عشق کور دختر به دختر

تب‌های اولیه

15 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عشق کور دختر به دختر

سلام دوستان
باید اینطور شروع کنم که من پارسال که سوم دبیرستان بودم با دختری که تازه به مدرسه ما اومده بود دوست بودم . هر دومون وضعیت درسی خوب و بالایی داشتیم و باهم درس میخوندیم و معلم ها هم ازمون راضی بودن سر کلاس مفاهیم رو برای هم جا مینداختیم و مسایل رو باه حل میکردیم باهم مسابقه شرکت میکردیم و مقام میاوردیم حتی از دانشگاه شریف . خلاصه هم هدف شدیم و دوتامون دنبال هسته ای خوندن و ان شااله رهرو راه شهید احمدی روشن. همه چیز هم خوب پیش میرفت.
تا شد وسطای سال که ئوست من سارا متوجه یکی از بچه های کلاس ما شد که همیشه غم زده و بق کرده ست تو کلاس . ما چندبار با این دختر حرف زده بودیم اون عاشق یه دختر دیگه ای که قبلا هم کلاسش بوده ولی الان نه بود . چشمای کسی که بهش علاقه داشت سبز بود و هم کلاسی ما سمانه هم عاشق چشماش و خودش...
ما عادت کرده بودیم که همیشه سمانه رو این طور ببینیم ولی سارا دوستم گفت فاطمه با کمک تو باید کمکش کنم. از این عشث خلاص شه چون اون دختری که سمانه بهش علاقه داشت یا طردش میکرد یا اذیت.
خلاصه سارا قاطی بازی سمانه شد و تونست با سختی خیلی زیاد و البته کمی افت درسی که اعتراض اغلب معلم ها و کادر مدرسه سمانه رو از اون عشق نجات بده. بار ها و بارها معلم ها میگفتن بهش که تو از وقتی با سمانه دوستی افت پیدا کردی من بار ها و بار ها با سارا حرف زدم که اگر تو سمانه رو نجات دادی حالا نباید به خودت وابسته ش کنی و خیلی حرف های دیگه که مانع وابستگی این دو بهم و افت درسی سارا بشه ولی متاسفانه نتیجه بخش نبود.... در ضمن اینکه سمانه فکر میکرد وقتی من با سارا حرف میزنم قصد دارم دو بهم زنی کنم و نسبت به من نفرت پیدا کرد.
شد تابستون . روابط سارا و سمانه خیلی خیلی بیشتر شده بود جوری که ما از مهر این دوتا رو زنگ تفریح ها نمی دیدیم دایم میرفتن یه گوشه ای باهم دور از همه. سمانه دور سارا به حصار کشیده بود که فقط مال حودش باشه و یه وقت از دستش نده.
این رو هم بگم که سمانه هر روز صبح که میرسید سارا رو بغل میکرد بوسش میکرد نوازشش میکرد موقع خدافظی همینطور در طول روز هم چه بیشتر مخصوصا وقتی من کاری با مهدیه داشتم حتی سلام و حال و احوال بیشتر به سارا ابراز محبت میکرد...

تا شد چند وقت پیش که سارا گفت مندیگه خسته شدم من نمیتونم با این چیزا کنار بیام از اول تابستون که همه شروع کردن به خوندن کنکور من با هدفی که دوست داشتم حتما دانشگاه شریف قبول شم ولی اصلا خوب درس نخوندم یا مشغول احساسات سمانه بودم یا شکایت هاش که تو حتی حق نداری با فاطمه سلام کنی. وقتی ما باهم میخندیدیم دوست داشت من رو بکشه که نشون نمیداد و شده بود جنگ روانی بین سارا و سمانه.
سارا هم بهش میگفت من فاطمه رو دوست دارم فقط با فاطمه میتونم درس بخونم. جایی رسیده بود که میگقت اصلا غلط کردم وارد زندگیش شدم باید با همون عشق می مرد...
و ماجرا هنوز هم ادامه داره سمانه مانع شدید درس خوندن من و سارا ست. و سارا هم با وجود جنگ روانی هایی که سمانه واسش درست میکنه از درسش افتاده و ایندهش داره خراب میشه...
سارا این وضعیت رو نمیخواد ولی اگر سمانه رو ول کنه اون با توجه به شدیدا احساسی بودنش و هم چنین بیماریش که فشار بهش میاد کلیه اش به شدت درد میگیره میگه نمیتونم با سمانه قطع رابطه کنم. سمانه با روابط معمولی من با خودش و تو با من هم کنار نمیاد. همش فکر میکنه من میخوام سارا رو ازش بگیرم یا روابط عمیق تر از دوستی باهاش داشته باشم.
چون سارا و سمانه تو مدرسه باهم حلقه میندازن که البته سارا قبلا هم فقط خودش مینداخت ولی الان حلقه هاشون شبیه همه. و گاهی سمانه انقدر به سارا نزدیک میشه که من حس میکنم ازش لذت جنسی میبره....
این رو هم باید بگم که سمانه تا حالا تو زندگی به چند تا دختر وابسته بوده و به اصطلاح عاشقشون و اینکه سمانه یکسال رو جهشی خونده و از ما یکسال کوچیکتره..؟
حالا من باید چیکا رکنم؟ سارا چیکار کنه؟ من اصلا دوست ندارم سارا اینده شو بخاطر عشق کور یه ادم خراب کنه... و اینکه سارا و سمانه شاید بتونن باهم درس بخونن ولی سطح سارا خیلی بالاتر از سمانه ست هم چنین ارزو ها و هدف و خواسته هاش. سارا الان تنها هم نمیتونه درس بخونه چون دایما فکرش مشغوله

برچسب: 

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیدوار

fatemeh-n;757430 نوشت:
سلام دوستان
باید اینطور شروع کنم که من پارسال که سوم دبیرستان بودم با دختری که تازه به مدرسه ما اومده بود دوست بودم . هر دومون وضعیت درسی خوب و بالایی داشتیم و باهم درس میخوندیم و معلم ها هم ازمون راضی بودن سر کلاس مفاهیم رو برای هم جا مینداختیم و مسایل رو باه حل میکردیم باهم مسابقه شرکت میکردیم و مقام میاوردیم حتی از دانشگاه شریف . خلاصه هم هدف شدیم و دوتامون دنبال هسته ای خوندن و ان شااله رهرو راه شهید احمدی روشن. همه چیز هم خوب پیش میرفت.
تا شد وسطای سال که ئوست من سارا متوجه یکی از بچه های کلاس ما شد که همیشه غم زده و بق کرده ست تو کلاس . ما چندبار با این دختر حرف زده بودیم اون عاشق یه دختر دیگه ای که قبلا هم کلاسش بوده ولی الان نه بود . چشمای کسی که بهش علاقه داشت سبز بود و هم کلاسی ما سمانه هم عاشق چشماش و خودش...
ما عادت کرده بودیم که همیشه سمانه رو این طور ببینیم ولی سارا دوستم گفت فاطمه با کمک تو باید کمکش کنم. از این عشث خلاص شه چون اون دختری که سمانه بهش علاقه داشت یا طردش میکرد یا اذیت.
خلاصه سارا قاطی بازی سمانه شد و تونست با سختی خیلی زیاد و البته کمی افت درسی که اعتراض اغلب معلم ها و کادر مدرسه سمانه رو از اون عشق نجات بده. بار ها و بارها معلم ها میگفتن بهش که تو از وقتی با سمانه دوستی افت پیدا کردی من بار ها و بار ها با سارا حرف زدم که اگر تو سمانه رو نجات دادی حالا نباید به خودت وابسته ش کنی و خیلی حرف های دیگه که مانع وابستگی این دو بهم و افت درسی سارا بشه ولی متاسفانه نتیجه بخش نبود.... در ضمن اینکه سمانه فکر میکرد وقتی من با سارا حرف میزنم قصد دارم دو بهم زنی کنم و نسبت به من نفرت پیدا کرد.
شد تابستون . روابط سارا و سمانه خیلی خیلی بیشتر شده بود جوری که ما از مهر این دوتا رو زنگ تفریح ها نمی دیدیم دایم میرفتن یه گوشه ای باهم دور از همه. سمانه دور سارا به حصار کشیده بود که فقط مال حودش باشه و یه وقت از دستش نده.
این رو هم بگم که سمانه هر روز صبح که میرسید سارا رو بغل میکرد بوسش میکرد نوازشش میکرد موقع خدافظی همینطور در طول روز هم چه بیشتر مخصوصا وقتی من کاری با مهدیه داشتم حتی سلام و حال و احوال بیشتر به سارا ابراز محبت میکرد...

تا شد چند وقت پیش که سارا گفت مندیگه خسته شدم من نمیتونم با این چیزا کنار بیام از اول تابستون که همه شروع کردن به خوندن کنکور من با هدفی که دوست داشتم حتما دانشگاه شریف قبول شم ولی اصلا خوب درس نخوندم یا مشغول احساسات سمانه بودم یا شکایت هاش که تو حتی حق نداری با فاطمه سلام کنی. وقتی ما باهم میخندیدیم دوست داشت من رو بکشه که نشون نمیداد و شده بود جنگ روانی بین سارا و سمانه.
سارا هم بهش میگفت من فاطمه رو دوست دارم فقط با فاطمه میتونم درس بخونم. جایی رسیده بود که میگقت اصلا غلط کردم وارد زندگیش شدم باید با همون عشق می مرد...
و ماجرا هنوز هم ادامه داره سمانه مانع شدید درس خوندن من و سارا ست. و سارا هم با وجود جنگ روانی هایی که سمانه واسش درست میکنه از درسش افتاده و ایندهش داره خراب میشه...
سارا این وضعیت رو نمیخواد ولی اگر سمانه رو ول کنه اون با توجه به شدیدا احساسی بودنش و هم چنین بیماریش که فشار بهش میاد کلیه اش به شدت درد میگیره میگه نمیتونم با سمانه قطع رابطه کنم. سمانه با روابط معمولی من با خودش و تو با من هم کنار نمیاد. همش فکر میکنه من میخوام سارا رو ازش بگیرم یا روابط عمیق تر از دوستی باهاش داشته باشم.
چون سارا و سمانه تو مدرسه باهم حلقه میندازن که البته سارا قبلا هم فقط خودش مینداخت ولی الان حلقه هاشون شبیه همه. و گاهی سمانه انقدر به سارا نزدیک میشه که من حس میکنم ازش لذت جنسی میبره....
این رو هم باید بگم که سمانه تا حالا تو زندگی به چند تا دختر وابسته بوده و به اصطلاح عاشقشون و اینکه سمانه یکسال رو جهشی خونده و از ما یکسال کوچیکتره..؟
حالا من باید چیکا رکنم؟ سارا چیکار کنه؟ من اصلا دوست ندارم سارا اینده شو بخاطر عشق کور یه ادم خراب کنه... و اینکه سارا و سمانه شاید بتونن باهم درس بخونن ولی سطح سارا خیلی بالاتر از سمانه ست هم چنین ارزو ها و هدف و خواسته هاش. سارا الان تنها هم نمیتونه درس بخونه چون دایما فکرش مشغوله

بسمه تعالی
با سلام و تحیت خدمت جنابعالی
ضمن مسئلت موفقیت شما در مراحل زندگی و دستیابی به اهداف تعیین شده، توجه داشته باشید که بخشی از موضوع مطرح شده ناشی از اقتضائات دوره نوجوانی و بخش دیگر ان معلول فقر عاطفی، زمینه های افسردگی و وابستگی است. راه کمک به فرد وابسته این است تا با مداخلات تخصصی زمینه های ناامنی وی شناسایی و رفع گردد.
سعی کنید در حضور سمانه، مراوده خود را با سارا کمتر کنید و از او نیز بخواهید آرام آرام از رابطه خود با سمانه کم نماید.
به هر حال به این موضوع به عنوان یک دغدغه و موضوع مهم نگاه نکنید، چه بسا باعث ایجاد یا تشدید عدم تمرکز شما گردد.
در پناه خدای متعال

باعرض سلام.شاید اون دوستتون از مشکل هویتی رنج میبره.باتوجه به اینکه میفرمایید تا به حال چند بار به هم جنسهای خودش خودش احساساتی داشته ممکنه مشکل جنسیتی داشته باشه.به نظر من اگر اون رفتارها ادامه پیدا کرد بهتره برای کمک به دوستتون این مسئله رو با مشاور مدرسه در میون بذارید. چون در اینصورت همکلاسیتون رنج میکشه.باید کمکش کنید.

دخترا هم برای خودشون دنیایی دارن...:khandeh!:

fatemeh-n;757430 نوشت:
سلام دوستان

سلام عزیزم

میدونم که ممکنه تو اون سنی که هستی بعضی حرفها رو جدی نگیری و برات قابل هضم نباشه .. اما بهش فکر کن چون مشخصه که خانم عاقلی هستی .

خوبه که آدم کمک دیگران بکنه اما به هیچ وجه نباید زیادی قاطی شد .. چرا درس خوندن شما انقدر گره خورده با شخص دیگه ؟ این وابستگی رو کم کم به صفر برسون و رو پای خودت بایست .

سمانه خانم مشکلشون جوری نیست که شما و دوستتون بتونید حلش کنید ایشون مشاوره میخوان .. سارا خانم باید یاد بگیرن که وظیفشون این نیست که خودشون رو به هر دری بزنن برای نجات سمانه ... سمانه خودش خانواده داره مادر پدر داره و بهتره که مراقبت از ایشون رو بسپرید به خانوادشون و یا میتونید به مشاوره مدرسه اطلاع بدید و ازشون بخواید با خانواده ی سمانه صحبت کنن ..

سمانه خانم با وجود اینکه مشکلاتی دارن اما ممکنه فیلم هم بازی کنن و با جلب توجه شما ، احساس دلسوزی و همزادپنداریتون رو قلقلک بدن .اگرکلیه شون درد میکنه میتونن به مادرپدرشون اطلاع بدن و به دکتر مراجعه کنن ، شما اینجا وظیفه ای ندارید ..

در ثانی ممکنه خود سارا خانم دلشون میخواد تو این رابطه بمونن و با سمانه باشن منتها بهونه تراشی میکنن ! خب اینجا شما چرا باید ضربه بخوری بخاطر بچه بازیه دیگران ؟

وظیفه ی شما در همین حده که به سارا اینارو توضیح بدی و هرگز بخاطر هیچ کس از درس و زندگیت نمونی ... چون هیچ کس جز خودت قرار نیست پاسخ گوی آینده ای که میسازی و یا خراب میکنی ، باشه :Gol:

براتون آرزوی موفقیت میکنم

مشک;759241 نوشت:
سلام عزیزم

چرا درس خوندن شما انقدر گره خورده با شخص دیگه ؟ این وابستگی رو کم کم به صفر برسون و رو پای خودت بایست .
سمانه خودش خانواده داره مادر پدر داره و بهتره که مراقبت از ایشون رو بسپرید به خانوادشون و یا میتونید به مشاوره مدرسه اطلاع بدید و ازشون بخواید با خانواده ی سمانه صحبت کنن .
وظیفه ی شما در همین حده که به سارا اینارو توضیح بدی و هرگز بخاطر هیچ کس از درس و زندگیت نمونی ... چون هیچ کس جز خودت قرار نیست پاسخ گوی آینده ای که میسازی و یا خراب میکنی ، باشه :Gol:

براتون آرزوی موفقیت میکنم

سلام عزیزم بله من به سارا گفتم بریم مشاور مدرسه گفت نه حودم باهاش صحبت میکنم گفتم بذار به پدرش بگم گفت نه نمیخوایم باباش خبر داشته باشه خلاصه بالا رفتم و پایین اومدم سارا راضی نشد تا بالاخره چند روز پیش دلو زدم به دریا گفتم مهم نیست این دوتا چی میخوان اگه خانواده سمانه بدونن مشکل حل میشه مامنش که میدونست و کاری نمیکرد خلاصه من به پدر سمانه گفتم و قرار شد ایشون به اونا چیزی نگن که من گفتم و انگار که پدرش خودش پیگیر شده چون رفت و امدشون زیاد شده به خونه هم.
خلاصه بعد گفتن من این دوتا برداشت دیگه ای از کار من کردن و رابطمون بهم خورد ... من با سن 18 سال حرف هایی ازشون شنیدم که قلبم تیر می کشید!!!!! حالا بیخیال ناراحتیم تموم شد ... میخوان بخونن نمیخوان نخونن مهم اینه که من برای کسایی از این به بعد وقت و انرژی میذارم که عاشقشونم و عاشقمن.
این دوتا هم هر کاری میکنن بکنن

nafan;759078 نوشت:
باعرض سلام.شاید اون دوستتون از مشکل هویتی رنج میبره.باتوجه به اینکه میفرمایید تا به حال چند بار به هم جنسهای خودش خودش احساساتی داشته ممکنه مشکل جنسیتی داشته باشه.به نظر من اگر اون رفتارها ادامه پیدا کرد بهتره برای کمک به دوستتون این مسئله رو با مشاور مدرسه در میون بذارید. چون در اینصورت همکلاسیتون رنج میکشه.باید کمکش کنید.

نمیدونم والا من که هرچی به سارا گفتم با مشاور حرف بزنیم زیر بار نرفت . حالا هم رابطمون کلا بهم خورد دیگه برام مهم نیست چه کاری میکنن و چه تصمیمی میگیرن ممنونم بابت وقتی که برای مشکلم گذاشتین دوست عزیز

اميدوار;759055 نوشت:
بسمه تعالی
با سلام و تحیت خدمت جنابعالی
ضمن مسئلت موفقیت شما در مراحل زندگی و دستیابی به اهداف تعیین شده، توجه داشته باشید که بخشی از موضوع مطرح شده ناشی از اقتضائات دوره نوجوانی و بخش دیگر ان معلول فقر عاطفی، زمینه های افسردگی و وابستگی است. راه کمک به فرد وابسته این است تا با مداخلات تخصصی زمینه های ناامنی وی شناسایی و رفع گردد.
سعی کنید در حضور سمانه، مراوده خود را با سارا کمتر کنید و از او نیز بخواهید آرام آرام از رابطه خود با سمانه کم نماید.
به هر حال به این موضوع به عنوان یک دغدغه و موضوع مهم نگاه نکنید، چه بسا باعث ایجاد یا تشدید عدم تمرکز شما گردد.
در پناه خدای متعال

ممنون جناب امیدوار من این حرف هارو به سارا گفتم ولی عملی نشد و سر مساله دیگری که برای دوست خوبم مشک توضیح دادم روابطمون قطع شد.... خوشبختانه من دیگه پیش رفاقتی که با سارا داشتم با چیزایی که اتفاق افتاد و شنیدم دیگه احساس مسییولیتی نمیکنم و راحت تر به درسام میرسم و وجدانم هم راحته که نیتم چی بوده ... با این که ناراحت بودم ولی خدا رو شکر میکنم که پام از این قضیه کنار کشیده شد و دیگه نگرانی براشون لزومی نداره دیگه خودشون تصمیم میگیرن خواستن هم درس میخونن نخواستن نمیخونن. ببخشید که وقت شما رو هم گرفتم.

درود
شما توی دبیرستان وضعتون اینه دوروز دیگه بیای دانشگاه همون روز اول به یکی وابسته میشی و شکست عاطفی میخوری که...
سعی کن توی هیچ مرحله ای از زندگی ت به هیچ شخصی به غیر از اعضای خانواده ت انقدر وابسته نشی،چون در نهایتش ضربه میبینی
الان هم این دوستت رو بذار به حال خودش و برو برا کنکور بخون،چون معمولا اینجور دوستی ها دیگه بعد رفتن به دانشگاه کلا قطع میشه

خیلی جالب بود البته داستان خیلی توی هم بود کامل متوجه نشدم.
ولی با نظر دوستمون امیر عبدی موافقم ، این احساسات رو به 0 برسونید که فردا برید دانشگاه نه میتونید درس بخونید نه زندگی کنید...

[="DarkGreen"]

fatemeh-n;757430 نوشت:
سلام دوستان
.

سلام دوست خوبم

این جور چیزا تو این سن عادیه بعضیا هستن که نمی تونن احساساتشون رو کنترل کنن دچار این وابستگی های کاذب میشن دوستت هم درگیر همین مسئله هست تو و دوستت هم وظیفتون اینه که بهش هشدار بدین نه اینکه خودتون رو اینقدر درگیر این مسئله کنین آخه جز ضرر چیز دیگه ای نصیبتون نمیشه بهترین راه اینه که بره پیش مشاوره

تو هم اگه هدفت خیلی واست مهمه و به فکر کنکورت هستی بهتره بیخیال این مسئله شی چون اینجور چیزا فکرتو مشغول میکنه نمیتونی راحت تمرکز کنی چشم بهم بزنی این ۶ ماه هم میگذره و بعدش خدایی نکرده پشیمون میشی که چرا فرصتت رو از دست دادی
( تجربه کردم که دارم میگم :ok:)

امیدوارم که قدر این لحظه هارو بدونی و به بهترین شکل ازشون استفاده کنی تا به اون چیزی که میخوای برسی

موفق باشی عزیزم:Kaf:[/]

amirabdi;759975 نوشت:
درود
شما توی دبیرستان وضعتون اینه دوروز دیگه بیای دانشگاه همون روز اول به یکی وابسته میشی و شکست عاطفی میخوری که...
سعی کن توی هیچ مرحله ای از زندگی ت به هیچ شخصی به غیر از اعضای خانواده ت انقدر وابسته نشی،چون در نهایتش ضربه میبینی
الان هم این دوستت رو بذار به حال خودش و برو برا کنکور بخون،چون معمولا اینجور دوستی ها دیگه بعد رفتن به دانشگاه کلا قطع میشه

سلام ممنون از وقتی که گذاشتید ولی من به کسی وابسته نیستم . سمانه وابستگی عاطفی داره و سارا هم میخواد با من درس بخونه الان هم که دیگه من برام مهم نیست یعنی ولشون کرئم دارم به درس خودم میرسم

رجبعلی;760076 نوشت:
خیلی جالب بود البته داستان خیلی توی هم بود کامل متوجه نشدم.
ولی با نظر دوستمون امیر عبدی موافقم ، این احساسات رو به 0 برسونید که فردا برید دانشگاه نه میتونید درس بخونید نه زندگی کنید...

کاملا مشخصه که دقیق مطالعه نکردین ایشون گفتن دوستشون برای حل مشکل همکلاسیشون رفته و اون همکلاسی عاشق دوستشون شده و مانع ارتباط این ها
گویا مشکلی از لحاظ روحی برای اون همکلاسی هست
شاید هم مشکل جنسیتی
سریعا باید با مشاوره صحبت کنید و با خونواده هاتون هم در میان بزارین برای کمک به همکلاسیتون ...مشاوره ببرینشون

درود

نقل قول:

سلام ممنون از وقتی که گذاشتید ولی من به کسی وابسته نیستم . سمانه وابستگی عاطفی داره و سارا هم میخواد با من درس بخونه الان هم که دیگه من برام مهم نیست یعنی ولشون کرئم دارم به درس خودم میرسم

کار درست همینه خواهر جان،شما پس فردا هرجا بری دانشگاه صدتا مورد بدتر میبینی ولی نمیتونی کاری بکنی،پس بهتره اصن خودتو به آب و آتیش نزنی
درضمن امیدوارم توی کنکور موفق بشید و بتونید رتبه ی ممتاز کسب کنید و توی هر رشته و دانشگاهی که مدنظرتونه قبول بشید
موضوع قفل شده است