◊۩◊دردانه حسین علیه السلام ◊۩◊ویژه نامه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

تب‌های اولیه

32 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
◊۩◊دردانه حسین علیه السلام ◊۩◊ویژه نامه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

class: grid width: 500 align: center

السلام علیک یا بنت الحسین سلام الله علیها

[TD="align: right"]پرسمان:[/TD]
[TD="align: right"] آیا امام حسین علیه السلام دختری به نام رقیه داشته اند؟[/TD]
[TD="align: right"] رقیه کیست؟[/TD]
[TD="align: right"] ستاره درخشان حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] نظر دو تن از مراجع تقلید در خصوص دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام)+ استفتاء[/TD]
[TD="align: right"] نحوه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: right"] آیا کشیدن گوشواره از گوش حضرت رقیه (س) حقیقت دارد؟[/TD]
[TD="align: right"] به بچه هامون اینجور بگیم؟ یا بنت الحسین علیه السلام [/TD]
[TD="align: right"] فرهنگی و نرم افزار:[/TD]
[TD="align: right"] یاس کبود - بنت الحسین سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: right"]دستانی کوچک - گره گشایی بزرگ (کرامات)[/TD]
[TD="align: right"] ام البکاء - دردانه ابا عبدالله علیه السلام (اشعار)[/TD]
[TD="align: right"]شعري كه بر كاشي حرم مطهر حضرت رقیه سلام الله علیها حك شده است[/TD]
[TD="align: right"] گلچین مداحی های اسارت آل الله[/TD]
[TD="align: right"] مداحی و نواهای استودیویی ویژه شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام[/TD]
[TD="align: right"] دانلود کنید تقرب بجویید - روضه حضرت رقیه سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: right"] متن کامل شعر غمنامه حضرت رقیه سلام الله علیه + صوت[/TD]
[TD="align: right"] روضه جانسوز حضرت رقیه(حاج محمود کریمی)[/TD]
[TD="align: right"] تموم میشه اسیری - نماهنگ زیبا تقدیم به دردانه اباعبدالله علیه السلام[/TD]
[TD="align: right"] صحبت های یک دختر کوچولو درباره مصائب حضرت رقیه(سلام الله علیها) + کلیپ[/TD]
[TD="align: right"] تصاویر ویژه حضرت رقیه علیها السلام[/TD]
[TD="align: right"] قالب وبلاگ ویژه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: right"] ارسال کارت پستال صوتی ویژه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1389[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1390[/TD]
[TD="align: right"] ویژه نامه سال 1391 [/TD]
[TD="align: right"]ویژه نامه سال 1392[/TD]
[TD="align: right"]ویژه نامه سال 1393[/TD]

[b]content[/b]

دانلود صوت

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز

تن من آب شد اما اثرم هست هنوز

جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!

ردشلاق بروی کمرم هست هنوز

می توانم بخداباتو بیایم بابا

جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز

گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن

سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز

منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید

دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

گفت که می زنمت اسم پدرراببری

گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد

جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

بازمین خوردن من دیده خود می بندد

شره در چهره ساقی حرم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟

همه خاطره ها در نظرم هست هنوز

غصه معجر من رانخوری بابا جان

پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

[="Arial"][="Indigo"]


[/]

اینجا خرابه نیست که دارالعزا شده
تو آمدی و حاجت قلبم روا شده

اینجا نگاه هرزه و پرطعنه رایج است
اما حیا به چشم همه کیمیا شده

میدانی از چه خواب به چشمم نمیرود
کابوس هرشبم نوک سر نیزه هاشده

این دست پاچگی من ازترس دشمن ست
یک مدت است ضربه شان بی هوا شده

آن چادر سیاه که عمه خریده بود
از بسکه سنگ خورده ببین نخ نما شده

دیروز پای نیزه ات از بس دویده ام
حالا بلای جان من این درد پا شده

محمد حسن بیات لو

کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید،دوباره میان خانه رسید

میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت،دل من به این بهانه رسید

زبانحال تمامی کاروان این بود:
غلاف رفت ولی آه،تازیانه رسید

منی که تا کمرم گیسوی بلندم بود
ببین تو حال پدرجان اگر به شانه رسید...

مرا غمیست که می گویمت پدر با اشک
به دست های کریمت اگر که شانه رسید_

_بیا و موی سرم را کمی مرتب کن
بیا و رحم به حال نزارِ زینب کن

تمام لشکرشان غرق آه می کردم
اگر که روبه سوی قتلگاه می کردم

ببین که نیست دگر سو به چشم های ترم
وگر نه روی تو را من نگاه می کردم

نکرد عمه مرا باخبر که می آیی
وگرنه موی سرم روبراه می کردم

نبود چاه، و الا شبیه بابایت
تمام درد دل خود به چاه می کردم

به گریه های شبم کوفه منقلب می شد
به گریه کار هزاران سپاه می کردم

من آسمان تو ام که ستاره ام افتاد
به غارت حرمت گوشواره ام افتاد

تنت به خاک و سرت را به آسمان دیدم
تو را به زیر سم اسب هایشان دیدم

نشست شمر روی سینه ی پر از غم تو
نشاند بر تن تو نیزه ای سنان دیدم

بهار دخترکت بودی و به گودالی
تو را شبیه درختان در خزان دیدم

برای تو ز دل خود عقیق آوردم
چو خاتم تو به دستان ساربان دیدم

میان سلسله از پشت آن ستون بلند
لبت به زیر لگد های خیزران دیدم

ز بعد این همه داغی که دیدم ای پدرم
تو حق بده که نبینند چشم های ترم

به این امید که بابا دوباره می آیی
نکرد دختر تو هیچ نا شکیبایی

به گاهواره ی خالی دلش چه خوش شده بود
رباب بود و خیال و صدای لالایی

شنیده اند یتیمم؛تمام دخترها
به محض آمدن من شدند بابایی

نه دست مانده سر بی بدن!برای تو
نه موی مانده برایم که تو بیارایی

ولی چرا تو سرت نامرتب است پدر
تو بضعة النبي و يادگار زهرایی

چه بر سر پسر بوتراب آوردند
سرتو را ز چه پیش شراب آوردند؟

علی مشهوری"مهزیار"

رو پاي عمّه خوابيده گمونم باز تب كرده
پريده رنگش و پيداس گرسنه ، روز و شب كرده

همين دختر كه پوسيده لباساش توي اون گرما
حالا، شب ، كنج ويرونه داره مي لرزه از سرما

پريده بازم از خواب و فقط ميگه كجاس بابام ؟
همش ضجّه، همش ناله كه من بابايي مو ميخوام

محمّد قاسمي

بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم
خوردی تو چوب تر به لبم مشت میزنم

عاشق شبیه چهره ی معشوقه میشود
پس حق بده اگر به لبم مشت میزنم

شب تا سحر کنار سرت مست کرده اند
شب تا خودِ سحر به لبم مشت میزنم

دیدم چگونه پا به دهان تو میگذاشت
شد گریه بی اثر... به لبم مشت میزنم

هرچه یزید بر لب تو خیزران زَده
جان تو بیشتر به لبم مشت میزنم

بابا دم خرابه نشستم که زودتر
برگردی از سفر به لبم مشت میزنم

خیلی وبال گردن عمه شدم پدر
من را بیا ببر... به لبم مشت میزنم

شاعر:رضا قربانی

پ.ن: مقتل ریاض القدس صفحه 326

حضرت رقیه(س)- روضه
بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد
وقتی که دلتنگیم، بابا بیشتر می شد
لفظِ کنیز و کعبِ نی، سیلی و چشم تر
شبهای من اینگونه ای بابا سحر می شد
مهمان شدی من را پدر از نوکِ نی، ور نه
طفل یتیمت داشت از غم خونجگر می شد
کنج خرابه در هوای سرد، با عمه
اصلاً چه گویم که به چه منوال سر می شد
قوتِ غذایم غالباً هر شب کتک بود و
بر حال من چشم حرم هر روز تر می شد
هر جا که ما بودیم، زجرِ بی حیا هم بود
از ما جدا بودی و خیلی خیره سر می شد
این خواهرت همراهِ ما خیلی اذیت شد
در این چِهِل منزل برای ما سپر می شد
هر جا که می خوردم زمین، من را بغل می کرد
با هر زمین افتادنم، دردِ کمر می شد
در این سفر بسکه لبانت سنگ باران شد
من پیر گشتم، عمه از من پیرتر می شد
خیلی صدایت کردم و خیلی کتک خوردم
اینگونه بغضِ من برایم درد سر می شد
رضاباقریان

,یا رقیه

در رتبه ی غیرتش کسی نشناسم

شاگرد جناب حضرت عباسم

هشدار! به مرقدش اهانت نکنید

من به بی بی سه ساله ام حساسم

زیارت نامه حضرت رقیه(س)

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَتَنـا رُقَيَّةَ،

عَلَيْكِ التَّحِيَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يـا بِنْتَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبِ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ خَديجَةَ الْكُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةِ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا التَّقيّةُ النَّقيَّةُ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الزَّكِيَّةُ الْفاضِلَةُ،

اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِيَّةُ،

صَلَّى اللهُ عَلَيْكِ وَعَلى رُوحِكِ وَبَدَنِكِ،

فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَكِ وَمَاْواكِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَاَجْداد

کوچه را حسن

کوفه را زینب

قتلگاه را حسین

و رقیه هم

خرابه را برداشت!

به نیابت از سه ساله ایی که نشد

پیاده بیاید به کربلا...!

سه ساله ها می آیند

اي پَركشيده آسمان ها در هوايت
اي نذرهاي عمه زينب ها برايت

بابا كه آمد از سفر جانِ رقيه
چيزي نگو، عمه به قربانِ صدايت

بابا كه آمد روسري ات را سرت كن
تا گم شود رنگِ كبودِ شانه هايت

[="Purple"]دختـر اگــر یتـیـم شــود پـیــر میـشـود
از زنــدگـی بـدون پــــدر سیــر میــشـود

هـم سـن و سـالها همـه او را نشان دهند
دلنــازک است دخـتــر و دلـگیــر میــشـود

وقتی که گیسوان سـری پنـجه می خورد
هرتــاب آن چـو حـلقــه زنـجـیــر میــشـود

اصـلـا رقیــه نـه... بـــخــدا مــرد بـی هـوا
بـایــک شتــاب ضـربـه زمیــنگیــر میشود

دشـمـن بــه او نــگـاه خـریــدار مـی کند
خـب شـاهـزاده بـــوده و تحـقیــر میـشـود

پایش بسـوی قبـله کشیـد و به نـاز گفت:
امشـب اگــر نیــایــی پــدر دیــر میــشود...
پنجم صفر؛
▪️شهادت جانسوزانه عمه سه ساله سادات خانم رقیه خاتون سلام الله علیها بر امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و همه عاشقان و ارادتمندان حضرتش تسلیت و تعزیت باد.▪️[/]

[="Purple"]سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد

حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی

در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید

موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

بابا ببین روسریم رو،بابا بابا،كاش به من خبر میدادی، خاك لباسم رو میتكاندم،خرابه رو آب و جارو میكردم.

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا

یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد

سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت

پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد

با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است

سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

آخه دختر همش جاش آغوش گرم باباست،تا حالا كسی ندیده سر بریده ی بابا رو روی پای دختر بذارند. ای حسین.....

شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه

اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد

اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد

دور و بَرِ گُم گشته‌ی بی‌یاوری باشد

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد

چشمش به دنبال علی ِ اصغری باشد

بابا

نه جای من ،نه جای تو، نه جای عمه است اینجا

مرا با خود ببر بابا و هم بازی اصغر كن

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد

چشمش به دنبال علی اصغری باشد

وای از دل زینب که باید روز و شب انگار

در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد

رقیه شبیه مادرم شدی،وقتی سر رو بلند كرد،شروع كرد حرف زدن: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبك بدمائك؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی قطع وریدك؟ رگ های گردنت رو كی بریده؟ راوی میگه گفت،گفت.. ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف لب به لب های بابا گذاشت.وبكت بُكاءاً شدیداً شروع كرد های های گریه كردن حتّى غشی علیها بچه از حال رفت فلمّا حرّكوها وقتی تكونش دادند فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا ،دیدند بچه از دنیا رفته .آی حسین...

بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست

در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد

قرآن كجا و تشت زر و خیزران كجا

چوب جفا كجا و لب میهمان كجا

بزم شراب و رأس امام زمان كجا

زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا

بابا

باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم

در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه

شاید برای او شب راحت تری باشد؟

بابا عمه ام خسته و ناتوان شده

سپرم بس كه شده كمان شده

بابا بابا

زبان را نیست نیرویی كه گویم عمه ممنونم

تو بگشا لعل لب از او تشكر جای دختر كن

زینبم یه وقت شرمنده نباشی من ممنونت[/]

با غم كه هم مسير شدم در سه سالگي
از غصه ناگزير شدم در سه سالگي

گفتم به تن كه آب شود از گرسنگي
از جان خود كه سير شدم در سه سالگي

من پاي عشق تو كمرم تا شد اي پدر
اين شد كه سر به زير شدم در سه سالگي

غصه نخور فداي سرت گر سرم شكست
يا كه اگر اسير شدم در سه سالگي

هي داغ روي داغ و هي زخم پشت زخم
بعد از تو زود پير شدم در سه سالگي

گر چه نرفته ام به كنيزي ولي عجيب
كوچك شدم حقير شدم در سه سالگي

من فكر مي كنم كه همه فكر مي كنند
خيلي بهانه گير شدم در سه سالگی

♥♥♥ تــــــــرگل ♥♥♥;752876 نوشت:
با غم كه هم مسير شدم در سه سالگي
از غصه ناگزير شدم در سه سالگي

گفتم به تن كه آب شود از گرسنگي
از جان خود كه سير شدم در سه سالگي

من پاي عشق تو كمرم تا شد اي پدر
اين شد كه سر به زير شدم در سه سالگي

غصه نخور فداي سرت گر سرم شكست
يا كه اگر اسير شدم در سه سالگي

هي داغ روي داغ و هي زخم پشت زخم
بعد از تو زود پير شدم در سه سالگي

گر چه نرفته ام به كنيزي ولي عجيب
كوچك شدم حقير شدم در سه سالگي

من فكر مي كنم كه همه فكر مي كنند
خيلي بهانه گير شدم در سه سالگی


جزاک الله
سلام علیکم
واقعا عقل لو خلی و نفسه , اصلا نمی تونه حکم کنه که سه ساله ای در کرب و بلا حضور داشته باشه:Ghamgin:
مصائب کربلا اون هم قسمتی رو که تازه فقط شنیده ایم؛ اونقدر سنگینه که باز تصور حضور یک سه ساله فقط انسان رو دیوونه می کنه
الا لعنة الله علی القوم الظالمین

[="Arial"][="Navy"]

بر قلب زارم بیش از این ، آتش مزن ای نازنین
شیون مکن آخرچنین،ای دخت خیرالمرسلین

کمتر گریبان چاک کن ، دو چشمت پاک کن
بستر روی خاک کن ، یکدم بنه سر بر زمین

کم گو بابا کجاست ، منزلگهم ویران چراست
بابای تو در کربلاست ، می آید از آن سرزمین

از خستگی خاموش شد ، در خواب یا مدهوش شد
گویا که هم آغوش شد با باب خود آن نازنین

لختی چو خواب ناز کرد ، ناگاه چشمش باز کرد
آه و فغان آغاز کرد ،زان وصل با هجران قرین

زد آتش هجران شرر ، زان خواب شیرین بیشتر
می خواست اززینب پدر،در پیش«زین العابدین»

داغ اسیران تازه شد ، ویران سرا ، غموخانه شد
پرسید: این غوغا چه هست ، آید به گوش امشب چنین

گفتند از این ویرانه است ، ز آن دختر دردانه است
بابش چو دور از خانه است ، می نالد آن کودک از این

نا گه در آن ویران سرا ، شد محشری دیگر بئه پا
آورده شد طشت طلا ، با شاه خاکستر نشین

بی پرده شد نور مبین ، بگذاشتندش بر زمین
در پیش آن طفل غمین ، یعنی بیا بابا ببین

طفلانه ام یکدم ناز کرد ، آن گه سخن آغاز کرد
باب شکایت باز کرد ، از جور کفّار لعین

می گفت : ای بابای من ، ویرانه شد مأوای من
مجروح گشته پای من ، چون دختری صحرا نشین

چون دید خامُش باب را، گفت آنقدر واویلتا
تاروحش از تن شد جدا ، آزاد شد از جور و کین

هرگز نباشد در جهان جانسوز تر زین داستان
دل آب می گردد حسان هر چند باشد آهنین

[h=1][/h]


[/HR] حضرت رقیه علیهاالسلام جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشوراست و حضور این کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسینی، بی تردید امری مهم و قابل توجه می باشد، چنانکه هر یک از کسانی که در آن واقعه عظیم حضور داشته اند، حامل پیامی شگرف بوده‌اند.
[/HR]
رقیه علیهاالسلام دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بوده که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند.
نوشتار حاضر سیری است در زندگانی کوتاه اما پرشکوه این بانوی خردسال.

[h=2]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h] پدر بزرگوار حضرت رقیّه علیهاالسلام، سالار شهیدان حضرت امام حسین بن على علیه السلام و مادر ایشان مطابق بعضى از نقلها «ام اسحاق» می باشد كه زنی صاحب فضیلت و همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده که طبق وصیت آن حضرت پس از شهادتشان به عقد امام حسین علیه السلام در آمدند. (1)
سن مبارك حضرت رقیه علیهاالسلام هنگام شهادت، طبق پاره اى از روایات سه سال و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند. (2)

نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب‏ تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس و «معالی السبطین» علامه حائری و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است

[h=2]نام رقیه علیهاالسلام[/h] کلمه ی رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(3) نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم صلی‏الله ‏علیه ‏و آله بود و پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام‏های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.
نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب‏ تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس(4) و «معالی السبطین» علامه حائری (5) و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف (6) ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.
ولی در برخی دیگر از کتب تاریخی نامی از ایشان برده نشده است که این امر همچون دیگر پدیده های تاریخی به علل متعددی می تواند باشد، همچون کمبود امکانات نگارشی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، فقر منابع تاریخی به دلیل تاخت و تازهای دشمنان، همنامی فرزندان امام حسین علیه السلام و... .
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى در کتاب ارزشمند خود می نویسد:
آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، شاید اسم شریفش رقیّه علیهاالسلام بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به این مخدّره و معروف است به مزار سیدة رقیّة. (7)
البته ذکر این نکته لازم به نظر می رسد که عرب به دختر بچه اسیر، "رِقیِه "(راء و یاء با کسره خوانده می شود) می گفتند. در نتیجه بنا به نظر برخی، شامیان به دختر امام حسین علیه السلام که برخی معتقدند نامش فاطمه بوده؛ رِقیِه می گفتند.

عبدالوهاب شامفی مصری مشهور به شعرانی نیز در کتاب «المنن» باب دهم نقل می‌کند، نزدیک مسجد جامع دمشق بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه‌ علیهاالسلام، دختر امام حسین‌ علیه السلام معروف است و بر روی سنگی واقع در درگاه آن مرقد نوشته شده است: «این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر‌ صلی الله علیه و آله و دختر امام حسین‌ علیه السلام، حضرت رقیه علیهاالسلام شرافت یافته است».

[h=2]عروج[/h] [h=2]پس از واقعه جانسوز عاشورا، کاروان اسرا به همراه سرهای مطهر شهدا ابتدا به سوی کوفه و سپس شام حرکت کرد. پس از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنها را در خرابه ای نزدیک کاخ یزید ملعون جای دادند.[/h] محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى(ره) از كامل بهائى (8) نقل مى كند كه:
زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است و باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهار ساله، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام كجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است. آن لعین گفت: بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را آوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن دختر فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد.(9)

در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود: «اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید

حجة الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه، به سند خود آورده است:
حضرت رقیه علیهاالسلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود:الىّ ، الىّ ، هلّمى فأنا لك بالإنتظار (اى نور دیده بیا بیا به سوى من، كه من چشم به راه تو مى باشم) و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیهاالسلام از دنیا رفت. (10)
طبق بعضى روایات، بعد از رحلت حضرت رقیه علیهاالسلام یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن كهنه اش كفن كنند. هنگامی که زن غساله بدن حضرت رقیه علیهاالسلام را غسل می‌داد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ زینب‌ علیهاالسلام فرمود: چه می‌خواهی زن غساله؟ گفت: چرا بدن این طفل کبود است؟ آیا به بیماری مبتلا بوده است؟ حضرت علیهاالسلام در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود، این کبودی‌ها آثار تازیانه و ضربه‌های دشمن است. (11)
در هنگام بازگشت اهل بیت امام حسین علیه السلام به مدینه، زنان شام ازدحام كردند و در حالیكه سیاه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بیت علیهم السلام از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بیت علیهم السلام وداع نمودند. در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
«اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید». (12)
امروز مرقد مطهر نازدانه اباعبدالله الحسین علیه السلام در شهر دمشق کشور سوریه به صورت بارگاهی عظیم و باشکوه برای زیارت دوستداران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد و همه روزه هزاران نفر عاشق، آن عزیز را زیارت می کنند.

پی نوشت:
1) ابصار العین، ص 368، كشف الغمه ج 2 ص 216.
2) ستاره درخشان شام، بخش نهم، فصل اول.
3) لسان العرب، ج5، ص293.
4) اللهوف علی قتلی الطفوف ص 141 (روز عاشورا حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آخرین وداع با اهل خیام، آنان را اینگونه مورد خطاب قرار دادند: ... یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه... )
5) معالی السبطین، ج2 ص161 (کانت للحسین علیه السلام بنت صغیرة... تسمّی رقیة و کان لها ثلاث سنین)
6) مقتل الحسین، ص84 (ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینة و یا رقیة و...)
7) منتخب التواریخ، ص 299.
Dirol كامل بهائى، ج 2، ص 179.
9) منتهى الامال، ج 1، ص 317.
10) سخن گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل، ص 59.
11) الوقایع و الحوادث، ج 5، ص 81.
12) زینب فروغ تابان كوثر، ص 370 به نقل از الخصائص الزینبیه، ص 296 و ریاض القدس، ج 2، ص 237.

سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم‏های کوچک تو خلاصه شده است.

سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه‏السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم‏هایش را به جستجو.
سلام بر کوچکی گام‏هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‏ات.
سلام به تو ای سئوال بزرگ تاریخ!

[h=1]به یاد پدر...[/h] [h=2]
چشم به راه پدر[/h] از كتاب سرور المومنین نقل شده است :
حضرت رقیه علیهاالسلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
رقیه علیهاالسلام به او گفت : آیا پدرم را ندیدى؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نكرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد. (1)

[h=2]به یاد لب تشنه پدر[/h] عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خیمه ها ریختند، در درون خیمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بیت علیهم السلام را یافتند.
به عمر سعد گزارش دادند كه این 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند.
عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقیه علیهاالسلام رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.
یكى از سپاهیان دشمن پرسید: كجا مى روى ؟ حضرت رقیه علیهاالسلام فرمود: بابایم تشنه بود. مى خواهم او را پیدا كنم و برایش آب ببرم.
او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید كردند!

گفتم : اى دختر! نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: « اسقونى شربة من الماء ») یك جرعه آب به من بدهید) ، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند. وقتى كه آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند اسم او حضرت رقیه خاتون علیهاالسلام بوده است

حضرت رقیه علیهاالسلام در حالیكه گریه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم . (2)
همچنین در كتاب مفاتیح الغیب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گوید:
موقعى كه خیمه ها را آتش زدند و اهل بیت علیهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسیمه مى گریست و به اطراف مى دوید و اشك مى ریخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همین كه صداى سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش ‍ نمودم و او را دلدارى دادم .
یكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهایم از شدت عطش ‍ كبود شده ، یك جرعه آب به من بده .

از شنیدن این كلام رقّتى تمام به من دست داد، ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم : عزم كجا دارى ؟
فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است .
گفتم: مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشید.
گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابایم حسین علیه السلام تشنه بود، آیا آبش دادند یا نه ؟
گفتم : اى دختر! نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: « اسقونى شربة من الماء ») یك جرعه آب به من بدهید) ، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.
وقتى كه آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید، بعضى از بزرگان مى گویند اسم او حضرت رقیه خاتون علیهاالسلام بوده است . (3)

كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا
دامنش خاموش چون شد، گفت با مرد عرب كن تو سیراب از كرم این كام عطشان مرا
آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب تشنه لب كشتند این مردم عزیزان مرا


[h=2]كنار پیكر خونین پدر[/h]
در كتاب مبكى العیون آمده است :
در شب شام غریبان (شب یازدهم)، حضرت زینب علیهاالسلام در زیر خیمه نیم سوخته ای ، اندكى خوابید. در عالم خواب مادرش ‍ حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را دید. عرض كرد: مادر جان ، آیا از حال ما خبر دارى ؟
حضرت زینب علیهاالسلام برخاست . هر چه صدا زد، حضرت رقیه علیهاالسلام را نیافت. با خواهرش ام كلثوم علیهاالسلام در حالیكه گریه مى كردند و ناله سر مى دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند، تا اینكه نزدیك قتلگاه صداى او را شنیدند. آمدند كنار بدنهاى پاره پاره ، دیدند رقیه علیهاالسلام خود را روى پیكر مطهر پدر افكنده و در حالیكه دستهایش را به سینه پدر چسبانیده است درد دل مى كند

حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: تاب شنیدن ندارم . حضرت زینب علیهاالسلام عرض كرد: پس شكوه ام را به چه كسى بگویم ؟
حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود:
من خود هنگامى كه سر از بدن فرزندم حسین علیه السلام جدا مى كردند، حاضر بودم . اكنون برخیز و رقیه علیهاالسلام را پیدا كن.
حضرت زینب علیهاالسلام برخاست . هر چه صدا زد، حضرت رقیه علیهاالسلام را نیافت. با خواهرش ام كلثوم علیهاالسلام در حالیكه گریه مى كردند و ناله سر مى دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جستجو پرداختند، تا اینكه نزدیك قتلگاه صداى او را شنیدند. آمدند كنار بدنهاى پاره پاره ، دیدند رقیه علیهاالسلام خود را روى پیكر مطهر پدر افكنده و در حالیكه دستهایش را به سینه پدر چسبانیده است درد دل مى كند.
حضرت زینب علیهاالسلام او را نوازش داد. در این وقت سكینه علیهاالسلام نیز آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در مسیر راه ، سكینه علیهاالسلام از رقیه علیهاالسلام پرسید: چگونه پیكر پدر را پیدا کردی ؟ او پاسخ داد:
آن قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداى پدرم را شنیدم كه فرمود: بیا اینجا دخترکم، من در اینجا هستم .(4)

پی نوشت:
1) شیخ محمّد محمدى اشتهاردى، سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 26 به نقل از «حضرت رقیه علیهاالسلام»، ص 7.
2) همان، ص 29 به نقل از ثمرات الحیاة، ج 2، ص 38.
3) شیخ على فلسفى، حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 13.
4) سرگذشت جانسوز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 27 .

[h=1]آن دم که من از ناقه افتادم و ...[/h]
کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش ‍ پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.
یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: «اُسکُتی یا جاریة! فقد آذیتنی بِبُکائِک»؛ ای کنیز! ساکت باش، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم.
آن نازدانه بیشتر اشک ریخت. دیگر بار آن مرد گفت: «اُسکُتی یا بنتَ الخارجی»؛ ای دختر خارجی! ساکت باش.
حرفهای زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام علیه السلام را شکست. رو به سر پدر نمود و گفت:
«یا ابتاه قَتَلوکَ ظُلماً و عُدواناَ و سَمُّوک بالخارجی»؛ ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند.
پس از این جمله ها، آن مرد غضب کرد و با عصبانیت، رقیه علیهاالسلام را از روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت.
تاریکی شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه علیهاالسلام از ترس، شروع کرد به دویدن در آن تاریکی. سختی و خار و خاشاک زمین، پاهای کوچولوی او را مجروح نمود. و او با همه خستگی باز می دوید.
به نیمه شبی ز پی کاروان به دامن دشت کسی که پای برهنه دوید من بودم
همان زمان، قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین علیه السلام بر بالای آن بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورد، نتوانست.

زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! فرمود: «أنا أمُک فاطمة الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم!

رئیس قافله نزد امام سجاد علیه السلام آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید.
امام علیه السلام فرمود: یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد!
حضرت زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت و ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند.
زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟!
فرمود:«أنا أمُک فاطمة الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم! (1)
زینب علیهاالسلام، رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد. (2)

پی نوشت:
1) ناسخ التواریخ، ص 531.
2) داستان غم انگیز حضرت رقیه علیهاالسلام، ص 37 – 39.

[h=1]سه کتاب خواندنی برای سه ساله ی حسینی[/h]
[h=2]سالروز شهادت اسوه کودکان عاشورایی، حضرت رقیه دختر بزرگوار امام حسین علیهما السلام، نگاهی می کنیم بر چند کتاب ممتاز که در رابطه با آن وجود نورانی نگاشته شده است.[/h]

[h=2]عنوان کتاب: قاصدک کربلا
نویسنده: محبوبه زارع
انتشارات: بوستان کتاب[/h] [=Thread-00000e64-Id-00000001]«قهرمانان کوچک کربلا»، مجموعه اى ادبى داستانى است که با بهره جستن از نثرى روان، به توصیف و معرفی قهرمانان کوچک اما در عین حال مهم و موثر قیام عاشورا می پردازد، قهرمانانی چون امام باقر، قاسم بن الحسن، عبداللّه بن الحسن، طفلان مسلم، على اصغر و رقیه سلام الله علیهم. یکی از بارزترین ویژگی های این مجموعه کتاب، خلق تصاویری ملموس از حادثه ای عظیم توسط نویسنده برای مخاطب نوجوان است که به جرأت می توان آن را یکی از بی نظیرترین نمونه های این عرصه دانست.
کتاب «قاصدک کربلا» در خصوص یکی از مهمترین این قهرمانان تاریخ عاشوراست که با استناد به منابع تاریخى معتبر، با بیانى عاطفى، سرگذشت دختر خردسال امام حسین علیه السلام یعنی حضرت رقیه علیها السلام در واقعه عاشورا و پس از آن را به گونه اى ملموس برای مخاطبان نوجوان روایت می کند.
خانم محبوبه زارع، نویسنده کتاب «قاصدک کربلا»، با قاصدکی از زاویه دید سوم شخص به سراغ احساسات وجود دختری کوچک رفته است که همراه با هر نسیم که در واقع هر کدام به منزله یکی از فصول کتاب هستند، مخاطب خود را در سیر داستان، از به درک واصل شدن معاویه تا به شهادت رسیدن قهرمان اصلی داستان یعنی حضرت رقیه علیها السلام همراهی می کند و داستان خود را روایت می کند.

[=Thread-00000e64-Id-00000001] نویسنده لطائف و احساسات وجود دختری کوچک را که لحظه به لحظه ی پیش از سفر و پرسش از پریشانی حال پدر به دلیل سفر تا پرسیدن علت پرتاب سنگ های شامیان بر سر و صورت بسیار موثر برای مخاطب توصیف کرده است گویی چنین صحنه ای را در پیش روی خویش دیده است.
بخش های مختلف کتاب شامل 6 نسیم است. نسیم اول با خبر مرگ معاویه آغاز می شود و نسیم ششم با شهادت دردانه امام حسین علیه السلام پایان می یابد. دوربین نویسنده گاهی وقفه هایی کوتاه در میان داستان دارد وقفه هایی بر روی رویدادها. مثلا در نسیم اول جایی دوربین راوی بر روی نان های در حال پخت در تنور می ماند، و این مخاطب را باید به فکر برانگیزد که یعنی خمیره وجود سپاهی باید در کربلا پخته شود تا برکت محافل ذکر مصیبت آنان شود .
نسیم پنجم و ششم بخش های زیبا و اصلی داستان است. رقیه علیها السلام با زبان خود واقعه عاشورا و رفتن پدر، برادران و دوستان پدر خود را ذکر می کند. نویسنده لطائف و احساسات وجود دختری کوچک را که لحظه به لحظه ی پیش از سفر و پرسش از پریشانی حال پدر به دلیل سفر تا پرسیدن علت پرتاب سنگ های شامیان بر سر و صورت بسیار موثر برای مخاطب توصیف کرده است گویی چنین صحنه ای را در پیش روی خویش دیده است. در بخشی از کتاب می خوانیم:
«دخترک گفت: ما به سفر رفتیم، به کربلا آدم های زیادی با اسب و شمشیر در آن بیابان جلو ما را گرفتند. ما در صحرا خیمه زدیم. یک خیمه کوچک داشتیم. در آن من بودم و علی اصغر و رباب و سکینه.»
دنیای کودکانه رقیه علیها السلام آرزوی شاهزادگی را داشت. رقیه علیها السلام در خرابه های شام وقتی سر بریده پدر را دید کمی با آن سخن گفت. به او گفت: پدر مگر نگفتی برای من قصری زیبا در شام می سازی قصری بزرگتر از عالم...»
قصه «قاصدک کربلا»، شما را با سوالات کودکانه و دنیای شیرین دختری آشنا می کند که گرچه کودک است اما به مانند مادربزرگش حضرت فاطمه زهرا علیها السلام دانا و باهوش است.

[h=2]عنوان کتاب: رقیّه بنت الحسین علیهما السلام
نویسنده: نجم الدین طبسی
انتشارات: دلیل ما[/h] [=Thread-00000e64-Id-00000001]پرسش ها و تعاملات در مورد حضرت رقیه دختر کوچک امام حسین بن علی علیهم السلام و اتفاقات زندگی آن حضرت، و همراهی با سیدالشهداء علیه السلام در کربلا، و سپس شهادت ایشان در خرابه شام از جمله مواردی است که طی سالهای اخیر در میان برخی مورد اختلاف قرار گرفته است. کتاب «رقیه بنت الحسین علیهما السلام» نتیجه گفتگوی مبسوطی با استاد آیة الله نجم الدین طبسی است که به صورت پرسش و پاسخ تدوین شده است.
آیة الله طبسی در این کتاب به موضوعاتی همچون دلایل وجود حضرت رقیه علیها السلام، اشکالات وارده به این دلایل و سپس پاسخ به آنها، مویدات وجود آن حضرت، پرسش ها و پاسخ ها در مورد این مویدات، و جریان رحلت حضرت رقیه علیها السلام می پردازد. تمام پاسخ ها به منابع معتبر شیعه و اهل سنت مستند شده و در برخی موارد متن عربی آنها نیز ذکر شده است.
بخش دیگری از کتاب بیان چند نکته در مورد علت طرح این گونه شبهات است که تنها باعث تضعیف شیعه و قوت دشمنان اهل بیت علیهم السلام است. پایان بخش کتاب، چهار پیوست است که به نظر برخی از مراجع و علما درباره حضرت رقیه علیها السلام، برخی مصائب آن حضرت در کربلا و پس از آن، حرم مطهر در شام و تاریخچه مختصری از ساختن و بازسازی های آن، و اشعاری در مرثیه ایشان اشراه نموده است.

[=Thread-00000e64-Id-00000001]
[h=2]عنوان کتاب: سایه ماه
نویسنده: ابوالفضل هادى منش
انتشارات: خادم الرضا علیه السلام[/h] حجة الاسلام ابوالفضل هادى منش تلاش کرده است تا در کتاب «سایه ماه» با متنی ساده، نثری روان و جملاتی كوتاه و مناسب، ابتدا نگاهی بر رویدادهای مهم زندگانی حضرت رقیه علیها السلام افکنده، و دریچه ای به اقیانوس بیکران درد و رنج دخترک خورشید بگشاید و قطره ای از دریای معرفت و بینش او را در کام تشنگان زلال حقیقت جاری سازد. البته به دلیل نبود منابع کافی و محدود بودن شرح حال آن حضرت، نویسنده بیشتر به بیان شمه ای از زندگانی او همت ورزیده است تا مخاطب به تمامی مطالبی که نقل شده، اشراف یابد. از این رو بدون داوری در مورد اخبار نقل شده، به گردآوری آن دست یازیده است. همچنین به نقش مهم حضرت رقیه علیها السلام و همینطور دیگر كودكان بازمانده قیام عاشورا به عنوان پرچمداران و راویان عینی نینوا اشاره نموده است. پس از آن به بررسی نقش الگویی حیات آن حضرت در زمینه تربیت فرزند پرداخته و با بهره گیری از روایت گوناگون، الگوهایی را که از حیات ایشان در تربیت فرزند می توان اتخاذ نمود، برشمرده است. سپس نگاهی به مجالس سوگواری ایشان و رمز دلبستگی عامه نسبت به الهه اندوه دمشق و آسیب شناسی سوگواری ها افکنده و دورنمایی از حرم مطهر فرشته غم را ترسیم نموده است. در پایان سری به مدحت سرای او زده و با قطعه های ناب ادبی، کتاب سراسر درد و رنج ققنوس شکسته بال و پر آفتاب را بسته است.


[/HR] منابع:
انتشارات بوستان کتاب قم.
انتشارات دلیل ما.
پایگاه کتابستان.
موسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا.

رقیه تنها یک کودک خردسال نیست؛

رقیه تنها یک امامزاده نیست؛
رقیه تنها دختر دردانه حسین علیه السلام نیست؛
رقیه، رمزی از رازهای عاشوراست.

رقیه علیهاالسلام در کنار سر بابا:


یاابتاه مَن ‌الذّی خضبک بدمائک (پدر چه کسی محاسنت را با خونت خضاب کرد)

یا ابتاه مَن ‌الذّی اَیتمنی علی صِغَرِ سنّی (پدر جان چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟)
یاابتاه لیتنی لک الفداء (ای پدر کاش من قربانت می‌شدم)
یاابتاه لیتنی توسدت التراب و لاأری شیبَک مخضباً بدماء (ای پدر کاش خاک مرا در آغوش می‌کشید تا محاسنت را به خون رنگی نمی‌دیدم )

[h=1]نفس‏های معصوم[/h]

که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏زده را تیر و کمان حواله کنند؟

آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست.
لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ات را آشنای تازیانه‏ها کردند.
خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏تواند شست.
کدام اندیشه پلید...؟
کدام دست، گوشه‏گیرِ این خرابه‏ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟
کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏خیز ماتم‏ها کرد؟
به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏چنین آواره صحراها کردند؟
این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شب‏هایت را بی‏ستاره کرد و شانه‏هایت را بی‏تکیه‏گاه؟
دیوارهای ستم‏گر تاریخ، چشم‏هایت را تحمل نتوانستند و نفس‏های معصومت را به چوب‏ها سپردند.
زمین، همیشه این‏گونه پنجره‏ها را به باد داده است.
اندوهت را می‏گذاری و می‏روی.

تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه می زند و تلاش میکند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود ... تو بچه را از آغوشش می گیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده تن کودک وحشت میکنی

ثانیه‏های محنت‏بارت، صفحات خیالم را می‏سوزاند. بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.
ناله‏های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.
قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏آورند و می‏گریند.
پنجره‏ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏کنند.
خارها، پاهای برهنه‏ات را جگرریش می‏کنند.
می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.

*****
همچو زهرا
تو هنوز بر سر سجاده ای ، که از سر بریده حسین می شنوی که : خواهرم دخترم را آرام کن !!
تو ناگهان از سجاده کنده میشوی و به سمت سجاد علیه السلام می دوی ، او رقیه را در آغوش گرفته و به سینه چسبانده ، مدام بر سر و روی او بوسه می زند و تلاش میکند که با لحن شیرین پدرانه و برادرانه او را آرام کند ، اما موفق نمی شود ...
تو بچه را از آغوشش می گیری و به سینه می چسبانی و از داغی سوزنده تن کودک وحشت میکنی :
" رقیه جان !! دخترم ، نور چشمم ، به من بگو چه شده عزیز دلم ، بگو که در خواب چه دیده ای ، تو را به جان بابا حرف بزن "
رقیه بریده بریده می گوید :
" بابا؛ سر بابا را دیدم که در طشت بود و یزید بر لب و دندان او چوب می زد !! بابا خودش به من گفت که بیا !! "
تو با هر زبانی که بلدی و با هر شیوه ای که همیشه او را آرام میکرده ای تلاش میکنی که آرامش کنی و از یاد پدر غافلش گردانی ، اما نمی شود !!! این بار دیگر نمی شود...
گریه او ، بی تابی او و ضجه های او همه کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را چنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه میشود ، و صدا به کاخ یزید میرسد ...

یاس سپید

از نوای نیمه جانم کاخ عدوانم شکست دشمن دون ضربه خورد از اشک چشمانم شکست
بود همچون ذوالفقاری در غلاف آوای من چون برون آمد سپاه کفر عدوانم شکست
ظلم افشا شد هدف برگشت ظالم خوار شد این همه در پرتوی فریاد سوزانم شکست
ابتکار ناله ام روح ستم را خورد کرد در خرابه کاخ را احوال نالانم شکست
شام ویران را اُحُد کردم زآه پر طنین همچو زهرا تکیه گاه بیت الاحزانم شکست

[h=1]با همین سه سالگی[/h]

سه سالگی‏ اش بر مدار عاشورا می‏چرخد.

اتفاقی که طنین خنده‏های کودکانه‏اش را به غارت می‏برد.
در عطش می‏ماند و می‏گدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت می‏کند.
بی‏پناهی‏اش، در تمام بیابان‏ها تکثیر می‏شود.
این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.
رقیه ندیری

*****
بوسه بر خورشید
پژمرده بود و غصه، دانه دانه از نگاه خسته‏اش می‏چکید.
سکوت کودکانه‏اش گل ترّحم را می‏پژمُرد.
معجر خاکی‏اش را در نسیم گرم یله کرده بود و پژواک بغض سنگین‏اش در گوش زمان می‏پیچید، ولی هیچ نمی‏گفت.
فقط انگشت بی‏صبری به دهان گرفته بود و از پشت پنجره‏ی باران خورده‏ی نگاهش، خورشید را بر روی نی تماشا می‏کرد.
کتاب شیرازه شده‏ی تنهایی را آرام ورق می‏زد و محبت پدرانه را در آغوش گرم خورشید تجسم می‏کرد.
لباس‏های کهنه و خاکی دختر خورشید، انگشت نمای کودکان بی‏عاطفه‏ی شهر نامهربانی‏ها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگین غم را نداشت و تنها گرمای شعاع خورشید می‏توانست بلور سرد غصه‏اش را ذوب کند

زخم پاهای برهنه‏اش بر دل کوچک او نیشتر می‏زد و لب‏های قفل شده و لرزانش جز بوسه بر خورشید روی پدر، هیچ تمنایی نداشت.
آسمان، غم؛ زمین، غصه؛ نسیم، داغ و دشمن، نامهربان بود و این دل کوچک جای این همه را، یک جا نداشت.
لباس‏های کهنه و خاکی دختر خورشید، انگشت نمای کودکان بی‏عاطفه‏ی شهر نامهربانی‏ها شده بود. دستانش توان بغل کردن زانوان سنگین غم را نداشت و تنها گرمای شعاع خورشید می‏توانست بلور سرد غصه‏اش را ذوب کند.
در شبی از شب‏ها، آتش خرابه گلستان شد و خورشید در ناامیدی خرابه تابید و رؤیای شیرین دیدار، واقعیت نور را در میان طَبَقی از خورشید جُست و سماعی غریبانه، نور را در میان خود گرفت.
کوچک‏ترین دل عاشق، خورشیدی‏ترین عشق آسمانی را در آغوش خود کشید.
نور حسین علیه‏السلام التیام‏بخش همه‏ی دردهای دلش شد و سوزش ردّ سیاه ستم را بر اندام کوچک و لطیف خود فراموش کرد.
کودک بر مهمان خود می‏بالید و زیباترین گل‏بوسه‏ی باغ آرزو را تحفه‏ی خورشید می‏کرد.
او با هر ناز غریبانه، پرتویی از بی‏منتهای خورشید را در دل کوچک خود می‏کشاند تا آن جا که از نور، سرشار شد و چهره‏ی زردش به سان خورشید درخشید، آن قدر که در خورشید محو شد...
سلام بر رقیه!

مرا که دانه‏ی اشک است، دانه لازم نیست به ناله انس گرفتم، ترانه لازم نیست
ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشتم به طفل خانه به دوش، آشیانه لازم نیست
به سنگ قبر من بی‏گناه بنویسید اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست
مرا ز ملک جهان گوشه‏ی خرابه بس است به بلبلی که اسیر است، لانه لازم نیست
به کودکی که چراغ شبش سر پدر است دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست

[h=1]رقیه سلام الله علیها در منابع تاریخی[/h]
روضه حضرت رقیه علیهاالسلام با صدای سید مهدی میرداماد

آنچه امروز دباره رقیه سلام الله علیها؛ شهرت دارد و نقل می شود این است که او از دختران امام حسین علیه السلام است. در کربلا همراه کاروان بوده و همراه قافله به شام می رود. شبی در خرابه شام، خواب پدر را دیده و بهانه او را می گیرد. به دستور یزید رأس مطهر را درون طشتی گذاشته و برای او می برند. این دختر سه ساله، وقتی روپوش را کنار می زند ابتدا با پدر نجوا می کند و بعد با در آغوش کشیدن او، برای همیشه آرام می شود.
اما آنچه در منابع فعلی(1) وجود دارد به ترتیب قدمت زمانی به شرح زیر است:

[h=2]1. لباب الأنساب[/h] نسب شناس معروف قرن ششم ، ابن فُندُق بیهقى (م 565 ق) در لباب الأنساب در بیان فرزندانى كه از نسل این امام علیه السلام باقى مانده اند ، مى نویسد:
از فرزندان امام حسین علیه السلام ، جز زین العابدین علیه السلام ، فاطمه ، سَكینه و رُقیّه ، باقى نماند. ولَم یَبقَ مِن أولادِهِ إلّا زَینُ العابِدینَ علیه السلام ، وفاطِمَةُ وسُكَینَةُ ورُقَیَّةُ (2)

[h=2]2. الملهوف (که به لُهُوف مشهور است)[/h] گزارش دیگرى كه به نام رقیّه اشاره دارد، آن است كه در برخى نسخه هاى كتاب الملهوف ، آمده است كه امام حسین علیه السلام در وداع با اهل بیت خود ، فرمود :
یا اُختاه! یا اُمَّ كُلثوم! وأنتِ یا زَینَبُ! وأنتِ یا رُقَیَّةُ ! وأنتِ یا فاطِمَةُ ! وأنتِ یا رَبابُ! اُنظُرنَ إذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقُقنَ عَلَىَّ جَیباً ، ولا تَخمِشنَ عَلَىَّ وَجهاً ، ولا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً .(3)
خواهرم ، اى امّ كلثوم ! و تو اى زینب ! و تو اى رُقَیّه ! و تو اى فاطمه ! و تو اى رَباب! توجّه كنید كه هرگاه من كشته شدم ، براى من گریبان چاك مكنید و صورت ، خراش ندهید و حرف نامربوط مگویید .

مولاى ما امام حسین علیه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شریف امام علیه السلام را كه با دستمالى دیبقى پوشیده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام علیه السلام گفت : این سرِ كیست؟ گفتند : سرِ پدرت است . آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟....

آنگاه ، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، دیدند كه روحش از دنیا ، جدا شده است

در باره این گزارش مى توان گفت :
اوّلاً ، در بسیارى از نسخه هاى كتاب الملهوف ، این متن وجود ندارد .
ثانیا ، در این گزارش ، به این كه رقیّه دختر امام علیه السلام است ، اشاره اى نشده است .
ثالثا ، احتمالاً آن كه در این گزارش به این نام خطاب شده، رقیّه دختر امام على علیه السلام و همسر مسلم بن عقیل است؛(4) زیرا فرزندان مُسلم ، همراه امام علیه السلام بودند و به احتمال قوى ، همسر وى نیز در كاروان كربلا ، حضور داشته است.(5)

[h=2]3. کامل بهایی[/h] كامل بهایى ، كتابى فارسى ، نوشته عماد الدین طبرى(6) است. متن نوشتار او این است :
در حاویه(7) آمد كه زنان خاندان نبوّت ، در حالت اسیرى ، حال مردان كه در كربلا شهید شده بودند ، بر پسران و دختران ایشان ، پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده ها مى دادند كه : پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز مى آید. تا ایشان را به خانه یزید آوردند . دختركى بود چهارساله .


شبى از خواب ، بیدار شد و گفت : «پدر من حسین كجاست ؟ این ساعت ، او را به خواب دیدم سخت پریشان!» . زنان و كودكان ، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست . یزید ، خفته بود . از خواب ، بیدار شد و حال ، تفحّص كرد . خبر بردند كه حال ، چنین است . آن لعین ، در حال گفت كه بروند و سر پدر او را بیاورند و در كنار او نهند . مَلاعین ، سر بیاورد و در كنار آن دختر چهارساله نهاد . پرسید : «این چیست؟» . مَلاعین گفت : سرِ پدر توست . آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز ، جان به حق ، تسلیم كرد.(8)

[h=2]4. روضة الشهداء[/h] پس از عماد الدین طبرى، ملّا حسین واعظ كاشفى سبزوارى (م 91ظ ق) در كتاب روضة الشهدا ، مطالب طبرى را با تفصیل بیشترى مطرح مى كند ؛ امّا همچنان ، نامى از كودك نمى بَرد و او را چهارساله ذكر مى كند و محلّ وقوع حادثه را كوشْك (كاخ) یزید مى داند و مى افزاید:
چون مِندیل برگرفت(9) سرى دید در آن طَبَق ، نهاده . آن سر را برداشت و نیك در آن نگریست . سرِ پدر خود را بشناخت . آهى از سینه بركشید و روى در روى پدر مالید و لب خود بر لب وى نهاد و فى الحال ، جان شیرین بداد.(10)

[h=2]5. المنتخب طُرِیحِى[/h] فخر الدین طُرَیحى (م 1ظ 85 ق) در كتاب المنتخب، داستان را با تفاوت هایى تعریف مى كند. بخشى از متن المنتخب، بدین شرح است:
روایت شده كه وقتى آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر یزید ، وارد شدند ، او خانه اى به آنها اختصاص داد و آنها در آن ، به سوگوارى مى پرداختند . مولاى ما امام حسین علیه السلام ، دخترى سه ساله داشت سرِ شریف امام علیه السلام را كه با دستمالى دیبقى(11) پوشیده بود ، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند . دختر امام علیه السلام گفت : این سرِ كیست؟ گفتند : سرِ پدرت است .

بی شک با وقوع چنین مشاهدات و کراماتی از آن مضجع شریف، این اطمینان (اگر نگوییم یقین) برای انسان حاصل می شود که آنجا دختری از دختران امام حسین علیه السلام با قدر و منزلت فراوان آرمیده است و بر ما لازم است آن را احترام کرده و مقامش را ارج نهیم.

آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و مى گفت : «پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرد؟ پدر جان! چه كسى رگ هاى تو را بُرید؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى ، یتیم كرد؟ پدر جان! پس از تو ، ما به چه كسى دل ببندیم؟ پدر جان! چه كسى از یتیم ، نگهدارى مى كند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه كسى پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه كسى نگهدار بیوه هاى اسیر است؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر چشم هاى گریان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غریب كیست؟ پدر جان! چه كسى نوازشگر موهاى پریشان است؟ پدر جان! براى ناكامى ما پس از تو ، چه كسى هست؟ پدر جان! براى غریبى ما ، چه كسى پس از تو هست؟ پدر جان! كاش من ، فداى تو مى شدم . پدرجان! كاش پیش از این ، نابینا مى شدم . پدر جان! كاش من در خاك شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمى دیدم» .
آن گاه ، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختى كرد تا از هوش رفت . وقتى تكانش دادند ، دیدند كه روحش از دنیا ، جدا شده است.(12)

[h=2]
6. شَعشعة الحسینی[/h] اوایل قرن چهاردهم ، شیخ محمّدجواد یزدى ، در كتاب شعشعة الحسینی(13) آورده است :
منقول است كه طفلى از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابه شام ، از دیدن سرِ پدر بزرگوارش ، از دنیا رفت ؛ ولیكن در نام او ، اختلاف است كه زُبَیده یا رُقَیّه یا زینب یا سَكینه بوده باشد.(14)
او همچنین در صفحات بعد ، به نقل از كتاب ریاض الأحزان ، آورده است كه اسم آن دختر ، فاطمه بوده است.
در این گزارش ، چندین نام و از جمله رُقَیّه براى كودكِ از دنیا رفته در شام، مطرح گردیده است.(15)

بحث کتابخانه ای جدای از بحث شهود و کرامت است
آنچه گذشت، سیر گزارش هاى گوناگون بود درباره وفات دخترى از امام حسین علیه السلام در شام. با توجه به این اسناد و مدارک و اینکه جزئیات این واقعه در هیچ یك از منابع معتبر نیامده و اگر هم در کتاب معتبری بوده اکنون در دسترس ما نیست؛ بنابراین نمی توان در مورد جزئیات آن با قاطعیت سخن گفت؛ اما کراماتی که از آن بارگاه شریف صادر شده و می شود و نیز مشاهداتی که برای برخی رخ داده است خود سخن و حدیث دیگری است جدای از این بحث کتابخانه ای.
بی شک با وقوع چنین مشاهدات و کراماتی از آن مضجع شریف، این اطمینان (اگر نگوییم یقین) برای انسان حاصل می شود که آنجا دختری از دختران امام حسین علیه السلام با قدر و منزلت فراوان آرمیده است و بر ما لازم است آن را احترام کرده و مقامش را ارج نهیم.

پی نوشت ها:
1. منظور ما کتابهایی هستند که در حال حاضر ما به آنها دسترسی داریم؛ زیرا این احتمال هست که در این زمینه منابع کهن تری وجود داشته یا دارد که ما به دلایلی به آنها دسترسی نداریم.
2. لباب الأنساب : ج 1 ص 355
3. الملهوف : ص 141
4. احتمالاً رُقَیّه ، یكى دیگر از دختران امام على علیه السلام است (تاریخ الطبرى: ج 5 ص 154، تهذیب الكمال: ج 2ظ ص 479) كه همسر مسلم بن عقیل علیه السلام نیز بوده (نسب قریش: ص 45) و در كربلا نیزحضور داشته است.
5. دانش نامه امام حسین علیه السلام ج1 ص384
6. حسن بن على طبرى مؤلف تحفة الابرار و كامل بهایى است كه تا سال 701 در حیات بوده است.
7. ظاهرا مقصود ، كتاب الحاویة ، نوشته قاسم بن محمد بن احمد سُنّى است (ر . ك : فوائد رضویّه : ص 112)
8. كامل بهایى : ج 2 ص 179 .
9. مِندیل برگرفت : دستمال را برداشت
10. روضة الشهدا : ص 389.
11. حریر
12. المنتخب ، طریحى: ص136 .
13. وى ، تألیف این كتاب را در سال 1319 ق ، آغاز كرده است .
14. شعشعة الحسینی : ج 2 ص 171 .
15. با فرض بر صحت وقوع و صدق ناقلین آن

[h=1]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h]


[/HR] حضرت رقیه علیهاالسلام جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشوراست و حضور این کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسینی، بی تردید امری مهم و قابل توجه می باشد، چنانکه هر یک از کسانی که در آن واقعه عظیم حضور داشته اند، حامل پیامی شگرف بوده‌اند.
[/HR]
رقیه علیهاالسلام دلیلی آشکار بر حقانیت قیام امام حسین علیه السلام و مظلومیت عترت پاک پیامبر صلی الله علیه و آله بوده که اوج توحّش و سنگدلی سیاهکارانی که داعیه جانشینی رسول خدا را سر دادند، برای همیشه تاریخ اثبات می کند.
نوشتار حاضر سیری است در زندگانی کوتاه اما پرشکوه این بانوی خردسال.

[h=2]رقیه ی حسین علیهماالسلام[/h] پدر بزرگوار حضرت رقیّه علیهاالسلام، سالار شهیدان حضرت امام حسین بن على علیه السلام و مادر ایشان مطابق بعضى از نقلها «ام اسحاق» می باشد كه زنی صاحب فضیلت و همسر امام حسن مجتبی علیه السلام بوده که طبق وصیت آن حضرت پس از شهادتشان به عقد امام حسین علیه السلام در آمدند. (1)
سن مبارك حضرت رقیه علیهاالسلام هنگام شهادت، طبق پاره اى از روایات سه سال و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بود. برخى نیز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند. (2)

نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب‏ تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس و «معالی السبطین» علامه حائری و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است

[h=2]نام رقیه علیهاالسلام[/h] کلمه ی رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(3) نخستین فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم صلی‏الله ‏علیه ‏و آله بود و پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان یکی از نام‏های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.
نام رقیه علیهاالسلام در بعضی کتب‏ تاریخیِ مستند و مشهور همچون کتاب شریف «لهوف» سید بن طاووس(4) و «معالی السبطین» علامه حائری (5) و «مقتل الحسین» ابن ابی مخنف (6) ذکر شده است چنانکه مرحوم شیخ علی فلسفی در کتاب «حضرت رقیه علیهاالسلام» می گوید در بیش از بیست کتاب، نام ایشان را رقیه دیده است.
ولی در برخی دیگر از کتب تاریخی نامی از ایشان برده نشده است که این امر همچون دیگر پدیده های تاریخی به علل متعددی می تواند باشد، همچون کمبود امکانات نگارشی، کم توجهی به ثبت و ضبط جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، فقر منابع تاریخی به دلیل تاخت و تازهای دشمنان، همنامی فرزندان امام حسین علیه السلام و... .
مرحوم آیة الله حاج میرزا هاشم خراسانى در کتاب ارزشمند خود می نویسد:
آن دخترى كه در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، شاید اسم شریفش رقیّه علیهاالسلام بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشهدا علیه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به این مخدّره و معروف است به مزار سیدة رقیّة. (7)
البته ذکر این نکته لازم به نظر می رسد که عرب به دختر بچه اسیر، "رِقیِه "(راء و یاء با کسره خوانده می شود) می گفتند. در نتیجه بنا به نظر برخی، شامیان به دختر امام حسین علیه السلام که برخی معتقدند نامش فاطمه بوده؛ رِقیِه می گفتند.

عبدالوهاب شامفی مصری مشهور به شعرانی نیز در کتاب «المنن» باب دهم نقل می‌کند، نزدیک مسجد جامع دمشق بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه‌ علیهاالسلام، دختر امام حسین‌ علیه السلام معروف است و بر روی سنگی واقع در درگاه آن مرقد نوشته شده است: «این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر‌ صلی الله علیه و آله و دختر امام حسین‌ علیه السلام، حضرت رقیه علیهاالسلام شرافت یافته است».

[h=2]عروج[/h] [h=2]پس از واقعه جانسوز عاشورا، کاروان اسرا به همراه سرهای مطهر شهدا ابتدا به سوی کوفه و سپس شام حرکت کرد. پس از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنها را در خرابه ای نزدیک کاخ یزید ملعون جای دادند.[/h] محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمى(ره) از كامل بهائى (8) نقل مى كند كه:
زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى حال مردانى را كه در كربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است و باز مى آید، تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دختركى بود چهار ساله، شبى از خواب بیدار شد و گفت : پدر من حسین علیه السلام كجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم . سخت پریشان بود. زنان و كودكان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنین است. آن لعین گفت: بروند سر پدر را بیاورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را آوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست. آن دختر فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم كرد.(9)

در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود: «اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید

حجة الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه، به سند خود آورده است:
حضرت رقیه علیهاالسلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود:الىّ ، الىّ ، هلّمى فأنا لك بالإنتظار (اى نور دیده بیا بیا به سوى من، كه من چشم به راه تو مى باشم) و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیهاالسلام از دنیا رفت. (10)
طبق بعضى روایات، بعد از رحلت حضرت رقیه علیهاالسلام یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن كهنه اش كفن كنند. هنگامی که زن غساله بدن حضرت رقیه علیهاالسلام را غسل می‌داد، ناگاه دست از غسل کشید و گفت: سرپرست این اسیران کیست؟ زینب‌ علیهاالسلام فرمود: چه می‌خواهی زن غساله؟ گفت: چرا بدن این طفل کبود است؟ آیا به بیماری مبتلا بوده است؟ حضرت علیهاالسلام در پاسخ فرمود: ای زن! او بیمار نبود، این کبودی‌ها آثار تازیانه و ضربه‌های دشمن است. (11)
در هنگام بازگشت اهل بیت امام حسین علیه السلام به مدینه، زنان شام ازدحام كردند و در حالیكه سیاه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بیت علیهم السلام از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بیت علیهم السلام وداع نمودند. در این هنگام زینب كبرى علیهاالسلام سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
«اى اهل شام! از ما در این خرابه امانتى مانده است، جان شما و جان این امانت. (او در این دیار غریب است) هرگاه كنار قبرش بروید آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در كنار قبرش روشن كنید». (12)
امروز مرقد مطهر نازدانه اباعبدالله الحسین علیه السلام در شهر دمشق کشور سوریه به صورت بارگاهی عظیم و باشکوه برای زیارت دوستداران اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله قرار دارد و همه روزه هزاران نفر عاشق، آن عزیز را زیارت می کنند.

پی نوشت:
1) ابصار العین، ص 368، كشف الغمه ج 2 ص 216.
2) ستاره درخشان شام، بخش نهم، فصل اول.
3) لسان العرب، ج5، ص293.
4) اللهوف علی قتلی الطفوف ص 141 (روز عاشورا حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آخرین وداع با اهل خیام، آنان را اینگونه مورد خطاب قرار دادند: ... یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه... )
5) معالی السبطین، ج2 ص161 (کانت للحسین علیه السلام بنت صغیرة... تسمّی رقیة و کان لها ثلاث سنین)
6) مقتل الحسین، ص84 (ثم نادی یا ام کلثوم و یا زینب و یا سکینة و یا رقیة و...)
7) منتخب التواریخ، ص 299.
Dirol كامل بهائى، ج 2، ص 179.
9) منتهى الامال، ج 1، ص 317.
10) سخن گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل، ص 59.
11) الوقایع و الحوادث، ج 5، ص 81.
12) زینب فروغ تابان كوثر، ص 370 به نقل از الخصائص الزینبیه، ص 296 و ریاض القدس، ج 2، ص 237.

[h=1]ای کاش زودتر می‌آمدی![/h]
آن هنگام که خورشید وجودت در گودی قتلگاه به خون نشست و لحظاتی بعد در افق کربلا طلوع کرد، آسمان تیره و تار شد.
صدای برادرم علی بن الحسین علیه السلام را می‌شنیدم که به عمّه‌ام زینب کبری سلام‌الله‌علیها فرمود : این همان لحظه‌ای است که همه ارکان هستی، از زمان هبوط آدم علیه السلام تا قیامت کبری بر آن گریسته‌اند.
من در کربلا دیدم که ملائکه به تو و اهل بیتت غبطه می‌خوردند. خودم صدای شیون آن‌ها را هنگامی که بر سرنیزه بودی شنیدم.
خودم دیدم که دسته‌دسته جنیان و ملائکه از برای یاری تو آمدند و در برابرت زانو زدند.
خودم دیدم که از مقتل تو آیه والشّمس‌وضحِها تفسیر شد، خودم دیدم که خداوند تأویل آیه‌ی «یا ایتها النفس المطمئنّة اِرجِعی اِلی رَبِّكِ راضیة مَرضیّة فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» را در قیام تو و یارانت به ظهور رسانید.

کاش مانده بودم و غبار از چهره‌ات برمی‌گرفتم. کاش پروانه وار دور شمع وجودت می‌گشتم و در پرتو عشق تو می‌سوختم. قرار بر رفتن نبود. از پا‌های آبله دارم بپرس که در این مسیر چقدر دویدم و الآن که سر زیبای تو در دامنم به میهمانی آمده




زمین و زمان ناله می‌کرد و کودکان می‌دویدند. نبودی ببینی که دامنهایشان آتش گرفته بود و از گوشهایشان خون می‌چکید و من در آن میان مأمن و مأوایی جز دامن عمّه‌ام نداشتم. زمان به سختی می‌گذشت. قرار بر رفتن نداشتم. دوست داشتم که بیشتر نزدت می‌ماندم. اماّ مگر داغ تازیانه ها‌ بر جان کوچکم امان داده بود؟ کربلا جهنّم دشمنان تو شده بود و بهشت تو و یارانت. نمی‌توانستم چشم از چشمان به خون نشسته‌ات بردارم.
مرا به زور می‌کشیدند. چقدر سخت بود جدا شدن از پاره‌پاره‌های وحی.
کاش مانده بودم و غبار از چهره‌ات برمی‌گرفتم. کاش پروانه وار دور شمع وجودت می‌گشتم و در پرتو عشق تو می‌سوختم. قرار بر رفتن نبود. از پا‌های آبله دارم بپرس که در این مسیر چقدر دویدم و الآن که سر زیبای تو در دامنم به میهمانی آمده؛ در گوشه‌ی این خرابه، در شهری که مردمانش بویی از مردانگی نبرده‌اند، به برکت آمدنت آرام گرفته ام.
من بهشت را در آغوش گرفتم، من به وصال محبوبم رسیدم.
اما ای کاش زودتر می‌آمدی چون رقیّه‌ات دیگر توانی در جان خسته و رنجورش ندارد.
دختر سه‌ساله‌ای که گرمی چشمانت او را متعالی می‌کرد.
می‌گویند من « رقیّه‌ « ام، کسی که جهتش به سوی تعالی است. آری، از آن زمان که در تقدیر تو متولد شدم؛ من دختر تو شدم و تو بابای من، رفعت گرفتم و بال ‌و پر برای پرواز در آوردم و برای عروج آماده شدم.
چه لذّتی دارد هم کلام شدن با تو. چه شیرین است لحظه‌ی وصال. جانم دیگر طاقت ماندن ندارد. دستان کوچکم را بگیر و با خودت ببر تا در محضر تو، باب‌الحوائجیم امضا شود.
می‌خواهم مانند علی‎اصغر و علی‌اکبر علیهمالسلام، نزد جدّمان رسول خدا حاضر شوم و بگویم دشمنانت با تو و فرزندانت چه کرده‌اند.

[h=1]چشم‏هایت را مبند...[/h]
گوش‏واره‏هایت کو رقیه؟
چرا صورتت نیلی است؟
گیسوانت چرا بوی آتش می‏دهند؟
چرا پیراهنت پاره است؟
چرا دست‏های کوچکت زخمی است؟
چرا بازوانت کبودند؟
چرا آهسته آهسته قدم برمی‏داری
مگر پاهایت زخمی‏اند
مگر انگشتان کوچکت شکسته‏اند
چرا چشم‏هایت را می‏بندی؟
سرت را بر زانوان عمه بگذار، رقیه!
چشم‏هایت را مبند!
بگذار تا باران خون رنگ چشمانت آبروی این شب سیاه را ببرد
بگذار تا ردّ تازیانه بر بازوانت پرده از چهره ستم بردارد
بگذار تا صدای روشنت گوش شام را کر کند
بگذار تا پاهای برهنه‏ات کمر شام را بشکند و بیابان را شعله شعله بسوزاند
بگذار برق چشمان خونبارت زمین را یک جا چنگ بزند
بیدار شو!!
ببین چه بر سر کاروان آمده است!
ببین چه بر سر خیمه‏گاه آمده است!
رقص شمشیرها و تازیانه‏ها را تماشا کن!
ببین چه‏قدر کوچه‏ها سنگدل شده‏اند، چه‏قدر آسمان گرفته است، چه‏قدر مرگ می‏بارد!
زخم تازیانه‏هایت را بپوشان رقیه!
دیگر سراغ گاهواره را از من مگیر
دیگر دل سوخته‏ام را آتش نزن
لب‏های خونی‏ات را بپوشان!
این‏جا شام است
شام بی‏حرمتی‏ها
شام نیرنگ‏ها و دسیسه‏ها
شام کسالت‏آور رنج
شام بدبختی و پریشانی
شام زنجیرها و شلاق‏ها
شام تهمت و مصیبت
شهر بام‏های سنگ انداز
شهر کوچه‏های دشنام
ما به پای بوسی شکنجه آمده‏ایم
به پای بوسی تازیانه آمده‏ایم
مگذار تا صدایت را خفاش‏ها بشنوند
مگذار زخم‏هایت را شماره کنند
چشم‏هایت را مبند رقیه!
مرا مسوزان!
از خرابه‏های شام سراغت را بگیرم یا از تلّ زینبیه؟
در کاروان اسیران جستجویت کنم یا در گودی قتلگاه؟
که چشم‏های تو، هم خرابه‏های شام را زیارت کردند و هم تلّ زینبیه را به تماشای خون نشستند و هم در کاروان اسیران، زیر باران شکنجه و سنگ، خون گریستند
کربلا از نگاه کودکانه تو زیباتر است
که چشم‏های تو هم گودی قتلگاه را
هم به آتش کشیدن خیمه‏گاه را
هم تازیانه بر بدن پاره پاره شهیدان را
و هم زخم زنجیر و تهمت را به تماشا نشستند
چشم‏هایت را مبند رقیه!
ما را به میهمانی شلاق و شمشیر آورده‏اند
برایمان جشن خون و گریه به راه انداخته‏اند
مجلس دشنام و تهمت ترتیب داده‏اند
ما را بر سر سفره خون نشانده‏اند
با سنگ به استقبالمان آمده‏اند
با تازیانه تحویلمان گرفته‏اند
مصیبت تو را در گوش کدام سنگ بخوانم که ذره ذره بشکند.
ای صنوبر سه ساله!
که خداحافظی تو سر آسمان شام را بر جاده‏ها کوبید و استخوان پیشانیِ زمین را رشته رشته کرد.
که خداحافظی تو پیراهن مرگ بر تن دریا کرد
اندوه تو، گریبان‏گیر عالم شده است
ای طعمه تازیانه‏های بی‏رحم
ای هوای گُر گرفته اندوه
ای بنفش دقایق دمشق...

[h=1]ببخش عمّه![/h]

ببخش عمّه!

راه طولانی و فرساینده بود. دو نیزه، زیر چشم‏های کوچکم هراس می‏ریخت. با نوک نیزه‏ها اشک هایم را پاک می‏کردند؛ گریه و تازیانه همصدا بودند.

بازوهایم را ببین، نه، نه!... بگذار پوشیده بماند، آخر تو هم جای من، جای ما، تازیانه می‏خوردی!
ببخش عمّه!
راه، پر از همهمه تازیانه بود؛ پر از طعنه و تمسخر.
زهر خنده دشمن و تبسم هفتاد و دو تن آشنا بر سر نیزه.
تشنه بودم و در خواهش مکرّر آب؛ چقدر عذابت دادم! گرسنه بودم و تو از نگاه بی رمقم می‏خواندی و من همیشه منتظر بودم تا بگویی «فرزند برادر! صبر کن»، آرامش این سخن، تمام تشنگیم را می‏نوشید و تمام گرسنگی ام را می‏بلعید و سفرِ بی‏همراهی پدر را ساده می‏کرد.

آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی‏تابی دختر حسین را بشنوند. این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش‏های مهربان بابا کجا؟ این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین

ببخش عمّه! که چندبار از شتر لغزیدم؛ می‏لغزیدم و می‏افتادم؛ خسته و تشنه، گرسنه؛ تنها و دلشکسته و ناگهان، دستی، موهایم را چنگ می‏زد، گیسوانم را می‏کشید و باز تو می‏آمدی و مرا بلند می‏کردی و در حالی که خطی کبود از تازیانه بر شانه‏ها و دست‏های صبور و مهربانت می‏نشست، نجاتم می‏دادی.
ببخش عمّه!
این همه راه آزارت دادم! انگشت‏های مهربانت، چقدر خارها از پایم جدا کرد و آغوش گرم و صمیمیت، چه آرامم می‏کرد!


ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم رو از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم

پژمرد گل روی تو از تابش خورشید در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم
نومید ز دیدار پدر گشته دل من بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم
گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم
این عقده مرا می‏کشد ای عمه مظلوم پیش نظر مردم بیگانه بگرییم
آرام نازنین عمه
آرام نازنین عمه! آرام، مبادا شامیان صدای گریه و بی‏تابی دختر حسین را بشنوند.
این خرابه کجا و آغوش گرم و نوازش‏های مهربان بابا کجا؟
این سر بریده بابا و این دختر کوچک حسین.
هر چه می‏خواهد دل تنگت، بگو. بابا، امشب به مهمانی دلِ بی‏قرارت آمده،
بگو از سیلی خوردن‏ها و تازیانه‏ها و آتش خیمه‏های عصر عاشورا.
بگو از درد غربت و محنت غریبی،
بگو از صورت‏های نیلی و اسیری و بیابان‏های بی‏رحمی.
بگو از بی‏شرمی یزیدیان و کوفیان سست پیمان و استقبال شامیان، آرام،
نازنین عمه! آرام. اکنون تو، به مهمانی بابا می‏روی. سفر به سلامت!

[h=1]حضرت رقیه سلام الله علیها در کلام بزرگان و مراجع عظام تقلید[/h]


[/HR] در پی القای شبهات بی اساس از سوی برخی افراد ناآگاه درباره وجود مقدس حضرت رقیه بنت الحسین علیهماالسلام، مراجع عظام تقلید و علمای بزرگ عصر ما تاكید كردند تشكیك در اصل وجود مقدس حضرت رقیه علیهاالسلام، نه تنها ظلم به آن مظلومه و پدر بزرگوار ایشان، بلكه ظلم به اهل بیت علیهم السلام است. از این رو بر آن شدیم تا در این نوشتار نظرات بزرگان و مراجع عظام تقلید را درباره این وجود نورانی از نظر بگذرانیم.


[/HR]
[h=2]استاد شهید مرتضی مطهری (ره)[/h] در فصل پنجم از بخش دوم کتاب حماسه حسینی، در مبحث تحریفات لفظی، چنین آمده است:
« داستان طفلی از ابی عبدالله که در شام از دنیا رفت و بهانه پدر می گرفت و سر پدر را آوردند و آنجا وفات کرد (رجوع شود به نفس المهموم). » (1)

در اینجا نکته ای حائز اهمیت است و آن اینکه این بخش از کتاب حماسی حسینی مربوط به یادداشت‌های استاد شهید می باشد که در واقع فیش‌های تحقیقاتی ایشان بوده که قصد داشته اند بعدها راجع به آنها تحقیق نمایند تا به نتیجه نهایی و قطعی برسند. چنانکه در میان اهل پژوهش و تحقیق مرسوم است. ولی متأسفانه ناشر محترم آثار ایشان – همانطورکه در مقدمه کتاب نیز تذکر داده است – این یادداشت‌های خام را که هنوز در آنها تحقیق صورت نگرفته است، در کنار سخنرانی‌های استاد که دیدگاه‌های نهایی ایشان بوده، به چاپ رسانده است و این دستاویزی برای برخی اشخاص کم اطلاع و بعضاً معاند قرار گرفته است. بنابراین از این یادداشت های استاد فرزانه نمی‌توان ادعا کرد که ایشان وجود چنین دختری از سالار شهیدان را نفی نموده اند.
شکی نیست که دختر کوچکی از امام حسین‌ علیه السلام در شام از دنیا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلی منسوب به همان دختر است، اما این که نام آن دختر «رقیه» بوده یا نام دیگری داشته در بین دانشمندان اسلامی اختلاف نظر وجود دارد، هر چند معروف این است که نامش رقیه است

[h=2]آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی (ره)[/h] متن سخنرانى آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی (ره) در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام در سال 1381 هـ ش:

مزار کنونى حضرت رقیه بنت الحسین علیهماالسلام در شام، از اول مشهور بوده، گویا حضرت امام حسین علیه السلام نشانى را از خود در شام به یادگارى سپرده است، تا فردا کسانى پیدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت علیهم السلام و حوادث آن بپردازند، این دختر خردسال گواه بزرگى است بر اینکه در ضمن اسیران حتى دختران خردسال نیز بوده اند ، ما ملتزم به این هستیم که بر دفن حضرت رقیه علیهاالسلام در این مکان شهرت قائم است، حضرت علیهاالسلام در این مکان جان سپرده و دفن شده است. ما به زیارتش شتافتیم، و باید احترام او را پاس داشت.
دفن این طفل خردسال (حضرت رقیه علیهاالسلام) در شام گواه بزرگ و نشان قوى از اسارت خاندان طهارت، و ستم روا داشته بر ایشان دارد، آن ستمى که تمام پیامبران از آدم تا خاتم بر آن گریستند، تا آنجا که خدا عزاى امام حسین علیه السلام را بر آدم خواند، از این رو احترام این مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهید، و به سخنان باطلى که مى گویند: رقیه علیهاالسلام طفلى خردسال بیش نبود، گوش فرا ندهید، مگر على اصغر علیه السلام کودک خردسال نیست که در روز قیامت شاهدى خواهد بود، و موجب آمرزش گنهکاران شیعه خواهد شد ان شاء الله تعالى.
بنابراین بر همه واجب است احترام این مکان (محل دفن حضرت رقیه علیهاالسلام) را داشته باشند، و به سخنان فاسد و بیهوده اى که از گمراهى شیاطین است، گوش فرا ندهند و اعتنایى نکنند. ما با زیارت دختر امام حسین علیه السلام (رقیه علیها السلام) به خداوند متعال تقرب مى جوییم، آن دخترى که خود مظلوم بود، و خاندان وى همه مظلوم بودند. (2)

[h=2]
آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی[/h] شکی نیست که دختر کوچکی از امام حسین‌ علیه السلام در شام از دنیا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلی منسوب به همان دختر است، اما این که نام آن دختر «رقیه» بوده یا نام دیگری داشته در بین دانشمندان اسلامی اختلاف نظر وجود دارد، هر چند معروف این است که نامش رقیه است. (3)

[h=2]
آیت‌الله‌العظمی نوری همدانی[/h] در کتاب‌هایی چون کامل بهائی و نفس‌المهموم و کتاب‌های معتبر دیگر دختر خردسالی که برخی نام او را «رقیه» نامیده‌اند و در شام به شهادت می‌رسد، برای امام حسین‌ علیه السلام ذکر کرده‌اند و اگر کسی برای آن حضرت نذر کند، باید آن را ادا نماید و مضجع موجود در دمشق متعلق به آن حضرت است. (4)

[h=2]
آیت‌الله‌العظمی مظاهری[/h] همین جا که به عنوان مرقد حضرت رقیه علیها‌السّلام مشهور است ، مرقد اوست و تشکیک کردن یک ظلم است آن هم ظلم به بچه مظلوم امام حسین علیه‌السّلام و همین شهرت راجع به مرقد مطهر حضرت زینب سلام‌الله‌علیها نیز هست و تشکیک در آن ظلم به حضرت زینب سلام‌الله‌علیها است و ظلم به حضرت زینب گناهش خیلی بزرگ است و ما در این گونه موارد نظیر سیادت اشخاص و قبور بزرگان چیزی جز شهرت نداریم و این شهرت در نظر همه فقها حجت بوده و هست. (5)

[h=2]
آیت‌الله‌العظمی علوی گرگانی[/h] وجود حضرت رقیه سلام الله علیها از مسلّمات تاریخی است و اگر شبهه ای هم هست در اصل وجود ایشان نیست و بعضی از شبهات در نام مبارک او وجود دارد ولی این مسئله که دختری از امام حسین علیه السلام در شام مدفون است ، هیچ گونه شک و شبهه ای در آن وجود ندارد و توصیه ما به کسانی که این شبهات را نسبت به معتقدات دینی مردم وارد می کنند آن است که بدانند هیچ گونه نفعی نخواهند برد و فقط آخرت خود را خراب کرده اند و خود را مورد غضب امام حسین علیه السلام قرار داده اند و لذا خوب است که با این گونه مسائل خود را درگیر ننمایند. (6)

[h=2]
آیت‌الله‌العظمی روحانی[/h] اولا راجع به حضرت رقیه سلام الله علیها اخیرا كتابی نوشته شده است و خیلی خوب اثبات نموده به این كه حضرت رقیه 3 ساله در خرابه شام از دنیا رفته و قبرش هم در آنجاست و معجزات زیادی هم نقل شده است و ثانیا قاعده ای در فقه است بنام تسامح در ادله سنن ، مقتضی آن قاعده این است كه آنچه راجع به این دختر 3 ساله گفته اند شما هم نقل كنید و به زیارت او بروید همه اش بر طبق موازین شرع است ، من خودم چند سال قبل برای معالجه به لندن رفتم در برگشت ، لبنان از هواپیما پیاده شدم و چند روز در آنجا ماندم كه بروم سوریه برای زیارت آن خانم و الان هم از آن عمل خرسندم. (7)

[h=2]
آیت‌الله‌العظمی مبشّر كاشانی[/h] قال الله تبارك وتعالی : « یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون »
هیچ گونه شك و شبهه ای درباره وجود مقدس حضرت رقیه بنت الحسین علیهماالسلام وجود ندارد و شواهد تاریخی نشان می دهد كه آن مظلومه بر اثر تحمل رنج ها و مصائبی كه در مسیر شام و آن چه در خرابه شام اتفاق افتاد ، در صغر سن از دنیا رفته و در دمشق مدفون شد ، تنها مطلب مورد بحث این است كه نام مبارك او رقیه بوده یا زینب یا اسم دیگری داشته ، سپس به اسم رقیه مشهور شده؟
و اما اشتهار اسم او به نام رقیه به این جهت است كه در مدفن این وجود مقدس و نورانی ، در دمشق ، نام رقیه بنت امیرالمومنین علیهماالسلام نوشته شده كه بدیهی است انتساب به "جد اعلی " ، متداول و معمول بوده است پس تشكیك در اصل وجود مقدس آن حضرت جرم و ظلم به آن مظلومه و پدر بزرگوارش ، بلكه ظلم به اهل بیت علیهم السلام است و شبهه پراكنان بدانند كه نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد ، بلكه پیوسته بر تزاید و تجلیات بیشتر است. (8)

[h=2]
حجت الاسلام و المسلمین جاودان[/h] این فرزند خردسال امام علیه السلام در ماخذ موجود و قدیمی اسم ندارد اما داستان شهادت ایشان با اندک تفصیل آمده است و آن را از آن ماخذ برای شما نقل می کنیم :
در کتاب «کامل بهائی» نوشته حسن بن علی بن محمد بن علی بن حسن طبری، معروف به عماد الدین طبری، در ص 179، ج دوم، چاپ اول، قم، مؤسسه طبع و نشر قم، 1376 شمسی می گوید:
در کتاب «حاویة در مثالب معاویة» آمده است که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری، حال مردانی را که در کربلا شهید شده بودند، مخفی میداشتند و به پسران و دختران آنان میگفتند: پدرتان به سفر رفته و برمیگردد. پس از آنکه به دستور یزید زنان و کودکان اسیر را در جوار خانه یزید جای دادند، در میان آنان دخترکی چهار ساله شبی خواب دید. از خواب بیدار شد و گفت: بابام حسین کجاست؟ همین الآن او را در خواب دیدم و خیلی هم پریشان بود. زنان و کودکان، همه به گریه افتادند. سر و صدای گریه یزید را از خواب بیدار کرد. یزید گفت: چه خبر است؟ گفتند: بچه‏ای پدرش را میخواهد و برای همین زنان و کودکان گریه میکنند. یزید دستور داد: سر پدرش را ببرید و در کنار او بگذارید. مأموران یزید سر امام حسین را آوردند و در برابر چشمان آن بچه قرار دادند. دختر چهار ساله وقتی نگاهش به آن سر افتاد ترسید و فریادی برآورد و پس از آن بیمار شد و وفات کرد. (9)

پی نوشت:
1) مجموعه آثار، ج 17، ص 586.
2) سایت اطلاع رسانی آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی.
3) خبرگزاری مرکز مدیریت حوزه علمیه قم (حوزه نیوز).
4) همان.
5) خبرگزاری های لبیک ، فارس ، تابناک (توسط خبرنگار اداره كل فرهنگی سازمان صداوسیما).
6) همان.
7) همان.
Dirol همان.
9) سایت اطلاع رسانی حجة الاسلام و المسلمین جاودان.