***** انسان در قران ؟ *****

تب‌های اولیه

25 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
***** انسان در قران ؟ *****

در ابتدا این بحث باید به چند نکته اشاره شود :
الف_ طبق آن چه در قرآن آمده جناب آدم علیه السلام با تعلیم الهی اسماء را فرا گرفت تعبیر قرآن چنین است: (( و علم آدم الاسماء کلها )) (1) خدا همه اسماء را به آدم تعلیم داد.حال این تعلیم از طریق الهام بوده ویا وحی بوده و یا تعلیم تکوینی و یا راه های دیگر دقیقا احتمالاتی است که همه آنها ممکن است (2) از دید پر فیض استاد جوادی آملی دام عزه الشریف تعلیم اسماء از طریق تکلم خداوند با بشر یعنی وحی بی واسطه تحقق یافته است.(3)
ب_ قران کریم می گوید همان اسماء را که خدا به آدم تعلیم داد بود او به فرشتگان خبر داد و آنها را از آن آگاه نمود (4) حال آن اسماء چه بوده است ؟ در باره آن بین مفسرین اختلاف نظر وجود دارد که تفیصل آن را در منبع ذیل جویا شوید (5) ولی نظر مبارک استاد جوادی آملی بر این است که مراد از آن اسماء حقایق غیبی عالم هستی است که مسمای حقیقی همه اسما ء الهی است. (6)
ج_آدم چون خلیفه خدا بود و به دلیل همین مقام بر فرشتگان برتر داشت و طبعا گستره دانش او از ملایکه بشتر بوده است چه این که بر اساس آیه یاد شده که از خبر دادن آدم اسما را به ملایکه معلوم می شود که آدم معلم فرشتگان بوده است. پس گستره دانش و معرفت او از ملایکه وسیع تر بوده است. بخصوص این که آدم چون خلفه خدا در زمین بود و خلافت الهی در واقع تعبیری دیگری از مظهریت اسما و صفات الهی است و گرنه خداوند که «بکلّ شیء محیط»(7) و«علی کلّ شیء شهید»(8)است از هیچ جا و از هیچ نشئه و عالم غایب نیست تا خلیفه جای او را بگیرد و جانشین او گردد. پس مراد از خلافت الهی انسان این است که او مظهر اسما و صفات خداوند و آیت وجود او در عالم است.(9)
به عبارت دیگر، خلافت الهی انسان امر تکوینی و واقعی عینی در نظام وجود و جهان هستی است. این امر که هیچ یک از موجودات حتى موجوداتی نظیر فرشتگان مقرب الهی که از سعة وجودی بسیار بالای برخوردارند، نتوانستند به این مقام راه یابند و ردای خلافت را دربر کنند شگفت‌آر و تأمل برانگیز است و این خود بر اسرارآمیز بودن مسأله دلالت دارد.
مراد از خلافت الهی انسان همان جلوه جامع بودن اوست. از طرفی فرشتگان با وجود این که آیینه شفاف صفات حق‌اند، از جامعیت لازم برخوردار نیستند تا همه اسما و صفات در وجود آنها متجلی گردد. از این رو انسان که از گسترده وجودی و جامعیت کامل بهره دارد، شایسته پوشیدن ردای خلافت الهی شده است.(10)
د_ در باره فراز آخر پرسش باید گفت در این باب به طور کلی چند گزینه قابل طرح است: اولاً این سخن در قرآن کریم به صراحت آمده و جای تردید در آن نیست که شیطان خطاب به آدم و حوا گفت:
«ما نهکما ربّکما عن هذه الشجرة إلاّ أن تکونا ملکین او تکونا من الخالدین؛(11) پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد. جز برای این که مبادا فرشته گردید یا از زمرة جاودانان شوید».
در روایتی آمده که آدم با شنیدن سخن شیطان در فکر فرو رفت، اما شیطان برای این که پنجه‌های وسوسة خود را بیشتر و محکم‌تر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهای محکم یاد کرد که این حرف را از روی خیرخواهی به آنان گفته است.(12)
بنابر این سوگند با تمام توان موفق به فریب آدم شد. اگر غیر از آدم هر کسی دیگری هم بود، معلوم نبود از وسوسه نجات پیدا کند.
دوم: در تحلیل تأثیرپذیری از وسوسه شیطان گفته شده: آدم هنوز تجربة کافی در زندگی نداشت و گرفتار دام‌های شیطان و دغدعه دروغ و نیرنگ نشده بود، و نمی‌توانست باور کند کسی قسم دروغی یاد کند و چنین دام‌های بر سر راه او بگذارد،از این رو تسلیم فریب شیطان شد. البته آدم می‌بایست با توجه به سوابق دشمنی شیطان و با علم و اطلاع از حکمت و رحمت واسعة خدا و محبت و مهربانی او تسلیم شیطان نشود. ولی هرچه بود واقع شد.(13)

پی نوشت ها :
1. بقره (2) آیه 30 .
2. ناصر مکارم، تفسیر نمونه، نشردار الکتب الاسلامیه، تهران، 1379ش. ج1، ص 179.
3. جوادی آملی، تفسیر تسنیم، نشر مرکز اسراء ، قم 1380 ش، ج3 ،ص162 .
4. بقره (2) آیه 32.
5. ناصر مکارم ، تفسیر نمونه نشر دار الکتب الاسلامیه تهران، 1379ش، ج1،ص 178.
6. تفسیر تسنیم، ج3 ،ص 169 .
7. فصلت (41) آیه 54.
8. نساء (4) آیه 33.
9. ر،ک صادقی: پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش.، ص 175.
10. همان، ص 180.
11. اعراف (7) آیه 20.
12. ر، ک ناصر مکارم : تفسیر نمونه نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1379ش، ج 6، ص 116.
13. همان، ص 117.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان به اين تابیک

این اسماء با تلقی عامیانه ای که از اسم وجود دارد، متفاوت است و از سویی نیز با گفتن، علم و اطلاع از آن به دست نمی آید همانگونه که فرشتگان با اطلاع دادن آدم به آن علم پیدا نکردند. و از سویی نیز با خلافت الهی بر روی زمین ملازم است. با توجه به این نکات نظر ۴ تن از مفسران را بیان می کنیم:

«گر چه مفسران در تفسير" علم اسماء" بيانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است كه منظور تعليم كلمات و نام‏هاى بدون معنا به آدم نبوده، چرا كه اين افتخارى محسوب نميشده است، بلكه منظور دادن معانى اين اسماء و مفاهيم و مسماهاى آنها بوده است. البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.
بنا بر اين علم اسماء چيزى شبيه" علم لغات" نبوده است بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادى و معنوى اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.»
« اسم بردو قسم باشد: أول- لفظى: و آن لفظى است كه نامگذارى شود براى شخصى يا چيزى، مانند ... على و مرتضى و ابو الحسن، كه علم و لقب و كنيه حضرت إمام امير المؤمنين عليه السلام باشند.

دوم- تكوينى: و آن موجودات عينى خارجى است كه مظاهر صفات ذاتى و ثابت خداوند متعال باشند، و اين عنوان شامل همه ممكنات و مخلوقات شده، و هر كدام از يك جهت نشان دهنده و آيينه و مظهر صفتى از صفات جلال و جمال إلهى هستند. ... و با آگاهى و شهود اين أسماء تكوينى: حقيقت توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى براى انسان مشهود گشته، و ارتباط انسان با پروردگار جهان ثابت و برقرار مى ‏شود. و ضمنا معرفت كامل و شناسايى صد در صد شهودى بحقايق صفات جلال و جمال كه آخرين مرحله كمال و عبوديت است: براى خليفه خداوند متعال حاصل خواهد شد.»

« علم بان اسماء غير آن نحوه علمى است كه ما باسماء موجودات داريم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آنكه آدم بملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى بان اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اينكه هر چند در اينصورت آدم بانان تعليم داده، ولى خود آدم هم بتعليم خدا آن را آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد، و اصولا نبايد احترام بيشترى داشته باشد، و خدا او را بيشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بيشترى ميداشتند.
و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه بصرف اينكه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، ... معلوم ميشود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمى كه خدا بوى آموخت، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم باسماء بود، كه فرا گرفتن آن براى آدم ممكن بود، و براى ملائكه ممكن نبود، و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدايى شد، بخاطر همين علم باسماء بوده، نه بخاطر خبر دادن از آن، و گر نه بعد از خبر دادنش، ملائكه هم مانند او با خبر شدند،
ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند: ما علمى نداريم»

با تشکر از کارشناس پاسخگوی انجمن کلام و عقاید ( صادق )

صادق;755200 نوشت:
از طرفی فرشتگان با وجود این که آیینه شفاف صفات حق‌اند، از جامعیت لازم برخوردار نیستند تا همه اسما و صفات در وجود آنها متجلی گردد. از این رو انسان که از گسترده وجودی و جامعیت کامل بهره دارد، شایسته پوشیدن ردای خلافت الهی شده است.(10)

هو الله تعالی

با سلام و ادب

استاد گرامی ضمن تشکر از حضرتعالی برای بیان معارف قران در باره ی انسان،سؤالی از مطلب فوق پیش آمد:

اگر ملائکه سعه ی وجودی برای مظهریت اسم الله را نداشتند(اسم مستجمع جمیع صفات) چگونه آدم علیه السلام

آنها را از آن حقایق که به تعبیر حضرتعالی مسمای آن اسماء بودند خبر داد؟

در قران برای بیان این معنا دو تعبیر:"عرضهم و أنبئهم" بکار رفته است،مسلما این دو لفظ معادل تعلیم اسماء نیستند.

لطفا تقریر آن را بفرمائید.با سپاس

حبیبه;755388 نوشت:
هو الله تعالی

با سلام و ادب

استاد گرامی ضمن تشکر از حضرتعالی برای بیان معارف قران در باره ی انسان،سؤالی از مطلب فوق پیش آمد:

اگر ملائکه سعه ی وجودی برای مظهریت اسم الله را نداشتند(اسم مستجمع جمیع صفات) چگونه آدم علیه السلام

آنها را از آن حقایق که به تعبیر حضرتعالی مسمای آن اسماء بودند خبر داد؟

در قران برای بیان این معنا دو تعبیر:"عرضهم و أنبئهم" بکار رفته است،مسلما این دو لفظ معادل تعلیم اسماء نیستند.

لطفا تقریر آن را بفرمائید.با سپاس

باسلام وتشکر .
از بذل توجه تان تقدیر می شود .
بهتر است این متن با قلم عالمانه شما شرح داده شود .
در این باره نکته های لازم را افاضه نماید .
همواره زهرایی بدرخشید .

قرآن مجید انسان را نماینده خدا در زمین معرفی کرده است.[1] مقصود از خلافت از جانب خدا این است که انسان با وجود خود، وجود خدا و با صفات و کمالات خود،‌صفات و کمالات خدا و با فعل و کار خود، افعال خدا را ترسیم کند و مظهر اسما و صفات حق در زمین است و آینة ‌ایزدی می باشد.[2] هر چند آیة مذکور در بارة حضرت آدم (ع) است ولی آیاتی دیگر خلافت را به همة فرزندان آدم گسترش می دهد مانند: " جعلناکم خلائف فی الارض".[3] بنابراین می توان گفت: خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نیست و میان نوع انسان افرادی پیدا می شوند که به آن مقام می رسند،‌به شرط علم به اسما.(4)
در این صورت تنها موجودی که از نظر استعداد، آگاهی و عمل محدودیت ندارد و در مسیر تکامل تا بی نهایت پیش می رود انسان است و به همین دلیل خلیفه خداوند معرفی شده است تا تعالیم او را بر پا دارد.او باید چنان موجود برتر و والا باشد که بتواند جانشین و نماینده خدا در روی زمین باشد ، خدایی که تمام کمالات است.
برخی گفته اند منظور آن است که پیش از آدم روی زمین موجوداتی بوده اند یا انسان هایی بوده اند که نابود شده اند و خدا می فرماید: به جای آن ها آدم را آوردیم، پس خلافت یعنی جانشینی آدم به جای مخلوقات قبلی، ولی این گفته صحیح نیست زیرا همین که خدا به فرشتگان می فرماید: من خلیفه قرار خواهم داد، این جمله ظهور دارد که خلافت از سوی خدا می باشد. اگر فقط جانشینی از کسی بود نه جانشینی خدا، دیگر چه نیازی بود بر این که فرشتگان بر لیاقت خود تأکید کنند؟ پس آنان برای رسیدن به مقام ارجمندی طمع داشتند و این چیزی جز خلافت الهی نمی تواند باشد.[4]
البته مقام خلافتی که فرشتگان لایق دستیابی بر آن نبودند نمی توان گفت همة انسان ها حتی شمر و یزید آن را دارا می باشند. مصداق بارز جانشینی خدا انبیا و ائمة‌معصومین(ع) هستند، چنان که در زیارت جامعه می خوانیم: " رضیکم خلفاء فی أرضه" که خطاب به امیرالمؤمنین و ائمة معصومین(ع) است.

پی نوشت ها:
1-بقره (2) آیه 30
2-جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج4 ،ص245
3- فاطر(35) آیه 39
4-محمد تقی مصباح ؛ معارف قرآن،ص366
5-همان ،ص 364

صادق;755486 نوشت:
باسلام وتشکر .
از بذل توجه تان تقدیر می شود .
بهتر است این متن با قلم عالمانه شما شرح داده شود .
در این باره نکته های لازم را افاضه نماید .
همواره زهرایی بدرخشید .

هو الرحمان

با سلام و ادب و تشکر از حسن ظن حضرتعالی

حضرت علامه جوادی آملی دامت افاضاته در تفسیر گرانسنگ تنسنیم،ذیل این آیه شریفه(آیه ی یا آدم انبأهم...) می فرمایند:

انباء در حکم رقیقت و تعلیم در حکم حقیقت است،مقام خلیفة اللهی و تعلیم اسماء مختص کون جامع و انسان کامل است

و فرشتگان توان و استعداد این مقام را نداشتند و بی واسطه ی انسان کامل نمی توانستند از این حقایق با خبر شوند

گرچه تعلیم با انباء که گزارش از حقایق اسماء است فرق دارد.بنابراین فرشتگان تنها از گزارش آن حقایق با خبر شدند.(نقل به مضمون)

سپس می فرمایند:(عین کلام ایشان نقل قول می گردد)

حتى اگر هيچ فرقى بين تعلم و انباء نباشد (از باب اين كه به نبى، نبى گفته مى شود، چون نبا و گزارش غيبى

را عالمانه دريافت مى كند) دست كم اين فرق هست كه علم آدم بى واسطه و علم فرشتگان با واسطه است

و علم با واسطه در اين گونه موارد رقيقه علم بى واسطه است ؛ يعنى تفاوت اين دو، تفاوت بين حقيقت و رقيقت است

زيرا تقدمى كه در اين گونه موارد، واسطه بر ذي الواسطه دارد تقدمى رتبى و از قبيل تقدم علت بر معلول و ظاهر

بر
مظهر است كه در آن، متقدم از حقيقتى برخوردار است كه متاخر، آن حقيقت را ندارد، بلكه رقيقه اى از آن را داراست

نه تقدم زمانى.

از نظر قرآن، انسان موجودى است برگزیده از طرف خداوند،‌خلیفه و جانشین او در زمین،‌نیمه ملکوتى و نیمه مادی، داراى فطرتى خود آشنا، آزاد، مستقل، امانتدارِ خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى شود و به سوى قوّت و کمال سیر مى کند وبالا مى رود اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمى گیرد. ظرفیت علمى و عملى اش نامحدود است. (1)
از دیدگاه اسلام ارزش انسان به آن است که به هدف خلقت که قرب الهى است نائل گردد و این همان کمال انسان است و منظور از کمال، کمال روحى و نفسانى است چون روح اصل و مبناى هویت و شخصیت آدمى است. از نظر قرآن انسانى سعادت مند است که به این هدف دست یابد. سعادت در گرو کسب لذّت یا قدرت بیشتر و مانند این ها نیست.
سعادت تنها در پیوند با خدا حاصل مى شود که در قرآن از آن به عبادت تعبیر شده است: «و ما خلقتُ الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انس را نیافریدم جز آن که مرا بپرستند».(2) براى رسیدن به کمال نهایی،‌ابزارهایى لازم است که عبارتند از:
1_ معرفت خدا: کلید نیل به هدف نهایى معرفه الله است. بدون شناخت خداوند تقرب به او امکان پذیر نیست و از این رو امام علی(ع) مى فرماید: « اوّل الدّین معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز تدین است».(3)
2_ تقوا: براى دستیابى به مقام شکر و نیل به اجر عظیم و احاطه بر مسائل با روشن بینى خاص و کسب موفقیت، قرآن مجید تقوا را مطرح کرده که همة این موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
3_ عبادت: در حدیث قدسى آمده است: « هیچ بنده اى به عبادتى بهتر از واجبات به من نزدیک نشده است و او به وسیلة نوافل به من تقرب مى¬جوید تا جایى که او را دوست بدارم،‌آنگاه گوش شنوا و دیدة بینا و دست تواناى او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش مى¬دهم و چنانچه چیزى از من بخواهد ارزانى¬اش مى دارم».(4)
4_ ترک گناه: بزرگ ترین مانع رسیدن به کمالات،‌گناه و هواى نفس است به طورى که امام صادق(ع) مى فرماید: «بین بنده و خدا هیچ پرده¬اى تاریک تر و ترسناک تر از نفس و هوى نیست و براى از بین بردن این دو وسیله¬اى مانند احتیاج به خدا و خشوع براى خدا و گرسنگى در روز و بیدارى در شب نیست».(5)
حذر از پیروى نفس که در راه خدا
مردم افکن تر از این غول بیابانى نیست
امام صادق(ع) مى فرماید: «از هواى نفس بپرهیزید همان طورى که از دشمنانتان مى پرهیزید. هیچ چیز دشمن تر براى مردان از پیروى هواهایشان و نتیجة زبان هایشان نیست».(6)
بر این اساس،‌دست یابى به کمال، ریاضت و مجاهده با نفس مى خواهد.
بزرگان دین برای سیر و سلوک مواردی را پیشنهاد کرده اند که مهم ترین آن ها عبارتند از: خودشناسی، آگاهی، تذکر، تفکر، تولی و تبری، علم به احکام، انتخاب رفیق صالح، پرهیز از گناه، توبه، انجام واجبات، انجام مستحبات و ترک مکروهات، محاسبه و مراقبه، اخلاص، مجاهدت با نفس، نظم، غنیمت شمردن فرصت ها، خدمت به بندگان خدا، توکّل بر خدا، خوشرفتاری با مردم، زهد و قناعت.(7)
در اسلام به پاره ای از عبادات و مستحبات بیشتر تأکید شده مانند قرائت قرآن، تهجد و شب زنده داری، انجام نوافل روزانه، راز و نیاز در دل شب، التزام به اوّل وقت در خواندن نمازهای واجب، همواره با وضو بودن، رعایت آداب و سنت ها در عبادات، تعقیبات نماز،به ویژهتعقیبات نماز صبح تاطلوع آفتاب، شرکت در نماز جمعه و جماعات، طولانی کردن قنوت و سجده های نماز، سه روز روزه در هر ماه، زیارت اولیا، توسل به امامان، صلة رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد. در احادیث آمده است: خواندن چهار آیه از آخر سوره حشر که از آیه «لو انزلنا هذا القرآن» شروع شده و تا آخر سوره به پایان می رسد، هر روز صبح بسیار خوب است.
بهتر است در سجده شکر خوانده شود. تداوم این عمل بسیار مجرب و مفید است. صد بار لا اله الا الله و هفتاد بار استغفار پس از نماز صبح بسیار مجرّب است.(8)
در پایان یاد آور می شویم که برای شروع در مراتب بالاتر کمال، ابتدا سعی نمایید در مراتب اولیه، راسخ تر شده و ثبات قدم بیابید و سپس برنامه معنوی زندگی خود را به تدریج آغاز کنید، ابتدا با برنامه های سبک تر و پائین تر و بعد از آن که راسخ شدید و ثبات قدم یافتید به مراتب بالاتر بپردازید و سعی نمایید خود را خسته ننماید.
در روایات نیز آمده، گاهی قلب انسان رو می کند و گاهی پشت، اگر قلب رو کرد و آماده است، خود را در راه نوافل قرار داده و اگر پشت کرده و آماده نیست، به واجبات اکتفا کنید.(9)

پی‌نوشت‌ها:
1. مجموعه آثار،‌ج2، ص 272.
2. ذاریات (51) آیة 56.
3. نهج البلاغه، خطبة 1.
4. اصول کافی،‌ج 4، ص 53.
5. سفینه البحار، ج 2، ص 603.
6. اصول کافی، ج 4، ص 30.
7. مهدوی کنی، اخلاق عملی، ص 44.
8 . مهدوی کنی، همان، ص 341.
9. میزان الحکمه، مادة قلب، شمارة 16960.


برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)

پی نوشت :
1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .

این که مخاطبان قرآن با لفظ مذکر مورد خطاب قرار گرفته اند ،به این معنا نیست که در بیشتر آیات مخاطبان مردان هستند. در واقع مخاطب آیات ، انسان ها هستند و اگر چه در بسیاری از موارد به لفظ مذکر می آید اما جنس مذکر مقصود نیست ؛ زیرا زبان قرآن عربی است و زبان عربی برخلاف زبان فارسی، برای مخاطب از دو نوع ضمایر و صفات مذکر و مؤنت برخوردار است. عرب‏ها در اموری که مخصوص زنان باشد، با واژگان مؤنث و در امور مخصوص مردان با واژگان مذکرمطالب را بیان می‏دارند( که این موارد محدودند) اما در اموری که بین زنان و مردان مشترک باشد ( که اکثر موارد را شامل می شود) و اموری که جنسیت در مورد آنها اصلاً مطرح نیست مانند خدا و فرشتگان، ضمیر و صفت خاص نداشته ، در این امور از ضمایر و صفات و واژگان مذکر بهره می‏گیرند.
طبیعی است که هر کتابی بخواهد به زبان عربی نوشته شود، اگر چه کتاب الهی باشد، باید از قواعد این زبان پیروی کرده و بر آن ساختار باشد.
بنابراین، قرآن به مقتضای این که به زبان عربی نازل شده است، با همین گفتمان سخن می‏گوید زیرا
قرآن برای خویش گفتمان ویژه مردانه یا زنانه ابداع نکرده ، بلکه زبان قرآن، زبان محاوره عربی است و قواعد و ادبیات و دستور زبان عربی در آن به کار رفته است.
در قران مخاطب انسان است ،اعم از زن و مرد؛ زیرا زن یا مرد بودن دخالتی ندارد مگر در موارد خاص که در آن موارد اگر مخاطب مرد باشد از ضمیر و صفت مذکر با قرینه استفاده می شود و اگر مخاطب زن باشد از ضمیر و صفت مؤنث؛ هر گاه ضمیر یا صفت مذکر به طور مطلق و بدون قرینه آمده باشد ، قطعا منظور عموم انسان ها اعم از زن و مرد هستند و مورد استفاده هم بیشتر این نوع است. در قران و ادبیات عرب هر گاه ضمیر یا صفت مذکر دیدیم، اصل و قاعده این است که منظور عموم زن و مرد هستند مگر این که قرینه ای بر اختصاص به مذکر ، موجود باشد.
برای روشن شدن چند مثال می زنیم:
«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و...اولئک هم المفلحون» د ر این آیه، قرآن کتاب هدایت متقیان یاد شده و "متقین" جمع مذکر سالم است و "الذین "هم موصول برای جمع مذکر سالم است و "یؤمنون "هم جمع مضارع غایب برای جمع مذکر سالم و "اولئک"اسم اشاره برای جمع مذکر و "هم" ضمیر برای جمع مذکر غایب می باشد در حالی که منظور از متقین اعم از زن و مرد است و" الذین یؤمنون" هم در اینجا به معنای"کسانی که ایمان می آورند" است خواه زن باشند یا مرد."اولئک"یعنی ایمان آورندگان که زن و مردند و "هم" نیز یعنی اینان.
«ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون» در این آیه نیز فعل ها و ضمیر ها همه مذکرند در حالی که ناظر به انسان های مستکبری است که ایمان نمی آورند و ارائه آیات، آنان را هشیار نمی سازد و زن و مرد هستند و جنسیت هیچ دخالتی ندارد .
در بیان احکام، مخاطب باز به ظاهر مذکر است در حالی که احکام عمومی هستند و جنسیت جز در احکام محدود و معدودی دخالت ندارد.
مخاطب احکام و معارف قرآن بنی آدم ، انسان ، ناس ، ایمان آورندگان(الذین امنوا)، کفر ورزندگان ( الذین کفروا) با تقوایان( الذین اتقوا، متقین) ، نفاق ورزندگان(الذین نافقوا ، المنافقون) و... هستند و اینها عموم زنان و مردان می باشند .
هر جا که با خطاب« الذین آمنوا »اشاره می کند ، منظور تمام ایمان اورندگان هستند و جنس زن و مرد مدخلیت ندارد . وقتی خداوند آسیه همسر فرعون وحضرت مریم را الگو معرفی می کند ، می فرماید: « برای کسانی که ایمان آوردده اند ، خداوند همسر فرعون را مثال آورده ... و مریم دخت عمران را ، همان که دامن خود را پاک نگه داشت».
آیا می توان گفت که منظور از ایمان آوردند گان در این ایه که به لفظ مذکر آمده ، فقط مردان هستند و این دو بانوی نمونه تاریخ ، الگوی زنان نیستند؟ مطمئناً چنین نیست. بله اینان هم برای مردان و هم برای زنان الگو و نمونه هستند.
بله جایی که مخاطب زنان تنها هستند از الفاظ "نساء" ،"مرأه "و ...استفاده می کند:
"یا نساء النبی..."
"قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین ..."
"قل للمؤمنات یغضوا من ابصارهم"
همچنان که برای بیان احکام اختصاصی مردان از الفاظ "رجال "و.. استفاده می کند.
"و استشهدوا شهیدین من رجالکم" با این وجود قرآن برخلاف سیره متداول در محاورات عربی که در امور مشترک بین زنان و مردان تنها به آوردن ضمیر و واژگان مذکر بسنده می کنند، در موارد ی برای زدودن توهم مردانه بودن ، مذکر و مونث را با هم ذکر می کند از جمله در سوره احزاب، آیه 35، از هر دو واژگان مؤنث و مذکر، آن هم به طور مکرر بهره گرفته است. مفسران در توضیح آن نوشته‏اند:
اسماء بنت عمیس به پیامبر اسلام(ص) عرض کرد: چرا قران فقط مردان را یاد می کند و آنان را می ستاید؟
به دنبال آن ،آیه مذکور نازل شد ویکایک صفات و فضایل اخلاقی با تأکید به صورت مذکر و مؤنث بیان گردید تا بدین طریق شبهه مذکور برطرف گردد و کسی گمان نکند اگر به مقتضای ادبیات عرب در امور مشترک، از گفتمان مردانه بهره گرفته شده ، مخاطب آن فقط مردانند.
در آیات فراوانی با ذکر جداگانه زن و مرد بر یکسان بودن حکم بین زن و مرد و عمومی بودن آن تاکید می کند :
"للرجال نصیب ممل ترک الوالدان والاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون"
"للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن"
"من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مومن فاولئک یدخلون الجنة یرزقون فیها بغیر حساب"
"ومن یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مومن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیر
ا"
"ان المسلمین و المسلمات و .... و الذاکرین الله و الذاکرات اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظیم
"
بنا بر این مخاطب قرآن عموم انسان ها هستند و ضمیر و صیغه مذکر در عربی بر عموم دلالت دارد مگر در موارد وجود قرینه بر اراده مذکر، که آن هم بسیار محدود است .
اما آنچه در مورد آیه مورد نظر سوره نساء بیان داشتید ، در پاسخ می گوییم:
پاسخ : براى فهم آیه چند نکته را باید توجه داشت:
أ) تفاوت‏هاى جسمانی و روحى و عاطفى و... بین زن و مرد وجود دارد.
ب) تفاوت‏ها لازمه آفرینش انسان ها است. همسویى زن و مرد، شراکت آنها در زندگى در جهت سعادت، آرامش و... لازم و ضرورى است.
پ) تفاوت‏ها مکمّل زن و مرد و در جهت پاسخ به نیازهاى هر یک است، نیز موجب لذت و بهره‏مندى هر چه بیشتر از زندگى است.
ت) کانون خانواده در اسلام از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است و هر چه که موجب استوارى این کانون شود، مورد توجه و عنایت الهى است. نیز تبیین احکام زن و مرد بر اساس آن است.
ث) تربیت فرزندان به دور از فشارهاى روحى و روانى، ایجاد محیط آرام و صحیحى درون خانواده براى همه اعضا و...، همان قدر ارزشمند است که مدیریت خانواده و تأمین نیازهاى اقتصادى خانواده ارزش دارد، اگر نگوییم که عنصر اوّل برتر است؛ زیرا دومى مقدمه‏اى براى رسیدن به آن است.
حال در توضیح آیه مى‏گوییم:
قوام صیغه مبالغه قیم است؛ قیم به کسى اطلاق مى‏شود که کارهاى دیگرى را به عهده گرفته و سرپرست او در آن امر مهم باشد. به عبارت دیگر قیّم یعنى کارگزار، سرپرست، کسى که براى تشکیل خانواده و اداره آن قیام مى‏کند.
مراد از« بما فضّل اللَّه» امتیازى است که مردان از نظر جسمى و عقلى در بعد کارهاى سخت و مشکل و توان فرسا ، نه در کارهائى مثل علمى و تربیتى... بر زنان دارند.
جامعه بشرى یک نظام اندام واره و ارگانیکى است، که هر یک از اعضا و جوارح مسؤلیتى دارد که دیگرى آن را ندارد، مانند این که: مغز وظیفه‏اش مدیریت و صدور فرمان است. قلب مسئولیتش پمپاژ خون و رساندن اکسیژن به تمامى سلول‏هاى بدن است. نمی توان در میان این اندام ها از ترجیح عقل بر دل سخن گفت ؛ زیرا هر دو در جای خود و با توجه به وظیفه ای که دارند ، ارزشمند هستند. در اجتماع بشرى نیز وضع بدین منوال است، بلکه در کل جهان طبیعت چنین است.
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست‏
که هر چیزش به جاى خویش نیکوست
بنابراین با وجود تفاوت‏هاى موجود در افراد اجتماع، یکى مسئولیت مدیریت اجتماع را برعهده مى‏گیرد، یکى کشاورز مى‏شود و.... اجتماع چون مى‏بایست نظم داشته باشد و از هرج و مرج جلوگیرى شود، مدیر لازم دارد.
خانواده کوچک‏ترین هسته جامعه بشرى است. در این اجتماع کوچک نیز مى‏بایست وظایف و مسئولیت‏ها تقسیم و مشخص شود. یکى مدیریت و مسئولیت اداره آن را مى‏بایست در دست بگیرد.
در دنیاى امروز این سخن پذیرفته شده است که اگر هیأتى (حتى هیأت دو نفره) مأمور انجام کارى شود، حتماً باید یکى از آن دو رئیس و مدیر و دیگرى معاون یا عضو باشد وگرنه هرج و مرج پیدا مى‏شود، یعنى باید در هر تشکل و اجتماعى اگر چه محدود، یکى از آنها مدیریت کند. حال در خانواده مدیر مرد باشد یا زن؟ باید مسئولیت‏ها همخوان با نظام تکوینى و سازگار با آفرینش زن و مرد باشد. اسلام مى‏گوید این مسئولیت منطبق با آفرینش مرد است و مدیر خانه مرد و زن معاون او باشد. (الرجال قوامون على النساء...)(1)
اشتباه نشود و از این سخن استبداد و ظلم مردان بر زنان برداشت نگردد، بلکه مراد این است که این اجتماع کوچک با داشتن یک نفر به عنوان مدیر و مسئول، کارهایش به خوبى بچرخد و همه از آن نفع ببرند.
ممکن است بپرسید: چرا این مسئولیت را اسلام برعهده زن قرار نداده است. در پاسخ مى‏گوییم: همان گونه که در بالا اشاره شد، این مسئولیت همگام با خلقت و فطرت زن و مرد است.
توضیح: زن و مرد اگر چه در انسانیت تفاوتى ندارند، ولى از نظر امور جسمانى (اعضا و جوارح)، احساسات و عواطف و تمایلات و اخلاق و فعالیت‏هاى مغزى تفاوت هایى دارند.
از نظر توان بازو و رشد عضلات، توان زن به پاى مردان نمى‏رسد. در این تردیدى نیست که به تناسب تفاوت در آفرینش این دو، معمولاً کارهایى را که نیازمند به نیروى بازو و قدرت بدنى باشد، مردان انجام مى‏دهند. و کارهاى سبک و پرظرافت را زنان.
از نظر احساسات، عواطف و تمایلات بنا به گفته روانشناسان، "محبت"، "رفتار انفعالى"، "رفتار عاطفى" و "حمایت کننده" از ویژگى‏ها و رفتار زنانه، در مقابل، "پرخاشگرى"، "استقلال"، "رقابت" "سلطه" و "حاکمیت" از ویژگى‏ها و رفتار و مردانه است.(2)
در راستای این تفاوت های طبیعی ما با دو گونه وظایف و مسئولیت در درون جامعه خانواده مواجه هستیم:
کارهایی که نیاز به عقل محاسبه گر و توانایی های روحی و جسمی برای کارهای سخت و توان فرسا و دغدغه آفرین و...دارد.
کارهایی که نیاز به عواطف ، داشتن آرامش روحی ، ظرافت ، صبر و حوصله و...دارد.
اسلام نقش اول را به مردان و نقش دوم به زنان برای تأمین اهداف که در فوق برشمردیم ، داده است.
برای درک این موضوع تنها یک جمله کافی است که هیچ مردی مادر نمی تواند باشد و اگر بخواهید هزاران صفحه در مورد این جمله می توان نوشت.
بنابراین،به مقتضاى تفاوت در آفرینش و تکوین، تشریع و مسئولیت‏هاى اجتماعى مختلف مى‏شود. زن با تکیه به شوهرش و احساس حمایت گری شوهر از او محبت و عشق به او به آرامش مى‏رسد. اما مرد مى‏خواهد با فراهم آوردن نیاز های افراد خانواده و بودن محیط آرام در درون خانه و برآورده شدن نیازهای خود از زن و فرزندان به آرامش برسد و در این راستا باید مدیریت صحیح داشته باشد.
این سخن همان "الرجال قوامون على النساء" است، یعنى مرد باید مسئول خانواده باشد.
به تناسب همین مسئولیت اسلام مى‏گوید: مرد وظیفه دارد هزینه خانواده را تأمین کند.
قرار دادن مسئولیت تأمین مخارج خانواده بر دوش مردان امرى طبیعى است و از این که به نفع زنان است و بارى بر دوش مردان وضع شده است، کسى اعتراض نمى‏کند، چون این حکم به مقتضاى طبیعت است و در آفرینش ریشه دارد. نیز قراردادن وظیفه سنگین و طاقت‏فرساى جهاد و خدمت سربازى، بر دوش مردان امرى طبیعى است و از این که این قانون به نفع زنان است و آنان را از این کار طاقت فرسا معاف داشته است، اعتراضى نیست.
قرآن در آیه 34 سوره نساء بعد از بیان مسئولیت مردان در خانواده به دو نیروى مذکور (توانایى بدنى و نفقه) اشاره کرده است. (3)
در امور خانوادگى، مسئولیت‏هاى زنان و مردان را مى‏بایست کنار هم قرار داد و قضاوت نمود. همان گونه که اسلام تکالیفى برعهده مردان قرار مى‏دهد که برعهده زنان قرار نمى‏دهد، مانند نفقه، مهریه، دیه عاقله، جهاد و سربازى و... تکالیفى هم برعهده زنان قرار مى‏دهد که برعهده مردان نیست. این دو قسم را در مجموع و در کنار هم باید سنجید.

پى‏نوشت‏ها:
1 - نساء (4)، آیه 34.
2 - روانشناسى رشد، ج 1، ص 330.
3 - محمد تقى مدرسى، تفسیر هدایت، ج 2، ص 68 - 69.

قرآن کتاب توحید و انسان سازی بر مبنای بینش توحیدی است. باور به قران باور به خدای قرآن و به تربیت قرانی و عمل طبق دستور حیاتبخش آن است.
باور به خدای یگانه با صفات جمال و کمالش انسان را در نور و روشنایی و امید و آسایش روحی و روانی قرار می دهد.زندگی را معنی دار می سازد و به زندگی هدف می بخشد .خوف و هراس را از انسان دور می سازد و...
انسان وقتی باور کرد که جهان مخلوق و در ید قدرت خدای یگانه ای است که بینا و شنوا و اجابت کننده و دوست دار مومنان است و هیچ قدرتی در برابر او نیست و هیچ مانعی برای اراده اش نمی باشد و به بندگان خود رؤوف و مهربان است ،نیز بیش از خود آنان، مصالح آنان را رعایت می کند و نمی پذیرد که بندگانش در حیرانی و سرگردانی بمانند ،هم چنین به هنگام گرفتاری آنان را ترک نمی کند و ذلت و زبونی و خواری آنان را در مقابل غیر نمی پسندد و می خواهد آنان عزیز و سر بلند باشند و... ،چنین باور هایی انسان را قدرتمند می کند و استوار می سازد و مصمم می گرداند و احساس ذلت و زبونی و شکست را از روح ودل انسان دور می سازد.
انسان وقتی باور داشته باشد که خدایش به تمام احتیاجات و نیاز های بندگانش و از جمله او علم و آگاهی دارد و به برآوردن همه آنها قادر است و هیچ مانعی برای او قابل تصور نیست و بخل هم ندارد و نسبت به او و همه بندگانش محبت و شفقت دارد ، چنین باورمندی با خیال راحت بر خدا توکل می کند و به هر چه به او برسد، راضی و خشنود است زیرا یقین دارد که خدا بهترین را برایش بر می گزیند.
برای باور مند به خدا شکست معنا ندارد و به بیان قرآن او را دو عاقبت بیشتر نیست :شهادت و لقای خدا و حضور بر سفره نعمت بی پایان خدا یا موفقیت و پیروزی مقطعی و ادامه پیروزمندانه زندگی :
قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین (1)
چنین کسی فقط به فکر انجام وظیفه ای است که خدا خواسته و هیچ خوف و حزن و اندوهی ندارد مگر ترس از اینکه به وظیفه ایمانی اش عمل نکرده باشد . این خوف و ترس هم شیرین، نیرو بخش و حرکت زا بوده و او را استوار تر می گرداند اما ترس های بنیان برانداز و اندوه های ریشه کن کننده را با او سر و کاری نیست:
من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون(2)
چنین کسی در مصیبت های دنیا چون کوه استوار است ،چون همه آنها را به اراده خدا و برای آزمایش می بیند که پاداش عظیم به جهت تحمل آنها برایش پیش بینی شده ، به این جهت به خدا رو آورده و از محضرش تحمل و رضا می طلبد:
و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون(3)
انسان خدا باور نه در ایام خوشی و بهرمندی سرمست می شود و به طغیانگری رو می آورد و نه در ایام محرویت و ناکامی مایوس می شود و نا امید می گرد چون همه اینها را از جانب خدا برای ساخته شدن و امتحان می داند:
ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا یحب کل مختال فخور (4)
نگرش توحیدی زندگی را گلستان و با هدف و شیرین می گرداند و زندگی بدون باور توحیدی جهنم و تلخ و کشنده است:
و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا(5)
هر کس از یاد من رو بگرداند (و زندگی اش بر مبنای باور توحید نباشد) زندگی سخت و کشنده ای خواهد داشت.
قرآن بهترین قانون برای اداره اجتماع را ارائه داده و انسان ها را موظف به پذیرش ولایت و سرپرستی صالح ترین انسان ها نموده و از پذیرش قانون غیر خدایی و والیان ناصالح منع کرده است.
و ان احکم بینهم بما انزل الله (6)
و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون(7)
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون(8)
قرآن زن و مرد مؤمن را ولی و متعهد نسبت به هم معرفی کرده و وظیفه همگانی امر به معروف و نهی از منکر را بر دوش همه گذارده است که با انجام صحیح و فراگیر این وظیفه تمام فسادها از جامعه ریشه کن شده و خوبی ها همه جا را فرا خواهد گرفت:
المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر (9)

پی نوشت ها:
1-توبه(9)،آیه 52.
2-آل عمران (3)،آیه 170.
3-آل عمران(3)،آیه 155-157.
4-حدید (57)،آیه 22-235.
5-طه(20)،آیه124.
6- مائده(5)،آیه44.
7-همان، آیه 48.
8-همان،آیه 55.
9-توبه(9)،آیه 71.

یکی از سؤالات مهم در شیوه تربیت، هدایت و راهنمایی جوانان و جذب آنان به سوی مراکز فرهنگی و ارزش‌های دینی این است که آیا در جذب و هدایت آنان بر اصول "عقلی و استدلالی" باید تکیه نمود یا مبنای کار و فعالیت را "فطرت" و درون انسان قرار داد و با تسخیر دل و درون آنان و بیدار ساختن استعداد‌های خدادادی‌شان آنان را به سوی اخلاق و عرفان سوق داد یا مبنای فعالیت را رفتار‌های شرعی قرار دهیم که در این صورت عرصه کاری احکام شرعی و توضیح المسایل می‌شود، یا مدار و محور کار تربیت و جذب جوانان به سوی دین را، عواطف و احساسات جوانان قرار دهیم؟
همه می‌دانیم که جوانان از جنبه‌های گوناگون: فردی ،خانوادگی و جنسی، احوال گوناگون روانی و کثرت طلبی‌های مادی و معنوی دارند.
یکی از اندیشمندان در امر تربیت می‌گوید: "جوان‌ها مثل دانه‌های چوب کبریت نیستند که همه یک اندازه و یک شکل باشند و بشود آن ها را قالبی در قوطِی‌های همشکل بسته بندی یا دسته بندی کرد. هر آدمی برای خودش عالمی است"(1) بنابر این نمی‌شود یک نسخه کلی برای همه جوانان یا نوجوانان نوشت.
به بیان دیگر: در امر تربیت و جذب و هدایت جوانان یا نوجوانان به مراکز فرهنگی باید از همه عناصر و شیوه ها بهره جست، هم از عقل استفاده کرد ، هم از نقل و حدیث و روایت، هم از اخلاق و عرفان، نیز احساسات و عواطف درونی باید بهره جست، چنان که به بیان احکام شرعی و مناسک عبادی پرداخت، لیکن میزان استفاده از هر یک از این عناصر بر حسب سن و دوره و مایه‌های اولیه تربیتی و حتی خصوصیات شخصی و فردی متفاوت است. نمی‌توانیم در صدد بهره وری از این عناصر را در دوره ابتدایی یا دوره راهنمایی یا متوسط و بالاتر را یکسان بگیریم.
راهکارها:
1-تبیین اهداف دین و نقش آن در زندگی :
بدون توجه به جنبه‌های گوناگون جوانان و نوجوانان و اصول مهمی که در مقدمه پاسخ ذکر کردیم، امر تربیت و جذب نوجوانان یا جوانان به سوی ارزش های دینی به نتیجه نخواهد رسید.
نکته اساسی که باید به آن توجه داشت این است که دین نیاز به تبلیغ به مفهوم رایج امروزی ندارد، بلکه نیاز به معرفی صحیح دارد. امروزه تبلیغ برای جنس و کالایی مورد دارد که نمی‌تواند خود را نشان دهد، از این رو پیش از آن که بگوییم دین اسلام جامع ترین، کامل ترین و نیکوترین دین ها است، باید بگوییم دین اسلام چیست و اهداف آن کدام است؟ چه نقشی در زندگی مادی و معنوی انسان دارد ؟
اگر حقیقت دین و نقش آن در خوشبختی انسان و اصلاح معاش و معادش به درستی تبیین گردد، فطرت دین گرا و خدا جویی جوانان آن را به راحتی می‌پذیرند.
2-خوشایند سازی؛
پیامبر اکرم(ص) گروهی را به سرپرستی "معاذ بن جبل" جهت ابلاغ دین و تبیین معارف بلند آن به یمن اعزام فرمود. هنگام عزیمت آنان چند نکته را تذکر داد از جمله فرمود:
1 - تا می‌توانید کار را برای مردم آسان کنید.دستور مسازید و تکالیف سختی بر مردم تحمیل نکنید که باعث اذیت و اضطراب خاطرشان شود.
2 - مردم را امیدوار کنید. از دین ناامید و مأیوس نسازید. به مردم نوید و بشارت بدهید. در این صورت عزم و اراده گرایش و پیوستن به دین درآنان ایجاد می‌شود، و به کارهای نیک رغبت و علاقه پیدا می‌کند.
3-درک زبان، منطق و احساسات جوانان
بزرگ‌ترین مشکل رهبری نسل جوان، در نفهمیدن زبان و منطق او، احساسات ویژه و خواسته‌های واقعی و ادراکات خاص جوانی است، بنابر این برای پاسخگویی به نسل جوان و رهبری آنان به سوی دین و ارزش‌های معنوی، ابتدا باید "آنان را شناخت" و احساسات پرشور جوانی‌شان را درک نمود. نقاط قوّت و مثبت روحیات ،اخلاق و عملکرد‌های آنان را دریافت، نیز جهات ضربه‌پذیری و منفی آنان را فهمید. روی نکات مثبت تکیه کرد و با دادن شخصیت وکرامت بر آنان، در دلشان نفوذ کرد.
شهید مطهری می‌گوید: ابتدا باید نسل جوان را بشناسیم. نسل جوان مزایا و عیب‌هایی دارد، زیرا این نسل یک نوع ادراکات و احساسات دارد که در گذشته نبود، از این جهت باید به او حق داد.در عین حال یک انحرافات فکری و اخلاقی نیز دارد و باید آن‌ها را شناخت و چاره کرد.(2)
4-اجتناب از افراط و تفریط
در هدایت نسل جوان همان گونه که باید به سلیقه‌ها و علاقه‌های آنان توجه کرد و امر رشد و تربیت آنان را با مقتضیات ذات و جوهره‌شان هماهنگ ساخت، باید از ایجاد شخصیت کاذب و توقع بی جا پرهیز نمود.
یکی از مسئولان دست‌اندرکار امر تربیت می‌گوید: برخورد با نسل جوان باید بر اساس واقع بینی، منطق و به دور از افراط و تفریط باشد، نه برخورد تند و خشن و غیر منطقی و سرکوب احساسات آن‌ها و نه برخوردهای غیر واقعی که همه خواسته‌های جوانان را درست و بر حق بدانیم و در آنان رشد کاذب و توقع نابجا ایجاد کنیم، بلکه باید متناسب با ذات و جوهره او و با استفاده از سلایق و علایق او، امر هدایت نسل جوان را دنبال کنیم."(3)
شیوه گفتگو و راهنمایی از منظر قرآن کریم:
قرآن کریم برای راهنمایی انسان و هدایت او به سوی ارزش‌های دینی سه روش را متذکر می‌شود:
1 - برخوردها باید حکیمانه و پاسخ ها مستدل و منطقی و سازگار با حکمت باشد.
2 - دلسوزانه، همراه با رأفت و رحمت، و عشق و موعظه حسنه باشد.
3 - گفتگو باید از جدال خصمانه و غرور و خودمحوری به دور باشد. پرسش و پاسخ‌ها نیکو، منطقی و اقناع کننده و برای کشف حقیقت باشد.(4)
5-تبیین فلسفه احکام:
از نکاتی که در بیان احکام و مسایل شرعی برای جوانان لازم است، این است: تا آن جا که امکان دارد حکمت احکام و مناسک و تعالیم دینی تبیین و تشریح شود تا از روی آگاهی و بینش و بصیرت و با انگیزه قوی‌تر به تعالیم دین روی آورند.
6-تبلیغ عملی از سوی الگوها:
زبان رفتار و زبان حال بسیار مؤثرتر از زبان گفتار است. عطش جوانان نسبت به مذهب در صورتی سیراب می شود که در جهت درست هدایت شود و صداقت و خلوص را در همه امور مشاهده کنند. جوانان تمام مسائل را زیر ذره بین انتقاد و موشکافی خود قرار می‌دهند و در اصول و بنیان های اعتقادی خود هیچ گونه تسامح و سهل انگاری را روا نمی دارند. اگر با ناهمخوانی و تضادی در گفتار و عمل مذهبی روبه رو شوند، به دو صورت واکنش نشان می‌دهند:
یکی این که در اعتقاد خود سست شوند (و این در صورتی است که زمینه اعتقادی محکمی نداشته باشند)
و دیگر این که صدای خود را به اعتراض بلند کنند و طالب جریان یافتن قوانین مذهبی در کلیه شئون و امور باشند.(5)
عدم هماهنگی میان گفتار و کردار، پندار و اندرز مربیان را بی اعتبار می‌کند. امام صادق(ع) می‌فرماید: "به وسیله عمل خود راهنما و راهبر مردم به سوی فضیلت‌ها شوید و تنها دعوتگر زبانی نباشید".(6)
7-به کارگیری روش های نو:
در حال حاضر با توجه به تغییرات پر شتابی که در عرصه فرهنگ و ادبیات مخاطبان به ویژه بین نسل جوان ایجاد شده، برای جذب جوانان باید ارائه پیام‌ها را متناسب با شعور حاضر و کنونی تنظیم کرد. نسل کهن، باید در بستر زمان حضور یابد و نیازهای نسل نو جامعه را همواره در نظر داشته باشد. امام علی(ع) بر زمان شناسی در ارائه پیام تأکید ورزیده است: "فرزندانتان را به ادب خود مجبور نسازید که آنان پدیده‌های زمان خود هستند".(7‌)
استاد مطهری می‌گوید: در هدایت و رهبری نسل قدیم که سطح فکرش پایین تر بود، ما احتیاج داشتیم به طرز خاص بیان و تبلیغ و یک جور کتاب‌ها که امروز آن طرز بیان و آن طور کتاب‌ها به درد نمی‌خورد. باید و لازم است رفرم واصلاح عمیقی در این قسمت‌ها به عمل آید. باید با منطق روز و زبان روز و افکار روز آشنا شد و از همان راه به هدایت و رهبری مردم پرداخت.(8)
استفاده از ابزارهای ارتباطی نوین نیز می‌تواند مؤثرباشد.

پی نوشت ها:
1. حداد عادل، آسیب شناسی تربیتی دینی، ج 1، ص 75.
2 . مجله پیوند، شماره 260، ص 18.
3 . همان.
4 . نحل (16) ، آیه 125.
5 . دکتر سید احمد احمدی، روان شناسی نوجوانان و جوانان، ص 62.
6 . سفینه البحار، ج 2، ص 278.
7 . شرح ابن ابی الحدید، ج 20، قصار 102.
8 . استاد مطهری، ده گفتار، ص 185.


برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)

پی نوشت :
1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .

خداوند چرا انسان را آفريد با اينكه مي دانست طغيان مي كند؟

در ابتدا باید اشاره شود که بر اساس نقل قران کریم فرشتگان نیز چنین سئوالی را در باره خلقت انسان مطر ح نمودند، ولی خداوند جواب زیبا و شنيدنی به آنان داد . قرآن کریم پرسش و پاسخ فرشتگان و خداوند را چنین بیان فرموده :
«وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ (1) چون پروردگار تو به فرشتگان گفت : در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند :آیا در آن کسى را مى‏گمارى که در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد و حال آن که با ستایشت، تو را تنزیه مى‏کنیم و به تقدیست مى‏پردازیم ،فرمود : چیزى مى‏دانم که نمى‏دانید».
بنا بر این حکمت و فلسفه آفرینش انسان را به طور کامل تنها خالق و آفریده گار او می داند و حتی ملایکه نیز از حقیقت مسئله به طور کامل آگاه نیستند؛ ولی بر اساس مبانی گوناگون انسان شناختی در این باب رویکرد هايی مطرح است که ذیلا اشاره می شود :
1ـ عرفا معتقدند: چون خداوند اراده نمود از خفا بیرون آید و جمال اسما و صفات خود را در اشیا و افراد مشاهده نماید، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرینش انسان و سایر پدیده‏ها ظهور و تجلى است. در این باره گفته شده: آن گاه که ذات ازلی و صفات متعالی اقتضا کرد حکم سلطنت و بسط مملکت الوهی و نشر ولایت ربوبی او از طریق اظهار خلایق و تسخیر آن ها، امضای امور و تدبیر آن ها، حفظ مراتب وجود و رفع مناصب شهود تجلی نماید، با حکمت متعالی و حکم حکیمانه خواست خلیفه‌ای در امور یاد شده ولایت او را اعمال نماید، که وجهی به سوی حق داشته باشد تا خلق را یاری رساند، لذا خلیفه‌ای که را - با خلعت اسما و صفات او آراسته بود - آفرید و کلید گنجینة هستی را به او داد؛ حکم و فرمان همگان را بدو سپرد و تصرفات او را ملکوت و تسخیر خلایق نافذ و مؤثر گردانید و اسم او را انسان گذارد، چون از طریق او اُنس بین او و خلایق امکان پذیر است. (2)
بنا بر این یکی از اهداف خلقت انسان مسئله خلافت الهی اوست.
خداوند فرمود: «کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببتُ أن أُعرف وخلفتُ الخلق کی أُعرف؛ (3) گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلایق را آفریدم تا شناخته شوم». در معنای این حدیث قدسی گفته شده: شناخت خداوند برای خلق وسیلة تکامل آن ها است، یعنی من (خدا) دوست داشتم که فیض رحمتم همه جا را بگیرد، به همین جهت خلایق را آفریدم و برای سیر کمالی آن ها راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم، چرا که معرفت و شناخت من رمز تکامل آن هاست. (4 )
2- در تحلیل فلسفی مسئله گفته‏اند: چون خداوند دارای همه کمالات است و هیچ نقصى در او نبوده و بى نیاز مطلق است، هیچ گونه کمبودى ندارد تا بخواهد با آفرینش جهان یا انسان، آن را جبران نماید و یا سودى از آفرینش عالم و آدم نصیب او شود. خداوند چون کامل است، لازمه کمالش فیّاضیت و بخشندگی است، پس باید فیض بخشى و بخشندگى کند، در نتیجه باید جهانى زیبا و کامل بیافریند. بنا بر این صدور وجود و هستى از خداوند ضرورت انکار ناپذیر دارد. (5) بنابراین
3- دیدگاه قرآن: در یکى از آیات قرآنى به صراحت هدف از خلقت انسان، عبودیت و بندگى خدا ذکر شده است: "و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلا لیعبدون". (6)
البته منظور از عبودیت تنها به جا آوردن نماز و روزه نیست، زیرا این‏ها جزئى از عبادت‏اند، بلکه مراد، تسلیم و اطاعت بى چون و چرا از خدا به منظور تقرّب به او و رسیدن به وجود لایتناهی است. لذا گفته شده: "خداوند بندگان را نیافرید مگر براى این که او را بشناسند و چون شناختند، عبادتش نمایند و چون عبادت کنند، از بندگى غیر او بى نیاز مى‏شوند". (7)
چه این که بر اساس آموزه های دیگر که در زمینه حکمت و فلسفه آفرینش انسان مطرح است این که آدمى براى آزمایش خلق شده است. او به این جهان آمده که در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنیوى و بر سر دو راهى‏ها با اختیار خود خوبى و زیبایى را انتخاب کند و از زشتى و پلیدى دورى نماید تا نتیجه آزمایش را در سراى دیگر مشاهده کند. در سراى دیگر نیکوکاران که از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بیرون آمده‏اند در نعمت‏هاى بهشتى اند و بدکاران در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقیقت انسان به دنیا آمده است که آزمایش شود و نتیجه آزمون را ببیند.
قرآن کریم در جای دیگر به فلسفه آفرینش انسان چنین اشاره نموده : «الّذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملاً؛ (8) او است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارتر هستید». در این آیه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده است.
باتوجه به سه رویکرد فلسفی و وحیانی وعرفانی که درباره حکمت آفرینش انسان اشاره گردید، چند نکته باید اشاره گردد:
اولا:
دو رویکرد فلسفی و عرفانی در واقع تبیین و باز تاب آموزه های وحیانی در این خصوص است و منافاتی با آن ندارد؛ زیرا عبادت و آزمون الهی در حقیقت برای تامین همان اهدافی است که در رویکر عرفانی مطرح شده است. چون انسان از رهگذر عبادت و از بستر امتحاناتی الهی به آن مقاماتی می رسد که در عرفان به عنوان حکمت آفرینش مطرح شده است.
ثانیا:
اگر مراد پرسشگر محترم از طغیان آدمی همان نکته ایی است که در سئوال ملایکه آمده، پاسخ همان است که در آیه پیش گفته اشاره شده که در این خلقت اسرار نهفته فراوانی است و یکی از آن ها این است که عالم و آدم طفیل و مقدمه وجود انسان کامل است و انسان كامل از دل همان امتحانات و ابتلائات با مجاهدت و عبوديتش بيرون مي آيد.
« وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ؛ (9) او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز [شش دوران‏] آفريد و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است!».
لذا در روایتی آمده است که:
رسول خدا (ص) به امیر مؤمنان فرمود:
«یا علیّ لولا نحن ما خلق الله آدم و لا حوّاء و لا الجنّة و النار و لا السماء و الأرض؛ (10) اگر ما (پیامبر و اهلبیت) نبودیم ،خداوند آدم و حوا، بهشت و جهنم، آسمان و زمین را نمی‌آفرید».
طبق این گونه روایات معلوم می‌شود که عالم و آدم طفیل وجود مبارک انسان کامل (پیامبر و اهل بیت)، و برای آن ها و در پرتو نور وجود او خلق شده است.
بنا بر این همان طور که یک باغبان درخت را برای میوه می کارد و اگر هدف او که رسیدن به میوه نبود، درخت را نمی‌کاشت.
خداوند جهان را برای میوه خلقت کرد؛ یعنی انسان آفریده و عالم و آدم را برای انسان کامل خلق کرده و او را برای خود آفریده تا مظهر اسما و صفات و تجلیگاه او در جهان و خلیفه او در عالم باشد. بنا بر این گرچه بی تردید خداوند از همه امور و عمل کرد آدمیان آگاه بوده است؛ ولی حکمت و اسرار نهفته و آشکار ی در خلقت وجود داشته و دارد که خداوند برای آن ها انسان ها را خلق نمود .

پی‌نوشت‌‌ها:
1. بقره (2) آیه 30.
2. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 175، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1386.
3. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 84، ص 198. نشر دار الاحیا ، بیروت 1403 ق.
4. ناصر مکارم تفسیر نمونه، ج 22، ص 395.نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، بی تا.
5. همان، ص 294.
6. ذاریات (51) آیه 56.
7. تفسیر نمونه، همان
8 . ملک (67) آیه 2.
9. هود(11) آيه 7 .
10. صدوق عیون أخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 237. نشر دار العلم ، قم، 1377 ش.

از نظر قران چه چیزی روح انسان را سیراب می کند؟
برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)

پی نوشت :
1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .


سخن گفتن درباره‏ ى انسان در عين آسانى، از سختى خاص خود برخوردار مى‏باشد، چون شناخت انسان از مسايلى است كه به سادگى دسترسى به آن ممكن نمى‏باشد; زيرا انسان داراى گرايشات متعدد و داراى جنبه معنوى مى‏باشد و مطالعه وتحقيق در هر كدام از خصوصيات انسان نياز به وقت زياد و نوشتن مطالب متعدد دارد. لذا در كتب فراوانى از زاويه ‏هاى گوناگون، انسان را مورد بررسى قرار داده ‏اند. و از آنجا كه قرآن كتاب وحى مى‏باشد و كلام خداوند است كه خود خالق انسان مى‏باشد بهترين نظريات در مورد انسان را مى‏توان در اين كتاب آسمانى دريافت كرد.


مبدا آفرينش انسان ؟

بحث‏ خلقت انسان از بحث‏هاى بسيار رايج در بين اهل نظر و مطالعه مى‏باشد. براى پى بردن به اين مطلب كه اين مسئله همواره مورد بحث‏بوده است چند نظريه را يادآورى مى‏كنيم. درباره چگونگى پيدايش نوع آدم در زمين دو نظر است: يكى آراى فلسفى قديم و ظواهر دينى كه از اين نظر انواع و اصول خلقت‏بدون سابقه پديد آمده، و نظر استقرايى ديگر كه از فروع فلسفه نشو و ارتقا و تكامل است پيدايش انواع را از دانى به عالى و به هم پيوسته مى‏شمارد و هر نوع پايين را با گذشت زمان و تاثير محيط منشا نوع بالاتر مى‏داند جزئيات اين نظريه از جهت تجربه و كليات اين نظريه از جهت ادله‏ى فلسفى چنان‏كه بايد اثبات نشد. (1)
«خلاصه نظريه دوم اين است كه زمين يكى از سيارات قطعه از خورشيد جدا شده و ابتداء در حال فروزندگى و ميعان بوده است پس رفته رفته در اثر عوامل مخصوص سرد شده و باران‏هاى سنگين بر آن باريده و سيلها جارى شده و درياها پديدار گرديده سپس يك سلسله تركيباتى بين آب و زمين پيدا شده و نباتاتى دريايى روييده است اين نباتات كه داراى باكترى‏هاى زنده بود متكامل شده و در نتيجه اى آنها ماهى و ساير حيوانات دريايى پديد آمده و سپس به ترتيب ماهى پرنده (ذو حياتين) حيوان خشكى و انسان به وجود آمده است و تمام اين مراتب در اثر تكامل است كه تركيبات زمين به خود ديده و به دنبال آن گياهان و حيوانات دريايى و حيوانات ذو حياتين وحيوانات خشكى وبالاخره انسان به وجود آمده است‏». (2)
علامه طباطبايى رحمه الله در رداين نظريه مى‏گويد: اين فرضيه، دليل مخصوصى آن را اثبات نمى‏كند و مى‏توان فرض كرد كه انواع به طور كلى از هم جدا و مستقل باشند بدون اين‏كه تطورى كه نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد در كار بيايد بلى صرفا يك سلسله تطوراتى سطحى در زمينه حالات هر نوع وجود دارد بدون اين كه ذات آنها دستخوش تحول شود و تجربه تحول فردى را از يك نوع به نوع ديگر مشاهده ننموده است و هرگز ديده نشده ميمونى به انسان تبديل شود. (3)
درباره چگونگى آفرينش انسان و همچنين ساير موجودات زنده از ديرباز دو عقيده متضاد در ميان دانشمندان وجود داشته است گروهى از دانشمندان معتقد به استقلال انواع جانداران و عدم تكون نوعى از نظر نوع ديگر و گروهى ديگر طرفدار تبدل انواع بودند. اعتقاد به تبدل انواع به بعضى از فلاسفه يونان باستان نسبت داده مى‏شود; در قرون جديد طرفدارانى پيدا كرده است كه مهمترين آنان «چارلز داروين‏» طبيعى‏دان انگليسى قرن نوزدهم مى‏باشد. (4)
داروين دو نظر پر سر و صدا عرضه كرد يكى درباره‏ى كليه موجودات زنده و ديگرى درباره‏ى خصوص انسان. به موجب نظريه اول كه در كتاب «اصل انواع‏» منتشر شد همه انواع حيوانات در اصل از يك نوع سرچشمه گرفته، رفته رفته يك نوع به دو نوع و بعد به چند نوع تبديل شده است. نظريه دوم كه در كتاب «اصل انسان‏» عنوان شده است مى‏گويد انسان كه يكى از انواع موجودات زنده است‏با ميمون از يك منشا بوده و اين دو داراى اجداد مشتركى بودند. (5)
در نظريه دوم، داروين و پيروانش معتقدند كه تفاوتهاى بين انسان و حيوان را ناچيز يافته، قبايل بدوى بازمانده، طبق توصيفى كه داروين از آنها به دست مى‏دهد همان حلقه‏ى مفقوده بين انسان و حيوانند. و دانشمند ديگرى ادعا كرده بين انسان و عاليترين ميمونها تفاوت كمترى هست تا بين عاليترين و پست‏ترين ميمونها. (6)
(بحث ادامه دارد )
پاورقی :
1. پرتوى از قرآن:1/113.
2. الميزان، علامه طباطبايى،در تفسير آيه 1 سوره نساء.
3. همان.
4. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
5.نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
6. علم و د ين، ايان باربور،ص 114 ترجمه خرمشاهى.

خود ستایی معمولا در جایی استعمال می شود که مبتنی بر حقیقت نبوده و ادعا باشد ولی معرفی خود و بیان فضایل خویش اصطلاحا خودستایی نیست.
اما معرفی خود یا به اصطلاح شما خودستایی، یا دروغ و بی پایه است یا بیان حقیقت است. اگر دروغ یا ادعا یا مبالغه باشد ، به هر نیتی باشد، کار ناپسند و قبیحی است و قطعا خداوند ساحتش از قبیح منزه است و جز حقیقت نمی گوید.
اما اگر معرفی مطابق واقع و حقیقت باشد، یا برای جذب وجلب توجه مخاطبان است تا آنان واله و شیدای او شوند و او محبوب گردد و به هوای دلش برسد ، از ساحت حق تعالی به دور است زیرا خدا نیازی به محبت و عبادت و توجه بندگان ندارد.
یا برای این است که بندگان او را بشناسند و به محضرش بشتابند و از فیض او بهرمند گردند و بیراهه نروند وگمراه نگردند و به درگاه خدایانی نروند که هیچ توانی ندارند.اگر چنین باشد که هست، این تعریف ها ومعرفی ها کاملا لازم بوده واگر خدا خود را معرفی نکند، در حق بندگان کم لطفی کرده است.معرفی های خدا از خود، خود ستایی است یا دعوت بندگان و امید دادن به آنان؟
یک بار صفات خدا در قران را مرور کنید و ببینید چقدر از این صفات حکایتگر رحمت و عطوفت و عنایت خدا به بندگان و زنده کننده امید در آنان است و چقدر نشان دهنده قدرت و سلطه و حکومت و جباریت و قهاریت خدا؛ تازه آنان که بیانگر حکومت و جباریت و قهاریت است برای ترساندن جباران و جذب آنان است یا برای ترساندن بندگان؟
خداوندی که همه وجود ستایشگر اویند ،چه حاجت به ما بندگان بی مقدار دارد تا بخواهد ما را دلداده خود کند یا ما چه جایگاهی در وجود داریم که بخواهد ستایشگرش گردیم؟
خدا از فضل و کرم خود به معرفی خویش نشسته تا ما را به منشا کرامت و جلالت و نعمت و...سوق دهد و بهرمند گرداند.
علی (ع) در آغاز خطبه قاصعه به این حقیقت اشاره کرده می فرماید :
«ألْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ، وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمىً وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ، وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ. وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ؛
بى شک عزّت (شکست ناپذیرى)و عظمت (بزرگى)مخصوص ذات پاک خداوند است، زیرا غیر او در برابرش موجوداتى ضعیف و ناتوانند. افزون بر اینکه هر چه دارند از او دارند. هر زمان اراده کند به آنها مى بخشد و هر لحظه اراده کند از آنان مى گیرد».
بندگان خدا جز تواضع و فروتنى در برابر خداوند و نسبت به یکدیگر، راهى ندارند.
خداوند نه نیازى به بزرگ نمایى دارد، نه احتیاجى که او را به بزرگى بستایند; ذات مقدّس او از هر نظر داراى بزرگى و عظمت است(1)

پی نوشت ها:
1.پیام امام امیر المومنین، آیه الله مکارم شیرازی ، ص 357

مبدا و مراحل تكامل خلقت انسان در قرآن

بعد از اين كه دو نظريه مطرح در بين صاحب نظران را اجمالا بيان كرديم وقت آن رسيده است كه خود را در محضر قرآن قرار دهيم و ببينيم قرآن با كداميك از دو نظريه هماهنگى و موافقت دارد يا اين كه نظر سومى را دارد. اين كه انسان ابتداء به صورت مستقل خلق شده يا اين كه تكامل يافته از موجودات زنده ديگر مى‏باشد در قرآن كريم مى‏خوانيم :
«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون‏».
«همانا مثل خلقت عيسى عليه السلام در خارق العاده بودن به امر خدا مانند خلقت آدم بوده است كه خدا او را از خاك آفريد پس بدان خاك گفت‏بشرى به حدكمال باش هماندم چنان گرديد».
جريان حضرت عيسى عليه السلام را در جنبه استقلال آن به حضرت آدم عليه السلام كه كاملا مستقل به وجود آمده است مقايسه مى‏كند. يعنى تصريح دارد كه اصل آدم به صورت مستقل از خاك گرفته شده است و قرآن نه پدر و مادرى براى آدم قايل مى‏باشد و نه آدم را تكامل يافته از موجودات ديگر مى‏داند. و در آيه «بداء خلق الانسان من طين‏» (7) ابتداى خلقت انسان را از طين مى‏داند نه از راه ديگر. پس قرآن انسان را نوعى مستقل فرض كرده است و فرضيه تكامل انواع كه در نتيجه آن انسان از نوع ديگر به وجود آمده باشد مورد قبول قرآن نمى‏باشد. آنچه را كه قرآن از آن حكايت مى‏كند مراحلى را خاك پشت‏سر گذاشته تا انسان به وجود آمده است‏حالا اين كه اين مراحل چگونه گذشته است تصريحى در اين زمينه ندارد. مثلا آيه
«و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين‏» (8)
يعنى بعد از مرحله تراب مرحله ديگرى كه مخلوط آب و خاك مى‏باشد كه همان گل مى‏باشد، آن هم مى‏فرمايد گل خالص در سير تكاملى انسان به عنوان يكى از مراحل آمده است. و علامه طباطبايى رحمه الله مى‏فرمايد :«منظور از انسان نوع انسان است پس شامل آدم و مادون آن مى‏شود و مراد از خلق ، خلق ابتدايى است كه همان حضرت آدم عليه السلام مى‏باشد» (9) بعد از مرحله گل شدن قرآن حكايت از گل و لاى تغيير يافته مى‏كند:
«لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون‏». (10)
معلوم مى‏شود كه در آن گل هم فعل و انفعالاتى ديگر به وجود آمده است و صرفا گل تازه و جديد به دست آمده نبوده است، بلكه حالت ديگرى بر آن دست داده است . مرحله ديگر كه قرآن كريم از آن خبر مى‏دهد:
«خلق الانسان من صلصال كالفخار». (11)
صلصال را علامه طباطبايى رحمه الله به معنى گل خشك معنى كرده است. (12)
گل بعد از اين كه مراحل چندگانه را پشت‏سر گذاشت‏به صورت خشك شده در آمد و شكل خاصى به خود گرفت و ديگر آن حالت نرم و شكل پذيرى قبلى را ندارد، از آن به صلصال تعبير مى‏كنيم.
حال وقت آن رسيده است كه دو مطلب را مورد توجه قرار دهيم :
اول اين كه طبق قرآن كريم اصل انسان از چه مى‏باشد آيا انسان خود مراحل خلقتش از خاك شروع شده و سير تكاملى طى كرد يا اين كه انسان تكامل يافته موجودات ديگر است؟
مطلب ديگر كه در مورد انسان بايد روشن شود اين است كه اين مراحل تكامل آيا به سرعت‏سپرى شد و لحظه‏اى انسان خلق شده يا اين كه مدتى در سير تكاملى مراحل طى شد؟
در مورد نكته اول كه اصل انسان استقلالا است نه تكامل يافته موجودات ديگر، آيات قرآن به خوبى اين مطلب را دلالت دارند و قرآن كريم مراحل پنجگانه‏اى را بيان مى‏كند:
مرحله اول: خلقت را از تراب شروع مى‏كند.
مرحله دوم: همان طين كه مخلوط آب و خاك يعنى گل مى‏باشد.
مرحله سوم: سلاله از طين كه همان گل خالص است.
مرحله چهارم:
«صلصال من حماء مسنون‏»
كه عبارت از گل و لاى تغيير يافته مى‏باشد.
مرحله پنجم: «صلصال كالفخار»: گل خشك شده مانند كوزه مى‏باشد.
مجمع البيان مراحل چندگانه را بدين عبارت مطرح مى‏كند: «اصل آدم كان من تراب و ذلك قوله‏«خلقه من تراب‏» ثم جعل التراب طينا و ذلك قوله: «خلقه من طين‏» ثم‏ترك ذلك الطين حتى تغير و استرخى و ذلك قوله: «من حماء مسنون‏» ثم ترك حتى جف‏وذلك قوله: «من صلصال‏» فهذه الاقوال لا تناقض فيها اذ هي اخبار عن حالاته المختلفة‏». (13)
از عبارت مجمع هم به راحتى و روشنى مراحل پنجگانه فهميده مى‏شود پس بنابر ديدگاه قرآن خلقت انسان از خاك شروع مى‏شود سپس وارد مرحله دوم كه مخلوط آب و خاك است و بعد از آن گل خالص و سپس بعد از تغييراتى در آن به صورت خشك در آمده و آماده پذيرش روح مى‏شود. پس از نظر قرآن انسان موجودى مستقل مى‏باشد نه اين كه از تكامل موجودات ديگر به وجود آمده باشد، و انسانهاى فعلى از نسل ابوالبشر يعنى حضرت آدم عليه السلام مى‏باشند.
اما در مورد نكته دوم; كه آيا اين مراحل به سرعت طى شده است‏يا به كندى؟ گرچه قرآن تصريحى در اين باب ندارد، اما با دقت در آيات ،بيشتر استشمام تدريجى بودن و كندى مى‏شود يعنى مراحل به صورت طبيعى طى‏شده است. با توجه به اين كه عوامل طبيعى هم از عمال خداوند مى‏باشد در واقع خالق خداوند است. قول ضعيفى هم در ذيل آيه
«هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» (14)
قبل انه اتى (15) على آدم (16) اربعون سنة لم يكن شيئا مذكورا لا في السماء و لا في الارض بل كان جسدا ملقى من طين قبل ان ينفخ فيه الروح (17) .
نكته ديگر از آنجا كه قرآن شريف براى مردم آمده است و فهم متوسط مردم را در نظر گرفته است فهم عرفى از مراحلى كه قرآن كريم ياد مى‏كند اين است كه بين هر مرحله با مرحله ديگر مدتى فاصله شده باشد و اگر همه مراحل يك لحظه طى شده باشد عرفا ديگر به آن اطلاق مرحله نمى‏شود گرچه با دقت عقليه به آن اطلاق مرحله بشود.
اشكال: با توجه به آيه «قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت‏بيدي...» (18) تعبير به «بيدي‏» دارد احتمال اين كه انسان اولى خلقت آن از طريق عوامل طبيعى گرچه عمال خداوند هستند را از بين مى‏برد در نتيجه برداشتهايى از قبيل نظريه تكامل در مورد خلقت انسان مردود است. (19)
جواب: نسبة خلقه الى اليد للتشريف بالاختصاص كما قال: «نفخت فيه من روحى‏» وتشبيه اليد كناية عن الاهتمام التام بخلقه وصنعه فان الانسان انما يستعمل اليدين فيما به يتم به من العمل‏» (20) يعنى نسبت دادن خلق به يد براى شرافت است و تثنيه بودن آن هم كنايه از اهتمام تام به خلقت آدم است.

در مورد امامت و امامان آیات فراوانی از قرآن نازل شده است. البته نام امامان به صراحت در قرآن نیامده و امامت و اشخاص امامان به صراحت و به نام در قرآن ذکر نشده اند.
اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند .؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد ، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند. ولي وقتي اوصاف ذکر شد، آنان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد ، مخالفان براي کنار زدن آنان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند. ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند ، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند . رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسد. چون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود ، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
از طرف ديگر خدا در قرآن به صراحت و بارها اعلام کرده رسول مبين و مفسر و معلم کتاب است و شما بايد به کتاب به همراه بيان رسول خدا متمسک شويد تا هدايت يابيد و از گمراهي در امان باشيد و ما نبايد انتظار داشته باشيم همه جزئيات و همه مسائل را به صراحت در خود قرآن بيابيم.
مطلب ديگر اين که سنت خدا در دنيا فتنه و امتحان است. خدا گاهي مطالب را مستقيم نمي گويد و با کمي ابهام مطرح مي کند تا معلوم شود چه کساني براي يافتن حق آشکار، تلاش مي کنند و چه کساني با استفاده از ابهام و اجمال به تاويل و توجيه رو مي آورند.
ما حصل کلام اين که بر خدا لازم است هدايتگري را تمام کند و حق را به نحوي بيان کند که جويندگان با يقين کامل به حق برسند و آن را بيابند و مجمل و مبهم گذاشتن حق بر خدا محال است اما اين که حق را به چه صورت بيان کند؟ خود خدا بهتر مي داند. خدا بهتر مي داند کجا در قرآن ريز مطلب را بيان کند و کجا مصلحت است در قرآن بدان اشارتي داشته و ريز مطلب در بيان رسول خدا باشد.
ما اگر جويا شديم و حق را روشن و آشکار نيافيم بر خدا حجت داريم. اما اگر حق در قرآن به طور کامل و با نام بيان نشده و بيان آن به رسول واگذار گرديده، ما بايد بيان را از رسول بخواهيم و نمي توانيم به اين بهانه که در قرآن نيامده از پي جويي دست بکشيم.
آیات تطهیر(2)، مباهله(3)، هل اتی(4) ، اولی الامر(5) ، ذی القربی(6)، ولایت7 ابلاغ8، اکمال9 و...در مورد مساله امامت و شخص امامان نازل شده که این مطلب در روایات مربوط به شأن نزول و تفسیر این آیات به صراحت آمده است به طوری که برای حق جویان مطلب روشن و یقینی و برای منکران حجت آشکار می باشند.
امات مانند نبوت جزو اصول دین و مباحث اعتقادی است که با دلایل عقلی و وحی برهانی ثابت می شود و همه دلایلی که لزوم نبوت را اثبات می کند، لزوم امامت را هم ثابت می کند و اما معرفی اشخاص امامان در قرآن به وصف و اشاره است و معرفی صریح و به نام آنان به رسول خدا واگذار شده و ایشان هست که به عنوان واسطه خدایی باید جانشینان معصوم خود را معرفی کند و این کار را کرده است.

پي نوشت:
1 . سوره مائده(5) آیه 55 .
2 . سوره احزاب(33) آیه 33 .
3 . سوره آل عمران(3) آیه 61 .
4 . سوره انسان(76) آیه 1.
5 . سوره نساء (4)آیه 59 .
6 . سوره انفال(8) آیه 41 .
7 .سوره مائده(5) آیه 55 .
8 . سوره مائده(5) آیه 67.
9.همان آیه 3.


بقاى نوع انسان از ديدگاه قرآن

با توجه به اين كه عمر انسان محدود مى‏باشد بقاى نوع انسان به چه صورت است از نظر قرآن بقاى با نطفه مى‏باشد در قرآن داريم :
«خلق الانسان من نطفة...». (25)
علامه طباطبايى مى‏فرمايد: مراد از خلق در اين آيه نوع انسان است و نسل آدم مى‏باشد و شامل حضرت آدم عليه السلام نمى‏شود. (26)
مخصوصا با توجه به آيه
«ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين‏» (27)
با توجه به اين كه خلقت اول انسان را در همين سوره در آيه قبل از اين از خاك بيان مى‏كند پس از آوردن اين دو آيه در كنار هم صراحت آيه دوم در نژاد و نسل انسان مشخص مى‏شود.
و آيه ديگر مراحلى را كه نطفه طى مى‏كند بيان مى‏كند:
«ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله...» (28)
با توجه به اين كه در دو آيه قبل، خبر از خلقت اولى انسان مى‏دهد و در آيه قبل جاى نطفه كه اين مراحل را طى مى‏كند مشخص مى‏كند فهيمده مى‏شود كه اين مراحل در رابطه با نطفه آن هم جهت‏حفظ بقاى نوع انسان مى‏باشد نه اين كه در اصل خلقت‏حضرت آدم ابوالبشر عليه السلام اين مراحل طى شده باشد. ممكن است كسى بگويد كه چه اشكالى دارد در مورد حضرت آدم عليه السلام هم بگوييم اصل آن از خاك است‏سپس در مرحله دوم همين نطفه و بعد مراحل بعدى مى‏باشد.
علامه طباطبايى رحمه الله در پاسخ مى‏فرمايد:
«ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين‏»
فالنسل الولادة بانفصال المولود عن الوالدين و المقابلة بين بدء الخلق وبين النسل لا يلائم كون المراد ببدء الخلق بدء الخلق الانسان المخلوق من ماء مهين ولو كان المراد ذلك لكان حق‏الكلام ان يقال: ثم جعله سلالة من ماء مهين‏». (29)
از كلام علامه رحمه الله اين گونه فهميده مى‏شود كه اولا: نسل، ولادت منفصل از والدين را مى‏گويند .
ثانيا: از «مقابلة بين بدء الخلق و بين النسل‏» فهميده مى‏شود كه سازگارى ندارد كه انسان مخلوق اولى هم از نطفه خلق شده باشد و اگر منظور اين بوده مى‏بايست نسل ديگر برداشته شود. به ناچار بايد بپذيريم كه آفرينش از خاك درباره‏ى انسان اول و بعد همان‏گونه كه از قرآن استفاده مى‏شود انسانهاى بعدى از نطفه كه بعد خود نطفه تبديل به مضغه و علقه... مى‏شود خلق شده‏اند.
خلقت‏شگفت انگيز انسان در بعد مادى

درباره‏ى خلقت‏شگفت انگيز انسان با توجه به آيه قرآن كه مى‏فرمايد:
«الذي احسن كل شي‏ء خلقه‏». (30)
به چند نكته بسيار جالب كه علم امروز به آن رسيده است اشاره مى‏كنيم:
1. قلب كه عضله‏اى تقريبا به حجم مشت گره كرده مى‏باشد هر روز به طور متوسط 000، 110 بار مى‏زند و حدودا 500،10 ليتر خون در بدن به جريان مى‏اندازد.
2. طول رگهاى بدن انسان در حدود 560000 كيلومتر است، يعنى مسافتى معادل يك برابر و نيم مسافت‏بين كره زمين تا ماه.
3. تعداد گلبولهاى قرمز و سفيد بالغ بر 25 تريليون است اگر اين گلبولها را روى هم قرار دهند طول آن حدود 50037 كيلومتر يعنى فقط كمى كمتر از مدار زمين در خط استوا خواهد بود.
4. در مغز تعداد 14 ميليارد نرون (سلول عصبى) وجود دارد طول مجموع اين اعصاب 480000 كيلومتر يعنى دوازده برابر طول خط استوا است.
5. در كليه انسان 200 ميليون كانال بسيار نازك وجود دارد و در آنها هر روز 500 ليتر خون تصفيه مى‏شود.
6. طول روده‏ى كوچك 8 متر و قطر آن 3 سانتيمتر است و در هر سانتيمتر 3 تا 4 هزار برآمدگى وجود دارد كه در نوك هر يك از آنها 3000 سلول قرار گرفته است.
7. در شبكيه چشم 75 ميليون سلول مخروطى شكل وجود دارد. (31)
8. عدد امواج قرمز نور كه در هر ثانيه داخل چشم مى‏شود 458000 هزار ميليارد و عدد امواج رنگ بنفش هفتصد و بيست و هفت هزار ميليارد مى‏باشد.
9. هر شخص معمولى 34000 نوع آهنگ را مى‏تواند تشخيص بدهد و مى‏دانيد تشخيص هر آهنگ به گيرنده و عصب خاص نيازمند است.
هدف از خلقت انسان

اگر هدف از خلقت‏به اين معنى باشد كه هدف خالق از خلقت چيست؟ يعنى خالق چه انگيزه‏اى دارد و چه چيزى عامل محرك او مى‏باشد. به اين معنى خالق نمى‏تواند هدفى داشته باشد. زيرا هدفى كه برانگيزاننده فاعل است‏به اين معنا است كه چيزى كه باعث‏شده است فاعل فاعل باشد چيزى است كه فاعل در كار خود طبعا مى‏خواهد به آن برسد و اين مستلزم نقص فاعل است.
اما يك وقت، هدف از خلقت، فعل است; غايت فعل اين است كه هر كارى را در نظر بگيريم به سوى هدف و كمال است و براى آن كمال آفريده شده است اين فعل آفريده شده كه به آن كمال برسد نه فاعل اين كار را كرده كه خود به كمال برسد. در اين صورت خلقت غايت‏دار، و بطور كلى ناموس اين عالم چنين است كه هر چيزى وجودش از نقص شروع مى‏شود و مسيرش مسير كمال است. مسئله اين كه غايت در خلقت انسان چيست‏بر مى‏گردد به اين كه ماهيت انسان چيست و در انسان چه استعدادهايى نهفته است و براى آن چه كمالاتى امكان دارد. هر كمالى كه در امكان انسان باشد انسان براى آن كمالات آفريده شده است. ما غالبا به صورت مفهومى كلى كه درست هم هست مى‏گوييم انسان براى رسيدن به سعادت آفريده شده است و خداوند هم از خلقت انسان هدفى ندارد و سودى نمى‏خواهد بلكه انسان را آفريده كه به سعادت برسد. اما هدف در قرآن به صورت جزئى‏تر آمده است:
«ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون‏». (32)
اگر بازگشت‏به خدا نباشد خلقت عبث است ، قرآن در آيات مكرر مسئله قيامت را با مسئله حق بودن و باطل نبودن خلقت و لغو و بازى نبودن خلقت توام كرده و در واقع استدلال كرده است. و در حقيقت اين قيامت و بازگشت‏به خدا است كه توجيه كننده خلقت اين عالم است. و در جاى ديگر تصريح دارد:
«ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏». (33)
در اين آيه، قرآن عبادت را به عنوان غايت‏خلقت ذكر نموده است. (34)
باز در مورد ديگر تصريح مى‏كند كه هدف از خلقت چه مى‏باشد، مى‏فرمايد:
«هو انشاءكم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه‏».
در اينجا اولا نفرموده «انشاكم في الارض‏» يعنى نفرمود شما را در زمين آفريد فرمود: «انشاكم من الارض‏»يعنى شما را از زمين بيرون آورد، مثل اين كه اشاره است‏به همان معنى كه زمين مادر دوم شماست; ثانيا فرمود: «و استعمركم فيها» از شما عمران و آبادى زمين را مى‏خواهد. (35)
چند پرسش و پاسخ

1.آيا همسر آدم عليه السلام هم از نوع خود آدم بوده است؟
پاسخ: با توجه به آيه
«يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها...» (36)
علامه طباطبايى رحمه الله مى‏فرمايد: منظور از«نفس واحدة‏» آدم و از «زوجها» زن او است و اين دو پدر و مادر نسل كنونى انسان مى‏باشند. و ظاهر جمله «و خلق منها زوجها» اين است كه مى‏خواهد بگويد زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است. و آنچه كه در بعضى از كتب تفسير ذكر شده كه آيه در صدد بيان اين مطلب است كه جفت اين فرد از خودش گرفته شده و خداوند او را جزء بدن وى آفريده است همان طور كه در بعضى اخبار است كه خداوند زن آدم را از يكى از دنده‏هاى وى آفريد هيچ شاهدى از خود آيه بر آن نمى‏توان يافت. (37)
2. آيا تاريخ عمر انسان هفت هزار سال است‏يا عمر آن از ميليونها سال هم تجاوز مى‏كند؟
پاسخ: دانشمندان ژيولوژى(علم طبقات زمين) گفته‏اند كه عمر انسان از ميليونها سال هم تجاوز مى‏كند گرچه تاريخ يهود عمر انسان را بيش از هفت هزار سال نمى‏داند.
اما قرآن صريحا بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع انسان منحصر به همين دوره ست‏يا اين كه قبلا هم ادوارى بر اوگذشته كه ما آخرين آنها هستيم گرچه مى‏توان از آيه
«و اذ قال للملائكة اني جاعل في الارض خليفة...» (38)
استشمام كرد كه قبل از اين دوره‏ى كنونى ادوار ديگر نيز بر نوع انسان گذشته باشد. (39)
3. با توجه به اين كه افراد بشر به چهار دسته سفيد پوستان و سياه پوستان و زرد پوستان(مانند اهالى چين و ژاپن) و سرخ پوستان (مانند هندوان (امريكا) تقسيم مى‏شوند چون اختلاف خون نيز هست‏بعضى گفته‏اند كه به ناچار هر كدام بايد مبدا خاصى داشته باشند پس مبدا نوع انسان لااقل چهار زوج است؟
پاسخ: اختلاف خون كه آن را منشا اختلاف رنگ دانسته‏اند مفيد نمى‏باشد زيرا با توجه به اين كه بحثهاى طبيعى امروز مبنى بر تطور انواع است روى اين مبنا چگونه مى‏توان اطمينان پيدا كرد كه اختلاف خون و رنگ مستند به تطور اين نوع نباشد و در بسيارى از حيوانات مانند اسب و گوسفند و فيل و غيره تطورات مسلمى رخ داده است.» (40)
4. كشف قاره امريكا با بوميان كه در آن زندگى مى‏كردند خود باعث مى‏شود كه اصل انسان را بيش از يك زوج بدانيم، زيرا نمى‏توان احتمال داد كه نسل بوميان امريكا كه با مسافتى طولانى از ساكنين نيم كره شرقى جدا بوده‏اند با هم از يك نسل باشند.
پاسخ: عمر انسان آن‏طور كه علماى طبيعى نوشته‏اند به ميليونها سال مى‏رسد و آنچه را كه تاريخ ضبط كرده بيش از شش هزار سال نيست‏بنابراين چه مانعى دارد كه حوادثى در ماقبل تاريخ قاره امريكا را از ساير قاره‏ها جدا كرده باشد. و اينك آثار زياد زمين‏شناسى در دست است كه نشان مى‏دهد به مرور زمان تغييرات مهمى در سطح زمين به وجود آمده است از قبيل تبديل دريا به خشكى و خشكى به دريا و كوه به دشت و بالعكس. (41)
بعد علامه رحمه الله مى‏گويد: قرآن تقريبا تصريح دارد كه نسل موجود بشر به يك زن و مرد كه پدر و مادر تمام افرادند مى‏رسد و اسم مرد را حضرت آدم ناميده و اسم زن در قرآن نام برده نشده است. در روايات از آن تعبير به حوا كرده‏اند. (42)
5. ممكن است گفته شود مراد از آدم در قرآن آدم نوعى است نه شخصى از آنجا كه آفرينش هر انسانى از زمين منشا گرفته وبقايش هم بسته به زاد و ولد است‏به نام آدم ناميده شده و ممكن است اين مطلب را از آيه
«لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا...» استفاده نمود. (43)
پاسخ: علاوه بر اين كه خلاف ظاهر آيات است، آيات ديگر آن را تخطئه مى‏كنند مثلا آنجا كه خداوند قصه آدم و سجده و ملائكه و امتناع شيطان از سجده را متذكر مى‏شود. (44) مانند آيه:
«واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا». (45)
پى‏نوشت‏ها:
1. پرتوى از قرآن:1/113.
2. الميزان، علامه طباطبايى،در تفسير آيه 1 سوره نساء.
3. همان.
4. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
5.نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
6. علم و د ين، ايان باربور،ص 114 ترجمه خرمشاهى.
7. آل عمران/59.
8. سجده/7.
9. مؤمنون/12.
10. الميزان در ذيل آيه 12 سوره مؤمنون.
11. حجر/26.
12. الرحمن/14.
13. الميزان ذيل آيه مورد بحث.
14.مجمع البيان.
15.دهر/1.
16.روزگار.
17. مجمع البيان در ذيل همين آيه.
18. ص/75.
19. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
20. تفسير الميزان در ذيل آيه مورد بحث.
21. خلقت انسان، ص 100.
22. آل عمران/33.
23. خلقت انسان،ص 107، 106، 105.
24. الميزان:3/165.
25. نحل/4.
26. الميزان در ذيل همين آيه.
27. سجده/8.
28. مؤمنون/14.
29.الميزان در ذيل آيه 8 سوره سجده.
30. سجده/7.
31. اين 7 مورد از مجله «شاهد» شماره 139، شهريور 1366، ص 42.
32. مؤمنون/115.
33. ذاريات/56.
34. تكامل اجتماعى انسان،ص 70 به بعد، اثر استاد شهيد مرتضى مطهرى‏رحمه الله .
35. بيست گفتار، ص 74، شهيدمطهرى، چاپ صدرا.
36. نساء/1.
37. خلاصه‏اى از آنچه علامه در تفسير الميزان در ذيل همين آيه فرموده‏اند.
38. بقره/30.
39. الميزان در ذيل آيه اول سوره نساء.
40. الميزان در ذيل آيه اول سوره نساء.
41. همان
42. همان.
43. اعراف/11.
44. الميزان در ذيل آيه يك سوره نساء.
45. اسراء/61.


برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)
پی نوشت :

1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .

چرا انسان اشرف مخلوقات است؟

دلایل فراوانی بر اشرف بودن انسان در میان مخلوقات وجود دارد که به دو مورد آن اشاره می‏شود:
الف) دلیل عقلی
موجودات از یک نگاه به جمادات، گیاهان، حیوانات و انسان تقسیم می‏شوند.
جمادات فقط حاوی نیروهای طبیعی در خود هستند که به صورت پتانسیل در آنها ذخیره شده است.
گیاهان دارای رشد و نمو هستند و برای رسیدن به کمال خود، از نیروهای طبیعی موجود در جمادات (خاک) استفاده می‏کنند.
حیوانات علاوه بر رشد و نمو دارای حرکت ارادی و اختیاری در سطحی بسیار محدوداند. آنها نیز از رده پایین خود یعنی گیاهان به منظور رسیدن به کمال خود بهره می‏جویند.
اما انسان دارای رشد و نمو و حرکت ارادی آگاهانه است به طوری که در جهت دهی این حرکت اختیاری آگاهی‏های اکتسابی او نقش ایفاء می‏کند که منشأ آن عقل او است.
برای رسیدن به بخشی از کمالات خود از رده‏های پایین موجودات (حیوانات و گیاهان) استفاده می‏کند.
گفتنی است که هر یک از رده‏های بالا یک عنصر اضافی نسبت به رده پایین خود دارد همان طور که مثلاً حیوان در مقایسه با گیاه، عنصر حرکت ارادی را اضافه دارد. هم چنین هر یک از رده‏های بالاتر به اندازه‏ای از رده پایین استفاده می‏کند که در کمال ویژه او مؤثر است واستفاده از رده پایین دقیق و همراه با حساب و کتاب است.
آنچه گذشت شرافت انسان در بین موجودات دنیا را نشان داد اما نسبت به عالم فرشتگان (مخلوقات مجرد از ماده) شرافت و برتری انسان در امکان کمال اختیاری است ؛ زیرا در فرشتگان امکان کمال اختیاری وجود ندارد و رتبه کمالی آنها تغییر نمی‏کند. پس به طور کلی انسان از دو جهت بر سایر مخلوقات برتری دارد: عقل و شعور و کمال اختیاری.
تجربه تاریخی نیز شاهد تحول بسیار در زندگی مادی و معنوی انسان است در حالیکه در زندگی سایر موجودات مادی، تحول چندانی مشاهده نمی‏کنیم.
ب) دلیل قرآنی:
در آیات متعددی از قرآن به اشرف بودن انسان اشاره شده است: و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم و بر دریا و خشکی سوار کردیم و از چیزهای پاک و پاکیزه روزی دادیم و بربسیاری از مخلوقات خویش برتریشان نهادیم (1)
در خصوص آیه شریفه توجه به چند نکته ضروری است:
1- در آیه هم تکریم و هم تفضیل و برتری دادن ذکر شده است. در تفضیل شخص با دیگران جهات اشتراک هم دارد ؛ اما تکریم اختصاص دادن به شرافتی است که در دیگران نیست.
2- آن خصوصیتی که سبب تکریم انسان شده است داشتن عقل است البته چون علاوه بر تکریم انسان بر دیگر موجودات تفضیل و برتر نیز داده شده است بنابراین در سایر خصوصیات و صفات نیز بر دیگران برتری دارد ؛ یعنی هر کمالی که در سایر موجودات است، حد اعلای آن درانسان وجود دارد ؛ مثلاً شیوه‏هایی که انسان در زندگی فردی خود از قبیل خوراک، لباس، مسکن و ازدواج دارد و نیز فنونی که در نظم و تدبیر اجتماع به کار می‏برد در هیچ موجود دیگری نمی‏بینیم به علاوه انسان برای رسیدن به هدف‏هایش سایر موجودات را استخدام می‏کند.
از طرفی سایر موجودات، تاکنون از وضعیت خود قدمی فراتر نگذاشته‏اند و تحول محسوسی در خود ایجاد نکرده‏اند ؛ در حالی که انسان در تمام ابعاد زندگی خود گامهای بزرگی در راستای تحول و کمال برداشته است و همچنان بر می‏دارد.
بنابراین انسان هم دارای خصوصیت ویژه و اختصاصی به نام عقل است که به وسیله آن خیر و شر را تمیز می‏دهد و هم نسبت به جهات مشترک با موجودات دیگر برتری‏هایی دارد. این برتری‏ها مقایسه در نحوه تغذیه انسان با حیوانات که یک مسأله زیستی صرف است،مشهود می‏باشد البته دو بعد اصلی شرافت انسان در واقع مسأله خلافت الهی و کرامت ذاتی اوست (2)
پی‌نوشت‌ها:
1. اسراء (17) آیه 70.
2. انسان‏شناسی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، ص -81 ـ 93.

خداوند مجموعه قوانینی را برای تکامل و پیشرفت بشر و سعادت و خوشبختی آنان فرستاده است. آن قوانین تشریعی که به صورت وحی و کتاب آسمانی و تفسیر و تفصیل آن توسط اولیای الهی و معصوم در اختیار انسان قرار گرفته، مجموعه‏ای از بایدها و نبایدها را تشکیل می‏دهد. انسان کامل کسی است که با اطاعت کلیه قوانین الهی، رضایت و خشنودی خدا را کسب کرده باشد، از سویی می‏دانیم همه انسان‏ها از لحاظ معرفت و شناخت، ایمان و معنویت، اطاعت و تسلیم پذیری عملی فرمان الهی یکسان نیستند.
خداوند از چهارده معصوم(ع) راضی و خشنود است، چنان که از سلمان و ابوذر و مقداد نیز راضی و خشنود است،اما میزان و نسبت رضایتمندی خداوند به میزان عمل آنان از لحاظ کمیت و کیفیت و اخلاص و معرفت آنان بستگی دارد. از سویی می‏دانیم برخی اعمال از ویژگی‏های برتر و ممتازی برخوردارند، به گونه‏ای که می‏توان آن‏ها را به عنوان اصول و زیر کارهای جلب رضایت و خشنودی خداوند دانست. باید به قرآن که زبان خداوند است، مراجعه نمود و از زبان او کشف کرد که انجام چه کارهایی موجب جلب رضایت حضرتش می‏گردد. رضایت وخشنودی خدا در بیش از سی آیه بیان شده است.
به برخی از آیات که تقریبا در بردارنده محتوای بقیه آیات و بیان کننده همه ویژگی هایی است که رضایت خداوند را جلب می‏کند اشاره می‏شود.
رضوان و رضایت خدا شامل کسانی می‏گردد که:
-1-ایمان به خدا و قیامت داشته باشند.
2-در صورت لزوم خانه و وطن خویش را برای حفظ دین رها کنند و هجرت نمایند.
3-با مال و جان خویش در راه خدا جهاد نمایند.
4- پیوسته پیرو ولایت وامامت باشند.(1)
5- رضایت خدا را در صدق و راستی (گفتار و عمل) باید جست و جو کرد.(2)
رابطه تقوا و جلب رضایت خدا:
رعایت تقوا در همه کارها مخصوصا حق الناس موجب رضایت و خشنودی خداوند است، اما چون تقوا دارای مراتب و درجات است، قران رضایت خداوند را برای تقوا پیشگانی بیان می‏کند که دارای شش صفت ممتاز باشند:(3)
1 -آنان که در برابر گفتار و کردار خویش به شدت احساس مسئولیت می‏کنند و از کیفر گناهان خویش بیمناکند و پیوسته می‏گویند: پروردگارا! ما ایمان آورده‏ایم ، پس ما را بیامرز و از عذاب آتش رهایی بخش!
2- آنان که صبر و استقامت و پشتکار در طاعت خدا و ترک حرام و لذت‏های نامشروع و تمامی مصایب و مشکلات را پیشه خویش ساخته‏اند.
3-آنان که از نفاق، دورغ، تقلب و خیانت بدورند و راستگو و درست کردارند.
4-آنان که در راه بندگی و عبودیت خدا، خاضع و فروتن هستند.

5-آنان که از انفاق مال و جان خویش دریغ نمی‏ورزند و با اشتیاق از آنچه که دارند، انفاق می‏کنند.

6 -آمرزش طلبان سحر خیزی که به یاد خدا در سحر گاهان به پا می‏خیزند و در پیشگاه با عظمتش استغفار و طلب آمرزش می‏کنند.(4)

شکر نعمت و خشنودی خدا :

در برخی آیات آمده که خداوند از کفران نعمت ناخشنود است و شکر نعمت‏های مادی و معنوی موجب جلب رضایت خدا می‏گردد.(5)

عملی که موجب رضایت خداوند از حضرت اسماعیل(ع) شد:

قرآن در مورد حضرت اسماعیل(ع) می‏فرماید: اسماعیل همواره مورد رضایت و خشنودی پروردگارش بود، چه این که او خوش قول و صادق الوعد بوده و پیوسته خانوده‏اش را به نماز و زکات توصیه می‏نمود.(6)

در سوره توبه می‏فرماید: رضایت و خشنودی خدا شامل حال مردان و زنان مؤمنی می‏گردد که:

1- در برابر مسلمانان احساس مسئولیت می‏کنند و یار و یاور یکدیگرند و همدیگر را تأیید و تقویت می‏کنند.

2- پیوسته امر به معروف و نهی از منکر می‏کنند.

3- در اقامه نماز و بر افراشته شدن فرهنگ و محتوای آن تلاش می‏کنند.

4 -زکات مال خویش را می‏پردازند و از دستگیری فقرا و مستمندان غفلت ندارند.
5- پیرو خدا و پیامبر هستند.(7)

دوستی دوستان خدا و دشمنی با دشمنان او نیز جلب رضایت الهی است . امام صادق(ع) می‏فرماید: "کسی که برای خدا دوست دارد و برای خدا دشمنی می‏کند و برای خدا می‏بخشد، ایمانش کامل است".(8)

در سوره ممتحنه می‏فرماید: "اگر شما مسلمانان برای رضای خدا و خشنودی او هجرت کردید و جهاد نمودید، پس با دشمنان خدا و دشمنان خودتان هرگز طرح دوستی نریزید".(9)

پی‌نوشت‌ها:
1.توبه (9) آیه 19 - 21.
2.مائده(5) آیه 119.
3. آل عمران (3) 16 و 17.
4. برداشت از تفسیر نمونه، ج 2، ص 344.
5.زمر (39) آیه 7.
6.مریم(19) آیه 55.
7.توبه (9) آیه 71 و 72.
8.جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 24، ص 26.
9. ممتحنه (60) آیه 1.

انسان رهرو مقصدی ناشناخته است و طبیعی است که برای رهروی این راه طولانی و نارفته، احتیاج به هدایتگر و راهنما دارد. خدایی که انسان را آفریده و به رفتن این راه دعوت کرده ،حتما راهنما هم فرستاده و رهرو را حیران و سرگردان واننهاده است. رهنمای این راه قران ، پیامبر ، امامان و عالمان ربانی هستند . اگر به واجبات عمل کنیم و از حرام ها دوری نماییم ، خدا نور هدایت را به قلب ما خواهد تاباند . لازم نیست دنبال راهنما بگردید زیرا او خود به دنبال رهرو است تا راهنمایی کند . شما فقط رهرو شوید و به آنچه از وظایف شرعی می دانید عمل کنید ، او خود علم شناخت بقیه راه را به شما خواهد نمایاند و برای شما دستگیر و راهبر خواهد فرستاد. در روایات تصریح شده : به آنچه از واجبات و حرام ها و تکلیف ها که می دانی ،عمل کن، خدا آنچه را نمی دانی کفایت خواهد کرد:
«من عمل بما علم کفی علم ما لم یعلم(1)
من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لم یعلم(2)
من عمل بما یعلم علمه الله علم ما لم یعلم(3)»

پی نوشت ها:
1-وسایل الشیعه،ج27،ص164.
2-بحار الانوار،ج40،ص127.
3-همان،ج75،ص189.

انسان رهرو مقصدی ناشناخته است . طبیعی است که برای رهروی این راه طولانی و نارفته، احتیاج به هدایتگر و راهنما دارد. خدایی که انسان را آفریده و به رفتن این راه دعوت کرده ،حتما راهنما هم فرستاده و رهرو را حیران و سرگردان وانهاده است. رهنمای این راه قران ، پیامبر ، امامان و عالمان ربانی هستند . اگر به واجبات عمل کنیم و از حرام دوری نماییم ، خدا نور هدایت را به قلب ما خواهد تاباند . لازم نیست دنبال راهنما بگردید زیرا او خود به دنبال رهرو است تا راهنمایی کند .
فقط رهرو شوید و به آنچه از وظایف شرعی می دانید عمل کنید ، او خود علم شناخت بقیه راه را به شما خواهد نمایاند و برای شما راهبر خواهد فرستاد. در روایات تصریح شده : به آنچه از واجبات و حرام ها و تکلیف ها که می دانی ،عمل کن، خدا آنچه را نمی دانی کفایت خواهد کرد.
«من عمل بما علم کفی علم ما لم یعلم(1)
من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لم یعلم(2)
من عمل بما یعلم علمه الله علم ما لم یعلم(3)»

پی نوشت ها:
1-وسایل الشیعه،ج27،ص164.
2-بحار الانوار،ج40،ص127.
3-همان،ج75،ص189.