میلاد مسیح با شهید مسیحی(مصاحبه)

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
میلاد مسیح با شهید مسیحی(مصاحبه)

[h=1][/h] [h=3]گفت و گو با «طهماسب باغدارساریان» پدر یکی از شهدای ارامنه هشت سال دفاع مقدس[/h]
[h=2]«طهماسب باغدارساریان» پدر یکی از شهدای ارامنه هشت سال دفاع مقدس است که به مناسبت سال جدید میلادی به پای خاطراتش می نشینیم.[/h]

پدر شهید «واهیک باغدارساریان» مرتب به دیدار فرزند شهید خود می رود و در هر عید و مناسبتی به همراه خانواده برای دیدنش در قبرستان ارامنه می روند. جالب این است که این پدر بزرگوار سخنان خود را با کلام «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز می کند و بعد به سؤالات ما پاسخ می دهد.
آقای باغدارسیان چه شد که شهیدواهیک به جبهه رفت؟
من و همسرم ۹ بچه بزرگ کردیم که واهیک سومین فرزندمان می شد. در سال های جوانی اش ماشین داشت و سر کار می رفت. ابتدای جنگ بود که ناگهان گفت می خواهم به خدمت بروم. دوستانش گفتند، کجا می روی؟ آنجا آتش می بارد! گفت: «الآن باید بروم». الآن به وجودم احتیاج است.
شما و مادرش با این موضوع مخالفت نکردید؟
او عزمش را جمع کرده بود و ما هم دلیل مخالفتی نداشتیم چراکه می رفت تا از وطنش دفاع کند؛ ما هم با او لجبازی نکردیم. این بچه به خدمت رفت و چند ماه یک بار برمی گشت و سری به ما می زد.
واهیک قبل از شهادت ازدواج کرده بود؟
واهیک سرباز ۲۲ ساله بود که شهید شد. دختری را دوست داشت که شهید شد و نتوانست با او ازدواج کند.

از شغل و پیشه شهیدتان بگویید؟
دینام پیچ و باتری ساز بود. در پادگانشان هم باتری سازی می کرد و باتری ماشین های ارتشی را درست می کرد. یک افسر بعد از شهادتش برای ما تعریف کرد که در منطقه ای که عراقی ها عقب نشینی کرده بودند و فرصت برای خنثی کردن مین های میدان مین نداشتند، واهیک همه مین ها را با توسط یک سیم به هم وصل می کند و همه را یکجا منفجر می کند. واهیک توانسته بود با این ابتکار عمل خود راه پیشروی رزمندگان را باز کند.
در مدتی که جبهه بود اتفاق افتاد که عید سال نو را کنار شما نباشد؟
بیشتر وقت ها مرخصی می گرفت و می آمد اما یک بار که نتوانسته بود برگردد در کنار چند ارمنی دیگر درخت کاجی تزئین کردند و همان جا سال نو را جشن بگیرند. در جبهه، ارتش و سپاه همیشه به مسائل مذهبی ارامنه احترام می گذاشتند و در ایام مشخص سربازهای ارمنی را به مرخصی می فرستند اما اگر هم نمی آمدند، در همان جا درخت کاج تزئین می کردند.
در جبهه، ارتش و سپاه همیشه به مسائل مذهبی ارامنه احترام می گذاشتند و در ایام مشخص سربازهای ارمنی را به مرخصی می فرستند اما اگر هم نمی آمدند، در همان جا درخت کاج تزئین می کردند
از آخرین اعزام و خداحافظی با شهید چیزی به خاطر دارید؟
آخرین باری که واهیک به جبهه می رفت، همه مان را بوسید و رفت. ۲۰ متر دور نشده بود که برگشت و دوباره با همه مان روبوسی کرد. وقتی علتش را پرسیدم گفت: بالاخره جبهه معلوم نیست. آتش می بارد. ما سعی می کنیم دشمن را عقب برانیم ولی او هم با همه توانش جلو می آید. پس معلوم نیست، چه می شود. او ۱۴ اسفند ۶۲ شهید شد. وقتی قرار شد به جبهه برود، می گفت اگر الآن نرویم، پس کی برویم؟
از نحوه به شهادت رسیدن فرزندتان مطلع هستید؟
شهادتش هم این طور بود که بعد از راندن دشمن، به عقب یعنی اهواز برگشته بودند که در دارخوین با چند نفر از دوستانش، ماشینشان روی مین رفته و همه شهید شدند. پیکرش را به کلیسای اهواز فرستاده و به من زنگ زدند که شهید شده است.
این خبر و اتفاق شما و بخصوص مادرش را آزار نداد؟
خبر شهادت آن چنان ما را نرنجاند اما وقتی پیکر واهیک آمد، هیچ پولی در جیب هایش نبود و همین باعث شد که مادرش بسیار گریه کند که بچه ام را بدون ۱۰ شاهی پول به جبهه فرستادید. درحالی که واهیک با پول به جبهه رفت.
۱۰ روز بعد یک نفر تماس گرفت و آدرس خانه مان را گرفت و آمد. یک درجه دار ارتشی و خیلی محترمی بود که مقدار زیادی پول آورد.

پول های واهیک بود؟
او درباره پول ها به ما گفت: «این ها پول های واهیک است. من بچه هایی دوقلو دارم که شیر مادر کفافشان را نمی داد و نیاز به شیر خشک داشتند. واهیک برای این ها شیر خشک تهیه می کرد و من مدیون او هستم. هرچه اصرار و هر کاری کردم، پول ها را نبرد.»
فرزند شهیدتان کجا آرام گرفته اند؟
همه شهیدان ارامنه در قسمتی از قبرستان ما یکجا هستند که گلزار شهدا نامیده می شود و هر کس هم که به این قبرستان می رود، برایشان گل می برد. شهیدان همه دست به دست هم دادند و این کار مهم را انجام دادند تا دشمن بعثی را از خانه و کشور بیرون کنند که ما امروز در آن راحت زندگی کنیم. از خدا می خواهیم عقیده جوان ها را برای حفظ کشورمان پایدارتر کند.
گویا مقام معظم رهبری نیز به دیدار شما آمده است؛ از این دیدار برای خوانندگان تبیان تعریف می کنید؟
اکنون 4 سال است که همسرم درگذشته اما آن زمان در بین ما بود و خانه مان در محله نیرو هوایی بود. عده ای زنگ زدند و گفتند می خواهیم به عنوان خانواده شهید به شما سر بزنیم. بیرون عده ای مرتب در تکاپو بودند و می رفتند و می آمدند که من به آن ها می گفتم بیایید در خانه ما بنشینید. می گفتند یک ماشین جای بد پارک کرده و داریم کارهای مربوط به آن را انجام می دهیم. پسر بزرگم به حمام رفته بود و بعد از آمدن از حمام داشت لباس هایش را مرتب می کرد که زنگ خانه را زدند و گفتند مهمان آمده. داشتیم آماده می شدیم که گفتند مهمان، رهبر است. از در بیرون رفتم. آن زمان خانه مان ۳ تا پله داشت. رهبر را که دیدم، دستش را در دست گرفتم و از پله ها پایین آمدیم. به آن جمعیت بیرون از خانه گفتم مگر نگفته بودید ماشینی در جای بد پارک کرده است؟ گفتند عیب ندارد. مسئله همین بود که دیدی. همسایه ها هم می آمدند و بعدازاین که فهمیدند چه کسی آمده، به ما می گفتند خوش به حالتان! دست رهبری را گرفتم و دم در خانه باهم روبوسی کردیم. به خانه آمد و با همسرم نشستیم و کلی باهم حرف زدیم.
در ضمن سال اول یا دوم درگذشت واهیک بود که اسقف خلیفه گری ۸ تا اتوبوس فراهم کرد تا جمعی از مسلمانان و مسیحیان هم محل به دیدار امام خمینی (ره) بروند. ما هم به جماران رفتیم. چند نفر با بلندگو در دست صحبت کردند. بعد سید احمد خمینی صحبت کرد و من بعد از او چندکلمه ای صحبت کردم. من آنجا از ابراهیم بت شکن گفتم: «به نظر من ابراهیم، بت ها یعنی خداهای دروغی را شکست و امام خمینی (ره) بت های دیگر یعنی دشمن ها را شکست.»
آقای باغدارساریان سخنی برای حسن ختام گفتگو دارید؟
فرقی نمی کند، شهید برای همه است. واهیک فقط شهید ما نیست. او متعلق به همه است.

[="Times New Roman"][="Navy"]


[/]

دل آدم کباب میشه اینارومی بینه