ الدَّوَانِيُّ.
عَضُد الدين ايجي مي گويد: فرقه ناجيه اشاعره است، شايد مقصود او از اين سخن يا به نحو غلبه؛ يعني اكثر اشاعره و يا از باب عموم مجاز باشد و يا از اين جهت كه اعتقاداتشان با ماتُريديه يكسان است كه در اصول مانند ابو حنيفه از ابو منصور ماتُريدي پيروي مي كنند، و علت اينكه اينان را فرقه ناجيه دانسته است به جهت تبعيت كامل از رسول خدا و اصحاب در اعتقادات و بدون تجاوز از ظاهر نصوص؛ مگر به قدر ضرورت و يا ارجاع به عقل بر خلاف مخالفينشان است.
الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاي1156هـ)، بريقة محمودية، ج 1، ص 388.

فقط پيروان احمد بن حنبل، فرقه ناجيه هستند

سفاريني، يكي ديگر از علماي اهل سنت در باره فرقه ناجيه مي نويسد:
أهل السنة والجماعة ثلاث فرق: الأثرية وإمامهم أحمد بن حنبل، والأشعرية وإمامهم أبو الحسن الأشعري،والماتريدية وإمامهم أبو منصور الماتريدي.
اهل سنت و جماعت سه فرقه هستند: اثريه كه امامشان احمد حنبل است و اشعريه كه امامشان ابوالحسن اشعري است و ماتُريديه كه امامشان ابومنصور ماتُريدي است.
و در ادامه مي گويد:
قال بعض العلماء: هم يعني الفرقة الناجية أهل الحديث: يعني الأثرية، والأشعرية والماتريدية.
بعضي از دانشمندان گفته اند: فرقه ناجيه اهل حديث هستند؛ يعني اثريه و اشاعره و ماتُريديه.
و در پايان مي گويد:
أنّ قول النبي صلي اللّه عليه وآله وسلم: «إلا فرقة واحدة » ينافي التعدّد، فالفرقة الناجية هم الأثريّة فقط، أتباعأحمد بن حنبل، دون الأشعريّة والماتريدية.
اما فرمايش رسول خدا كه فرمود: يك فرقه اهل نجات است، با تعدد فرقه ها منافات دارد؛ بنابراين فرقه ناجيه يكي بيش نيست و آن اثريه پيروان احمد حنبل مي باشند، نه اشاعره و ماتُريديه.
السفاريني الحنبلي، شمس الدين محمد بن أحمد بن سالم (متوفاي 1188هـ)، لوامع الأنوار البهيّة، ج1، ص73 ـ 76.

فقط اهل حديث، فرقه ناجيه هستند

از ميان ديگر فرقه هاي اسلامي، اهل حديث تلاش بيشتري كرده اند تا خود را فرقه ناجيه جلوه داده و ديگران را فرقه هالكه معرفي كنند.
أبو مظفر سمعاني مي نويسد:
أن الله تعالي أبي أن يكون الحق والعقيدة الصحيحة إلا مع أهل الحديث والآثار لأنهم أخذوا دينهم وعقائدهم خلفا عن سلف وقرنا عن قرن إلي أن انتهوا إلي التابعين وأخذه التابعون عن أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم وأخذه أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم عن رسول الله صلي الله عليه وسلم ولا طريق إلي معرفة ما دعا إليه رسول الله صلي الله عليه وسلم الناس من الدين المستقيم والصراط القويم إلا هذا الطريق الذي سلكه أصحاب الحديث
وأما سائر الفرق فطلبوا الدين لا بطريقه لأنهم رجعوا إلي معقولهم وخواطرهم وآرائهم فطلبوا الدين من قبله فإذا سمعوا شيئا من الكتاب والسنة عرضوه علي معيار عقولهم فإن استقام قبلوه وإن لم يستقم في ميزان عقولهم ردوه فإن اضطروا إلي قبوله حرفوه بالتأويلات البعيدة والمعاني المستنكرة فحادوا عن الحق وزاغوا عنه ونبذوا الدين وراء ظهورهم وجعلوا السنة تحت أقدامهم تعالي الله عما يصفون...
أو ما سمعت أن المعتزلة مع اجتماعهم في هذا اللقب يكفر البغداديون منهم البصريين والبصريون منهم البغداديون ويكفر أصحاب أبي علي الجبائي ابنه أبا هاشم وأصحاب أبي هاشم يكفرون أباه أبا علي.
خداوند متعال اراده نفرموده؛ مگر آن كه مذهب و عقيده حق و صحيح فقط نزد اهل حديث باشد؛ زيرا آنان دين و اعتقاداتشان را نسل به نسل ازتابعان و آنان از اصحاب رسول خدا و اصحاب از رسول خدا گرفته اند؛ بنابراين راهي براي رسيدن به دين صحيح و راه مستقيم و استوار وجود ندارد؛ مگر راهي كه اصحاب حديث مي روند.
ولي فرقه هاي ديگر، دين را با روش هاي ديگري مانند مراجعه به عقل و آراء و ذهنيات خودشان تعريف و تفسير مي كنند، كتاب و سنت را با معيارهاي عقلي مي سنجند كه اگر موافق بود مي پذيرند و اگر مخالف بود رد مي كنند و اگر مجبور به پذيرش آن باشند بازهم با تفسير و تأويل غير مناسب و دور از حقيقت آن را تحريف مي كنند؛ از اين رو، از جاده حق منحرف شده و از حقيقت دين فاصله گرفته و سنت را نابود كرده اند، وبه همين جهت است كه مي بينيد معتزله با اينكه تحت يك نام و مذهب جمع شده اند؛ ولي يكديگر را تكفير مي كنند، معتزله بغداد اهل بصره را و معتزله بصره بغدادي را تكفير مي كند، طرفداران ابوعلي جبائي فرزندش ابوهاشم را تكفير مي كنند و طرفداران ابوهاشم پدرش ابوعلي را.
السمعاني، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفاي489هـ)، الانتصار لأصحاب الحديث، ج 1، ص 44، تحقيق: محمد بن حسين بن حسن الجيزاني، ناشر: مكتبة أضواء المنار - السعودية، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1996م.
و براي اين كه ثابت كنند كه فرقه ناجيه فقط آن ها هستند، دست به داستان سرائي زده و با جعل قصه هاي عوام فريب از خواب نما شدن و تشرف به محضر رسول خدا استفاده مي كنند و مي گويند رسول خدا را در خواب ديده ايم و تأييد آن حضرت را نيز دريافت كرده ايم !!!.

زيديه، فرقه ناجيه هستند

فرقه زيديه نيز ادعا مي كنند كه فرقه ناجيه آن ها هستند و در اين باره كتاب هايي نيز نوشته اند.
حاجي خليفه مي نويسد:
وصنف أحمد بن يحيي المرتضي مختصرا سماه الملل والنحل أيضا علي مذهب الزيدية وذكر فيه ان الفرقة الناجية هي الزيدية.
احمد بن يحيي كتابي مختصر به نام ملل و نحل در مذهب زيديه نوشته است و در آن زيديه را فرقه ناجيه معرفي مي كند.
القسطنطيني الرومي الحنفي، مصطفي بن عبدالله (معروف به حاجي خليفه) (متوفاي1067هـ)، كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، ج 2، ص 1821، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 - 1992.

اهل قياس (پيروان ابوحنيفه) اهل آتش هستند

روايات صحيح السندي در كتاب هاي اهل سنت يافت مي شود مبني بر اين كه كساني كه قياس را يكي از منابع فقهي خود مي دانند، فرقه هالكه و اهل آتش هستند.
حاكم نيشابوري مي نويسد:
أخبرنا محمد بن المؤمل بن الحسن ثنا الفضل بن محمد بن المسيب ثنا نعيم بن حماد ثنا عيسي بن يونس عن جرير بن عثمان عن عبد الرحمن بن جبير بن نفير عن أبيه عن عوف بن مالك رضي الله عنه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ستفترق أمتي علي بضع وسبعين فرقة أعظمها فرقة قوم يقيسون الأمور برأيهم فيحرمون الحلال ويحللون الحرام هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه.
عوف بن مالك به نقل از رسول خدا مي گويد: رسول خدا فرمود: به زودي امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگترين آنان گروهي هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مي كنند، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كنند.
اين حديث بنا به شرائط شيخين صحيح است اگر چه آن را نياورده اند.
الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 4، ص 477، ح8325، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.
طبراني در معجم كبير مي نويسد:
حدثنا يحيي بن عُثْمَانَ بن صَالِحٍ ثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ ثنا عِيسَي بن يُونُسَ عن حَرِيزِ بن عُثْمَانَ عن عبد الرحمن بن جُبَيْرِ بن نُفَيْرٍ عن أبيه عن عَوْفِ بن مَالِكٍ عَنِ النبي صلي اللَّهُ عليه وسلم قال تَفْتَرِقُ أُمَّتِي علي بِضْعٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً أَعْظَمُهَا فِتْنَةً علي أُمَّتِي قَوْمٌ يَقِيسُونَ الأُمُورَ بِرَأْيِهِمْ فَيُحِلُّونَ الْحَرَامَ وَيُحَرِّمُونَ الْحَلالَ.
عوف بن مالك از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگ ترين آنان گروهي هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مي كنند، حلال را حرام و حرام را حلال مي كنند.
الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 18، ص 50، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.
هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد :
رواه الطبراني في الكبير والبزار ورجاله رجال الصحيح.
اين روايت را طبراني و بزّار نقل كرده اند و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 179، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.
در اين حديث در حقيقت تمام مذاهب و فرقه هاي فعلي اهل سنت زير سؤال رفته اند، چرا كه اكثر اهل سنت، اهل قياس هستند، و قياس و استحسان يكي از مهمترين منابع استنباط احكام شرعي در فقه آنان به شمار مي رود.
نتيجه آن كه، هر فرقه اي از فرقه هاي اسلامي، خود را مسلمان واقعي، فرقه نجات يافته و تابع واقعي رسول خدا صلي الله عليه وآله مي داند كه البته شيعه هم از اين قاعده كلي خارج نيست. آري، تنها فرقي كه شيعه دارد اين است كه براي اثبات حقانيت خويش و فرقه ناجيه بودن به خواب و رؤيا متوسل نمي شود؛ بلكه با استفاده از ده ها دليل و مدرك كه در منابع فرقه هاي ديگر وجود دارد، ثبات و استواري ملاك هاي عقيدتي خويش را به اثبات مي رساند.

بارها میشنویم که اهل سنت سخن از تحریم تکفیر میکنند اینک به
نمونه هائي از تكفير هاي اهل سنت نسبت به همديگردقت کنید

هر كس حنبلي نيست، كافر است

شمس الدين ذهبي در تاريخ الإسلام و سير اعلام النبلاء و همچنين ابن رجب حنبلي در ذيل طبقات الحنابله مي نويسند:
أحمد بن الحسين بن محمد. المحدث الأمام أبو حاتم بن خاموش الرازي البزاز. من علماء السنة... وحكاية شيخ الإسلام الأنصاري معه مشهورة. وقوله: مَن لم يكن حنبلياً فليس بمسلم.
داستان شيخ الاسلام انصاري با احمد بن حسين بن محمد مشهور است كه گفت: هر كس حنبلي نباشد مسلمان نيست.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 29، ص 303، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م؛
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 17، ص 625، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛
إبن رجب الحنبلي، عبد الرحمن بن أحمد (متوفاي795هـ)، ذيل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 20، طبق برنامه الجامع الكبير.

طرفداران احمد بن حنبل كافر هستند

ابن اثير جزري مي نويسد :
ذكر الفتنة ببغداد بين الشافعية والحنابلة
ورد إلي بغداد هذه السنة الشريف أبو القاسم البكري المغربي الواعظ وكان أشعري المذهب وكان قد قصد نظام الملك فأحبه ومال إليه وسيره إلي بغداد وأجري عليه الجراية الوافرة فوعظ بالمدرسة النظامية وكان يذكر الحنابلة ويعيبهم ويقول ( وما كفر سليما ولكن الشياطين كفروا ) والله ما كفر أحمد ولكن أصحابه كفروا.
فتنه ها و آشوبهاي شافعيها و حنبليها در بغداد:
ابوالقاسم بكري مغربي كه اشعري مذهب بود وارد بغداد شد و قصد ديدار نظام الملك را داشت كه به او گرايش پيدا كرد و محبت فراواني نمود، در مدرسه نظاميه مجلس وعظ و سخنراني راه انداخت و از حنبلي ها بد مي گفت و معايب آنان را بازگو مي كرد، و مي گفت: احمد حنبل كافر نيست؛ ولي پيروان او كافر هستند.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 8، ص 428، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

تغيير مذهب ممنوع

محمد بن اسماعيل صنعاني به نقل از ملا علي قاري مي نويسد:
اشتهر بين الحنفية أن الحنفي إذا انتقل إلي مذهب الشافعي يعزر وإذا كان بالعكس فإنه يخلع عليه.
در بين حنفي ها مشهور است كه اگر حنفي مذهب به مذهب شافعي گرايش پيدا كند، تعزير مي شود؛ ولي اگر عكس آن اتفاق افتاد پاداش مي گيرد.
الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلي تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 147، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولي، 1405هـ.

حنبلي ها، شافعي ها را سبّ و لعن مي كردند

ابن عساكر شافعي مي نويسد:
إن جماعة من الحشوية والأوباش الرعاع المتوسمين بالحنبلية أظهروا ببغداد من البدع الفضيعة والمخازي الشنيعة ما لم يتسمح به ملحد فضلاً عن موحد... وتناهوا في قذف الأئمة الماضين وثلب أهل الحق وعصابة الدين، ولعنهم في الجوامع والمشاهد، والمحافل والمساجد، والأسواق والطرقات، والخلوة والجماعات، ثم غرهم الطمع والإهمال ومدهم في طغيانهم الغي والضلال، إلي الطعن فيمن يعتضد به أئمة الهدي وهو للشريعة العروة الوثقي، وجعلوا أفعاله الدينية معاصي دنية، وترقوا من ذلك إلي القدح في الشافعي رحمة الله عليه وأصحابه.
گروهي از حنبلي هاي لا ابالي در شهر بغداد اعمال ناشايست و بدعت هايي به وجود آوردند كه هيچ انسان بي ديني انجام نمي دهد؛ چه رسد به افراد خدا پرست...
اينان بزرگان و پيشوايان دين را در حضور مردم و به صورت علني و در محافل و مساجد و كوچه و بازار مورد تهمت و لعن و نفرين قرار دادند، وحتي تا آن جا به اين گمراهي ادامه دادند كه اعمال شايسته بزرگان دين را معصيت و نافرماني خواندند و به شخصيت بزرگي مانند شافعي تاختند.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تبيين كذب المفتري، ص310، دار الكتاب العربي ـ بيروت.

گرفتن جزيه از حنابله

شمس الدين ذهبي در ترجمه ابوحامد طوسي مي نويسد:
وأبو حامد البروي الطوسي الفقيه الشافعي محمد بن محمد تلميذ تلميذ محمد بن يحيي وصاحب التعليقة المشهورة في الخلاف كان إليه المنتهي في معرفة الكلام والنظر والبلاغة والجدل بارعا في معرفة مذهب الأشعري قدم بغداد وشغب علي الحنابلة أهدوا له مع امرأة صحن حلو مسمومة وقيل إن البروي قال لو كان لي أمر لوضعت علي الحنابلة الجزية.
ابوحامد بروي طوسي، فقيه شافعي، شاگرد شاگرد محمد بن يحيي و داراي تعليقه مشهور در مسائل خلافي، كسي كه دانش كلام و مناظره و بلاغت به او منتهي مي شد و در مذهب اشعري بسيار آگاه بود، وارد بغداد شد و فتنه و آشوبي عليه حنبلي ها بر پا كرد، حنبلي ها طبقي از حلواي مسموم همراه يك زن نزد وي فرستادند، از وي نقل شده است كه گفت: اگر قدرت داشتم بر حنبلي ها جزيه وضع مي كردم.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاي 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج 4، ص 200، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984؛
العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي 1089هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 4، ص 224، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

گرفتن جزيه از شافعي ها

ابوالفداء السوداني در تاج التراجم مي نويسد:
محمد بن موسي بن عبد الله البلاشاغوني التركي تفقه ببغداد وقدم دمشق وولي بها القضاء ومات في جمادي الآخرة سنة ست وخمسمائة وكان يقول لو كان لي أمر لأخذت الجزية من الشافعية.
محمد بن موسي بن عبد الله بلاشاغوني تركي، فقه را در بغداد آموخت و به دمشق رفت و در آنجا عهده دار منصب قضا شد، وي گفته است: اگر قدرت داشتم از شافعي ها جزيه مي گرفتم.
السوداني، أبو الفداء زين الدين قاسم بن قطلوبغا (متوفاي879هـ)، تاج التراجم في طبقات الحنفية، ج 1، ص 350، تحقيق: محمد خير رمضان يوسف، ناشر: دار القلم - دمشق / سوريا، الطبعة: الأولي، 1413هـ- 1992م.
همين مطلب را ذهبي در ميزان الإعتدال، ابوالفداء قرشي در الجواهر المضية و محمد بن اسماعيل صنعاني در طبقات الحنفية نقل كرده اند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 6، ص 350، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م؛
القرشي، عبد القادر بن أبي الوفاء محمد بن أبي الوفاء أبو محمد (متوفاي775هـ)، الجواهر المضية في طبقات الحنفية، ج 2، ص 136، ناشر: مير محمد كتب خانه - كراچي؛
الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلي تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 23، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولي، 1405هـ.


جدا شدن مساجد شافعي ها از حنفيها

محمد بن اسماعيل صنعاني در ارشاد النقاد مي نويسد:
لقد وصل الخلاف إلي أن منع بعض الفقهاء الأحناف تزوج الحنفي من المرأة الشافعية ثم صدرت فتوي من فقيه آخر ملقب بمفتي الثقلين فأجاز تزوج الحنفي بالشافعية وعلل ذلك بقوله تنزيلا لها منزلة أهل الكتاب وقال العلامة رشيد رضا وقد بلغ من إيذاء بعض المتعصبين لبعض في طرابلس الشام في آخر القرن الماضي أن ذهب بعض شيوخ الشافعية إلي المفتي وهو رئيس العلماء وقال له اقسم المساجد بيننا وبين الحنفية فإنا فلانا من فقهائهم يعدنا كأهل الذمة بما أذاع في هذه الأيام من خلافهم في تزوج الرجل الحنفي بالمرأة الشافعية وقول بعضهم لا يصح لأنها تشك في إيمانها يعني أن الشافعية وغيرهم يجوزون أن يقول المسلم أنا مؤمن إن شاء الله وقول آخرين بل يصح نكاحها قياسا علي الذمية
اختلاف بين حنفي ها و شافعي ها آن قدر اوج گرفت كه بعضي از فقيهان حنفي ازدواج با شافعي ها را حرام كردند، فقيهي ديگر ازدواج را جائز دانست با اين توجيه كه آنان را مانند اهل كتاب تلقي كرد، رشيد رضا مي نويسد: اذيت و آزارها به حدي رسيده بود كه بعضي از بزرگان شافعي نزد مفتي اعظم رفته و تقاضا كردند تا مساجد بين شافعي ها و حنفي ها تقسيم شود؛ زيرا فقهاي آنان مانند اهل ذمه رفتار مي كنند، ازدواج حنفي با شافعي را جائز نمي دانند و... .
الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلي تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 20، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولي، 1405هـ.

حنابله، مسجد ضرار بنا كردند

تنوخي بصري مي نويسد :
الحنابلة يبنون مسجداً ضراراً. أخبرني جماعة من البغداديين: إن الحنابلة بنوا مسجداً ضراراً، وجعلوه سبباً للفتن والبلاء. فتظلم منه إلي علي بن عيسي، فوقع في ظهر القصة. أحق بناء بهدم، وتعفية رسم، بناء أسس علي غير تقوي من الله، فليلحق بقواعده، إن شاء الله تعالي.
گروهي از بغدادي ها نقل كرده اند: حنبلي ها مسجدي ساختند كه به وسيله شافعي ها مسجد ضرار نام گرفت؛ زيرا مركز اختلاف و حمله و هجوم به شافعي ها شده بود، مخالفان اين مسجد به علي بن عيسي شكايت كردند، وي پشت ورقه نوشت: سزاوارترين ساختماني است كه بايد نابود و آثارش از بين برود؛ زيرا اساس آن بر غير تقوا است، پس بايد با خاك يكسان شود.
التنوخي البصري، ابوعلي المحسن بن علي بن محمد بن أبي الفهم (متوفاي 384هـ)، نشوار المحاضرة وأخبار المذاكرة، ج 1، ص 330، تحقيق: مصطفي حسين عبد الهادي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1424هـ-2004م.

منكر «مسح بر خفين» كافر است

ابوحنيفه، رئيس و مؤسّس مذهب حنفي اعتقاد داشته است كه اگر كسي جواز مسح بر خفين را انكار نمايد، كافر است؛ چرا كه روايات مسح بر خفين نزديك به متواتر است.
امير بادشاه از علماي قرن دهم اهل سنت در اين باره مي نويسد:
قال أبو حنيفة: من أنكر المسح علي الخفين يخاف عليه الكفر، فإنه ورد فيه من الأخبار ما يشبه المتواتر.
ابوحنيفه گفته است: هركس جواز مسح بر خفين را انكار نمايد، ترس كافر شدنش را دارم؛ چرا كه روايات نزديك به متواتر در باره آن وارد شده است
أمير بادشاه، محمد أمين (متوفاي972هـ) ، تيسير التحرير ، ج 3 ص 38 ، ناشر : دار الفكر - بيروت .
فخر الدين زيعلي در تبيين الحقائق مي نويسد:
رُوِيَ عن أبي حَنِيفَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنَّهُ قال ما قُلْت بِالْمَسْحِ حتي وَرَدَتْ فيه آثَارٌ أَضْوَأُ من الشَّمْسِ حتي قال من أَنْكَرَ الْمَسْحَ علي الْخُفَّيْنِ يُخَافُ عليه الْكُفْرُ وَقِيلَ علي قِيَاسِ قَوْلِ أبي يُوسُفَ يُكَفَّرُ جَاحِدُهُ لِأَنَّ الْمَشْهُورَ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ الْمُتَوَاتِرِ
مسح بر كفش را فتوا ندادم؛ مگر بدليل وجود دلائل و شواهدي كه از نور خورشيد واضح تر بودند، واز او نقل است كه گفت: هر كس مسح بر كفش را انكار نمايد ترس كافر شدنش را دارم، و يا اينكه با مقايسه اين فتوا با نظريه ابو يوسف كه گفته است: منكر آن تكفير مي شود؛ زيرا حديث و فتواي مشهور، نزد وي به منزله متواتر است.
الزيلعي الحنفي ، فخر الدين عثمان بن علي الوفاة: 743هـ) ، تبين الحقائق شرح كنز الدقائق ، ج 1 ص 45 ، اسم المؤلف: دار النشر : دار الكتب الإسلامي ـ القاهرة ، 1313هـ.
تقي الدين التميمي الداري مي نويسد:
والتاسعة: نقر بأن المسح علي الخفين واجب للمقيم يوماً وليلة، وللمسافر ثلاثة أيام ولياليها؛ لأن الحديث ورد هكذا، فمن أنكر فإنه يُخشي عليه الكفر، لأنه قريب من الخبر المتواتر.
اعتقاد دارم كه مسح بر كفش براي غير مسافر يك شبانه روز و براي مسافر سه شبانه روز واجب است؛ چون در حديث وارد شده است، و اگر كسي آن را انكار كند ترس از كافر شدن وي مي رود؛ زيرا خبر موجود در باره اين حكم نزديك به خبر متواتر است.
التميمي الداري الغزي ، تقي الدين بن عبد القادر الوفاة:1010هـ) الطبقات السنية في تراجم الحنفية ، ج 1 ص 50 .
جالب اين است كه قضيه مسح بر خفين حتي در ميان خود اهل سنت نيز مخالفاني دارد.
فخر رازي، مفسر مشهور اهل سنت به نقل عائشه و ابن عباس مي نويسد:
فعن عائشة رضي الله عنها أنها قالت: لأن تقطع قدماي أحب إليّ من أن أمسح علي الخفين، وعن ابن عباس رضي الله عنهما أنه قال: لأن أمسح علي جلد حمار أحبّ إلي من أن أمسح علي الخفين.
عائشه گفته است: پاهايم قطع شود بهتر از اين است كه بر كفش مسح كنم، از ابن عباس نقل است كه گفت: بر پوست الاغ مسح نمايم بهتر از مسح بر كفش است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 11، ص 129، ناشر: دار الكتب العلمية- بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م.

تكفير ابوحنيفه و پيروان او از سوي ديگر فرقه هاي اهل سنت

از ميان ائمه اربعه اهل سنت ، ابوحنيفه نعمان بن ثابت مؤسس مذهب حنفي، بيشتر از ديگران آماج حملات ديگر فرقه ها و دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است؛ تا جائي كه او را صريحا تكفير كرده و از سران فرقه مرجئه به حساب آورده اند. گاهي چنان فحش و ناسزا نصيب او كرده اند كه حتي در باره سرسخت ترين دشمنان رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز چنين فحاشي هائي ديده نشده است.
البته قصد اهانت به ابوحنيفه و پيروان او را نداريم و اين گونه مطالب را نه تأييد مي كنيم و نه تكذيب، فقط به افرادي همچون عثمان الخميس و ديگرهم فكران او كه شيعه را فرقه تكفيري معرفي مي كنند مي خواهيم بگوييم كه شما در قدم نخست تكليف خودتان را روشن كنيد و بعد سراغ كتاب ها و روايات شيعيان برويد.
وقتي در مذهب شما به يكي از برترين دانشمندان اهل سنت و يكي از ائمه اربعه شما چنين جسارت هايي مي شود، چرا به خاطر روايتي كه حتي بر مقصود و منظور شما صراحت ندارد، بر شيعيان خرده مي گيريد؟

ابوحنيفه، يا ابوجيفه

حُميدي، استاد بخاري و نخستين راوي در سلسه اسناد بخاري است. وي از ابوحنيفه به «أبو جيفة» تعبير مي كند.
حدثنا حنبل بن إسحاق قال سمعت الحميدي يقول لأبي حنيفة إذا كناه أبو جيفة لا يكني عن ذاك ويظهره في المسجد الحرام في حلقته والناس حوله.
حنبل بن اسحاق مي گويد: از حُميدي شنيدم كه در مسجد الحرام و در حضور مردم وقتي كه مي خواست از ابو حنيفه نام ببرد به جاي ابو حنيفه مي گفت ابو جيفه.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 432، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
حماد بن سلمه نيز از بزرگان اهل سنت و از روات بخاري و مسلم است، وي نيز از ابوحنيفه با عنوان «أبو جيفة» ياد مي كرده است.
عن إسحاق بن عيسي قال سألت حماد بن سلمة عن أبي حنيفة قال ذاك أبو جيفة سد الله عز وجل به الأرض.
اسحاق بن عيسي مي گويد: از حماد بن سلمه در باره ابو حنيفه پرسيدم گفت: او ابوجيفه است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 211، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.


اجماع علماي اهل سنت بر گمراهي ابوحنيفه

حدثنا محمد بن علي بن مخلد الوراق لفظا قال في كتابي عن أبي بكر محمد بن عبد الله بن صالح الأسدي الفقيه المالكي قال سمعت أبا بكر بن أبي داود السجستاني يوما وهو يقول لأصحابه ما تقولون في مسألة اتفق عليها مالك وأصحابه والشافعي وأصحابه والأوزاعي وأصحابه والحسن بن صالح وأصحابه وسفيان الثوري وأصحابه وأحمد بن حنبل وأصحابه فقالوا له يا أبا بكر لا تكون مسألة أصح من هذه فقال هؤلاء كلهم اتفقوا علي تضليل أبي حنيفة.
ابوبكر سجستاني از طرفدارانش پرسيد: نظر شما در باره مسأله اي كه مالك و شافعي و اوزاعي و حسن بن صالح و سفيان ثوري و احمد حنبل و طرفداران آنان در آن اتفاق داشته باشند چيست؟ گفتند: مساله اي صحيح تر از اين وجود نخواهد داشت، گفت: همه اين بزرگان و يارانشان بر گمراهي ابوحنيفه اتفاق دارند.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 394، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

كفر ابوحنيفه و توبه دادن وي

حدثني أبي رحمه الله قال سمعت ابن عيينة يقول استتيب أبو حنيفة مرتين إسناده صحيح.
عبد الله پسر احمد حنبل از پدرش نقل كرده است كه گفت: از ابن عيينه شنيدم كه ابوحنيفه را دو بار توبه دادند، اسناد حديث صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
311 حدثني إبراهيم بن سعيد الطبري قال سمعت معاذ بن معاذ يقول سمعت سفيان الثوري يقول استتيب أبو حنيفة من الكفر مرتين رجاله ثقات.
معاذ بن معاذ مي گويد: از سفيان ثوري شنيدم كه مي گفت: ابوحنيفه را دو بار از كفر توبه دادند، راويان اين نقل ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
فممن طعن عليه وجرحه أبو عبدالله محمد بن اسماعيل البخاري فقال في كتابه في الضعفاء والمتروكين أبو حنيفة النعمان بن ثابت الكوفي قال نعيم بن حماد نا يحيي بن سعيد ومعاذ بن معاذ سمعا سفيان الثوري يقول قيلاستتيب أبو حنيفة من الكفر مرتين وقال نعيم عن الفزاري كنت عند سفيان بن عيينة فجاء نعي ابي حنيفة فقال لعنه الله كان يهدم الاسلام.
از كساني كه بر ابوحنيفه عيب گرفته و او را سرزنش كرده اند محمد بن اسماعيل بخاري است، وي در كتاب ضعفاء و متروكين از سفيان ثوري نقل كرده است: ابوحنيفه چون كافر شده بود دو بار او را توبه دادند، سپس مي نويسد: نُعَيم از فزاري نقل مي كند كه گفت: نزد سفيان بن عيينه بودم كه خبر مرگ ابوحنيفه را آوردند، گفت: خدا او را لعنت كند، اسلام را نابود كرد.
النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ج 1، ص 149، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
267 حدثني أبو بكر بن خلاد الباهلي قال سمعت يحيي بن سعيد يقول حدثنا سفيان قال استتاب أصحاب أبي حنيفة أبا حنيفة مرتين إسناده صحيح.
سفيان گفته است: ياران ابوحنيفه دو بار او را وادار به توبه كردند. سند اين نقل صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
269 حدثني أبو الفضل الخراساني نا سلمة بن شبيب نا الفريابي سمعت سفيان الثوري يقول استتيب أبو حنيفة من كلام الزنادقة مرارا رجاله ثقات.
چندين دفعه ابوحنيفه را به جهت سخنان خارج از دين وادار به توبه كردند. راويان اين نقل ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
307 حدثني أحمد بن إبراهيم الدورقي ثنا هيثم بن جميل قال قلت لشريك بن عبدالله استتيب أبو حنيفة قال علم ذلك العواتق في خدورهن رجاله ثقات.
هيثم بن جميل مي گويد: از شريك بن عبد الله سؤال كردم: آيا ابوحنيفه را وادار به توبه كردند؟ گفت: كنيزان آزاد شده آن را مي دانند. راويان اين سند ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 199، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 389، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
حدثنا يحيي بن آدم حدثنا شريك وحسن بن صالح انهما شهدا أبا حنيفة وقد استتيب من الزندقة مرتين.
شريك و حسن بن صالح شهادت داده اند كه ابوحنيفه را دو بار وادار به توبه كردند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 210، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 391، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 97، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

تأسيس مذهب حنفي براي از بين بردن آثار رسول خدا (ص)

308 حدثني أبو الفضل الخراساني ثنا أبو نعيم قال كان شريك سيء الرأي جداً في أبي حنيفة وأصحابه ويقول مذهبهم رد الأثر عن رسول الله صلي الله عليه وسلم رجاله ثقات.
ابو الفضل خراساني از ابونعيم نقل مي كند كه گفت: شريك نظرش در باره ابوحنيفه بسيار بد بود و مي گفت: تأسيس مذهب ابوحنيفه براي زدودن آثار رسول خدا بود.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

فرزندي شوم تر، شرورتر و پر ضررتر از أبوحنيفه در اسلام متولد نشده است:

احمد بن يحيي بلاذري در انساب الأشراف مي نويسد:
وذكروا عن جرير الضبي عن ثعلبة عن سفيان أنه قال: ما ولد في الإسلام مولود أشأم علي هذه الأمة من أبي حنيفة.
از سفيان نقل شده است كه گفت: در اسلام فردي بدتر از ابوحنيفه بدنيا نيامده است.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 4، ص 49، طبق برنامه الجامع الكبير.
حدثنا نعيم بن حماد ثنا إبراهيم بن محمد الفزاري قال كنا عند سفيان الثوري إذ جاءه نعي أبي حنيفة فقال الحمد لله الذي أراح المسلمين منه لقد كان ينقض عري الإسلام عروة عروة ما ولد في الإسلام مولود أشأم علي الإسلام منه
محمد فزاري مي گويد: نزد سفيان ثوري بوديم كه خبر مرگ ابوحنيفه را آوردند گفت: خدا را شكر، مسلمانان از دستش راحت شدند، ريسمان محكم اسلام را تكه تكه كرد، در اسلام بد تر از او كسي به دنيا نيامده است.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 399، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
312 حدثني إبراهيم بن سعيد ثنا محمد بن مصعب سمعت الاوزاعي يقول ما ولد في الاسلام مولود أشأم عليهم من أبي حنيفة رجاله ثقات.
محمد بن مصعب مي گويد: از اوزاعي شنيدم كه مي گفت: در اسلام فردي بدتر از ابوحنيفه به دنيا نيامده است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
أخبرنا أحمد، أخبرنا محمد، حدثنا أبو الحسن الدِّيبَاجِيّ، حدثنا جعفر بن محمد الصَّاِئغُ، حدثنا إبراهيم بن سعيد، حدثنا أبو تَوْبَة، وأبو صالح، قالا: سمعنا أبا إسحاق الفَزَارِيَّ قال: سمعتُ سُفْيَانَ والأَوْزَاعِيَّ يقولانِ: «مَا وُلِدَ فِي الإِسْلامِ مَوْلُودٍ هُوَ أَشْأمُ علي هذه الأمة من أبي حنيفة».
ابواسحاق فزاري مي گويد: از سفيان و اوزاعي شنيدم كه مي گفتند: در امت اسلام فرزندي بدتر از ابوحنيفه به دنيا نيامده است.
الصيرفي الحنبلي، أبو الحسيني المبارك بن عبد الجبار الطيوري بن عبد الله (متوفاي500هـ)، الطيوريات من انتخاب الشيخ أبي طاهر السلفي، ج 11، ص 975، تحقيق: دسمان يحيي معالي، عباس صخر الحسن، ناشر: أضواب السلف - الرياض / السعودية، الطبعة: الأولي، 1425هـ -2004م.
3589 حدثني الحسن بن عبد العزيز الجروي الجذامي قال سمعت أبا حفص عمرو بن أبي سلمة التنيسي قال سمعت الأوزاعي يقول ما ولد في الإسلام مولود أضر علي الإسلام من أبي حنيفة وأبي مسلم صاحب.
اوزاعي گفته است: فرزندي در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 546، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولي، 1408 - 1988.
حدثني محمد بن أبي عمر قال قال سفيان ما ولد في الإسلام مولود أضر علي أهل الإسلام من أبي حنيفة
از سفيان نقل شده است كه گفت: فرزندي در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 4، ص 209، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛
أبو زرعة الدمشقي، عبد الرحمن بن عمرو بن عبد الله بن صفوان النصري (متوفاي281هـ)، تاريخ أبي زرعة الدمشقي، ج 1، ص 65، طبق برنامه الجامع الكبير.
حدثنا إسحاق بن إبراهيم الحنيني قال قال مالك ما ولد في الإسلام مولود أضر علي أهل الإسلام من أبي حنيفة
مالك گفته است: فرزندي در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 99، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
وقال نعيم عن الفزاري كنت عند سفيان بن عيينة فجاء نعي ابي حنيفة فقال لعنه الله كان يهدم الاسلام عروة عروة وما ولد في الاسلام مولود اشرّ منه هذا ما ذكره البخاري.
بخاري نقل كرده است: وقتي كه سفيان بن عيينه خبر مرگ ابوحنيفه را شنيد گفت: خدا او را لعنت كند ريسمان محكم اسلام را دريد، كسي بدتر از او در اسلام بدنيا نيامد.
النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ج 1، ص 149، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
روي عن مالك رحمه الله أنه قال في أبي حنيفة نحو ما ذكر سفيان أنه شر مولود ولد في الاسلام وأنه لو خرج علي هذه الامة بالسيف كان أهون.
مالك در باره ابوحنيفه گفته است: او بدترين فرد در اسلام است، اگر با شمشير عليه امت قيام مي كرد بهتر از عقائد وي بود.
النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ج 1، ص 150، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت
248 حدثني الحسن بن عبد العزيز الجروي ثنا أبو حفص التنيسي عن الأوزاعي قال ما ولد في الإسلام مولد أشرّ من أبي حنيفة وأبي مسلم وما أحب أنه وقع في نفسي أني خير من أحد منهما وأن لي الدنيا وما فيها رجاله ثقات.
در اسلام كسي بدتر از ابوحنيفه و ابومسلم به دنيا نيامده است، اگر تمام دنيا مال من باشد دوست ندارم كه به ذهن من خطور كند كه من از آنان بهترم. رجال اين نقل ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 187، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
حدثنا أحمد بن يونس قال سمعت نعيما يقول قال سفيان ما وضع في الإسلام من الشر ما وضع أبو حنيفة إلا فلان قال لرجل صلب.
بدتر از آنچه ابوحنيفه در اسلام قرار داد وجود ندارد.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

ابوحنيفه، سردمدار فرقه مرجئه

مرجئه، از فرقه هاي انحرافي است و معتقد بودند كه ايمان (اعتقاد قلبي و اقرار زباني) براي نجات ورستگاري انسان كفايت مي كند و هيچ گناهي به ايمان انسان ضرر نمي رساند؛ همانطور كه هيچ طاعتي براي كافر سودي ندارد.
از آن جايي كه اين ديدگاه، خطر بزرگي براي اخلاق بشري محسوب مي شود و سبب ترويج فساد و بي بند و باري در ميان جوامع بشري است و نيز مي توانست ابزار مناسبي در دست تبهكاران و جنايت كاران براي توجيه اعمالشان باشد، با موضع گيري تند اهل بيت عليهم السلام و علماي اهل سنت مواجه شد.
در كتاب هاي اهل سنت روايات بسياري در تكفير آن ها وارد شده است كه به چند روايت اشاره مي كنيم.
محمد بن اسماعيل بخاري در تاريخ كبير خود مي نويسد:
عن بن عباس عن النبي صلي الله عليه وسلم قال صنفان ليس لهما في الإسلام سهم القدرية والمرجئة.
ابن عباس از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: دو گروه هستند كه در اسلام سهمي ندارند يكي قدريه و ديگري مرجئه.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج 4، ص 133، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.
و ابن قتيبه دينوري مي نويسد:
عن بن عباس قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول:... صنفان من أمتي لا تنالهم شفاعتي لعنوا علي لسان سبعين نبيا المرجئة والقدرية.
دو گروه از امت به شفاعت من نمي رسند، آنان نفرين شده هفتاد پيامبرند، مرجئه و قدريه.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 81، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل - بيروت - 1393هـ - 1972م
و هيثمي در مجمع الزوائد مي نويسد:
وعن أنس بن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم صِنْفَان مِنْ أُمَّتِي لاَيَرِدَان عَلَيَّ الحَوْضَ وَلاَ يَدْخُلاَنِ الجَنَّةِ الْقَدْرِيَّةُ وَالمُرْجِئَةُ رواه الطبراني في الأوسط ورجاله رجال الصحيح غير هرون بن موسي الفروي وهو ثقة.
دو گروه از امت نزد حوض بر من وارد نمي شوند و داخل بهشت نيز نمي شوند: قدريه و مرجئه. راويان اين سند، راويان صحيح بخاري هستند؛ غير از هارون بن موسي فروي كه او هم مورد اعتماد است.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 207، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.
در برخي از منابع اهل سنت از مرجئه به يهود امت اسلامي تعبير شده است.
ازدي بصري مي نويسد:
جابر بن زيد قال المرجئة يهود أهل القبلة لأنهم يعدون أهل المعصية الجنة وقالوا لن تمسنا النار إلا أياما معدودة كما قالت اليهود والنصاري.
جابر بن زيد گفته است: مرجئه، يهود اهل قبله هستند؛ زيرا آنان به گنهكاران وعده بهشت را مي دهند و مي گويند: چند روزي بيش آتش ما را نوازش نخواهد داد؛ همانگونه كه يهود و نصارا گفته اند.
الأزدي البصري، الربيع بن حبيب بن عمر، الجامع الصحيح مسند الإمام الربيع بن حبيب، ج 1، ص 365، ح944، تحقيق: محمد إدريس , عاشور بن يوسف، ناشر: دار الحكمة , مكتبة الاستقامة - بيروت، سلطنة عمان، الطبعة: الأولي، 1415هـ.
و ابن شاهين مي نويسد:
عن المغيرة بن عتيبة، عن سعيد بن جبير قال: المرجئة يهود القبلة.
از سعيد بن جبير نقل شده است كه گفت: فرقه مرجئه يهوديان اهل قبله هستند.
أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين الوفاة: 385 هـ، الكتاب اللطيف لشرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج 1، ص 76، اسم المؤلف: تحقيق: عبد الله بن محمد البصيري، ناشر: مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة / السعودية، الطبعة: الأولي، 1416هـ.
البته قصد ما در اين جا معرفي و نقد عقائد مرجئه نيست و دوستان مي توانند به كتاب هاي تفصيلي در اين باره مراجعه بفرمايند.
ابوحنيفه، مؤسس مذهب حنفيه كه امروزه حد اقل نصف اهل سنت از پيروان او محسوب مي شوند، از كساني است كه دانشمندان اهل سنت او را جزء اين فرقه و حتي از مبلغان آن دانسته اند، به چند روايت در اين باره اشاره مي كنيم:
386 حدثني أبو الفضل نا إبراهيم بن شماس نا أبو عبد الرحمن المقريء قال كان والله أبو حنيفة مرجئا ودعاني إلي الارجاء فأبيت عليه رجاله ثقات.
ابو عبد الرحمان مقريء مي گويد: به خدا سوگند ابو حنيفه عقيده مرجئه را داشت و چندين دفعه مرا نيز به قبول آن فراخواند؛ ولي نپذيرفتم. رجال سند ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 223، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
402 حدثني أبو الفضل ثنا يحيي بن معين قال كان أبو حنيفة مرجئا وكان من الدعاة ولم يكن في الحديث بشيء وصاحبه أبو يوسف ليس به بأس رجاله ثقات.
يحي بن معين گفته است: ابوحنيفه طرفدار مرجئه و از مبلغان آن بود و به حديث بي توجه بود؛ ولي دوستش ابويوسف چنين نبود. رجال سند ثقه هستند.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 223، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
حدثنا عبدالله بن محمد بن عمر قال سمعت أبا مسهر يقول كان أبو حنيفة رأس المرجئة.
ابو حنيفه از سران مرجئه بود.
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 8، ص 133، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.
368 حدثني محمد بن هارون أبو نشيط حدثني أبو صالح يعني الفرا قال سمعت أبا اسحاق الفزاري يقول كان أبو حنيفة مرجئا يري السيف إسناده حسن.
ابوحنيفه معتقد به مرجئه بود و اعتقاد داشت كه بايد عليه حاكمان شمشير كشيد. سند اين روايت «حسن» است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
حدثنا عبيد الله بن معاذ حدثني محمد بن معاذ قال سمعت سعيد بن مسلم قال قلت لأبي يوسف أكان أبو حنيفة جهميا قال نعم قلت أكان مرجئا قال نعم.
سعيد بن مسلم مي گويد: به ابويوسف گفتم: آيا ابوحنيفه طرفدار مذهب جهميه بود؟ گفت: آري، پرسيدم: آيا طرفدار مرجئه بود؟ گفت: آري.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 381، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
حدثني عبد الرحمن قال سمعت علي بن المديني قال قال لي بشر بن أبي الأزهر النيسابوري رأيت في المنام جنازة عليها ثوب أسود وحولها قسيسون فقلت جنازة من هذه فقالوا جنازة أبي حنيفة فحدثت بها أبا يوسف فقال لا تحدث به أحدا.
بشر بن ابو الازهر نيشابوري مي گويد: جنازه اي را در عالم خواب ديدم كه پارچه سياهي روي او انداخته اند و كشيش ها اطراف او هستند، پرسيدم: جنازه كيست؟ گفتند: ابوحنيفه، داستان را براي ابويوسف نقل كردم، گفت: براي هيچ كس آن را نقل نكن.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
231 حدثني محمود بن غيلان ثنا محمد بن سعيد بن مسلم عن أبيه قال سألت أبا يوسف وهو بجرجان عن أبي حنيفة فقال وما تصنع به مات جهميا.
سعيد بن مسلم از پدرش نقل مي كند كه گفت: از ابويوسف در باره ابو حنيفه پرسيدم، گفت: به او چكار داري، بر عقيده جهميه مرد.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 181، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
عن سعيد بن ( مسلم ) قال: قلت لأبي يوسف أكان أبو حنيفة جهميا قال: نعم.
از ابويوسف پرسيدم: آيا ابوحنيفه طرفدار مذهب جهميه بود؟ گفت: آري.
أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين الوفاة: 385 هـ، الكتاب اللطيف لشرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج 1، ص 90، تحقيق: عبد الله بن محمد البصيري، ناشر: مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة / السعودية، الطبعة: الأولي، 1416هـ.

تكفير صريح ابوحنيفه در كلمات دانشمندان اهل سنت

341 حدثني محمد بن عبد العزيز بن أبي رزمة قال سمعت أبي يقول كنا عند حماد بن سلمة فذكروا مسألة فقيل أبو حنيفة يقول بها فقال هذا والله قول ذاك المارق إسناده صحيح.
نزد حماد بن سلمه در باره مساله اي گفتگو بود، گفته شد: ابوحنيفه چنين گفته است، گفت: به خدا سوگند اين سخن متعلق به اين خارج شده از دين است. سند اين روايت صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 199، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
عن سليم المقريء عن سفيان الثوري قال سمعت حمادا يقول ألا تعجب من أبي حنيفة يقول القرآن مخلوق قل له يا كافر يا زنديق.
سفيان ثوري مي گويد: از حماد شنيدم كه مي گفت: آيا از ابوحنيفه تعجب نمي كني كه مي گويد قرآن مخلوق است؟ به او بگو اي كافر، اي زنديق!!!.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
292 حدثني منصور بن أبي مزاحم سمعت مالك بن أنس ذكر أبا حنيفة فذكره بكلام سوء وقال كاد الدين وقال من كاد الدين فليس من الدين رجاله ثقات.
مالك بن انس از ابوحنيفه به زشتي ياد كرد و گفت: او با دين جنگيد و كسي كه با دين بجنگد از دين خارج است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 197، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.
سمعت منصور بن أبي مزاحم يقول سمعت مالكا يقول إن أبا حنيفة كاد الدين ومن كاد الدين فليس له دين.
ترجمه آن مانند سابق است.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 422، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
حدثني علي بن عثمان بن نفيل حدثنا أبو مسهر حدثنا يحيي بن حمزة وسعيد يسمع أن أبا حنيفة قال لو أن رجلا عبد هذه النعل يتقرب بها إلي الله لم أر بذلك بأسا فقال سعيد هذا الكفر صراحا.
يحيي بن حمزه اين سخن را از ابوحنيفه نقل كرد كه: هر كس اين كفش را پرستش كند تا به خدا نزديك شود من در آن ايرادي نمي بينم، سعيد چون اين سخن را شنيد گفت: اين كفر روشن و صريح است.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

قبه اي از آتش بر قبر ابوحنيفه

حدثني هارون بن سفيان حدثني عرزة الخراساني حدثنا الفضل بن موسي السيناني قال سمعت سفيان الثوري يقول ضرب الله عز وجل علي قبر أبي حنيفة طاقا من النار.
سفيان ثوري گفته است: خداوند بر قبر ابوحنيفه گنبد و سقفي از آتش قرار داده است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 197، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

جري تر از ابوحنيفه بر خداوند، ديده نشده است

357 حدثني محمد بن علي الوراق نا إبراهيم بن بشار ثنا سفيان قال ما رأيت أحدا اجرأ علي الله من أبي حنيفة.
سفيان گفته است: از ابوحنيفه كسي را جري تر بر خدا نديدم.
الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، المنتخب من ذيل المذيل، ج 1، ص 139؛
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 215، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 412، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

شهري كه در آن نام ابوحنيفه برده مي شود، سزاوار سكونت نيست

حدثني أبو معمر عن الوليد بن مسلم قال قال لي مالك بن أنس ايذكر أبو حنيفة ببلدكم قلت نعم قال ما ينبغي لبلدكم أن يسكن.
وليد بن مسلم مي گويد: مالك بن انس به من گفت: آيا در شهر شما نامي از ابوحنيفه برده مي شود؟ گفتم: آري، گفت: چنين شهري سزاوار سكونت نيست.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 547، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولي، 1408 - 1988؛
الصيداوي، محمد بن أحمد بن جميع أبو الحسين (متوفاي402هـ)، معجم الشيوخ، ج 1، ص 241، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: مؤسسة الرسالة , دار الإيمان - بيروت، طرابلس، الطبعة: الأولي، 1405هـ؛
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 6، ص 325، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 421، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

لعن أبو حنيفه

ثنا منصور بن سلمة الخزاعي قال سمعت حماد بن سلمة يلعن أبا حنيفة قال أبو سلمة وكان شعبة يلعن أبا حنيفة إسناده صحيح.
سلمه خزاعي مي گويد: شنيدم كه حماد بن سلمه و شعبه ابوحنيفه را لعن مي كردند. سند صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 211، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

تبعيد و اخراج ابوحنيفه از كوفه

384 حدثني أبو الفضل نا سفيان بن وكيع عن أبيه قال لما تكلم أبو حنيفة في الارجاء وخاصم فيه قال سفيان الثوري ينبغي أن ينفي من الكوفة أو يخرج منها إسناده حسن.
ابوحنيفه وقتي كه در كوفه عقيده اش را راجع به مرجئه مطرح كرد سفيان ثوري گفت: بايد از كوفه تبعيد يا اخراج شود. سند صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 222، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

شراب فروش، از حنفي بهتر است

حدثنا منصور بن أبي مزاحم قال سمعت شريكا يقول لأن يكون في كل ربع من أرباع الكوفة خمار خير من أن يكون فيه من يقول برأي أبي حنيفة.
شريك مي گفت: اگر در چهار گوشه شهر كوفه شراب فروشي باشد، بهتر است از اين كه در آن طرفدار عقيده ابوحنيفه باشد.
الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 547، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولي، 1408 - 1988؛
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛
الجوهري البغدادي، علي بن الجعد بن عبيد ابوالحسن (متوفاي230هـ) مسند ابن الجعد، ج 1، ص 353، تحقيق: عامر أحمد حيدر، ناشر: مؤسسة نادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1410هـ - 1990م؛
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 98، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 417، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ارزش سخن ابوحنيفه

حدثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثنا مهني بن يحيي قال سمعت أحمد بن حنبل يقول ما قول أبي حنيفة والبعر عندي إلا سواء
احمد حنبل مي گفت: سخن ابوحنيفه و سرگين شتر نزد من يكي است.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 439، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابوحنيفه، و مقايسه ايمان ابوبكر و ابليس

371 وحدثني إبراهيم بن سعيد نا أبو توبة عن أبي إسحاق الفزاري قال كان أبو حنيفة يقول إيمان إبليس وإيمان أبي بكر الصديق رضي الله عنه واحد قال أبو بكر يا رب وقال إبليس يا رب إسناده صحيح
ابوحنيفه مي گفت: ايمان ابليس و ابوبكر يك اندازه است، چون ابليس مي گفت: اي خدا، ابوبكر هم مي گفت: اي خدا. سند صحيح است.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 215، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 376، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 8، ص 133، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.

ابوحنيفه و مقايسه سخن عمر با سخن شيطان

حدثنا إسحاق بن منصور أخبرنا عبد الصمد عن أبيه قال ذكر لأبي حنيفة قول النبي صلي الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع وذكر له قضاء من قضاء عمر أو من قول عمر في الولاء فقال هذا قول شيطان.
اين سخن پيامبر را كه حجامت كننده و حجامت شونده، روزه شان را افطار مي كنند، براي ابوحنيفه نقل شد گفت: اين شعر است، همچنين يكي از قضاوت هاي عمر يا سخنان او را در باره ولاء بيان كردند گفت: اين سخن شيطان است.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 403 ـ 404، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
حدثنا أبو معمر عبد الله بن عمرو بن أبي الحجاج حدثنا عبد الوارث قال كنت بمكة وبها أبو حنيفة فأتيته وعنده نفر فسأله رجل عن مسألة فأجاب فيها فقال له الرجل فما رواية عن عمر بن الخطاب قال ذاك قول شيطان قال فسبحت فقال لي رجل أتعجب فقد جاءه رجل قبل هذا فسأله عن مسألة فأجابه قال فما رواية رويت عن رسول الله صلي الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فقلت في نفسي هذا مجلس لا أعود فيه أبدا.
عبد الوارث مي گويد: در شهر مكه نزد ابوحنيفه رفتم، عده اي ديگر نيز حضور داشتند شخصي مسأله اي پرسيد، پاسخ داد، سپس پرسيد: نقل سخن از عمر چگونه است؟ گفت: سخنان شيطان است، ناراحت شدم و تسبيح خدا را گفتم، آن مرد از من پرسيد: آيا از پاسخ ابوحنيفه تعجب كردي؟ مردي لحظاتي قبل آمد و مسأله اي مطرح كرد و پاسخ شنيد، سپس پرسيد: اين روايت پيامبر كه حجامت كننده و حجامت شونده هر دو روزه شان را افطار مي كنند، چيست؟ گفت: اين شعر است، به خودم گفتم: به چنين مجلسي هيچ وقت نخواهم آمد.
البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 404، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
حدثني أبو الفضل نا مسلم بن إبراهيم نا عبد الوارث بن سعيد نا سعيد قال جلست إلي أبي حنيفة بمكة فذكر شيئا فقال له رجل روي عمر بن الخطاب رضي الله عنه كذا وكذا قال أبو حنيفة ذاك قول الشيطان وقال له آخر أليس يروي عن رسول الله صلي الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فغضبت وقلت ان هذا مجلس لا أعود إليه ومضيت وتركته.
شخصي به نام سعيد نقل مي كند: در مكه نزد ابوحنيفه بودم، مسأله اي مطرح شد، يك نفر گفت: عمر چنين و چنان گفته است، ابوحنيفه گفت: اين سخن شيطان است، فرد ديگري گفت: آيا از رسول خدا روايت نشده كه فرمود: حجامت كننده و حجامت شونده افطار مي كنند؟ گفت: اين شعر است، ناراحت شدم و گفتم: اين مجلسي است كه هيچ وقت به آن بر نمي گردم.
الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

تكفير محمد بن ادريس شافعي

محمد بن ادريس شافعي، نيز از كساني است كه از تكفير ديگر فرقه هاي اهل سنت در امان نمانده است و حتي ضرر او را براي امت اسلامي از ضرر ابليس نيز بيشتر دانسته اند.
حاكم نيشابوري مي نويسد :
حدثنا أحمد بن عبيد الله قال حدثنا عبيد الله بن معدان الازدي عن أنس قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يكون في أمتي رجل يقال له محمد بن ادريس أضر علي أمتي من أبليس ويكون في أمتي رجل يقال له أبو حنيفة هو سراج أ متي.
انس از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: در امت من مردي به نام محمد بن ادريس خواهد بود كه ضرر او از شيطان بيشتر است، و مردي به نام ابوحنيفه خواهد آمد كه او چراغ امت من است.
النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المدخل إلي كتاب الإكليل، ج 1، ص 56، تحقيق: د. فؤاد عبد المنعم أحمد، ناشر: دار الدعوة - الاسكندرية؛
النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المدخل إلي الصحيح، ج 1، ص 216، تحقيق: د. ربيع هادي عمير المدخلي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404هـ.

اما تنها به تکفیر کردن ختم نمیشود
نمونه هائي از درگيري و كشت و كشتار ميان اهل سنت


اين تكفيرها سبب كشت و كشتار فراواني شده است كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:

جنگ حنابله با شافعي ها در بغداد (323هـ):


ابن اثير جزري در باره جنگ حنابله با شافعي ها در بغداد مي نويسد:

ثم دخلت سنة ثلاث وعشرين وثلاثمائة... ذكر فتنة الحنابلة ببغداد. وفيها عظم أمر الحنابلة وقويت شوكتهم... وزاد شرهم وفتنتهم واستظهروا بالعميان الذين كان يأوون المساجد وكانوا إذا مر بهم شافعي المذهب أغروا به العميان فيضربونه بعصيهم حتي يكاد يموت.
سال 323 هـ فرا رسيد...در اين سال حنبلي ها صاحب قدرت و شوكت بودند... فتنه و شرّ آنان بالا گرفته و هر شافعي مذهبي را كه مي ديدند مورد ضرب و شتم قرار مي دادند بگونه اي كه در آستانه مرگ قرار مي گرفت.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الكامل في التاريخ، ج 7، ص 113 ـ 114، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

جنگ حنفي ها با شافعي ها در اصفهان (600هـ)

ياقوت حموي در باره جنگ و كشتاري كه بين شافعي ها و حنفي ها در اصفهان رخ داده است مي نويسد:
وقَدْ فَشَا الخرَابُ في هذا الوَقْتِ وقَبْلَه في نَواحِيها، لِكَثْرَةِ الفِتَنِ والتّعَصُّبِ بَيْنَ الشّافِعِيّة والحَنَفِيَّة، والحُرُوبِ المُتَّصِلَةِ بَيْنَ الحزْبَيْنِ، فكُلَّمَا ظَهَرَتْ طائِفَةٌ نَهَبَتْ مَحَلَّةَ الأُخْرَي وأَحْرَقَتها، وخَرَّبَتْها، لا يِأْخُذُهم في ذلِكَ إِلٌّ ولا ذِمَّة.
در اصفهان و اطران آن خرابي ها به جهت جنگ و آشوب بين دو گروه حنفي و شافعي بيداد مي كرد، هر گروهي كه در محله اي قدرت مي گرفت محله ديگري را به آتش مي كشيد و غارت مي كرد.
الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي 626هـ)، معجم البلدان، ج 1، ص 209، ناشر: دار الفكر - بيروت.

جنگ حنفي ها و شافعي ها در ري:

حموي در باره جنگ هاي حنفي ها و شافعي ها در ري مي نويسد:
وقعت العصبية بين الحنفية والشافعية ووقعت بينهم حروب كان الظفر في جميعها للشافعية هذا مع قلة عدد الشافعية إلا أن الله نصرهم عليهم وكان أهل الرستاق وهم حنفية يجيئون إلي البلد بالسلاح الشاك ويساعدون أهل نحلتهم.
جنگ بين حنفي ها و شافعي ها در شهر ري اتفاق افتاد كه با وجود تعداد اندك شافعي ها پيروزي با آنان بود، روستا نشينان مسلحانه براي كمك به هم مسلكانشان به شهر مي آمدند.
الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي 626هـ)، معجم البلدان، ج 3، ص 117، ناشر: دار الفكر - بيروت.

جنگ شافعي ها و حنابله در بغداد (447هـ)

ثم دخلت سنة سبع وأربعين وأربعمائة... في هذه السنة وقعت الفتنة بين الفقهاء الشافعية والحنابلة ببغداد ومقدم الحنابلة أبو علي بن الفراء وابن التميمي وتبعهم من العامة الجم الغفير وأنكروا الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم ومنعوا من الترجيع في الأذان والقنوت في الفجر ووصلوا إلي ديوان الخليفة ولم ينفصل حال وأتي الحنابلة إلي مسجد بباب الشعير فنهوا إمامه عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفا وقال أزيلوها من المصحف حتي لا أتلوها.
سال 447 فرا رسيد...در اين سال در شهر بغداد آشوب و اختلاف بين فقهاء شافعي و حنبلي شروع شد، سر دسته حنبلي ها ابوعلي بن فراء و ابن تميمي بودند و مردمان بسياري آنان را همراهي و تبعيت مي كردند، اينان خواندن بسم الله الرحمن الرحيم با صداي بلند و در اذان ترجيع (گردش صدا در حنجره) صدا و قنوت در نماز صبح را انكار و با آن مخالف بودند، قضيه به ديوان خلافت كشيده شد؛ ولي نتيجه اي نبخشيد، حنبلي ها به مسجدي در باب الشعير آمده و امام جماعتش را از جهر به بسم الله منع كردند، وي قرآن را آورد و گفت: بسم الله الرحمن الرحيم را از قرآن برداريد تا آن را نخوانم.
الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 8 ص 325، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

جنگ حنابله با نظاميه در بغداد (470هـ):

ثم دخلت سنة سبعين وأربعمائة... وفي شوال منها وقعت فتنة بين الحنابلة وبين فقهاء النظامية وحمي لكل من الفريقين طائفة من العوام وقتل بينهم نحو من عشرين قتيلا وجرح آخرون ثم سكنت الفتنة.
سپس سال 470 فرا رسيد... در ماه شوال فتنه و آشوب بين حنبلي ها و فقيهان نظاميه و طرفداران اين دو در گرفت كه در نتيجه بيست نفر كشته و تعدادي ديگر مجروح شدند.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 12 ص 117، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

كشت و كشتار به خاطر تفسير يك آيه:

ذكر الفتنة في تفسير آية
وهاجت ببغداد فتنة كبري بسبب قوله: عسي أن يبعثك ربك مقاماً محموداً، فقالت الحنابلة: معناه يقعده الله علي عرشه كما فسره مجاهد.
وقال غيرهم من العلماء: بل هي الشفاعة العظمي كما صح في الحديث. ودام الخصام والشتم واقتتلوا، حتي قتل جماعة كبيرة.
فتنه و آشوبي بزرگ در باره اين آيه: «عسي ربك ان يبعثك مقاما محمودا» در شهر بغداد اتفاق افتاد، حنبلي ها مي گفتند: معناي آن اين است كه خداوند حضرت رسول (ص) را بر عرشش مي نشاند، ديگران مي گفتند مقصود شفاعت بزرگ پيامبر است، آتش دشمني و اختلاف همچنان زبانه مي كشيد تا آنكه جمعيت زيادي كشته شدند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 23 ص 319، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

جنگ حنابله و اشاعره در بغداد (447هـ)

ثم دخلت سنة سبع وأربعين وأربعمائة... واتصلت الفتن بين أهل باب الطاق وسوق يحيي اتصالاً مسرفاً وركب صاحب الشرطة والأراك لإطفاء الفتنة فلم ينفع ذلك وانتقل القتال إلي باب البصرة وأهل الكرخ علي القنطرتين. ووقعت بين الحنابلة والأشاعرة فتنة عظيمة حتي تأخر الأشاعرة عن الجمعات خوفاً من الحنابلة.
سال 447 فرا رسيد...فتنه و آشوب به باب الطاق و بازار يحيي كشيده شد، رئيس پليس براي خاموش كردن فتنه شخصا اقدام كرد؛ ولي سودي نبخشيد و جنگ و درگيري به باب البصره و كرخ كشيده شد، آشوبي بزرگ بين حنبلي ها و اشعري ها در گرفت تا آنجا كه اشاعره از حضور در نماز جمعه از ترس حنبلي ها منصرف شدند.
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 15 ص 347، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.
ثم دخلت سنة سبع وأربعين واربعمائة... وفيها وقعت الفتنة بين الأشاعرة والحنابلة فقوي جانب الحنابلة قوة عظيمة بحيث إنه كان ليس لأحد من الأشاعرة أن يشهد الجمعة ولا الجماعات.
سپس سال 447 از راه رسيد...در اين سال بين اشاعره و حنبلي ها جنگ و اختلاف شروع شد و چون حنبلي ها قوي تر بودند اشاعره قدرت حضور در نماز جمعه و جماعت را نداشتند.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر القرشي ابوالفداء، البداية والنهاية، ج 12 ص 66، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

جنگ اشاعره و حنابله در بغداد (467هـ)

الفتنة بين القشيري والحنابلة
وفيها قدم بغداد أبو نصر الأستاذ أبو القاسم القشيري فوعظ بالنظامية وبرباط شيخ الشيوخ. وجري له فتنة كبيرة مع الحنابلة لأنه تكلم علي مذهب الأشعري وحط عليهم. وكثر أتباعه والمتعصبون له فهاجت أحداث السنة وقصدوا نحو النظامية وقتلوا جماعة نعوذ بالله من الفتن
ابونصر، استاد قشيري وارد بغداد شد و در نظاميه به وعظ و سخنراني پرداخت، در شهر رباط استاد بزرگي حضور داشت كه پيرو مذهب شافعي بود و پيروان بيشماري داشت، آنان به طرف نظاميه حركت كردند و گروه زيادي را كشتند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 31 ص 34، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاي 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج 3 ص 271، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984.
وكانت الفتنة الصعبة بين الحنبلية والقشيرية بسبب الإعتقاد وقتل بينهم جماعة وعظم البلاء وتشفت بهم الروافض وحاصر دمشق المصريون مرتين وعزل ابن جهير الوزير لشده من الحنابلة
آشوب بين حنبلي ها و قشيريه و جنگ اين دو بر سر مسائل اعتقادي بود كه جمعي كشته شدند و شيعيان شاد و مسرور شدند، مردم مصر شهر دمشق را دو بار محاصره كردند و ابن جهير را به خاطر سختگيري بر حنبلي ها عزل كردند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 18 ص 319، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
وفي شوال منها (467هـ) وقعت الفتنة بين الحنابلة والأشعرية وذلك أن ابن القشيري قدم بغداد فجلس يتكلم في النظامية وأخذ يذم الحنابلة وينسبهم إلي التجسيم وساعده أبو سعد الصوفي ومال معه الشيخ أبو إسحاق الشيرازي وكتب إلي نظام الملك يشكو إليه الحنابلة ويسأله المعونة عليهم وذهب جماعة إلي الشريف أبي جعفر بن أبي موسي شيخ الحنابلة وهو في مسجده فدافع عنه آخرون واقتتل الناس بسبب ذلك وقتل رجل خياط من سوق التبن وجرح آخرون وثارت الفتنة
در ماه شوال سال 467 هـ بين حنبلي ها و اشعري ها آشوب شعله ور شد، چون قشيري به بغداد آمده بود و در نظاميه سخن مي گفت و از حنبلي ها مذمت مي كرد و اعتقاد به جسم بودن خداوند را به آنان نسبت مي داد، وي حمايت ابوسعد صوفي و ابو اسحاق شيرازي را به دست آورد، سپس نامه اي به نظام الملك نوشت و از حنبلي ها شكايت و در خواست كمك نمود، گروهي به طرف مسجد حنبلي ها كه امام آن به نام ابوجعفر بن موسي بود حركت كردند كه در اين درگيري عده اي كشته شدند فتنه اي برپا شد.
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 12 ص 115، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.
أبو النصر القشيري رحمه الله. هو أبو نصر عبد الرحيم بن الاستاذ عبد الكريم القشيري صاحب الرسالة كان إمام الأئمة وحبر الامة... فكان الشيخ أبو إسحاق وغيره من الأئمة يحضرون مجلس وعظه وكان يعظ في النظامية ثم ذهب إلي الحج وعاد فأقام ببغداد سنة ثم حج ثانيا وعاد إليها وجري له مع الحنابلة وقائع وفتن وتعصب وقتل من الفريقين أناس كثير فأرسل إليه نظام الملك من أصفهان بالرجوع إلي وطنه لتسكين الفتنة فرجع إليها.
بين ابو نصر قشيري و طرفداران مذهب حنبلي حوادث و آشوب هائي به وقوع پيوست كه نتيجه آن كشته شدن تعدادي از مردم بود، نظام الملك از شهر اصفهان در نامه اي به وي دستور داد تا به وطنش باز گردد تا فتنه و آشوب خاموش شود.
الشيرازي، إبراهيم بن علي بن يوسف أبو إسحاق (متوفاي476هـ)، طبقات الفقهاء، ج 1 ص 251، تحقيق: خليل الميس، ناشر: دار القلم - بيروت.

جنگ اشاعره و حنابله در بغداد (470هـ)

ثم دخلت سنة سبعين وأربعمائة. فمن الحوادث فيها... وورد كتاب من النظام إلي أبي إسحاق الشيرازي في جواب بعض كتبه الصادرة إليه في معني الحنابلة... فتداول هذا الكلام بين الحنابلة وسروا به، وقووا معه، فلما كان يوم الثلاثاء ثاني شوال وهو يوم يسمي بفرح ساعة خرج من المدرسة متفقة يعرف بالاسكندراني، ومعه بعض من يؤثر الفتنة إلي سوق الثلاثاء، فتكلم بتكفير الحنابلة فرمي بآجرّه، فدخل إلي سوق المدرسة و استغاث بأهلها، فخرجوا معه إلي سوق الثلاثاء، ونهبوا بعض ما كان فيه، ووقع الشر، وغلب أهل سوق الثلاثاء بالعوام، ودخلوا سوق المدرسة فنهبوا القطعة التي تليهم منه، وقتلوا مريضاً وجدوه في غرفة، وخاف مؤيد الملك علي داره فأرسل إلي العميد أبي نصر يعلمه الحال، فأنقذ إليه الديلم والخراسانية فدفعوا العوام، وقتلوا النشاب بضعة عشر، وأنقذ من الديوان خدم لإطفاء الثائرة، ولحمل المقتولين إلي الديوان حتي شهدهم القضاة و الشهود، وكتبوا خطوطهم بذلك، وكان نساؤهم علي باب النوبي يلطمن، وكتب بذلك إلي النظام فجاءت مكاتبات منه بالجميل، ثم ثناها بضد ذلك.
سپس سال 470هـ آمد، از حوادث اين سال... رسيدن نامه اي از نظام الملك به ابواسحاق شيرازي در پاسخ نامه هاي وي در موضوع حنبلي ها بود، اين خبر در بين حنبلي ها در روز سه شنبه دوم شوال كه آن را روز سرور و خوشحالي ناميدند پخش شد، از طرفي شيرازي از مدرسه اسكندراني همراه كساني كه مؤثر در ايجاد فتنه و آشوب بودند به طرف بازار سوم حركت كرد و در آن جا از كفر و بيديني حنبلي ها سخن گفت، آجري به طرفش پرتاب كردند، وارد بازار شد و كمك خواست، مردم او را همراهي كردند و بعضي از بازار را غارت كردند، فتنه شديد تر شد، مردم عوام هجوم آورده و وارد بازار مدرسه شدند و آن را غارت كردند و يك فرد مريض را نيز كشتند، مؤيد الملك احساس وحشت كرد و شخصي را نزد ابونصر فرمانده فرستاد و قضيه را به وي گزارش نمود، وي گروهي از افراد ديلم و خراساني را فرستاد تا مردم را سركوب كنند، تعدادي كشته شدند، اجساد آنان را به ديوان منتقل كردند تا قضات و شهود ببينند، نامه هايي نوشته شد، زنان بر سر و صورتشان مي زدند، نامه اي به نظام الملك نوشته شد كه در پاسخ از وي تجليل كرده بود.
ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 16 ص 191، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.

نتيجه

شيعيان، تمامي فرقه هاي اسلامي (غير از نواصب) را مسلمان مي دانند و همه احكام اسلامي؛ از جمله حرمت جان، مال و... را محترم مي شمارند؛ اما با استدلال به آيه 255 سوره مائده، اسلام كامل را فقط اسلامي مي دانند كه همراه با ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام باشد؛
هر فرقه اي از فرقه هاي اسلامي، فقط مذهب خود را مذهب حق و فرقه ناجيه دانسته و بقيه فرقه ها را فرقه هالكه و اهل آتش مي دانند كه نمونه هائي از آن را از منابع اهل سنت نقل كرديم؛

اهل سنت نه تنها ديگر فرقه هاي اسلامي را؛ بلكه حتي فرقه ها و نحله هاي خودشان را نيز تكفير كرده اند و خون يكديگر را مباح دانسته و از يكديگر طلب جزيه كرده اند.

منازعات شافعیان و حنبلیان در عراق
در قرن پنجم و ششم شافعیه در بغداد با حنبلیان در کوی و برزن شهر زد و خورد داشتند. در مصر، در عهد صلاح الدین ایوبی (564 هَ . ق .). مذهب شافعی بار دیگر به مذهب متفوق تبدیل گردید و جای مذهب شیعه اسمعیلی را گرفت.[1]

منازعات شافعیان و حنفیان
در ایران که مذهب غالب شافعی و حنفی بود باز با یکدیگر در تقابل بودند


[/HR][1] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی


نیمه ٔ دوم قرن پنجم و تمام قرن ششم تا آغاز قرن هفتم دوره ٔ تعصبات و شدت اختلافات مذهبی بشمار میرود واین اختلافات گاهی به زد و خوردها و فتنه هایی منجر میگشت . در اصفهان بین شافعیه و حنفیه که تحت ریاست آل خجند بوده اند نزاع و کشمکش و تعصب مستمر بود و در ری بین شافعیه و حنفیه و شیعه و در سایر بلاد عراق و خراسان هم از این نوع کشمکشهای مذهبی دائماً در جریان بود.[1] مخالفت شافعی و حنفی همچون دیگر خلافهای مذهبی همانطورکه گاه بسوء تدبیر کارداران مملکت و رؤسای مذهب شدت می یافت بحسن تدبیر و نیک اندیشی بزرگان یکچند می آرامید اما این چاره جوئیها در کندن ریشه ٔ فساد بی اثر و فتنه ها همچون آتش زیر خاکستر بود.[2]


[/HR][1] . تاریخ ادبیات ایران، ج 2 ص 147

[2] . غزالی نامه ص 47


در سال 465 هَ . ق . غوغای شافعی و حنفی و اشعری و معتزلی در خراسان بالا گرفت و شافعیه که در اصول مذهب اشعری اند بی اندازه موهون شدند و اجامر و اوباش با پشتوانی عمیدالملک که حنفی مذهب بود و با شیعه عموماً و فرقه ٔ شافعی از اهل سنت خصوصاً سخت عداوت داشت و خاطر الب ارسلان را نسبت به این طوایف شورانیده بود، بجان شافعیه افتادند و در آزار و ایذاء این طایفه چیزی فروگذار نکردند و فقها و علمای این فرقه همچون ابوالمعالی جوینی و امام قشیری و امثال ایشان را از درس و خطابه بازداشتند. علما و بزرگان شافعیه هم بر ضد این کارها قیام کردند ابوسهل بن موفق ملقب به جمال الاسلام چندبار بدربار رفت و آمد و با عمیدالملک گفتگو کرد که این فتنه را بنشاند مفید نیفتاد. چهار تن از پیشوایان بزرگ شافعیه ابوسهل بن موفق و امام الحرمین ( ابوالمعالی جوینی ) قشیری و رئیس فراتی مأمور بنفی بلد شدند. غوغا بشوریدند و رئیس فراتی و قشیری را به استخفاف در حبس انداختند و امام الحرمین از راه کرمان به حجاز گریخت و چهار سال از وطن دور و مجاور حرمین بود. ابوسهل در نواحی نیشابور پنهان گشت و از باخرزجماعتی گرد کرد و برای استخلاص فراتی و قشیری به نیشابور حمله برد و با حاکم آنجا جنگ کرد و آن دو نفر بیش از یکماه در حبس بودند.[1] پس از آنکه نوبت دولت به الب ارسلان رسید و خواجه نظام الملک زمام کارها را بدست گرفت و در صدد رتق و فتق امور برآمد امام الحرمین و سایر علما را دوباره بوطنشان برگردانید.[2] خواجه از علمای مذهب شافعی بجد نگاهداری و مدرسان بزرگ را از میان آنان انتخاب میکرد. وی نظامیه ٔ بغداد و با قرب احتمالات سایر نظامیه ها را نیز اختصاص به فرقه ٔ شافعیه داده بود.[3]


[/HR][1] . غزالی نامه ص 47

[2] . همان ص 243

[3] . همان ص 127 -128


از روایت هندوشاه درتجارب السلف چنین برمی آید که خواجه در اینمورد تعصب فراوان داشت و بر اثر اصرار وی بود که بر سر در مدرسه ٔ محله ٔ کران اصفهان که سلطان ملکشاه بنا کرده بودبا اینکه سلطان مذهب حنفی داشت نام امام ابوحنیفه مقدم بر امام شافعی نوشته نشد و قرار بر آن گرفت که بنویسند «وقف علی اصحاب الامامین امامی الائمة صدری الاسلام ».[1]در زمان سلطان سنجر نیز فتنه ای بین شافعیه و حنفیه اتفاق افتاد و از حنفیه در نیشابور هفتاد تن کشته شدند.[2] بنا بقول نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی از بزرگان وعاظ و علمای مذهبی شیعه در ری و صاحب کتاب النقض که در قرن ششم هجری میزیسته است مردم بلاد آذربایجان تا به در روم و همدان و اصفهان و ساوه و قزوین و مانند آن همه در روزگار وی شافعی مذهب بوده اند.[3] در قرون اخیر یعنی سالهای پیش از سلسله ٔ عثمانیان شافعیه بی چون و چرا در مرکز ممالک اسلامی مقام اول را کسب کردند.در عهد ابن جبیر امام جماعت در مکه امام شافعی بود.فقط در ابتدای قرن دهم در دوره ٔ سلاطین عثمانی حنفیان شافعیان را عقب راندند و شغل قضا از قسطنطنیه مرکزحکومت عثمانی همه جابه حنفیان واگذار شد. با شروع حکومت صفویه مذهب شافعی در آسیای مرکزی جای خود را به مذهب تشیع داد. با اینهمه مذهب شافعی در مصر و شام ،حجاز عربستان جنوبی ، بحرین ، مجمع الجزایر مالزی ، افریقای شرقی ، داغستان و مناطقی چند در آسیای مرکزی مسلط است .[4]


[/HR][1] . تجارب السلف ص 277

[2] . اخبار الدولة السلجوقیه، ص 277

[3] . از تاریخ ادبیات در ایران ، تألیف دکتر صفا ج 2 ص 144 بنقل از کتاب النقض

[4] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی


در مورد اصفهان نوشته اند که دو خاندان مهم خجندی و صاعدی ریاست شهر را عهده دار بودند.خاندان نخست رئیس شافعیان شهر و خاندان دوم، رئیس حنفیان بودند.نفوذ مردمی خجندیان بیش تر بود .عوفی در باره خاندان آنها نوشته است: «خاندان خجندیان در صفاهان، ملاذ ارباب فضل و معتصم ارباب دانش و مستجمع کاملان جهان است و هر فردی از افراد آن جمع، در فرید جمال و شه بیت قصیده افضال اند.صدای صیت ایشان به اقاصی آفاق رسیده و شکر آب جود ایشان جان را تسکین داده.»

در کنار این آبادانی، جنگ های فرقه ای اصفهان، سبب خرابی فراوان در این شهر در دوره دوم سلجوقی شد.یاقوت حموی در اواخر قرن ششم هجری نوشته است: در حال حاضر شهر اصفهان را ویرانی گرفته است.سبب آن فتنه ها و تعصب های موجود میان شافعیان و حنفیان و جنگ های مداوم میان آنهاست.هر فرقه ای که قدرتی می یابد، دست به غارت سایر محلات زده و آنها را آتش زده ویران می کند و در این باره، مراعات هیچ دوستی و قانونی را نمی کند.همین وضعیت در روستاها نیز وجود دارد.

تقویت مذهب حنفی در روزگار طغرل بیگ
پیش از آن طغرل بیک بنیانگذار امپراطوری سلجوقی در ایران و عراق فرمان داده بود تا در مسجدهای جامع شهرها عبادت به آیین حنفیان انجام گیرد. و تنها قاضیان حنفی را در آن شهرها برمی گزید. در نیشابور طغرل نزاع میان حنفیان و شافعیان را بر سر حقانیت اشعری دستاویز قرار داده ابوعثمان صابونی خطیب مسجد را از کار برکنار کرد. به جای او خطیبی حنفی را به کار گماشت. بدینسان آیین های پرستشی که بنا به سنت به شیوه شافعی انجام می گرفت. از آن پس به شیوه حنفی تبدیل شد. پایگاه قاضی که بنابه سنت در دست حنفیان بود در دست خاندان صاعدی که حنفی بودند باقی ماند. طغرل بیگ مدرسه ای را نیز به نام سلطانیه در نیشابور ساخت و ان را وقف حنفیان کرد. طغرل بیگ در شهر ری با ساختن دومین مسجد جامع از برای حنفیان موقعیت آنها را تحکیم بخشید. او دو تن از عضوهای خاندان صاعدی نیشابور ابوالحسن اسماعیل پسر صاعد و ابوسعد یحی پسر محمد، را به ری آورد و صدر قضات خود کرد. علی پسر عبیدالله خطیبی را که از مردم نسف فرارود و حنفی مذهب بود قاضی قضات شهر اصفهان کرد و با اینکه بیشتر مردم شهر پیرو مکتب شافعی و سنی بدند اختیار مسجد جاع شهر را به دست حنفیان داد. دو شهر اصفهان و همدان که پیش از سلطه سلجوقیان ساکنان حنفی آنها انگشت شمار بود، پس از تبدیل شدن به شهرهای سکونتگاه سلطانان سلجوقی، حنفیان بسیاری در آنها گرد آمدند، صدر قاضیان بغداد ابن ماکولا که شافعی بود، اندکی پس از نخستین باری که طغرل به این شهر درآمد درگذشت و بر اثر پادر میانی کندری وزیر سلطان، عبدالله دامغانی که حنی بود به جای او گماشته شد.

اگرچه این کارها که به سود کیش حنفی انام می گفرت و سخت به زیان شافعیان بود می توانست تنها بازتاب کننده اختیارهای فرمانروا از برای برتری دادن به آیین یک مذهب در مراسم رسمی باشد، اما طغرل بیت سرانجام از این پا فراتر نهاده و آشکارا ه جلوگیری از کیش شافعی پرداخت. در سال 445 دو سال پیش از آمدنش به بغداد فرمان دادتا از افراز منبرهای مسجدهای خراسان اشعری را دشنام دهند. اشعریانی که درباره این رویداد سخن گفته ند بیشتر کوشیده اند تا گناه صدور این فرمان را به گردن وزیر طغرل یعنی عمیدالملک کندری که به داشتن گرایش های معتزلی و شیعی متهم بود، بیفکنند. اما از نامه ای سرگشاده در پشتیبانی از مکتب اشعری به خامه ابوالقاسم قشیری که یکی از قربانیان شکنجه و آزاری شد که چندی بعد بر اشعریان نیشابور رفت، روشن است که سلطان به تن خود از این ارکه چندی بعد بر اشعریان نیشابور رفت، روشن است که سلطان به تن خود از این کار پشتیبانی کرده بوده است. او از برای سرکوبی پایداری شافعیان فرمان داد تا چهار تن از بزرگان شافعی را دستیگر و تبعید کنند، بزرگترین متکلم اشعری به بغداد گریخت سپس در و مدینه پناه یافت. طغرل بیک به جای رییس شاعفی شهر که نماینده رسمی شهر بود یکی از کسان خاندان ساعدی را که حنفی بودند به کار گمارد و به او لقب رئیس الروسا داد. گذشته از اشعریان، کرامیان و شیعیان (رافضه) نیز که مهمترین دو گروه بعدی مسلمانان نیشابور را تشکیل می دادند، به گونه ای رسمی و به اتهام بدعتگزار در معرض لعن قرار گرفتند. با این وصف با اینکه یکی از عقیده های الحادی که شاعری را به آن متهم می کردند بیشتر در میان معتزلیان رواج داشت قرینه ای در دست نیست که معتزلیان را که بیشتر حنفی بودند به الحاد متهم کرده باشند.

تقویت مذهب شافعی در روزگار خواجه نظام الملک
شکنجه و آزار اشعریان تنها پس از مرگ طغرل در سال 455 پایان گرفت. جانشین او الپ ارسلان، نظام الملک را که شافعی یی سرسخت بود به جای کندری مقام وزارت داد. در نیشابور ابوعلی منیعی که از پشتیبانان توانگر شافعیان بود اینک مقام رئیس شهر یافت و به او اجازه داده شد تا دومین مسجد جامع شهر را از برای ارای آیین های عبادی شافعیان بنیان نهد، جوینی هم به زاداه خود بازگشت. بدینسان الب ارسلان خواست تازیان هایی را که شافعیان دیده بودند جبران کند، اما مسجد جامع کهن شهر را کهب ه تازگی به دست حنفیان افتاده بود. از ایشان باز پس نگرفت. خواجه نظام الملک وزیر در کتاب سیاستنامه خود می نویسد که آلب ارسلان از بن دندان حنفی بود و با تعصبی سخت با کیش شافعی دشمنی داشته بارها از داشتن وزیری شافعی مذهب ناخشنودی نموده است. نظام الملک از این رو پیوسته بر جان خود بیمناک بوده. این هراس از تعصب پنهانی ضدشافعی سطان به ظاهر نظام الملک را بر آن داشت تا در زمان پادشاهی او در شتیبانی از کیش اشعری انب احتیاط را نگهدارد. تنها در زمان ملکشاه جانشین آلب ارسلان به اطمینان کافی دست یافت تا بتواند اشعریان را پیرامون خود گرد آورده پشتیبانی سیاسی خود را از آرمانهای آنها روشن تر نشان دهد.

درگیری حنفیان و شافعیان در روزگار سلجوقیان

از میان رفتن تعادل موجود میان دو مکتب بنیادی فقه اهل تسنن در ایران که به سبب هجوم سلجوقیان پدید آمد، در میان این دو دسته تعارض های بی سابقه ای را پدیدار کرد، که با کمترین جرقه ای می توانست به زد و خوردی تبدیل گردد. پیش از آن در روزگار مقدسی در شهر مرو دسته های شافعی و حنفی مسجدهای جامع خود را از یکدیگر جدا ساخته بودند. هنگامی که که از یکی از خاندانهای بلندنام حنفی شهر مرو بود و خود یکی از عالمان برجسته حنفی بود، در سال 468/ 1075 گفت که به کیش شافعی گرویده است جامعه حنفی شهر به خشم آمده با شفعیان به ستیز پرداخت. شافعیان به ناچار در مسجدهای خود را بستند و از خواندن نماز معه منع شدند. گذشته از آن حنفیان به والی شه که در آن زمان به بلخ رفته بود شکایت بردند. والی از آنها پشتیبانی کرده به شهر مرو فرمان فرستاد تا سمعانی را به زور وادار به انکار کیش شافعی کنند. سمعانی از این کار تن زد و از اینرو ناچار شد شهر را ترک کند. در آغاز روزگار سلجوقیان، حکومت می توانست زد و خوردهای فرقه ای را زیر نظارت داشته باشد، اما با کاستی گرفتن قدرت سلطانان سلجوقی در پایان این دوران و پس از سلجوقیان درگیریهای جناحی و شورش گسترش یافت و در شهرهای بزرگ ایران ویرانی هایی گسترده پدیدار گشت. یاقوت جغرافیدان از ویرانی شهر اصفهان به سبب جنگ و تاراج های پی درپی میان شافعیان و حنفیان سخن می گوید، هر بار که یکی از این دو دسته بر دیگری چیرگی می یافت به چپاول و سوزاندن و ویران کردن برزن دسته دیگر می پرداخت». چون سلطان مسعود با اقدام های آشکار ضد اشعری خود با شافعیان مخالفت می ورزید امیر بوزابه در شورش خود علیه سلطان توانست از شافعیان یاری گیرد.

رییس شافعی اصفهان صدرالدینن ابوبکر محمد پسر عبداللطیف خجندی هنگام نزدیک شدن بوزابه در سال 542 دروازه های شهر را گشود. یکسال بعد پس از شکست و مرگ بوزابه، فرمانروای اصفهان رشید الدین غیاثی که از سوی سلطان مسعود برگماشته شده بود و تاریخ نگار شافعی عمادالدین اصفهانی او را به دشمنی با شافعیان متهم ساخت، با شتاب به گوشمالی کسانی که با شورش همکاری نموده بودند پرداخت. ابوبکر خجندی و برادرش محمود به هنگام گریختند، ولی جماعتی که گویا حنفی بودند مندرسه وی را تاراج کرده کتابخانه اش را به آتش کشیدند. دیری نپاییدکه سلطان مسعود برادران خجندی را بخشود. چون ابوبکر در سال 552 درگذشت زد و خوردهای سخت در میان حنفیان و شافعیان درگرفت. در سال 560 ابن اثیر از جنگی سخت میان صدرالدین عبداللطیف پسر ابوبکر خجندی و دیگر پیشوایان مذهب ها یعنی رهبران شافعی و حنفی، که هشت روز به درازا کشید، سخن می گوید. مردمان بسیار کشته شدند، خانه ها و بازارگاهها سوزانده یا ویران شدند. یاقوت که ویرانه های شهر ری را به چشم دیده بوده می گوید یکی از مردم شهر ری به من گفت این ویرانی ها در اثر درگیری های فرقه ای نخست در میان اهل تسنن و شیعیان و سپس در میان شافعیان و حنفیان پدیدار گشته است. زکریای قزوینی از وجود موضع های جناحی تعصب آمیز در میان حنفیان و شافعیان در ری سخن می گوید که به جنگ هایی بی شمار در میان آن دو گروه انجامید. که در آن هر چند شماره شافعیان از دشمنانشان کمتر بوده، همواره پیروزی با ایشان بوده است.

اوضاع در نیشابور بهتر از این نبود. مولف کتاب اخبارالدوله السلجوقیه از جنگی سخن می گوید که در زمان سلطان سنجر پیش از سال 548 در میان فرقه های مذهبی درگرفت و در آن هفتاد تن از حنفیان کشته شدند. گویا سنجر می خواسته است مهمترین دانشمند شافعی، محیی الدین محمد پسر یحیی پسر منصور را از نشهر تبعید تنبیهی کند، اما بعد از این اندیشه بازگشته است. در سال 553 شافعیان در هنگام درگیری با شیعیان فرصت را غنیمت شمرده مدرسه صندلیه حنفیان را آتش زدند. زد و خورد فرقه ای که در اصل در میان شیعیان و شافعیان درگرفته و سه سال آزگار همی بود به زودی به جنی تمام عیار در میان شافعیان و حنفیان مبدل گشت. زیرا بر طبق گفته ابن اثیر در پایان کار این جنگ هشت مدرسه حنفی و هفده مدرسه شافعی نابود شده بود. بدینسان ستیزهای فرقه های مذهبی پیش از آن که مغولان ایران را فرو گرفته ویرانی ان را کامل کنند، خود برخی از شهرهای اصلی ایران را ویران ساخته بود.

حرکت علمای حنفی از شرق به غرب از عهد سلجوقی تا عهد مغول
در روزگار سلجوقیان گسترش سلطه ترکان در سراسر ایران و در آناطولی، عراق، شام و مصر نه همین موجب گسترش چشمگیر و افزایش رونق کیش حنفی در این سرزمین ها گشت، بلکه آداب و سنت های حنفیان خاوری به ویژه حنفیان فراوردی را هم بسی رواج داد. همچنانکه ترکان به سوی باختر پیش رفتند عالمان حنفی برخاسته از سرزمین های خاوری را بر عالمان محلی برتری می دادند. به دانشمندان خاور زمین و گاهی دانشمندان ترک پایگاهها و ارج اجتماعی و سیاسی داده می شد. این دانشمندان را به مقام قاضی، واعظ، پیش نماز و مدرس در درسگاه های نوبنیاد شهرهای بزرگ بر می گزیدند از اینروی بسی از دانشمندان حنفی خاورزمین به سوی باختر ایران و ولایت های مرکزی اسلام هجرت کرده ودر این سرزمین ها با برخورداری از احترام بسیار استادی و پرورش نسل های بعدی فقیهان و بزرگان حنفی را به عهده گرفتند. این حرکت عالمان حنفی خاوری به سوی باختر تا روزگاری دراز پس از سلجوقیان و تا دوره مغول همهمی بود. در سراسر سده هفتم نیز نیرومند بماند و در سده هشتم اندک اندک به سستی گرایید. هرچند نخست انگیزه این حرکت ارجی بزرگ بود که در باختر به عالمان خاور می گزاردند چندی بعد به ظاهر رغبت حکرت به سوی باختر را ویرانی کشورهای خاوری زادبوم این عالمان و پیدایش دگرگونی های بزرگ سیاسی در آن سرزمین ها نیز افزایش داد.

نتیجه : اختلاف در بین مذاهب اربعه اهل سنت وجود دارد این امر در ایران و عراق وجود داشته است البته باز میتوان به ظهور فرقه وهابیت در دویست سال اخیر اشاره کرد که با مذاهب اهل سنت در اختلاف است فرقه وهابیت علاوه بر اینکه شیعه را قبول ندارد با فرق دیگر اهل سنت هم مشکل دارد.

سلام

ابن تیمیه اهل سنت را مرتد دانسته است



ابن تیمیه در مورد تقلید از مذاهب اربعه می‌گوید:


فَمَنْ قَالَ: أَنَا شَافِعِیُّ الشَّرْعِ أَشْعَرِیُّ الِاعْتِقَادِ قُلْنَا لَهُ: هَذَا مِنْ الْأَضْدَادِ لَا بَلْ مِنْ الِارْتِدَادِ.


مجموعه الفتاوی ابن تیمیه ج۴ص ۱۷۷ المؤلف: تقی الدین أبو العباس أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیه الحرانی (المتوفى: ۷۲۸هـ)، المحقق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم، الناشر: مجمع الملک فهد لطباعه المصحف الشریف، المدینه النبویه، المملکه العربیه السعودیه، عام النشر: ۱۴۱۶هـ/۱۹۹۵م.

هرکس بگوید: من در فقه، شافعی هستم و از نظر کلامی، اشعری هستم، این‌ها ممکن نیست و ضد هم هستند، بلکه هرکس چنین اعتقادی داشته باشد، مرتد هست
!!



پرسش:
آیا در طول تاریخ بین فرقه های اهل سنت اختلاف وجود داشته یا باهم متحد بودند ؟


پاسخ:
در بین فرقه های اهل سنت، اختلافات و منازعات مختلفی را شاهد هستیم که منشا آنها با هم متفاوت است برخی به علت مسائل فقهی و کلامی، برخی از باب حجیت ظواهر برخی به خاطر عقل گرایی برخی به خاطر مسائل سیاسی و برخی هم به خاطر برداشتهای مختلف از دین است.
با این حال برخی تصور میکنند که اختلاف بین مسلمانان فقط بین شیعه و سنی مطرح است در حالی که بین مذاهب اربع اهل سنت هم اختلافات کم و بیش جریان دارد.

اگر بخواهیم به صورت جامع به اختلافات جامعه اسلامی نظر افکنیم میتوان گفت مسلمین گرفتار این مشکلات بودند.
1. تعصبات کورکورانه قبیله ای و گرایشات حزبی قومی
2. کج اندیشی و غلط پنداری و بدفهمي در برداشت و تفسير حقايق دين
3. منع نقل و کتابت حدیث توسط خلفا که صدسال به طول انجامید
4. ترویج و اشاعه اساطیر عهدین، توسط یهود و نصاری در بین قاطبه مسلمین (اسرائیلیات)
5. مراودات مسلمین با ملل دیگر و تاثیر پذیری از آموزه ها و اعتقادات ایشان
6. اجتهاد و برداشت شخصی در برابر نص، توسط خلفا
این اختلافات باعث پیدایش فرق متعددی در اهل سنت گردیده است علاوه بر چهار مذهب فقهی مشهور اهل سنت، فرقه هاي دیگری اعم از: سلفيه، اشعريه، ماتريديه، طحاويه، معتزله، مرجئه، اباضيه، حشويه، جهميه، خوارج، قدريه و ... در بین اهل سنت وجود دارد.
اولین اختلاف در بین مسلمانان اهل سنت این بود که آنان به چهار فرقه مختلف اعم از حنفی،شافعی،حنبلی و مالکی تقسیم شدند.

سوال اینجاست که چه عواملی باعث اختلاف بین اهل سنت شد که انان را به چهار فرقه مختلف با مبانی متفاوت تقسیم نموده است. این عوامل عبارتند از:
اختلاف شدید فقهی، اختلاف در منابع و ادله ، اختلاف در حدود و شرایط ادله، اختلاف در نوع ادله ، اختلاف در مقام استظهار و برداشت از دلیل، اختلاف در کیفیت اعتبار و حجیت دلیل، اختلاف در جمود بر ظاهر الفاظ و عدم جمود، تعارض احادیث
اختلاف معتزله و اهل حدیث هر دو از اهل سنت
این دو گروه اختلافشان در مورد مسائل کلامی بود. معتزله عقل گرا و اهل حدیث نقل گرا
از زمانی که پای عرفان و تصوف به عقائد مسلمین باز شد، مشرب دیگری به نام تصوف، نضج گرفت.
منازعات شافعیان و حنبلیان در عراق
در قرن پنجم و ششم شافعیه در بغداد با حنبلیان در کوی و برزن شهر زد و خورد داشتند. در مصر، در عهد صلاح الدین ایوبی (564 هَ . ق .). مذهب شافعی بار دیگر به مذهب متفوق تبدیل گردید و جای مذهب شیعه اسماعیلی را گرفت.[1]

منازعات شافعیان و حنفیان در ایران
در ایران که مذهب غالب شافعی و حنفی بود باز با یکدیگر در تقابل بودند. در سال 465 هَ . ق . غوغای شافعی و حنفی و اشعری و معتزلی در خراسان بالا گرفت و شافعیه که در اصول مذهب اشعری اند بی اندازه موهون شدند.
حنفیان با شافعیان درگیر شدند و علمای شافعی مذهب را مورد اذیت و آزار قرار داده و کرسی و درس و وعظ و خطابه آنان را به تعطیلی کشاندند از آنجا که حکومت وقت جانب حنفیان را داشت برخی از علمای شافعی را نفی بلد نمودند از جمله : جوینی، قشیری، ابوسهل بن موفق و رییس فراتی[2]
پس از مدتی که کار به دست آلب ارسلان افتاد خواجه نظام الملک شافعی علمای تبعیدی شافعی را به خود باز گرداند[3] و مدرسه نظامیه را در بغداد تاسیس کرد.[4]
در برخی از منابع نقل شده است که خواجه نظام الملک با آنکه در امر مذهب شافعی تعصب خاصی داشت وقتی در زمان سلطان ملک شاه که حنفی مذهب بود اجازه نداد بر سر در محله کران اصفهان نام ابو حنیفه را مقدم بر نام امام شافعی بنویسند و قرار شد چنین نگاشته شود «وقف علی اصحاب الامامین امامی الائمة صدری الاسلام ».[5]

از نمونه های درگیری بین اهل سنت در زمان سلطان سنجر نیز فتنه ای بین شافعیه و حنفیه اتفاق افتاد و از حنفیه در نیشابور هفتاد تن کشته شدند.[6] بنا بقول نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی از بزرگان وعاظ و علمای مذهبی شیعه در ری و صاحب کتاب النقض که در قرن ششم هجری میزیسته است مردم بلاد آذربایجان تا به در روم و همدان و اصفهان و ساوه و قزوین و مانند آن همه در روزگار وی شافعی مذهب بوده اند.[7]

در قرون اخیر یعنی سال های پیش از سلسله ٔ عثمانیان شافعیه بی چون و چرا در مرکز ممالک اسلامی مقام اول را کسب کردند.در عهد ابن جبیر امام جماعت در مکه امام شافعی بود.فقط در ابتدای قرن دهم در دوره ٔ سلاطین عثمانی حنفیان شافعیان را عقب راندند و شغل قضا از قسطنطنیه مرکزحکومت عثمانی همه جابه حنفیان واگذار شد. با شروع حکومت صفویه مذهب شافعی در آسیای مرکزی جای خود را به مذهب تشیع داد. با این همه مذهب شافعی در مصر و شام ،حجاز عربستان جنوبی ، بحرین ، مجمع الجزایر مالزی ، افریقای شرقی ، داغستان و مناطقی چند در آسیای مرکزی مسلط است .[8]
در مورد اصفهان نوشته اند که دو خاندان مهم خجندی و صاعدی ریاست شهر را عهده دار بودند.خاندان نخست رئیس شافعیان شهر و خاندان دوم، رئیس حنفیان بودند.نفوذ مردمی خجندیان بیش تر بود .عوفی در باره خاندان آنها نوشته است: «خاندان خجندیان در صفاهان، ملاذ ارباب فضل و معتصم ارباب دانش و مستجمع کاملان جهان است و هر فردی از افراد آن جمع، در فرید جمال و شه بیت قصیده افضال اند.صدای صیت ایشان به اقاصی آفاق رسیده و شکر آب جود ایشان جان را تسکین داده.»[9]

در کنار این آبادانی، جنگ های فرقه ای اصفهان، سبب خرابی فراوان در این شهر در دوره دوم سلجوقی شد.یاقوت حموی در اواخر قرن ششم هجری نوشته است: در حال حاضر شهر اصفهان را ویرانی گرفته است.سبب آن فتنه ها و تعصب های موجود میان شافعیان و حنفیان و جنگ های مداوم میان آنهاست.هر فرقه ای که قدرتی می یابد، دست به غارت سایر محلات زده و آنها را آتش زده ویران می کند و در این باره، مراعات هیچ دوستی و قانونی را نمی کند.همین وضعیت در روستاها نیز وجود دارد.[10]

نتیجه : اختلاف در بین مذاهب اربعه اهل سنت وجود دارد این امر در ایران و عراق وجود داشته است البته باز میتوان به ظهور فرقه وهابیت در دویست سال اخیر اشاره کرد که با مذاهب اهل سنت در اختلاف است فرقه وهابیت علاوه بر اینکه شیعه را قبول ندارد با فرق اهل سنت مشکل دارد.


کلید واژه : فرقه های اهل سنت، اختلاف، کلامی، فقهی، سیاسی

منابع

  1. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل اهل سنت
  2. جلال الدین همایی، غزالی نامه، ص 47، نشر هما، تهران، 1317
  3. هندو شاه صاحبی نخجوانی، تجارب السلف، ص 277، به کوشش عباس اقبال، طهوری، تهران، 1357
  4. علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة، ص 277،چاپ محمد اقبال، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.
  5. تاریخ ادبیات در ایران ، تألیف دکتر صفا ج 2 ص 144، فردوس تهران، 1378، بنقل از کتاب النقض
  6. . لقمان، بایمات اف، خجند در آینه تاریخ، کیهان فرهنگی، شماره، 171، سال ، دی 1379 ص 23



[/HR][1] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل اهل سنت

[2] . جلال الدین همایی، غزالی نامه، ص 47، نشر هما، تهران، 1317

[3] . همان ص 243

[4] . همان ص 128

[5] . هندو شاه صاحبی نخجوانی، تجارب السلف، ص 277، به کوشش عباس اقبال، طهوری، تهران، 1357

[6] . علی بن ناصر حسینی، کتاب اخبار الدولة السلجوقیة، ص 277،چاپ محمد اقبال، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴.

[7] . تاریخ ادبیات در ایران ، تألیف دکتر صفا ج 2 ص 144، فردوس تهران، 1378، بنقل از کتاب النقض

[8] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی

[9] . لقمان، بایمات اف، خجند در آینه تاریخ، کیهان فرهنگی، شماره، 171، سال ، دی 1379 ص 23

[10] . یاقوت حموی، معجم البلدان، ترجمه ج 1 ص 261 ، سازما میراث فرهنگی کشور، تهران ، 1383


موضوع قفل شده است