بررسی صحت یا عدم صحت ماجرای عدالت عمر(!)در مجازات عمرو عاص و پسرش

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بررسی صحت یا عدم صحت ماجرای عدالت عمر(!)در مجازات عمرو عاص و پسرش

با سلام خدمت شما

ماجرایی شنیدم که در زمان خلافت عمر که استاندار مصر عمرو عاص بود پسر عمرو عاص با یک جوان روستایی مصری دعوایش شد و یک سیلی در گوش جوان روستایی زد و جوان نزد پدرش رفت و ماجرا را تعریف کرد و پدر جوان هم نرد عمرو عاص رفت و درخواست قصاص نمود ولی عمرو عاص اعتنایی نکرد و پدر و پسر روستایی مصری آمدند مدینه نزد خلیفه دوم عمر و ماجرا را تعریف کردند و شکایت کردند و عمر ، عمرو عاص و پسرش را احضار کرد و دستور داد هر دو را تعزیر و مجازات کنند و عمرو عاص اعتراض کرد که چرا من هم باید مجازات شوم ؟ عمر گفت چون که بدلیل میخ قدرت تو پسر تو جرئت چنین کاری یافت و عمر گفت : « متى استعبدتم الناس وقد ولدتهم أمهاتهم أحراراً » .

آیا چنین ماجرایی و چنین گفته ای از عمر بن خطاب صحیح است و واقعیت دارد ؟

آیا در کتب عامه ذکر شده است ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )

در کتب شیعه چطور ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )

متشکرم

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد ممسوس

IVI.@.H.D.I;767171 نوشت:
آیا چنین ماجرایی و چنین گفته ای از عمر بن خطاب صحیح است و واقعیت دارد ؟

آیا در کتب عامه ذکر شده است ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )

در کتب شیعه چطور ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )


با سلام
این مطلب در برخی از منابع اهل سنت آمده است اما در منابع شیعه با تفحصی که کردم چنین گزارشی را ندیدم.
منابع اهل سنت که این جریان را گزارش کردند عبارتند از
کنزالعمال متقی هندی ج 12 ص 661 الرسال بیروت 1409ق
التذکرة الحمدونیه ، ابن حمدون ج 3 ص 210 دار صادر بیروت 1996ق
فتوح مصر و اخبارها ، قرشی المصری ص 290
اما در منابع شیعه فقط شهید مطهری به این داستان اشاره کرده است. سیری در سیره ائمه از شهید مطهری ج 24 ص 149

IVI.@.H.D.I;767171 نوشت:
با سلام خدمت شما

عدالت عمر(!)

متشکرم


با سلام
اگر به دنبال عدالت جناب عمر میگردید که سخن زیاد است
این یه مورد را داشته باشید
[=Century Gothic]نمونه اى از عدالت عمر [=Century Gothic]

مالك پيشواى مالكيان از شخص مورد اعتمادى كه او از سعيد بن مسيّب شنيده چنين نقل مى كند:
أبى عمر بن الخطّاب أن يورّث أحداً من الأعاجم إلاّ أحداً ولد في العرب.
قال مالك: وإن جائت امرأة من أرض العدوّ فوضعته في أرض العرب فهو ولدها يرثها إن ماتت ميراثها من كتاب اللّه;1
عمر بن خطاب اجازه نمى داد غير عرب (از عرب) ارث ببرد مگر آن كه در سرزمين عرب ها به دنيا آمده باشد.:Sham:
مالك گويد: هر گاه زن باردارى از سرزمين دشمن مى آمد تنها در صورتى آن فرزند پس از مرگ مادرش طبق كتاب خدا ارث مى برد كه در زمين عرب ها به دنيا آمده باشد.
[=Century Gothic]

[=Century Gothic]1 . موطأ مالك: 2 / 520 ح 14.

IVI.@.H.D.I;767171 نوشت:
با سلام خدمت شما

ماجرایی شنیدم که در زمان خلافت عمر که استاندار مصر عمرو عاص بود پسر عمرو عاص با یک جوان روستایی مصری دعوایش شد و یک سیلی در گوش جوان روستایی زد و جوان نزد پدرش رفت و ماجرا را تعریف کرد و پدر جوان هم نرد عمرو عاص رفت و درخواست قصاص نمود ولی عمرو عاص اعتنایی نکرد و پدر و پسر روستایی مصری آمدند مدینه نزد خلیفه دوم عمر و ماجرا را تعریف کردند و شکایت کردند و عمر ، عمرو عاص و پسرش را احضار کرد و دستور داد هر دو را تعزیر و مجازات کنند و عمرو عاص اعتراض کرد که چرا من هم باید مجازات شوم ؟ عمر گفت چون که بدلیل میخ قدرت تو پسر تو جرئت چنین کاری یافت و عمر گفت : « متى استعبدتم الناس وقد ولدتهم أمهاتهم أحراراً » .

آیا چنین ماجرایی و چنین گفته ای از عمر بن خطاب صحیح است و واقعیت دارد ؟

آیا در کتب عامه ذکر شده است ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )

در کتب شیعه چطور ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )

متشکرم

با سلام
داستان دیگری هم است که اشاره به همین عدالت عمر و احکام او دارد

عبدالرحمن ؛ پسر عمر - كه به او ابوشحمه مى گفتند - در عصر حكومت عمرو عاص در مصر، در آن مملكت شراب خورد و موضوع علنى شد.
عمرو عاص كه والى بود، دستور داد سر او را تراشيدند و حد شرعى (هشتاد تازيانه ) در حضور برادرش عبداللّه به وى زدند.

وقتى خبر به عمر رسيد به عمرو عاص نوشت كه عبايى به عبدالرحمن بپوشاند و او را سوار شتر برهنه اى نموده و هر چه زودتر روانه مدينه كند! ضمناً در نامه ، عمرو عاص را به درشتى ياد كرده بود.

عمرو عاص هم عبدالرحمن را به همان وضعى كه عمر دستور داده بود روانه مدينه كرد، و به عمر نوشت : من حد شرعى را بر وى جارى ساختم ، سرش را تراشيدم و در حياط خانه تازيانه زدم ، به خدايى كه بالاتر از او كسى نيست تا به او قسم بخورند، مصر، جايى است كه حدود شرعى را بر مسلمانان و غير مسلمانان ، جارى مى كنند. نامه را هم به وسيله عبداللّه عمر، براى او ارسال داشت .
عبداللّه با نامه و با برادرش عبدالرحمن در مدينه بر پدرشان وارد شدند در حالى كه او در حال بيمارى بود و خود را در عبايى پيچيده و نمى توانست راه برود.
عمر با درشتى عبدالرحمن را مخاطب ساخت و گفت : اى عبدالرحمن ! انجام دادى و انجام دادى !

سپس فرياد زد: تازيانه ! تازيانه !


عبدالرحمن بن عوف از وى شفاعت كرد و گفت : حد را كه بر وى جارى ساخته اند. عبداللّه هم گواهى داد كه حد را بر او جارى ساخته اند، ولى عمر توجه نكرد و شلاق را به دست گرفت و او را زير ضربات خود گرفت .

عمر در آن حال فرياد مى زد و مى گفت : من مريض هستم و به خدا تو قاتل من خواهى بود. چندان او را زد كه صداى فريادش در فضا پيچيد. سپس گفت : او را به زندان ببريد. و او يك ماه در زندان ماند و سپس ‍ جان باخت !

عمرو عاص والى مصر كه مورد وثوق عمر بود، به وى اطلاع داده بود كه در حضور عبداللّه ، عبدالرحمن را حد زده است . عبداللّه عمر هم در نظر پدر موثق ترين اولاد خطاب بود.
بنابراين حد ديگرى مورد نداشت .
اگر عمرو عاص با همه قسمهاى محكمى كه خورده بود،مورد اعتماد نبود، چگونه او را به حكومت مصر منصوب داشت كه بر احكام و حدود اسلامى و خون و مال و ناموس مسلمانان مسلط باشد؟!
بعلاوه ، مريض را حد نمى زنند، و كسى را كه حد زده اند، نبايد زندانى نمود.

مخصوصاً وقتى بيمارى يا حبس براى او زيانبخش باشد، ولى چه بايد گفت، عمر هميشه اصرار داشت كه رأي خشونت بار خود را اعمال کند !!

17498 - أَخْبَرَنَا أَبُو سَعِيدِ بْنُ أَبِي عَمْرٍو، أنبأ أَبُو مُحَمَّدٍ الْمُزَنِيُّ، أنبأ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى، ثنا أَبُو الْيَمَانِ، أَخْبَرَنِي شُعَيْبٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، أَخْبَرَنِي سَالِمٌ، أَنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ عُمَرَ، قَالَ: شَرِبَ أَخِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عُمَرَ , وَشَرِبَ مَعَهُ أَبُو سِرْوَعَةَ عُقْبَةُ بْنُ الْحَارِثِ , وَنَحْنُ بِمِصْرَ فِي خِلَافَةِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ , فَسَكِرَا , فَلَمَّا صَحَا انْطَلَقَا إِلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ , وَهُوَ أَمِيرُ مِصْرَ , فَقَالَا: طَهِّرْنَا , فَإِنَّا قَدْ سَكِرْنَا مِنْ شَرَابٍ شَرِبْنَاهُ، قَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عُمَرَ: فَلَمْ أَشْعُرْ أَنَّهُمَا أَتَيَا عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ، قَالَ: فَذَكَرَ لِي أَخِي أَنَّهُ قَدْ سَكِرَ , فَقُلْتُ لَهُ: ادْخُلِ الدَّارَ أُطَهِّرْكَ، قَالَ: إِنَّهُ قَدْ حَدَّثَ الْأَمِيرَ، قَالَ عَبْدُ اللهِ: فَقُلْتُ: وَاللهِ لَا تُحْلَقُ الْيَوْمَ عَلَى رُءُوسِ النَّاسِ , ادْخُلْ أَحْلِقْكَ , وَكَانُوا إِذْ ذَاكَ يَحْلِقُونَ مَعَ الْحَدِّ , فَدَخَلَ مَعِيَ الدَّارَ، قَالَ عَبْدُ اللهِ: فَحَلَقْتُ أَخِي بِيَدِي , ثُمَّ جَلَدَهُمَا عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ , فَسَمِعَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ بِذَلِكَ , فَكَتَبَ إِلَى عَمْرٍو أَنِ ابْعَثْ إِلِيَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عُمَرَ عَلَى قَتَبٍ , فَفَعَلَ ذَلِكَ عَمْرٌو , فَلَمَّا قَدِمَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ عَلَى عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ جَلَدَهُ وَعَاقَبَهُ مِنْ أَجْلِ مَكَانِهِ مِنْهُ , ثُمَّ أَرْسَلَهُ فَلَبِثَ أَشْهُرًا صَحِيحًا , ثُمَّ أَصَابَهُ قَدَرُهُ , فَيَحْسَبُ عَامَّةُ النَّاسِ أَنَّهُ مَاتَ مِنْ جَلْدِ عُمَرَ , وَلَمْ يَمُتْ مِنْ جِلْدِهِ قَالَ الشَّيْخُ رَحِمَهُ اللهُ: وَالَّذِي يُشْبِهُ أَنَّهُ جَلَدَهُ جَلْدَ تَعْزِيرٍ , فَإِنَّ الْحَدَّ لَا يُعَادُ , وَاللهُ أَعْلَمُ.

السنن الكبرى ج8 ص543 المؤلف: أحمد بن الحسين بن علي بن موسى الخُسْرَوْجِردي الخراساني، أبو بكر البيهقي (المتوفى: 458هـ)، المحقق: محمد عبد القادر عطا، الناشر: دار الكتب العلمية، بيروت - لبنات، الطبعة: الثالثة، 1424 هـ - 2003 م، العقد الفريد ج 3 / 370، تاريخ بغداد للخطيب ج 5 / 455، سيرة عمر لابن الجوزى ص 170 وفى طبع آخر ص 207، الرياض النضرة ج 2 / 32 ط 1، ارشاد السارى ج 9 / 439، الاستيعاب بهامش الاصابة ج 2 / 394



(اين واقعه يكى از وقايع مشهور تاريخ اسلام است .

مورخان آن را در شرح حال عمر و خصايص او نوشته اند. و در واقع هر كس در تاريخ خود از ابو شحمه نام برده است ، موضوع شراب خوردن و حد عمر را نقل كرده است .


نمونه اى از عدالت عمر

روايات صحيح السندى در كتاب‌هاى اهل سنت يافت مى‌شود كه عمر بن خطاب مردم را از يادگيرى مكالمه به زبان غير عربى و همچنين از ورود به كنيسه‌هاى نهى مى‌كرد؛ چون اعتقاد داشت كه خشم و غضب الهى بر آن‌ها نازل خواهد شد .
همچنين عمر بن خطاب استدلال مى‌كرد كه سخن گفتن به زبان غير عربى خباثت و نيرنگ است .


مالك بن أنس در المدونة الكبرى مى‌نويسد:

قال وأخبرني مالك أن عمر بن الخطاب نهى عن رطانة الأعاجم وقال إنها خب.

عمر بن خطاب از سخن گفتن به زبان عجم‌ها نهى مى‌كرد و مى‌گفت كه اين كار خباثت و نيرنگ است.

مالك بن أنس ابوعبدالله الإصبحي (متوفاى179هـ)، المدونة الكبرى، ج 1 ص 63، ناشر: دار صادر – بيروت.

نمونه اى از عدالت عمر

معافى بن عمران موصلى در كتاب الزهد خود اين روايت را مفصل‌تر نقل كرده است :

(189)- [192 ] حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ عُمَرُ " لا تَعَلَّمُوا رَطَانَةَ الأَعَاجِمِ ؛ فَإِنَّ الرَّجُلَ إِذَا تَعَلَّمَهَا خَبَّ، وَلا تَلْبَسُوا لِبَاسَهُمْ، وَاخْشَوْشِنُوا، وَاخْلَوْلِقُوا، تَجَرَّدُوا، وَتَمَعَّدُوا، فَإِنَّكُمْ مُعَذَّبُونَ "

عمر گفت: مكالمه به زبان عجم را ياد نگيريد؛ زيرا وقتى شخصى آن را ياد مى‌گيرد، خبيث و نيرنگ باز مى‌شود .

لباس عجم‌ها را نپوشيد ... زيرا اگر اين كارها را انجام بدهيد، عذاب خواهيد شد .

الموصلي ، المعافى بن عمران، (متوفاي185هـ) ، الزهد للمعافى، ناشر: دار البشائر الإسلامية ـ بيروت، الطبعة: الأولى

نمونه اى از عدالت عمر

[=Century Gothic]ابن حزم اندلسي كه از استوانه‌هاي علمي اهل سنت به شمار مي‌رود وي در كتاب المحلي مي‌نويسد: [=Century Gothic]أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ رضي الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبي صلى الله عليه وسلم وَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ في تَبُوكَ.
[=Century Gothic]ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبي وقاص ؛ قصد كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و مي‌خواستند آن حضرت را از گردنه‌اي در تبوك به پايين پرتاب كنند.:Sham:
[=Century Gothic]إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج 11، ص 224، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة [=Lotus]– بيروت؛
[=Century Gothic]و دار الفكر، توضيحات: طبعة مصححة ومقابلة على عدة مخطوطات ونسخ معتمدة كما قوبلت على النسخة التي حققها الأستاذ الشيخ أحمد محمد شاكر.

با سلام وصلوات

و ممانعت امام علی ع از قتل ایرانیان بدستور عمر : مدح الموالي (أي الأعاجم)، وأنّه كان رسول الله(صلى الله عليه وآله) مولاهم، وأنّه لمّا سمع الثاني من النبي(صلى الله عليه وآله) أنَّ أنصار عليّ وأهل بيته(عليهم السلام) يكونون من العجم لذا حكم بقتل العجم جميعاً لمّا استولى على بلاد فارس، فمنعه أميرالمؤمنين(عليه السلام) عن ذلك

عمر اینقدر حسود بود که شیخ عباس قمی نویسنده مفاتیح و سفینةالبحار معتقد است که #عمر بر خلاف رسول الله ص که وی از پیامبر(ص) شنیده بود که آنها – یعنی عجم - یاران علی و اهل بیت خواهند بود.پس عزم بر قتل و تحقیر و آزار آنان کرد.(ص165 سفینه البحار سطر 16 تا 17)

در كافي و بحارالانوار در ذيل احوال اولاد حضرت امام رضا عليه السلام مسطور است كه علي بن اسباط گفت در حضرت رضا عليه التحية و الثناء عرض كردم كه مردي قصد برادرت ابراهيم را نمود ابراهيم با او گفت پدرت موسي عليه السلام زنده است يعني نمرده است، همانا تو مي داني آنچه را كه ديگران نمي دانند يعني بر وفات و حيات پدرت آگاهي داري فرمود:«سبحان الله يموت رسول الله صلي الله عليه و آله و لا يموت موسي قدو الله مضي كما مضي رسول الله صلي الله عليه و آله و لكن الله تبارك و تعالي لم يزل منذ قبض نبيه هلم جرا يمن بهذا الدين علي اولاد الاعاجم و يصرفه عن قرابة نبيه صلي الله عليه و آله فيعطي هؤلاء و يمنع

هؤلاء لقد قضيت عنه في هلال ذي الحجة الف دينار بعدا شفي علي طلاق نسائه و عتق مماليكه ولكن قد سمعت ما لقي يوسف من اخوته»

بزرگ و منزه است خداوند و اين كلمه در مقام استعجاب از مطلبي عجيب يا مقرون به كذب و دروغي عظيم گفته مي شود، رسول خدا صلي الله عليه و آله مي ميرد و موسي عليه السلام را مرگي نيست، سوگند با خداي محققا موسي عليه السلام بمرد چنان كه رسول خداي وفات كرد ولكن خداوند تعالي همواره از زماني كه پيغمبر خودش را قبض روح فرمود هلم جرا به اين دين مبين بر فرزندان اعاجم يعني سواي عرب منت نهاد و او را از قرابت پيغمبرش صلي الله عليه و آله بازگردانيد پس به اين جماعت عطا كرد و آن جماعت را ممنوع فرمود همانا در هلال اين ماه ذي الحجة هزار دينار دين او را بگذاشتم از آن پس كه بر طلاق زنهاي آن حضرت و آزاد نمودن مماليك او مشرف گشتم ولكن شنيده ام آنچه را كه يوسف از برادرانش بديد.

اما عمر بن الخطاب که این خبر را از رسول خدا شنیده بود چون منافق و عرب پرست بود میخواست مانع تحقق پیشگویی رسول الله ص شود برای همین با ایرانیان بشدت وتحقیر آمیز برخورد میکرد:

در روايت مي خوانيم: عمر، در حالي كه جلو درب خانه خود با گروهي ايستاده بود، از سلمان خواست، اگر حاجتي دارد براي او برآورده سازد. سلمان، از اين موقعيت استفاده نمود و گفت: اي ابوحفص! من مايلم با دختر تو، خواهر «حفصه »يعني، خواهر همسر رسول خدا (ص) ازدواج كنم، اما عمر كه از اين خواستگاري سخت ناراحت شده بود، به اطرافيان خود خطاب كرد و گفت: مي بينيد اين عجمي كه درست نمي تواند سخن بگويد، چه ادعايي دارد؟راستي، چگونه محمد (ص) اين مرد را اين قدر ميدان داده و عظمت بخشيده، كه وي از حد خود تجاوز مي كند، و خود را در حدي قرار مي دهد، كه مي خواهد باافراد بلند نسب همطراز گردد؟
آن گاه، عمر حركت كرد، و در حالي كه خشمناك بود، به حضور رسول خدا (ص) رسيد و به عرض رسانيد: اي رسول خدا (ص) ! موقعيت افراد بي ارزش را، اين قدربالا نبر، كه بتوانند با اشراف اصحاب تو، همسنگ شوند و افتخار و منزلت بدست آورند!
رسول خدا (ص) فرمود: چه مشكلي براي تو پيش آمده؟
عمر، داستان خواستگاري سلمان را بيان كرد، اما رسول خدا (ص) فرمود: واي به حال تو! اگر سلمان به اين ازدواج مايل بود، تو چرا به وصلت با او را رضايت ندادي، تا بدين وسيله به او نزديك شوي؟ در حالي كه بهشت مشتاق ملاقات سلمان است.
آن گاه رسول خدا (ص) آيات قرآني را كه در مورد فضيلت سلمان و ياران وي وارد شده بود (سوره انعام، آيه 89(بيان فرمود، و عمر در برابر آن حضرت ساكت ماند، اما «حذيفة بن يمان » منظور آيه قرآن و رسول خدا (ص) را سؤال كرد، آن حضرت فرمود: منظورآيه: و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم. . (سوره محمد (ص) ، آيه 38)سلمان و قوم او هستند. بعد رسول خدا (ص) ادامه داد: معاشر قريش! تضربون العجم علي الاسلام هذا، و الله ليضربنكم عليه غدا... (نفس الرحمن، ص 199 و 562؛ مجمع البيان، ج 9، ص 108).
اي جماعت قريش! شما بر عجم به خاطر اسلام آوردن امروز شمشير مي زنيد، اما به خدا سوگند در آينده آنها براي اسلام آوردن، به شما شمشير فرود مي آورند!
گويا پس از توضيحهاي رسول خدا (ص) درباره سلمان بود، كه «عمر» به هنگام خواستگاري بار دوم، از برخورد قبلي خود پشيمان شد و جواب مساعد داد، اماسلمان زير بار اين ازدواج نرفت و گفت: مي خواستم بدين وسيله بدانم، آيا روحيه نژادپرستي قبل از اسلام، از قلب تو ريشه كن شده؟ يا هم چنان باقي است(الدرجات الرفيعة، ص 215؛ بحارالانوار، ج 22، ص 350؛ نفس الرحمن، ص 561.)آن گاه سلمان از اين ازدواج صرف نظر كرد.( نفس الرحمن، ص 561؛ تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 597.) اين ماجرا خوي زشت و ناپسند و نژاد پرستي عمر را ميرساند

ونقل المحدث النوري (ره) في كتاب نفس الرحمن في أحوال سلمان بعض هذه الاحاديث مع أحاديث كثيرة اخرى في فضائل العجم وانما همنا ههنا شرح قول المصنف (ره): (قال مغيرة: كان علي عليه السلام أميل إلى الموالي
---
وألطف بهم، وكان عمر أشد تباعدا منهم)

ﺩﺭ ﺳﻔﻴﻨﺔ ﺍﻟﺒﺤﺎﺭ ﻧﻴﺰ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ "» : ﻣﻐﻴﺮﺓ " ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ
ﻣﻴﺎﻥ ﻋﻠﻰ ﻭ ﻋﻤﺮ ﻣيگفت : ﻋﻠﻰ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻰ ﻭ ﺗﻤﺎﻳﻠﺶ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ
ﻣﻮﺍﻟﻰ ( ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ) ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺑﺮﻋﻜﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺶ نمی امد.
.

.
ﺍﻟﻐﺎﺭﺍﺕ، ﺝ2 ، ﺹ .......499 ﻭ ﺑﺤﺎﺭ ﺍﻻﻧﻮﺍﺭ، ﺝ34 ، ﺹ .......320 ﻭ
ﻣﺴﺘﺪﺭﻙ ﺳﻔﻴﻨﻪ ﺍﻟﺒﺤﺎﺭ، ﺝ10 ، ﺹ.465

وقد أراد معاوية أن يقتل شطرا من الموالي (اراده کرد معاویه که نصف از موالی يا اعاجم يا ايرانيان را بکشد )

نقشه شوم حزب عمري اموي برای نابودی ایرانیان :

وقال زِياد: دعا مُعاوِية الأحْنف بن قَيْس وسَمُرة بن جُنْدب فقال: إنِّي رأيتُ هذه الحَمْراء قد كثرت وأَراها قد طعنت على السَّلف ، وكأني أنظر إلى وَثْبة منهم على العَرب والسُّلطان ، فقد رأيتُ أن أقتل شطراً وأدع شطراً لإقامة السُّوق وعِمَارة الطريق ، فما تَرَوْن؟ فقال الأحنف: أَرى أن نفسي لا تَطِيب ، يُقْتل أخِي لأمي وخالي وَمَوْلاي ! وقد شاركناهم وشاركونا في النسب فظننتُ أني قد قُتلتُ عنهم . وأطرق معاوية . فقال سَمُرة بن جُنْدب: إجعلها إليَّ أيها الأمير فأنا أتولى ذلك منهم وأبْلُغ إلى ما تريد منه ! فقال: قوموا حتى أنظر في هذا الأمر . قال الأحْنف: فَقُمْنا عنه وأنا خائفٌ وأتيت أهْلي حَزِيناً . فلما كان بالغداة أرسل إليَّ فعلمتُ أنه أخذ برَأيي وتَركَ رَأي سَمُرة ) .

عن سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب لم يورث أحدا من الأعاجم إلا أحدا ولد في العرب ! یعنی فقط عرب زادگان ارث میبرند !!!!!

عادت عرب بود که هنگامیکه باری داشت در بازار ویک ایرانی را میدید آن بار را بر پشت آن ایرانی میگذاشت تا برایش حملش کند !
واگر سوار بود پیاده اش میکرد و..... وهرگاه اراده نکاح موالی را میکردند بدون اجازه پدر وجدش فقط از صاحبش اذن میگرفتند ....

البته این سنت تحقیر وتوهین نسبت به غیر عرب خاصه ایرانیان از زمان خلیفه ثانی شروع شد وتوسط معاویه لعین گسترش یافت چونکه رسول خدا ص مکرر از تسلط فارس بر ایمان وعلم و برگشت عرب به جاهلیت خبر داده بودند واین امر بر اعراب جاهل متعصب نژاد پرست فوق العاده سنگین بود وبهر قیمتی که شده بود میخواستند مانع تحقق این پیشگویی رسول خدا ص شوند بهمین علت عمر ومعاویه نهایت سعی و تلاششان را کردند تا ایرانیان را نابود سازند .....
اما دستور عمر به قتل و غنیمت ایرانیان : إرسال الثاني إلى عمّاله بالبصرة بحبل خمسة أشبار، وقوله: من أخذتموه من الأعاجم فبلغ طول هذا الحبل، فاضربوا عنقه .کتاب سلیم .... يعني قد كسي از ایرانیان بيشتر از 5 وجب بود گردنش را بزنید !!!!

و دستور دوستش معاویه ملعون به تحقیر وبندگی ایرانیان : وفي كتاب معاوية إلى زياد بن سميّة: وانظر إلى الموالي ومن أسلم من الأعاجم، فخذهم بسنّة ابن الخطاب، فإنَّ في ذلك خزيهم وذلّهم أن ينكح العرب فيهم ولا ينكحونهم، وأن يرثوهم العرب ولا يرثوا العرب، وأن يقصر بهم في عطائهم وأرزاقهم، وأن يقدّموا في المغازي يصلحون الطريق ويقطعون الشجر، ولا يؤمّ أحد منهم العرب، ولا يتقدّم أحد منهم في الصفّ الأوّل إذا حضرت العرب، إلاّ أن يتمَّ الصف، ولا تولّ أحداً منهم ثغراً من ثغور المسلمين ولا مصراً من أمصارهم، ولا يلي أحد منهم قضاء المسلمين ولا أحكامهم، فإنَّ هذه سنّة عمر فيهم وسيرته ـ إلى قوله: ـ فإذا جاءك كتابي هذا فأذلّ العجم وأهنهم وأقصهم ولا تستعن بأحد منهم، ولا تقض لهم حاجة، فو الله إنّك لابن أبي سفيان، خرجت من صلبه

«عربهای فاتح خود رابرتراز ديگران می پنداشتند و به ويژه به ايرانيان مباهات ميکردند و آنها را موالی (بندگان آزادشده) خودميخواندند و برای تحقير آنان ميگفتند، سه چيزاست که نماز راباطل ميکند: سگ و الاغ و ايرانی.

البته همين رفتارش باعث شد كه فيروز انتقام تحقير وغارت هموطنانش را از دشمنان اسلام بگيرد .

مفصل در :

Download

IVI.@.H.D.I;767171 نوشت:
با سلام خدمت شما

ماجرایی شنیدم که در زمان خلافت عمر که استاندار مصر عمرو عاص بود پسر عمرو عاص با یک جوان روستایی مصری دعوایش شد و یک سیلی در گوش جوان روستایی زد و جوان نزد پدرش رفت و ماجرا را تعریف کرد و پدر جوان هم نرد عمرو عاص رفت و درخواست قصاص نمود ولی عمرو عاص اعتنایی نکرد و پدر و پسر روستایی مصری آمدند مدینه نزد خلیفه دوم عمر و ماجرا را تعریف کردند و شکایت کردند و عمر ، عمرو عاص و پسرش را احضار کرد و دستور داد هر دو را تعزیر و مجازات کنند و عمرو عاص اعتراض کرد که چرا من هم باید مجازات شوم ؟ عمر گفت چون که بدلیل میخ قدرت تو پسر تو جرئت چنین کاری یافت و عمر گفت : « متى استعبدتم الناس وقد ولدتهم أمهاتهم أحراراً » .

آیا چنین ماجرایی و چنین گفته ای از عمر بن خطاب صحیح است و واقعیت دارد ؟

آیا در کتب عامه ذکر شده است ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )

در کتب شیعه چطور ؟ ( لطفا در صورت وجود منبع را ذکر نمائید )

متشکرم

سلام

اين داستان بنص خود اهل سنت از اساس دروغ است !

383- قصة محمد بن عمرو بن العاص مع القبطي المصري.
? (3/1364).

? إسناده ضعيف.
? رواها ابن عبد الحكم في ((فتوح مصر))، فقال: حُدِّثنا عن أبي عبدة عن ثابت البناني وحميد عن أنس، ويظهر من السند أن فيه انقطاع بين ابن عبد الحكم وأبي عبدة، وأبو عبدة لا أدري من هو.
انظر: ((فتوح مصر وأخبارها))(ص114)، ((كنز العمال))
(12/660)، ((تاريخ عمر بن الخطاب)) لابن الجوزي (ص120).

[=Times New Roman, serif]رواه ابن أعثم الكوفي: الفتوح 2: 82، وابن الجوزي: مناقب عمر بن الخطاب 99.

[=Times New Roman, serif]التخريج [=Times New Roman, serif]: [=Times New Roman, serif]أخرجها ابن عبد الحكم ف[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]فتوح مصر و أخبارها [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]صـ [=Times New Roman, serif]290 [=Times New Roman, serif]، وأوردها محمد بن يوسف الكاندهلو[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] ف[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]حياة الصحابة [=Times New Roman, serif]" ( 2 / 88 ) [=Times New Roman, serif]باب [=Times New Roman, serif]: [=Times New Roman, serif]عدل النب[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] صلى الله عليه وسلم وأصحابه [=Times New Roman, serif]
[=Times New Roman, serif]قال [=Times New Roman, serif]: [=Times New Roman, serif]وأخرج ابن عبد الحكم عن أنس – رضى الله عنه – ثم ذكر القصة [=Times New Roman, serif]. [=Times New Roman, serif]ثم قال [=Times New Roman, serif]: [=Times New Roman, serif]كذا ف[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] [=Times New Roman, serif]"[=Times New Roman, serif]منتخب كنز العمال [=Times New Roman, serif]" ( 4 /420 ). [=Times New Roman, serif]وبالرجوع إلى [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]كنز العمال فى سنن الأقوال و الأفعال [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]للعلامة علاء الدين المتق[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] بن حسام الدين الهند[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] وجِد أن القصة تقع ف[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]كنز العمال [=Times New Roman, serif]" ( 12 /660 ) [=Times New Roman, serif]ورقم [=Times New Roman, serif]( 36010 ) [=Times New Roman, serif]وعزاه لابن العبد الحكم أيضاً[=Times New Roman, serif]

[=Times New Roman, serif]تحقيق القصة [=Times New Roman, serif]: [=Times New Roman, serif]هذه القصة منقطعة السند وسندها واه ، ويظهر هذا الانقطاع ف[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] السند ، حيث قال ابن عبد الحكم ف[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]فتوح مصر [=Times New Roman, serif]" [=Times New Roman, serif]صـ [=Times New Roman, serif]290 : [=Times New Roman, serif]حُدثَنا عن أبى عبدة عن ثابت البُنان[=Times New Roman, serif]ي[=Times New Roman, serif] وحُمَيْد عن أنس ثم ذكر القصة [=Times New Roman, serif]
.

ضمن اينكه انس بن مالك كه راوي اين داستان است يك دروغگوي كذاب است كه رسول خدا ص را مردي خشن وشهواني معرفي نموده كه با ميله داغ عرنيين را كور و مثله كرد و....

خیر البریه;768883 نوشت:
? إسناده ضعيف.
? رواها ابن عبد الحكم في ((فتوح مصر))، فقال: حُدِّثنا عن أبي عبدة عن ثابت البناني وحميد عن أنس، ويظهر من السند أن فيه انقطاع بين ابن عبد الحكم وأبي عبدة، وأبو عبدة لا أدري من هو.
انظر: ((فتوح مصر وأخبارها))(ص114)، ((كنز العمال))
(12/660)، ((تاريخ عمر بن الخطاب)) لابن الجوزي (ص120).

با سلام
ادرس این مطلب کجاست؟

ممسوس;769722 نوشت:
با سلام
ادرس این مطلب کجاست؟

سلام

الكتاب : تخريج أحاديث وآثار كتاب في ظلال القرآن ، لسيد قطب - رحمه الله -
المؤلف : علوي بن عبد القادر السَّقَّاف
الناشر : دار الهجرة للنشر والتوزيع
الطبعة : الثانية ، 1416 هـ - 1995 م

موضوع قفل شده است