***** انسان در قران ؟ *****
تبهای اولیه
در ابتدا این بحث باید به چند نکته اشاره شود :
الف_ طبق آن چه در قرآن آمده جناب آدم علیه السلام با تعلیم الهی اسماء را فرا گرفت تعبیر قرآن چنین است: (( و علم آدم الاسماء کلها )) (1) خدا همه اسماء را به آدم تعلیم داد.حال این تعلیم از طریق الهام بوده ویا وحی بوده و یا تعلیم تکوینی و یا راه های دیگر دقیقا احتمالاتی است که همه آنها ممکن است (2) از دید پر فیض استاد جوادی آملی دام عزه الشریف تعلیم اسماء از طریق تکلم خداوند با بشر یعنی وحی بی واسطه تحقق یافته است.(3)
ب_ قران کریم می گوید همان اسماء را که خدا به آدم تعلیم داد بود او به فرشتگان خبر داد و آنها را از آن آگاه نمود (4) حال آن اسماء چه بوده است ؟ در باره آن بین مفسرین اختلاف نظر وجود دارد که تفیصل آن را در منبع ذیل جویا شوید (5) ولی نظر مبارک استاد جوادی آملی بر این است که مراد از آن اسماء حقایق غیبی عالم هستی است که مسمای حقیقی همه اسما ء الهی است. (6)
ج_آدم چون خلیفه خدا بود و به دلیل همین مقام بر فرشتگان برتر داشت و طبعا گستره دانش او از ملایکه بشتر بوده است چه این که بر اساس آیه یاد شده که از خبر دادن آدم اسما را به ملایکه معلوم می شود که آدم معلم فرشتگان بوده است. پس گستره دانش و معرفت او از ملایکه وسیع تر بوده است. بخصوص این که آدم چون خلفه خدا در زمین بود و خلافت الهی در واقع تعبیری دیگری از مظهریت اسما و صفات الهی است و گرنه خداوند که «بکلّ شیء محیط»(7) و«علی کلّ شیء شهید»(8)است از هیچ جا و از هیچ نشئه و عالم غایب نیست تا خلیفه جای او را بگیرد و جانشین او گردد. پس مراد از خلافت الهی انسان این است که او مظهر اسما و صفات خداوند و آیت وجود او در عالم است.(9)
به عبارت دیگر، خلافت الهی انسان امر تکوینی و واقعی عینی در نظام وجود و جهان هستی است. این امر که هیچ یک از موجودات حتى موجوداتی نظیر فرشتگان مقرب الهی که از سعة وجودی بسیار بالای برخوردارند، نتوانستند به این مقام راه یابند و ردای خلافت را دربر کنند شگفتآر و تأمل برانگیز است و این خود بر اسرارآمیز بودن مسأله دلالت دارد.
مراد از خلافت الهی انسان همان جلوه جامع بودن اوست. از طرفی فرشتگان با وجود این که آیینه شفاف صفات حقاند، از جامعیت لازم برخوردار نیستند تا همه اسما و صفات در وجود آنها متجلی گردد. از این رو انسان که از گسترده وجودی و جامعیت کامل بهره دارد، شایسته پوشیدن ردای خلافت الهی شده است.(10)
د_ در باره فراز آخر پرسش باید گفت در این باب به طور کلی چند گزینه قابل طرح است: اولاً این سخن در قرآن کریم به صراحت آمده و جای تردید در آن نیست که شیطان خطاب به آدم و حوا گفت:
«ما نهکما ربّکما عن هذه الشجرة إلاّ أن تکونا ملکین او تکونا من الخالدین؛(11) پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد. جز برای این که مبادا فرشته گردید یا از زمرة جاودانان شوید».
در روایتی آمده که آدم با شنیدن سخن شیطان در فکر فرو رفت، اما شیطان برای این که پنجههای وسوسة خود را بیشتر و محکمتر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهای محکم یاد کرد که این حرف را از روی خیرخواهی به آنان گفته است.(12)
بنابر این سوگند با تمام توان موفق به فریب آدم شد. اگر غیر از آدم هر کسی دیگری هم بود، معلوم نبود از وسوسه نجات پیدا کند.
دوم: در تحلیل تأثیرپذیری از وسوسه شیطان گفته شده: آدم هنوز تجربة کافی در زندگی نداشت و گرفتار دامهای شیطان و دغدعه دروغ و نیرنگ نشده بود، و نمیتوانست باور کند کسی قسم دروغی یاد کند و چنین دامهای بر سر راه او بگذارد،از این رو تسلیم فریب شیطان شد. البته آدم میبایست با توجه به سوابق دشمنی شیطان و با علم و اطلاع از حکمت و رحمت واسعة خدا و محبت و مهربانی او تسلیم شیطان نشود. ولی هرچه بود واقع شد.(13)
پی نوشت ها :
1. بقره (2) آیه 30 .
2. ناصر مکارم، تفسیر نمونه، نشردار الکتب الاسلامیه، تهران، 1379ش. ج1، ص 179.
3. جوادی آملی، تفسیر تسنیم، نشر مرکز اسراء ، قم 1380 ش، ج3 ،ص162 .
4. بقره (2) آیه 32.
5. ناصر مکارم ، تفسیر نمونه نشر دار الکتب الاسلامیه تهران، 1379ش، ج1،ص 178.
6. تفسیر تسنیم، ج3 ،ص 169 .
7. فصلت (41) آیه 54.
8. نساء (4) آیه 33.
9. ر،ک صادقی: پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش.، ص 175.
10. همان، ص 180.
11. اعراف (7) آیه 20.
12. ر، ک ناصر مکارم : تفسیر نمونه نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1379ش، ج 6، ص 116.
13. همان، ص 117.
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان به اين تابیک
این اسماء با تلقی عامیانه ای که از اسم وجود دارد، متفاوت است و از سویی نیز با گفتن، علم و اطلاع از آن به دست نمی آید همانگونه که فرشتگان با اطلاع دادن آدم به آن علم پیدا نکردند. و از سویی نیز با خلافت الهی بر روی زمین ملازم است. با توجه به این نکات نظر ۴ تن از مفسران را بیان می کنیم:
«گر چه مفسران در تفسير" علم اسماء" بيانات گوناگونى دارند، ولى مسلم است كه منظور تعليم كلمات و نامهاى بدون معنا به آدم نبوده، چرا كه اين افتخارى محسوب نميشده است، بلكه منظور دادن معانى اين اسماء و مفاهيم و مسماهاى آنها بوده است. البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.
بنا بر اين علم اسماء چيزى شبيه" علم لغات" نبوده است بلكه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات و خواص آنها بوده است، خداوند اين علم را به آدم تعليم كرد تا بتواند از مواهب مادى و معنوى اين جهان در مسير تكامل خويش بهره گيرد.»
« اسم بردو قسم باشد: أول- لفظى: و آن لفظى است كه نامگذارى شود براى شخصى يا چيزى، مانند ... على و مرتضى و ابو الحسن، كه علم و لقب و كنيه حضرت إمام امير المؤمنين عليه السلام باشند.
دوم- تكوينى: و آن موجودات عينى خارجى است كه مظاهر صفات ذاتى و ثابت خداوند متعال باشند، و اين عنوان شامل همه ممكنات و مخلوقات شده، و هر كدام از يك جهت نشان دهنده و آيينه و مظهر صفتى از صفات جلال و جمال إلهى هستند. ... و با آگاهى و شهود اين أسماء تكوينى: حقيقت توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى براى انسان مشهود گشته، و ارتباط انسان با پروردگار جهان ثابت و برقرار مى شود. و ضمنا معرفت كامل و شناسايى صد در صد شهودى بحقايق صفات جلال و جمال كه آخرين مرحله كمال و عبوديت است: براى خليفه خداوند متعال حاصل خواهد شد.»
« علم بان اسماء غير آن نحوه علمى است كه ما باسماء موجودات داريم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بايد بعد از آنكه آدم بملائكه خبر از آن اسماء داد، ملائكه هم مثل آدم داناى بان اسماء شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوى باشند، براى اينكه هر چند در اينصورت آدم بانان تعليم داده، ولى خود آدم هم بتعليم خدا آن را آموخته بود. پس ديگر نبايد آدم اشرف از ملائكه باشد، و اصولا نبايد احترام بيشترى داشته باشد، و خدا او را بيشتر گرامى بدارد، و اى بسا ملائكه از آدم برترى و شرافت بيشترى ميداشتند.
و نيز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نبايد ملائكه بصرف اينكه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، ... معلوم ميشود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمى كه خدا بوى آموخت، غير آن علمى بود كه ملائكه از آدم آموختند، علمى كه براى آدم دست داد، حقيقت علم باسماء بود، كه فرا گرفتن آن براى آدم ممكن بود، و براى ملائكه ممكن نبود، و آدم اگر مستحق و لايق خلافت خدايى شد، بخاطر همين علم باسماء بوده، نه بخاطر خبر دادن از آن، و گر نه بعد از خبر دادنش، ملائكه هم مانند او با خبر شدند،
ديگر جا نداشت كه باز هم بگويند: ما علمى نداريم»
با تشکر از کارشناس پاسخگوی انجمن کلام و عقاید ( صادق )
از طرفی فرشتگان با وجود این که آیینه شفاف صفات حقاند، از جامعیت لازم برخوردار نیستند تا همه اسما و صفات در وجود آنها متجلی گردد. از این رو انسان که از گسترده وجودی و جامعیت کامل بهره دارد، شایسته پوشیدن ردای خلافت الهی شده است.(10)
هو الله تعالی
با سلام و ادب
استاد گرامی ضمن تشکر از حضرتعالی برای بیان معارف قران در باره ی انسان،سؤالی از مطلب فوق پیش آمد:
اگر ملائکه سعه ی وجودی برای مظهریت اسم الله را نداشتند(اسم مستجمع جمیع صفات) چگونه آدم علیه السلام
آنها را از آن حقایق که به تعبیر حضرتعالی مسمای آن اسماء بودند خبر داد؟
در قران برای بیان این معنا دو تعبیر:"عرضهم و أنبئهم" بکار رفته است،مسلما این دو لفظ معادل تعلیم اسماء نیستند.
لطفا تقریر آن را بفرمائید.با سپاس
هو الله تعالیبا سلام و ادب
استاد گرامی ضمن تشکر از حضرتعالی برای بیان معارف قران در باره ی انسان،سؤالی از مطلب فوق پیش آمد:
اگر ملائکه سعه ی وجودی برای مظهریت اسم الله را نداشتند(اسم مستجمع جمیع صفات) چگونه آدم علیه السلام
آنها را از آن حقایق که به تعبیر حضرتعالی مسمای آن اسماء بودند خبر داد؟
در قران برای بیان این معنا دو تعبیر:"عرضهم و أنبئهم" بکار رفته است،مسلما این دو لفظ معادل تعلیم اسماء نیستند.
لطفا تقریر آن را بفرمائید.با سپاس
باسلام وتشکر .
از بذل توجه تان تقدیر می شود .
بهتر است این متن با قلم عالمانه شما شرح داده شود .
در این باره نکته های لازم را افاضه نماید .
همواره زهرایی بدرخشید .
قرآن مجید انسان را نماینده خدا در زمین معرفی کرده است.[1] مقصود از خلافت از جانب خدا این است که انسان با وجود خود، وجود خدا و با صفات و کمالات خود،صفات و کمالات خدا و با فعل و کار خود، افعال خدا را ترسیم کند و مظهر اسما و صفات حق در زمین است و آینة ایزدی می باشد.[2] هر چند آیة مذکور در بارة حضرت آدم (ع) است ولی آیاتی دیگر خلافت را به همة فرزندان آدم گسترش می دهد مانند: " جعلناکم خلائف فی الارض".[3] بنابراین می توان گفت: خلافت خدا منحصر به حضرت آدم نیست و میان نوع انسان افرادی پیدا می شوند که به آن مقام می رسند،به شرط علم به اسما.(4)
در این صورت تنها موجودی که از نظر استعداد، آگاهی و عمل محدودیت ندارد و در مسیر تکامل تا بی نهایت پیش می رود انسان است و به همین دلیل خلیفه خداوند معرفی شده است تا تعالیم او را بر پا دارد.او باید چنان موجود برتر و والا باشد که بتواند جانشین و نماینده خدا در روی زمین باشد ، خدایی که تمام کمالات است.
برخی گفته اند منظور آن است که پیش از آدم روی زمین موجوداتی بوده اند یا انسان هایی بوده اند که نابود شده اند و خدا می فرماید: به جای آن ها آدم را آوردیم، پس خلافت یعنی جانشینی آدم به جای مخلوقات قبلی، ولی این گفته صحیح نیست زیرا همین که خدا به فرشتگان می فرماید: من خلیفه قرار خواهم داد، این جمله ظهور دارد که خلافت از سوی خدا می باشد. اگر فقط جانشینی از کسی بود نه جانشینی خدا، دیگر چه نیازی بود بر این که فرشتگان بر لیاقت خود تأکید کنند؟ پس آنان برای رسیدن به مقام ارجمندی طمع داشتند و این چیزی جز خلافت الهی نمی تواند باشد.[4]
البته مقام خلافتی که فرشتگان لایق دستیابی بر آن نبودند نمی توان گفت همة انسان ها حتی شمر و یزید آن را دارا می باشند. مصداق بارز جانشینی خدا انبیا و ائمةمعصومین(ع) هستند، چنان که در زیارت جامعه می خوانیم: " رضیکم خلفاء فی أرضه" که خطاب به امیرالمؤمنین و ائمة معصومین(ع) است.
پی نوشت ها:
1-بقره (2) آیه 30
2-جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج4 ،ص245
3- فاطر(35) آیه 39
4-محمد تقی مصباح ؛ معارف قرآن،ص366
5-همان ،ص 364
باسلام وتشکر .
از بذل توجه تان تقدیر می شود .
بهتر است این متن با قلم عالمانه شما شرح داده شود .
در این باره نکته های لازم را افاضه نماید .
همواره زهرایی بدرخشید .
هو الرحمان
با سلام و ادب و تشکر از حسن ظن حضرتعالی
حضرت علامه جوادی آملی دامت افاضاته در تفسیر گرانسنگ تنسنیم،ذیل این آیه شریفه(آیه ی یا آدم انبأهم...) می فرمایند:
انباء در حکم رقیقت و تعلیم در حکم حقیقت است،مقام خلیفة اللهی و تعلیم اسماء مختص کون جامع و انسان کامل است
و فرشتگان توان و استعداد این مقام را نداشتند و بی واسطه ی انسان کامل نمی توانستند از این حقایق با خبر شوند
گرچه تعلیم با انباء که گزارش از حقایق اسماء است فرق دارد.بنابراین فرشتگان تنها از گزارش آن حقایق با خبر شدند.(نقل به مضمون)
سپس می فرمایند:(عین کلام ایشان نقل قول می گردد)
حتى اگر هيچ فرقى بين تعلم و انباء نباشد (از باب اين كه به نبى، نبى گفته مى شود، چون نبا و گزارش غيبى
را عالمانه دريافت مى كند) دست كم اين فرق هست كه علم آدم بى واسطه و علم فرشتگان با واسطه است
و علم با واسطه در اين گونه موارد رقيقه علم بى واسطه است ؛ يعنى تفاوت اين دو، تفاوت بين حقيقت و رقيقت است
زيرا تقدمى كه در اين گونه موارد، واسطه بر ذي الواسطه دارد تقدمى رتبى و از قبيل تقدم علت بر معلول و ظاهر
بر مظهر است كه در آن، متقدم از حقيقتى برخوردار است كه متاخر، آن حقيقت را ندارد، بلكه رقيقه اى از آن را داراست
نه تقدم زمانى.
از نظر قرآن، انسان موجودى است برگزیده از طرف خداوند،خلیفه و جانشین او در زمین،نیمه ملکوتى و نیمه مادی، داراى فطرتى خود آشنا، آزاد، مستقل، امانتدارِ خدا و مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت و زمین و آسمان، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى شود و به سوى قوّت و کمال سیر مى کند وبالا مى رود اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمى گیرد. ظرفیت علمى و عملى اش نامحدود است. (1)
از دیدگاه اسلام ارزش انسان به آن است که به هدف خلقت که قرب الهى است نائل گردد و این همان کمال انسان است و منظور از کمال، کمال روحى و نفسانى است چون روح اصل و مبناى هویت و شخصیت آدمى است. از نظر قرآن انسانى سعادت مند است که به این هدف دست یابد. سعادت در گرو کسب لذّت یا قدرت بیشتر و مانند این ها نیست.
سعادت تنها در پیوند با خدا حاصل مى شود که در قرآن از آن به عبادت تعبیر شده است: «و ما خلقتُ الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انس را نیافریدم جز آن که مرا بپرستند».(2) براى رسیدن به کمال نهایی،ابزارهایى لازم است که عبارتند از:
1_ معرفت خدا: کلید نیل به هدف نهایى معرفه الله است. بدون شناخت خداوند تقرب به او امکان پذیر نیست و از این رو امام علی(ع) مى فرماید: « اوّل الدّین معرفته؛ معرفت خدا سرآغاز تدین است».(3)
2_ تقوا: براى دستیابى به مقام شکر و نیل به اجر عظیم و احاطه بر مسائل با روشن بینى خاص و کسب موفقیت، قرآن مجید تقوا را مطرح کرده که همة این موضوعات در قرب به پروردگار مؤثر است.
3_ عبادت: در حدیث قدسى آمده است: « هیچ بنده اى به عبادتى بهتر از واجبات به من نزدیک نشده است و او به وسیلة نوافل به من تقرب مى¬جوید تا جایى که او را دوست بدارم،آنگاه گوش شنوا و دیدة بینا و دست تواناى او خواهم بود. اگر مرا بخواند پاسخش مى¬دهم و چنانچه چیزى از من بخواهد ارزانى¬اش مى دارم».(4)
4_ ترک گناه: بزرگ ترین مانع رسیدن به کمالات،گناه و هواى نفس است به طورى که امام صادق(ع) مى فرماید: «بین بنده و خدا هیچ پرده¬اى تاریک تر و ترسناک تر از نفس و هوى نیست و براى از بین بردن این دو وسیله¬اى مانند احتیاج به خدا و خشوع براى خدا و گرسنگى در روز و بیدارى در شب نیست».(5)
حذر از پیروى نفس که در راه خدا
مردم افکن تر از این غول بیابانى نیست
امام صادق(ع) مى فرماید: «از هواى نفس بپرهیزید همان طورى که از دشمنانتان مى پرهیزید. هیچ چیز دشمن تر براى مردان از پیروى هواهایشان و نتیجة زبان هایشان نیست».(6)
بر این اساس،دست یابى به کمال، ریاضت و مجاهده با نفس مى خواهد.
بزرگان دین برای سیر و سلوک مواردی را پیشنهاد کرده اند که مهم ترین آن ها عبارتند از: خودشناسی، آگاهی، تذکر، تفکر، تولی و تبری، علم به احکام، انتخاب رفیق صالح، پرهیز از گناه، توبه، انجام واجبات، انجام مستحبات و ترک مکروهات، محاسبه و مراقبه، اخلاص، مجاهدت با نفس، نظم، غنیمت شمردن فرصت ها، خدمت به بندگان خدا، توکّل بر خدا، خوشرفتاری با مردم، زهد و قناعت.(7)
در اسلام به پاره ای از عبادات و مستحبات بیشتر تأکید شده مانند قرائت قرآن، تهجد و شب زنده داری، انجام نوافل روزانه، راز و نیاز در دل شب، التزام به اوّل وقت در خواندن نمازهای واجب، همواره با وضو بودن، رعایت آداب و سنت ها در عبادات، تعقیبات نماز،به ویژهتعقیبات نماز صبح تاطلوع آفتاب، شرکت در نماز جمعه و جماعات، طولانی کردن قنوت و سجده های نماز، سه روز روزه در هر ماه، زیارت اولیا، توسل به امامان، صلة رحم، ذکر خدا و صلوات بر محمد و آل محمد. در احادیث آمده است: خواندن چهار آیه از آخر سوره حشر که از آیه «لو انزلنا هذا القرآن» شروع شده و تا آخر سوره به پایان می رسد، هر روز صبح بسیار خوب است.
بهتر است در سجده شکر خوانده شود. تداوم این عمل بسیار مجرب و مفید است. صد بار لا اله الا الله و هفتاد بار استغفار پس از نماز صبح بسیار مجرّب است.(8)
در پایان یاد آور می شویم که برای شروع در مراتب بالاتر کمال، ابتدا سعی نمایید در مراتب اولیه، راسخ تر شده و ثبات قدم بیابید و سپس برنامه معنوی زندگی خود را به تدریج آغاز کنید، ابتدا با برنامه های سبک تر و پائین تر و بعد از آن که راسخ شدید و ثبات قدم یافتید به مراتب بالاتر بپردازید و سعی نمایید خود را خسته ننماید.
در روایات نیز آمده، گاهی قلب انسان رو می کند و گاهی پشت، اگر قلب رو کرد و آماده است، خود را در راه نوافل قرار داده و اگر پشت کرده و آماده نیست، به واجبات اکتفا کنید.(9)
پینوشتها:
1. مجموعه آثار،ج2، ص 272.
2. ذاریات (51) آیة 56.
3. نهج البلاغه، خطبة 1.
4. اصول کافی،ج 4، ص 53.
5. سفینه البحار، ج 2، ص 603.
6. اصول کافی، ج 4، ص 30.
7. مهدوی کنی، اخلاق عملی، ص 44.
8 . مهدوی کنی، همان، ص 341.
9. میزان الحکمه، مادة قلب، شمارة 16960.
برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)
پی نوشت :
1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .
این که مخاطبان قرآن با لفظ مذکر مورد خطاب قرار گرفته اند ،به این معنا نیست که در بیشتر آیات مخاطبان مردان هستند. در واقع مخاطب آیات ، انسان ها هستند و اگر چه در بسیاری از موارد به لفظ مذکر می آید اما جنس مذکر مقصود نیست ؛ زیرا زبان قرآن عربی است و زبان عربی برخلاف زبان فارسی، برای مخاطب از دو نوع ضمایر و صفات مذکر و مؤنت برخوردار است. عربها در اموری که مخصوص زنان باشد، با واژگان مؤنث و در امور مخصوص مردان با واژگان مذکرمطالب را بیان میدارند( که این موارد محدودند) اما در اموری که بین زنان و مردان مشترک باشد ( که اکثر موارد را شامل می شود) و اموری که جنسیت در مورد آنها اصلاً مطرح نیست مانند خدا و فرشتگان، ضمیر و صفت خاص نداشته ، در این امور از ضمایر و صفات و واژگان مذکر بهره میگیرند.
طبیعی است که هر کتابی بخواهد به زبان عربی نوشته شود، اگر چه کتاب الهی باشد، باید از قواعد این زبان پیروی کرده و بر آن ساختار باشد.
بنابراین، قرآن به مقتضای این که به زبان عربی نازل شده است، با همین گفتمان سخن میگوید زیرا
قرآن برای خویش گفتمان ویژه مردانه یا زنانه ابداع نکرده ، بلکه زبان قرآن، زبان محاوره عربی است و قواعد و ادبیات و دستور زبان عربی در آن به کار رفته است.
در قران مخاطب انسان است ،اعم از زن و مرد؛ زیرا زن یا مرد بودن دخالتی ندارد مگر در موارد خاص که در آن موارد اگر مخاطب مرد باشد از ضمیر و صفت مذکر با قرینه استفاده می شود و اگر مخاطب زن باشد از ضمیر و صفت مؤنث؛ هر گاه ضمیر یا صفت مذکر به طور مطلق و بدون قرینه آمده باشد ، قطعا منظور عموم انسان ها اعم از زن و مرد هستند و مورد استفاده هم بیشتر این نوع است. در قران و ادبیات عرب هر گاه ضمیر یا صفت مذکر دیدیم، اصل و قاعده این است که منظور عموم زن و مرد هستند مگر این که قرینه ای بر اختصاص به مذکر ، موجود باشد.
برای روشن شدن چند مثال می زنیم:
«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمنون بالغیب و...اولئک هم المفلحون» د ر این آیه، قرآن کتاب هدایت متقیان یاد شده و "متقین" جمع مذکر سالم است و "الذین "هم موصول برای جمع مذکر سالم است و "یؤمنون "هم جمع مضارع غایب برای جمع مذکر سالم و "اولئک"اسم اشاره برای جمع مذکر و "هم" ضمیر برای جمع مذکر غایب می باشد در حالی که منظور از متقین اعم از زن و مرد است و" الذین یؤمنون" هم در اینجا به معنای"کسانی که ایمان می آورند" است خواه زن باشند یا مرد."اولئک"یعنی ایمان آورندگان که زن و مردند و "هم" نیز یعنی اینان.
«ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون» در این آیه نیز فعل ها و ضمیر ها همه مذکرند در حالی که ناظر به انسان های مستکبری است که ایمان نمی آورند و ارائه آیات، آنان را هشیار نمی سازد و زن و مرد هستند و جنسیت هیچ دخالتی ندارد .
در بیان احکام، مخاطب باز به ظاهر مذکر است در حالی که احکام عمومی هستند و جنسیت جز در احکام محدود و معدودی دخالت ندارد.
مخاطب احکام و معارف قرآن بنی آدم ، انسان ، ناس ، ایمان آورندگان(الذین امنوا)، کفر ورزندگان ( الذین کفروا) با تقوایان( الذین اتقوا، متقین) ، نفاق ورزندگان(الذین نافقوا ، المنافقون) و... هستند و اینها عموم زنان و مردان می باشند .
هر جا که با خطاب« الذین آمنوا »اشاره می کند ، منظور تمام ایمان اورندگان هستند و جنس زن و مرد مدخلیت ندارد . وقتی خداوند آسیه همسر فرعون وحضرت مریم را الگو معرفی می کند ، می فرماید: « برای کسانی که ایمان آوردده اند ، خداوند همسر فرعون را مثال آورده ... و مریم دخت عمران را ، همان که دامن خود را پاک نگه داشت».
آیا می توان گفت که منظور از ایمان آوردند گان در این ایه که به لفظ مذکر آمده ، فقط مردان هستند و این دو بانوی نمونه تاریخ ، الگوی زنان نیستند؟ مطمئناً چنین نیست. بله اینان هم برای مردان و هم برای زنان الگو و نمونه هستند.
بله جایی که مخاطب زنان تنها هستند از الفاظ "نساء" ،"مرأه "و ...استفاده می کند:
"یا نساء النبی..."
"قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین ..."
"قل للمؤمنات یغضوا من ابصارهم"
همچنان که برای بیان احکام اختصاصی مردان از الفاظ "رجال "و.. استفاده می کند.
"و استشهدوا شهیدین من رجالکم" با این وجود قرآن برخلاف سیره متداول در محاورات عربی که در امور مشترک بین زنان و مردان تنها به آوردن ضمیر و واژگان مذکر بسنده می کنند، در موارد ی برای زدودن توهم مردانه بودن ، مذکر و مونث را با هم ذکر می کند از جمله در سوره احزاب، آیه 35، از هر دو واژگان مؤنث و مذکر، آن هم به طور مکرر بهره گرفته است. مفسران در توضیح آن نوشتهاند:
اسماء بنت عمیس به پیامبر اسلام(ص) عرض کرد: چرا قران فقط مردان را یاد می کند و آنان را می ستاید؟
به دنبال آن ،آیه مذکور نازل شد ویکایک صفات و فضایل اخلاقی با تأکید به صورت مذکر و مؤنث بیان گردید تا بدین طریق شبهه مذکور برطرف گردد و کسی گمان نکند اگر به مقتضای ادبیات عرب در امور مشترک، از گفتمان مردانه بهره گرفته شده ، مخاطب آن فقط مردانند.
در آیات فراوانی با ذکر جداگانه زن و مرد بر یکسان بودن حکم بین زن و مرد و عمومی بودن آن تاکید می کند :
"للرجال نصیب ممل ترک الوالدان والاقربون و للنساء نصیب مما ترک الوالدان و الاقربون"
"للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن"
"من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مومن فاولئک یدخلون الجنة یرزقون فیها بغیر حساب"
"ومن یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مومن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیر
ا"
"ان المسلمین و المسلمات و .... و الذاکرین الله و الذاکرات اعد الله لهم مغفرة و اجرا عظیم
"
بنا بر این مخاطب قرآن عموم انسان ها هستند و ضمیر و صیغه مذکر در عربی بر عموم دلالت دارد مگر در موارد وجود قرینه بر اراده مذکر، که آن هم بسیار محدود است .
اما آنچه در مورد آیه مورد نظر سوره نساء بیان داشتید ، در پاسخ می گوییم:
پاسخ : براى فهم آیه چند نکته را باید توجه داشت:
أ) تفاوتهاى جسمانی و روحى و عاطفى و... بین زن و مرد وجود دارد.
ب) تفاوتها لازمه آفرینش انسان ها است. همسویى زن و مرد، شراکت آنها در زندگى در جهت سعادت، آرامش و... لازم و ضرورى است.
پ) تفاوتها مکمّل زن و مرد و در جهت پاسخ به نیازهاى هر یک است، نیز موجب لذت و بهرهمندى هر چه بیشتر از زندگى است.
ت) کانون خانواده در اسلام از اهمیت ویژهاى برخوردار است و هر چه که موجب استوارى این کانون شود، مورد توجه و عنایت الهى است. نیز تبیین احکام زن و مرد بر اساس آن است.
ث) تربیت فرزندان به دور از فشارهاى روحى و روانى، ایجاد محیط آرام و صحیحى درون خانواده براى همه اعضا و...، همان قدر ارزشمند است که مدیریت خانواده و تأمین نیازهاى اقتصادى خانواده ارزش دارد، اگر نگوییم که عنصر اوّل برتر است؛ زیرا دومى مقدمهاى براى رسیدن به آن است.
حال در توضیح آیه مىگوییم:
قوام صیغه مبالغه قیم است؛ قیم به کسى اطلاق مىشود که کارهاى دیگرى را به عهده گرفته و سرپرست او در آن امر مهم باشد. به عبارت دیگر قیّم یعنى کارگزار، سرپرست، کسى که براى تشکیل خانواده و اداره آن قیام مىکند.
مراد از« بما فضّل اللَّه» امتیازى است که مردان از نظر جسمى و عقلى در بعد کارهاى سخت و مشکل و توان فرسا ، نه در کارهائى مثل علمى و تربیتى... بر زنان دارند.
جامعه بشرى یک نظام اندام واره و ارگانیکى است، که هر یک از اعضا و جوارح مسؤلیتى دارد که دیگرى آن را ندارد، مانند این که: مغز وظیفهاش مدیریت و صدور فرمان است. قلب مسئولیتش پمپاژ خون و رساندن اکسیژن به تمامى سلولهاى بدن است. نمی توان در میان این اندام ها از ترجیح عقل بر دل سخن گفت ؛ زیرا هر دو در جای خود و با توجه به وظیفه ای که دارند ، ارزشمند هستند. در اجتماع بشرى نیز وضع بدین منوال است، بلکه در کل جهان طبیعت چنین است.
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزش به جاى خویش نیکوست
بنابراین با وجود تفاوتهاى موجود در افراد اجتماع، یکى مسئولیت مدیریت اجتماع را برعهده مىگیرد، یکى کشاورز مىشود و.... اجتماع چون مىبایست نظم داشته باشد و از هرج و مرج جلوگیرى شود، مدیر لازم دارد.
خانواده کوچکترین هسته جامعه بشرى است. در این اجتماع کوچک نیز مىبایست وظایف و مسئولیتها تقسیم و مشخص شود. یکى مدیریت و مسئولیت اداره آن را مىبایست در دست بگیرد.
در دنیاى امروز این سخن پذیرفته شده است که اگر هیأتى (حتى هیأت دو نفره) مأمور انجام کارى شود، حتماً باید یکى از آن دو رئیس و مدیر و دیگرى معاون یا عضو باشد وگرنه هرج و مرج پیدا مىشود، یعنى باید در هر تشکل و اجتماعى اگر چه محدود، یکى از آنها مدیریت کند. حال در خانواده مدیر مرد باشد یا زن؟ باید مسئولیتها همخوان با نظام تکوینى و سازگار با آفرینش زن و مرد باشد. اسلام مىگوید این مسئولیت منطبق با آفرینش مرد است و مدیر خانه مرد و زن معاون او باشد. (الرجال قوامون على النساء...)(1)
اشتباه نشود و از این سخن استبداد و ظلم مردان بر زنان برداشت نگردد، بلکه مراد این است که این اجتماع کوچک با داشتن یک نفر به عنوان مدیر و مسئول، کارهایش به خوبى بچرخد و همه از آن نفع ببرند.
ممکن است بپرسید: چرا این مسئولیت را اسلام برعهده زن قرار نداده است. در پاسخ مىگوییم: همان گونه که در بالا اشاره شد، این مسئولیت همگام با خلقت و فطرت زن و مرد است.
توضیح: زن و مرد اگر چه در انسانیت تفاوتى ندارند، ولى از نظر امور جسمانى (اعضا و جوارح)، احساسات و عواطف و تمایلات و اخلاق و فعالیتهاى مغزى تفاوت هایى دارند.
از نظر توان بازو و رشد عضلات، توان زن به پاى مردان نمىرسد. در این تردیدى نیست که به تناسب تفاوت در آفرینش این دو، معمولاً کارهایى را که نیازمند به نیروى بازو و قدرت بدنى باشد، مردان انجام مىدهند. و کارهاى سبک و پرظرافت را زنان.
از نظر احساسات، عواطف و تمایلات بنا به گفته روانشناسان، "محبت"، "رفتار انفعالى"، "رفتار عاطفى" و "حمایت کننده" از ویژگىها و رفتار زنانه، در مقابل، "پرخاشگرى"، "استقلال"، "رقابت" "سلطه" و "حاکمیت" از ویژگىها و رفتار و مردانه است.(2)
در راستای این تفاوت های طبیعی ما با دو گونه وظایف و مسئولیت در درون جامعه خانواده مواجه هستیم:
کارهایی که نیاز به عقل محاسبه گر و توانایی های روحی و جسمی برای کارهای سخت و توان فرسا و دغدغه آفرین و...دارد.
کارهایی که نیاز به عواطف ، داشتن آرامش روحی ، ظرافت ، صبر و حوصله و...دارد.
اسلام نقش اول را به مردان و نقش دوم به زنان برای تأمین اهداف که در فوق برشمردیم ، داده است.
برای درک این موضوع تنها یک جمله کافی است که هیچ مردی مادر نمی تواند باشد و اگر بخواهید هزاران صفحه در مورد این جمله می توان نوشت.
بنابراین،به مقتضاى تفاوت در آفرینش و تکوین، تشریع و مسئولیتهاى اجتماعى مختلف مىشود. زن با تکیه به شوهرش و احساس حمایت گری شوهر از او محبت و عشق به او به آرامش مىرسد. اما مرد مىخواهد با فراهم آوردن نیاز های افراد خانواده و بودن محیط آرام در درون خانه و برآورده شدن نیازهای خود از زن و فرزندان به آرامش برسد و در این راستا باید مدیریت صحیح داشته باشد.
این سخن همان "الرجال قوامون على النساء" است، یعنى مرد باید مسئول خانواده باشد.
به تناسب همین مسئولیت اسلام مىگوید: مرد وظیفه دارد هزینه خانواده را تأمین کند.
قرار دادن مسئولیت تأمین مخارج خانواده بر دوش مردان امرى طبیعى است و از این که به نفع زنان است و بارى بر دوش مردان وضع شده است، کسى اعتراض نمىکند، چون این حکم به مقتضاى طبیعت است و در آفرینش ریشه دارد. نیز قراردادن وظیفه سنگین و طاقتفرساى جهاد و خدمت سربازى، بر دوش مردان امرى طبیعى است و از این که این قانون به نفع زنان است و آنان را از این کار طاقت فرسا معاف داشته است، اعتراضى نیست.
قرآن در آیه 34 سوره نساء بعد از بیان مسئولیت مردان در خانواده به دو نیروى مذکور (توانایى بدنى و نفقه) اشاره کرده است. (3)
در امور خانوادگى، مسئولیتهاى زنان و مردان را مىبایست کنار هم قرار داد و قضاوت نمود. همان گونه که اسلام تکالیفى برعهده مردان قرار مىدهد که برعهده زنان قرار نمىدهد، مانند نفقه، مهریه، دیه عاقله، جهاد و سربازى و... تکالیفى هم برعهده زنان قرار مىدهد که برعهده مردان نیست. این دو قسم را در مجموع و در کنار هم باید سنجید.
پىنوشتها:
1 - نساء (4)، آیه 34.
2 - روانشناسى رشد، ج 1، ص 330.
3 - محمد تقى مدرسى، تفسیر هدایت، ج 2، ص 68 - 69.
قرآن کتاب توحید و انسان سازی بر مبنای بینش توحیدی است. باور به قران باور به خدای قرآن و به تربیت قرانی و عمل طبق دستور حیاتبخش آن است.
باور به خدای یگانه با صفات جمال و کمالش انسان را در نور و روشنایی و امید و آسایش روحی و روانی قرار می دهد.زندگی را معنی دار می سازد و به زندگی هدف می بخشد .خوف و هراس را از انسان دور می سازد و...
انسان وقتی باور کرد که جهان مخلوق و در ید قدرت خدای یگانه ای است که بینا و شنوا و اجابت کننده و دوست دار مومنان است و هیچ قدرتی در برابر او نیست و هیچ مانعی برای اراده اش نمی باشد و به بندگان خود رؤوف و مهربان است ،نیز بیش از خود آنان، مصالح آنان را رعایت می کند و نمی پذیرد که بندگانش در حیرانی و سرگردانی بمانند ،هم چنین به هنگام گرفتاری آنان را ترک نمی کند و ذلت و زبونی و خواری آنان را در مقابل غیر نمی پسندد و می خواهد آنان عزیز و سر بلند باشند و... ،چنین باور هایی انسان را قدرتمند می کند و استوار می سازد و مصمم می گرداند و احساس ذلت و زبونی و شکست را از روح ودل انسان دور می سازد.
انسان وقتی باور داشته باشد که خدایش به تمام احتیاجات و نیاز های بندگانش و از جمله او علم و آگاهی دارد و به برآوردن همه آنها قادر است و هیچ مانعی برای او قابل تصور نیست و بخل هم ندارد و نسبت به او و همه بندگانش محبت و شفقت دارد ، چنین باورمندی با خیال راحت بر خدا توکل می کند و به هر چه به او برسد، راضی و خشنود است زیرا یقین دارد که خدا بهترین را برایش بر می گزیند.
برای باور مند به خدا شکست معنا ندارد و به بیان قرآن او را دو عاقبت بیشتر نیست :شهادت و لقای خدا و حضور بر سفره نعمت بی پایان خدا یا موفقیت و پیروزی مقطعی و ادامه پیروزمندانه زندگی :
قل هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین (1)
چنین کسی فقط به فکر انجام وظیفه ای است که خدا خواسته و هیچ خوف و حزن و اندوهی ندارد مگر ترس از اینکه به وظیفه ایمانی اش عمل نکرده باشد . این خوف و ترس هم شیرین، نیرو بخش و حرکت زا بوده و او را استوار تر می گرداند اما ترس های بنیان برانداز و اندوه های ریشه کن کننده را با او سر و کاری نیست:
من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون(2)
چنین کسی در مصیبت های دنیا چون کوه استوار است ،چون همه آنها را به اراده خدا و برای آزمایش می بیند که پاداش عظیم به جهت تحمل آنها برایش پیش بینی شده ، به این جهت به خدا رو آورده و از محضرش تحمل و رضا می طلبد:
و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون(3)
انسان خدا باور نه در ایام خوشی و بهرمندی سرمست می شود و به طغیانگری رو می آورد و نه در ایام محرویت و ناکامی مایوس می شود و نا امید می گرد چون همه اینها را از جانب خدا برای ساخته شدن و امتحان می داند:
ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علی الله یسیر لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا یحب کل مختال فخور (4)
نگرش توحیدی زندگی را گلستان و با هدف و شیرین می گرداند و زندگی بدون باور توحیدی جهنم و تلخ و کشنده است:
و من اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا(5)
هر کس از یاد من رو بگرداند (و زندگی اش بر مبنای باور توحید نباشد) زندگی سخت و کشنده ای خواهد داشت.
قرآن بهترین قانون برای اداره اجتماع را ارائه داده و انسان ها را موظف به پذیرش ولایت و سرپرستی صالح ترین انسان ها نموده و از پذیرش قانون غیر خدایی و والیان ناصالح منع کرده است.
و ان احکم بینهم بما انزل الله (6)
و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون(7)
انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون(8)
قرآن زن و مرد مؤمن را ولی و متعهد نسبت به هم معرفی کرده و وظیفه همگانی امر به معروف و نهی از منکر را بر دوش همه گذارده است که با انجام صحیح و فراگیر این وظیفه تمام فسادها از جامعه ریشه کن شده و خوبی ها همه جا را فرا خواهد گرفت:
المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر (9)
پی نوشت ها:
1-توبه(9)،آیه 52.
2-آل عمران (3)،آیه 170.
3-آل عمران(3)،آیه 155-157.
4-حدید (57)،آیه 22-235.
5-طه(20)،آیه124.
6- مائده(5)،آیه44.
7-همان، آیه 48.
8-همان،آیه 55.
9-توبه(9)،آیه 71.
یکی از سؤالات مهم در شیوه تربیت، هدایت و راهنمایی جوانان و جذب آنان به سوی مراکز فرهنگی و ارزشهای دینی این است که آیا در جذب و هدایت آنان بر اصول "عقلی و استدلالی" باید تکیه نمود یا مبنای کار و فعالیت را "فطرت" و درون انسان قرار داد و با تسخیر دل و درون آنان و بیدار ساختن استعدادهای خدادادیشان آنان را به سوی اخلاق و عرفان سوق داد یا مبنای فعالیت را رفتارهای شرعی قرار دهیم که در این صورت عرصه کاری احکام شرعی و توضیح المسایل میشود، یا مدار و محور کار تربیت و جذب جوانان به سوی دین را، عواطف و احساسات جوانان قرار دهیم؟
همه میدانیم که جوانان از جنبههای گوناگون: فردی ،خانوادگی و جنسی، احوال گوناگون روانی و کثرت طلبیهای مادی و معنوی دارند.
یکی از اندیشمندان در امر تربیت میگوید: "جوانها مثل دانههای چوب کبریت نیستند که همه یک اندازه و یک شکل باشند و بشود آن ها را قالبی در قوطِیهای همشکل بسته بندی یا دسته بندی کرد. هر آدمی برای خودش عالمی است"(1) بنابر این نمیشود یک نسخه کلی برای همه جوانان یا نوجوانان نوشت.
به بیان دیگر: در امر تربیت و جذب و هدایت جوانان یا نوجوانان به مراکز فرهنگی باید از همه عناصر و شیوه ها بهره جست، هم از عقل استفاده کرد ، هم از نقل و حدیث و روایت، هم از اخلاق و عرفان، نیز احساسات و عواطف درونی باید بهره جست، چنان که به بیان احکام شرعی و مناسک عبادی پرداخت، لیکن میزان استفاده از هر یک از این عناصر بر حسب سن و دوره و مایههای اولیه تربیتی و حتی خصوصیات شخصی و فردی متفاوت است. نمیتوانیم در صدد بهره وری از این عناصر را در دوره ابتدایی یا دوره راهنمایی یا متوسط و بالاتر را یکسان بگیریم.
راهکارها:
1-تبیین اهداف دین و نقش آن در زندگی :
بدون توجه به جنبههای گوناگون جوانان و نوجوانان و اصول مهمی که در مقدمه پاسخ ذکر کردیم، امر تربیت و جذب نوجوانان یا جوانان به سوی ارزش های دینی به نتیجه نخواهد رسید.
نکته اساسی که باید به آن توجه داشت این است که دین نیاز به تبلیغ به مفهوم رایج امروزی ندارد، بلکه نیاز به معرفی صحیح دارد. امروزه تبلیغ برای جنس و کالایی مورد دارد که نمیتواند خود را نشان دهد، از این رو پیش از آن که بگوییم دین اسلام جامع ترین، کامل ترین و نیکوترین دین ها است، باید بگوییم دین اسلام چیست و اهداف آن کدام است؟ چه نقشی در زندگی مادی و معنوی انسان دارد ؟
اگر حقیقت دین و نقش آن در خوشبختی انسان و اصلاح معاش و معادش به درستی تبیین گردد، فطرت دین گرا و خدا جویی جوانان آن را به راحتی میپذیرند.
2-خوشایند سازی؛
پیامبر اکرم(ص) گروهی را به سرپرستی "معاذ بن جبل" جهت ابلاغ دین و تبیین معارف بلند آن به یمن اعزام فرمود. هنگام عزیمت آنان چند نکته را تذکر داد از جمله فرمود:
1 - تا میتوانید کار را برای مردم آسان کنید.دستور مسازید و تکالیف سختی بر مردم تحمیل نکنید که باعث اذیت و اضطراب خاطرشان شود.
2 - مردم را امیدوار کنید. از دین ناامید و مأیوس نسازید. به مردم نوید و بشارت بدهید. در این صورت عزم و اراده گرایش و پیوستن به دین درآنان ایجاد میشود، و به کارهای نیک رغبت و علاقه پیدا میکند.
3-درک زبان، منطق و احساسات جوانان
بزرگترین مشکل رهبری نسل جوان، در نفهمیدن زبان و منطق او، احساسات ویژه و خواستههای واقعی و ادراکات خاص جوانی است، بنابر این برای پاسخگویی به نسل جوان و رهبری آنان به سوی دین و ارزشهای معنوی، ابتدا باید "آنان را شناخت" و احساسات پرشور جوانیشان را درک نمود. نقاط قوّت و مثبت روحیات ،اخلاق و عملکردهای آنان را دریافت، نیز جهات ضربهپذیری و منفی آنان را فهمید. روی نکات مثبت تکیه کرد و با دادن شخصیت وکرامت بر آنان، در دلشان نفوذ کرد.
شهید مطهری میگوید: ابتدا باید نسل جوان را بشناسیم. نسل جوان مزایا و عیبهایی دارد، زیرا این نسل یک نوع ادراکات و احساسات دارد که در گذشته نبود، از این جهت باید به او حق داد.در عین حال یک انحرافات فکری و اخلاقی نیز دارد و باید آنها را شناخت و چاره کرد.(2)
4-اجتناب از افراط و تفریط
در هدایت نسل جوان همان گونه که باید به سلیقهها و علاقههای آنان توجه کرد و امر رشد و تربیت آنان را با مقتضیات ذات و جوهرهشان هماهنگ ساخت، باید از ایجاد شخصیت کاذب و توقع بی جا پرهیز نمود.
یکی از مسئولان دستاندرکار امر تربیت میگوید: برخورد با نسل جوان باید بر اساس واقع بینی، منطق و به دور از افراط و تفریط باشد، نه برخورد تند و خشن و غیر منطقی و سرکوب احساسات آنها و نه برخوردهای غیر واقعی که همه خواستههای جوانان را درست و بر حق بدانیم و در آنان رشد کاذب و توقع نابجا ایجاد کنیم، بلکه باید متناسب با ذات و جوهره او و با استفاده از سلایق و علایق او، امر هدایت نسل جوان را دنبال کنیم."(3)
شیوه گفتگو و راهنمایی از منظر قرآن کریم:
قرآن کریم برای راهنمایی انسان و هدایت او به سوی ارزشهای دینی سه روش را متذکر میشود:
1 - برخوردها باید حکیمانه و پاسخ ها مستدل و منطقی و سازگار با حکمت باشد.
2 - دلسوزانه، همراه با رأفت و رحمت، و عشق و موعظه حسنه باشد.
3 - گفتگو باید از جدال خصمانه و غرور و خودمحوری به دور باشد. پرسش و پاسخها نیکو، منطقی و اقناع کننده و برای کشف حقیقت باشد.(4)
5-تبیین فلسفه احکام:
از نکاتی که در بیان احکام و مسایل شرعی برای جوانان لازم است، این است: تا آن جا که امکان دارد حکمت احکام و مناسک و تعالیم دینی تبیین و تشریح شود تا از روی آگاهی و بینش و بصیرت و با انگیزه قویتر به تعالیم دین روی آورند.
6-تبلیغ عملی از سوی الگوها:
زبان رفتار و زبان حال بسیار مؤثرتر از زبان گفتار است. عطش جوانان نسبت به مذهب در صورتی سیراب می شود که در جهت درست هدایت شود و صداقت و خلوص را در همه امور مشاهده کنند. جوانان تمام مسائل را زیر ذره بین انتقاد و موشکافی خود قرار میدهند و در اصول و بنیان های اعتقادی خود هیچ گونه تسامح و سهل انگاری را روا نمی دارند. اگر با ناهمخوانی و تضادی در گفتار و عمل مذهبی روبه رو شوند، به دو صورت واکنش نشان میدهند:
یکی این که در اعتقاد خود سست شوند (و این در صورتی است که زمینه اعتقادی محکمی نداشته باشند)
و دیگر این که صدای خود را به اعتراض بلند کنند و طالب جریان یافتن قوانین مذهبی در کلیه شئون و امور باشند.(5)
عدم هماهنگی میان گفتار و کردار، پندار و اندرز مربیان را بی اعتبار میکند. امام صادق(ع) میفرماید: "به وسیله عمل خود راهنما و راهبر مردم به سوی فضیلتها شوید و تنها دعوتگر زبانی نباشید".(6)
7-به کارگیری روش های نو:
در حال حاضر با توجه به تغییرات پر شتابی که در عرصه فرهنگ و ادبیات مخاطبان به ویژه بین نسل جوان ایجاد شده، برای جذب جوانان باید ارائه پیامها را متناسب با شعور حاضر و کنونی تنظیم کرد. نسل کهن، باید در بستر زمان حضور یابد و نیازهای نسل نو جامعه را همواره در نظر داشته باشد. امام علی(ع) بر زمان شناسی در ارائه پیام تأکید ورزیده است: "فرزندانتان را به ادب خود مجبور نسازید که آنان پدیدههای زمان خود هستند".(7)
استاد مطهری میگوید: در هدایت و رهبری نسل قدیم که سطح فکرش پایین تر بود، ما احتیاج داشتیم به طرز خاص بیان و تبلیغ و یک جور کتابها که امروز آن طرز بیان و آن طور کتابها به درد نمیخورد. باید و لازم است رفرم واصلاح عمیقی در این قسمتها به عمل آید. باید با منطق روز و زبان روز و افکار روز آشنا شد و از همان راه به هدایت و رهبری مردم پرداخت.(8)
استفاده از ابزارهای ارتباطی نوین نیز میتواند مؤثرباشد.
پی نوشت ها:
1. حداد عادل، آسیب شناسی تربیتی دینی، ج 1، ص 75.
2 . مجله پیوند، شماره 260، ص 18.
3 . همان.
4 . نحل (16) ، آیه 125.
5 . دکتر سید احمد احمدی، روان شناسی نوجوانان و جوانان، ص 62.
6 . سفینه البحار، ج 2، ص 278.
7 . شرح ابن ابی الحدید، ج 20، قصار 102.
8 . استاد مطهری، ده گفتار، ص 185.
برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)
پی نوشت :
1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .
خداوند چرا انسان را آفريد با اينكه مي دانست طغيان مي كند؟
در ابتدا باید اشاره شود که بر اساس نقل قران کریم فرشتگان نیز چنین سئوالی را در باره خلقت انسان مطر ح نمودند، ولی خداوند جواب زیبا و شنيدنی به آنان داد . قرآن کریم پرسش و پاسخ فرشتگان و خداوند را چنین بیان فرموده :
«وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ (1) چون پروردگار تو به فرشتگان گفت : در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند :آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد و خون ها بریزد و حال آن که با ستایشت، تو را تنزیه مىکنیم و به تقدیست مىپردازیم ،فرمود : چیزى مىدانم که نمىدانید».
بنا بر این حکمت و فلسفه آفرینش انسان را به طور کامل تنها خالق و آفریده گار او می داند و حتی ملایکه نیز از حقیقت مسئله به طور کامل آگاه نیستند؛ ولی بر اساس مبانی گوناگون انسان شناختی در این باب رویکرد هايی مطرح است که ذیلا اشاره می شود :
1ـ عرفا معتقدند: چون خداوند اراده نمود از خفا بیرون آید و جمال اسما و صفات خود را در اشیا و افراد مشاهده نماید، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرینش انسان و سایر پدیدهها ظهور و تجلى است. در این باره گفته شده: آن گاه که ذات ازلی و صفات متعالی اقتضا کرد حکم سلطنت و بسط مملکت الوهی و نشر ولایت ربوبی او از طریق اظهار خلایق و تسخیر آن ها، امضای امور و تدبیر آن ها، حفظ مراتب وجود و رفع مناصب شهود تجلی نماید، با حکمت متعالی و حکم حکیمانه خواست خلیفهای در امور یاد شده ولایت او را اعمال نماید، که وجهی به سوی حق داشته باشد تا خلق را یاری رساند، لذا خلیفهای که را - با خلعت اسما و صفات او آراسته بود - آفرید و کلید گنجینة هستی را به او داد؛ حکم و فرمان همگان را بدو سپرد و تصرفات او را ملکوت و تسخیر خلایق نافذ و مؤثر گردانید و اسم او را انسان گذارد، چون از طریق او اُنس بین او و خلایق امکان پذیر است. (2)
بنا بر این یکی از اهداف خلقت انسان مسئله خلافت الهی اوست.
خداوند فرمود: «کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببتُ أن أُعرف وخلفتُ الخلق کی أُعرف؛ (3) گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلایق را آفریدم تا شناخته شوم». در معنای این حدیث قدسی گفته شده: شناخت خداوند برای خلق وسیلة تکامل آن ها است، یعنی من (خدا) دوست داشتم که فیض رحمتم همه جا را بگیرد، به همین جهت خلایق را آفریدم و برای سیر کمالی آن ها راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم، چرا که معرفت و شناخت من رمز تکامل آن هاست. (4 )
2- در تحلیل فلسفی مسئله گفتهاند: چون خداوند دارای همه کمالات است و هیچ نقصى در او نبوده و بى نیاز مطلق است، هیچ گونه کمبودى ندارد تا بخواهد با آفرینش جهان یا انسان، آن را جبران نماید و یا سودى از آفرینش عالم و آدم نصیب او شود. خداوند چون کامل است، لازمه کمالش فیّاضیت و بخشندگی است، پس باید فیض بخشى و بخشندگى کند، در نتیجه باید جهانى زیبا و کامل بیافریند. بنا بر این صدور وجود و هستى از خداوند ضرورت انکار ناپذیر دارد. (5) بنابراین
3- دیدگاه قرآن: در یکى از آیات قرآنى به صراحت هدف از خلقت انسان، عبودیت و بندگى خدا ذکر شده است: "و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلا لیعبدون". (6)
البته منظور از عبودیت تنها به جا آوردن نماز و روزه نیست، زیرا اینها جزئى از عبادتاند، بلکه مراد، تسلیم و اطاعت بى چون و چرا از خدا به منظور تقرّب به او و رسیدن به وجود لایتناهی است. لذا گفته شده: "خداوند بندگان را نیافرید مگر براى این که او را بشناسند و چون شناختند، عبادتش نمایند و چون عبادت کنند، از بندگى غیر او بى نیاز مىشوند". (7)
چه این که بر اساس آموزه های دیگر که در زمینه حکمت و فلسفه آفرینش انسان مطرح است این که آدمى براى آزمایش خلق شده است. او به این جهان آمده که در صحنههاى مختلف زندگى دنیوى و بر سر دو راهىها با اختیار خود خوبى و زیبایى را انتخاب کند و از زشتى و پلیدى دورى نماید تا نتیجه آزمایش را در سراى دیگر مشاهده کند. در سراى دیگر نیکوکاران که از عرصههاى آزمون سرافراز بیرون آمدهاند در نعمتهاى بهشتى اند و بدکاران در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقیقت انسان به دنیا آمده است که آزمایش شود و نتیجه آزمون را ببیند.
قرآن کریم در جای دیگر به فلسفه آفرینش انسان چنین اشاره نموده : «الّذى خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملاً؛ (8) او است که مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدام یک نیکوکارتر هستید». در این آیه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده است.
باتوجه به سه رویکرد فلسفی و وحیانی وعرفانی که درباره حکمت آفرینش انسان اشاره گردید، چند نکته باید اشاره گردد:
اولا:
دو رویکرد فلسفی و عرفانی در واقع تبیین و باز تاب آموزه های وحیانی در این خصوص است و منافاتی با آن ندارد؛ زیرا عبادت و آزمون الهی در حقیقت برای تامین همان اهدافی است که در رویکر عرفانی مطرح شده است. چون انسان از رهگذر عبادت و از بستر امتحاناتی الهی به آن مقاماتی می رسد که در عرفان به عنوان حکمت آفرینش مطرح شده است.
ثانیا:
اگر مراد پرسشگر محترم از طغیان آدمی همان نکته ایی است که در سئوال ملایکه آمده، پاسخ همان است که در آیه پیش گفته اشاره شده که در این خلقت اسرار نهفته فراوانی است و یکی از آن ها این است که عالم و آدم طفیل و مقدمه وجود انسان کامل است و انسان كامل از دل همان امتحانات و ابتلائات با مجاهدت و عبوديتش بيرون مي آيد.
« وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ؛ (9) او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز [شش دوران] آفريد و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است!».
لذا در روایتی آمده است که:
رسول خدا (ص) به امیر مؤمنان فرمود:
«یا علیّ لولا نحن ما خلق الله آدم و لا حوّاء و لا الجنّة و النار و لا السماء و الأرض؛ (10) اگر ما (پیامبر و اهلبیت) نبودیم ،خداوند آدم و حوا، بهشت و جهنم، آسمان و زمین را نمیآفرید».
طبق این گونه روایات معلوم میشود که عالم و آدم طفیل وجود مبارک انسان کامل (پیامبر و اهل بیت)، و برای آن ها و در پرتو نور وجود او خلق شده است.
بنا بر این همان طور که یک باغبان درخت را برای میوه می کارد و اگر هدف او که رسیدن به میوه نبود، درخت را نمیکاشت.
خداوند جهان را برای میوه خلقت کرد؛ یعنی انسان آفریده و عالم و آدم را برای انسان کامل خلق کرده و او را برای خود آفریده تا مظهر اسما و صفات و تجلیگاه او در جهان و خلیفه او در عالم باشد. بنا بر این گرچه بی تردید خداوند از همه امور و عمل کرد آدمیان آگاه بوده است؛ ولی حکمت و اسرار نهفته و آشکار ی در خلقت وجود داشته و دارد که خداوند برای آن ها انسان ها را خلق نمود .
پینوشتها:
1. بقره (2) آیه 30.
2. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 175، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1386.
3. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 84، ص 198. نشر دار الاحیا ، بیروت 1403 ق.
4. ناصر مکارم تفسیر نمونه، ج 22، ص 395.نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، بی تا.
5. همان، ص 294.
6. ذاریات (51) آیه 56.
7. تفسیر نمونه، همان
8 . ملک (67) آیه 2.
9. هود(11) آيه 7 .
10. صدوق عیون أخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 237. نشر دار العلم ، قم، 1377 ش.
از نظر قران چه چیزی روح انسان را سیراب می کند؟
برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)
پی نوشت :
1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .
سخن گفتن درباره ى انسان در عين آسانى، از سختى خاص خود برخوردار مىباشد، چون شناخت انسان از مسايلى است كه به سادگى دسترسى به آن ممكن نمىباشد; زيرا انسان داراى گرايشات متعدد و داراى جنبه معنوى مىباشد و مطالعه وتحقيق در هر كدام از خصوصيات انسان نياز به وقت زياد و نوشتن مطالب متعدد دارد. لذا در كتب فراوانى از زاويه هاى گوناگون، انسان را مورد بررسى قرار داده اند. و از آنجا كه قرآن كتاب وحى مىباشد و كلام خداوند است كه خود خالق انسان مىباشد بهترين نظريات در مورد انسان را مىتوان در اين كتاب آسمانى دريافت كرد.
مبدا آفرينش انسان ؟
بحث خلقت انسان از بحثهاى بسيار رايج در بين اهل نظر و مطالعه مىباشد. براى پى بردن به اين مطلب كه اين مسئله همواره مورد بحثبوده است چند نظريه را يادآورى مىكنيم. درباره چگونگى پيدايش نوع آدم در زمين دو نظر است: يكى آراى فلسفى قديم و ظواهر دينى كه از اين نظر انواع و اصول خلقتبدون سابقه پديد آمده، و نظر استقرايى ديگر كه از فروع فلسفه نشو و ارتقا و تكامل است پيدايش انواع را از دانى به عالى و به هم پيوسته مىشمارد و هر نوع پايين را با گذشت زمان و تاثير محيط منشا نوع بالاتر مىداند جزئيات اين نظريه از جهت تجربه و كليات اين نظريه از جهت ادلهى فلسفى چنانكه بايد اثبات نشد. (1)
«خلاصه نظريه دوم اين است كه زمين يكى از سيارات قطعه از خورشيد جدا شده و ابتداء در حال فروزندگى و ميعان بوده است پس رفته رفته در اثر عوامل مخصوص سرد شده و بارانهاى سنگين بر آن باريده و سيلها جارى شده و درياها پديدار گرديده سپس يك سلسله تركيباتى بين آب و زمين پيدا شده و نباتاتى دريايى روييده است اين نباتات كه داراى باكترىهاى زنده بود متكامل شده و در نتيجه اى آنها ماهى و ساير حيوانات دريايى پديد آمده و سپس به ترتيب ماهى پرنده (ذو حياتين) حيوان خشكى و انسان به وجود آمده است و تمام اين مراتب در اثر تكامل است كه تركيبات زمين به خود ديده و به دنبال آن گياهان و حيوانات دريايى و حيوانات ذو حياتين وحيوانات خشكى وبالاخره انسان به وجود آمده است». (2)
علامه طباطبايى رحمه الله در رداين نظريه مىگويد: اين فرضيه، دليل مخصوصى آن را اثبات نمىكند و مىتوان فرض كرد كه انواع به طور كلى از هم جدا و مستقل باشند بدون اينكه تطورى كه نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد در كار بيايد بلى صرفا يك سلسله تطوراتى سطحى در زمينه حالات هر نوع وجود دارد بدون اين كه ذات آنها دستخوش تحول شود و تجربه تحول فردى را از يك نوع به نوع ديگر مشاهده ننموده است و هرگز ديده نشده ميمونى به انسان تبديل شود. (3)
درباره چگونگى آفرينش انسان و همچنين ساير موجودات زنده از ديرباز دو عقيده متضاد در ميان دانشمندان وجود داشته است گروهى از دانشمندان معتقد به استقلال انواع جانداران و عدم تكون نوعى از نظر نوع ديگر و گروهى ديگر طرفدار تبدل انواع بودند. اعتقاد به تبدل انواع به بعضى از فلاسفه يونان باستان نسبت داده مىشود; در قرون جديد طرفدارانى پيدا كرده است كه مهمترين آنان «چارلز داروين» طبيعىدان انگليسى قرن نوزدهم مىباشد. (4)
داروين دو نظر پر سر و صدا عرضه كرد يكى دربارهى كليه موجودات زنده و ديگرى دربارهى خصوص انسان. به موجب نظريه اول كه در كتاب «اصل انواع» منتشر شد همه انواع حيوانات در اصل از يك نوع سرچشمه گرفته، رفته رفته يك نوع به دو نوع و بعد به چند نوع تبديل شده است. نظريه دوم كه در كتاب «اصل انسان» عنوان شده است مىگويد انسان كه يكى از انواع موجودات زنده استبا ميمون از يك منشا بوده و اين دو داراى اجداد مشتركى بودند. (5)
در نظريه دوم، داروين و پيروانش معتقدند كه تفاوتهاى بين انسان و حيوان را ناچيز يافته، قبايل بدوى بازمانده، طبق توصيفى كه داروين از آنها به دست مىدهد همان حلقهى مفقوده بين انسان و حيوانند. و دانشمند ديگرى ادعا كرده بين انسان و عاليترين ميمونها تفاوت كمترى هست تا بين عاليترين و پستترين ميمونها. (6)
(بحث ادامه دارد )
پاورقی :
1. پرتوى از قرآن:1/113.
2. الميزان، علامه طباطبايى،در تفسير آيه 1 سوره نساء.
3. همان.
4. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
5.نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
6. علم و د ين، ايان باربور،ص 114 ترجمه خرمشاهى.
خود ستایی معمولا در جایی استعمال می شود که مبتنی بر حقیقت نبوده و ادعا باشد ولی معرفی خود و بیان فضایل خویش اصطلاحا خودستایی نیست.
اما معرفی خود یا به اصطلاح شما خودستایی، یا دروغ و بی پایه است یا بیان حقیقت است. اگر دروغ یا ادعا یا مبالغه باشد ، به هر نیتی باشد، کار ناپسند و قبیحی است و قطعا خداوند ساحتش از قبیح منزه است و جز حقیقت نمی گوید.
اما اگر معرفی مطابق واقع و حقیقت باشد، یا برای جذب وجلب توجه مخاطبان است تا آنان واله و شیدای او شوند و او محبوب گردد و به هوای دلش برسد ، از ساحت حق تعالی به دور است زیرا خدا نیازی به محبت و عبادت و توجه بندگان ندارد.
یا برای این است که بندگان او را بشناسند و به محضرش بشتابند و از فیض او بهرمند گردند و بیراهه نروند وگمراه نگردند و به درگاه خدایانی نروند که هیچ توانی ندارند.اگر چنین باشد که هست، این تعریف ها ومعرفی ها کاملا لازم بوده واگر خدا خود را معرفی نکند، در حق بندگان کم لطفی کرده است.معرفی های خدا از خود، خود ستایی است یا دعوت بندگان و امید دادن به آنان؟
یک بار صفات خدا در قران را مرور کنید و ببینید چقدر از این صفات حکایتگر رحمت و عطوفت و عنایت خدا به بندگان و زنده کننده امید در آنان است و چقدر نشان دهنده قدرت و سلطه و حکومت و جباریت و قهاریت خدا؛ تازه آنان که بیانگر حکومت و جباریت و قهاریت است برای ترساندن جباران و جذب آنان است یا برای ترساندن بندگان؟
خداوندی که همه وجود ستایشگر اویند ،چه حاجت به ما بندگان بی مقدار دارد تا بخواهد ما را دلداده خود کند یا ما چه جایگاهی در وجود داریم که بخواهد ستایشگرش گردیم؟
خدا از فضل و کرم خود به معرفی خویش نشسته تا ما را به منشا کرامت و جلالت و نعمت و...سوق دهد و بهرمند گرداند.
علی (ع) در آغاز خطبه قاصعه به این حقیقت اشاره کرده می فرماید :
«ألْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ، وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمىً وَ حَرَماً عَلَى غَیْرِهِ، وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ. وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ؛
بى شک عزّت (شکست ناپذیرى)و عظمت (بزرگى)مخصوص ذات پاک خداوند است، زیرا غیر او در برابرش موجوداتى ضعیف و ناتوانند. افزون بر اینکه هر چه دارند از او دارند. هر زمان اراده کند به آنها مى بخشد و هر لحظه اراده کند از آنان مى گیرد».
بندگان خدا جز تواضع و فروتنى در برابر خداوند و نسبت به یکدیگر، راهى ندارند.
خداوند نه نیازى به بزرگ نمایى دارد، نه احتیاجى که او را به بزرگى بستایند; ذات مقدّس او از هر نظر داراى بزرگى و عظمت است(1)
پی نوشت ها:
1.پیام امام امیر المومنین، آیه الله مکارم شیرازی ، ص 357
مبدا و مراحل تكامل خلقت انسان در قرآن
بعد از اين كه دو نظريه مطرح در بين صاحب نظران را اجمالا بيان كرديم وقت آن رسيده است كه خود را در محضر قرآن قرار دهيم و ببينيم قرآن با كداميك از دو نظريه هماهنگى و موافقت دارد يا اين كه نظر سومى را دارد. اين كه انسان ابتداء به صورت مستقل خلق شده يا اين كه تكامل يافته از موجودات زنده ديگر مىباشد در قرآن كريم مىخوانيم :
«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون».
«همانا مثل خلقت عيسى عليه السلام در خارق العاده بودن به امر خدا مانند خلقت آدم بوده است كه خدا او را از خاك آفريد پس بدان خاك گفتبشرى به حدكمال باش هماندم چنان گرديد».
جريان حضرت عيسى عليه السلام را در جنبه استقلال آن به حضرت آدم عليه السلام كه كاملا مستقل به وجود آمده است مقايسه مىكند. يعنى تصريح دارد كه اصل آدم به صورت مستقل از خاك گرفته شده است و قرآن نه پدر و مادرى براى آدم قايل مىباشد و نه آدم را تكامل يافته از موجودات ديگر مىداند. و در آيه «بداء خلق الانسان من طين» (7) ابتداى خلقت انسان را از طين مىداند نه از راه ديگر. پس قرآن انسان را نوعى مستقل فرض كرده است و فرضيه تكامل انواع كه در نتيجه آن انسان از نوع ديگر به وجود آمده باشد مورد قبول قرآن نمىباشد. آنچه را كه قرآن از آن حكايت مىكند مراحلى را خاك پشتسر گذاشته تا انسان به وجود آمده استحالا اين كه اين مراحل چگونه گذشته است تصريحى در اين زمينه ندارد. مثلا آيه
«و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين» (8)
يعنى بعد از مرحله تراب مرحله ديگرى كه مخلوط آب و خاك مىباشد كه همان گل مىباشد، آن هم مىفرمايد گل خالص در سير تكاملى انسان به عنوان يكى از مراحل آمده است. و علامه طباطبايى رحمه الله مىفرمايد :«منظور از انسان نوع انسان است پس شامل آدم و مادون آن مىشود و مراد از خلق ، خلق ابتدايى است كه همان حضرت آدم عليه السلام مىباشد» (9) بعد از مرحله گل شدن قرآن حكايت از گل و لاى تغيير يافته مىكند:
«لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون». (10)
معلوم مىشود كه در آن گل هم فعل و انفعالاتى ديگر به وجود آمده است و صرفا گل تازه و جديد به دست آمده نبوده است، بلكه حالت ديگرى بر آن دست داده است . مرحله ديگر كه قرآن كريم از آن خبر مىدهد:
«خلق الانسان من صلصال كالفخار». (11)
صلصال را علامه طباطبايى رحمه الله به معنى گل خشك معنى كرده است. (12)
گل بعد از اين كه مراحل چندگانه را پشتسر گذاشتبه صورت خشك شده در آمد و شكل خاصى به خود گرفت و ديگر آن حالت نرم و شكل پذيرى قبلى را ندارد، از آن به صلصال تعبير مىكنيم.
حال وقت آن رسيده است كه دو مطلب را مورد توجه قرار دهيم :
اول اين كه طبق قرآن كريم اصل انسان از چه مىباشد آيا انسان خود مراحل خلقتش از خاك شروع شده و سير تكاملى طى كرد يا اين كه انسان تكامل يافته موجودات ديگر است؟
مطلب ديگر كه در مورد انسان بايد روشن شود اين است كه اين مراحل تكامل آيا به سرعتسپرى شد و لحظهاى انسان خلق شده يا اين كه مدتى در سير تكاملى مراحل طى شد؟
در مورد نكته اول كه اصل انسان استقلالا است نه تكامل يافته موجودات ديگر، آيات قرآن به خوبى اين مطلب را دلالت دارند و قرآن كريم مراحل پنجگانهاى را بيان مىكند:
مرحله اول: خلقت را از تراب شروع مىكند.
مرحله دوم: همان طين كه مخلوط آب و خاك يعنى گل مىباشد.
مرحله سوم: سلاله از طين كه همان گل خالص است.
مرحله چهارم:
«صلصال من حماء مسنون»
كه عبارت از گل و لاى تغيير يافته مىباشد.
مرحله پنجم: «صلصال كالفخار»: گل خشك شده مانند كوزه مىباشد.
مجمع البيان مراحل چندگانه را بدين عبارت مطرح مىكند: «اصل آدم كان من تراب و ذلك قوله«خلقه من تراب» ثم جعل التراب طينا و ذلك قوله: «خلقه من طين» ثمترك ذلك الطين حتى تغير و استرخى و ذلك قوله: «من حماء مسنون» ثم ترك حتى جفوذلك قوله: «من صلصال» فهذه الاقوال لا تناقض فيها اذ هي اخبار عن حالاته المختلفة». (13)
از عبارت مجمع هم به راحتى و روشنى مراحل پنجگانه فهميده مىشود پس بنابر ديدگاه قرآن خلقت انسان از خاك شروع مىشود سپس وارد مرحله دوم كه مخلوط آب و خاك است و بعد از آن گل خالص و سپس بعد از تغييراتى در آن به صورت خشك در آمده و آماده پذيرش روح مىشود. پس از نظر قرآن انسان موجودى مستقل مىباشد نه اين كه از تكامل موجودات ديگر به وجود آمده باشد، و انسانهاى فعلى از نسل ابوالبشر يعنى حضرت آدم عليه السلام مىباشند.
اما در مورد نكته دوم; كه آيا اين مراحل به سرعت طى شده استيا به كندى؟ گرچه قرآن تصريحى در اين باب ندارد، اما با دقت در آيات ،بيشتر استشمام تدريجى بودن و كندى مىشود يعنى مراحل به صورت طبيعى طىشده است. با توجه به اين كه عوامل طبيعى هم از عمال خداوند مىباشد در واقع خالق خداوند است. قول ضعيفى هم در ذيل آيه
«هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا» (14)
قبل انه اتى (15) على آدم (16) اربعون سنة لم يكن شيئا مذكورا لا في السماء و لا في الارض بل كان جسدا ملقى من طين قبل ان ينفخ فيه الروح (17) .
نكته ديگر از آنجا كه قرآن شريف براى مردم آمده است و فهم متوسط مردم را در نظر گرفته است فهم عرفى از مراحلى كه قرآن كريم ياد مىكند اين است كه بين هر مرحله با مرحله ديگر مدتى فاصله شده باشد و اگر همه مراحل يك لحظه طى شده باشد عرفا ديگر به آن اطلاق مرحله نمىشود گرچه با دقت عقليه به آن اطلاق مرحله بشود.
اشكال: با توجه به آيه «قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقتبيدي...» (18) تعبير به «بيدي» دارد احتمال اين كه انسان اولى خلقت آن از طريق عوامل طبيعى گرچه عمال خداوند هستند را از بين مىبرد در نتيجه برداشتهايى از قبيل نظريه تكامل در مورد خلقت انسان مردود است. (19)
جواب: نسبة خلقه الى اليد للتشريف بالاختصاص كما قال: «نفخت فيه من روحى» وتشبيه اليد كناية عن الاهتمام التام بخلقه وصنعه فان الانسان انما يستعمل اليدين فيما به يتم به من العمل» (20) يعنى نسبت دادن خلق به يد براى شرافت است و تثنيه بودن آن هم كنايه از اهتمام تام به خلقت آدم است.
در مورد امامت و امامان آیات فراوانی از قرآن نازل شده است. البته نام امامان به صراحت در قرآن نیامده و امامت و اشخاص امامان به صراحت و به نام در قرآن ذکر نشده اند.
اين که چرا نام امامان در قرآن نيامده، وجوه مختلفي به ذهن مي رسد. شايد يکي از وجوه آن مساله مهم امتحان و ابتلا باشد. يکي از سنت هاي خداوند سنت امتحان و ابتلا است. خدا بندگان را به فتنه و گرداب هاي امتحان مي اندازد تا مريض ها و گمراهي طلبان از حق جويان مشخص گردند و به دست بهانه جويان بهانه مي دهد تا مومنان واقعي آشکار گردند.
يکي ديگر از وجوه آن شايد تدبير خدايي براي در امان ماندن قران از دستکاري و تحريف باشد. معمولا در بين ايمان آورندگان، افرادي هستند که از سر ترس و يا به اميد منفعت و.. اظهار ايمان کرده و منتظر مرگ پيامبر هستند تا بعد از وفات ايشان به عنوان پيروان صادق او وارث وي گردند و جريان را به قهقرا بر گردانند. اگر نام جانشين و جانشينان و مطالب مربوط به جانشيني به صراحت و وضوح تمام در کتاب خدا ذکر شده باشد ، آنان مجبور مي شوند به تحريف و کتمان کتاب خدا اقدام کنند .؛ اما اگر اين مسائل در کتاب خدا به صراحت نيامده باشد ، آنان مجبور به تحريف کتاب نمي شوند. براي روشن شدن مطلب مثالي ذکر مي کنيم.
در کتاب خدا آيات فراواني آمده که تکليف جانشيني را معلوم مي کند از جمله آيه ولايت: انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة هم راکعون(1)
در اينجا اگر خداوند مصداق "الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزکاة و هم راکعون " را ذکر مي کرد و مي فرمود " انما وليکم الله و رسوله و علي"، مخالفان چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند. ولي وقتي اوصاف ذکر شد، آنان مي توانند توجيه کنند و نيازي به تحريف نمي بينند.
يا آيه نازل مي شود که اهل بيت پيامبر به اراده خدا مطهر و معصوم هستند:" انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا"(2) ، در اينجا اگر خداوند اهل بيت را به نام ذکر مي کرد ، مخالفان براي کنار زدن آنان و... چاره اي جز کتمان اين آيه نمي ديدند. ولي وقتي اهل بيت در خود قرآن نام برده نشده باشند ، مي توان آيه را توجيه کرد و آنان را کنار زد.
اما براي اينکه هدايت طلبان در گمراهي نمانند و حجت بر گمراهي طلبان تمام شود ، خداوند رسولش را ماموريت داده تا اين مواضع مجمل را روشن کند و توضيح دهد و اعلام کرده که رسول مبين و مفسر قرآن است و با توجه به اعلام الهي ، مؤمنان به رسول مراجعه کرده و مراد الهي را مي يابند و گمراهي طلبان به خواست خود به تفسير و توضيح آيات اقدام مي کنند.
يک نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين توجيه را تاييد مي کند . رسول خدا در روزهاي آخر عمر در جمع اصحاب فرمود : "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گير ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند که رسول خدا مي خواهد چه بنويسد. چون همين چند روز پيش بود که در منا و در غدير خم فرموده بود : من بين شما دو چيز به جا مي گذارم که تا بدان دو متمسک باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود که سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود ولي کساني نمي خواستند اين مطلب دوباره نوشته شود و به همين جهت کلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود ، به يقين چاره اي جز تحريف و کتمان آيات يا انکار وحيانيت آن نداشتند.
اين احتمال هايي است که به ذهن مي رسد و حکمت اصلي را فقط خدا مي داند.
اصولا اگر در قرآن نام افراد هم زمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريک مي کرد که آن آيات را کتمان کنند و ... و آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.
از طرف ديگر خدا در قرآن به صراحت و بارها اعلام کرده رسول مبين و مفسر و معلم کتاب است و شما بايد به کتاب به همراه بيان رسول خدا متمسک شويد تا هدايت يابيد و از گمراهي در امان باشيد و ما نبايد انتظار داشته باشيم همه جزئيات و همه مسائل را به صراحت در خود قرآن بيابيم.
مطلب ديگر اين که سنت خدا در دنيا فتنه و امتحان است. خدا گاهي مطالب را مستقيم نمي گويد و با کمي ابهام مطرح مي کند تا معلوم شود چه کساني براي يافتن حق آشکار، تلاش مي کنند و چه کساني با استفاده از ابهام و اجمال به تاويل و توجيه رو مي آورند.
ما حصل کلام اين که بر خدا لازم است هدايتگري را تمام کند و حق را به نحوي بيان کند که جويندگان با يقين کامل به حق برسند و آن را بيابند و مجمل و مبهم گذاشتن حق بر خدا محال است اما اين که حق را به چه صورت بيان کند؟ خود خدا بهتر مي داند. خدا بهتر مي داند کجا در قرآن ريز مطلب را بيان کند و کجا مصلحت است در قرآن بدان اشارتي داشته و ريز مطلب در بيان رسول خدا باشد.
ما اگر جويا شديم و حق را روشن و آشکار نيافيم بر خدا حجت داريم. اما اگر حق در قرآن به طور کامل و با نام بيان نشده و بيان آن به رسول واگذار گرديده، ما بايد بيان را از رسول بخواهيم و نمي توانيم به اين بهانه که در قرآن نيامده از پي جويي دست بکشيم.
آیات تطهیر(2)، مباهله(3)، هل اتی(4) ، اولی الامر(5) ، ذی القربی(6)، ولایت7 ابلاغ8، اکمال9 و...در مورد مساله امامت و شخص امامان نازل شده که این مطلب در روایات مربوط به شأن نزول و تفسیر این آیات به صراحت آمده است به طوری که برای حق جویان مطلب روشن و یقینی و برای منکران حجت آشکار می باشند.
امات مانند نبوت جزو اصول دین و مباحث اعتقادی است که با دلایل عقلی و وحی برهانی ثابت می شود و همه دلایلی که لزوم نبوت را اثبات می کند، لزوم امامت را هم ثابت می کند و اما معرفی اشخاص امامان در قرآن به وصف و اشاره است و معرفی صریح و به نام آنان به رسول خدا واگذار شده و ایشان هست که به عنوان واسطه خدایی باید جانشینان معصوم خود را معرفی کند و این کار را کرده است.
پي نوشت:
1 . سوره مائده(5) آیه 55 .
2 . سوره احزاب(33) آیه 33 .
3 . سوره آل عمران(3) آیه 61 .
4 . سوره انسان(76) آیه 1.
5 . سوره نساء (4)آیه 59 .
6 . سوره انفال(8) آیه 41 .
7 .سوره مائده(5) آیه 55 .
8 . سوره مائده(5) آیه 67.
9.همان آیه 3.
بقاى نوع انسان از ديدگاه قرآن
با توجه به اين كه عمر انسان محدود مىباشد بقاى نوع انسان به چه صورت است از نظر قرآن بقاى با نطفه مىباشد در قرآن داريم :
«خلق الانسان من نطفة...». (25)
علامه طباطبايى مىفرمايد: مراد از خلق در اين آيه نوع انسان است و نسل آدم مىباشد و شامل حضرت آدم عليه السلام نمىشود. (26)
مخصوصا با توجه به آيه
«ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين» (27)
با توجه به اين كه خلقت اول انسان را در همين سوره در آيه قبل از اين از خاك بيان مىكند پس از آوردن اين دو آيه در كنار هم صراحت آيه دوم در نژاد و نسل انسان مشخص مىشود.
و آيه ديگر مراحلى را كه نطفه طى مىكند بيان مىكند:
«ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله...» (28)
با توجه به اين كه در دو آيه قبل، خبر از خلقت اولى انسان مىدهد و در آيه قبل جاى نطفه كه اين مراحل را طى مىكند مشخص مىكند فهيمده مىشود كه اين مراحل در رابطه با نطفه آن هم جهتحفظ بقاى نوع انسان مىباشد نه اين كه در اصل خلقتحضرت آدم ابوالبشر عليه السلام اين مراحل طى شده باشد. ممكن است كسى بگويد كه چه اشكالى دارد در مورد حضرت آدم عليه السلام هم بگوييم اصل آن از خاك استسپس در مرحله دوم همين نطفه و بعد مراحل بعدى مىباشد.
علامه طباطبايى رحمه الله در پاسخ مىفرمايد:
«ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين»
فالنسل الولادة بانفصال المولود عن الوالدين و المقابلة بين بدء الخلق وبين النسل لا يلائم كون المراد ببدء الخلق بدء الخلق الانسان المخلوق من ماء مهين ولو كان المراد ذلك لكان حقالكلام ان يقال: ثم جعله سلالة من ماء مهين». (29)
از كلام علامه رحمه الله اين گونه فهميده مىشود كه اولا: نسل، ولادت منفصل از والدين را مىگويند .
ثانيا: از «مقابلة بين بدء الخلق و بين النسل» فهميده مىشود كه سازگارى ندارد كه انسان مخلوق اولى هم از نطفه خلق شده باشد و اگر منظور اين بوده مىبايست نسل ديگر برداشته شود. به ناچار بايد بپذيريم كه آفرينش از خاك دربارهى انسان اول و بعد همانگونه كه از قرآن استفاده مىشود انسانهاى بعدى از نطفه كه بعد خود نطفه تبديل به مضغه و علقه... مىشود خلق شدهاند.
خلقتشگفت انگيز انسان در بعد مادى
دربارهى خلقتشگفت انگيز انسان با توجه به آيه قرآن كه مىفرمايد:
«الذي احسن كل شيء خلقه». (30)
به چند نكته بسيار جالب كه علم امروز به آن رسيده است اشاره مىكنيم:
1. قلب كه عضلهاى تقريبا به حجم مشت گره كرده مىباشد هر روز به طور متوسط 000، 110 بار مىزند و حدودا 500،10 ليتر خون در بدن به جريان مىاندازد.
2. طول رگهاى بدن انسان در حدود 560000 كيلومتر است، يعنى مسافتى معادل يك برابر و نيم مسافتبين كره زمين تا ماه.
3. تعداد گلبولهاى قرمز و سفيد بالغ بر 25 تريليون است اگر اين گلبولها را روى هم قرار دهند طول آن حدود 50037 كيلومتر يعنى فقط كمى كمتر از مدار زمين در خط استوا خواهد بود.
4. در مغز تعداد 14 ميليارد نرون (سلول عصبى) وجود دارد طول مجموع اين اعصاب 480000 كيلومتر يعنى دوازده برابر طول خط استوا است.
5. در كليه انسان 200 ميليون كانال بسيار نازك وجود دارد و در آنها هر روز 500 ليتر خون تصفيه مىشود.
6. طول رودهى كوچك 8 متر و قطر آن 3 سانتيمتر است و در هر سانتيمتر 3 تا 4 هزار برآمدگى وجود دارد كه در نوك هر يك از آنها 3000 سلول قرار گرفته است.
7. در شبكيه چشم 75 ميليون سلول مخروطى شكل وجود دارد. (31)
8. عدد امواج قرمز نور كه در هر ثانيه داخل چشم مىشود 458000 هزار ميليارد و عدد امواج رنگ بنفش هفتصد و بيست و هفت هزار ميليارد مىباشد.
9. هر شخص معمولى 34000 نوع آهنگ را مىتواند تشخيص بدهد و مىدانيد تشخيص هر آهنگ به گيرنده و عصب خاص نيازمند است.
هدف از خلقت انسان
اگر هدف از خلقتبه اين معنى باشد كه هدف خالق از خلقت چيست؟ يعنى خالق چه انگيزهاى دارد و چه چيزى عامل محرك او مىباشد. به اين معنى خالق نمىتواند هدفى داشته باشد. زيرا هدفى كه برانگيزاننده فاعل استبه اين معنا است كه چيزى كه باعثشده است فاعل فاعل باشد چيزى است كه فاعل در كار خود طبعا مىخواهد به آن برسد و اين مستلزم نقص فاعل است.
اما يك وقت، هدف از خلقت، فعل است; غايت فعل اين است كه هر كارى را در نظر بگيريم به سوى هدف و كمال است و براى آن كمال آفريده شده است اين فعل آفريده شده كه به آن كمال برسد نه فاعل اين كار را كرده كه خود به كمال برسد. در اين صورت خلقت غايتدار، و بطور كلى ناموس اين عالم چنين است كه هر چيزى وجودش از نقص شروع مىشود و مسيرش مسير كمال است. مسئله اين كه غايت در خلقت انسان چيستبر مىگردد به اين كه ماهيت انسان چيست و در انسان چه استعدادهايى نهفته است و براى آن چه كمالاتى امكان دارد. هر كمالى كه در امكان انسان باشد انسان براى آن كمالات آفريده شده است. ما غالبا به صورت مفهومى كلى كه درست هم هست مىگوييم انسان براى رسيدن به سعادت آفريده شده است و خداوند هم از خلقت انسان هدفى ندارد و سودى نمىخواهد بلكه انسان را آفريده كه به سعادت برسد. اما هدف در قرآن به صورت جزئىتر آمده است:
«ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون». (32)
اگر بازگشتبه خدا نباشد خلقت عبث است ، قرآن در آيات مكرر مسئله قيامت را با مسئله حق بودن و باطل نبودن خلقت و لغو و بازى نبودن خلقت توام كرده و در واقع استدلال كرده است. و در حقيقت اين قيامت و بازگشتبه خدا است كه توجيه كننده خلقت اين عالم است. و در جاى ديگر تصريح دارد:
«ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون». (33)
در اين آيه، قرآن عبادت را به عنوان غايتخلقت ذكر نموده است. (34)
باز در مورد ديگر تصريح مىكند كه هدف از خلقت چه مىباشد، مىفرمايد:
«هو انشاءكم من الارض و استعمركم فيها فاستغفروه».
در اينجا اولا نفرموده «انشاكم في الارض» يعنى نفرمود شما را در زمين آفريد فرمود: «انشاكم من الارض»يعنى شما را از زمين بيرون آورد، مثل اين كه اشاره استبه همان معنى كه زمين مادر دوم شماست; ثانيا فرمود: «و استعمركم فيها» از شما عمران و آبادى زمين را مىخواهد. (35)
چند پرسش و پاسخ
1.آيا همسر آدم عليه السلام هم از نوع خود آدم بوده است؟
پاسخ: با توجه به آيه
«يا ايها الناس اتقوا ربكم الذي خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها...» (36)
علامه طباطبايى رحمه الله مىفرمايد: منظور از«نفس واحدة» آدم و از «زوجها» زن او است و اين دو پدر و مادر نسل كنونى انسان مىباشند. و ظاهر جمله «و خلق منها زوجها» اين است كه مىخواهد بگويد زوج اين فرد هم مثل خودش از همين نوع است. و آنچه كه در بعضى از كتب تفسير ذكر شده كه آيه در صدد بيان اين مطلب است كه جفت اين فرد از خودش گرفته شده و خداوند او را جزء بدن وى آفريده است همان طور كه در بعضى اخبار است كه خداوند زن آدم را از يكى از دندههاى وى آفريد هيچ شاهدى از خود آيه بر آن نمىتوان يافت. (37)
2. آيا تاريخ عمر انسان هفت هزار سال استيا عمر آن از ميليونها سال هم تجاوز مىكند؟
پاسخ: دانشمندان ژيولوژى(علم طبقات زمين) گفتهاند كه عمر انسان از ميليونها سال هم تجاوز مىكند گرچه تاريخ يهود عمر انسان را بيش از هفت هزار سال نمىداند.
اما قرآن صريحا بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع انسان منحصر به همين دوره ستيا اين كه قبلا هم ادوارى بر اوگذشته كه ما آخرين آنها هستيم گرچه مىتوان از آيه
«و اذ قال للملائكة اني جاعل في الارض خليفة...» (38)
استشمام كرد كه قبل از اين دورهى كنونى ادوار ديگر نيز بر نوع انسان گذشته باشد. (39)
3. با توجه به اين كه افراد بشر به چهار دسته سفيد پوستان و سياه پوستان و زرد پوستان(مانند اهالى چين و ژاپن) و سرخ پوستان (مانند هندوان (امريكا) تقسيم مىشوند چون اختلاف خون نيز هستبعضى گفتهاند كه به ناچار هر كدام بايد مبدا خاصى داشته باشند پس مبدا نوع انسان لااقل چهار زوج است؟
پاسخ: اختلاف خون كه آن را منشا اختلاف رنگ دانستهاند مفيد نمىباشد زيرا با توجه به اين كه بحثهاى طبيعى امروز مبنى بر تطور انواع است روى اين مبنا چگونه مىتوان اطمينان پيدا كرد كه اختلاف خون و رنگ مستند به تطور اين نوع نباشد و در بسيارى از حيوانات مانند اسب و گوسفند و فيل و غيره تطورات مسلمى رخ داده است.» (40)
4. كشف قاره امريكا با بوميان كه در آن زندگى مىكردند خود باعث مىشود كه اصل انسان را بيش از يك زوج بدانيم، زيرا نمىتوان احتمال داد كه نسل بوميان امريكا كه با مسافتى طولانى از ساكنين نيم كره شرقى جدا بودهاند با هم از يك نسل باشند.
پاسخ: عمر انسان آنطور كه علماى طبيعى نوشتهاند به ميليونها سال مىرسد و آنچه را كه تاريخ ضبط كرده بيش از شش هزار سال نيستبنابراين چه مانعى دارد كه حوادثى در ماقبل تاريخ قاره امريكا را از ساير قارهها جدا كرده باشد. و اينك آثار زياد زمينشناسى در دست است كه نشان مىدهد به مرور زمان تغييرات مهمى در سطح زمين به وجود آمده است از قبيل تبديل دريا به خشكى و خشكى به دريا و كوه به دشت و بالعكس. (41)
بعد علامه رحمه الله مىگويد: قرآن تقريبا تصريح دارد كه نسل موجود بشر به يك زن و مرد كه پدر و مادر تمام افرادند مىرسد و اسم مرد را حضرت آدم ناميده و اسم زن در قرآن نام برده نشده است. در روايات از آن تعبير به حوا كردهاند. (42)
5. ممكن است گفته شود مراد از آدم در قرآن آدم نوعى است نه شخصى از آنجا كه آفرينش هر انسانى از زمين منشا گرفته وبقايش هم بسته به زاد و ولد استبه نام آدم ناميده شده و ممكن است اين مطلب را از آيه
«لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا...» استفاده نمود. (43)
پاسخ: علاوه بر اين كه خلاف ظاهر آيات است، آيات ديگر آن را تخطئه مىكنند مثلا آنجا كه خداوند قصه آدم و سجده و ملائكه و امتناع شيطان از سجده را متذكر مىشود. (44) مانند آيه:
«واذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس قال ء اسجد لمن خلقت طينا». (45)
پىنوشتها:
1. پرتوى از قرآن:1/113.
2. الميزان، علامه طباطبايى،در تفسير آيه 1 سوره نساء.
3. همان.
4. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
5.نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
6. علم و د ين، ايان باربور،ص 114 ترجمه خرمشاهى.
7. آل عمران/59.
8. سجده/7.
9. مؤمنون/12.
10. الميزان در ذيل آيه 12 سوره مؤمنون.
11. حجر/26.
12. الرحمن/14.
13. الميزان ذيل آيه مورد بحث.
14.مجمع البيان.
15.دهر/1.
16.روزگار.
17. مجمع البيان در ذيل همين آيه.
18. ص/75.
19. نظريه تكامل از ديدگاه قرآن.
20. تفسير الميزان در ذيل آيه مورد بحث.
21. خلقت انسان، ص 100.
22. آل عمران/33.
23. خلقت انسان،ص 107، 106، 105.
24. الميزان:3/165.
25. نحل/4.
26. الميزان در ذيل همين آيه.
27. سجده/8.
28. مؤمنون/14.
29.الميزان در ذيل آيه 8 سوره سجده.
30. سجده/7.
31. اين 7 مورد از مجله «شاهد» شماره 139، شهريور 1366، ص 42.
32. مؤمنون/115.
33. ذاريات/56.
34. تكامل اجتماعى انسان،ص 70 به بعد، اثر استاد شهيد مرتضى مطهرىرحمه الله .
35. بيست گفتار، ص 74، شهيدمطهرى، چاپ صدرا.
36. نساء/1.
37. خلاصهاى از آنچه علامه در تفسير الميزان در ذيل همين آيه فرمودهاند.
38. بقره/30.
39. الميزان در ذيل آيه اول سوره نساء.
40. الميزان در ذيل آيه اول سوره نساء.
41. همان
42. همان.
43. اعراف/11.
44. الميزان در ذيل آيه يك سوره نساء.
45. اسراء/61.
برای سیراب شدن روح انسان و نورانیت آن بهترین چیز از نگاه قرآن ذکرخدا است زیرا درآیه 28سوره رعد به صراحت به این مطلب اشاره دارد. به عنوان قاعده کلی می فرماید،" مومنان کسانی هستند که دل هایشان به یاد خدا آرامش می یابد. آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش پیدا می کند "
کلمه "ذکر" دراینجا ذکر لفظی تنها نیست بلکه مطلق انتقال ذهن وخطور قلب است ، که شامل همه ذکرمی باشد ،چه لفظی باشد مثل تلاوت قرآن و یا غیر آن .
اینکه در آیه فرمود "الا بذکرالله تطمئن القلوب " آگاهی است برای اینکه مردم توجه به پروردگارخودکنند و با یاد او دل های خود راراحت سازند چون انسان در زندگی خود هدفی جز رستگاری به سعادت ونعمت نداشته و ترسی جز از برخورد ناگهانی شقاوت و نقمت ندارد .تنها سببی که سعادت وشقاوت ونعمت ونقمت به دست اوست ، خدا است چون اوست که ولی مومنان وپنا هند گان است .پس یاد او برای هر نفسی که اسیرحوادث است و همواره درجستجوی رکن محکمی است که سعادت او را ضمانت کند .نفسی که در امر خود متحیر است ونمی داند به کجا می رود وبه کجایش می برند وبرای چه آمده است همان طور که مار گزیده به نوش دارو اعتماد می کند و از مصرف آن احساس نشاط وسلامتی می کند، روح و نفس انسان نیز از یاد خدا این احساس را می کند. پس از آیه استفاده می شود هر قلبی با ذکر خدا اطمینان می یابد و اضطرابش تسکین پیدا می کند .
این معنا حکمی است عمومی که دل ها وجان ها به هیچ وسیله ای جز ذکر و یاد خدای بزرگ سیراب وآرام نمی یابد .اگر دلی به غیرخدای بزرگ سیراب و آرامش یابد، دلی است که از حال خود غافل است .اگر متوجه حال خود شود ،بدون درنگ دچار رعشه واضظراب می گردد.(1)
پی نوشت :
1.تفسیر المیزان ،ج 11،ص485 به بعد .
چرا انسان اشرف مخلوقات است؟
دلایل فراوانی بر اشرف بودن انسان در میان مخلوقات وجود دارد که به دو مورد آن اشاره میشود:
الف) دلیل عقلی
موجودات از یک نگاه به جمادات، گیاهان، حیوانات و انسان تقسیم میشوند.
جمادات فقط حاوی نیروهای طبیعی در خود هستند که به صورت پتانسیل در آنها ذخیره شده است.
گیاهان دارای رشد و نمو هستند و برای رسیدن به کمال خود، از نیروهای طبیعی موجود در جمادات (خاک) استفاده میکنند.
حیوانات علاوه بر رشد و نمو دارای حرکت ارادی و اختیاری در سطحی بسیار محدوداند. آنها نیز از رده پایین خود یعنی گیاهان به منظور رسیدن به کمال خود بهره میجویند.
اما انسان دارای رشد و نمو و حرکت ارادی آگاهانه است به طوری که در جهت دهی این حرکت اختیاری آگاهیهای اکتسابی او نقش ایفاء میکند که منشأ آن عقل او است.
برای رسیدن به بخشی از کمالات خود از ردههای پایین موجودات (حیوانات و گیاهان) استفاده میکند.
گفتنی است که هر یک از ردههای بالا یک عنصر اضافی نسبت به رده پایین خود دارد همان طور که مثلاً حیوان در مقایسه با گیاه، عنصر حرکت ارادی را اضافه دارد. هم چنین هر یک از ردههای بالاتر به اندازهای از رده پایین استفاده میکند که در کمال ویژه او مؤثر است واستفاده از رده پایین دقیق و همراه با حساب و کتاب است.
آنچه گذشت شرافت انسان در بین موجودات دنیا را نشان داد اما نسبت به عالم فرشتگان (مخلوقات مجرد از ماده) شرافت و برتری انسان در امکان کمال اختیاری است ؛ زیرا در فرشتگان امکان کمال اختیاری وجود ندارد و رتبه کمالی آنها تغییر نمیکند. پس به طور کلی انسان از دو جهت بر سایر مخلوقات برتری دارد: عقل و شعور و کمال اختیاری.
تجربه تاریخی نیز شاهد تحول بسیار در زندگی مادی و معنوی انسان است در حالیکه در زندگی سایر موجودات مادی، تحول چندانی مشاهده نمیکنیم.
ب) دلیل قرآنی:
در آیات متعددی از قرآن به اشرف بودن انسان اشاره شده است: و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم و بر دریا و خشکی سوار کردیم و از چیزهای پاک و پاکیزه روزی دادیم و بربسیاری از مخلوقات خویش برتریشان نهادیم (1)
در خصوص آیه شریفه توجه به چند نکته ضروری است:
1- در آیه هم تکریم و هم تفضیل و برتری دادن ذکر شده است. در تفضیل شخص با دیگران جهات اشتراک هم دارد ؛ اما تکریم اختصاص دادن به شرافتی است که در دیگران نیست.
2- آن خصوصیتی که سبب تکریم انسان شده است داشتن عقل است البته چون علاوه بر تکریم انسان بر دیگر موجودات تفضیل و برتر نیز داده شده است بنابراین در سایر خصوصیات و صفات نیز بر دیگران برتری دارد ؛ یعنی هر کمالی که در سایر موجودات است، حد اعلای آن درانسان وجود دارد ؛ مثلاً شیوههایی که انسان در زندگی فردی خود از قبیل خوراک، لباس، مسکن و ازدواج دارد و نیز فنونی که در نظم و تدبیر اجتماع به کار میبرد در هیچ موجود دیگری نمیبینیم به علاوه انسان برای رسیدن به هدفهایش سایر موجودات را استخدام میکند.
از طرفی سایر موجودات، تاکنون از وضعیت خود قدمی فراتر نگذاشتهاند و تحول محسوسی در خود ایجاد نکردهاند ؛ در حالی که انسان در تمام ابعاد زندگی خود گامهای بزرگی در راستای تحول و کمال برداشته است و همچنان بر میدارد.
بنابراین انسان هم دارای خصوصیت ویژه و اختصاصی به نام عقل است که به وسیله آن خیر و شر را تمیز میدهد و هم نسبت به جهات مشترک با موجودات دیگر برتریهایی دارد. این برتریها مقایسه در نحوه تغذیه انسان با حیوانات که یک مسأله زیستی صرف است،مشهود میباشد البته دو بعد اصلی شرافت انسان در واقع مسأله خلافت الهی و کرامت ذاتی اوست (2)
پینوشتها:
1. اسراء (17) آیه 70.
2. انسانشناسی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، ص -81 ـ 93.
خداوند مجموعه قوانینی را برای تکامل و پیشرفت بشر و سعادت و خوشبختی آنان فرستاده است. آن قوانین تشریعی که به صورت وحی و کتاب آسمانی و تفسیر و تفصیل آن توسط اولیای الهی و معصوم در اختیار انسان قرار گرفته، مجموعهای از بایدها و نبایدها را تشکیل میدهد. انسان کامل کسی است که با اطاعت کلیه قوانین الهی، رضایت و خشنودی خدا را کسب کرده باشد، از سویی میدانیم همه انسانها از لحاظ معرفت و شناخت، ایمان و معنویت، اطاعت و تسلیم پذیری عملی فرمان الهی یکسان نیستند.
خداوند از چهارده معصوم(ع) راضی و خشنود است، چنان که از سلمان و ابوذر و مقداد نیز راضی و خشنود است،اما میزان و نسبت رضایتمندی خداوند به میزان عمل آنان از لحاظ کمیت و کیفیت و اخلاص و معرفت آنان بستگی دارد. از سویی میدانیم برخی اعمال از ویژگیهای برتر و ممتازی برخوردارند، به گونهای که میتوان آنها را به عنوان اصول و زیر کارهای جلب رضایت و خشنودی خداوند دانست. باید به قرآن که زبان خداوند است، مراجعه نمود و از زبان او کشف کرد که انجام چه کارهایی موجب جلب رضایت حضرتش میگردد. رضایت وخشنودی خدا در بیش از سی آیه بیان شده است.
به برخی از آیات که تقریبا در بردارنده محتوای بقیه آیات و بیان کننده همه ویژگی هایی است که رضایت خداوند را جلب میکند اشاره میشود.
رضوان و رضایت خدا شامل کسانی میگردد که:
-1-ایمان به خدا و قیامت داشته باشند.
2-در صورت لزوم خانه و وطن خویش را برای حفظ دین رها کنند و هجرت نمایند.
3-با مال و جان خویش در راه خدا جهاد نمایند.
4- پیوسته پیرو ولایت وامامت باشند.(1)
5- رضایت خدا را در صدق و راستی (گفتار و عمل) باید جست و جو کرد.(2)
رابطه تقوا و جلب رضایت خدا:
رعایت تقوا در همه کارها مخصوصا حق الناس موجب رضایت و خشنودی خداوند است، اما چون تقوا دارای مراتب و درجات است، قران رضایت خداوند را برای تقوا پیشگانی بیان میکند که دارای شش صفت ممتاز باشند:(3)
1 -آنان که در برابر گفتار و کردار خویش به شدت احساس مسئولیت میکنند و از کیفر گناهان خویش بیمناکند و پیوسته میگویند: پروردگارا! ما ایمان آوردهایم ، پس ما را بیامرز و از عذاب آتش رهایی بخش!
2- آنان که صبر و استقامت و پشتکار در طاعت خدا و ترک حرام و لذتهای نامشروع و تمامی مصایب و مشکلات را پیشه خویش ساختهاند.
3-آنان که از نفاق، دورغ، تقلب و خیانت بدورند و راستگو و درست کردارند.
4-آنان که در راه بندگی و عبودیت خدا، خاضع و فروتن هستند.
5-آنان که از انفاق مال و جان خویش دریغ نمیورزند و با اشتیاق از آنچه که دارند، انفاق میکنند.
6 -آمرزش طلبان سحر خیزی که به یاد خدا در سحر گاهان به پا میخیزند و در پیشگاه با عظمتش استغفار و طلب آمرزش میکنند.(4)
شکر نعمت و خشنودی خدا :
در برخی آیات آمده که خداوند از کفران نعمت ناخشنود است و شکر نعمتهای مادی و معنوی موجب جلب رضایت خدا میگردد.(5)
عملی که موجب رضایت خداوند از حضرت اسماعیل(ع) شد:
قرآن در مورد حضرت اسماعیل(ع) میفرماید: اسماعیل همواره مورد رضایت و خشنودی پروردگارش بود، چه این که او خوش قول و صادق الوعد بوده و پیوسته خانودهاش را به نماز و زکات توصیه مینمود.(6)
در سوره توبه میفرماید: رضایت و خشنودی خدا شامل حال مردان و زنان مؤمنی میگردد که:
1- در برابر مسلمانان احساس مسئولیت میکنند و یار و یاور یکدیگرند و همدیگر را تأیید و تقویت میکنند.
2- پیوسته امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
3- در اقامه نماز و بر افراشته شدن فرهنگ و محتوای آن تلاش میکنند.
4 -زکات مال خویش را میپردازند و از دستگیری فقرا و مستمندان غفلت ندارند.
5- پیرو خدا و پیامبر هستند.(7)
دوستی دوستان خدا و دشمنی با دشمنان او نیز جلب رضایت الهی است . امام صادق(ع) میفرماید: "کسی که برای خدا دوست دارد و برای خدا دشمنی میکند و برای خدا میبخشد، ایمانش کامل است".(8)
در سوره ممتحنه میفرماید: "اگر شما مسلمانان برای رضای خدا و خشنودی او هجرت کردید و جهاد نمودید، پس با دشمنان خدا و دشمنان خودتان هرگز طرح دوستی نریزید".(9)
پینوشتها:
1.توبه (9) آیه 19 - 21.
2.مائده(5) آیه 119.
3. آل عمران (3) 16 و 17.
4. برداشت از تفسیر نمونه، ج 2، ص 344.
5.زمر (39) آیه 7.
6.مریم(19) آیه 55.
7.توبه (9) آیه 71 و 72.
8.جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 24، ص 26.
9. ممتحنه (60) آیه 1.
انسان رهرو مقصدی ناشناخته است و طبیعی است که برای رهروی این راه طولانی و نارفته، احتیاج به هدایتگر و راهنما دارد. خدایی که انسان را آفریده و به رفتن این راه دعوت کرده ،حتما راهنما هم فرستاده و رهرو را حیران و سرگردان واننهاده است. رهنمای این راه قران ، پیامبر ، امامان و عالمان ربانی هستند . اگر به واجبات عمل کنیم و از حرام ها دوری نماییم ، خدا نور هدایت را به قلب ما خواهد تاباند . لازم نیست دنبال راهنما بگردید زیرا او خود به دنبال رهرو است تا راهنمایی کند . شما فقط رهرو شوید و به آنچه از وظایف شرعی می دانید عمل کنید ، او خود علم شناخت بقیه راه را به شما خواهد نمایاند و برای شما دستگیر و راهبر خواهد فرستاد. در روایات تصریح شده : به آنچه از واجبات و حرام ها و تکلیف ها که می دانی ،عمل کن، خدا آنچه را نمی دانی کفایت خواهد کرد:
«من عمل بما علم کفی علم ما لم یعلم(1)
من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لم یعلم(2)
من عمل بما یعلم علمه الله علم ما لم یعلم(3)»
پی نوشت ها:
1-وسایل الشیعه،ج27،ص164.
2-بحار الانوار،ج40،ص127.
3-همان،ج75،ص189.
انسان رهرو مقصدی ناشناخته است . طبیعی است که برای رهروی این راه طولانی و نارفته، احتیاج به هدایتگر و راهنما دارد. خدایی که انسان را آفریده و به رفتن این راه دعوت کرده ،حتما راهنما هم فرستاده و رهرو را حیران و سرگردان وانهاده است. رهنمای این راه قران ، پیامبر ، امامان و عالمان ربانی هستند . اگر به واجبات عمل کنیم و از حرام دوری نماییم ، خدا نور هدایت را به قلب ما خواهد تاباند . لازم نیست دنبال راهنما بگردید زیرا او خود به دنبال رهرو است تا راهنمایی کند .
فقط رهرو شوید و به آنچه از وظایف شرعی می دانید عمل کنید ، او خود علم شناخت بقیه راه را به شما خواهد نمایاند و برای شما راهبر خواهد فرستاد. در روایات تصریح شده : به آنچه از واجبات و حرام ها و تکلیف ها که می دانی ،عمل کن، خدا آنچه را نمی دانی کفایت خواهد کرد.
«من عمل بما علم کفی علم ما لم یعلم(1)
من عمل بما یعلم ورثه الله علم ما لم یعلم(2)
من عمل بما یعلم علمه الله علم ما لم یعلم(3)»
پی نوشت ها:
1-وسایل الشیعه،ج27،ص164.
2-بحار الانوار،ج40،ص127.
3-همان،ج75،ص189.