جمع بندی اضطراب، استرس و نا امیدی

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اضطراب، استرس و نا امیدی

با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

با سلام و عرض ادب
خسته نباشید.
من دختری 20 سال هستم ک فوق العاده ناامیدم واززندگی خسته وهمه زندگیم استرس واضطرابه.
واقعا ب نهایت خستگی رسیدم نمیدونم چرافرجی نمیشه کگه خدانگفته وقتی صبرتموم شه فرج میرسه؟این ی حدیث معروف ازامام صادقه.امامن خیلی وقته ب نهایت بی صبری وبی تابی رسیدم.پس چرااتفاقی نمیفته؟غیرازاینه ک خدانمیخواد؟

پارسال من خواستگاری داشتم ک اول خودم رد میکردم ونمیخواستم سنی هم نداشتم اما خانوادم خیلی اصرارداشتن وهمینطورخانواده خودش وخیلی برنامه هاروترتیب دادن ک من بهش علاقه مند شم وقتی من علاقه مند شدم همه کنارکشیدن ومن واقعاخیلی اذییت شدم بعد ازون ی خواستگارخیلی سمج داشتم به خیال اینکه میتونم شخص مورد علاقم روفراموش کنم، بله گفتم اما طرفم شیاد ازآب دراومد وهمه چیزخیلی بدترازقبل شد وحتی کار ب جایی رسید ک نزدیک بود ازدانشگاهم اخراج شم وهمه کسایی ک نسبت بهم حسادت میکردن یادشمنی ای داشتن تو اون شرایط ضربشونو زدن و شرایطم خیلی بدشده بود.
بعدازاون هم تهدیدای اون شروع شد وهرچند ما درظاهراهمیتی نمیدادیم ک نتونه باج بگیره اماهمه وجودم استرسه.از اون طرف خانوادم اصلا درکم نمیکنن و یک درصد فکر نمیکنن خودشون مقصربودن وچ ظلمی ب من کردن ومن تو همه اتفاقایی ک افتاد ازشون کمک خواستم اما خواهروبرادرام سرگرم زندگی خودشون بودن وپدرم بخاطرشغلش سرش خیلی شلوغه ومادرم بیشتر ب بقیه کارا ومشکلات خواهرم وبرادرام میرسید واکثرا وقتی برای من نداشت همیشه تنها بودم.
وقتی همه چیزخراب شدم هم فقط با سرزنش وکنایه و...همه چیزو بدتر کردن و ی نفرحاضر نشد ب حرفام گوش بده.بعد ازاون هم خواهرم بیماری ای گرفت ک هیچکدوم از پزشکان قادرب درمانش نشدن وزن برادرم ام اس گرفت وهمه بیمارستان بودن ومن باروحیه خرابی ک داشتم تمام کارهاروانجام میدادم ازآشپزی وخرید وشستن لباس وبقیه کارای مردونه... .این سه ماه استراحت تابستان من بود ک بجای استراحت روحی وفکری همه چیز بدترشده بود.
تااینکه نامادریم اعتراف کرد ک جادوگری وجن گیری کرده ک ما ب این مشکلات دچارشیم وماهرکاری کردیم اوضاع درست نشد وروز ب روز بدترشد وهمه ما دچارعذاب بودیم.حالا من روحیم خیلی خرابه نمیتونم اصلا آروم باشم باکوچکترین چیز میریزم بهم وحالم خرابه خیلی احساس تنهایی میکنم بخصوص ک توخونه اوضاع خوبی نداشتم والان توخوابگاه هم اتاقی بد دارم واینجا هم آرامش ندارم.موقعی ک تازه زندگی من بهم خورده بود،خانوادم مخصوصا مادرم خیلی منو سرزنش میکردن ومیگفتن خدا بهت خشم کرده دیگه ازت ناامید شدم و...حضرت معصومه ازت بدش میاد و امام رضا ازت عصبی وناراحته وخداخیلی بهت خشم داره نمیبخشتت و...برو ی دعایی کن بلکه عذابی سرت نیاد وخیلی حرف های داغون کننده این مدلی واینکه مگه هولکی بودی؟انقدرعجله داری؟دلت وهرمیخواد؟
یادشون رفته بود ک من اصلا نمیخواستم ازدواج کنم واوانا بودن ک ب زور میخواستن منو راضی کنن وحالا چ حرف هایی ک باید میشنیدم وچقدرتحقیرمیشدم و دم نمیزدم.علنا هم میگفتن تو مهم نیستی انقدرمشکل دارم وقت ندارم ب تو گوش کنم.واقعا دلم میخواست بمیرم.تاقبل ازاینکه منو ازخدا ناامید کنن فقط همه سختی هارو ب امید خداتحمل میکردم ودلم خوش بود ب اینکه خدایی هست.امام بعدازاون همون ی ذره دلیلی هم ک برای زندگی داشتم ازبین رفت.
حالا اصلا نمیتونم ب خدااعتماد کنم خیلی ازش میترسم ونمیتونم باهاش راحت باشم ازائمه خیلی میترسم ازشون ناامیدم ازخداناامیدم وبهم میگن اینجوری نگو خدابهت خشم میکنه کفرنگو یعنی بازم کسی نیست ازمهربونی خدا بهم بگه...بازم کسی نیست ی کم امید بده
فقط مادرم سعی میکنه حرف ها وباورهایی ک ب من قبولوند ک خدا با من اینجوریه رو برطرف کنه ک حرفاش اثرخودشو گذاشته ومن دیگه نمیتونم اون رابطه قبلی ک هیچ درحد ی بنده معمولی باخدا داشته باشم واین فوق العاده منو رنج میده اززندگی وجوونیم ک خوشی ای ندیدم وهمش رنج بود این مدلی هم ک راجع ب خدا برای من گفتن حتما بعد اززندگی پردرد ورنج اینجا باید اون دنیا هم بسوزم.بازم میگن بخاطراین ناامیدی واین افکارت حتما خداهم جوابتو نمیده.خب اگر خدا وقعا مهربونه ک باید خودش ی جوری کمکم کنه وآرومم کنه چون بایدبفهمه ک این مدلی فکرکردن دست خودم نیست وقتی میبینه هرکارمیکنم بیشترازاین نمیتونم خودش باید ی کاری برام بکنه وآرومم کنه ذهن ودلم رو ازاین ناامیدی بیرون بیاره وبهم بقهمونه چقدردوسم داره.پس یعنی واقعا ازم روبرگردونده ک کاری نمیکنه؟
دیگه وقتی میرم حرم حضرت معصومه اصلا مثل قبل نمیتونم باخانم ارتباط برقرارکنم دیگه اصلا نمازهام بهم حسی نمیده همش ازشون میترسم ودیگه دلم میخوادارتباطمو کم کنم ک کمترخجالت بکشم واذییت بشم واین خیلی منو رنج میده ک بخوام ازخدا وائمه وحضرت معصومه ک توغربت بهش پناه بردم وامام رضایی ک واقعا عاشقشم دوری کنم واینجوری باشم ومیگم چرااوناکاری نمیکنن اونا ارومم نمیکنن؟منو ب سمت خودشون نمیبرن؟

با تشکر ازشما

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد نشاط

پرسش:
بخاطر اینکه در مشکلات سختی گرفتار شدم از زندگی کاملا نا امید و خسته ام استرس تمام وجود مرا فرا گرفته و دیگر حالت معنویت و عبادت سابق را از دست دادم لطفا راهنماییم فرمائید.

پاسخ:
اینکه در زندگی دچار مشکل شدید، اینکه در یک وضعیت روحی سختی به سر می برید، درک تان می کنیم. ولی این قدر نگرانی و نا امیدی ارزش ندارد.
یک اتفاقی در زندگی شما افتاده، و مورد دلخواهتان نبود، و خدا را شکر سنی هم ندارید که این قدر خودتان را اذیت و مذمت کنید، چه بسا مصلحتی در کار است که بعدا متوجه خواهید شد.
به نظر می رسد، به جای جستجو کردن مقصر باید به فکر ساختن آینده خوب فکر کنید، به جای غوطه ور شدن در گذشته تلخ، به آینده آرزوهایتان، اهدافتان فکر کنید.

اما در مورد پروردگار متعال و اهل بیت (علیهم السلام) باید شناخت کاملی داشته باشید، و ارتباط خودتان را با آنها تقویت کنید، تصور و خیالات اینکه آنها شما را دوست ندارند، و شما را ول کرده اند تصور صحیحی نیست.
ضمنا در این شرایط نا امید شدن دردی را درمان نمی کند.
وقتی همه چیز روبراه باشد، امیدواری معنا ندارد، امید زمانی ارزشمند است که همه چیز در بدترین شرایط است؛ پس: هیچ وقت نا امید نشوید،
بویژه در اوج تاریکی و تنهایی و تلخی ...
همیشه پیروزی ها به کامیابی منجر نمی شوند، چه بسیار شکست هایی که اندک زمانی ناراحتی، اما مدت ها کامیابی بزرگ تر و شادی و شعف وصف ناپذیر به دنبال داشته اند، لطفا صبور باشید.

خیلی زود قضاوت نکنید، شاید همین شکست پل پیروزی شما باشد، پس به تلاش و تحول فکر کنید.
اگر حس روییدن در تو باشد، حتی در کویر هم رشد خواهی کرد. "دکتر شریعتی"
انسان های بزرگ هیچ وقت با شکست پژمرده نمی شوند، بلکه تلاششان بیشتر می شود، پس به رویش و رشد فکر کنید نه به تلحی ها و نا امیدی ها.
از مسیر جاده ها وقتی عبور می کنید شاید تونل های بزرگی را دیده اید، پیامش این است: که حتی در دل سنگ هم، راهی برای عبور هست ما که کمتر از آنها نیستیم، پس نا امیدی چرا؟
دلتان را به خدا بسپارید که دریایی از امید است، چون خدای مهربان خودش فرموده:
«وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»؛ و خدا به بندگان‏ مهربان است.(1)
«قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ‏ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» ؛ بگو: اى بندگان من كه (با ارتكاب گناه‏) بر خود زياده روى كرديد! از رحمت خدا نا اميد نشويد، يقيناً خدا همه گناهان را مى ‏آمرزد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.(2)

_ نتیجه بحث:
1. به خاطرات تلخ فکر نکنید.
2. با تلاش و کوشش مثبت، خودتان آینده را بسازید.
3. توکل و اعتماد خودتان را به خدا و اهل بیت بیشتر کنید.
4. برنامه تفریح و ورزش حتما داشته باشید.
5. از دوستانی که روحیه شاد و امیدواری دارند با آنها افت و خیز داشته باشید.
6. در یک فضای صمیمی از مادرتان درخواست کنید که خاطرات گذشته را تکرار نکند.
7. ضمنا شما گناهی نکرده اید که این قدر خودتان را مذمت می کنید، پس خودتان را سرزنش نکنید.
8. برای زندگی خودتان زود قضاوت نکنید. (شما به تلاش و پیشرفت خودتان همت داشته باشید، صبور هم باشید، سرانجام خوشی در انتظار شماست)
9. حساسیت های رفتاری خودتان را با مادر و دوستان کمتر کنید.
10. تلاوت قرآن و ارتباط با خدا را در برنامه خودتان حتما داشته باشید.
11. کنترل ذهن را نسبت به گذشته داشته باشید.
12. به نعمت هایی که خداوند به شما عطا کرده، و یا موقعیت های خوبی را که در اختیارتان هست، خوب فکر کنید.

_____________
(1) بقره/ 207.
(2) زمر/ 53.

با سلام

از خوندن این تابیک بسیار ناراحت شدم همه توی این دنیا یک سری مشکلات دارند و برخیشون دست خود آدم نیست من هم مشکلات و سختیهای زیادی دارم و همچنین پشیمان از فرصتهایی که از دست دادم ، چیزی که من به خودم و همه میگم اینه که قدر فرصتها رو بدونند و برای حل مشکلات و داشتن آینده بهتر تلاش کنند حداقل دست آوردی که میتونه برام داشته باشه اینه که سرگرمم کنه تا بتونم کمی از مشکلاتمو فراموش کنم ، قدر جوونی و هوش و استعدادتو بدون و درس بخون و کار کن تا بتونی هم برای خودت و هم خانوادت آینده بهتری درست کنی .
همه ما گاهی اوقات احساس خستگی، بدبختی و ناراحتی می‌‌كنیم، این احساسات معمولاً بیش از یك یا دو هفته دوام نمی ‌آورند و چندان با روند زندگی ما تداخل ایجاد نمی ‌كند. گاهی اوقات دلیل خاصی برای آن وجود دارد، گاهی هم فقط از غم و اندوه ناشی میشود. ما معمولاً خودمان از پس آنها برمی ‌آییم و نیازی به كمك گرفتن از دیگران نداریم.

زمانی افراد افسردگی جدی دارند که:

1. احساس افسردگی سریع برطرف نشود.

2. به قدری حالشان بد باشد كه زندگی روزمره آنها دچار اختلال گردد.

حس افسردگی به مراتب قوی ‌تر و نامطلوب تر از دوره‌های كوتاه مدت یأس و ناراحتی است كه همه ما گاه و بی گاه با آن مواجه می ‌شویم. معمولاً بسیار طولانی مدت می ‌شود و می ‌تواند روزها، هفته‌ها و حتی ماهها طول بكشد. اغلب افراد مبتلا به افسردگی دارای همه علائم ظاهری لیست شده در اینجا نیستند،

دوست عزیز شما شاید چند وقت باهاش دست و پنجه نرم کردین ولی من سال ها بود و حتی دچار انواع مریضی اعصبی هم شدم و الان به قول خودمون پیروز شدم

راه حل هایی که دوستامون میگن شاید درست باشه ولی روش هایی که برای من نتیجه گرفت

1- ایمانم روز به روز قوی تر کردم به خدا و ایمه اطهار

2- حرف هایی که دیگران میزدن برام مهم نبود فکر میکردم بهشون هر کدوم واقعا صحیح بود گوش میدادم بعضی ها رو که مینداختم سطل اشغال مغزم

3- ارتباطات با دیگران بیشتر کردم و خیلی راحت حرف میزدم و از این که کی چی میگه و کی چی میگه خودم در اوردم

4- به گذشته ام فکر نکردم و کاملا از ذهنم پاک کردم و نقشه ای برای اینده ام ساختم الان قبراق و سرحال جواب شما رو میدم :ok:

یک داستان هم میگم بخونید من همیشه این برام عبرت اموز بوده
......................................................................................................................

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدهند .

هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند …

و مسابقه شروع شد ….

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند.

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:

” اوه,عجب کار مشکلی !!”

“اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند ..”

یا :

“هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست. برج خیلی بلنده !”

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند…

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند

جمعیت هنوز ادامه می داد,”خیلی مشکله!!! هیچ کس موفق نمی شه !”

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف …

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ….

این یکی نمی خواست منصرف بشه !

بالاخره بقیه ازادامه بالا رفتن منصرف شدند. به جز اون قورباغه کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید!

بقیه قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کار رو انجام داده

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

وقتی برای کشف راز این موفقیت به سراغ قورباغه رفتند تازه فهمیدند …

برنده مسابقه کر بوده است !

نتیجه ی اخلاقی این داستان اینه که:هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید. چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند . چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید! هیشه به قدرت کلمات فکر کنید.چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره پس:

همیشه….

مثبت فکر کنید! و بالاتر از اون کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید!

و هیشه باور داشته باشید:

ما همراه خدای خودمون همه کاری می تونیم بکنیم.

امید وارم زود مشکلاتت حل شه
وقتی از مشکلات رد شی میبینی خیلی هم بزرگ نبوده مثلا وقتی دبستان میری معاون واسط غول هراس اوره ومانع خوشبختی راهنمایی وقتی درس نخوندخدا خدا میکنی ازت درس نپرسن وشانسی تو فقط میری پاتخته نا امید میشی وبدشانس وخدا دوستت نداره و......وقتی دبیرستانی یه شکله دیگه اینا فقط مثاله.خیلی وقتا اتفاقایی واسم میافته که حس میکنم خدا دوستم نداره بعد که از اون مشکل رد میشم به پشت سرم نگاه میکنم میبینم چقدر خدا دوستم داشته که اون اتفاقه افتاده اینجوری چقدر واسم بهتر شد
وبعضی شرایط رو خودمون واسه خودمون بوجود میاریم خودمون فقط خوده خودمون
عبرت گرفتن از گذشته خوبه اما نباید اجازه بدیم گذشته اینده رو خراب کنه

موضوع قفل شده است