جمع بندی ثمره‌ی وحدت وجود در عرفان عملی

تب‌های اولیه

35 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ثمره‌ی وحدت وجود در عرفان عملی

با سلام خدمت سروران گرامی

میخواستم بپرسم عرفا از وحدت وجود چه استفاده ای میکنند (صرفا در عرفان عملی و نه در عرفان نظری) و وجود آن در عرفان عملی چه فایده ای دارد؟ (دقیقا باعث چه چیز ها و رفتار هایی میشود؟)

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: جناب استاد

پوریا 77;748602 نوشت:
با سلام خدمت سروران گرامی

میخواستم بپرسم عرفا از وحدت وجود چه استفاده ای میکنند (صرفا در عرفان عملی و نه در عرفان نظری) و وجود آن در عرفان عملی چه فایده ای دارد؟ (دقیقا باعث چه چیز ها و رفتار هایی میشود؟)


سلام علیکم و رحمة الله
اصولا اعتقادات زیر بنای اعمال و رفتار هر انسانی می باشند و این یک مطلب ثابت و پذیرفته شده است.
مهمترین اعتقاد که خود زیر بنای اعتقادات دیگر نیز هست بحث خداشناسی و توحید است.حال باید گفت عرفا بحث وحدت وجود را طوری مطرح می کنند که این اعتقاد مهم و زیر بنایی دچار خدشه و شرک نباشد و بعد سعی می کنند در مقام عمل بدان ملتزم باشند.
مثلا هنگام توکل کردن که یک عمل از سوی شخص موحد است،دیدگاه و اعتقاد او به موضوع توکل یعنی توحید نقش اساسی را دارد.توضیح بیشتر اینکه وقتی می گوییم توکل کن،یعنی نتیجه کار را به خدا بسپار، حال سوال اینست که به کدام خدا؟عقیده مخاطب در مورد خدا چیست و چه میزان معرفت به توحید دارد؟ باقی عبادات نیز به همین توحید بستگی دارد.
مطرح کردن بحث وحدت وجود توسط عرفا بدین منظور بوده که افراد مختلف در مقام عمل ،اعمال خود را بر اساس عقیده ی صحیح از توحید و خداشناسی انجام دهند.
لذا بحث وحدت وجود که در عرفان نظری مطرح می شود در تمام عرفان عملی مورد نیاز و توجه عارف بوده و در هیچ مقام و رفتار و عملی از آن بی نیاز نمی شود.
امیدوارم توضیحات کافی باشد،سعی کردم به بیانی ساده مطلب را تقدیم کنم.
موفق و موید باشید.

با تشکر از توضیحاتتون

پوریا 77;748602 نوشت:
با سلام خدمت سروران گرامی

میخواستم بپرسم عرفا از وحدت وجود چه استفاده ای میکنند (صرفا در عرفان عملی و نه در عرفان نظری) و وجود آن در عرفان عملی چه فایده ای دارد؟ (دقیقا باعث چه چیز ها و رفتار هایی میشود؟)

سلام

یکی از ثمرات وحدت وجود پلورالیسم است؛ نظریه وحدت وجود و یکی دانستن خالق و مخلوق در کنه و ذات، و تفاوت آنها را در حد اطلاق و تقیید و ظل و ذی ظل دیدن، هادم اصول و فروع دین است و با چنین تبیینی از خدا وخلق، همه ی چارچوبها و حد و مرزهای دینی فرو می ریزد و معانی خود را از دست می دهد.

در نتیجه ی چنین اعتقادی مسلمان و بت پرست یکی می شوند زیرا هیچ معبودی جزء او نیست. پس جمیع عبادات، عبادت حق تعالی است.

عین عبارات وحدت وجودیان:

ابن عربی می گوید:«عقد الخلائق فی الإله عقایداً و أنا اعتقدت جمیع ما عقدوه»
یعنی: خلایق درباره خداوند عقایدی ورزیده اند و من به هر چه عقیده کرده اند، اعتقاد دارم.
فتوحات مکیه ج3 ص175

همینطور می گوید:
لقد صار قلبی قبلاً کلّ صورة فمرعی لغزلان و دیر لرهبان
و بیت لأوثان و کعبة طائف و ألواح توراة و مصحف قرآن
أدین بدین الحبّ أنّی توجّهت رکائبه فالحبّ دینی و ایمانی»ترجمان الأشواق ص30 و40
یعنی: قلب من پذیرای هر صورتی گشته است، چرا گاهی برای آهوان است و دیری برای راهبان و خانه ای برای بتها و کعبه طواف کنندگان و الواح تورات و مصحف قرآن، دین من عشق است هر آنجا که راهوارش روی آورد، پس عشق دین و ایمان من است.

همینطور می گوید:
«مبادا که به عقیده مخصوصی مقید باشی و عقاید دیگر را منکر شوی که در آن صورت بسیار چیزها از دست خواهی داد. بلکه از علم به آنچه در واقع هست محروم خواهی شد. پس خود را در حکم هیولا [ماده اولیه و خام] قرار بده که صورت کلیه معتقدات را پذیرا گردد زیرا خدای تعالی وسیع تر وبزرگ تر است از آن که اعتقاد معینی او را در حصار خود گیرد و اوست که می گوید: «فاینما تُوَلوا فثَمَ وجّهُ الله»
ابن عربی، فصوص الحکم، ص 113

خلاصه اینکه ثمره ی وحدت وجود این است که دین و مرام و مسلک فرد مهم نیست. آنچه اهمیت دارد عشق به خداست (همان خدایی که به ذات در همه چیز حلول می کند). زیرا عالی ترین مظهری که خداوند در آن پرستیده می شود عشق است.

هو الهادی;749025 نوشت:


سلام
یکی از ثمرات وحدت وجود پلورالیسم است؛ نظریه وحدت وجود و یکی دانستن خالق و مخلوق در کنه و ذات، و تفاوت آنها را در حد اطلاق و تقیید و ظل و ذی ظل دیدن، هادم اصول و فروع دین است و با چنین تبیینی از خدا وخلق، همه ی چارچوبها و حد و مرزهای دینی فرو می ریزد و معانی خود را از دست می دهد.

در نتیجه ی چنین اعتقادی مسلمان و بت پرست یکی می شوند زیرا هیچ معبودی جزء او نیست. پس جمیع عبادات، عبادت حق تعالی است.

عین عبارات وحدت وجودیان:

ابن عربی می گوید:«عقد الخلائق فی الإله عقایداً و أنا اعتقدت جمیع ما عقدوه»
یعنی: خلایق درباره خداوند عقایدی ورزیده اند و من به هر چه عقیده کرده اند، اعتقاد دارم.
فتوحات مکیه ج3 ص175

همینطور می گوید:
لقد صار قلبی قبلاً کلّ صورة فمرعی لغزلان و دیر لرهبان
و بیت لأوثان و کعبة طائف و ألواح توراة و مصحف قرآن
أدین بدین الحبّ أنّی توجّهت رکائبه فالحبّ دینی و ایمانی»ترجمان الأشواق ص30 و40
یعنی: قلب من پذیرای هر صورتی گشته است، چرا گاهی برای آهوان است و دیری برای راهبان و خانه ای برای بتها و کعبه طواف کنندگان و الواح تورات و مصحف قرآن، دین من عشق است هر آنجا که راهوارش روی آورد، پس عشق دین و ایمان من است.

همینطور می گوید:
«مبادا که به عقیده مخصوصی مقید باشی و عقاید دیگر را منکر شوی که در آن صورت بسیار چیزها از دست خواهی داد. بلکه از علم به آنچه در واقع هست محروم خواهی شد. پس خود را در حکم هیولا [ماده اولیه و خام] قرار بده که صورت کلیه معتقدات را پذیرا گردد زیرا خدای تعالی وسیع تر وبزرگ تر است از آن که اعتقاد معینی او را در حصار خود گیرد و اوست که می گوید: «فاینما تُوَلوا فثَمَ وجّهُ الله»
ابن عربی، فصوص الحکم، ص 113

خلاصه اینکه ثمره ی وحدت وجود این است که دین و مرام و مسلک فرد مهم نیست. آنچه اهمیت دارد عشق به خداست (همان خدایی که به ذات در همه چیز حلول می کند). زیرا عالی ترین

مظهری که خداوند در آن پرستیده می شود عشق است.

سلام
با تشکر از ورودتون به بحث
من ادعایی ندارم ولی وحدت وجودی که شما ازش حرف میزنید خیلی شخصی تره نسبت به اونی که من شنیدم و بهش اعتقاد پیدا کردم :khandeh!::khaneh:

بسمه الحق

با سلام :آیات و روایات بسیاری در تائید نظریه ی "وحدت وجود" می توان بیان نمود منتهی باید ابتدا تقریر درستی را

از این نظریه ارائه داد،چرا که بعضی از تعاریف آن بیشتر شبیه کفر است تا توحید،مانند آنچه در پستهای فوق راجع به

وحدت موجود ذکر گردیده و شائبه ی همه چیز خدایی را به ذهن متبادر می کند.

مسلما عقاید برخی صوفیه در این مقال جز شطحیات چیز دیگری نیست،اما نمی توان همه ی معتقدین به وحدت وجود را هم عقیده

صوفیه دانست و همگی را متهم به کفر نمود،لذا برای درک بهتر قول حق و رفع شبهه از اذهان در این زمینه، از جناب استاد گرامی تقاضا می کنم

تقریر صحیح وحدت وجود را بیان بفرمایند.با تشکر

با سلام خدمت دوست عزیز پرسش کننده محترم

[h=4]عرفان دارای دو بخش است: 1 - عرفان عملی‏[/h] عرفان به عنوان یک دستگاه علمی و فرهنگی دارای دو بخش است:بخش عملی و بخش نظری.
بخش عملی عبارت است از آن قسمت که روابط و وظایف انسان را با خودش و با جهان و با خدا بیان می‏کند و توضیح می‏دهد. عرفان در این بخش مانند اخلاق است، یعنی یک علم عملی است با تفاوتی که بعد بیان می‏شود. این بخش از عرفان علم سیر و سلوک نامیده می‏شود. در این بخش از عرفان توضیح داده می‏شود که سالک برای اینکه به قله منیع انسانیت، یعنی توحید برسد از کجا باید آغاز کند و چه منازل و مراحلی را باید به ترتیب طی کند و در منازل بین راه چه احوالی برای او رخ می‏دهد و چه وارداتی برای او وارد می‏شود و البته همه این منازل و مراحل باید با اشراف و مراقبت یک انسان کامل و پخته که قبلاً این راه را طی کرده و از رسم و راه منزلها آگاه است صورت گیرد و اگر همت انسان کاملی بدرقه راه نباشد خطر گمراهی است.
عرفا از انسان کاملی که ضرورتاً باید همراه نوسفران باشد گاهی به طایر قدس و گاهی به خضر تعبیر می‏کنند:
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس - که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
ترک این مرحله بی‏همرهی خضر مکن - ظلمات است بترس از خطر گمراهی
====================================================
عرفان دارای دو بخش است: 2 - عرفان نظری‏
عرفان نظری به تفسیر هستی می‏پردازد، درباره خدا و جهان و انسان بحث می‏نماید.
عرفان در این بخش خود مانند فلسفه الهی است که در مقام تفسیر و توضیح هستی است، و همچنانکه فلسفه الهی برای خود موضوع، مبادی و مسائل معرفی می‏کند، عرفان نیز موضوع و مسائل و مبادی معرفی می‏نماید. ولی البته فلسفه در استدلالات خود تنها به مبادی و اصول عقلی تکیه می‏کند و عرفان مبادی و اصول به اصطلاح کشفی را مایه استدلال قرار می‏دهد و آنگاه آنها را با زبان عقل توضیح می‏دهد.
استدلالات عقلی فلسفی مانند مطالبی است که به زبانی نوشته شده باشد و با همان زبان اصلی مطالعه شود، ولی استدلالات عرفانی مانند مطالبی است که از زبان دیگر ترجمه شده باشد. یعنی عارف لااقل به ادعای خودش آنچه را که با دیده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است با زبان عقل توضیح می‏دهد.

با تشکر ( یا علی )

سلام علیکم

بنده کمترین هم لازم دونستم که مطلبی رو در رابطه با وحدت وجود و کثرت باز گو کنم. البته قبل از آن باید این نکته را خاطر نشان کنم؛ کسانی می توانند حق مطلب را در این رابطه بیان کنند که خود متنعم در مقام وحدت وجود و مستقر در آن هستن چون برای درک این حقیقت متعالیه چاره ای جز سفر از کثرات وجود و تعلقات دار فانی نیست و تا حرکتی عملی صورت نگیرد و با روح و جسم وحدت وجود را در نیابیم دانسته های ما و نقد و انتقادات ما فقط در مقام علمی و تئوری باقی خواهد ماند.

اما آنچه که در این مقام باید متذکر شد از این قرار است:

بر طبق آموزه های دینی انسان موجودی دو سویه هست سویی به عالم اعلی و سویی ناظر به عالم سفلی. همان طور که متذکر هستید در قوس صعود که همان جهت حرکت به عالم اعلی است رفته رفته کثرات وجود از هم گسسته و همه ی موجودات، تفاوت هایشان و صفات ظاهریشان و متعلقات ذواتشان را از دست داده به طوری که فقط یک امر و یک وجود و یک محرک باقی می ماند که همان ذات اقدس اله هست که البته درک این مهم جز با سیر به عالم اعلی میسر نخواهد شد وگرنه صرف فهمیدن مطالب عرفان نظری درک این مهم امکان نخواهد داشت. و اما در قوس نزول از مبدأ اعلی تا به پایین ترین مقصد سفلی که همین عالم شهود و ماده هست رفته رفته کثرات زیاد و زیادتر خواهد شد و تفاوت ها و دوئیت ها ظهور و بروز و اظهار منیت می کنند. اما زمانی که انسان عارف در عین اینکه متنعم و مستقر در مقام وحدت وجود است و سویی به عالم وحدت وجود دارد باید سویی هم به عالم کثرت داشته باشد و بتواند تعادل و عدالت را در هر دو مقام حفظ کند چون صرف توجه به عالم وحدت منجر به همین شطحات و پلورالیسم و کفریاتی ظاهری ای می شود که عده ای از دوستان متذکر به آن شدند.

هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند

پس برای اینکه حق هر مقام به نحو اتم و اکمل ادا گردد انسان عارف باید تمام همتش به هر دو سمت باشد و رمز کمولیت و شمولیت در توجه یکسان به هر دو مقام هست. هو الاول و الظاهر و الباطن گویای همین حقیقت بس بزرگ است.

[="Tahoma"][="Navy"]

moslemk;749454 نوشت:
اما زمانی که انسان عارف در عین اینکه متنعم و مستقر در مقام وحدت وجود است و سویی به عالم وحدت وجود دارد باید سویی هم به عالم کثرت داشته باشد و بتواند تعادل و عدالت را در هر دو مقام حفظ کند چون صرف توجه به عالم وحدت منجر به همین شطحات و پلورالیسم و کفریاتی ظاهری ای می شود که عده ای از دوستان متذکر به آن شدند.

هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند

پس برای اینکه حق هر مقام به نحو اتم و اکمل ادا گردد انسان عارف باید تمام همتش به هر دو سمت باشد و رمز کمولیت و شمولیت در توجه یکسان به هر دو مقام هست. هو الاول و الظاهر و الباطن گویای همین حقیقت بس بزرگ است.

سلام

ممنون از توضیحاتتون

نتیجه گیری از فرمایشات شما این میشه که کسانی از جمله ابن عربی ، مولوی و سایر بزرگان وحدت وجودی از جمله جناب حسن زاده آملی و صمدی آملی که به مقامات بالایی از عرفان عملی در وحدت وجود دست پیدا کردند راه رو اشتباه رفتند که به نتایج اشتباهی رسیدن! از جمله پلورالیسم و جبرگرایی و کفریاتی دیگری از جمله اینکه گوساله پرستی سامری عین خداپرستی است یا اینکه شمر و یزید به بهشت می روند و یا اینکه فرعون پاک و طاهر از دنیا رفته و ... .
اما همانطور که مستحضرید اینها بزرگان در حوزه وحدت وجود و عرفان هستند!
پس چاره ای نیست از اینکه بگوییم عرفانی که این بزرگان به آن دست یافتند تقریر اشتباهی از توحید و عرفان هستش که به نتایج اشتباهی رسیده. و ما نمیتوانیم در حوزه نظر و عمل رهروی آنها باشیم.
از طرفی هم وقتی کسانیکه به مراتب بالایی از یک عقیده دست پیدا کردن دچار چنین شطحیاتی شدند اصلاً چه لزومی داره که بازهم بر آن عقیده تکیه کنیم و اون رو راهی برای دستیابی به توحید حقیقی بدونیم؟![/]

شما چه طور نتیجه گیری کردید از حرفای من که این بزرگانی که اسمشون آوردید راه رو اشتباه رفتن؟

[="Tahoma"][="Navy"]کجای نتیجه گیری بنده اشتباست؟!

شما فرمودید

هو الهادی;749514 نوشت:
زمانی که انسان عارف در عین اینکه متنعم و مستقر در مقام وحدت وجود است و سویی به عالم وحدت وجود دارد باید سویی هم به عالم کثرت داشته باشد و بتواند تعادل و عدالت را در هر دو مقام حفظ کند چون صرف توجه به عالم وحدت منجر به همین شطحات و پلورالیسم و کفریاتی ظاهری ای می شود که عده ای از دوستان متذکر به آن شدند.

این یعنی اینکه:
وقتی عارفی در سلوکش به شطحیات و کفریات میرسه یعنی راه رو یه بعدی و ناقص رفته؛
از طرفی می بینیم که اون بزرگان در وحدت وجود هم به شطحیات و کفریات رسیدن؛
پس میشه به این نتیجه رسید که اونها راه رو اشتباه رفتن![/]

هو الهادی;749520 نوشت:
کجای نتیجه گیری بنده اشتباست؟!

شما فرمودید

این یعنی اینکه:
وقتی عارفی در سلوکش به شطحیات و کفریات میرسه یعنی راه رو یه بعدی و ناقص رفته؛
از طرفی می بینیم که اون بزرگان در وحدت وجود هم به شطحیات و کفریات رسیدن؛
پس میشه به این نتیجه رسید که اونها راه رو اشتباه رفتن!

دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

دوست عزیز اصلا کی گفته این بزرگان به کفر و شطحیات و ... رسیدن جسارت نشه اگه میخوام این حرف بزنم من و شما طبق دیدگاه خودمون این جور فکر می کنیم که این عزیران دچار کفر و شطحیات شده اند این نگرش من و شما هست نه نگرش کسی که حقیقتا و فی الحال متنعم و مستقر در وحدت وجود هست و وقتی که از این مقام بر می گردند وبرای امثال من تعریف می کنند خودشان می دانند که کارشان کفر نیست منتها از دید شنونده این نوعی کفر است که مثلا نعوذ بالله به الآغ هم می شود خدا گفت از دید من و شما اینکه مثلا به الآغ بگوییم خدا کفر است و واقعا هم در نگاه ظاهری واقعا حق با شما است کفر است اما در نگاه بصری و باطنی حقیقتا کفر نیست..... منتها این بحث وحدت وجود شده ملعبه ی دست عده ای و فک می کنند فهم این مهم با خوندن فقط نظریات عرفای اهل نظر میسر میشه با حلوا حلوا کردن که دهن شیرین نمیشه......

یک بار دیگه هم عرض می کنم من با نظر شما ابتدا موافقم منتها تا حالا دیدی مثلا عرفایی که قائل به وحدت وجود هستن و واقعا در عمل هم لب مطلب رو چشیده اند هم دیگر را تکفیر کنن... حالا وقتی این مطالب عمیق عرفانی درز و نشر پیدا میکنه و به گوش نا محرمی مثل من میرسه سریع حکم به ارتداد و اینکه اینان راه کفر و شطحیات رفته اند می کند.....

همه این بحث و جدل های احسن ما توی این تایپیک به خاطر اینکه منشاء تمام این اختلاف نظر دوستان در متفاوت بودن فهم هر کدام از ما نسبت به این مبنا است:
[=yekan]
فلاسفه صحبت از سنخيت بين علت و معلول مي ‏کنند و عرفا صحبت از
[=yekan] عينيّت اشياء با ذات الهي[=yekan].

هو الهادی;749508 نوشت:

بنده اقوال بزرگان در حوزه وحدت وجود رو بیان کردم؛ کسانیکه به کنه وحدت وجود دست پیدا کردن. که متأسفانه حذف شد!
با بررسی آن اقوال و ثمراتی که بزرگان از وحدت وجودیان بدست آوردن خیلی بهتر میشه فهمید که ثمره ی وحدت وجود چیه و چطور می تونیم در عمل یک وحدت وجودی باشیم!

دوست عزیز همونطور که moslemk گفتن عرفا چیز هایی در دل دارن که حرفاشون با اونا کامل میشه اما برای امثال من که چیزی در دل ندارم چه بسا این حرفا سبب کفر و انحطاطم بشه یه چیز دیگه هم که هست حتی اگر کسی از بزرگان هم حرف اشتباهی زده باشه اصل وحدت وجود تغییری نخواهد کرد (در اصل میخوام بگم به نظر من خود ادم باید به وحدت وجود برسه نه اینکه حرف دیگران رو تقلید کنه )

بسمه تعالی

می توان نظریه وحدت وجود در عرفان اسلامی را اینگونه خلاصه کرد:
1. که خدای جدا معنا ندارد؛ یعنی خدا باید در دل هر ذره حاضر باشد و دیده شود. عرفا می‌گویند: هیچ موجودی از خدا جدا نیست و خدا نیز از هیچ موجودی جدا نیست و در عین حال؛ خدا اشیاء نیست.
2. دقت در بی نهایتی بالفعل خداوند، که نزد همگان امری مسلم است به روشنی، وحدت شخصی را به ثبوت می‌رساند.
3. ظهور، بلکه تصریح آیات و روایات فراوانی، بر توحید عرفانی و وحدت شخصیه دلالت دارد.
4. در عرفان موجودات و کثرات هستی نفی نمی‌شود، بلکه همه آن‌ها را با حیث تقییدی وجودی حق، موجود و واقعی می‌شمارد.
5. تغایر و تمایز یا تقابلی است و یا احاطی و از نظر عرفا حق تعالی به صورت احاطی از خلق ممتاز است. به بیان روشن‌تر همچنان که خداوند به جهت احاطه و شمولش خود اشیاست به طور دقیق به همین جهت غیر اشیاء و متمایز از آنهاست.
6. اعتقاد به توحید عرفانی که همراه با احساس حضور عالمانه حق تعالی در همه جا، حتی عمق جان آدمی است در مراحل سلوکی نقش تربیتی فوق العاده ای خواهد داشت.
این بیان؛ با تبیین محتوای دعا، نماز، می تواند برای خواننده ملموس تر تلقی شود. در بحث دعا، کسی که به واقع مضطر شده است و حال دعا پیدا می‌کند و به طور حقیقی به دعا روی می آورد، آیا در هنگام دعا در فراخنای دل و در ژرفای قلبش که تنها خود اوست، خدا را حاضر نمی بیند؟ این همان است که قرآن می‌فرماید: اعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه[1] با توجه به این که قلب انسانی غیر از انسان نیست، پس معنای آیه این است که خدا میان انسان و خود انسان حائل است و این ویژه انسان هم نیست، بلکه در دل هر ذره همین حکم جاری است.
به هنگام دعای حقیقی، در موطنی که تنها خودم حضور دارم، خدا را درونم حاضر می یابم که خدا دعایم را می شنود وقتی در همه جا چنین چیزی باشد بدین معنا خواهد بود که وجودی که همه جا را پر کرده است باید وجود داشته باشد تا هر چیزی بتواند آن را درون خود بیابد این همان تمایز احاطی و همان حالتی است که عارف به هنگام نماز روبه قبله می‌ایستد و در حالی که بدنش رو به قبله است، می گوید: «وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض» [2]
و جهت را چگونه باید معنا کرد تا با خطاب «ایاک نعبد» موافق باشد؟ این جا بدن به سمت قبله است، اما جان به سمت حق،
عارف بالله می گوید وقتی در محضر حق می ایستم، می یابم که آن حقیقت، کل هستی را پر کرده و در صحنه دل من هم حاضر است
از این رو، حق را نامتناهی می یابم، نه اینکه به کنه آن برسم، بلکه همین مقدار می‌فهم که همه جا را فرا گرفته است. در عین این که تمام هستی را پر کرده است می بینم که در فراخنای دل من هم حضور دارد. در حقیقت، این شهود عارف همان شهود «الدانی فی علّوه و العالی فی دنوّه» [3]
نتیجه این که هنگامی که عارف در نماز یا دعا می یابد که آن حقیقت مطلق کل هستی را پر کرده است احساس می کند که با کل هستی رابطه دارد. [4]

منابع:
[1]. انفال: 8/ 24.
[2]. طوسی، محمد بن تهذیب الاحکام، ج 2، ص 67.
[3]. علامه شعرانی، ابوالحسن، ترجمه و شرح صحیفه سجادیه، دعای 47، ص 295.
[4]. ر.ک. مبانی و اصول عرفان نظری، سید یدالله یزدان پناه.

در پناه خالق متعال باشید.

استاد;749549 نوشت:
بسمه تعالی

می توان نظریه وحدت وجود در عرفان اسلامی را اینگونه خلاصه کرد:
1. که خدای جدا معنا ندارد؛ یعنی خدا باید در دل هر ذره حاضر باشد و دیده شود. عرفا می‌گویند: هیچ موجودی از خدا جدا نیست و خدا نیز از هیچ موجودی جدا نیست و در عین حال؛ خدا اشیاء نیست.
2. دقت در بی نهایتی بالفعل خداوند، که نزد همگان امری مسلم است به روشنی، وحدت شخصی را به ثبوت می‌رساند.
3. ظهور، بلکه تصریح آیات و روایات فراوانی، بر توحید عرفانی و وحدت شخصیه دلالت دارد.
4. در عرفان موجودات و کثرات هستی نفی نمی‌شود، بلکه همه آن‌ها را با حیث تقییدی وجودی حق، موجود و واقعی می‌شمارد.
5. تغایر و تمایز یا تقابلی است و یا احاطی و از نظر عرفا حق تعالی به صورت احاطی از خلق ممتاز است. به بیان روشن‌تر همچنان که خداوند به جهت احاطه و شمولش خود اشیاست به طور دقیق به همین جهت غیر اشیاء و متمایز از آنهاست.
6. اعتقاد به توحید عرفانی که همراه با احساس حضور عالمانه حق تعالی در همه جا، حتی عمق جان آدمی است در مراحل سلوکی نقش تربیتی فوق العاده ای خواهد داشت.
این بیان؛ با تبیین محتوای دعا، نماز، می تواند برای خواننده ملموس تر تلقی شود. در بحث دعا، کسی که به واقع مضطر شده است و حال دعا پیدا می‌کند و به طور حقیقی به دعا روی می آورد، آیا در هنگام دعا در فراخنای دل و در ژرفای قلبش که تنها خود اوست، خدا را حاضر نمی بیند؟ این همان است که قرآن می‌فرماید: اعلموا انّ الله یحول بین المرء و قلبه[1] با توجه به این که قلب انسانی غیر از انسان نیست، پس معنای آیه این است که خدا میان انسان و خود انسان حائل است و این ویژه انسان هم نیست، بلکه در دل هر ذره همین حکم جاری است.
به هنگام دعای حقیقی، در موطنی که تنها خودم حضور دارم، خدا را درونم حاضر می یابم که خدا دعایم را می شنود وقتی در همه جا چنین چیزی باشد بدین معنا خواهد بود که وجودی که همه جا را پر کرده است باید وجود داشته باشد تا هر چیزی بتواند آن را درون خود بیابد این همان تمایز احاطی و همان حالتی است که عارف به هنگام نماز روبه قبله می‌ایستد و در حالی که بدنش رو به قبله است، می گوید: «وجهت وجهی للذی فطر السموات و الارض» [2]
و جهت را چگونه باید معنا کرد تا با خطاب «ایاک نعبد» موافق باشد؟ این جا بدن به سمت قبله است، اما جان به سمت حق،
عارف بالله می گوید وقتی در محضر حق می ایستم، می یابم که آن حقیقت، کل هستی را پر کرده و در صحنه دل من هم حاضر است
از این رو، حق را نامتناهی می یابم، نه اینکه به کنه آن برسم، بلکه همین مقدار می‌فهم که همه جا را فرا گرفته است. در عین این که تمام هستی را پر کرده است می بینم که در فراخنای دل من هم حضور دارد. در حقیقت، این شهود عارف همان شهود «الدانی فی علّوه و العالی فی دنوّه» [3]
نتیجه این که هنگامی که عارف در نماز یا دعا می یابد که آن حقیقت مطلق کل هستی را پر کرده است احساس می کند که با کل هستی رابطه دارد. [4]

منابع:
[1]. انفال: 8/ 24.
[2]. طوسی، محمد بن تهذیب الاحکام، ج 2، ص 67.
[3]. علامه شعرانی، ابوالحسن، ترجمه و شرح صحیفه سجادیه، دعای 47، ص 295.
[4]. ر.ک. مبانی و اصول عرفان نظری، سید یدالله یزدان پناه.

در پناه خالق متعال باشید.

به نظر حضرت عالی جامع ترین نظر طبق مطالب فوق کدوم نظر می تونه باشه؟

البته در رابطه با وجود همون طور که در فلسفه صدرایی متذکر گردیده.... وجود به ما هو وجود برای هیچ عبد سالکی و هیچ امام معصومی و هیچ پیامبری ظهوری ندارد این همان حضرت غیب مشوب یا حضرت غیب الغیوب است که هیچ اسم و رسمی ندارد و بی نام و نشان است و اصلا قابل اشاره نیست و اصلا نمی شود کلامی و وصفی در رابطه ی با آن مرقوم داشت...... طبق این دیدگاه به حق حضرت غیب مشوب هست و لاغیر و در مقابل وجود چیزی جزء عدم نیست و هر چه هست خیال محض است. و همین حضرت غیب مشوب که حتی همین اسم( غیب مشوب) هم نمی توان برایش گذاشت نقطه ی عطفی شده برای اینکه عده ای فک کنن راه و مسیر وحدت وجود، راه کفر و شطحیات است. حضرت غیب الغیوب هیچ نگاهی نه به لطف و نه به قهر به غیر خود ندارد چون اصلا غیری نیست که بخواهد نظر لطف و قهری در کار باشد..... خب وقتی که او(تعالی) هیچ حد و رسمی و هیچ اسم و صفتی ندارد کاملا طبیعی است که بگوییم در حد اعلای وجود فقط یک وجود است ولا غیر و اصلا غیری نیست که بخواهد نوبت به این رسد که این غیر چیست و حتی خود اسماء و صفات حضرت حق هم حجاب هستن برای حضرت غیب مشوب و از برای او(تعالی). و اینکه اسماء چگونه از حضرت غیب ارتزاق می کنند و چگونگی وحدت برای او(تعالی) و کثرت برای اسماء بحث دیگری است. نقطه شروع یا به عبارتی مبدا شروع کثرت همین اسماء و صفات هستن پس کثرت در هر مقام متناسب با همان مقام هست. پس او(تعالی) کما کان هیچ چیز را خلق نکرده و کماکان به هیچ چیز نه نظر لطف کرده و نه نظر قهر و این همان وحدت صرف است... اما وقتی حضرت غیب مشوب اراده اش بر ظهور قرار گرفت درهای وجود باز و غیب به شهود مرتبط گردید و حضرت غیب مشوب در عین علم اجمالی به خود ذات خود را به تفصیل در آینه اسماء و صفاتش نظاره کرد و همین تفصیل نقطه شروع کثرات است. پس منظور از کثرت فقط همین حضرت ماده نیست. بلکه علت کثرات خود اسماء و صفات حضرت غیب است و و اصلا خود اسماء عین کثرت هستن....

[="Tahoma"][="Navy"]

استاد;749549 نوشت:
که خدای جدا معنا ندارد؛ یعنی خدا باید در دل هر ذره حاضر باشد و دیده شود. عرفا می‌گویند: هیچ موجودی از خدا جدا نیست و خدا نیز از هیچ موجودی جدا نیست و در عین حال؛ خدا اشیاء نیست.

بله! باید خدا را در دل هر ذره دید! اما نه عین خدا را بلکه قدرت و احاطه ی خدا را!

این درصورتیست که عرفا چیز دیگری می گویند:

(تعیّن بر دو وجه متصور است یا بر سبیل تقابل، و یا بر سبیل احاطه که از آن تعبیر به احاطه شمولی نیز می‌‏کنند، و امرِ امتیاز از این دو وجه بدر نیست… تعیّن واجب تعالی از قبیل قسم دوم است زیرا که در مقابل او چیزی نیست، و او در مقابل چیزی نیست تا تمیّز تقابلی داشته باشد… خلاصه مطلب این که… تعیّن و تمیّز متمیّز محیط و شامل به مادونش، چون تمیّز کل از آن حیث است که کل است… و نسبت حقیقه ‏الحقایق با ماسوای مفروض چنین است). “وحدت از دیدگاه عارف و حکیم”، حسن زاده، حسن.

(تمثیلی که به عنوان تقریب در تشکیک اهل تحقیق توان گفت آب دریا و شکن‏های اوست که شکن‏ها [امواج] مظاهر آبند و جز آب نیستند و تفاوت در عظم و صغر امواج است). حسن زاده، حسن رساله “انه الحق”،

وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسان‌ها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازه‌های گوناگون ظهور کرده است، نه این‌که وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد. شرح نهایه الحکمه، داوود صمدی آملی، ۱۲۴٫

از آن‌جا که حقایق هستی بی‌منتها است پس فهم حقایق اشیا نیز بی‌منتها بوده و همچنان ادامه دارد. یا نباید الف را به زبان آورد همچون سوفسطی‌ها که اصلا قائل به موجود بودن خود نیستند، و یا این که به محض اقرار نمودن بدان باید آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدایی می‌‌کند. از آن به بعد دیگر انسان هیچ نگرانی ندارد و راحت می‌شود! شرح نهایه الحکمه، داوود صمدی آملی، ۱۵٫

مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است! شرح نهایه الحکمه، داوود صمدی آملی، ۱۱۵٫

موجود و وجود"، منحصر به حقيقتِ شخصي واحدي است كه شريک در موجوديت حقيقي ندارد و در خارج، فردِ دومي براي آن در كار نيست، و در صفحه وجود غير از او احدي وجود ندارد, و تمام چيزهايي که در عالم وجود به نظر مي‌آيد که غير واجب معبود باشد تنها و تنها از ظهورات ذات و تجليات صفات اوست که در حقيقت عين ذات او مي‌باشد. بنابر اين هر چيزي که ما ادراک مي‌کنيم همان وجود حق است که در اعيان ممکنات مي‌باشد... پس "عالم"، خيال است و وجود واقعي ندارد. و اين بيان آن چيزي است که عارفان حقيقي و اولياي محقق به آن معتقدند. الأسفار، 2 / 292 ـ‌ 294.

هنگامي كه ما خداوند را شهود مي‏كنيم خودمان را شهود كرده‏ايم، زيرا ذات ما عين ذات اوست، هيچ مغايرتي بين آن دو وجود ندارد جز اينكه ما به اين صورت در آمده‌ايم و او بدون صورت است...؛ و هنگامي كه او ما را شهود مي‏كند، ذات خودش را ـ كه تعيّن يافته و به صورت ما درآمده و ظهور كرده است ـ مشاهده مي‏كند. شرح فصوص الحكم، 389.

معيّت حق سبحانه با بنده نه چون معيّت جسم است با جسم، بلكه چون معيّت آب است با يخ، و خشت با خاك، چون تحقيق وجود يخ و خشت كني غير از آب و خاك هيچ نخواهي يافت، و خواهي دانست كه آنچه تو او را يخ و خشت مي‏خواني توهمي و اعتباري بيش نيست، و توهم و اعتبار، عدمِ محض. اينجا بشناس كه حقيقت تو چيست
روجي، شمس الدين محمد: مجله معارف، ش 44.

آن چه دیده می‏شود همان حق است؛ و خلق، وهم و خیال می‏باشد.الحق هو المشهود، والخلق موهوم. شرح فصوص الحکم، ۷۱۵٫

جناب استاد!
این عینیت که از آن به دریا و امواجش تعبیر می شود جایی برای بحث نمی گذارد که بگوییم خداوند جدای از اشیاست. این عینیت همان عینیت در ذات است.

به نظر شما در کدام یک از آیات و روایات از خداوند و مخلوقات بعنوان دریا و امواجش تعبیر شده؟!

استاد;749549 نوشت:
اعتقاد به توحید عرفانی که همراه با احساس حضور عالمانه حق تعالی در همه جا، حتی عمق جان آدمی است در مراحل سلوکی نقش تربیتی فوق العاده ای خواهد داشت.

بله!
مثلاً میتوان با چنین دیدگاهی به این نتیجه رسید که:
گوساله پرستی سامری همان خداپرستی بود!
موسی(ع) بواقع و نفس الامر و به امر توحید اعلم از هارون بود. چه اینکه می دانست اصحاب عجل چه کسی را پرستش می کردند. زیرا او عالم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و انچه را حکم فرمود غیر ان نخواهد شد (پس جمیع عبادتها عبادت حق تعالی است و لکن ((ای بسا کس را که صورت راه زد)). بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عجل می نمود و قلب او چون موسی اتساع نداشت. چه اینکه عارف حق را در همه چیز می بیند بلکه او را عین هر چیز می بیند .
ممدالهمم در شرح فصوص الحکم چاپ سوم صفحه۵۱۴

بله! این ثمره ی وحدت وجود است که نباید جلوی بت پرستان را گرفت زیرا بت هم مظهر خداوند است! و به واقع و نفس الامر عین خداوند است!!!
که البته چون حضرت هارون علی نبینا وآله و علیه السلام مانند امثال من به آن درجه از عرفان وحدت وجودی نرسیده بود نمی توانست این موضوع را درک کند!!!
[/]

دوست عزیز برادر بزرگوار شما موضع خودت مشخص کن با وحدت وجود اجمالا یا تفصیلا موافقی یا مخالف؟... حربه ای در کار نیست.... دوست عزیز چرا شما اسمش میزاری حربه! بحث حربه نیست ما میخوایم حقیقت برامون روشن بشه....

moslemk;749650 نوشت:
دوست عزیز برادر بزرگوار شما موضع خودت مشخص کن با وحدت وجود اجمالا یا تفصیلا موافقی یا مخالف؟... حربه ای در کار نیست....

برادر گرامی!
موضع بنده مشخص است؛ بنده با هر دیدگاهی که به کفریات و شرکیات ختم شود مخالفم حالا می خواهد اسمش باشد وحدت وجود یا هرچیزی؛ می خواهد در پوشش عرفان اسلامی باشد یا در پوشش عرفان ناب و یا عرفان زنادقه و جبریان و ... .

نقل قول:
بحث حربه نیست ما میخوایم حقیقت برامون روشن بشه....

حقیقت روشنه برادر!
با این وحدت وجود و به اصطلاح عرفان نمی شه به توحید رسید!

هو الهادی;749653 نوشت:

برادر گرامی!
موضع بنده مشخص است؛ بنده با هر دیدگاهی که به کفریات و شرکیات ختم شود مخالفم حالا می خواهد اسمش باشد وحدت وجود یا هرچیزی؛ می خواهد در پوشش عرفان اسلامی باشد یا در پوشش عرفان ناب و یا عرفان زنادقه و جبریان و ... .

حقیقت روشنه برادر!
با این وحدت وجود و به اصطلاح عرفان نمی شه به توحید رسید!

بله اینکه کاملا مثل روز روشن است با اینکه من وشما بشینیم پای لپ تاپ و بشینیم در مورد وحدت وجود نظر این و اون بیاریم صد سال سیاه وحدت وجود را در نمی یابیم منم موافقم و باید در عمل سفر کرد به سمت وحدت وجود.... اما اینکه من گفتم دست ما کوتاه ..... یا گفتم فهم ما نسبت به عینیت اشیاء با ذات الهی متفاوت است به این معنا نیست و نبوده که بخوام ازاین طریق طعنه ای به نا فهمان بزنم یا بخوام از این طریق جای اعتراض و تشکیک در مسئله ی وحدت وجود رو به طور کل ببندم....

و اما من دوس دارم بدونم کجای مبحث وحدت وجود و کثرت وجود برای شما قابل درک نیست و به گمان شریفتون شائبه ی شرک و بت پرستی داره؟ خوشحال میشم بدونم

[="Tahoma"][="Navy"]

moslemk;749654 نوشت:
پس شما موضعتون در رابطه با وحدت وجود این هست که شائبه کفر و شرک در آن هست درست متوجه شدم؟

تنها شائبه برادر!
شما بفرمایید کتابهای اینها رو مطالعه کنید! اقوال اینها رو ببیند! اونوقت متوجه می شوید که شائبه کفر و شرک در اونها وجود نداره بلکه عین کفر و شرکه.

چرا باید دنباله روی عقیده ای باشیم که نتیجه و ثمره ی اون کفریاته؟!
ما میخواهیم به توحید برسیم نه به کفر و شرک! و برای رسیدن به توحید به لطف خداوند و به واسطه وجود مبارک معصومین علیهم السلام نیازی به این عقاید و عرفان فاسد نداریم.[/]

[="DarkGreen"]

پوریا 77;748602 نوشت:
با سلام خدمت سروران گرامی

میخواستم بپرسم عرفا از وحدت وجود چه استفاده ای میکنند (صرفا در عرفان عملی و نه در عرفان نظری) و وجود آن در عرفان عملی چه فایده ای دارد؟ (دقیقا باعث چه چیز ها و رفتار هایی میشود؟)


سلام

وحدت وجود تقریر های متعددی دارد اما مدعیان عرفان اگر واقعا معتقد به وحدت موجود مثل آنچه در شرح قیصری بر فصوص آمده که موسی(ع) به هارون گفت: چرا نگذاشتی آنها گوساله را بپرستند یعنی گوساله هم عین خداست و بت پرستان از این جهت کارشان خلاف است که خدا را فقط در بت ها محدود می کنند و اگر همه چیز را عین خدا بدانند اشکالی ندارد نتیجه این گونه وحدت وجود ترک عبادات است همانگونه که جهله صوفیه لعنهم الله هم در انتها روی به ترک عبادات اورده اند و گرنه وحدت باطله موجود هیچ کاربردی در عرفان عملی ندارد اگر کسی ملزم به لوازم اعتقادش باشد جز ترک عبادات!
[/]

هو الهادی;749660 نوشت:

تنها شائبه برادر!
شما بفرمایید کتابهای اینها رو مطالعه کنید! اقوال اینها رو ببیند! اونوقت متوجه می شوید که شائبه کفر و شرک در اونها وجود نداره بلکه عین کفر و شرکه.

چرا باید دنباله روی عقیده ای باشیم که نتیجه و ثمره ی اون کفریاته؟!
ما میخواهیم به توحید برسیم نه به کفر و شرک! و برای رسیدن به توحید به لطف خداوند و به واسطه وجود مبارک معصومین علیهم السلام نیازی به این عقاید و عرفان فاسد نداریم.

من خطاب صحبتم شما هستید من دارم از شما می پرسم کجای مسئله وحدت وجود بوی کفر و بت پرستی می بینید خودتون از خودتون بگید که مثلا این جای حرف ابن عربی اینجای حرف علامه حسن زاده و غیر و ذالک بوی کفر و حتی خود کفر می دهد

moslemk;749663 نوشت:
من خطاب صحبتم شما هستید من دارم از شما می پرسم کجای مسئله وحدت وجود بوی کفر و بت پرستی می بینید خودتون از خودتون بگید که مثلا این جای حرف ابن عربی اینجای حرف علامه حسن زاده و غیر و ذالک بوی کفر و حتی خود کفر می دهد

بسیار عالی!
بنده هم کفریات اینها رو مبسوط آورده بودم اما متاسفانه حذف شد!

همین قضیه ی گوساله پرستی سامری که جناب ابن عربی اون رو برابر خداپرستی میدونن و جناب حسن زاده آملی هم برش صحه میذارن!
آیا این مطلب مخالف صریح نص قرآن و مسلمات دین ما هست یا نیست؟!

هو الهادی;749660 نوشت:

تنها شائبه برادر!
شما بفرمایید کتابهای اینها رو مطالعه کنید! اقوال اینها رو ببیند! اونوقت متوجه می شوید که شائبه کفر و شرک در اونها وجود نداره بلکه عین کفر و شرکه.

چرا باید دنباله روی عقیده ای باشیم که نتیجه و ثمره ی اون کفریاته؟!
ما میخواهیم به توحید برسیم نه به کفر و شرک! و برای رسیدن به توحید به لطف خداوند و به واسطه وجود مبارک معصومین علیهم السلام نیازی به این عقاید و عرفان فاسد نداریم.


من در قسمت مسایل عرفان نظری یه سوال پرسیده بودم درباره ی اینکه ما چگونه تجلی وجود خدا هستیم توصیه میکنم اون رو مطالعه کنید
http://www.askdin.com/thread51187.html

[="DarkGreen"]

moslemk;749663 نوشت:
من خطاب صحبتم شما هستید من دارم از شما می پرسم کجای مسئله وحدت وجود بوی کفر و بت پرستی می بینید خودتون از خودتون بگید که مثلا این جای حرف ابن عربی اینجای حرف علامه حسن زاده و غیر و ذالک بوی کفر و حتی خود کفر می دهد

سلام
ببینید، اصلاً وحدت وجود استدلال ندارد که کسی اصلا بخواهد ردش کندیا اگر هم استدلال دارد استدلالش استدلال نیست؛ من معروفترین استدلالش را برای وحدت وجود و اشتراک وجود می آورم؛ حاج ملاهادی هم آن را به شعرآورده: الفهلویون الوجود عندهم ... تا می­رسد به اینجا که: لان معنی واحدا لا ینتزع مما له توحد ما لم یقع

اینکه اگر وحدت نباشد، یک معنا نمی­‌توان انتزاع کرد، این کاملاً یک مغالطه است. یک مغالطه بیّن که آدم مگر عاشق باشد که نفهمد. چرا؟

ببینید! ما از همه اسب­ها یک مفهوم انتزاع می­‌کنیم؛ اما یعنی اسب­ها فقط یک اسب هستند؟! از همه ماهیت­ها یک ماهیت انتزاع می­ کنیم؛ اینها مفاهیم ساخته ذهن ما هستند؛ وجود چیزی در بیرون نیست؛ ماهیت چیزی در بیرون نیست؛ ما این را می بینیم، شیء را از آن انتزاع می­ کنیم؛ به این می­ گوییم شیء، به آن هم می­ گوییم شیء؛ پس این میز با این پنکه یکی هستند؟! معانی و مفاهیم عام از حقایق متباین قابل انتزاع اند؛ شما به هر چیزی در زمین و آسمان می­ توانی بگویی موجود، که مفهوم عام انتزاعی است؛ می­ توانی بگویی ماهیت؛ می‌توانی بگویی معلول، عرض، مخلوق.

به قول معروف، ما به کسی که یک برهان در اسفار پیدا کند جایزه می­ دهیم! بابا! ادعای برهان که برهان نمی­ شود! (در بحث وحدت وجود) می­گوید: کما برهنا علیه لان انتزاع مفهوم واحد من حقائق متبائنه غیر ممکن. می­گوییم چرا غیر ممکن؟ اینکه ما از اسب­ها یک مفهوم انتزاع می­کنیم، یعنی در بیرون یک اسب واقعی داریم و بقیه توهم اند؟! این را که خود ملاصدرا هم خنده اش می­ گیرد.
ما به آب و آتش هر دو می­ گوییم عنصر، همانطور که در قدیم می­ گفتند؛ یعنی این دو تا یکی هستند؟ به آب و آتش و باد و خاک، جوهرهای عنصری می­ گفتند؛ یعنی اینها یکی هستند؟ تمام جوهرها را می­ گوییم جوهر؛ یعنی همه یکی هستند؟ ببینید! برهان دقت می­ خواهد و با عرفان فرق دارد (من هم یک زمانی این حال و هوا را داشتم). ببینید! در ذوقیات، آدم هرچه بتواند بگوید می­ گوید؛ اما این گفته­ ها به قول خودشان برای کسی حجت نیست.[/]

[="DarkGreen"]

پوریا 77;749665 نوشت:
من در قسمت مسایل عرفان نظری یه سوال پرسیده بودم درباره ی اینکه ما چگونه تجلی وجود خدا هستیم توصیه میکنم اون رو مطالعه کنید

سلام
با نگاهي به احاديث متوجه مي شويم که تجلي در معناي صوفيانه ي آن با معنايي که در روايات آمده تفاوت اساسي دارد . در مورد تجلي در قرآن کريم آيه فلما تجلي ربه للجبل (اعراف43) هم چنين در نهج البلاغه از امير المومنين «فَتَجَلي لِخَلقِه مِن غَيرِ اَن يکوُن يري» و موارد ديگري در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است
مقصود از تجلي حق چيست؟
معاني متعددي در اين مورد وجود دارد:
تجلي در لغت به معناي روشن شدن شيئ ،آشکاري و ظهور
معاني اصطلاحي تجلی:
1- تجلي به معناي ظهور بعد از خفا مانند ظهور خورشيد در افق
2-ظهور علت به خاطر معلولش و نزول علت براي ظهور معلول مانند تابيدن خورشيد؛ که با نور خود تجلي کرده است يعني نور خورشيد وجود نازله ی خورشيد است و رشحه اي از آن که وسيله ظهور علت ( خورشيد ) شده است.
3-تجلي به معناي تطوّر و تشأّن يعني يک حقيقت به رنگ ها و شکل هاي مختلف ظهور کند. آب به صورت هاي بخار و ابر و تگرگ و برف و... در مي آيد و تطور مي گيرد به اطوار مختلف . موم به شکل های مختلف در می آید و هر کدام اسمی می گیرد ( ممد الهمم در شرح فصوص الحکم از حسن زاده املی)
4-مؤثري با اثر خود قدرتش را نشان مي دهد .مثلا بنّا ساختماني را ساخته . ساختمان و بنا قدرت بنّا را مي نماياند. آن وسيله ي روشني بنا شده . آن خالق که بنا است با اين آيت و نشانه اش (بنا ) تجلي کرده است . همه با ديدن ساختمان به وجود بنّا پي مي برند. تجلي بَنّا به بنا است.
5- شدَت ظهور يک حقيقتي بدون تطوّر و تشبيه براي انسان . شدت ظهور در فطرت وجدان .

بررسي نظريا ت بالا
1- اولين معني در مورد تجلي حق تعالي باطل است. ظهور خداوند بعد از خفا نيست که مخفي بوده سپس ظاهر شده باشد .
2- در مورد معني دوم هم که علت به معلول خود تنزّل يافته باز هم غلط است .
اگر تجلي خداوند به معني تنزل او در موجودات باشد، پس بايد بين خدا و خلق سنخيت باشد
ولي در احاديث متعدد جدايي خلق از خالق و بينونت به صراحت آمده است از جمله
مُباينَتُهُ اِياهُم مُفارِقَتُهُ اِنِّـيتُهُم.... کُنهُهُ تَفريقٌ بَينَهُ وَ بَينَ خَلقِهِ
آفريدن خداوند آفريده ها را حجابي است بين او و آنها... کنهش فاصله ي بين او و آفريده هايش است
از طرفي هم در اين صورت بايد به قديم بودن جهان قايل شويم . به اين معنا که خداوند ابدي و ازلي است پس جلوه او هم ابدي وازلي است . اگر قرار باشد که کاينات جلوه ذات الهي باشند پس آنها نيز ابدي و ازلي خواهند بود . و در اين صورت جهان نيز قديم خواهد بود و اين محال عقلي است.پس معناي دوم که تجلي خداوند ترشح و تنرل وجود او باشد غلط است و اين نظريه بزرگان از صوفيه است
اگر خداوند علت هستي باشد ـ چنان که فلاسفه مي گويند ـ دو اشکال به وجود مي آيد:
1- عقلاً ثابت شده است که به محض اين که علت تامه چيزي موجود شد حتما معلول نيز به وجود خواهد آمد. مثال: وقتي تمام علل روشن شدن لامپ محقق شود، حتما لامپ روشن خواهد شد
حال اگر خداوند علت تامه ي هستي باشد، علت ( خداوند) هميشگي و لايزال است پس معلول او (کاينات) نيز بايد لايزال باشد . در اين صورت خالق و مخلوق از هم شناخته نمي شود . و اين محال عقلي است.
2- عقلا ثابت شده است که علت و معلول از يک سنخ اند . وگرنه هر چيزي مي تواند علت هر چيز باشد . اگر خداوند علت هستي باشد ، چون گفتيم علت و معلول سنخيت دارند ، پس بايد بين خداوند و خلق او سنخيت باشد. که با اين محال عقل است.
در احاديث بسياري به جدايي خداوند از خلق اشاره شده است:
الف) اميرالمومنين فرمود: کل ما يمتنع فيه يمتنع من صانعه . هرآنچه که در آفريده است در آفريننده نيت(توحيد شيخ صدوق - ترجمه محمد علي سلطاني ص 42)
ب) امام صادق ع فرمود هو بخلاف الاشياء او به خلاف اشيا است ( همان ص 374)
ج) امیر المومنین ع فرمودند:کنهُهُ تفريق بينه و بين خلقه کنه او فاصله ي بين او و آفريده هايش است. همان ص39
د) خلق الله حجاب بينه و بينهم و مباينته اياهم مفارقته انيتهم ...آفريدن خداوند ، آفريده هايش را، خود حجابي است بين او و آنها. جدايي وي از آنها و مباينت او از شخصيت آنهاست.
3- سومي که تطور است . يک شي که به اطوار مختلف درآمده باشد،که بسياري از عرفا هم اين عقيده را دارند .در اين بيان ، ديگر صحبت از علت و معلول نمي کنند بلکه مي گويند که يک حقيقت در عالم هستي هست و آن وجود خداوند است . اين اختلافات هم اطوار همان يک حقيقت است.اشعار صوفيانه اکثرابيان معناست که هر چه در جهان است، اطوار خود خداست.
مولوي مي گويد:
هرلحظه به شکلي بت عيار بر آمد دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار در آمد گه پیر و جوان شد
و این گونه خداوند را در نوح و موسی و عیسی و یونس و محمد و ... می بیند
شاه نعمت الله ولي:
به هر رنگي که خواهي جامه مي پوش که من آن قدّ رعنا مي شناسم
در مرتبه اي جسم است در مرتبه اي روح است
در مرتبه اي جان است در مرتبه اي جانان
محی الدین عربی میگوید: سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها یعنی منزه کسی که اشیا را ظاهر کرد و خود همان اشیا است.(فتوحات مکیه ج۲ص۴۹۵)
او در جای دیگر می گوید:
ان اللذات الهیه هی التی تظهر بصور العالم و ان اصل تلک الحقایق و صورها تلک الذات
این ذا خداوندی است که به صورت جهانیان ظاهر می شودو اصل این حقایق و صورتها همان ذات خداوندی است.( فصوص الحکم ص۸۰)
قیصری شارح فصوص الحکم می نویسد
برای هر چیزی چه جماد و چه حیوان . حیات و علم و نطق و اراده و صفاتی است مانند می باشد که ان صفات از خصایص ذات الهی است پس خداوند است که به صورت الاغ و حیوان ظاهر شده است.(تحیقیقی در تصوف و عرفان/خیرالله مردانی ص۱۲۷)
4 – معناي چهارم
تجلي به اين معنا که خداوند به آيات خود تجلي نموده است يعني خود را شناسانده است اين درست است مانند ( فلما تجلي ربه للجبل) يعني به آيه اي از آيات خود ، تجلي نمود . روايتي که در اين مورد آمده است
علامه طباطبايي(ره) در تفسير خود به نقل از تفسير بصائرالدرجات می نویسد:
عَن البصائر عن السياري عن عبد الله بن أبي عبد الله الفارسي وغيره رفعوه إلى أبي عبد الله عليه السلام قال : إن الكروبيين قوم من شيعتنا من الخلق الأول جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم على أهل الأرض لكفاهم . ثم قال : إن موسى عليه السلام لما أن سأل ربه ما سأل أمرا واحدا من الكروبيين فتجلى للجبل فجعله ( تفسير الميزان ج 17 ص 9)
امام صادق قرمود:
کروبيين گروهي از شيعيان ما، از خلقت اوليه خداوندند . خداوند آنان را در جلو عرش قرار داده که اگر نور يکي از آنها به تمام اهل زمين تقسيم شود براي همه کفايت مي کند.
سپس فرمود. موسي عليه السلام آن چه را که از پروردگارش سؤال کرد، خداوند به يکي از کروبيين امر کرد که تجلي کند به کوه پس موسي به رو افتاد ...

حضرت امير در خطبه ي 185 مي فرمايند: لَم تُحِط بِهِ الاَوهامُ بَل تَجَلّي لَها بِها وَ بِها اِمتَنَع مِنها)(اوهام بر ذات او احاطه ندارد بلکه با آثار عظمت خود بر آنها تجلي کرده است و نشان داد که او را نمي توانند تصور کنند.)
5 – تجلي به معني شناخت قلبي و بروز شديد فطرت که غير شناخت عقلي و مفهومي است .

شناختي که با حذف مقدمات شناخت و استدلال و برهان است.
تجلي به معني شناختي که با رؤيت قلب ودل حاصل شود اين شناخت شناختي است که غير شناخت عقلاني و بدون واسطه بدون اسباب و جهات جسمي ومادي است.
اين شناخت به حس و تعقل نيست بلکه شناخت خودش بدون واسطه ي استدلال . مثل حب و بغض نسبت به شي. مانند شناخت خودمان از خودمان که بدون استدلال است . اين شناخت رؤيت قلب تعبير شده است و قلب انسان بدون هيچ جهات مادي خداوند را مي يابد اين معنا در ارتباط با حضرت حق به «تجلي» تعبير شده است.
اين حالت در انسان وجود دارد ولي و از بين نمي رود ولي مستور مي شود و آن وقتي است که به اشتغالات دنيوي و معاصي آلوده شد که در اين صورت کمرنگ مي شود .
حال اگر اين حالت فطري ودريافت دروني و قلبي چنان قوت يابد که تمام وجود و اراده و خواست و شئونات انسان را دربر بگيرد ، از آن به تجلي تعبير مي شود.
اين حالت به صورت اکمل و اتم در وجود مبارک حجج الهي است که اراده آن ها با اراده الهي يکي است و آنان مظهر اسماي خداوند مي شوند . حضرت امير که در کلام شان دارند (انا جنب الله و انا عين الله و يدالله و ...) اشاره به شدت اين حالت و شناخت از حق دارد .
حضرت در جاي ديگر(بحار الانوار ج 43 ص 7) مي فرمايند... :« منم که به اذن پروردگارم زنده مي کنم و منم که مي ميرانم. و منم که به اذن پرودگارم خبر مي دهم شما را به آن چه که مي خوريد و آن چه را که در خانه هايتان ذخيره مي کنيد .و من به ضميرها و باطن ها ي افراد آگاهم .
اين حالت در دعاي ابوحمزه ثمالي از کلام امير المؤمنين آمده است . «بِکَ عَرفتُک و انت دَللتَني عَليک وَ دعَوتـَني اليک و لولا انت لم اَدرِ ما انت» «خدايا به خودت تو شناختم و تو خود مرا بر وجود خود دلالت دادي و به سوي خود خواندي و اگر تو نبودي من نمي دانستنم تو چيستي ( اگر تو معرفتت را در من من اشراق نمي کردي من خداشناس نمي شدم)
و نيز در كافي(۹۱) از حضرت صادق (ع) روايت شده كه فرمود: جاء حِبْرٌ اِلي اميرَالمؤمنينَ (ع) فَقالَ: يا اميرَالمؤمنينَ، هَلْ رايتَ ربَّكَ حينَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَيلَكَ ما كُنْتُ أعْبُدُ ربّاً لَمْ اَرَهُ. قالَ: و كَيفَ رَايتَهُ؟ قالَ: وَيلَكَ لاتُدْرِكُهُ العُيون فِي مُشاهَدَةِ الابصارِ ولكِنْ رَأتهُ القُلوُبُ بِحَقائِقِ الايمان
يعني، يك نفر از اَحبار و دانشمندان يهودخدمت اميرالمؤمنين رسيدو عرض كرد: ايا خداي خود را در موقع عبادت ديده‏اي؟ فرمود: واي بر تو، من خدايي را كه نديده‏ام عبادت نمي‏كنم. عرض كرد: چگونه ديده‏اي؟ فرمود: واي بر تو، چشم‏هاي ظاهري با ديدن بصري او را درك نمي‏كند، بلكه دلها به حقيقت ايمان او را شهود مي‏نمايد.
.در اين صورت است که اراده خداوند از مجراي اراده آنان عليهم السلام جاري مي شود. حضرت امير در جاي ديگر فرموند:
اِذا اَرَدنا اَرادَ الله ( هنگامي که ما اراده کنيم خدا هم اراده مي کند)(بحار ج26 ص 14)
دقيقاً به اين معني که اراده ما اراده الهي و تجلي اراده الهي است.
در تاييد همين موضوع است که در زيارت جامعه مي خوانيم:
مَن والاکُم فَقَد والَ الله وَ مَن عاداکُم فَقَد عادالله وَ مَن اَحَبَکُم فَقَد اَحَبَّ الله وَ مَن اَبغَضَکُم فَقَد اَبغَضَ الله وَ مَنِ اعتَصَمَ بِکُم فَقَدِ اعتَصَمَ بِالله.
(هر کس شما را مولاي خود قرار دهد براستي که خداوند را مولاي خود بر گزيده . و هر کس که با شما دشمني ورزد با خدا دشمني ورزيده است و آن کس که شما را دوست بدارد خدا را دوست دارد وهر کس که بغض شما را داشته باشد با خدا دشمن است و هر کس به شما چنگ بزند به خداوند چنگ زده است)
از اين فراز زيارت وحدت ولايت الهي و ولايت اهل بيت ،وحدت دوستي خداوند با دوستي آنها ،وحدت دشمني با اهل بيت و دشمني با خدا و نيز وحدت اعتصام به دامان اهل بيت و اعتصام به درگاه الهي مشهود است.
هم چنين امام صادق در زيارت زيارت مطلقه امام حسين عليه السلام مي فرمايند:
اِرادَتُ الرَّب في مَقاديرِ اُمُورِهِ تَهبِطُ اِلَيکُم وَ تَصدُرُ مِن بُيوتِکُم ... ( ارداده الهي در تقدير کارهايش به سوي شما فرود مي آيد و از خانه هاي شما صادر مي شود)
پس تجلي خداوند در اهل بيت هرگز با سه معناي اولي که آورديم سازگاري ندارد.
تجلي خداوند هيچگاه به اين معنا نيست که وجود خود را با اهل بيت تقسيم کرده باشد (که در اين صورت خداوند تجزيه پذير مي شود و هر چه که تجزيه پذير شد محتاج به اجزاي خود است و خداوند صمد و بي نياز است)
هم چنين خداوند به اطوار مختلف در نيامده که مثلا بگوييم اهل بيت نمونه اتم و اکمل شئونات و اطوار الهي است .
نيز، نمي توان گفت خداوند وجود و ذات خود را در وجود اهل بيت به نمايش نهاده است . يا بگوييم مخفي بود ولي ذات خود را در وجود اهل بيت به معرض ديد قرار داد.
البته قدرت و اراده و علم و بقيه صفاتي که در اهل بيت است نه آن است که عين آن در خداوند باشد و حتي مرتبه نازله ي آن هم نيستند[/]

قاهر الصوفیه;749666 نوشت:

سلام
ببینید، اصلاً وحدت وجود استدلال ندارد که کسی اصلا بخواهد ردش کندیا اگر هم استدلال دارد استدلالش استدلال نیست؛ من معروفترین استدلالش را برای وحدت وجود و اشتراک وجود می آورم؛ حاج ملاهادی هم آن را به شعرآورده: الفهلویون الوجود عندهم ... تا می­رسد به اینجا که: لان معنی واحدا لا ینتزع مما له توحد ما لم یقع

اینکه اگر وحدت نباشد، یک معنا نمی­‌توان انتزاع کرد، این کاملاً یک مغالطه است. یک مغالطه بیّن که آدم مگر عاشق باشد که نفهمد. چرا؟

ببینید! ما از همه اسب­ها یک مفهوم انتزاع می­‌کنیم؛ اما یعنی اسب­ها فقط یک اسب هستند؟! از همه ماهیت­ها یک ماهیت انتزاع می­ کنیم؛ اینها مفاهیم ساخته ذهن ما هستند؛ وجود چیزی در بیرون نیست؛ ماهیت چیزی در بیرون نیست؛ ما این را می بینیم، شیء را از آن انتزاع می­ کنیم؛ به این می­ گوییم شیء، به آن هم می­ گوییم شیء؛ پس این میز با این پنکه یکی هستند؟! معانی و مفاهیم عام از حقایق متباین قابل انتزاع اند؛ شما به هر چیزی در زمین و آسمان می­ توانی بگویی موجود، که مفهوم عام انتزاعی است؛ می­ توانی بگویی ماهیت؛ می‌توانی بگویی معلول، عرض، مخلوق.

به قول معروف، ما به کسی که یک برهان در اسفار پیدا کند جایزه می­ دهیم! بابا! ادعای برهان که برهان نمی­ شود! (در بحث وحدت وجود) می­گوید: کما برهنا علیه لان انتزاع مفهوم واحد من حقائق متبائنه غیر ممکن. می­گوییم چرا غیر ممکن؟ اینکه ما از اسب­ها یک مفهوم انتزاع می­کنیم، یعنی در بیرون یک اسب واقعی داریم و بقیه توهم اند؟! این را که خود ملاصدرا هم خنده اش می­ گیرد.
ما به آب و آتش هر دو می­ گوییم عنصر، همانطور که در قدیم می­ گفتند؛ یعنی این دو تا یکی هستند؟ به آب و آتش و باد و خاک، جوهرهای عنصری می­ گفتند؛ یعنی اینها یکی هستند؟ تمام جوهرها را می­ گوییم جوهر؛ یعنی همه یکی هستند؟ ببینید! برهان دقت می­ خواهد و با عرفان فرق دارد (من هم یک زمانی این حال و هوا را داشتم). ببینید! در ذوقیات، آدم هرچه بتواند بگوید می­ گوید؛ اما این گفته­ ها به قول خودشان برای کسی حجت نیست.

میشه این رو برای من نقد کنید:
ما میگیم خدا بینهایته و هیچ حدی نداره.اگر خدا بی نهایته باید وجودش هم بی نهایت باشه اگر وجود خدا بخواد بینهایت باشه باید هر وجودی رو در بر بگیره ---->وحدت وجود

البته من تخصصی ندارم ها صرفا دانسته های خودمه

مع کل شی لا بمقارنه و غیر کل شی لا بمزایله؛ (7) خداوند با همه چیز است ،نه این که همنشین آنان باشد . با چیز فرق دارد، نه این که از آنان جدا و بیگانه باشد.
ما رایت شیئا الا و رایت الله معه و قبله و فیه (2) ؛ چیزی را ندیدم. مگر این که خداوند را همراه و قبل و در آن مشاهده کردم.
از امام علی (ع)

داخل فی الاشیاء لا کشی فی شیء داخل، و خارج منها لا کشی من شی خارج؛ (8)
حق تعالی داخل در اشیا است. اما نه مانند دخول شی در شی دیگر . خارج از اشیا است لکن نه مثل خارج بودن شی از شی دیگر.

[="DarkGreen"]

پوریا 77;749671 نوشت:
میشه این رو برای من نقد کنید:
ما میگیم خدا بینهایته و هیچ حدی نداره.اگر خدا بی نهایته باید وجودش هم بی نهایت باشه اگر وجود خدا بخواد بینهایت باشه باید هر وجودی رو در بر بگیره ---->وحدت وجود

البته من تخصصی ندارم ها صرفا دانسته های خودمه


فلسفه و عرفان را پندار اين است كه "واحد عددي" به معناي "محدود بودن" شي‏ء است، و متقابلا "واحد حقيقي و غير عددي" به معناي "نامحدود و نامتناهي بودن" شي‏ء است. لذا وحدت خداوند را از اين جهت مي‏دانند که مي‏گويند: نامتناهي بودن ذات خداوند جايي براي وجود غير او باقي نگذاشته است، و هستي بي‏كران او به جهت وسعت وجودي و فراگيري مطلقش، ذاتاً قابل تعدّد نيست.

مقدماتی که می دانیم:

الف: صفت "متناهي و نامتناهي بودن" مخصوص موجود مقداري و امتدادي و عددي است.
ب: تعدّد و تكثّر و تجزّي و قابليت زيادت و نقصان، لازمه ذات موجود مقداري و امتدادي مي‏باشد.
ج: موجود داراي اجزا ـ چه متناهي فرض شود و چه نامتناهي ـ ذاتا داراي تكثّر و تجزّي و قابليت انقسام و تعدّد مي‌باشد. پس وحدت آن "وحدت اعتباري" خواهد بود. ـ اين در حالي است که خداوند سبحان واحد حقيقي متعالي از داشتن جزء است، نه واحد اعتباري داراي مراتب مختلف، يا حصص و شؤون گوناگون، يا اجزا و ابعاض خارجي بي‏نهايت.
با توجه به اين مقدّمات معلوم مي‏شود که وحدت فلسفي مذكور در مورد ذات احديت،"وحدت وهمي" است نه وحدت حقيقي.
بديهي است که نامتناهي يک معنا بيش‌تر ندارد و کساني که براي نامتناهي معناي ديگري معتقدند يا مي‌گويند خدا نامتناهي است امّا به يک معناي ديگر، به معناي کلمات خود توجه کافي ندارند.
لذا اعتقاد به وجود "نامتناهي غير مقداري" و موجود "نامتناهي بدون جزء" به خودي خود متناقض است. بلکه چنان‌كه گفتيم اولاً اتّصاف به "تناهي و عدم تناهي" از شؤون ذات داراي امتداد و اجزا و قابل زيادت و نقصان است؛ ثانياً نتايجي كه فيلسوفان و عرفان از نامتناهي ‏بودن ذات خداوند مي‏گيرند (مانند وحدت وجود، و خارج ‏نبودن اشيا از ذات خداوند) به هيچ عنوان با اين معنا (يعني نامتناهي بدون جزء و امتداد) موافقت ندارد.
خلاصه اين‌كه فلسفه و عرفان، وحدت خداوند تعالي را از جهت بي‏نهايت‏ بودن وجود مي‏پندارد و مي‏گويد چون ذات خداوند تعالي هستي نامتناهي و نامحدود است، پس فرض وجود براي هيچ چيز ديگر در جنب هستي نامتناهي او امكان ندارد.
اين در حالي است كه از ديدگاه برهان و وحي، دليل "وحدت خداوند" اين است كه تعدّد و تكثّر فرع بر امتداد داشتن مي‌باشد، و همانند "جزء و كل" و "تناهي و عدم تناهي" اتّصاف به آن از شؤون ذات امتدادي و مخلوق است، در حالي که خداوند تعالي خالق همه مقادير و موجودات داراي اجزا است و مباين با همه اوصاف و اعيان آن‌ها مي‏باشد، لذا ذاتا فراتر از قابليت تعدّد و تكثّر و داشتن دوم و سوم و شريك مي‏باشد.
حضرت رضا در توصيف "وحدانيت" خداوند تعالي مي‏فرمايند:
اوست خداوند غير قابل شناخت خبير شنواي بيناي يكتاي بي‏مانند كه چيزي از او پديد نيامده، و خود نيز از چيزي پيدا نشده است، و او را هيچ شبيه و همانند نيست. آفريننده اشيا و اجسام و صورت‌ها است. اگر چنان بود كه ايشان مي‏گويند، خالق و آفريننده با مخلوق و آفريده شده تفاوتي نداشت، و حال اين‌كه او آفريننده و خالق است. بين او و بين اجسام و صوري که او آن‌ها را آفريده، تفاوت است؛ چه اين‌كه هيچ چيز همانند او نيست و او نيز به هيچ چيزي شباهت ندارد.
گفتم: بله، خداوند مرا فدايتان گرداند! شما فرموديد: خداوند يكتاي بي‏مانند است و هيچ شبيه و نظيري ندارد، در حالي كه هم خداوند واحد است و هم انسان واحد است! آيا اين دو در وحدانيت شبيه هم نيستند؟! فرمودند: خداوند تو را ثابت قدم بدارد! همانا تشبيه حقيقي و واقعي که ممنوع است، تنها از جهت معاني مي‌باشد (يعني اسمي مانند واحد را بر خدا و خلق به يک معني اطلاق کنيم)! امّا تشبيه از جهت اسامي، هردو بر يک اسم اطلاق مي‌شود و اسم هر دو يكي است اسم‌ها دلالت بر مسمي مي‏كنند (نه اين‌که عين مسمّي باشند تا تشابه خدا و خلق لازم آيد). اگرچه به انسان هم واحد گفته مي‏شود، منظور اين است كه انسان هيكل واحدي است و دو تا نيست. حقيقت وجود انسان واحد نيست؛ زيرا اعضاي او مختلفند و او آميخته از رنگ‌هاي متفاوت است و اجزاي گوناگون دارد که با هم يکسان نيستند، خون و گوشت و رگ و پي و مو و پوست و سپيدي و سياهي‌اش غير همند. بقيه مخلوقات نيز چنينند. پس انسان تنها در اسم واحد به خدا شبيه است و در حقيقت وجود و معني واحد نيست و حقيقت معني وحدت بر او صدق نمي‌کند. خداوندجلّ جلاله واحدي است كه جز او واحدي وجود ندارد؛ اجزاي مختلف و گوناگون ندارد، و ذات او داراي زيادت و نقصان نيست. اما انسان مخلوق مصنوع که از اجزاي مختلف و مواد گوناگون تشكيل و ترکيب يافته است، واحد حقيقي نيست، جز اين‌که به اين اعتبار كه از اجتماع و به هم پيوستن آن‏ها چيز واحدي به نام انسان پديد آمده است، به او واحد گفته مي‌شود.[1]
به روشني مي‏بينيد كه بر اساس بيان آن حضرت، وحدت و يگانگي ذات خداوند به معناي فراگيري و شمول ذات او نسبت به همه چيز ـ كه همان نظريه فلاسفه و عرفا و "وحدت وجود" است ـ کاملاً باطل است در حالي که از ابن عربي صريحاً نقل شد:
در صحنه وجود، هيچ يکتايي و احديتي جز احديت مجموع وجود ندارد.[2]

توحيد نه وحدت وجود
معرفت بشري در پي اشتباه آشكار خويش در تفسير وحدت حقيقي خداوند، و به اقتضاي اعتقاد خود به نامتناهي بودن ذات خالق و اطلاق وجودي‏اش، هيچ چيزي را جدا از هستي او و مباين با وجود وي نمي‏داند، و حقيقت وجود هر چيز و هر زمان و مكان را جلوه‏اي و حصّه‏اي از وجود خداوند مي‌داند، و ادراك هر چيز را عين ادراك وجود او مي‏شمارد؛ ولي مكتب وحي و برهان، خداوند را خالق و آفريننده همه چيز، و مباين و مخالف با همه آن‏ها، و فراتر از امكان هر گونه وصول و ادراك و احاطه و شناخت معرفي مي‏نمايد. امام رضا عليه السلام مي‏فرمايند:
او "مكان" را مكان نمود و او بود در حالي كه مكان وجود نداشت. او "كيفيت" را كيفيت فرمود و او بود در حالي كه كيفيت وجود نداشت. پس او را متّصف به كيفيت و مكان نمي‏توان شناخت. با هيچ حسي ادراك نمي‏شود و با هيچ چيزي مقايسه و سنجيده نمي‏گردد [چون هيچ چيز مانند او نيست].[3]
بارها گفتيم که "تناهي و عدم تناهي" از شؤون و خواص ذات امتدادي و داراي اجزا است و اگر گاهي گفته مي‌شود که "خداوند سبحان متناهي و محدود نيست" نبايد نتيجه گرفت كه ذات او نامحدود و نامتناهي است؛ بلكه آن‏چنان‌ كه در مورد "ملكه و عدم" گفته مي‏شود، سلب تناهي و حد از ذات متعالي او تنها براي بيان عدم قابليت اتّصاف او به صفات اشياي امتدادي و مخلوق مي‏باشد.
با وجود اين، چنانكه گفتيم فلسفه و معرفت بشري، غافل از اين‌كه اتّصاف به "تناهي و عدم تناهي" از شؤون و ويژگي‌هاي اشياي مخلوق و داراي امتداد است، چنين مي‏پندارد كه چون ذات خداوند تعالي محدود و متناهي نيست، پس بايد نامتناهي و نامحدود باشد، بر اين اساس، هستي را منحصر به وجود خدا مي‌داند، و وجود خداوند را عين وجود كلّ اشيا مي‏شمارد، و جز وجود او، وجود هيچ چيز ديگري را نمي‏پذيرد. فلسفه و عرفان مي‏گويد:
از عجايب امور اين‌که بسياري از اهل قشر اين همه آيات و احاديث و مخصوصا کلام اميرالمؤمنين عليه السلام را مي‌بينند که صريح در وحدت وجود است و خودشان مي‌گويند وجود حق نامحدود است، آن‌گاه قائل به وحدت وجود نمي‌شوند! و اگر وحدت وجود صحيح نباشد، بايد حق تعالي محدود باشد.[4]
در حالي که هيچ روايتي وارد نشده است که وحدت وجود، يا نامتناهي بودن ذات خدا را اثبات کند، اما برخي افراد روايات را نادرست معنا کرده‌اند، و معناي "فراتر از متناهي و نامتناهي بودن" را با معناي "نامتناهي بودن" عوضي گرفته‌اند؛ و البته پاسخ ما به همه اين افراد ـ كه ذات خداوند را نامتناهي و داراي امتداد وجود انگاشته و امر خلقت به معناي جعل و خلق وجود را محال مي‌‏دانند ـ اين است كه:
"تناهي و عدم تناهي" از ويژگي‏هاي اشياي داراي اجزا و امتداد و حادث و ممكن و مخلوق، و در يک کلمه "امتدادي" است. لذا به چيزي که اصلاً جزء و کلّ و امتداد وجودي ندارد نه متناهي گفته مي‌‎شود و نه نامتناهي. به عبارت ديگر "تناهي و عدم تناهي" دو معناي نقيض هم نيستند که چون يکي از آن‌ها نبود، ديگري بايد باشد؛ بلكه مانند "ملكه و عدم" براي اشياي متجزّي و مخلوق مي‌‏باشند و خداوند تعالي كه خالق تمامي اشياي داراي امتداد و اجزا و كوچك و بزرگ است ذاتا مباين با همه آن‏ها مي‌‏باشد و خود او نه كوچك است و نه بزرگ، و نه متناهي و نه نامتناهي. امام جواد عليه السلام مي‌‏فرمايند:
هر چيزي جز خداوند يگانه، قسمت‌ پذير است. خداوند يكتا واحدي است؛ نه در تصوّر قابل انقسام است و نه جزء بردار و نه در وهم به كمي و زيادت وصف شود. [چرا که] هر چيزي كه پذيراي قسمت و جزء باشد، يا در تصوّر كمي و زياد را بپذيرد، مخلوق است و دلالت دارد كه او را خالقي مي‌‏باشد.[5]
اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌‏فرمايند:
بزرگي او به‌ گونه‌اي نيست كه جوانب مختلف و حدود، او را به هر طرف كشانده باشند که در آن صورت او را جسمي بزرگ گردانيده‌اند، و عظمت او چنان نيست كه حدود او را به نهايت رسانيده باشند که در آن صورت او را کالبد و جسدي بزرگ گردانيده؛ بلكه بزرگي او در شأن و مقام و رتبت و عظمت او در سلطنت و قدرت است.[6]
ذات خداوند، احدي است؛ يعني نه در عالم وجود و خارج، و نه در عالم عقل، و نه در عالم وهم، هرگز قابل انقسام و قسمت‌پذير نيست. چنين است پروردگار ما.[7]
بنابراين، اصل شبهه و توهم افراد مذكور باطل است. لذا تمامي نتايجي هم كه از آن گرفته‏اند باطل و نادرست مي‌باشد، و جداً بي‏اساس است كه كسي بگويد:"وجود خدا نامتناهي است[8] و نامتناهي بودن ذات او مجالي براي وجود غير او باقي نگذاشته است"، يا بپندارد: "محال است كه خداوند تعالي وجود چيزي را جعل و خلق نمايد"، و بدتر از همه اين است که نتيجه بگيرد: "اشيا از حيث وجود چيزي جز خدا نيستند و تنها از نظر تعيّن و شكل و شبح و هاذيت (چيز حاضر و تشخص داري که با اسم اشاره به آن اشاره مي‌شود) خود با خدا تفاوت دارند".


[/HR] [1] . هو اللطيف الخبير السميع البصير الواحد الأحد الصمد الذي لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفواً أحد، منشيء الأشياء، ومجسّم الاجسام، ومصوّر الصور، لو كان كما يقولون لم يعرف الخالق من المخلوق، ولا المنشيء من المنشَأ، لكنّه المنشيء، فرق بين من جسّمه وصوّره وأنشأه و بينه، إذ كان لا يشبهه شيء ولا يشبه هو شيئا.
قلت: أجل، جعلني اللّه‏ فداك، لكنّك قلت: الاحد الصمد، وقلت: لايشبه هو شئياً واللّه‏ واحد والانسان واحد، أليس قد تشابهت الوحدانية؟ قال: يا فتح، أحلت، ثبّتك اللّه‏ تعالي، إنما التشبيه في المعاني، فأما في الاسماء فهي واحدة وهي دلالة علي المسّمي، وذلك لأنّ الانسان وإن قيل "واحد" فإنما يخبر أنه جثة واحدة وليس بإثنين، فالانسان نفسه ليست بواحدة، لأنّ أعضائه مختلفة وألوانه مختلفة كثيرة غير واحدة، وهو أجزاء مجزأة، ليست بسواء، دمه غير لحمه، و لحمه غير دمه، وعصبه غير عروقه، وشعره غير بشره، وسواده غير بياضه، وكذلك سائر جميع الخلق. فالانسان واحد في الاسم لا واحد في المعني، واللّه‏جلّ جلاله واحد لا واحد غيره، لا اختلاف فيه، ولا تفاوت ولا زيادة ولا نقصان، فأما الانسان المخلوق المصنوع المؤلف من أجزاء مختلفة وجواهر شتي غير أنه بالاجتماع شيء واحد. عيون اخبار الرضا†، باب 11،1/127/ حديث23؛ كافى 1/118 ـ 119 ؛ التوحيد، 61 ـ 63 و 185؛ بحار الانوار، 4/173 ـ 174.

[2] . وما في الكون أحدية إلا أحدية المجموع. كتاب المعرفة، 1993 ميلادي، 36؛ فتوحات (4 جلدي)، 3/193.

[3] . هو أيّن الأين وكان ولا أين، وكيّف الكيف وكان ولا كيف. فلا يعرف بكيفوفية، ولا بأينونية، ولا يدرك بحاسة، ولا يقاس بشيء. عيون اخبار الرضا عليه السلام، 1/108.

[4] . إنّ من عجائب الامور أن كثيرا من القشريين يرون هذه الايات والاحاديث الكثيرة ولا سيما كلام اميرالمؤمنين وهي صريحة في وحدة الوجود، ويقولون بأنفسهم إن وجود الحق غير محدود، ومع ذلك لا يقولون بوحدة الوجود! إن وحدة الوجود إن لم تكن صحيحة فيلزم أن يكون الحق تعالي محدودا. حسن زاده، حسن: رساله إنه الحق، 66 ـ 67

[5]. إنّ ما سوي الواحد متجزّئ، والله‏ واحد لا متجزّئ ولا متوهّم بالقلّة والكثرة، وكلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّة والكثرة فهو مخلوق دالّ علي خالق له. التوحيد، 193 ؛ بحار الأنوار، 4/153.

[6]. ليس بذي كبر امتدت به النهايات فكبرته تجسيما، ولا بذي عظم تناهت به الغايات فعظمته تجسيدا، بل كبر شأنا وعظم سلطانا. نهج البلاغه، خطبه.

[7]. إنه عزّ وجلّ أحديّ المعني، يعني به أنّه لا ينقسم في وجود ولا عقل ولا وهم، كذلك ربّنا عزّ وجلّ. التوحيد، 84؛ بحار الأنوار، 3/207.

[8]. بايد دانست كه در طول تاريخ اعتقادي شيعي، اعتقاد به محال‏بودنِ ذاتي وجود نامتناهي و تحقق آن از امور مسلم و بديهي بوده است. اعتقاد به وجود آن وارداتي است و از فلسفه يونان وام گرفته شده وبه واسطه عرفاي اهل سنت در بين برخي ايشان رخنه كرده است.

ابو الصلاح حلبي مي‌‏فرمايد: فيلزم ما قلناه من وجود ما لا نهاية له، مع استحالته بدليل وجوب حصر ما وجد. (أبو الصلاح حلبي: تقريب المعارف، 76).
شيخ طوسي مي‌‏فرمايد: إن وجود ما لا نهاية له محال. (الاقتصاد، 24). علامه حلي مي‌‏فرمايد: إن وجود ما لا يتناهي محال علي ما يأتي. ، شرح تجريد، 35.[/]

بد نیست یه بار دیگه نظر شاگرد مکتب ابن عربی علامه دهر حسن زاده آملی رو بشنویم

خدای متعال در ماجرای گوساله پرستی بنی اسرائیل می فرماید:
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني‏ مِنْ بَعْدي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني‏ وَ كادُوا يَقْتُلُونَني‏ فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْني‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ اعراف/150
چون موسى خشمگين و اندوهناك نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غيبت من چه بد جانشينانى بوديد. چرا بر فرمان پروردگار خود پيشى گرفتيد؟ و الواح را بر زمين افكند، و موى برادرش را گرفت و به سوى خود كشيد. هارون گفت: اى پسر مادرم، اين قوم مرا زبون يافتند و نزديك بود كه مرا بكشند، مرا دشمنكام مكن و در شمار ستمكاران مياور.

و اما بشنوید تفسیر ابن عربی را از این آیه:
و كان موسى أعلم بالأمر من هارون لأنّه علم ما عبده أصحاب العجل، لعلمه بأنّ الله قد قضى ألا يعبد إلا إيّاه: و ما حكم الله بشي‏ء إلا وقع. فكان عتب موسى أخاه هارون لما وقع الأمر في إنكاره و عدم اتساعه، فان العارف من يرى الحقّ في كلّ شي‏ء، بل يراه عين كلّ شي‏ء.
ترجمه و شرح مطلب توسط یکی از شاگردان مکتبِ ابن عربی یعنی آقای حسن زاده آملی چنین است:
" موسى (ع) به واقع و نفس الامر و به امر توحيد اعلم از هارون بود. چه اينكه مى ‏دانست اصحاب عِجل[گوساله] چه كسى را پرستش مى‏ كردند.
زيرا او عالم بود كه خداوند حكم فرموده كه جز او پرستش نشود و آن چه را حكم فرمود، غير آن نخواهد شد (پس جميع عبادتها عبادت حق تعالى استو لكن، «اى بسا كس را كه صورت راه زد».)
بنا بر اين عتاب موسى برادرش هارون را از اين جهت بود كه هارون انكار عبادت عِجل مى‏ نمودو قلب او چون موسى اتساع نداشت.
چه اينكه عارف حق را در هر چيز مى‏ بيند بلكه او را عين‏ هر چيز مى‏ بيند. (غرض شيخ در اين گونه مسائل در فصوص و فتوحات و ديگر زبر و رسائلش بيان اسرار ولايت و باطن است براى كسانى كه اهل سرّند. هر چند به حسب نبوت تشريع مقرّ است كه بايد توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت. چنانكه انبياء عبادت اصنام را انكار مى‏ فرمودند)."
(ممد الهمم: حسن زاده آملی ص 514)

من توصیه می کنم به دوستانی که مخالف وحدت وجود هستن یه بار دیگه نظر حضرت امام(رض) که در ذیل می آید ملاحظه کنن:

البته در رابطه با وجود همون طور که در فلسفه صدرایی متذکر گردیده.... وجود به ما هو وجود برای هیچ عبد سالکی و هیچ امام معصومی و هیچ پیامبری ظهوری ندارد این همان حضرت غیب مشوب یا حضرت غیب الغیوب است که هیچ اسم و رسمی ندارد و بی نام و نشان است و اصلا قابل اشاره نیست و اصلا نمی شود کلامی و وصفی در رابطه ی با آن مرقوم داشت...... طبق این دیدگاه به حق حضرت غیب مشوب هست و لاغیر و در مقابل وجود چیزی جزء عدم نیست و هر چه هست خیال محض است. و همین حضرت غیب مشوب که حتی همین اسم( غیب مشوب) هم نمی توان برایش گذاشت نقطه ی عطفی شده برای اینکه عده ای فک کنن راه و مسیر وحدت وجود، راه کفر و شطحیات است. حضرت غیب الغیوب هیچ نگاهی نه به لطف و نه به قهر به غیر خود ندارد چون اصلا غیری نیست که بخواهد نظر لطف و قهری در کار باشد..... خب وقتی که او(تعالی) هیچ حد و رسمی و هیچ اسم و صفتی ندارد کاملا طبیعی است که بگوییم در حد اعلای وجود فقط یک وجود است ولا غیر و اصلا غیری نیست که بخواهد نوبت به این رسد که این غیر چیست و حتی خود اسماء و صفات حضرت حق هم حجاب هستن برای حضرت غیب مشوب و از برای او(تعالی). و اینکه اسماء چگونه از حضرت غیب ارتزاق می کنند و چگونگی وحدت برای او(تعالی) و کثرت برای اسماء بحث دیگری است. نقطه شروع یا به عبارتی مبدا شروع کثرت همین اسماء و صفات هستن پس کثرت در هر مقام متناسب با همان مقام هست. پس او(تعالی) کما کان هیچ چیز را خلق نکرده و کماکان به هیچ چیز نه نظر لطف کرده و نه نظر قهر و این همان وحدت صرف است... اما وقتی حضرت غیب مشوب اراده اش بر ظهور قرار گرفت درهای وجود باز و غیب به شهود مرتبط گردید و حضرت غیب مشوب در عین علم اجمالی به خود ذات خود را به تفصیل در آینه اسماء و صفاتش نظاره کرد و همین تفصیل نقطه شروع کثرات است. پس منظور از کثرت فقط همین حضرت ماده نیست. بلکه علت کثرات خود اسماء و صفات حضرت غیب است و و اصلا خود اسماء عین کثرت هستن....

هو الهادی;749664 نوشت:
نقل قول نوشته اصلی توسط moslemk نمایش پست ها
من خطاب صحبتم شما هستید من دارم از شما می پرسم کجای مسئله وحدت وجود بوی کفر و بت پرستی می بینید خودتون از خودتون بگید که مثلا این جای حرف ابن عربی اینجای حرف علامه حسن زاده و غیر و ذالک بوی کفر و حتی خود کفر می دهد
بسیار عالی!
بنده هم کفریات اینها رو مبسوط آورده بودم اما متاسفانه حذف شد!

سلام علیکم
چندین سال است که در این سایت متاسفانه با افرادی روبرو هستیم که مکررا اهل تکفیر هستند و هر چه هم برایشان توضیح داده می شود ،متأسفانه باز هم حرفهای خود را تکرار و تکرار و تکرار می کنند....
این افراد در سایتهای همفکرشان که اجازه ی هیچ اظهار نظری به مخالفین را نمی دهند،به اندازه کافی فرصت اظهار نظر داشته و
مبنای غلط تکفیری خود را القاء کرده اند.
واقعا نمی دانم هدفشان از حضور در این سایت چیست؟اگر می خواهند ما را هدایت کنند که آزموده اند. اگر می خواهند جایی برای حرف زدن داشته باشند که دارند آنهم با چه پولهایی...... اگر می خواهند بگویند ما فاضلیم خُب شما فاضل ،دیگر چه....؟
ما و اساتید و هفکرانمان کافر دیگر چه؟ به مقصود رسیدید!!!الحمدلله.
در تمام سالهای فعالیت خودم و همکارانم یکبار هم ندیدم این افراد یک مطلب را از دیگران قبول کنند فقط می گویند شما کافرید!!!!!!
هر چه گفتیم برادر ،اخوی ،جناب ،آن تقریری که درست است این است و آن که جهله صوفیه می گویند غلط است.باز هم تکرار و تکرار و تکرار....
حتی احتمال نمی دهند که بزرگانی مثل امام خمینی و علامه طباطبایی و دیگران از علماء هم چیزی می فهمند و کافر نیستند،اصلا به خرجشان نمی رود.
رهبری معظم را هم به خاطر عقیده ی صریح ایشان به مثنوی(کلیپ گفتار معظم له در مورد مثنوی در اینترنت موجود است) را هم کافر می دانند.
دیگر قضاوت با کاربران عزیز.خود دانید.(مقصود آیدی ذکر شده در نقل قول نیست،مقصود این نوع افراد با این تفکر است که در تاپیک های دیگر در مورد مثنوی بحث کرده اند)
ما که در این سالها هر چه استدلال بلد بودیم بکار بردیم.هر چه دعوت به احتیاط بود کردیم ولی از ایشان فقط یک مشت حرفهای تکراری تحویل گرفتیم.دیگر خود دانید.

جمع بندی
_______________________________________________________________
وحدت وجود
پرسش

میخواستم بپرسم عرفا از وحدت وجود چه استفاده ای میکنند (صرفا در عرفان عملی و نه در عرفان نظری) و وجود آن در عرفان عملی چه فایده ای دارد؟ (دقیقا باعث چه چیز ها و رفتار هایی میشود؟)
پاسخ
اصولا اعتقادات زیر بنای اعمال و رفتار هر انسانی می باشند و این یک مطلب ثابت و پذیرفته شده است.
مهمترین اعتقاد که خود زیر بنای اعتقادات دیگر نیز هست بحث خداشناسی و توحید است.حال باید گفت عرفا بحث وحدت وجود را طوری مطرح می کنند که این اعتقاد مهم و زیر بنایی دچار خدشه و شرک نباشد و بعد سعی می کنند در مقام عمل بدان ملتزم باشند.
مثلا هنگام توکل کردن که یک عمل از سوی شخص موحد است،دیدگاه و اعتقاد او به موضوع توکل یعنی توحید نقش اساسی را دارد.توضیح بیشتر اینکه وقتی می گوییم توکل کن،یعنی نتیجه کار را به خدا بسپار، حال سوال اینست که به کدام خدا؟عقیده مخاطب در مورد خدا چیست و چه میزان معرفت به توحید دارد؟ باقی عبادات نیز به همین توحید بستگی دارد.
مطرح کردن بحث وحدت وجود توسط عرفا بدین منظور بوده که افراد مختلف در مقام عمل ،اعمال خود را بر اساس عقیده ی صحیح از توحید و خداشناسی انجام دهند.
لذا بحث وحدت وجود که در عرفان نظری مطرح می شود در تمام عرفان عملی مورد نیاز و توجه عارف بوده و در هیچ مقام و رفتار و عملی از آن بی نیاز نمی شود.

موضوع قفل شده است