همه دکتر ها جوابم کردند....

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
همه دکتر ها جوابم کردند....

همه دکترها جوابم کردند


میگفت از منبر اومدم پایین دیدم جوانی اومد گفت :آقا دکترا جوابم کردند .کارهای را انجام میدم میخوام ببینم مطابق با شریعت هست یا نه ؟اگه از دنیا رفتم با ایمان میرم یانه ؟شروع کرد به گفتن .امان ندادمن چیزی بپرسم گفت هرکه به من بدی میکنه من خوبی میکنم میگم من که رفتنی هستم این میماند
دیدم چه دل با خدایی دارد .یه دفعه جمعیت دورم را گرفت جوان را ندیدم
با خود گفتم نپرسیدم چقدر زنده میمانی ؟نپرسیدم مریضت چیه؟جمعیت را کنار زدم صدایش کردم دیدم از در میخواهد خارج بشود
جوان چند وقت مهلت داری ؟
تبسمی کرد:یه ساعت.یه روز.دوروز.یه ماه .یه سال .یا شاید هم ده سال
۲.هرکه درموردم غیبتی میکنه میبخشم میگم من میرم این میماند ۳حساب دارایی خود راوجوهاتش را پرداخت نمودم چون من که میرم اینها با من که نمیان پس بگذار حقش را ادا کنم
۴مردم به من کلک میزنن اما من حلالشان میکنم میگم من که میرم اینها میمانند
۵خلاصه دنیا برام یه جوری شده دنیا را میدم برای اونهای که میمانند
۶ اون خانه خود را اباد میکنم چون باید برم اونجا
۷.........هیگفت و گفت ......
مگر مریضیت چیه؟
لبخندی زد:مرگ .اری مرگ .به همه دکترها سر زدم گفتم اگر مرگم امد ایا میتوانید درمانش کنید همه دکترها گفتند نه دیدم همه دکترها جوابم کردند یادم امد که باید ره خود را پیدا کنم

منبع

[="Indigo"]وااااااااااااای خیلی جالب بود!
کاش میشد همه اینجوری فکر کنیم.:Ghamgin:[/]

آیات الهی را نظاره کن
سوره آل‏ عمران
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (۱۸۵)
ترجمه:
- هر كس مرگ را مى‏چشد و شما پاداش خود را بطور كامل در روز قيامت خواهيد گرفت، پس آنها كه از تحت جاذبه آتش (دوزخ) دور شدند و به بهشت وارد گشتند نجات يافته و به سعادت نائل شده‏اند، و زندگى دنيا چيزى جز سرمايه فريب نيست!.

گل نرگس;24699 نوشت:
img]http://www.ayehayeentezar.com/images/smilies/73.gif[/img]مرگ .اری مرگ .به همه دکترها سر زدم گفتم اگر مرگم امد ایا میتوانید درمانش کنید همه دکترها گفتند نه دیدم همه دکترها جوابم کردند یادم امد که باید ره خود را پیدا کنم[/][/][/][/][/]
منبع

[="purple"]با دیدن این مطلب یاد کلام سید الشهداء ابا عبدالله الحسین علیه السلام افتادم
ببینید[/]

[="blue"]جوانی خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت، من مردی گناهکارم و نمی توانم خود را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصیحتی فرما.

[="darkgreen"]قال الامام الحسین علیه السلام: [/]

«افعل خمسة اشیاء و اذنب ما شئت، فاول ذلک: لا تاکل رزق الله و اذنب ما شئت، و الثانی: اخرج من ولایة الله و اذنب ما شئت، و الثالث: اطلب موضعا لا یراک الله و اذنب ما شئت، و [="purple"]االرابع: اذا جاء ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و اذنب ما شئت[/]، و الخامس: اذا ادخلک مالک فی النار فلا تدخل فی النار و اذنب ما شئت.» (1)

امام حسین علیه السلام فرمود:

[="magenta"]«پنج کار را انجام بده و آنگاه هر چه می خواهی گناه کن.

اول: روزی خدا را مخور و هر چه می خواهی گناه کن.

دوم: از حکومت خدا بیرون برو و هر چه می خواهی گناه کن.

سوم: جایی را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هر چه می خواهی گناه کن.

چهارم: وقتی عزرائیل برای گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه می خواهی گناه کن.

پنجم: زمانی که مالک دوزخ تو را به سوی آتش می برد در آتش وارد مشو و هر چه می خواهی گناه کن.»

جوان اندکی فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت های طرح شده چاره ای جز توبه نداشت.
[/]
[="magenta"]1) بحارالانوار، ج 78، ص 126، حدیث 7; جامع الاخبار، ص 359، حدیث 1001.[/][/]


[="purple"]قسمت چهارم که مد نظر هست پر رنگ کردم[/]

سوره النساء
أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (۷۸ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً (۷۹)
ترجمه:
هر كجا باشيد مرگ شما را مى‏گيرد اگر چه در برجهاى محكم باشيد، و اگر به آنها (منافقان) حسنة (و پيروزى) برسد مى‏گويند از ناحيه خدا است و اگر سيئة (و شكستى) برسد مى‏گويند از ناحيه تو است بگو همه اينها از ناحيه خدا است پس چرا اين جمعيت حاضر نيستند حقايق را درك كنند.
آنچه از نيكيها به تو مى‏رسد از ناحيه خدا است و آنچه از بدى به تو مى‏رسد از ناحيه خود تو است و ما تو را بعنوان رسول براى مردم فرستاديم و گواهى خدا در اين باره كافى است.

قصه " مردی که "فقط می خواست بگوید سیب" را یادتونه؟

گل نرگس;24729 نوشت:
قصه " مردی که "فقط می خواست بگوید سیب" را یادتونه؟

با عرض شرمندگی نه
آخرش گفت سیب یا نه:Gig:

[=tahoma][=arial,helvetica,sans-serif]می خواست برود، ولی چیزی او را پایبند کرده بود. می خواست بماند، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید. می خواست بنویسد، قلمی نداشت، می خواست بایستد، چیزی او را وادار به نشستن می کرد.می خواست بگوید، لبان خشکیده اش نمی گذاشتند. می خواست بخندد، تبسم در صورتش محو می شد. می خواست دست بزند و شادی کند، ولی دستانش یاری نمی دادند. می خواست نفس عمیقی بکشد و تمام اکسیژن های هوا را ببلعد، اما چیزی راه تنفسش را بسته بود. می خواست آواز سر دهد، نغمه اش به سکوت مبدل شد. می خواست پنجره ی کلبه اش را باز کند و از دیدن زیباییها لذت ببرد ، اما با اینکه پنجره با او فاصله ای نداشت این کار برایش غیر ممکن بود. می خواست بی پروا همه چیز را تجربه کند ولی دیگر فرصتی وجود نداشت. می خواست پرنده ی زندانی در قفس را پرواز دهد ولی ناتوان بود. می خواست گلی بچیند و به کسی که به او خیره شده بود بدهد دستش جلو نمی رفت. می خواست به همه بگوید دوستشان دارد و عاشقشان است لبش گشوده نمی شد، می خواست ستاره های آسمان را بشمارد و هنگام عبور شهاب آرزو کند که کاش روزهای رفته بر گردند.
[/]
[=arial,helvetica,sans-serif]آخر او عکسی در قابی کهنه بود که توان هیچ کاری را نداشت می خواست حداقل لبخندی به لب داشته باشد اما لبانش خشکیده بود.[/]
[=arial,helvetica,sans-serif] یادش افتاد کاش وقتی عکاس گفت "بگو سیب" از دنیا گله نمی کرددلش می خواست اگر نمی تواند هیچ کاری بکند فقط بگوید "سیب"[/]
[/]

موضوع قفل شده است