جمع بندی آیا حقیقتا عمربن عبدالعزیز انسان نیکی بود ؟!

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا حقیقتا عمربن عبدالعزیز انسان نیکی بود ؟!

سلام

چرا عمر بن عبد العزیز خانه رسول الله ص را با خاک یکسان نمود ؟!

چرا خُبيب بن عبد الله بن الزبير بوی معترض شد وعاقبت کشته شد ؟!

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد عماد

خیر البریه;763350 نوشت:
چرا عمر بن عبد العزیز خانه رسول الله ص را با خاک یکسان نمود ؟!

چرا خُبيب بن عبد الله بن الزبير بوی معترض شد وعاقبت کشته شد ؟!

انسان نیک بودن عمر بن عبدالعزیز نسبی است یعنی نسبت به بقیه خلفای بنی امیه کارهای خوبهای داشته است، نه اینکه انسان خوب و بدون هیچ اشتباهی بوده است، تکیه زدن به کرسی خلافت از طرف وی غصب خلافت است اما همان طور که عرض شد نسبت به دیگر اعضای خاندان خود خلیفه نیز بودند بهتر بود.
اما دو موردی که فرمودید ابتدا با سند بفرمائید تا در ادامه بحث خدمتتان باشیم

با سلام

عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آن‌ها را «مظالم» می نامید، جلوگیری کرد. و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت، دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که درگذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید. این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت، پرداخت و خود را از همه آن‌ها کنار کشید و به نقلی همه آن‌ها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد، وقف راه خیر کرد.عمر در نامه‌ای که به عامل خود در کوفه نوشت، دستور داد با مردم به عدالت و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: از بنده خدا عمر، امیرمؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آن‌ها پدید آورده‌اند. قوام دین عدالت است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام.بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر از زن و فرزند هر که خواهد حج به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند والسلام

با سلام

بـا ايـن كـه عـمـر باسيره ظالمانه پدران واجداد خويش مخالفت ورزيد و روش نسبتاً عادلانه اى پيش گرفت و لى چند اشكال اساسى بر وى وارد بود از جمله :

1ـ غصب خلافت : عمر كسى نبود كه مشروع نبودن خلافت خويش و خاندانش را تشخيص ندهد، ولى حـرص بـر حـكومت او را از بازگرداندن اين حق به صاحبانش ‍ برگرداند.
او مى بايست همچنان كـه فـدك را بـه آل عـلى عـليـهـم السـلام بـرگـردانـد، قبل از آن ، خلافت را به مستحقش تحويل دهد.
جريان زير به خوبى بر علم و اطلاع او از ناحق بودن خلافتش دلالت دارد:
عـمـر بـن عـبـدالعـزيـز بـه حـاكـم خـراسـان نـوشت كه صد مرد از علماى آنجا را به حضور وى بـفـرسـتـد تـا از آنان در مورد سيره وى تحقيق كند. به نظر مى رسد اين هم يكى از سياستهاى عمر بوده است .

زيرا خراسان طرفدار علويان بود و او مى خواست با مطرح كردن سيره عادلانه خـويـش آنان را جذب كند. ادامه گفتگو بر اين مطلب ، دلالت واضح دارد. علماى خراسان به عذر داشتن كار و عيال و... از رفتن عذر خواستند و يك نفر را به عنوان نماينده خويش براى اعزام نزد خـليـفـه تـعـيـيـن كـردنـد. نـمـايـنـده اعـزامـى وقـتـى بـه مـجـلس ‍ خـليـفـه وارد شـد، بـه ايـن استدلال كه ممكن است خليفه خوش نداشته باشد سخنان وى را ديگران بشنوند، تقاضاى خلوت كرد.

بعد از خليفه پرسيد: خلافت چگونه به تو رسيد؟

عمر بعد از مدتى سكوت گفت : اگر بـگـويـم بـه امـر و تـصـريح خدا و پيامبر، دروغ گفته ام و اگر بگويم به اجماع مسلمانان ، خـواهـى گـفـت : مـا اهـل شـرق اسـلامـى هـسـتـيـم و از ايـن اجـمـاع بـى خـبـر و در آن داخـل نـبـوده ايـم و اگـر بـگويم به ميراث ، گويى فرزندان پدرت زياد بودند، چگونه تو وارث شدى ؟
مرد خراسانى گفت : الحمد لله كه خودت اعتراف كردى كه خلافت حق غير توست .

عـمـر بـراى تـوجـيـه گـفت : ديدم اگر غير من عهده دار خلافت شود، ظلم ، ستم ، تجاوز به بيت المـال را پـيـشـه خـواهـد كـرد ولى مـن اينها را جايز نمى دانم و حكومت من به سود مسلمانان خواهد بود.
خـراسـانـى گـفـت : بـه مـن بـگـو اگـر غـيـر از تـو عهده دار حكومت مى شد و به سيره ظالمانه گذشتگان عمل مى كرد، گناهش به گردن تو بود؟
عمر گفت : نه .
خـراسـانـى گـفـت : پس راحتى و سلامت ديگران را به قيمت رنج و تعب خويش خريدى و ادامه داد: بـه خـدا قـسـم پـيـشـيـنـيـان مـا بـه دسـت پـيـشـيـنـيـان شـمـا و نـسـل مـيـانـه ما به واسطه نسل ميانه شما و آخريان ما به واسطه آخريان شما هلاك شدند و خدا ياور ما عليه شماست و او ما را كافى و خوب وكيلى است . بعد خارج شد..(۱)

2ـ بـه عـقـب انـداخـتن نتيجه زحمات امام سجاد و امام باقر عليهما السلام :
ظلم و ستم بيش ‍ از حد خـلفـاى امـوى ، هـتـك حـرمـتـهـايـى مـثـل كـشـتـن فـرزنـد پـيـامـبـر، قتل عام وهتك حرمت مدينه و مكّه ، سبّ امام على (ع ) و... جامعه را تا سرحد انفجار پيش برده بود و ديـر نـبـود كه در اثر فعاليتهاى روشنگرانه امام سجاد و باقر عليهماالسلام ، اين انفجار رخ دهـد و بـسـاط بـنـى امـيـه را بـر چـيـنـد ولى در ايـن مـيان عمر بن عبدالعزيز با روش عادلانه و اصـلاحـاتـش سوپاپ اطمينان شد و مردم را نسبت به حكومت بنى اميه اميدوار ساخت وانقلاب عليه آنان را مدتى به تاءخير انداخت ..(۲)

3ـ قـطـايـع و بـخـشـشـهـاى خـلفـاى قـبـل را پـذيـرفـت و حـال آنـكـه بـدون شـك آنـهـا وجـه مـشـروعـى نـداشـتـنـد.
هـمـچـنـيـن مـقـررى اشـراف از بـيـت المال را قطع نكرد درحالى كه با مساوات اسلامى منافات داشت .

4ـ عـمـال و كارگزاران او در بلاد، به سيره او عمل نكردند واوهم نتوانست اين نقيصه را اصلاح كند.
كعب اشعرى خطاب به او گفت :
اگر چه تو رعايت اصول حكومت را مى كنى ولى فرماندارانت در شهرها گرگ صفتند خواسته ها واوامرت را اجابت نمى كنند تا زمانى كه با شمشير گردنها را بزنى ..(۳)

5ـ عـمـر بـر مـسـتـمـرى اهـل شـام از بـيـت المـال ده ديـنـار افـزود ولى ايـن افـزايـش نـسـبـت بـه اهل عراق اعمال نشد و براى اين تبعيض وجهى نبود..(۴)

شايد باتوجه به آن اصلاحات و اين ايرادات بود كه امام زين العابدين عليه السلام در مورد وى پيشگويى كرد:
(فَاِذا ماتَ لَعَنَهُ اَهْلُ السَّماءِ وَ اسْتَغْفَرلَهُ اَهْلُ الاَْرْضِ).(۵)
وقتى بميرد، اهل آسمان او را لعن مى كنند واهل زمين براى او آمرزش مى طلبند.

بنى اميه وقتى سيره وعملكرد ابن عبدالعزيز را مخالف سيره خلفاى پيشين يافتند و وجود او را بـراى خـود خـطرناك ديدند، به فكر برداشتن او افتادند و او را مسموم كردند.(۶) هـمـچـنـان كـه مـعـاويـه ثانى را با مسموم كردن از سر راه برداشتند. عمربن عبدالعزيز در رجب سال صدو يك هجرى بعد از دو سال و پنج ماه خلافت از دنيا رفت ..(۷)

۱ - بحار الانوار، ج 46، ص 336.
۲ - جهاد الامام السجاد، ص 263.
۳ - حياة الامام موسى بن جعفر ، قرشى ، ج 1، ص 305.
۴ - شماره هاى 3 تا 5 از حياة الامام محمدالباقر، ج 2، ص 53 ـ 54 نوشته شده است .
۵ - جـهـاد الامـام السـجـاد، ص 262 بـه نـقـل از بصائر الدرجات ، دلائل الامامه ، بحارالانوار، واثبات الهداة .
۶ - كامل ، ج 5، ص 48 والشيعه والحاكمون ،ص 111.
۷ - همان مدرك .

سلام
چیزی که می دانیم این است که که در ابتدا اشتباهاتی داشت ولی بعد از خلافتش که قدرت را به دست گرفت روش نیکویی برگزید. انسانها را هم در زمان قدرتشان می شناسند. بنابراین اگر خطای بزرگی در زمان خلافتش بیاورید آن وقت حساب است.

خیر البریه;763350 نوشت:
چرا عمر بن عبد العزیز خانه رسول الله ص را با خاک یکسان نمود ؟!

به رای خود این کار را نکرد به دستور ولید بود.

خیر البریه;763350 نوشت:
چرا خُبيب بن عبد الله بن الزبير بوی معترض شد وعاقبت کشته شد ؟!

قتل غیر عمد بود.

شخصيت و عملكرد عمربن عبدالعزيز و ديدگاه امام باقرعلیه السلام درباره او

نویسنده: احمد دیلمی

کپی پیست شده توسط عصران ( روی کپی پیستی بودنش تا کید شدیدی دارم چون تمام مطالب مورد تایید من نیست.)

مقدمه

تاريخ سياسي اسلام به ويژه مقطع بعد از رحلت پيامبر اكرمr داراي نكات تاريك و مبهمي است؛ از اين رو بررسي تحليلي و تطبيقي جايگاه، نقش و عملكرد دو مكتب عمدة فكري و سياسي در ميان مسلمانان، يعني ـ مكتب اهل بيت(علیه السلام ) و مكتب خلفا ـ كار چندان آساني نيست، زيرا وجود گرايش‌هاي سياسي و اعتقادي در مورخان، برخورد گزينشي آنها با وقايع تاريخي و جهل يا سكوت آنها در قبال بسياري از حوادث جامعه اسلامي و... مشكلات فراواني را پيش‌روي تاريخ‌نگاران قرار مي‌دهد، البته اين مشكل در همة مقاطع تاريخي به يك حد مصداق ندارد، بلكه در مراحل مختلف براساس شرايط سياسي اجتماعي متفاوت است.
مقطع تاريخي امامت امام محمد باقر(علیه السلام ) يكي از ناشناخته‌ترين اين دوره‌ها به حساب مي‌آيد؛ به طوري كه به ندرت مي‌توان تحليل مستقلي را از زندگي سياسي آن حضرت به دست آورد. در اين ميان، چگونگي ارتباط امام باقر(علیه السلام ) با عمربن عبدالعزيز، خليفة اموي و ارزيابي عملكرد او با علويان از پيچيدگي خاصي برخوردار است، چرا كه به فرموده امام علي‌(علیه السلام ):
اگر باطل با حق در نياميزد، حقيقت‌جو آن را بشناسد و بداند، و اگر حق به باطل پوشيده نگردد دشمنان را مجال طعنه‌زدن نماند. ليكن اندكي از اين و آن گيرند، تا به هم درآميزد و شيطان فرصت يابد و حيلت برانگيزد.[1]

پژوهشگران تاريخ اسلام در ارزيابي شخصيت عمر بن عبدالعزيز به دو گروه تقسيم شده‌اند؛ اكثر آنها از او چهره‌اي مثبت و خليفه‌اي عادل، زاهد و راشد را ترسيم مي‌كنند و با تكيه بر اعمال مثبت او از نكات منفي زندگي‌اش چشم‌پوشي كرده و درصدد توجيه سؤالات اساسي در خصوص مشروعيت خلافت او برآمده‌اند.[2] اما گروهي ديگر نگرشي مثبت به او ندارند و مدارك تاريخي موجود هم تا حدي اين ديدگاه را تاييد مي‌كند. بنابراين در مطالعه‌اي همه جانبه بايد تمامي مدارك موجود و سؤالات طرح شده مورد توجه قرار گيرد.
در اين راستا شخصيت عمر بن عبدالعزيز را مي‌توان در محورهاي زير بررسي كرد:
1. مشخصات فردي عمربن عبدالعزيز؛
2. عملكرد او قبل از خلافت؛
3. عملكرد او در دوره خلافت؛
4. عكس‌العمل امويان در قبال رفتار عمر با علويان؛
5. ارزيابي عملكرد و شخصيت عمر.
مشخصات فردي عمر بن عبدالعزيز

ابوحفص عمر فرزند عبدالعزيز بن مروان بن حكم و مادرش «ام عاصم» دختر عاصم‌بن عمر است. وي در «حلوان» روستايي در مصر به دنيا آمد كه پدرش امير آن جا بود. بعد از درگذشت پدرش، عمويش عبدالملك، او را به دمشق فرا خواند.
در ماه صفر سال 99 مردم با او به عنوان خليفه بيعت كردند و در سال 101 ه. در 39 سالگي پس از دو سال و پنج ماه خلافت در دير «سمعان» در منطقة دمشق از دنيا رفت.[3]
حيات عمر بن عبدالعزيز قبل از خلافت

هنگامي كه وليدبن عبدالملك به خلافت رسيد عمر را در سن 25 سالگي در ماه ربيع‌الاول سال 87 به ولايت مدينه منصوب كرد.[4] وي در سال 93 ه . از اين سمت عزل شد و به شام بازگشت.[5]
در پي اختلاف بين وليد بن عبدالملك و برادرش سليمان بر سر جانشيني وليد، وليد در صدد عزل سليمان از ولايت عهدي و انتصاب فرزندش به اين مقام برآمد و حتي توانست موافقت و مساعدت بسياري از اشراف را با تطميع و تهديد جلب كند، اما عمربن عبدالعزيز با وليد همراهي نكرد و گفت كه «ما با سليمان بيعت كرده‌ايم». در نتيجه در معرض آزار و اذيّت وليد قرار گرفت و زنداني شد. ولي پس از سه روز مورد شفاعت قرار گرفت و آزاد گرديد و بعد از اين كه سليمان به خلافت رسيد به عنوان وليعهد او معرفي گرديد.[6]

تجمل‌پرستي و مشي اشرافي عمر به خصوص قبل از رسيدن به خلافت امري معروف و مشهود است. حجاج صواف مي‌گويد: عمر بن عبدالعزيز در هنگامي كه والي مدينه بود به من دستور داد كه چند پيراهن برايش بخرم و من پيراهن‌هايي برايش خريدم كه در ميان آنها پيراهني به مبلغ چهارصد درهم بود. عمر وقتي آن را با دستش لمس كرد، گفت كه چقدر خشن و زبر است.[7]

هارون بن صالح از پدرش نقل مي‌كند كه ما پول زيادي به لباس‌شوي مي‌داديم تا لباس‌هاي ما را با آبي كه لباس‌هاي عمربن عبدالعزيز را با آن شسته بود بشويد، به خاطر عطر زيادي كه در لباس‌هاي او وجود داشت.[8]

ابن عساكر در تاريخ خود مي‌نويسد: كساني كه به عمر حسادت مي‌ورزيدند هيچ عيبي نمي‌توانستند از او بگيرند، مگر اين كه بگويند او در استفاده از نعمت‌ها زياده‌روي وافراط مي‌كند و با تفاخر و تكبر راه مي‌رود.[9]

عملكرد سياسي عمر در دستگاه خلافت اموي و ميزان مشاركت او در مظالم امويان در هنگام امارت بر مدينه نيز قابل تأمل است. از ميان گزارش‌هاي ناقص موجود در متون تاريخي مي‌توان به بعضي از آنها اشاره كرد.

يعقوبي مي‌نويسد كه وليد به عمر بن عبدالعزيز (در زماني كه والي مدينه بود) نوشت كه مسجد پيامبرr را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضميمه نمايد و اتاق‌هاي زمان پيامبرr را نيز جزء مسجد قرار دهد، عمر نيز چنين كرد. هنگامي كه شروع به خراب كردن خانه‌ها كردند و اتاق‌ها در حال خراب شدن بود خبيب بن عبدالله‌بن زبير به نزد عمر رفت و گفت سوگند به خداوند تو اين آيه از قرآن را كه مي‌گويد: «إنّ الذين ينادونك من وراء الحجرات» را نابود مي‌كني. عمر در مقابل اين گفتار صد تازيانه به او زد و بر روي سر او آب سرد ريخت، در حالي كه روز سردي بود و در اثر آن خبيب مرد. پس از آن كه عمر به خلافت رسيد و زهد اختيار نمود هميشه از آنچه با خبيب كرده بود، اظهار ندامت و پشيماني مي‌كرد.[10]

همچنين ابن عساكر مي‌نويسد:
وليد بن عبدالملك به عمربن عبدالعزيز دستور داد كه دست مردي را كه ديگري را با شمشير مجروح كرده بود، قطع كند و عمر هم به همين دليل دست او را قطع كرد. اين گناهي بود كه هميشه به خاطر آن از خداوند طلب مغفرت مي‌نمود.[11]

[h=3]عملكرد دوره خلافت عمربن عبدالعزيز[/h] عملكرد عمر بعد از رسيدن به خلافت را در ابعاد مختلف بايد مورد بررسي قرار داد.
1. رفتار شخصي و خانوادگي عمر: چنان كه بعضي از مورخان گزارش داده‌اند، عمر بعد از رسيدن به خلافت در وضع اقتصادي خود و تصرفات خانوادگي‌اش تغييراتي داد؛ از جمله تجمل‌پرستي و مشي اشرافي خود را تا حدودي كاهش داد. به لباس‌هاي ارزان قيمت اكتفا كرد و زندگي‌اش از سطح پايين‌تري برخوردار شد و مازاد دارايي خود را بذل و بخشش مي‌كرد.[12] او همانند ساير مردم بر روي زمين مي‌نشست و آنچه از اموال (بيت‌المال) را كه در دست فاميل و خانوادة خودش بود، پس گرفت و اعلام كرد كه اين اموال متعلّق به مردم است و به ناحق و از روي ظلم به دست آمده است. او اين اموال را به صاحبانش بازگرداند و به همين دليل بعضي از نزديكانش او را از عواقب اين كارها بر حذر ‌داشتند، ولي او مقاومت مي‌كرد.[13]

ولي عمر بعضي از خوشگذراني‌ها را حتي در هنگام خلافت هم رها نكرد؛ براي مثال گفته مي‌شود كه: صداي غنا هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آن كه امير مدينه بود، و چه زماني كه حكومت به او واگذار شد تا زماني كه از دنيا رفت معمولاً به غنا گوش مي‌سپرد.[14]

2. روش زمامداري عمر بن عبدالعزيز: عمر در دستور العملي به كارگزاران خود نوشت:

بدانيد كه (پيش از اين) سختي‌ها و بلاهاي فراواني از حكام جور به مردم رسيده است؛ كارگزاران فاسد سنّت‌هاي بدي را در ميان مردم پايه‌گذاري كرده‌اند كه به ندرت انگيزة حق و قصد مدارا و احسان به مردم را داشتند. بنابراين، هر كسي از مردم كه قصد حج دارد، سريعاً حقش را به او بدهيد تا با آن آمادة حج شود و مادامي كه با من مشورت نكرده‌ايد مبادرت به قطع و اعدام نكنيد. عمر خودش نيز تمام روز را به رسيدگي به امور مسلمانان مي‌پرداخت و آن را باب رحمت الهي مي‌دانست.[15] اما با وجود اين، همواره روشي ميانه و تدريجي را در اجراي امور در پيش گرفته بود، به طوري كه به دليل عدم قاطعيت مورد اعتراض پسرش قرار گرفت. ولي او با استشهاد به حرمت تدريجي خمر از جانب خداوند، و نگراني از عدم تحمل مردم و رويگرداني آنها از تمام حق و بروز فتنه، رفتار خود را موجه مي‌دانست.[16]

اگر چه نمونه‌هايي از برخورد قاطع با تخلفات را مي‌توان در زندگي سياسي او ديد؛ براي مثال مسعودي نقل مي‌كند كه به يكي از كارگزارانش نوشت كه شاكيان از تو زياد، و تشكر كنندگان از تو كم شده‌اند، يا عدالت پيشه مي‌كني و يااز مقام خود عزل خواهي شد.[17]

از نظر مكتب فكري، چنان كه عمر خودش اعلام كرد سنّت رسول خداr را از مجراي سيرة شيخين جست‌وجو مي‌كرد و هر چيزي غير از آن را خارج از دين مي‌دانست.[18]

در تفكر سياسي او، معاويه از جايگاه ويژه‌اي برخوردار بود؛ به طوري كه ابراهيم بن ميسره مي‌گويد: هرگز نديدم كه عمربن عبدالعزيز كسي را زده باشد، مگر فردي را كه به معاويه دشنام بدهد. عمر چنين فردي را تازيانه مي‌زد.[19]
3. رفتار عمر در قبال علويان: اقدامات عمر در قبال علويان را مي‌توان در چند محور خلاصه كرد:
[h=3]الف) منع لعن امام علي‌(علیه السلام )[/h] منع لعن امام علي بارزترين اقدام عمر در قبال خاندان پيامبرr و اساسي‌ترين دليل حسن ظن عموم شيعيان به اوست. به لحاظ تاريخي اصل وقوع چنين اقدامي از جانب عمر مسلّم مي‌نمايد؛ زيرا مورخان متعددي تصريح كرده‌اند كه بني‌اميه برفراز منابر بر امام علي(علیه السلام ) سبّ و لعن مي‌كردند.[20] ولي هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد اين عمل را ترك كرد و به عمال خود نيز دستور داد كه آن را ممنوع كنند و به جاي آن يكي از آيات زير را بخوانند:[21] «ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنوا ربنا انّك غفور رحيم».[22] و يا «ان الله يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذي‌القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكّم تذكّرون».[23]
در خصوص دليل و چگونگي اين اقدام عمر، مورخان بر دو امر تاكيد دارند:
دليل اول: عمر خود دربارة سبب محبتش به علي(علیه السلام ) مي‌گويد:

من در مدينه نزد عبيدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود، مشغول تحصيل علم بودم. روزي نزد او رفتم در حالي كه او مشغول نماز بود. نماز او طول كشيد و من همچنان منتظر تمام شدن نمازش بودم. بعد از پايان يافتن نمازش رو به من كرد و گفت: از كجا فهميدي كه خداوند بعد از اين كه از شركت‌كنندگان در جنگ بدر و بيعت رضوان راضي بود، دوباره بر آنها غضبناك شده است؟ من پاسخ دادم كه چنين چيزي را نشنيده‌ام. گفت: پس اين چيزهايي كه از تو در مورد علي(علیه السلام ) به من رسيده است، چيست؟ گفتم من از شما و از درگاه خداوند عذر مي‌خواهم! و رفتار گذشته خود در مورد علي‌(علیه السلام ) را كنار گذاشتم.[24]

دليل دوم: عمر در مورد اقدامش مي‌گويد:
من مي‌ديدم كه پدرم در هنگام خواندن خطبه هنگامي كه به اسم علي‌(علیه السلام ) مي‌رسد، كلام را در دهان مي‌گرداند. از وي پرسيدم: اي پدر، من احساس مي‌كنم كه شما در هنگام خواندن خطبه، وقتي به اسم علي(علیه السلام ) مي‌رسيد دچار نوعي تقصير مي‌شوي؟ گفت: تو هم متوجه اين رفتار من شده‌اي!؟ گفتم بلي. سپس گفت: اي فرزندم، اگر مردمي كه در اطراف ما هستند، فضايلي را كه ما درباره علي(علیه السلام ) مي‌دانيم، بدانند، بدون شك از ما جدا شده و به اولاد علي(علیه السلام ) روي خواهند آورد.[25]

بنابراين معلوم مي‌شود كه عمر بن عبدالعزيز قبل از اين دو واقعه، در قبال امام علي(علیه السلام ) رفتاري همانند بقية مردم داشت و بروز اين دو حادثه و شايد موارد مشابه ديگر، سبب شد كه او رفتار خود را تغيير دهد.
[h=3]ب) بازگرداندن فدك و حقوق مالي علويان به آنها[/h] يكي ديگر از اقدامات اساسي عمر در قبال علويان بازگرداندن فدك به فرزندان فاطمه(سلام‌الله عليها) بود؛ حقي كه معاويه آن را به مروان داده بود و مروان هم آن را به پسرش، عبدالعزيز بخشيده و عمر آن را به اصطلاح از پدر به ارث برده بود. فدك در دست اولاد فاطمه(سلام‌الله عليها) بود تا اين كه يزيدبن عبدالملك به خلافت رسيد و دوباره آن را از آنها گرفت.[26]

مسعودي مي‌نويسد:
عمر بن عبدالعزيز به فرماندار خود در مدينه نوشت كه ده هزار دينار در ميان فرزندان علي بن ابي‌طالب(علیه السلام ) تقسيم كند. فرماندار در جواب نوشت كه علي(علیه السلام ) فرزندان متعددي از ميان تيره‌هاي مختلف قريش دارد، مقصود كدام فرزندان او هستند؟ عمر (با ناراحتي) نوشت كه اگر من به تو دستور بدهم كه گوسفندي قرباني كني، تو خواهي پرسيد كه آيا سياه باشد يا سفيد؟ وقتي اين نامة من به دست تو رسيد ده هزار دينار را در ميان فرزندان علي از فاطمه (رضوان الله عليها) تقسيم كن، چرا كه حقوق زيادي از آنها ضايع شده است.[27]

در بعضي از گزارش‌ها در ذيل اين دستور تصريح شده است كه فدك ملك شخصي پيامبرr بوده است.[28] عبدالله بن محمد بن عقيل نقل مي‌كند:
اولين مالي را كه عمربن عبدالعزيز تقسيم كرد و براي ما فرستاد به زنان ما به مقدار مردان و به كودكان‌مان به مقدار آنچه به زنان تعلق مي‌گيرد داد. به طوري كه به ما اهل بيت سه هزار دينار رسيد و به ما نوشت كه: اگر من باقي باشم همه حقوق شما را خواهم داد. [29]

همان طور كه در متن اكثر اين گزارش‌ها آمده است عطاياي عمر به بني هاشم و اولاد علي (علیه السلام ) به عنوان درآمد حال و گذشته فدك بود، كه بنا حق از آنان ستانده شده بود.
[h=3]ج) ابراز محبت عمر به علويان[/h] سعيد بن ابان قرشي نقل مي‌كند:
عبدالله بن حسن در حالي كه گيسواني بلند و سن اندكي داشت بر عمر بن عبدالعزيز وارد شد. عمر او را بر بالاي منبر نشاند و خود روبه‌ روي او نشست و درخواست‌هاي او را برآورده كرد. يكي از چين خوردگي‌هاي شكم او را گرفت و به شدت فشرد، به طوري كه احساس درد كرد و به او گفت اين را به عنوان نشانه‌اي براي شفاعت به خاطر داشته باشد. وقتي كه از مسجد خارج شد نزديكانش او را ملاقات كرده و گفتند: تو با يك پسربچه كم سن و سال اين گونه برخورد مي‌كني! عمر در جواب آنها گفت: از افراد بسيار موثقي شنيدم به طوري كه انگار خود از دهان رسول اللهr شنيده باشم كه فرمود: «به درستي كه فاطمه(سلام‌الله عليها) پارة تن من است. و آنچه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است». من مي‌دانم كه اگر فاطمه(سلام‌الله عليها) زنده بود قطعاً كاري كه من با فرزند او كردم خوشحالش مي‌نمود. نزديكانش پرسيدند. پس چگونه اين عمل تو كه شكم او را فشردي، با اين كلام تو سازگار است؟ عمر پاسخ داد كه هيچ يك از بني هاشم نيست، مگر اين كه حق شفاعت دارد و من اميدوارم كه از جمله شفاعت شدگان توسط اين فرد باشم.[30]

همچنين يزيد بن عيسي بن مورق گزارش مي‌كند:
من در زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز در حالي كه او در خناصره (سرزمين كوچكي از توابع حلب) بود و به هر غريبي دويست درهم مي‌داد نزد او رفتم. ديدم در حالي كه شلوار و جامه‌اي از پشم برتن دارد، تكيه كرده است. از من پرسيد: تو از چه قومي هستي؟ جواب دادم كه من از اهل حجازم. پرسيد از كدام‌شان؟ گفتم از اهالي مدينه‌ام. پرسيد از چه طايفه‌اي؟ گفتم از قريش‌ام. پرسيد از كدام خاندان قريشي؟ گفتم از بني‌هاشم هستم. پرسيد از كدام گروه بني هاشم؟ گفتم از دوستداران علي(علیه السلام ) هستم. پرسيد كدام علي؟ من سكوت كردم دوباره پرسيد كدام علي؟ من سكوت كردم دوباره پرسيد: كدام علي؟ گفتم علي بن ابي طالب. راست نشست و عبايش را كنار گذاشت. سپس دستش را به روي سينه‌اش گذاشت و گفت: و من نيز به خدا قسم دوستدار علي هستم. شهادت مي‌دهم كه گروهي از كساني كه پيامبرr را درك كرده بودند، گفته‌اند كه رسول خداr فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» بعد مزاحم را صدا زد و از او پرسيد كه به امثال او چند درهم مي‌دهي؟ پاسخ داد دويست درهم. گفت به او به خاطر محبت به علي پنجاه دينار بده. سپس پرسيد: آيا تو از جملة مستمري‌بگيران از بيت‌المال هستي؟ گفتم خير! دستور داد تا مرا در زمرة مستمري بگيران قرار دهند. در پايان گفت به سرزمين خودت بازگرد كه به زودي آنچه براي ديگران فرستاده مي‌شود براي تو هم خواهد آمد.[31]

د) لغو ممنوعيت كتابت حديث: از جمله اقدامات مثبت عمر بن عبدالعزيز لغو ممنوعيت نوشتن حديث بود. اين ممنوعيت به دلايل سياسي از زمان خليفه اول و دوم شروع شده بود.[32] و تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت. وي با صدور بخشنامه‌اي فرمان داد كه: «احاديث رسول خداr را بنويسيد، زيرا من بيم آن دارم كه با مرگ اهل علم، چراغ علم [پيامبرr] خاموش گردد.»[33]

[h=3]روابط امام باقر(علیه السلام ) با عمر بن عبدالعزيز[/h] هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد، از فقها براي مشورت و همكاري دعوت كرد و نزديك‌ترين مردم به او فقها بودند. او فرستاده‌اي نيز نزد ابوجعفر محمد بن‌علي‌الباقر(علیه السلام ) فرستاد. وقتي امام(علیه السلام ) نزد او آمد عمر ساعتي با ايشان مشورت كرد. هنگام خداحافظي، عمر از امام(علیه السلام ) تقاضاي موعظه و نصيحت كرد، امام(علیه السلام ) فرمود: تو را سفارش به تقواي الهي مي‌كنم و اين كه بزرگ را پدر و كوچك را پسر و مردان را برادر خود بداني. عمر گفت: خداوند تو را رحمت كند، تو همه آنچه را كه ان‌شاءالله موجب خير و سعادت ما مي‌شود جمع كردي، به شرط اين كه ما به آن عمل كنيم و خداوند ما را بر آن ياري فرمايد.
بعد از اين كه امام به وطن خود بازگشتند، عمر پيغام فرستاد كه من مي‌خواهم به ديدن شما بيايم. امام(علیه السلام ) فرستاده‌اي نزد او فرستاد و فرمود لازم نيست شما بياييد من نزد شما خواهم آمد. عمر قسم ياد كرد كه حتماً من بايد به محضر شما بيايم. در نتيجه عمر نزد امام آمد و به ايشان نزديك شد و سينه‌اش را بر سينه امام گذاشت و شروع به گريه كرد. سپس در مقابل امام نشست؛ و زماني كه از محضر امام خارج مي‌شد، تمام خواسته‌هاي امام(علیه السلام ) را برآورده كرده بود. عمر برگشت و بعد از اين ديدار هرگز همديگر را نديدند، تا هر دو از دنيا رفتند.[34]
[h=3]4. عكس‌العمل امويان در قبال رفتار عمر با علويان[/h] گزارش‌هاي تاريخي حكايت از نارضايتي امويان از عملكرد عمر در قبال علويان دارد. امام صادق(علیه السلام ) به نقل از پدر بزرگوارشان امام باقر(علیه السلام ) نقل مي‌كند:
هنگامي كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد و به ما عطاياي بزرگي داد، برادرش بر او وارد شد، و به او گفت كه بني اميه از اين كه تو فرزندان فاطمه(سلام الله عليها) را بر آنها برتري مي‌دهي خرسند نيستند. عمر در جواب گفت: علت اين كه من فرزندان فاطمه(سلام الله عليها) را ترجيح مي‌دهم، اين است كه من شنيده‌ام پيامبرr مي‌فرمود: «به درستي كه فاطمه پاره تن من است، آنچه او را خوشحال كند، مرا خوشحال كرده است؛ و آنچه او را بيازارد، مرا آزرده است». بنابراين من در پي تحصيل سرور رسولr و دوري از آزار ايشان هستم.[35]
از طرف ديگر بعضي از مورخان نوشته‌اند كه عمر بر اموال بني‌اميه سخت‌گيري مي‌كرد و بسياري از آنچه را كه از بيت‌المال غصب كرده بودند، از آنها پس گرفت. همين امر نيز سبب كراهت آنها از او شده و موجب گرديد كه او را مسموم كرده و به قتل رسانند.[36]

[h=3]5. ارزيابي شخصيت عمر[/h] [h=3]الف) از نگاه ديگران[/h] قيس بن جبير مي‌گويد: مثل عمر در ميان بني اميه مثل مؤمن آل فرعون است».[37]

مسعودي نيز مي‌گويد:
عمر در نهايت تعبد وتواضع بود وهنگامي كه به خلافت رسيد كارگزاران اموي را كه قبل از او بر مسند امور بودند، كنار گذاشت و در حدي كه در توان او بود، بهترين افراد را به كار گرفت و كارگزاران او هم روش او را دنبال كردند.[38]

همچنين از او به عنوان كسي كه دين را بر دنيا مقدم مي‌داشت، ياد مي‌كردند.[39]
ابن طقطقا در فخري اشعاري را در رثاي او به سيد رضي(رضوان الله عليه) نسبت مي‌دهد كه در آن خطاب به عمر بن عبدالعزيز گفته شده است كه اگر قرار باشد كه چشمم بر جواني از بني‌اميه بگريد، من بر تو خواهم گريست، و اگر جزا و پاداشي براي من مقدور بود، به تو پاداش مي‌دادم، چرا كه تو ما را از سب و دشنام حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام ) نجات دادي. چون تو پاك بودي، اگر چه خانواده تو اين طور نبودند، و تو بهترين اموات آل فرعون هستي.[40]
درباره موضع بني هاشم در قبال رفتار عمر نقل شده است كه گروهي از بني هاشم اجتماع كردند و نامه‌اي نوشتند و براي عمر بن عبدالعزيز فرستادند. در اين نامه از او به خاطر اين كه با اقدامات خود موجب صلة ارحام در بين بني‌هاشم شده تشكر كردند، چرا كه آنها از زمان معاويه تحت ظلم و ستم بوده‌اند.[41]
[h=3]ب) موضع امام باقر(علیه السلام ) نسبت به عمر بن عبدالعزيز[/h] چنان كه از مباحث گذشته معلوم شد، رفتار امام باقر(علیه السلام ) در مقابل عمر رفتاري، ناصحانه بود. اين از بيان امام(علیه السلام ) در جواب سوال عمر از دليل رفتار دوگانه امام با او و خليفه قبل از او سليمان بن عبدالملك، به وضوح معلوم مي‌شود.

يعقوبي نقل مي‌كند كه روزي عمربن عبدالعزيز امام سجاد(علیه السلام ) را به ياد آورد و گفت كه چراغ دين، جمال اسلام و زينت عابدان، از ميان ما رفت. به او گفته شد كه فرزندش ابوجعفر محمدبن علي بازمانده (يادگار) اوست. عمر نامه‌اي به امام باقر(علیه السلام ) نوشت و خواست بدين وسيله او را ارزيابي كند. امام باقر(علیه السلام ) در جواب نامه‌اي به عمر نوشت و در آن عمر را موعظه كرده و ترسانيد. عمر دستور داد كه متن نامه امام باقر(علیه السلام ) به سليمان بن عبدالملك را حاضر كردند، مشاهده كرد كه امام‌(علیه السلام ) با او به ملايمت سخن گفته است. عمر به والي مدينه دستور داد كه محمد بن علي(علیه السلام ) را احضار كند و از او سبب اين رفتار را بپرسد كه با وجود اين كه من راه عدل و احسان در پيش گرفته‌ام، چرا با من اين گونه برخورد كرده‌اند و با سليمان آنچنان؟ والي مدينه امام(علیه السلام ) را احضار كرده و ايشان را در جريان سؤال عمر قرار داد. امام(علیه السلام ) فرمودند: سليمان حاكم جباري بود ومن با لحني كه با جباران سخن گفته مي‌شود به او خطاب كردم؛ ولي رفيق تو ادعاي بعضي از امور را دارد و من متناسب با وضع او مخاطبش ساختم. كارگزار عمر جواب امام(علیه السلام ) را به او گزارش داد، عمر بعد از شنيدن جواب گفت: تحقيقاً خداوند اهل اين خانواده را خالي از فضل و كمال قرار نمي‌دهد.[42]

بنابراين، از ديدگاه امام(علیه السلام ) عمر حاكم جباري همانند سليمان و بقية امويان نيست و با برنامه‌اي كه اعلام كرده و رفتاري كه نشان داده است، روزنه‌هاي اميد به تأثير موعظه و نصيحت را در مقابل امام(علیه السلام ) گشوده است؛ از اين رو امام(علیه السلام ) برخلاف ساير امويان او را سزاوار نصيحت مي‌يابد. و اين تلقي امام(علیه السلام ) از او در اين جمله كه «عمر بن عبدالعزيز نجيب بني اميه است»[43] پيداست كه اين ارزيابي امام(علیه السلام ) از عمر، در مقايسه با حكام ديگر اموي صورت گرفته است؛ و تأييدي مطلق نيست. بهترين شاهد بر اين امر روايات ديگري است كه در مقام ارزيابي شخصيت عمر از امام باقر(علیه السلام ) رسيده است. از جمله اين موارد جرياني است كه ابوبصير از امام باقر(علیه السلام ) نقل مي‌كند. او مي‌گويد: من با امام محمد باقر(علیه السلام ) در مسجد بودم كه عمر بن عبدالعزيز داخل شد، در حالي كه لباس زرد ملايم بر تن كرده و برغلامي تكيه داده بود. امام(علیه السلام ) فرمود: به زودي اين جوان به رياست و امارت خواهد رسيد و اظهار عدالت پيشه‌گي خواهد كرد، و امارت او چند سال به طول كشيده و بعد از آن مي‌ميرد. پس از مرگ او اهل زمين بر او خواهند گريست و اهل آسمان بر او لعنت خواهند فرستاد.

ابوبصير مي‌گويد: ما پرسيديم اي فرزند رسول خداr، اين امر چگونه ممكن است، در حالي كه شما از عدالت و انصاف او ياد كرديد؟ امام(علیه السلام ) فرمود: زيرا در جايگاه و منصب ما نشسته است در حالي كه هيچ‌گونه حقي بر اين منصب ندارد.[44]

شبيه همين جريان را عبدالله بن عطاء تميمي از امام سجاد(علیه السلام ) نقل مي‌كند. او مي‌گويد:
با امام سجاد(علیه السلام ) در مسجد بوديم، عمر بن عبدالعزيز از آن جا گذشت، در حالي كه نعليني به پا داشت كه بندهاي آن از نقره بود. او در آن زمان از جمله زيباترين جوانان بود. امام سجاد(علیه السلام ) نگاهي به او كرد و فرمود: اي عبدالله بن عطاء، اين آدم سرمست و خوش‌گذران را مي‌بيني؟ او نخواهد مرد مگر اين كه به رياست و امارت مردم مي‌رسد. عبدالله بن عطاء مي‌گويد من پرسيدم: همين فرد فاسق؟ امام(علیه السلام ) فرمود: بلي، ولي از امارت تا مرگش مدت زيادي طول نخواهد كشيد، و هنگامي كه بميرد اهل آسمان او را لعنت كرده و اهل زمين از خداوند براي او طلب آمرزش خواهند كرد.[45]

بنابراين، عمر بن عبدالعزيز علي‌رغم خدمات مثبتي كه انجام داده و در نتيجه آن به لسان امام باقر(علیه السلام ) ملقّب به «نجيب بني اميّه» گرديد، ولي گذشته از زندگي اشرافي‌اش، از جهت اصلي‌ترين ركن شخصيت سياسي او يعني مسئله خلافت و امارت با مشكل عدم مشروعيّت و غصبي بودن حكومت مواجه است. به همين دليل ملعون فرشتگان آسمان است. از ديدگاه امام باقر(علیه السلام ) و امام سجاد(علیه السلام ) در مجموع شخصيت موجه و مورد تأييدي نيست، بلكه غاصبي است كه بناحق بر كرسي امارت مسلمانان نشسته است؛ ولي در مقايسه با سلف خود روشي عادلانه‌تر را در پيش گرفته و برخوردي پسنديده‌تر را با علويان از خود نشان داده است؛ حتي از اظهار محبت قلبي به آنها هم ابائي نداشت. او تا حدودي دست تجاوزگران به بيت‌المال را كوتاه كرد؛ همين امر نيز موجب اختلاف برخورد ائمه‌(علیه السلام ) با او نسبت به ساير خلفا شده است، ولي به هر حال عدم مشروعيت خلافت او در نگاه ائمه (علیه السلام ) گناهي نابخشنودني تلقي شده است، به طوري كه لعنت فرشتگان آسمان را به دنبال دارد. اين امر مسئله‌اي است كه خود او نيز در مناظره‌اي كه با يكي از علماي خراسان در اين خصوص داشت از توجيه آن و ارائه دليلي قابل قبول عاجز ماند و سرانجام به عدم استحقاق خود به امارت مسلمانان اعتراف كرد. در اين جا مشروح اين مناظره را ذكر مي‌كنيم:

حسن بن ابي الحسن ديلمي در ارشاد القلوب نقل مي‌كند كه:
عمر بن عبدالعزيز به كارگزار خود در خراسان نوشت كه: هيئتي صد نفره از علماي آن ديار را نزد من بفرست، تا از آنها درباره عملكرد تو بپرسم. والي خراسان علماي آن سامان را گرد آورد و اين مطلب را با آنان در ميان گذاشت. آنها عذر آوردند كه ما را اهل و عيال و شغلي است كه رها كردن آنها برايمان ميسر نيست و عدل خليفه نيز اقتضا مي‌كند كه ما را به چنين امري اجبار ننمايد؛ ولي ما همگي بر شخصي توافق داريم كه به عنوان نماينده ما نزد او برود و سخنگوي ما در نزد او باشد. كلام او كلام ما و نظر او نظر ماست. والي خراسان او را نزد عمر بن عبدالعزيز فرستاد. وقتي كه داخل شد سلام كرد و نشست. سپس به عمر گفت: مجلس را براي من خلوت بنما! عمر پرسيد: چرا، تو يا حرف حق خواهي گفت كه در آن صورت حضّار تصديق‌ات خواهند كرد و يا كلام باطل خواهي گفت كه در آن صورت با تو مخالفت خواهند كرد. مرد جواب داد: خلوت مجلس را نه به جهت خودم، بلكه به خاطر تو تقاضا كردم، زيرا من خوف آن دارم كه بين من و شما كلامي جاري شود كه شنيدن ديگران براي شما خوشايند نباشد. در نتيجه، عمر دستور خروج اهل مجلس را داد و از مرد خواست كه سخن خود را بازگويد. مرد از او پرسيد: بفرماييد كه اين حكومت از كجا و چگونه به شما رسيده است؟ عمر مدتي طولاني سكوت كرد. مرد پرسيد: آيا نمي‌خواهي جواب بدهي؟ عمر پاسخ داد، خير! مرد پرسيد، چرا؟ عمر پاسخ داد: اگر بگويم كه براساس نص و تصريح خداوند و يا رسول او اين منصب به من رسيده است، دروغ گفته‌ام! و اگر بگويم كه با اجماع مسلمانان به امارت آنها رسيده‌ام؛ تو خواهي گفت كه اين چه اجماعي است كه ما اهل بلاد مشرق زمين از آن خبري نداريم ونسبت به آن اجماعي نكرده‌ايم! و اگر بگويم كه از پدرانم به ارث برده‌ام! خواهي گفت كه فرزندان پدرت فراوانند، پس چگونه از ميان آنها فقط به تو اختصاص يافته است؟ مرد گفت سپاس خداوند را كه تو به ضرر خود و به حق ديگران اعتراف نمودي. اكنون ديگر من به سرزمين خود باز خواهم گشت. عمر گفت، نه، به خدا سوگند تو موعظه‌گر درشتخو و بداخلاقي هستي! مرد عالم گفت پس اگر دليل و توضيح ديگري داري بگو. عمر گفت: من ديدم افرادي (حكامي) كه قبل از من آمده‌اند، ظلم نموده، غصب كرده، به مردم ستم نموده و خود را نسبت به بيت‌المال مسلمين بر ديگران مقدم داشته‌اند، و مي‌دانستم كه من اين امور را مباح نخواهم دانست و هزينة ولايت من كمتر و سبك‌تر از ديگران خواهد بود، در نتيجه خلافت را پذيرفتم.
مرد عالم پرسيد: آيا اگر تو زمام امور را به دست نمي‌گرفتي، و شخصي غير از تو چنين مي‌كرد و همانند افراد قبل از تو عمل مي‌نمود، از گناه آن چيزي دامن‌گير تو مي‌شد؟
عمر در جواب گفت: خير. مرد عالم گفت: پس تو راحت و سلامت ديگري را به سختي و خطر خود خريدي. عمر گفت: به خدا سوگند كه تو و اعظ درشتخويي هستي!
مرد عالم هنگامي كه برخاست تا خارج شود، خطاب به عمر گفت: به خدا سوگند كه اولين از ما به دست اولين از شما و گروه وسط ما به دست گروه وسط از شما و آخرين از ما به دست آخرين افراد شما هلاك و گمراه شدند، و تنها ياور ما در مقابل شما، خداوند است و او ما را كافي است و وكيل خوبي براي ماست.[46]
[h=5]پي‌نوشت:
[/h] [h=6]* عضو هيأت علمي دانشگاه قم.
1. محمد بن يعقوب كليني‌رازي، كافي، تحقيق علي اكبر غفاري، (تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1389 ق) ج 1، ص 54؛ سيد رضي، نهج‌البلاغه، خطبه 50.
2. جهت اطلاع تفصيلي از پيشينة تحقيقات مستقل در اين باره و ديدگاه‌هاي نويسندگان شيعه و سنّي، ر. ك: جواد هروي، «عصر خلافت عمر بن عبدالعزيز و نحوة برخورد او با علويان»، مجله كيهان انديشه، ش 61، ص 129 ـ 135؛ سيد حسين رئيس السادات، «عمر بن عبدالعزيز و اصلاحات اجتماعي اقتصادي در خراسان»، نشريه خراسان پژوهي، ش 2، ص 33 ـ 46؛ شيرعلي نادريان‌فر، «شخصيت عمر بن عبدالعزيز»، نشريه رشد آموزش تاريخ، ش 17، ص 31 ـ 35؛ حسين جوهري، صفير شجر طوبي يا عمر بن عبدالعزيز و نوادر حالات او؛ ابن جوزي، سيره و مناقب عمر بن عبدالعزيز الخليفه الزاهد، حوريه بابا‌جان تبار، سيره و مناقب عمر بن عبدالعزيز (پايان نامه كارشناسي ارشد دانشكده الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران)؛ وهبه زحيلي، الخليفه الراشد العادل عمر بن عبدالعزيز؛ ابن عبدالحكم، الخليفه العادل عمر بن عبدالعزيز خامس الخلفاء الراشدين؛ اهل، عبدالعزيز سيد، الخليفه الزاهد عمر بن عبدالعزيز، شيخ عبدالستار، عمر بن عبدالعزيز خامس الخلفاء الراشدين؛ احمد شوقي، فنجري، عمر بن عبدالعزيز؛ عمادالدين خليل، ملامح الانقلاب الاسلامي في خلافه عمر بن عبدالعزيز؛ ماجده فيصل زكريا، عمر بن عبدالعزيز و سياسته في رد المظالم؛ قطب ابراهيم محمد، السياسة الماليه عمربن عبدالعزيز؛ محمد بن مشبب قحطاني، النموذج الاداري المتخلص من ادارة عمر بن عبدالعزيز و تطبيقاته في الادارة و بخاصة الادارة التربوية، مهدي پيشوائي، سيرة پيشوايان، ص 314 ـ 333.

3. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت، دارالمعارف، بي‌تا) ج 6، ص 550؛ مسعودي، التنبيه و الاشراف (تهران، علمي و فرهنگي، 1381) ص 76؛ جلال‌الدين سيوطي، تاريخ الخلفا، تحقيق محمد محي الدين عبدالحميد (بيروت، دارالجبيل، 1408 ق) ص 273 ـ 274؛ ابن اثير، الكامل، تحقيق علي شيري (بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، 1408 ق) ج 8، ص 253.
4. ابن سعد، الطبقات الكبري (بيروت، دارصادر، بي‌تا) ج 5، ص 331.
5. سيوطي، پيشين، ص 274.
6. همان، ص 274 ـ 275.
7. ابن سعد، پيشين، ص 334؛ مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمدمحي‌الدين عبدالحميد (مصر، مطبعة السعادة، 1384) ج 3، ص 196.
8. ابوالفرج اصفهاني، الاغاني (بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‌تا) ج 9، ص 300؛ ابن سعد، پيشين، ص 334.
9. ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق (دارالفكر، دمشق، 1404 ق) ج 19، ص 101.
10. يعقوبي، تاريخ يعقوبي، (بيروت، دارصادر،]بي‌تا[) ج 2، ص 284؛ نويري، احمدبن عبدالوهاب، نهاية الارب في فنون الادب، (مصر، وزارت ارشاد]بي‌تا[) ج 21، ص 321.
11. ابن عساكر، تاريخ دمشق، (دمشق، دارحسان، 1403 ق) ج 26، ص 317.
12. ابن سعد، طبقات الكبري، (بيروت، دارصادر، [بي‌تا]) ج 5، ص 334؛ مسعودي، مروج‌الذهب، ج 3، ص 196.
13. ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، (بيروت، داراحياء التراث العربي، [بي تا]) ج 9، ص 294؛ سيوطي، پيشين، ص 277؛ يعقوبي، پيشين، ج 2، ص 305؛ دينوري، اخبار الطوال، تحقيق، عبدالمنعم عامر، چاپ اول، (قم، منشورات الرضي، 1409 ق) ص 331.
14. جاحظ، التاج في اخلاق الملوك، (بيروت، الشركة النانيه الكتاب، [بي‌تا]) ص 39.
15. يعقوبي، پيشين، ج 2، ص 305.
16. ابن عبدربّه، العقد الفريد، تحقيق، احمد الزين و ابراهيم الأبياري، چاپ اول، (بيروت، دارالأندلس، ]بي‌تا[ ج 3، ص 411.
17. مسعودي، مروج‌الذهب، ج 3، ص 196.
18 سيوطي، پيشين، ص 288.
19. ابن كثير، البداية و النهاية، (بيروت، تحقيق و نشر مكتبة المعارف، [بي‌تا]) ج 8، ص 139؛ سيوطي، پيشين، ص 283.
20. ابن اثير، الكامل في التاريخ، تحقيق علي شيري، چاپ اول، (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408 ق) ج 3، ص 255؛ ابن طقطقاء، الفخري، (بيروت، داربيروت للطباعه و النشر، بي‌تا) ص 129؛ ابن منظور، پيشين، ج 19، ص 100؛ مسعودي، مروج‌الذهب، ج 3، ص 193 و دينوري، پيشين، ص 192؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، (بيروت، داراحياء التراث) 1387، ج 4، ص 58.
21. مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 193؛ ابن اثير، پيشين، ج 3، ص 226؛ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 4، ص 59.
22. حشر، 10.
23. نحل، 90.
24. ابن‌اثير، پيشين، ج 3، ص 255؛ ابن ابي الحديد، پيشين، ج 4، ص 58؛ ابن منظور، پيشين، ج 19، ص 100؛ ابن طقطقاء، پيشين، ص 129.
25. ابن اثير، پيشين، ج 3، ص 255؛ ابن طقطقاء، پيشين، ص 129؛ ابن ابي الحديد، پيشين، 1387، ج 4، ص 58.
26. يعقوبي، پيشين، ج 2، ص 305.
27. مسعودي، پيشين، ج 3، ص 194؛ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج 9، ص 300 ـ 302.
28. شيخ طوسي، امالي، تحقيق مؤسسه البعثه، چاپ اول، (قم، دارالثقافة، 1414 ق) ص 266 و 490.
29. ابن سعد، پيشين، ج 5، ص 392.
30. ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ج 9، ص 310.
31. همان، ج 9، ص 301؛ ابن اثير، پيشين، اُسدالغابه في معرفة الصحابة، تحقيق علي‌محمد معوض و عادل احمد، چاپ اول، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1415) ج 5، ص 383.
32. ذهبي، تذكرة الحفّاظ، (بيروت، دارالكتب العلمية، بي‌تا) ج 1، ص 3 و 7، ابورّبه، محمود، اضواء علي السنة المحمديه، الطبعة الثانيه، (مطبعة صورالحديثه، بي‌جا، بي‌تا) ص 43؛ ابن سعد، پيشين، بي‌تا، ج 3، ص 287.
33. بخاري، صحيح، (قاهره، مكتبة عبدالحميد احمد حنفي 1314 ق) ج 2، ص 6.
34. بحراني، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الايات و الاخبار و الاقوال، (قم، مدرسه امام مهدي(عج)، 1412) ج 19، ص 267؛ ابوعلي القالي، امالي، (بيروت، المكتب التجاري، ]بي‌تا[)، ج 2، ص 308؛ احمدزكي صفوت، جمهرة خط العرب، (بيروت، مكتبه العلميه، ]بي‌تا[)، ج 2، ص 147.
35. حميري، قرب الاسناد، تحقيق و نشر، (قم، مؤسسه آل البيت، 1413 ق)، ص 112.
36. ابن عبدربه، پيشين، ج 3، ص 412؛ سيوطي، پيشين، ص 282.
37. سيوطي، پيشين، ص 278.
38. مسعودي، پيشين، ج 3، ص 193.
39. مسعودي، التنبيه و الاشراف، پيشين، ص276.
40. ابن طقطقاء، پيشين، ص 130.
41. ابن سعد، پيشين، ج 5، ص 391.
42. يعقوبي، پيشين، ج 2، ص 305.
43. ذهبي، پيشين، ج 1، ص 119.
44. قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، تحقيق ونشر، (مؤسسه الامام المهدي(عج)، قم، چاپ اول، 1409 ق)، ج 1، ص 276؛ رجب البرسي، مشارق انواراليقين في اسرار اميرالمومنين(علیه السلام )، (قم، منشورات شريف رضي، 1415)، ص 91؛ حر عاملي، اثبات الهداة، (قم، المطبعة العلمية، [بي‌تا])، ج 5، ص 293.
45. قطب الدين راوندي، پيشين، ج 2، ص 584؛ ابن فروخ، بصائر الدرجات، (قم، مكتبة آية الله المرعشي، 1404 ق) ص 170؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، (قم، المطبعة العلميه، [بي‌تا]) ج 2، ص 143؛ طبري، دلائل الامامه، تحقيق و نشر، (قم، موسسه آل البيت، چاپ اول، 1413 ق)، ص 88؛ علي بن حمزه طوسي، الثاقب في المناقب، تحقيق رضا علوان، (قم، انصاريان، چاپ دوم، 1412 ق)، ص 360.
46. ديلمي، اعلام الدين في صفات المؤمنين، (بيروت، تحقيق و نشر موسسه آل البيت، چاپ دوم، 1414 ق)، ص 329 و 330؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، (بيروت، تحقيق و نشر داراحياء التراث، چاپ اول، 1412 ق)، ج 46، ص 336.[/h] [h=5]منابع[/h] - مسعودي، التنبيه و الاشراف، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1381.
- _________، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، چاپ چهارم، مصر، مطبعة السعادة، 1384 ق.
- ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت، داراحياء التراث، 1387 ق.
- ابن اثير، الكامل في التاريخ، تحقيق علي شيري، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1408 ق.
- ابن اثير، اسدالغابه في معرفة الصحابة، تحقيق علي محمد معوض و عادل احمد، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415 ق.
- ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي، سيره و مناقب عمر بن عبدالعزيز الخليفة الزاهد، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1984.
- ابن سعد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر، [بي‌تا].
- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، قم، المطبعة العلميه، [بي‌تا].
- ابن طقطقاء، الفخري، بيروت، دار بيروت للطباعة و النشر، 1400 ق.
- ابن ظافر، اخبار الدول، قاهره، المعهد العلمي الفرنسي للآثار الشرقي، 1972 م.
- ابن عبدالحكم، عبدالله بن عبدالحكم، الخليفه العادل عمر بن عبدالعزيز خامس الخلفاء الراشدين؛ پژوهش عبيد، احمد، تصحيح: عوض، احمد عبدالتواب، بي‌جا، داراالفضيله، چاپ اول، 1994. اين كتاب با عنوان «سيره عمر بن عبدالعزيز علي مارواه الامام مالك‌بن انس و اصحابه» از سوي انتشارات دارالفكر الحديث، در بيروت، در سال 1987 نيز چاپ شده است.
- ابن عبدربّه، العقد الفريد، تحقيق احمد الزين و ابراهيم الأبياري، چاپ اول، بيروت، دارالأندلس، 1408 ق.
- ابن عساكر، تاريخ دمشق، دمشق، دار حسان، 1403 ق.
- ابن فروخ، بصائر الدرجات، چاپ اول، قم، مكتبة آية الله المرعشي، 1404 ق.
- ابن كثير، البداية و النهاية، بيروت، تحقيق و نشر مكتبة المعارف، [بي‌تا].
- ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، دمشق، دارالفكر، 1404.
- ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، بيروت، داراحياء التراث العربي، [بي‌تا].
- ابوربه، محمود، اضواء علي السنة المحمديه، الطبعة الثانيه، بي‌جا، مطبعة صور الحديثه، [بي‌تا].
- ابوعلي القالي، امالي، بيروت، المكتب التجاري، بيروت، [بي‌تا].
- احمد بن عبدالوهاب نويري، نهاية الارب في فنون الادب، مصر، وزارت ارشاد مصر، [بي‌تا].
- احمد زكي صفوت، جمهرة خطب العرب، بيروت، مكتبة العلمية، [بي‌تا].
- اهل، عبدالعزيز سيد، الخليفه، الزاهد عمر بن عبدالعزيز، بيروت، دارالعلم، چاپ ششم، 1979 م.
- باباجان تبار، حوريه، سيره و مناقب عمر بن عبدالعزيز، پايان نامه كارشناسي ارشد دانشكده الهيات و معارف اسلامي، دانشگاه تهران، 1379.
- بحراني، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الايات و الاخبار و الاقوال، قم، مدرسه امام مهدي (عج)، 1412 ق.
- بخاري، صحيح، قاهره، مكتبه عبدالحميد احمد صنفي، 1314 ق.
- پيشوايي، مهدي، سيرة پيشوايان، قم، مؤسسة امام صادق (علیه السلام )، چاپ هفدهم، 1384.
- جاحظ، التاج في اخلاق الملوك، بيروت، الشركة النانيه الكتاب، [بي‌تا].
- جوهري، حسين، صفير شجر طوبي يا عمر بن عبدالعزيز و نوادر حالات امر، تهران، نشر جمهوري، چاپ اول، 1379.
- حميري، قرب الاسناد، قم، تحقيق و نشر مؤسسه آل البيت، چاپ اول، 1413 ق.
- خليل، عماد الدين، ملامح الانقلاب الاسلامي في خلافة عمر بن عبدالعزيز، بيروت، الدار العلميه، چاپ دوم، 1971 م.
- ديلمي، اعلام الدين في صفات المؤمنين، بيروت، تحقيق و نشر مؤسسه آل البيت، چاپ دوم، 1414 ق.
- دينوري، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، چاپ اول، قم، منشورات الرضي، 1409 ق.
- ذهبي، تذكره الحفّاظ، بيروت، دارالكتب العلميه، [بي‌تا].
- رئيس السادات، سيد حسين، «عمر بن عبدالعزيز و اصلاحات اجتماعي اقتصادي خراسان در خراسان» نشريه خراسان، پژوهشي، شماره 2، (1377).
- راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، تحقيق و نشر، قم، موسسه الامام المهدي‌(عج)، چاپ اول، 1409 ق.
- رجب البرسي، مشارق انواراليقين في اسرار اميرالمؤمنين‌(علیه السلام )، چاپ اول، منشورات شريف رضي، قم، 1415 ق.
- زحيلي، وهبه، الخليفه الراشد العادل عمر بن عبدالعزيز، بيروت دمشق، دارقتيبه، چاپ دوم، 1992 م.
- زكريا، ماجده فيصل، عمر بن عبدالعزيز و سياسته في رد المظالم، مكه، مكتبة الطالب الجامعي، چاپ اول، 1987 م.
- سيد رضي، نهج‌البلاغه، تحقيق سيد محمد كاظم محمدي و محمد دشتي، چاپ دوم، قم، منشورات امام علي‌u، 1369.
- سيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دالجبيل، 1408 ق.
- شيخ حر عاملي، اثبات الهداه، قم، المطبعة العلميه، [بي‌تا].
- شيخ طوسي، محمد بن حسن، امالي، تحقيق مؤسسه البعثه، چاپ اول، قم، دارالثقافة، 1414ق.
- شيخ، عبدالستار، عمر بن عبدالعزيز خامس الخلفا الراشدين، بيروت، دارالعلم، دمشق، چاپ اول، 1992 م.
- طبري، دلائل الامامه، قم، تحقيق و نشر موسسه البقنة، چاپ اول، 1413 ق.
- طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالمعارف، [بي‌تا].
- علي بن حمزه طوسي، الثاقب في المناقب، تحقيق رضا علوان، چاپ دوم، قم، انصاريان، 1412 ق.
- فخري، احمد شوقي، عمر بن عبدالعزيز، كويت، دارالعلم، چاپ اول، 1984 م.
- قحطاني، محمد بن مشبب، النموذج الاداري المستخلص من ادارة عمر بن عبدالعزيز و تطبيقاته في الادارة و بخاصة الادارة التربوية، عربستان سعودي، جامعه ام القري، 1418 ق.
- كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تحقيق علي اكبر غفاري، تهران، چاپ دوم، دارالكتب الاسلاميه، 1389 ق.
- مجلسي محمد باقر، بحارالانوار، بيروت، تحقيق و نشر داراحياء التراث، چاپ اول، 1412ق.
- محمد، قطب ابراهيم، السياسه الماليه لعمر بن عبدالعزيز، قاهره، الهيته المصريه العامة الكتاب، 1988 م.
- مسعودي، اثبات الوصيه للامام علي بن ابي طالب، چاپ دوم، بيروت، دارالاضواء، 1409ق.
- نادريان فر، شيرعلي، شخصيت عمر بن عبدالعزيز، نشريه رشد آموزش تاريخ، ش 17، (1383).
- هروي، جواد، «عصر خلافت عمر بن عبدالعزيز و نحوه برخورد او با علويان» كيهان انديشه، ش 61، (1374).
- يعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت، دارصادر، [بي‌تا].

عماد;764590 نوشت:
انسان نیک بودن عمر بن عبدالعزیز نسبی است یعنی نسبت به بقیه خلفای بنی امیه کارهای خوبهای داشته است، نه اینکه انسان خوب و بدون هیچ اشتباهی بوده است، تکیه زدن به کرسی خلافت از طرف وی غصب خلافت است اما همان طور که عرض شد نسبت به دیگر اعضای خاندان خود خلیفه نیز بودند بهتر بود.
اما دو موردی که فرمودید ابتدا با سند بفرمائید تا در ادامه بحث خدمتتان باشیم

سلام

ظاهرا آدم سيّاسي بوده وميخواسته مفاسد خلفاي قبلش را جبران كند و....

اما يعقوبي مورخ مشهور در تاريخش آورده :

وكان قدوم عمر بن عبد العزيز المدينة سنة سبع وثمانون وثقله على ثلاثين بعيراً. وضرب الوليد البعث على أهل المدينة، وكتب إلى عمر، فأخرج منهم ألفي رجل. وبنى الوليد المسجد بدمشق، فأنفق عليه أموالاً عظاماً، وابتدأ بناءه في سنة ثمان وثمانون، وكتب إلى عمر بن عبد العزيز أن يهدم مسجد رسول الله، ويدخل فيه المنازل التي حوله، ويدخل فيه حجرات أزواج النبي، وهدم الحجرات، وأدخل ذلك في المسجد. ولما بدأ بهدم الحجرات قام خبيب بن عبد الله بن الزبير إلى عمر والحجرات تهدم، فقال: نشدتك الله يا عمر أن تذهب باية من كتاب الله، يقول: إن الذين ينادونك من وراء الحجرات، فأمر به، فضرب مائة سوط، ونضح بالماء البارد، فمات، وكان يوماً بارداً. فكان عمر لما ولي الخلافة، وصار إلى ما صار إليه من الزهد، يقول: من لي بخبيب! وروى الواقدي أن الوليد بعث إلى ملك الروم يعلمه أنه قد هدم مسجد رسول الله، فليعنه فيه، فبعث إليه بمائة ألف مثقال ذهبا، ومائة فاعل، وأربعين حملاً فسيفساء، فبعث الوليد بذلك كله إلى عمر، فأصلح به المسجد، وفرع من بنائه في سنة تسعون.


واين تخريب را بخاطر آن انجام داد چون آثار آتش زدن هيزمهايي كه بدرب خانه نبوت از زمان خليفه اول بجا مانده بود محو ونابود سازد و نسل آينده حقيقت سقيفه را نفهمند !!!!!!

این ملعون چندتا کار به حسب ظاهر خیر رو هم انجام داد مقتضی حفظ ریاست بود مثل مامون ...... و ............طاغوت طاغوته و واو وت در لغت عرب مبالغه در کثرت است مثل ناسوت پر از ناس ملکوت پراز ملک جبروت وعظموت پراز عظمت ................برهوت ..........تابوت هرگز بدنیا برنمی گردد ..................حالا طاغوت شالوده وجودیش طغیانگری ساده اندیشه انه هست تصور کار خوب کردن .............
وقتی به جهنم واصل شد مردم گریه می کردند امام باقر علیه السلام فرمود ملائکه خوشحالند ............ببین فردا چه خبر است در ملکوت عوالم وجودی که جهنم ودرک به خبیث ازل وابد واصل می شود :Narahat::Narahat::Narahat::Narahat::Narahat::Gol::Kaf::Kaf::Kaf::Gol::Gol::help::Khandidan!::khaneh::khandeh!:

یک سوال دارم زبیر و طلحه مگه جز باعثین ایجاد جنگ جمل نبودن

بعد زبیر پشیمون شد و میگن توسط یک نفر کشته شده و و امام علی قاتلش نفرین کرده ایا این مطلب حقیقت داره ؟؟؟

بعد چرا عایشه زن پیامبر متنبه یا تنبیه نشد؟ چون عامل جنگ جمل بر علیه امام علی بود ؟؟؟ اخه من عاشق فیلم امام علی هستم زیاد میبینم این ها برام سوال شده لطفا کمکم کنید ؟؟؟؟

Farzandeh-Shahid;764959 نوشت:
یک سوال دارم زبیر و طلحه مگه جز باعثین ایجاد جنگ جمل نبودن

بعد زبیر پشیمون شد و میگن توسط یک نفر کشته شده و و امام علی قاتلش نفرین کرده ایا این مطلب حقیقت داره ؟؟؟

بعد چرا عایشه زن پیامبر متنبه یا تنبیه نشد؟ چون عامل جنگ جمل بر علیه امام علی بود ؟؟؟ اخه من عاشق فیلم امام علی هستم زیاد میبینم این ها برام سوال شده لطفا کمکم کنید ؟؟؟؟

سلام

طبق آيات و روايات ، انسان بحدي ميرسد كه ديگر راه برگشتي ندارد بقول شيميست ها تغيير شيميايي است و برگشت ناپذير كه قران به آن فسق ميگويد .

اين افراد بجايي رسيدند مانند فرعون و نمرود وابوجهل ومعاويه وابن ملجم و.... كه بزرگترين معجزات را هم ديدند اما باز انكار كردند ....نعوذ بالله

وان يروا كل آيه لا يومنوا بها ،قرآن مجيد ، اگر هر نشانه اي را هم ببينند باز ايمان نمياورند !!!!!! مانند منكرين غدير .

اما زبير در آخرين لحظات برگشت .

Farzandeh-Shahid;764959 نوشت:
یک سوال دارم زبیر و طلحه مگه جز باعثین ایجاد جنگ جمل نبودن

بعد زبیر پشیمون شد و میگن توسط یک نفر کشته شده و و امام علی قاتلش نفرین کرده ایا این مطلب حقیقت داره ؟؟؟

بعد چرا عایشه زن پیامبر متنبه یا تنبیه نشد؟ چون عامل جنگ جمل بر علیه امام علی بود ؟؟؟ اخه من عاشق فیلم امام علی هستم زیاد میبینم این ها برام سوال شده لطفا کمکم کنید ؟؟؟؟



با سلام
برای جواب سوالات خود به این تاپیکها مراجعه کنید

یک سو امّ المؤمنین عایشه ، سوی دیگر ... چه کسی است سوی دیگر؟


علت مخالفت عایشه با امام علی علیه السلام

**شخصیت طلحه وزبیر**

پاسخ به مقاله «جنگ جمل» نوشته شده توسط سایت های اهل سنت

مگر پیامبر(ص) به طلحه وعده ی بهشت نداده بودند؟

زمان جنگ جمل و سفر عائشه با طلحه به بصره؟

.

خیر البریه;764893 نوشت:
واين تخريب را بخاطر آن انجام داد چون آثار آتش زدن هيزمهايي كه بدرب خانه نبوت از زمان خليفه اول بجا مانده بود محو ونابود سازد و نسل آينده حقيقت سقيفه را نفهمند !!!!!!

سلام
دیگر تهمت نزنید بنده خدا گناه دارد.

والوليد ممّن زاد في المساجد وبناها، فبنى المسجد الحرام، ومسجد المدينة، ومسجد قبا، ومسجد دمشق، وأوّل من حفر المياه في طريق مكّة إلى الشام، وأوّل من عمل البيمارستانات للمرضى، وكان في ذلك أنه خرج حاجّا فمرّ بمسجد النبيّ (صلى الله عليه وسلم) فدخله فرأى بيتا ظاعنا في المسجد شارعا بابه فقال: ما بال هذا البيت؟ فقيل: هذا بيت عليّ بن أبي طالب (رضي الله عنه) أقرّه رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وردم سائر أبواب أصحابه فقال: إن رجلا نلعنه على منابرنا في كلّ جمعة ثم نقرّ بابه ظاعنا في مسجد رسول الله (صلى الله عليه وسلم) من بين الأبواب، اهدم يا غلام. فقال روح بن زنباع الجذاميّ: لا تفعل يا أمير المؤمنين حتى تقدم الشام، ثم تخرج أمرك بتوسيع مساجد الأمصار مثل: مكّة، والمدينة، وبيت المقدس، وتبني بدمشق مسجدا فيدخل هدم بيت عليّ بن أبي طالب فيما يوسّع من مسجد المدينة. فقبل منه . ( البلدان ابن فقیه ص 157)

ترجمه ( نقل به مضمون): علت تصمیم ولید بن عبدالملک خلیف اموی به بازسازی و گسترش مسجد النبی این بود که وی در سفر حج به مدینه آمد و به هنگام ورود به مسجدالنبی خانه ای دید که به مسجد چسبیده و در آن باز است. پرسید داستان این خانه چیست؟ گفتند این خانه ی علی بن ابی طالب است. پیامبر مقرر کرد در این خانه باز بماند و در خانه های اصحاب دیگر بسته شود.ولید گفت چگونه اجازه دهیم در خانه ی فردی که هر روز جمعه بر فراز منبر او را لعن می کنیم به مسجد النبی گشوده باشد. غلام آن را ویران کن. شخصی به نام روح بن زنباع جذامی به ولید گفت: ای امیرالمومنین فعلا این کار را نکن زمانی که به شام برگشتی فرمان بده تا تمامی مساجد شهرها و مساجدی چون مکه و مدینه و بیت المقدس را توسعه دهند و مسجدی نیز در شام بنا کن و خانه ی علی را در ضمن توسعه ی مسجدالنبی ویران کن. و ولید این پیشنهاد را پذیرفت.

پس از آن بود که به عمر بن عبدالعزیز که در آن هنگام والی مدینه بود نوشت که خانه های پیرامون مسجد را خریداری کند و اگر کسی حاضر به فروش خانه اش نشد خانه را ویران سازد. ( الدره الثمینه ابن نجار ص 81)

عصران;765116 نوشت:
سلام
دیگر تهمت نزنید بنده خدا گناه دارد.

والوليد ممّن زاد في المساجد وبناها، فبنى المسجد الحرام، ومسجد المدينة، ومسجد قبا، ومسجد دمشق، وأوّل من حفر المياه في طريق مكّة إلى الشام، وأوّل من عمل البيمارستانات للمرضى، وكان في ذلك أنه خرج حاجّا فمرّ بمسجد النبيّ (صلى الله عليه وسلم) فدخله فرأى بيتا ظاعنا في المسجد شارعا بابه فقال: ما بال هذا البيت؟ فقيل: هذا بيت عليّ بن أبي طالب (رضي الله عنه) أقرّه رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وردم سائر أبواب أصحابه فقال: إن رجلا نلعنه على منابرنا في كلّ جمعة ثم نقرّ بابه ظاعنا في مسجد رسول الله (صلى الله عليه وسلم) من بين الأبواب، اهدم يا غلام. فقال روح بن زنباع الجذاميّ: لا تفعل يا أمير المؤمنين حتى تقدم الشام، ثم تخرج أمرك بتوسيع مساجد الأمصار مثل: مكّة، والمدينة، وبيت المقدس، وتبني بدمشق مسجدا فيدخل هدم بيت عليّ بن أبي طالب فيما يوسّع من مسجد المدينة. فقبل منه . ( البلدان ابن فقیه ص 157)

ترجمه ( نقل به مضمون): علت تصمیم ولید بن عبدالملک خلیف اموی به بازسازی و گسترش مسجد النبی این بود که وی در سفر حج به مدینه آمد و به هنگام ورود به مسجدالنبی خانه ای دید که به مسجد چسبیده و در آن باز است. پرسید داستان این خانه چیست؟ گفتند این خانه ی علی بن ابی طالب است. پیامبر مقرر کرد در این خانه باز بماند و در خانه های اصحاب دیگر بسته شود.ولید گفت چگونه اجازه دهیم در خانه ی فردی که هر روز جمعه بر فراز منبر او را لعن می کنیم به مسجد النبی گشوده باشد. غلام آن را ویران کن. شخصی به نام روح بن زنباع جذامی به ولید گفت: ای امیرالمومنین فعلا این کار را نکن زمانی که به شام برگشتی فرمان بده تا تمامی مساجد شهرها و مساجدی چون مکه و مدینه و بیت المقدس را توسعه دهند و مسجدی نیز در شام بنا کن و خانه ی علی را در ضمن توسعه ی مسجدالنبی ویران کن. و ولید این پیشنهاد را پذیرفت.

پس از آن بود که به عمر بن عبدالعزیز که در آن هنگام والی مدینه بود نوشت که خانه های پیرامون مسجد را خریداری کند و اگر کسی حاضر به فروش خانه اش نشد خانه را ویران سازد. ( الدره الثمینه ابن نجار ص 81)

سلام

تهمت ؟!

عمر ميتوانست دستور وليد را اجرا نكند ! اما امروز مكان سقيفه را مجلل حفظ كرده اند اما اثري ازخانه امام علي ع را باقي نگذاشتند !!!!!

( ولید بن عبدالملک به قصد سفر حج رفت، پس گذارش به « مسجد النبی (ص)» [ در مدینه] افتاد پس داخل آنجا شد و دید یک خانه ای والا در مسجد پیامبر(ص) قرار دارد که درش به داخل مسجد باز می شود.

پس پرسید : چرا این خانه این گونه است ؟
آن گاه بدو گفته شد: این خانه علی بن ابی طالب (ع) است که آن را[ پیامبر (ص)] این چنین قرار داده ( یعنی درب آن خانه را داخل در مسجد خود قرار نموده ) و بقیه درهای مربوط به خانه های صحابه را به داخل مسجد خویش مسدود کرده است .
در این هنگام ولید گفت : همان مردی که ما او را در هر [ نماز] جمعه بر فراز منبر هایمان لعن می کنیم ، در خانه اش چه شده که به طور والایی نسبت به بقیه درها قرار گرفته است؟

ای غلام ویرانش کن !

پس « رَوح بن زِنباع جُذامی» به او گفت :
ای امیر مومنان! این کار را نکن تا زمانی که به شام بروی سپس به توسعه مساجد شهرها همچون : مکه ، مدینه ، بیت المقدس فرمان بدهی و یک مسجد در دمشق بنا کنی آنگاه به بهانه گسترش و توسعه مسجد مدینه، خانه علی بن ابی طالب (ع) را ویران نمایی.
پس ولید از او این سخن را پذیرفت و به شام آمد و در تدارک ساخت مسجد دمشق شد…

Download

خیر البریه;765343 نوشت:
سلام

تهمت ؟!

عمر ميتوانست دستور وليد را اجرا نكند ! اما امروز مكان سقيفه را مجلل حفظ كرده اند اما اثري ازخانه امام علي ع را باقي نگذاشتند !!!!!


سلام
ولید خلیفه بوده و او هم والی خلیفه بوده است مگر می توانسته اجرا نکند. وقتی صاحب خانه راضی شده و خانه را فروخته چرا ما کاسه ی داغتر از آش بشویم. اصلا عمر بن عبدالعزیز را ولش کن خود همین ولید هم کم کسی نبوده است این همه مسجد ساخته است و مسجد الحرام و مسجدالنبی را گسترش داده و اولین کسی بوده که بیمارستان برای بیماران ساخته و چاههای آب در مسیر مکه تا شام احداث کرده و مرزهای اسلامی را گسترش داده و امام سجاد که در زمان ولید می زیسته در صحیفه السجادیه مرزداران را دعا کرده است اینها کم چیزی نیست. اینجا را ببینید:

عصران;765116 نوشت:
والوليد ممّن زاد في المساجد وبناها، فبنى المسجد الحرام، ومسجد المدينة، ومسجد قبا، ومسجد دمشق، وأوّل من حفر المياه في طريق مكّة إلى الشام، وأوّل من عمل البيمارستانات للمرضى

اگر انصاف بدهیم خانه ی امام علی در مقابل این همه واقعا ارزشش را دارد. خانه ی امام علی به چه درد می خورد وقتی خود امام علی نیست. شرف المکان بالمکین. خانه ی امام علی را خراب کرده که کرده فدای سرش. در عوضش این همه مسجد و بیمارستان و چاه آب و مرزهای اسلامی و...

ببخشید الان تفاوت این دو تا با همدیگر چیست؟!

عصران;765116 نوشت:
علت تصمیم ولید بن عبدالملک خلیف اموی به بازسازی و گسترش مسجد النبی این بود که وی در سفر حج به مدینه آمد و به هنگام ورود به مسجدالنبی خانه ای دید که به مسجد چسبیده و در آن باز است. پرسید داستان این خانه چیست؟ گفتند این خانه ی علی بن ابی طالب است. پیامبر مقرر کرد در این خانه باز بماند و در خانه های اصحاب دیگر بسته شود.ولید گفت چگونه اجازه دهیم در خانه ی فردی که هر روز جمعه بر فراز منبر او را لعن می کنیم به مسجد النبی گشوده باشد. غلام آن را ویران کن. شخصی به نام روح بن زنباع جذامی به ولید گفت: ای امیرالمومنین فعلا این کار را نکن زمانی که به شام برگشتی فرمان بده تا تمامی مساجد شهرها و مساجدی چون مکه و مدینه و بیت المقدس را توسعه دهند و مسجدی نیز در شام بنا کن و خانه ی علی را در ضمن توسعه ی مسجدالنبی ویران کن. و ولید این پیشنهاد را پذیرفت.

خیر البریه;765343 نوشت:
( ولید بن عبدالملک به قصد سفر حج رفت، پس گذارش به « مسجد النبی (ص)» [ در مدینه] افتاد پس داخل آنجا شد و دید یک خانه ای والا در مسجد پیامبر(ص) قرار دارد که درش به داخل مسجد باز می شود.

پس پرسید : چرا این خانه این گونه است ؟
آن گاه بدو گفته شد: این خانه علی بن ابی طالب (ع) است که آن را[ پیامبر (ص)] این چنین قرار داده ( یعنی درب آن خانه را داخل در مسجد خود قرار نموده ) و بقیه درهای مربوط به خانه های صحابه را به داخل مسجد خویش مسدود کرده است .
در این هنگام ولید گفت : همان مردی که ما او را در هر [ نماز] جمعه بر فراز منبر هایمان لعن می کنیم ، در خانه اش چه شده که به طور والایی نسبت به بقیه درها قرار گرفته است؟

ای غلام ویرانش کن !

پس « رَوح بن زِنباع جُذامی» به او گفت :
ای امیر مومنان! این کار را نکن تا زمانی که به شام بروی سپس به توسعه مساجد شهرها همچون : مکه ، مدینه ، بیت المقدس فرمان بدهی و یک مسجد در دمشق بنا کنی آنگاه به بهانه گسترش و توسعه مسجد مدینه، خانه علی بن ابی طالب (ع) را ویران نمایی.
پس ولید از او این سخن را پذیرفت و به شام آمد و در تدارک ساخت مسجد دمشق شد…

خیر البریه;765343 نوشت:
Download

اینکه عمر بن خطاب بود نه عمر بن عبدالعزیز.

عصران;765375 نوشت:
سلام
ولید خلیفه بوده و او هم والی خلیفه بوده است مگر می توانسته اجرا نکند. وقتی صاحب خانه راضی شده و خانه را فروخته چرا ما کاسه ی داغتر از آش بشویم. اصلا عمر بن عبدالعزیز را ولش کن خود همین ولید هم کم کسی نبوده است این همه مسجد ساخته است و مسجد الحرام و مسجدالنبی را گسترش داده و اولین کسی بوده که بیمارستان برای بیماران ساخته و چاههای آب در مسیر مکه تا شام احداث کرده و مرزهای اسلامی را گسترش داده و امام سجاد که در زمان ولید می زیسته در صحیفه السجادیه مرزداران را دعا کرده است اینها کم چیزی نیست. اینجا را ببینید:

اگر انصاف بدهیم خانه ی امام علی در مقابل این همه واقعا ارزشش را دارد. خانه ی امام علی به چه درد می خورد وقتی خود امام علی نیست. شرف المکان بالمکین. خانه ی امام علی را خراب کرده که کرده فدای سرش. در عوضش این همه مسجد و بیمارستان و چاه آب و مرزهای اسلامی و...

اين شجره خبيثه را ظاهرا نميشناسيد از جد و اولاد ونوه مروان حكم پسر عموي عثمان اموي كه در اصل قرشي نبودند و از يهود روم بودند و بزور خود را به قريش وعرب چسباندند تا از داخل اسلام را منهدم سازند و تا حدود زيادي هم موفق شدند .

همين مروان حكم قران جمع آوري شده نزد حفصه را كه مبناي قران عثمان بود بنص صحاح سنت سوزاند واز بين برد چرا ؟

اما جنايات اولاد واحفادش كه قابل ذكر نيست !

اما گفتيد مامور و معذور بوده ، اين برخلاف آيه : ولا تطيعوا امر المسرفين است : پس همه اينهخا سياست شيطاني اين جنايتكاران بوده است .

، فكتب أبو بكر الصديق رضي الله عنه إلى خالد بن الوليد رضي الله عنهما بأن يحرقوا، فحرقهم ، ثم حرقهم ابن الزبير ، ثم حرقهم هشام بن عبد الملك " ا.هـ إعلام الموقعين 2/605

وجناياتيكه عليه ايرانيان اين سفاكان انجام دادند :

وولي الوليد بن عبد الملك وقتيبة بخراسان وقد جل أمره وقوي على البلد وقتل «نيزك طرخان» ، وسار إلى خوارزم، ثم سار إلى سمرقند ففتحها وصالح «غوزك» إخشيد سمرقند.
وولي سليمان بن عبد الملك وتوفي الحجاج قبل ذلك بشهور فولى يزيد بن المهلب العراق وأمره أن يقصد أسباب الحجاج، فلما بلغ قتيبة ابن مسلم أراد أن يخلع، فوثب عليه وكيع بن أبي سود التميمي فقتله، وهو لا يشك أن سليمان يوليه خراسان فلم يفعل.تاریخ یعقوبی

ولید کشتن گنهکاران را بدعت نهاد و حدود بیست هزار تن از کارکنان دیوانها را کنار گذاشت و نخستین کسی بود که خوراک دادن در ماه رمضان را در مساجد مقرر داشت و نخستین کسی بود که مردم را به ‌بهتان و گمان می‌گرفت و می‌کشت. [۱۳۰] او جباری لجوج و ستمگری سرکش بود. [۱۳۱] [۱۳۲] [۱۳۳] هنگام غضب از خود بی‌خود می‌شد و از نتیجۀ کار غافل می‌ماند. سطوتش سخت بود و در آن هنگام کسی نمی‌توانست با او سخن گوید، زیرا در خون‌ریزی بی‌باک بود. [۱۳۴]
دربارۀ ظاهر او گفته شده است که بلندبالا، گندمگون و اندکی آبله‌رو بود و بینی‌ پهنی داشت و جز چند موی سفید در جلو ریشش، در سر و رویش موی سپیدی نداشت. [۱۳۵] [۱۳۶] [۱۳۷]


ولید به کم خردی و نادانی معروف بود و به عربی درست سخن نمی‌گفت. [۱۳۸] [۱۳۹] از این‌رو، به او لقب نبطی داده بودند. [۱۴۰] او از ادب و لغت عرب بهره‌ای نداشت و نحو را به خوبی نمی‌دانست. عبدالملک او را به سبب لحنش در سخن، سرزنش می‌کرد و به او گفت کسی که به کلام عرب نیک آشنا نباشد نمی‌تواند بر آنان فرمانروایی کند. از این‌رو، ولید خانه‌ای اختیار کرد و گروهی از علمای نحو را در آن‌جا گرد آورد و مدتی به خواندن نحو اشتغال ورزید، اما پس از فراغت، نادان‌تر از روز اول از کار درآمد و چون این مطلب به گوش عبدالملک رسید گفت ولید دیگر معذور است. [۱۴۱] [۱۴۲] [۱۴۳] [۱۴۴]در دوران ولید فقهایی می‌زیستند که در سال ۹۴ بسیاری از آنان از دنیا رفتند و به همین سبب، آن سال را «سَنةالفقهاء» نامیدند. [۱۴۵] [۱۴۶] [۱۴۷] [۱۴۸]

۱۳۰. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۹۱.
۱۳۱. طبری، تاریخ (بیروت)، ج۶، ص۴۲۳.
۱۳۲. مسعودی، مروج (بیروت)، ج۳، ص۳۶۵.
۱۳۳. ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۶، ص۴۹۹، حوادث و وفیات ۸۱- ۱۰۰، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت ۱۴۰۷.
۱۳۴. مسعودی، التنبیه، ج۱، ص۳۱۷.
۱۳۵. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۹۲.
۱۳۶. مسعودی، التنبیه، ج۱، ص۳۱۷.
۱۳۷. احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فی‌فنون الادب، ج۲۱، ص۳۳۶، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷.
۱۳۸. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۹۰.
۱۳۹. مسعودی، التنبیه، ج۱، ص۳۱۷.
۱۴۰. محمد ابن‌شاکر کتبی، فوات الوفیات والذیل علیها، ج۴، ص۲۵۴، چاپ احسان عباس، بیروت، دارصادر.
۱۴۱. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۰ـ۱۱.
۱۴۲. محمدبن علی ‌ابن‌طقطقی، الفخری فی‌الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، ج۱، ص۱۲۷، بیروت، دار صادر.
۱۴۳. احمدبن عبدالوهاب نویری، نهایةالارب فی‌فنون الادب، ج۲۱، ص۳۳۸، قاهره ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷.
۱۴۴. محمد ابن‌شاکر کتبی، فوات الوفیات والذیل علیها، ج۴، ص۲۵۴، چاپ احسان عباس، بیروت، دارصادر.
۱۴۵. خلیفة‌بن خیاط، تاریخ خلیفة‌بن خیاط، ج۱، ص۱۹۸ـ۲۰۰، چاپ مصطفی نجیب‌ فوّاز و حکمت کشلی فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵.
۱۴۶. احمد بن یحیی بلاذری، کتاب جمل من انساب ‌الاشراف، ج۱۰، ص۲۳۷ـ۲۳۸، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷.
۱۴۷. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۹۱ـ ۲۹۲.
۱۴۸. طبری، تاریخ (بیروت)، ج۶، ص۴۹۱.

نقل قول:

اینکه عمر بن خطاب بود نه عمر بن عبدالعزیز.

بله ميدانم اما همه اين مصائب از ام الفساد سقيفه يعني عمر است !

http://www.maktabevahy.org/Services/Document/View.aspx?OId=418


ودشنام امير المومنين ع توسط همين وليد عبد الملك لعين :

حريز بن عثمان : الذي كان يصلّي في المسجد ولا يخرج منه حتى يلعن عليّاً سبعين لعنة كلّ يوم ، قال إسماعيل بن عيّاش : رافقت حريزاً من مصر إلى مكة فجعل يسبُّ عليّاً ويلعنه ، وقال لي : هذا الذي يرويه الناس أن النبيّ (صلى الله عليه وآله وسلم) قال لعليّ : « أنت منّي بمنزلة هارون من موسى » حقُّ ، ولكن أخطأ السامع . قلت : فما هو ؟ قال : إنّما هو : أنت منّي بمكان قارون من موسى ، قلت : عمّن ترويه ؟ قال : سمعت الوليد بن عبد الملك يقوله على المنبر([44]) ، احتجّ بحديثه البخاري وأبو داود والترمذي وغيرهم ، وفي الرياض النضرة([45]) (2/216) : ثقة ولكن يبغض عليّاً ، أبغضه الله عزَّ وجلَّ .

الكتاب : تهذيب الكمال
المؤلف : جمال الدين ابى الحجاج يوسف المزي

عبدالملک که می گفت «حجّاج گوشت میان دو چشم من است» وحجاج خليفه يعني عبد الملك را از خداوند بالاتر ميدانست !!!

عبدالملک نخستین کسی بود که به صورت رسمی از فریضه امر به معروف و نهی از منکر جلوگیری کرد. او پس از کشتن عبدالله زبیر در یک سخنرانی عمومی گفت: هر کس مرا به تقوا دعوت کند گردنش را ميزنم !

ولیدبن عبدالملک کینه امام سجاد ع را در دل داشت. او بارها می گفت: «من تا وقتی که علی بن الحسین در دنیا باشد راحت نیستم». این بود که وقتی زمام سلطنت را به دست گرفت تصمیم گرفت امام را مسموم کند. لذا زهر کشنده ای برای کارگزارش در مدینه فرستاد و به او دستور داد تا این زهر را به امام بخوراند و آن نانجیب نیز دستور ولید را عملی کرد. زهر در بدن نازنین امام کارگر شد و بدین وسیله حضرت در سن 57 سالگی در مدینه طیبه به شهادت رسید.

اما رفتار وحشيانه وليد با ايرانيان :

ولید‌بن عبدالملك در سال 91 عازم حج شد تا مسجدالحرام و مسجدالنبی و اصلاحاتی را كه در آنها شده بود، بررسی کند. درمدینه عمر بن عبدالعزیز از او استقبال کرد (دینوری، ص 328؛ یعقوبی،ج 2، ص 284؛ طبری، ج 6، ص 465ـ466). ولید به مردم مدینه عطا داد و میان آنان بردگان عجمی بسیار و ظروف زرین و سیمین و اموالی تقسیم كرد (رجوع کنید به یعقوبی، ج2، ص285؛ طبری، ج6، ص466)، اما در نماز جمعه ــ برخلاف سنّت ــ نشسته خطبه خواند و آنان را با سخنانش تهدید کرد و هنگامی كه وارد مكه شد، خطبه‌ای بدون حمد و ثنای پروردگار ایراد نمود (خطبۀ بَتراء) و در آن خطبه نیز بیم داد و تهدید کرد(یعقوبی، همانجا).


[/HR] [=&quot]سعید بن مرزبان از شخصی که از قبیله عبس است نقل می کند که وقایع دردناکی از فتح ایران را بخاطر دارد. او می گوید: بلا و مصیبتی بر ایرانیان وارد شد که تا کنون هیچ قوم و ملّتی به آن مصیبت گرفتار نشده اند. بعد از اینکه لشکر ایران شکست خورد و به دست سپاه عمر گرفتار شدند کارشان به آنجا رسید که یکی از سپاهیان عمر یک ایرانی را به جانب خود می طلبید، وقتی پیش می آمد و جلوی او می ایستاد گردنش را می زد! یا یکی از سپاهیان عمر یک ایرانی را نزد خود می طلبید، وقتی پیش می آمد اسلحه او را می گرفت و با همان اسلحه او را می کشت. بالاتر از این مصیبت اینکه سپاهیان عمر دو نفر را فرا می خواندند و به یکی دستور می دادند رفیقش را بکشد!

وخطب قتيبة الناس فقال: إن الله قد فتح لكم هذه البلدة في وقت الغزو فيه ممكن، وهذه السغد شاغرة برجلها، قد نقضوا العهد الذي كان بيننا، منعوناً ما كنا صالحنا عليه طرخون، وصنعوا به ما بلغكم، وقال الله: " فمن نكث فإنما ينكث على نفسه " ، فسيروا على بركة الله، فإني أرجو أن يكون خوارزم والسغد كالنضير وقريظة، وقال الله: " وأخرى لم تقدروا عليها قد أحاط الله بها " . قال: فأتى السغد وقد سبقه إليها عبد الرحمن بن مسلم في عشرين ألفاً، وقدم عليه قتيبة في أهل خوارزم وبخارى بعد ثلاثة أو أربعة من نزول عبد الرحمن بهم، فقال: إنا إذا نزلنا بساحة قوم " فساء صباح المنذرين " . فحصرهم شهراً، فقاتلوا في حصارهم مراراً من وجه واحد. وكتب أهل السغد وخافوا طول الحصار إلى ملك الشاش وإخشاذ فرغانة: إن العرب إن ظفروا بنا عادوا عليكم بمثل ما أتونا به، فانظروا لأنفسكم. فأجمعوا على أن يأتوهم، وأرسلوا إليهم: أرسلوا من يشغلهم حتى نبيت عسكرهم. قال: وانتخبوا فرساناً من أبناء المرازبة والأساورة والأشداء الأبطال فوجهوهم وأمروهم أن يبيتوا عسكرهم، وجاءت عيون المسلمين فأخبروا .طبری

در سال ۸۷ هجری قتیبة بن مسلم قصد گشودن بلخ را کرد. نیزک ترخان اسلام نپذیرفت و حصاری‌شد. ولی سرانجام شکت خورد و به بند کشیده شد. پس اسلام را پذیرفتو ولی زمانی که قتیبه به بخارا لشکرکشید نیزک ترخان از اسلام بازگشت و به دین زرتشتی بازگشت و سپاهی گردآورد تا ببرای جنگ با تازیان آماده باشد. قتیبه سپاهی گران بر او راند و نیزک باز هم اسلام پذیرفت. ولی بار دیگر از اسلام برگشت و به جنگ با تازیان برخاست. بخشی از سپاه اسلام را شکست داد و شماری از شهرهای گشوده‌شده را آزاد نمود.

قتیبه که خبر خروج دوبارهٔ نیزک را شنید خشمگین شد و سوگند خورد که نان نخورد تا زمانی که از خون نیزک و پیروان و کسانش آسیاب خون گرداند. پس سپاهی بزرگ آراست و به جنگ نیزک برخاست، بر شهرهای آزاد شده یکی یکی دست یازید و مردمان آنجا را کشتار نمود، آنچنانکه در روز نخست شش هزار تن را سر برید و در دیگر روزها نیز چنین کرد و از آسیایی که برپاداشته بود گندم آرد کرده و نان پخت و از آن خورد تا به سوگندش عمل کرده‌باشد.

سرانجام نیزک و کسانش را نیز شکست داد و به بند کشید. قتیبه دستور داد تا نیزک ترخان، فرزندان و همهٔ خویشان و وابستگان و هواخواهانش را یک جا کشتند. و چون اینگونه به عهد خویش وفاکرده بود در مسجد جامع نماز شکر خواند .

و مسعودی مینویسد:«بسیارمیشد که کودکان مخالفان را دربرابردیدگان شان درآب جوش می انداختند ومی پختند وتن های خود آنان رابا تراشه ً تیز زخم میزدند وبرآنها سرکه ونمک می پاشیدند.»

پدر قتیبه ابوصالح مسلم بن عمرو از سرداران و کارگزاران دولت اموى بوده است.



دوران شمشیرکشی قتیبه بن مسلم سردار اعزامی حجاج بن یوسف، که هردو بیماری آدم کشی وشکنجه گری داشتند، نه تنها از خونبار ترین دوره های تاریخ خراسان بلکه از دورانهای درحد اعلی ننگین تاریخ همه جهان اسلام بود، زیراکه به سخن یک شاعر عرب که طبری درتاریخ خود آورده است وی از هرشهری که سوارانش درآن رفتند، جز گودالی وگورستانی برجای نگذاشت

[=&quot]
بقول طبری اگر عرب مسلمانی پياده و غير مسلمانی سواره بود، آن نامسلمان مجبوربودعرب پياده را براسپ خود سوار بکند و به مقصد برساند واگرغير مسلمانی (عجمی) مسلمانی را دشنام ميداد، شکنجه ميشد و چنانچه او را زده می بود، به قتل ميرسيد

[=&quot]سه چيزاست که نماز راباطل ميکند: سگ و الاغ و ايرانی[=&quot] !!!!

[=&quot]پدر قتیبه ابوصالح مسلم بن عمرو از سرداران و کارگزاران دولت اموى بوده است[=&quot]. وى از ندیمان خاص و پیکهاى محضر یزید بن معاویه (د 63ه) بوده و نیز مدتى در نزد ابن زیاد، در بصره بسر برده است.

[=&quot]


وخود قتیبه :
کسی که امامش #ولید بن عبدالملک ملعون قاتل ائمه شیعه و #حجاج یوسف عثمانی اموی خونخوار شیعیان ، باشد تکلیفش معلوم است !

حساب اسلام اموی از اسلام علوی جداست !




خیر البریه;765664 نوشت:
اين شجره خبيثه را ظاهرا نميشناسيد از جد و اولاد ونوه مروان حكم پسر عموي عثمان اموي كه در اصل قرشي نبودند و از يهود روم بودند و بزور خود را به قريش وعرب چسباندند تا از داخل اسلام را منهدم سازند و تا حدود زيادي هم موفق شدند .

همين مروان حكم قران جمع آوري شده نزد حفصه را كه مبناي قران عثمان بود بنص صحاح سنت سوزاند واز بين برد چرا ؟

اما جنايات اولاد واحفادش كه قابل ذكر نيست !


سلام
گویا متوجه جان کلام نشدید.
خلفای بنی امیه از جمله ولید خبیث و جانی و ستمگر و ملعون درست. همه اش قبول. نیت ولید هرچه که بوده خودش باید آن دنیا جواب پس بدهد. من به نیتش کاری ندارم. من می گویم کارش درست بوده است. در خانه ی حضرت علی برای این به روی مسجد پیامبر باز بود که امام علی و امام حسن و امام حسین رفت و آمد بکنند . وقتی نه علی هست و نه حسن هست و نه حسین. در خانه ی علی (ع) برای چه باید به روی مسجد پیامبر باز باشد؟ تعداد مسلمانان زیاد شده است مسلمانان می خواهند در مسجدالنبی نماز بخوانند جا تنگ است باید مسجد پیامبر توسعه پیدا کند و برای این کار به ناچار باید خانه های اطراف ویران شود. قبول دارم که اینها همه اش بهانه بوده و ولید می خواسته فقط خانه حضرت علی را ویران کند اما اصل کارش درست بوده است. بله برای توسعه ی مسجد پیامبر خانه ی امام علی خراب شد. خانه ی عایشه هم خراب شد. خانه ی حفصه هم خراب شد. خانه ی ام حبیبه دختر ابی سفیان هم خراب شد.

خیر البریه;765664 نوشت:
اما گفتيد مامور و معذور بوده ، اين برخلاف آيه : ولا تطيعوا امر المسرفين است : پس همه اينهخا سياست شيطاني اين جنايتكاران بوده است .

اولا همانطور که گفتم نفس توسعه مسجدالنبی کار بدی نبوده که عمر بن عبدالعزیز بخواهد اطاعت نکند.
دوما ده نفر از بزرگان مدینه در زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز بر مدینه مشاورش بوده اند چرا یک نفرشان اعتراض نکرد؟

وعقد لعمر بن عبد العزيز بن مروان على الحرمين.
فنزل المدينة، فدعا بعشره نفر من افاضل أهلها، منهم عروه بن الزبير، وعبيد الله بن عتبة، وابو بكر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام، وابو بكر ابن سليمان بن ابى حثمه، وسليمان بن يسار، والقاسم بن محمد، وسالم بن عبد الله، فاجتمعوا، فدخلوا عليه، فقال:
اعلموا اننى لست اقطع امرا الا برأيكم ومشورتكم، فأشيروا على.
قالوا: نفعل ايها الأمير، جزيت على ما تنوى خير ما جزى مؤثر لمرضاه ربه. ثم خرجوا.
( اخبار الطوال ص 326)

ترجمه: ولید فرمان حکومت مکه و مدینه را براي عمر بن عبد العزیز بن مروان صادر کرد و عمر در مدینه اقامت کرد و ده تن از بزرگان فضلاي مدینه را، از جمله عروة بن زبیر، عبید الله بن عتبه، ابو بکر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام، ابو بکر بن سلیمان بن ابی حثمۀ، سلیمان بن یسار، قاسم بن محمد و سالم بن عبد الله را فراخواند که همگی جمع شدند و پیش او رفتند و عمر بن عبد العزیز بانان گفت بدانید که هیچ کاري را بدون راي شما و مشورت با شما انجام نخواهم داد و شما عقیده خود را در امور بر من عرضه دارید.
گفتند چنین خواهیم کرد و خداوند ترا بر این نیت که داري به بهترین وجهی پاداش دهاد پاداشی که براي کسانی که رضاي خداوند را در نظر دارند، و از پیش او بیرون آمدند.


خیر البریه;765664 نوشت:
فكتب أبو بكر الصديق رضي الله عنه إلى خالد بن الوليد رضي الله عنهما بأن يحرقوا، فحرقهم ، ثم حرقهم ابن الزبير ، ثم حرقهم هشام بن عبد الملك " ا.هـ إعلام الموقعين 2/605

چرا سانسور می کنی برادر؟ کل روایت را از همانجا بیاور تا اصل ماجرا معلوم بشود. ایرادی ندارد من خودم این کار را می کنم:

خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ كَتَبَ إلَى أَبِي بَكْرٍ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - أَنَّهُ وَجَدَ فِي بَعْضِ نَوَاحِي الْعَرَبِ رَجُلًا يُنْكَحُ كَمَا تُنْكَحُ الْمَرْأَةُ، فَاسْتَشَارَ أَصْحَابَ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - وَفِيهِمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ كَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ، وَكَانَ أَشَدَّهُمْ قَوْلًا، فَقَالَ: إنَّ هَذَا الذَّنْبَ لَمْ تَعْصِ اللَّهَ بِهِ أُمَّةٌ مِنْ الْأُمَمِ إلَّا وَاحِدَةٌ، فَصَنَعَ اللَّهُ بِهِمْ مَا قَدْ عَلِمْتُمْ، أَرَى أَنْ يُحَرِّقُوهُ بِالنَّارِ، فَأَجْمَعَ رَأْيُ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - عَلَى أَنْ يُحَرِّقُوهُ بِالنَّارِ، فَكَتَبَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - إلَى خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا - بِأَنْ يُحَرِّقُوا، فَحَرَّقَهُمْ، ثُمَّ حَرَّقَهُمْ ابْنُ الزُّبَيْرِ، ثُمَّ حَرَّقَهُمْ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ. ( اعلام الموقعین ج2 ص605)

ترجمه: خالد بن ولید به ابوبکر نامه نوشت که که در بعضی از نواحی عربستان مردی را یافته است که با او آمیزش جنسی می کنند همانگونه که با زنان آمیزش می کنند. پس ابوبکر از اصحاب طلب مشورت کرد و در بین آنها امیر المومنین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه حضور داشت که شدید ترین سخن را گفت. علی گفت: این گناه جز در یک امت از امت های خدا اتفاق نیفتاده است و خداوند با آنها چنان کرد که می دانید. نظر من این است که او را به آتش بسوزانند. سپس تمام اصحاب پیامبر هم بر سوزاندن او به آتش اجماع کردند. پس ابوبکر به خالد بن ولید نوشت که او را بسوزانند. پس آنها را سوزاندند. سپس ( بعد از پایه گذاری این سنت) ابن زبیر آنها را سوزاند سپس هشام بن عبدالملک آنها را سوزاند.


خیر البریه;765683 نوشت:
در سال ۸۷ هجری قتیبة بن مسلم قصد گشودن بلخ را کرد. نیزک ترخان اسلام نپذیرفت و حصاری‌شد. ولی سرانجام شکت خورد و به بند کشیده شد. پس اسلام را پذیرفتو ولی زمانی که قتیبه به بخارا لشکرکشید نیزک ترخان از اسلام بازگشت و به دین زرتشتی بازگشت و سپاهی گردآورد تا ببرای جنگ با تازیان آماده باشد. قتیبه سپاهی گران بر او راند و نیزک باز هم اسلام پذیرفت. ولی بار دیگر از اسلام برگشت و به جنگ با تازیان برخاست. بخشی از سپاه اسلام را شکست داد و شماری از شهرهای گشوده‌شده را آزاد نمود.

قتیبه که خبر خروج دوبارهٔ نیزک را شنید خشمگین شد و سوگند خورد که نان نخورد تا زمانی که از خون نیزک و پیروان و کسانش آسیاب خون گرداند. پس سپاهی بزرگ آراست و به جنگ نیزک برخاست، بر شهرهای آزاد شده یکی یکی دست یازید و مردمان آنجا را کشتار نمود، آنچنانکه در روز نخست شش هزار تن را سر برید و در دیگر روزها نیز چنین کرد و از آسیایی که برپاداشته بود گندم آرد کرده و نان پخت و از آن خورد تا به سوگندش عمل کرده‌باشد.

سرانجام نیزک و کسانش را نیز شکست داد و به بند کشید. قتیبه دستور داد تا نیزک ترخان، فرزندان و همهٔ خویشان و وابستگان و هواخواهانش را یک جا کشتند. و چون اینگونه به عهد خویش وفاکرده بود در مسجد جامع نماز شکر خواند .

و مسعودی مینویسد:«بسیارمیشد که کودکان مخالفان را دربرابردیدگان شان درآب جوش می انداختند ومی پختند وتن های خود آنان رابا تراشه ً تیز زخم میزدند وبرآنها سرکه ونمک می پاشیدند.»

پدر قتیبه ابوصالح مسلم بن عمرو از سرداران و کارگزاران دولت اموى بوده است.

دوران شمشیرکشی قتیبه بن مسلم سردار اعزامی حجاج بن یوسف، که هردو بیماری آدم کشی وشکنجه گری داشتند، نه تنها از خونبار ترین دوره های تاریخ خراسان بلکه از دورانهای درحد اعلی ننگین تاریخ همه جهان اسلام بود، زیراکه به سخن یک شاعر عرب که طبری درتاریخ خود آورده است وی از هرشهری که سوارانش درآن رفتند، جز گودالی وگورستانی برجای نگذاشت


بقول طبری اگر عرب مسلمانی پياده و غير مسلمانی سواره بود، آن نامسلمان مجبوربودعرب پياده را براسپ خود سوار بکند و به مقصد برساند واگرغير مسلمانی (عجمی) مسلمانی را دشنام ميداد، شکنجه ميشد و چنانچه او را زده می بود، به قتل ميرسيد

سه چيزاست که نماز راباطل ميکند: سگ و الاغ و ايرانی !!!!

پدر قتیبه ابوصالح مسلم بن عمرو از سرداران و کارگزاران دولت اموى بوده است. وى از ندیمان خاص و پیکهاى محضر یزید بن معاویه (د 63ه) بوده و نیز مدتى در نزد ابن زیاد، در بصره بسر برده است.

وخود قتیبه :
کسی که امامش #ولید بن عبدالملک ملعون قاتل ائمه شیعه و #حجاج یوسف عثمانی اموی خونخوار شیعیان ، باشد تکلیفش معلوم است !

حساب اسلام اموی از اسلام علوی جداست !

بله هنگام گشودن مرزها در زمان ولید جنایاتی هم شد. ولی اصل توسعه ی مرزهای اسلامی مورد تایید امام سجاد بوده است گرچه جزییاتش مورد تایید نبوده است. و امام سجاد که در همان زمان می زیسته در صحیفه سجادیه برای همینها دعا کرده است:
اللهم اغز بكل ناحية من المسلمين على من بإزائهم من المشركين ، وامددهم بملائكة من عندك مردفين حتى يكشفوهم إلى منقطع التراب قتلا في أرضك وأسرا ، أو يقروا بأنك أنت الله الذي لا إله إلا أنت وحدك لا شريك لك ، اللهم واعمم بذلك أعدائك في أقطار البلاد من الهند والروم والترك والخزر والحبش والنوبة والزنج والسقالبة والديالمة ، وسائر أمم الشرك ، الذين تخفى أسماؤهم وصفاتهم.( صحیفه سجادیه دعای بیست و هفتم)

ترجمه: بار خدایا هر ناحیه از مسلمین را به جنگ با مشرکانی که که در برابرشان دارند وادار. وبا فرشتگانی پی در پی از جانب خود کمک آر تا جایی که آنان را تا آخرین نقطه ی زمین برانند و بکشند و اسیر کنند یا اقرار بگیرند به اینکه تویی یقینا خداوندی که خدایی جز تو نیست. تنهایی و شریک و همتایی نداری. بار خدایا این سرنوشت را بر دشمنانت عمومیت بخش در اطراف شهرها از هند و روم و ترکستان و خزر و حبشه و نوبه و زنگبار و سقالبه و دیالمه و دیگر مردم مشرک که نام و نشانشان معلوم نیست.

عصران;766798 نوشت:
سلام
گویا متوجه جان کلام نشدید.
خلفای بنی امیه از جمله ولید خبیث و جانی و ستمگر و ملعون درست. همه اش قبول. نیت ولید هرچه که بوده خودش باید آن دنیا جواب پس بدهد. من به نیتش کاری ندارم. من می گویم کارش درست بوده است. در خانه ی حضرت علی برای این به روی مسجد پیامبر باز بود که امام علی و امام حسن و امام حسین رفت و آمد بکنند . وقتی نه علی هست و نه حسن هست و نه حسین. در خانه ی علی (ع) برای چه باید به روی مسجد پیامبر باز باشد؟ تعداد مسلمانان زیاد شده است مسلمانان می خواهند در مسجدالنبی نماز بخوانند جا تنگ است باید مسجد پیامبر توسعه پیدا کند و برای این کار به ناچار باید خانه های اطراف ویران شود. قبول دارم که اینها همه اش بهانه بوده و ولید می خواسته فقط خانه حضرت علی را ویران کند اما اصل کارش درست بوده است. بله برای توسعه ی مسجد پیامبر خانه ی امام علی خراب شد. خانه ی عایشه هم خراب شد. خانه ی حفصه هم خراب شد. خانه ی ام حبیبه دختر ابی سفیان هم خراب شد.

اولا همانطور که گفتم نفس توسعه مسجدالنبی کار بدی نبوده که عمر بن عبدالعزیز بخواهد اطاعت نکند.
دوما ده نفر از بزرگان مدینه در زمان حکومت عمر بن عبدالعزیز بر مدینه مشاورش بوده اند چرا یک نفرشان اعتراض نکرد؟

وعقد لعمر بن عبد العزيز بن مروان على الحرمين.
فنزل المدينة، فدعا بعشره نفر من افاضل أهلها، منهم عروه بن الزبير، وعبيد الله بن عتبة، وابو بكر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام، وابو بكر ابن سليمان بن ابى حثمه، وسليمان بن يسار، والقاسم بن محمد، وسالم بن عبد الله، فاجتمعوا، فدخلوا عليه، فقال:
اعلموا اننى لست اقطع امرا الا برأيكم ومشورتكم، فأشيروا على.
قالوا: نفعل ايها الأمير، جزيت على ما تنوى خير ما جزى مؤثر لمرضاه ربه. ثم خرجوا.
( اخبار الطوال ص 326)

ترجمه: ولید فرمان حکومت مکه و مدینه را براي عمر بن عبد العزیز بن مروان صادر کرد و عمر در مدینه اقامت کرد و ده تن از بزرگان فضلاي مدینه را، از جمله عروة بن زبیر، عبید الله بن عتبه، ابو بکر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام، ابو بکر بن سلیمان بن ابی حثمۀ، سلیمان بن یسار، قاسم بن محمد و سالم بن عبد الله را فراخواند که همگی جمع شدند و پیش او رفتند و عمر بن عبد العزیز بانان گفت بدانید که هیچ کاري را بدون راي شما و مشورت با شما انجام نخواهم داد و شما عقیده خود را در امور بر من عرضه دارید.
گفتند چنین خواهیم کرد و خداوند ترا بر این نیت که داري به بهترین وجهی پاداش دهاد پاداشی که براي کسانی که رضاي خداوند را در نظر دارند، و از پیش او بیرون آمدند.

سلام

اینها همش توجیه وسیاست است ! مگر نمیشد مثل مکان سقیفه که هنوز حفظش نموده اند مسجد نبوی را با خریداری خانه های مجاور (نه با تخریب درب خانه امام علی ع ) گسترش دهند ؟! همانطور که در خط زیر اخبار الطوال آورده :

اصلاح الحرم النبوي
ثم كتب الوليد الى عمر بن عبد العزيز، ان يشترى الدور التي حول مسجد رسول الله ص، فيزيدها في المسجد، ويجدد بناء المسجد. اخبار الطوال

نقل قول:

چرا سانسور می کنی برادر؟ کل روایت را از همانجا بیاور تا اصل ماجرا معلوم بشود. ایرادی ندارد من خودم این کار را می کنم:

خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ كَتَبَ إلَى أَبِي بَكْرٍ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - أَنَّهُ وَجَدَ فِي بَعْضِ نَوَاحِي الْعَرَبِ رَجُلًا يُنْكَحُ كَمَا تُنْكَحُ الْمَرْأَةُ، فَاسْتَشَارَ أَصْحَابَ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - وَفِيهِمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ كَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ، وَكَانَ أَشَدَّهُمْ قَوْلًا، فَقَالَ: إنَّ هَذَا الذَّنْبَ لَمْ تَعْصِ اللَّهَ بِهِ أُمَّةٌ مِنْ الْأُمَمِ إلَّا وَاحِدَةٌ، فَصَنَعَ اللَّهُ بِهِمْ مَا قَدْ عَلِمْتُمْ، أَرَى أَنْ يُحَرِّقُوهُ بِالنَّارِ، فَأَجْمَعَ رَأْيُ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - عَلَى أَنْ يُحَرِّقُوهُ بِالنَّارِ، فَكَتَبَ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ - إلَى خَالِدِ بْنِ الْوَلِيدِ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا - بِأَنْ يُحَرِّقُوا، فَحَرَّقَهُمْ، ثُمَّ حَرَّقَهُمْ ابْنُ الزُّبَيْرِ، ثُمَّ حَرَّقَهُمْ هِشَامُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ. ( اعلام الموقعین ج2 ص605)

ترجمه: خالد بن ولید به ابوبکر نامه نوشت که که در بعضی از نواحی عربستان مردی را یافته است که با او آمیزش جنسی می کنند همانگونه که با زنان آمیزش می کنند. پس ابوبکر از اصحاب طلب مشورت کرد و در بین آنها امیر المومنین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه حضور داشت که شدید ترین سخن را گفت. علی گفت: این گناه جز در یک امت از امت های خدا اتفاق نیفتاده است و خداوند با آنها چنان کرد که می دانید. نظر من این است که او را به آتش بسوزانند. سپس تمام اصحاب پیامبر هم بر سوزاندن او به آتش اجماع کردند. پس ابوبکر به خالد بن ولید نوشت که او را بسوزانند. پس آنها را سوزاندند. سپس ( بعد از پایه گذاری این سنت) ابن زبیر آنها را سوزاند سپس هشام بن عبدالملک آنها را سوزاند.

کدام سانسور ؟! قاطی کردی برادر ! مقصود من توحش وقساوت حزب سقیفه است که این فقط یک مورد آن بود وگرنه ببینید :

أن أبا بكر بعث خالد بن الوليد إلى بني سليم حين ارتدوا عن الإسلام فقتل وحرق بالنار فكلم عمر أبا بكر فقال بعثت رجلا يعذب بعذاب الله انزعه.

تاريخ مدينه دمشق ج 16 ص 240.

ابوبكر خالد را به سمت قبيله بني سليم زماني كه از اسلام مرتد شده بودند اعزام كرد پس خالد آنها را كشت و با آتش سوزاند پس عمر به ابوبكر گفت : كسي را فرستادي كه به عذاب الهي عقاب مي كند او را عزل كن .

وخرج الإمام أحمد رحمه الله وأبو داود والنسائي من حديث ابن مسعود قال كنا مع النبي صلى الله عليه و سلم فمررنا بقرية نمل قد أحرقت فغضب النبي صلى الله عليه و سلم وقال إنه لا ينبغي لبشر أن يعذب بعذاب الله عز و جل وقد حرق خالد جماعة في الردة وروي عن طائفة من الصحابة تحريق من عمل عمل قوم لوط وروي عن على أنه أشار على أبي بكر أن يقتله ثم يحرقه بالنار واستحسن ذلك إسحاق بن راهويه لئلا يكون تعذيبا بالنار

الكتاب : جامع العلوم والحكم
المؤلف : أبو الفرج عبد الرحمن بن أحمد بن رجب الحنبلي

عبد الرزاق عن معمر عن هشام بن عروة عن أبيه قال حرق خالد بن الوليد ناسا من أهل الردة فقال عمر لأبي بكر أتدع هذا الذي يعذب بعذاب الله فقال أبو بكر لا أشيم سيفا سله الله على المشركين .
اسناده صحیح مصنف عبدالرزاق

یعنی خالدبن ولید لعین ، مردمی را از اهل رده آتش زد که عمر اعتراض نمود اما ابوبکر گفت که من شمشیر خدا را غلاف نمیکنم ؟؟؟!!!!

اوج توحش خالدبن ولید که دیگ غذایش را با سوختن سر مردم می پخت وفریاد میزد که فقط با سر مقطوع بپزید :

وفي كتاب الزهري ثم لحقوا أصحاب طليحة فقتلوا وأسروا وصاح خالد لا يطبخن رجل قدرا ولا يسخنن ماء إلا على أثفيه رأس رجل

الكتاب : الاكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء
المؤلف / أبو الربيع سليمان بن موسى الكلاعي الأندلسي


امادر مورد خبری که از امام علی ع آوردید از نظر شیعه مردود است ودر مورد مشابه ؛ ابتدا ايشان را با دود خفه كرد بعد جسدشان را آتش زد:

عن محمد بن يحيى ، عن أحمد بن محمد ، عن ابن محبوب ، عن صالح بن سهل ، عن كردين (1) ، عن رجل ، عن أبي عبدالله وأبي جعفر ( عليهما السلام ) ، أن أمير المؤمنين ( عليه السلام ) لما فرغ من أهل البصرة أتاه سبعون رجلا من الزط (2) ، فسلموا عليه وكلموه بلسانهم ، فرد عليهم بلسانهم ، ثم قال : إني لست كما قلتم ، أنا عبدالله مخلوق ، فأبوا عليه ، وقالوا : أنت هو ، فقال : لئن لم تنتهوا وترجعوا عما قلتم في ، وتتوبوا إلى الله لأقتلنكم ، فأبوا أن يرجعوا ويتوبوا ، فأمر أن تحفر لهم آبار ، فحفرت ، ثم خرق بعضها إلى بعض ، ثم قذفهم فيها ، ثم خمر رؤوسها ، ثم الهبت النار في بئر منها ليس فيه أحد منهم ، فيدخل عليهم الدخان فيها فماتوا .
ورواه الصدوق مرسلا (3) .
ورواه الكشي في ( كتاب الرجال ) عن الحسين بن الحسن بن بندار ، عن سعد بن عبدالله ، عن أحمد بن محمد (4) .
ورواه الشيخ في ( المجالس والأخبار ) بإسناده عن هشام بن سالم ، عن أبي عبدالله ( عليه السلام ) نحوه (5) .

عن علي بن محمد، عن عبدالله بن إسحاق، عن الحسن بن علي بن سليمان، عن محمد بن عمران، عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: اتي أمير المؤمنين وهو جالس في المسجد بالكوفة بقوم وجدوهم يأكلون بالنهار في شهر رمضان، فقال لهم أمير المؤمنين (عليه السلام) أكلتم وأنتم مفطرون؟ قالوا: نعم، قال: يهود

أنتم؟ قالوا: لا، قال: فنصارى؟ قالوا: لا، قال: فعلى (1) أي شيء من هذه الاديان المخالفين للاسلام؟ قالوا: بل مسلمون، قال: فسفر أنتم؟ قالوا: لا، قال: فبكم علة استوجبتم الافطار لا نشعر بها فانكم أبصر بأنفسكم، لان الله عزوجل يقول: (بل الانسان على نفسه بصيرة) (2) قالوا: بل أصبحنا ما بنا علة، قال: فضحك أمير المؤمنين (عليه السلام) ثم قال: تشهدون أن لا إله إلا الله وان محمدا رسول الله؟ قالوا: نشهد أن لا إله إلا الله، ولا نعرف محمدا، قال: فانه رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)، قالوا: لا نعرفه بذلك إنما هو أعرابي دعا إلى نفسه، فقال: إن أقررتم وإلا قتلتكم، قالوا: وإن فعلت، فوكل بهم شرطة الخميس وخرج بهم إلى الظهر، ظهر الكوفة، وأمر أن يحفر حفيرتين، وحفر احداهما إلى جنب الاخرى، ثم خرق فيما بينهما كوة ضخمة شبه الخوخة (3) فقال لهم إني واضعكم في أحد (4) هذين القليبين واوقد في الآخر (5) النار فأقتلكم بالدخان، قالوا: وإن فعلت، فانما تقضي هذه الحيوة الدنيا، فوضعهم في إحدى الجبين وضعا رفيقا ثم أمر بالنار فاوقدت في الجب الآخر، ثم جعل يناديهم مرة بعد مرة: ما تقولون؟ فيجيبونه: اقض ما أنت قاض، حتى ماتوا، ثم ذكر أن عظيما من عظماء اليهود أنكر عليه ذلك، فقال له أميرالمؤمنين (عليه السلام): نشدتك بالتسع آيات التي انزلت على موسى (عليه السلام) بطور سينا، وبحق الكنائس الخمس القدس، وبحق السمت الديان هل تعلم أن يوشع بن نون أتي بقوم بعد وفاة موسى شهدوا أن لا إله إلا الله ولم يقروا أن موسى رسول الله فقتلهم بمثل هذه القتلة، فقال له اليهودى: نعم، ثم ذكر أنه أسلم.وسايل الشيعه

حضرت امیر (ع) در مسجد نشسته بود که قومی را خدمت ایشان آوردند که در ماه رمضان روزه می‌خوردند، حضرت به آنها فرمودند شما روز‌ه‌تان را خوردید؟ آنها گفتند بله حضرت فرمود آیا شما یهودید، نصرانی‌ هستید؟ آنها گفتند نه، حضرت فرمود شما چه دینی مخالف اسلام دارید که روزه ماه رمضان را می‌خورید؟ آنها گفتند ما مسلمان هستیم. حضرت فرمود پس شما مسافر بودید؟ آنها گفتند نه، حضرت فرمودند پس دلیل اینکه شما روزه‌تان را می‌خوردید چه بود؟ آنها گفتند که هیچ دلیلی برای این کار نداشتیم. حضرت تبسمی کردند و فرمودند آیا شهادت به توحید خداوند و نبوت حضرت رسول (ص) می‌دهید؟ آنها گفتند ما خدا را قبول داریم و به او اقرار می‌کنیم اما حضرت رسول (ص) را قبول نداریم او یک اعرابی بود که برای خودش دعا می‌کرد. حضرت فرمودند باید به رسالت حضرت رسول هم اقرار کنید و گرنه کشته می‌شوید آنها گفتند بکشید. سپس حضرت این افراد را به ارتش خمسیه که قسمتی از ارتش اسلام بود سپرد و آنها اینان را به بیابان کوفه بردند. حضرت به ارتش دستور داد که دو حفره حفر کنند و این دو را با یک پنجره کوچک به هم بچسپانند و به این قوم فرمودند که من شما را در یکی از این گودی‌ها قرار می‌دهم و در دیگری آتش روشن می‌کنم تا دود آتش به این حفره کناری برود و شما به واسطه دودش از بین بروید و من شما را با دود می‌خواهم بکشم و آنها گفتند که بکشید. تو در این دنیا مسلطی در آن دنیا که مسلط نیستی. بالاخره آنها انقدر در این کفر خود سماجت می‌کردند که کشته شدند. در این میان حضرت نیز بارها و بارها از ایشان نظرشان را می‌پرسد و آنها باز هم سماجت می‌کنند تا اینکه همه آنها به واسطه دود کشته می‌شوند. بعد یکی از یهودیان به این کار حضرت ایراد وارد می‌کند که این چه نحوه کشتن است که حضرت می‌فرماید که خود حضرت موسی نیز همین کار را کرده است و حضرت یهودی را به این مطلب قسم می‌دهد که در فلان جا و فلان مکان حضرت موسی این کار را کرده است و آن یهودی تا جریان را اینطور می‌بیند مسلمان می‌شود و شهادتین را می‌گوید

قبلا هم گفتیم که خشونت وبی رحمی مخصوص یهود ونسل امویشان است اما شیعه که ثمره 124000 پیامبر و حقیقت اسلام ناب محمدی است با اسلام عمری واموی اساسا متفاوت است .

شيخ الاسلام ابن تيميه فتوا به جواز قطعه قطعه کردن کفار دارده :

ويجب أن يحال بين الرافضي وبين أولاده في حال حياتهم، لأنه لا بد أن يفسد دينهم . واجب است بین رافضی واولادش فاصله انداخت تا دینشان فاسد نشود !
التمثيل مثله کردن :
وإن مثل الكفار بالمسلمين فالمثلة حق لهم، فلهم فعلها للاستيفاء وأخذ الثأر، ولهم تركها، الصبر أفضل، وهذا حيث لا يكون في التمثيل بهم زيادة في الجهاد ولا نكال لهم عن نظيرها، فأما إن كان في
التمثيل السائغ لهم دعاء إلى الإيمان أو زجر لهم عن العدوان فإنه هنا
الكتاب: المستدرك على مجموع فتاوى شيخ الإسلام
المؤلف: تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني (المتوفى: 728هـ)
جمعه ورتبه وطبعه على نفقته: محمد بن عبد الرحمن بن قاسم (المتوفى: 1421هـ)

ودر رد بر شیعیان که این اعمال توحش آمیز از رسول رحمت ص را دور میدانند نوشته :

وَقَالَ أَبُو الْعَبَّاسِ: فِي رَدِّهِ عَلَى الرَّافِضِيِّ يَقَعُ مِنْهَا التَّأْوِيلُ فِي الدَّمِ وَالْمَالِ وَالْعِرْضِ ثُمَّ ذَكَرَ قَتْلَ أُسَامَةَ لِلرَّجُلِ الَّذِي أَسْلَمَ بَعْدَ أَنْ عَلَاهُ بِالسَّيْفِ وَخَبَرَ الْمِقْدَادِ فَقَالَ قَدْ ثَبَتَ أَنَّهُمْ مُسْلِمُونَ يَحْرُمُ قَتْلُهُمْ وَمَعَ هَذَا فَلَمْ يُضْمَنُ الْمَقْتُولُ بِقَوَدٍ وَلَا كَفَّارَةٍ وَلَا دِيَةٍ لِأَنَّ الْقَاتِلَ كَانَ مُتَأَوِّلًا، وَهَذَا قَوْلُ أَكْثَرِهِمْ كَالشَّافِعِيِّ وَأَحْمَدَ وَغَيْرِهِمْ، وَإِنْ مَثَّلَ الْكُفَّارُ بِالْمُسْلِمِينَ فَالْمُثْلَةُ حَقٌّ لَهُمْ (مثله کردن حق ایشان است ) فَلَهُمْ فِعْلُهَا لِلِاسْتِيفَاءِ وَأَخْذِ الثَّأْرِ وَلَهُمْ تَرْكُهَا، وَالصَّبْرُ أَفْضَلُ وَهَذَا حَيْثُ لَا يَكُونُ فِي التَّمْثِيلِ السَّائِغِ لَهُمْ دُعَاءٌ إلَى الْإِيمَانِ وَحِرْزٌ لَهُمْ عَنْ الْعُدْوَانِ فَإِنَّهُ هُنَا مِنْ إقَامَةِ الْحُدُودِ وَالْجِهَادِ وَلَمْ تَكُنْ الْقَضِيَّةُ فِي أُحُدٍ كَذَلِكَ، فَلِهَذَا كَانَ الصَّبْرُ أَفْضَلَ فَأَمَّا إنْ كَانَتْ الْمُثْلَةُ حَقَّ اللَّهِ تَعَالَى فَالصَّبْرُ هُنَاكَ وَاجِبٌ كَمَا يَجِبُ حَيْثُ لَا يُمْكِنُ الِانْتِصَارُ وَيَحْرُمُ الْجَزَعُ انْتَهَى.
الكتاب: الفتاوى الكبرى لابن تيمية
المؤلف: تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد ابن تيمية الحراني الحنبلي الدمشقي (المتوفى: 728هـ)

ومحمدبن عبدالوهاب در کتابش نوشته :
ولما ولى طليحة هاربا، تبعه عكاشة بن محصن وثابت بن أقرم. وكان طليحة قد أعطى الله عهدا: أن لا يسأله أحد النزول إلا فعل. فلما أدبر ناداه عكاشة بن محصن يا طليحة، فعطف عليه فقتل عكاشة ثم أدركه ثابت فقتله أيضا طليحة، ثم لحق المسلمون أصحاب طليحة فقتلوا وأسروا. وصاح خالد لا يطبخن رجل قدرا، ولا يسخنن ماء إلا وأثفيته رأس رجل (1) .
_________

  1. التحريق بالنار مسألة خلافية، قال صاحب الفتح: واختلف السلف في التحريق فكرهه عمر وابن عباس وغيرهما مطلقا سواء كان ذلك بسبب كفر أو في حال مقاتلة أو كان قصاصا، وأجازه علي وخالد وغيرهما مطلقا سواء كان ذلك بسبب كفر أو في حال مقاتلة أو كان قصاصا، وأجازه علي وخالد وغيرهما، وقال: المهلب ليس هذا النهي على التحريم بل على سبيل التواضع، ويدل على جواز التحريق فعل الصحابة، وقد سمل النبي صلى الله عليه وسلم أعين العرنيين بالحديد المحمى، وقد حرق أبو بكر البغاة بالنار في حضرة الصحابة، وحرق خالد بالنار ناسا من أهل الردة، وأكثر علماء المدينة يجيزون تحريق الحصون والمراكب على أهلها، قاله الثوري والأوزاعي، وقال ابن المنير وغيره: لا حجة فيما ذكر للجواز لأن قصة العرنيين كانت قصاصا أو منسوخة لما تقدم، وتجويز الصحابي معارض بمنع صحابي آخر، انتهى فتح الباري ج 6 ص 149 - 150 ط السلفية.

الكتاب: مختصر سيرة الرسول صلى الله عليه وسلم
المؤلف: محمد بن عبد الوهاب بن سليمان التميمي النجدي (المتوفى: 1206هـ)
الناشر: وزارة الشئون الإسلامية والأوقاف والدعوة والإرشاد - المملكة العربية السعودية

جالبست که همین ابوبکر در اخر عمرش تاسف میخورد که چرا فجاه اسلمی را به آتش سوزانده :

فأما الثلاث التي فعلتهن ووددتُ أني تركتُهن: فوددتُ أني لم أكشف بيتَ فاطمة عن شيء، وإن كانوا أغلقوه على الحرب؛ ووددتُ أني لم أكن حَرقت الفَجَاءة السلمي، وأني قتلته سريحاً أو خلَيته نجيحا؛ ووددت أني يوم سقيفة بني ساعدة قد رميتُ الأمر في عُنق أحد الرجلين، فكان أحدُهما أميراً وكنتُ له وزيراً - يعني بالرجلين عمرَ بن الخطاب وأبي عُبيدة بن الجراح - وأما الثلاث التي تركتُهن ووددتُ أني فعلتُهن: فوددتُ أني يوم أتيت بالأشعث بن قيس أسيراً ضربتُ عنقه؛ فإنه يُخيل إلي أنه لا يرى شرُّا إلا أعان عليه؛ ووددتُ أني سيرت خالدَ بن الوليد إلى أهل الردة أقمت بذي القصة فإن ظفر المسلمون ظَفروا وإن انهزموا كنتُ بصدد لقاء أو مَدد؛ ووددت أني وجهت خالد بن الوليد إلى الشام ووجهتُ عمر ابن الخطاب إلى العِراق، فأكون قد بسطت يدَي كلتيهما في سبيل اللّه. وأما الثلاث التي وددتُ أني أسأل رسول اللّه صلى الله عليه وسلم عنهن: فإني وددتُ أني سألته: لمن هذا الأمر من بعده فلا يُنازعه أحد، وأني سألته هل للأنصار يا هذا الأمر نصيب فلا يُظلموا نصيبَ منه، ووددتُ أني سألته عن بنت الأخ والعَمة، فإنَ في نفسي منهما شيئاً.
الكتاب : العقد الفريد
المؤلف : ابن عبد ربه الأندلسي

اما اشکالی به شیعه میگیرند در اثر خیانت بخاری یا دروغ عکرمه است زیرا حدیث را ناقص کرده :

3017 - حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا سُفْيَانُ عَنْ أَيُّوبَ عَنْ عِكْرِمَةَ أَنَّ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ حَرَّقَ قَوْمًا فَبَلَغَ ابْنَ عَبَّاسٍ فَقَالَ لَوْ كُنْتُ أَنَا لَمْ أُحَرِّقْهُمْ لِأَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا تُعَذِّبُوا بِعَذَابِ اللَّهِ وَلَقَتَلْتُهُمْ كَمَا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ .بخاری

در اصل حدیث اینگونه بوده که امام علی ع بعد از اینکه غلات و ... را توبه داد اما ایشان قبول نکردند گردنشان را زد بعد اجسادشان را سوخت نه زنده زنده در آتش که منهی شارع است :

کليني مي نويسد:
الْحَسَنِ قَالَ اضْرِبْ عُنُقَه فَضَرَبَ عُنُقَه قَالَ ثُمَّ أَرَادَ أَنْ يَحْمِلَه فَقَالَ مَه إِنَّه قَدْ بَقِيَ مِنْ حُدُودِه شَيْءٌ قَالَ أَيُّ شَيْءٍ بَقِيَ قَالَ ادْعُ بِحَطَبٍ قَالَ فَدَعَا عُمَرُ بِحَطَبٍ فَأَمَرَ بِه أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَأُحْرِقَ بِه.

الكافي الشيخ الكليني - ج 7 ص 199 ح 6 ،وسائل الشيعة ( آل البيت ) - الحر العاملي - ج 28 ص 158.

حتي علماي اهل سنت نيز به اين امر اشاره کرده اند

قال أبو عمر روي من وجوه أن عليا إنما حرقهم بالنار بعد ضرب أعناقهم وسنذكر بعض الأخبار بذلك في آخر هذا الباب إن شاء الله
از بزرگان نقل شده است که علي آنها را با آتش سوزاند بعد از اينکه گردن انها را زد
التمهيد ج 5 ص 305، نشر : وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية ، تحقيق : مصطفى بن أحمد العلوي ,‏محمد عبد الكبير البكري.1387

وَحَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْوَاسِطِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا فَضْلُ بْنُ سَهْلٍ الْأَعْرَجُ قَالَ: حَدَّثَنَا شَبَابَةُ بْنُ سَوَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا خَارِجَةُ بْنُ مُصْعَبٍ , عَنْ سَلَّامِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ , عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي عُثْمَانَ قَالَ: جَاءَ نَاسٌ مِنَ الشِّيعَةِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ , فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ هُوَ؟ . قَالَ: مَنْ هُوَ؟ . قَالُوا: هُوَ , قَالَ: وَيْلَكُمْ مَنْ أَنَا؟ . قَالُوا: أَنْتَ رَبُّنَا؛ قَالَ: ارْجِعُوا وَتُوبُوا , فَأَبَوْا فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ ثُمَّ خَدَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ أُخْدُودًا , ثُمَّ قَالَ: يَا قَنْبَرُ ائْتِنِي بِحِزَمِ الْحَطَبِ , فَأَتَاهُ بِحِزَمٍ فَأَحْرَقَهُمْ بِالنَّارِ
الكتاب: الشريعة
المؤلف: أبو بكر محمد بن الحسين بن عبد الله الآجُرِّيُّ البغدادي (المتوفى: 360هـ)
المحقق: الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي
الناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية

1553 - نا أَبُو يَحْيَى الضَّرِيرُ مُحَمَّدُ بْنُ سَعِيدِ بْنِ غَالِبٍ نا شَبَابَةُ بْنُ سَوَّارٍ، نا خَارِجَةُ بْنُ مُصْعَبٍ، عَنْ سَلَّامِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ أَبِي عُثْمَانَ قَالَ: جَاءَ نَاسٌ مِنَ الشِّيعَةِ إِلَى عَلِيٍّ، فَقَالُوا: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْتَ هُوَ؟ قَالَ: مَنْ أَنَا؟ قَالُوا أَنْتَ هُوَ؟ قَالَ: وَيْلَكُمْ مَنْ أَنَا؟ قَالُوا: أَنْتَ رَبُّنَا قَالَ: ارْجِعُوا فَأَبَوْا فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ، ثُمَّ حَدَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ، ثُمَّ قَالَ: يَا قُنْبُرُ ائْتِنِي بِحُزَمِ الْحَطَبِ فَأَحْرَقَهُمْ بِالنَّارِ، ثُمَّ قَالَ:
[البحر الرجز]

إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُ الْأَمْرَ أَمْرًا مُنْكَرَا ... أَوْقَدْتُ نَارِي وَدَعَوْتُ قَنْبَرَا

الكتاب: معجم ابن الأعرابي
المؤلف: أبو سعيد بن الأعرابي أحمد بن محمد بن زياد بن بشر بن درهم البصري الصوفي (المتوفى: 340هـ)
تحقيق وتخريج: عبد المحسن بن إبراهيم بن أحمد الحسيني
الناشر: دار ابن الجوزي، المملكة العربية السعودية

ثانيا: در خصوص آتش زدن حضرت علي عليه السلام گفته اند حضرت آتش نزد بلکه آتش را جد ا در چاهي ريخت و مرتدين و کافر شده ها را نيز در چاهي ديگر و از چاهي که آنها بودند حفر بر چاه آتش باز کردند که آنها با دود آتش مردند

ابن حجر نيز همين را گويد:
اجتمعوا فتذاكروا الذين حرقهم علي فقال أيوب فذكر الحديث فقال عمار لم يحرقهم ولكن حفر لهم حفائر وخرق بعضها إلى بعض ثم دخن عليهم فقال عمرو
فتح الباري ج 6 ص 151

ابن عربي نيز اين را گفته است:
أيوب عن عكرمة عن ابن عباس أنه لما بلغه قال لو كنت أنا ما أحرقتهم لقول رسول الله لا تعذبوا بعذاب الله ولقتلتهم لقول النبي من ترك دينه فاقتلوه فقال عمار لم يكن حرقهم ولكنه حفر لهم حفائر وخرق بعضها إلى بعض ثم دخن عليهم حتى ماتوا فقال عمار قال الشاعر
أحكام القرآن لابن العربي ج 3 ص 515

علامه اميني نيز در اين خصوص گويد:
فما فعل أمير المؤمنين عليه السلام بعبد الله بن سبأ وأصحابه فلم يكن إحراقا ولكن حفر لهم حفائر ، وخرق بعضها إلى بعض ، ثم دخن عليهم حتى ماتوا ك
اما کار حضرت علي عليه السلام با عبد اللّه پسر سبا و ياران او كرد آدم سوزى نبود بلكه گودال‏ هائى بر ايشان كند و هر كدام را به ديگرى راه داد آن گاه گودال‏ ها را پر از دود كرد .
الغدير - الشيخ الأميني - ج 7 ص 156

http://valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=6285

اما یک خبر که در رجال کشی و ابن داود آمده از محمد مبنی بر :

حدثني محمدبن قولويه القمي، قال: حدثني سعدبن عبدالله بن أبي خلف القمي، قال: حدثني بن عثمان العبدي (سنی )، عن يونس بن عبدالرحمن، عن عبدالله بن سنان، قال: حدثني أبي، عن أبي جعفر عليه السلام ان عبدالله بن سبأ كان يدعى النبوة ويزعم أن أمير المؤمنين عليه السلام هو الله (تعالى عن ذلك).
فبلغ ذلك أمير المؤمنين عليه السلام فدعاه وسأله؟ فأقر بذلك وقال نعم أنت هو، وقد كان ألقي في روعي أنك أنت الله وأني نبي.
فقال له أمير المؤمنين عليه السلام: ويلك قد سخر منك الشيطان فارجع عن هذا ثكلتك أمك وتب، فابى فحبسه واستتابه ثلاثة أيام فلم يتب، فأحرقه بالنار وقال: ان الشيطان استهواه، فكان ياتيه ويلقى في روعه ذلك.
171 - حدثني محمدبن قولويه، قال: حدثنى سعدبن عبدالله، قال: حدثنا يعقوب بن يزيد ومحمدبن عيسى، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام يقول وهو يحدث أصحابه بحديث عبدالله بن سبأ وما ادعى من الربوبية في أمير المؤمنين علي بن أبي طالب، فقال: انه لما ادعى ذلك فيه استتابه أمير المؤمنين عليه السلام فأبي أنى يتوب فأحرقه بالنار.

عبدالله بن سبا ي (جخ) رجع إلى الكفر وأظهر الغلو (كش) كان يدعي النبوة وأن عليا عليه السلام هو الله، فاستتابه عليه السلام (ثلاثة أيام) فلم يرجع فأحرقه في النار في جملة سبعين رجلا ادعوا فيه ذلك.

الكتاب : رجال ابن داود ج1 ص 274

اولاکه این شخص یعنی محمد بن عثمان العبدی همان محمد بن عثمان بن أبي شيبة العبسي الكوفي سنی است ثانیا قبلا در احادیث دیگر امد که امام ع ابتدا توبه شان داد اما قبول نکردند بعد ایشان را ابتدا کشت بعد جسدشان را سوزاند .

محمد بن علي بن شهر آشوب في المناقب: روي أن سبعين رجلا من الزط أتوه يعني أمير المؤمنين (عليه السلام) بعد قتال أهل البصرة، يدعونه الها بلسانهم، وسجدوا له، فقال لهم: " ويلكم لا تفعلوا، انما انا مخلوق مثلكم " فأبوا عليه، فقال: " لئن لم ترجعوا عما قلتم في، وتتوبوا إلى الله، لاقتلنكم " قال: فأبوا، فخذ علي (عليه السلام) لهم أخاديد واوقد نارا، فكان قنبر يحمل الرجل بعد الرجل على منكبه فيقذفه في النار، ثم قال (عليه السلام): " إني إذا أبصرت امرا منكرا أوقدت نارا ودعوت قنبرا ثم احتفرت حفرا فحفرا وقنبرا (يحطم حطما) منكرا

قال ابو العباس و قد کان علیّ عثر على قوم خرجوا من محبّته باستحواذ الشیطان علیهم إلى أن کفروا بربّهم و جحد و اما جاء به نبیّهم و اتّخذوه ربّا و إلها و قالوا :
أنت خالقنا و رازقنا فاستتابهم و توعّدهم فأقاموا على قولهم فحفر لهم حفرا دخن علیهم طمعا فی رجوعهم فأبوا فحرّقهم بالنّار .
شرح ابن ابی الحدید

واینکه امیر المومنین ع این غلات را بعد از توبه دادنشان و عدم قبول ایشان توسط دود خفه میکند نشان از رحمت و علم امام دارد چرا که گاز منواکسید کربن باعث مرگ راحت و آرامی میشود .

واین اهل سنت مصر هستند که رسول خدا ص کورکرد و قطع کرد و آتش زد و ...:

قال ابن حجر في فتح الباري:1/294: ( واستشكل القاضي عياض عدم سقيهم الماء للاجماع على أن من وجب عليه القتل فاستسقى لايمنع ! وأجاب: بأن ذلك لم يقع عن أمر النبي(ص) ، ولا وقع منه نهي عن سقيهم . انتهى . وهو ضعيف جداً لأن النبي(ص) اطلع على ذلك ، وسكوته كاف في ثبوت الحكم ). انتهى.
أقول: كأن ابن حجر يوافق ابن تيمية في قوله عن كتاب الشفاء لعياض: غلا هذا المغيربي !! ويقول لعياض: لاتغالِ في النبي صلى الله عليه وآله فقد كان سمْل العيون بأمره وعلمه !! ( نقله عن ابن تيمية الشريف الدكتور محمود السيد صبيح في كتابه أخطاء ابن تيمية حق رسول الله وأهل بيته ، عن فهرس الفهارس:1/201 لعبد الحي كتاني ).

1400 سال هم شیعیان فریاد میزنند که اسلام عمری اموی ، دین اسلام را تحریف کردند وکربلا را بوجود آوردند و بشریت را بدبخت نمودند ....

نه وهابیون پیروان ال سعود هستند که از نسل یهودیان خیبرند ! دشمن اسلام حقیقی (شیعه)

چون امام علی (ع) وشیعیانش در جنگ خیبر وبنی قریظه بیشترین ضربه را به یهود زدند اینان امروز دارند انتقام اجداد یهودیشان را از شیعه میگیرند .

نکته دیگر تحریف خبر است زیرا هیچگاه امام ع زنده کسی را نسوخت :

نقل قول:

بله هنگام گشودن مرزها در زمان ولید جنایاتی هم شد. ولی اصل توسعه ی مرزهای اسلامی مورد تایید امام سجاد بوده است گرچه جزییاتش مورد تایید نبوده است. و امام سجاد که در همان زمان می زیسته در صحیفه سجادیه برای همینها دعا کرده است:
اللهم اغز بكل ناحية من المسلمين على من بإزائهم من المشركين ، وامددهم بملائكة من عندك مردفين حتى يكشفوهم إلى منقطع التراب قتلا في أرضك وأسرا ، أو يقروا بأنك أنت الله الذي لا إله إلا أنت وحدك لا شريك لك ، اللهم واعمم بذلك أعدائك في أقطار البلاد من الهند والروم والترك والخزر والحبش والنوبة والزنج والسقالبة والديالمة ، وسائر أمم الشرك ، الذين تخفى أسماؤهم وصفاتهم.( صحیفه سجادیه دعای بیست و هفتم)

ترجمه: بار خدایا هر ناحیه از مسلمین را به جنگ با مشرکانی که که در برابرشان دارند وادار. وبا فرشتگانی پی در پی از جانب خود کمک آر تا جایی که آنان را تا آخرین نقطه ی زمین برانند و بکشند و اسیر کنند یا اقرار بگیرند به اینکه تویی یقینا خداوندی که خدایی جز تو نیست. تنهایی و شریک و همتایی نداری. بار خدایا این سرنوشت را بر دشمنانت عمومیت بخش در اطراف شهرها از هند و روم و ترکستان و خزر و حبشه و نوبه و زنگبار و سقالبه و دیالمه و دیگر مردم مشرک که نام و نشانشان معلوم نیست.

در ادامه دعا ببین امام ع چگونه استثنا میکند :

اللّهُمّ وَ أَيّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلّتِكَ، أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتْبَاعِ سُنّتِكَ لِيَكُونَ دِينُكَ الْأَعْلَى وَ حِزْبُكَ الْأَقْوَى وَ حَظّكَ الْأَوْفَى فَلَقّهِ الْيُسْرَ، وَ هَيّئْ لَهُ الْأَمْرَ، وَ تَوَلّهُ بِالنّجْحِ، وَ تَخَيّرْ لَهُ الْأَصْحَابَ، وَ اسْتَقْوِ لَهُ، الظّهْرَ، وَ أَسْبِغْ عَلَيْهِ فِي النّفَقَةِ، وَ مَتّعْهُ بِالنّشَاطِ، وَ أَطْفِ عَنْهُ حَرَارَةَ الشّوْقِ، وَ أَجِرْهُ مِنْ غَمّ الْوَحْشَةِ، وَ أَنْسِهِ ذِكْرَ الْأَهْلِ وَ الْوَلَدِ.

خدايا هر جنگ آورى از اهل دين تو كه با ايشان بجنگد، يا هر مجاهدى از پيروان طريقت تو كه با ايشان جهاد كند. تا دين تو برتر و حزب تو قويتر، و نصيب تو كاملتر گردد، پس آسانى را در امر او فراز آور و كار را برايش روبراه ساز، و پيروزيش را خود بر عهده گير، و ياران را برايش برگزين، و پشتش را قوى ساز. ...

پس کمیت فتوحات ونیل بهدف بهر وسیله که امویان یهودی استفاده کردند مورد امضاء ائمه شیعه نبود بلکه کیفیت رحمانی انسانی و مشروع آن مورد سفارش ایشان بود وعلت شکست ظاهری ائمه شیعه همین پایبندی به اصول بود چرا که امام علی ع (ورسول خدا ص در بخشیدن دشمنانش در فتح مکه) هم اگر خشونت وسیاست وتوحش معاویه را اجرا میکرد پیروز میدان بود ودر جمل مروان حکم را نمیبخشید و ....مسلم بن عقیل هم در خانه هانی اصولش را زیر پا میگذاشت و ابن زیاد را ترور میکرد برخلاف نهی رسول خدا ص که فتک یا ترور را مشروع نمیدانست و فاجعه کربلا پدید نمی آمدو ...

خیر البریه;764893 نوشت:
واين تخريب را بخاطر آن انجام داد چون آثار آتش زدن هيزمهايي كه بدرب خانه نبوت از زمان خليفه اول بجا مانده بود محو ونابود سازد و نسل آينده حقيقت سقيفه را نفهمند !!!!!!

به گفته یعقوبی متاسفانه هنگامیکه دست به خراب كردن حجره‏ های پیامبر صلی الله علیه واله و سلم برد خبيب بن عبد الله بن زبير در حالى كه حجره‏ها كوبيده مى‏شد، پيش عمر برخاست و گفت: اى عمر تو را بخدا قسم، مباد آيه‏اى از كتاب خدا از ميان برود كه مى‏گويد: «ان الذين ينادونك من وراء الحجرات» همانا كسانى كه از پشت حجره‏ها تو را صدا مى‏زنند."
سپس عمر دستور داد كه او را صد تازيانه زدند و آنگاه آب سرد بر او ريختند تا مرد(1)

1.تاريخ‏ اليعقوبى،ج‏2،ص:284

خیر البریه;766837 نوشت:
سلام

اینها همش توجیه وسیاست است !

سلام
توجيه و سياست كجا بود؟ آیا امام صادق هم دارد توجیه و سیاست می کند؟

وأراد أبو جعفر أن يزيد في المسجد الحرام وشكا الناس ضيقه وكتب إلى زياد بن عبيد الله الحارثي أن يشتري المنازل التي تلي المسجد حتى يزيد فيه ضعفه فامتنع الناس من البيع فذكر ذلك لجعفر بن محمد فقال: سلهم أهم نزلوا على البيت أم البيت نزل عليهم؟ فكتب بذلك إلى زياد فقال لهم زياد بن عبيد الله ذلك فقالوا: نزلنا عليه فقال جعفر بن محمد: فإن للبيت فناءه فكتب أبو جعفر إلى زياد بهدم المنازل التي تليه فهدمت المنازل ( تاریخ یعقوبی ج1 ص260)

ترجمه: ابوجعفر ( منصور عباسی) خواست تا بر وسعت مسجد الحرام بیفزاید زیرا مردم از تنگی آن شکایت داشتند پس به زیاد بن عبیدالله حارثی (حاکم حرمین) نوشت که خانه های پیرامون مسجد را بخرد و به اندازه ی وسعت مسجد بر آن بیفزاید ولی مردم از فروختن خانه هایشان خودداری کردند. منصور آن را با جعفر بن محمد (ع) در میان گذاشت. و او گفت : از آنان بپرس که آیا خانه ی کعبه وارد حریم آنها شده یا آنها وارد حریم خانه ی کعبه شده اند. پس همان را به زیاد نوشت و زیاد بن عبیدالله آن را به آنان گفت و آنها هم به پاسخش گفتند که ما بر حریم خانه ی کعبه وارد شده ایم. پس جعفر بن محمد (ع) گفت: پس حریم خانه به آن تعلق دارد. و منصور به زیاد نوشت تا خانه های پیرامون مسجد را ویران کند و خانه ها کوبیده شد.

توسعه مسجد النبی یک ضرورت بود که دیر یا زود باید انجام می شد. حتی اگر یک ظالم فاجر هم اقدام به توسعه ی مسجدالنبی می کرد ما باید کمکش می کردیم.

خیر البریه;766837 نوشت:
مثل مکان سقیفه که هنوز حفظش نموده اند

سقیفه را که در زمان ترکان عثمانی آباد کردند. سقیفه که سد راه توسعه مسجد النبی نبود تا خراب بشود. هر چه سد راه توسعه ی مسجد بود از جمله خانه ی عایشه و حفصه و ام حبیبه دختر ابوسفیان ضمن توسعه مسجد همراه خانه ی امام علی ویران شدند. تعجب است كه اینها را حساب نمی کنید و دائم حرف از حفظ مکان سقیفه می زنید؟!

خیر البریه;766837 نوشت:
مگر نمیشد مثل مکان سقیفه که هنوز حفظش نموده اند مسجد نبوی را با خریداری خانه های مجاور (نه با تخریب درب خانه امام علی ع ) گسترش دهند ؟!

آخر مرد مومن خانه ی حضرت علی هم جزو بیوت پیرامون مسجد بود دیگر! بدون تخریبش چگونه می شد مسجد را توسعه داد؟ شما طرح مهندسی ابتکاری پیشنهاد دارید؟

خیر البریه;766837 نوشت:
امادر مورد خبری که از امام علی ع آوردید از نظر شیعه مردود است

خبری که من آوردم همان خبری بود که خودتان در پست قبلی برای ما آورده بودید. با این تفاوت که شما فقط خط آخرش را آورده بودید ولی من تمام آن را آوردم. علاوه بر آنکه از نظر شیعه هم مردود نیست اگر خواستید در جای دیگری در این باره بحث می کنیم البته احتمالا خودتان بهتر از من می دانید.

خیر البریه;766837 نوشت:
زیرا هیچگاه امام ع زنده کسی را نسوخت

در این باره بحث داریم ولی برای اینکه انحراف از موضوع اصلی نشود از آن صرفنظر می کنیم.

خیر البریه;766837 نوشت:
در ادامه دعا ببین امام ع چگونه استثنا میکند :

استثنا؟!
کدامها استثنا شده اند گشودن مرزهای روم و هند و خزر و ترک و صقالبه و دیلم و غیره کار همینها بود دیگر مگر کس دیگری هم غیر از اینها بود. امام برای موجودات خیالی که دعا نکردند.

خیر البریه;766837 نوشت:
خدايا هر جنگ آورى از اهل دين تو كه با ايشان بجنگد، يا هر مجاهدى از پيروان طريقت تو كه با ايشان جهاد كند.

فرموده است(( هر جنگاوری از اهل دین تو یا هر مجاهدی از پیروان سنت تو)). شما چگونه از حرف (( یا)) استثنا شدن را برداشت می کنید؟

خیر البریه;766837 نوشت:
پس کمیت فتوحات ونیل بهدف بهر وسیله که امویان یهودی استفاده کردند مورد امضاء ائمه شیعه نبود بلکه کیفیت رحمانی انسانی و مشروع آن مورد سفارش ایشان بود

بله کیفیت رحمانی مورد تاکید است ولی وقتی در برابر عمل انجام شده قرار می گیریم دیگر گفته نمی شود که تمام دستاوردهایی که کسب شد را رها می کنیم و از صفر شروع می کنیم . بلکه منش اهل بیت چنین بود که همین سیئات را تبدیل به حسنات بکنند.

عصران;767731 نوشت:
سلام
توجيه و سياست كجا بود؟ آیا امام صادق هم دارد توجیه و سیاست می کند؟

ترجمه: ابوجعفر ( منصور عباسی) خواست تا بر وسعت مسجد الحرام بیفزاید زیرا مردم از تنگی آن شکایت داشتند پس به زیاد بن عبیدالله حارثی (حاکم حرمین) نوشت که خانه های پیرامون مسجد را بخرد و به اندازه ی وسعت مسجد بر آن بیفزاید ولی مردم از فروختن خانه هایشان خودداری کردند. منصور آن را با جعفر بن محمد (ع) در میان گذاشت. و او گفت : از آنان بپرس که آیا خانه ی کعبه وارد حریم آنها شده یا آنها وارد حریم خانه ی کعبه شده اند. پس همان را به زیاد نوشت و زیاد بن عبیدالله آن را به آنان گفت و آنها هم به پاسخش گفتند که ما بر حریم خانه ی کعبه وارد شده ایم. پس جعفر بن محمد (ع) گفت: پس حریم خانه به آن تعلق دارد. و منصور به زیاد نوشت تا خانه های پیرامون مسجد را ویران کند و خانه ها کوبیده شد.

توسعه مسجد النبی یک ضرورت بود که دیر یا زود باید انجام می شد. حتی اگر یک ظالم فاجر هم اقدام به توسعه ی مسجدالنبی می کرد ما باید کمکش می کردیم.

سقیفه را که در زمان ترکان عثمانی آباد کردند. سقیفه که سد راه توسعه مسجد النبی نبود تا خراب بشود. هر چه سد راه توسعه ی مسجد بود از جمله خانه ی عایشه و حفصه و ام حبیبه دختر ابوسفیان ضمن توسعه مسجد همراه خانه ی امام علی ویران شدند. تعجب است كه اینها را حساب نمی کنید و دائم حرف از حفظ مکان سقیفه می زنید؟!

آخر مرد مومن خانه ی حضرت علی هم جزو بیوت پیرامون مسجد بود دیگر! بدون تخریبش چگونه می شد مسجد را توسعه داد؟ شما طرح مهندسی ابتکاری پیشنهاد دارید؟

سلام

يعني شما هنوز مقصود مرا نگرفته ايد ؟! دوست گرامي من ميگويم مگر با حفظ حجرات مسجد وخانه نبي ص نميشد مسجد را توسعه داد ؟

امروز هم شاهديم كه مساجدي كه 1000 سال قدمت دارند يعني گلدسته وحجراتي از آنان بسيار قديمي هستند اما با خريدن املاك مجاور مسجد ، مسجد را توسعه ميدهند بدون تخريب قسمتهايي از ان .

آيا عمر عبد العزيز نميتوانست به حرف خبيب گوش كند و حجرات نبي ص را تخريب نكند و فقط املاك مجاور مسجد را تملك كند بقول امام صادق ع و مسجد را گسترش دهد ؟!

نقل قول:

خبری که من آوردم همان خبری بود که خودتان در پست قبلی برای ما آورده بودید. با این تفاوت که شما فقط خط آخرش را آورده بودید ولی من تمام آن را آوردم. علاوه بر آنکه از نظر شیعه هم مردود نیست اگر خواستید در جای دیگری در این باره بحث می کنیم البته احتمالا خودتان بهتر از من می دانید.

در این باره بحث داریم ولی برای اینکه انحراف از موضوع اصلی نشود از آن صرفنظر می کنیم.

من معمولا همه بحث را مي آورم وبه اطراف هم مي روم تا هيچ شبهه اي باقي نماند ، موضوع آتش زدن حتي حيوان از طريق شيعه و حتي خود سنيان ، باطل است .

نقل قول:

استثنا؟!
کدامها استثنا شده اند گشودن مرزهای روم و هند و خزر و ترک و صقالبه و دیلم و غیره کار همینها بود دیگر مگر کس دیگری هم غیر از اینها بود. امام برای موجودات خیالی که دعا نکردند.

فرموده است(( هر جنگاوری از اهل دین تو یا هر مجاهدی از پیروان سنت تو)). شما چگونه از حرف (( یا)) استثنا شدن را برداشت می کنید؟

دقت كنيد ببينيد چند شرط واستثنا : اللّهُمّ وَ أَيّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلّتِكَ، أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتْبَاعِ سُنّتِكَ لِيَكُونَ دِينُكَ الْأَعْلَى وَ حِزْبُكَ الْأَقْوَى وَ حَظّكَ الْأَوْفَى فَلَقّهِ الْيُسْرَ،...

اهل ملتك يعني كيا ؟ اتباع سنتك يعني شيعيان چرا ؟ چون امام علي ع در شوراي 6 نفره عمر براي خلافت فرمايشي عثمان طبق روايات صحيح اهل سنت فرمود من سنت شيخين را مشروع نميدانم وموافق سنت رسول الله ص رفتار نكردند .....دينك و حزبك هم يعني دين مرضي الله متعال كه در تشيع رحماني علوي جلوه گرست نه خشونت اموي و اربابانشان ....

نقل قول:
بله کیفیت رحمانی مورد تاکید است ولی وقتی در برابر عمل انجام شده قرار می گیریم دیگر گفته نمی شود که تمام دستاوردهایی که کسب شد را رها می کنیم و از صفر شروع می کنیم . بلکه منش اهل بیت چنین بود که همین سیئات را تبدیل به حسنات بکنند.

اصلا چنين نيست چون ائمه ع بصراحت از تحريف و نابودي اسلام ناب محمدي توسط حزب سقيفه ابراز تاسف نمودند و همه مشكلات بشريت را از ايشان دانستند و.....

پرسش:
آیا حقیقتا عمر بن عبدالعزیز انسان نیکی بود؟! گر آری چرا خانه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را با خاک یکسان نمود ؟! چرا خُبيب بن عبد الله بن الزبير را به دلیل اعتراض کشت؟

پاسخ:
خوب بودن عمر بن عبدالعزیز نسبی است یعنی نسبت به سایر خلفای بنی امیه کارهای خوب داشته نه اینکه انسان خوب و بدون هیچ اشتباهی بوده است، تکیه زدن به کرسی خلافت از طرف وی غصب خلافت است.
وی در توجیه غصب خلافت می گوید: ديدم اگر غير من عهده دار خلافت شود، ظلم، ستم، تجاوز به بيت المال را پيشه خواهد كرد ولى من اينها را جايز نمى دانم و حكومت من به سود مسلمانان خواهد بود.(۱) آیا این توجیه می تواند غاصب بودن وی را پاسخگو باشد؟.
اشکال دیگر او این است که فرماندارانش در شهرها گرگ صفت بودند و به مردم ظلم می کردند اما وی آنها را بر کنار نمی کرد.(2)
درباره عدالتی که از او تعریف می کنند نیز اما و اگرهایی است زیرا وی مستمرى اهـل شـام را از بيت المال ده دينار افزود ولى ايـن افـزايـش نـسـبـت بـه اهل عراق اعمال نشد و براى اين تبعيض وجهى نبود.(3)

امام سجاد (علیه السلام) در مورد وی می فرمایند:
وقتى بميرد، اهل آسمان او را لعن مى كنند و اهل زمين براى او آمرزش مى طلبند. ابو بصير می گويد: ما پرسيديم اي فرزند رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم)، اين امر چگونه ممكن است، در حالی كه شما از عدالت و انصاف او ياد كرديد؟ امام (علیه السلام) فرمود: زيرا در جايگاه و منصب ما نشسته است در حالي كه هيچ‌گونه حقی بر اين منصب ندارد.(4)

اما در مورد تخریب خانه حضرت علی (علیه السلام) و کشتن خبیب بن عبدالله بن زیبر؛ يعقوبی می نويسد:
وليد به عمر بن عبدالعزيز (در زماني كه والی مدينه بود) نوشت كه مسجد پيامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را خراب نموده و منازل اطراف را به آن ضميمه نمايد و اتاق‌های زمان پيامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را نيز جزء مسجد قرار دهد، عمر نيز چنين كرد. هنگامی كه شروع به خراب كردن خانه‌ها كردند و اتاق‌ها در حال خراب شدن بود خبيب بن عبدالله‌ بن زبير به نزد عمر رفت و گفت سوگند به خداوند تو اين آيه از قرآن را كه مي‌گويد: «إنّ الذين ينادونك من وراء الحجرات» را نابود می كني. عمر در مقابل اين گفتار صد تازيانه به او زد و بر روی سر او آب سرد ريخت، در حالی كه روز سردی بود و در اثر آن خبيب مرد. پس از آن كه عمر به خلافت رسيد و زهد اختيار نمود هميشه از آنچه با خبيب كرده بود، اظهار ندامت و پشيمانی می كرد.(5)

جنایات او به همین جا ختم نمی شود ابن عساكر می نويسد:
وليد بن عبدالملك به عمر بن عبدالعزيز دستور داد كه دست مردی را كه ديگری را با شمشير مجروح كرده بود، قطع كند و عمر هم به همين دليل دست او را قطع كرد. اين گناهی بود كه هميشه به خاطر آن از خداوند طلب مغفرت می نمود.(6)
در مورد او نوشته اند که صدای غنا هرگز در گوش او قطع نشد، چه قبل از آن كه امير مدينه بود، و چه زمانی كه حكومت به او واگذار شد تا زمانی كه از دنيا رفت معمولاً به غنا گوش می سپرد.(7)
اشکال دیگر او ارادات به معاویه بود زیرا معاويه نزد او از جايگاه ويژه‌ای برخوردار بود؛ به طوری كه ابراهيم بن ميسره می گويد: هرگز نديدم كه عمر بن عبدالعزيز كسی را زده باشد، مگر فردی را كه به معاويه دشنام بدهد. عمر چنين فردی را تازيانه می زد.(9)

بدین ترتیب اگر چه عمر بن عبدالعزیز سبّ حضرت علی (علیه السلام) را بر داشت، فدک را به فرزندان حضرت زهرا (سلام الله علیها) برگرداند، با علویان به نیکی رفتار کرد و نسبت به دیگر خلفای بنی امیه تفاوت محسوسی داشت اما نباید او را یکی از مقربان درگاه خدا دانست بلکه خوبی او نسبی است یعنی نسبت به دیگر بنی امیه، و الا غصب خلافت از سوی او پرده بر تمام خوبی هایش می افکند.

_____________
(1) بحار الانوار، ج 46، ص 336.
(2) حياة الامام موسى بن جعفر ، قرشى ، ج 1، ص 305.
(3) شماره هاى 3 تا 5 از حياة الامام محمدالباقر، ج 2، ص 53 ـ 54 نوشته شده است .
(4) قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، تحقيق ونشر، (مؤسسه الامام المهدي(عج)، قم، چاپ اول، 1409 ق)، ج 1، ص 276؛ رجب البرسي، مشارق انواراليقين في اسرار اميرالمومنين(علیه السلام )، (قم، منشورات شريف رضي، 1415)، ص 91؛ حر عاملي، اثبات الهداة، (قم، المطبعة العلمية، [بي‌تا])، ج 5، ص 293.
(5) ابن عساكر، تاريخ دمشق، (دمشق، دارحسان، 1403 ق) ج 26، ص 317.
(6) ابن سعد، طبقات الكبري، (بيروت، دارصادر، [بي‌تا]) ج 5، ص 334؛ مسعودي، مروج‌الذهب، ج 3، ص 196.
(7) جاحظ، التاج في اخلاق الملوك، (بيروت، الشركة النانيه الكتاب، [بي‌تا]) ص 39.
(8) ابن كثير، البداية و النهاية، (بيروت، تحقيق و نشر مكتبة المعارف، [بي‌تا]) ج 8، ص 139؛ سيوطي، ص 283.

کلیدواژه : عمر بن عبدالعزیز، عدالت، قتل، خباب بن عبدالله بن زبیر

موضوع قفل شده است